بیلدیریش, [10/18/2021 8:30 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 1

مقدّمه
      ذبیح الله صفا در میان پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایران جایگاه برجسته ای دارد. با وجود اینکه وی در زمرۀ بنیان گذاران ناسیونالیسم فارسی گرای و باستان گرا و شووینیسم ایرانی جای ندارد، لیکن گزاف نخواهد بود اگر او را در زمرۀ پیروان جریان ساز و موج آفرین مکتب ملّی گرایی افراطی معاصر ایران قرار دهیم.
      خواننده در بررسی آثار و تألیفات این استاد و مورّخ زبان و ادبیّات فارسی تقریباً همۀ ویژگی های فکری و اعتقادی و توجّه به همۀ بایدها و نبایدهای این اندیشه را می یابد و او را در جایگاه یکی از آیینه های تمام نمای ملّی گرایی ایرانی جای می دهد.
      مقولاتی همچون باستان گرایی، فارسی گرایی و فارسی ستایی افراطی، داشتن تمایلات نژادگرایانه و منحصر دانستن همۀ سرمایه های فرهنگی تمدّنی و معنوی ایران به قوم پارس جنبه های ایجابی اندیشۀ او را شکل می دهند و در کنار اینها عرب ستیزی، مغول ستیزی و ترک ستیزی بی انتها نیز جایگاه ثابت و محکمی در اندیشه و عمل او دارد. در جنبۀ سلبی و دفعی میدان اصلی مبارزۀ او با ترک و ترکی می باشد و این نویسنده در آثار خود به همۀ جنبه ها و زمینه های مرتبط با ترک ستیزی روی خوش نشان می دهد.
      از نظر ذبیح الله صفا عرب رفته و مغول مستحیل شده، لیکن ترک همچنان در این ملک نفس می کشد، پس راهی جز دمار از روزگار زندۀ و مردۀ ترک درآوردن باقی نمانده است. بر همین اساس است که او ترک و ترکی را به توپ می بندد. در حملات و گستاخی های او به ترک از وحشی و بیابانگرد و غارتگر خواندن تا انتساب غلامی و کنیزی به ایشان وجود دارد. ترک در نظرگاه وی نماد یغما است، عامل سقوط فرهنگ ها و تمدّن هاست، مایۀ انحطاط جوامع و انهدام دانش هاست. فروریزندۀ بناهای آباد است. بر همین اساس او از قوم ترک بد می گوید، از حکومت های ترک بد می گوید، از فرهنگ و ادبیّات ترکی بد می گوید و دقّت دارد تا در این میان دقیقه ای را فراموش نکرده باشد.
      صفا از آنجا که وجود ترک در ایران را قبول ندارد؛ چاره ای جز باور کردن افسانۀ آذری و پیرایه بستن بر آن نمی بیند. می کوشد تا می تواند حضور ترک در ایران را متأخّرتر گرداند و اصالت ترکی شخصیّت های علمی و فرهنگی و هنری ترک را انکار کند.
      نگارنده در این مختصر خواهدکوشید مواضع ترکی ستیزانه و آذربایجان ستیزانۀ این نویسنده را با تکیه بر مندرجات کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» مورد اشاره و نقد قرار دهد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/19/2021 9:03 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 2

شرح حال
      دکترذبیح الله صفا 16 اردیبهشت 1290 شمسی در شهمیرزاد از توابع سمنان دیده به جهان گشود. خانوادۀ صفا در دوران کودکی وی به سبب اشتغال پدر به تجارت، رهسپار بابل شده و در آن شهر اقامت گزیدند. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی ذبیح الله صفا در بابل گذشت. پس از آن به تهران سفر کرد و تحصیلات متوسّطه را در مدارس سیروس و دارالفنون گذراند و در سال 1312 شمسی در شعبۀ ادبی مدرسۀ دارالفنون دیپلم ادبی گرفت، سپس برای ادامۀ تحصیل در دانشسرای عالی ثبت نام کرد و در سال 1315 در رشته های فلسفه و ادبیّات فارسی موفّق به گرفتن لیسانس در هر دو رشته گردید.
      صفا پس از گرفتن دکترای ادبیّات فارسی در سال 1321، به دانشیاری و در سال 1327 به مقام استادی دانشگاه تهران رسید و تا بازنشستگی به سال 1348 همچنان یکی از دو کرسی تاریخ ادبیّات دانشگاه تهران را در اختیار داشت. صفا در سال 1335 به ریاست ادارۀ کلّ انتشارات و روابط دانشگاهی دانشگاه تهران برگزیده شد و مدّت شش سال این مقام را بر عهده داشت. از سال 1340 دو دورۀ متوالی عضو شورای دانشگاه تهران بود و هم در این سال ها عضویّت انجمن تألیف و ترجمۀ دانشگاه را به دست آورد. دکترصفا در سال 1342 مدیر دپارتمان زبان و ادبیّات فارسی داشگاه تهران شد و چهار سال در این سمت باقی ماند و از مهر سال 42 به ریاست دانشکدۀ ادبیّات برگزیده شد.
      او در اواخر سال 1347 تقاضای بازنشستگی کرد. پس از بازنشستگی همچنان به تدریس در دورۀ دکترای زبان و ادبیّات فارسی و تدریس در دورۀ دکترا برای دانشجویان خارجی دانشکدۀ ادبیّات ادامه داد.
      از جمله فعالیت های آموزشی دکترصفا تدریس در دانشگاه های اروپایی بود. او از سال 1341 تا میانۀ 1342 بنابه دعوت دانشگاه هامبورگ در سمینار شرق شناسی آن دانشگاه سمت استادی تاریخ فرهنگ و ادبیّات ایران را بر عهده داشت. بار دیگر در سال های 1348 و 1349 با همین عنوان به دانشگاه مزبور دعوت شد. غیر از تدریس به دعوت دانشگاه ها و مجامع علمی و فرهنگی برای شرکت در سمینارهای علمی یا دیدارهای فرهنگی به کشورهای هند، پاکستان، ایتالیا، فرانسه، انگلستان، بلژیک، آلمان، رومانی، سویس، ایالات متّحده، لبنان، سوریّه، ترکیّه و تونس رفت و در آنها به سخنرانی داشت.
      ذبیح الله صفا از سال 1320 تا 1325 شمسی در ابتدا معاون و سپس کفیل ادارۀ دانشسراهای مقدّماتی بود و بعد رئیس تعلیمات عالیه و تعلیمات متوسّطۀ وزارت فرهنگ شد. از سال 1326 به بعد ریاست بخش تبلیغات سازمان شیر و خورشید سرخ ایران رسید. در سال 1325 به خدمت کمیسیون ملّی یونسکو در ایران درآمد و دبیر کل آن شد. صفا این سمت را تا 1342 در دست داشت. در آن سال از دبیر کلّی استعفا داد و نایب رئیس کمیسیون ملّی یونسکو در ایران شد و این سمت را تا سال 1357 حفظ کرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/20/2021 8:14 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 3

      ذبیح الله صفا دستی در کار مطبوعات هم داشت. سرآغاز همکاری دکترصفا با مطبوعات را باید سال 1309 و همکاری او با روزنامۀ اقدام دانست. در این سال قطعاتی از سروده های وی در این روزنامه به چاپ رسید. سپس در سال 1312 به مجلّۀ مهر پیوست. در سال 1316 سردبیری مجلۀ مهر به او واگذار شد و دو سال این مجلّه را اداره کرد. در این وقت چون مجید مؤقّر صاحب امتیاز مجلۀ مهر مدیریّت روزنامۀ ایران و سپس مهر ایران را برعهده گرفت، صفا در این دو نشریّه نیز با او همکاری داشت. وی در سال 1320 امتیاز مجلۀ سخن را گرفت و از خرداد 1322 مدت یک سال با همکاری خانلری سخن را انتشار داد. او از سال دوم امتیاز را به دکترخانلری واگذار کرد و خود به سال 1323 امتیاز هفته نامۀ شباهنگ را گرفت و با مشی خبری سیاسی دو سال آن را انتشار داد. شباهنگ در فروردین 1325 به دستور دولت قوام السّلطنه توقیف شد.
      از سال 1326 تا پنج سال بعد مقالات و نوشته های او در مجلۀ ارتش به چاپ می رسید. او در سال 1327 مدیریت مجلۀ شیروخورشید ایران را قبول کرد. این نشریّه به مسئولیّت وی تا آبان 1331 انتشار یافت. آخرین فعالیت مطبوعاتی مستقل صفا را باید مدیریت و سردبیری مجلۀ دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران دانست. این مجله را خود او در سال 1332 تأسیس کرد و تصدّی آن را تا پایان دورۀ ریاست خود بر دانشکدۀ ادبیّات و بازنشستگی عهده دار بود.
      دکترصفا گاهی شعر می سرود. او در سال 1355 گزیده ای از اشعار خود را فراهم آورد و با نام «نشأه جام» به چاپ رساند. در شعر «گمنام» تخلّص می کرد و در ذیل بیشتر قطعات خود تاریخ سرودن و محل آن را ذکر می کند. در شهرهایی از قبیل: پاریس، لوبک، هامبورگ، فرانکفورت، لندن، واشنگتن، پتنا، رم و یک شعر هم دارد که در زادگاهش شهمیرزاد سروده شده است.
      ذبیح الله صفا در سال 1356 همراه همسر آلمانی و دو فرزندش عازم آن کشور شد و در شهر کوچک لوبک، زادگاه همسرش اقامت گزید. با وقوع انقلاب اسلامی در لوبک ماندنی شد و در آنجا سرگرم ادامۀ پژوهش های خود گردید.
      او یک بار به منظور شرکت در کنگرۀ کتاب و کتابخانه در سال 1374 به ایران دعوت شد و در مشهد محل انعقاد کنگره، به ایراد سخنرانی پرداخت. پیش از آن در سال 1369 چون کنگره ای به منظور بزرگداشت فردوسی در تهران تشکیل یافت، از او هم دعوت کردند، امّا امکان سفر نیافت و متن سخنان او را دکترسیّدمحمّد ترابی از شاگردانش قرائت کرد.
      ذبیح الله صفا روز جمعه 9 اردیبهشت ماه سال 1378 شمسی در سن 88 سالگی در لوبک آلمان درگذشت و در گورستان همین شهر به خاک سپرده شد. او دو بار ازدواج کرد. از همسر نخست خود که ایرانی بود؛ فرزندی نداشت. دومین همسر او خانم زیگفرید آلمانی و از شهر لوبک بود که پیش از آن از شاگردان دکترصفا به شمار می آمد. از همسر اخیر دو فرزند پسر و دختر به نام های مهرداد و یاسمین داشت.
      در «ارج نامۀ ذبیح الله صفا» 56 اثر، مشتمل بر 32 تألیف، 13 تصحیح، 4 گزیده و مجموعه و 7 ترجمه برای وی ثبت گردیده است. در همین کتاب 163 مقاله به ترتیب تاریخ انتشار نیز به عنوان دیگر آثار قلمی وی قید شده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/21/2021 7:38 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 4

ذبیح الله صفا و زبان آذری

      همان گونه که پیشتر گفته شد همۀ رویکردها و ویژگی های فکری و اعتقادی ناسیونالیست های معاصر ایرانی در نوشته ها و موضع گیری های ذبیح الله صفا خودنمایی میکند و برای هر کدام از این رویکردها و ویژگی ها می توان شاهد مثال هایی در نوشته های این نویسنده یافت. یکی از این رویکردها که با اعتقاد دیگر او و هم فکرانش در باب ترکی ستیزی هم پوشانی کافی نیز دارد، اعتقاد به وجود زبان آذری در گذشتۀ آذربایجان است.
      ذبیح الله صفا بر فرضیۀ «زبان آذری» صحّه می گذارد و «آذری» را به عنوان زبان باستان و ماقبل ترکی این ایالت می پذیرد و هنگام گفتگو در بارۀ وضع عمومی لهجات غیر فارسی و غیرپهلوی ایرانی، اشارتی به آن می کند و البتّه نوشته های او در این باره به مانند بافته های آذری بازان از دقّت و انسجام بهره ای ندارند.
      او یک بار به نقل از عبدالله بن مقفّع زبان آذربایجان را پهلوی معرّفی می کند (تاریخ ادبیّات در ایران، ذبیح الله صفا، تهران، انتشارات فردوس، چاپ سیزدهم، 1372، ج 1، ص 141) و بار دیگر به نقل از حمزۀ اصفهانی این مدّعا را تکرار کرده، آذربایجان را پهلوی زبان می داند. (همان، ج 1، ص 141) در نوبتی دیگر او از وجود زبان آذری در آذربایجان سخن به میان می آورد، سپس در نقلی بدون تحلیل و تفقّه از قول احسن التّقاسیم از رواج زبانی موسوم به ارانی در بخشی دیگر از آذربایجان سخن می گوید و اضافه می کند:
      « در باب لهجۀ آذربایجان نوشته اند فارسی است و البتّه مراد از این لهجۀ «فارسیّه» لهجۀ خراسانی یا لهجۀ متداول در فارس نیست، بلکه در اینجا از «فارسیّه» مراد ایرانی است در مقابل عربی. » (همان، ج 1، صص 145 ـ 144)
      مشاهده می شود که نویسنده تا به اینجا پنج زبان: پهلوی، آذری، ارانی، فارسی و ایرانی را به عنوان زبان تداول مردم آذربایجان معرّفی کرده و معلوم ننموده که بالاخره زبان آذربایجانی های باستان دقیقاً کدام بوده و چه نام داشته است. او به اینها هم راضی نمی شود و از وجود زبان عربی در آذربایجان هم سخن به میان می آورد:
      « در آذربایجان که مالکین و تجار فارسی زبان آنجا؛ یعنی، آنها که از اقوام کوچکی از قبیل ارمن و گرج نبودند؛ عربی را خوب می فهمیدند و به آن تکلّم می کردند. » (همان، ج 1، ص 146)
      ملاحظه می شود که در اینجا در کنار فارسی، عربی را هم به عنوان یکی از زبان های آشنا و متداول در این ایالت معرّفی می کند و ضمن آن حق برادران کوچک آریایی را هم ملحوظ داشته و ارمنی و گرجی را هم در شمار زبان های رایج در آذربایجان قید می کند.
      تنها اشکال کار ذبیح الله صفا در این بخش نیاوردن زبان کردی است که بودن آن برای جوری جنس زبان های به اصطلاح ایرانی و آریایی در آذربایجان کاملاً ضروری می نمود. در نظر ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی، در آذربایجان هر زبانی به جز زبان صاحب خانه؛ یعنی، ترکی، اجازۀ خودنمایی و ابراز وجود دارد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/22/2021 7:36 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز

      ذبیح الله صفا در مناسبت های مختلف ضمن تأکید بر وجود زبان آذری در آذربایجان، این اعتقاد خود را پایۀ اظهار نظرها و استنتاجات دیگرش قرار می دهد. او یک بار به هنگام گفتگو از تشکیل حوزۀ ادبی مهمّی در آذربایجان در نیمۀ دوم قرن پنجم و قرن ششم؛ وجود این زبان و به تعبیر خود «لهجۀ ایرانی معروف به آذری» را امری محتوم و قطعی در نظر می گیرد. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 333) یک بار هم در موقع بیان تازگی سبک شاعران فارسی گوی آذربایجان در قرن ششم، ذکر زبان آذری را تازه کرده و در ذکر علل تفاوت سبک شعر آذربایجان با خراسان و ماوراءالنّهر به وجود گویش آذری و مغایرت های آن با به تعبیر خود «لهجۀ دری» انگشت می گذارد و حضور کلمات آذری و عربی دخیل در آن و استفادۀ شاعران از این کلمات را عامل تمایز سبک شعر آذربایجان با خراسان قلمداد می کند.
      وی پا را از این هم فراتر گذارده و شناخت لهجۀ آذری را پیش نیاز شناخت فکر و سخن نظامی و خاقانی می داند! معلوم نیست زبانی که حکم عدم دارد و برای مدّعیان کشف و شناخت ان جز یک کلاف سردرگم چیز دیگری نیست؛ چگونه قرار است نقش پیش نیاز بودن برای شناخت فکر و سخن نظامی و خاقانی را بازی کند.
      در اینجا واقعاً حرف حسابی وجود ندارد و کار صفا جز بازی با کلمات چیز دیگری نیست. قهّارترین آذری بازان زبان آذری را نمی شناسند و تقصیری هم ندارند. شناخت چیزی که وجود خارجی ندارد، از دست هیچ کس ساخته نیست. آذری بازان برای آنکه کسی متوجّه تهی بودن دست و مغز آنها نشود؛ اشعار پراکنده ای از لری و کردی و طالشی و گیلکی جمع کرده؛ آنها را به عنوان نمونه های آذری قدیم به خورد مردم داده اند. دروغ های آنها نیز برملا شده و تعدادی از خود آذری بازان به خاطر جلوگیری از آبروریزی مطلق؛ قدم پیش گذارده، انتساب برخی از این اشعار به کردی و لری و گیلگی و حتّی رازی را مورد تأکید قرار داده اند.
      صفا در جلد پنجم «تاریخ ادبیّات در ایران» بخشی با عنوان «تغییر زبان آذری» دارد. نوشته های او در این بخش رونوشت کم رنگی از آثار قلمی نویسندگان آذری باز ایران است و در ذات خود همان اشکالات، همان نواقص، همان تناقضات و همان ابهامات را دارد. او نوشته های خود را با اشاره به مهاجرت های متفرقۀ ترکان به آذربایجان آغاز کرده و از بی اثر بودن این مهاجرت ها و بی اثر بودن حکومت اتابکان آذربایجان در دگرگشت زبانی آذربایجان سخن می گوید.
      در کنار این مسئله از نظر صفا حکومت های متمادی ایلخانان، چوپانیان، جلایریان، آق قویونلو و قره قویونلو اثر قابل ملاحظه ای در تغییر زبان مردم آذربایجان از آذری به ترکی بر جای نگذاشته است!
      وی دورۀ تدوین رسالۀ موسوم به «روحی انارجانی» را حد فاصل تغییر زبان از آذری به ترکی می داند. صفا از بسیارخوانان زمانۀ خود بوده، امّا نوع اظهار نظر او در بارۀ رسالۀ روحی انارجانی معلوم می دارد وی متن این رساله را نخوانده و نقدهای نوشته شده بر این رساله از سوی آذری بازان ایرانی و خارجی را هم نخوانده است.
      کار او در این بخش تلخیص و تدوین بدون تدبّری از نوشته های پراکندۀ آذری بازان است که به خاطر قطعی پنداشتن اصل وجود زبان آذری و پروسۀ تغییر زبان آذربایجان از آذری به ترکی؛ وی ضرورتی برای دقّت و تأمّل در نوشته های آذری بازان و نمونه های نظم و نثر منتسب به آذری تشخیص نداده و لاطائلات ایشان را به عنوان مطالب قطعی و غیر قابل چون و چرا بازنویسی و تلخیص کرده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/23/2021 9:24 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 6


      ذبیح الله صفا با تکیه بر نوشته های بی پایۀ هم فکران خود در بارۀ زمان از بین رفتن آذری می نویسد:
      « تغییر زبان آذری به ترکی در آذربایجان از آخرهای سدۀ یازدهم صورت پذیرفته است، ولی نباید این تغییر را دفعی پنداشت، بلکه امری تدریجی بوده و حتّی دوران غلبۀ ترکی بر آذری در نیمۀ دوم سدۀ یازدهم نیز گویا همین حال را داشته است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ذبیح الله صفا، تهران، شرکت مؤلّفان و مترجمان ایران، چاپ اوّل، 1362، ج 5، بخش یکم، صص 431 ـ 430)
      آذری بازان ایرانی به کرّات روی دست سیّداحمد کسروی بلند شده و در جهت تأویل و تغییر و حک و اصلاح دل به خواهی آرای وی برآمده و مخصوصاً کوشیده اند زمان تغییر را از هفت صد سال مورد نظر کسروی هر چه بیشتر متأخّرتر گردانند. کسروی اگر می دانست هر از گرد راه رسیده ای موشی در داخل این دیگ می کند و این همه پیرایه بند و مصحّح و مکمّل بر سر فرضیۀ زبان آذری او جمع می شوند، حتماً از خیر طرح این فرضیه می گذشت.
      آذری بازی ذبیح الله صفا به مانند آذری بازان شناخته شده رویۀ دیگری هم دارد. او به سان دیگر دلسوختگان آذری، ترکی آذربایجانی را با شدّت و حدّتی تمام از حیث لغت و مفردات مدیون زبان آذری موهوم و قدم به عالم وجود نگذارده؛ می کند و در کنار آن سهم قابل ملاحظه ای هم برای لغات فارسی و عربی در نظر می گیرد، تا در عمل برای ترکی چیزی برجای نگذارد. او در توصیف ترکی آذربایجانی می نویسد:
      « آن، نوعی از ترکی است که بنای آن بر زبان اصلی آذری و فارسی نهاده شده است، به اضافۀ فرنهادهای دستوری ترکی و مقداری از واژه های ترکی که به نسبت با واژه های آذری و فارسی و عربی دخیل کم و با فعل ها و رابطه ها در بین بیست تا سی درصد از مجموع زبان ترکی آذربایجانی است. » (همان، ج 5، ص 430)
      ادّعای دِین هفتاد و هشتاد درصدی ترکی به فارسی و عربی و آذری مجعول را کسی بر قلم جاری می سازد که زبان خودش به اعتراف خود وی و تعدادی دیگر از محققان زبان فارسی در دوره های به میزان هشتاد و نود درصد از وازه های عربی و ترکی بهره گرفته و اکنون نیز فارسی در صورت کنار گذاشتن کلمات عاریتی از عربی و ترکی و دیگر از زبان ها باید بساط خود را به عنوان یک زبان جمع کرده و راهی دیار خاموشان شود.
      توجّه در این متن و این نوع تفسیر از ترکی آذربایجانی به خوبی بر عمق دشواری کار مدافعان زبان ترکی در ایران صحّه می گذارد و نشان می دهد این جمع محاصره شده در مصائب؛ باید با چه تحف العقولی مباحثه و مناظره قلمی و کلامی کرده و برای اثبات زبان خود و رد دروغ های برساخته در بارۀ زبان موهوم آذری، با چه سطحی از درد و رنج و دشواری کار دست و پنجه نرم کنند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/24/2021 8:20 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 7

      صفا در تکمیل اباطیل خود در بارۀ تغییر تدریجی آذری به ترکی آذربایجانی، ضمن اشارۀ دوباره به تأثیر قزلباشان و اوامر و نواهی ایشان به زبان ترکی و کارکرد استفاده از این زبان از سوی آنها اضافه می کند:
      « زبان ترکی به تدریج از آغاز چیرگی شاه اسمعیل و قزلباشان بر آذربایجان بسیار زیادتر از آنچه از دوره های مقدّم بر آنان انتظار می رفت، در زبان مردم آن دیار اثر کند و با یک حرکت تدریجی در آن رخنه نماید، تمام عنصرهای مطلوب از بنیاد لغوی آن را نگاه دارد و صورت ظاهر و هیأت خارجی آن را به گونه ای درآورد که وسیله ای برای ارتباط ذهنی جانبین گردد. زبانی که از این آمیزش پدید آمد همان است که آن را ترکی آذربایجانی می نامیم و آن نوعی یا لهجه ای از ترکی است که چنانکه گفته ام، بنیاد لغوی آن در حقیقت همان آذری پیشین و فارسی و عربی دخیل در فارسی به اضافۀ مقدار نسبتهً کمتری از واژه های ترکی است، ولی چیرگی اساسی و بنیادی فرنهادهای دستوری و لسانی ترکی (فعل ها، پیشوندها و جز آنها) هیأت ظاهری ترکی بدان داده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 431)
      مرجع نوشته های صفا در این بخش مقالۀ یحیی ماهیارنوّابی است. این نویسنده مقاله ای فوق پریشان به نام «زبان کنونی آذربایجان» دارد، که آن را برای معرفی ترکی آذربایجانی تدوین کرده است. برای جمع کردن افتضاحی که ماهیارنوّابی در این مقاله خلق کرده، یک فوج انسان عاقل و سلیم النّفس و زبان دان و زبان شناس مورد نیاز است، تا بتوانند سنگ هایی را که او داخل چاه انداخته؛ بیرون بیاورند.
      شرح نابه سامانی های مقالۀ مذکور در این مختصر نمی گنجد. تنقید بخشی از فجایع زبانی خلق شده از جانب ماهیارنوّابی در مقاله ای با عنوان «ترکی و آذری از نگاه یحیی ماهیارنوّابی» به قلم نگارنده در شمارۀ 15 نشریۀ غروب انتشار یافته و خوانندگان می توانند برای پی بردن به درجۀ بی اعتباری مآخذ ذبیح الله صفا در این بخش، به مقالۀ مذکور مراجعه نمایند.
      نکات بی جواب دیگری هم وجود دارد. اگر در آذربایجان تحت تأثیر انفاس زاکیۀ قزلباشان درویش مسلک، زبان آذری آن هم به تدریج جای خود را به زبان ترکی داد، در آسیای میانه کدام عامل موجب تغییر زبان از فارسی یا سغدی به ترکی شد. ترکان خراسان حاصل انفاس سحرآفرین چه کسانی بودند؟ اهالی آناتولی تحت تأثیر انفاس قدسی کدام بزرگواران ترک شدند؟ آیا در بلغارستان و افغانستان و عراق و اوکراین و بوسنی و سوریه و تاجیکستان و غیره که همگی تعداد قابل توجّهی جمعیّت ترک دارند، هم قزلباشی وجود داشت؟!
      وقتی زبانی به نام آذری وجود ندارد و نمونه های باقیمانده هم اوضاع پریشانی دارند، آقای صفا و شرکا چگونه با این اطمینان حکم به آذری بودن لغات ترکی آذربایجانی می دهند؟! از نمونه های اندک ادّعای آذری، بخشی لری، گیلکی، تالشی و کردی از آب درآمده، بخش باقی مانده هم به قدری متفاوت از هم هستند که آذری بازان ادّعای مضحک «متفاوت بودن آذری هر شهر با شهرهای دیگر» را پیش کشیده اند.
      رسالۀ روحی انارجانی هم بیشتر به یک متن فارسی دری شبیه است، تا اشعاری که ادّعا می شود آذری هستند. اظهارنظرهای پیروان فرضیۀ آذری در بارۀ این رساله به قدر کافی مغشوش و متناقض هستند و نشان می دهند خود آنها هم به نتیجۀ روشنی در بارۀ نوع زبان این رساله نرسیده اند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/25/2021 5:53 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 8

ذبیح الله صفا و مسئلۀ غلامان ترک
      قدرت یافتن و فعال مایشاء ترکان در دوران اسلامی امری فراتر از توان و تحمّل ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز معاصر ایران بوده است. از همین رو این گروه برای رفع و رجوع این مشکل گریزگاهی یافتند و پدیده ای به نام «غلامان ترک» را به میدان مباحثات و فعالیت های قلمی خود وارد ساختند.
      سازندۀ این ترکیب و مبدع این گریزگاه بر بنده معلوم نیست، لیکن در صد سال گذشته ناسیونالیست های مورد اشاره بر اساس یک قاعدۀ نانوشته خود را موظّف و مکلّف دانستند در نوشته های خود پیوسته در این شیپور بدمند و بکوشند تاریخ ترک را با غلامی و کنیزی و بردگی قرین سازند و در اثر تمرین و تکرار این نکته، وجود چنان پدیده ای را به امری قطعی، غیر قابل گفتگو و غیر قابل تشکیک ارتقا دهند.
      نویسندگان معاصر ایرانی با نسبت هایی متفاوت پیوسته بر طبل حضور غلامان ترک در بیوتات عربی و فارسی کوبیده اند. استفاده از این ترکیب در نوشته های نویسنده های ایرانی با مشرب های اعتقادی مختلف پیوسته وجود داشته، لیکن ذبیح الله صفا در استفاده از این ترکیب در نوشته های خود گوی سبقت را از دیگران ربوده و کاربرد ترکیباتی چون «غلامان ترک»، «کنیزان ترک»، «بندگان ترک» و نظایر اینها، تنها در مجلّدات کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» از هزار مورد فراتر می رود.
      او نویسنده ای است که گویی در نوشته های خود با تکرار این ترکیبات علیه قوم ترک در پی آرامش و سکون می گردد، لیکن با هر بار تکرار عطش او برای استفادۀ بیشتر از آنها شدّت می گیرد و به جای ایجاد آرامش به غلیان خشم و نفرت بدل می گردد. در مواقعی هم خواننده در مطالعۀ آثار او بر تعمّد نویسنده در استفادۀ افراطی از ترکیب «غلامان ترک» معتقد گشته و این افراط را نشان از بغضی تلقّی می کند که در سراسر عمر گلوی این نویسندۀ نژادپرست را فشرده است.
      گاه استفادۀ او از تعبیر «غلامان ترک» تابع هیچ منطق و اصول و ضرورتی نیست و ظاهراً آنچه در نظر وی اصل است تکرار هر چه بیشتر این قبیل تعابیر برای فرو نشاندن خشم و جوشش درونی و راسخ ساختن وجود غلامان ترک در تاریخ برای جبران استفادۀ اعراب از عنوان «موالی ایرانی» می باشد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/26/2021 7:18 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز

      چنانکه پیشتر گفته شد، از نظر ذبیح الله صفا به طور معمول و کمابیش همۀ شاهان و سرداران و صاحب منصبان ترک غلام هستند. بر همین اساس در نظر او امرای ترک معتصم عباسی با وجود امیر بودن و قدرت حل و عقد و خلیفه گذاشتن و خلیفه برداشتن همچنان غلامند. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 25) غزنویان با وجود حاکمیّت بر سرزمینی به وسعت چند میلیون کیلومتر مربع همچنان غلامند. سبکتکین با وجود داشتن منصب حاجبی و سپهسالاری خلیفه، کماکان غلام است. (همان، ج 1، ص 201) و بساسیری که میدان را بر خلیفه و آل بویه تنگ ساخته و در پی تأسیس خلافتی جدید بود؛ هنوز در مرتبۀ غلامی به سر می برد:
      « در اواخر آل بویه غلامان ترک آنان قدرت بسیار حاصل کرده بودند و مثلاً یکی از آنان به نام ارسلان معروف به ابوالحارث البساسیری چنان نیرو یافته بود، که قدرت الملک الرّحیم بویی و القائم را تحت الشّعاع قرار داد و نفوذ او یکی از علل ناامنی بغداد و تسریع شکست آل بویه از طغرل سلجوقی گشت. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 201)
      ذبیح الله صفا هنگام گزارش قتل مرداویج زیاری به دست سپاهیان ترک خود نیز، آن نیروهای نظامی را غلام معرّفی می کند و در معرّفی نیروهای نظامی ترک حاضر در دستگاه سامانی از لفظ غلامان ترک بهره می برد. در نگاه صفا البتکین بنیان گذار سلسلۀ پرشکوه غزنوی غلام سامانیان است! سبکتکینی که شاه سامانی برای حفظ موقعیّت خود با حقارت دست یاری به سویش دراز می کرد، غلام البتکین است! سلاطین غزنوی که بساط کلّ سامانیان و حکومت های دیگر شرق فلات ایران را درهم پیچیدند «غلامان ترک غزنوی» نامیده می شوند!
      سرداران و سرکردگان ترک سپاه سامانی هم بهره ای از خوان «غلامان ترک» آقای صفا دارند. ایضاً ترکانی که در نقش سپاهی و سردار نقش ستون های دفاعی خاندان سامانی و بویی را ایفا می کنند؛ غلامان دستگاه سامانیان و دیالمه معرّفی می گردند! او این سرداران امارت یافته را «غلامان فزونی جوی ترک» می نامد و مثال هایی از این غلبه جویی های امرای ترک بر قلم می راند و معلوم نمی کند چرا نیاکان حقیقی یا عاریتی همیشه تسلیم پذیر او در برابر ترک، این همه منفعل، مطیع و شکست پذیر هستند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/27/2021 8:31 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 10

      صفا با خود می اندیشد وقتی این همه سر به سر مردان ترک گذاشته؛ چرا قدری هم سر به سر زنان ترک نگذارد و آنها را «کنیزکان ترک» خطاب نکند:
      « کنیزکان ترک و سند و هند هم در دستگاه امرا و رجال و مردم ثروتمند و در حرمسرای آنان به سر می بردند و طبعاً از آمیزش مردم ایران با آنان اختلاطی در نسل حاصل می شد، چنانکه مثلاً عضدالدّوله پسر رکن الدّوله و برادرش ابومنصور بن رکن الدّوله هر دو ترک زاد بودند و از همین قبیل اند بسیاری از شاهزادگان و فرزندان خلفا و امرا. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 225)
      وقتی در اذهان معیوب و مختل و کج اندیش نوشعوبیان روزگار حاضر سلاطین و سرداران و امرای مقتدر ترک، غلام نام می گیرند، چرا خاتونان و ملکه های ترک و مادران پادشاهان کنیز نامیده نشوند؟!
      آنچه صفا در این فراز می گوید واقعیّت زندگی مردم ایران در گذشته و حال بوده است. ترک و فارس و دیگر اقوام ایرانی زندگی در هم تنیده دارند. آنها با هم می جنگند، صلح می کنند، دختر می دهند، دختر می گیرند و قوم و خویش می گردند، درست به مانند امروز که تبریزی زن اصفهانی می گیرد، زنجانی با گیلانی وصلت می کند، تهرانی هزار کیلومتر راه می آید تا با اورموی ازدواج کند و مشهدی عروس اردبیلی دارد. تفاوت امروز با گذشته آن است که قلم به دست روزگار معاصر در زندان افکار ابلهانۀ خود گرفتار است و اصرار دارد امری بدین سادگی، روشنی و زیبایی را تیره، پیچیده و معیوب ببیند.
      نویسنده در داستان خود اظهار می دارد که با ورود ترکان در دستگاه های دولتی و تسلّط آنان بر امور، دوران آزار و ایذای عرب و ایرانی شروع شد و موجب کشاکش بین عناصر ایرانی و عربی با ترکان شد که این کشاکش در آثار ادبی مسلمانان از قرن چهارم به بعد انعکاس یافت. به عقیدۀ صفا انعکاس این اوضاع در شعر و نثر درست از زمانی شروع شد که ترکان شروع به آزار و سیطرۀ عجیب خود کردند. گویی در نظر وی ترک برای آزار دیگران خلق شده بود! او از این رهگذر به نوشتۀ جاحظ به نفع ترکان هم گریزی زده می نویسد:
      « در همین اوان است که جاحظ رسالۀ معروف خود را در ذکر مناقب ترک به دستور فتح بن خاقان الترکی نوشت، تا مگر دلایل و شواهدی برای تفضیل ترک بر عجم و عرب فراهم آید. لیکن این مجاهدت به هیچ روی مانع از آن نشد که هر دو نژاد مذکور به ذکر مَساوی ترکان مبادرت جویند و قطعاتی در هجو و بیان مثالب آن قوم پدید آورند. » (همان، ج 1، ص 228)
      به گفتۀ صفا اعراب و به زعم او ایرانیان به ذکر مَساوی هم راضی نشده؛ شروع به جعل احادیثی در بارۀ ترکان و ذمّ آنان کردند. این کار از جانب این دو گروه نژادی امر بعیدی نبود، چرا که هر دو گروه پیش از آن احادیثی به نفع قومیّت خود جعل کرده و تا آنجا پیش رفته بودند که هر دو زبان اهل بهشت را فارسی و عربی معرّفی کرده بودند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/29/2021 8:37 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 11

      نویسنده در بخشی با عنوان «نتایج تسلّط غلامان»، از نظرگاه خود به تشریح آثار سوء اقتدار ترکان در قلمرو اسلامی می پردازد و اکثر قریب به اتّفاق نا به سامانی های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعۀ اسلامی را از جملۀ مضار حضور ترکان در این جامعه در شمار می آورد.
      او برافتادن خاندان قدیم ایران، مصادرۀ اموال از جانب ترکان و فقیر گشتن ایرانیان، سلب اعتماد عمومی از حکومت ها، رواج فساد و سوء رفتار زورمندان بر عامه، رخت بربستن توجّه به علم و ورع در مشاغل دستگاه های حکام و امرا، ورود نام ها و لغت های ترکی به میان مردم، رواج تعصّب دینی و سختگیری بر مذاهب را از جملۀ آسیب های حضور ترکان در جامعۀ عربی و ایرانی معرّفی می کند.
      صفا در جای دیگری دچار فراموشی شده و بروز این قبیل مشکلات را به جای غلامان ترک به قبایل عرب ساکن در ایران  نسبت می دهد! او ترکان را منشأ آزار معتزله نیز قرار می دهد و با معیار حق و باطل قرار دادن معتزله و تأکید بر سختگیری علیه آنان از جانب ترکان ولایت یافته، بهانۀ دیگری برای بدگویی علیه ترک و محکوم ساختن به زعم خود غلامان ترک فراهم می سازد.
      در جلد دوم «تاریخ ادبیّات در ایران» در تشریح اوضاع سیاسی ایران از غلبۀ سلجوقیان بر خراسان تا انقراض خوارزمشاهیان، به ناگاه جن های منفی ذبیح الله صفا قیام کرده و او را از تعادل روانی دور می سازند، تا ترکان را بار دیگر به توپ ببندد و پی در پی هر شخصیّتی از ترکان را که به اسمش برمی خورد، به غلامی منتسب کند.
      در نظر وی «ایتاخ» حاکم ری غلام سنجر است. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 16) مؤیّد آی ابه (ایبه) سردار سنجر تبدیل به غلام می شود، مدّعیان حکومت قاوردیان کرمان غلام نام می گیرند. (همان، ج 1، ص 16) اتابکان آذربایجان باز ماندۀ غلامی به ایلدگز معرّفی می شوند؛ یعنی، همان کسی که قوم و خویش سلاجقۀ نخستین بوده و از طرف آنها به حکومت آذربایجان گماشته شده بود. (همان، ج 1 ، ص 27) النجی بن قچقار حاکم خوارزم که ده هزار سپاهی هم در اختیار دارد، غلام معرّفی می شود. (همان، ج 1، ص 29) محمّد بن انوشتکین از سرداران سلجوقی و حاکم خوارزم غلام قلمداد می شود. (همان، ج 1، ص 29) انوشتکین غرجه پدر قطب الدّین محمّد طشت دار حکومت بلکاتکین هم غلام است. (همان، ج 1، ص 30) خود بلکاتکین از امرای سلجوقیان هم از نظر جناب صفا غلام دیگری است. (همان، ج 1، ص 30) سرداران ترک ملوک غوریه که وارث حکومت غور شدند، هم به عقیدۀ صفا از غلامان بودند. (همان، ج 2، ص 56) شمس الدّین التتمش حاکم هندوستان از غلامان ترک بود. (همان، ج 2، ص 57) و ... !!!
      بنازم به قومی که غلامانش اینها بوده اند. در باب اربابان و اشراف و سلاطینش الله اکبر! آیا این نوع نگاه به ترکان ناخواسته و غیرمستقیم موجب وهن ـ به تعبیر خود صفا ـ قوم ایرانی نمی گردد و آنها را به خاطر تابعیّت طولانی از این مثلاً غلامان خوار و حقیر نمی گرداند؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/30/2021 8:33 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 12

ذبیح الله صفا و ترک ستیزی
      ترک ستیزی ذبیح الله صفا موضوع محوری متن حاضر می باشد. این ستیز در نوشته های نویسندگان معاصر ایرانی جای ثابتی برای خود باز کرده، تا آنجا که می توان گفت هر روشنفکر، هر اهل سیاست و هر صاحب مسند و تریبونی در این کشور یک ترک ستیز بالقوه یا بالفعل است، مگر آنکه عکس آن ثابت شود. آقای صفا هم از این مقوله بهرۀ کافی دارد و موارد دلالت کننده بر این نگرش تنها در کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» او بسیار پرشمار و صریح است. در ادامۀ سخن بخش هایی از نوشته های این نویسنده در باب ترک ستیزی در معرض دید و داوری خوانندگان گرامی قرار می گیرد.
      در نظر و نگرش ذبیح الله صفا قوم ترک در تاریخ نقش تخریبی ایفا می کند و نام این قوم با کشتار، خرابی، کتاب سوزی، محو آثار تمدّن و انحطاط قرین است. جلوه ای از این نگاه در هنگام گفتگوی او از ازدیاد قدرت ترکان در دربار خلافت عبّاسی خودنمایی می کند. او ادّعا می کند با حضور و نفوذ عنصر ایرانی در میدان سیاست، جامعۀ اسلامی رو به پیشرفتی همه جانبه گذارد، لیکن با بدگمانی عباسیان نسبت به ایرانیان و تکیۀ ایشان بر قوم ترک زمینۀ سقوط و انحطاط جامعۀ اسلامی فراهم گشت:
      « نفوذ ترکان در دربار بنی العبّاس یکی از اسباب عمده و اساسی ضعف خلافت عبّاسی و ایجاد علل سقوط آنان بوده است و از همین دوره به بعد است که به تدریج مقدّمات تجزیۀ ممالک اسلامی و انحطاط تمدّن اسلامی و ضعف دولت عبّاسی ایجاد شد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 17)
      نویسنده ادّعای فراهم آمدن مقدّمات انحطاط تمدّن اسلامی در اثر قدرت یافتن ترکان را در فرازهای دیگری از نوشته های خود تکرار می کند. (رک. همان، ج 1، ص 25) دوره ای که صفا از آن صحبت می کند به اوایل قرن سوم هجری مربوط می گردد. بین این دوران تا پایان کار عباسی دقیقاً چهار صد سال فاصله وجود دارد و در همین دوران بیشترین گسترش ارضی اسلام رخ داد و این دین گرامی سرزمین های بسیاری را درنوردید.
      در قرون بعد از این دوران، بیشترین پیشرفت در علوم عقلی حاصل شد و بیشترین تألیفات در زمینه های مختلف پدید آمد. ابونصر فارانی، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، زکریای رازی، .... که همۀ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی با مصادرۀ آنها به نفع قوم خود، به آنها تفاخر کرده و وجود آنها را از جمله نشانه های برتری نژادی ـ تمدّنی خود محسوب می دارند؛ در همین دوران پدید آمدند. اساسی ترین آثار علوم شرعی و ادبی در همین دوران پدید آمدند و ... با این اوصاف معلوم نیست این انحطاط تمدّن اسلامی ناشی از قدرت یافتن ترکان کی و چگونه رخ داده است؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/31/2021 8:46 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 13

      صفا ادّعای نادرست تأثیرات تخریبی حاکمیّت ترکان در قلمرو اسلامی را یک بار دیگر هم در موقع توصیف کلّی اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم تکرار می-کند. او با ترسیم دورانی درخشان از زمان اقتدار سامانیان، آل بویه و آل زیار و استمرار این اوضاع در زمان آل افراسیاب و غزنویان به دلیل تبعیّت این دو سلسله از تشکیلات عهد سامانی و سنّت های کشورداری سامانیان؛ نخست اظهار می دارد غزنویان را نمی توان در ردیف دولت های ترک درآورد؛ سپس اضافه می کند:
      « قرن چهارم عهد ضعف دستگاه حکومت عبّاسی و غلبۀ غلامان ترک و ایرانیان بر آن است. مقدّمات غلبۀ غلامان ترک بر دستگاه حکومت عبّاسی از عهد خلافت المعتصم آغاز شد و بعد ازو در عهد خلفایی که از اواسط قرن سوم به بعد می زیستند؛ روز به روز تزاید یافت. از عهد المتوکّل آثار تسلّط ترک آشکارتر گردید ... و محیط بغداد رونقی را که در دورۀ تسلّط عنصر ایرانی داشت؛ از دست داد. علاوه بر این از عهد همین خلیفه دخالت های بی وجه غلامان امارت یافتۀ ترک در امور حکومت شدّت عجیب یافت، چنانکه عزل و نصب خلفا در دست آنان افتاد و حبس و مصادرۀ رجال و صاحب ثروتان به وسیلۀ آن قوم امری معمول و معتاد گشت. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 198)
      او با ترسیم چنین اوضاع نابه سامانی از دوران اقتدار ترکان در بغداد، زمینه را برای نتیجه گیری خود فراهم کرده، اعلام می دارد در نیمۀ اوّل قرن چهارم با تسلّط آل بویه بر بغداد، این شهر و کلّ خلافت اسلامی دوباره ملوس و متمدّن شدند:
      « فرق عمدۀ دورۀ تسلّط آنان [آل بویه] با دورۀ امارت ترکان آن بوده است که بغداد در عهد آنان رونق دیرین را از سر گرفت و بیمارستان ها و مرصدها و بناهای بسیار دیگر در آن ساخته شد و تمدّن و فرهنگ ترقّی کرد و آرامش و امن که حکم سیمرغ و کیمیا یافته بود؛ دوباره برای مردم حاصل شد. » (همان، ج 1، ص 200)
      این بیان معنایی جز نگاه ایدئولوژیک و نژادگرایانه به تاریخ ندارد. از نظر صفا و دیگر ناسیونالیست های معاصر ایرانی صرف انتساب به قوم به زعم ایشان، «ایرانی» برای منحصر کردن همۀ کمالات به ایشان کفایت می کند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/2/2021 6:27 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 14

      صفا در تکمیل القای تأثیرات منفی ترکان در باب فرق و نحل، به مسئلۀ پیدایش اسماعیلیان در ایران گریزی می زند. او نخست این گروه را مالک اهداف ملّی و ایرانی معرّفی کرده و ضمن برشمردن شواهدی برای این اعتقاد خود، سبب رواج بسیار مرام اسماعیلی در قرون سوم و چهارم را داشتن همین قصد و وجهۀ ملّی دانسته و بعد از این تلاش نافرجام برای تطهیر اسماعیلیان؛ ترکان را به دلیل مدخلیّت در عدم پیشرفت برنامه های این فرقه به باد مذمّت می گیرد:
      « علّت عدم پیشرفت قطعی اسماعیلیّه در این دعوت آن است که همین که قدرت و رواجی در کارشان حاصل شد؛ مصادف با غلبۀ ترکان و نفوذ آنان شدند و ترکان که بر مذهب سنّت بودند و عقایدشان مقرون با تعصّب کامل بود و ضمناً نسبت به ایران و حفظ رسوم آن تعصّب مخالف داشتند؛ با اسمعیلیّه و قرامطه و دُعاتشان همکاری نکردند، بلکه با تمام قوا در اضمحلال آنان کوشیدند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 254)
      صفا با وجود اعتراف به اعتقاد گروهی از نویسندگان قرون چهارم و پنجم مبنی بر زیانبار و خطرناک بودن قرامطه و باطنیّه از هر فرقۀ دیگر، حتّی از یهود و نصاری و مجوس برای اسلام و با وجود وقوف بر عقاید باطل و روش های خشونت بار این دو فرقه؛ تنها به دلیل همان احساس مبهم داشتن قصد و وجهۀ ملّی اسماعیلیّه، لحن جانبدارانه ای به نفع آنان در پیش می گیرد و در ضمن آن، حربۀ تازه ای برای تاختن علیه ترک برای خود فراهم می آورد.
      او ترکان غزنوی و سلجوقی را عامل روی آوردن اسماعیلیان به خشونت معرّفی می کند و از اعمال وحشیانۀ آنان علیه اسماعیلیّه سخن گفته، از این طریق به جنایات اسماعیلیان مشروعیّت می بخشد و در ادامه می نویسد:
      « ایجاد چنین وضع سخت و مقاومت آمیز در قرن ششم تنها منحصر به اسماعیلیان ایران نبوده است بلکه در همۀ ممالک اسلامی آثاری از این مقاومت مشهود بود. » (همان، ج 2، ص 174)
      این بخش درست بعد از اشارات صفا به اعمال خشن و آزار و ایذاء اسماعیلیان آورده می شود. سؤالی که در این بخش می تواند مطرح شود این است که اگر روی آوردن اسماعیلیان به خشونت در قلمرو غزنویان و سلجوقیان حاصل سختگیری های این ترکان بوده؛ مقاومت و به تعبیر بهتر خشونت اسماعیلیه در دیگر نقاط حاصل چه عواملی بودهاست؟!
      اسماعیلیان از اواخر قرن سوم در مصر بساط حکومت خود را پهن کرده بودند و میل داشتند حکومت خود را به دیگر نقاط تسرّی دهند. لابد آقای صفا توقّع داشته دولت های غزنوی و سلجوقی تماشاگر اتّفاقاتی باشند که در نقطۀ اوج خود می توانسته حکومت و دودمان ایشان را بر باد دهد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/3/2021 9:22 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 15

      مقابلۀ ترکان با فرق و نحل تنها عرصۀ بهانه تراشی ذبیح الله صفا برای بدگویی از ترک نیست. او در تشریح وضع علوم در قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم، دورۀ تسلّط ترکان در نیمۀ اوّل قرن چهارم را دوران فراهم آمدن مقدّمات انحطاط علوم عقلی در تمدّن اسلامی و ایران در شمار می آورد.
      او نخست از دانشمند و دانش دوست بودن شاهان ایرانی سخن می گوید و سپس برای ایضاح بیشتر این شاهان را در سامانیان، بوییان و زیاریان منحصر می کند. بعد از آن نوبت وزرای دانشمند این سلسله ها می رسد تا با بر شمردن نام هایی چون ابن العمید، صاحب بن عبّاد، المهلّبی، شاپور بن اردشیر، ابن سعدان، ابن سینا، ابوعلی بلعمی، جیهانی و عتبی ضمن نشان دادن هماهنگی و همانندی شاهان و وزرای ایرانی، از فروزان بودن چرا غ دانش در زمان این حکومت های ایرانی سخن بگوید.
      صفا رواج کتاب نویسی و کتابداری و تشکیل کتابخانه های بزرگ را هم به این موارد می افزاید تا مثلاً نشان دهد کتاب ها و کتابخانه هایی که این گونه با خون دل خوردن شاهان و وزیران خردمند ایرانی و خلفای دانش دوست حاصل گشته بود، طعمۀ خشم و جهالت ترکان شد و همگی بر باد رفت. او با شرح و بیان کتابخانه های بغداد و استناد به کتاب بافی های ابن ندیم در بارۀ آنها و سپس بر باد رفتن آنها می نویسد:
      « بعد از آن تاریخ [زمان تدوین فهرست ابن ندیم] هم گویا تا زمان غلبۀ تاتار بر بغداد (656 هجری) همچنان دایر بوده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 261)
      در اینجا ذبیح الله صفا در انتخاب کلمه و قوم هم دقّت دارد و نابودی کتابخانه های بغداد را نه به مغول که به تاتار که قومی از شعبات ترک است، منتسب می کند. وقتی صفا تکلیف کتابخانه های خلفای عباسی را روشن کرده، حیف است که کتابخانه های ایجاد شده از سوی سلاطین خردمند و وزرای باهوش ایرانی را بلاتکلیف بگذارد و از این نمد کلاهی برای کتاب سوزی ترکان نبافد:
      « وقتی محمود غزنوی ری را تصاحب کرد؛ از آن خزانۀ کتب تمام کتب مربوط به کلام را بیرون کشید و آتش زد و باز در حوادث مربوط به غلبۀ سلطان محمود بر شهرری نوشته اند که او از کتابخانۀ بزرگ شهرری تمام کتب فلاسفه و مؤلّفان معتزله و کتب نجوم را سوخت و از بازماندۀ کتب صد بار کتاب از ری به غزنین برد. » (همان، ج 1، ص 262)
      در نگاه ذبیح الله صفا، فرقی بین تاتار و محمود و سلاجقه و خوارزمشاهیه و غز نیست و همه جا ترکان فقط کتاب سوز، کتاب بَر، تمدّن سور و انحطاط ساز هستند. او غزان را هم در این ضیافت بی نصیب نمی گذارد و نابودی کتابخانۀ نیشابور را هم بدیشان منتسب می کند. (رک. همان، ج 1، ص 264) اگر در نظر ایشان غز خونریز و غارت گر بوده، دیگر به کتاب و کتابخانه چه کاری داشته تا وقت و نیروی خود را صرف نابودی چیزی کند که بود و نبودش برای او توفیری نداشته و تنها می توانسته موجب بدنامی او گردد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/4/2021 7:36 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 16

      به اعتقاد آقای صفا و گروه شرکای فکری او حتّی مشهورات و اسناد تاریخی قطعی، صریح و روشنی که بر علم نوازی و فرهنگ پروری سلاطین ترک صحّه بگذارد؛ شرط کافی برای اعتقاد به علم گرایی ترکان نیست و هر اهل قلمی وظیفه دارد به گونه ای مطلب بنویسید که در نهایت ضد علم بودن بودن ترکان از آن بیرون بیاید. از همین روست که او در تشریح اوضاع علمی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، بعد از تمجید از مراتب دانش دوستی شاهان و وزرای ایرانی، از کسادی بازار علم در اثر قدرت یافتن سلطان ترک سخن می گوید و سلطان محمود را طلایه دار رواج این سیاست معرّفی می کند:
      « در اوایل قرن پنجم آزار علما و حکما و ائمّۀ معتزله که دوستداران علم و حکمت بودند؛ آغاز گردید و از این وقت است که کساد بازار علم شروع شد و هنگامی که نظیر سیاست سلطان محمود غزنوی در همۀ ایران و عراق معمول گشت، طبعاً از رغبت طالبان علم به تحصیل علوم عقلی کاسته و بر میل و رغبت آنان به تحصیل علوم دینی افزوده شد. » (همان، ج 1، صص 281 ـ 280)
      ظاهراً از نظر آقای صفا نه کشاندن ابوریحان بیرونی به دربار غزنوی، نه تلاش برای جلب ابن سینا از دربار آل مأمون خوارزم به دربار خود، نه آوردن کتب مناطق مفتوحه به غزنین، نه تأسیس مدرسه از طرف محمود و امرای او و نه هیچ اتّفاق دیگری از این نوع بر علم دوستی و دانش پروری دلالت نمی کند و شرط لازمۀ علم نواز و دانش دوست بودن و فرهنگ پروردن انتساب به قوم اسطوره ای آقای صفا و هم فکران او می باشد. صفا این قبیل اقدامات را نه فقط نشانۀ علم دوستی محمود نمی داند، بلکه برای ترسیم چهرۀ ضد دانش از محمود؛ بدون ذکر سند و مأخذ و نشانه ادّعا می کند رفتار محمود غزنوی با ابوریحان چندان متناسب با مقام ارجمند آن نابغۀ بزرگ نبود. (همان، ج 1، ص 338)

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/5/2021 8:02 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 17

      صفا با نگاهی وارونه ترجیح می دهد تقدیم شاهنامه به دربار محمود را از دریچۀ دیگری دیده و تفسیر کند. او بعد از اشاره به اشعار فردوسی در باب نبود شاه لایق برای تقدیم کتاب شاهنامه، تا زمان شناختن سلطان محمود و انتظار بیست سالۀ وی برای این کار، می نویسد:
      « از این ابیات به خوبی ثابت می شود که فردوسی همواره در فکر آشنایی با پادشاهی بزرگ بود که شاهنامه را به نام وی کند و آخر کار قرعۀ فال به نام محمود زد و این شرف او را ارزانی داشت[!] ظاهراً این امر در شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر؛ یعنی، حدود سال 394 یا 395 اتّفاق افتاد، چه در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار موروث در راه نظم حماسۀ ملّی ایران از دست رفته بود. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 469)
      نعل وارونه زدن در نزد ناسیونالیست های وطنی معاصر یک سنّت است و بر اساس یک توافق نانوشته کمابیش همۀ آنها از این سنّت استفاده می کنند و کسی از آنها به خاطر این رفتار نادرست متعرّض دیگری نمی شود.
      ستایش های فردوسی از محمود و جایگاه تاریخی محمود نشان می دهد بازی با کلمات از سوی حشرات الارض گردی بر دامن قدرت و اعتبار سلطان محمود نمی نشاند. در باب تهیدست گشتن فردوسی به خاطر فداکاری بر سر نظم حماسۀ ملّی ایران هم باید گفت: در شرح سوابق آقای ذبیح الله صفا به تألیف 56 کتاب و نگارش 163 مقاله از جانب ایشان اشاره شده است. حجم این مطالب و منابع استفاده شده برای نگارش آنها به مراتب از اثر و منابع فردوسی گسترده تر بوده است. آقای صفا در اثر این همه تلاش برای نوشتن آثار خود روز به روز فقیرتر گشته؛ ضیاع و عقار خود را از دست داده و در پایان کار به نان شب محتاج شد، یا اوضاع به گونۀ دیگری بود؟!
      ایشان از آغاز جوانی اشرافی زندگی کردند، تا توانستند آفاق و اقطار عالم را گشتند و تا سر پیری همین گونه بودند. استادی داشتم که هم رشتۀ دکترذبیح الله صفا بود و چند سالی است که به رحمت خدا رفته است. ایشان روزی در کلاس درس دانشگاه در دورۀ لیسانس در مقام مقایسه بین ذبیح الله صفا و مجتبی مینوی گفتند: مینوی کتاب های خود را برای استفاده دیگران هدیه کرد و صفا وقتی می خواست از ایران برود، کتب باارزش خود را دستچین کرده با خود به خارج برد و خرده ریزه ها و کتب کم ارزش خود را به قیمت ششصد هزار تومان سال 1356 فروخت. ارزش ششصد هزار تومان سال 1356 زمانی معلوم می شود که بدانید در آن روز دلار هفت تومان و مزد کارگر حدود بیست تومان بود.
      چگونه است که خیل کثیری از شاعران و نویسندگان تاریخ و روزگار معاصر به خاطر سرایش شعر و نگارش کتاب فقیر نشدند و فردوسی اشراف و دارندۀ زمین های زراعی کافی، در اثر شعر سرودن، آن هم از روی منابعی که دیگران برایش تأمین می کردند و گاهی هم بعد از ملاقات با فردوسی، پول چایی خود را داده، دستشان را به دست فردوسی می مالیدند، فقیر شد؟ حسین قتیبه، علی دیلم، بودلف، ابوالعباس اسفراینی و دیگر حامیانی که خود نیز از آنها نام می برد در این میان چه کاره بودند؟

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/6/2021 8:25 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 18

      مرور علل کم توجّهی سلطان محمود به فردوسی از جانب صفا هم از مطایبات خالی نیست. او در کنار اشاره به اختلاف مذهب محمود و فردوسی، ستایش فردوسی از ابوالعباس اسفراینی وزیر معزول محمود در آن زمان و وجود ملاحظات نژادی و قومی؛ یک علّت دیگر هم ذکر می کند. علّت چهارم کم عجیب نیست:
      « خسّت ذاتی محمود که فردوسی به آن اشاره کرده است؛ او را از دادن صلۀ جزیلی که فردوسی توقّع داشت؛ مانع شد، چنانکه صله و انعامی که در برابر رنج سی سالۀ شاعر حقیر می نمود به فردوسی داد که به قول شاعر به بهای فقاعی می ارزید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 482)
      در شعر فردوسی از اشاره به خسّت محمود خبری نیست و این نکته از کشفیّات خود آقای صفا می باشد. از طرف دیگر محمود برای شاعران یک گنج بی پایان بوده و به دست و دل بازی اشتهار داشته. این شهرت تا جایی بود که خود نویسنده را هم به اعتراف واداشته بود. صفا در بیان احوال فرخّی شاعر از به ثروت بسیار رسیدن فرخی به دست محمود سخن می گوید. فرخی هم در قصیده ای از مورد حسادت واقع شدن به خاطر بخشش های بسیار از طرف محمود سخن می گوید. (رک. همان، ج 1، صص 535 ـ 534)
      در جای دیگری هم به نوشتۀ صفا «غضایری رازی» از کثرت عطایای محمود اظهار ملال می کند. (رک. همان، ج 1، ص572) با وجود این نمونه های روشن در باب رفتارهای کریمانۀ محمود با زیردستان، به ویژه شاعران، ادّعای خسّت محمود با وجود این قبیل حکایات چگونه قابل جمع است؟
      سخن به غضایری رازی کشید. در این باره هم نکته ای در میانۀ محمود و غضایری وجود دارد که این هم حاصل کشفیّات مبتنی بر کرامات ذبیح الله صفا می باشد. او اصرار دارد غضایری به غزنه و دیدار محمود نرفته است و در بیان علل این مدّعا می نویسد:
      « غضایری مذهب تشبّع داشت و مسلّماً یا از بیم سلطان مانند ابن سینا تن به مسافرت به غزنین نمی داد و یا اگر به غزنین می رفت به سرنوشت فردوسی دچار می شد. » (همان، ج 1، ص 571)
      لابد سلطان محمود فردوسی را در سفر به غزنه به خاطر شیعه بودن چهارصد شقه کرده بود و منتظر بود با رسیدن غضایری به غزنه او را هم به چنان سرنوشتی گرفتار سازد که غضایری زیرکی کرد و از رفتن به غزنه پرهیز نمود!! فردوسی به غزنه رفت، کتابی تقدیم کرد، محمود خوشش نیامد، لیکن به دلیل سخاوت و بزرگ منشی پولی در جیبش گذاشت که با توقّع فردوسی سازگاری نداشت و همۀ گره های زندگی او را باز نمی کرد، لذا سرخورده و غمگین به ولایت خود بازگشت و الباقی عمر را با تنگدستی گذراند. این کلّ داستان بود و فردوسی از قِبَل تشیّع آسیبی از محمود ندید.
      غضایری اگر هم به غزنه نرفته باشد از ترس سلطان محبوبش نبود؛ از ترس شاعران فارسی-سرای دربار بود که به خاطر محبوبیت عضایری در نظر محمود و صلات فراوان محمود به او، از غضایری دل خوشی نداشتند. حتّی برخی تذکره ها از رفتن غضایری به غزنه و رفتارهای تند و حسدورزانۀ عنصری و دیگر شاعران دربار با او سخن گفته اند که این هم معلوم می دارد قضیّه به شکلی که صفا مطرح می کند؛ نبوده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/8/2021 10:27 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 19

      سلجوقیان هم به عنوان یک سلسلۀ دیگر ترک مشمول نوازش های آقای صفا قرار می گیرند. او به هنگام گفتگو در بارۀ سختگیری علیه فلاسفه در آن عهد، سلجوقیان را عامل سختگیری علیه فلاسفه معرّفی می کند:
      « بعد از نیمۀ اوّل قرن پنجم؛ یعنی، بعد از غلبۀ سلاجقه و از میان رفتن خاندان های ایرانی و تسلّط فقها و اهل حدیث، عهد تحریم فلسفه و تکفیر فلاسفه و حکما فرا رسید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 286)
      خداوند این سلسله های ترک را از دست ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایران نگیرد. اگر ترکان نبودند معلوم نبود این بزرگواران چگونه می خواستند جلوه های ناخوشایند زندگی و تاریخ خود را توجیه کرده و برای آنها مقصّر بتراشند.
      تلاش برای مکتوم نگاه داشتن یا انکار اصالت ترکی دانشمندان گذشتۀ ایران و تمدّن اسلامی هم یکی دیگر از جلوه های ناپسند کار ناسیونالیست های معاصر ایران من جمله ذبیح الله صفا می باشد. در حالیکه بیشتر هم قطاران او به دلیل وجود شواهد روشن از ترک بودن فارابی، با این مسئله کنار آمده و ترک بودن او را به عنوان یک واقعیّت تلخ برای خود پذیرفته اند؛ ذبیح الله صفا در هنگام معرّفی حکمای بزرگ ایران در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، آنگاه که به فارابی می رسد، می کوشد با پیش کشیدن شواهدی در ترک بودن او تشکیک کند:
      « در نژاد او بحث است. چنانکه صاحبان تراجم اصل او را از ترکان دانسته اند، ولی در همان حال گفته اند «کان ابوه قائد جیش و هو فارسی النتسب» و شهرزوری در تاریخ الحکما آورده است که پدرش از سرداران سپاه سامانی و فارابی از سلالۀ فارسی بود و ابن النّدیم که معاصر آن فیلسوف بوده، اصلاً به ترک بودن وی اشاره ای ندارد، بلکه تصریح به ترک بودن فارابی در آثار قرن ششم هجری و بعد از آن دیده شده است. » (همان، ج 1، ص 293)
      آمدن شرح حال فارابی زیسته در قرن پنجم در آثار قرن ششم امر غریبی نیست، تا از آن ابزاری برای انکار ترک بودن فارابی بسازیم. عدم اشاره به ترک بودن فارابی از سوی ابن ندیم شعوبی هم طبیعی است، ضمن اینکه این عدم اشاره به معنی نفی نیست.
      اشارات طبقات الاطباء و تاریخ الحکما در بارۀ انتساب فارابی به فارسی از نکته خالی نیست. اگر فرض را بر عدم دستکاری مطالب این دو کتاب در ایران بگذاریم و مطالب منقول را عین متن نویسندگان آنها فرض کنیم، باید خاطرنشان شویم که آقای صفا در چند فراز از کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران خود» فارس و فارسی به کار رفته در قلم نویسندگان عرب را معادل ایران در برابر قلمرو اعراب دانسته است. ایرانی بودن معادل فارس زبان بودن نیست، تا از آن داعیه ای برای اصرار بر اثبات فارس بودن یک شخصیّت بسازیم؛ بخصوص که فارابی برخاسته از ناحیه ای است که در گذشته و حال ترک نشین بوده است.
      منابع دیگر تأکید کننده بر اصالت ترک فارابی هم آن قدر هستند که نوشته های غیرصریح و قابل تأویل منابع آقای صفا را بی اثر سازند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/9/2021 6:31 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 20

      گذاشتن زبان فارسی به عنوان زبان مادری در دهان دانشمندان این عهد، نکتۀ قابل توجّه دیگر در مواضع و معتقدات ذبیح الله صفا می باشد. در معرّفی ابن سینا به عنوان یکی از حکمای قرن چهارم و آغاز قرن پنجم می نویسد:
      « با آنکه در قرن چهارم و پنجم نوشتن کتب علمی به زبان فارسی دری آغاز شده و هنوز این زبان چنانکه باید آمادۀ بیان مقاصد علمی نگردیده بود؛ ابن سینا از تألیف و تصنیف در این زبان هم غافل نمانده و در جمع آوری و احیاناً ایجاد اصطلاحات فلسفی و علمی به زبان مادری خود پیشرو نویسندگان بعدی ایران گردیده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 306)
      خاستگاه ابن سینا یک ناحیۀ ترک نشین بود و همین برای ما در جهت ترک دانستن وی کافی است و این زیاده خواهان و مصادره گرایان هستند که برای اثبات فارس بودن یک شخصیّت برخاسته از بلدۀ ترک؛ باید رنج تکاپو را بر خود هموار کنند.
      فارسی نوشتن و عربی نوشتن هم رسم نویسندگان آن روزگار بود و کمابیش همگان با زبان های مادری مختلف آثار خود را به عربی خلق می کردند و گاه در زبان فارسی هم که در سایۀ بیداری نخبگان و برخی پادشاهان این قوم موقعیّتی یافته بود، کتب و رسالاتی می نوشتند. این فارسی نویسی به هیچ عنوان بر فارسی بودن زبان مادری اشخاص دلالت نمی کرده است.
      ذبیح الله صفا هنگام توصیف وضعیّت شعر فارسی و شاعران فارسی گوی قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم، به پرگویی و بسیاری شاعران این عصر اشاره می کند و به دنبال آن از نابود شدن دیوان های شاعران این دوره سخن به میان می آورد. او در ذکر یک دلیل عمدۀ محفوظ نماندن این قبیل دیوان ها می نویسد:
      « مراکز عمدۀ رواج این اشعار مانند ماوراءالنّهر و خراسان دچار مهاجمات پیاپی وحشیان زردپوست و قتل و غارت و نهب و تاراج و ویرانی و نابسامانی شد و هزاران کتاب و دیوان و صدها کتابخانه در این گیرودار از میان رفت و لامحاله بسیاری از دیوان های شاعران آن عهد هم در جزو این اشعار بود. » (همان، ج 1، ص360)
      تقریباً در همه جای کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» مقصود ذبیح الله صفا از «قبایل زردپوست و وحشیان زردپوست و مهاجمان زردپوست»، ترکان هستند که گویی در نظر وی در تصرّف شهرهای تاجیکان یک برنامۀ مدوّن و تعریف شده داشته اند که نابودی کتب و کتابخانه ها و دیدن مظاهر تمدّن و فرهنگ، هم به خاطر ذاتی بودن تمدّن ستیزی ترکان جزوی از آن برنامه بوده است!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/10/2021 9:30 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 21

      جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» ذبیح الله صفا با ناسزاگویی به ترک و تأکید بر نقش حکومت های ترک در تنزل روحی و فکری مردم ایران آغاز می گردد. در فصل اوّل این جلد که بر توصیف وضع سیاسی ایران از غلبۀ سلجوقیان بر خراسان تا انقراض دولت خوارزمشاهیان مشتمل است، او با اشاره به سقوط حکومت های به زغم خودش ایرانی در عراق و فارس و کرمان و گرگان و طبرستان می گوید:
      « [این دوره] با تسلّط های پیاپی قبایل و غلامان ترک بر ایران و تشکیل سلسله هایی از رؤسای قبایل بزرگ و کوچک زردپوست و غلامان و سرداران آنان در تمام خاورمیانه و خاور نزدیک همراه است. این دوره را در حقیقت باید دورۀ حکومت های ترک در ایران دانست و حکومت همین سلسله های ترک است که ایرانیان را از اندیشه های بلند پیشین که در بارۀ استقلال و ملیّت خود داشتند، دور و برای اطاعت از هر قوم، چه وحشی و چه متمدّن و هر کس، چه غلام فرومایه و چه شاهزادۀ بلندپایه، آماده کرد و به حالتی از حالات روحی انداخت که حملۀ مغول را بر ایران بدیع و غریب ندانستند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 3)
      مسئله ساده تر از اینهاست. وقتی فقط یک گروه از گذشتگانت را اصل و ایرانی علی الاطلاق پنداشته ای و گروه دیگر هموطن را در جایگاه دشمن نشانده ای؛ راهی جز نگاهی از این دست باقی نمی ماند. ناچاری هموطن غالب را که موبورها و چشم آبی ها او را به عنوان دشمن برایت تعریف کرده اند، در جایگاه دشمن بنشانی و شأنی معادل با غلامی و قبیله ای بودن و بهره مند از رذایل برای ایشان در نظر بگیری و از این طریق رنج و ننگ شکستی را که در اثر آویختن به افسانه ها و روی خوش نشان دادن به تعلیمات دشمنان موبور قرون اخیر نصیب خود می دانی، جبران کنی، امّا جبران که نمی کنی، هیچ؛ قومی را که آنها را اصل و اساس پنداشته ای در معرض اتّهامات قرار می دهی و به خوانندگان القا می کنی که نیاکان تو گروهی ترسو، بی تدبیر، زبون و ناتوان بودند که حتّی قدرت مقابله با غلامانی را که خود خریده بودند، یا قدرت مقابله با گروهی قبایل سرگردان بی آلت و عدّت را هم نداشتند و ناچار شدند افزون از هزار سال سر بر آستان این مردم بی بهره از همه چیز بسایند و دست و پای ایشان را ببوسند و محفوظ ماندن همه چیز خود از آسیب را به رحم و مروّت داشته یا نداشتۀ آنها واگذارند!!
      می شد راه ساده تر و معقول تری را انتخاب کرد و به جای دشمن انگاری ترک، آنها را که واقعاً هم هموطن بودند، خودی پنداشت و در افتخارات فناناپذیر آنها شریک گشت، تا برای جبران ناکامی همیشگی قوم ظاهراً خودی در برابر ترکان ناچار نباشی رو به افسانه بافی، جعل تاریخ، تحریف منابع تاریخی، وارونه نشان دادن حقیقت و ناسزاگویی روی بیاوری.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/11/2021 7:37 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 22

      این خط کج اندیشی صفا نسبت به ترک نمودهای دیگری دارد. او در توصیف تشکیل حکومت ایلکخانیان می نویسد:
      « نخستین دسته از ترکان که در زمرۀ غلامان نبوده و به تشکیل سلسله ای توفیق یافته اند؛ سلسلۀ آل افراسیاب یا ایلک خانیان یا آل خاقان یا خاقانیان و یا قراخانیان است. این سلسله از نژاد ترگ چگلی بوده و مدّت ها در کاشغر و بلاساغون و ختن و ماوراءالنّهر حکومت می کردهاند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 5)
      دسته های دیگر ترکان که حکومت تشکیل دادند هم از غلامان نبودند؛ از سرداران و رؤسا بودند که صفا و همفکرانش برای توجیه شکست ها و نداشته ها این نام را روی آنها گذاشتند و به مدد تکرار و تلقین؛ خود نیز این دروغ را باور کردند. اگر تشکیل حکومت از سوی غلامان به این سادگی ها ممکن و میسّر بود؛ موالی ایرانی هم می توانستند با غلبه بر اعراب حکومت تشکیل دهند و یا آن گروهی که هزار سال غلامی ترکان را کردند؛ جمع شده و یک سلسله متشکّل از غلامان امارت جوی خود تشکیل دهند. این بخش از نوشتۀ صفا نکتۀ دیگری هم دارد. هم او و هم دیگر پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی به طور معمول به سلسله های ترک بیرون از ایران معمولاً کمتر ناسزا می گویند و ایلک خانیان و بعدها عثمانیان و گورکانیان بهرۀ کمتری از بد و بیراه گویی این گروه دارند. صفا و همفکرانش بیشتر متخصّص ناسزاگویی به هموطن هستند.
      گاهی اتّفاقات غریبی رخ می دهد و اختیار کار و قلم از دست صفا و همانندان او خارج می شود و از سر ناچاری یا از سر نداشتن تمرکز و انسجام فکری لازم؛ ناچار به اعتراف به خصایل و سجایای ترکان می شوند. صفا در ذکر علل پیشرفت های سریع سلجوقیان می نویسد:
      « از علل عمدۀ این پیشرفت های سریع وحدت مقاصد سران این حکومت و حاجت شدید ترکمانان به فتح بلاد پرثروت و اعتیاد آنان به زندگی سخت در بیابان های وسیع و قطع مراحل زیاد بدون احساس خستگی و سرعت عمل و جنگجویی و دلاوری ترکان غز و نیز سایر قبایل ترک بود که در خدمت سلاجقه درآمده بودند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 11)
      اعتراف صفا به این ویژگی های ترکان بیشتر ریشه در بدیهی بودن آن دارد و البتّه صفا در این نوشته ها به قدرت سازماندهی نیروها و مدیریّت نظامی، فنون مربوط به راهبری نیروها در سرزمین های ناشناخته، قدرت تدارک آذوقه و دیگر مایحتاج نیروها، اتّخاذ تدابیر نظامی لازم در میدان های جنگ و به تعبیر امروزی ها جنگ تاکتی کها و پیروزی ساختن از شکست از سوی شاهان و سرداران ترک اشاره ای نکرده است.
ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/13/2021 7:52 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 23

      ستایش از سلحشوری یا تدبیر ترکان از سوی ذبیح الله صفا امری اتّفاقی بوده که ناخواسته که دستش دررفته بود، چرا که بلافاصله با پیش کشیدن وزیر سیاس و سالوسی به نام خواجه نظام الملک می کوشد با استفاده از سیاست انداختن موش در دیگ، او را در فتوحات سلجوقیان سهیم گرداند:
      « این جنگاوری و فتح و پیروزی تا پایان عهد ملکشاه (465 ـ 485) امتداد یافت؛ خاصّه که در دورۀ او و پدرش الب ارسلان (455 ـ 465) وزیر کاردان و لایقی چون نظام الملک امور مملکت وسیع سلجوقی را اداره می کرد و سازمانی که او برای حکومت سلجوقی ترتیب داد؛ سلطنت آنان را از حال سلطۀ یک قوم وحشی بیابانگرد بیرون آورد و تشکیلاتی منظّم بدان بخشید. » (همان، ج 2، ص 11)
      خوشبختانه در کشور ما دروغ و وارونه نمایی مالیاتی ندارد و می توان هر سخن بی پایه ای را نوشت و در لا به لای کتب، آن هم کتب مرجع جای داد. بر اساس سنّت رایج در میان نویسندگان معاصر ایرانی، جایی که سخن از پادشاهان آن وری است، خود آن پادشاهان مرکز و محور همۀ اتّفاقات هستند و همۀ تدابیر به ریش کوروش و داریوش و اردشیر و انوشیروان و اسماعیل و یعقوب لیث و مرداویج و غیره بسته می شود و زمانی که سخن از شاه ترک به میان می آید مصدر همۀ امور و تدابیر ابوالعباس اسفراینی و حسنک وزیر و خواجه احمد حسن میمندی و خواجه نظام الملک طوسی و خواجه عمیدالمک کندری و نظایر آنها هستند و شاه چون فرد بی اختیار و بی تدبیر چشم به دهان وزیر خردمند و باهوش ایرانی یا پارسی دارد!
      این وزرای باهوش ایرانی اگر بیل زن بودند باغ خود را بیل می زدند. وزرای باهوش ایرانی دربار آل سامان و آل بویه و آل زیار اگر این کاره بودند؛ کاری می کردند که سلاطین این سلسله ها به دولت های مستعجل تبدیل نشوند و بالاتر از آن به ترک امان نمی دادند که حکومت تشکیل دهد و هزار سال دیگران را به دنبال خود بکشاند.
      اگر محمود و مسعود و طغرل و الب ارسلان و ملکشاهی نبود از هزار خواجه نظام الملک آبی برای این کشور گرم نمی شد. این از تدبیر و سیاست ترکان بود که به مانند تنگ نظران عمل نکرده و وزارت و امور دیوانی را به ترکان محدود نکرده و هر که را که توان ادارۀ بهتر امور را داشت برکشیدند، تا امور ملک بهتر اداره شود. واقع مطلب این بود و نظام المک و دیگران بدون داشتن  قدرت، دریادلی، حمایت، برکشیدن نیروهای کارآمد، فرصت و آزادی عمل دادن به آنها و رعایت شایسته سالاری و بی اذن و حکمی از جانب سلاطین ترک کاره ای نمی شدند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/14/2021 9:42 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 24

      از نظر دکترذبیح الله صفا کار حکومت های ترک جز آسیب رساندن به ایران چیز دیگری نبوده است و در مقام داوری تنها می توان گفت کدام سلسلۀ ترک کمتر و کدام بیشتر آسیب رسانده است. او در مقایسۀ سلسله های ترک، خوارزمشاهیان را آسیب زننده ترین حکومت ترک به کلیّت ایران محسوب داشته، می نویسد:
      « دولت پهناوری که خوارزمشاهیان آل اتسز ایجاد کرده بودند؛ مانند همۀ حکومت های دیگر که از غلامان و قبایل ترک نژاد تشکیل شده بود، جز ایجاد خونریزی های جدید و از میان بردن خاندان های قدیم و افزودن بر وحشت و اضطراب مردم و افزایش انتشار قبایل ترک، نتیجه ای برای ایرانیان نداشت ... سلسلۀ خوارزمشاهیان آل اتسز نه تنها از یک خانوادۀ ترک نژاد به وجود آمد، بلکه باید گفت این خانوادۀ ترک نژاد بر اثر آمیزش شدید با زردپوستان و حتّی همدست شدن با قبایل مختلف قرلق، قنقلی و قراختایی و قفچاق و اورانی در موارد مختلف و تحریک قراختاییان به فتح ماوراءالنّهر و امثال این افعال بیش از هر حکومت دیگر به ایران آسیب رسانید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، صص 34 ـ 33)
      اتّفاقات دوران حکومت های ترک از نظر ماهیّت رخدادهای سیاسی و نظامی تفاوتی با وقایع دوران حاکمیّت های سلسله های به زعم ایشان ایرانی نداشت. مرور رخدادهای سیاسی و نظامی حکومت های طاهری، صفاری و سامانی و بویی و زیاری مبیّن هیچ تفاوت معنی داری نیست و جنگ و تصرّف سرزمین ها و تحمیل هزینه های این توسعه طلبی ها بر مردم عادی خلاصۀ این اتّفاقات است و تنها تفاوت در این میان اختلاف اسامی و قومیّت حکومت هاست.
      یک طرف به نام ایرانی بودن اسامی عربی و عبری دارد چون طاهر و طلحه و عبدالله و یعقوب و اسماعیل و نوح و منصور و علی و حسن و احمد و یک طرف ترک است و اسامی ترکی دارد چون سبکتکین و بلگاتکین و طغرل و الب ارسلان و اتسز و آلتونتاش و مانند اینها که البتّه تحت تأثیر همنشین بد آنها نیز به مرور اسامی ترکی خود را واگذارده و به همراه ایرانیان آقای صفا به ته چاه می روند و نسل های متأخّر اسامی محمود و مسعود و مودود و ملکشاه و جلال الدین پیدا می کنند. کاری که صفا و امثالهم در این میان انجام می دهند؛ برجسته کردن اتّفاقات ناخوشایند دوران سلسله های ترک و مکتوم نگه داشتن اتّفاقات سوء سلسله های به اصطلاح ایرانی این سوی چوب و کشاندن لعابی از تمدّن و فرهنگ و ادب نوازی و علم دوستی بر چهرۀ آنها است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/15/2021 7:29 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 25

      ذبیح الله صفا گاهی دست به مقایسه هم می زند تا نشان دهد؛ در میان ظلمتی که حکام ترک بر ایران گسترده بودند، گاهی نوری جرقه می زده و حکومت های طیّب و طاهر فارسی صاعقه وار نوری بر پهنۀ تاریک ایران می تاباندند:
      « در این دورۀ تاریک و پرآشوب که عهد تسلّط ترکان و دورۀ انقلاب و وحشت در ایران است و آن را به تمام معنی باید مقدّمۀ حملات سخت قبایل زردپوست در قرن هفتم شمرد، در بعضی از نواحی ایران بازماندگانی از سلاله های ایرانی حکومت داشتند که هر یک از آنها به نوبۀ خود زود یا دیر به دست امرای ترک راه دیار عدم گرفتند و یا اثر وجودی خود را از دست دادند. از جملۀ این خاندان ها هستند جانشینان علاءالدّولۀ کاکویه حکمران دیلمی اصفهان، اتابکان یزد، ملوک شبانکاره، امرای طبرستان، امرای آذربایجان، ملوک غور. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص38)
      قول ذبیح الله صفا در این بخش نمونۀ خوبی از مکتب تاریخ نویسی ایران است. در این مکتب علائق نژادی به تنهایی معیار تشخیص، تحلیل و داوری تبدیل می شود و بر این اساس خوب و بد طبقه بندی می شوند. او بعد از این توضیحاتی در بارۀ حکومت های سلاله هایی ایرانی عرضه می کند که کمابیش همگی به دوبخش تقسیم می شوند.
      یک بخش مربوط به جنگ ها و رقابت ها و توسعه طلبی های ارضی است که تفاوتی با توضیحات مربوط به اتّفاقات حکومت های ترک ندارد و بخش دیگر رنگ و لعابی از ناز و متمدّن و بافرهنگ بودن است که بر سر و روی این سلسله ها می کشد که مثلاً اتابکان ایرانی یزد به ایجاد ابنیه و عمارات و آبادانی ولایت خود توجّه داشتند و ملوک شبانکاره مردمی فضل دوست و فاضل و شاعر بوده اند و شروانشاهیان ادب دوست و آل باوند ملجأ شیعه بودند و ملوک غوریّه مانند سایر ملوک ایرانی نژاد در فتوحات خود بیم و اضطرابی را که پادشاهان ترک نژاد این عهد معمولاً در دل ها می افکندند، ایجاد نمی کردند!!
      صفا در ادامۀ توضیحات خود به سلسلۀ احمدیلیان در آذربایجان اشاره کرده و آن را سلسله ای کرد معرّفی میکند که از اعقاب احمدیل پسر ابراهیم بن وهسودان روّادی کردی بوده اند که مراغه را در دست داشته اند و قدرت ایشان از اوایل قرن ششم آغاز شد. او در ادامۀ مطلب، در بارۀ این سلسله می نویسد:
      « بعد از احمدیل پسرش آقسنقر نزد سلطان محمود از سلاطین سلجوقی عراق رتبت و مکانتی یافت. بعد از آقسنقر پسرش نصره الدّین ارسلان آبه خاصبک و پس از وی فلک الدّین و علاءالدّین کرپ ارسلان از این خاندان مشهورند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 44)
      اساس کار صفا در این بخش بر کتاب «شهریاران گمنام» کسروی استوار است و او چشم بسته گفته های کسروی را که بیمارتر از خود وی بود، می پذیرد و هیچ از خود نمی پرسد این چه سلسلۀ کردی بوده که حاکمانش پی در پی اسامی ترکی داشته اند؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/16/2021 6:42 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 26

      ذبیح الله صفا در فصل دوم از جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به توصیف اوضاع اجتماعی ایران از آغاز سلاجقه تا حملۀ مغول می پردازد. می توان گفت این بخش بیش از آنکه توصیف وضع اجتماعی آن دوران باشد، آینه ای است که غلیان خشم و نفرتی را که عارض نویسنده گشته، منعکس می کند و او به سان کسی که اختیار از کف داده و تسلّطی بر خود و قلم خود ندارد، سخن می گوید. در این بخش تیرهای نفرت و خشم مسلسل وار ترکان را را نشانه می روند و صفا دیوانه وار هر آنچه در تیردان خشم و نفرت خود دارد بی رحمانه نثار ترک می کند.
      او از غلبۀ ترک در این عهد می نالد. از سقوط سلسله های ایرانی در برابر ترکان جنگاور ابراز خشم می کند. امرا و سلاطین ترک را به صورت علی الاطلاق فاسد معرّفی می کند. از داشتن نقائص اخلاقی و بی رحمی و شراب خوارگی و عیّاشی و بی حفاظی و سفّاکی و تعدّی به جان و مال مردم از سوی امرا و سلاطین ترک می گوید و این سوء رفتار را نتیجۀ بیگانه بودن آنها نسبت به ایران و اعتقاد به دوشیدن ایرانیان مغلوب و منکوب شده می داند.
      تنها حربۀ دفاعی و آرامش بخش برای صفا در این صفحات غلام غلام کردن های پیوستۀ اوست که گویی با تکرار ترکیب «غلامان ترک» در پی آرامش و انتقامی است. در این راه او تا آنجا پیش می رود که منازل ایرانیان را سرشار از غلامان ترک معرّفی می کند. از وجود هزاران غلام در خانۀ وزرا و صدور ایرانی سخن می گوید و سپس برای این غلامان بازار و بنگاه تعیین می کند و از صدور مازاد غلامان ترک به دیگر نواحی خبر می دهد!!
      از اینجا به بعد او دوباره به ذکر مصیبت رسیدن غلامان ترک بر تخت های سلطنت رجوع می کند و از عوارض این بر تخت رسیدن ها وااسفاها سر می دهد و از دولت مستعجل بودن حکومت ها در اثر امارت جویی غلامان شکایت ها دارد. در دنبالۀ کار خشم و نفرت جای خود را به وقاحت می دهد و او در باب صورت های مختلف استفاده از غلامان ترک سخن می گوید و خصوصاً بازیچۀ شهوت امرای عهد شدن را یکی از این صورت ها می داند.پراکنده گویی هم کم ندارد. از ادّعای قیمت های آن چنانی برای خرید غلامان ترک تا ساختن سراپرده به مانند سراپردۀ شاه برای این قبیل غلامان و بخشیدن خزانه ای به وسعت خزانۀ شاه تا اختصاص ده هزار سوار به غلام و در جای دیگر بخشیدن سی هزار سپاهی به غلامی دیگر و دست آخر کشتن این قبیل غلامان برای تفریح!
     غرض مؤلّف از یافتن یا بافتن این داستان ها آن است که بگوید شاهانی که از این جمع غلامان به حکومت دست می یافتند انسان هایی بودند که به رذالت و زشت خویی عادت یافته و از بزرگی و عزت نفس تهی گشته بودند. از همین روی، به محض رسیدن به شاهی بر گردن مردم سوار می گشتند و بیدادها بر آنان روا می داشتند و علما هم آماج خفت و خواری این ملعبه های غلام بارگان ترک بودند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel