بیلدیریش, [9/21/2021 8:37 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 16

      زرين‌كوب زماني‌كه از شكست جلال‌الدّين و پايان كار او سخن مي‌گويد؛ با يك قياس مع الفارق، مقايسه اي بين سلطان محمّد خوارزمشاه و جلال‌الدّين از يك طرف و بهاءولد و پسرش مولوي از طرف ديگر انجام داده و مي‌نويسد:
      « بدين سان از سي سال جنگهاي او و پدرش جز بدبختي پدر و قتل يا درويشي پسر چيزي حاصل نشد. دروازة روم هم كه با شكست ياسي چمن بر روي خوارزمشاه بسته ماند، بر روي واعظ بلخ كه با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را ترك كرده بود؛ گشوده ماند. در همان اوقات كه خوارزمشاه جوان در آن سوي مرزهاي روم طعمة مرگ شد؛ يا به درويشي گمنام تبديل گشت (ح 628) مولاناي جوان كه او هم مثل شاهزادة خوارزم جلال الدّين خوانده مي شد، در دنبال مرگ پدر در تمام قلمرو روم به عنوان مفتي و واعظ نام‌آوري مورد تعظيم و قبول عام واقع بود و بعدها نيز كه طريقة صوفيّه را پيش گرفت؛ درويشي پرآوازه شد و وقتي سلالة سلطان محمّد پادشاه خوارزم در غبار حوادث ايّام محو شد؛ سلالة بهاءولد در روشني تاريخ به چهرة نوراني مجال جلوه يافت و قرنها همچنان باقي ماند.
      از اين پس روم كه هجرتگاه بهاءولد بود؛ براي فرزندان او وطن واقعي شد. خوارزمشاه و پسرش را سرنوشت هم از يك وطن واقعي محروم داشت، هم در هيچ هجرتگاه آنها را نپذيرفت، امّا بهاءولد و پسرش در هجرتگاه روم به وطن واقعي رسيد. سرنوشت آنها را از بلخ به قونيّه نياورده بود؛ آنها ـ پدر و پسر ـ سرنوشت خود را از بلخ به قونيّه آورده بودند، تا در توالي قرون تمام روم را براي خراسان تسخير كنند؛ براي زبان و فرهنگ خراسان. » (پله پله تا ملاقات خدا، صص 75 ـ 74)
      قضاوت مردم ما از مقابلة سلطان محمّد خوارزمشاه با مغول با دلگيري و حسرت همراه بوده است. جلال‌الدّين نيز كار مغول را ناتمام رها كرد، امّا در مجموع نوع نگاه و داوری مردم و مورّخين در بارة جلال‌الدّين احترام آميز است. مردان شمشير را از اين سرنوشت‌ها گريزي نيست. موقعي كه ديگران مي‌گريختند و با خلق حماسه‌هايي چون حماسة نجم الدّين دايه صفحة تاريخ را مكدّر مي‌كردند؛ جلال‌الدّين و تركان شمشيرزن او براي حفظ وطن براي خيل كثيري از مردم كه ميل گريز يا توان گريز براي يافتن وطن تازه نداشتند؛ كار خون مي‌كردند. سرنوشت آنها هم در نهايت مانند سرنوشت همة مبارزاني بود كه تن به جنگي نابرابر مي‌سپردند. به نظر مي‌رسد نويسندة خوش‌خيال ما اسير عواطف و احساسات شده است كه جلال‌الدّين خوارزمشاه را مي‌كوبد و در پايان اين بخش بر شهپر خيال مي‌نشيند و با بياني شاعرانه روم را براي زبان و فرهنگ خراسان؛ یعنی، فارسی تسخير مي‌كند.
      به راستی کسی از نتایج این تسخیر نشانی دارد؟! اکنون چه مقدار از زبان و فرهنگ خراسان را می شود در قونیه و آناتولی سراغ گرفت؟! مولوي با خود دو ارمغان بزرگ به روم آورد؛ ارمغان اوّل آفريدن دو شاهكار بزرگ ادبي و عرفاني به فارسي برای همۀ انسان و انسانیّت و نه برای زیاده خواهان و زبان بازان! ارمغان دوم شكستن سدّ سكندري بود كه از مدّتي مديد در برابر تركي سرايي و تركي‌نويسي قرار داشت و نبوغ و استعداد ترك را به آفريدن شاهكار براي زبان فارسي و بي نصيب گذاردن زبان مادري وامي‌داشت. مولوی کاری کرد که پیش از آن قطران و نظامی و خاقانی و فلکی و مجیرالدّین و ابوالعلاء و مهستی و دیگران انجام نداده بودند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/22/2021 10:07 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 17

      زرين‌كوب تناقض‌گويي هم كم ندارد. وي در شرح احوال مولوي بعد از مرگ پدر مطالبي بيان مي‌دارد كه در  نقطة مقابل گفته هاي قبلی وي قرار مي‌گيرند. او قبلاّ تصويري از قونيّه ترسيم كرده بود كه همه چيزش به فارسي ختم مي‌شود، امّا در اين بخش كه به بيان دلتنگي‌هاي مولوي جوان اختصاص دارد، از غريبه بودن او در میان ترکان سخن مي‌گويد:
      « ... از بازي سرنوشت كه او را از خراسان از ميان همزبانانش و آشنايانش جدا كرده بود و اينجا در دنيايي غريبه در بين يونانيان و تركان و مردم بيگانه افكنده بود؛ با تلخي و ناخرسندي ياد مي‌كرد. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 75)
      این همان نویسنده ای است که اندکی پیش از اين گفته بود: روم كه هجرتگاه بهاءولد بود؛ براي فرزندان او وطن واقعي شد. یا گفته بود: بهاءولد و پسرش در هجرتگاه روم به وطن واقعي رسيد. سرنوشت آنها را از بلخ به قونيّه نياورده بود؛ آنها سرنوشت خود را از بلخ به قونيّه آورده بودند، تا در توالي قرون تمام روم را براي زبان و فرهنگ خراسان تسخير كنند!
      با این تفاصیل جدا ماندن مولوی از هم زبانان و آشنایان چه معنایی دارد؟ غریبه بودن قونیه برای مولوی از کجا حاصل شده؟ و غم غربت و دلتنگی ناشی از محاصره بودن در بین ترک و یونانی کجای واقعه قرار می گیرد؟! و مگر خود زرین کوب در تصویری که از قونیّه ترسیم کرده بود؛ نگفته بود در قونیه زبان اهل ديوان فارسي بود و علما و صوفيّه و شعرا و مورّخان نيز به آن زبان سخن مي‌راندند و به همان زبان مي‌نوشتند و اكثريّت سكنه نيز كه محترفه و بازرگانان شهر و تعداد زيادي از وزرا و مستوفيان و عمّال و اركان دولت را شامل مي‌شد؛ زبانشان فارسي بود؟
      مگر همبن زرین کوب نگفته بود: حمايت و علاقه اي كه پادشاهان سلجوقي و امراي ترك و اعيان ولايت به علما و صوفيّه و شعرا نشان مي‌دادند؛ به فرهنگ طبقة بالاي جامعه صبغة فارسي مي‌داد؟ حتّی او گفته بود: غیرفارس زبانان قونیّه با آنكه از حيث نژاد با فارسي زبانان انتسابي نداشتند؛ به علّت مناصب اداري و لشكري كه غالباً به آنها محوّل مي‌شد؛ از حيث تربيت و فرهنگ به فارسي زبانان شهر ملحق مي‌گشت. حال چه شده که در چنین فضایی مولوی باید در محاصرۀ ترک و یونانی احساس غربت و دلتنگی کند؟!

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/24/2021 8:07 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 18

تلاش زرین کوب برای کتمان اصالت ترکی مولوی و خاندان او

      دكترعبدالحسين زرين‌كوب با مشكل و تناقض بزرگي در بارة مولوي مواجه است. او که قادر به پنهان كردن گفته های منابع تاریخی در بارۀ ترک بودن مولوی و خاندان او یا کتمان اشعار تركي مولوي و پسرش نيست؛ به‌ناچار از استدلالي سست بهره مي‌گيرد و اظهار مي‌دارد كه مولوي و خاندان او بعداً رومي شدند!! منظور او از رومي شدن همان ترك شدن است. چون زرین کوب به طور معمول از ذکر کلمۀ ترک دچار مشکل می شود؛ ناچار به جای آن از کلمات جایگزین استفاده می کند. وي در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» در اين باره مي‌نويسد:
      « خانوادة مولانا كه در عهد سلطان ولد و سيّدبرهان هنوز در قونيّه مهاجر و خراساني تلقّي مي‌شد؛ طيّ دوران صحبت با صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين تدريجاً با خانواده هاي رومي و تركان ولايت درآميخت و در طيّ زمان رومي شد. لفظ تركي و رومي هم كه تا يك چند جوانان خانواده جز در حدّي محدود از آن اصطلاح محروم بودند؛ در بين آنها مورد توجّه واقع شد. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 314)
      مقصود نویسنده از تعبير «محروم بودن جوانان خانواده از لفظ تركي و رومي» خیلی روشن نیست. شاید مقصود این باشد كه به جوانان خانواده اجازة صحبت به زبان تركي يا رومي داده نمي‌شد. از آنجا كه در سبك مألوف جناب زرين‌كوب اشاره به منابع و مآخذ چندان مرسوم نيست؛ نمي‌دانيم كه ايشان مسئلة ممنوع بودن تركي و رومي براي جوانان خانواده را از كجا فهميده‌اند، ليكن اين مقدار مي‌توانيم بفهميم كه حتّي در فرض محال فارس بودن مولوي و خاندانش، باز آنها ناچار به ارتباط با همشهريان عمدتاً ترك و بعضاً رومي يا يوناني خويش بوده‌اند و اين ممنوعيّت در واقع زمينة اجرايي شدن نداشت.
      از اين فراز نوشته هاي آقاي زرين‌كوب دو نتيجه قابل استنباط است. يكي اينكه تلويحاً ترك بودن صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين را مي‌پذيرد؛ در حالیکه در جای دیگری حسام الدّین را کرد معرّفی کرده بود و این؛ یعنی، یک تناقض دیگر! ديگر اينكه وی اكراه بسياري از به‌كار بردن كلمة تركي دارد و از اين رو به جاي كلمة «رومي» را به كار مي‌گيرد و تمايلي آشكار به كتمان كلمة «تركي» دارد.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/25/2021 6:56 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی ۱۹

در فرازي ديگر دكترزرين‌كوب وجود اشعار ترکی در میان آثار مولوی و پسرش را به تعبیر خود نشانة استمرار نفوذ لهجه هاي محلّي در زبان مردم قونيّه در آن روزگار مي‌داند:  
      « وجود پاره‌اي ابيات و قطعات كه از عهد مولانا و پسرش سلطان ولد به تركي يا يوناني در نزد مولويّه باقي است؛ استمرار نفوذ لهجه‌هاي محلّي را در زبان اهل شهر در اين ايّام نشان مي دهد. » (پله پله تا ملاقات خدا, ص )
      زرین کوب با این قبیل بیانات نشان می دهد باید او را شخصیّتی توانمند در فتح قله های بی منطقی به شمار آوریم. این «استمرار نفوذ لهجه‌هاي محلّي در زبان اهل شهر در اين ايّام» یعنی چه؟ به زبان ساده؛ یعنی اینکه یک مورّخ و ادیب در روزگار معاصر بزرگواری کرده؛ اجازه می دهد مردم قونیّه در میانۀ قرن هفتم هجری به زبان خود؛ یعنی، ترکی سخن بگویند!
      گویی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی آناتولی آن روزی را هم مثل ایران امروزی تصوّر می کرده و معتقد بوده اند همان گونه که در ایران امروزی اصل و اساس بر فارسی استوار بوده و در این میان گروهی ایرانی بی کیفیّت محلّی و بومی هم وجود دارند، که به مرور زمان با تعلیمات ما تدریجاً از عوالم بدویّت خارج گشته و با فارس شدن به قلّه های تمدّن و فرهنگ نزدیک شده و مراتب ایرانی خوب بودن را احراز خواهندکرد؛ در آناتولی هم اصل و اساس بر فارسی استوار بوده؛ حالا گروهی مردم دون پایه هم وجود داشته اند، که به زبان های محلّی و بدوی خود سخن می گفته اند، که بعداً به مرور در زبان غیر بومی فارسی مستهلک خواهندشد و مشکل آنجا هم از بن حل خواهدشد!
      بی آنکه در پی تعیین سهم جمعیّت ترک و یونانی و غیره در قونیّه و تعیین نرخ در حین دعوا باشیم؛ باید بگوییم زبان این شهر در آن روزگار هر چه بوده؛ فارسی نبوده و تعبیر«استمرار نفوذ لهجه های محلّی در قونیّه» چیزی جز نشانۀ زیاده خواهی، وارونه نمایی و بلاهت یک ناسیونالیست فارسی گرای معاصر نیست.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/26/2021 7:53 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 20

کرد معرّفی کردن شخصیّت های تاریخی اورمیه

      منابعي كه در بارة مولوي گفتگو مي‌كنند؛ بيان بالنّسبه مفصّلي نيز در بارة حسام‌الدّين چلبي دارند. اين حسام‌الدّين كه مرشد و خليفة مولوی محسوب مي‌شد؛ او را به سرودن كتاب مثنوي ترغيب مي‌كند و خود با گروهي ديگر عهده‌دار كتابت و استنساخ مثنوي مي‌شود و از اين حيث تأثير انكارناپذيري در پديد آمدن اين مثنوي عظيم عرفاني دارد. خود مولوي در دفعاتي چند حق شناسي خود را در بارة اين جوانمرد ابراز مي‌دارد.
      در بارة حسام‌الدّين چلبي تعابيري در كتب پيشين به‌كار رفته است و اين تعابير عمدتاً صفت «ترك» را براي او اثبات مي‌كنند. از اين قبيل است: «اخي ترك»، «اخي‌زادة ترك» و «ابن اخي ترك». زرين‌كوب نيز در فرازي از كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» او را «اخي‌زادة ترك» مي‌خواند، لكن نكتة ديگري هم بيان مي‌دارد، كه نشانة عدول او از ترك دانستن چلبي مي‌باشد. او در بخشي از كتاب مذکور، حسام‌الدّين را از كردان اورميّه معرّفي كرده و در توجيه اين ادّعا مي‌نويسد:
      « ظاهراً بدان سبب كه مربّي او يك اخي ترك بود، يا اخيان ترك در بين مريدان وي بيشتر بودند؛ به «اخي ترك» موسوم شد و حسام‌الدّين هم به همين سبب در بين اخيان قونيّه به «ابن اخي ترك» شهرت يافت. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 230)
      به كار بردن قيد «ظاهراً» و استدلال سست او به حدّ كافي رساست و به ما مي گويد كه زرين‌كوب خود نيز اطميناني به گفته اش ندارد. آنچه وي را وادار به چنین اظهار نظری مي‌كند؛ تمايل به مكتوم نگاه داشتن حقايق آن روز قونيّه، آسياي صغير و بالاتر از آن مكتوم نگه داشتن واقعيّات بسيار در تاريخ، ادبيّات و زبان در حال و گذشتۀ ایران است. براي زرين‌كوبي كه در جاي جاي آثارش سهمي براي ناسزاگويي نسبت به تركان در نظر مي‌گيرد و پياپي ايشان را به عوامي، وحشي‌گري، بي‌رحمي، غارتگري، كافري و ياغيگري متهّم مي‌دارد؛ توقّعي نمي رود كه در اثبات هویّت تركي براي شخصيّت‌هاي مثبت تاريخ بكوشد.
      از طرف دیگر خود او در همین کتاب «پله پله تا ملاقات خدا» ادّعا می کند مولوی «طيّ دوران صحبت با صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين تدريجاً با خانواده هاي رومي و تركان ولايت درآميخت.» و در آنجا ترک بودن حسام الدّین را می پذیرد و حال در تناقض آشکار دیگری حسام الدّین را کرد معرّفی می کند.
      او نظير اين مطلب را در بارة سراج‌الدّين ارموي نيز بيان مي‌دارد و او را از كردان شهر اورميّه قلمدادمی کند:
      « قاضي سراج‌الدّين ارموي (594 ـ 682) كه ده سالي از مولانا مسن‌تر هم بود؛ تربيت يافتة نظاميّة بغداد بود. وي فقيه و مفتي شافعي مذهب بود و مثل حسام‌الدّين چلبي از اكراد اورميّه به‌شمار مي‌آمد. » (همان، ص 313)
      نويسندگاني با اين شاکلۀ فکری هر گاه به اورميّه رسيده‌اند؛ علاقة بسياري به انتساب شخصيّت‌هاي تاريخي اين شهر به اكراد نشان داده‌اند. روش با صرفه اي بوده است، زيرا هم موفّق مي‌شدند شخصيّتي و مفخري از مفاخر ترك بكاهند، هم از تكرار كلمة ترك كه براي‌شان عذاب آور بود؛ بپرهيزند و هم شخصیّت‌هاي مورد نظر را به كُردي كه آن را زير مجموعه‌اي از فارسي يا به ادّعاي خودشان گروه زبان‌هاي آريايي بود؛ منسوب دارند. زرين كوب در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» دو بار از شخصيّت هاي ارومي مهاجرت كرده به قونيّه سخن گفته و هر دو را كرد معرّفي كرده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/27/2021 6:21 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 21

کرد معرّفی کردن ابن یزدان یار اورموی

      زرین کوب در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» وقتی در بارۀ ابن یزدان یار اورموی سخن می گوید؛ باز هم عادت مذموم خود در قلب واقعیّات تاریخی و زبانی را در معرض دید خوانندگان آثارش می گذارد. وی به هنگام تشریح اوضاع صوفیان در بغداد می نویسد:
      « مقارن همین ایّام بود که یک صوفی دیگر به نام ابن یزدانیار به مخالفت با یاران جنید برخاست و با آنها به مبارزه پرداخت. این ابن یزدانیار، حسین بن علی نام داشت و مکنّی به ابوبکر بود. وی بر حسب روایات مشهور ارموی بود و او را غالباً به نام الکردی الصّوفی الارموی می خواندند. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 128)
      به طور معمول، منابع آقای زرین کوب نامی هم ندارند تا معلوم شود کدام منبع و مأخذی ابن یزدان یار را کرد معرّفی کرده است. زرین کوب که با مشکل انتساب ابن یزدان یار به ارمنیّه هم مواجه گشته است، در پی توجیه این امر برمی آید تا معلوم دارد هیچ شبهه ای در کرد بودن این صوفی ارموی وجود ندارد، هر چند اگر ارمنی هم باشد، اشکالی حادث نمی شود:
      « در رسالۀ قشیریّه و طبقات شعرانی او را به ارمنیّه منسوب کرده اند. در هر حال بعدها در بعضی روایات وی را گویندۀ عبارت مشهور «امسیتُ کردیاً و اصبحتُ عربیاً» خوانده اند و بعضی محقّقان می پندارند که گویا حسام الدّین چلبی معروف به ابن اخی ترک که مولانا جلال الدّین در دیباچۀ دفتر اوّل مثنوی ظاهراً می خواهد وی را از اولاد گویندۀ این عبارت بشمارد، منسوب به وی بوده است، باری شاید نسبت ارموی او با نسبت ارمنی منافات نداشته است و در اصل کردی ارموی بوده است که خانواده اش در ولایت ارمنیّه می زیسته اند. » (همان، ص 128)
      معلوم نیست ابن یزدان یار زیسته در قرن سوم، چگونه با حسام الدّین زیسته در قرن هفتم دارای نسبت قوم و خویشی بوده است! نویسنده می فرماید: بین ارموی بودن و ارمنی بودن منافاتی وجود ندارد. حتماً منافاتی وجود ندارد؛ یعنی، نمی تواند منافاتی وجود داشته باشد، ما نمی گذاریم منافاتی داشته باشد! تنها بین ارموی بودن و ترک بودن منافات وجود دارد! حتّی بین ارمنی مسیحی بودن و صوفی مسلمان بودن هم منافاتی وجود ندارد و ابن یزدان یار ارمنی مسیحی با حفظ سِمت می تواند نقش یک صوفی مسلمان را هم ایفا کند!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/29/2021 7:57 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی

      یکی از فتوحات تاریخی ناسیونالیست های فارسی گرا و ترک ستیز معاصر ایران، فتح اعظمی است که این گروه با جرح و تعدیل واقعه از حکایت مواجه شدن سلطان طغرل سلجوقی با باباطاهر حاصل کرده اند و با دستکاری واقعه، یک فتح اخلاقی بزرگ به نفع قوم خود تراشیده اند. جالب است که اعتراف آنها به لُر بودن باباطاهر هم مانعی در راه این تفاخر ایجاد نمی کند و شووینیست متعدّدی در روزگار معاصر با آب و تاب این واقعه را نقل کرده و در خیال خود از آن تکیه گاهی برای برشمردن بزرگی قوم خود و مثلاً تحقیر طغرل تراشیده اند.
      زرین کوب هم از جملۀ این گروه است که از گفتگوی كوتاه باباطاهر با طغرل یک حماسۀ طویل می سازد. او با وجود اشاره به ورود بدون جنگ سپاه طغرل به همدان؛ نخست می کوشد به یاری بازی با کلمات با اشاره به توقّف باباطاهر و دو شیخ همراهش در یک بلندی به نام خضر، طغرل را به حضور ایشان شرفیاب سازد و معلوم دارد قدرت ترک چگونه در مقابل عظمت سه بابای بی قدرت و سه صوفی ساده دل ایرانی رنگ باخته و به تسلیم واداشته شده است، سپس با اشاره به رفتن طغرل به حضور ایشان و بوسیدن دست آن سه، یک نمایش قدرت دیگر از قدرت معنوی ایرانی به راه اندازد و بعد از اشاره به توصیۀ باباطاهر به طغرل و قبول از جانب او، سخنش را به نقطۀ اوج رسانده، بگوید:
      « این بابای شیفته گونه که در وجود این فاتح ناتراش صحراها چنین تأثیری کرد؛ بدون شک همان صوفی و عارف نام آوریست که هنوز در همدان مقبرۀ او مزار عام است. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 187)
      اخذ نتایج معکوس از وقایع، عادت عمومی ناسیونالیست های معاصر ایرانی است. در این واقعه طغرل پیش رفته نسبت به این سه صوفی ادای احترام می کند، از آنها همّت خواسته، طلب پند می کند و توصیۀ باباطاهر را در باب عمل کردن با خلق خدا بر پایۀ عدل و احسان هم می پذیرد. حتّی در این واقعه از تأثّر و گریۀ طغرل سخن به میان می آید و همۀ اینها؛ یعنی، طغرل حرمت شناس بزرگان و مردان معنوی است، امّا در مکتب وارونه پرداز ناسیونالیسم ایرانی معاصر از همۀ این صفات نیکو می توان «ناتراش بودن» و «صحرایی بودن» را نتیجه گرفت!
      طغرل سلطان عالي محلّي بوده و به طبقة مشايخ بسيار ارج مي‌نهاده كه اينگونه در برابر سؤال باباطاهر از در ارادت و محبّت وارد مي‌شود. زرین کوب به پیروی از عادت عمومی ناسیونالیست های معاصر ایران در این بخش دست به تحریف می زند تا نتیجۀ نادرستی را که در نظر دارد حاصل کند.
      باباطاهر به جمعی تعلّق داشت که اصطلاح «عقلای مجانین» بر ایشان اطلاق می گردد. این گروه شعبه ای از تصوّف بودند که با تظاهر به ساده لوحی یا مجنون گونه بودن، خود را به عنوان جمعی مرفوع القلم در قبال گفته ها و اعمال خود می شناساندند و در سایۀ این امر؛ اظهارات انتقادی را بخصوص در حضور حکام و سلاطین بر زبان می آوردند و از خشم آنها در سایۀ تظاهر به جنون در امان می ماندند. با این وصف آنچه در این حکایت اتّفاق می افتد از نوع انتقاد ارادی و گوشه پرانی باباطاهر نسبت به یک سلطان جائر نیست تا نویسندگان معاصر وطنی با تحریف و مصادره به مطلوب حکایت بکوشند از آن به نفع اهانت شجاعانۀ اجداد خود در تاریخ نسبت به ترکان بهره برداری کنند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/30/2021 9:35 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 23

      واقعیّت و اصل مطلب حکایت دیدار طغرل و باباطاهر در کتاب راحه الصدور راوندی غیر از آن چیزی است که نویسندگان معاصر ایرانی با جعل و تحریف و برداشتن بخشی از حکایت می کوشند از آن به نفع نظر خود بهره برداری نمایند. شکل کامل تر حکایت مذکور در کتاب راوندی به قرار زیر است:
      « شنیدم که وقتی طغرل بک به همدان آمد از اولیاء سه پیر بودند؛ باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا. کوهکی است بر در همدان؛ آن را خضر خوانند. بر آنجا ایستاده بودند. نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهایشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی. او را گفت: ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. باباطاهر گفت: آن کن که خدا فرماید. آیه: إنّ اللهَ یأمُرُ بالعدلِ و الإحسانِ. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری. بابا سر ابریقی شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود؛ در انگشت داشت. بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. » (نقل از: وارلیق، 1371، شمارۀ 85، ص 27)
      اگر این بخش از نوشتۀ راوندی را مبنای داوری قرار دهیم؛ همه چیز حکایت از تجلیل و تکریم طغرل از جانب باباطاهر دارد. به اعتراف خود ناسیونالیست ایرانی روزی که امیرطغرل وارد همدان شد؛ مردم همدان از کوچک و بزرگ برای تماشای کوکبۀ سلطان فاتح در بیرون شهر جمع شده بودند و در میان آنها سه تن از پیران طریقت هم بودند. قضاوت باباطاهر که به پیشواز پادشاه سلجوقی رفته و از او حرمت دیده بود؛  به همراه شهادت کتاب راحه الصدور؛ نتیجه ای مغایر با نظر ناسیونالیست های معاصر وطنی ترسیم می کند.
      باباطاهر و دو همراهش در میان مستقبلین حضور دارند. طغرل با دیدن آنها از اسب پیاده شده و برای عرض ارادت نسبت به ایشان پیش می رود؛ دستشان را می بوسد و باباطاهر به پیروی از شیوۀ عمومی صوفیان طغرل را امر به معروف می کند و گفتگوها تماماً تکریم آمیز است و در نهایت طغرل با بهره مندی از حمایت معنوی باباطاهر از او و دوستانش جدا می شود.
      برداشت و معرّفی زرین کوب و شرکا در جهت مخالف مقصود نویسندۀ راحه الصدور سیر می کند. او می کوشد با جعل و تحریف مبتنی بر غرض ورزی و معطوف بر موهن قلمداد کردن کلمۀ «ترک»؛ نتیجه ای مغایر با آن متن بگیرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/1/2021 6:32 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 24

      نکتۀ مهم دیگری که در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» به چشم می آید؛ آن است که زرین کوب پیوسته تلاش دارد به موازات در محاق نگاه داشتن ترک و حذف این قوم از طبقات فرهنگی فلات ایران؛ در کنار برجسته ساختن عنصر فارس؛ تأثیر و حضور برادران کوچک تر قومی فارس را هم خاطر نشان سازد و مدام از حضور لُر و کرد و دیلم یاد کند. از اشارات پیاپی به لُر بودن باباطاهر گرفته تا کاربرد عبارت «امسیتُ کُردیاً و اصبحتُ عربیاً» در حق باباطاهر لُر گرفته (جستجو در تصوّف ایران، ص 191) تا اشاره به باقی ماندن عقاید اهل حق در میان لُر و کُرد (همان، ص 192) و جاری بودن عقاید گنوسی در میان اکراد گورانی و طوایف لُر (همان، ص 205) و اشارۀ الزامی به دیلمی بودن پدر عبدالله خفیف (همان، ص 207) یا تذکار دیلمی بودن پدر روزبهان بقلی هم نشان از همین نگاه دارد. حتّی روزبهان مصری را هم دیلمی می داند (همان، 219) و در شرح ارشاد یافتن روزبهان بقلی از شیخ محمّد جاگیر هم ذکر کرد بودن شیخ محمّد را هرگز فراموش نمی کند. (همان، ص 220)
      او در اشاره به صوفیان برخاسته از آذربایجان دو راه برمی گزیند. یا آنها را مانند شیخ شهاب الدین عمر سهروردی و عین القضاه همدانی به فارسی و آذری منسب می سازد، یا مانند شیخ ابوعبدالله باکویه و شیخ جلال الدّین تبریزی به کلّی در باب زبان و قومیّت آنها سکوت می کند. زرین کوب به عنوان لُرستانی حق داشته برای تعیین سهم قوم لُر در تصوّف و میراث فرهنگی ایران، نسبت به مشخّص ساختن هویّت لُری برخی بزرگان گذشته اهتمام ورزد. مسامحتاً می توان پذیرفت وی در تعیین سهم اقوام هم خانوادۀ با هویّت عاریه ای خودش کوشا باشد، امّا نادیده گرفتن سهم ترک در تاریخ ایران و میراث فرهنگی ایران هیچ نسبتی با امانت داری، جوانمردی ندارد.
      البته در برخی موارد اختیار کار از دست زرین کوب خارج می شود و ناخواسته اصالت ترکی یک شخصیّت نامدار در تاریخ را مورد تأیید قرار می دهد. این نمونه مربوط به پوریای ولی یا به قولی دیگر پهلوان محمود خوارزمی است. زرین کوب در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» در جایی که به مبحث کشتی گیران فتی می رسد؛ شرحی در بارۀ پوریای ولی می آورد و از سر ناچاری اصالت ترکی او را مؤکّد می سازد. او در ذکر علّت پوریا نامیده شدن این پهلوان می نویسد:
      « این لفظ را بعضی «پوربای» خوانده اند و گفته اند پدرش «بای» (بیگ) لقب داشت و او را بدین سبب به این نام خوانده اند. بعضی هم «بگ یار» خوانده اند که در آن نیز جزو اوّل نام، می بایست همان لفظ «بگ» باشد. وجه های دیگر از جمله «بوکیار» و «بریار» هم درین نام گفته اند که قبول هر یک اشکالی دارد ... در خوارزم وی را «محمود آتا» و «پهلوان آتا» (نه عطا) هم می گفتند که مرادف باشد با محمود بابا و پهلوان بابا و احتمال هست که مفهوم لفظ پوریا نیز به همین معنیها باشد. » (همان، ص 352)
      این از معدود بدپرهیزی های آقای زرین کوب است که در آن خواسته یا ناخواسته در اثبات ترک بودن یک شخصیّت مشهور می کوشد و سعی نمی کند به شیوۀ خود و هم فکرانش به یاری رطب و یابس بافتن او را به قوم خود منتسب سازد. البتّه بسیاری منابع و صریح بودن نوشته های آنها در باب ترک بودن پوریای ولی هم در این بدپرهیزی بی تأثیر نیست.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/2/2021 9:05 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 25

     نکتۀ مهم و قابل اعتنای دیگری که در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» جلب نظر می کند، انتساب همراه با اطمینان شیخ صفی و اولادش به قوم کرد می باشد. وی زمانی که از خلط شیخ حیدر زاویه ای و میرحیدر توفی مدفون در تبریز در سال 830 هـ . ق . از سوی برخی ها سخن می گوید؛ خود را نیازمند مثال دیگری از این قبیل خلط ها و اشتباهات می بیند و بلافاصله می افزاید:
      « نظیر این اشتباهات ـ که گاه عمدی و در حقیقت اشتباه کاری به نظر می آید ـ در دوران صفویّه مکرّر روی داده است. نه فقط شیخ صفی و اولاد او را که کردنژاد و سنّی بوده اند، مقارن طلوع صفویّه شیعه قلمداد کرده اند و قاضی نورالله مؤلّف مجالس المؤمنین خود تعداد زیادی از مشاهیر قدما را به تشیّع منسوب داشت، بلکه ... » (همان، صص 368 ـ 367)
      زرین کوب گذشته از اینکه در به کار بردن ترکیب «کردنژاد» مرتکب خبط می شود و یک مفهوم زبانی ـ فرهنگی را در جایگاه یک مفهوم نژادی به کار می گیرد، بلکه در شرح به اعتقاد خود «دگرگونه معرّفی کردن اصل و نسب صفویان»؛ به انتساب ایشان به تشیّع اشاره می کند، ولی زبانش از اشاره به انتساب به قومیّت ترک برای صفویّه قاصر می ماند. او در ذکر زبان کردی و برجسته کردن آن مشکلی نمی بیند، لیکن از کاربرد کلمۀ ترکی واهمه دارد.
      کرد معرّفی کردن شیخ صفی و اولاد او هم از آن ادّعاهای بلاهت آمیزی است که ریشه در تمایلات نژادگرایانه دارد. تنها منشأ ادّعا در بارۀ کرد بودن شیخ صفی و خاندان او قول پریشان ابن بزّاز در کتاب صفوه الصّفا است. کرد تلقّی کردن صفویان مبنای تاریخی ندارد و اسنادی که بر کرد بودن این سلسله دلالت کند چیزی در حد ناچیز است. در چند بخش بعدی گفتارهایی در رد این انتساب عرضه خواهدشد.
      سیّداحمد کسروی گفتاری در بارۀ شیخ صفی دارد و از آن با عنوان «تبار راست شیخ صفی» یاد می کند. نوشته های او در آن مقالت بخشی از مشکلات مربوط به انتساب صفویان به اکراد را می گشاید.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/4/2021 10:18 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 26

      کسروی مطلبی به نقل از فصل یکم از باب یکم کتاب صفوه الصّفا در بارۀ تبار شیخ صفی به شرح زیر نقل می کند:
      « چون نسبت فیروز را که در ذکر نسب رفت، صورت حال او آنچنان بود: وقتی که لشکر کرد با پادشاهی از فرزندان شیخ ارباب الطّریق، ابراهیم ادهم قُدّسَ سِرُّه از طرف سنجار خروج کردند و آذربایجان را به کلّی بگشادند، سکّان مغان و مردم آران و الیوان و داربوم، تمامت کافر بودند. چون استیلای این لشکر اسلام بر این اقالیم شد، این مواضع را تعالیم اسلام کردند و در مسلمانی آوردند.
شعر
علم و رایت دین پیدا شد
عالم از زینت آن زیبا شد
و چون تسخیر این نواحی میسّر شد، ولایت اردبیل و توابع آن بر فیروزشاه رحمه الله علیه مقرّر داشتند و فیروز مرد متموّل و صاحب ثروت و مکنت بود و از صامت و ناطق حظّی عظیم داشت و به سبب کثرت مواشی که داشتند؛ در کنار بیشۀ گیلان مقامی که آن را رنگین خوانند و معلف قوی است، اختیار کرده و مدّت حیات خود آنجا بود. از فواضل اموال و جود او فقرا و خلق را متحظّی می بودند تا داعی حق را اجابت کرد. » (کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، شرکت سهامی کتاب¬های جیبی، چاپ اوّل، 1352، ص 78)
      کسروی می گوید این بخش در کتاب ابن بزّاز اردبیلی نبوده و پس از افزودن سه حکایت در بارۀ سیّد بودن شیخ صفی و تدوین شجره النّسب، نوشتۀ ابن بزّاز را تغییر داده اند. او برای ادّعای خود دو علّت ذکر می کند. نخستین علّت از نظر او نابسامانی و پریشانی سرآغاز این نوشته است.
      گذشته از توضیح کسروی، ابراهیم ادهم کرد نبوده و شواهد به نفع عرب بودن وی سنگینی می کنند. با فرض محال وقوع چنان تهاجمی با همراهی لشکری از کرد، باز هم قرینه ای برای کرد معرّفی کردن ابراهیم ادهم و فرزندان او از این بخش مشاهده نمی شود. این قضیّه راه دیگری هم دارد. کرد در گذشته مفهومی اجتماعی داشته و بر نوع خاصّی از زندگی مبتنی بر چادرنشینی، کوچ روی و گله داری استوار بوده و بعدها در معنای ائتنیکی و زبانی به کار رفته است. محتملاً مقصود نویسنده یا ناسخان از کلمۀ کرد در این بخش مفهوم اجتماعی واژه بوده است.
      دلیل و نشانۀ دوم از نظر کسروی برای دست بردن در نوشتۀ ابن بزّاز، مغایرت نوشته با وقایع تاریخی آذربایجان در دوران مورد اشاره است. او می نویسد:
      « آمدن لشکر کرد به آذربایجان و دست یافتن ایشان به مغان و آران و دیگر جاها دروغ آشکار است، زیرا فیروزشاه که پدر هفتم شیخ صفی می بوده، از روی حسابی که ما در بارۀ تبارنامه ها می داریم و برای هر صد سال سه تن شماریم، او در آخرهای قرن پنجم هجری می زیسته و در آن زمان که هنگام پادشاهی سلجوقیان می بوده، تاریخ آذربایجان بسیار روشن است و از چنین لشکرکشی نشانی در آن هنگامها نتوان یافت. از این گذشته مردم آران و مغان از قرنهای یکم و دوم هجری مسلمان می بوده اند و نیازی به لشکرکشی کردان برای مسلمان گردانیدن ایشان نمی بوده. » (همان، صص 79 ـ 78)
      کسروی دلیل ساختن این دروغ را علاقۀ پیروان دلداده، به دروغ ساختن به سود پیران خود می داندو در پاسخ به این نکته که سود این دروغ برای خاندان صفوی چه بود؛ اظهار می کند شیخ صفی خود را از نژاد ابراهیم ادهم می پنداشته و پیروانش آن دروغ را به خاطر علاقۀ شیخ صفی به ابراهیم ادهم ساخته اند!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/7/2021 8:09 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 27

      کسروی بر پایۀ گفته های قبلی خود؛ برای نوشتۀ کتاب صفوه الصّفا صورت دیگری ترسیم کرده، می نویسد:
      « پس می باید گفت نوشتۀ ابن بزّاز بدین سان آغاز می یافته: فیروزشاه از فرزندان شیخ ارباب الطّریق، ابراهیم ادهم، قُدِّسَ سِرُّه بود؛ وقتی با لشکر کرد از طرف سنجار خروج کرد ... » (کاروند کسروی، ص 79)
      با صرف نظر از دستکاری کسروی در متن کتاب، اگر نیاکان شیخ صفی را از فرزندان ابراهیم ادهم به شمار آوریم؛ مشکل دیگری حادث می گردد. ابراهیم از عارفان قرن دوم هجری به شمار می آید. او در سال 80 یا 100 قمری به دنیا آمد. در بارۀ اصل و تبار او اختلاف است. برخی او را ایرانی و برخی از اعراب بنی‌تمیم دانسته اند. وی در شهر بلخ متولد شده است. ذهبی نویسنده کتاب تاریخ الاسلام معتقد است که او در سفر والدینش برای انجام حج، در مکه به دنیا آمده است. ابراهیم و پدرانش از امیران و اشراف شهر بلخ بوده‌اند، اما بنابر منابع تاریخی، او تاج و تخت و زندگی پرزرق و برق خود را رها کرده و به زهد و فقر روی آورد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد.
      ابراهیم پس از توبه به نیشابور رفت، نُه سال در غار کوهی به نام البثراء ساکن شد و پس از آن به مکه و سپس به شام رفت. منابع مختلف تاریخی، سال وفات ابراهیم ادهم را  بین 160 تا 166 هجری قمری دانسته اند. گفته اند او به مرگ طبیعی وفات کرد. هرچند برخی معتقدند که در یکی از غزوات و جنگ با رومیان در منطقه سوقین یکی از بلاد روم کشته شد. در بارۀ محل دفن او نیز اختلافاتی وجود دارد که منطقه صور، از شهرهای ساحلی شام، یکی از این موارد است.
      با این اوصاف رساندن اصل خاندانی در آذربایجان به شخصیّتی چون ابراهیم ادهم که در تعیین تبار او قطعیّتی وجود دارد؛ محل اصلی ولادت و نشو و نمای او قطعی نیست، حتّی در پادشاهی و حکومت داشتن او هم هیچ قرینۀ قطعی وجود ندارد و از بلخ و خراسان تا مکه و مدینه و شام و آناتولی میدان رفت و آمد او بوده و در بارۀ نحوۀ مرگ او گزارش های متناقض وجود دارد و برای محل تدفین و مزار او مکان های متفاوت و متعدّد قید شده و زمان درگذشت او قریب پانصد سال با زمان ولادت شیخ صفی فاصلۀ زمانی دارد، چگونه می توانسته نیای شیخ صفی الدّین قلمداد گردد؟!
      رساندن نسب شخصیّت های نامدار تاریخ ایران و اسلام به ابراهیم ادهم یا دیگر بزرگان تاریخ در عصر اسلامی هم حکایت مفصّلی بوده است. با این سابقه می توان با اطمینان ادّعای منابع پیشین در بارۀ رسیدن نسب شیخ صفی به ابراهیم ادهم را به کناری گذاشت و آن را در زمرۀ گزاف ها و مطالب غیردقیق و بی تحقیق صوفیّه و دیگر کتب طبقه بندی کرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/8/2021 9:33 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 28

      کسروی برای تأیید گفتۀ خود از یک نسخۀ خطّی کهن دیگر از کتاب صفوه الصّفا سخن به میان آورده و اظهار می دارد:
     « آنچه به این گمان ما یاوری می کند، آن است که در یک نسخۀ کهن از صفوه الصّفا که در دست است، در تبارنامۀ شیخ صفی، فیروزشاه را چنین یاد می کند: «الکردی السبحانی پیروزشاه زرین کلاه» پیداست که «السبحانی» غلط و خود دیگر شده از «السنجانی» یا «السنجاری» می باشد. همانا در نوشتۀ ابن بزّاز فیروزشاه با این لقب ها یاد شده بوده که سپس چون داستان سیادت پیش آمده و فیروزشاه را پسر محمّدبن شرفشاه گردانیده تا موسی کاظم رسانیده اند، بیشتری از رونویسان ناسازگاری این لقب ها را با سیّدی دریافته، آنها را انداخته اند. برخی نیز درنیافته، به همان حال خود گذارده اند. » (کاروند کسروی، ص 79)
      نویسنده توضیح بیشتری در بارۀ این نسخۀ خطّی نمی دهد تا صاحب نظری بتواند در بارۀ آن داوری کند. برای اظهار نظر قطعی در بارۀ بخش نقل شده از سوی کسروی باید مقابله ای بین نسخ خطی موجود از صفوه الصّفا انجام بگیرد تا معلوم گردد این بخش در همۀ آنها با همین صورت وجود دارد یا نه؟ صحّت اعتبار این بخش محل تردید است، چرا که اصالت کردی خاندان صفوی جز در این بخش در هیچ منبع شناخته شدۀ دیگری ذکر نشده است. در دیگر بخش های کتاب پرحجم صفوه الصّفا و نیز در زندگی سیاسی و اجتماعی خاندان صفوی هم نشان دیگری از کرد بودن به چشم نمی خورد و این متن تنها دستاویز مدّعیان کرد بودن این خاندان است.
      در نهایت کسروی تشخیص خود در بارۀ به زعم خود «تبار راست شیخ صفی» را این گونه جمع بندی می کند:
      « آنچه ما می فهمیم پدران شیخ صفی از کردستان، از سنجار یا از پیرامون های آن آمده بوده اند. » (همان، ص 79)
      معلوم نیست کسروی در حالی که آمدن لشکر کرد به آذربایجان و دست یافتن ایشان به آذربایجان را دروغ آشکار می داند، چگونه در جمع بندی نهایی خود، از نو حکم به کرد بودن و مهاجرت نیاکان شیخ صفی از سنجار به اردبیل می دهد! این همۀ ماجرا نیست. کسروی در مطالب آغازین رسالۀ «شیخ صفی و تبارش» نخست با اطمینان از آذری زبان بودن شیخ صفی سخن به میان می آورد، سپس در ادامۀ همان بخش، فارسی را در دهان شیخ صفی می گذارد. در معرّفی دو بیتی های منسوب به شیخ صفی هم با اطمینان از آذری بودن آنها سخن می گوید و حالا هم پدران شیخ صفی را کرد معرّفی می کند. بالاخره این شیخ صفی مادر مرده و خاندان او چه زبانی داشته اند؟!
      اگر اعتقاد برخی مورّخان در باب از بنی هاشم و مهاجر از حجاز به کردستان بودن خاندان شیخ صفی را به این آرا بیفزاییم؛ اوضاع بغرنج تر هم می شود. ظاهراً همۀ اقوام پیرامونی اجازۀ انتساب شیخ صفی و خاندان او به خود را داشته اند و تنها قوم بی نصیب و ناحق خود هم زبانان و اسلاف شیخ صفی؛ یعنی، ترکان آذربایجانی بوده اند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/9/2021 10:17 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 29

      عناد زرين‌كوب با ترك و تركي به انحاء دیگري در كتاب «پير گنجه در جستجوي ناكجاآباد» مجال ظهور مي‌يابد. در اين كتاب نيز او از رويّة نفي و انكار و در مواقعي گستاخي نسبت به ترك و تركي بهره مي‌گيرد و نشان مي‌دهد كه در سير نظامي به سوي مدينة فاضله و شهر نيكان، رهروي بي‌ارادت بوده كه با بي‌ميلي و بي‌هدفي تامّ در دنبال نظامي مي‌پوييده و زحمت خود مي‌داشته است.
      مؤلّف در بخشي از كتاب «پير گنجه در جستجوي ناكجاآباد» زماني كه شرح حال نظامي را بيان مي‌كند؛ گريزي هم به زبان او مي‌زند و ضمن رد كردن انتساب او به قوم «كرد»، پدرش را اراني يا آذري مهاجر مي‌داند و ترك بودن نظامي را هم بي‌آنكه دليلي اقامه كند؛ رد كرده و مي‌نويسد:
      « در انتساب به عنصر ترك هم دعوي‌ها ظاهراً اصلي ندارد. يادكرد ازين قوم هم حاكي از انتساب نيست. اينكه در خسرو و شيرين فرزند خود محمّد را به خاطر مادرش آفاق «ترك‌زاد» مي‌خواند؛ نشان مي‌دهد كه او خود و فرزندش را ترك نمي‌شمرد. » (پير گنجه در جستجوي ناكجا آباد، عبدالحسین زرین کوب، تهران، انتشارات سخن، چاپ هفتم، 1389، ص 15)
      بالاخره ترك بودن نظامي اصلي دارد يا ندارد؟ اگر ندارد چرا اين را با قطعيّت بيان نکرده و ادّله خود را اقامه نمي‌كند؟ اگر اصلي دارد، چرا كتمان مي‌كند؟ اين قيد «ظاهراً» براي چيست؟ تكليف محمّد بيچاره هم در اين ميان نامشخّص باقي مي‌ماند! مادرش ترك است. پدرش او را ترك‌زاد معرّفي مي‌كند؛ همين‌طور پدرش در اشعار خود ترك و تركي را به عرش اعلي رسانده، ولي هيچ‌كدام از اينها بر ترك بودن اين پدر و پسر دلالت نمي‌كند!
      افزون بر اينها مي‌گويد «يادكرد از اين قوم حاكي از انتساب نيست.» اگر حاكي از انتساب نيست، پس حاكي از چيست؟ مگر نظامي يكي دو بار از ترك ياد كرده كه قابل اغماض باشد و حاكي از چيزي نباشد؟ تازه ياد كردن از ترك يك ياد كردن معمولي، خشك و خالي و به دور از شور و عواطف نيست؛ يادكردي است كه از عمق جانش برمي‌خيزد و يك عشق و علاقة پرشور در آن‌سوي چنين يادكردي قابل لمس است كه برخي خود را به تجاهل مي‌زنند و از دريافت چنين شور و احساسي ابا مي‌كنند.
      بدگويي از شاهان ترك نيز از كارهاي معمول زرين‌كوب در آثارش مي‌باشد. از جمله وي در كتاب مذكور در بارة دو پادشاه ترك معاصر نظامي به گونة زير اظهار نظر مي‌كند:
      « علاقه‌يي كه شاعر در مورد اتابك پهلوان و اتابك قزل نشان مي‌داد؛ ناشي از خوش‌بيني و زودباوري ذهن شيفته‌يي بود كه از حقيقت حال ممدوح خبر نداشت. هر دو برادر پادشاهان جبّار، طمّاع و بدنام و ستمگر بودند و با اين حال نظامي كه جز نيكي از آنها نشنيده بود؛ آنها را با چنان لحني مي‌ستود. » (همان، ص 22)
      شاهان گذشته عمدتاً همان‌گونه بوده‌اند كه زرين‌كوب گفته است. مشكل در اينجاست كه آقاي زرين‌كوب معمولاً، زماني كه به شاهان ترك مي‌رسد؛ ياد جبّاري و طمّاعي و بدنامي و ستمگري شاهان مي افتد؛ نه در همة برخوردها!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/10/2021 9:30 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 30

      لحن و بيان زرين‌كوب در بارة ديگر اقوام دیگر حاضر در اطراف و اكناف گنجه هم نگاهي آميخته با كينه توزي و خودبزرگ‌بيني است. وقتي از بردگان صحبت مي‌كند؛ همة اقوام غيرفارس يا غيرآذري شرف حضور دارند. كنيزان زيباي ترك، كرد، رومي، ارمني، ابخازي، روسي، يوناني، گرجي و صقلابي زينت بخش بازارها و خانه‌هاي ايراني ها ـ بخوانيد همان فارس و آذري‌ها ـ هستند.  (رک. پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 220) معلوم نيست اين آذري‌هاي موهوم و در لسان نويسندگان شووينيست؛ مظلوم و هميشه مغلوب؛ اين‌همه اسير و كنيز را چگونه و از كجا و با كدام حماسه سازي گرفته‌اند؟!
      زماني هم كه نویسنده از غازيان و علماي دين سخن مي‌گويد؛ چهره اي بسيار منفي از ايشان ترسيم مي‌كند و ايشان را اوباشان و فتنه‌جويان مي‌نامد. (همان، ص 301) گاهي هم از ايشان به زورگويان تعبير مي‌كند و معتقد است روحيّة جنگجويي در زمان صلح به صورت زورگويي ظاهر مي‌شود. (همان، ص 289) روحانيون را هم معمولاً رؤساي عوام معرّفي مي‌كند. از آنجا كه حكومت و دولت در آن دوران بيشتر در دست تركان است؛ اين وضع را برنمي‌تابد و بدين خاطر پيوسته مي‌كوشد اوضاع را بسيار تيره و تار نشان دهد. (همان، ص 285)
      وحشي خواندن تركان قبچاق نيز از همان روحيّة كينه توزانه و جنگ و جدال پنهان اين قبيل ملّي‌گرايان حكايت دارد كه حتّي در جايي‌ كه ضرورتي هم نيست؛ سعي نمي‌كنند اداي بي طرفي و متانت و ادب در بياورند و از آوردن صفت وحشي براي تركان ابا ‌كنند. زرين كوب در جايي‌كه از ساخت سدّي در البرز كوه براي جلوگيري از حملات قبچاق ها سخن مي گويد، اين صفت را نيز درج مي‌كند:
      « آنگاه به درخواست نواحي نشينان آن كوهسار كه از تاخت و تاز قبچاقان وحشي‌سرشت رنج مي بردند؛ در آنجا از سنگ خارا و آهن سدّي بنا كرد و خزرانيان را از آفت بيابانيان ايمن ساخت. » (همان، ص 184)
      توجّه كنيد كه اصل قضيّه يك افسانه و تجزيه و تحليل يك داستان تخيّلي و افسانه‌اي از نظامي است. زرين‌كوب آن‌قدر در دشمني با ترك و تركي ذوب شده است كه در افسانه‌ها هم، چون عالم واقع از ابراز دشمني دست نمي‌شويد و بي آنكه نيازي در كلام حس شود؛ صفت وحشي را براي قبچاق ها مي‌آورد. اگر وحشي را از اين عبارت كم كنيم؛ هيچ كمبود و نقصاني عارض كلام نمي‌شود، تنها همان درد و سوزش پنهان، كار خود را مي كند و علّامة ما را به اين نوع اظهار نظر وامي‌دارد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/12/2021 9:28 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 31

      اختراع سبک «ارانی» از جلوه های دیگر آذربایجان ستیزی زرین کوب در شمار می آید. همۀ کسانی که با مقولۀ سبک در زبان فارسی آشنایی دارند، می دانند که سبکی موسوم به ارانی در این مبحث وجود ندارد و این تعبیر از ابداعات زرین کوب است که برای پرهیز از استعمال آذربایجان برای سرزمین های شمال ارس جعل شده است. وي در جايي كه از سبك شعري نظامي سخن مي گويد؛ اظهار مي‌دارد:
      « در عرصة شعر فارسي؛ نظامي گنجوي همراه خاقاني شرواني، مجير بيلقاني، فلكي شرواني و ابوالعلاء گنجوي از پيشروان يك جريان ادبي است كه با آنچه در زمان اين شاعران در نزد شاعران عراق معمول بوده است؛ از پاره‌يي جهات تفاوت دارد و بعضي محقّقان آن را سبك آذربايجاني خوانده‌اند، يا در واقع سبك اراني كه منسوب به سرزمين زادگاه اوست. » (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 202)
      اكثريّت قريب به اتّفاق كساني كه در بارة سبك شعر فارسي سخني گفته يا مطلبي نوشته‌اند؛ سبك رايج در  نواحي شمال غرب ايران منتهي به داغستان در شمال و صفحات شرقي آناتولي در غرب را سبك آذربايجاني ناميده‌اند؛ نه سبك اراني. اگر از هر كسي كه مختصر سررشته‌اي در ادبيّات فارسي دارد؛ بخواهيم نام چند شاعر سبك آذربايجاني را نام ببرد؛ بي‌گمان همان شاعران مذكور در نوشتة خود زرين‌كوب را نام خواهدبرد؛ يعني، شاعراني كه بدون استثنا همگي در آن سوي ارسي قرار دارند كه حضراتي از قبيل همين زرين‌كوب و شركا آن را به آذربايجان بودن قبول ندارند.
      برخورد زرين‌كوب با لغات غير فارسي و بخصوص تركي به كار رفته در شعر نظامي نيز از نوع خاصّي است. اين نوع خاصّ بر بازي با كلمات و لاپوشاني و كم اهميّت جلوه دادن استوار است؛ از جمله:
      « نظامي هرگز خود را با اين وسواس كه گنجينة لغات خود را از آنچه واژگان غير فارسي است؛ خالي سازد؛ درگير نمي‌يابد. » (همان، ص 224)
      اين همه مطلب را پيچانده و با كلمات بازي كرده، تا از تأثير و اهميّت كاربرد واژه هاي پرشمار تركي در شعر نظامي بكاهد و استفاده از آن‌همه كلمه و تعبير و ضرب‌المثل تركي در شعر نظامی را با اين عبارت توجيه كند. بايد توجّه داشت مشكل اين قبيل نويسندگان لغات تركي است و گر نه ايشان مشكلي با واژه هاي عربي ندارند و خود زرين‌كوب را هم كمابيش بايد يك نويسندة متعرّب به شمار آورد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/14/2021 7:35 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 32

      زرین کوب در ادامة لفاظی هاي خود استفادة نظامي از واژگان تركي و عربي را به استفاده از تمام غناي زبان فارسي وصله مي‌زند و از اين رهگذر مي‌كوشد ضمن پنهان کردن دِین زبان فارسی به ترکی و عربی، در خيال خود همه چيز را به نفع فارسي فيصله دهد:
      « [نظامی] ترجيح مي‌دهد كه در بيان مقصود از تمام غناي زبان فارسي بهره‌گيري كند و به خاطر گزينش الفاظ فارسي خالص كه البتّه در هنگام ضرورت از آن اجتناب ندارد؛ كلام خود را از الفاظ و تركيبات زيبا و خوش‌آهنگ رايج كه احياناً مأخوذ از ريشة عربي يا تركي به نظر مي‌رسد، امّا با موسيقي ويژة گفتار او هماهنگي تمام دارد، محروم نسازد. » (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 224)
      آنچه حضرت زرين‌كوب از آن به «احياناً مأخوذ از ريشة عربي يا تركي به نظر مي‌رسد.» تعبير مي‌كند تعداد بسياري از كلمات قطعاً عربي و تركي در اشعار نظامي است كه وي مي‌كوشد به آرامي از كنار آنها رد شود، تا خواننده متوجّه كثرت اين قبيل كلمات نشود. چنانكه قبلاً نيز اشاره شده است؛ در نظر این قبیل حضرات كلمات عربي مشكلي ايجاد نمي‌كنند، بلكه اين كلمات پرشمار تركي به كار رفته در شعر نظامي است كه به عنوان يك علامت سؤال بزرگ در برابر كلّ برنامة آذري بازي و جعل ريشه براي آذربايجان از جانب ايشان و هم‌فكران ايشان قرار مي‌گيرد.
      زرين كوب در ادامه با ذكر پاره اي كلمات و تركيبات عربي و به دنبال آن تركي و مغولي مي كوشد به خواننده القا كند كه استفاده از اين قبيل كلمات در شعر نظامي بسيار اندك است. وي در اين بخش تنها هفت كلمه را بدون معيّن كردن تركي يا مغولي بودن آنها از اشعار نظامي نقل مي‌كند و سپس نتيجة منحصر به فردي هم مي‌گيرد:
      « الفاظ و تركيبات تركي و مغولي مثل سنجق، وشاق، تمغاچي، بيرق، يتاق، يزك، يغلق در مجموع گفتارش بسيار نيست و اين نكته هم از شواهدي است كه ارتباط او را با عالم تركي و تركان چندان قابل ملاحظه نشان نمي‌دهد. » (همان، ص 228)
      تأثير زبان تركي در شعر نظامي به مراتب بيش از آني است كه زرين‌كوب ادّعا مي‌كند. اين تأثير علاوه بر لغت كه گاه حتّي تعمّد نظامي در كاربرد لغات تركي هم آشكار است؛ در زمينة كاربرد ضرب‌المثل‌ها و تعابير و انديشة تركي هم خودنمايي مي‌كند. به جز اين موارد شدّت ابراز محبّت و ارادت نظامي به ترك و تركي نيز خود حكايت مفصّلي است كه يقيناً خشم زرين‌كوب و امثال آن را برمي‌انگيزد، لكن در اين باره چاره اي جز سكوت نمي‌بينند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/15/2021 8:37 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 33

      زرين‌كوب تعدادي كلمات به تعبير خودش خوش‌تراش و دل‌انگيز هم از نظامي ذكر مي‌كند تا از اين طريق تازگی لغات و ترکیبات و طرز بيان غريب او را هر چه بيشتر نمايان سازد. نكتة جالب در اين كلمات و تركيبات خوش‌تراش آن است كه برخي از آنها دقيقاً از تركي گرته‌برداري شده‌اند و تعابير تركي دقيقاً به فارسي ترجمه شده است. از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:
1 ـ «خدا آفريد» در معني غيرمصنوع كه معادل و ترجمة «تاري‌وئردي» در تركي مي باشد.
2 ـ «دلدهي» در معني تشجيع و تشويق كه معادل و ترجمة «اؤره‌ك وئرمك» است كه هم اكنون نيز در تركي آذربايجاني رايج است.
3 ـ «برانداخت»در معني تخمين و قياس كه معادل «ساليب چيخماق» در تركي مي‌باشد.
      زرين‌كوب اين قبيل واژه‌ها را «مبني بر لهجه يا كاربرد محلّي» مي داند. (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 230) این جمله معنایی جز تلاش برای پنهان نگه داشتن بنیان ترکی این تعبیرات نیست. البتّه زرين‌كوب و ديگران در اين باره هم نعل وارونه مي‌زنند و اين قبيل واژه‌ها را بيشتر كلمات و يادگارهاي آذري موهوم یا مرحوم در شعر شاعران و زبان كنوني آذربايجان محسوب مي‌دارند.
      اگر مشكل در این قبیل اظهار نظرها و مصادره ها بود؛ مي‌شد لغزش ايشان را به ديدة اغماض نگريست، لكن با مطالعة ديگر آثار ايشان مشاهده مي‌كنيم كه زرين‌كوب به‌شدّت در دام انديشه‌هاي نژادپرستانه گرفتار است و استغراق در این اندیشه ها او را تا ناسزاگویی به هم وطن خود نیز پیش می برد. به عنوان مثال او زماني كه در بارة بابك و اصل و نسب او اظهار نظر مي‌كند؛ تعبيري را به‌كار مي‌برد كه به حدّ كافي رساست و نشان از عمق امیال نژادپرستانۀ آمیخته با بی نزاکتی در روح و جان آقاي زرين‌كوب دارد:
      « مجرّد نام بابك، جاويدان و سهل نيز به رغم آنچه روايات دشمنان قوم القا مي‌كنند، اين تصوّر را كه رهبران نهضت منحصراَ از طبقات بي مايه و پست و يا از طوايف غيرايراني بوده‌اند؛ چندان پذيرفتني نشان نمي‌دهد. » (تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، عبدالحسين زرين‌كوب، ص 69  /  نقل از كتاب: روشنفكران آذري و هويّت ملّي و قومي، تأليف علی مرشدي‌زاد، تهران، نشر مرکز، چاپ اوّل، 1380، ص 56)
      بابک و جاودان به کنار، کلمۀ عربی «سهل» چگونه بر ایرانی بودن رهبران نهضت بذ دلالت می کند تا زرین کوب از آن سندی برای اثبات ایرانی بودن و نه ترکی بودن این نهضت و رهبران آن بسازد؟! ترک بودن بابک هم خللی در ایرانی بودن او و نهضتش به وجود نمی آورد، لكن قيد كلمة «ايراني» در نوشته هاي امثال زرين كوب پيوسته مترادف با كلمة فارسي یا متکلّمان به زبانی از گروه زبان های هم ریشه با فارسی است. این نویسنده حتّي اسناد تاريخي را «روايات دشمنان قوم» می نامد، تا از اين طريق ميزان وفاداري خود به انصاف و دقّت علمي و داوری بر اساس اسناد را برای خوانندگان آثارش نمایان سازد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel