نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی =1

بیلدیریش, [2/9/2021 7:15 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترک ستیزی در آثار سعید نفیسی 1

      سعید نفیسی در 18 خرداد 1274 شمسی در تهران به دنیا آمد. پدر او علی اکبر نفیسی ناظم الاطبّا از پزشکان معروف روزگار خود بود که اصالتی کرمانی داشت و در نوزده سالگی به دنبال فرمان دولت به فرمانروایان ولایات برای انتخاب و معرّفی جوانان مستعد خاندان های شایستۀ دانش اندوزی برای تحصیل طب در دارالفنون؛ به تهران آمد.
      نفیسی ادّعا می کند خانوادۀ پدری او تا یازده پشت همه پزشک بوده اند و جدّ یازدهم او حکیم «برهان الدّین نفیس بن عوض بن حکیم کرمانی» در قرن نهم طبیب دستگاه «الغ بیگ» پسر «شاهرخ» شاهزادۀ دانشمند تیموری بوده و صاحب مؤلّفاتی در طب می باشد که آنها را در شهر سمرقند تألیف کرده است. از آن پس فرزندان وی پشت در پشت در کرمان زیسته اند و تنها جدّ هشتم او میرزاسعیدشریف طبیب کرمانی به اصفهان رفته و چندی در دربار شاه عبّاس صفوی در آن شهر زیسته و در پایان زندگی به زادگاه خود برگشته است. (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، جلد 4، ص، 402)
      در هنگام تولّد سعید نفیسی پدر وی در زمرۀ پزشکان ناصرالدّین شاه بوده و در معیّت او به ییلاق جاجرم رفته بود و خبر تولّد فرزند در این اقامتگاه تابستانی به او می رسد و ناصرالدّین شاه به شادباش ولادت او هدیه ای به ناظم الاطبّا داده و به دلیل آگاهی از تاریخ خاندان او سفارش می کند نام جدّ هشتم نفیسی را به فرزند تازه تولّد یافته بدهند.
      سعید نفیسی نخستین فرزند از سومین همسر پدر خود بود. او از پنج سالگی در مدرسه ای به نام «شرف» که مؤسّس آن پدرش بود، تحصیلات خود را آغاز کرد و بعد از سه سال تحصیل از سال چهارم ابتدایی تا سوم متوسّطه را در مدرسۀ علمیّه ادامه داد. پس از آن برادر بزرگش ـ دکتر علی اصغر مؤدّب الدّولۀ نفیسی برادر ناتنی او و فرزند همسر اوّل ناظم الاطبّا ـ سعید را به همراه برادر کوچکترش برای ادامۀ تحصیل به اروپا برد. بدین ترتیب سعید نفیسی تحصیلات خود در دورۀ دوم متوسّطه را از پاییز 1288 شمسی در شهر نوشاتل سویس آغاز کرد و بعد از یک سال به پاریس نقل مکان کرده و تحصیل خود را در این شهر ادامه دادند. اقامت و تحصیل نفیسی در اروپا تا سال 1297 شمسی استمرار پیدا می کند و او بعد از اقامتی نه ساله، در این سال به ایران برمی گردد. بازگشت او به ایران با توسعۀ دستگاه فرهنگی کشور و افزایش مدارس شبه عالی مقارن می گردد و نفیسی در آغاز کار در دبیرستان های اقدسیّه و تهران امروز که در آن روزگار به مدرسۀ سن لویی مشهور بود؛ به تدریس زبان فرانسه می پردازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/10/2021 7:25 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 2

      پدر نفیسی در کنار پیشۀ طبابت از ذوق ادبی هم بهره داشت و با بسیاری از ادیبان تهران رفت و آمد می کرد. همین رفت و آمدها زمینۀ آشنایی سعید نفیسی با محیط ادبی تهران را فراهم می کند و زمینۀ گرایش او به پژوهش های ادبی را میسّر می سازد. نفیسی که از شانزده سالگی دستی بر قلم داشته به همکاری با نشریّات آن روز تهران روی می آورد. نخست در روزنامۀ ارشاد که یکی از نشریّات مشهور تهران به مدیر مسئولی جواد تبریزی بوده به همکاری می پردازد و سپس با تأسیس انجمن ادبی دانشکده در سال 1297 به همکاری با مجلۀ این انجمن که به همین نام منتشر می شد؛ روی می آورد و افتخار همراهی با نویسندگان نامدار این مجلۀ از قبیل ملک الشّعرای بهار، عبّاس اقبال آشتیانی و رشید یاسمی را پیدا می کند.
      تجربه ای که نفیسی در کار چاپ مجلّۀ دانشکده به هم زده بود؛ سبب می شود حسین علاء وی را به مدیریّت مجلّۀ «فلاحت و تجارت» دعوت کند. همین امر زمینۀ اشتغال اداری او در وزارت فواید عامه را فراهم می کند. (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، جلد 4، ص 410)
      در حوالی 1304 وزارت فواید عامه مدرسه ای به نام « مدرسۀ عالی تجارت» تأسیس می کند و نفیسی به ریاست آن گمارده می شود. نفیسی در کنار این اشتغالات در مدرسۀ نظام، مدرسۀ علوم سیاسی و دارالفنون نیز به تدریس می پردازد و در نهایت با تأسیس دانشگاه تهران به دانشگاه منتقل می شود.
      در آذر ماه 1308 نفیسی با پریمرز نفیسی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند دختر به نام های نوشین و شیرین و دو پسر به نام های بابک و رامین بود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/11/2021 7:22 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 3

      سعید نفیسی در سال 1299 به عضویّت جمع تازه تأسیس «انجمن ادبی ایران» درمی آید و در فعالیت های آن که عمدتاً در حوزۀ شعر بوده؛ شرکت می جوید. وی در این دوران اهل شعرسرایی هم بوده و به اعتراف خود بین سال های 1295 تا 1302 هشت هزار بیت شعر گفته بود امّا به دلیل آنکه اهل مطالعه بوده؛ می دانسته که بهتر از دیگران شعر نگفته است، لذا عزم می کند از این کار دست بردارد و وقت خود را در پژوهش های ادبی و تاریخی منحصر کند.(پژوهشگران معاصر ایران، ج 4 ، ص 376)
      نفیسی در سال 1328 بنابر درخواست خود بازنشسته شد، سپس چند سالی را در خارج از ایران گذراند. در اسفند 1335 متقاضی تدریس مجدّد در دانشگاه تهران شد. درخواست او مورد پذیرش قرار گرفت و از بهمن 1337 تدریس مجدّد خود در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران را آغاز کرد.
      نفیسی به مانند مجتبی مینوی در طی حیات فرهنگی خود کتابخانۀ بزرگی فراهم آورد. برخی گفته ها از وجود شانزده هزار جلد کتاب و مجلّه در کتابخانۀ شخصی وی حکایت دارد. در کتابخانۀ او از هر دست کتاب و نشریّه ای به زبان ها و خطوط مختلف یافت می شد. کتابخانۀ نفیسی در اواخر دوران حیات او و به دست خودش چند پاره شد. او بخش اعظمی از کتاب های خود را به کتابخانه های مجلس سنا، دانشگاه کلمبیا و کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران فروخت و بخشی را نیز به کتابخانۀ مرکزی داشگاه تهران اهدا کرد. الباقی کتب وی بعد از درگذشت او به کتابخانۀ اخیر اهدا گردید.(رک. همان، صص 415 ـ 414)
      نفیسی از چند سال پیش از وفات، بر این بود که سال های آخر عمر خود را در پاریس به سر آورد؛ از این رو در حومۀ این شهر آپارتمان کوچکی تدارک دیده بود، که البتّه نتوانست بیش از یک سال در آنجا از لذّت زندگی بهره ببرد. بار آخر که به ایران بازگشت، برای شرکت در «نخستین کنگرۀ ایران شناسان» در تهران بود. چهار روز قبل از مرگش، در جلسۀ شورای فرهنگی سلطنتی حضور یافت. معلوم شد برای شرکت در جلسه از بیمارستان آمده است. از تنگی نفس ناراحت بود. هنگام تودیع با یکی از دوستان گفته بود: به موجب دعوتی که از او به عمل آمده؛ عازم ایتالیا می شود تا در یکی از دانشگاه های آن کشور تدریس کند. آنچه به نظر او و دوستانش نمی رسید این بود که از عمر او چهار روز بیشتر باقی نمانده است. سرانجام نفیسی در شامگاه یکشنبه 22 آبان 1345 در بیمارستان شوروی در تهران درگذشت. پیکرش با تشییع از مدرسۀ عالی سپهسالار به آرامگاه خانوادگی «سرقبرآقا» واقع در جنوب تهران حمل و به خاک سپرده شد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/12/2021 7:26 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 4

      در شرح حال سعید نفیسی و علاقۀ او به کتاب، نکتۀ ناخوشایندی هم وجود دارد. حکایت سرقت کتاب های نفیس خطی از کتابخانۀ مجلس شورای ملّی از سوی نفیسی به کرّات نقل شده و حکم روایتی متواتر را پیدا کرده است. مدافعین نفیسی اتّهام سرقت کتب خطّی مجلس را انکار کرده و وجود کتب خطی با مهر مجلس در خانۀ وی را نتیجۀ فراموشی او قلمداد می کنند.
      عبدالحسین حائری با اشاره به چگونگی راهیابی خود به کتابخانۀ مجلس شورای ملّی، از گزارشی در باب سرقت چندین جلد کتاب از کتابخانۀ مجلس و رفتن انگشت اتّهام به سوی سعید نفیسی سخن می گوید. گم شدن کتب خطّی موجب گردید تا دادسرا قسمت کتاب‎های خطی را مهر و موم کند و به هیچ‌کس اجازۀ ورود به مخزن کتب را ندهد. به دلیل بی اعتمادی به سعید نفیسی،مسئولین مجلس مسئولیّت معرّفی نسخه های خطّی را به عبدالحسین حائری پیشنهاد می کنند و با پذیرفتن این امر از سوی حائری مهر و موم مخزن کتب خطّی برداشته می شود.
      حائری با اشاره به شیوۀ سرقت کتاب‌ از کتابخانه مجلس توسط نفیسی می‌نویسد: « هیچ‌کس حق ورود به مخزن را نداشت و حتی کارکنان داخلی هم نمی‌توانستند با کیف و چمدان به آنجا وارد شوند، امّا در مورد آقای نفیسی یک استثنا وجود داشت؛ یعنی، ایشان به راحتی با چمدان به داخل مخزن رفت و آمد می‌کرد. در آن زمان یک نفر کتابدار متعهّد و متدیّن در اینجا کار می‌کرد که وقتی من به اینجا آمدم، ایشان هنوز مشغول کار بود. یک روز این شخص متوجّه ‏شد بعضی از کتاب‎ها در جاهایی بریدگی و پاره‌شدگی دارد و برخی جلدها با خود کتاب منطبق نیست. به این جهت موضوع را به رئیس کتابخانه گزارش می‌‏دهد. (گوشه‌ای از تاریخ کتابخانه مجلس شورای ملی در«ارج‌نامه عبدالحسین حائری»، روایت حائری از سرقت آثار منحصر به فرد، ص ۱۸)
      بعد از طی تشریفات قانونی، مأمورین به خانۀ نفیسی می‌روند و حدود ۷۸ جلد کتاب را که ایشان مخفیانه خارج کرده بود، می‌یابند و به کتابخانۀ مجلس عودت می‌دهند. نحوۀ عملکرد ایشان هم این طور بوده که وقتی کتابی را به خانه می‌برد، جلد آن را عوض می‌کرد و درون آن کتاب دیگری را تعبیه می‌کرد و دوباره آن را به جای اولش بازمى‏‌گرداند. (رک. مصاحبه: حایری، عبدالحسین؛ منزوی، احمد،کیهان فرهنگی، ۱۳۶۶، شماره ۳۸، ص ۴ /  نامه سرگشاده شاهرخ دیلمانی و تراب یساری به احمد بختیاری (دادستان دیوان کیفر) در خصوص سرقت کتاب از کتابخانه مجلس توسط سعید نفیسی، ارج نامۀ حائری، ص 18)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/13/2021 8:58 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 5

نفیسی در یک نگاه
      مجموعۀ آمال، علایق و نگرش های ناسیونالیست های معاصر ایران از قبیل فارسی گرایی و فارسی ستایی افراطی، باستان گرایی، نژادگرایی، آریایی بازی، ترکی ستیزی و عرب ستیزی در آثار برجای مانده از سعید نفیسی خودنمایی می کند. او در زمرۀ تندروترین چهره های ملّی گرای معاصر ایران قرار دارد و تمایلات و دیدگاه های خود را بدون ملاحظه، به قلم می آورد.
      نفیسی به مانند دیگر ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی تمایل فارغ از حدی نسبت به امر آریایی ستایی ابراز می دارد. در باب آریایی بازی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی نکتۀ قابل بحثی وجود دارد. این گروه علاقۀ وافری برای «گذاردن سرزمین اسطوره ای به جای سرزمین واقعی» برای ایرانیان از خود ظاهر می سازند.
      از نظر نفیسی و هم فکران او ایرانیان از نژاد آریایی منشعب گشته اند. او معتقد است همۀ اقوام آریایی در آغاز یک دسته بوده و در یک جای بخصوص می زیسته اند. این مکان نخستین، دور از فلات و کشور امروزین ایران قرار داشته و آریایی بازان در بارۀ تعیین مکان اصلی این خاستگاه اوّلیّه اتّفاق نظر ندارند. نفیسی از میان همۀ نواحی مورد اشاره در باب خاستگاه آریایی ها، ارتفاعات پامیر را می پسندد و بر مبنای همین اعتقاد به تعیین مسیر مهاجرت آریایی ها می پردازد. (رک. تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، سعید نفیسی،  به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1384، ص 14)
      این ادیب و مورّخ گاه در نوشته های خود نزاکت و محابا را کنار می گذارد و بدون در نظر گرفتن عواطف و احساسات هم وطنان غیرفارس ایرانی، نظرات گستاخانه ای در بارۀ زبان و قومیّت ایشان بر قلم می راند. او نسبت به ملل و اقوام غیرایرانی هم گستاخ و هتّاک است و از نسبت توحّش دادن به ایشان ابایی ندارد.
      وی بر پایۀ اعتقاد به وطن اسطوره ای آریایی هیچ احساس مثبت و مشترکی نسبت به مردمان بومی ایران در دوران قبل از مهاجرت آریاییان ندارد و آنها را با پتک توحّش و بی فرهنگی و داشتن تمدّن پست تر می کوبد. نفیسی هیچگاه صفت ایرانی را به ساکنان ماقبل آریایی ها اطلاق نمی کند و ایرانیان اصلی و حقیقی از نظر او همان مردمان وارداتی از پامیر یا ائرینه ویجه هستند. همۀ ستایش های نفیسی از مراتب تمدّن و برتری آریایی ها نسبت به بومیان ایران در حالی اتّفاق می افتد که خود او اعتراف می کند که آریایی ها برای زنده ماندن به ایران آمده بودند. (همان، صص 31 ـ 30)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/14/2021 8:00 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 6

      نوشته های نفیسی؛ بخصوص در حوزۀ تاریخ فاقد دقّت و انسجام کافی هستند و پراکنده گویی در آنها موج می زند. در نوشته های او تکرارهای مخل بسیار به چشم می خورد و خواننده احساس می کند این نویسنده علاقه ای به دوباره خوانی و ویرایش تألیفات خود نداشته است. او علاقۀ چندانی به مستند بودن نوشته ها ندارد و به جز موارد اندک از دادن ارجاعات لازم پرهیز کرده و نوشتۀ خود تا حدّ انشا و داستان پردازی پایین می آورد. در آثار قلمی او شور و هیجان و احساس بیش از سند و منطق و استدلال خودنمایی می کند.
      خوانندۀ آثار نفیسی در نوشته های وی به موارد متعدّدی از تناقض و نتیجه گیری متفاوت برخورد می کند. وی به تعبیر یکی از ستایندگانش «شتاب کاری هایی در اظهار بعضی عقاید که خلاف دریافت همگان بود، داشت.» (پژوهشگران معاصر ایران، ج 4، ص 370) و از این رهگذر منتقدان بسیاری برای خود فراهم کرده بود. نفیسی به مانند محقّقان دقیق و امین به بازجستن مآخذ و منابع اعتنایی نمی کند و خود را برای اطمینان از قطعیّت مطلب اظهار شده به زحمت نمی اندازد.
      تأویل نیز جایگاه محکمی در نوشته هایش دارد. نفیسی در   نوشته هایی که به نحوی به تاریخ ایران باستان مربوط می گردد؛ علاقۀ بسیاری به درآمیختن افسانه و داستان و تکمیل قطعات تاریخی پنهان از طریق پناه بردن به افسانه و داستان های ملّی قوم پارس ابراز می دارد و متعاقب آن دست به تأویل زده و می کوشد مطالب موجود در افسانه ها یا کتاب های دینی زرتشتیان؛ بخصوص کتاب اوستا را به وقایع تاریخی پیوند زده و مقصود آن روایات را برخی وقایع تاریخی ایران باستان قلمداد کند.
      نابسامانی های اشاره شده در حوزۀ زبان و لغت هم گریبان نفیسی را می گیرد و او به تأویلات لغوی عجیبی روی می آورد. وی در ریشه یابی کلمات سبک خاص خود را دارد و بر اساس همین سبک منحصر به فرد، معنی و ریشۀ کلمات را معیّن می کند.
      این نویسنده در فروختن کلمات فارسی به زبان های دیگر و مدیون ساختن آنها به فارسی ید طولایی دارد. سهل گیری در شناخت ریشه و معنی کلمات دوران ساسانی و تأویل بی کنکاش واژه به مشابه آن در فارسی دری و استخراج معنایی ذوقی و حدسی، از دیگر مشکلات نفیسی در حوزۀ لغت است.
      گاه نیز در کاربرد اسامی مکان ها یا برخی اصطلاحات دارای تعریف روشن و مورد وفاق همگانی، سلیقۀ شخصی خود را دخیل می گرداند و معنایی متفاوت با معنای مشهور و پذیرفته شدۀ آن ارائه می کند. او در همۀ این قبیل مباحثات لغوی پیوسته مراقب است که در پایان همه چیز را به نفع فارسی و آریایی زبانی ختم به خیر کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/15/2021 8:38 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 7
تمایلات نژادپرستانه در نوشته های سعید نفیسی

      تمایلات نژادگرایانۀ در جای جای آثار نفیسی خودنمایی می کنند. این تمایل مختص دوران بخصوصی از زندگی او نبود و می توان گفت در تمام عمر خود به مفکورۀ برتری نژاد ایرانی وفادار ماند و در نوشته های خود پیوسته از تعابیری چون: نژاد ایرانی، خون ایرانی، رگ ایرانی، پاک نژادان ایرانی، ایرانیان پاک نژاد، ... بهره گرفت.
      یکی از محل های ظهور و بروز تعابیر نژادگرایانۀ نفیسی مجموعۀ داستانی «ماه نخشب» می باشد. داستان های این کتاب به تعبیر عبدالحسین زرین کوب چیزی بین داستان کوتاه و مقالۀ تاریخی بوده اند و نفیسی داستان های این مجموعه را به میدانی برای طرح اندیشه های ملی گرایانۀ خود و طرح برتری و پاکی نژاد ایرانی تبدیل کرده است.
      در این مجموعه داستان «المقنع» برجستگی خاصّی دارد و در آن نشانه های افزون تری از تمایلات نژادی نفیسی می توان جست. این داستان علاوه بر جنبه های نژادی ویژگی های دیگری نیز دارد. در این داستان نفیسی حضور اعراب در ایران را تا حدّ یک اشغال گری ساده پایین می آورد؛ آنگاه تلاش و تقلای قوم ایرانی در مقابل این اشغال گری را برجسته می سازد.
      در داستان او از دین اسلام و آیینی که با آمدن اعراب به ایران در میان مردم رواج می یابد؛ نشانی نیست و هر چه هست حکایت یک اشغال گری با تمام اتّقاقات مترتّب بر آن است.
      در تحلیل لفظی این داستان ما به موارد متعدّدی از تعابیر نژاد گرایانه برمی خوریم. این تعابیر از همان بندهای اوّلیۀ داستان آغاز می گردند و در سرتاسر داستان جریان می یابند. طلیعۀ این بیان از رفتن پاک نژادان ایرانی به زیارت مزار یزدگرد سوم آغاز می گردد و با جاری بودن خون ایرانی در رگ های مردم خراسان، جوشیدن خون پاک ایرانی در رگ های حکیم بلخی و رساندن نسب او به گودرز از فرزندان بزرگمهر تا رگ ایرانی داشتن المقنّع و پیشوایی او بر غیرتمندترین مردان جهان متمدّن ادامه می یابد.
      این حکایت سوی دیگری هم دارد. اگر در این سو نژاد ایرانی نماد پاکی و خلوص و کمال و دانشگری است؛ در آن سو نژاد عرب سرشار از زشتی و نابکاری و ناپاکی فطری است. ستایش های توخالی و بلاهت آمیز نفیسی در پایان داستان از مقنّع نیز خارج از چهار چوب تمایلات نژادی او نیست و او می کوشد بر پایۀ همان تمایلات از تدابیر معمولی، اشتباه، نابخردانه و منفعلانۀ مقنّع در وادار کردن اطرافیان به خودکشی و در نهایت انتحار خود، یک حماسۀ طویل بسازد.
      نفیسی به اینها هم بسنده نمی کند و مدّعی می گردد هزارودویست سال است جهان در برابر بزرگی او احساس شگفتی می کند. حتّی می گوید تخمی را که پیامبر سفیدجامگان؛ یعنی، مقنّع در هزارودویست سال قبل کاشته بود، همچنان در خراسان میوه می دهد. او معلوم نمی کند که مقصودش از این میوه ها دقیقاً کدام ها هستند، چرا که در خراسان امروز عکس آنچه مقنّع دنبال می کرده؛ جریان دارد و خراسان در ید قدرت مسلمانان است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/16/2021 7:43 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 8

      به جز داستان ماه نخشب و المقنع؛ مقدّمۀ کتاب «بابک خرم دین» نفیسی نیز سرشار اظهارات نژادپرستانه و خودبرتربینانۀ این نویسنده می باشد. با وجود اینکه عمر نفیسی در زمان تألیف و انتشار این کتاب در آستانۀ شصت سالگی بوده، لیکن از اندیشه های نژادگرایانه عدول نکرده و همچنان بر طبل برتری نژادی قوم خود و فرومایگی قوم عرب و دیگر اقوام پای می فشرده است. او در مقدّمۀ کتاب «بابک خرم دین» می نویسد:
      « یکی از بزرگترین جنبش هایی که ملّت ایران در مدّت دراز زندگی پست و بلند خود آشکار کرده؛ جنبش ملّی است که در قرن دوم و سوم هجری برای کوتاه کردن دست تازیان پدیدار کرده است. یگانه سبب دستبردی که اعراب به ایران زدند و تنها چیزی که توانست این دیار بدان بزرگی و توانایی را اسیر و دست نشاندۀ یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابانگرد اشترسوار کند و آن هم فردای روزی که خسرو پرویز لرزه بر پشت امپراطوران بیزنتیه افکنده و تا قسطنطنیّه رفته بود؛ همان تباهی دربار ساسانی و فرسوده شدن خاندان شهریاری ایران و خشمی بود که مردم این سرزمین در نتیجۀ ناکامی ها و بیدادگری های طبقات ممتاز و خاندان های منسوب به طبقۀ حاکمه و محروم بودن اکثریّت نزدیک به اتّفاق مردم ایران از هر گونه حقوق بشری و آزادی های مادی و معنوی و لذایذ و بهره جویی های روحانی و جسمانی داشتند وگرنه ملّت ایران در این زبونی و بردگی گناهی نداشت. تا دم واپسین جان فشانی و پایداری کرد، تا نزدیک صد سال مردم برخی از نواحی خراسان و ماوراءالنّهر رام نشدند و در میدان جنگ مردانه کوشیدند. مردم گیلان و طبرستان تا دویست سال نگذاشتند پای بیگانه خاک پدرانشان را بیالاید. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 5)
      تباهی دربار ساسانی، فرسوده شدن خاندان شهریاری، خشم مردم در نتیجۀ ناکامی ها، بیدادگری های طبقات ممتاز، کامجویی های خاندان های منسوب به طبقۀ حاکمه، محروم بودن اکثریّت نزدیک به اتّفاق مردم ایران از هر گونه حقوق بشری و آزادی های مادی و معنوی و بی بهره بودن عموم مردم از لذایذ و بهره جویی های روحانی و جسمانی مجموعۀ توصیفاتی است که خود نفیسی از اوضاع آن روز ایران به دست می دهد. با این توصیفات شکوه و بزرگی در کجای آن جامعه جای می گیرد و نمودهای آن برتری اندیشه و نژاد قرار بوده در کجای آن جامعه خودنمایی کند؟ این چه شکوه و بزرگی بوده با حملۀ به زعم خودش یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابانگرد اشترسوار کن فیکون شده است؟

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/17/2021 7:12 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 9

      نفیسی برای جبران آن شکست لازم می بیند کارنامه و مابه ازائی بتراشد و از بقای ایران در مقایسه با فنای دیگر ملل، به عنوان یکی از نشانه های برتری نژادی، فرهنگی و تمدّنی ایران و ایرانی یاد کند:
      « اینجاست که همۀ بزرگی روح ایرانی آشکار می شود. مردم دیگری که در فلسطین و شام و مصر و شمال آفریقا سرنوشت ایرانیان را یافتند؛ به یک باره نابود شدند و امروز کمترین اثری زنده از زبان و نژاد و تمدّن و فرهنگشان نیست. امّا ایران هنوز مانده است و ایرانیان خود به از همه می دانند که باز هم خواهندماند.
       این همه از آن آست که تفاوت بسیار بزرگی میان ملّت ایران و ملل دیگر جهان است. ایرانی بی حوصلگی و شتاب زدگی و سبکسری در برابر حوادث ندارد. به کارهای کودکانه که حادثه را سخت تر و ناگوارتر و دشمن را خشمگین تر و روز سیاه بختی را تیره تر کند؛ دست نمی زند. حرکت مذبوح نمی کند و ظاهراً سر تسلیم پیش می آورد، امّا در باطن دست از اندیشۀ خود و آرزوهای خود برنمی دارد و با آنکه در ظاهر بردبار و ناتوان نماست؛ در باطن مصر و پایدار است و توانایی شگرفی در صبر و حوصلۀ خویش اندوخته است. اگر امروز نتوانست فردا و اگر فردا نشد؛ پس فردا، سرانجام کار خود را می کند و روزی بر دشمن بدخواه چیره می شود و کینۀ دیرین را اگر هم سال ها بگذرد باز روزی می ستاند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 6 ـ 5)
      از نظر نفیسی و ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی نه از دست دادن زبان پهلوی، نه دین زرتشتی و دیگر ادیان رایج ایرانی، نه از دست دادن خط، نه از دست دادن آثار نوشتاری، نه از دست دادن سرزمین و محو شدن نام ایران به قاعدۀ نهصد سال تا ظهور صفویان، نه رواج عربی نویسی، نه نأثیرگذاری هشتاد درصدی عربی در فارسی، نه دولا و راست شدن رجال ایرانی در برابر خلفای عرب و سلاطین ترک و مغول و ... هیچکدام معنی از دست دادن و استحاله را ندارند!
      حرکت های نظامی شبه مذبوحانه از نوع حرکت مازیار، المقنّع، استادسیس، به آفرید و حتّی بابک که همگی دولت هایی مستعجل بودند و در مدّت کوتاهی از سوی خلفا یا عمّال آنها سرکوب شدند، هم نشانه های حرکت مذبوح نیستند! نفیسی و امثال او همۀ اتّفاقات گسترۀ وسیعی از بین النّهرین و گاه مدیترانه تا اقصای کاشغر را به نام ایران و ایرانی مصادره کرده و آنچه را در تاریخ نداشته اند در صفحات کتب دوران معاصر خود جبران می کنند. جالب توجّه تر این است که از نظر نفیسی سرّ امتیازات ادّعایی ایران «همه از آن است که تفاوت بسیار بزرگی میان ملّت ایران و ملل دیگر جهان است.» چنین تصوّری از ملّت خویش معنایی جز استغراق در تمایلات نژادپرستانه و ویژه پنداری خود ندارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/18/2021 8:18 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 10

      نفیسی صفات دیگری هم که تماماً از این حس خودبرتربینی و خودستایی افراطی ناشی می شود به ملّت خود می دهد؛ گویی این صفات جز در محدودۀ قلمرو اقلیمی و فرهنگی ایران در هیچ جای دیگر قابل مشاهده نیستند:
      « روشن بینی و تیزبینی و دوراندیشی کامل و ابرام و پشتکار شگرف همواره یکی از خصال ملّت ما بوده است که با تعصّب و دوستداریی ریشه دار و پای برجا در بارۀ نیاکان خود می آمیزد و دیار خویش را از این گرداب های خون و تندبادهای حوادث جهان تا امروز باقی نگاه داشته و به دست ما سپرده و اندیشۀ پدران بزرگوار خود را تا امروز از دست نداده است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      اگر دوراندیشی هایی از نوع آنچه نفیسی ادّعا می کند، وجود داشت یقیناً این کشور به دفعات پرشمار اسیر حملات مهاجمان نمی شد و همه چیز خود را به دست آنها نمی سپرد. مهاجمانی که از نظر ملّی گرایان وطنی همیشۀ خدا، پست تر، بی تمدّن تر از ایرانیان و به تعبیر خود نویسنده سراپا برهنه و بیابانگرد و اشترسوار بوده اند.
      در اینجا هم رواج همان لاف و گزاف معمول در میان این گروه منشأ نتیجه گیری و اظهار نظر می گردد و نفیسی مدّعی حفظ اندیشۀ پدران بزرگوار ایرانی تا روزگار حاضر می گردد. واقعیّت این است که از زبان و خط و اندیشه و دین این پدران بزرگوار پیشین نفیسی و شرکا چیز قابل عرضه ای باقی نمانده تا وی به باقی ماندن آنها ببالد و آنچه از آن به عنوان فرهنگ و دانش و اندیشه یاد می شود، مخلوط و معجونی از دانش ملل مختلف است که به نام ایرانی در تعریف خاص آن و وارث ادّعایی این میراث؛ یعنی، قوم فارس جا زده می شود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/19/2021 6:34 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 11

      از نظر سعید نفیسی تاریخ هیچ ملّت و سرزمینی استقامتی از نوع ایران در طول زمان بروز نداده است:
      « در تاریخ هیچ دیاری آن همه جنبش و کوشش و بردباری را که ایرانیان در مدّت سه هزار سال تاریخ و سه هزار سال پیش از تاریخ برای رهایی خویشتن از دستبردهای پیاپی ملل نژاد سامی و نژاد یافثی آشکار کرده اند؛ نمی توان دید و بی هیچ تردید و دودلی همۀ این تمدّن درخشان آریایی ایرانی که هنوز با همۀ سستی های امروزین بر جهان مادی و معنوی می درخشد؛ نتیجۀ همان مردانگی ها و نیک اندیشی ها و روشن بینی ها است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      گذشته از نادرستی اصل ادّعا و سایه انداختن همان سامی و یافثی بر تاریخ و سرزمین ایران بخصوص در دورۀ اسلامی؛ نکتۀ قابل توجّه این بخش آن است که نفیسی هم به مانند دیگر هم فکرانش برای جبران نداشته ها در زمان خود و قرون متأخّر به قلب تاریخ باز می گردد تا از سرمایه های معنوی یا مادّی گذشته عروه الوثقایی برای مفاخره بسازد.
      نفیسی و گروه همفکران غرب زدۀ او دهه های متوالی مقدرّات این کشور را در دست داشتند و سلاطین ظاهراً قدر قدرت پهلوی که نفیسی تاریخ شهریاری آنها را می نوشت؛ به همراه وزیران خردمند ایرانی و اندیشمندان ملی گرایی فارسی نتوانسته بودند در پنجاه و اندی سال، کار قابلی برای جبران نداشتن ها در این کشور به انجام رسانند؛ از همین رو نویسندگان این سلسله جز پناه بردن به گذشته و تفاخر به استخوان های پوسیده، آن هم با مایه هایی از دروغ، لاف و گزاف و اشتلم راه دیگری در پیش روی خود ندیده بودند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/21/2021 10:45 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 12

      نگاه نفیسی به تاریخ ایران نگاهی شبه ایدئولوژیک و آرمان گرایانه است. به عبارتی توقّع او از تاریخ ایران، برآورده ساختن آمال و آرزوهای آریایی بازانۀ اوست و هر گاه او آنچه را در تاریخ می جوید و نمی یابد؛ به مدد ذهن خیال پرور و داستان پرداز خود می سازد:
      « از نخستین روزی که تاریخ ملل آریایی آغاز می شود، تا هم اکنون همواره نژاد ایرانی سپر بلای همۀ حوادث دردناک و خون آلود تاریخ بوده است. گاهی در برابر تاخت و تازهای طوایف سکایی سینه سپر کرده، گاهی سد در برابر خزرها و تاتارها و هفتالها (هیاطله) کشیده، روزی دستگاه جهانگشایی و کشورستانی یونانیان و مقدونیان و رومیان را برچیده؛ روز دیگر نگذاشته که تازیان بنیاد تمدّن آریایی را دگرگون کنند، روزی تاخت و تاز ترکان و ترکمانان را مانع شده، روزی دیگر با گشاده رویی و تیزهوشی خاص خود ترکتازی مغول را در هم نوردیده و هر بار این اروپای مغرور را که اینک با شتابی شگرف رو به زوال و انقراض می رود؛ از خطر نیستی رهانیده و این خطر جانکاه را با دست مردانۀ خود از میان برده است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      نفیسی ایران را سپر بلای همۀ حوادث دردناک و خون آلود کلّ تاریخ و مثلاً نه حوادث غرب آسیا یا اصلاً خود آسیا، می سازد! او در نوشته های خود در «تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ» با اطمینان از آریایی بودن سکاها سخن می گوید و در جاهایی هم ادّعا می کند آریایی ها نسبت به هم تعلّق خاطر داشته اند و با این وصف در اینجا از ایستادگی آریایی در برابر سکاها سخن می گوید!
      در طی تاریخ کمابیش همۀ ملل در نزاع با اقوام همسایه به سر برده اند و ایران هم به عنوان یک کشور کهن از این قاعده مستثنی نیست، لیکن نفیسی از منازعاتی که در گذشته بین ایران و اقوام و کشورهای همسایه رخ داده و گاه هم با مغلوبیّت کلّی ایران و واگذاری همه چیز خود به مهاجمان همراه گشته، کمالاتی دور از باور برای قوم و نژاد خود می تراشد و با نگاهی وارونه به تحلیل گذشته و نتیجه گیری از آن می پردازد تا باز هم از میان این بازی با کلمات امتیازات نژادی برای مردم خود حاصل کند.
      معلوم نیست قوم او چگونه مانع تاخت و تاز ترکمانانی گشته اند که همه جای ایران درنوردیدند و قدم به آسیای صغیر و سواحل مدیترانه گذاردند. یا معلوم نیست این هم نژادان آقای نفیسی چگونه مانع تاخت و تاز تاتارهایی شدند که تا منتهی الیۀ شمال غرب ایران هم پیش رفتند! همۀ اینها به کنار، رهاندن اروپا از خطر نیستی از جانب ایران راز سر به مهری است که باید برای آگاهی از کم و کیف آن تا روز قیامت تحمّل پیشه کرد و در آن روز راز این کرامت را از نفیسی پرسید!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/22/2021 9:23 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 13

      نفیسی در فراز بعدی با لحن و بیان صریح تری در باب اقوام دیگر سخن می گوید:
      « اگر با نظری دقیق و منصفانه بر تاریخ دوره ای که ایرانیان در برابر تازیان ایستاده اند؛ بنگریم؛ گویی همۀ مردم ایران از مرز شام گرفته تا اقصای کاشغر، همداستان و یک کلمه بوده اند و همه با یکدیگر پیمان بسته بودند از هر راهی که بتوانند این گروه سوسمار خوار بی خط و دانش را نگذارند بر جان و دل ایشان فرمانروایی کند و زبان و اندیشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازد. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 6)
      اگر این گروه مورد اشارۀ نفیسی بی خط و دانش بودند؛ چه اتّفاقی افتاد هم نژادان آقای نفیسی خط آنها را اقتباس کرده و برای کتابت به کار بردند و تا قرن ها کتب خود را به خط و زبان همان سوسمارخواران نوشتند و الآن هم می نویسند و نفیسی هم نوشته های خود را با همان خط می نویسد و هزاران واژۀ همان سوسمارخواران را در تکلّم و نوشتۀ خود به کار می برد؟! حتّی نام نفیسی هم به زبان همان سوسمارخواران است!
      اگر همۀ مردم ایران از مرز شام گرفته تا اقصای کاشغر، همداستان و یک کلمه گشته و همه با یکدیگر پیمان بسته بودند تا از هر راهی که می توانند نگذارند این اعراب سوسمار خوار بی خط و دانش بر جان و دل ایشان فرمانروایی کنند یا زبان و اندیشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازند؛ چه اتّفاقی افتاد که حاکمیّت اعراب تا نیمۀ قرن هفتم استمرار پیدا کرد و این رفع حاکمیّت هم نه به دست هم نژادان آقای نفیسی که به دست مغول انجام یافت.
      نفیسی و همفکران حتّی راه دفاع از قوم خود را هم بلد نبودند و گزافه گویی های آنها در باب ستایش از قوم خود جز سرافکنده کردن این قوم حاصلی نداشت. لابد هر کسی از خود می پرسد این ایرانی های گسترش یافته از شام تا کاشغر چه بی کفایت بودند که از عهدۀ اعراب کم جمعیّت برخاسته از بیابان های لم یزرع عربستان هم برنیامدند و منتظر ماندند تا ترک یا مغول ابشان را از یوغ اعراب یا اضمحلال کامل برهانند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/23/2021 10:23 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 14

      ادّعای مقابلۀ نرم و فرهنگی قوم ایرانی با اشغال گران کشور هم در زمرۀ وجوه مشترک اندیشه و اعتقاد ملّی گرایان و باستان گرایان ایرانی قرار دارد، که نفیسی هم بهره ای از این نگرش برده است:
      « [ایرانی ها] تا جایی که توانستند در میدان های جنگ جان سپاری کردند و پس از آنکه دیگر از شمشیر برنده و سنان شکافنده و تیر دلدوز خویش کاری ساخته ندیدند؛ از راه دیگر رخنه در بارگاه خلافت افکندند. گروهی گرد خاندان عباس برآمدند و شهر بغداد را در گوشوار ایران بر یثرب و بطحا برانگیختند و شکوه دربار ساسانیان را بار دیگر تازه کردند. گروهی دیگر در گوشه و کنار مردم را به قیام فراخواندند و معتزلی و خارجی و شعوبی و صوفی و اسمعیلی و قرمطی و زیدی و جعفری هر یک تاری بر گرد تازیان تنیدند و هر یک شکافی در آن سدّ آهنین که عمر پسر خطاب می پنداشت، بر گرد دیار خویش و مردم خویش کشیده است؛ افکندند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 7)
      نفیسی و شرکای فکری او همراهی با اشغال گران و حمایت از خلفای عبّاسی و تملّق نسبت به حکّام عرب را مبارزه جا می زنند و از این طریق برای قوم خود کرامات و کمالات می تراشند. همین طور آنها ظهور فرق و نحلی را که متعلّق به عموم قلمرو اسلامی است، به نفع قوم خود مصادره می کنند. فکر معتزلی اختصاص به ایرانیان آقای نفیسی ندارد، همان طور که نهضت «خارجی» منشأ عربی دارد و می توان برخی ریشه های تصوّف را در هند و یونان جستجو کرد و برای این طریقه پیروان بسیاری در میان عرب و فارس و ترک و متکلّمین دیگر زبان ها در قلمرو اسلامی یافت. بنیانگذاران قرمطی و اسماعیلی عرب بودند و این مفکوره پیروانی در نقاط مختلف داشت که هم نژادان آقای نفیسی جزئی از این پیروان بودند و قس علی هذا.
      شناخت این قبیل آرای باستان گرایان ایرانی از جهت دیگری هم اهمیّت دارد. امروزه طایفۀ عقب مانده و شبه فاشیست ایرانشهری دقیقاً در حال تکرار همین آرا و همین گزافه ها و مصادراتی هستند که در دهه های قبل نویسندگانی چون سعید نفیسی و امثال او برای ایشان فراهم آورده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/24/2021 9:39 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 15

      تاریخ و افسانه در نوشته های نفیسی مرز مشخّصی ندارند و از نظر او می توان شخصیّت های تاریخ واقعی ایران را در کنار شخصیّت های اسطوره ای و تاریخ داستانی آریایی آورد و با تلفیق آنها تاریخ پر و پیمانی ساخت:
      « در میان کسانی که علمداران این جنبش های ملی ایرانیان بوده اند؛ چند تن را باید زنده نگاه دارندۀ ایران شمرد و جای آن دارد که ایرانیان ایشان را پهلوانان داستان و تاریخ خود و جانشینان شایستۀ دستان و زال و رستم و بهمن و اسفندیار رویین تن بدانند و حماسه های بسیار وقف سران این این مردم بزرگ مانند ماه آفرید و سنباد و مقنع و ابومسلم و استاذسیس و اسحق و عبدالله پسر رونده و حمزۀ پسر آذرک و علی پسر محمد برقعی و مازیار و افشین و بابک و طاهر پسر حسین فوشنگی و مردآویز دیلمی و عمرو پسر لیث رویگر سیستانی و اسمعیل پسر احمد سامانی و پسران بویه کنند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 7)
      گذشته از آمیختن افسانه به تاریخ و گذاردن شخصیّت های داستانی در کنار شخصیّت های واقعی و تاریخی، مشکلات دیگری در این بخش از نوشته های نفیسی خودنمایی می کند. او طاهر را که سردار یک پسر هارون الرّشید در جنگ با پسر دیگر او بر سر خلافت است؛ در زمرۀ افراد زنده نگاه دارندۀ ایران می آورد.
      او افشین را که ترک است و علی القاعده ربطی به نژاد برتر آقای نفیسی و اجدادش ندارد و به نیابت از خلیفه با بابک می جنگد را هم جز زنده نگاه دارنده های ایران برمی شمارد. حتّی در انتساب بابک به نژاد برتر آقای نفیسی تردیدهای اساسی وجود دارد و آقای نفیسی به پیروی از قاعدۀ عمومی مصادرۀ همه چیز به نام قوم ایرانی، بابک را به هم نژادان خود در طی تاریخ منضم می کند. نفیسی حتّی جریان خوارج را که منشأ عربی دارد و تنها در پی مقابله با خلافت بوده و کاری با ایران نداشته؛ به عنوان زنده نگاه دارندۀ ایران جا می زند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/25/2021 10:27 PM]
✳️نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 16

      اندیشۀ نژادگرایی سایۀ سنگین خود را بر همۀ نوشته های نفیسی گسترده است. در این مکتب فکری که نفیسی یکی از نمایندگان آن است؛ تنها جنگاوری و حماسه سازی نیست که موجب تفاخرات بی پایان به نفع نژاد آریایی می گردد. برای آریایی بازان ایرانی در هیچ موقعیّتی مجال ستایش از نژاد خود تنگ نیست. در اعتقادات این نحله در جایی می توان به شجاعت و سلحشوری آریایی نازید و در جایی دیگر شکوه دربار آن را به رخ جهانیان کشید. می توان شکوه دستگاه اداری آن را به عرش اعلی رساند و همۀ حکومت ها و دربارهای دوران بعد از اسلام را مدیون نظام اداری و درباری ساسانی یا آریایی دانست.
      می توان پول رایج ایران در عصر ساسانی را باارزش ترین و رایج ترین پول جهان در زمان خود دانست یا از تقلید اقوام بی شمار از سکه های ساسانی داد سخن داد. می توان در باب هنر پارچه بافی آریایی مرزهای گزافه گویی را شکست و پارچۀ ایرانی را بر تن اشیا متبرک کلیسا در اروپا پوشاند. می توان جامه پوشیدن ایرانیان را الگوی جهان قرار داد و سلیقۀ ایشان در خوراک و درمان را برتر از همه دانست. بر اساس این اندیشه می توان رسوم رایج در دربار اقوام همسایه را برگرفته از ایران آریایی دانست و نقاشی ملل پیرامون را برگرفته از ایران فرض کرد. می شود از نفوذ قطعی ایران بر اقوام دوردست آسیا و اروپا و آفریقا سخن گفت و غیر از خود همه یا اکثر اقوام را وحشی خواند.
      بر اساس همین دیدگاه مردمان ایرانی ماقبل آریایی از سوی نفیسی با اطمینان تمام به توحّش منسوب می شوند. در توجیه عدم پیشرفت صنعت سفال در عصر ساسانی هم می توان ادّعا کرد «ایرانیان در زمان ساسانیان از هر زمان دیگری ثروتمندتر بودند به همین دلیل از ظروف سفالی کمتر استفاده می کردند.» !! در این مسلک فکری باید صنایع بودایی و برهمایی و یونانی را هم مدیون صنعت آریایی دانست و این تأثیرگذاری را بر گرجستان و ارمنستان و هندوستان و مصر و اروپای غربی و مرکزی و ترکستان و تورفان و ختن هم گسترش داد.
      در این مذهب نژادی می توان نعل وارونه هم زد و از مطالعۀ نظام اداری عباسی به نظام اداری ساسانی پی برد. می توان عرب و ترک و مغول و هر آنکه را که دستمان می رسد، محتاج تدابیر وزرای ایرانی کرد. اصلاً می توان ترک و سومر و سکا را هم با اطمینان آریایی معرّفی کرد؛ یعنی، همان کاری که نفیسی با اطمینان انجام داده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/26/2021 9:03 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 17

      بر اساس همان نگاه ذکر شده در بخش پیشین است که نفیسی به خود اجازه می دهد بی هیچ محظوری کلّ ترکستان را به آریایی ها ببخشد. به پیروی از همان سیره است که می شود اراده سازی (ارابه جنگی و غیرجنگی) را به انحصار خویش درآورد و مدّعی شد اراده سواری را دیگر ملل از ایرانیان آریایی آموختند.
      بر اساس همان نگاه است که نفیسی ادّعا می کند آریایی ها اوّلین قومی بودند که استفاده از اسب را مرسوم کردند، همان گونه که اوّلین قوم در تربیت سگ و خوک هم بودند. این هم کافی نیست و بر اساس اعتقاد آریایی بازان ایرانی؛ من جمله نفیسی، تاک و گندم و پنبه را هم آریایی های ایرانی وارد تمدّن آسیا و اروپا کرده اند.
      رواج القاب در عصر اسلامی را می توان پیروی از عصر ساسانی دانست. کاریز و قنات هم هدیۀ ایرانیان به جهان است، همان گونه که بردن آب به بلندی مخصوص آریاییان ایرانی بوده و دیگر ملل از آن خبر نداشتند.
      ایرانیان عصر هخامنشی هم که پیشرفته ترین قوم صنعتی جهان بودند. حتّی استفاده از شیشه در ایران زودتر از ملل دیگر مرسوم شده است. عسل را هم ملل هندو اروپایی کشف کرده اند. حتّی تکنولوژی گردونه (چرخ) هم حاصل نبوغ آریایی است. وقتی این گونه است. منجنیق را هم آریایی های آقای نفیسی اختراع کرده اند.
      ستایش های نفیسی از آریایی تنها به جنبه های ایجابی منحصر نمی گردد و باید رذایل را هم از این قوم سلب کرد یا به نحوی در کتمان آن کوشید. برای تطهیر نژاد آریایی می توان کشتار پیروان آیین مزدکی و مسیحیّت را توجیه کرد و برای توجیه مجازات های سخت و شکنجه های غیرانسانی می توان ادّعا کرد ساسانیان این کارها را از اعراب آموخته بودند و یا ملل دیگر هم از این کارها می کردند.
      در اعتقاد نفیسی و کلّ پیروان ناسیونالیسم باستان گرا و فارسی گرای ایرانی، می توان برای موجّه جلوه دادن ازدواج با محارم به دنبال حدیث و روایت بود. می توان تبرّک بول گاو و استفاده از آن در تمام غسل ها را در میان آریایی ها را نقل کرد، بی آنکه علیه آن اظهار نظری کرد. می توان به تطهیر لباس با آب مخلوط به بول گاو هم اشاره کرد و آن را نشانۀ تمدّن دانست.
      مجاز بودن تاراج اقوام مغلوب را در جنگ ها را هم باید تدبیری دانست که به منزلۀ نوعی انعام و مدد معاش و فوق العادۀ سفر سربازان است. رواج خرافات در میان ایرانی ها هم حتماً نتیجۀ هم نشینی با اقوام سامی، بابلی و آسوری است و طبقاتی شدن جامعۀ آریایی هم نتیجۀ برخورد با بومیان ایران است. بر اساس این دیدگاه می توان معتقد بود: زن ایرانی بالاترین مقام و موقعیّت را در میان همۀ ملل مشرق زمین داشته است.
      همۀ اینها که برشمردیم عصارۀ نظر و انگاره سعید نفیسی در باب نژاد آریایی و مخصوصاً شعبۀ ایرانی آن بود که در کتب تاریخی او مذکور افتاده است. ايرادي ندارد هر ملّتي سهم خود را در تمدّن بشری مشخّص كند، لكن در اين كار تنها بايد به سهم‌هاي قطعي خود اكتفا كند و سهام ديگران را به نام خود به ثبت نرساند. نفیسی در نوشته های خود هیچ سهمی برای غیرآریایی در تمدّن ایران قائل نیست. بسیاری از دستاوردهایی بشری را هم که می توانسته در هر نقطه ای رخ دهد، بدون ذکر دلیل و سند به نام آریایی ثبت کرده و آن را نشانۀ نبوغ و برتری نژاد آریایی و ایرانی معرّفی کرده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/27/2021 10:17 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 18
فارسی ستایی (قوم گرایی  مبتنی بر آریایی بازی)

      نفیسی بر پایۀ نگاه نژادی که سایۀ سنگین خود را بر آثار او، بخصوص نوشته های تاریخی گسترده است، به شعبات دیگر اقوامی که در عرف تاریخ نگاری معاصر ایرانی به عنوان آریایی شناخته شده اند؛ به نظر محبّت و خودی می نگرد و می کوشد در تاریخ ایران برای ایشان جایگاهی فراتر از آنچه داشته اند، تدارک بیند. علاوه بر این او در مواقعی می کوشد لغزش ها یا حتّی خیانت های این گروه از برادران کوچک آریایی خود را توجیه سازد و لغزش آنها را متوجه عملکرد ترکان سازد.
      کرد، دیلم، گیل، ارمنی و گرجی از جملۀ اقوامی هستند که او با آب و تاب آریایی بودن آنها را در آثارش خاطرنشان می سازد و مراتب ایران دوستی، داشتن حسّ و شعور ملیّت و استقلال خواهی آنها را می ستاید. او بخصوص در ستایش از مراتب دلاوری و جنگاوری گیل و دیلم ها داد سخن می دهد در این زمینه برای کرد هم سهم ویژه ای قائل می گردد. نفیسی به هنگام گفتگو در بارۀ روی آوردن خلفای عبّاسی به اجیر کردن سربازان مزدور برای حراست از قلمرو وسیع خود؛ از استفادۀ آنها از سربازان زرخرید گیل و دیلم سخن گفته، سر سخن را به جانب کرد برمی گرداند و می نویسد:
      « عنصر دیگری که در آن زمان ممکن بود سپاهیان مزدور برای خلفای بغداد فراهم کند، مردمی بودند که هنوز هم بنام کرد معروفند و اینک در نتیجۀ حوادث شوم و خانمان برافکن گروهی ازیشان در بیرون از خاک ایران؛ یعنی، در اتّحادجماهیرشوروی و عراق و ترکیّه و سوریّه زندگی می کنند، ولی قطعاً و بی هیچگونه سخن و چون و چرا از آغاز ایرانی بوده اند و کسی را درین بحث مجال شک نیست. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص10)
      این نویسنده کردهای خارج از ایران را با وجود زندگی کردن در واحدهای سیاسی دیگر همچنان ایرانی به شمار می آورد، لیکن ایرانی بودن گروه کثیری از اتباع ایران را به دلیل تکلّم به زبان ترکی نمی پذیرد!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [2/28/2021 10:30 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 19

      از نظر نفیسی گسترۀ زندگی کُرد در ایران بسیار بیش از آن چیزی بوده که اکنون تصوّر می شود. این اظهار محبّت نفیسی به کرد تا آنجا پیش می رود که او ساسانیان را هم کرد معرّفی می کند:
      « از زمان هخامنشیان در میان طوایف چادرنشین فارس ما بنام کرد برمی خوریم. در دورۀ ساسانیان بیشتر کردها در نواحی مرکزی ایران در میان اصفهان و آباده میزیسته اند و طوایف دیگری در اطراف دریاچۀ نیریز تا دل کرمان و از آنجا تا حوالی بوشهر هم بوده اند که طوایف ممسنی و بویراحمدی و کوه کیلویه و شبانکاره بازماندگان ایشانند. دلایل بسیار هست که اصلاً ساسانیان کرد بوده اند و بی هیچ شکی لااقل مادر اردشیر بابکان دختر یکی از پیشوایان قبایل کرد ناحیۀ نیریز بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 10)
      او از دلایل بسیاری که بر کرد بودن ساسانیان گواهی می دهند، حرفی به میان نمی آورد و نوشته خود را در حکم سند می داند. وی در تشریح بیشتر معنی لغوی «کرد» اضافه می کند:
      « باز دلایل دیگر هست که کرد اصلاً در زبانهای ایرانی بمعنی «بیابانگرد» و کاملاً مترادف همان کلمۀ Nomade  فرانسه است که از ریشۀ Nomas یونانی بمعنی «چراننده» است و شگفت تر اینکه در زبان فارسی هم کرد را بمعنی «گله چران» بکار برده اند و طبیعی هم هست، زیرا که چادرنشینان همیشه گله دار بوده اند. معنی کرد با گله چرانی باندازه ای ملازم یکدیگرست که در دورۀ ساسانی و تا مدّتی از دورۀ اسلامی طوایف مختلف کردها را «رم» می گفتند و این همان کلمه ایست که در زبان امروز ما «رمه» شده است. » (همان، ص 10)
      گذشته از درستی یا نادرستی ادّعای نفیسی، باید گفت: گله چرانی شغل شریفی بوده و هست، لیکن نفیسی و شرکا باید توضیح دهند چگونه است که در نظر و نوشته های ایشان آریاییانی که به طریق چادرنشینی و گله داری و گله چرانی زندگی می کرده اند، حامل خروار خروار تمدّن بوده اند، ولی ترکان با شرایطی زندگی مشابه، نه فقط حامل تمدّن نبوده اند بلکه عاملی ضدّ تمدّن درشمار آمده اند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/1/2021 10:46 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 20

      سعید نفیسی در تکمیل ادّعایش در بارۀ مسئلۀ مورد اشاره نکتۀ دیگری هم آورده می نویسد:
      « در بسیاری از متون زبان فارسی همیشه که خواسته اند؛ طوایف چادرنشین ایران را برشمارند؛ ایشان را کرد نامیده اند و درین اواخر کرد اصطلاحی خاص شده است برای چادرنشینان ایرانی نژاد که نژاد و زبانشان ترک و تازی نباشد. بهمین جهتست که هر طایفۀ ایرانی را که بترکی و تازی سخن نمی رانده و از نژاد ترک و عرب نبوده و چادرنشین بوده در هر جا که بوده است؛ کرد گفته اند، چنانکه مثلاً بختیاریها و لرها و همۀ چادرنشینان فارس و کرمان و خراسان و نواحی مرکزی و غربی و شمالی ایران را در هر کجا بوده اند؛ کرد دانسته اندو حتّی آنهایی را هم که از نژاد ایرانی اند و بزبانهای ایرانی (اقسام کردی) سخن می رانند؛ در هر کشور دیگر باشند؛ کرد می دانند و این نکته بسیار متقن و عالمانه است و دلایل بسیار با خود دارد و گمان ندارم دانشمندان هیچ دیاری رنج بحث و رد آنرا بر خود هموار کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 11 ـ 10)
      آقای نفیسی در اینجا به نحوی از گفتۀ قبلی خود در بارۀ گسترش کردها در نواحی مرکزی ایران رمزگشایی می کند. او پیشتر ادّعا کرده بود کردها در نواحی مرکزی ایران در میان اصفهان و آباده می زیسته اند و طوایف دیگری از ایشان در اطراف دریاچۀ نیریز تا دل کرمان و از آنجا تا حوالی بوشهر هم بوده اند که طوایف ممسنی و بویراحمدی و کوه کیلویه و شبانکاره بازماندگان ایشان هستند. اکنون با تعریفی که نفیسی از واژۀ کرد عرضه می کند، تا حدود زیادی معلوم می دارد که مردم نواحی مورد اشاره نه متکلّم به زبان کردی، بلکه مسمّی به این نام برای تمایز آن مردم از ترک و عرب بوده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/2/2021 7:33 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 21

      نفیسی از میدان داری کردها در صفحات غربی ایران در گذشته هم یادی کند و با اتّصال آنها به آب کر آریایی دستاوردهای آن قوم را به نام آریایی و در واقع مردم فارس مصادره می کند:
      « در آغاز دورۀ خلفای عبّاسی کردان هم چنانکه هنوز این خاصیت نژادی را از دست نداده اند؛ مردمی سلحشور و دلیر بوده اند و ممکن بود خلفای بغداد در صدد برآیند که ایشان را هم در کارهای نظامی مزدور کنند و رقابتی در میانشان با گیلان و دیلمان برانگیزند، تا بدین وسیله شاید خطر آن دو نژاد را کمتر کنند و همین کار را کردند؛ امّا کردان هم همان رگ ایرانی و همان بیزاری از بیگانگان در خونشان بود و دو تن از پیشوایان ایشان هم که پس از دیلمان افسران مزدور خلفا شده بودند؛ قیام کردند و نخست حسنویه بن حسین کرد برزیکانی از کردان مغرب ایران در 348 دینور (نزدیک کرمانشاه) و نهاوند و شاپور و بروگرد (بروجرد) و اسدآباد را که پنج شهر مهم مغرب ایران در آن زمان بود؛ متصرّف شد و سلسله ای فراهم کرد که تا 406 در آنجا حکمرانی می کردند و بسلسلۀ حسنویه معروفند.
      پس ازو ابوالفتح محمّدبن عناز که او هم کرد بود؛ در 381 در ناحیۀ حلوان و کرمانشاه مستقل شد و سلسلۀ عنازی را تشکیل داد که تا سال 437 استقلال داشته اند. مهم ترین طایفه ای که از کردان بسلطنت رسیده؛ خاندان معروف ایوبیست که صلاح الدّین ابوالمظفّریوسف بن ایوب بن شادی یکی از معروف ترین جنگجویان اسلام در 564 تأسیس کرده و تا سال 930 در نواحی مختلف شام و مصر و یمن پادشاهی کرده اند. شادی جدّ صلاح الدّین از کردان ناحیۀ دوین در ارمنستان بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 11)
      صرف نظر از شبهاتی که در بارۀ تبار کردی ایوبیان وجود دارد؛ نفیسی سلحشوری و دلیری را خاصیّت نژادی کردان دانسته و از این طریق این صفت را به مردمی که در ذهن و ضمیر او به آریایی معروف بوده اند؛ تعمیم می دهد و هیچ از خود نمی پرسد با این سلحشوری و دلاوری و رگ ایرانی و بیزاری از بیگانگان چگونه است که در دورۀ هزاروچهارصد سالۀ اسلامی به جز دوران های کوتاهی، ترک و عرب و مغول میدان دار ایران بوده اند و برای هم نژادان تخیّلی آقای نفیسی و شرکای فکری ایشان جز حکومت های محلّی کوتاه مدّت با قلمروی محدود و جز دولت هایی مستعجل چیز دیگری حاصل نشده است.
      از سوی دیگر میل به طغیان در برابر فرمانروایان و تلاش برای بهره جویی از موقعیّت های فراهم شده در جهت تشکیل قلمرو و حکومتی ولو کوچک و کوتاه مدّت در گذشته امری عادی و طبیعی بوده و نمی توان از این اتّفاقات که شمار آنها هم در نزد آریایی های آقای نفیسی کمتر از اقوام ترک و عرب و مغول بوده نتایج درخشانی به نفع تمایلات نژادگرایانۀ خود گرفت.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/3/2021 8:13 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 22

      نفیسی در باب کردها در گذشتۀ دور توقّف نمی کند و از بدرفتاری و درافتادن قاجاریان با کردهای ایران سخن هم می گوید و جالب است که در اینجا هم او در کنار کردها می ایستد، نه در کنار حکومتی که با جانفشانی آقامحمّدخان و سربازان ترک او یک بار دیگر قلمرو قدیم ایران را احیا کرده و اکنون هم در کشاکشی دشوار با امپراتوری قدرتمند روسیّه برای حفظ سرزمین های ایران قرار دارد. نفیسی ادّعای بدرفتاری قاجاریّه با کردها را در کنار اختلاف مذهب با کارگزاران دولت قاجار دو عامل اصلی عدم همراهی کردها با سپاه عباس میرزا در جنگ با روسیّه دانسته؛ می نویسد:
      « عبّاس میرزا بزحمت فراوان توانسته بود، چند فوج سوار نظام ازیشان تشکیل دهد، امّا این افواج در میدان جنگ هرگز کار مهمّی نکردند و در اندک فرصتی فرار می کردند و هر چه در سر راه می یافتند؛ تاراج می کردند و بچادرهای خود برمی گشتند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ج 2 ص 142)
      در اینجا و در ادامۀ سخن خبری از انتقاد نفیسی از افواج کرد برای فرار ایشان از میدان جنگ، تنها گذاردن مدافعان وطن و یا تاراج هم وطنان گرفتار جنگ نیست، چرا که کردها آریایی هستند و احتمالاً از قاجار رنجیده اند!
      نفیسی شکست ایران و از دست رفتن سرزمین ها را به پیروزی حکومت و سرباز ترک ایرانی ترجیح می دهد و از خیانتکارانی که با گریز خود رخنه در سپاه ایران ایجاد می کنند؛ دفاع می کند و مدافعین ترکی را که هزاران هزاران جان بر سر دفاع از کشور گذاردند؛ محکوم می سازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/4/2021 7:19 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 23

      به جز ابراز ارادت به کردها؛ نفیسی نسبت به دیگر اقوام غیر ترک فلات ایران و نواحی پیرامونی هم اظهار محبّت بسیار می کند. در اینجا هم، ریشۀ این مهرورزی همان اعتقاد به آریایی بودن ایشان است. یکی از اقوام مورد اشاره نفیسی ارامنه ساکن در ایران و عثمانی و قفقاز می باشند.
      نفیسی هیچگاه متعرّض همکاری ارامنه با صلیبیان و خیانت آنها به مردم مسلمان منطقه در جریان جنگ های صلیبی نمی شود. حتّی به خود اجازه نمی دهد که در باب همکاری آنها با روسیّه برای شکست قوای ایرانی در جنگ های دوران فتحعلی شاه از گل نازک تر بگوید.
      او با دستاویز ظلم و ستم شاهان ترک به ارامنه به همکاری آنها با روسیّه و خیانتشان به ایران مشروعیّت می بخشد و هیچگاه در قبال همراهی ارامنه و زعمای سیاسی، نظامی و دینی آنها با روس ها علیه ایران موضع مخالف اتّخاذ نمی کند. محق دانستن ارامنه تنها اعتقاد او در بارۀ رفتار ارامنه علیه ایران است. او در توصیف اتّفاقات مربوط به همراهی و همکاری ارامنه با روس ها بیانی روایی و فاقد داوری و انتقاد پیشه می کند.
      همراهی و یار غار و گرمابۀ پاسکیه ویچ شدن از جانب نرسس خلیفۀ ارمنیان، انتخاب یک ارمنی به معاونت رتیشچف فرمانده سپاه روس در جنگ اوّل با ایران، اصرار روس ها بر کوچاندن ارامنۀ ایران به نواحی متصرّفی در آن سوی ارس، حضور ارامنه در هیئت گریبایدوف، حضور مترجم ارمنی در کنار ژنرال یرمیلوف حاکم ناحیۀ قفقاز بعد از جنگ اوّل ایران و روس، حضور مترجم ارمنی در کنار مازاروویچ فرستادۀ روسیّه به تهران، حضور افسران و سربازان ارمنی در میان سپاهیان روسیّه، خدمات تدارکاتی کارگانوف ارمنی به سپاهیان روس، حضور ارامنه در هیئت های انگلیسی مذاکره کننده با ایران، جایگزین شدن حاکمان ارمنی به جای حاکمان ترک و مسلمان در شهرهای متصرّفی روس ها و اتّفاقات بسیار دیگری از این نوع هیچ کدام نتوانسته اند برای لحظه ای احساسات وطن دوستانۀ نفیسی را به جوش آورده و او را نسبت به خیانت ارامنه به ایران مجاب کنند!
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/5/2021 9:08 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 24

      مواجهۀ نفیسی با گرجی ها هم از نوع مواجهۀ او با کرد و ارمنی دلسوزانه و خودی انگارانه است و او برای روس گرایی گرجی ها محمل هایی از نوع رنجش از سلاطین ترک ایران می تراشد، گویی در نظر او پادشاهان ایران با مردم مسلمان رفتاری فرشته گونه داشته و زندگی مرفّه و بهشتی برایشان فراهم کرده بودند و تنها نسبت به ارمنی و گرجی سختگیر و بی رحم بوده اند.
      نفیسی گرجی ها را تابع فرهنگ ایران و خو گرفته به تمدّن ایران معرّفی می-کند (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 86) او معلوم نمی کند این خو گرفتگان به تمدّن ایران، چرا داوطلبانه قیمومیّت روسیّه بر خود را پذیرفتند و به ایران پشت کردند!
      نفیسی دلاوری گرجی ها در برابر سپاه آقامحمّدخان را می ستاید (همان، ص 236) و به تقبیح اقدامات نظامی آقامحمّدخان در گرجستان می پردازد (همان، ص 237)
      او از تدبیر حسین قلی خان قاجار و مصطفی قلی خان شروانی حاکم ترک باکو برای کشتن سیسیانوف فرمانده قوای روسیّه در قفقاز با عنوان «نقشۀ خائنانه» یاد می کند (همان، ص 180) حتّی از این چاره اندیشی در اوج دشواری جنگ با نام «خدعه» هم یاد می کند و تأسّف خود از کشته شدن فرمانده سپاه روسیّه را اعلام می کند. (همان، ص 252) تأسّف نفیسی علّت روشنی دارد. سیسیانوف یک فرمانده گرجی تبار و آریایی است که به خدمت ارتش روسیّه درآمده است! (همان، ص318)
      در این سوی میدان هم ترک هایی ایستاده اند که با وجود دفاع از ایران در برابر تجاوز خارجی و مقابله با مشکل آفرینی اقوام خائن و بیگانه گرا، نفیسی هیچ گونه حسّ مثبتی نسبت به ایشان ندارد و نمی تواند خود را برای احساس هم وطنی با ایشان قانع کند!
      نفیسی مسئلۀ رنجش گرجی ها از حکومت های ایرانی را ده ها بار در کتاب تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر تکرار می کند، تا از این راه خیانت گرجستان نسبت به ایران را برای خوانندگانش موجّه جلوه دهد.
 
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/6/2021 6:35 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 25

      در کنار کرد و گرجی و ارمنی، افغان ها هم از این نوازش های آریایی بازانۀ سعید نفیسی محروم نمی مانند و او می کوشد حکومت افغانستان در عصر فتحعلی شاه و محمّدشاه را ضدّانگلیس و مخالف با مطامع استعماری آن کشور در منطقه معرّفی کند و در سوی دیگر ایران قاجاری را به تلاش برای تضعیف این حکومت ضدّ انگلیس متّهم سازد!
      او آشکارا چشم خود را بر زیاده خواهی حکومت افغانستان علیه صفحات شرقی ایران می بندد و تلاش آن دولت برای اشغال برخی شهرهای شرقی ایران را که با حمایت و میدان داری آشکار انگلیس انجام می گیرد، به جنگ طلبی ایران و علاقه به تضعیف افغانستان ضد استعمار در برابر انگلیس تعبیر می کند.
      نفیسی افغانستان را فارس زبان و فارس نژاد معرّفی می کند (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 99) و ابداً کاری هم به تنوّع ائتنیکی در این سرزمین ندارد. از نظر خودش صرف ارادۀ وی برای انتساب افغانستان یا هر سرزمین دیگر به فارسی زبانی و آریایی نژادی برای این انتساب ها کفایت می کند.
      نفیسی در روایت وقایع رخداده بین ایران و افاغنه معلوم نمی کند این فارس زبان های فارس نژاد یا آریایی او چرا به یاری انگلیس، تمامیّت ارضی ایرانی را که آقامحمّدخان آن را احیا کرده بود؛ مخدوش نمودند و با دشمنان ایران همدست گشتند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/7/2021 9:06 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 26

      نفیسی در نوشته های خود در کنار ابراز محبّت به ارمنیان، به قوم یهود نیز روی خوش نشان می دهد و در نوشته های خود با ضرورت یا بدون ضرورت یادی از یهودیان می کند. او وقتی از ریاست ریش سفیدان در خانواده ها یا عشیره های آریایی و توام بودن ریاست روحانی و جسمانی در میان ایشان سخن می گوید؛ بلافاصله یادش می افتد که: «مهاجران یهود هم این کار را کرده اند و مشایخ یهود کم کم به مقام پیغمبری نیز رسیدند. (تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، سعید نفیسی،  به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1384، ص 38)
      وقتی که از ضرورت یاری گرفتن از راهنمایان آزموده برای تأمین زندگی خود در نواحی جدید متصرّفی از سوی آریاییان یاد می کند، بلافاصله به خاطر می آورد که: «حکومت طوایف اسرائیل نیز چنین بوده است.» (همان، ص 399) او در توصیف تمدّن های موجود در ناحیۀ زاگرس ضمن اذعان به وجود چادرنشینان در این منطقه و سکوت در باب نژاد و زبان آنها بزرگواری کرده و بی هیچ قرینه و سندی نسبت نادانی و غارتگری را نثار ایشان می سازد و در نهایت با اشاره به وجود حکومت پدرفرزندی در میان ایشان به یکباره و بی هیچ ضرورتی مرغ روحش تا سرزمین یهودیان پر می کشد که: « این حکومت پدر نسبت به فرزند است و همان اصولی است که در تمدّن یهود هم بوده که پیرمردان همیشه بر سایر افراد ریاست داشته اند. » (همان، ص 80)
      او حتّی به روایات دست ساز در تورات در باب کوروش یا نامیده شدن بهمن به نام کوروش در کتاب مقدّس یهودیان هم روی خوش نشان می دهد. (همان، ص 190)
      نفیسی حتّی در موقع بیان داستان همای دختر اسفندیار و همسر او و شرح بارداری همای از پدرش و به آب انداختن فرزند از سوی همای و بیان سرانجام کار، لازم می بیند گریزی به شباهت داستان با واقعۀ حضرت موسی بزند: « اینکه همای پس از زادن پسر، آن را در صندوقی گذاشت و به آب انداخت و گازری آن کودک را گرفت و پرورد؛ پیداست از اینجا پیدا شده است که نام داراب را مرکّب از «دار» به معنی دارنده و آب پنداشته اند وانگهی از یک طرف داستان زادن موسی را که در آیین یهود است به یاد می آورد. » (همان، ص 193)
      البتّه نفیسی در ادامۀ مطلب مثال های مشابه دیگری از سرنوشت داراب از برخی اقوام غیر یهود هم می آورد، لیکن اشاره به مثال قوم یهود در صدر همۀ اقوام کمابیش نشان از همان تعلّق خاطر به یهود و صهیونیسم دارد. وی در سفر به اسرائیل هم با ذوق زدگی خاصی با سرودن منظومه ای زبان به ستایش از یهودیان و دفاع از اشغال این سرزمین از سوی آن مهاجران گشود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی=2

بیلدیریش, [3/7/2021 9:06 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 26

      نفیسی در نوشته های خود در کنار ابراز محبّت به ارمنیان، به قوم یهود نیز روی خوش نشان می دهد و در نوشته های خود با ضرورت یا بدون ضرورت یادی از یهودیان می کند. او وقتی از ریاست ریش سفیدان در خانواده ها یا عشیره های آریایی و توام بودن ریاست روحانی و جسمانی در میان ایشان سخن می گوید؛ بلافاصله یادش می افتد که: «مهاجران یهود هم این کار را کرده اند و مشایخ یهود کم کم به مقام پیغمبری نیز رسیدند. (تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، سعید نفیسی،  به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1384، ص 38)
      وقتی که از ضرورت یاری گرفتن از راهنمایان آزموده برای تأمین زندگی خود در نواحی جدید متصرّفی از سوی آریاییان یاد می کند، بلافاصله به خاطر می آورد که: «حکومت طوایف اسرائیل نیز چنین بوده است.» (همان، ص 399) او در توصیف تمدّن های موجود در ناحیۀ زاگرس ضمن اذعان به وجود چادرنشینان در این منطقه و سکوت در باب نژاد و زبان آنها بزرگواری کرده و بی هیچ قرینه و سندی نسبت نادانی و غارتگری را نثار ایشان می سازد و در نهایت با اشاره به وجود حکومت پدرفرزندی در میان ایشان به یکباره و بی هیچ ضرورتی مرغ روحش تا سرزمین یهودیان پر می کشد که: « این حکومت پدر نسبت به فرزند است و همان اصولی است که در تمدّن یهود هم بوده که پیرمردان همیشه بر سایر افراد ریاست داشته اند. » (همان، ص 80)
      او حتّی به روایات دست ساز در تورات در باب کوروش یا نامیده شدن بهمن به نام کوروش در کتاب مقدّس یهودیان هم روی خوش نشان می دهد. (همان، ص 190)
      نفیسی حتّی در موقع بیان داستان همای دختر اسفندیار و همسر او و شرح بارداری همای از پدرش و به آب انداختن فرزند از سوی همای و بیان سرانجام کار، لازم می بیند گریزی به شباهت داستان با واقعۀ حضرت موسی بزند: « اینکه همای پس از زادن پسر، آن را در صندوقی گذاشت و به آب انداخت و گازری آن کودک را گرفت و پرورد؛ پیداست از اینجا پیدا شده است که نام داراب را مرکّب از «دار» به معنی دارنده و آب پنداشته اند وانگهی از یک طرف داستان زادن موسی را که در آیین یهود است به یاد می آورد. » (همان، ص 193)
      البتّه نفیسی در ادامۀ مطلب مثال های مشابه دیگری از سرنوشت داراب از برخی اقوام غیر یهود هم می آورد، لیکن اشاره به مثال قوم یهود در صدر همۀ اقوام کمابیش نشان از همان تعلّق خاطر به یهود و صهیونیسم دارد. وی در سفر به اسرائیل هم با ذوق زدگی خاصی با سرودن منظومه ای زبان به ستایش از یهودیان و دفاع از اشغال این سرزمین از سوی آن مهاجران گشود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/8/2021 8:39 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 27

      روس ها هم بهره ای از قلب رئوف نفیسی دارند. سپاهیان و دولت روسیّه در فرازهای بسیاری از نوشته های نفیسی در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران دورۀ معاصر» صلح طلب معرّفی می شوند. حتّی روس های مهربان و صلح طلب قصد دارند بخشی از سرزمین های اشغالی ایران را برگردانند، لیکن جنگ طلبی فتحعلی شاه و عباس میرزا آنها را از این اقدام خیر بازمی دارد!!
      نفیسی به ملایمت روس ها و علاقۀ آنها به پس دادن برخی نواحی متصرّفی به ایران اشاره می کند (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 79) امّا در بارۀ پس ندادن آن برخی نواحی در طول سیزده سال آتش بس بعد از جنگ اوّل ایران و روس حرفی نمی زند.
      او بر جنگ طلبی دولت ایران در برابر روسیّه اصرار می ورزد (همان، ص 111) و این جنگ طلبی را به عباس میرزا هم نسبت می دهد. (همان، ص 115)
      نفیسی شکست های نخستین روس ها از ایران در آغاز جنگ دوم را ناشی از غافلگیر شدن روس ها و نه مثلاً دلاوری و حماسه سازی نیروهای ایرانی می داند (همان، ص 124) نفیسی قرائت و قضاوت منابع روسی در بارۀ جنگ های ایران و روسیّه را معتبرتر از منابع ایرانی دانسته (همان، ص 119) و حتّی در این راه نوشته های پاسکیه ویچ فرمانده سپاه روسیّه در جنگ دوم با ایران را جالب ترین و معتبرترین سند از جنگ های ایران و روسیّه می داند (همان، ص 129)
      جالب است که در توصیف وقایع جنگ؛ بخصوص جنگ دوم، نفیسی جنگ را از نگاه و دیدگاه روس ها توصیف می کند؛ به گونه ای که اگر کسی نداند این توصیفات نوشتۀ یک مورّخ ایرانی است، گمان می برد که او یک همراه و گزارش نویس جنگ است که دوش به دوش فرمانده سپاه روس حرکت می کند و اتّفاقات جنگ را ثبت و ضبط می کند.
      همۀ این ستایش ها و اظهار علاقه ها به گیلک و دیلم و کرد و افغان و ارمنی و گرج و یهود و روس در حالی بر قلم نفیسی جاری می گردند که خوانندۀ آثار او در حسرت یک جملۀ محبّت آمیز از او نسبت به هم وطنان ترک و مدافعان ایرانی در برابر سپاه متجاوز و توسعه طلب روس می ماند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/9/2021 7:53 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 28

      عرب ستیزی هم از ویژگی های عمومی ملّی گرایان و فارسی گرایان افراطی روزگار معاصر ایران می باشد. این ستیز اگرچه در مقایسه با مراتب دشمنی این گروه با ترک و زبان ترکی در رتبۀ پایین تری جای می گیرد، لیکن به حدّ کافی از تلخی و گستاخی بهره دارد. نفیسی هم از این قافلۀ ستیز و گستاخی عقب نمانده و در فرازهایی از نوشته های خود این سجیّۀ عمومی باستان گرایان ایرانی را آشکار می سازد.
      او در مقدّمۀ کتاب «بابک خرّم دین» ضمن اظهار کراهت از حمله و استیلای اعراب بر ایران نمونه ای از دیدگاه خود در بارۀ قومیّت عرب را آشکار می سازد. (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 5) نفیسی در این نوشته، ضمن تلاش برای توجیه شکست فاحش ساسانیان از اعراب مسلمان، آنها را با توصیف «یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابان گرد اشترسوار» می نوازد.
      به طور معمول در آثار حماسی پدیدآورندۀ اثر می کوشد با پر و بال دادن به دشمن و قوی نشان دادن او، اهمیّت پهلوانان و نیروهای خودی در غلبه بر چنین دشمنی را بیش از حدّ معمول آن به نمایش گذارد، ولی نویسندگان باستانگرای معاصر ما به خاطر نداشتن انسجام فکری و عقلانیّت کافی، به جای چنین کاری، از دشمن خود موجودی حقیر، کم ارزش، ضعیف و غیرقابل اعتنا ترسیم می کنند و متوجّه نیستند که با خوار شمردن دشمن و اعتراف به شکست قوم خود در برابر این دشمن زبون، خود و نیاکان خود را به خاطر شکست در برابر چنین دشمنی کوچک و ناتوان جلوه می دهند
      این نگاه تحقیرآمیز نسبت به اعراب در فرازهای دیگری از نوشته های نفیسی هم خودنمایی می¬کند. از نظر باستان گرایان تندروی مانند نفیسی بین حملات متعارفی که در گذشته برای تصرّف سرزمین ها صورت می گرفت؛ با حملۀ سپاه اسلام تفاوتی وجود ندارد و همۀ مهاجمان به ایران به یک اندازه ناپاک هستند:
      « در ماه صفر سال شانزدهم هجرت (637 میلادی) پس از آنکه هشتاد و هفت سال از بنای کاخ سفید یا ایوان خسرو گذشت؛ سپاه تازی هنگام تسخیر ایران به فرماندهی سعدبن ابی وقاص در زمان خلیفه عمر بن خطّاب شهر تیسفون را تصرّف کرد. ایوان خسرو در همان روز تصرّف به پای بیدادگران آلوده شد.» (تاریخ تمدّن ایران ساسانی، صص 123 ـ 122)
      در کنار بی انگیزگی نیروهای ساسانی و شاید ادارۀ نامناسب جنگ از سوی سرداران ایرانی، یک عامل مهم مورد اشارۀ اظهار نظرکنندگان در بارۀ علل پیروزی اعراب بر ایران، ایمان و اعتقاد نیروهای مسلمان، وجود روحیّۀ فداکاری در میان ایشان و باور آنها به حقانیّت راه خود بوده است. این نیروهای مهاجم حامل یک دین تازه و رحمانی است که در اثر کهنگی آیین زرتشتی و فقدان اعتقاد قلبی پیروانش به آن آیین، جای خود را در باور مردم می یابد و جانشین دیانت زرتشتی می گردد.
      بر همین اساس و با لحاظ کردن اینکه اسلام از آن دوران تا امروز به جزئی مهم و جدایی ناپذیر از هویّت مردم ایران بدل گشته است، بخشی از نویسندگان که حتّی با دین اسلام هم سر سازگاری ندارند برای رعایت اعتقادات مردم، در توصیف این بخش از تاریخ ایران محتاطانه عمل می کنند و می کوشند از ادبیّاتی قابل دفاع در بارۀ هجوم اعراب به ایران بهره بگیرند، لیکن نویسندگانی از نوع نفیسی بر پایۀ نژادپرستی کور و بی منطق، چشم خود را بسته و دهان خود را بازمی کنند و هر چه آنچه در طبلۀ حماقت و بلاهت خود دارند؛ بیرون می ریزند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/11/2021 8:45 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 29

      سعید نفیسی در ادامۀ همین بخش نسبت «تاراجگری» را هم به خاطر تکه تکه ساختن فرش بهارستان، نثار سپاه اعراب می سازد و می نویسد:
      « همان بهارستان کسری را سپاهیان تازی خواستند به تاراج ببرند و چون بردن آن به یک جا ممکن نبود و هر کسی سهمی می بایست، در حضور خلیفۀ دوم با دشنه و کارد آن را از هم گسیختند و به هر تاراجگری پاره ای از آن سهم رسید. » (تاریخ تمدّن ایران ساسانی، سعید نفیسی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1384، ص 123)
      اگر چنین فرشی در ابعادی که نفیسی ادّعا می کند؛ واقعاً وجود داشته، آن را حداکثر به چند تکه می شد تقسیم کرد تا هر کدام از نیروهای پرشمار سپاه عربی بهره ای از آن ببرند و حتّی سهمی هم به غایبین عرب برسد. نفیسی با گستاخی تمام مولای متّقیان امام علی بن ابی طالب (ع) را هم در این تاراجگری سهیم ساخته و ادّعا می کند امام اوّل هم سهمی از فرش بهارستان حاصل کرد و آن را به شصت هزار درم و به حساب نفیسی به سیصدوشصت هزار ریال زمان نفیسی فروخت!! (رک. تاریخ تمدّن ایران ساسانی، ص 123)
      از طرف دیگر متون پهلوی نوشته شده در دوران اسلامی برای هیچ فارسی زبان و فارسی دانی حتّی استادان زبان و ادبیّات فارسی قابل خواندن و فهم نیست و فارسی دری و پهلوی دو مقوله و دو زبان جدا از هم هستند. با این وصف معلوم نیست طوایف باستان گرا این همه واژۀ فارسی دری از قبیل: فرش بهارستان، شهربانو، درفش کاویان، ترنج زر، همک دین (کسی که همۀ دین را می داند.)، بامداد، سگساران، سرکش (نام یک نوازندۀ عصر ساسانی) و غیره را از کجا آورده و به ریش زبان پهلوی عصر ساسانی بسته اند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/12/2021 9:35 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 30

      در روزهایی که در محافل ادبی ایران، بین طرفداران شعر نو و هواداران شعر قدیم مبارزه شدّت گرفته بود و گاهی مواقع اظهارنظرها مختلف و متناقض بود؛ از نفیسی خواسته شد که نظریّۀ خود را در این باره ابراز دارد. او ضمن بحث مفصّل و ارائۀ دلایلی به نتیجه گیری در بارۀ نکات مورد نظر خود، شعر عروضی و شعر نو می پردازد و بعد در مقایسۀ بین این دو نوع شعر می گوید:
      « به خلاف گفتۀ عروضیان شعر عروضی فارسی تقلید از شعر عرب و عروض زبان فارسی تابع عروض عرب نیست. اگر بخواهیم به سابقۀ شعر و قدمت تمدّن رجوع کنیم، لابد آنکه دیرتر شعر گفته از آنکه زودتر شعر گفته است؛ تقلید گرده و در این تردیدی نیست که تمدّن و فرهنگ ایران قرن ها پیش از تمدّن و ادب عرب پیداشده است. با این دلایل ثابت شد که نه قافیه و نه وزن عروضی شرایط اوّل و اساسی شعر فارسی نبوده است و ایرانیان قرن ها شعر بی وزن عروضی [!] و بی قافیه سروده اند و کسانی را که امروز شعر نو می گویند؛ نباید ملامت کرد. » (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، ج 4، ص 383 ـ منبع اصلی: نفیسی 1332:ص 21)
      معلوم نیست نفیسی با اتّکا به کدام منابع و کدام آثار شعری باقیمانده از ایران باستان چنین ادّعایی را بر قلم جاری می سازد؟ تقریباً همۀ کتب مربوط به علوم ادبی موجود در ایران و قلمرو اسلامی در دوران پس از اسلام تحت تأثیر اعجاز ادبی و لغوی قرآن کریم تدوین گشته اند و امروزه هیچ اثر مربوط به علوم بلاغی از دوران پیش از اسلام ایران به یادگار نمانده تا بتوان بر پایۀ آن در بارۀ بود و نبود عروض یا دیگر علوم ادبی در دوران ایران پیش از اسلام اظهار نظر کرد.
      شواهد محدود و مختصری راجع به وجود شعر در عصر قبل از اسلام وجود دارد، لیکن ادّعای مدیون نبودن شعر فارسی به عروض عربی، بلکه مدیون بودن شعر عربی به عروض فارسی حکم دمیدن سرنا از سر گشاد آن را دارد و ادّعای فردی و شفاهی بی بنیان نفیسی تنها سند صدور این حکم می باشد. نفیسی برای اقناع خواننده، او را به ناکجاآباد احاله کرده و تقدّم تمدّنی ادّعایی قوم فارس نسبت به عرب  از نظرگاه خود او و هم فکرانش را دلیل کافی برای مرهون بودن شعر عربی بر شعر ایران باستان تلقّی می کند.
      صدور این حکم ریشه در خودبزرگ بینی افراطی و تصویر تخیّلی و آرمانی است که نفیسی و هم فکران او از تمدّن پیش از اسلام ایران دارند. این نوع اظهار نظر را باید در زمرۀ عادت نفیسی به دریافت های منحصر به فردی دانست که به قول عبدالحسین زرین کوب مغایر دریافت های همگانی بوده است.
      گناه زبان عربی در نظر ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی همانند گناه ترک در ایران بود. همان گونه که ترک هم ایران را حفظ کرد و در ارتقاء فرهنگی و تمدّنی آن کوشید و هم بدهکار همیشگی شووینیست های معاصر شد؛ زبان عربی نیز هزاران کلمه به همراه علوم بلاغی و سرمشق های ادبی و قوالب شعری را به فارسی بخشید و با این وجود بدهکار نفیسی و شرکای او شد!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/13/2021 10:25 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 31
ترکی ستیزی در نوشته های سعید نفیسی

      خواننده در مطالعۀ نوشته های سعید نفیسی با مضامین متنوّع و متعدّدی مواجه می گردد. از میان این مضامین گوناگون دو مضمون آریایی ستایی و ترکی ستیزی بیش از دیگر جنبه های اندیشه و نگاه نفیسی نظر خواننده را به خود جلب می کند. می توان ترکی ستیزی نفیسی را یک ستیز همه جانبه نام نهاد. او در دشمنی با ترک و ترکی هیچ مرزی را قبول ندارد و هیچ محظور اخلاقی یا الزام هم وطنی، مانعی برای اظهارات تند او علیه ترک و زبان ترکی ایجاد نمی کند.
      نفیسی گذشته از بدگویی از قومیّت ترک، به بدگویی از دول ترک هم برمی خیزد و از آنجا که خود مؤلّف تاریخ عصر قاجار بوده، همان نگاه ترکی ستیزانه را علیه خاندان و سلسلۀ قاجار هم جاری می سازد و در این راه آن قدر تند می تازد که کارش به ستایش از روس و اقوام ایرانی دارای تمایلات جدایی خواهانه از ایران ختم می گردد و در مواقع نادری هم به ستایش از انگلیس یا تلاش برای مکتوم نگاه داشتن اقدامات آن کشور علیه ایران می انجامد. منازعۀ نفیسی با ترکان را می توان به سه حوزۀ ترکی ستیزی عمومی، قاجار ستیزی و عثمانی ستیزی تقسیم کرد.
      نفیسی کتابی با عنوان «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» دارد. ظاهراً نخستین چاپ آن در تابستان 1335 شمسی اتّفاق افتاده است. او انگیزۀ دیگر خود در تدوین کتاب در بارۀ آن دوره از تاریخ ایران را پیوستگی و تأثیرگذاری مستقیم وقایع آن دوران در حیات سیاسی و اجتماعی ایران در روزگار حیات خود می داند و از همین رو سخن خود را از تاریخ قاجارها آغاز می کند.
      او کتاب خود را با ذکر منابع داخلی و خارجی تاریخ قاجاریّه آغاز می کند و بعد از تذّکراتی چند در بارۀ برخی منابع و لزوم برخورد محتاطانه با برخی منابع خارجی، گفتگو در بارۀ نژاد قاجارها را مدخل سخن خود در باب تاریخ آن دوره قرار می دهد. نفیسی در این بخش ضمن اشاره به نژاد «اورال آلتایی» و حضور ترک و مغول در این تقسیم بندی نژادی، به ضرورت تفکیک ترک از مغول هم اشاره می کند و به نقل از برخی که هیچ نامی از آنها نمی برد؛ ترکان را شعبه ای و آن هم یکی از شعب اصلی نژاد آریایی یا هندواروپایی یا هندوایرانی معرّفی می کند! (رک . تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 6)
      نفیسی نگاهی تأییدآمیز به این ادّعا کرده و اظهار می دارد: ترکان نهصد سال پیش از مغولان و از حوالی قرن پنجم میلادی در تاریخ ایران خودی نمایانده اند. (رک . همان، ص 6) او از ارتباط و اصطکاک هفتالیان در شرق و خزرها در غرب دریای خزر با ساسانیان به عنوان نخستین ارتباطات ترکان با ایران و تاریخ ایران یاد می کند. این نویسنده با اشاره به پیدایش مغولان در تاریخ ایران در پایان قرن ششم هجری و سپس جهانگیری های چنگیز ادّعا می کند، بعد از فتوحات و قدرت نمایی های بسیار چنگیز، بسیاری از ترکان و مخصوصاً ترکان ساکن در ایران و ترکیّۀ امروزی افتخار را در آن دانسته اند که خود را از نژاد مغول و از بازماندگان چنگیز بشمارند! (رک. همان، ص 6)
      نفیسی امیرتیمور را هم در این تفاخر به مغول بودن سهیم می سازد، لیکن خود به طور قطع و یقین از انتساب تیمور گورکانی به ترکان ازبک سخن به میان می آورد. او این نکته را پیش زمینه ای برای اشاره به انتساب قاجاریان به مغول ها قرار می دهد و انتساب این خاندان به مغول ها، چه به دلخواه خود ایشان و چه بر اساس سنّت رایج پیش از آن در میان تاریخ نویسان را رد کرده و چنین انتسابی را هم از نوع همان عادت رایج می داند و خودش با اطمینان از ترک بودن قاجاریّه سخن به میان می آورد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/14/2021 7:10 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 32

      نفیسی در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار» مبحثی با عنوان «آمدن طوایف ترک به ایران» می گشاید و قرن چهارم هجری را سرآغاز حرکت ترکان به سوی ایران و ارتباط آنها با ایرانیان اعلام می کند. بنابر نظر او ترکان غز که در سواحل رود جیحون می زیسته اند؛ اندک اندک به طرف جنوب متمایل شده و نخست خوارزم و سپس ناحیۀ گرگان را گرفته و کم کم بومیان و سکنۀ قبلی آن مناطق را از اوطان خود رانده اند. او سپس به حرکت ترکمانان سلجوقی به ایران سخن به میان آورده و از سکونت آنها در نواحی ترکمنستان امروزی و گرگان سخن می گوید.
      نفیسی همچنین به قدرت یافتن و تأثیرگذاری ترکان ازبک نیز اشاره ای می کند تا از این طریق سرچشمه های حضور ترکان در ایران را بر اساس نظرگاه خاصّ خود تبیین کند. از نظر نفیسی ترکان غربی و ساکن در غرب دریای خزر و شمال آذربایجان هم سهمی در این حضور قومیّت ترک در ایران ایفا کرده اند و طوایفی چون بیات و افشار و بایندر و سالور و ... که از جمع خزرها و بلغارها و قبچاق ها منشعب گشته بودند؛ وارد فلات ایران گردیده اند!!
      نفیسی برای گسترش تأثیرگذاری ترکان در ایران و قلمرو اسلامی، سهمی هم برای خلفای عبّاسی در نظر می گیرد. از نظر او خلفای بغداد پس از دستیابی بر قلمرو وسیع اسلامی؛ به دلیل دوری از تمدّن جهان [!!] قدرت ادارۀ این قلمرو وسیع را نداشته اند، به پیروی از رسم معمول روزگار تصمیم گرفتند با استخدام نیروهای مزدور و زرخرید حوایج نظامی خود را برآورند. از همین رو از اوایل قرن سوم هجری مزدوران و سربازان زرخریدی از گیل ها و دیلم ها و سپس کردها به استخدام خود درآوردند تا با تکیه بر قدرت آنها امپراتوری وسیع خود را اداره کنند، لیکن این نیروها و فرماندهان ایشان در اوایل قرن چهارم با احساس قدرتی که کرده بودند؛ قیام نموده و قدرت خلفا را محدود ساختند و تنها یک موقعیّت تشریفاتی و دینی برای خلفا باقی گذاردند.
      به عقیدۀ نفیسی این اقدام اقوام اصیل ایرانی [!!] بر خلفا گران آمد و آنها برتری اقوام مورد اشاره و استقلال یافتنشان را برنتابیدند و در پی تکیه بر ترکان و به خدمت گرفتن ایشان برآمدند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/15/2021 10:21 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 33

      به اعتقاد سعید نفیسی خلفای عبّاسی به دنبال یافتن تکیه گاه دیگری به جز اقوام اصیل ایرانی بودند! این قوم و تکیه گاه جدید از نظر نفیسی ترک ها بوده اند:
      « نافرمانی ها و سرکشی های دیلمان و گیلان و کردان خلفای بغداد را بدان واداشت مردمی دیگر را که جنگی و دلاور و در ضمن فرمانبردارتر و رامتر و اگر درست بخواهید از حسّ ملیّت بیگانه تر و از تمدّن و شهرنشینی که لازمۀ آن دوستداری زادگاه نیاکانست دورتر باشند؛ بکار بکشند و خطرهای گوناگون این طوایف ایرانی را بجان نخرند. در جهان متمدّن آن روز جز ترکان مردم دیگری نبودند که این شرایط دریشان باشد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 11)
      نفیسی نمی گوید از کجا به مراتب فرمانبرداری و اطاعت افزون تر ترکان در برابر خلفا پی برده است. حتّی نمی گوید چگونه به دوری ترکان از حسّ ملیّت و تمدّن و شهرنشینی ترک ها واقف گشته است. او برای گیل ها، دیلم ها و کردها شرایط زندگی مشابهی با ترکان ترسیم می کند و کمابیش هر سۀ آنها بخصوص کردها را دارای زندگی شبانی و گله داری معرّفی می کند و حتّی کلمۀ کرد را مترادف با گله چران و رمه می داند، لیکن معلوم نمی کند چگونه این اقوام ایرانی با داشتن شرایط مشابه زندگی با ترک ها دارای حسّ ملیّت، متمدّن و شهرنشین از آب درآمده اند و ترک از این مواهب بی بهره مانده است؟!  
      به دلیل گیجی و گولی معمول در میان ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی که نفیسی هم بهره ای از آن صفات دارد؛ نکات متناقض چندی در این بخش از اظهارنظرهای او مشاهده می شود. او از یک طرف ادّعا می کند خلفای بغداد از 132 قمری که بر سر کار آمدند تا بیش از هشتاد سال هنور به آن درجه از تموّل نرسیده بودند که سرباز زرخرید داشته باشند (همان، ص 8) و این بدان معنا بود که سربازان زرخرید گیل و دیلم و کرد را هم به خدمت نظامی خود درنیاورده بودند؛ از طرف دیگر می گوید روی آوردن عباسیان به ترکان در اوایل قرن سوم در عهد معتصم؛ یعنی، همان هشتاد سال بعد از روی کار آمدن خلفای عبّاسی؛ نتیجۀ سرکشی و نافرمانی اقوام ایرانی گیل و دیلم و کُرد بوده، که از وفاداری فاصله گرفته و به طغیان و ادّعای حکومت و استقلال روی آورده بودند!
      اگر خلفا هنوز آن قدرت و تموّل را نداشتند که اقوام ایرانی را به خدمت بگیرند؛ چگونه به نافرمانی و بی وفایی آنها پی بردند، تا ناچار شوند در ربع اوّل قرن سوم سربازان ترک را جایگزین سربازان به زعم او ایرانی کنند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/16/2021 7:25 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 34

      سعید نفیسی در توضیح بیشتر علل روی آوردن خلیفۀ عبّاسی به ترکان هم می نویسد:
      « هشتمین خلیفۀ عبّاسی ابواسحق محمّدالمعتصم بالله پسر هارون الرّشید که از 16 رجب 218 تا 18 ربیع الاوّل 227 خلافت کرده است، پس از آنکه هشتاد سال پدرانش آن چاره جویی ها را کرده بودند؛ سرانجام بترکان متوسّل شد و چون مادرش هم کنیز ترک بود؛ خون ترک بیشتر وی را برین کار برانگیخت و هشت هزار یا بگفتۀ دیگر هجده هزار ترک را خرید و بدین گونه سپاهی از ترکان زرخرید فراهم کرد که پشتیبان خلافت او و رقیب دیلم و گیل و کرد باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 12 ـ 11)
      سایقۀ حضور ترک در وقایع سیاسی و نظامی عراق عرب و حول و حوش خلافت جلوتر از زمانی است که آقای نفیسی اشاره می کند. حتّی ردّپای ترک در واقعۀ کربلا در سال 61 هجری وجود دارد. چنین ردّ پایی در همان قرن دوم هجری در دربار معتصم، واثق و متوکّل عبّاسی هم به چشم می خورد و شخصیّت ها و سپاهیان ترک در نیمۀ دوم قرن دوم هجری در دربار خلیفه حضور فعال و مؤثّری دارند و انتساب حضور ترکان در مرکز خلافت عباسی و قلمرو اسلامی در اوایل قرن سوم یا چهارم حاصل بی دقّتی ها و غرض ورزی های معمول سعید نفیسی به شمار می آید.
      نکتۀ دیگر اشارتی است که نفیسی در بارۀ مادر معتصم بر قلم رانده و او «کنیزک ترک» خطاب می کند. به طور معمول و معقول همسران سلاطین و خلفا کمابیش حکم ملکه و عقیله و خاتون را دارند، لیکن در اعتقاد یک بام و دو هوای ناسیونالیست های معاصر ایرانی این قاعده هم به سان دیگر قواعد در مواجهه با ترک رنگ می بازد و همسر خلیفه و مادر خلیفۀ تالی به کنیز آن هم با پسوند «ک» تحقیر بدل می گردد.
      نفیسی و نویسندگان هم مسلک او از یک واقعۀ جعلی به نام «شهربانو» کلّی کمالات برای ایرانی های مورد نظر خود می تراشند. شهربانویی که در صورت واقعی فرض کردن این حکایت، به عنوان اسیر و برده از مداین برده شده است، بانویی اصیل، زیبا، مؤقّر و محترم که رشک رجال عرب را برانگیخته بود؛ معرّفی می گردد و در این راه تا آنجا پیش می روند که سیادت ایرانیان را هم به او منسوب کرده و ادّعا می کنند ایرانیان سیّد فرزندان همین شهربانویی هستند که به نکاح امام حسین (ع) درآمده و از طریق فرزندان حاصله از این وصلت نسل سادات ایرانی بنیان گذاشته شده است!
      بر پایۀ منطق و استدلال کج مدار ناسیونالیست های ایرانی همسر ترک خلیفۀ عباسی «کنیزک» معرّفی می شود و اسیر و کنیز پهلوی زبان تا آنجا ارتقاء پیدا می کند که جز امام حسین (ع) کسی سزاواری وصلت با وی را ندارد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/17/2021 7:03 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 35

      نفیسی برای توجیه حضور ترکان در عراق و قطع علاقۀ آنها از ترکان شمال شرق ایران هم حدس و آرمان خود را دستمایۀ نتیجه گیری قرار داده؛ می نویسد:
      « هر چند که تاریخ نویسان درین زمینه بحثی نکرده اند، امّا قطعاً این ترکانی که ببغداد رفته و بدین گونه مسلّح شده اند و لشکری فراهم کرده اند؛ می بایست از ترکان غربی باشند که هنوز در آن سوی کوههای قفقاز میزیسته اند، زیرا که راهشان بعراق نزدیک تر و بازتر بوده و درین زمان ما مطلقاً اثری از ترکان در مرکز و مغرب ایران نمی بینیم و بدین گونه ممکن نیست ترکان شرقی ببغداد رفته باشند، زیرا که قطعاً می بایست از راه ایران رفته باشند و کمترین اثری ازیشان درین زمان در ایران دیده نشده است.» (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 12)
      نفیسی در اینجا آرمانی و نگاه شبه ایدئولوژیک خود را پایۀ استنتاج قرار می دهد و با تکیه بر تاریخ آریایی محور و ترک ستیز از پاک بودن ایران از ترکان تا قرن پنجم سخن می راند. با این نگاه او ناچار می گردد برای رفع تناقض بین حضور ترکان در عراق و پاک بودن ایران از ترکان، راه تازه ای بیابد و ترکان ساکن در حوالی خلافت بغداد را به ترک های ساکن در غرب خزر منتسب کند.
      او در این را دو نکته را بی جواب می گذارد:
نکتۀ اوّل شباهتی است که بین اسامی ترکان ساکن در عراق با ترکان شمال شرق ایران وجود دارد و قاعدتاً باید اثبات کنندۀ امری مغایر نظر نفیسی باشد. نکتۀ دوم قطعی بودن حضور ترکان شرق در حول و حوش خلافت بغداد است. در این باره روشن ترین و غیرقابل انکارترین نمونه افشین و نیروهای ترک تحت امر او هستند که حتّی نویسندگان هم مرام نفیسی هم راهی برای تشکیک در این امر ندارند.
      می توان برای مسبوق به سابقه بودن حضور ترکان در صفحات غربی ایران، نکتۀ سومی هم افزود. برخی منابع عربی از قبیل «التّیجان فی ملوک حمیر» از «عبید بن شریه» بر سکونت و بومی بودن ترکان در آذربایجان و مضافات آن صحّه می گذارند و در این راه با صراحت و شفّافیّت لازم سخن می گویند، تا از این طریق راهی برای انکار سکونت ترکان در سرزمین های اصلی ایران از گذشته های دور باقی نماند.
      منابع فارسی از قبیل تاریخ طبری و تاریخ بلعمی نیز همین نکته را به نقل از کتاب التّیجان نقل کرده اند. محمّد عوفی در کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات» در هنگام «ذکر خلافت عمر بن عبدالعزیز» که از سال 99 تا 101 هجری ادامه داشته، از قیام بیست هزار ترک در آذربایجان خبر داده است. (رک. آذربایجان در سیر تاریخ، رحیم رئیس نیا، تبریز، انتشارات مبنا، چاپ سوم، 1379، ج 2، صص 904 ـ 903) مندرجات تاریخ بیهقی هم از حضور گستردۀ ترک در نواحی نیمۀ شرقی ایران و سپس حرکت گروه هایی از ایشان به نواحی داخلی و شمال غرب ایران در اوایل قرن پنجم خبر می دهد و زین الاخبار گردیزی زبان ترکی را در دهان بهرام گور می گذارد. با این اوصاف راه چندانی برای باور ادّعای بی بنیان نفیسی باقی نمی ماند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/18/2021 7:06 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 36

      نفیسی از کار معتصم عباسی در به خدمت گرفتن ترکان به عنوان بازوهای نظامی خود اظهار نارضایی می کند و عقیده دارد این کار او برای ایران گران تمام شد و مصیبتی برای ایران پدید آورد که تا همیشۀ تاریخ گریبان ایران را رها نخواهدکرد:
      « این کار معتصم در ایران انعکاسی پیدا کرد که بزیان مطلق ایران بود و چندی بعد یک باره و تا جاودان سرنوشت ایران را دگرگون کرد و جریان تاریخ این سرزمین بلادیده و رنج کشیده را تغییر داد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 12)
      مقصود نفیسی از زیان مطلقی که عارض ایران شد، همان اعتقاد نادرست و سرشار از تناقض ترک ستیزان ایران در باب ترکی شدن زبان بخشی از مردم ایران در اثر مهاجرت ترکان به فلات ایران بوده است.
      این امر به خوبی نشان می دهد که درد این قبیل نویسندگان کشور، ملّت، سرزمین و موجودیّتی به نام ایران نیست و آنها از میان همۀ اقوامی که در این سرزمین زیسته یا به آن مهاجرت کرده اند، تنها یک قوم و یک ائتنیک را برحق و صاحب حق آب و گل می دانند و آن هم قومی است که در لسان این گروه از آن به آریایی یا هندو ایرانی و تعابیر مشابه یاد می گردد و قوم فارس وارث آن گروه های نژادی و زبانی معرّفی می شود.
      جالب این است که همین قوم به اذعان خود نفیسی ریشه در این سرزمین ندارد و از سر فلاکت و برای زنده ماندن از کوه های پامیر پایین آمده و به سمت فلات ایران رهسپار شده است!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/19/2021 10:11 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 37

      نفیسی برای مؤکّد ساختن نیامدن ترکان شرقی به ایران، بازگشتی به عصر ساسانی کرده و از تدبیر شاهان این سلسله در استقلال داخلی بخشیدن به طوایف مختلف نژاد ایرانی در جهت دادن انگیزۀ بیشتر برای دفاع از سرزمین ایران در برابر ترکان و دیگر اقوام مهاجم سخن گفته، می نویسد:
      « این روش مخصوص برای پاسبانی مرزهای ایران مخصوصاً در برابر ترکان شرقی و غربی در چند قرن پی در پی بسیار سودمند افتاد و نیز همین سبب شد که تازیان چون از رخنۀ جنوب شرقی که چنین سدّی در برابر آن نبود، وارد ایران شدند. در آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان که بالعکس سدّ بسیار استوار بود بمانع بزرگ برخوردند و چندین سال برابری همین حکمرانان محلّی و پاسبانان دلیر مرزهای ایران راه را بریشان بست و چون دیگر حکومت مرکزی در ایران نبود که ایشان را دلیر کند و نیرو بدهد و یاری بفرستد؛ سرانجام از پای درآمدند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص12)
      استقلال داخلی داشتن حکام محلّی نتیجۀ جبر زمان و رسم معمول در کشورداری آن زمان بود و روش مخصوص و تدبیر ابداعی و منحصر به فرد سلاطین ساسانی به حساب نمی آمد. تصویر ارائه شده از طرف نفیسی هم مغایر با واقعیّات تاریخی ایران در دهه های نخست هجری بود. اعراب آذربایجان را همان آغاز حملات خود؛ در سال 22 هجری قمری تصرّف کردند. بخش های عمدۀ خراسان هم یک دهۀ بعد تسخیر شد و مقارن با قتل عثمان اشغال ایران کمابیش کامل شده بود و به غیر از برخی نواحی کوهستانی و کم وسعت، باقیماندۀ فلات ایران اشغال شده و اعراب در نقاط مختلف ایران من جمله خراسان مستقر شده بودند. در این بخش نفیسی علائق و تخیّلات خود را به جای تاریخ واقعی گذارده است.
      در این بخش مسئلۀ «رخنۀ جنوب شرقی» چندان روشن نیست. آمدن اعراب به ایران از راه میانه های مرز غربی ایران اتّفاق افتاده؛ ناحیه ای که نه جنوب شرقی ایران یا فلات ایران است و نه می تواند جنوب شرقی سرزمین اعراب قلمداد گردد. در واقع نواحی مورد درگیری نیروهای ساسانی با اعراب با فرض مرکزیّت مدینه شمال شرقی قلمرو وارثان پیامبر بوده و محتملاً «جنوب شرقی» مذکور در این بخش را باید در زمرۀ سهویّات معمول نفیسی به شمار آورد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/22/2021 9:56 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 38

      نفیسی در خیال خود ایران بعد از اسلام، آن هم سه قرن بعد از اسلام را همچنان مرتزق از همان شیوۀ حکومتی ساسانیان دانسته و عقیده دارد پیدایی سامانیان به عنوان یکی از بازماندگان همان خاندان محلّی سبب ساز استقلال ایران گردید. البتّه نگاه نفیسی به سلسلۀ سامانی قدری اغراق آمیز است. این سلسله تنها بر بخشی از فلات ایران آن هم با حکم و منشور و لوای خلیفۀ عبّاسی فرمانروایی داشتند و استقلالی از نوع آنچه نفیسی ادّعا می کند؛ نداشته اند. از طرف دیگر آنها به نام ایران حکومت نمی کردند و بخش اعظمی از قلمرو ایشان هم جزء سرزمین اصلی ایران نبود.
      قصد اصلی نفیسی در پیش کشیدن حکومت سامانی بیان تأثیرگذاری اقدامات این سلسله برای حضور و گسترش بیشتر ترکان در ایران است. از همین رو بلافاصله می نویسد:
      « سامانیان همین که استیلای ترکان غربی را در دربار بغداد دیدند و متوجّه خطر آن شدند؛ چاره را درین دیدند که ایشان هم ترکان شرقی را بعنوان مزدور و زرخرید بخود بپذیرند و از اوایل قرن چهارم بدین کار دست زدند، غافل از اینکه ترکان ایلک خانی در 383 سلسلۀ ایشان را برخواهد انداخت و حتّی زیردستانشان البتکین و سبکتکین که از همان افسران زرخرید ترک بودند؛ بپادشاهی خواهندرسید و اندک اندک سایر طوایف ترک بایران راه می یابند و غز و ترکمانان و سلجوقیان را بپادشاهی می رسانند و پس از آن خوارزمشاهیان و قراختاییان که آنها نیز ترک بودند روی کار می آیند و ایشان هم راه را بر مغول باز می کنند و مغول هم روزی که از تاخت و تازهای دیوانه وار بسرزمین خود برمی گردند؛ وسیله را برای انتشار ترکان در نواحی دیگر فراهم می کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 13)
      جدا از درستی یا نادرستی این ادّعا، متأسّف بودن نفیسی بر ترک گشتن بخش هایی از فلات ایران مهم ترین حرف این بخش از نوشته های او می باشد. در نظر او آریایی هایی که به اظهار خودش از پامیر فرود آمده و بعد از قرن ها مهاجرت و سرگردانی به فلات ایران رسیده اند؛ برحق و مالک اصلی این سرزمین محسوب می گردند و ترکانی که طبق تاریخ ترسیمی ایشان با روندی مشابه آریایی ها در این سرزمین سکنی گزیده اند، غریبه، ناحق، متجاوز و بیگانه محسوب می گردند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/23/2021 8:02 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 39

      نفیسی اصرار بسیاری دارد تا نشان دهد ترکان ایران بازماندۀ ترکان مهاجر از غرب دریای خزر هستند که تحت فشار و حملات اقوام دیگر از سرزمین های خود رانده شده و به ایران و آسیای صغیر آمده اند و ترکان به زعم او شرقی جایی در ترکیب جمعیّتی ترک ایران و ترکیّۀ امروزی ندارند:
      « درین گیرودار ترکان شرقی از ماوراءالنّهر تجاوز نکرده و بایران نیامده اند و یگانه سبب آن بوده است که ترکمانان در خوارزم و گرگان سر راهشان را گرفته اند و نگذاشته اند که از قلمرو ایشان بگذرند وانگهی ترکان شرقی جای آبادان و حاصل خیزی را برایگان بدست آورده بودند و نیرویی پرزورتر از ایشان پیدا نشد که ایشان را از آن ناحیۀ حاصل خیز پرنعمت سواحل سیحون و جیحون براند و ترکان غربی بالعکس رانده شده اند و نیروی زورمندتری ایشان را از سرزمین خود بیرون کرده و بایران و کشورهای غربی آسیا رانده است و بهمین جهت بدلایل بسیار همۀ ترکانی که درین نواحی غربی جایگزین شده اند؛ از همان ترکان غربی بوده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 13)
      در فرهنگ تاریخی و جغرافیای تاریخی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی، خوارزم و گرگان و بلخ و بخارا و مرو که سهل است، آنها هر سرزمینی در غرب آسیا و آسیای میانه و ایران امروزی و آسیای صغیر و عراق و شام و سواحل مدیترانه و سند و هند و سواحل جنوبی خلیج فارس و قفقاز و هر سرزمینی را که یک ایرانی یک بار از آن رد شده، جزء قلمرو ایران محسوب کرده اند و گاه برخی از ایشان شاهان ایرانی را پادشاه کلّ آسیا لقب داده اند و خود نفیسی هم در برخی آثار خود من جمله «تاریخ تمدّن ایران ساسانی» و «تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ» کمابیش به همین وسعت قلمرو ایران معتقد بوده است.
      با این وجود معلوم نیست چگونه او به این شکسته نفسی غیرمترقّبه تن داده و خوارزم و گرگان و بلخ و بخارا و مرو و سواحل سیحون و جیحون را سکونتگاه ترکمانان فرض کرده، تا آنها را در نبردهایی تخیّلی در برابر ترکان شرقی قرار دهد، تا مانع از رسوخ آنها به داخلۀ ایران گردد و لابد خلوص نژاد ایرانی کماکان محفوظ ماند. حتّی اگر این ادّعا را لابد فرض کنیم، چه توفیری در اصل مسئله ایجاد می گردد؟ ترک در ایران ساکن شده و بر اساس تاریخ مصنوع آریایی بازان زبان بخش هایی از ایران را هم تغییر داده و به ترکی بدل کرده است؛ دیگر چه فرقی می کند این ترکی غربی باشد یا شرقی؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/24/2021 9:15 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 40

      نفیسی به تجزیه و تحلیل اصل و منشأ و نژاد قاجاریان هم می پردازد و ضمن رد انتساب ایشان به مغول؛ ریشۀ چنین انتسابی را علاقۀ آنها به شریک گشتن در افتخارات چنگیز و پادشاهان مغول دانسته است:
      « قاجارها برای اینکه بجهان گیریها و کشورگشایی های چنگیز فخر کنند و خود را در آن شریک و سهیم بدانند؛ بخطا خود را مغول دانسته و نسب خود را نخست بتیموریان و از آن راه بایلخانان مغول رسانده و حتّی قراقویونلوها و آق قویونلوها را هم که با ایشان نزدیک بوده اند؛ با خود درین نسب نادرست شریک کرده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 14)
      در نظر نفیسی این انتساب از ادّعای شفاهی سرکردگان قاجار نشئت گرفته و تاریخ نویسان به آن پروبال داده اند. او سپس با مرور نکاتی که مورّخان عصر قاجار در بارۀ روند تاریخی زندگی ایل قاجار بیان کرده اند؛ به تنقید نوشتۀ آن مورّخان پرداخته و در نهایت می کوشد قرائت خود از تاریخ زندگی قاجاریان را به نقطۀ قبول نزدیک سازد.
      او معتقد است بعد از تاخت و تاز مغول ها در روسیّه و سپس فروکش کردن حملات ایشان، روس ها یا به تعبیر خود او «سلاوها» قد راست کرده و در آغاز قرن هشتم هجری اندک اندک در پی راندن مغول ها از روسیّه برآمدند. آنها با پیشروی در جنوب علاوه بر مغول ها ترکان غربی را هم از سرزمین های خود راندند. به عقیدۀ نفیسی ترکان در مواجهه با این وضعیّت دو راه بیشتر نداشتند. یکی آنکه با گذشتن از کوه های قفقاز به طرف نواحی شمال غربی ایران بیایند و دیگر اینکه در سواحل دریای سیاه پراکنده گردند. در نظر نفیسی ترکان شق دوم را برگزیدند، لکن ادّعای نفیسی در این بخش از بلاهت و پراکنده گویی تهی نیست چرا که در توضیح شق دوم می نویسد:
      « از آن زمان ترکان در ترکیۀ امروز و در شبه جزیرۀ بالکان و شبه جزیرۀ کریمه و در شمال و جنوب رود ارس پدیدار شده اند. (همان، ج 1، ص 15)
      سکونت ترکان در شمال و جنوب ارس مگر معنایی به جز آمدن آنها به جنوب کوه های قفقاز و شمال غربی ایران داشته که نفیسی ادّعا کرده آنها راه دوم؛ یعنی، پراکنده شدن در سواحل دریای سیاه را برگزیدند و از گذشتن از کوه های قفقاز و پناه بردن به جنوب آن نواحی؛ یعنی، همان شمال غربی ایران امروزی روی گرداندند؟! شاید آقای نفیسی معتقد بوده آذربایجان در جایی غیر از شمال غرب ایران یا حتّی فلات ایران جای دارد!
      نکتۀ مهم تر گفتۀ نفیسی هم این است که وی تلاش می کند ضمن تلاش برای ایجاد تأخیر چند قرنی در باب حضور ترکان در ایران، منشأ این حضور را یک ناحیۀ حاشیه ای در شمال غربی ایران قلمداد کرده و در نظر خود بخش های اصلی فلات ایران را مبرا از وجود قومیّت ترک معرّفی کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/25/2021 9:03 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 41

      نفیسی برای تثبیت فرضیۀ خود در باب غربی بودن منشأ حضور ترکان در آذربایجان و آناتولی  از چهارده سلسلۀ پادشاهی ترک نام می برد که از 699 هجری تا 780 هجری در نواحی مختلفی  از منتهی الیۀ آناتولی گرفته تا آذربایجان و مازندران و عراق و نواحی داخلی ایران تشکیل شده و به عقیدۀ او تشکیل این سلسله های ترک نتیجۀ رانده شدن ترکان غربی از روسیّه در اثر حملات اسلاوها بوده است:
      « از این فهرست پیداست که پس از مغول و درست تر بخواهید در زمانی که سلاوها مغولان را از کشور میرانده و ترکان دست نشانده و همدستشان را هم از سرزمین خود بیرون می کرده اند؛ در کشورها و نواحی که در اطراف قلمرو ترکان غربی در قفقاز بوده است؛ یعنی، در آناطولی و ترکیّه و سوریّه و کریمه و غازان و عراق و آذربایجان و مازندران چهارده سلسله از نژاد ترک در حدود 700 تا 856؛ یعنی، بیشتر در قرن هشتم که دنبالۀ این وقایع بوده است؛ تشکیل شده[است] » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 15)
      سلسله های مورد اشارۀ او در گسترۀ وسیعی از خراسان و مازندران گرفته تا اقصا نقاط آسیای صغیر حکومت تشکیل داده اند و بین این سو تا آن سوی قلمرو این سلسله ها فاصله ای قریب به چهار هزار کیلومتر وجود دارد. معلوم نیست او چگونه حکومت هایی در این فواصل طولانی را دارای یک منشأ آن هم مهاجر از غرب خزر و نواحی شمالی آن ناحیه فرض کرده است. قول مشهور در باب ریشه و تبار بسیاری از سلسله های مورد اشارۀ نفیسی از قبیل: آق قویونلوها، قره قویونلوها، چوپانیان، خاندان تکه لو، آل عثمان و ... این است که آنها از شعبات اوغوزها بوده اند و خاستگاه اوغوزها شمال شرق فلات ایران بوده که در لسان نفیسی ترکان شرقی نامیده می شوند.
      ادّعا نفیسی در بارۀ داشتن منشأ غربی برای ترکان ایران و ترکیه در نقطۀ مقابل مسلّمات تاریخ ایران و تاریخ حرکت و مهاجرت ترکان قرار دارد. از سوی دیگر ادّعای رانده شدن ترکان از روسیّه هم کاملاً نادرست است. با وجود جدایی و استقلال پنج جمهوری ترک از روسیّه بعد از متلاشی شدن شوروی؛ هنوز هم جمعیّت ترک باقی مانده در کشور روسیّه رقم بسیار بزرگی را تشکیل می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/26/2021 9:06 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 42

      نفیسی به جز آن علّت اصلی، دلایل دیگری برای اثبات نظر خود در باب غربی بودن ترکان ایران و آناتولی اقامه می کند. او معتقد است سلجوقیان آن همه جمعیّت به همراه نداشته اند که بتوانند ترکیب جمعیّتی نواحی ترک نشین ایران و آذربایجان و ترکیّه را تغییر دهند.
      او سرآغاز پیدایش ادبیّات ترکی شرقی یا ترکی جغتایی را متعلّق به قرن ششم هجری دانسته، همین امر را نشانۀ آمدن این دسته از ترکان به نواحی شمال شرقی ایران می داند و در مقابل آن عقیده دارد ادبیّات ترکان غربی قدیم تر از قرن دهم نیست و این خود می رساند که این ترکان در این زمان تازه به صفحات شمال غربی ایران و آناتولی آمده بودند.
      از نظر نفیسی به جز قاجارها به اسامی طوایف ترک دیگری از قبیل افشار و بیات و بایندر برمی خوریم که این اسامی تنها در نواحی غربی ایران و نیز آناتولی مشاهده شده اند.
      دلیل چهارم نفیسی برای اثبات ادّعای غربی بودن ترکان آذربایجان و ترکیه تفاوت زبان ترکان شرقی با زبان ترکان غربی است. او برای ترکی شرقی دو شعبۀ اصلی ازبکی و ترکمنی را برشمرده و ازبکی را به زبان ترکمنی نزدیک می داند و در این سو نیز ترکی غربی را مالک دو شعبۀ اصلی استانبولی و آذربایجانی می داند که نسبت نزدیکی این دو به یکدیگر بیشتر از شباهت آنها به ترکی شرقی است.
      بر همین اساس نفیسی نتیجه می گیرد: از آنجا که سلجوقیان ترکمان بوده اند و زبانشان همان زبان ترکمانان بوده است اگر زبان نواحی غربی بازماندگان سلجوقیان بوده اند، دلیلی ندارد که همان زبان سلجوقیان را نگاه نداشته باشند.
      نفیسی اضافه می کند:
      « می دانیم که زبان اقوام ترک که در آن سوی قفقاز می زیسته اند؛ یعنی، زبان خزرها و قبچاقها و بجناکها و بلغارها همان زبانیست که امروز تاتارهای ولگا و غازان و مردم آذربایجان شوروی و آذربایجان ایران و همۀ ترکی زبانان کشور ما و تاتارهای کریمه و ترکان عثمانی با ترکیّه بدان سخن می رانند و این خود بزرگ ترین دلیلست که این ترکان غربی خود بازماندگان همان ترکان ماوراء قفقازند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، ج 1، ص16)
      برخلاف تصوّر و ادّعای نفیسی قبایلی چون افشار، بیات، بایندر، سالور و بجناک اختصاص به ترکان ساکن در غرب خزر یا به طور کلّی ترکان غربی ندارد. منابع متعدّدی از ترکی و فارسی از اختصاص قبایل مورد اشاره به ترکان اوغوز دارد. کتب مشهوری چون دیوان لغات التّرک محمود کاشغری، شجره التّراکمه ابوالغازی بهادرخان خیوه ای و جامع التّواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی نام های طوایف 22 گانه یا 24 گانۀ ترکان اوغوز را نام برده و چهار طایفۀ مذکور را در زمرۀ اوغوزها که منشأ شرقی دارند، ذکر کرده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/27/2021 10:36 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 43

      نفیسی به یک دلیل نژادی و زیستی هم برای اثبات منشأ غربی داشتن ترکان ایران و ترکیّه استناد می جوید و می نویسد:
      « ترکان شرقی که ترکمانان و ازبکها امروز کامل ترین نمونۀ آنها هستند؛ بنژادهای شرق اقصی؛ یعنی، چین و منچوری و تبت و مغولستان شبیه ترند، تا بهر نژاد دیگر و بالعکس ترکان غربی بنژاد آریایی ایرانی و هندی و اروپایی شبیه ترند تا بهر نژاد دیگر. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 17 ـ 16)
      دنیای ترک بسیار بزرگ و متنوّع است و نمی توان ترک را انحصاراً در گروه مردمان چشم بادامی زندانی کرد. ترک های ساکن ایران، ترکیّه، آذربایجان، ترکان ساکن در بالکان و بخش اعظم ترکان روسیّه نیز جزء چشم بادامی ها نیستند. از طرف دیگر بین زبان و نژاد تلازم ذاتی وجود ندارد و این مسئله در بارۀ متکلّمان بیشتر زبان ها من جمله فارسی و عربی هم صادق است. عرب سفیدپوست داریم؛ عرب سیاه پوست هم داریم. فارسی زبان چشم بادامی هم در شرق ایران و افغانستان داریم و برای این پدیدۀ مثال های متعدّد می توان آورد.
      نفیسی برای محکم کردن اعتقاد خود در بارۀ انتساب قاجارها به ترکان غربی همچنان دلیل می آورد. منتسب کردن خود به طایفۀ سالور از جانب قاجارها دلیل دیگری است که نفیسی اقامه کرده، می نویسد:
      « دلیل بسیار قوی  بر اینکه قاجارها از نژاد مغول و حتّی از ترکان شرقی نبوده اند، اینست که در همۀ اسناد نسب خود را بطایفۀ «سالور» رسانده اند و سالور قطعاً از همان ترکان ماوراء قفقاز بوده و در میان طوایف ماوراء قفقاز همه جا نام آنها را با خزرها و قبچاقها و بلغارهاو بجناکها و دیگران با هم برده اند. » (همان، ص 17)
      اتّفاقاً همین منتسب کردن خود به طایفۀ سالور؛ یعنی، یکی از طوایف اوغوز محکم ترین دلیل برای شرقی بودن آنها می باشد. حتّی همفکران نفیسی هم به این امر اذعان دارند. دکترمحمّد معین ذیل واژۀ «سالور» به نقل از دایره المعارف اسلام از انتساب این طایفه به غزها سخن می راند و معلوم می دارد در اینجا هم نفیسی باید به تنهایی بار اعتقاد بی پایۀ خود را بکشد.
      او از نام طایفۀ بایندر هم دلیل دیگری برای اثبات نظر خود استخراج کرده؛ می نویسد:
      « قاجارها از نخست خود را خویشاوند نزدیک آق قویونلو دانسته اند و حتّی بپادشاهی این سلسله فخر کرده اند و نام دیگر این طایفه «بایندر» است و بایندر نیز از طوایف ترکان ماوراء قفقاز بوده و نامشان را با طوایف دیگر آن سرزمین توام کرده اند. » (همان، ص 17)
      کماکان همان مشکل وجود دارد. در تاریخ ایران کلمۀ «بایندریان» به عنوان نام دیگر سلسلۀ آق قویونلو به کار رفته و آنها مطابق مندرجات منابع ترکی و فارسی در زمرۀ فرزندان «گوک خان» و از جملۀ قبایل اوغوز بوده اند که از شرق به غرب فلات ایران گسترش پیدا کرده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/28/2021 8:51 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 44

      نفیسی با اشاره به مطرح شدن نام قاجارها در تاریخ ایران از زمان ظهور صفویان می نویسد:
      « قاجارها تنها در دورۀ صفویه در تاریخ ایران پیدا شده اند. درین شک نیست که صفویّه از اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی از مردم آذربایجان بوده اند و چون مادر شاه اسمعیل دختر اوزون حسن پادشاه آق قویونلو؛ یعنی، از ترکان آذربایجان بود و مریدان پدرانش پیشوایان طریقۀ صفوی نیز همین ترکان بودند شاه اسمعیل از میانشان «قزلباشها»؛ یعنی، سربازان خود را برگزید و بیاری ایشان بسلطنت رسید و در دورۀ صفویّه طوایف ترک آذربایجان مهم ترین و در حقیقت یگانه عامل نظامی بودند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، همان ص 17)
      البتّه در این میان نکتۀ قابل تأمّلی هم طرح می کند. او در تشریح طوایف پشتیبان صفویان ضمن اشاره به اهمیّت سه طایفۀ مهم قاجار، افشار و بیات، اضافه می کند:
      « طوایف کوچک تر را که کمتر بودند؛ صفویّه بدو دسته تقسیم کردند. یک دسته را در آذربایجان گذاشتند و «شاهیسون» یا «شاهسون» نامیدند و دستۀ دیگر را بفارس بردند و برخی طوایف ایرانی و عرب را هم با آنها توام کردند و دستۀ بزرگی بنام «قشقایی» فراهم کردند که مرکّب ازین سه عنصر کرد؛ یعنی، ایرانی و عرب و ترک زبانست. » (همان، صص 18 ـ 17)
      قشقایی ها ترک هستند؛ نه ترکیبی از سه عنصر ترک و عرب و کرد. قشقایی ها در آذربایجان ساکن بودند که بعدها به همراه گروه های دیگری از ایلات ترک، در زمان هایی متفاوت در طی چند قرن در فارس مستقر شدند. اسامی برخی تیره های قشقایی از قبیل مغانلی، بیگدلی، شاملی، موصل لی، افشار، قاجار، بیات، قره گوزلو و ایگدیر در کنار اشتراکات بسیار دیگر بر یکی بودن آنها با ترکان آذربایجان دلالت دارد و ترکیب شدن قشقایی از ترک و عرب و کرد تنها از طبلۀ طرفه ساز سعید نفیسی بیرون آمده است.
      تنها وجه مشترک بین قشقایی و عرب آن است که ایلات ترک قشقایی، اینانلو، بهارلو و نفر به همراه گروهی از ایلات عرب مجموعۀ ایلات خمسۀ فارس را تشکیل می دهند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/29/2021 11:05 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 45

      در نگاه نفیسی چون پادشاهان صفوی از آذربایجان برخاسته اند و قزلباش ها هم آذربایجانی بوده اند و از طرف دیگر قاجارها نیز مانند افشارها و بیات ها از آذربایجان آمده اند، پس شکی نیست که قاجارها از ترکان غربی بوده اند؛ نه از مغول یا ترکان شمال شرق فلات ایران! در نظر او چون قاجاریان در جریان کوچ ها و جا به جا شدن های خود از گرگان فراتر نرفته و در صفحات شرقی فلات ایران طاهر نشده اند، می توان نتیجه گرفت که آنها پیوندی با ترکان شرقی ندارند:
      « در دوره ای که قاجارها در ایران بیشتر از همه پراکنده شده بودند؛ در آذربایجان و مازندران و گرگان (استرآباد) و اطراف تهران بودند و هرگز اثری ازیشان در نواحی شرقی دیده نشده است. این خود دلیلست برین که از غرب آمده اند و اگر از شرق آمده بودند؛ می بایست در مشرق ایران هم بوده باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      به اعتراف خود نفیسی بخشی از قاجارها در زمان شاه عبّاس در مرو مستقر بوده اند تا به نیابت از شاه صفوی در برابر ازبکان ایستادگی کنند. این استقرار اگرچه محتملاً به امر شاه عبّاس انجام گرفته، لیکن ادّعای نفیسی در باب دیده نشدن قاجارها در نواحی شرقی را نفی می کند. از سوی دیگر خود گرگان یا استرآباد هم در نیمۀ شرقی ایران یا حتّی فلات ایران جای دارد و ادّعای مورد نظر نفیسی را اثبات نمی کند. جدا از این دو مسئله نوع زندگی طوایف در آن زمان مهاجرت های طولانی و جا به جا شدن های بسیار را الزام می کرده است. قاجارهایی که از شام تا مرو میدان مهاجرت شان بوده؛ نمی توانستند مهاجر از شرق محسوب گردند؟! هر چند که در صورت غربی بودن قاجارها هم در اصل قضیّه توفیری ایجاد نمی شود و آنها نیز به مانند خاندان های دیگر ترک بخش مهمّی از تاریخ ایران را به خود اختصاص داده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/30/2021 11:30 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 46

      سعید نفیس شباهت زبانی بین قاجار و صفویّه را هم یک نشانۀ دیگر از بستگی این دو طایفه دانسته و آن را شاهد دیگری بر انتساب آنها به ترکان غرب خزر در شمار می آورد:
      « زبان قاجارها نیز در همۀ مراحل ترکی غربی بوده است و این همان زبانیست که نخستین شاعر آن شاه اسمعیل صفویست که خطایی تخلّص میکرده و هنوز هم یکی از از بهترین شاعران زبان ترکی غربی بشمار می رود و می دانیم که مادرش از ترکان بایندری؛ یعنی، آق قویونلو بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      باز جای شکرش باقی است که در اینجا نسیانی به آقای نفیسی دست می دهد و از یکسانی زبان ترکی صفویان و قاجاریان سخن می راند وگرنه بخش اعظم نویسندگان جریان فارسی گرایی و آریایی بازی منکر ترک بودن صفویان هستند. برخی از این گروه صفویان به آذری موهوم ساخته و پرداختۀ کسروی و گروهی دیگر ایشان را به کردها منسوب می دارند.
      در اینجا نفیسی به عنوان عضوی از جمعیّت ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و معتقد به جریان آذری بازی برای اثبات امری بی ثمر و غیرضروری صفویان را ترک معرّفی می کند. در اینجا یک نکتۀ باریک هم وجود دارد. خطا یا ختا در شرق فلات ایران و به تعبیر درست تر در شمال شرقی چین واقع بوده و مسکن ترکان بوده است. با این وصف چه دلیلی داشته شاه اسماعیل به عنوان یکی از ترکان غربی تخلّص از سرزمین ترکان شرقی برای خود برگزیند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [3/31/2021 11:38 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 48

      پسوند صفت نسبی موجود در نام طوایف مختلف ترک نیز عامل دیگری است که موجب می شود سعید نفیسی در درستی نظر خود در باب انتساب قاجارها به ترکان غربی اصرار بورزد:
      « در میان همۀ این طوایف ترکان غربی علامت نسبت برای تسمیۀ قبایل و طوایف کلمۀ «لو» است که بدین شکل مینویسند و تلفّظ درست آن «لی» است و بسیاری از طوایف ترکان غربی نامشان با این جزء ترکیب شده است؛ مانند قراقویونلو و آق قویونلو و شاملو و عزالدّین لو و اینانلو و قوانلو و دوانلو و سپانلو و قایخلو و خزینه دارلو و کهنه لو و کرلو و بکشلو و سوباتایلو و چلبیانلو و غیره. این جزء و ازین گونه نامهای مرکّب با لو در میان ترکان شرقی نیست. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      این استدلال نفیسی هم راه به ده نمی برد، چرا که در میان طوایف شرقی ترک هم برخی این پسوند را با خود دارند. همین لفظ مشهور «بکشلو» نام یکی از قبایل افشار می باشد که در شرقی بودن آنها تردیدی نیست. قارا ائولی (دارای چادر سیاه)، آلایونتلی (دارای حیوان های خوب) و قاراخانلی نیز نمونه های دیگری از این قبیل اسامی شرقی هستند.
      برخی اسامی مانند یاولی، آلتین گوزلو، ... مستعمل در میان ترکان شرق نیز نشانه های دیگری از استعمال این پسوند هستند که ادّعای نفیسی را نقض می کنند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/1/2021 9:10 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 49

      نفیسی برای اثبات مدّعای ناصواب خود از شباهت بین ترکان آذربایجانی و ترکان قشقایی هم نمی گذرد و می نویسد:
      « پیوستگی ترکان غربی با یکدیگر باندازه ایست که هنوز طوایف جزء بنام قشقایی که ضبط درست آن «قاشقای» است در دورترین نقاط شمالی قلمرو ترکان غربی هستند و همین نام در میان ترک زبانان جنوب ایران دیده میشود. آهنگها و سروده هایی هم هست که هر دو گروه با این همه مسافت و بیش از سیصد سال زمانی که در میانشان هست؛ هنوز می خوانند و تغنّی می کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      نفیسی معلوم نمی کند مقصودش از این همانندی های مورد اشاره، همانندی و قرابت ترکان ساکن آذربایجان و قشقایی ساکن در فارس است، یا همانندی بین قشقایی ها با خاستگاه مبهم و ناشناخته ای در دورترین نقاط شمالی قلمرو ترکان! او می کوشد بین قاجارها و ترکان شرقی نوعی اختلاف و بینونیّت پدید آورد و استقرار آنها در مرو و گرگان برای مقابله با ازبکان و ترکمنان را نشانۀ این اختلاف و نبود احساس و علاقۀ مشترک بداند:
      « اگر شاه عبّاس قاجارها را در ناحیۀ مرو و ناحیۀ استرآباد نشاند؛ برای آن بود که در مرو مانع از تاخت و تاز ازبکان و در استرآباد مانع از تاخت و تاز ترکمانان شوند و همین نکته دلیلست که قاجارها از نژاد دیگری بجز ترکان شرقی؛ یعنی، ازبکان و ترکمانان بودند و گر نه با ایشان مخالفت نمیکردند و مانع ایشان نمیشدند و این نزاد جز همان ترکان غربی نتواندبود. » (همان، ص 21)
      مقابلۀ صفویان و به تبع ایشان طایفۀ قاجار با ازبکان یا ترکمنان بر خلاف نظر نفیسی نتیجۀ اختلاف نژادی و نبود علاقه و احساس مشترک نبوده است. در آن روزگار مقدرّات نواحی وسیعی از آسیای میانه گرفته تا ایران و عثمانی و سرزمین های تحت تسلّط در اختیار سه دولت مقتدر ازبک، صفوی و عثمانی بوده و این سه دولت ترک بر سر منافع و گسترش متصرّفات و گاه در اثر اختلاف افکنی دولت های فرامنطقه ای با هم می جنگیده اند و ایستادگی قاجارها در برابر ازبک و ترکمن نتیجۀ تباین نژادی ـ زبانی یا دشمن انگاری نبوده است. اگر نظر نفیسی را بپذیریم؛ قاعدتاً دولت های صفوی و عثمانی هم نباید با هم می جنگیدند چرا که طبق نظر خود نفیسی هر دو از ترکان غربی بوده و نسبت به همدیگر دارای تعلّقات و دلبستگی هایی بوده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/2/2021 10:19 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 50

      خوانندگان آثار تاریخی سعید نفیسی همیشه باید متوجّه این نکته باشند که نوشته ها و نتیجه گیری های او در حوزۀ تاریخ اعتبار و سندیّت چندانی ندارد. گذشته از ویژگی های فردی و نوع اندیشه و عمل نفیسی، قضاوت ها و نتیجه¬گیری های او بیش از آنکه بر منابع تاریخی، اسناد یا استنتاجات صحیح و معقول متّکی باشد بر تمایلات شخصی، نگاه ایدئولوژیک، آریایی گرایانه و ترکی ستیزانه اتّکا دارد.
      در این مورد بخصوص؛ یعنی حکایت کوچاندن قاجارها به استرآباد هم این بی اعتباری علمی و بی دقّتی های اسفناک به شدّت خودنمایی می کند. او در صفحۀ 20 جلد اوّل کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» از کوچاندن قاجارها از سوی شاه عبّاس به ناحیۀ استرآباد در 995 یا 996 سخن می گوید و دو صفحۀ بعد اظهار می دارد که قاجارها تنها در حدود 1077 تا 1105 که شاه سلیمان پادشاهی می کرده است، به استرآباد آمده اند. این هم پایان ماجرا نیست و نفیسی در ادامه سخن، این کوچ اجباری قاجارها را به زمانی میان سال های 1015 تا 1027 قمری مرتبط می سازد:
      « شاه عبّاس بزرگ پس از سلسله جنگهایی که از 1015 تا 1027 با لشکریان عثمانی در آذربایجان و قفقاز کرد؛ عدّۀ کثیر از مردمی را که در مرزهای کشور عثمانی ساکن بودند و حتّی برخی از ارمنیان را که در برابر سپاهیان عثمانی ایستادگی نکرده بودند؛ ناگزیر کرد از آنجا بجاهای دیگر ایران بروند و بطریق اولی طوایف ترک زبان را که با ترکان عثمانی بیشتر سازش داشتند؛ از آنجا راند و از جمله ترک زبانان قشقایی هستند که از آن زمان در فارس جای گرفته اند و روی همرفته همۀ قبایل ترک زبان که در نواحی مختلف ایران باقی مانده اند؛ از آن زمان درین سرزمین ها مستقر شده اند. این باز دلیل دیگریست که قاجارها از ترکان غربی و نزدیک و سازگار با ترکان عثمانی بوده اند و بهمین جهت شاه عبّاس آنها را از آذربایجان رانده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 22)
      نفیسی چند صفحه قبل از این، از کوچاندن قاجارها در سال های 995 و 996 به مرو و استرآباد برای مقابلۀ ایشان با دشمنان ازبک و ترکمن دولت صفوی سخن می گوید و این معنایی جز اتّحاد قاجاریان با دولت صفوی و وفاداری ایشان به دولت صفوی ندارد، لیکن به فاصلۀ اندکی اعلام می دارد رفتن قاجاریان از آذربایجان بعد از سال های 1015 تا 1027 نتیجۀ رانده شدن ایشان از جانب شاه عبّاس در نتیجۀ احساس علاقه و سازش ایشان با عثمانی ها و عدم مقابلۀ جدّی آنها با دولت عثمانی بوده است!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/3/2021 9:04 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 51

      مشکل دیگر در این بخش آن است که نفیسی ادّعا می کند شاه عبّاس طوایف ترک زبان ساکن در آذربایجان را به دلیل عدم مقابله با عثمانی و نیز سازگاری و هم جوشی با عثمانی از آن ناحیه کوچاند! اگر طوایف ترک آذربایجان مرید صفویان و بازوی نظامی ایشان در تأسیس سلسلۀ پادشاهی و مدافعه از سلطنت و قلمرو ایشان بوده اند؛ این عدم جدیّت در مقابله با دولت عثمانی یا احساس علاقه به عثمانی آن هم با وجود تشیّع ایشان و تسنّن عثمانی در کجای داستان قرار می¬گیرد؟
      اگر از این هم بگذریم آن تواریخ سه گانه و آن اختلاف فاحش در تاریخ استقرار قاجارها در استرآباد کجا می رود؟ از طرف دیگر بالاخره انگیزۀ شاه عباس در این کوچاندن چه بوده است؟ تکیه بر قدرت و وفاداری قاجارها برای حفظ قلمرو یا خیانت قاجارها و هم جوشی آنها با عثمانی؟
      تلاش برای انتساب قاجارها به ترکان ساکن در نواحی غربی خزر امری غیرضروری به نظر می آید. نفیسی توان بسیاری برای اثبات غربی بودن ترکان ایران و عثمانی صرف می کند. بخصوص او بر روی ترکان ساکن در ایران تمرکز بسیاری کرده و می کوشد اعتقاد خود را به درجۀ قبول و قطعیّت نزدیک سازد. در بارۀ هدف اصلی او از این همه اصرار می توان احتمال گونه نکانی از لا یه لای نوشته های او بیرون کشید و انگیزۀ او را ولو به تخمین و حدس معلوم کرد.
      نخستین انگیزۀ نفیسی شاید این باشد که او غرب یا شمال غرب ایران را یک ناحیۀ حاشیه ای فرض کند و از این طریق نظرها را بر عدم سکونت ترکان در بخش های اصلی سرزمین ایران جلب نماید و از این رهگذر به گمان خود ایران را همچنان سرزمین پاک و خالص اقوام آریایی باقی نگه دارد.
      علاقۀ نفیسی به شنا کردن در جهت خلاف جریان آب هم می تواند انگیزه ای قلمداد شود. به طور معمول نفیسی به برداشت ها و دریافت های متفاوت و مغایر با دریافت همگانی اعتقاد دارد و شاید با تأکید بر غربی بودن ترکان ساکن در ایران می کوشد به این علاقه و نیاز باطنی خود پاسخ دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی=3

بیلدیریش, [4/3/2021 9:04 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 51

      مشکل دیگر در این بخش آن است که نفیسی ادّعا می کند شاه عبّاس طوایف ترک زبان ساکن در آذربایجان را به دلیل عدم مقابله با عثمانی و نیز سازگاری و هم جوشی با عثمانی از آن ناحیه کوچاند! اگر طوایف ترک آذربایجان مرید صفویان و بازوی نظامی ایشان در تأسیس سلسلۀ پادشاهی و مدافعه از سلطنت و قلمرو ایشان بوده اند؛ این عدم جدیّت در مقابله با دولت عثمانی یا احساس علاقه به عثمانی آن هم با وجود تشیّع ایشان و تسنّن عثمانی در کجای داستان قرار می¬گیرد؟
      اگر از این هم بگذریم آن تواریخ سه گانه و آن اختلاف فاحش در تاریخ استقرار قاجارها در استرآباد کجا می رود؟ از طرف دیگر بالاخره انگیزۀ شاه عباس در این کوچاندن چه بوده است؟ تکیه بر قدرت و وفاداری قاجارها برای حفظ قلمرو یا خیانت قاجارها و هم جوشی آنها با عثمانی؟
      تلاش برای انتساب قاجارها به ترکان ساکن در نواحی غربی خزر امری غیرضروری به نظر می آید. نفیسی توان بسیاری برای اثبات غربی بودن ترکان ایران و عثمانی صرف می کند. بخصوص او بر روی ترکان ساکن در ایران تمرکز بسیاری کرده و می کوشد اعتقاد خود را به درجۀ قبول و قطعیّت نزدیک سازد. در بارۀ هدف اصلی او از این همه اصرار می توان احتمال گونه نکانی از لا یه لای نوشته های او بیرون کشید و انگیزۀ او را ولو به تخمین و حدس معلوم کرد.
      نخستین انگیزۀ نفیسی شاید این باشد که او غرب یا شمال غرب ایران را یک ناحیۀ حاشیه ای فرض کند و از این طریق نظرها را بر عدم سکونت ترکان در بخش های اصلی سرزمین ایران جلب نماید و از این رهگذر به گمان خود ایران را همچنان سرزمین پاک و خالص اقوام آریایی باقی نگه دارد.
      علاقۀ نفیسی به شنا کردن در جهت خلاف جریان آب هم می تواند انگیزه ای قلمداد شود. به طور معمول نفیسی به برداشت ها و دریافت های متفاوت و مغایر با دریافت همگانی اعتقاد دارد و شاید با تأکید بر غربی بودن ترکان ساکن در ایران می کوشد به این علاقه و نیاز باطنی خود پاسخ دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/5/2021 10:34 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 52

      سعید نفیسی به مانند دیگر ناسیونالیست های باستان گرا، فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی در بارۀ دین و مذهب و کمابیش زبان صفویان به همان قرائت مشهور این گروه وفادار مانده است. او هم اعتقادی به تشیّع صفویان ندارد و معتقد است، تشیّع ایشان عارضی و نتیجۀ طمع ورزی سیاسی بوده است:
      « شاه اسمعیل ... نسبش بپنج پشت بشیخ صفی الدّین اردبیلی عارف مشهور اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم می رسید که حنفی بود و در نواحی اردبیل و طالش و قسمتی از دشت مقان که در آن زمان گشتاسفی می گفتند؛ طریقه ای از تصوّف را رواج بسیار داده بود که بمناسبت نام وی آنرا طریقۀ صفویّه گفته اند. و پس ازو فرزندانش تا زمان سلطان حیدر پسر سلطان خلیل که پدر شاه اسمعیل باشد، از مریدان بسیاری که خاندانشان درین نواحی داشته اند؛ بهره مند می شده اند و سرانجام شاه اسمعیل همین مریدان را مسلّح کرد و با خود یار کرد و بدستیاری آنان بسلطنت ایران رسید. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 23)
      تلاش برای اثبات سنّی بودن اسلاف شاه اسماعیل و صفویان یکی از وجوه مشترک نویسندگان فارسی گرای معاصر ایران است. نویسندگان ایرانی با تأسّی به کسانی چون کسروی کوشیده اند ترک بودن، سیّد بودن و شیعه بودن این خاندان را انکار کنند. تفاوت نفیسی با دیگران در این است که لحن و بیان او در باب زبان صفویان ملایم تر است، هر چند که در نهایت به تلویح ترک بودن صفویان هم رد می کند.
      نکتۀ دیگر این است که نفیسی ولو پوشیده و غیرصریح شاه اسمعیل و اسلاف او را ترک نمی داند:
      « مادر شاه اسمعیل حلیمه دختر اوزون حسن پادشاه معروف آق قویونلو بود و وی از کودکی بزیان مادرش که زبان ترکی بود؛ کاملاً مأنوس شده و زبان طبیعی و خانوادگیش بود و بهمین جهت هنوز وی یکی از بهترین شاعران زبان ترکی غربی یا آذربایجانیست و نخستین کسیست که بدین زبان شعر گفته است و خطایی تخلّص می کرده. » (همان، ص 23)
      نتیجۀ گفتۀ نفیسی این است که شاه اسماعیل تحت تأثیر زبان مادرش ترکی را آموخته و گر نه زبان اصلی یا مثلاً زبان پدر او غیر از ترکی بوده است. البتّه در این میان قید «زبان طبیعی و خانوادگی» اوضاع را قدری بغرنج می کند و این بخش را هم به دیگر اظهارات غیر دقیق و قابل تأویل نفیسی نزدیک می سازد. این سبک نوشتن در بیشتر آثار او جاری می باشد و باعث می شود آثار او ارزش علمی قابل توجّهی نداشته و به ندرت محلّ مراجعه و استناد دانش پژوهان باشد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/6/2021 10:57 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 53

      در نظر سعید نفیسی عامل اصلی حضور ترکان در شمال غربی ایران، پیشروی اسلاوها به سوی جنوب و راندن ترکان از جانب ایشان به سمت ایران و آناتولی است. نکتۀ تحفه و طرفه در اینجا آن است که او از ذکر این حکایت حسن استفاده ای هم می کند و با کرامتی که مختص طوایف ناسیونالیست فارسی گرا و باستان گرای وطنی است، ایران را سرزمین طبیعی و موروثی آریاییان ایرانی قلمداد می کند:
      « پیشرفت های سلاوها [اسلاوها] بسوی جنوب ترکانی را که در پشت کوه قفقاز در مرز شمال غربی ایران بوده اند؛ بسوی ایران رانده و اندک اندک از کوه قفقاز گذشته و وارد خاک ایران آن روز و سرزمین طبیعی و موروثی آریاییان ایرانی شده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 85)
      بزرگواران آریایی باز از جمله سعید نفیسی معلوم نکرده اند در کجا، کدام محضر، کدام دفترخانه و نزد کدام دبیر یا میرزایی شش دانگ سرزمین ایران به نام آریاییان سند خورده، تا اسلاف آنها هم مالک موروثی این سرزمین گشته باشند!
      خود این به اصطلاح آریایی ها به ادّعای خود نفیسی از سر افلاس و گرسنگی و به قصد زنده ماندن از پامیر آمده اند. چگونه است این از پامیر آمدگان مالک اصلی و موروثی شده اند و دیگرانی که از نواحی نزدیک تر و آبادتر آمده و برای حفظ و اقتدار این سرزمین بیشتر زحمت کشیده اند، از این امتیاز بی بهره مانده اند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/7/2021 11:12 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 54
قاجارستیزی در نوشته های سعید نفیسی

      سی سالگی نفیسی با روی کار آمدن رضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران مقارن بود. بر اساس یک سنّت غیرحسنه سلسله های پادشاهی ایران دمار از روزگار سلسله های قبل از خود و آثار بر جای مانده از آنها درمی آوردند. آنها ضمن بد جلوه دادن پادشاهان یا سلسله های پادشاهی قبلی، به قدر امکان رسوم، نشانه ها و در مواقعی حتّی ابنیۀ برجای مانده از آنها را هم در معرض هدم و نابودی قرار می دادند.
      این اصل در زمان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی هم پابرجا ماند و رضاشاه و مردان سیاسی و فرهنگی او هر چه بیشتر در جهت نفرت انگیز جلوه دادن سلاطین این سلسله کوشیدند. حتّی دستگاه های متولّی آثار باستانی هم مأموریت یافتند در باب آثار زندیه و ماقبل آن اهتمام بیشتری ورزیده و نسبت به مرمّت یا حفظ آثار تاریخی، ابنیۀ فرهنگی و میراث معنوی برجای مانده از عصر قاجار چندان سخت گیر نباشند.
      در حوزۀ تاریخ نیز مورّخان وطیفه یافتند تا آنجا که می توانند در تخطئۀ سلسلۀ قاجار و تقبیح اتّفاقات دوران آنها بکوشند. این رویّه هم با سنّت مورد اشاره سازگاری داشت و هم با روحیّۀ ناسیونالیستی و ترکی ستیزی حکومت جدید و عقبۀ فکری آن جور درمی آمد. نفیسی که دوران تحصیل و تجربه اندوزی و قلم ورزی را در عهد قاجار طی کرده بود در دوران جدید به خدمت فرهنگی حکومت جدید درآمد و به عنصری تندرو در موضوعات باستان گرایانه و ترکی ستیزانه بدل گشت.
      بر همین اساس ترسیم چهره ای نادلپذیر از عهد قاجار در دستور کار نویسندگان آن دوره قرار گرفت و نفیسی به عنوان یکی از پیروان این سیاست به تدوین تاریخ بخشی از دوران سلسلۀ قاجار پرداخت و در این تاریخ پردازی ضمن تکیه بر دیدگاه نژادگرایانه و آریایی بازانه، به اصل تقبیح این سلسله و اقدامات پادشاهان آن وفادار ماند.
      نفیسی وظیفه داشت از سلاطین قاجار چهره ای بیگانه، خونریز، خیانتکار، بی کفایت، زن باره، لئیم و عقب مانده ترسیم نماید و این مأموریت را کمابیش در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» به انجام رساند. در ادامۀ سخن فرازهایی از عقده گشایی های نفیسی علیه سلسلۀ قاجار نقل و در معرض داوری خوانندگان قرار خواهدگرفت.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/8/2021 10:45 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 55

      نکتۀ اوّل در بارۀ نوع نگاه نفیسی به سلسلۀ قاجار، بیگانه انگاری این سلسله است. گویی تلقّی نفیسی از حکومت صفوی یک حکومت ایرانی است که در نقطۀ مقابل ترکان، حتّی ترکان خود ایران قرار دارد و لاجرم ترکان ساکن در آذربایجان که جانشین این حکومت ایرانی شده اند؛ به نحوی یک حکومت غاصب به شمار می آیند. او در تشریح اوضاع نابه سامان آذربایجان بعد از شکست ایران از قوای روس در جنگ دوم و اشغال تبریز از سوی نیروهای روسی به نیابت از مردم نتیجه می گیرد:
      « پس از مدّت دراز و بیش از صد سال که از پایان دورۀ صفویّه گذشته بود، ایرانیانی که دورۀ شکوه و جلال پادشاهی ایشان را در نظر داشتند و ایشان را از بازماندگان پیامبر و پادشاهان بحق می دانستند و در ضمن حوادث ناگوار این صد سالۀ پس از انقراض سلطنت آن خاندان را بیاد می آوردند؛ مخصوصاً قاجارها را از خود بیگانه می دانستند و این شکست های دورۀ فتحعلی شاه را یک نوع کیفر آسمانی می شمردند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 144)
      نویسنده اعتقاد خود و گروه هم فکران خود را در بیگانه انگاری قاجار بر مردم زمان فتحعلی شاه تعمیم می دهد و در نقطۀ مقابل آن صفویان را یک سلسلۀ ایرانی محسوب می دارد و البتّه معلوم نمی کند چگونه در مواجهه با دو حکومت ترک با خاستگاه کمابیش مشترک به خودی بودن یکی و بیگانه بودن دیگری معتقد است. با لحاظ کردن نگاه خاصّ ناسیونالیست های فارسی گرا و آریایی باز نسبت به زبان باستان آذربایجان و جعل زبان موهومی به نام آذری برای گذشتۀ این دیار و آنگاه آذری دانستن صفویان تا حدود زیادی دلیل خودی پنداشتن این سلسله روشن می گردد.
      برخی آریایی بازان ایرانی هم به کرد بودن صفویّه اعتقاد دارند و از این طریق هم این سلسله را به آب کر آریایی بودن متّصل می کنند و البتّه معلوم هم نمی کنند چرا این سلسلۀ مثلاً کرد با وجود برجای گذاشتن آثار نوشتاری متعدّد، ردّی از کرد بودن خود برجای نگذاشته، بلکه شاهان آن به ترکی سخن می گفتند و به ترکی شعر می سرودند و ترکی زبان دربار و قشون و ادب ایشان بوده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/9/2021 8:22 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 56

      سعید نفیسی بر پایۀ همان نگاه بیگانه انگارانه نسبت به طایفۀ قاجار اعتقاد دارد، آنها نسبت به حکومت کشوری دیگر؛ یعنی، عثمانی احساس نزدیکی بیشتری می کرده اند و در پی همراهی با آن کشور بوده اند:
      « در همان آغاز که شاه اسمعیل طوایف ترک زبان را در آذربایجان بپشتیبانی سلطنت خاندان خود جلب کرد؛ چندی نگذشت که چادرنشینان مسلّح در آذربایجان ناامنی و پریشانی فراهم کردند و مخصوصاً در بیشتر تاخت و تازهای ترکان عثمانی بخاک ایران بواسطۀ رابطۀ همزبانی و هم نژادی که با ایشان داشتند؛ همدست می شدند و راه را بر ترکان عثمانی می گشودند. در 914 که شاه اسمعیل دست آخرین بازماندۀ سلسلۀ آق قویونلو را کوتاه کرد؛ در صدد برآمد که ترکان چادرنشین آذربایجان را هم دفع کند، امّا گرفتاریهای دیگر باو مجال نداد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1 ص 24)
      شاه اسماعیل به کمک همین ترکان آذربایجانی بر سر کار آمده بود و بعد از آن هم ترکان این ناحیه حامیان و مدافعان اصلی دولت و سرزمین او بودند. نظر نفیسی معنایی جز این ندارد که بپذیریم شاه اسماعیل از همان آغاز در پی سست کردن پایه های قدرت خود بوده است! نفیسی در خیال خود ایران و حکومت صفوی را به پیروی از تصوّرات و تخیّلات مرسوم در بین او و همفکرانش ایرانی و در واقع فارس و ملحقات آن فرض کرده و از این راه یک تفاوت و تباین ساختگی بین مردم ایران و عثمانی و در کنار آن مردم ترک و غیر ترک ایران ایجاد می کند.
      نفیسی قاجارها را در این حوادث ناامن کنندۀ اوایل کار صفوی دخیل دانسته و ادّعا می کند:
      « پیداست که قاجارها درین حوادث و تاخت و تازها دست داشته اند و بهمین جهت یگانگی و هم نژادی خود را با قراقویونلوها و آق قویونلوها همیشه تکرار کرده و حتّی آنرا مایۀ افتخار دانسته و سلطنت خود را دنبالۀ طبیعی و ارثی سلطنت آنها شمرده اند. » (همان، ص 24)
      نفیسی این ادّعا را مقدّمه ای برای اقدام دیگر صفویان قرار می دهد و می کوشد کوچاندن قاجارها به استرآباد و مرو را تدبیری برای مقابله با خیانت و همراهی ادّعایی قاجارها با عثمانی ها قرار دهد! ذکر یک نکته هم ضروری است. کسانی که با سبک و بیان نفیسی آشنایی دارند، می دانند که نفیسی کلمۀ «پیداست» را به طور معمول در هنگام جمع بندی ها و نتیجه گیری های خود که عمدتاً بر میل و توقّع او و نه اسناد و منابع تکیه دارند؛ به کار می برد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/10/2021 10:22 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 57

      نفیسی از طرف دیگر با پیش کشیدن واقع شدن آذربایجان بر سر راه تجارت شرق و غرب در عهد صفوی، ترکان آذربایجانی را عامل ناامنی این مسیر تجاری دانسته می گوید:
      « آذربایجان که در سر راه تجارت شرق و غرب بود؛ میدان تاخت و تاز این طوایف چادرنشین ترک شده بود. بهمین جهت شاه اسمعیل از همان آغاز که بدین مانع برخورد در صدد شد ترکان را ازین راه تجارت شرق بغرب بردارد، امّا از 914 که خاندان آق قویونلو را برانداخت تا 930، درین شانزده سال مجال نکرد این کار را پیش ببرد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 24)
      او معتقد است شاه اسمعیل و سلاطین بعد از او؛ یعنی، شاه طهماسب، شاه اسمعیل دوم و سلطان محمّد خدابنده به واسطۀ گرفتاری های متعدّد فرصت حل مشکل ترکان خائن و طرفدار عثمانی را پیدا نکردند [!] و این مهم بر عهدۀ شاه عبّاس افتاد تا در 995 یا 996 (و نه بین سال¬های 1015 تا 1027 یا مثلاً 1077 تا 1105 در عهد شاه سلیمان) قاجارها را به گرگان و خراسان و قشقایی ها را به فارس و برخی شاهسون ها را به مرکز ایران و افشارها را به مشرق و گروهی دیگر از ترکان را به اطراف همدان و قزوین و قم و ساوه و کرمان براند.
      معلوم نیست سلسله ای که با قدرت همان ترکان آذربایجان تشکیل شده و ادامۀ حیات و گسترش قلمرو و قدرت دفاعی خود را هم منحصراً مدیون آنها بوده، چگونه با پشتیبانان، هم تباران و شرکای خود از در دشمنی درمی آید و به نفی بلد ایشان دست می زند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/11/2021 8:03 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 58

      نفیسی مسئلۀ تبعید قاجارها به استرآباد را در جای دیگری هم تکرار می کند. او واقعۀ کوچاندن قاجارها به ناحیۀ گرگان برای دفع حملات ترکمن ها را دفع فاسد به افسد قلمداد قلمداد کرده،می نویسد:
      « در مدّت نهصد سال همیشه دفع ترکمانان و جلوگیری از تاخت و تازشان یکی از مهمترین کارهای دولت های ایران بوده است. صفویّه یکی از چاره هایی که اندیشیدند، این بود که چادرنشینان قاجار را از آذربایجان باسترآباد و حوالی آن ببرند و بدین وسیله دو سود ببرند؛ یکی آنکه ایشان را از همسایگی ترکان عثمانی که همزبان و همنژادشان بودند؛ دور کنند و نگذارند دیگر با هم بسازند و آذربایجان و نواحی اطراف را در خطر اندازند و دیگر آنکه در برابر ترکمانان که نسبت بایشان بیگانه بودند، ایستادگی کنند و باصطلاح دفع فاسد بافسد کرده باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 27)
      برای این بخش نامی جز غلیان حماقت نمی توان نهاد. معلوم نیست در میان طوایف مختلف ترک ساکن در ایران و آذربایجان چرا او قاجارها را برای داشتن احساس مشترک با عثمانی برگزیده است. مسئلۀ دفع ترکمانان و جلوگیری از تاخت و تازشان به عنوان یکی از مهمترین کارهای دولت های ایران در نهصد سال بعد از اسلام را چگونه می توان توجیه کرد؟ کدام دولت؟ این دولت های ایرانی دقیقاً کدام دولت ها هستند؟ اعراب؟ ترکان؟ مغولان؟ نفیسی و شرکا که حاکمیت عرب و ترک و مغول را حاکمیت بیگانگان و اشغالگران می نامند؛ چگونه از وجود دولت های ایرانی سخن می گویند؟ گویی در نظر ایشان یک دولت ایرانی آریایی در فارس یا خراسان یا ری نشسته و در تمام این مدت بر تمام فلات ایران فرمان می رانده است!!
      همین فراز هم به خوبی نشان می دهد که نفیسی یک مورّخ به معنای واقعی و آکادمیک آن نیست. او به میزان بسیار بالایی علایق و آرمان های خود را در قضاوت ها و نتیجه گیری هایش دخیل می سازد. وی برای نگرش به تاریخ دریچه ای جز نژادگرایی و آریایی پرستی ندارد و این علائق نژادی مهم ترین و اثرگذارترین معیار او در تحلیل وقایع تاریخی به شمار می آیند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/12/2021 7:56 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 59

      سعید نفیسی در ذکر وقایع دوران قیام آقامحمدخان و تلاش او برای تسلط بر ایالات و ولایات ایران ذکری از علی خان افشار سرکردۀ افشارهای آذربایجان به میان می آورد و در توصیف وقایع رخ داده بین او و آقامحمّدخان می کوشد، به نوعی شاه قاجاری را به ترک و فارس بازی متهّم کند. او با ذکر پریشانی اوضاع بعد از مرگ کریم خان زند می نویسد:
      « علی خان افشار که سرکردۀ طوایف افشار در آذربایجان بود، پریشانی اوضاع را غنیمت شمرد و بداعیۀ سلطنت برخاست و گروهی هم برو گرد آمدند. آقامحمّدخان نامه ای باو نوشت و با کمال فروتنی از وی دعوت کرد که با یکدیگر ملاقات کنند و در آن نوشته بود که طوایف ترک و مغل که در ایرانند؛ باید با یکدیگر متّحد شوند و نگذارند که ایرانیان خود بسلطنت برسند. علی خان همواره از حیله و بی اعتباری مواعید آقامحمّدخان هراسان بود و بهمین جهت دعوتش را نپذیرفت. آقامحمّدخان با سپاه خود بجنگ او رهسپار شد و چنان وانمود می کرد که بجنگ می رود، امّا چون باو نزدیک شد؛ یکی از برادرانش را که همراهش بود؛ نزد علی خان فرستاد و او در حضور سران ایل افشار از جانب آقامحمّدخان پیغام داد که نباید دو ایل ترک با یکدیگر بجنگند و مجالی بدشمنان بدهند که بر ایشان چیره شوند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 47)
      نفیسی منبع و مأخذ برای تأیید ادّعای خود ذکر نمی کند؛ از این رو  می توان در بارۀ نادرستی اصل مطلب اظهار شده از جانب او تردید روا داشت. نوشتۀ نفیسی معنایی جز این ندارد که ترکان ایران بعد از چند قرن و شاید چند هزاره زیستن در این کشور، هنوز حس ایرانی بودن را پیدا نکرده اند. کلمۀ ایرانی هم در لسان این قبیل نویسندگان معنای روشنی دارد. فارس و در صورت ناچاری و معطّلی متکلّمین زبان های هم ریشه با زبان فارسی ایرانی هستند و ترک حتّی اگر قرن ها یا هزاره ها در این کشور زیسته باشد و به قاعدۀ چندین بار این کشور متلاشی شده را از نو با نام ایران احیا کرده باشد، باز هم توفیری در غیر ایرانی او حاصل نمی گردد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/13/2021 8:35 PM]
✳️ نژادگریی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 60

      نفیسی در پیروی از عادت عمومی نویسندگان فارسی گرای معاصر ایران نگاه مثبتی به پادشاهان و سلسله های ترک ایران ندارد و گاه برای ابراز این مخالفت و دشمنی، حقایق را نیز وارونه جلوه می دهد. در باب اتّفاقات مربوط به اوایل سلطنت فتحعلی شاه و اشاره به اقدامات مدّعیان سلطنت و دشواری های حادث شده در گرجستان و آذربایجان آن سوی ارس، نفیسی به جای علل اصلی، سلاطین قاجار را مسبّب بروز دشواری ها بخصوص در گرجستان و آذربایجان دانسته؛ می نویسد:
      « دشوارتر از همه نگاهداری ایالات سرحد شمال غربی ایران در قفقاز بود، زیرا که کشتار بسیار جان گزای عمش در جنگ گرجستان همۀ نصارای آن سوی ارس را از ایران خشمگین و هراسان کرده بود و سلاوهای شمال که درین موقع دیگر با ایشان هم خاک شده بودند و اندیشۀ جهانگیری داشتند؛ ازین اتّفاق که در میان ایرانیان و نصارای دست نشانده شان افتاده بود؛ ببهانۀ پشتیبانی ازیشان هر چه بیشتر بهره مند شدند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 75)
      مشاهده می شود که نفیسی به جای علل اصلی؛ یعنی، زیاده خواهی روسیّه و تمایلات گریز از مرکز گرجیان و ارمنیان مسیحی، نوع رفتار بنیانگذار سلسلۀ قاجار را عامل گرایش ارامنه و گرجیان به روسیّه معرّفی می کند، در حالی که همراهی این دو قوم و تلاش آنها برای نزدیک ساختن خود به دربار روسیّه پیش از به قدرت رسیدن آقامحمّدخان آغاز گشته بود.
      نفیسی در عمل چشم خود را به سابقۀ طغیان ها و تمایلات این دو قوم به هم کیشان خود در اروپا می بندد، تمایلی که مسبوق به سابقه بوده و بخصوص ارامنه از زمان جنگ های صلیبی به همراهان مسیحیان اروپایی تبدیل گشته بودند. این گفته به معنی نادیده گرفتن رفتارهای خشن آقامحمّدخان در تاخت و تازهای خود در اقصی نقاط ایران، من جمله در تفلیس نیست، لیکن نادیده گرفتن علل اصلی و آغاز مشکل از سوی گرجیان و بعدها ارامنه نشان از نگاه مغرضانۀ نفیسی نسبت به قاجارها دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/14/2021 11:35 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 61

      سعید نفیسی با وجود مقصّر قلمداد کردن قاجاریه در بروز رفتارهای خائنانه و گریز از مرکز از سوی ارامنه و گرجی ها؛ خود به مواردی از تمایل ارامنه و دیگر مسیحیان ایران نسبت به روسیّه اشاره می کند. از جمله او به شادمانی مسیحیان ساکن اورمیّه و استقبال ایشان از قوای روسی در هنگام تصرّف این شهر از سوی روس ها اعتراف می کند، لیکن هیچ موضع مخالف یا نکوهش آمیزی در قبال این رفتار مسیحیان بروز نمی دهد. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 166)
      او در بیان تمایل مسیحیان ساکن ناحیۀ اورمیه برای مهاجرت به روسیّه هم هیچ نشانی از خشم و دل آزردگی را نمایان نمی سازد و نشانی از خائنانه دانستن اقدام ارامنه نسبت به ایران، در نوشته های نفیسی مشاهده نمی¬گردد. (همان، ص 172) حتّی تمایل امپراتور روسیّه برای کوچاندن ارامنۀ ایران به ایروان هم به هیچ عنوان احساسات ملّی نفیسی را جریحه دار نمی سازد تا احیاناً به سرزنش اقدام ضدّ ملّی ارامنه بپردازد. (همان، ص 175) احساسات ملّی نفیسی تنها در هنگام مشاهدۀ حماسه سازی ها و جانفشانی های سرباز و سردار و شاه ترک قاجاری برای مدافعه از ایران جریحه دار می گردد.
      نفیسی در توصیف سیرت پادشاهان ترک، خصوصاً شاهان قاجار هم از آن نگاه کلّی خود علیه ترک تبعیّت می کند و در نوشته های او بخصوص آقامحمّدخان و فتحعلی شاه تقریباً هیچ وجه مثبتی ندارند. از این گذشته او همۀ تدابیر سیاسی و نظامی فتحعلی شاه را به باد انتقاد می گیرد. در نظر او نه جنگ مردانه با روسیّه و نه تدابیر سیاسی برای یاری گرفتن از دشمنان روسیّه، هیچ کدام امتیازی برای فتحعلی شاه و دربار قاجار حاصل نمی کند.
      نفیسی چانه زنی فتحعلی شاه برای کاهش غرامات جنگی با روسیّه و اصرار او برای دریافت کمک مالی از انگلستان به عنوان یک متّحد در برابر روسیّه را هم به خسّت و لئامت فتحعلی شاه مربوط می سازد. (رک. همان، ص 80)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/15/2021 8:15 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 62

      متهّم کردن همۀ سلسله های ترک پانصد سال اخیر به رنجاندن همسایگان و دخیل دانستن این امر در بروز مشکلات عصر فتحعلی شاه هم از ترفندهای دیگر نفیسی علیه سلاطین ترک می باشد و او در این راه صفوی و افشاری و قاجاری نمی شناسد و همه را از دم تیغ تهمت خود می گذراند:
      « وضع ایران بیشتر از این حیث دشوار بود که پادشاهان صفوی مدّت نزدیک بدویست و پنجاه سال در هر چهار سوی ایران جنگ کرده بودند و همۀ همسایگان ایران، مانند دولت عثمانی و دولت روسیّه و حکومت بخارا و افغانستان و هندوستان و تازیان ساکن خلیج فارس از ایران رنجش بسیار داشتند. سیاست مذهبی صفویّه که ایران را در برابر تجاوز آل عثمان نجات داد، تعصّب شدیدی در ایران فراهم کرد که در میان ایران و همۀ همسایگانش چه ترکان عثمانی و چه ازبکان و افغانها و چه ارمنیان و گرجیان دشمنی سختی پیش آورده بود و پس از آن نادرشاه و آقامحمّدخان این کینه در میان ایرانیان و نصاری را سخت تر کرده بودند و از طرف دیگر آن دشمنی در میان ازبکها و افغانها و مردم خاک عثمانی نیز وخیم تر شد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 82 ـ 81)
      نفیسی، هم در این فراز و هم در تشریح جنگ های ایران با همسایگان یا طغیان کنندگان تابع ایران در دورۀ قاجار، از چنین تفکّری تبعیّت می کند. مهم ترین و حتّی تنهاترین معیار نفیسی در قضاوت ها تمایلات نژادگرایانه و آریایی بازانۀ او می باشد و بر همین اساس وی با حکومت های ترک حاکم بر ایران سر سازگاری ندارد و مواجهۀ او با این سلسله ها از نوع مواجهه با یک نیروی اشغالگر است. اقدامات نظامی حکومت های ترک ایرانی در برابر همسایگان عمدتاً جنبۀ دفاعی داشته و برای راندن همسایگان از نواحی متصرّفی ایران از سوی آنها انجام گرفته است.
      در نواحی تابع ایران هم اقدامات نظامی حکومت های صفوی، افشاری و قاجار بیشتر ناظر بر سرکوب طغیان و اعادۀ حاکمیّت دولت ایران بر نواحی مزبور بوده است، لیکن نفیسی به دلیل مشکل داشتن با خود سلسله های ترک، حتّی اقدامات دفاعی و اعادۀ حاکمیّت را هم مورد حمله و تقبیح قرار می دهد.
      در تشریح بیشتر وقایع سیاسی و نظامی عصر قاجار نفیسی به طور معمول در صف کشورهای بیگانه یا اقوام گریز از مرکزی چون ارامنه و گرجی ها و افغان ها جای می گیرد و از نگاه آنها به اتّفاقات نگریسته و تحلیل می کند و می کوشد توجیه گر حوادثی باشد که علیه ایران عصر قاجاری رخ می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/16/2021 10:14 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 63

      نفیسی در بیان علل تمایلات جدایی طلبانه اقوام مورد اشاره، می کوشد با یک تیر سه نشان بزند و خیانت نصارای گرجی و ارمنی را نتیجۀ رفتارهای پادشاهان صفوی، افشاری و قاجار کند:
      « در زمان فتحعلی شاه بزرگترین خطر از سوی شمال غربی ایران و قفقاز پیش آمد، زیرا که نصارای این ناحیه مخصوصاً در نتیجۀ تاخت و تازهای شاه عبّاس و نادرشاه و آقامحمّدخان روزبروز از ایران رنجیده تر شده بودند و هنگامی که سلاوهای روسیّه فاصله میان خود و ایشان را برداشتند و بدیشان همسایه شدند و این رنجش و کینه و دشمنی را دیدند، سیاست خاصّی پیش گرفتند که برای ایشان بسیار سودمند و برای ایران بسیار زیان آور بود، بدین معنی که امپراطور روسیّه خود را پشتیبان رسمی نصارای قفقاز دانست و بدین وسیله سرانجام آن نواحی زرخیز از دست ایران رفت. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 82)
      در این بخش هم همان نگاه کینه توزانه و نژادگرایانه خودنمایی می کند. تنها تفاوت در اینجاست که علاوه بر قاجار؛ صفویان و افشاریان را هم در رنجاندن ارامنه و گرجیان شریک می سازد تا ضمن پاشیدن آبی بر آتش کینۀ خود علیه سلسله های ترک ایران، با ارمنی ها و گرجی ها که در آثار دیگر خود آنها را در زمرۀ آریاییان آورده¬ ست، اظهار همدردی کند.
      این خط دفاع از گرجی و ارمنی در جای جای نوشته های او خودنمایی می کند. وی در شرح واقعۀ گریبایدوف به حضور زنان گرجی و ارمنی در تهران هم اشاره ای می¬کند. تعدادی از زنان گرجی و ارمنی به دستیاری سرنوشت سر از تهران درآورده و تعدادی از آنها ضمن اسلام آوردن به نکاح مردانی از اهالی تهران درآمده و صاحب فرزندانی هم شده بودند.
      نفیسی نخست اسلام آوردن این زنان را از سر ترس و اجبار دانسته، سپس زندگی آنان در خانه های شوهران ایرانی را «سرشکستگی اسارت و بردگی» نامیده و با ترسیم عزّت نفسی وافر برای آنها، از آرزوی ایشان برای رسیدن به آزادی و بازگشت به خانه و زادگاه خود سخن گفته بود. (همان، ج2 صص 194 ـ 193) جالب است که او برای دفاع از گرجی و ارمنی حتّی هم وطنان تهرانی خود را هم آماج حملات خود می سازد و از آنها چهره ای مخوف، خشن، مستبد و برده دار ترسیم می کند.
      در تصویر ساخته و پرداختۀ نفیسی از این واقعه زنان گرجی و ارمنی همچون فرشتگانی زیبا و بی گناه اسیر دست این مردان زمخت و بدعنق ایرانی هستند که لاجرم هر شنونده ای باید از اقدام گریبایدوف در نجات این زنان از دست مردان ایرانی شاکر و ممنون باشد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/17/2021 9:41 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 64

      نکتۀ قابل توجّه دیگر در این فراز از نوشته های نفیسی آن است که او سه تن از پادشاهانی را که در زمرۀ مقتدرترین سلاطین ایران و فخر تاریخ ایران در دورۀ اسلامی هستند و در روزگار خود ایران را به اوج اقتدار و صلابت رسانده بودند؛ هدف حمله و تخطئۀ خود قرار می دهد تا با آشکاری تمام عدم پایبندی خود به اصول لازم تاریخ نگاری را در معرض دید بگذارد. او فقط یک نژادپرست کینه توز است و همین که از رهگذر تمایلات نژادپرستانه به وادی ترک ستیزی داخل می شود، بدون لحاظ کردن خدمات سلاطین ترک به ایران، به اظهارات نادرست آمیخته با دشمنی، علیه آنها دست می یازد تا معلوم کند درد او درد وطن و سرزمین یا قدرت و وسعت آن نیست.
      وطن نفیسی یک وطن ذهنی و خیالی و اسطوره ای است؛ وطنی که در آن جدالی همیشگی بین خیر مطلق (آریایی و زبان فارسی) در برابر شرّ مطلق (ترک و زبان ترکی) در جریان است و او خود را موظّف می داند جنگ و جدال های این وطن ذهنی را بر پایۀ همان نگاه نژادی خود تجزیه و تحلیل کند.
      بر اساس همین نگرش نفیسی جنگ با حکمرانان افغانستان برای بازگرداندن شهرهای شرقی ایران را هم نتیجۀ اشتباه و فریفته شدن پادشاهان قاجار به سیاست انگلستان دانسته؛ می نویسد:
      « افغانستان که همسایۀ دیگر هندوستان بود؛ در پاره ای از مسائل مانع سیاست انگلستان در هند بشمار می رفت و چون رسیدن بدان سرزمین دشوار و پرخرج بود؛ بهترین وسیله این بود که بدست ایرانیان آنرا ناتوان کنند و فتحعلی شاه که همواره مستعد فریفته شدن در برابر این تحریکات غرورآمیز بود، مجری این سیاست انگلستان شد و وی را فریفتند و بتاخت و تاز در آن سرزمین گماشتند و نتیجه این شد که ازین سوی هم کدورت و رنجش سخت تر شد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 82)
      با این حساب لابد مداخلۀ سیاسی ـ نظامی انگلستان به نفع افاغنه و تهدید ایران در جنوب برای دست برداشتن ایران از ادّعاهای خود نسبت به شهرهای صفحات غربی افغانستان تماماً در عالم خواب و خیال رخ داده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/18/2021 9:53 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 65

      نگاه معیوب و مغرضانه و مبتنی بر تعلّقات نژادی ـ زبانی در بارۀ سرزمین های جدا شده از پیکرۀ قلمرو قاجار از نوع تفکّر نفیسی ناشی می شود. او از دریچۀ نژادی و آریایی بازی به همۀ امور می نگرد. در دستگاه تحلیل نفیسی، افغانستان یکی از سرزمین های  نژاد آریایی محسوب می گردد. او مردم افغانستان را به صورت علی الاطلاق فارس زبان و از همان نژاد ایرانی معرّفی می کند (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 99) و با این نگاه نژادی، خود را گرفتار مخمصۀ خودساخته ای می سازد. مخمصه ای که در آن او با مشکل ترجیح منافع ایران قاجاری یا ترجیح منافع یک گروه آریایی مواجه می گردد.
      نفیسی برای رستن از مخمصه ناچار می¬گردد راه میان¬بری را برگزیند. او از دست رفتن شهرهای ایران را مسکوت می گذارد و به جبران آن دولت ترکی را که برای بازگرداندن شهرهای اشغال شدۀ ایران از سوی افغان ها می جنگد؛ محکوم و متّهم می کند و ادّعا می کند دولت قاجار به واسطۀ جنگ با افغان ها آنها را در برابر انگلستان تضعیف می کرد! (رک. همان، ص 82)
      این نگاه نژادگرایانه و زبان گرایانه جایگاه خطیری در اندیشۀ ناسیونالیست های معاصر ایران من جمله نفیسی دارد. آنها در این راه خود را در موضع برتری فرض کرده و نگاهی از بالا را سرلوحۀ کار خود قرار می دهند.
      وی علاوه بر افغانستان هند را نیز مدیون تمام عیار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی می سازد. او در این راه تا آنجا پیش می رود که فارسی را زبان مشترک هندیان (رک. همان، ج 1، ص 82) و «زبان رسمی حکومت انگلیس در هندوستان تا سال 1850» معرّفی می کند (رک. همان، ج 2، ص 212) و ادبیّات و فلسفۀ آنها را مدیون فکر ایرانی قرار می دهد. نفیسی به این هم بسنده نمی کند و در اظهارنظری که غرور و دروغ پردازی سرتاپای آن را پوشانده، هند را مستعمرۀ فکری ایران معرّفی می کند. (رک. همان، ج 1، ص 98)
      نفیسی به هندوستان و افغانستان هم بسنده نمی کند و گرجستان را هم تابع فرهنگ و تمدّن ایرانی دانسته؛ ادّعا می کند آنها به کاملاً به تمدّن ایران خو گرفته بودند و نام های ایرانی هم داشته اند. (رک. همان، ص 86) نتیجۀ غیرمستقیم گفتۀ نفیسی این است که سلاطین و سلسله های ترک صفوی و افشاری و قاجاری برادران کوچک ما را که کاملاً ریزه خوار فرهنگ و زبان و ادب و تمدّن ما بودند؛ از ما رنجانده و به جدایی معنوی و سرزمینی آنها از ما یاری رسانده اند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/19/2021 8:12 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 66

      نفیسی معاهدات زمان فتحعلی شاه با روسیّه را که از سر ناچاری و انتخاب بین بد و بدتر منعقد شده اند؛ دارای عواقب طولانی مدّت و تأثیرات روحی روانی برای ملّت ایران معرّفی می¬کند و عقیده دارد تحت تأثیرات قرارداد ترکمانچای ایرانیان کاملاً مرعوب اروپا شدند و چنان رعب و وحشت اروپا در دل ایرانیان افتاد که از آن روز تا مدّت ها بعد کمتر کسی در ایران جرأت کرد بر خلاف منافع اروپا و سیاست های دول اروپایی گام بردارد. البتّه او در این میان استثنائی هم قائل شده و معتقد است رضاخان این شجاعت اخلاقی و روحیۀ ایستادگی در برابر اروپاییان را لااقل برای مدّتی به ایرانیان ارزانی داشت:
      « اگر چند سالی این اندیشه از دل ایرانیان بیرون رفت، متأسّفانه حوادث شهریور ماه 1320 این رعب و وحشت را بار دیگر در دلهای ما جای داد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 83)
      نفیسی در زمرۀ مردان فرهنگی دوران رضاشاه جای داشت و سیاست زبانی، فرهنگی و تاریخی عصر پهلوی اوّل را کاملاً ترجمان افکار و منویّات خود یافته و به عنوان یکی از شخصیّت های فرهنگی نامدار دورۀ رضاشاه به پیشبرد سیاست خاصّ او یاری رسانده بود.
      بعد از وقایع شهریور 1320 و کنار رفتن رضاشاه، نفیسی برای مدّتی از گذشتۀ خود و آنچه در عصر شانزده سالۀ سلطنت رضاشاه کرده بود؛ عدول نمود و در مواقعی به انتقاد از گذشته و برخی افکار و آرای خود و همفکرانش پرداخت، لیکن این عدول و این خودانتقادی کوتاه مدّت بود و او از نو به همان عوالم نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی معمول خود بازگشت و در دورۀ محمّدرضا پهلوی بخش مهمّی از آثار تاریخی خود را با همان نگاه باستان گرایانه، آریایی بازانه و ترکی ستیزانۀ پدید آورد.
      او به این هم اکتفا نکرد و در حالی بعد از سقوط رضاشاه جامعۀ روشنفکری ایران به شدّت از وقایع دوران دیکتاتوری آزرده خاطر گشته و زبان به نقد از رضاشاه و اتّفاقات دوران سلطنت او گشوده بودند، به دفاع از دیکتاتور پرداخت و حتّی در دوران پیری و عاقله مردی کتاب «تاریخ شهریاری رضاشاه پهلوی» را در ستایش از رضاشاه تألیف نمود تا معلوم کند در جرگۀ روشنفکران دولتی و توجیه کنندۀ قدرت قرار دارد و از آنچه در طول هفتاد سال خوانده؛ چیزی نفهمیده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/20/2021 10:39 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 67

      کار نفیسی در منازعه با قاجار تا آنجا پیش می رود که به دفاع او از روسیّه و ستایش از مراتب صلح طلبی آن کشور ختم می گردد. او از انعطاف روسیّۀ تزاری و تمایل آن کشور برای بازپس دادن بخشی از نواحی اشغالی در جنگ اوّل به ایران سخن می گوید (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 79) و البتّه به دلیل بی دقّتی مفرط خود در ادامۀ سخن نکته ای مغایر با آن را بیان داشته و از روی خوش نشان ندادن یا تن ندادن روس ها و یرمولف حاکم منطقۀ قفقاز به دادن امتیاز ارضی به ایران سخن می گوید. (همان، ص 83)
      نفیسی مقاومت فتحعلی شاه و عباس میرزا در قبال امتیازات درخواستی روسیّه در داخل ایران را «لجاج کودکانه» می خواند و با ساده لوحی گمان می برد روسیّه در قبال واگذاری امتیاز تأسیس تجارت خانه در ایران، سرزمین هایی را که برای تصرّف آنها خون داده و جنگیده و بر اساس استراتژی دراز مدّت خود باید در دست خود نگه دارد؛ به ایران بازخواهدگرداند. (رک. همان، ج 2، ص 81)
      بر اساس توصیفات خود نفیسی همه چیز در تهران و تبریز حکایت از عدم تسلیم شاه و ولیعهد به وضع موجود و کوتاه نیامدن آنها در برابر روسیّه و سرزمین های از دست رفته دارد و شاه و ولیعهد پیوسته در پی اتّخاذ تدابیر سیاسی و نظامی لازم در جهت بازگرداندن نواحی از دست رفته از طریق توسّل به زور هستند. او این اراده و مسئولیّت شناسی فتحعلی شاه و عبّاس میرزا را به جنگ طلبی ناشی از غرور ایشان حمل می کند. وی در حالی این ادّعا را مطرح می کند که خود اعتراف می کند روس ها بر خلاف مفاد قرارداد گلستان بر نواحی بالغلو، کونی و گوگجه دنگیز که در دست ایران بوده، درازدستی کرده اند. (رک. همان، ج 2، ص 104)
      نفیسی به جای محکوم کردن روس ها باز هم قاجارها را مقصر جلوه داده و از نو به کشتارهای آقامحمّدخان در قفقاز اشاره می کند و در کنار آن مردم ناراضی آذربایجان در آن سوی ارس را که حاضر به پذیرش ننگ حاکمیّت روسیّه نشده و به ایران آمده و در کنار عباس میرزا جای گرفته بودند، یا مردم باقی مانده در آن سوی ارس را علیه روس ها می شوراندند، مورد انتقاد قرار داده، تلویحاً به جنگ طلبی متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 106)
      این نویسنده حتّی این عدۀ بازگشته به ایران را محکوم می سازد و ادّعا می کند این مهاجران آذربایجانی دشواری های فراوانی در سیاست داخلی و خارجی ایران فراهم کرده اند! گویی عقیده داشته حالا که قفقاز رفته، چه بهتر که این ترک ها هم به عنوان جهیزیۀ قفقاز به روس ها تقدیم گردد و شرشان از ایران کنده شود!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/21/2021 8:09 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 68

      نفیسی رفتار کج دار و مریز فتحعلی شاه در قبال روسیّه را که برای خرید زمان انجام می شد؛ « تزویر و فریب» می نامد. (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1،ج 2، ص 108) و پس از آن با وارونه جلوه دادن حقیقت از عباس میرزا تصویر یک جنگ طلب و جاه طلب که بخشی از وطن را بر باد داده، ترسیم می کند:
      « در نظر مورّخ حقیقت بین آشکارست که با همۀ برتریهایی که عبّاس میرزا نسبت بهمۀ معاصران خود داشته است؛ مسئولیّت جنگ دوم و عواقب بسیار وخیم آن که تا امروز باقیست؛ بعهدۀ اوست و جاه طلبی این شاهزاده سرانجام کار خود را کرد. » (همان، ج 2، ص 108)
      ناسیونالیست های وطنی در نوشته های خود با سوز و گداز بسیاری در بارۀ از دست رفتن سرزمین های آن سوی ارس سخن می گویند. نفیسی هم یکی از این نوع نویسندگان است. قاعدتاً این گروه باید از مبارزۀ تسلیم ناپذیر شاه و ولیعهد برای بازپس گیری نواحی از دست رفته راضی بوده و سپاسگزار مجاهدت آنها باشند و به خاطر ناکامی در بازگرداندن سرزمین های از دست رفته، شریک غم شاه و ولیعهد باشند، لیکن این حکایت همیشگی در مواجهۀ این قبیل نویسندگان با شاهان و سرداران ترک در قریب صد سال گذشته است. از نظر این گروه شاه و ولیعهد و سردار ترک هم باید برای احیای این کشور بجنگد، هم برای حفظ آن در قبال حملات خارجی تلاش کرده خون بدهد و هم در همه حال بدهکار این نویسندگان بی منطق و بی تقوی باشد.
      تا قبل از آقامحمّدخان کشوری با نام ایران و مشتمل بر مرزهای طبیعی فلات ایران وجود ندارد. آقا محمّدخان این کشور را از نو احیا می کند و جانشینانش به خاطر عقب ماندگی فنّی و سیاسی ـ اجتماعی ایران نسبت به اروپا، از پس حملات و دسایس سیاسی آنها برنیامده و بخش هایی از سرزمینی را که خود تصرّف کرده بودند؛ از دست می دهند و نویسندگان نژادپرست و ترکی ستیز وطنی بی توجّه به این مسائل حکم محکومیّت قطعی آنها را صادر می کنند. جالب است که نفیسی موضع روشنی هم در قبال نحوۀ عمل ایران در قبال سرزمین های از دست رفته نداشته و در مقابل زیاده خواهی روسیّه و نقض قرارداد گلستان، فتحعلی شاه و پسرش را تنها به مدارا توصیه می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/22/2021 8:38 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 69

      نفیسی در کتابش به کرّات بر مراتب صلح طلبی و مدارای روسیّه با ایران و جنگ طلبی شاه و ولیعهد پای می فشارد. او حتّی گفته های قائم مقام فراهانی پیشکار عباس میرزا و صدراعظم محبوب ناسیونالیست های ایرانی دورۀ محمّدشاه را در تشریح علل بروز جنگ دوم بین ایران و روسیّه نگاشته شده؛ رد کرده؛ ادّعا می کند قائم مقام این نامه به دستور مخدومان خود نوشته است. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 118)
      نفیسی در حالی که نوشته های قائم مقام را رد می کند، مندرجات اسناد روسی در بارۀ جنگ ایران و روسیّه را قابل اتّکاتر می داند. (همان، ج 2، ص 119) وی با اشاره به نامۀ نیکولای اوّل به عباس میرزا بازهم به صلح طلبی و تمایل روسیّه به مساعدت نسبت به ایران اشاره می کند و ساده لوحانه از بازگرداندن سرزمین های از دست رفته در عهدنامۀ گلستان از طرق مدارا و مماشات و تبادل نامه های سرشار از تعارف سخن می گوید و عمل ایران در آغاز اقدام نظامی برای بازپس گیری اراضی خود را نمی پذیرد. (ج 2 ص 123)
      او ضمن متّهم کردن قاجارها به جنگ طلبی در نقش مدافع روس ها ظاهر گشته، شکست های اولیۀ ایشان را نتیجۀ غفلت و صلح طلبی آنها می داند. (رک. همان، ج 2، ص124) این مورّخ کج بین حتّی دولت ایران را به کشتار ساکنان نواحی تحت تصرّف روسیّه به دلیل فرمانبرداری آنها از روسیّه متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 127) نحوۀ توصیف وقایع جنگ دوم ایران و روسیّه از جانب نفیسی هم به گونه ای است که گویی او در اردوگاه روس ها حاضر است و از آنجا به وقایع جنگ می نگرد و رخدادهای این کشاکش را بازگو می کند.
      نفیسی به قدری در دفاع از روس ها و محکوم کردن قاجارها سرسام می گیرد که به دفاع از اعمال خائنانۀ آخوندی به نام «میرفتّاح» در تبریز برمی آید. این آخوند مردم تبریز را از جنگ با روس ها بازداشته و در هنگام تصرّف شهر از سوی آنها بر سر منبر در بدگویی از قاجار سخنرانی کرده بود. او ضمن همکاری با روس ها، به نفع آنها جاسوسی نیز می کرده و بعد از تخلیۀ آذربایجان از طرف روس ها به ناچار همراه آنها از ایران خارج می شود. نفیسی این آخوند را «بیچاره» و عمل او را نشانۀ «دلسوزی» دانسته و او را از اتّهام خیانت و رشوه خواری مبرّا می کند. (رک. همان، ج 2، صص 143ـ 142)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/24/2021 7:43 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 70

      نفیسی در بیان رخدادهای جنگ در انتساب صفات رذیله به شاه و ولیعهد و سرداران قاجاری قناعتی نمی ورزد. او فتحعلی شاه را به «تزویر و فریب»، عبّاس¬میرزا را به «جنگ طلبی و جاه طلبی» و سبحان قلی خان فرمانده مدافعان ایرانی ایروان در برابر روس ها را به «تزویر و دورویی» متّهم می دارد. (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج2، ص 137) از نظر او سیاست ورزی سبحان قلی خان برای فریب دشمن، نه نتیجۀ سیاست و کیاست که نشان دهندۀ تزویر و دورویی می باشد!!
      در ترسیم اتّفاقات میدان جنگ هم شجاعت و تدبیر و جاه و جلال و فتح نمایان از آن قوای روس و فراز و گریز و پریشانی و درماندگی و ترس از آن نیروهای ایرانی است. او در تحلیل عوامل پا نگرفتن ضدّحمله های ایران علیه قوای روس هم عواملی چون: اطمینان نداشتن عباس میرزا به مردم ساکن در آذربایجان! خسّت فتحعلی شاه و رعب ایجاد شده در دل لشکریان اشاره می کند. (همان، ج 2، ص 139)
      در توصیف اردوی ایران هم نفیسی نشانی از جانفشانی و حماسه سازی و شهادت و پایمردی قوای ایرانی نمی دهد و توصیفات اندک و گاه و بیگاه او از نیروهای ایرانی، پیوسته نمایانگر گروهی مفلوک، ضعیف، شکست خورده، درمانده و گوشت های دم تیر و توپ یا اسیرانی سرافکنده است که جز واگذاری ذلیلانۀ قلعه و آذوقه و غنایم به قوای روسی کار دیگری در میدان های جنگ از دست شان برنمی آید.
      قدرناشناسی های نفیسی به اینها هم ختم نمی شود و او عبّاس میرزا را به طرفداری از سیاست انگلیس متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 145) او این ادّعا را به کرّات در کتاب خود مطرح می کند و چشم خود را بر جانفشانی های این شاهزادۀ خستگی ناپذیر که حتّی ستایش مورّخان غیر ایرانی من جمله هراند پاسدرماجیان ارمنی را هم برانگیخته بود؛ می بندد. نفیسی به این هم راضی نمی گردد و از تملّق عبّاس میرزا به روس ها برای حفظ ولایتعهدی خود هم سخن می گوید و حتّی از دادن نسبت «سادگی کودکانه» و «اظهار بندگی نسبت به امپراتور روسیّه» به او خودداری نمی کند. برهان قاطع او برای دادن این صفات به عبّاس میرزا اسناد روسی هستند!! (رک. همان، ج 2، ص 150)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/25/2021 9:33 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 71

      از نظر نفیسی عجلۀ عبّاس میرزا برای خروج قوای روسی از آذربایجان هم نه از باب غلیان احساسات وطن دوستانه و بیگانه ستیزانه، بلکه برای پر کردن خزانه ای بوده که پس از پرداخت غرامت به روس ها، تهی شده بود و باید با وصول مالیات گزاف از مردم آذربایجان دوباره پر گردد. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 173)
      آذربایجان عهده دار عمدۀ پرداخت غرامت به دولت روسیّه بوده است. تحمیل شدن این غرامت سنگین به آذربایجان که به تنهایی بار دو جنگ بزرگ با روسیّه را تحمّل کرده و اقتصادش در اثر جنگ و اشغال آسیب دیده بود؛ شرایط دشوار برای این منطقه پدید می آورد، لیکن در نوشته های نفیسی هیچ نشانی از اظهار همدردی با هم وطنان آذربایجانی در میان نیست و مثل همیشه از نظر نفیسی آذربایجانی باید هم مجاهده کند و هم بدهکار ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر باشد.
      جانبداری نفیسی از روسیّه در واقعۀ گریبایدوف هم به گونه ای دیگر ظاهر می گردد. او در توصیف گریبایدوف لحنی ستایش آمیز دارد. نخست می کوشد نسبت به خشونت و سخت گیری او در اجرای معاهدۀ ترکمانچای تشکیک کند. وی عقیده دارد بدخواهان گریبایدوف در توصیف رفتار او در تهران اغراق کرده و قصد بدنام کردن وی را داشته اند. سپس با پذیرفتن تندخویی او در پی توجیه این امر برمی آید و می کوشد بهانه هایی مانند دوری از همسر زیبای گرجی، ناسازگاری مردم قزوین نسبت به وی، منفعت طلبی دارندگان زنان گرجی و ارمنی تهران و غوغا سازی روحانیون تهران را عامل بروز رفتارهای تند او معرّفی کند. در نهایت هم کشته شدن او به وسیلۀ مردم تهران را تقبیح می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/26/2021 11:13 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 72

      بدگمانی نفیسی تنها به مردم ترک ایران یا سلاطین و سلسله های ترک ایران محدود نمی ماند و او دیگر دول ترک را هم آماج بدگویی خود قرار می دهد. وی در این راه بخصوص گاه و بیگاه، با مناسبت یا بی مناسبت و حتّی برای تفریح هم که شده، ناسزاهایی نثار امپراتوری عثمانی می کند. نفیسی وقتی در بارۀ اوضاع دشوار زمان فتحعلی شاه و قدرت های پیرامون ایران سخن می گوید؛ نمونه ای از این رفتار را به نمایش گذاشته؛ می نویسد:
      « در شمال ایران امپراطوری وسیع روسیّه روز بروز نیرومندتر و وسیع تر میشد. در مغرب ایران همۀ دول اروپا همدست شده بودند، سلطنت جابر و مقتدر آل عثمان را از پای درآورند و وارث متروکات آن شوند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1 ص 77)
      نویسنده در تمام صفحاتی که در بارۀ دشواری های عصر فتحعلی شاهی سخن می گوید؛ از نسبت دادن صفاتی از نوع «جابر» و امثال آن به انگلیس و فرانسه و حتّی روسیّه استنکاف می ورزد، لیکن در مواجهه با عثمانی که در این زمان با ایران روابط خصمانۀ بنیان برافکنی از نوع سه کشور یاد شده ندارد؛ بلافاصله به یاد «جابر بودن» این دولت می افتد.
      در نظر او اروپاییانی که برای تجزیۀ یک امپراتوری اسلامی همدست شده اند؛ جابر نیستند، لیکن دولت مسلمان و دارای مشترکات بسیار با ایران که دست تنها در مقابل همۀ قدرت های استعماری آن روز ایستاده؛ نماد جبّاریّت است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/27/2021 7:44 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 73

      در مقابل نگاه قهرآلود نسبت به عثمانی، نفیسی در تطهیر انگلیس و کاستن از زشتی سیاست آن کشور در ایران می کوشد:
      « درین میان انگلستان نفع و آرزوی تصرّف زمین های ایران را نداشت، امّا آن دولت هم صمیمانه مدافع ایران نبود و جدّاً نمی خواست آنرا در برابر دولت های متجاوز اروپا و آسیا پاسبانی کند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 78 ـ 77)
      نفیسی این نگاه ملایم و رئوفانه را در مقابل کشوری اتّخاذ کرده¬بوده، که عامل اصلی جدایی نواحی شرقی از ایران و انضمام آنها به افغانستان و پاکستان امروزی بود. از طرف دیگر خیانت انگلیس به ایران در جنگ با روسیّه هم در شکست ایران و از دست رفتن سرزمین¬های آن سوی ارس دخیل بود.
      اظهارات گستاخانه نفیسی علیه عثمانی حتّی در اتّفاقاتی که دخلی به عثمانی ندارد، هم اتّفاق می افتد. وی در جایی که به تحلیل نتایج معاهدۀ فین کن اشتاین بین ایران و فرانسه می پردازد، ضمن تقبیح امضای این معاهده ـ که البتّه خود قبلاً از آن ستایش کرده بود. ـ ادّعا می کند قراردداد فین کن اشتاین موجب بدگمانی انگلستان نسبت به ایران شد تا دولت انگلستان به تضعیف نفوذ معنوی ایران در اطراف کشور بپردازد و در مرتبۀ بعدی بکوشد با ترغیب همسایگان به دست اندازی به سرزمین های ایران موجبات کوچک تر شدن و تضعیف ایران را فراهم آورد. او در معرّفی این نوع همسایگان می گوید:
      « همسایگانی که در آن زمان ممکن بود بجان ایران بیفتند؛ در درجۀ اوّل دولت نیرومند تسارهای روسیّه و در درجۀ دوم دولت طمّاع عثمانی و در درجۀ سوم همان طوایف راهزن و بی انضباط و سرکش تازیان اطراف خلیج فارس بودند. » (همان، ص 98)
      در مکتب تاریخ نگاری آریامهری که نفیسی و بافته های تاریخی او هم جزئی از آن تواندبود؛ روسیّۀ متجاوز، زورگو و اشغال کنندۀ سرزمین های ایران «دولت نیرومند» نیرومند معرّفی می شود و عثمانی هم دین و دارای اشتراکات بسیار با مردم ایران که دست بر قضا او هم در معرض حملات روسیّه و اروپا قرار دارد؛ «طمّاع و جابر» شناخته می شود. تازیان هم از نظرگاه این مکتب اخلاقی ـ تاریخی نشسته پاک هستند و بهره ای جز صفات «راهزنی، بی انضباطی و سرکشی» ندارند. وقتی قاجار و افشاری و صفوی و عثمانی اینگونه مورد اهانت و گستاخی قرار می گیرند؛ حیف است سهمی هم به امیرتیمور نرسد و «امیر تیمور گورکانی» ، «تیمور گورکن» معرّفی نشود!! (رک. همان، ج 1، ص 14)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [4/29/2021 8:13 PM]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 74 (بخش پایانی)

      نفیسی با وجود بدگویی از سلاطین صفوی؛ بخصوص شاه عبّاس در موضوع رفتار خشن و ناخوشایند ایشان با گرجیان؛ در تناقضی آشکار در جای دیگری که پای دولت عثمانی به میان کشیده می شود؛ ایران عهد صفوی را نیک خواه گرجی ها معرّفی می کند. او با اشاره به سقوط امپراتوری بیزانس به دست عثمانی ها و از بین رفتن نقطۀ اتّکاء گرجستان، از تمایل آنها به نزدیکی با ایران سخن گفته؛ می نویسد:
      « چون امپراطوری بیزنتیه را ترکان عثمانی از پا درآوردند، دیگر این پادشاهان پشتیبان نیرومند در جهان نداشتند و ناچار می بایست بدولتی که زورمندتر و نیک خواه تر بود؛ پناه ببرند. این بود که پادشاهان گرجستان در قرن یازدهم هجری خود را دست نشاندۀ پادشاهان صفوی کردند و شاه عبّاس اوّل مخصوصاً از آنها حمایت مؤثّری میکرد و گرجستان را در برابر تجاوز ترکان عثمانی حفظ کرد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 صص 232 ـ 231)
      نفیسی قرینه و شاهدی برای نیک خواه تر بودن ایران نسبت به گرجستان در برابر عثمانی عرضه نمی کند و البتّه در اصل مسئله هم کشاکشی وجود ندارد. به هر دلیل تاریخی گرجیان میل کرده اند به دولت ایران نزدیک گردند و تا زمان پیدا شدن دولت نیرومندتر و هم کیش روسیّه در صفحات شمالی منطقۀ خود، کمابیش این نزدیکی با ایران را حفظ کردند و سپس در اوایل قرن نوزده میلادی خود را تحت الحمایۀ روسیّه قرار دادند.
      نکته در این است که نفیسی خود در همین کتابش مدّعی است در نتیجۀ تاخت و تازهای شاه عبّاس گرجی ها روز به روز از ایران رنجیده تر شده بودند و هنگامی که اسلاوهای روسیّه فاصله میان خود و ایشان را برداشتند و با گرجی ها همسایه شدند و این رنجش و کینه و دشمنی را دیدند، سیاست خاصّی پیش گرفتند که برای ایشان بسیار سودمند و برای ایران بسیار زیان آور بود (رک. همان، ج 1، ص 82) نفیسی بالاخره باید معلوم کند گرجی ها از ایران صفوی و شاه عبّاس رنجیده بودند، یا نه صفویان و شاه عبّاس حمایت مؤثّری از ایشان در برابر لابد مظالم عثمانی به عمل می آوردند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا

بیلدیریش, [5/1/2021 7:36 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 1

      در بررسی افکار و آرای روشنفکران باستان گرا و فارسی گرای ایرانی مشکلات و نابه سامانی های بزرگ و متعدّدی به چشم می آید. یکی از مشکلات مهم این گروه درنوردیدن مرزها به هنگام تعیین حدود زبان فارسی، حدود قلمرو فرهنگی ایران یا تعیین قلمرو سیاسی حکومت های ایرانی در گذشته می باشد.
      خود این دشواری هم از نتایج عادت گزافه گویی های پایان ناپذیر و خارج از عقلانیت معمول در میان شخصیّت های این نحلۀ فرهنگی ـ سیاسی به شمار می آید. این قبیل روشنفکران در هنگام گفتگو در باب مزیّت های فرهنگی، تمدّنی و حکومتی قوم خود اعتقاد چندانی به مستند بودن، باورپذیر بودن، عقلانی بودن یا قابل احتجاج و قابل دفاع بودن ادّعاهای خود ندارند و آنچه را که شور وطن خواهی و قوم پرستی بر ایشان حکم کند؛ بر قلم جاری می سازند.
      نوشته ها و آثار قلمی گروه مذکور از اواخر عصر قاجار پدید آمد و با روی کار آمدن سلسلۀ پهلوی به عنوان حکومت مورد علاقۀ ایشان گسترش بیشتری یافت. بستر مساعدی که با روی کار آمدن حکومت پهلوی برای گروه مورد اشاره فراهم گشته بود؛ موجب شد در دوران های مورد اشاره فعالیت های فرهنگی ایشان حکم جاده ای یک طرفه را پیدا کند. هر آنچه ایشان می نوشتند به ندرت در بوتۀ نقد قرار می گرفت و به یاری خالی بودن میدان و تا حدودی نامدار بودن نویسندگان مفکورۀ ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرا و ترکی ستیز هر آنچه این گروه در بارۀ تاریخ، زبان فارسی، قدرت تمدّنی و فرهنگی ایران یا وجود زبان موهوم آذری و نمونه های منتسب به آن می نوشتند، کمابیش حکم قاعدۀ و مرجعیّت علمی را پیدا می کرد و به مرور زمان نویسندگان این اندیشۀ منحط با استناد به نوشته های یکدیگر زمینه را برای اعتبار و سندیّت بخشیدن به نوشته های همدیگر فراهم می ساختند.
      مسئلۀ ترکی ستیزی و آذری بازی نیز بخش مهمّی از فعالیت های شبه پژوهشی گروه مزبور را تشکیل می داد. این رویکرد در سایۀ بسته بودن مطلق دست مدافعین زبان و فرهنگ آذربایجان و بالاتر از آن فراهم نیامدن اندیشۀ ملّی و هویّت گرایانه در نزد نخبگان ترک ایرانی؛ نقش مهمّی در رسمیّت بخشیدن و مستند ساختن آرای باطل و فاقد وجهۀ علمی ناسیونالیست های ایرانی ایفا کرد. قدرت حکومت مرکزی و همانندی معتقدات این گروه با سیاست های فرهنگی سلسلۀ جدید؛ شرایط بسیار مساعدی برای آنان فراهم کرد، تا آنها با تکیه بر قدرت حکومت، کار خود را به خوبی پیش ببرند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/2/2021 8:39 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 2

      حکومت پهلوی برای پیروان این اندیشه میدان فراخی فراهم آورد؛ اندیشۀ و آرای ایشان را به سیاست رسمی خود بدل ساخت؛ راه نقد و مقابله با آرای ایشان را مسدود کرد؛ امکان شکل گیری کانون های مخالف و منتقد افکار مضحک و غیر علمی آنان را از بین برد؛ به لحاظ مالی مساعدت های لازم را برای پیشبرد منویّات آنها تدارک دید و در نتیجۀ این اتّفاقات ظاهراً گروه مزبور در پیش بردن آرمان ها و خواسته های خود با توفیق کامل روبه رو شد. با این وصف از نگاهی دیگر فراهم آوردن چنین شرایط مهیّایی؛ نقشی هم در فاجعه آفرینی به زیان گروه مورد اشاره ایفا نمود.
      روی خودش نشان دادن به نوشته های فاقد سند، جعلیّات تاریخی و نوشته های بی بهره از قدرت استدلال و منطق، در کنار بستن دست منتقدین و مخالفین آرای ناسیونالیست های ایرانی موجب شد پیروان این اندیشه خود را مجاز بر هر مهمل گویی و رطب و یابس بافی بدانند و چندان در پی معقول و مستند بودن گفته ها و نوشته های خود نباشند.
      نتیجۀ این سیاست آن شد که در دورۀ زمانی افزون از پنجاه سال؛ نوشته های بی پایۀ بسیاری خلق شد، تا امروزه منتقدین ناسیونالیسم ایرانی سرمایه ای عظیم از نوشته ها، گفت ها و تألیفات بی بنیان، دروغ آمیز، بی سند و فاقد استنتاجات صحیح برای نقد و رد این مفکوره در اختیار داشته باشند.
      در تحلیل آثار نوشتاری ملّی گرایان افراطی معاصر ایران با طیف وسیعی از اشکالات مواجه می شویم. شرح همۀ مشکلات مورد اشاره موضوع این نوشتار نیست و در این مقال قصد داریم به گونه ای کوتاه و گذرا یک جنبه از مشکلات فکری و رویکردی این گروه را مورد بازخوانی قرار دهیم.
      چنانکه پیشتر گفته شد گزافه گویی, جعل و دروغ بافی یکی از مهم ترین مشکلات اندیشه و عمل و نوشتارهای ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی است. یک جنبه از این لاف و گزاف ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر در حوزۀ جغرافیا خودنمایی می کند و این گروه در توصیف گسترۀ جغرافیایی زبان فارسی، قدرت تمدنی آریایی و تأثیرپذیری دیگر ملل و سرزمین ها از این زبان و تمدّن راه افراط می پیمایند. این نوشته بر آن است که به گونه ای گذرا به واکاوی این جنبه از عملکرد شووینیست های ایرانی بپردازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/3/2021 8:00 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 3

      به عللی شناخته و ناشناخته از گذشته های دور یک میل تاریخی بی انتها به ستایش شدن و ستایش شنیدن و خودستایی کردن در میان برگزیدگان یک قوم از اقوام ایرانی پدید آمده و در گذر زمان این میل به میان لایه هایی از مردم عادی قوم مورد اشاره و کسان دیگری که علاقۀ تشبّه به قوم مذکور را در سر می پرورانده اند؛ رسوخ کرده است. علاقه به گسترده دیدن و گسترده نشان دادن قلمرو زبانی، تمدّنی و سیاسی از همین تمایل تاریخی حاصل گشته و امروزه به بخشی جدایی ناپذیر از اندیشه و دیدگاه تاریخی ـ فرهنگی بخش هایی از مردم و نخبگان ایران بدل گشته است.
      جلال آل احمد در شرح علاقۀ تاریخی و مسبوق به سابقۀ برگزیدگان و لایه هایی از جامعۀ ایرانی به خودستایی و مدح پذیری، می نویسد:
     « درست از آن زمان است كه ما گوشمان بدهكار مي‌شود به به‌به‌گويي كنار گودنشينان فرنگي كه در حقيقت تربيت كنندگان اصلي امرا و رجال ما هستند در اين سيصد سال اخير و همة اين احسنت‌ها همچون افسوني است در گوش پيرمرد راهدار خسته‌اي كه آرام بخوابد، تا ديگران قافله را بزنند. اينها است سرچشمه‌هاي اصلي اين سيلاب غرب‌زدگي.
     بدبختانه ما هنوز هم گوشمان به اين به‌به‌گويي‌هاي مغرضانة مأموران وزارت خارجه‌اي بيگانه اخت است كه هر چند سال يك‌بار در لباس مستشرقي يا سفيري يا مستشاري به اين سو مي‌آيند و در آخر كار تومار وهن‌آوري درست مي‌كنند، كه بله شما سرتان سر شير است و دمتان دم فيل و ما ـ يعني، همين مايي كه از دورة خسرو انوشيروان ماليخولياي بزرگ‌نمايي داشته‌ايم و به تعارف دلباخته بوده‌ايم ـ به دنبال همين رفت و آمدهاي نوع تازه است كه فرنگان با خلق و خوي ما آشنا مي‌شوند و مي‌آموزند كه چگونه دست به دهان نگاهمان دارند. »   (غرب زدگي، جلال آل احمد، تهران، انتشارات رواق، چاپ دوم، 1342، صص 77 ـ 76)
      گذشت زمان نه تنها علاقه به بَه بَه شنوی را در ایران کم نکرد، بلکه در قرن اخیر این تمایل سرعتی سوررئالیستی پیدا کرد و در این آخرین سال های قرن چهارده شمسی، شکل افراطی تر و نامعقول تری به خود گرفت. در این اواخر میل خودبزرگ بینی و تسخیر ذهنی سرزمین ها از حدود مباحث روشنفکری یا موضوعات مورد علاقۀ شخصیّت های فرهنگی فراتر رفت و با جهشی شگفت در اذهان اهل سیاست هم جای گرفت و در کنار آن توجّه مردم بیشتری را به خود جلب نمود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/5/2021 9:45 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 4

     مشكل گزافه گویی در بارۀ گسترۀ زبان فارسی یا تمدّن ایرانی در قرن اخیر در اذهان بسیاری لانه کرد و آنها را به نوشتن مطالب نامعقول و غیر قابل اثبات وادار ساخت، تا پیروان این اندیشه در ذهن خود عالم‌گيري‌هاي بسياري براي زبان فارسي و قدرت تمدّنی قوم خود تصوّر كنند. عبّاس اقبال آشتياني از جملة اين دسته از بيماران فکری قرن اخیر بود و چنين تصّوري از قلمرو زبان فارسي داشت. وي در مقاله‌اي با عنوان «سياست زبان» كه در بهمن ماه 1324 در مجلّة يادگار انتشار يافته بود؛ مي‌نويسد:
     موقعي بود كه زبان شيواي فارسي از چين گرفته تا آلباني و از نواحي شمال بحر خزر تا جزاير اوقيانوس هند، زبان تجارت و سياست و ادب بود، زيرا كه دولت‌هايي قوي در ايران به‌وسيلة آن احكام و اوامر خود را به خارج صادر مي‌كردند و تجّار ايراني قسمت اعظم تجارت آن زمان را در تمام بلاد اسلامي شرق و اوقيانوس هند و سواحل چين و شام در دست داشتند و ادبيّات فارسي در تمام اين قسمتها عشّاقي دلباخته داشت. »   (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 163)
      ملاحظه می شود که اقبال آشتیانی چه سان کریمانه سرزمینی از چین تا آلبانی را در طولی افزون بر هشت هزار کیلومتر و عرضی قریب سه هزار کیلومتر به قلمرو زبان فارسی می بخشد و به گزاف، فارسی را در این سرزمین ها؛ زبان تجارت و سیاست و ادب معرّفی می کند!
      در عصر اسلامی برخی حکومت های ایرانی قلمرو وسیعی ـ البتّه نه در حدّ گزافه آمیز مورد ادّعای اقبال آشتیانی ـ داشته اند، لیکن زبان سیاست و تجارت ایشان غیر از فارسی بوده است. آشتیانی برای فرار از مشکلی که امکان بروز دارد، از اشاره به نام «دولت هایی قوی» که احکام و اوامر خود را به فارسی صادر می کرده اند؛ خودداری می کند، چرا که در صورت اشاره ناچار بود نام های چون البتکین و سبکتکین و ینال و تکین و طغرل و چغری و آلب ارسلان و مانند آنها را بر قلم بیاورد و نتیجه ای مغایر با میل خود به خوانندگان القا کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/6/2021 8:41 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 5

      اقبال آشتیانی همین گزافه گویی را در باب قدرت تمدّنی و قدرت هاضمۀ زبان فارسی و به زعم خود قدرت فرهنگی ایرانی در دور دست ها هم روا می دارد و می نویسد:
      « ايراني مدبّر و هنرمند و با ذوق به طول زمان سخت‌ترين و صلب‌ترين وحشيان و بدوياني را كه به زور كثرت عدد و قوت اسلحه بر اين سرزمين استيلا يافته‌اند در تمدّن و آداب و زبان و شعر و صنايع ظريفة خود مستحيل كرده، خلفاي عبّاسي را پيرو مراسم دهگانان و شهرگانان و شهرياران ساساني و مروّج آيين سلاطين عجم نموده و سلطان محمود و مسعود غزنوي را مشوّق شعر و ادبيّات فارسي و سلاجقه و خوارزمشاهيان را وارث شاهنشاهان پيش از اسلام خود و غازان و اولجايتو را مبلّغ و مجاهد مذهب اسلام و ابو سعيد را طرفدار جدّي تصوّف و عرفان كرده است و هميشه در لباس دبير و مستوفي و وزير ممالك عظيمه اين پادشاهان را از حلب تا كاشغر و از لب درياي مديترانه تا خان‌باليغ به كفايت و لياقت تمام اداره مي‌كرده و هنوز كتيبه‌هاي فارسي كه از يك طرف در جزيرة قبرس و از طرفي ديگر در پكن وجود دارد حدّ نفوذ معنوي ايران و دامنة وسعت زبان فارسي را مي‌رساند . » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 160)
      صدر سخن اقبال آشتیانی نشانۀ خوبی از ادب و منطق پیروان ناسیونالیسم فارسی گرای معاصر ایران در اختیار خوانندگان می گذارد. ادامۀ سخن هم از مشکل و پریشانی تهی نیست و نشان می دهد نویسندۀ این متن تا چه حد از حداقل های لازم برای یک نویسنده در سطح ملّی بی بهره می باشد. هر خواننده ای از خود می پرسد: آیا بهتر نبود این ایرانی های آقای اقبال به جاي آدم كردن سخت‌ترين و صلب‌ترين وحشيان و بدويان آن هم به طول زمان، راه به صرفه تری را انتخاب مي‌كردند و به جاي آدم كردن ایشان، تنها حملات آنها را دفع می نمودند؟!
      جدا از این، خواننده ممکن است بپرسد آن نشانه های گسترده شده از فارسی از مدیترانه تا خان بالیغ چرا الآن نیستند؟ ادّعا نادرست و گزافه و مجعول است یا کفایت حفظ آن قلمرو خیالی و آن امپراتوری ذهنی را نداشتید؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/7/2021 8:41 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 6

      وارونه نمایی نیز سهمی در این بخش از اظهارات اقبال آشتیانی دارد. این نویسنده معلوم نمی کند وحشیان و بدویان فاقد تمدّن و صناعت چگونه قوّت اسلحه داشته و سلاح هایی بهتری از باتمدّن ها تولید کرده اند. او به پیروی از همین وارونه نمایی خدمتگزاری نیاکان تخیّلی یا شاید واقعی خود به خلفا و حکام جور را به حساب تأثیرات فرهنگی و دیوانی قوم خود می گذارد و اسلام آوردن حکام مغول را هم نتیجۀ کمالات، ارشادات و تأثیرات مثبت انفاس پاک قوم خود می داند. او این قدرت هاضمه و تأثیرگذاری قوم خود را به حکومت ها و مردم ترک هم تعمیم می دهد و در نقطۀ اوج سخنش با خوش اشتهایی تمام قلمرو حکومت های ترک را به نام قومش مصادره می کند و البتّه در این مصادره هم از گزاف و زیاده خواهی برکنار نمی ماند.
      در نظر آشتیانی اجدادش از حلب تا کاشغر و از قبرس تا خان بالیغ را با سرانگشت تدبیر خود اداره می کنند. او نیازی به نام بردن از اجدادی که سرزمینی بدان بزرگی را اداره می کرده اند؛ احساس نمی کند و نمی تواند احساس کند. آشتياني نمي توانسته به آن سلسله و پادشاهان آن اشاره كند، چرا كه این اشاره نتیجۀ دیگری عاید می کرده است. امروزه ما که مشکلات و قید و بندهای آقای اقبال آشتیانی را نداریم؛ بهتر می توانیم در بارۀ حکومت های ترکی که در آن دوران مرز ايران را به حلب و مديترانه رساندند؛ صحبت کنیم. ايراني‌های آقای اقبال هيچگاه چين را اداره نكرده‌اند. نواحي غربي و ترك نشين چين امروزي را بايد جزء تركستان دانست و این نواحی دخلی به چین نداشته اند. دامنة قلمرو حکومت های ایرانی تا هند و تركستان و افغانستان كشيده شده است. بهتر بود آقاي اقبال آشتياني مي‌گفتند كه موقع حاكميّت ايران بر نواحي مذكور كدام سلسله و كدامين پادشاهان سر كار بوده‌اند!
      این نوع نوشتن و خشم و پرخاش و دروغ و گزافه به کار بستن؛ گذشته از دلایل و کمبودهای فردی و شخصیّتی؛ حکایت از نداشتن ها و ارضا نشدن های بسیاری در طول تاریخ دارد که در نهایت حاملان ناسیونالیسم بی منطق و پناه گرفته در سایۀ دروغ و مصادرۀ داشته های دیگران را به زدن نعل های وارونه وامی دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/9/2021 8:26 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 7

      اقبال آشتیانی در جای دیگری هم گزافه گویی خود در بارۀ وسعت قلمرو و قدرت تمدّنی قوم خود را خاطرنشان کرده و نوشته است:
      « به طور اجمال تعاليم اخلاقي مذهب زردشت؛ يعني، كمال مطلوب يك نفر زردشتي در زندگاني انفرادي رعايت حقيقت و انتظام و كار و در حيات اجتماعي مراعات عدالت و مرافقت و تبعيّت از قانون است و در ساية رعايت همين اصول بلند اخلاقي بوده است كه ايراني قبل از اشكاني درفش نصرت خود را از درة سند تا وادي نيل به استقلال تمام به اهتزاز مي آورده و همة اقوام متمدّنة قديم را در ظلّ حمايت خود مي گرفته است. »   (مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني، گردآوري و تدوين دكتر سيّد محمّد دبير سياقي، تهران، دنیای کتاب، چاپ اوّل، بخش نخست، 1369، ص 195)
      اشارۀ اقبال آشتیانی به اینکه ایرانی قبل از اشکانی حدود سرزمین خود را از سند تا نیل کشانده؛ بی حکمت نیست. در این بخش آشتیانی ضمن ارضای حس خودبرتربینی و نشان دادن اعتقاد و علاقۀ خود به وسیع بودن قلمرو اجدادش که البتّه دروغ گویی و زیاده نمایی او و همفکرانش در نمایاندن این وسعت قلمرو بی تأثیر نیست؛ قصد دارد قلمرو کوچک شدۀ اشکانیان را به رخ آنها و جانبداران ترکی بودن این سلسله بکشد.
      اقبال آشتیانی در جایی از نوشته هایش اشکانیان را تورانی های بی استعداد نامیده بود (همان، ص 273) و در اینجا نیز با وسیع نشان دادن قلمرو ایران عصر موسوم به هخامنشی؛ می خواهد در گمان خود بنی اشکان را در کوچک تر کردن سرزمین ایران مقصّر و بی کفایت جلوه دهد. با این حال حدود ایران قبل از اشکانی یا حدود قلمرو اشکانی مشکل اصلی این بخش نیست، بلکه در ظلّ حمایت آوردن همۀ اقوام متمدّنۀ قدیم ـ و مثلاً نه بخشی از آنها ـ در سایۀ حکومت ایران است که مشکل ساز می شود و حکایت «داس از بیخ زدن» را تازه می گرداند.
      معیار تعیین مرزهای سرزمینی و فرهنگی ایران در گذشته در مکتب ناسیونالیسم فارسی گرای ایرانی بر میزان همّت و ارادۀ سردمداران این اندیشه در دوران معاصر ایران تکیه داشته و اسناد تاریخی نقش چندانی در این تحدید حدود بازی نمی کرده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/10/2021 10:52 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 8

      مهندس ناصح ناطق فرزند میرزاجواد ناطق از مشروطه خواهان تبریز هم که به تأسّی از پدرش به مفکورۀ ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای ایرانی پیوسته بود؛ در کتاب «زبان آذربايجان و وحدت ملّي ايران» ضمن کوبیدن بر طبل آذری بازی؛ سخنان خود را با مدح زبان فارسی و تراشیدن قلمروهای تخیّلی برای این زبان آغاز می کند. ناصح ناطق در تخيّلات خود گسترة بسيار وسيعي از زبان فارسي را ترسيم مي‌كند، تا زمينه را براي نتيجه‌گيري خاصّ خود فراهم كند. وي در بارة قلمرو زبان فارسي مي‌نويسد:
     « روزگاري بود كه زبان فارسي يكي از شايع‌ترين زبان‌ها در پهنة گسترده‌اي از آسيا و حتّي در بخش كوچكي از اروپا مثلاً (يوگوسلاوي) بوده است ... »   (زبان آذربايجان و وحدت ملّي ايران، ناصح ناطق، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار (شماره 11)، چاپ اوّل، 1358، ص 17)
      می توان احتمال بی نصیب بودن ناصح ناطق از دانش جغرافیایی را پیش کشید و از این طریق در بارۀ این لاف زنی او سختگیری نکرد، لیکن ناصح ناطق آدم دنیادیده و جهان گشته ای بود و حتماً می دانست منتسب کردن سرزمین هایی بدان گستردگی به قلمرو زبان فارسی نسبتی با واقعیّت ندارد. بخصوص فارسی در اروپا حضوری نداشت و معقول نبود تدوین چند شرح بر کتب فارسی در بالکان که آن هم نتیجۀ حضور امپراتوری عثمانی در این ناحیه و دریادلی سلاطین ترک در مواجهه با زبان ها و فرهنگ ها بود؛ این همه موجب ذوق زدگی و استنتاجات نادرست گردد. باید اعتراف کنیم ناصح ناطق منصف تر از دیگر پیروان این مفکوره بوده و فارسی را یکی از زبان های رایج از یوگسلاوی تا ناکجای آسیا دانسته بود و گر نه برخی همفکران او فارسی را تنها زبان نواحی به آن بزرگی قلم داده بودند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/11/2021 11:21 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 9

      سعيد نفيسي دیگر شخصیّت پیرو این ناسیونالیسم منحط هم از معتقدان به جهانگیری زبان فارسی بود. او در سرآغاز كتاب «بابك خرم‌دين»؛ در بخش مربوط به «جنبش‌هاي ايرانيان» همچون ديگر باستان گرايان سراغ تخيّلات تاريخي مي‌رود و ضمن ترسيم قلمروي غير واقعي براي ايران؛ از شام تا كاشغر را قلمرو ايرانيان معرّفي مي‌كند و در اين بيان نادرست خود ضمن نفي و ناديده گرفتن تركان؛ اعراب را نيز مشمول محبّت خود قرار مي‌دهد و با دادن نسبت‌هايي چون: سوسمارخواري، بي‌خطي و بي‌دانشي، يك بار به نمایندگی از باستان گرایان اعراب می نوازد. وي مي نويسد:
      اگر با نظري دقيق و منصفانه بر تاريخ دوره‌اي كه ايرانيان در برابر تازيان ايستاده‌اند بنگريم؛ گويي همة مردم ايران از مرز شام گرفته تا اقصاي كاشغر همداستان و يك كلمه بوده‌اند و همه با يكديگر پيمان بسته بودند از هر راهي كه بتوانند اين گروه سوسمارخوار بي‌خط و دانش را نگذارند بر جان و دل ايشان فرمانروايي كند و زبان و انديشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازد. »   (بابك، سعيد نفيسي، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 6)
      نفیسی مردم ساکن از مرز شام تا کاشغر را به کل ایرانی معرّفی می کند و البتّه ایرانی او مترادف با فارسی و گاه آریایی است، تا با تکیه بر این واژه اقوام تحلیلی زبان فلات ایران را در ذیل زبان فارسی جایگزین سازد. در اين اظهار نظر؛ سعيد نفيسي در آن واحد مرتكب چندين اشتباه يا دروغ فاحش مي‌شود. نخست اينكه قلمرو تركان را در خيالات خود به قلمرو ايرانيان مي‌افزايد. ديگر اينكه حاكميّت تركان در دوراني طولاني بر ايران را ناديده مي گيرد. سديگر اينكه علي‌رغم اقتباس خطّ عربي براي زبان فارسي، اعراب را بي‌خط معرّفي مي‌كند. چهارم اينكه لحن و لفظ بي‌ادبانه و غير منصفانه‌اي به كار مي‌برد. پنجم اينكه وي نيز به مانند ديگر باستان گرايان تنها با عرب و زبان عربي مشكل ندارد؛ وي با دين مبين اسلام هم مشكل دارد و شايد اساسي‌ترين مشكل او در همين نكته نهفته است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/13/2021 9:18 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 10

      پوران فرخ زاد نویسندۀ کتاب «کارنامۀ به دروغ» نیز از جملۀ باستان گرایان بسیار تندرو دوران معاصر ایران به شمار می آید. این نویسنده نیز به مانند دیگر هم فکران خود کمابیش با مشکل جغرافیا و به همراه آن بی دقّتی در کاربرد واژه ها و مفاهیم دست به گریبان است. او در تعیین حدود قلمرو و قدرت پادشاهان باستانی ایران و نمایاندن بیش از حد واقعی آن، ید طولایی دارد.
      وی در کتاب مورد اشاره به کرّات حاکمیّت و نفاذ حکم هخامنشیان را به کلّ آسیا تعمیم می دهد و در دفعاتی پرشمار کوروش و داریوش را پادشاهان کلّ آسیا معرّفی می کند. در کتاب او با تعابیری چون «آقای آسیا»، «شاه آسیا»، «عقاب شرق» و «مسیحای تمام جهان» برای کوروش مواجه می شویم.
      فرخ زاد در کتاب خود در شرح حملۀ داریوش هخامنشی به اروپا نمونه ای از این تعمیم قدرت هخامنشیان بر کلّ آسیا را در معرض دید خوانندگان گذارده، می نویسد:
      « به رغم عظمت حمله ی ایران بزرگ به فرماندهی داریوش شاه که فرمانروای آسیا بود به اروپا و شکست اسکیت های اروپایی از او که بر روحیۀ  اسکیت های آسیایی، به ویژه شرقی ها تأثیرات منفی بسیاری گذاشت، این قوم هم در شرق، هم در شمال شرقی و شمال غربی از کانون های تشنّج دوران داریوش اوّل هخامنشی به شمار می آمدند ... میزان قدرت و توانایی داریوش اوّل در کشورداری به اندازه ای بود که نه تنها ایران در زمان او به اعلا درجۀ وسعت خود رسید؛ بل تمامی آسیا که از زمان کوروش کبیر زیر سلطه ی فرمانروایی هخامنشی بود به اضافه ی بخش های گسترده ای از اروپا هم در برابر شوکت او سر تسلیم فرود آوردند. »   (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ¬زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 57)
      ریش و قیچی تاریخ در قرن اخیر در دست باستان گرایان و کوروش بازان بوده، لیکن در نوشته های ایشان با وجود همۀ دروغ بافی ها قلمرو منتسب به سلسلۀ احتمالی هخامنشیان از قریب چهار میلیون کیلومتر مربع فراتر نمی رود. با این حساب معلوم نیست ایشان چگونه از انتساب آسیای قریب به چهل و چهار میلیون کیلومتر مربّعی به هخامنشیان سخن رانده؛ به آن هم رضا نمی دهند و از سر تسلیم آوردن بخش های گستردۀ اروپا در برابر هخامنشیان سخن می رانند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/14/2021 10:15 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 11

      پوران فرخ زاد در جای دیگری در ذکر ناهمگونی نوشته های مورّخان یونانی در بارۀ چگونگی روی کار آمدن داریوش؛ گریزی به اغتشاشات بعد از مرگ کوروش و تلاش مدّعیان برای رسیدن به فرمانروایی زده و با حسن استفاده از فرصت، کوروش را «آقای آسیا» و «عقاب شرق» معرّفی کرده؛ می نویسد:
      « آنان که از دیرباز بر سر دستیابی به قدرت با یکدیگر در رقابت های پنهان و آشکار بودند؛ سرانجام توانستند با بهره برداری از اغتشاشاتی که پس از مرگ جهانداری به توانایی و دانایی کوروش هخامنشی که آقای آسیا و عقاب شرق بود و به فرمانروایی رسیدن پسر او کبوجیه [کمبوجیه] که هیچ شباهتی به پدرش نداشت؛ در بخش های مختلف ایران به وجود آمد؛ در برابر یکدیگر در جهت ناتوان سازی دیگری دسیسه هایی را پی ریزی کردند. »   (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 47)
      معلوم نیست چرا این آقای آسیا و عقاب شرق و جهاندار خردمند خانم فرخ زاد نتوانسته بود تدابیری بیندیشد که سرزمین لابد پنجاه میلیون کیلومتر مربّعی او، بعد از مرگش دستخوش اغتشاش و رقابت مدّعیان برای تصاحب تاج و تخت کوروش نگردد.
      حکومت و درباری را که بعد از مرگ یک پادشاه آن همه به هم می ریزد و تا مدّت ها شاهد رقابت مدّعیان ریز و درشت می گردد، تا در نهایت ظاهراً داریوش نامی با یک شبه کودتا و خون ریزی وسیع اختیار امور را در دست بگیرد؛ چگونه می توان حاکم کل آسیا و بخشی از اروپا نامید، یا آن را مالک تمدّنی پیشرفته و متّکی بر خردورزی دانست؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/15/2021 8:20 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 12

      پوران فرخ زاد بعد از مشاهدۀ بهره مندی مردم ایران و دیگر سرزمین های متصرّفی از ثمرات حکومت لابد عادله و فاضلۀ کوروش و تشکیل اوتوپیای کوروشی در سرزمین پارس و املاک تابعه؛ دریغ دارد دیگر مردمان جهان را در این خوشبختی شریک نسازد! از این رو در جای دیگری بعد از شرحی در بارۀ «ذوالقرنین» و گردش تاریخی این به زعم خود «فرانام» از میترا تا فریدون و سپس کوروش؛ او را «مسیحای تمام جهان» نامیده می نویسد:
      « زان سپس این فرانام به کورش کبیر یا عقاب شرق رسید که به راستی بر شرق و غرب یا طلوع و غروب دنیای آن روزگار بال و پر گشوده بود و مسیحای شفابخش تمامی اقوام جهان بود. »   (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص  466)
      چنانکه ملاحظه می شود سلطۀ کوروش و هخامنشیان بر ایران و آسیا هم برای عطش باستان گرای معاصر ما افاقه نکرده و خانم فرخ زاد میل می کند سایۀ کوروش را این بار بر سر کلّ جهان بگستراند و بنی بشر را از مواهب حکومت هخامنشیان برخوردار سازد.
      پوران فرخ زاد بعد از این ادّعا می کند لقب ذی القرنین یا دارندۀ دو شاخ بعد از کوروش بر سر اسکندر ارومی که یک ایرانی بود، نشست. در نظر این نویسنده اسکندر ارومی برای زنده سازی دوبارۀ آیین مهری از ناحیۀ ارومیّه [اورمیه] قیام کرده؛ بر پایتخت هخامنشیان دست یافت و مورّخان یونانی به دغل سرنوشت او را به الکساندر مقدونی وصله زده؛ اسکندر یا اشکنتار ارومی را از نظرها ناپدید کردند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/16/2021 10:33 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 13

      پوران فرخ زاد در انکار وجود شخصیّتی به نام اسکندر مقدونی؛ آتش زدن تخت جمشید از سوی اسکندر را هم ساختگی دانسته و اعتقاد دارد اگر قرار بود داستان اسکندر مقدونی واقعی باشد؛ او باید به جای تخت جمشید، شوش را آتش می زد، زیرا شوش پایتخت جهان بود:
      « اگر انتقامی سیاسی می بایست اجرا گردد؛ شوش بیش از تخت جمشید مستحق این مجازات بود، زیرا شوش پایتخت جهان بود. آنجا بود که همه ی کسانی که با سیاست های شاه بزرگ تماس داشتند، برای تعظیم به آن می آمدند. »   (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ¬زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص  352)
      در باب تاریخ زندگی، فتوحات اسکندر مقدونی و اقدامات او سؤالات و ابهامات بسیاری وجود دارد و تشکیک کنندگان در باب داستان اسکندر چندان هم بی حق نبوده اند، لیکن سخن ما در این بخش تفسیری است که خانم فرخ زاد به عنوان عضو و نماینده ای از گروه ناسیونالیست های باستان گرای ایرانی از «دنیا» دارند.
      ظاهراً فرخ زاد و گروه هم فکران او به پیروی از عادت عمومی پیروان این اندیشه در بر هم زدن مفاهیم و تعاریف دارای مقبولیت عامه و بنا کردن مفاهیم و تعاریف مبتنی بر تمایلات تاریخی ـ نژادی خود؛ فلات ایران و چند ناحیۀ متّصل به این فلات را کلّ دنیا فرض می کرده اند!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/17/2021 10:39 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 14

      ذبيح بهروز نویسندۀ کتاب « تقویم و تاریخ در ایران قدیم» نیز در زمرۀ پیروان تندرو ناسیونالیسم فارسی گرای ایرانی قرار دارد. او نیز به مانند پوران فرخ زاد از جملۀ تشکیک کنندگان در مسئلۀ اسکندر مقدونی و حملۀ او به ایران است و اعتقاد دارد سفر جنگی اسکندر مقدونی به ایران و هند در زمرۀ بزرگ ترین دروغ های تاریخ است. در نوشته های ذبیح بهروز هم رگه هایی از تعیین حدود غیرواقعی مرزهای سرزمینی و فرهنگی برای ایران باستان مشاهده می شود. او در رساله ای با عنوان «زبان ایران» نخست اقوام آریایی را سرچشمۀ دانش و هنر برای نوع بشر دانسته؛ می نویسد:
      « هميشه سرچشمة دانش و هنر در كشورهاي آريايي بوده و همواره ملل ديگر از كتاب‌هاي آنها ترجمه كرده و از هنرهاي آنها بهره‌مند مي‌شوند. »   (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 138)
      ذبیح بهروز بعد از مدیون کردن ملل جهان به سرچشمۀ جوشان دانش و هنر آریایی، در گستردن بساط زبان فارسی در پهنۀ وسیعی از قارّۀ آسیا هم از هم فکران خود، عقب نمانده؛ فارسی را زبان مردمان از چین تا مصر می داند. او می نویسد:
      « با اينكه در مدّت سيزده قرن مردم ايران با عربي به دنيا مي‌آمدند، با عربي زندگي مي‌كردند، با عربي به گور مي‌رفتند، باز زبان فارسي از چين تا مصر زبان شرقيان بوده و چنانكه تاريخ به ما نشان مي‌دهد تمام نوشته‌هاي رسمي يك قرن پيش در تركيه و مصر و هند به اين زبان نوشته مي‌شده و ابن بطوطه در چين احتياجات خود را با فارسي رفع مي‌كرده است. »   (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، همان، ص 147)
      از بین رفتن کراهت و قبح دروغ در مکتب باستان گرایی و فارسی گرایی ایرانی، در کنار مرسوم بودن ادّعاهای بی سند و اتّخاذ روش داستان پردازانه و روایی به جای روش علمی و مستند در میان پیروان این مکتب، منشأ ادّعاهایی از این نوع است. این سبک از نوشتن به خوبی در این فراز از گفته های ذبیح بهروز قابل مشاهده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/19/2021 10:10 PM]
✳️ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل جغرافیا 15

      غلامعلی رعدی آذرخشي شاعر دوران معاصر و درگذشته به سال 1378 هم به‌سان ديگر شووينيست‌هاي افراطي در ايران در ذهن خود مرزهاي تخيّلي براي ايران و زبان فارسي ترسيم مي‌كند. او برای دوری از متهّم شدن به تقلّب؛ نوآوری را هم چاشنی کار خود می سازد و سرزمین های تازه ای برای قلمرو زبان فارسی کشف می¬کند. از نظر رعدی حدود شعر فارسي علاوه بر فلات ایران و غرب آسیا شامل چين و زنگبار هم مي‌شود.
      رعدی در شعری که عنوان «زبان فارسی و وحدت ملّی» را دارد و در بارۀ اهمیّت زبان فارسی و منکوب کردن زبان ترکی سروده شده؛ در بارۀ حدود زبان فارسی این گونه می سراید:
نيز بر شيراز و كرمان شعر قطران و همام
راه بـردي ، گاه هم تـا مرز چيـن و زنگبـار
      رعدي معتقد است در برابر قلمرو به این گستردگی فارسی، شعر تركي تا سركوچه هم نرفته است، چون فرهنگ ديرينه‌اي ندارد؛ آنچه هم كه دارد عاريتي است:
شعـر تركي كي زنـد پهلـو بـه شعـر پـارسي
كاين بود رستم ولي آن كمتر از اسفنديـار
شرق و غرب ار شد مسخر در خلافت ترك را
شعر ترك از زادگاه خـود نرفت اندر جـوار
شعـر تـركـان زادة ديـرينـه فرهنـگي نبــود
بود نـوزادي كه گشت از عاريـت‌ها نونـوار
      یعنی، آذرخشي واقعاً نمی دانسته كه با شعر هيچ جا را نمي‌شود گرفت و هيچ كس ‌به خاطر شعر دست و پاي كسي را نمي‌بوسد و همگان تنها بر قدرت احترام مي گذارند؟! در ادامۀ شعر هم خيالات بر رعدي آذرخشي مستولي مي‌شود، تا بگوید:
شعر ما تا شد خراسانش پس از اسلام مهد
رفت از چين تا به روم و از يمـن تا قندهار
(نقل از: از جلد 1 کتاب زبان فارسي در آذربايجان، از صفحات 332 تا 336)
      خدا بيشترش كند، ولي اگر فارسی واقعاً به سرزمین هایی که رعدی ادّعا می کند؛ رفته است، چرا اکنون در آن سرزمین ها از فارسی خبری نیست و اساساً رفتن یا نرفتن شعر یا زبان فارسی به اقلیمی، چه دخلی می توانسته به یک شاعر درجه سه آذربایجانی داشته باشد؟

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو =1

بیلدیریش, [5/22/2021 8:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 1

      در سال 1399، دکترسجّاد آیدنلو نویسندۀ آذربایجانی کتابی با عنوان «آذربایجان و شاهنامه» تألیف و به چاپ رساند. موضوع کتاب مذکور تلاش نویسنده برای نمایان ساختن تأثیرات ادبی و مضمونی شاهنامه در فرهنگ عمومی و آثار ادبی آذربایجان بوده است. نویسنده در آن کتاب کوشیده نشان دهد، شاهنامه و زبان فارسی از هزار سال پیش تا به امروز در فضای فکری آذربایجانی ها جریان داشته و هیچ حفره ای از حفره های زندگانی اجتماعی و فرهنگی و ادبی آذربایجانی از حضور و تأثیر شاهنامه بی نصیب نبوده است.
      بزرگان زبان و ادب ترکی و مدافعان نامدار هویّت و فرهنگ آذربایجان محملی برای نقد کتاب مذکور نیافته و دلایلی برای این بی اعتنایی برشمردند. این یک جانب قضیّه بود و جانب دیگر آن حکایت از توقّعی داشت و گروهی دیگر لازم می دیدند مضمون و محتوای کتاب مذکور در بوتۀ نقد قرار گیرد. با خالی ماندن میدان از سوی بزرگان و الزام حقیر از سوی دوستان برای اظهار نظری در بارۀ اثر مذکور، کتاب «آذربایجان و شاهنامه» را خواندم و یک بار دیگر متقاعد شدم که پاسخ گویی به این کتاب راست کار بزرگان گفتمان هویّت گرایی بوده است.
      درست یا غلط گمانم بر آن است که کتاب مذکور یک بار دیگر چاله ای، یا درۀ عمیق دیگری پیش پای مدافعان زبان و فرهنگ آذربایجان گذارده؛ چیزی در مایه های «آذری یا زبان باستان آذربایگان» که اگر بی جواب بماند، بار دیگر ما را با اتّهامی از نوع اتّهام کسروی مواجه خواهد ساخت و به دستاویز دیگری در جهت حمله به زبان و فرهنگ آذربایجان و سست نمایاندن ریشه های زبان ترکی در آن بدل خواهدشد.
      پاسخ گویی به کتاب «آذربایجان و شاهنامه» دو صورت می توانست داشته باشد. یک پاسخ از نوع شتاب زده، ژورنالیستی و محصور در صفحات محدود نشریه و دیگری پاسخی عمقی، مستدل، دراز مدّت، جزئی نگر و نقد مورد به مورد. نوشتۀ حاضر بیشتر از نوع نخست بوده و نگاهی اجمالی به کتاب یاد شده دارد و قطعاً توقّع ریزبینان و نکته سنجان را برآورده نخواهد ساخت.
      پاسخ گویی از نوع دوم مستلزم تدوین کتابی در حد و رسم خود کتاب «آذربایجان و شاهنامه» است. نویسندۀ کتاب می گوید مطالب آن را در طی بیست سال گردآورده است و گستردگی مطالب کتاب این گفته را باورپذیر می سازد و نشان می دهد که نقد و پاسخ گویی آن هم نیازمند زمانی متناسب و بضاعت علمی کافی می باشد. دوستانی چند چراغ های نخست نقد کتاب مورد اشاره را روشن کرده و کتاب و مقالتی در نقد نوشتۀ دکترآیدنلو نگاشته اند. امید دارم نوشتۀ آن هم قطاران حق مطلب را ادا کند و آنچه را که این مختصر از عهدۀ بیانش برنیامده، جبران نماید.
      نوشتۀ حاضر مدّتی پیش در شمارۀ 13 نشریۀ «آیدین گلجک» (زمستان 1399) به چاپ رسید و اکنون همان متن با شرح و اضافاتی چند به خوانندگان گرامی تقدیم می گردد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/23/2021 9:25 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 2

      کتاب «آذربایجان و شاهنامه، تحقیقی در بارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان» تألیف دکترسجّاد آیدنلو عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور شهرستان اورمیّه؛ در بهار 1399 از سوی بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار به زیور طبع آراسته شده است. عنوان نسبتاً مفصّل کتاب به خوبی مبیّن مضمون و محتوای آن می باشد.
      شاهنامه شناسی عمده ترین حوزۀ فعالیت های پژوهشی دکترآیدنلو را تشکیل می دهد و انعکاس سرزمین آذربایجان و جنبه های مختلف مربوط به این ایالت در شاهنامه نیز می توانست یکی از عرصه های شاهنامه شناسی باشد که این شاهنامه پژوه آذربایجانی به آن علاقه نشان داده و در پی تدوین کتابی در این موضوع برآمده است.
      کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در یک مقدّمه و هفت فصل به شرح زیر تدوین گشته است:
فصل اوّل: آذربایجان در شاهنامه
فصل دوم: ترک / ترکان در شاهنامه
فصل سوم: زبان ترکی در شاهنامه
فصل چهارم: آذربایجان در روایت های ملّی ـ پهلوانی ایران (خارج از شاهنامه)
فصل پنجم: شاهنامه در آذربایجان
فصل ششم: شاهنامه شناسان و شاهنامه پژوهان آذربایجانی
فصل هفتم: بررسی نظریّات منتقدان آذربایجانی فردوسی و شاهنامه
      نویسنده در تدوین فصول چهارم، پنجم و ششم شرح و تفصیل بیشتری به کار برده و کوشیده با استفاده از منابع و مآخذ متعدّدی که در اختیار داشته شکل جامع تری به مباحث این فصول ببخشد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/24/2021 11:41 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 3

      کتاب «آذربایجان و شاهنامه» با مقدّمۀ نیمه مفصّل دکترسجّاد آیدنلو در باب علل موجبۀ تدوین کتاب آغاز می گردد و ایشان با اشاره به مشاهدۀ مواضع منفی اتّخاذ شده از سوی محقّقان و نویسندگان آذربایجانی در باب شاهنامه و سرایندۀ آن سخن خود را آغاز می کند. دکتر آیدنلو مشاهدۀ تلقیّاتی از قبیل: داشتن مواضع نژادپرستانه و نکوهندۀ آذربایجان در شاهنامه را مغایر با واقع مطلب دانسته و معتقد است آذربایجان و آذربایجانیان در شاهنامه جایگاه مهم و محترمی دارند.
      نویسنده غرض خود از تدوین کتاب مذکور را پژوهش در ابعاد گوناگون پیوندهای آذربایجان و شاهنامه، روشن شدن جایگاه آذربایجان در شاهنامه، موقعیّت شاهنامه در آذربایجان و پاسخ به پرسش ها و شبهاتی می داند که از جانب منتقدان آذربایجانی بر شاهنامه و فردوسی وارد گشته است.
      از نظر نویسنده گسترش ابزارهای ارتباطی و متعاقب آن گسترش نگاه و تفکّر نویسندگان آذربایجانی و تبلیغ و ترویج بیشتر این اندیشه و فراگیر شدن شبهات در بارۀ شاهنامه و وجود مواضع ضد آذربایجانی در آن موجب می گردد؛ ایشان برای جمع آوری و تدوین مطالب مربوط به پیوند آذربایجان و شاهنامه احساس ضرورت بیشتری کنند.
      به اظهار دکترآیدنلو محتوای کتاب مذکور حاصل پژوهش ها و تجمیع مطالبی است که از اوایل دهۀ هشتاد شمسی آغاز گشته و در نهایت در طی پنج ماه کار شبانه روزی از اردیبهشت تا مهر 1398 تدوین و تألیف شده است.
      صدور حکم کلّی و قطعی در بارۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به آسانی میسّر نیست و برای داوری منصفانه در بارۀ این اثر؛ خود را ناچار از مطالعۀ کامل و عمقی آن می بیند. از سوی دیگر «آذربایجان و شاهنامه» کتابی نیست که بتوان به راحتی در پی نقد آن برآمد و در پایان از نتیجۀ کار راضی بود.
      گستردگی مطالب کتاب به گونه ای است که آشنایی نسبی منتقد با حوزه های مختلف مرتبط با موضوعات کتاب را ضروری می سازد و بدون داشتن چنان شناخت و آگاهی ای نقد جامع و مستدل با دشواری مواجه می گردد. نگارنده فارغ از هر تعارف و شکسته نفسی، چنان توانی را در خود سراغ نداشت و تنها برای اجابت امر دوستان کوشید تا بدون هر گونه ادّعایی برخی نقطه نظرات خود را در بارۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» تقدیم خوانندگان نکته سنج نماید.
      چنانکه پیشتر گفتیم کتاب «آذربایجان و شاهنامه» دارای معایب و محاسن چندی است و در این مجال مختصر خواهیم کوشید در حد وسع خود نکاتی در بارۀ این معایب و محاسن اظهار کرده و خود به انتظار نقدهای وزین تر و کامل تری بنشینم و امیدوار باشیم بزرگان گفتمان هویّت گرایی آذربایجان با بضاعت افزون تر خود در بارۀ این کتاب اظهار نظر کنند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/25/2021 7:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 4

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
1 ـ عنوان کتاب
      نخستین نکته ای که در نقد و تحلیل کتاب «آذربایجان و شاهنامه، تحقیقی در بارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان» جلب نظر می کند، عنوان آن است. به احتمال قریب به یقین این کتاب از این پس با عنوان کوتاه شدۀ «آذربایجان و شاهنامه» در نزد اهل تحقیق و مطالعه شناخته خواهدشد، هر چند که ادامۀ عنوان مطوّل آن نیز یاریگر خواننده در شناخت مضمون اثر می باشد.
      با این وجود به نظر می آید اگر دکترآیدنلو در تعیین عنوان در «آذربایجان و شاهنامه، تحقیقی در بارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه» متوقّف می ماندند و جزء «پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان» را در ادامۀ آن نمی آوردند؛ حسن سلیقه ای در تعیین نام کتاب به کار برده بودند.
      برای این نکته حداقل دو دلیل می توان اقامه کرد:
      نخست اینکه آذربایجان ترک زبان است و لاجرم محتوا و مظروف مرتبط با این زبان را در ادبیّات و فرهنگ خود حمل می کند و تأکید برای نشان دادن پایگاه هزار سالۀ زبان فارسی یا شاهنامه در آذربایجان به نوعی با این باور مباینت دارد.
      نکتۀ دوم وجود طایفۀ نوظهورِ بدویِ واپس گرایِ مستظهر به حمایت های آشکار و پنهان در آسمان اندیشه و فرهنگ معاصر ایران است که عرفاً با عنوان ایرانشهری ها شناخته می شوند. خود دکترآیدنلو شناخت لازم و کافی را از این گروه و افکار افراطی و نادلپذیر آنها دارند و محتملاً تأیید می کنند که نوک فلش حملات این گروه متوجّه آذربایجان، قومیّت ترک و زبان ترکی است و معلوم است تلاش برای مسبوق به سابقه نشان دادن پایگاه شاهنامه به عنوان مهم ترین اثر ادبی و تاریخی مورد اتّکا گروه مذکور در آذربایجان، تا چه حد به فراهم آمدن دستاویز برای طایفۀ مذکور در جهت اثبات مدّعیات مصنوع و غیر عقلانی ایشان یاری می رساند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/26/2021 7:15 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 5

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
2 ـ چاپ کتاب از سوی بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار
      یقیناً چاپ کتابی در طول و عرض «آذربایجان و شاهنامه» نیازمند حمایت ناشر و مؤسّسه ای معتبر بوده و مؤلّف گریزی جز یافتن ناشری صاحب بنیه نداشته است و این امر در نگاه نخست پذیرفتن چاپ کتاب از سوی بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار را توجیه پذیر می سازد، لیکن دکترآیدنلو خود از سوابق اعمال و نیّات سوء بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار، شخص دکترمحمود افشار و فرزندش ایرج افشار در ستیز با زبان و فرهنگ آذربایجان و تلاش برای محو زبان ترکی و تراشیدن شناسنامه ای مجعول به نام «آذری» برای این ولایت آگاهی داشته و بر بی وجهه، بلکه منفور بودن این بنیاد در نزد بخش اعظمی از جامعۀ روشنفکری و هویّت گرای آذربایجان واقف بوده اند.
      با این وصف سپردن چاپ کتابی چون «آذربایجان و شاهنامه» به بنیاد مذکور شاید نوعی بی سلیقگی دیگر باشد و لاجرم خوانندگان آگاه و اهل درد با مشاهدۀ ناشر ناموجّه و سابقۀ نامقبول آن بنیاد؛ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» را اثری در راستای اهداف بنیاد مذکور تلقّی کرده و حتّی برای مطالعۀ کتاب نیز احساس نیازی نکنند.
      البتّه آقای دکترآیدنلو به دگردیسی، تغییر نگرش و کنار آمدن بنیاد و اعضای تولیت آن با واقعیّت زبان ترکی و صاحب حق بودن آن در ایران اعتقاد دارند، لیکن باور این امر  کم دشوار نیست.
      توجّه به فلسفۀ تأسیس بنیاد، اساسنامۀ بنیاد، زیرساخت های فکری بنیان گذار موقوفه و اعضای شورای تولیت آن، کثرت محصولات ضد آذربایجانی تولید و عرضه شده از سوی بنیاد و وجود شخصیّت های آنتی ترک حاضر در شورای تولیت فعلی، باور دگردیسی در آن و روی آوردن به واقع بینی و اعتراف به حق و حقوق زبان ترکی در ایران و دست برداشتن از ترکی ستیزی عمومی از سوی آن را بسیار دشوار می سازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/27/2021 8:21 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 6

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
3 ـ تقدیم نامه
      دکترآیدنلو در صفحۀ سیزده کتاب «آذربایجان و شاهنامه» کتاب خود را به همۀ آذربایجانیان فرهیخته ای که به بیان ایشان «هم زبان و ادبیّات ملّی ـ میهنی خویش، فارسی را عزیز می شمرند و می خوانند و هم زبان و ادبیّات مادری ـ محلّی خود، ترکی آذربایجانی را» تقدیم می کند و پیش از آن هم به تعبیر خود «یاد جاویدان و خاطرۀ درخشان دانشمندان فقید آذربایجانی سیّدحسن تقی زاده، دکترعبّاس زریاب خویی، دکترمحمّدامین ریاحی، دکترمنوچهر مرتضوی و دکتربهمن سرکاراتی» را گرامی می دارد.
      در این بخش البتّه کاربرد صریح، صحیح و ترکیب روشنِ «ترکی آذربایجانی» در مقام معرّفی زبان مردم آذربایجان موجب امتنان است. این کار مؤلّف عملی مغایر با روش عمومی نویسندگان زبان و ادبیّات فارسی و تاریخ ایران در یک قرن اخیر عموماً و نویسندگان بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار خصوصاً؛ بوده است و گروه مورد اشاره همیشۀ خدا در کاربرد کلمۀ ترکی یا ترکی آذربایجان برای معرّفی زبان مردم آذربایجان کراهت، نفرت و وحشت داشته اند و با این سابقه؛ استعمال «ترکی آذربایجانی» از سوی دکترآیدنلو و سکته های کامل یا ناقص نکردن از سوی متولیان بنیاد موقوفات افشار در اثر این استعمال را می توان به فال نیک گرفت.
      اگر از مزیّت اشاره شده در بند قبل بگذریم،گرامی داشتن یاد دانشمندان فقید آذربایجانی به شرحی که دکترآیدنلو از آنها نام می برند، در خور تأمّل است. همۀ نام هایی که ایشان اشاره کرده اند، البتّه که بزرگ و مشهور هستند، لیکن باید دید بزرگواران مورد اشاره بر سر سرزمین، مردم و زبان مادری خود چه گل هایی زده اند؟!
      شرح مواضع ترکی ستیزانه یا تغافل مطلق از همه چیز آذربایجان از جانب هر کدام از نامبردگان کتابی مفصّل می طلبد و نویسندگان آذربایجانی در سنوات اخیر نمونه هایی از اظهارات رذیلت آمیز و چندش آور گروه مذکور و جمع پرشمار دیگری از پیروان این شاکلۀ فکری علیه زبان و فرهنگ آذربایجان را در معرض نگاه خوانندگان هم وطن گذارده اند. نوشته های برخی از این نویسندگان علیه ترکی به طور عام و ترکی آذربایجانی به طور خاص؛ به قدری شنیع، سخیف، بلاهت آمیز و غیرعلمی است که هیچ راهی برای دفاع از نویسندگان مذکور باقی نمی گذارد.
      کار دکترآیدنلو از نظر اظهار ادب نسبت به استادان نامدار پیشین آذربایجان فی نفسه قابل احترام است، ولی وقتی خود آن نامداران با دشمنی خود نسبت به زبان مادری و ایل و تبار خود، راه دفاع و ستایش از خود را مسدود ساخته اند، تلاش برای ترسیم تصویری دلپذیر از آنها در کتابی که موضوع آن آذربایجان است، تلاش مأجوری نیست.
      از این جمع تنها سیّدحسن تقی زاده سر پیری از نابکاری توبه ای سرزبانی کرد، امّا دیگر شروط توبه را هم به جا نیاورد. آن چند نفر دیگر حتّی توفیق توبۀ سرزبانی را هم نیافتند و رخت به سرای باقی کشیدند. وقتی بخش مهمّی از فعالیت های قلمی و فکری نامداران پیشین صرف کندن ریشه های خود و مردم آذربایجان یا تغافل مطلق از زبان و فرهنگ و مردم خودی بوده؛ «گرامی داشتن یاد جاویدان و خاطرۀ درخشان» ایشان چه محملی دارد؟

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/28/2021 8:55 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 7

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
4 ـ اطلاق زبان ملّی به فارسی و زبان محلّی به ترکی آذربایجانی
      نکتۀ مهم دیگر در صفحۀ سیزده کتاب «آذربایجان و شاهنامه» تعابیری است که دکترآیدنلو در معرّفی زبان های فارسی و ترکی به کار برده است. استعمال عنوان «زبان ملّی و میهنی» برای فارسی و بستن اعتقاد به ملّی و میهنی بودن فارسی به ریش آذربایجانی؛ اعتقادی نیست که امروزه بتوانیم مابه ازایی در بیرون از ذهن برای آن تصوّر کنیم.
      شاید در آذربایجان گروهی برای گریز از تحقیرها و توهین ها و برای متبلور کردن آرزوهای دست نیافتۀ خود در فرزندان، از همان آغاز زندگی به فرزندان خود فارسی بیاموزند؛ شاید منصب داران به دلیل کوته بینی و اصل پنداشتن منصب و مسند به فارسی روی خوش نشان دهند؛ شاید گروهی محقّق و استاد نام، با به هم بافتن مهملات علیه زبان مادری ادای دانشمندی دربیاورند و شاید هم گروهی در اثر غم فرزند و نان و جامه و قوت نسبت به سرنوشت زبان مادری یا تفاوت و تمیز قائل شدن بین فارسی و ترکی برای خود لاعلاج و حیران باشند، امّا آذربایجان گروه های اصل و نسب داری هم دارد که فارسی را زبان ملّی و میهنی خود نمی دانند و برای این اعتقاد خود دلیل دارند.
      ما وطن مشترک داریم، امّا زبانمان متفاوت است و نمی توان زبان قوم دیگری از ملّت ایران را به صرف زیاده خواهی آن قوم یا برگزیدگان آن قوم، به عنوان زبان ملّی و میهنی در دهان ما آذربایجانی ها گذاشت.
      جنبۀ دیگر این قضیّه اطلاق «زبان محلّی» به ترکی آذربایجانی است. یقیناً نویسندۀ دقیق و نکته سنجی چون دکترآیدنلو بر بار معنایی منفی کلمۀ «محلّی» وقوف داشته و می دانسته اند که طرّاحان این واژه و این صفت برای زبان های غیرفارسی، از آن معناهایی چون غیر مهم بودن، کوچک بودن، کم متکلّم بودن، فاقد ادبیّات بودن، فاقد قواعد و علوم زبانی و بلاغی بودن و امثال اینها را اراده کرده اند و نویسندۀ محترم با لحاظ کردن این سابقه می باید از استعمال این صفت برای زبان ترکی پرهیز می نمود؛ بخصوص که ترکی در ایران محصور در منطقۀ خاص و کوچکی نیست.
      این زبان مختص آذربایجان شرقی و غربی و زنجان و اردبیل نبوده و همدان، گیلان، مازندران، گلستان، خراسان شمالی، خراسان رضوی، تهران، البرز، مرکزی، کرمان، خوزستان، کردستان، کرمانشاهان، چهارمحال و بختیاری، کهکیلویه و بویراحمد، قم، اصفهان، فارس و شاید برخی استان های دیگر هر کدام با نسبت¬هایی متفاوت جمعیّت ترک را در خود جای داده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/29/2021 8:05 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 8

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
5 ـ شنا کردن در مسیر خلاف جریان آب
      منتقدان کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در تنقید کتاب و عمل نویسندۀ آن بر یک نکتۀ مهم دیگر انگشت می گذارند. شاهنامه در گذشته و حال آذربایجان شناخته شده بود و ایضاً در گذشته و حال شاعرانی مضامینی مرتبط با شاهنامه در شعر خود به کار برده اند. در قرن اخیر و در عصر پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک هم شاهنامه در ایران به کتاب مقدس مکتب ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و باستان گرا بدل شد و فردوسی پیغمبر این مذهب مختار معرّفی گردید و در آذربایجان هم به مانند دیگر نقاط ایران و بلکه بیشتر از دیگر نقاط تلاش شد تا جایگاهی فراتر از حد برای شاهنامه دست و پا گردد.
      در دوران معاصر تلاش ها مصروف بر این بود که شاهنامه به عنوان حماسۀ ملّی همۀ ایرانیان من جمله آذربایجانیان نمایانده شود و کثرت پژوهشگران آذربایجانی شاهنامه یکی از نشانه های این تلاش ها به شمار می آمد. از سه دهۀ قبل اتّفاقات تازه ای در آذربایجان شکل گرفت و گونه ای از تفکّر و میل بازگشت به خویشتن در میان لایه هایی از مردم ترک زبان ایران پدید آمد و این رویکرد به مرور زمان گسترش بیشتری یافت.
      در حال حاضر هم این تمایل هر چند با حرکتی بطئی به راه خود ادامه می دهد و کم کم ترک ایرانی به زبان، ادبیّات و مشخّصه های هویّتی خود حساس تر می گردد و از رهگذر این حساسیت گونه ای بی اعتنایی به آثار ادبی فارسی و گونه ای توجّه افزون تر به آثار ادبی ترکی در حال پدیدار شدن است.
      تدوین کتبی از نوع «آذربایجان و شاهنامه» و تلاش گسترده و همه جانبۀ نویسندۀ کتاب برای تأکید بر پایگاه هزار سالۀ شاهنامه یا زبان فارسی در آذربایجان و عرضه کردن نشانه های این سابقه، از نظر هویّت گرای آذربایجانی حرکتی بر خلاف جریان آب تلقّی می گردد و آن نویسنده ترجیح می دهد به جای هم پا شدن با مردم خود یا روشنفکران دیار خود که اتّفاقاً حرف حقّی هم برای گفتن دارند، همچنان بر طبل یک مفکورۀ مصنوع و یک مکتب ناحق بکوبد و تلاش کند در حرکت طبیعی مردم خود در بازگشت به خویشتن خویش مانع تراشی نماید.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/30/2021 7:38 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 9

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
6 ـ اندک بودن حضور آذربایجان در شاهنامه و مانور بیشتر در باب موضوعات دوران معاصر
      آذربایجان در شاهنامه حضور چشمگیری ندارد. دقّت در خود کتاب «آذربایجان و شاهنامه» هم بر قلّت حضور آذربایجان و مسائل مرتبط با آن در کتاب شاهنامه صحّه می گذارد و نشان می دهد آن حضور محدود در خور کتابی با این عرض و طول نبوده است. در کلّ کتاب شاهنامه تنها از نام شش و از نگاهی دیگر هفت نقطه از آذربایجان و مضافات آن سخن رفته است. جالب است که از این شش و هفت نقطه هم دو مکان مربوط به آن سوی ارس است که هم ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی آن ناحیه را جزء آذربایجان نمی دانند و هم خود دکترآیدنلو بنابر تعریفی که از آذربایجان به عمل می آورد، آذربایجان را در چهار استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان محدود می سازد.
      از سوی دیگر کلمات ترکی موجود در شاهنامه تعداد قابل داری را تشکیل نمی دهد و تلاش فردوسی برای سرودن کتابی سره و تا حدود زیادی فارغ از لغات دخیل ترکی یا عربی به این اندک بودن لغات ترکی در کتاب مذکور یاری رسانده است. وقایع رخداده در آذربایجان در داستان ها و اتّفاقات کتاب شاهنامه هم موارد کم شماری را شامل می گردد.
      با این اوصاف پرداختن کتابی با عرض و طول «آذربایجان و شاهنامه» می تواند بر دو بنیان استوار شده باشد. بنیان نخست بر خوش بینی استوار است و می گوید یک نویسندۀ آذربایجانی به خاطر عشق به زادگاهش تلاش سترگی برای برجسته ساختن ایالت آذربایجان و تعیین جایگاهی بلند برای آن در ادب فارسی و در یک کتاب مشهور آغاز کرده و آن را به سرانجام خوبی رسانده است.
      بنیان دوم بر بدبینی و شاید هم واقع بینی تکیه دارد و می گوید تلاش برای نشان دادن سابقۀ کهن زبان فارسی در آذربایجان و تأثیرات مضمونی شاهنامه در میان ادیبان این ایالت؛ اقدامی در جهت تقویت مواضع بدخواهان آذربایجان است. در یک صد سال گذشته بسیاری که وجود زبان ترکی در ایران و آذربایجان را برنمی تابیدند؛ کوشیدند با پیش کشیدن حضور شاعران فارسی سرای در این ایالت و وجود اشتراک مضمونی با شعر دیگر نقاط و پیش کشیدن برخی دستاویزهای دیگر، ترکی را در این دیار بیگانه و مستحدث جلوه داده و فارسی را صاحب حق آب و گل معرّفی کرده و همین را موجب و دلیل کافی برای ضرورت محو ترکی از ایران و آذربایجان قرار دهند.
      تدوین کتبی چون «آذربایجان و شاهنامه» خواسته یا ناخواسته به تقویت این رویکرد نادرست یاری می رساند و نویسندۀ ما به دست خود برای دشمنان زبان و فرهنگ آذربایجان دستاویز و استدلال تهیّه می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [5/31/2021 8:26 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 10

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
7 ـ تأکید بر حماسۀ ملّی ایرانیان بودن شاهنامه
      آقای دکتر آیدنلو در مواضع متعدّدی، شاهنامه را حماسۀ ملّی همۀ ایرانیان معرّفی کرده است. شاید بتوان این ادّعا را در بارۀ متکلّمین زبان فارسی و متکلّمین زبان های هم خانواده با فارسی صادق دانست، لیکن آذربایجان زبان، فرهنگ، اسطوره، افسانه، حماسه، نمادها، ارزش ها و مظروف های ادبی دیگری دارد و نمی توان حماسۀ یک قوم از اقوام ایرانی را در جایگاه حماسۀ ملّی نشاند و دیگران؛ من جمله ترکان ایرانی را به تبعیّت از این اعتقاد فراخواند.
      حماسۀ ما آنهایی هستند که به زبان ترکی آفریده شده اند و به صورت مکتوب یا نقل سینه به سینه به دستمان رسیده اند و هر اثر حماسی و ادبی در هر جایی از کرۀ ارض که ترکی در آن می زیسته و اثری خلق کرده؛ جزء میراث ادبی و فرهنگی ماست. این میراث شامل همۀ گویش ها و شعبات زبان ترکی در گسترۀ وسیعی از آسیا و اروپا می گردد.
      ترکان به دلیل گستردگی سرزمین و تاریخ دور و دراز و آفریدن صحنه های پر شور رزم و دلاوری، صاحبان ادبیّات حماسی چشم نوازی بوده اند و ادبیّات حماسی ترکی در ردیف غنی ترین ادبیّات حماسی جهان قرار دارد
      این سیر تاریخی حماسه آفرینی میدانی و خلق حماسه های ادبی از گذشته های دور شروع شده و در طی زمان استمرار یافته است. حماسه هایی چون «گیل گمیش» سومری ها یا «گرگ خاکستری» ترکان اتروسک طلیعۀ این حماسه سرایی و حماسه نگاری هستند. حماسه های بازمانده از ترکان سکایی از قبیل حماسۀ «شو» و حماسۀ «الپ ارتونقا» این سیر تاریخی را استمرار می بخشد تا نوبت به خلق حماسۀ عظیم «ماناس» در میان ترکان قرقیز برسد. منظومۀ حماسی «آلپامش» و منظومۀ حماسی ـ عاشقانۀ «یوسف و احمد» سهم ترکان ازبک در دستگاه حماسه سرایی ترکی است. حماسۀ «کورشاد» شاهزادۀ گوگ تورک قهرمان ترکان در جنگ با چینیان برای نجات ترکان اسیر در چنگ چینی ها نیز جایگاه برجسته ای در میان آثار ادبی حماسی ترکان دارد. در ادبیّات ترکان غربی حماسه های «دده قورقوت» و «کوراوغلی» خودنمایی می کنند و زندگی سرشار از حماسه سازی ترکان در طی تاریخ سرمایه های پایان ناپذیری برای خلق آثار حماسی برای ترکان فراهم آورده است.
      با این اوصاف دلیلی وجود ندارد ترک آذربایجانی با این تاریخ سرشار از حماسه و با این کارنامۀ پربار خلق آثار حماسی، احساس فقر و کمبود کرده و از سر نیاز اثر حماسی قومی دیگر را حماسۀ ملّی خود بپندارد؛ حماسه ای که سازندگان حکایات و سرایندگان داستان هایش آن را برای جبران حماسه های ناکرده و ناداشته در مقابل حماسه های عینی و میدانی ترکان آفریده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/1/2021 8:05 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 11

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
8 ـ تأکید بر ملّی بودن زبان و ادبیّات فارسی
      نکتۀ دیگری که دکترآیدنلو در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» بر آن تأکید می ورزد، نشاندن زبان و ادبیّات فارسی در جایگاه زبان و ادبیّات ملّی است و این چیزی نیست که یک آذربایجانی وفادار به زبان و فرهنگ خود بتواند با آن کنار بیاید. اگر ترکی و مشخّصاً ترکی آذربایجانی یک زبان فقیر و کم متکلّم هم می بود؛ باز پذیرفتن فارسی به عنوان زبان و ادبیّات ملّی ـ و نه رسمی ـ محلّی از اعراب نداشت، چه رسد به آنکه ترکی زبان مقتدر و پرمتکلّمی است و خود داعیۀ بزرگی و مبارزطلبی دارد.
      ترکی به طور اعمّ و مشتمل بر همۀ گویش ها و شعبات این زبان، در روزگار معاصر شرایطی بهتر از زبان فارسی پیدا کرده و شخصیّت هایی مشهور و جهانی شده پرورش داده و این دقیقاً همان کاری بوده که فارسی از عهدۀ انجام آن برنیامده است.
      اعتقاد به گذاردن یک زبان از زبان های مردم ایران در جایگاه زبان و ادبیّات ملّی را می توان نشانۀ بارزی از عقب ماندگی اندیشه و سیاست در ایران دانست. نگاه منطقی، معقول و مبتنی بر نگرش فرهنگی، علمی و تجربی در کنار الزامات قوانین موضوعه در سطح ملّی و بین المللی حکایت از ضرورت احترام به همۀ زبان ها و فرهنگ ها و ضرورت تلاش برای حفظ آنها دارد، امّا داعیه داران فکر و فرهنگ و ادب در این کشور با شناگری در مسیری مخالف جریان آب و به مدد کیمیاگری و کرامت و شعبده؛ از وجه اختلاف، وجه اشتراک می سازند و زبان یک قوم از اقوام این کشور را بر پایۀ زیاده خواهی برگزیدگان همان قوم که حالا دیگر در اثر تمرین و تکرار این زیاده خواهی در میان مردم عادی همان قوم هم راهی برای خود گشوده؛ در جایگاه زبان ملّی و زبانی که باید روزی همۀ مردم این کشور با آن زبان تکلّم کنند؛ قرار می دهند و به لطایف الحیل در پی برهانی کردن این مفکورۀ نادرست برمی آیند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/2/2021 9:08 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 12

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
9 ـ استناد به اقوال شخصیّت های ضدّ آذربایجانی
      نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در موارد چندی برای تأیید مطلب خود، شواهدی از برخی شخصیّت های پیرو ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز معاصر ایران می آورد. دکترآیدنلو به دلیل وسعت دایرۀ مطالعاتی خود بر مراتب ترکی ستیزی و آذربایجان ستیزی اکثریّت قاطع شخصیّت های ادبی و فرهنگی معاصر ایران اشراف دارد. این وقوف و شناخت شامل شخصیّت هایی که در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» از آنها مطالبی در رابطه با آذربایجان، مسائل زبانی و ادبی این ایالت یا تأثیرات شاهنامه در آذربایجان نقل و یا به گفته های آنها استناد کرده؛ نیز می گردد.
      با این وصف نقل مطلب از نویسندگان مغرض و آنتی ترک از قبیل عنایت الله رضا، احسان یارشاطر، مجتبی مینوی، منصور رستگار فسایی و حتّی سیّدحسن تقی زاده در جهت تأیید موقعیّت شاهنامه و زبان فارسی در آذربایجان، یا نوشته های ریشه شناختی آنها در بارۀ توپونیم های آذربایجان؛ بر احتجاجات ایشان سایه انداخته و باورپذیری خوانندگان آذربایجانی در بارۀ استحکام مدّعیات را با توجّه به مراتب غرض ورزی شاهدان، کاهش می دهد.
      همین حکم را می توان در بارۀ برخی نویسندگان خارجی هم صادق دانست. استناد به اقوال ولادیمیر مینورسکی یا یوزف مارکوارت هم از این دیدگاه قابل بررسی است و این قبیل شخصیّت های خارجی ایران را از دریچۀ زبان فارسی می بینند و نمی توان در باب صائب بودن نظرات ایشان در باب موضوعات مربوط به زبان و فرهنگ آذربایجان قسمی خورد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/4/2021 10:07 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 13

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
10 ـ وجوه تشابه بیان و ادبیات نویسنده با نویسندگان شووینیست
      با وجود اینکه دکترآیدنلو بر مراتب علاقۀ خود به زبان ترکی و آذربایجان تأکید می کند و در نقد مواضع صاحب قلمان آذربایجانی پیوسته جانب ادب و احترام را نگه می دارد، لکن در موارد چندی ادبیّات و نوع تحلیل و نگاه ایشان شباهت تام و در برخی موارد ناقصی به سبک و ادبیّات نویسندگان شووینیست و آنتی ترک پیدا می کند و خواننده در حین قرائت بخش های عمدۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» احساس می کند در حال خواندن متونی از نوع نوشته های تعصّب آلود ذبیح الله صفا، عبدالحسین زرین کوب، مجتبی مینوی و نظایر آنها می باشد. نوشته هایی که آذربایجان را یک زیر مجموعۀ تمام عیار از زبان و فرهنگ فارسی معرّفی می کنند و برای این خطّه هیچ هویّت زبانی و فرهنگی دیگری را به رسمیّت نمی شناسند.
      آنچه موجب بروز این مشکل می گردد؛ آن است که مؤلّف می کوشد در یک دل دو دوست و دو معشوق را جای دهد. اگر دردمان تنها این گنجاندن عشق دو معشوقه در یک دل بود؛ مشکل کمتر بود. مؤلّف ما یکی از آن دو را در جایگاه کدبانو و خاتون عمارت می نشاند و دیگری را مادر بچه ها فرض می کند و با این نگرش، نتیجۀ قطعی کار لغزیدن و به شیوۀ دشمنان زبان ترکی قلم لغزاندن است.
      متأسّفانه نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در مسائل زبانی ایران به میزان بسیار زیادی تحت تأثیر بایدها و نبایدهای تعریف شده از جانب ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی قرن اخیر قرار دارد و این اثرپذیری نوع نگرش و نوشتار ایشان را شکل می دهد.
      به عبارتی دیگر و بهتر آقای دکتر آیدنلو در جمع همان ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی قرار دارد که به عللی چند تنها می کوشد تعدیل مختصری در مواضع مکتب ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایران ایجاد کند. این تلاش برای جرح و تعدیل می تواند دو منشأ داشته باشد. منشأ نخست می تواند از وجود احتمالی یک علاقۀ قلبی به زبان و فرهنگ خودی حکایت کند و منشأ دوم می تواند باور داشت بیهوده بودن تلاش برای محو زبان ترکی در ایران باشد که در نتیجۀ آن میل به یک گام به پس نهادن برای ایجاد شرایط مساعد برای دو گام به پیش نهادن عارض می گردد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/5/2021 9:14 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 14

الف ـ معایب و نکات نادلپذیر کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
11 ـ وجود مشکلاتی در نقل یا ترجمۀ ابیات ترکی
      دکترآیدنلو در فصل پنجم کتاب با عنوان «شاهنامه در آذربایجان» مواردی از وجود تأثیرات مضمونی و محتوایی شاهنامه در سروده های شاعران ترکی سرای آذربایجانی را عرضه می کند. در برخی از شواهد شعری این فصل مشکلاتی به چشم می آید.
      یک جنبه از این مشکلات وجود اغلاط املایی نسبتاً پرشمار در ثبت برخی ابیات ترکی است. به عنوان مثال در اشعار ترکی عاجز سرابی (صص 294 ـ 288) افزون از ده غلط املایی مشاهده می شود. بخشی از این اغلاط می تواند حاصل نقل بیت از منبع اصلی و رعایت جانب امانت باشد و برخی هم حاصل اشتباه در نقل یا تایپ.
      در برخی مواقع لازم بود نویسنده به طریق قیاسی جرح و تعدیل یا اصلاح مختصری در املای برخی کلمات ایجاد کند. مشکل دوم هم در ترجمۀ فارسی برخی ابیات ترکی اتّفاق می افتد که البتّه تعداد این قبیل اشکالات در فصل مورد اشاره گسترده نیست. در کنار اغلاط املایی مشکلاتی هم در ترجمۀ فارسی برخی ابیات ترکی رخ می دهد و سهوهایی در این ترجمه ها پیش می آید.
      در نقل شعر فارسی «یادگار جشن فردوسی» شهریار هم اختلافات چندی بین شعر منقول با اصل شعر شهریار وجود دارد. آشکارترین اشکال موجود در شعر مورد اشاره در بیت ماقبل پایانی صفحۀ 316 قابل مشاهده است و وزن دو مصراع این بیت با یکدیگر همانندی ندارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/7/2021 7:27 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 15

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
      در بخش الف پاره ای از اشکالات و نکات قابل انتقاد موجود در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» را از نظر گذراندیم. در کنار این امر لازم است بر نکات مثبت و جاذبه های کتاب و بیشتر از آن  بر نکات مثبت نگاه و عمل نویسنده نیز توجّه داشته و در این باره نکاتی را خاطرنشان کنیم.
1 ـ اصل توجّه به موضوع آذربایجان
      صرف نظر از نیّت و هدفی که می توانست انگیزۀ نویسنده در تألیف کتاب باشد؛ اصل توجّه مؤلّف به موضوع آذربایجان و میل نویسنده برای برکشیدن نام زادگاه خود ـ البتّه در چهار چوب اندیشه و فضای فکری مورد توجّه خود ـ می تواند نکتۀ قابل توجّه و قابل احترامی باشد. برای ما به عنوان هویّت گرای آذربایجانی موقعیّت آذربایجان در شاهنامه حاوی اهمیّت و وزانت چندانی نیست، لیکن این امر برای کسی که عمر خود را در راه پژوهش در شاهنامه گذرانده؛ می تواند معنای دیگری داشته باشد. شاید ایشان میل داشته اند این گونه نسبت به آذربایجان خود اظهار محبّت کنند.
2 ـ تقدّم نام آذربایجان بر شاهنامه
      متقدّم آوردن نام آذربایجان نسبت به شاهنامه در عنوان کتاب نیز نکتۀ دیگری است که نشان می دهد مؤلّف بر برخی نکات ظریف توجّه داشته و شاید این تقدّم را در معنای یک تقدّم ارزشی و جایگاهی لحاظ کرده یا این کار را وسیلۀ اعلام علاقه و اظهار ارجحیّت وطن خود بر اثر ادبی ای قرار داده که برای افراطیان آن سوی چوب حکم کتاب مقدّس را دارد.
3 ـ به کار بردن نام «ترکی آذربایجانی»
      دکترسجّاد آیدنلو در کتاب خود پیوسته و در همه حال نام درست و کامل زبان آذربایجان؛ یعنی، «ترکی آذربایجانی» را بر قلم می راند. این کار با رویکرد و روش عمومی ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی مغایرت دارد. شاید این نکتۀ به خودی خود امتیازی تلقّی نگردد، لیکن وقتی مشاهده می کنیم که شووینیست های وطنی حتّی از بردن نام زبان آذربایجان هم اکراه و وحشت دارند و به جای ترکی یا ترکی آذربایجانی از تعابیر مجعولی چون: آذری، زبان کنونی آذربایجان، گویش آذربایجان و نظایر اینها استفاده می کنند، ناچار می شویم این کار دکترآیدنلو در استفاده از «ترکی آذربایجانی» را یک نکتۀ مثبت تلقّی کنیم.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/8/2021 10:02 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 16

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
4 ـ اظهار علاقه به زبان مادری
      دکترآیدنلو در مقدّمۀ کتاب نسبت به زبان مادری خود، یعنی، همان «ترکی آذربایجانی» اظهار علاقه و افتخار می کند و این رفتار متفاوت با آن چیزی است که پیش از این از فارسی ستایان و ناسیونالیست های ایرانی دیده بودیم و در این راه بین آذربایجانی و اهل قلم دیگر ولایات تفاوتی نبوده و ای بسا از خودبریدگان آذربایجانی در این راه تند مزاج تر و افراطی تر عمل می کرده اند.
      کسانی که با آثار طبع شده از سوی بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار در رابطه با آذربایجان آشنایی دارند می دانند که هر آنچه از آن بنیاد در باره آذربایجان و مسائل زبانی آن بیرون آمده بر بریدن و دریدن زبان ترکی تأکید می کرده و اکنون یک مؤلّف فارسی گرا، نگارش برای فارسی و دوست داشتن فارسی را در مغایرت و مباینت با زبان ترکی نمی بیند و بر خلاف اسلاف؛ بودن این را در نبودن آن جستجو نمی کند.
      فراموش نکنیم که بنیان گذار موقوفات افشار معتقد بود: «مطلب از دو حال خارج نيست: يا آذربايجاني ايراني هست يا نيست. اگر هست ترك نمي‌تواند باشد!» ادیب طوسی آذری باز و ترکی ستیز دیگر عصر پهلوی هم خطاب به آذربایجانی ها می گفت: «ملّت آذربايجان كه با وصف ترك زبان بودن صميمي‌ترين طوايف ايراني نسبت به ايران بوده و هست؛ مع‌ذلك اگر اين زبان را هم ترك مي‌كردند؛ خيلي بهتر بود.» حال نویسنده ای بر این تز بی اعتنایی می کند و اعلام می دارد: با افتخار و احترام و علاقه به زبان مادریش سخن می گوید؛ آثار ادبی آن را می خواند و به پاسداری از حرمت آن و تدریس و تحقیق علمی زبان و ادبیّات ترکی آذربایجانی معتقد است و این نگاه در میان نویسندگان فارسی گرای آذربایجان نوبرانه است و شاید مقدّمه ای برای بازگشت به خویشتن در روزی از روزهای خدا باشد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/9/2021 8:31 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 17

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
5 ـ پذیرش کتابت «اورمیّه» برای زادگاه خود
      معنی و ریشه شناسی «اورمیه» موضوع مباحثات طولانی بوده است. نویسندگان فارسی گرا نام این شهر را در ارتباط با واژۀ «روم» و همسایگی آن با سرزمین های روم شرقی مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند. برخی از ایشان هم در پی یافتن ریشه هایی از زبان پهلوی برای این واژه بوده و به یاری بازی با کلمات ریشۀ  این کلمه را به «خروم» و «هروم» و در نتیجه مذهب مهری مرتبط می سازند و گروهی دیگر هم به یاری نقل افسانه هایی البتّه بی منبع و مأخذ در پی یافتن ریشۀ کردی برای این کلمه هستند.
      در سوی دیگر نیز هویّت گرایان آذربایجانی قرار دارند که قرائت «اورمیه» را برای این نام جای مورد تأکید قرار می دهند و با ذکر دلایل متعدّد از جمله وجود کلمۀ «اور» در سومری، کثرت استفاده از آن در نام برخی شهرهای ترکستان و دیگر امکنۀ جغرافیایی سرزمین های ترک نشین، استفاده از آن به عنوان نام اشخاص، نام اساطیر و افسانه ها، ضبط این واژه در فرهنگ های ترکی قدیم و چند نشانه و دلیل دیگر، ترکی بودن این واژه را به درجۀ قبول نزدیک می سازند و در بارۀ جزء دوم آن «مو» نیز کمابیش دلایل مشابهی برشمرده و «یّه» موجود در انتهای کلمه را نتیجۀ افزودن شدن این نشانۀ صفت نسبی عربی در دوران اسلامی می دانند.
      مؤلّف «آذربایجان و شاهنامه» در کتاب خود هر جا به نام شهرش رسیده؛ آن را به شکل «اورمیه» ثبت کرده است. این ثبت و نگارش زمانی اهمیّت می یابد که می بینیم دکترآیدنلو شکلی از نوشتار نام مرکز استان آذربایجان غربی را می پذیرد که با قرائت هویّت گرایان آذربایجانی در بارۀ نام این شهر و نحوۀ املا و ریشۀ آن مطابقت دارد. نویسنده با این رویکرد عملاً به علائق ریشه شناسانۀ اغلب ترکی ستیزان ایرانی بی اعتنایی می کند.
      با این وجود نمی توان گرفتار ذوق زدگی شد و استعمال «اورمیه» را نشانی از علقۀ دکتر آیدنلو به قرائت هویّت گرایانه از این نام دانست. اگر چه خود نویسنده در بارۀ این استعمال توضیحی عرضه نمی کند، لیکن می توان حدس قریب به واقعیّتی زد.
      دکتر آیدنلو ارادت بسیار زیادی به مرحوم دکتربهمن سرکاراتی استاد سابق دانشگاه تبریز داشت و یقیناً انگیزۀ ایشان از کاربرد «اورمیه» ریشه در تشخیص و تجویز دکتر بهمن سرکاراتی داشته که بر حسب اتّفاق با قرائت هویّت گرایان آذربایجانی انطباق پیدا کرده است. ذکر این نکته نیز ضروری است که در توجیهات و توضیحات دکترسرکاراتی در بارۀ نام «اورمیه» زبان ترکی، لغت نامه های ترکی و در کل منابع ترکی حضور ندارند و ایشان با تکیه بر مندرجات منابع عربی، فارسی و گاه ارمنی حکم به ضبط نام کلمه «اورمیه» با این شکل و شمایل داده و دکترآیدنلو هم از ایشان پیروی کرده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/10/2021 9:46 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 18

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
6 ـ داشتن لحن مؤدبانه و روش علمی
      دکترآیدنلو بر خلاف روش معمول نویسندگان فارسی گرا در کتاب خود هیچگاه از مرزهای ادب و احترام پا فراتر نمی گذارد. کسانی که دکترآیدنلو را از نزدیک می شناسند، بر مراتب ادب و نزاکت و نزاهت گفتار ایشان صحّه می گذارند و نشانه های یک انسان مؤدّب و تابع اصول اخلاقی را در ایشان می یابند.
      ممکن است خرده گرفته شود و دوستانی معتقد باشند که رعایت ادب و احترام یک وظیفه است و این وظیفه وقتی پای استادی و تألیف و شخصیّت فرهنگی و دانشگاهی داشتن به میان آید؛ سنگین تر هم می شود و کسی نمی تواند به خاطر مؤدب بودن منتّی بر دیگران بگذارد.
      این اعتقاد درستی است، ولی نباید فراموش کنیم که ما هویّت گرایان آذربایجان در گذشته با شخصیّت های بی ادب و بددهنی چون عارف قزوینی، عبدالله مستوفی، عباس اقبال آشتیانی، علی اکبر سعیدی سیرجانی، محمود افشاریزدی، عبدالحسین زرین کوب، مجتبی مینوی، ذبیح الله صفا، غلامعلی رعدی آذرخشی و نظایر آنها مواجه بوده ایم و دیده ایم که ایشان چگونه آنچه در صندوقچۀ گستاخی و بی ادبی خود داشته اند، نثار ما و زبان ما کرده اند. در روزگار معاصر هم با موجود شگفت انگیزی چون سیدجواد طباطبائی و مریدان گستاخ او مواجه هستیم با دهان هایی فاقد چفت و بند.
      با این تجربۀ تاریخی و با مشاهدۀ این گستاخان و هتّاکان معاصر ناچار هستیم از نویسنده ای که بی ادبی را جز لازم استدلال و احتجاج خود نمی بیند؛ اظهار رضایت کنیم.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/11/2021 8:02 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 19

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
7 ـ استفاده از آرا و نوشته های محققان ترک
      نگاه نویسندگان معاصر ایرانی به آثار قلمی نویسندگان ترک اعمّ از ایرانی و غیر ایرانی گستاخانه، کنایه آمیز و بدبینانه است. گروه مذکور نوشته های نویسندگان ترک در هر چهار حوزۀ ایران، جمهوری آذربایجان، شوروی سابق و ترکیّه را فاقد ارزش علمی و قابلیّت استناد و ارجاع دانسته و برخی از ایشان از قبیل علی اکبر سعیدی سیرجانی، حمید احمدی، نصرالله پورجوادی و ... در پی منکوب کردن شخصیّت و نوشته های نویسندگان ترک برمی آیند و در بیانی که نشانی از ادب و نزاکت و وجاهت علمی در آن نیست، به تخطئۀ نویسندگان ترک و آثار آنها می پردازند.
      در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» ما به رویه ای مغایر با این روش آشنا برمی خوریم. در این کتاب دکترآیدنلو گاه از آثار محققان ترک اعمّ از ایرانی و غیر ایرانی در جهت تأیید مطلب خود استفاده می کند.
      در مطالعۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به مواردی چند از استنادات به نوشته های نویسندگان ترک ایرانی از قبیل دکترجواد هیئت و آقای رحیم رئیس نیا و یا نویسندگان ترک خارجی از قبیل احمد آلتونگوک و ... برمی خوریم. در این قبیل موارد نشانی از رفتارها و برخوردهای سخیف نویسندگان نامدار معاصر ایرانی علیه نویسندگان ترک اعمّ از ایرانی و غیرایرانی مشاهده نمی شود

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/12/2021 8:59 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 20

ب ـ مزایا و نکات قابل توجّه کتاب «آذربایجان و شاهنامه»
8 ـ اشاره به صفات، ویژگی ها و رفتارهای ستوده ترکان و تورانیان در شاهنامه
      اگر نگوییم همه، می توانیم ادّعا کنیم بخش اعظمی از شاهنامه پژوهان و دیگر نویسندگان ایرانی در مواجهه با سرزمین توران و شخصیّت های تورانی، برخوردی کینه توزانه و دشمن انگارانه دارند و برخی هم پا را از این فراتر گذارده توران را نماد رذیلت ها معرّفی می کنند.
      در نظر این گروه توران مترادف با «انیران» و نامی برای غیر ایرانی نیست، بلکه نامی برای ایرانی دارنده رذایل اخلاقی، به ویژه خیانت به میهن و کج پنداری و دروغگویی است. در نگاه ایشان ایرانی کسی است که به هنر و اخلاق و راست پنداری و درست کرداری آراسته است، اما تورانی کسی است که به انواع رذایل اخلاقی آغشته است.
      این تمام کار نیست و گروه مورد اشاره توران را جای ویرانی و خرابی و مکان رذیلت ها دانسته و ایران و توران را به لف و نشر مرتّب معادل دو مفهوم حضارت و بداوت می دانند. از نظر ایشان توران همان جزء بدوی و نافرهیختۀ ایران است و همۀ اقوام ایرانی تا وقتی که به رذیلت نیالوده باشند، ایرانی هستند، امّا به محض آلوده شدن به رذایل اخلاقی به اهل توران تبدیل می شوند. این نگرش ها دشواری کار ما را معلوم می کند و نشان می دهد ما با چه موجودات و نویسندگان شگفت انگیزی مواجه هستیم.
      نگاه مورد اشاره در میان اهل قلم منحصر نمی ماند و تولیدکنندگان آثار فرهنگی و هنری هم همین تلقّی را در بارۀ توران و تورانی جاری می سازند و فی المثل سازندۀ فلان فیلم کارتونی چهرۀ همۀ شخصیّت های تورانی را به شکل حیواناتی از انواع مختلف ترسیم می کند و در مقابل همۀ شخصیّت های منتسب به ایران، حتّی دورگه های ایرانی و تورانی چهرۀ انسانی زیبایی را دارند.
      این واقعیّت اندیشه و نگاه روزگار ماست و من اگر در انتساب این نگاه به همۀ نویسندگان حوزۀ ادبیّات و فرهنگ در ایران امساک می کنم، بدان دلیل است که نتوانسته ام آثار همۀ آنها را بخوانم و گر نه در مطالعۀ آثار بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی با نگاهی گستاخانه نسبت به توران و شخصیّت های تورانی و ترک مواجه گشته ام. یکی ترسوها را به افراسیاب تشبیه می کرد، یکی در توصیف فرار سرداری از میدان او را افراسیاب دوران می نامید و دیگری گرسیوز را جامع همۀ پلیدی ها می دانست و ...
      با مشاهدۀ این سابقه و این تجربۀ ناخوشایند ناچار می شویم شیوۀ عمل دکتر آیدنلو در اشاره به صفات نیکوی پهلوانان تورانی، ذکر ویژگی های ستودۀ ترکان و تورانیان و تذکار نگاه متعادل سرایندۀ شاهنامه به شخصیّت های تورانی و لحن و بیان احترام آمیز خود ایشان در کتاب نسبت به پهلوانان آن سوی میدان را به عنوان یک نکتۀ مثبت در کارنامۀ قلمی ایشان تلقّی کنیم. به عبارت ساده تر یک فضیلت عادی و مورد عمل در عالم فرهنگ و نویسندگی در اثر بی فضیلتی دیگر پیروان نحلۀ فارسی گرا، بسیار برجسته تر و فراتر از حدّ طبیعی آن به چشم می آید.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/17/2021 9:36 PM]
🔷 سئچگی ۷

      فردا جمعه ۱۴۰۰/۳/۲۸ انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا برگزار می شود. انتخابات شورای شهر برای شهرهای غرب آذربایجان, بخصوص مرکز استان آذربایجان غربی اهمیت و حساسیت خاصی دارد. از مدت ها پیش, به ویژه در هفته گذشته صاحب نظران و دردمندان اورمیه و آذربایجان تلاش قابل توجهی برای تبیین اهمیت انتخابات شورای شهر اورمیه و مهم و تعیین کننده بودن آن انجام دادند و کمابیش حجت را بر مردم تمام کردند.
      با این وجود مشکل مهمی به نام تعدد کاندیداها و تعدد لیست های انتخاباتی بر جای ماند. اگر چه لیست های مورد اشاره دارای همپوشانی و نفرات و کاندیداهای مشترک زیادی بودند, لیکن تنوع و تعدد لیست ها نقشی در سردرگمی مردم ایفا خواهد کرد.
      اینجانب با دقت نظر در لیست های ارائه شده, اسامی اکثریت کاندیداهای مشترک را استخراج کردم و اینک آن اسامی را به تعداد ۱۴ نفر با کدهای انتخاباتی آنها خدمت خوانندگان  گرامی تقدیم می دارم و امیدوارم این کار کمکی هر چند جزئی در رفع مشکل انتخاب کاندیداها داشته باشد.
اسامی کاندیداها مشترک لیست ها:
۱ - گلشن نوروزی ۸۶۲
۲ - توماج وحیدی افشار ۸۶۹
۳ - محمد خلیل پور ۴۶۲
۴ - حسین پناهی ۲۴۶
۵ - مرتضی پیری ۲۵۴
۶ - مرتضی بهرام ۱۹۴
۷ - رسول اصغرزاده ۱۵۶
۸ - مهران حاجیلو ۲۹۴
۹ - احد یوسفی ۸۷۸
۱۰ - مرتضی بهروز لک ۱۹۶
۱۱ - علی مصطفی زاده ۷۸۶
۱۲ - محمد بیدار دل ۱۹۸
۱۳ - امیر صدقی ۵۹۵
۱۴ - مرتضی منافی ۸۱۵
      یکی دو کاندیدای دیگر نیز بودند که نامشان در لیست های مختلف آمده بود, لیکن در نظر حقیر از معیارهای لازم برای عضویت در شورای شهر اورمیه برخوردار نبودند.
      در این لیست ۱۴ نفره تعدادی از نفرات دارای تمایلات هویت گرایانه, یا قابلیت دشمن شناسی و آگاه به پیچیدگی های ژئوپلیتیکی و مشکلات ویژه آذربایجان و اورمیه هستند و می توان در باره اراده و توان ایشان برای انجام اقدامات دوراندیشانه در جهت رفع خطر از حیات و هویت غرب آذربایجان حساب باز کرد.
      تعدادی از این گروه کاندیداهایی هستند که اگر چه در باره علائق هویت گرایانه و مسئولیت شناسانه ایشان نمی توان قسمی خورد, با این حال نیروی خودی محسوب می شوند و می توان بر تجربه و اقبال ایشان به گفتگو و همفکری برای تامین منافع شهر و صاحبان شهر تکیه کرد.
      تعداد کمی از کاندیداهای معرفی شده, انتخابی از سر ناچاری هستند و بر اساس پایه رای و امکان انتخاب در این جمع جای گرفته اند.
      در هر حالتی صرف انتخاب ۱۱ کاندیدای ترک در انتخابات اورمیه یک موفقیت محسوب می گردد و می توان بعد از آن با منتخبان در باب اقدامات تقویت کننده موقعیت جامعه ترک اورمیه و حفظ هژمونی این جامعه در دراز مدت رایزنی و همفکری کرد.
      امید است دوستان در ساعات باقیمانده برای ترغیب مردم به شرکت در انتخابات شورای شهر و رای دادن به کاندیداهای معرفی شده یا ترکیبی از این کاندیداها و نامزدهای مورد نظر رای دهندگان, در جهت دفاع از داشته های مادی و معنوی اورمیه و غرب آذربایجان در مقابل توسعه طلبان و زیاده خواهان تمام تلاش خود را مبذول دارند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/25/2021 12:10 AM]
سلام
دوستان گرامی و اعضای محترم کانال

      مدتی است بر خلاف روال معمول چهار سال گذشته, ارائه مطالب در کانال بیلدیریش حالتی نوسانی پیدا کرده و اینجانب به دلیل گرفتاری های پیاپی پیش آمده در چند ماه اخیر موفق به ارائه منظم مطالب نشده ام.
      لازم می دانم به خاطر مشکل پیش آمده از دوستان و اعضای وفادار کانال بیلدیریش عذرخواهی نمایم. به یاری خدا  از یکی دو روز آینده خواهم کوشید ارائه روزانه و مرتب مطالب را شروع کنم.
      امیدوارم مطالب ارائه شده تازگی و جذابیت لازم را برای مطالعه کنندگان محترم داشته باشد.

بیلدیریش, [6/25/2021 11:21 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 21

      دکترآیدنلو فصل نخست کتاب خود را با اشاره اهمیّت آذربایجان به عنوان یکی از اقالیم مهمّ ایران آغاز می کند و شواهدی از کتیبه های تاریخی و اشعار شاعران نامدار فارسی که اشکال گوناگون نام آذربایجان را در خود دارند؛ نقل می کند. از آن پس به نخستین یادکردها از نام آذربایجان و شهرهای آن در شاهنامه وارد می شود. نخستین یادکرد از نام مکان در آذربایجان در شرح وقایع مربوط به تعیین جانشین کاووس رخ می دهد و کیکاووس برای ممانعت از اختلاف ایجاد شده در میان سران و مردم بر سر تعیین جانشین خود از میان فریبرز (فرزند) و کیخسرو (نوه) شرط جانشینی خود را موفقیّت در آزمون گشودن دژ اهریمنی «بهمن» در اردبیل تعیین می کند.
      این آزمون با توفیق کیخسرو پایان می پذیرد و او به جانشینی کاووس انتخاب می گردد. به فرمان کیخسرو آتشکدۀ آذرگشسب در اردبیل بنا نهاده می شود و او به پایتخت برمی گردد. نویسنده بر پایۀ قول شاهنامه اضافه می کند که مردمان اردبیل زرتشتیانی معرّفی شده hند که از دست اهریمنان دژ بهمن در عذاب بوده اند و کاووس با تعیین این آزمون خواسته تا فریبرز یا کیخسرو اهالی دیندار اردبیل را از شرّ زیانکاران دژ بهمن برهانند.
      به گزارش شاهنامه پیروز ساسانی بعد از پایان گرفتن خشکسالی هفت ساله دو شهر می سازد، که یکی «باذان پیروز» است و در زمان فردوسی اردبیل نامیده می شود.
      سلسلۀ ساسانی مربوط به دورۀ تاریخ رسمی و واقعی ایران است و قاعدتاً سلسلۀ اسطوره ای کیانی به لحاظ زمانی بر ساسانیان متقدّم است. برخی از نویسندگان معاصر به وجود سلسله ای گم شده در تاریخ ایران ماقبل سلسلۀ موسوم به هخامنشی اعتقاد دارند و آن سلسلۀ گمشده را بر کیانیان منطبق می کنند. در هر حال اردبیل در عصر کیانیان چه به عنوان سلسله ای تاریخی و چه به عنوان سلسله ای افسانه ای وجود داشته و مرکز مهم ترین آتشکدۀ دیانت زرتشتی یا آتش پرستی بوده و در شاهنامه چند بار از آن سخن رفته است. با این اوصاف بنای اردبیل به دست پیروز ساسانی آن هم در بخش تاریخی شاهنامه با اصل وجود اردبیل و اتّفاقات رخ دادۀ پیشین در آن تناقض دارد.
      دکترآیدنلو هم بر این تناقض اشراف دارد و در توجیه آن بر تفاوت جغرافیا و فضای روایی داستان های حماسی ـ اساطیری شاهنامه با تفاوت جغرافیای تاریخی و واقعی انگشت می گذارد؛ بدین معنی که در عرصۀ داستانی اردبیل شهر کهنی است که در شاهنامه اوّلین بار در پادشاهی کاووس وارد قلمرو روایات می شود و در بعضی منابع تاریخی و جغرافیایی نیز بنای آن به کیخسرو منسوب شده است، امّا در حوزۀ تاریخ و جغرافیای تاریخی این شهر با پیروز ساسانی ارتباط یافته است.
      این توضیح مشکل را مرتفع نمی کند و اصل تناقض به قوّت خود باقی می ماند. فردوسی که دخل و تصرّف در روایات شفاهی یا منابع نوشتاری منثور فارسی و پهلوی مربوط به داستان های شاهنامه را مجاز می شمرده و بخش تاریخی آن هم به معنای واقعی اتّفاقات تاریخی را در خود جای نداده؛ می توانسته در سرودن بخش تاریخی به مسئله توجّه کند و بنای شهری موجود و باستانی را از نو به شاهی در یکی دو هزارۀ بعدی منتسب نکند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/26/2021 8:03 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 22

      «آذربایجان» در شاهنامه به صورت «آذرآبادگان» ضبط شده و چند باری در این منظومه به کار رفته است. کیخسرو بعد از کامیابی در گشودن دژ بهمن و نشستن بر تخت پادشاهی سفری به آذربایجان می کند و در آتشکدۀ آذرگشسپ به آفرین و نیایش یزدان می پردازد. در شرح این واقعه به نام آذربایجان البتّه با ضبط و دخل و تصرّف فردوسی؛ یعنی، «آذرآبادگان» برمی خوریم:
      دکتر آیدنلو در این بخش در بارۀ نام «آذربایجان» همان ساخت و اشتقاق و معنای مورد قبول نویسندگان معاصر ایرانی را می پذیرد و آن را معروف ترین و پذیرفته ترین نظریّه معرّفی می کند. او به وجوه دیگر ریشه شناختی و معنایی آذربایجان هم اشاره ای کرده؛ می نویسد:
      « در بارۀ وجه تسمیۀ آذربایجان نظریّات دیگری هم هست که بعضی مربوط به مآخذ قدیمی (مانند تاریخ نامۀ طبری، معجم البلدان، مختصرالبلدان و ...) است که آن را با «آذر» به معنای «آتش» یا نام «آذرباد» مرتبط دانسته اند و برخی دیگر نیز دیدگاههای معاصران است که برای آن ساختار و معنای ایرانی دیگر یا حتّی ریشه و معنای ترکی قائل شده اند. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 46 ـ 45)
      در این بخش چند نکتۀ ظریف و البتّه ناخوشایند وجود دارد. نویسنده در بیان دیدگاه های معاصران در بارۀ ریشه شناسی کلمۀ آذربایجان از ترکیب «ساختار و ترکیب ایرانی» استفاده می کند و سپس با اضافه کردن جزء «ریشه و معنای ترکی» و قائل بودن گروهی بر این نظر؛ مباینتی بین ایرانی بودن و ترک بودن ایجاد کرده و به مانند ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی دیواری بین ایرانی بودن و ترک بودن می کشد.
      این نگاه را هم می توان نتیجۀ سهو دانست و هم نتیجۀ رسوب گذاری ادبیّات ناسیونالیست های ایرانی بر قلم و بیان ایشان قلمداد کرد. نکتۀ ناخوشایند دیگر ارادۀ حاشیه ای و کم اهمیّت بودن نظر معتقدان به ترکی بودن ریشه و معنای کلمۀ آذربایجان در پایان عبارت است که شکل ناخوشایندی به نگاه و نوشتۀ ایشان می دهد. با این حال نویسنده بر خلاف دیگر نویسندگان فارسی گرای معاصر در هنگام اشاره به نظر معتقدان به ترکی بودن واژۀ آذربایجان از تعابیر مبتنی بر خودبزرگ بینی و گستاخانه بهره نمی گیرد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/27/2021 10:48 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 23

      نام «آذرآبادگان» یک بار هم هنگام اشاره به اقامت یک ماهۀ شاه و نبیرۀ او کیخسرو در آتشکدۀ آذرگشسپ در اردبیل برای نیایش جهت یافتن افراسیاب تکرار می شود.
      هنگام شرح اتّفاقات مربوط به جنگ بهرام گور با چین و روم هم اسامی مرتبط با آذربایجان چند بار تکرار می شوند. با روی آوردن سپاه چین و روم به جانب ایران بهرام به جای رویارویی با مهاجمان با سپاه شش هزار نفری خود از پایتخت به سوی آذربایجان می رود. بهرام بعد از پیروزی بر سپاه چین و سامان دادن کارها دوباره به آذربایجان می رود، تا به شکرانۀ پیروزی یزدان را سپاس گزارد.
      در عصر پادشاهی انوشیروان کشور ایران به چهار منطقه تقسیم می شود، که آذربایجان یا به تعبیر فردوسی آذرآبادگان یکی از آن نواحی چهارگانه می باشد.
      ظاهراً مقصود فردوسی از این نواحی چهارگانه خراسان (به انضمام قم و اصفهان)، آذربایجان (مشتمل بر آذربایجان امروزی، اردبیل، ارمنستان، گیلان و نواحی پیرامونی)، پارس (به انضمام اهواز و مرز خزر!) و عراق (به انضمام روم) بوده است.
      گذشته از اصل اشاره به نام آذربایجان دو نتیجۀ مهم از این بخش عاید می گردد. نخست اینکه از گذشتۀ دور تاریخی و اساطیری آذربایجان تاریخی؛ اگر نگوییم مهم ترین، در زمرۀ سه چهار ایالت مهم و تأثیرگذار ایران تا همین اواخر بوده است. در دهه های اخیر تلاش های عامدانه و برنامه ریزی شده ای برای کاستن از وسعت و وزانت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آذربایجان انجام گرفت تا این ولایت تاریخی در شرایط حاضر بدترین دوران خود را از نخستین روزگاران شکل گیری و حیاتش سپری کند.
      نکتۀ دوم این است که در این تقسیم بندی شاهنامه، علاوه بر آذربایجان این سوی ارس، آن سوی ارس از جمهوری آذربایجان و ارمنستان هم متعلّق به آذربایجان شمرده شده و گیلان هم به عنوان جزئی از این ولایت در شمار آمده است. معلوم نیست آقای دکترآیدنلو به عنوان استادی که عمر خود مصروف پژوهش در شاهنامه کرده و بر حدود گستردۀ آذربایجان در شاهنامه و دیگر منابع تاریخی و جغرافیایی عربی و فارسی و ارمنی وقوف داشته؛ از چه رو در تعریف خود آذربایجان را در آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان منحصر کرده است؟! ای کاش مؤلّف در این باره شجاعت بیشتری از خود ظاهر می ساخت و خود را از خطوط و حدود ترسیمی ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایران خارج می ساخت تا به تعریف منطبق بر واقعیّات تاریخی ـ که مرزبندی اساطیری هم متأثّر از این حدود واقعی و رسمی گونه تواند بود ـ از قلمرو و حدود سرزمین خود برسد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/28/2021 9:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 24

      دکترآیدنلو بعد از ذکر موارد آمدن نام آذربایجان در شاهنامه، در جمع بندی خود در باب موقعیّت آذربایجان در شاهنامه می نویسد:
      « با بررسی دقیق و مستند نقش آذربایجان / آذرآبادگان و نواحی مرتبط با آن در شاهنامه، ملاحظه می کنیم که آذربایجان از دورۀ داستانی (حماسی ـ اساطیری) تا پایان بخش اصطلاحاً تاریخی حماسۀ فردوسی، همیشه بخش مهمی از ایران زمین است و مردمان آن نیز ایرانی و یار و همراه دیگر ایرانیان در رویدادهای مختلف هستند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 68)
      نویسندگان معاصر ایرانی هنگام گفتگو از دیگر نواحی ایران، تأکید بر ایرانی بودن مردم یا زبان و فرهنگ آن ناحیه را غیر ضروری تشخیص می دهند، لیکن هر گاه پای آذربایجان در میان باشد؛ تأکید پشت تأکید در تذکار ایرانی بودن مردم آذربایجان نمایان می شود. این تأکید هم دلیل روشنی دارد. از نظر نویسندگان فارسی گرای معاصر ایران، آذربایجانی فعلی به خاطر تکلّم به ترکی حائز صفت ایرانی بودن نیست. آنها برای رهایی از این مشکل بر گذشتۀ آذربایجان پناه می برند و به مدد جعلیّات تاریخی، برای این مردم هویّت و زبان ایرانی می سازند و می کوشند ضمن صدور این شناسنامۀ تاریخی، زمینۀ ذهنی لازم در میان آذربایجانیان برای پذیرش استحاله را فراهم سازند.
      نویسنده با برشمردن ویژگی هایی از قبیل: وقوع حوادث مهم و سرنوشت ساز داستانی یا تاریخی، واقع شدن آتشکدۀ آذرگشسپ که ویژۀ شاهان و جنگجویان است، داشتن موقعیّت شاه نشینی، واقع شدن به عنوان یکی از اقالیم چهارگانۀ ایران، امن و پناهگاه شاهزادگان و مهتران بودن و اطلاق صفت جایگاه بزرگان و آزادگان بودن برای آذربایجان؛ عقیده دارد مجموعۀ این عوامل نشان دهندۀ احترام و والایی آذربایجان و اهالی آن در شاهنامه است و تأیید می کند که آذربایجان و آذربایجانیان در جهان شاهنامه و نگاه فردوسی مقام ستوده و شایسته ای دارند.
      نویسنده نکات ذکر شده؛ بخصوص بیت جاری شده بر زبان رستم فرخزاد در باب جایگاه آزادگان بودن آذربایجان را گواه روشنی بر بطلان خرده گیری هایی می داند که عده ای می کوشند فردوسی و شاهنامه را به نادرست مخالف آذربایجان و آذربایجانیان معرّفی کنند.
      واقعیّت آن است که این ستایش ها و جایگاه ویژه داشتن های آذربایجان در شاهنامه، برای مردم اصل و نسب دار و خیل هویّت گرایان آذربایجانی شأنی ندارد. این مردم به همان مشخّصه های هویّتی که دست تقدیر پروردگاری برای ایشان رقم زده، گردن می گذارند و به جز گروهی خاص و کم شمار، در شناسنامه و هویّت خود کم و کسری خاصّی احساس نمی کنند تا از رهگذر آن ناچار باشند با سرک کشیدن در کتب و افسانه های اقوامی دیگر، در پی یافتن جایگاه و تکیه گاهی باشند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/29/2021 8:17 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 25

      انکار تعلّق آن سوی ارس به آذربایجان و آوردن نام بردع به عنوان شهری آذربایجانی در شاهنامه از جملۀ تناقضات نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» می باشد. سومین اشاره در شاهنامۀ به نام مکانی در آذربایجان هنگام شرح جنگ کیخسرو با افراسیاب رخ می دهد. هنگام توصیف آرایش سپاه ایران به حضور بزرگانی از اردبیل و بردع در میسرۀ لشکر کیخسرو اشاره شده است:
بزرگان که از بردع و اردویل
به پیش جهاندار بودند خیل
سپهدار گودرز را خواستند
چپ لشکرش را  بیاراستند
      نویسنده در متن کتاب هم نام بردع و هم اردویل را برجسته و درشت تر درج کرده و با این کار بر انتساب بردع بر آذربایجان صحّه گذاشته است. این نگاه البتّه کاملاً درست و منطبق بر مندرجات غالب منابع تاریخی در باب حدود آذربایجان است. تنها نکته آن است که نویسنده در تعریف خود از آذربایجان در صفحۀ 34 کتاب مقصود خود از آذربایجان را مشتمل بر استان های آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان دانسته و اشارتی بر سرزمین های آن سوی ارس یا دیگر نواحی متصّل به آذربایجان در داخل ایران نکرده و اکنون با اشاره به نام بردع و اعتقاد به واقع شدن آن در آذربایجان گفتۀ قبلی خود را نقض کرده است.
      نویسنده در توضیح آمدن چند بارۀ نام بردع در کنار اردبیل در شاهنامه مرتکب دو خبط می شود. نخست اینکه نزدیک بودن این دو شهر را دلیل کنار هم آمدن نام آن دو شهر اعلام می کند؛ در حالی که بین این دو شهر حدود چهارصد کیلومتر فاصلۀ هندسی وجود دارد. دیگر اینکه به تبعیّت از رویّۀ ناسیونالیست ها معاصر با تأکید بر مرکز سرزمین اران بودن بردع، بر جدایی آن از آذربایجان صحّه می گذارد تا سرگردانی خود در وادی تناقض گویی را استمرار بخشد.
      برخی منابع پیشین اعمّ از فارسی و عربی ارس را مرز شمالی آذربایجان معرّفی می کنند. این در حالی است که منابع به مراتب بیشتری از تعلّق سرزمین های آن سوی ارس حتّی تا دربند به آذربایجان سخن می گویند و طبعاً قابل قبول نیست که یک آذربایجانی مدّعی علاقه مندی به زبان و فرهنگ و اقلیم آذربایجان؛ گفته های اقل منابع را اساس قرار دهد و از مندرجات اکثر منابع صرف نظر کند.
      نویسنده در ادامه با نقل قولی از کتاب «البلدان» یعقوبی محتاطانه از تعلّق بردعه به سرزمین آذربایجان سخن به میان می آورد تا مراعات جانب تعلّق شمال ارس به آذربایجان را هم کرده باشد، لیکن لازم بود در این باره صراحت و شجاعت بیشتری به کار بندد. رشته های پیوند این سو و آن سوی ارس از زبان و شرایط اقلیمی و مشترکات فرهنگی و تاریخ مشترک و ... آن قدر زیاد است که راه هرگونه اعتقاد به جدایی میانۀ این دو ناحیه را مسدود می سازد و تأکید نویسندگان صد سال اخیر ایران در باب محدود کردن آذربایجان به سرزمین های جنوب ارس متّکی بر اغراض سیاسی و مغایر با مندرجات غالب منابع تاریخی و جغرافیایی پیشین بوده است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [6/30/2021 10:18 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 26

      دکترآیدنلو در بارۀ شرکت بزرگان و جنگجویان اردبیل و بردع در جنگ با تورانیان بر نکات دیگری انگشت می گذارد  که مشاهدۀ  آن نکات در شناخت شاکلۀ فکری او و همفکرانش اهمیّت زیادی دارد. یک نکته آن است که نویسنده این مشارکت را نشانی از تعلّق آذربایجان به ایران قلمداد می کند. وی آنگاه در بیان نکتۀ دوم می نویسد:
      « تقابل آنها با تورانیان و پیکار با یلان و سپاهیان افراسیاب تأیید می کند که میان اهالی آذربایجان با توران زمین و مردمان توران ـ که در فصل بعدی خواهیم دید «ترک / ترکان» نامیده شده اند ـ هیچ¬گونه پیوندی نیست و آذربایجانیان، تورانیان / ترکان را به سبب تاختنشان به ایران دشمن خود می دانند و با آنها می ستیزند. » (ص 49)
      این بخش حاوی یک نکتۀ مثبت و یک نکتۀ منفی است. نکتۀ مثبت آن است که نویسنده بر خلاف عادت عمومی نویسندگان معاصر ایران در مواجهه با افراسیاب و سپاهیان او از تعابیر مبتنی بر تعلّقات نژادپرستانه، کینه توزانه و گستاخانۀ معمول در میان فارسیگرایان پرهیز کرده و بیانی احترام آمیز به کار می بندد و در توصیف سپاهیان افراسیاب از تعبیر «یلان و سپاهیان افراسیاب» بهره می گیرد. نکتۀ منفی این بند هم آن است که نویسنده از شرکت سپاهیان آذربایجان در جنگ با توران نتیجه ای از نوع نتایج مورد علاقۀ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی عاید می کند و این مشارکت در جنگ را نشانۀ ترک نبودن آذربایجانیان و فقدان علائق زبانی و نژادی بین آنها و تورانیان می داند!!
      ما اصراری نداریم نشان دهیم حتماً و الزاماً مردم آذربایجان در ناکجایی از تاریخ آن هم در ضمن حکایات یک کتاب بنیاد شده بر افسانه، ترک بوده اند، امّا حق داریم نتیجه گیری هایی از نوع «ترک نبودن آذربایجانیان به دلیل مشارکت در جنگ با توران» را تعیین نرخی در حین دعوا قلمداد کنیم و از غیرضروری بودن بیان این نکته در حین ذکر کاربرد نامجاهای آذربایجانی در شاهنامه سخن بگوییم.
      در تاریخ آسیا، بخصوص غرب آسیا تاریخ شاهد کشاکش بین سرداران و سربازان ترک است. محمود غزنوی ترک با علی تکین ترک در می آویزد. سلجوقیان ترک بر سر تسلّط بر فلات ایران با غزنویان ترک می جنگند. صفویان ترک با ازبکان به عنوان شعبه ای از ترک منازعه می کنند. شاه عباس ترک با امپراتوری ترک عثمانی در کشاکش است. امیرتیمور ترک به جنگ سلجوقیان ترک روم می رود و قس علیهذا. با این سابقۀ تاریخی تصوّر جنگیدن ترک با ترک بر سر منافع کار سختی نیست و نمی توان با تکیه بر رویارویی های نظامی نتایج نژادی ـ زبانی به نفع قوم فارسی یا پهلوی زبان ها گرفت و صرف درگیری و نزاع را نشانۀ نبود تعلّقات نژادی و زبانی فرض کرد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو =2

بیلدیریش, [6/30/2021 10:18 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 26

      دکترآیدنلو در بارۀ شرکت بزرگان و جنگجویان اردبیل و بردع در جنگ با تورانیان بر نکات دیگری انگشت می گذارد  که مشاهدۀ  آن نکات در شناخت شاکلۀ فکری او و همفکرانش اهمیّت زیادی دارد. یک نکته آن است که نویسنده این مشارکت را نشانی از تعلّق آذربایجان به ایران قلمداد می کند. وی آنگاه در بیان نکتۀ دوم می نویسد:
      « تقابل آنها با تورانیان و پیکار با یلان و سپاهیان افراسیاب تأیید می کند که میان اهالی آذربایجان با توران زمین و مردمان توران ـ که در فصل بعدی خواهیم دید «ترک / ترکان» نامیده شده اند ـ هیچ¬گونه پیوندی نیست و آذربایجانیان، تورانیان / ترکان را به سبب تاختنشان به ایران دشمن خود می دانند و با آنها می ستیزند. » (ص 49)
      این بخش حاوی یک نکتۀ مثبت و یک نکتۀ منفی است. نکتۀ مثبت آن است که نویسنده بر خلاف عادت عمومی نویسندگان معاصر ایران در مواجهه با افراسیاب و سپاهیان او از تعابیر مبتنی بر تعلّقات نژادپرستانه، کینه توزانه و گستاخانۀ معمول در میان فارسیگرایان پرهیز کرده و بیانی احترام آمیز به کار می بندد و در توصیف سپاهیان افراسیاب از تعبیر «یلان و سپاهیان افراسیاب» بهره می گیرد. نکتۀ منفی این بند هم آن است که نویسنده از شرکت سپاهیان آذربایجان در جنگ با توران نتیجه ای از نوع نتایج مورد علاقۀ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی عاید می کند و این مشارکت در جنگ را نشانۀ ترک نبودن آذربایجانیان و فقدان علائق زبانی و نژادی بین آنها و تورانیان می داند!!
      ما اصراری نداریم نشان دهیم حتماً و الزاماً مردم آذربایجان در ناکجایی از تاریخ آن هم در ضمن حکایات یک کتاب بنیاد شده بر افسانه، ترک بوده اند، امّا حق داریم نتیجه گیری هایی از نوع «ترک نبودن آذربایجانیان به دلیل مشارکت در جنگ با توران» را تعیین نرخی در حین دعوا قلمداد کنیم و از غیرضروری بودن بیان این نکته در حین ذکر کاربرد نامجاهای آذربایجانی در شاهنامه سخن بگوییم.
      در تاریخ آسیا، بخصوص غرب آسیا تاریخ شاهد کشاکش بین سرداران و سربازان ترک است. محمود غزنوی ترک با علی تکین ترک در می آویزد. سلجوقیان ترک بر سر تسلّط بر فلات ایران با غزنویان ترک می جنگند. صفویان ترک با ازبکان به عنوان شعبه ای از ترک منازعه می کنند. شاه عباس ترک با امپراتوری ترک عثمانی در کشاکش است. امیرتیمور ترک به جنگ سلجوقیان ترک روم می رود و قس علیهذا. با این سابقۀ تاریخی تصوّر جنگیدن ترک با ترک بر سر منافع کار سختی نیست و نمی توان با تکیه بر رویارویی های نظامی نتایج نژادی ـ زبانی به نفع قوم فارسی یا پهلوی زبان ها گرفت و صرف درگیری و نزاع را نشانۀ نبود تعلّقات نژادی و زبانی فرض کرد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/1/2021 8:24 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 27

      دکتر آیدنلو نگاه نامعقول خود در خصوص توران و آذربایجان را یک بار هم در موقع شرح و تفصیلش در باب واژه و دریاچۀ «چیچست» مطرح می کند و در اشاره به گرفتاری و کشته شدن افراسیاب در آذربایجان می نویسد:
      « گرفتاری و کشته شدن افراسیاب در آذربایجان / آذرآبادگان و کنار دریاچۀ چیچست و آتشکدۀ آذرگشسپ در شاهنامه و متون دیگر، دوباره تأییدی بر این نکته است که میان آذربایجان و مردمان آن با توران و تورانیان هیچ پیوندی نیست و شاه توران / ترکان در این منطقه از ایران به دست یکی از پرهیزگاران به بند کشیده و بعد بدون هرگونه هیاهو و آشوبی به تیغ کیخسرو کشته می شود و پس از این واقعه اهالی جایی که افراسیاب در آنجا کشته شده است به مبارکی رهایی از شرّ بزرگترین دشمن خودشان شادی می کنند. » (ص 58)
      جالب است که نویسنده به رسم پیشکسوتان اهل قلم خود در تاریخ معاصر ایران از افسانه و داستان نتایجی به نفع تاریخ واقعی یا ترکیب جمعیّتی آذربایجان استخراج می کند.
      اگر هر کسی بکوشد نگاه و آرمان مبتنی بر تمایلات قومی و نژادگرایانۀ خود را بر تاریخ یا اسطوره ها بار کند؛ در آن صورت ممکن است کسی از این طرف هم ادّعا کند وقتی افراسیاب در آن سوی جیحون از کیخسرو شکست خورده، آذربایجان را به دلیل حضور و سکونت ترکان هم زبان و هم نژاد خود برای گریختن و پنهان گشتن و شاید جمع آوری نیرو از ترکان این ایالت مناسب دیده و میان این همه سرزمینی که پیرامون او بوده؛  آذربایجان را برای گریختن و پنهان شدن برگزیده است!
      آذربایجانی که به قول خود آقای آیدنلو پایتخت دوم و پایتخت دینی کیانیان است و لابد آنها در اینجا وفاداران و قدرت افزون تری دارند، ظاهراً محل مناسبی برای اختفای شاه ترکان نبوده و لابد آمدن افراسیاب از سه هزار کیلومتر آن سوتر و پنهان شدن در آذربایجان به این دلیل است که احساس می کرده هم زبانان یا هم نژادانش در آذربایجان حضور دارند و او می تواند سپاهی از ترکان آذربایجان برای جنگ با کیخسرو فراهم نماید!
      نتیجه گیری مبتنی بر آرمان و پیش داوری و تعلّقات زبانی و نژادی می تواند راه را برای استنتاج های مشابه در طرف مقابل هموار سازد و موجب پدید آمدن تفسیری از نوع آنچه در دو بند قبلی آوردیم؛ باشد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/2/2021 9:02 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 28

      نام آتشکدۀ آذرگشسپ نیز از جملۀ نام های آذربایجانی است که در موقعیّت های مختلف و به تعداد نسبتاً پرشماری در شاهنامه آمده است. به طور معمول این آتشکده محل دعا، راز و نیاز و شکرگذاری به هنگام پیروزی در جنگ ها بوده است.
      در ادامۀ داستان نبرد کیخسرو با افراسیاب نامی از این مکان به میان می آید. جنگ با پیروزی کیخسرو بر افراسیاب خاتمه می پذیرد و کیخسرو نزد کاووس بازمی گردد و از احتمال تجدید نیروی افراسیاب و جنگ دوباره سخن می گوید. کاووس از کیخسرو می خواهد به آذربایجان برود و در آتشکدۀ آذرگشسپ به نیایش پردازد، تا شاید خداوند محل اختفای افراسیاب را برای ایشان آشکار کند.
      دکترآیدنلو از این واقعه علاوه بر موقعیّت دینی و مقدّس آذربایجان؛ نقش شاه نشین بودن و پایتخت دینی و دوم ایران بودن آذربایجان را نیز نتیجه می گیرد و با اشاره به اقامت یک ماهۀ کاووس و کیخسرو در آن، بار دادن و بزم آراستن کیخسرو بعد از کشته شدن افراسیاب و وجود رسم اقامت در آذربایجان برای نیایش در مواقع سختی ها و گرفتاری ها در آنجا در زمان شاهان ساسانی، می کوشد اهمیّت این ایالت در ایران باستان را تبیین کند و از آن در جهت هویّت به اصطلاح ایرانی بخشیدن به این ایالت بهره برداری نماید.
      مقصود اصلی دکترآیدنلو از تذکار موقعیّت ویژۀ آذربایجان و آتشکدۀ آذرگشسپ در داستان های شاهنامه یا وقایع دوران تاریخی در این کتاب، گذشته از تأکید بر مهم بودن جایگاه و موقعیّت آذربایجان در شاهنامه یا نزد شاهان و امرای ایرانی، برجسته ساختن وجه و هویّت ایرانی آذربایجان است!
      از نظر ناسیونالیست های معاصر وطنی هویّت ترکی داشتن و ایرانی بودن حکم جمع اضداد را دارد و آذربایجان زمانی می¬تواند از هویّت ایرانی برخورداری یابد که از نمادها و مشخّصه های ایران باستان، عهد ساسانی، زرتشتی گری، زبان پهلوی یا زبان فارسی در آن سخن رود. این نگاه جز تلاشی برای گذاشتن یک نظر مجعول به جای یک واقعیّت تاریخی چیز دیگری نیست.
      برجسته بودن جایگاه آذربایجان در ایران یک امر طبیعی است. حتّی در عصر حکومت های ترک مانند قاجار هم آذربایجان ضمن آنکه یکی از چهار ایالت بزرگ سرزمین ایران محسوب می شد، مهم ترین ایالت و ولیعهدنشین ایران هم به شمار می آمد و اینها نتایج طبیعی اهمیّت و مزیّت های خدادادۀ آذربایجان بود.
      آذربایجان یک سرزمین کهن با نشانه های تمدّنی بسیار قدیمی و مهم ترین عقبۀ ایران در فن و صناعت و تمدّن و ادب و نظامی گری و تکیه گاه همیشگی ایران بوده است. حتّی در قرن اخیر هم با وجود تلاش های عامدانه و غرض ورزانه برای کاستن از موقعیّت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آذربایجان؛ این ایالت همچنان اثرگذاری و الهام بخشی خود در مجموعۀ ایران را حفظ کرد. با این اوصاف بستن ریش اهمیّت آذربایجان به وجهۀ آریایی یا پهلوی یا ایرانی داشتن این ایالت، تلاشی مصنوع و بی سرانجام برای خارج کردن مسئله از مدار تاریخی و حقیقی آن است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/3/2021 8:14 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 29

      دکترآیدنلو بعد از اشاره به کاربرد نام برخی امکنه آذربایجانی در داستان جنگ کیخسرو و افراسیاب و تذکر اینکه این روایت طولانی ترین و مهم ترین حضور نام آذربایجان و نواحی مرتبط با آن در شاهنامه است؛ به ذکر چند نکته در حواشی حکایت می پردازد. یکی از این نکات، مطلبی است که ایشان در بارۀ «هنگ افراسیاب» نوشته اند:
      « غار نهانگاه شاه توران «هنگ افراسیاب» نامیده شده است. «هنگ» از ریشۀ «Kan» (= کندن) در آبان یشت اوستا خانۀ زیرزمینی افراسیاب است که در آن برای ایزدبانوی آبها، آناهیتا قربانی می کند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 52)
      در این بخش دو نکته جلب نظر می کند:
      نکتۀ نخست این است که دکتر آیدنلو با وجود اینکه شمال ارس را جزء آذربایجان نمی داند، در اینجا با نام بردن از بردع و هنگ افراسیاب در نزدیکی بردع به عنوان نام دو مکان آذربایجانی در شاهنامه از گفتۀ قبیلی خود عدول کرده یا مرتکب نوعی تناقض گویی می گردد.
      نکتۀ دوم تأویل واژۀ «هنگ» به «کن» و مربوط ساختن آن به مصدر «کندن» فارسی دری است. گذشته از اینکه توجیه ریشه شناختی و اشتقاق «هنگ» از «کن» دشوار است، مرتبط ساختن واژۀ متعلّق به زبان پهلوی به زبان فارسی دری وارداتی از شمال شرق فلات ایران هم دشوار است. مبتکر این سبک از اتیمولوژی در دوران معاصر دکترمحمّد معین است و متأسّفانه برخی بافته های ریشه شناختی ایشان به دلیل خالی بودن میدان و فقدان نقد، حکم علم را پیدا کرده است. آقای آیدنلو در بارۀ ریشۀ واژۀ هنگ تا حدودی از نظر دکترمعین تأثیر پذیرفته است. مقصود از «هنگ» غاری است که افراسیاب در آن پنهان گشته بود. از همین نقطه رایحۀ تأثیرپذیری از نظرات دکترمعین به مشام می رسد.
      دکترمعین واژۀ ترکی «کند» در معنی شهر و سپس روستا را به فارسی دری مربوط کرده و «كند» را به معني شهر و از ريشة ايراني [!] «كندن» دانسته است و اين ادّعا جز تحریف و قلب واقعیّت نمی تواند نام دیگری داشته باشد. شهر و ده را در کوه نمي‌‌كنند؛ بلكه کنار آبی یا محیط مساعدی مي‌سازند. پذيرفتن چنين استدلالي و به كاربردن اين منطق كه خانه و امكنة اوليّه با كندن دل كوه ايجاد شده‌اند؛ دشوار به نظر مي‌آيد؛ بخصوص كه از روزگار كندن خانه در دل كوه و سنگ تا به امروزه واژه‌ها، بي نهايت جرح و تعديل شده و شكل‌هاي اوليّة خود را با تغييراتي از قبيل: سايش، ادغام، ابدال، تغيير حركات و تغيير معني از دست داده‌اند.
      آنچه از انديشيدن و كنار هم نهادن برخي معلومات حاصل مي‌شود؛ اين است كه «كند» در ميان ترك؛ معني «محّل، اجتماع، و مكان تجمّع» را داشته، كه مي‌توانسته در آن واحد هم به روستا و هم به شهر اطلاق شود. بعدها با ورود «بلد» و «شهر» لفظ «كند» در معني «روستا» به حيات خود ادامه داده است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/4/2021 11:46 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو

ترک / ترکان در شاهنامه
      دکترآیدنلو با اشاره به نخستین کاربردهای کلمۀ ترک و جمع آن ترکان در شاهنامه اعلام می دارد که منطقۀ زیست ترکان و چینیان در شاهنامه با نام «توران» شناخته می شده است. نویسنده با بیان اشکال مختلف تلفّظ و نوشتار ترک «استوار و نیرومند» را پذیرفته ترین نظر در تعیین معنی لغوی کلمۀ ترک تلقّی می کند و با اشاره به خاستگاه ترکان در دشت های بین دامنۀ کوه های آلتای و اورال و نواحی شمال شرقی خزر به تشکیل امپراتوری بزرگی از سوی این قوم در سدۀ ششم میلادی اشاره می کند که از مغولستان و مرزهای شمالی چین تا حدود دریای سیاه امتداد داشته است.
      نویسنده سال 554 میلادی را سرآغاز حرکت ترکان به سوی آسیای مرکزی دانسته و به رسیدن ایشان به دریاچۀ آرال و تصرّف سغد و بخارا و خوارزم و پیش آمدن تا کرانه های رود ولگا اشاره می کند و اعلام می دارد ترکان از این ایّام در مرزهای شرقی و شمال شرقی ایران دورۀ ساسانی حضور داشتند و ضمن داشتن روابط با ایران، گهگاه نیز به قلمرو ساسانیان می تاختند. معنی سخن او این است که پیش از آن در قلمرو ایران عموماً و در آذربایجان خصوصاً حضور نداشته است.
      واگذاری ترک و چین به پسر میانی از سوی فریدون مدخل ورود نویسنده به مسئلۀ ترک در شاهنامه است. او با اذعان به اینکه چین اقلیمی غیر از توران و ترکستان است به روابط گاه و بیگاه ترکان و چینیان هم اشارتی می کند. وی با اشاره به قسمت کردن قلمرو فریدون میان سه پسرش و نامیده شدن سرزمین ترکان با نام «توران» پرسشی با این مضمون مطرح می کند که: چه رابطه و نسبتی میان توران و ترکان وجود دارد؟ خود او معتقد است:
      « در شاهنامه واژه های «تور» و «تورانی» با پیشینۀ اوستایی، با لغت «ترک / ترکان» در معنی همسایگان شرق و شمال شرق ایران درآمیخته و این دو مفهوم متفاوت (تورانی و ترک) و به تبع دو نام «توران» و «ترک» (به معنای: ترکستان / سرزمین ترکان) به جای و معادل یکدیگر استعمال شده است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 74)
      در نظر مؤلّف تورانیان با ایرانیان هم نژاد هستند و با ترکانی که بعدها در تاریخ واقعی ایران به همسایگان شرق و شمال شرقی بدل شدند؛ تفاوت ماهوی دارند. این نگرش بازتاب قرائت و اعتقاد ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای معاصر ایران از اصل و ریشۀ ترکان است. به اعتقاد نویسنده این یکسان انگاری تورانی و ترک از مدّتی پیش از فردوسی شکل گرفته و در منابع منثور مورد استفادۀ فردوسی رخ نمایانده بود و فردوسی حاصل این نگرش را در نظم داستان ها به کار بسته بود.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/5/2021 9:01 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 31

دکتر آیدنلو در تأیید نظریۀ آریایی بودن تورانیان اضافه می کند:
      « در تاریخ ملّی / روایی اصلی ترین دشمنان ایران که از مشرق و شمال شرق به این سرزمین می تازند؛ تورانیان هستند و کشور آنها نیز توران نامیده می شود، امّا در تاریخ واقعی ایران به ویژه در دورۀ ساسانیان اقوام ترک همسایگان شرقی ایران هستند و از مرزهای شرقی و شمال شرقی؛ یعنی، همان محلّ حملات تورانیان در داستان های ملّی و پهلوانی گهگاه به ایران هجوم می آورند. تداوم حملات ترکان از مشرق و شمال شرق به ایران که یادآور و مشابه تاختن تورانیان در تاریخ ملّی / روایی بود؛ اندک اندک باعث شد که دشمنان داستانی و تاریخی ایران در مرزهای شرقی و شمال شرقی با هم درآمیزند و دو واژۀ «تورانی» و «توران» از حوزۀ تاریخ ملّی با «ترک / ترکان» و «ترکستان» از عرصۀ تاریخ واقعی معادل یکدیگر انگاشته شود. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 74)
      مهم ترین گواه نویسنده برای یکسان یا هم نژادانگاری تورانی و ایرانی نام های به کار رفته برای شخصیّت های تورانی است. خود نویسنده به ترتیب الفبا 49 نام از شخصیّت های تورانی به کار رفته در شاهنامه را ردیف کرده و همۀ آنها را فارسی یا به تعبیر مبهم خودشان ایرانی پنداشته است. چنین اعتقادی با چند سؤال و ابهام مواجه است:
1 ـ نویسندگان ناسیونالیست فارسی گرا و ترکی ستیز معاصر به طرز غیر قابل باوری به مصادرۀ داشته های زبانی و فرهنگی دیگر اقوام پیرامونی معتقد بوده و بخش قابل توجّهی از واژه ها و سرمایه های فرهنگی و تمدّنی اقوام دیگر را به خود منتسب کرده اند. این رویّه به لطف بی مبالاتی ترک نسبت به داشته های زبانی، فرهنگی و تمدّنی خود با توفیق بیشتری همراه گشته است. از طرف دیگر منبع دکترآیدنلو برای بیان معانی این اسامی نوشته های دکترمنصور رستگار فسایی است که خود این حضرت در زمرۀ شخصیّت های ترکی ستیز قرار دارد و طبیعی است در اتّکا به نوشته های شخصیّتی با این رویکرد باید جانب احتیاط را رعایت کرد.
2 ـ برخی از اسامی مورد اشارۀ دکترآیدنلو ترکی هستند که به ناحق به فارسی یا به تعبیر ایشان زبان های ایرانی منتسب شده اند. مثلاً کلمۀ «بارمان» در کتاب عظیم دیوان لغات التّرک در معنی «پسر افراسیاب» و «نام شهرکی در کنارۀ رود یُنکو» مذکور افتاده است. این کلمه مرکّب از «بار» (وار) به معنی «دولت و ثروت» به علاوۀ پسوند «مان» در معنی افاده کنندۀ «زعامت و بزرگی و والایی» (دولتمند والا) ترکیب یافته و کلمه ای ترکی است. ترکی دانستن واژۀ «تورا» نیز توجیه دارد. کاشغری «تور» و شکل دیگر آن «تُرا» را در معنی «پیشگاه و صدر خانه» ضبط کرده است. همچنین «تورا» می تواند شکل دگرگون شده ای از واژۀ ترکی «توره» در معانی از قبیل: آیین، ریخت، وضعیّت و قاعده و قانون باشد.
3 ـ اسامی مورد اشاره از صافی قلم و اندیشۀ  نویسندگان و راویان به زعم ایشان ایرانی گذشته و طبیعتاً در این رهگذر تأویل و تبدل هایی شکل گرفته است. خود دکتر آیدنلو در نوشته¬هایش نام «خوشنواز» پادشاه ترکان هیاطله در عهد پیروز ساسانی را تغییر یافتۀ واژۀ سغدی «اخشوندار» دانسته است. آوردن نام سغدی یا فارسی برای پادشاه ترک نشان از آن دارد که صحّت اصل این نام ها محلّ تردید بوده و بعضاً حکایت از ساخت این اسامی از سوی اجداد طاهرین نویسندگان فارسی گرای امروزی دارد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/6/2021 7:00 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 32

      آقای آیدنلو تلاش برخی سلسله های ترک برای رساندن نسب خود به افراسیاب را هم نتیجۀ همین یکسان پنداری تورانی و ترک دانسته و با ذکر دو نمونه از مطالب کتاب های مروج الذّهب و مجمل التّواریخ می کوشد نشان دهد که مسئلۀ تفاوت تورانیان و ترکان و ترک نبودن افراسیاب و تورانیان صرفاً عقیدۀ محقّقان معاصر نیست و مؤلّفان قدیمی نیز متوجّه این تفاوت بوده اند. او نتیجه می گیرد:
      « اینکه افراسیاب و پادشاهان توران (پشنگ و زادشم) ترک نیستند و با ایرانیان هم نژادند؛ علاوه بر نامهای ایرانی آنها از اینجا نیز معلوم می شود که ایشان فرزندزادگان تور پسر فریدون اند و تبارشان همچون شاهان ایران به شهریار نامدار پیشدادی فریدون می رسد. به تعبیر سادۀ امروزین افراسیاب و مهتران توران پسر عموی پادشاهان ایران هستند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 76)
      نویسنده در بارۀ چگونگی تشخیص ایرانی بودن نام هایی چون «پشنگ» و «زادشم» توضیحی عرضه نمی کند، تا ادّعای خود را برهانی و استدلالی گرداند. خود این کلمۀ «ایرانی» هم حکم ابهام در ابهام را دارد. «زبان ایرانی» همانند سیمرغ شاهنامه جز افسانه و جز بهانه ای برای فرار از برخی ابهام ها و تناقض ها چیز دیگری نبوده است. «زبان ایرانی» مورد نظر معاصران فارسی گرای ایرانی یک معنی موسع دارد که می توان همۀ زبان ها از غیر ترکی و غیر عربی موجود در فلات ایران را از قدیم ترین ازمنۀ تاریخی الی یومنا هذا در ذیل آن قرار دارد و فارسی تهرانی کنونی را میراث دار این مجموعۀ زبان های ایرانی دانست.
      از این گذشته مؤلّف به این نکته نیز توجّه ندارد که این نام ها به احتمال قریب به یقین می توانسته اند دچار تغییرات آوایی برای سازگاری تلفّظ آن کلمات با مخارج آوایی و طرز تلفّظ اقوام هندواروپایی زبان گردند و یا اینکه در گذر زمان تغییرات معمول کلمه از قبیل سایش، ابدال، ادغام، قلب و تغییر حرکات را بپذیرند.
      به جز این اشکالات، دکترآیدنلو نیز به مانند دیگر نویسندگان این نحله، قطعات ناقص تاریخ واقعی را با پناه بردن به افسانه های شاهنامه تکمیل می سازد و یک داستان و افسانه از نوع تقسیم سرزمین بین پسران فریدون را پایۀ استنتاج تاریخی و اظهار نظر قطعی در بارۀ اصل و تبار یک قوم قرار می دهد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/7/2021 11:03 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 33

      دکترآیدنلو با اشاره به برخی کاربردهای مجازی ترک در شاهنامه، سخن را به ذکر مصیبت همیشگی ناسیونالیست های ایرانی معاصر در صحرای «غلامان ترک» می کشاند و می نویسد:
      « چون اهالی بعضی شهرهای ترکستان نیک روی بودند و پس از اسلام از بین آنها غلامان و کنیزکان زیبا به ایران و دیگر سرزمینها می آوردند و می فروختند؛ به تدریج کلمۀ ترک در ادب فارسی به استعاره از «محبوب خوب رخسار مرد یا زن» و «غلام یا کنیز ماه روی» به کار رفت و به یکی از تصاویر بسیار مکرّر و اصطلاحاً سنن ادبی شعر فارسی تبدیل شد. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 82 ـ 81)
      این نکته هم چیزی جز رسوب گذاری اندیشۀ ناصواب ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی در ذهن و عمل نویسنده نمی تواند باشد. علّت خاصّی وجود ندارد تا ادّعا کنیم ترکان یا ترکستانی ها از همه زیباتر بوده اند و در میانشان درصد مردم زیبارو بیش از اقوام دیگر بوده است. اگر این قصه واقعیّت داشت باید ترکان امروزی هم در زیبایی بین خلق جهان سرآمد می بودند؛ در حالی که با گسترش ارتباطات و رفت و آمدها، همه می توانند شهادت دهند که ترکان چه آسیای میانه ای، چه آذربایجانی، چه ترکیّه ای، چه بلغاری و چه هرجای دیگری امتیاز خاصی از حیث زیبایی نسبت به ملل دیگر ندارند.
      در میان مردم سفید از هر نژاد و قومی زشت بوده؛ زیبا هم بوده و بیشتر مردم هم چهره ای معمول و متعارف داشته اند؛ نه آنچنان زیبا که عقل از سر بپرانند و نه آنچنان زشت که از زندگی سیر کنند.
      اعتقادی از نوع غلامان و کنیزان زیبای ترک محصول قلم های بی تقوای روزگار حاضر در ایران است که با دستکاری آثار نوشتاری زبان خود، با دستکاری ترجمۀ کتاب های عربی، با برجسته ساختن نوشته هایی که بر وجود غلام یا کنیز ترک صحّه می نهاده و مکتوم نگه داشتن نوشته هایی که بر وجود غلام از جانب خود ایشان شهادت می داده؛ کوشیده اند برای تراشیدن سابقۀ درخشان و توام با عزت نفس برای قوم خود و تلاش برای ایجاد حس حقارت در میان ترکان وطنی در جهت ایجاد زمینۀ مناسب برای استهلاک ایشان در زبان و فرهنگ فارسی قدم بردارند.
      جایی که فلان مترجم نامدار «جیش الترک» را «غلام ترک» معنی می کند و صدها از این نوع تحریف و نه اشتباه در ترجمۀ فلان کتاب عربی به کار می بندد؛ می توان حکایت مفصّلی از این مجمل خواند. ترکستان مانند برخی جاها بی صاحب نبوده که سپاه مهاجم از این سرش بزند و از آن سر درآید، یا مانند فلان قوم و نژاد نبوده که از غرور و سلحشوری تهی باشد. ترک و ترکستان منبع جوشان سلحشوری، غرور و جهانگیری بوده و مردم چنین سرزمینی را نمی توان به مانند کالا جمع و بسته بندی کرد و برای التذاذ دیگران به اینجا و آنجا صادر کرد.
      معلوم نیست این ایرانی های سابق ناسیونالیست های وطنی که لااقل در دوران اسلامی پیوسته زیر دست سلاطین ترک بوده اند این همه غلام و کنیز ترک را از کجا تهیّه کرده یا به اسارت گرفته اند؟! قرار نیست ما هر مطلب بی پایه، هر چند پرتکرار و جاری گشته بر قلم نامداران را بی تعمّق و تفقّه بپذیریم و به تکرار کنندگان حرف های بی پایۀ کسانی که نیّت خیر نداشته اند؛ بدل گردیم.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/8/2021 8:30 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 34

      محدود نگه داشتن و متوقّف گذاردن ترکان در پشت مرزهای شمال شرقی فلات ایران نیز از جملۀ نکاتی است که تاریخ نویسان عصر جدید در ایران بر آن پای فشرده اند و دکتر آیدنلو نیز آن را پذیرفته و در عمل حضور و تأثیرگذاری ترکان در داخلۀ ایران و رویدادهای تاریخی ایران را رد نموده است. ایشان در شرح نبرد بهرام گور با ترکان می نویسند:
      « نبرد بهرام گور با ترکان جز از شاهنامه در بعضی منابع تاریخی نظیر تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، تاریخ یعقوبی، اخبارالطّوال دینوری، زین الاخبار گردیزی و ... نیز آمده است، ولی چون در آن تاریخ (سدۀ پنجم هجری) ترکان هنوز تا مرزهای ایران پیش نیامده بودند و در رویدادهای تاریخی ایران نقش نداشتند. مقصود از «ترکان» در این گزارشها هیاطله / هپتالیان / هونهای شرقی است که در قرن پنجم میلادی به مرزهای شرقی و شمال شرقی ایران می تاختند و سرانجام در روزگار بهرام پنجم (گور) از رود جیحون گذشتند و تا مرو رود در خراسان آمدند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 91)
      برای رد نظر دکتر آیدنلو پیش از هر منبعی می توان نوشته های خود ایشان را مبنا قرار داد. ایشان در صفحۀ 95 کتاب خود از حضور و به تعبیر خودشان از تاختن و یغماگری ترکان در مازندران در عهد انوشیروان سخن می گوید و ساختن بارۀ بلندی از سنگ و گچ برای ممانعت از حملات ترکان به ایرانیان اقلیم شمال را به ریش انوشیروان می بندد.
      خود این اعتراف نشان می دهد ترکان تا مرزهای ایران که سهل است در گرگان و ساری و آمل هم فعال مایشاء بوده اند.
      نمونۀ دیگر حکایت رسیدن خزران به اردبیل در عهد هرمزد نوشین روان است که در صفحۀ 99 کتابشان بدان اشارت کرده و در همین صفحه از تاراج آذربایجان از سوی خزرها و حضور ساوه شاه در هرات در زمان هرمزد پسر انوشیروان سخن می رود. باید توجّه داشت در اینجاها حرف از مرز و مرو رود و دربند و بردع و دیگر نواحی مرزی نیست، بلکه سخن از داخلۀ ایران است؛ یعنی آقای دکتر آیدنلو گرگان و ساری و آمل و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان و هرات را جزء نواحی داخلۀ ایران محسوب نمی دارند که حضور و تأثیرگذاری ترکان در داخلۀ ایران و رویدادهای تاریخی ایران را از اساس مردود می دانند؟!
      ایشان مندرجات منابع عربی را که ترک بودن آذربایجان و حضور ترکان از نخستین سده های پس از هجرت در پیرامون مرکز قلمرو اسلامی را خاطرنشان میسازند، چه می کنند. همین طور وجود اقوام پروتوتورک در ایران و غرب آسیا را که واضعان آن هم نه محقّقان ترک، که پژوهشگران غربی هستند؛ چگونه رد و نفی می کنند؟

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/9/2021 8:51 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 35

          فصل دوم کتاب «آذربایجان و شاهنامه» منحصر بر ذکر نمونه های حضور نام ترک و توران در شاهنامه نیست و نویسنده بعد از بیان حضور و نقش ورزی تورانیان و ترکان در شاهنامه و بیان روابط ایشان با ایران، به انتساب صفات، ویژگی ها و رفتارهای ستوده و مثبت به ترکان در شاهنامه می پردازد.
      در اعتقاد نویسنده با وجود اینکه تورانیان و ترکان در شاهنامه غالباً دشمن ایرانیان هستند و به کرّات به ایران می تازند، لیکن فردوسی از انتساب صفات نیکو بدیشان خودداری نمی تواند. نویسنده برای نشان دادن این امر شواهدی از شاهنامه نقل می کند.
      بر خلاف تصویری که برخی ناسیونالیست های نامدار ایرانی از شاهنامه ترسیم می کنند این کتاب در شرح مثالب ترکان نیست و نباید هم باشد. وقتی قرار است یک اثر حماسی به نیّت بیدار کردن احساسات ملّی قومی ساخته و پرداخته شود؛ نمی توان در چنین کتابی از دشمن همیشگی و اسطوره ای، چهره ای ناتوان، زبون، بی تدبیر، بی نصیب از قواعد و بی بهره از فن و صناعت ترسیم کرد. حریف قدر است، تا به حدّی که گاه از از پهلوانان متعارف کاری برنمی آید و لازم می گردد پهلوانی با چهره ای قدسی از نوع اسفندیار، یا قهرمانی نامیرا و متّکی بر غیب از نوع رستم، یا شاهی فراتر از پادشاهان معمولی از نوع کیخسرو ساخته شود، تا سرنوشت این منازعۀ همیشگی را به کام قوم رقم بزند. پس نمی توان کوته فکری کرد و از ترک قوم ناتوانی ساخت و آنها را آماج همیشه مغلوب تیرها و شمشیرهای پهلوانان و سربازانی ساخت که از سر شکم سیری و تفریح به میدان رفته اند.
      دکتر آیدنلو عقیده دارد استخراج، طبقه بندی و توضیح بارزترین سجایای منتسب به تورانیان و ترکان در شاهنامه، بهتر و دقیق تر ویژگی های ارزشمند ترکان در شاهنامه را عیان خواهدکرد. به همین منظور به ذکر نمایان ترین خصوصیّات نیک فکری، روحی، اخلاقی و کرداری تورانیان و ترکان در شاهنامه می پردازد و البتّه از ذکر وجوه منفی نیز دریغ نمی ورزد.
      نویسنده بر اساس ابیات شاهنامه صفاتی چون خداپرستی، داشتن شخصیّت های نیک و خردمند، دلاوری، میهن پرستی، وفاداری، انصاف در بارۀ دشمن، نقش ورزی زنان، پاکدامنی و پوشیده رویی زنان و دختران، خوب رویی دختران، وفاداری دختران ترک و تورانی نسبت به دلدادگان خود، مهر مادری، اعتماد به نفس و استوار بودن بر رسوم کهن، یاری کردن ایرانیان، پناه دادن به ایرانیان، گرفتن انتقام شاه ایران در آخر شاهنامه را به تورانیان و ترکان نسبت می دهد و به پیروزی آنها در جنگ های متعدّد با ایرانیان در سایۀ پردلی و رزم آوری اشاره می کند.
      در این باره اشاره به شخصیّت های نیکو و خردمند ترکان اهمیّت بیشتری دارد. در لسان شاهنامه حتّی افراسیاب با وجود دشمنی آشتی ناپذیر با ایران و خشونت در رفتار از دلاوری، وجوه عاطفی و انسانی، ایزدی بودن، اهمیّت دادن به ننگ و ناموس، پردانشی، داشتن فر و دانش و کارهای خارق العاده بهره دارد و بر خلاف تصوّرات موجود چهرۀ او در شاهنامه کاملاً اهریمنی و تیره و تباه نیست.
      انتساب صفات نکوهیده به افراسیاب هم امر منحصر به او نیست و چنین انتساب ها و نکوهش هایی حتّی در حق شاهان ایران هم جاری شده است. این ستایش ها شامل حال اغریرث برادر افراسیاب، پیران وزیر افراسیاب و خوشنواز پادشاه هیتالیان هم می شود و پهلوانانی چون پیلسم برادر پیران هم از ستایش های شاهنامه بهره می یابند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/10/2021 8:53 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 36

      در اواخر فصل دوم «آذربایجان و شاهنامه» نویسنده بخشی مشتمل بر چند بیت آورده که در آن به انتساب برخی اشیا و امور به ترکان در شاهنامۀ فردوسی اشاره شده است.
بور ترکی
      مثال نخست «بور ترکی» است. فردوسی در پایان پادشاهی بهرام اورمزد در دو بیت خارج از روند داستان، از زبان خود گفته است:
اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ
پر از می یکی جام خواهم بزرگ
یکی بور ترکی چـو گرگی به تن
کهن پر گهر هنگ او شست من
      نویسنده در توضیح مطلب می نویسد:
« اگر ضبط و خوانش «بور ترکی» در تصحیح دکترخالقی مطلق درست باشد؛ ظاهراً به معنای «نوعی جام بزرگ» است و «ترکی» در آن صفت نسبی از ترک است. در برخی دست نویس ها آن را «پور ترکی» در معنی «غلام بچۀ ترک» نوشته اند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 139)
      در این باره چند نکته قابل اشاره است:
الف ـ واژۀ «بوری» در فرهنگ های قدیمی ترکی «گرگ» معنی شده و کاربرد آن در معنی «نفیر» و «شیپور» را باید از روی مجاز دانست. عکس قضیّه هم ممکن است، صحیح باشد؛ یعنی، به اعتبار زوزه و نفیر گرگ چنین نامی را به این حیوان داده باشند. محتمل است «بور» کوتاه شدۀ «بوری» باشد. این کلمه در این معنا با «گرگ» در همین بیت مناسبتی دارد.
ب ـ در برخی لغت نامه ها، «بور» در معنی جام مشاهده نشد، لیکن در دیوان لغات التّرک«بور» در معنی می و خمر به کار رفته است. (دیوان، ص 386) «بور» در این معنی با مصراع مناسبتی ندارد.
ج ـ «پور» به کار رفته در نسخه های دست نویس با مصراع مناسبتی ندارد، لیکن معنی ارائه شده برای «پور» از سوی نویسنده همچنان نشان از آن دارد که ایشان با وجود اراده و تلاش به کار بسته؛ نتوانسته قلم و اندیشۀ خود را از زیر سایۀ سنگین نویسندگان بیمار ایرانی خارج سازد و «پور» را در معنی سرراست و صحیح آن؛ یعنی، «پسر» به کار برد و مجبور نباشد از معنی بلاهت آمیز ریشه در تمایلات نژادپرستانه استفاده کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/11/2021 7:59 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 37

زبان ترکی در شاهنامه
      فصل سوم از کتاب آذربایجان و شاهنامه به انعکاس زبان ترکی و مفردات آن در شاهنامه اختصاص دارد. نویسنده بعد از ذکر مقدّمه ای در معرّفی زبان ترکی، به نحوۀ انعکاس این زبان در شاهنامه پرداخته و این امر را به دو شکل تقسیم می کند:
الف ـ اشارات به این زبان و خطّ آن در گزارش داستان ها
ب ـ واژه ها و نام های خاصّ ترکی
      نویسنده در ادامه به ترکی گویی و ترکی دانی چند تن از شخصیّت ها و پهلوانان شاهنامه از قبیل گیو، رستم و جاماسپ اشاره می کند و وجود ترجمان در برخی جنگ ها برای ترجمۀ گفتارهای دیگر پهلوانان را خاطرنشان می سازد. یک بار هم از نجوای افراسیاب به ترکی در غاری در بردع سخن به میان می آورد.
      یک نکتۀ جالب در مرور حضور زبان ترکی در شاهنامه این است که در روزگار پادشاهی انوشیروان برخی از مردم ایران زبان ترکی را از بازرگانان آمده از ترکستان می آموزند. نویسنده در مواجهه با این امر می نویسد:
      « این دو بیت گواهی بسیار مهمّی است که نشان می دهد دست کم به روایت شاهنامه از دورۀ انوشیروان به بعد عدّه ای از مردم ایران زبان ترکی را از بازرگانان ترکی که به ایران می آمدند؛ آموخته بودند. این اشاره همچنین از مدارک کهن آشنایی با زبان ترکی در عصر ساسانی و روابط زبان ترکی با زبانهای ایرانی در دورۀ پیش از اسلام است که در شاهنامه باقی مانده. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 148 ـ 147)
      از چند بازرگان که قرار است است مدّت کوتاهی در جایی اقامت کنند، مردم عادی زبانی نمی آموزند. شاید چند تن از طرفین معاملۀ بازرگان ترک، کمی ترکی یاد بگیرند و آن بازرگانان ترک هم کمی پهلوی یا هر زبان دیگر محل تجارت خود را بیاموزند، لیکن این اتّفاق منجر به زبان آموزی عمومی نمی شود. طبیعی بوده که بازرگانان زبان مردمان سرزمین هایی را که برای تجارت به آنها می رفتند بلد باشند، یا دیلمانجی به همراه داشته باشند، امّا اعتقاد به زبان آموختن گروهی از مردم از بازرگانان گذری حاصل نتیجه گیری های شگفت و منحصر به فرد اندیشۀ برتر ایرانی و تابع حساب و کتاب های خاصّ برای استفاده های بعدی بوده است!
      فعالیت های بازرگانی تجّار جایگاه عجیبی در اندیشۀ نویسندگان فارسی گرای روزگار معاصر داشته است. بر اساس این اندیشه اسلام آوردن شرق آسیا نتیجۀ فعالیت های تبلیغی بازرگانان ایرانی معرّفی می شود؛ بخشی از مردم چین در اثر رفت و آمد این بازرگانان فارسی می آموزند. در اثر رفت و آمد بازرگانان جنوب ایران به صفحات شرقی آفریقا، زبان فارسی در این نواحی رایج می گردد و زنگبار به حوزۀ زبان فارسی افزوده می شود و بالاتر از اینها بازرگانان ایرانی با رفت و آمد به ترکستان تمدّن و فرهنگ را به این نواحی می برند!!
      همۀ آنچه گفتیم در نوشته های برخی نویسندگان و شاعران فارسی گرا و نام آشنای معاصر ایرانی آمده و نشان می دهد ورود مؤلّف «آذربایجان و شاهنامه» به این مقوله و اشاره به تأثیرگذاری های زبانی، دینی و فرهنگی تجّار متکّی بر سابقۀ امر و کثرت استفاده از این دستاویز در نزد نویسندگان معاصر ایرانی می باشد که این بار بر حسب اتّفاق و با تلطیف صورت گرفته از جانب نویسنده به نفع زبان ترکی تمام می شود تا عدّه ای از مردم ایران که لابد بسیار هم کم بوده اند، ترکی بلد باشند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/13/2021 11:17 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 38

      نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در باب ورود لغات ترکی به گروه زبان های ایرانی[!] هم می نویسد:
      « از زمان همسایگی ترکان در مرزهای شرقی و شمال شرقی با ایران در عصر ساسانیان شماری از لغات ترکی به زبانهای ایرانی از جمله سغدی، خوارزمی و فارسی میانه راه یافت و پس از اسلام با آمدن بندگان ترکستانی به ایران و نیز مهاجرت ترکان غز / اغوز بر کم و کیف واژه های دخیل ترکی در زبان فارسی دری شرق افزوده شد. در سالها و سده های بعد هم با شکل گیری سلسلۀ سلجوقیان و بعدها تاختن مغولان به ایران، روند ورود وام واژه های ترکی و مغولی در زبان فارسی با شدّت بیشتری پی گرفته شد و تا پایان دورۀ قاجار ادامه داشت. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 149 ـ 148)
      یعنی واقعاً اجداد عاریه ای آقای دکتر آیدنلو از زبان بندگان ترکستانی هم کلمه وام می گرفته اند؟! این اجداد بزرگوار که به صورت غیر قابل انکاری لااقل در دورۀ اسلامی تحت سیطرۀ ترکان بوده اند، این همه بنده و کنیز و غلام اسیر یا زرخرید را چگونه از این قوم مغرور و سلحشور حاصل کرده اند؟!
      قاعده بر این است که از اقوام مغلوب غلام و کنیز گرفته شود؛ یعنی، همان اتّفاقی که در دورۀ اسلامی رخ داد و موالی ایرانی در منازل و مساکن عربی عهده دار خدمتگزاری اعراب گشتند و برخی این موالی در پی انتساب و الحاق به قبایل و خاندان های عربی هم برآمدند و علاوه بر خدمتگزاری به شعر و نثر عربی، به اسباب طرب اعراب هم تبدیل گشتند و کار تا جاهای باریک تری هم پیش رفت و یکی از این اجداد بزرگوار کتاب و رساله در مزیّت اندام های جنس لطیف ایرانی نسبت به جنس لطیف عربی نگاشت، تا اشتهای مرد عرب را هر چه بیشتر برانگیزد. با این سابقه طرح افسانۀ غلامان ترک، بندگان ترکستانی یا کنیزان ترک  چیز جز فرافکنی و دروغ بافی برای پوشاندن این سرافکندگی تاریخی نیست؟

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/14/2021 9:15 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 39

      دکترآیدنلو در بارۀ لغات دخیل ترکی در فارسی اضافه می کند:
      « در بارۀ موضوع لغات دخیل  ترکی در زبان / متون فارسی چند کتاب، مقاله و مدخل دانشنامه ای نوشته شده است، که مهم ترین و مفصّل ترین آنها تا امروز تحقیق چهار جلدی گرهارد دورفر با نام عناصر ترکی و مغولی در فارسی نو است، که در سالهای 1963 ـ 1975 به زبان آلمانی چاپ شده. طبق نوشتۀ خود دورفر در این پژوهش ظاهراً حدود دو هزار لغت و به طور دقیق 2135 واژۀ ترکی و مغولی دخیل در فارسی بر اساس متون مورد استفاده و بررسی او شناسایی و معرّفی شده است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 149)
      محتملاً دکترآیدنلو با تأکید بر کتاب گرهارد دورفر و اشاره به رقم 2135 واژۀ مندرج در آن کتاب و شریک بودن واژه های مغولی در این رقم، قصد داشته دامنۀ حضور لغات ترکی در فارسی را محدودتر از آنچه هست نشان دهد.
      در بارۀ تعداد واژه های دخیل ترکی در فارسی به نظر من باید راه کوتاه تری را انتخاب و به فرهنگ های فارسی موجود در ایران مراجعه کرد. تعداد مدخل های ترکی، ترکیبی ترکی ـ فارسی، ترکی ـ عربی و گاه ترکی ـ مغولی در فرهنگ های فارسی موجود رقمی به مراتب افزون تر از 2135 واژۀ دورفر در اختیار ما می گذارد. این در حالی است که برخی لغت نویسان معاصر؛ ید طولایی در حاتم بخشی داشته و تعداد قابل توجّهی لغت ترکی را به زبان های دیگر منتسب کرده اند.
      نتايج حاصله از شمارش کلمات آغاز شده با «ق» در بخش لغات فرهنگ معين به ما مي‌گويد: از مجموع 1934 واژة شمارش شده، تعداد 293 كلمه به تصريح مؤلّف تركي هستند و يا اينكه تركي بودن آنها اظهرمن‌الشّمس است. اگر كلمات تركيبي: تركي ـ فارسي، تركي ـ عربي، تركي ـ مغولي را نيز كه حدود 154 مورد است، به رقم قبلي بيفزاييم، رقم 347 به دست مي‌آيد و بيانگر آن است كه تعداد كلمات تركي موجود در فرهنگ معين آن هم تنها در يك حرف رقم قابل توجّهي را تشكيل مي‌دهد. بگذريم از اينكه مؤلّف فرهنگ معين اصرار بسياري در مغولي، فارسي، عربي و سانسکریت نشان دادن بسياري از واژه‌هاي تركي دارد.
      در بخش اعلام فرهنگ معين در حرف «ق» 653 مدخل وجود دارد كه از اين تعداد 223 واژه به تصريح مؤلّف تركي هستند و 20 واژه نيز به صورت تركيبي: تركي ـ عربي، عربي ـ تركي، تركي ـ فارسي و فارسي ـ تركي ثبت شده است كه رقم فوق را به 243 كلمه مي‌رساند. باز هم بايد يادآوري كنم كه اگر چنين شمارشي در كلّ فرهنگ معين اعمّ از واژه‌ها و اعلام صورت بگيرد؛ رقم واژگان تركي در فارسي در اين فرهنگ متوسّط به عددي پنج رقمي بالغ خواهدشد.
      جدا از این، فرهنگ های ترکی قدیم و جدید بسیاری در دهه های اخیر در ایران به چاپ رسیده، در دسترس قرار دارند و می توانند بخشی از غنای لغوی زبان ترکی را در معرض دید نگاه های منصف قرار دهند و ترکی بودن بخش دیگری از واژه های مستعمل در فارسی را هویدا سازند و نشان دهند فروکاستن تعداد کلمات ترکی در فارسی به رقم 2135 آن هم مشترک بین ترکی و مغولی حق مطلب را ادا نمی کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/16/2021 9:05 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 40

      دکترآیدنلو بر خلاف سنّت رایج در میان نویسندگان معاصر ایرانی، زمان رسمی ورود لغات ترکی به فارسی را دورۀ غزنویان یا سلجوقیان نمی داند و معتقد است به دلیل پیشینۀ قدیمی تر پیوند زبان ترکی با زبان های ایرانی، در متون مقدّم بر سلجوقیان هم واژه های ترکی دیده می شود.
      او لغات ترکی موجود در کتاب «هدایه المتعلمین فی الطب» ابوبکر اخوینی بخارایی تألیف شده در سال 370 هجری قمری را به عنوان شاهد مثال ذکر می کند. نویسنده مطلب مذکور را به نقل از مقالۀ «چند کلمۀ نادر ترکی در یک کتاب کهن فارسی» از دکترجلال متینی می آورد. نظر به وجود تمایلات شدید ترکی ستیزانۀ دکتر متینی می توان حدس زد تعداد کلمات ترکی به کار رفته در کتاب اخوینی بیش از موارد مورد اشارۀ متینی باشد.
      دکترآیدنلو وجود واژه های ترکی در اشعار فارسی در همان نخستین نمونه های گویندگان شعر فارسی در قرون چهارم و پنجم را هم یادآوری می کند و کلماتی چون: ایاغ (پیالۀ شراب)، بَگتَر (نوعی رزم جامه)، تتماج (آش)، خاقان و قرغوی (پرندۀ شکاری) را به عنوان شاهد مثال ذکر می کند. یقیناً در بررسی کامل اشعار نخستین شاعران فارسی دری نمونه های بسیار بیشتری هم می توان یافت.
      با این مقدّمات نویسنده سراغ واژه های ترکی به کاررفته در شاهنامه می رود و به معرّفی این قبیل کلمات در سه بخش زیر می پردازد:
الف ـ کلمات ترکی شامل 10 کلمه: بگماز (شراب)، تارج، ترک، تگین، چالش، خاقان، خدنگ، طغرل، قربان (کمان دان، ترکش)، منجوق (ماهچۀ عَلَم و مجازاً به معنی خود درفش)
ب ـ کلمات ترکیبی ترکی ـ فارسی شامل 4 نمونه: ترک زاده، ترکی، خاقان نژاد، خاقانی
ج ـ نام های خاص شامل 9 نمونه : ایتاش (نام ناحیه ای)، چگل(نام شهری در ترکستان در آن سوی سیحون که ساکنان آن را نیز چگل می گویند.)، خلّخ (نام یکی از شهرهای توران و یکی طوایف ترک)، طرخان (امیر و فرمانروا)، قام (اسم خاص، کاهن، غیب گو)، قجقارباشی (نام یکی از شهرهای توران)، قراخان (اسم خاص)، کیماک (نام گروهی از ترکان)، مغاتوره (اسم خاص)
      نویسنده در بیان لغات ترکی موجود در اشعار دقیقی هم ارقامی به شرح زیر تقدیم می دارد:
الف ـ واژه ها شامل 4 نمونه: ترک، تگین، خاقان، خدنگ
ب ـ ترکیبات ترکی ـ فارسی شامل 3 نمونه: ترکی، یبغونژاد، یبغَوی
ج ـ نام های خاص شامل 3 نمونه: ایتاش، چگل، خلّخ
د ـ اشعار دیگر دقیقی شامل 2 نمونه: تاراج، خدنگ

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/18/2021 11:55 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 41

واژه های نیازمند بررسی
      دکترآیدنلو بخشی هم با عنوان واژه های نیازمند بررسی بیشتر مشتمل بر 10 نمونه می آورد. ترکی بودن این ده کلمه از نظر نویسنده قطعی نیست و نیاز به بررسی بیشتر دارد. کلمات مذکور عبارتند از:
جُنا (دامنۀ زین اسب)، خاتون، خفتان، خَلَج، دمور (آهن)، غاتفر (اسم سپهسالار هیتالیان)، قُلا (نام کوهی در توران)، قُلون (اسم خاص)، کِریاس (درگاه و آستانۀ خانه)، میتین ( میل یا تبر آهنی برای شکافتن و تراشیدن سنگ)
      با لحاظ کردن دقّت نظر و منابع ترکی و فارسی بسیاری که دکتر آیدنلو در اختیار داشته، تشکیک در ترکی بودن کلماتی چون: دمور، خفتان، خاتون و خلج تا حدّ زیادی عجیب می نماید و این کلمات به تصریح منابع متعدّد ترکی و فارسی دارای اصلیّت ترکی می باشند.
      اگر می خواستیم به شیوۀ نویسندگان فارسی گرای معاصر ایرانی در باب ریشۀ باقی ماندۀ کلمات هم اظهار نظر کنیم، اثبات ترکی بودن آنها به راحتی میسّر می گشت. به عنوان مثال تعدادی از نویسندگان منتسب به این گروه یک گسترۀ جغرافیایی مبتنی بر کرم و همّت خود برای ایران ترسیم کرده و کمابیش همۀ لغات یا همۀ شخصیّت های موجود در این گستره را ایرانی می دانند و با این کار، خود را از هر استدلال دیگر بی نصیب می سازند. به عنوان مثال این گروه در وهلۀ اوّل شهری مثل بخارا را یکی از مراکز عمدۀ ایرانیّت معرّفی کرده و همین را برای ایرانی و فارس دانستن همۀ شخصیّت های برخاسته از این شهر و ناحیه کافی تلقّی می کنند. یا بلخ را یک شهر ایرانی محسوب می دارند و سپس داشتن پدر بلخی را برای فارس یا به تعبیر خود ایرانی دانستن ابن سینا کافی تشخیص می دهند.
      این هم برای خود روش و منطقی است که در یک صد سال گذشته حسابی عصای دست نویسندگان معاصر ایرانی گشته و دست آنها را  برای مصادرۀ داشته های فرهنگی ترکان و شخصیّت های نامدار ایشان به نفع فارس و فارسی باز گذارده است.
      نویسنده در ذکر ده کلمۀ مورد اشاره ضمن تذکار نظر منابع در بارۀ ترکی بودن آن واژه ها و یا سنگینی کردن شواهد به نفع ترکی بودن کلمه، باز از در سختگیری وارد می گردد و با وجود اشراف بر فجایع ریشه شناختی ایجاد شدن از سوی لغویان و نویسندگان فارس و فارسی گرا در تعیین ریشۀ کلمات؛ شواهد سنگینی کننده بر ترکی بودن واژه را نپذیرفته و راه انکار و حاشا را در پیش می گیرد و خواهان پژوهش بیشتر در باب این واژه ها می گردد.
      وی در پایان این فصل از محقّقان صاحب نظر و زبان شناسان درخواست می کند که با توضیح خطاهای این فصل و استدراک افتادگی ها و نواقص آن به ویژه راهنمایی و روشنگری در بارۀ لغات بخش «نیازمند بررسی بیشتر» در کامل تر شدن موضوع «واژه های ترکی شاهنامه» یاری رسان باشند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/19/2021 11:09 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 42

      فصل چهارم کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به انعکاس جایگاه آذربایجان در روایت های ملّی و پهلوانی خارج از شاهنامه اختصاص دارد و در آن فصل با استفاده از برخی منابع اوستایی، پهلوی، فارسی، عربی، حتّی گرجی و ارمنی به بیان برخی مسائل مرتبط با آذربایجان در عهد باستان پرداخته شده است. نویسنده حضور آذربایجان در داستان های اساطیری، حماسی و روابط شخصیّت های حماسی ـ اساطیری با آذربایجان را در ذیل 46 عنوان مورد اشاره قرار می دهد. در میان این موضوعات چند بخش در خور توجّه است.
پیکار فرمانروای یمن با افراسیاب و تورانیان در آذربایجان
      نویسنده در این بخش مطلبی از مجمل التّواریخ و القصص در بارۀ حملۀ رایش فرمانروای یمن به آذربایجان و جنگ او با افراسیاب و ترکان  نقل می کند سپس روایتی مشابه با آن را از کتاب جامع التّواریخ رشیدالدّین فضل الله همدانی مورد اشاره قرار داده متن آن را نیز درج می کند. نویسنده قبل از نقل مطلب جامع التّواریخ توضیحی از خود افزوده، سپس به نقل مطلب از کتاب مذکور اقدام می کند. این توضیح از جهاتی قابل توجّه است:
      « در گزارشی مشابه روایت مجمل التّواریخ در جامع التّواریخ که نام مهتر یمن به جای «رایش»، «ارماش» نوشته شده و هم روزگار منوچهر است، تصریح شده که در آن زمان (دوران منوچهر) ترکان ـ که منظور همان تورانیان و افراسیاب است ـ آذربایجان را تصرّف کردند و فرمانروای یمن آنجا را از دست ایشان گرفت. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 188)
      در این بخش از نوشته های دکترآیدنلو چند ابهام خودنمایی می کند:
الف ـ نخستین نکته آن است که دکترآیدنلو «رایش» را که یک شخصیّت تاریخی و واقعی است از تاریخ واقعی کنده و به ناکجایی در تاریخ افسانه ای تبعید کرده؛ با منوچهر شاه افسانه ای کیانیان معاصر می سازد. در کتاب التّیجان رایش پدر ابرهه است و از آنجایی که ابرهه در حدود سال های 533 یا 534 میلادی به پادشاهی یمن رسیده است؛ می توان حدس زد حملۀ حارث رایش به آذربایجان در حدود ربع اوّل قرن ششم میلادی اتّفاق افتاده باشد. با این وصف معاصر و فرمانبردار منوچهر بودن رایش عجیب و سؤال برانگیز است و آقای دکتر آیدنلو یک واقعۀ تاریخی را به افسانه وصله زده است.
ب ـ در مرتبۀ دوم دکتر آیدنلو «ترکان» مذکور در کتاب جامع التّواریخ را با جرح و تعدیل «همان تورانیان و افراسیاب» معرّفی می کند. این در حالی است که در متن جامع التّواریخ که اتّفاقاً خود نویسنده متن مربوط به واقعه را در ادامۀ سخن می آورد، نشانی از هم زمانی با منوچهر یا توران و افراسیاب نیست و مطلق «ترکان» ذکر شده است.
      از طرفی دیگر نویسنده با وصله و پینه کردن مطالبی از چند منبع فارسی و سپس افزودن توضیحاتی از خود در داخل پرانتز یا به شکل جملۀ معترضه می کوشد خواننده را به نحوی سردرگم کرده و از ترکیب متن منابع فارسی و اضافات خود محتوای دستکاری شده ای را به خواننده تلقین نماید و این متن دستکاری شده را جایگزین متن صریح کتاب «التّیجان» در باب «سرزمین ترکان بودن آذربایجان» کند و با ادّعای «تصرّف آذربایجان در آن زمان»، مطلب را به افسانۀ تصرّف دوازده سالۀ ایران و آذربایجان از سوی افراسیاب و تورانیان در شاهنامه مربوط سازد تا یک واقعیّت تاریخی را در آمیزش با یک افسانه از نظرها ناپدید سازد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/20/2021 8:53 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 43

      تلاش نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» برای جایگزین کردن تورانیان به جای ترکان در بخش نقل شده چندان هم بی حکمت نیست. بر اساس تاریخ مصنوع مبتنی بر افسانه ای که ناسیونالیست های فارسی گرا برای توران و تورانیان تدوین کرده اند، ایشان اصالت ایرانی و آریایی دارند و جنگ بین ایرانیان و تورانیان در واقع یک جنگ داخلی و درون نژادی است و اغیاری چون ترکان در میدان حضور ندارند و اطلاق ترک به تورانیان نتیجۀ یک سهو و سوءتفاهم در دوران های بعد از همسایگی با ترکان بوده است. با این توصیف اصرار دکترآیدنلو برای تورانی معرّفی کردن ترکان مذکور در آذربایجان ریشه در این طرز تفکّر داشته و تلاشی برای زدودن قدمت حضور ترکان در آذربایجان باشد.
ج ـ دکترآیدنلو بعد از نقل گفتۀ جامع التّواریخ می کوشد انطباقی بین این مطلب مربوط به دورۀ تاریخی و یک اتّفاق منتسب به دورۀ اسطوره ای به وجود آورد. از همین رو سعی می کند حضور ترکان یا به زعم ایشان تورانیان در آذربایجان را با اشاره به تسلّط دوازده سالۀ افراسیاب بر ایران در عهد منوچهر یک امر زودگذر تلّقی کند و نشان دهد این حضور آن هم در عالم افسانه هیچ نقشی در دگرگشت زبانی یا نژادی آذربایجان ایفا نکرده است.
د ـ خنثی بودن نویسنده در باب حضور ترکان در آذربایجان و بلکه تلاش برای کاستن از قدمت سکونت ترکان در این ایالت از جانب ایشان هم حکایت خاص خود را دارد و معیار خوبی از میزان علاقه و احترام ایشان به زبان و تبار خود را در معرض دید خواننده قرار می دهد.
      این همه اصرار از یک آذربایجانی برای نوظهور نشان دادن حضور قوم و زبان خود در سرزمینش ـ که نسبت به قومیت و زبان خود هم ظاهراً اظهار وفاداری می کند ـ شگفت انگیز و قابل تأسّف است.
      در آن سوی چوب نویسندگان دشمن زبان ترکی و آذربایجان برای نشان دادن سابقۀ اندک ترکی در آذربایجان آثار باستانی و تاریخی را دستکاری یا معدوم می سازند، منابع نوشتاری را دستکاری می کنند، در ترجمۀ منابع عربی دست می برند، همۀ موارد قابل تفسیر را به نفع یک زبان من درآوردی به نام آذری تأویل می کنند و در این سوی چوب نویسندۀ آذربایجانی در پی آن است حتّی نشانه های روشن منابع نوشتاری دلالت کننده بر قدمت حضور قوم و زبان خود در آذربایجان و مضافات آن را زیر سؤال ببرد، بلکه به کلّی انکار کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/22/2021 11:58 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 44

      نویسنده در فصل پنجم کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به بررسی موقعیّت شاهنامه و خود فردوسی در آذربایجان می پردازد. او در مقدّمۀ کوتاه این فصل، ضمن تأکید دوباره بر جایگاه مهم آذربایجان در روایات حماسی، اساطیری، پهلوانی و آیینی ایران، سخن را به جایگاه فردوسی و شاهنامه در آذربایجان می کشاند و یک بار دیگر بر تعریف خود از آذربایجان و حدود آن رجوع کرده؛ نکته ای را بر قلم می راند که از نویسندۀ مدّعی وفاداری به آذربایجان پذیرفته نیست. او می نویسد:
      « مراد از منطقۀ آذربایجان در این کتاب استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان در ایران است و کشور جمهوری آذربایجان موضوع بحث نیست، زیرا این سرزمین بنابر اسناد و مآخذ تاریخی و جغرافیایی، در گذشته آذربایجان نام نداشته و در دورۀ معاصر به این عنوان خوانده شده است و نیز امروز بیرون از قلمرو جغرافیایی و مرزهای سیاسی کشور ایران است. با این حال فردوسی و شاهنامه در سرزمینهای آن سوی ارس هم تقریباً از هزار سال پیش تاکنون مورد اقبال و احترام بوده است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 201).
      نخستین نکته منحصر کردن آذربایجان در چهار استان شمال غرب کشور و به رسمیّت نشناختن سرزمین های جمهوری آذربایجان به عنوان بخشی از آذربایجان تاریخی می باشد. برای رد این ادّعای نادرست اگر هیچ دستاویزی نداشته باشیم باید بگوییم ایشان به عنوان یک شاهنامه شناس در فصل اوّل کتاب خود در شرح تقسیمات کشوری انوشیروان به نقل از شاهنامه ایران را به چهار بخش تقسیم کرده و آذربایجان را یکی از آن نواحی چهارگانه دانسته اند.
      ایشان در این تقسیم بندی آذربایجان را مشتمل بر آذربایجان امروزی، اردبیل، ارمنستان، گیلان و نواحی پیرامونی معرّفی کرده و از بردع در قلب جمهوری آذربایجان به عنوان یکی از شهرهای آذربایجان نام برده و در کنار «بردع» به نام غار «هنگ افراسیاب» در نزدیکی بردع هم اشارتی کرده است.
      پیشتر اشاره کردیم در دهه های اخیر تلاش های عامدانه و برنامه ریزی شده ای برای کاستن از وسعت و اعتبار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آذربایجان انجام گرفت تا این ولایت تاریخی که بر اساس تقسیم بندی های گذشته وسعتی افزون از چهارصدهزار کیلومتر مربّع داشت به دو استان کم وسعت آذربایجان غربی و شرقی با وسعتی در حدود هشتاد و پنج هزار کیلومتر مربع برسد. حتّی اگر بزرگواری آقای آیدنلو را هم لحاظ کرده و اردبیل و زنجان را به این قلمرو بیفزاییم؛ چیزی بیش از چهل هزار کیلومتر مربع دست آذربایجان را نمی گیرد و این ایالت وسیع به لطف تجزیه های داخلی و خارجی، برای باقی ماندن نامی از آن در حال جان کندن است.
      در تقسیم بندی انوشیروانی علاوه بر آذربایجان این سوی ارس، آن سوی ارس از جمهوری آذربایجان، ارمنستان و نیز گیلان متعلّق به آذربایجان شمرده شده و معلوم نیست دکترآیدنلو که عمر خود مصروف پژوهش در شاهنامه کرده و بر حدود گستردۀ آذربایجان در شاهنامه و دیگر منابع تاریخی و جغرافیایی عربی و فارسی و ارمنی وقوف داشته؛ از چه رو در تعریف خود، آذربایجان را در آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان منحصر کرده است؟!
      اگر ایشان نام آذربایجان را برای سرزمین های آن سوی ارس قبول ندارند؛ تکلیف خود را با مندرجات اسنادی از قبیل: تاريخ بلعمي ابوعلي بلعمي، نزهه‌القلوب حمداللّه مستوفي، صوره الارض و معجم البلدان ابن حوقل، مختصرالبلدان ابن فقيه، یاقوت حموی، المسالک و الممالک اصطخری، مروج‌الذّهب مسعودي، البلدان يعقوبي، تاريخ كبير ابن اثير و مندرجات قاموس‌الاعلام شمس‌الدّين سامي، برهان قاطع خلف تبريزي و لغت‌نامة علي‌اكبر دهخدا که سرزمین های آن سوی ارس را جزء آذربایجان به حساب آورده اند؛ معیّن کنند.
      بر آنچه نام بردیم نشانه های دیگری از منابع دیگر و نوشته های فحول زبان و ادبیّات فارسی دوران معاصر در بارۀ اطلاق آذربایجان بر سرزمین های آن سوی ارس می توان افزود. حتّی خود ایشان جمله ای را به نقل از مسعودی نویسندۀ کتاب «مروج الذّهب» نقل کرده اند که در آن از ترکیب «ارانِ آذربایجان» سخن رفته و از این ترکیب معنایی جز تعلّق اران به آذربایجان به عنوان جزئی از این ایالت حاصل نمی شود. اگر ایشان معتقد به سندیّت داشتن کتب مزبور باشند؛ همین قدر کافی است و اگر قصد دارند به سان ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی عیان را به زور دلیل و برهان انکار کنند؛ هر چه بگوییم حکم مشت بر سندان کوفتن را خواهد داشت.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/24/2021 8:43 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 45

      دومین نکته در باب حدود آذربایجان این است که منبع کار دکترآیدنلو برای عدم اطلاق عنوان آذربایجان به سرزمین های جمهوری آذربایجان کتاب «آذربایجان و اران» عنایت الله رضا می باشد. مسئله از دوحال بیرون نیست، یا ایشان واقعاً از دشمنی آشتی ناپذیر عنایت الله رضا با زبان ترکی و آذربایجان بی خبرند، یا اینکه با وجود وقوف بر این مواضع، در اعلام وفاداری نسبت به زبان ترکی و تأکید بر حق و حقوق این زبان در ایران به حد کافی صادق نیستند.
      عنایت الله رضا جدا از دمدمی مزاجی و هرهری مذهبی و ساختن با هر موقعیّت و هر نظام سیاسی از ویژگی های یک محقّق صادق و دقیق بهره مندی کافی ندارد. او زندگانی سیاسی خود را با عضویّت در فرقۀ دمکرات آذربایجان آغاز کرد و با پایان کار فرقه به شوروی گریخت و در هیئت یک کمونیست ظاهر شد. مدّتی بعد به چین رفت و مائوئیست شد. در سال 1348 به ایران آمد و با ابراز وفاداری به حکومت پهلوی شبه سلطنت طلب شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به لطف تجربه ای که در دهه های متوالی از خوردن نان به نرخ روز حاصل کرده بود باز هم عزیز شد و از سر از مراکز پژوهشی کشور و کتب مرجع درآورد.
      او یک آنتی ترک بود و این تمایل خود را با روی آوردن به آذری بازی و نگارش کتاب «آذربایجان و اران» آشکار ساخت. وی در همان کتاب دست به وارونه کاری و استنتاجات غلط از مندرجات کتب قدیم زد تا امروز مدّعی علاقۀ به زبان مادری و ترکی آذربایجانی نوشته های بی پایۀ او را پایۀ داوری و استنتاج و صدور حکم در بارۀ حدود آذربایجان قرار دهد.
      سومین نکته هم به مانند دو نکتۀ قبلی فاجعه بار است. دکترآیدنلو با وجود معاف کردن جمهوری آذربایجان از داشتن نام آذربایجان و اعلام اینکه جمهوری آذربایجان موضوع بحثشان نیست؛ دقیقاً بعد از بخش نقل شده از ایشان؛ در بیان نخستین نشانه های توجّه به شاهنامه و داستان های پهلوانی ایران؛ یک راست سراغ جمهوری آذربایجان رفته است! ایشان می نویسند که اسدی توسی بعد از مهاجرت به آذربایجان به تشویق محمّدبن اسماعیل حصنی وزیر ابودلف شیبانی فرمانروای نخجوان و برادرش ابراهیم، گرشاسپ نامۀ خود را سروده و آن را به ابودلف شاه اران و نخجوان تقدیم کرده است!!
      اگر آن سوی ارس به آذربایجان دخلی ندارد، چرا در طلیعۀ مطلب از آن سو مثال آورده و از سرودن گرشاسپ نامه به عنوان قدیمی ترین سند توجّه به شاهنامه در دیار آذربایجان نام برده است و اگر آن سوی ارس هم آذربایجان نام دارد، این انکار و ادّعای آذربایجان نامیده شدن شمال ارس در دورۀ معاصر و لابد تحت تأثیر نیّات سوء سیاسی چه صیغه ای است؟!
      نویسنده پرداختن به جمهوری آذربایجان را به دلیل بیرون بودن آن کشور از قلمرو جغرافیایی و مرزهای سیاسی کشور ایران غیر ضروری تشخیص می دهد. با این اوصاف ایشان حاضرند همۀ نویسندگان و شاعران فارسی نویس و فارسی سرایی را که محل ولادت و زندگی آنها امروزه در بیرون از مرزهای کنونی ایران قرار دارند از دایرۀ ایرانی بودن یا از دایرۀ تاریخ ادبیّات فارسی یا میراث ادبی فارسی معاف دارند؟! فراموش نکنیم استاد و مراد ایشان دکترمحمّدتقی ریاحی کتاب «نزهه المجالس» را در اثبات سابقۀ تاریخی زبان و ادبیّات فارسی در آذربایجان تصحیح و چاپ کرد و اکثریّت قاطعی از شاعران مذکور در کتاب فوق از شاعران آن سوی ارس بودند و نویسندۀ کتاب جمال خلیل شروانی هم از آذربایجانی های آن سوی ارس بود.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/25/2021 9:33 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 46

      دکتر آیدنلو قدیم ترین نشانه از توجّه به شاهنامه در آذربایجان را سرودن گرشاسپ نامۀ اسدی طوسی می داند و با اشاره به اقامت اسدی از سال 455 هجری در دربار ابودلف شیبانی در نخجوان و سرایش گرشاسپ نامه که تا سال 458 طول کشیده، از علاقه مندی عمومی به شاهنامه در نواحی مورد اشاره یاد کرده، می نویسد:
      « اینکه وزیر مهتر نخجوان و اران اسدی را به سرودن داستانهایی به سیاق شاهنامه تشویق می کند؛ نشان دهندۀ گرایش به شاهنامه و روایات باستانی ایران در نواحی نخجوان و اران و نزد بزرگان این اقالیم در سدۀ پنجم هجری است. » (شاهنامه و آذربایجان، صص 203 ـ 202)
      این هم پایان کار نیست و مؤلّف همچنان در حال سیر و سیاحت در جمهوری آذربایجان است، چرا که نمونه های بعدی ذکر شده برای اظهار علاقه و توجّه به فردوسی و شاهنامه جز جمهوری آذربایجان و شهرهای آن نیست. در اینجا نویسنده از نظامی گنجوی و خاقانی شروانی نام می برد و از توجّه آنها به شاهنامه و ذکر نام شخصیّت های شاهنامه و به کار بردن لغات و ترکیبات و تعابیر و تصاویر و سبک بیان فردوسی و تلمیحات شاهنامه ای از جانب این دو شاعر سخن می گوید و این توجّه و علاقه را به زمان معاصر هم تعمیم می دهد.
      وقتی موضوع کتاب «شاهنامه و آذربایجان» است و نویسنده در کتاب خود به کرّات آذربایجان را به چهار استان شمال غرب ایران منحصر کرده و ادّعای بی پایۀ عدم اطلاق آذربایجان به آن سوی ارس را با وجود شواهد بسیار مغایر با این دیدگاه پذیرفته، این اختیار از کف دادن و سخن گفتن از نخجوان و اران و شروان و گنجه و باکو و آفریدن یک تناقض بزرگ در تعیین حدود آذربایجان چه معنایی دارد؟
      مسئله خیلی ساده است. شخص کتاب خوانده ای چون دکتر آیدنلو می داند آن سوی ارس هم آذربایجان است و تنها موجب انکار او تلاش برای قلم زدن در مدار و محدوده ای است که پیشتر نویسندگان ناسیونالیست ایرانی معیّن کرده و با آفریدن جوّی سنگین همۀ اهل قلم را به چرخیدن بر حول این محدوده مجبور و مکلّف کرده اند. انکار اطلاق آذربایجان به شمال ارس یکی از این اصول تعریف شده از جانب سردمداران جریان ترکی ستیزی در ایران است که آقای آیدنلو با وجود علم بر نادرستی آن، چاره ای جز تن در دادن به یک گزارۀ غلط در خود نمی بیند، لیکن در برخی موارد اختیار کار از دستش خارج شده و دانش او ناخواسته بر خط قرمزهای مجعول غلبه می یابد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/26/2021 10:01 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 47

نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» با ذکر نمودهایی از علاقه به شاهنامه، از رواج شاهنامه خوانی در باکو در ادوار گذشته و ممنوع شدن آن از سوی دولت آذربایجان هم سخن می گوید:
      « در کشور آذربایجان نیز در دوران معاصر فردوسی و شاهنامه قدر دیده و مورد عنایت محقّقان و هنرمندان و عامّۀ مردم قرار گرفته است. بعضی از مهم ترین وجوه شاهنامه گرایی در جمهوری آذربایجان عبارت از:
1 ـ رواج گستردۀ شاهنامه خوانی در باکو در ادوار گذشته و ممنوع شدن آن از سوی دولت
2 ـ همکاری برخی ادبای این کشور مانند مرحومان محمّدنوری عثمان اف و رستم علی اف در تصحیح شاهنامۀ معروف به چاپ مسکو
3 ـ ترجمۀ شاهنامه به زبان ترکی
4 ـ نگارش و اجرای نمایش نامه های برگرفته از شاهنامه
5 ـ برپایی کنگرۀ بزرگ داشت فردوسی در فرهنگستان علوم آذربایجان
6 ـ تأثیرپذیری از سبک و مضامین شاهنامه در شعر و نثر ادبای این کشور » (آذربایجان و شاهنامه، ص 203)
      از شش بند ذکر شده به عنوان مهم ترین وجوه شاهنامه گرایی در جمهوری آذربایجان بندهای 1، 2، 4، 5 جنبۀ دولتی داشته و نشانگر توجّه به شاهنامه در این جمهوری در زمان حیات اتّحادجماهیرشوروی بوده است. بند 3 هم الزاماً باید دولتی می بود و یک نهاد دولتی کار صدور مجوّز و حمایت و چاپ آن را پشتیبانی می کرد. با این وصف ادّعای ممنوع کردن شاهنامه خوانی از طرف دولت با دیگر بندها سازگاری ندارد.
      من از وجود مجالس شاهنامه خوانی در باکو بی خبرم. به همان میزان از ممنوعیّت این کار از طرف دولت آذربایجان هم بی خبرم، لیکن اگر این خواندن و آن ممنوعیّت واقعیّت داشته باشد؛ حاضرم برای آبا و اجداد آن ممنوع کنندگان از نخستین روز خلقت تا زمان خود ایشان فاتحه ای از صمیم قلب بخوانم. وقتی آذربایجانی زبان و ادبیّات خود را دارد؛ این غریبه پرستی و جانفشانی برای زبانی دیگر چه معنایی دارد؟
      در شوروی آن روز هزاران نسخۀ خطی از ترکی و فارسی و عربی وجود داشت و دولت روسیّه و شوروی به عنوان بخشی از برنامۀ کلان فرهنگی راهی جز تصحیح و چاپ بخشی از این نسخ خطی نداشت و این کار را در حوزۀ هر سه زبان انجام داد. منتهای مراتب نویسندگان ما بی جنبگی کرده، از مشاهدۀ تصحیح و چاپ کتب خطی فارسی در روسیّه و شوروی بیش از میزان ضرورت اظهار شادی و ذوق زدگی می کنند.
      ترجمۀ آثار ادبی نامدار به زبان های دیگر بسیار رخ داده و مختص آثار فارسی نیست. اجرای نمایش نامه از داستان های شاهنامه امری معمول و عادی در شمار می آید و یقیناً در آذربایجان نمایشنامه های بسیاری از آثار ادبی و نمایشی ملل و زبان های دیگر به روی صحنه رفته است. خوش دارم بدانم وقتی نمایشنامه ای روسی یا انگلیسی در آذربایجان به روی صحنه می رفته، نویسندگان آن دو کشور هم به مانند نویسندگان ما ذوق زده گشته و دچار احساس جهانگیری و کسب فتوحات می شدند؟!

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/27/2021 9:17 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 48

      دکترآیدنلو قول حمزۀ اصفهانی در کتاب «سنی ملوک الارض و الانبیا» در باب پیشنۀ توجّه به روایات باستانی و حماسی ایران و مطالعۀ آنها در آذربایجان قبل از سرودن شاهنامه را مدخلی برای ورود به بررسی چگونگی حضور هزار سالۀ فردوسی و شاهنامه در آذربایجان ایران قرار می دهد و با این مقدّمه به دسته بندی انواع توجّهات به فردوسی و شاهنامه در آذربایجان می پردازد.
      نخستین بخش از نمودهای توجّه به شاهنامه یا تأثیر شاهنامه در آذربایجان به «توجّهات شعرا، نویسندگان، مورّخان و اندیشه وران به فردوسی و شاهنامه» اختصاص دارد. نویسنده به اعتبار نخستین شاعر فارسی سرا بودن قطران در آذربایجان، گفتار مفصّلی در بارۀ تأثیرپذیری او از شاهنامۀ فردوسی تدارک می بیند. اصل وجود نشانه ها و ردپاهای شاهنامه در دیوان قطران قابل کتمان نیست، لکن نتیجه گیری پایانی نویسندۀ از این تأثیرپذیری های قطران از فردوسی قدری غیر عادی است:
      « برخورد معتدل و احترام آمیز قطران تبریزی را با نامها و داستانهای شاهنامه ای در مدایح او علاوه بر ایران گرایی و شاهنامه دوستی خودش می توان با فضای ایرانی و ملّی آذربایجان و گرایشهای ایران دوستانۀ ممدوحان این شاعر نیز مرتبط دانست. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 216)
      اگر با بیان و تکیه کلام های ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی معاصر آشنا نبودیم؛ شاید ملاحظۀ این بخش از اظهارات ایشان و کاربرد برخی اصطلاحات، حساسیّت خاصی در ما ایجاد نمی کرد، لیکن با مشاهدۀ تعاریفی که گروه موصوف از اصطلاحات و ترکیباتی چون «ایران گرایی»، «فضای ایرانی و ملّی» یا «گرایش های ایران دوستانه» عرضه کرده اند حق داریم نسبت به این بخش بیانیه مانند از نوشته های مؤلّف، نگاه بدبینانه ای داشته باشیم.
      از نظر ناسیونالیست های وطنی هر ترک یا هر آذربایجانی که به دشمنی با زبان مادری خود برخیزد یا لااقل نسبت به آن بی توجّه باشد و در مقابل نسبت به فارسی اظهار بندگی و بردگی کند، یک فرد ایران گرا یا دارای گرایش های ایران دوستانه و ملّی شناخته می شود.
      چنین کاربردی عمدتاً مناسب حال از خود گریختگان و دیگرستایان معاصر آذربایجانی است و معلوم نیست وی چرا این عناوین با بار معنایی خاص آن را به شاعری در هزار سال پیش منتسب کرده است. ظاهر قضیّه و فضای آن روز آذربایجان بر اساس تصویری که ناسیونالیست های ایرانی از آن ارائه داده اند این است که آذربایجان مسکن اقوام آریایی است و آنها با دیگر مردم ایران دارای نژاد، زبان و فرهنگ مشترکی هستند. تنها تفاوت در این است که زبان آذری ایشان قدری با فارسی متفاوت است!! اگر واقعاً آذربایجان به لحاظ زبان و نژاد و فرهنگ در عصر قطران چنین حال و روزی دارد، دیگر این همه تأکید بر مراتب ایران دوستی، داشتن گرایش های ایران گرایانه و فارسی گرایانه و شاهنامه گرایانه از سر چیست؟
      وقتی اطمینان دارید در آن روز ترکی از آذربایجان دور بوده و این ناحیه میدان جولان زبان ظاهراً شیرین آذری بوده؛ دیگر این همه تلاش برای اثبات فارسی در آذربایجان و این همه تلاش برای اثبات نبودن ترکی در آذربایجان چه معنایی دارد؟! معنای آن همه جنب و جوش این است که دروغ های زینت داده شده و جعلیّات مجلّل ناسیونالیست های ایرانی در حال برملا شدن است و لااقل بخشی از مردم آذربایجان بعد از مدت ها کوتاهی و غفلت در حال بیداری و بازگشت به خویشتن هستند و اباطیلی چون زبان آذری و نژاد آریایی و ایرانی زبانی و تحمیلی بودن زبان ترکی در ایران در حال رنگ باختن هستند و همۀ تلاش یکصد سال گذشته در حال از هم پاشیدن است و باید کاری کرد. حالا که از یادگارهای کهنه سربازانی چون تقی زاده، کسروی، ایرانشهر، رضازاده شفق، مرتضوی، ادیب توسی، رعدی آذرخشی، شیخ الاسلامی، رحیم رضازادۀ ملک، محمّدامین ریاحی و ... آبی گرم نمی شود، باید چهره های تازه تر به میدان بیایند و با عنایت به بی فایده بودن سیاست بریدن و دریدن و ناسزاگویی علیه ترکی، ضمن تظاهر به علاقه مندی به زبان مادری و فرهنگ خودی، همان بافته های کهنه سربازان را با ادبیّاتی نو و شمایلی اثرگذارتر عرضه کنند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/29/2021 10:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 49

           بررسی تأثیرات شاهنامه در اندیشه و عمل مجدالدین ابوالمظفر بسوی (درگذشت به سال 666 در مراغه) نیز نکتۀ قابل تأمّلی دارد. نویسنده نخست به نقل از کتاب «مجمع الآداب فی معجم الالقاب» نوشتۀ «ابن فوطی» بندی در معرّفی بسوی درج می کند که در متن عبارت «نَظَمَ کِتابَ شاهنامه و ذَیَّلَ عَلَیهِ» جلب توجّه می کند.
      به گفتۀ ابن فوطی، بسوی این کتاب را در بغداد در خدمت شهاب الدّین سلیمان شاه بن بُرجم سروده است. مطابق توضیحی که خود نویسنده در پاورقی افزوده، سلیمان بن برجم مهتر یکی از قبایل ترکمانان به نام ایوه ساکن در حدود کردستان و لرستان و حاکم کردستان بود که در قلعۀ بهار در سه فرسنگی شمال غرب همدان اقامت داشت. او در اواخر خلافت مستعصم یکی از بزرگان دربار عبّاسی محسوب می شد و پس از چیرگی هلاکو بر بغداد در سال 656 قمری به فرمان او به دار آویخته شد.
      از شاهنامۀ مورد اشارۀ بسوی نشانی بر جای نمانده، لیکن همان جملۀ کوتاه «نَظَمَ کِتابَ شاهنامه و ذَیَّلَ عَلَیهِ» راه را برای ناسیونالیست های فارسی گرا در جهت بهره برداری به نفع فردوسی و زبان فارسی باز گذارده و نویسنده ضمن تأویل قطعی شاهنامۀ مذکور به شاهنامۀ فردوسی و تأکید بر اینکه بسوی بر خلاف دیگر حماسی سرایان بعد از فردوسی، به نظم کلّ شاهنامه و نه داستانی از داستان های حماسی و ملّی همّت گمارده است. نکتۀ اساسی تر نتیجه گیری دکترآیدنلو از این اتّفاق است که همانند نتیجه گیری او در باب قطران با ذوق زدگی همراه می گردد و او را به درج نوشته ای از نوع زیر می کشاند:
      « ایرانی بودن و فارسی سرایی مجدالدّین بَسوی، ایرانی بودن و فارسی گویی و شاعرپروری سلیمان بن برجم و نام و موضوع کتاب شاهنامه تردیدی بر جای نمی گذارد که متن و ذیل آن به نظم فارسی بوده است و این از منظر دامنۀ نفوذ و تأثیر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بسیار مهم است که در مرکز خلافت عباسی بغداد و مهد زبان و ادبیّات عربی در اواسط قرن هفتم، شاهنامه (روایتهای ملّی ـ پهلوانی ایران باستان) به زبان فارسی مجدّداً سروده¬شده¬باشد. » (شاهنامه و آذربایجان، ص 229)
      فحولی که حکم استادی آقای آیدنلو را دارند؛ ایرانیان ترک موجود و دارای شناسنامۀ ایرانی و فداکاری کننده در دفاع از این کشور را به ایرانی بودن به رسمیّت نمی شناسند و این اعتقاد خود را خیلی صریح و بی محابا بر زبان جاری می سازند. با این حساب معلوم نیست جناب آیدنلو چگونه ایرانی بودن و فارسی گویی را به ریش یک ترکمان در قرن هفتم آن هم در بغداد می بندد و از آن نتایج اغراق آمیزی به نفع زبان فارسی و روایت های ملّی و پهلوانی ایران باستان اخذ می کند؟!
      از این گذشته در بغداد آن روز به عنوان مرکز حکومت قلمرو اسلامی کتب مختلفی به زبان های مختلف نوشته می¬شد، ولی کسی از چاپ کتابی به زبان خودش این همه گرد برنیانگیخته  است. من تاکنون ندیده و نخوانده ام که ترکی از نوشته شدن کتاب سترگ دیوان لغات التّرک در بغداد این همه از خود بیخود شده باشد و از آن به نفع تمایلات نژادی، قومی و زبانی خود بهره بگیرد. این در حالی است که دیوان لغات التّرک باقی مانده و معلومات زیادی در بارۀ ترکان و زبان ترکی از آن قابل استنباط است، امّا از شاهنامۀ منتسب به بسوی نه نشانی باقی مانده و نه می توان به این قطعیّت زبان آن را تعیین کرد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/30/2021 8:59 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 50

      شاعر دیگر آذربایجانی که نویسندۀ «آذربایجان و شاهنامه» او را برای نشان دادن تأثیرپذیری از شاهنامه در نظر گرفته، زَجّاجی تبریزی سرایندۀ منظومۀ پرحجم «همایون نامه» است. ولادت این شاعر در 608 هجری قمری و فوت یعد از سال 697 اتّفاق افتاده است.
      دکترآیدنلو در بخش مربوط به این شاعر و وجود نشانه هایی از شاهنامه در شعر او بحث مستوفایی عرضه می کند.
      در میان نوشته های ایشان در بارۀ زجّاجی تبریزی دو نکتۀ قابل توجّه وجود دارد. نکتۀ نخست به متناقض بودن دیدگاه زجّاجی در بارۀ شاهنامه اشاره دارد. زجّاجی با وجود اینکه به خاطر رعایت تسلسل تاریخی و جامعیّت اثر خود به سلاطین افسانه ای و باستانی ایران هم توجّه کرده و پادشاهان داستانی را به پادشاهان تاریخی ایران پیوند زده و نیز شاهنامه را از حیث ارزش ادبی ستوده؛ با این حال علاقه ای به محتوای شاهنامه نداشته و با اظهار بی علاقگی آن را منظر دینی و عقیدنی رد کرده و موضوع داستان های شاهنامه را به سبب تعلّق آنها به ایران پیش از اسلام نکوهیده و از توجّه به آنها پرهیز داده است. در بیان این مسئله نویسنده زمینه را برای بیان سابقۀ امر مناسب دیده می نویسد:
      « پیشینۀ مخالفت با روایات ملّی ـ پهلوانی ایران از موضع دینی و ایجاد یا احساس تقابل میان این داستانها با دین اسلام به عصر حضرت محمّد (ص) می رسد، که استفادۀ یکی از بزرگان کفّار به نام نضر بن حارث مکّی از داستان رستم و اسفندیار برای انصراف مردم از آیات قرآن و مواعظ پیامبر باعث نزول آیه ای در نکوهش این کار شد. پس از نظم شاهنامه و مرجعیّت این اثر برای روایات پهلوانی ایران پیش از اسلام، شماری از ادبا و علما همین دیدگاه انتقادی و نکوهشی را در بارۀ اثر فردوسی پی گرفته و با ردّ محتوای مجوسانۀ شاهنامه، مسلمانان را به خواندن اخبار دینی و مذهبی و دلاوری های امام علی (ع) به جای داستانهای رستم دعوت کرده اند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 244)
      نویسنده در بارۀ استفادۀ نضر بن حارث در باب استفادۀ او از داستان رستم و اسفندیار برای انصراف مردم از آیات قرآن و مواعظ پیامبر توضیح بیشتری عرضه نمی کند و خوانندگان را به دفتر خسروان خویش ارجاع می دهد. نکتۀ حائز اهمیّت در این بخش نفس اشاره به داستان رستم و اسفندیار و نزول آیه در این باره و به نحوی بازکردن جایی برای قومیّت استعاری خود در کلام الله مجید است که نشان از تعلّقات عاریتی نژادی و زبانی نویسنده دارد. از طرف دیگر مواجهۀ نویسنده در برابر مخالفت ادبا یا علما با محتویات شاهنامه عادی، خونسردانه و گاه از سر انکار است؛ گویی این مخالفت ها از نظر ایشان شأنی ندارد و جایگاه شاهنامه قدسی تر از آن است که حتّی مخالفت علمای دین هم تزلزلی در این جایگاه ایجاد کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [7/31/2021 8:34 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 51

      جمع بندی نهایی نویسنده در بخش مربوط به زجّاجی تبریزی هم از جهاتی قابل توجّه است. او در بارۀ موضع انکارآمیز زجّاجی در بارۀ محتوای شاهنامه می نویسد:
      « با توجّه به اشراف دقیق صاحب همایون نامه بر زبان و درون مایۀ شاهنامه، بسیار عجیب و پرسش برانگیز است که او چگونه اشارات متعدّد فردوسی به نقل داستانها از منابع منثور خویش ـ خصوصاً تصریح دیباچۀ شاهنامه را در این باره ـ نادیده گرفته و با داوری کاملاً نادرست، این روایتها را ساختۀ ذهن و خیال حکیم طوس انگاشته است. شاید اصرار فراوان او بر کم اهمیّت جلوه دادن داستانهای ملّی ـ پهلوانی ایران در مقابل گزارشهای دینی موجب این تغافل و اجتهاد در برابر نص شده که به هر حال در خور تأمّل است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 247)
      از نظر ناسیونالیست های وطنی هر اظهار نظری در بارۀ فردوسی الزاماً باید به ستایش از این شاعر و تأیید همۀ سروده ها و خلقیّات وی ختم گردد و هر کس غیر از این کند، اگر مغرض و فریب خورده نباشد، گرفتار اظهار نظر پرسش برانگیز ، نادیده گرفتن حقایق و داوری نادرست گردیده است.
      دکترآیدنلو در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» بارها کوشیده به دستاویز نقل مطالب از منابع، برخی وجوه نادلپذیر شاهنامه را توجیه کند. وقتی شاعری مطلب منثور را از منبعی برداشت کرده و به احتمال بسیار با جرح و تعدیل و دستکاری و انتخاب بر اساس نگرش خاصّ خویش آن را به نظم می کشد، مالک و مسئول گفته های خویش می شود و نمی توان داستان و واقعۀ منظوم را عیناً مطابق منبع مورد استفاده فرض کرد و سپس به بهانۀ منطبق بودن آن سخن بر منابع مورد استفاده، جنبه های منفی یا غیرقابل قبول اثر را انکار یا توجیه کرد.
      در شاهنامۀ فردوسی می توان گفت غیر از دیباچه، دین و حکمت و اعتقاد جایگاه چندانی ندارد و به جز برخی ملاحظات اخلاقی در ضمن یا پایان داستان ها و جنگ های بزرگ یا بیان تأثّرات خاطر خود از وقایع خونین و کشته شدن بزرگان و نابودی دودمان ها، نشان دیگری از امور معنوی وجود ندارد و شاعر راوی داستان هایی است که همۀ ویژگی های آثار حماسی ـ افسانه ای بخصوص خرق عادت بودن را به همراه دارد و از لحاظ زمانی و ارزشی هم متعلّق به دوران ماقبل ادیان وحیانی است و اینها به طور طبیعی با دین ما هم سازگاری ندارند. در این میان عالم یا ادیب متشرّع با این مضامین و این قبیل داستان ها و این قبیل متون برآمده از تمایلات شعوبی مخالف نکند، چه کند؟

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو =3

بیلدیریش, [7/31/2021 8:34 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 51

      جمع بندی نهایی نویسنده در بخش مربوط به زجّاجی تبریزی هم از جهاتی قابل توجّه است. او در بارۀ موضع انکارآمیز زجّاجی در بارۀ محتوای شاهنامه می نویسد:
      « با توجّه به اشراف دقیق صاحب همایون نامه بر زبان و درون مایۀ شاهنامه، بسیار عجیب و پرسش برانگیز است که او چگونه اشارات متعدّد فردوسی به نقل داستانها از منابع منثور خویش ـ خصوصاً تصریح دیباچۀ شاهنامه را در این باره ـ نادیده گرفته و با داوری کاملاً نادرست، این روایتها را ساختۀ ذهن و خیال حکیم طوس انگاشته است. شاید اصرار فراوان او بر کم اهمیّت جلوه دادن داستانهای ملّی ـ پهلوانی ایران در مقابل گزارشهای دینی موجب این تغافل و اجتهاد در برابر نص شده که به هر حال در خور تأمّل است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 247)
      از نظر ناسیونالیست های وطنی هر اظهار نظری در بارۀ فردوسی الزاماً باید به ستایش از این شاعر و تأیید همۀ سروده ها و خلقیّات وی ختم گردد و هر کس غیر از این کند، اگر مغرض و فریب خورده نباشد، گرفتار اظهار نظر پرسش برانگیز ، نادیده گرفتن حقایق و داوری نادرست گردیده است.
      دکترآیدنلو در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» بارها کوشیده به دستاویز نقل مطالب از منابع، برخی وجوه نادلپذیر شاهنامه را توجیه کند. وقتی شاعری مطلب منثور را از منبعی برداشت کرده و به احتمال بسیار با جرح و تعدیل و دستکاری و انتخاب بر اساس نگرش خاصّ خویش آن را به نظم می کشد، مالک و مسئول گفته های خویش می شود و نمی توان داستان و واقعۀ منظوم را عیناً مطابق منبع مورد استفاده فرض کرد و سپس به بهانۀ منطبق بودن آن سخن بر منابع مورد استفاده، جنبه های منفی یا غیرقابل قبول اثر را انکار یا توجیه کرد.
      در شاهنامۀ فردوسی می توان گفت غیر از دیباچه، دین و حکمت و اعتقاد جایگاه چندانی ندارد و به جز برخی ملاحظات اخلاقی در ضمن یا پایان داستان ها و جنگ های بزرگ یا بیان تأثّرات خاطر خود از وقایع خونین و کشته شدن بزرگان و نابودی دودمان ها، نشان دیگری از امور معنوی وجود ندارد و شاعر راوی داستان هایی است که همۀ ویژگی های آثار حماسی ـ افسانه ای بخصوص خرق عادت بودن را به همراه دارد و از لحاظ زمانی و ارزشی هم متعلّق به دوران ماقبل ادیان وحیانی است و اینها به طور طبیعی با دین ما هم سازگاری ندارند. در این میان عالم یا ادیب متشرّع با این مضامین و این قبیل داستان ها و این قبیل متون برآمده از تمایلات شعوبی مخالف نکند، چه کند؟

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/1/2021 8:02 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 52

      شرح و توضیح آقای آیدنلو از اشعار مربوط به عارف اردبیلی شاعر قرن هشتم آذربایجان نیز علاوه بر ارادۀ ایشان برای عرضۀ نمونه های دیگری از تأثیرپذیری از شاهنامه در آذربایجان، حاوی نکتۀ خاصّی است که از نظر او بسیار مهم و مغتنم است.  وی با اشاره به مضمونی که در بخشی از «فرهادنامۀ» عارف اردبیلی آمده و مبیّن سرایش شاهنامه از سوی فردوسی در قبال دریافت حکومت زادگاهش توس بوده؛ ضمن افسانه و عامیانه خواندن این نکته، می نویسد:
      « اگر افسانۀ مذکور در فرهادنامه مبتنی بر مأخذ مکتوبی نباشد که امروز / فعلاً به دست ما نرسیده است، احتمال دارد از روایات شفاهی متداول در محلّ زندگی عارف؛ یعنی، اردبیل گرفته-شده باشد و این حدس از نظر اینکه گواه تداول افسانه های شفاهی مربوط به فردوسی و شاهنامه در اردبیل و آذربایجان سدۀ هشتم خواهدبود، بسیار مهم و مغتنم است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 271)
      ظاهراً از نظر شاهنامه پژوهان وطنی فردوسی مثال انسان آرمانی و آیینۀ تمام نمای همۀ توقعّات حکما و فیلسوفان و معلّمان اخلاق از نوع بشر است و تمام آنچه را که یک انسان متعالی باید داشته باشد؛ در فردوسی جمع گشته است. بر همین اساس نه شاهنامه سرایی برای تأمین جهاز دختر، نه توقّع صله ای که امری عادی در دربار شاهان آن زمان بوده؛ نه تأمین مالی برای ساختن یا مرمّت بند آب توس؛ نه صرف گرفتن نقود به تعبیر امروزی حق تألیف و نه حتّی طمع حکومت بر ولایت خود که در منابع مختلف از آنها به عنوان انگیزه ها و دلایل تقدیم شاهنامه به دربار غزنه یاد شده، هیچ کدام انگیزه های فردوسی در سرودن این مثنوی یا تقدیم آن به سلطان محمود نبوده اند.
      نویسنده در این بخش می کوشد از آب کره بگیرد و از تداول احتمالی داستان سرایش یا تقدیم شاهنامه به دربار غزنه با هدف دریافت حکومت توس نتیجۀ متفاوتی اخذ کند و بگوید: نفس جاری بودن این داستان در اردبیل نشان از شناخته بودن افسانه های شفاهی مربوط به فردوسی و شاهنامه در اردبیل و آذربایجان در هشتم است. او می کوشد از این مسئله به عنوان یک عامل تأیید کنندۀ دیگر در جهت اثبات فرضیۀ خود بهره برداری نماید. کار نویسنده در اینجا بیشتر بازی با کلمات است. اگر از نظر ایشان حکایت مذکور یک افسانه است، دیگر استفاده از آن به عنوان یک عامل مهم و مغتنم در جهت اثبات تأثیرگذاری شاهنامه در آذربایجان چه صیغه ای است؟!
      تصویری که دکترآیدنلو از شرایط آن روز ترسیم می کند، خیلی بعید است که نسبتی با واقعیّت امر داشته باشد. در آن دوران و حتّی قبل و بعد از آن، شاعری و منظومه سرایی مختص به محیط زندگی خود شاعران و مشتریان شعر ایشان بوده است. شاید در مدارسی از نوع نظامیّه و مشابه آن علوم ادبی هم تدریس شود، امّا اینها راهی به میان عامه ندارند. زبان مورد استفادۀ شاعران زبان مردم آن دیار نیست.
      یک زبان وارداتی از شرق فلات ایران حکم یک زبان ادبی و اشرافی را پیدا کرده و حالا در محیط هایی خاصی به اسباب بازی اشراف تبدیل شده است و مردم در این بازی اشرافی مشارکتی ندارند تا کار و زندگی خود را رها کرده و در بارۀ انگیزه های فردوسی از سرودن شاهنامه در سه قرن پیش و دو هزار کیلومتر آن سوتر روایات شفاهی بسازند تا عارف اردبیلی روایات شفاهی متداول در بارۀ فردوسی در میان مردم و شهر اردبیل را بگیرد و به شعر تبدیل کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/2/2021 10:56 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 53

      ادهم خلخالی از عرفا و شعرای عصر صفوی است و آقای آیدنلو برای بیان تأثیرات شاهنامه در اندیشه و قلم یکی دیگر از نامداران آذربایجان، وی را برگزیده و متن کوتاهی از کتاب «کدو مطبخ قلندری» ادهم انتخاب کرده است. این کتاب شامل حکایات عرفانی، حکمی و تعلیمی است و در بخشی از آن در توضیح بیتی از حافظ، تأویل عرفانی بسیار غلیظی از داستان بیژن و منیژۀ شاهنامه عرضه شده است.
      رویّۀ ادهم در این تأویلات از اشخاص و سرزمین ها نشانۀ خوبی از نوع نگاه و اندیشۀ اجداد ماست. از این رهگذر نقدی بر کار دکترآیدنلو وارد نیست، بلکه مقصود اصلی نشان دادن یک کج اندیشی تاریخی در ترک ایرانی است که ریشه در گذشتۀ دور دارد و تا به امروز ثمرات تلخ این نگرش ناصواب استمرار دارد. در اینجا برای نمونه بخشی از تأویلات ادهم خلخالی را نقل می کنیم تا از آن به عنوان نمونۀ روشنی از حاکمیّت دوگانگی در شخصیّت و هویّت آذربایجانی استفاده کنیم:
کیخسرو: نماد خداوند جهان
افراسیاب: نماد شیطان و ستمکاران
ایران: نماد عالم ارواح و عالم علویات و جهان تجرّد و طیران
توران: نماد عالم تکلیف و سفلیّات و تقیّد
بیژن (شخصیّت ایرانی): نماد روح و نفس ناطقه
منیژه (شخصیّت تورانی): شهوات عاجلۀ فانیۀ دنیا
گرگین میلاد (پهلوان ایرانی): نماد عقل جزوی
گرازان (پهلوان تورانی): نماد اوصاف ذمیمۀ سبعی و حیوانی
پنهان شدگان در صندوق همراه رستم در رفتن به توران: نماد اخلاق حمیده
رستم: پهلوان پایتخت سلطان ملک امکان (پیامبر اسلام)  (رک. آذربایجان و شاهنامه، ص 277)
      دیدن نمونه هایی از این نوع چند نتیجه دارد:
      نخست اینکه عمق کج اندیشی و سرگردانی تاریخی در میان ترک ایرانی را بازگو می کند و از بلاتکلیفی او برای شاد گشتن بر پیروزی کیخسرو یا غمگین شدن بر فقدان افراسیاب حکایت دارد.
      دیگر اینکه عمق دشواری کار هویّت گرایان آذربایجانی برای جلب توجّه مردم و نخبگان به داشته های فکری، فرهنگی و زبانی خود و بازگشت به خویشتن را معلوم می سازد.
      سوم اینکه سرچشمه های پیدایش شخصیّت های دیگرستا را برملا می کند و معلوم می دارد پیدایش شخصیّت هایی از نوع فتحعلی آخوندزاده، عبدالرّحیم طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای، سلیمان میرزا قاجار، جلال الدّین میرزا قاجار، سیّدحسن تقی زاده، سیّداحمد کسروی، صادق رضازادۀ شفق، کاظم زاده ایرانشهر، غلامعلی رعدی آذرخشی، محمّدامین ریاحی، رحیم رضازاده ملک، منوچهر مرتضوی، یحیی ذکاء، حسینقلی کاتبی، عبدالعلی کارنگ، جوادشیخ الاسلامی، سلیم نیساری و خیل کثیری از آذری بازان و فارسی گرایان امروزی تحت تأثیر چه عواملی بوده است.
      محسن تأثیرتبریزی شاعر قرن یازدهم و دوازدهم نمونۀ دیگری است که دکترآیدنلو از او نام می برد و برخی از نشانه ها و تأثیرات مضمونی شاهنامه در شعر او را بازگو می کند. در شعر تأثیر تبریزی هم نگاهی از نوع نگاه ادهم خلخالی قابل مشاهده است. او در بیتی رستم را نماد فروتنی و افراسیاب را نماد کبر معرّفی می کند:
تأثیر، رستمیم به روز فروتنی
افراسیاب کبر گریزد ز جنگ ما
      او حتّی در ابیاتی که ظاهراً مضمون اخلاقی دارد، هم از غلبه دادن رستم ایرانی بر افراسیاب تورانی رویگردان نیست:
رستم شدن تسلّط افراسیاب نیست
با خویش هر تنی که برآید تهمتن است (رک. همان، ص 285)

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/4/2021 8:50 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 54

      عاجز سرابی مدخل ورود نویسندۀ «شاهنامه و آذربایجان» به جمع شاعران ترکی سرا می باشد. عاجر سرابی شاعر درگاه عباس میرزا بود. در اشعار ترکی او مضامین شاهنامه ای چندی به چشم می خورد. نکتۀ مهم اشعار نقل شده از عاجز پیروی او از همان مفکوره ای است که کمابیش در دیگر شاعران آذربایجانی و ترک ایران سراغ داریم.
      گویی این شاعران از دیدن و فهم «ترک» در شاهنامه یا معادل هم آمدن ترک و تورانی در آن کتاب نابینا بوده اند و واژۀ ترک هیچ احساسی در وجود ایشان برنمی انگیخته است. در شعر عاجز، افراسیاب به مانند شعر برخی دیگر از شاعران آذربایجانی چهرۀ تیره ای دارد. حتّی می توان گفت چهرۀ افراسیاب در شاهنامه روشن تر و دلپذیرتر از سیمایی است که بعضی شاعران آذربایجانی و ترک از او ترسیم می کنند. عاجز در بیتی می گوید:
وئریب ترک سیه مستین کونول شهرینی یغمایا
دئیرسن ملک ایرانه الین افراسیاب آچمیش
      از مصراع دوم بیت این شاعر ترک و ترکی سرا رایحه ای جز تجاوزگری افراسیاب ترک به مشام نمی رسد. بیت زیر نیز به نحو دیگری در پی ترسیم چهره ای تیره از ترک و توران است:
پریشان ائیله ییب دیر کونلومو جمعیّت هجران
دئیرسن ملک ایرانی دوتوبدور لشکر توران
      در بیت دیگری، شاعر کیقباد پادشاه افسانه ای شاهنامه را نماد جلال و توانگری معرّفی می کند، تا در مقام مقایسه ممدوح خود را در این صفات بر کیقباد برتری دهد:
ای جلالین خرّمینده مور احقر کیقباد
درگه جودونـا حاتم بیر غلام خانه زاد
      افزون بر این اشارات، عاجز سرابی در یک قصیدۀ 28 بیتی ترکی در ستایش از فتحعلی شاه در 12 بیت متوالی از نام ها و داستان های شاهنامه ای یاد کرده که از نظر تعدّد و تسلسل تلمیحات شاهنامه ای در قصاید مدحی در خور توجّه است و گواه جالبی برای مشاهدۀ نفوذ شاهنامه در شعر عاجز و علاقۀ او به استفاده از شخصیّت ها و داستان های آن است.
      اگر این تأثیرپذیری مضمونی و معنوی را در کنار مشکلات زبانی شاعران ترکی گو در قرون گذشته بگذاریم؛ حقیقت تلخی از گسل فرهنگی بین مردم و نخبۀ ترک در برابر چشمان ما پدیدار می گردد. شاعر ترک از یک طرف گرفتار قید و بند مضمونی و از طرف دیگر گرفتار قید و بند زبانی ادبیّات فارسی است و خواسته یا ناخواسته ادبیّات ترکی را زیر مجموعه ای از ادبیّات فارسی قرار داده است.
      در این شرایط ما با شعر و ادبیّاتی مواجه می شویم که مظروف آن به میزان بسیار زیادی فارسی است و ظرف زبانی هم در حدّ غیر قابل باوری از فارسی الگو گرفته است. در اینجا شاعر نه فقط شعر ترکی را از لحاظ قالب و وزن و قافیه تابعی از شعر فارسی می گرداند، بلکه در انتخاب واژه، ترکیبات، صورخیال و نوع نگاه به پدیده ها هم همان راه را می پیماید و نتیجه آن می شود که شعر ترکی سروده شده در ایران را فارس و ترک به یک اندازه می فهمند. به عبارت ساده تر شاعر ترک به دلیل همان مشکل تاریخی، شعرش را به قدری از کلمات عربی و تعابیر و اصطلاحات و استعارات و تلمیحات فارسی انباشته می کند، که خواندن و فهم آن برای یک فارسی زبان چه بسا آسان تر از یک ترک خالص جلوه می کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/5/2021 8:26 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 55

      آنچه پیشتر گفتیم در شعر سیّدابوالقاسم نباتی شاعر قرن سیزده آذربایجان هم خودنمایی می کند و آقای دکترآیدنلو مواردی از کاربرد اسامی، مضامین و تلمیحات شاهنامه ای در شعر نباتی را نقل می کند، تا در اینجا نیز همان مشکلات قبلی خودنمایی کنند. مشکلاتی از نوع ملمّع گویی ترکی ـ فارسی به نام شعر ترکی و رونوشت ادبیّات فارسی بودن از لحاظ مضمونی و به سان دیگر شاعران از فتنه و پرنیرنگی افراسیاب سخن گفتن و در حسرت رفتن گیو و گودرز بادۀ تأسّف خوردن و اسفندیار را گرد شیرصولت نامیدن و در فقدان تاج نداشتۀ جم غم خوردن.
      حکایت زین العابدین مراغه ای هم جز این چیز دیگری نیست و او ترجیح داد به جای ایجاد بنیانی تازه در نثر ترکی بنیان نثر نوین و ساده و متناسب با روزگار جدید فارسی را پی ریزی کند و در کنار آخوندزاده و طالبوف نبوغ و اراده و عمر خود را به جای زبان خود و پدر و مادر خود و ایل تبار خود؛ نثار فارسی نماید. او نیز راه گذشتگان و آیندگان آذربایجانی را پیمود و در شرح حال فردوسی از «زنده کردن حقیقت زبان و رسوم ایران» و «بخشیدن صلۀ اندک محمود به حمّامی و دلاک به نشانۀ عالی جنابی و غنی طبعی» سخن گفت و بخش بزرگی از نوشته های خود را از شرح حال و نمونه های شعری شاعران فارسی گو انباشت. دکترآیدنلو در شرح ستایش زین العابدین مراغه ای از فردوسی می نویسد:
      « اینکه زین العابدین مراغه ای فردوسی را شاه شعرا، بی همتا، غنی طبع، زنده کنندۀ زبان و رسوم ایران و دانشمندی دانسته که خرده گیران نتوانسته اند ایرادی بر سخن وی بگیرند؛ سند بسیار مهمّ دیگری از احترام و اعتبار فردوسی و شاهنامه نزد دانشوران و روشنفکران آذربایجانی است و در موضوع «شاهنامه در آذربایجان» بسیار سزاوار توجّه است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 304)
      دکترآیدنلو با سبک کتب تذکره آشنا هستند و می دانند این قبیل کتب به طور معمول از هر شاعر و نویسنده ای ستایش می کنند و القاب و صفات متعدّدی نثار شخصیّت های مورد اشارۀ خود می کنند. جلد سوم کتاب زین العابدین مراغه ای هم شباهتکی به کتب تذکره دارد و ستایش از فردوسی در آن امر غریبی نیست که نتایجی شگفت از آن گرفته شود. وقتی نیاکان مراغه ای در طی قرون متوالی فارسی ستایی و از خودگریزی را پیشۀ خود کرده اند، مراغه ای هم تنها نقش یک فرزند خلف را بازی کرده؛ همین و دیگر هیچ!
      نویسنده به یک حقیقت بزرگ بی توجّه است. وقتی بخشی از برگزیدگان ترک آذربایجانی و در حالتی کلّی تر ایرانی در دوره ای هزار ساله به ستایش از شاهنامه ای برمی خیزند که سراینده اش آن را عمدتاً در جهت مقابله با قومیّت ترک سروده و با ساختن پهلوانی در قد و قامت رستم کوشیده به دست او گردن هر پهلوان به سبک خود ایشان از توران / ترکستان آمده ای را بشکند؛ نفس این امر نشانگر یک انحراف از طبع سلیم و فکر قویم است. ایشان به جای بررسی علل این انحراف و اشتباه تاریخی در پی ستودن و تأیید کار قومی هستند که در ستایش از کار بدگویان خود سرسام گرفته است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/6/2021 8:03 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 56

      معجز شبستری شاعر دیگری است که دکترآیدنلو او را برای نشان دادن اثرپذیری از فردوسی یا حس احترام آذربایجان نسبت به او برگزیده است. او در بارۀ معجز می نویسد:
      « معجز از نامدارترین ترکی سرایان معاصر است و سخنوری ایران دوست بوده که به مادران سفارش کرده کتابهای تاریخ ایران را بخوانند و به فرزندانشان مفهوم وطن خواهی و ایرانی بودن را بیاموزند.
      معجز به سبب همین میهن پرستی چند بار از فردوسی نام برده و او را با صفت «محترم» علمدار شهرت و اعتبار ایرانیان در جهان معرّفی کرده است، که اشارۀ بسیار مهمّی در اشعار ترکی وی و مؤیّد این نکتۀ اساسی است که شعرای ترکی گوی آذربایجانی نیز به عظمت و اهمیّت شاهنامۀ فردوسی کاملاً واقف بوده اند. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 308)
      جو سنگینی از عجم ستایی و فارسی گرایی که از چند قرن پیش پدید آمده بود، حتّی شاعر دنیادیده، خوش فکر و مبارز وضعی چون معجز شبستری را نیز به دام افسانه ستایی و دیگرستایی کشانده و او ریشه هایی قومی و تاریخی خود در ناکجاآباد جستجو می کند. این جستجو برای هیچ، در حالی رخ می داد که مدّتی بود علمداران آن قوم و آن زبان و اذناب آذربایجانی آنها راه انکار و ضرورت نابودی و ناسزاگویی به همان زبانی را که معجز بدان تکلّم می کرد و شعر می سرود پیش گرفته بودند و در حال تراشیدن زبانی افسانه ای از نوع همان افسانه های همان شاعر «محترم» برای معجز و قوم او بودند.
      معجزی که به اظهار خود در شعرسرایی فارسی «بلدیّتی» نداشت، به خاطر تأثیرات همان فضای مصنوع به ستایش از شاعری و کتابی روی آورده بود که قومیّت خود او را آماج تیرهای پهلوانان برساختۀ خود قرار داده بود.
      نوشتۀ دکترآیدنلو نکتۀ دیگری هم دارد. ایشان اعتقاد دارند معجز به سبب میهن پرستی چند بار از فردوسی در اشعارش نام برده است! معلوم می گردد در این کشور شاهنامه و فردوسی بدون اعلام قبلی به عنوان معیار وطن پرستی معیّن شده و کسانی که برخورد معمول و متعارف یا برخوردی مخالفت آمیز و احیاناً انتقادی با شاهنامه ابراز می دارند در زمرۀ خائنین و بی وطنان هستند و هر کس بخواهد وطن پرستی خود را اثبات کند، باید هر روز صبح یکبار به شاهنامه ادای احترام کند و آن را به عنوان کتاب مقدّس آیین وطن پرستی در ایران به رسمیّت بشناسد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/7/2021 8:56 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 57

      در بخش مربوط به تأثیرات شاهنامه در شعر شاعران آذربایجانی در کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به همام تبریزی هم اشارتی رفته و شش بیت از این شاعر که در آنها تلمیحات شاهنامه ای یا الفاظ مرتبط با آن وجود داشته، آورده شده است. در نمونه های ذکر شده مطلب خاصّی به چشم نمی خورد، لیکن در بخش بیان مختصر سرگذشت همام نکتۀ قابل توجّهی وجود دارد. نویسنده با اشاره با اشتهار همام تبریزی به عرفان و ارشاد اهل سلوک و تفنّنی بودن شعر برای او اضافه می کند:
      « او به زبانهای فارسی، عربی و آذری (زبان قدیم آذربایجان) شعر گفته و شیوه و شهرت اصلی شعری وی در غزل سرایی است. » (شاهنامه و آذربایجان، ص 337)
      آوردن «آذری» و سپس افزودن توضیح «زبان قدیم آذربایجان» در میان پرانتز نشان از آن دارد که دکترآیدنلو هم به سان دیگر ناسیونالیست های فارسیگرا و ترکی ستیز افسانۀ «آذری» را به عنوان یک اصل پذیرفته است. فرضیۀ زبان آذری در ذات خود به قدری از دروغ و غرض و تناقض آکنده است که هیچ دانای صاحب خرد و انصافی به آن اعتنایی نمی کند. پذیرش فرضیۀ زبان آذری به عنوان زبان باستان آذربایجان از جانب دکتر آیدنلو چند احتمال را در برابر ما قرار می دهد:
الف ـ احتمال اوّل این است که دکتر آیدنلو فرضیّۀ کسروی آذری و پیرایه های بسته شده به این رساله و فرضیه را نخوانده است.
ب ـ احتمال دوم آن است که دکتر آیدنلو نقدهای نوشته شده بر این فرضیه و کتب و مقالات مؤیّد آن را هم نخوانده است.
ج ـ احتمال سوم آن است که ایشان با وجود وقوف بر متن و بطن این فرضیه و آگاهی از همۀ آشفتگی ها، غرض ورزی ها، دروغ ها و تناقض های آن، صلاح کار خود را در چون و چرا نکردن دیده و با بستن چشمانش کریمانه از کنار همۀ آن تناقضات و پراکنده گویی ها رد شده است.
      مسئلۀ وجود اشعار تاتی و تالشی در میانۀ اشعار برخی شاعران آذربایجان موجبات استنتاجات غرض و مبتنی بر پیش فرض های خاص را فراهم آورده و آذری بازان از این قضیّه به نفع منویّات نادرست خود بهره گرفته اند. به عبارتی ساده تر وجود اشعار پرشمار ترکی در دفترهای شعر بر جای مانده از برخی شاعران آذربایجان هیچ نتیجه ای به نفع زبان ترکی عاید آذری بازان نکرده، لیکن یک جمله، یک مصراع، یک ملمّع یا منظومۀ کوتاه به زبانی غیر از فارسی یا ترکی نشان قطعی وجود زبانی به نام آذری در گذشتۀ آذربایجان قلمداد گشته و بعد از آن هر گونه سؤال و جواب در بارۀ چگونگی این زبان و ابهامات فرضیۀ آذری امری زاید تلقّی گشته است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/8/2021 8:28 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 58

      دکترآیدنلو این بخش را با اشاره به تعداد نسخ خطی شاهنامه یا دست نوشته های مرتبط با شاهنامه و تذکار وجود بیش از هزار دست نویس از شاهنامه از سال 614 هـ. ق. (سال نگارش نسخۀ فلورانس) تا سدۀ سیزدهم هجری آغاز می کند و در ادامه به توضیح سهم آذربایجان در این دست نوشته ها مبادرت می ورزد. از نظر نویسنده سهم آذربایجان به دو صورت کتابت و دست نوشتۀ مربوط به شاهنامه در آذربایجان یا آذربایجانی بودن کاتب خودنمایی می کند.
      او همین امر را نشان دیگری از علاقۀ دیرین به متن شاهنامه در آذربایجان فرض کرده، سپس به ذکر موارد مربوط به این کتابت ها می پردازد. وی با توجّه به وجود نسخۀ منقّح حمدالله مستوفی که از سال 714 تا 720 در تبریز تهیّه شده و در آن از چندین نسخۀ خطی شاهنامه به منظور مقابله استفاده گردیده، نتیجه می گیرد:
      « از گزارش صریح مستوفی که می گوید «بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم ز دانش چو درّ از صدف» دانسته می شود که در اوایل قرن هشتم ـ سال 714 ه.ق. که او به کار شاهنامه پرداخته ـ چند دست نویس از حماسۀ ملّی ایران در تبریز و احتمالاً کتابخانۀ ربع رشیدی وجود داشته، که او از آنها استفاده کرده و این سند مهمّی برای حضور شاهنامه در تبریز سدۀ هشتم و اقبال بدان است. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 368 ـ 367)
      از وجود شاهنامه های متعدّد در تبریز در قرون ماضیه دو گونه می توان نتیجه گرفت. نوع نتیجه را هم نگاه و اعتقاد ما تعیین می کند.
      یک نگاه این است که با مشاهدۀ این تعداد از نسخ، این تعداد از تصویرگری ها بر شاهنامه، این تعداد چاپ از شاهنامه و کتب دیگر نتیجه بگیریم اجداد ما در آذربایجان مردمانی فرهنگ دوست، شعرشناس، گوهرشناس، دارای سعۀ صدر فرهنگی، بیگانه با تعصّب و علاقه مند به وحدت معنوی و عاطفی بین ملّت ایران از هر زبان و تبار و نژادی بوده اند.
      نگاه دوم آن است که با مشاهدۀ همان جنب و جوش فرهنگی در گذشته آنها را اسناد و دستاویزهای محکمی برای انکار زبان مادری مردم خود قرار دهیم و بگوییم زبان ترکی ایشان یک امر حادث و عارضی بوده و روشن ترین نشانۀ آن همین علاقه مندی به کتب فارسی و تلاش برای استنساخ و حفظ آنها به قاعدۀ چندین نسخۀ خطی از یک کتاب بوده است.
      این مسئله می تواند شق سومی هم داشته باشد. می توانیم حکم کنیم مردم آذربایجان در گذشته فاقد فرهنگ و ادب و نوشتار بوده اند، از همین رو برای برآوردن حاجات روحانی و معنوی خود به فارسی و متون آن پناه آورده اند!! تأکید چند بارۀ دکترآیدنلو در برخی فرازهای کتاب در باب «راه نیافتن زبان ترکی به آذربایجان تا فلان تاریخ یا فلان واقعه» نشان می دهد ایشان علاقه مند نگاه دوم و نتیجه گیری به نفع بی ریشه بودن زبان خود، زبان پدر و مادر خود، زبان ایل و تبار خود و زبان هم ولایتی های خود به نفع یک زبان دیگر هستند و فلاکتی از این بالاتر نیست که انسان عمر خود را مصروف نفی خود و اثبات دیگری سازد و بر آن تلاش بی اجر و گناه بی لذّت، سرپوشی از علم و تحقیق بگذارد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/9/2021 7:41 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 59

      دکترآیدنلو در بخش «شاهنامه در زبان ترکی» یکی از جلوه های حضور شاهنامه در جامعۀ ترک را علاوه بر تدوین کتاب ها و مقالات، نوشتن نمایشنامه هایی بر اساس داستان های شاهنامه می داند و می افزاید:
      « در کشورهای جمهوری آذربایجان و ترکیّه کتابها، مقالات، نمایش نامه ها و مجموعۀ  اشعاری به تأثیر از / در بارۀ فردوسی و شاهنامه به زبان ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی نوشته شده که معرّفی همۀ آنها و بحث در بابشان مجال فراخ دیگری می خواهد. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 392)
      نویسندۀ همۀ کار را به مجال فراخ احاله نمی دهد و دو نمونه از جمهوری آذربایجان در باب این موضوع برمی شمارد. در بارۀ این بخش به دو نکته می توان اشاره کرد.
      هم در جمهوری آذربایجان، هم در ترکیّه داستان ها و آثار حماسی و نمایشی برجستۀ جهان ترجمه شده و کتب و مقالاتی در بارۀ برخی از آنها نگاشته شده و همین طور نمایش نامه هایی از آثار ترجمۀ شده از ملل دیگر به روی پرده رفته است. اتّفاقی از این نوع در کشورهای دیگر من جمله خود ایران هم رخ داده و این روند در این دهکدۀ جهانی مرتبط با هم امری طبیعی و معمول است.
      با این وجود کشور ما گویی با همه جای جهان فرق دارد و اتّفاقاتی از این نوع به گونۀ دیگری تفسیر می شود. برای نویسندگان ما وجود نسخ خطّی فارسی، چاپ کتاب فارسی، نوشتن شرح بر یک کتاب فارسی، ساختن نمایش نامه از یک اثر حماسی ـ داستانی فارسی و مواردی از این نوع در کشورهایی دیگر، معنایی فراتر از شکل متعارف آن دارد و این قبیل اتّفاقات به عنوان نشانه هایی از برتری فرهنگی و تمدّنی جهان فارس و جهانگیری زبان فارسی تفسیر می شود! این نگاه در قلم برخی نویسندگان خیلی آشکار و توام با شرح و بیان است و در قلم نویسندۀ «آذربایجان و شاهنامه» با تلویح و دامنه دار کردن زمینه ها و مثال ها انجام گرفته است.
      نکتۀ دوم مربوط به مطلب مورد اشاره هم صورت جالبی ندارد. در ایران نسخ خطی ترکی به تعداد قابل توجّهی در کتابخانه های معتبر کشور وجود دارد. در خارج از ایران هم اوضاع به همین منوال است و مجموع نسخه های خطّی و متون دست نویس ترکی شناخته شده در ایران و جهان سر به هزاران می زند. در داخل ایران تعداد بسیار کمی از متون خطّی ترکی تصحیح و چاپ شده است. مصحّحان اکثریّت قاطعی از این کتب پژوهشگران ترک هستند و تعداد نسخ خطی تصحیح و چاپ شده از طرف پژوهشگران هم وطن فارس چیزی در حد ناچیز است. خوش دارم بدانم آقای آیدنلو در بارۀ این پدیده چه موضعی دارند.
      ترجمۀ شاهنامه در جمهوری آذربایجان و ترکیّه و تدوین کتاب ها، مقالات، نمایش نامه ها و مجموعۀ  اشعار در بارۀ فردوسی و شاهنامه به زبان ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی نشانۀ سعۀ صدر، نگرش مثبت و توسعه یافتگی فرهنگی است، یا نگه داشتن و پوساندن نسخ خطی ترکی در کتاب خانه های ایران و بی اعتنایی محقّقان به لزوم شناخت، تصحیح و چاپ کتب ترکی به عنوان بخشی از گنجینۀ فرهنگی ملّت ایران و جهان اسلام؟!

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/11/2021 11:00 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 60

      مؤلّف «آذربایجان و شاهنامه» در ادامۀ نمونه های رویکرد به شاهنامه در زبان و ادبیّات ترکی از اورهان پاموک نویسندۀ سرشناس معاصر ترکیّه هم نامی می برد و می نویسد:
      « از تازه ترین، مهم ترین و در خور توجّه ترین رویکردها به شاهنامه در زبان و ادبیّات ترکی، رمان زنی با موهای قرمز نوشتۀ اورهان پاموک نویسندۀ اهل ترکیّه و برندۀ جایزۀ نوبل است. شخصیّت این رمان به آموزنده بودن شاهنامه اشاره می کند و فردوسی را فرهیخته و کتاب دوست می خواند. داستان رستم و سهراب شاهنامه را با روایت اودیپ مقایسه و تحلیلی از آن عرضه می کند. از داستان رستم و سهراب در زندگی روزمرۀ خود تأثیر می گیرد و نام شرکت ساختمانیش را که مانند پسرش است؛ سهراب می گذارد. برای دیدن نسخه های شاهنامه با استانبول می رود و تفاوت تورانیان و ترکها را در داستانهای شاهنامه متذکّر می شود. « (آذربایجان و شاهنامه، صص 393 ـ 392)
      در بارۀ این بخش در چند حوزۀ متفاوت می توان سخن گفت:
1 ـ اورهان پاموک نمایندۀ طیفی از روشنفکران ترکیّه است که علاقۀ خاصّی به وارونه دیدن و وارونه تحلیل کردن پدیده ها دارند. می توان گفت طیف مذکور دچار نوعی مازوشیسم و مالیخولیای خودستیزی، خودانکاری و دیگرستایی هستند. این گروه در داخل ترکیّه در میان افکار عمومی و غالب جریان روشنفکری جایگاهی ندارند، لیکن در خارج از ترکیّه از ایشان و افکارشان استقبال می شود.
2 ـ موقعیّت و افکار پاموک در ترکیّه تا حدودی با احمد کسروی در ایران و اقرار علی¬اف در جمهوری آذربایجان همانندی دارد. هر سه شخصیّت علاقۀ عجیبی به نفی خود و اتّهام سازی برای قومیّت خود دارند و می کوشند تا می توانند سابقۀ تاریخی قوم خود را کوتاه تر گردانند. پاموک در ظالم نشان دادن قوم خود و مظلوم نشان دادن قومیّت های زیاده خواه پیرامون ملّتش ید طولایی دارد، قومیّت هایی که دستشان تا مرفق به خون ترکان ترکیّه، آذربایجان و ایران آلوده است و در برهه های متعدّدی از تاریخ به نفع قدرت های فرامنطقه¬ای علیه همسایگان ترک و مسلمان خود عمل کرده اند.
      پاموک به زیان کشور و ملّت خود از ارامنه دفاع کرد و پا بر روی خون هزاران هم وطن کشته شدۀ خود به دست ارامنه گذاشت. او بر واقعیّت انکارناپذیر تلاش ارامنه برای نابودی باقیماندۀ امپراتوری عثمانی و ساختن کشوری ارمنی از خزر تا مدیترانه سرپوش گذاشت و با چشم پوشیدن بر تجزیه طلبی اکراد، دولت ترکیّه را محکوم ساخت و در حماسۀ واپسین خود با جدا ساختن ترک و تورانی در صدد کوتاه ساختن عمر و سابقۀ تاریخی قومیّت و زبان خود برآمد.
3 ـ دریافت جایزۀ نوبل از طرف شخصیّت های جهان اسلام من جمله ایران و ترکیّه را نباید چندان جدّی گرفت و از آن به عنوان عاملی برای اعتبار بخشیدن برای کسی استفاده کرد. نه فقط جایزۀ نوبل ادبیّات، بلکه جایزۀ نهادها و جشنوارۀ بین المللی اروپایی و آمریکایی به افراد خاصّی از کشورهای جهان اسلام؛ تعلّق می گیرد. این افراد کسانی هستند که می کوشند چهرۀ سیاهی از کشور خود ترسیم کرده و به انحاء گوناگون نه فقط در جهت تخطئۀ نظام سیاسی کشور خود، بلکه در مذمّت اوضاع اجتماعی کشور، انتقاد از فرهنگ ملّی خود و ترسیم چهره ای فقیر و عقب مانده از ملّت خود گام بردارند.
      نوبل یک جایزۀ سیاسی و پاداش خائنین به ایران و ترکیّه است. تاکنون یک شخصیّت ایرانی و یک شخصیّت ترکیّه ای موفّق به کسب جایزۀ نوبل شده اند و وجه اشتراک هر دو گفتن و نوشتن علیه کشورشان بوده است. هم خانم شیرین عبادی ما و هم آقای اورهان پاموک ترکیّه جایزۀ نوبل را به عنوان پاداش ترسیم چهره ای سیاه از کشور خود دریافت کردند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/12/2021 8:50 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 61

      دکتر آیدنلو در فصل «شاهنامه در آذربایجان» بخشی فرعی با عنوان «شاهنامه خوانی و نقّالی» دارد. او در این بخش، بعد از توضیحی در بارۀ این دو اصطلاح و بیان تفاوت بین آنها؛ به رواج شاهنامه خوانی در ایران، حتّی پیش از پدید آمدن شاهنامه فردوسی اشاره می کند. نویسنده احتمال می دهد منبع این شاهنامه خوانی ها شاهنامۀ نثر ابومنصوری یا دیگر شاهنامه های مقدّم بر کتاب فردوسی باشد. او به اصطلاحی به نام «شاهنامه خوان» اشاره می کند، که نخستین بار در یکی از قصاید فرّخی در ستایش سلطان محمود غزنوی آمده است. تحلیلی که او بر روی این اصطلاح می گذارد به شرح زیر است:
      « گویا ترکیب / اصطلاح «شاهنامه خوان» نخستین بار در یکی از قصاید فرّخی (در ستایش سلطان محمود غزنوی) و به صورت کوتاه شدۀ «شهنامه خوان» به کار رفته است:
ز شاهان چون او کس نپرورد چرخ
شنیده ستم این من ز شهنامه خوان
      به احتمال بسیار در اینجا منظور از «شهنامه خوان» دربار محمود کسی است که شاهنامۀ ابومنصوری یا یکی دیگر از شاهنامه های پیش از فردوسی را می خوانده است. از دورۀ غزنوی نام شاهنامه خوانی به نام کاراسی هم در منابع باقی مانده است که مرحوم دکترریاحی حدس زده اند؛ شاید همان تاج الدّین قراسی است که در سال 421 ه.ق حاکم قزوین بوده. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 395)
      این نتیجه گیری با اشکالاتی دست به گریبان است. نویسنده در جای دیگری در بیان شرح حال لقمان اورموی کلمۀ «شهنامه چی» را مورّخ و وقایع نگار معنی می کند و در اینجا بدون وجود قرینۀ خاصّی «شهنامه خوان» را خوانندۀ داستان های شاهنامه قلمداد می نماید.
      اشکال دیگر این است که نویسندگان معاصر وطنی ضمن کوبیدن بر طبل بی میلی محمود غزنوی نسبت به شاهنامۀ فردوسی، او را در زمرۀ شاهنامه خوانان و شاهنامه دوستان کهنه کار معرّفی می کنند و حتّی محمود را مالک شاهنامه خوان اختصاصی هم جلوه می دهند.
      سومین اشکال حدس دکترریاحی در بارۀ کاراسی یا قراسی است. معقول این است معتقد باشیم: شاعری و شاهنامه خوانی و داستان گویی و نقالی و کارهایی از این نوع کار طبقات فرودست بوده، نه طبقات حاکم. معلوم نیست شاهنامه خوان دورۀ غرنوی در سال 421 هـ. ق. در بیش از دو هزار کیلومتر آن طرف تر از غزنین در شهری که هنوز به تصرّف محمود هم درنیامده بود؛ چگونه حکومت می کرده است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/13/2021 8:24 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 62

      نویسندۀ «آذربایجان و شاهنامه» با اشارۀ به سابقۀ شاهنامه خوانی؛ آذربایجان را هم در سر این خوان می نشاند و با بیان شواهدی کمتر از اندک از نوع داشتن لقب شاهنامه خوان یک نویسندۀ گمنام یا رفتن حریف جندقی به آذربایجان در اوایل قرن سیزدهم می کوشد از آنها به نفع رواج شاهنامه خوانی در گذشتۀ آذربایجان بهره بگیرد. نویسنده به این موارد بسنده نمی کند و با نقل افاضات سعید نفیسی به عنوان یکی از فحول معاصر برای محکم ساختن مدّعا، می کوشد سند مکتوب هم ارائه کند:
      « شادروان استاد سعید نفیسی نوشته اند: شنیده ام در تبریز هر گاه که شهنامه خوان به جای شیرینی می رسید و بزم یا سوک و عزایی را می خواست شب دیگر بسراید؛ یک تن از همان سخن سنجان؛ یاران را به خانۀ خویش می خواند و آن بزم زناشویی یا مجلس مصیبت و عزا را به خرج خویش در سرای خود آماده می ساخت و تمام یاران را از کیسۀ فتوّت خویش میزبانی می کرد. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 397)
      نقل مطلب بر اساس شنیده ها آن هم از منبعی مجهول، ظاهراً یکی از روش های نوین پژوهش در میان ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی بوده که در اینجا نفیسی هم از آن بهره برده است. سخن نفیسی بار استدلال و سندیّت نوشته دکتر آیدنلو را سنگین تر نکرده و اگر این نوشتۀ نفیسی را نمی آوردند از مضار این نقل قول بی پایه هم در امان می ماندند. نفیسی در میان نویسندگان معاصر به بی اعتقادی به ذکر منبع و مأخذ و نیز رسیدن به نتایجی برخلاف تشخیص همگانی مشهور است و استفادۀ از قول چنین نویسنده ای فاقد هر گونه ضرورتی بوده و از مرتبت علمی و مستند بودن نوشته می کاهد.
      نفیسی چند سفر به تبریز داشته و محتمل است چنین مطلبی را از متملّقی که به قیمتِ نانِ روزگار خود پی برده یا از روش های نعل کردن خر کریمان روزگار آگاهی داشته، یا بر راه های خودشیرینی وقوف پیدا کرده بود؛ شنیده باشد، امّا این گونه نوشتن و نتیجه گرفتن نسبت چندانی با پژوهش علمی و دقیق ندارد
       از طرف دیگر شهنامه خوانی با تعریفی که خود دکترآیدنلو ارائه کرده، یا خواندن شاهنامه برای مقام و صاحب منصبی بوده یا یک دورهمی برای خواندن این کتاب آن هم به نوبت. توصیف نفیسی به نقّالی بیشتر شباهت دارد تا شاهنامه خوانی و همین امر نویسنده را ناچار می سازد با تذکّر این نکته در پی رفع و رجوع نوشتۀ فاقد دقّت نفیسی برآید.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/15/2021 8:24 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 63

      نویسنده «آذربایجان و شاهنامه» برای راسخ ساختن وجود سنّت شاهنامه خوانی در آذربایجان مطلبی هم از کتاب «ایران و آذربایجان در بستر تاریخ و زبان» نوشتۀ عبّاس جوادی نقل کرده، می نویسد:
      « محقّقی دیگر از شاهنامه خوانی به زبان ترکی در دهۀ چهل شمسی در «عاشیقلار قهوه سی» در تبریز یاد کرده اند، که دانسته نیست آیا منظور خواندن ترجمۀ منظوم شاهنامه به ترکی است یا نقّالی منثور داستانهای شاهنامه؟ به نظر نگارنده باز در اینجا مورد دوم (نقّالی ترکی) محتمل تر است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص397)
      دکترآیدنلو نباید به شواهد موجود در زمینۀ شاهنامه خوانی در آذربایجان اتّکا می کردند. این امر دلایل روشنی دارد و خود ایشان هم بر این دلایل وقوف دارند. با انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی کشتیبان را سیاستی دگر آمد. حکومت جدید بر شالودۀ یک نگاه و سابقۀ فرهنگی هفتاد الی هشتاد ساله بنیاد گذاشته شده بود. ریشۀ این اندیشه محصول کار نویسندگان غربی بود که تاریخی مجعول برای ایران تدوین کردند و آن را به عنوان یگانه قرائت از گذشته و مسائل زبانی ایران جا انداختند.
      به تدریج بعد از یک دورۀ پنجاه ساله نخستین نویسندگان دوران جدید و معاصر ایران قدم در جای پای شبه پژوهشگران غربی گذارده و جانشین مستشرقین در ایران شناسی گردیدند. یک جنبه از این اندیشه و اعتقاد، توافق بر سر «ملک فارس» بودن ایران بود و از این رهگذر زبان های ترکی و عربی در تعریف جدید از سیاست زبانی و پروژۀ ملّت سازی در ایران بیگانه قلمداد گردیدند و تلاش ها مصروف این گشت که سابقۀ زبان ترکی در ایران هر چه متأخّرتر معرّفی شود و در کنار آن سابقۀ زبان فارسی در آذربایجان بسیار ریشه دار معرّفی گردد.
      در دوران جدید شاهنامه از شمایل یک کتاب داستان منظوم به مرتبۀ کتاب مقدّس مذهب وطن خواهی ایرانی ارتقاء درجه یافت و در فضای جدید لازم بود برای این کتاب جایگاهی هم در آذربایجان تعریف شود و یک جنبه از این سیاست زبانی هم بر تبیین شباهت فرهنگی و ادبی آذربایجان با دیگر نقاط ایران و رایج بودن رسوم مشترک پای فشارد. از همین رهگذر به طرز موذیانه ای برای رایج کردن فعالیت هایی از قبیل شاهنامه خوانی و نقالی آن هم به شیوه ای آمرانه اقداماتی انجام گرفت و بعد از مدّتی از همین فعالیت ها سندی برای اثبات مدّعا ساخته شد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/16/2021 10:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 64

      دکترآیدنلو به عنوان نشانه ای از نقطۀ اوج سنّت شاهنامه خوانی در آذربایجان و تداوم این سنّت، به برگزاری شاهنامه خوانی در تبریز از سوی فردی ناموجّه اشاره کرده، می نویسد:
      « سنّت شاهنامه خوانی در تبریز، در دورۀ معاصر به صورت جلسات هفتگی کارگاه شاهنامه خوانی ادامه پیدا کرده است، که از تیر ماه سال 1396 به همّت و میان داری دکترجواد رنجبر درخشی لر و با حضور علاقه مندان به شکل مستمر برگزار می شود. » (شاهنامه و آذربایجان، ص 398)
      فرد مورد اشارۀ نویسنده در زمرۀ افراد متمایل به جریان ایرانشهری دکترجواد طباطبائی و گروه ناعلیه السّلام آذری ها است. خود دکترآیدنلو نظر خوشی نسبت به افکار ایرانشهری ها و طباطبائی ندارند، با این وجود معلوم نیست چگونه به حرکت این عنصر مرتبط با جریان مورد اشاره روی خوش نشان داده و اقدام او را امری طبیعی و فارغ از طرح و برنامۀ بدخواهانه دانسته است. فراهم آمدن امکان لازم برای تشکیل جلسات هفتگی کارگاه شاهنامه خوانی آن هم در تبریز قلب آذربایجان کم عجیب نیست.
      در این کشور پدر برخی تشکیلات فرهنگی، حتّی با هدف و اساسنامۀ خدمت به زبان فارسی از خانه به دوشی و بی پولی درآمده است. با این اوصاف معلوم نیست چرا دکترآیدنلو با حسن ظن نسبت به تشکیل جلسات شاهنامه خوانی در تبریز می نگرند و در بارۀ انگیزه های این امر و نحوۀ تأمین هزینه های چنین جلساتی بسیار سهل گیرانه عمل می کند.
      نویسنده با بررسی سابقۀ نقالی داستان های شاهنامه در گذشتۀ ایران نتیجه می گیرد وقتی نقالی در گذشته در بیشتر شهرها و روستاهای ایران رواج داشته؛ لابد در آذربایجان هم همین گونه بوده است. نویسنده از خود نمی پرسد چه الزامی فرهنگی یا ادبی وجود دارد که در آذربایجان با زبان و فرهنگی متفاوت همان شرایط فرهنگی متعلّق به نقاط دیگر ایران حکمفرما باشد.
      نویسنده در حالی ادّعای وجود نقالی در آذربایجان را مطرح می کند که خود اعتراف دارد گواهی های مکتوب کهن در این باره سخت نادر است. با این حال ایشان در پشت دیوار نبود گواهی های مکتوب نمی ماند و با به هم دوختن شواهد نامربوطی که نتیجۀ روی خوش نشان دادن برخی خواص کم شمار آذربایجانی به آثار ادبی فارسی و برخی نتایج و برداشت ها از متون فارسی، نتایجی به نفع رواج نقالی و شاهنامه خوانی در آذربایجان اقامه کند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/17/2021 10:39 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو  65

      نقل قول از جهانگردان خارجی و یافتن نکاتی از نوشته های ایشان به نفع رواج نقالی داستان های شاهنامه در آذربایجان بخش دیگری از استنادات آقای آیدنلو را شکل می دهد:
      « سند بسیار مهمّی که تأیید می کند در دورۀ قاجار در تبریز نیز همچون سایر شهرهای ایران نقّالی اجرا می شده، گزارش مادام دیولافوا در سفرنامه اش است. او که در سال 1881 م. / 1298 ه.ق به ایران آمده، نوشته است که در یکی از پلهای تبریز، نقّالی تبرزین به دست را با چهره ای مهیب دیده که با حرکات دست و اشاراتی خاص داستانهای رستم را برای کسانی که پیرامون او گرد آمده بودند؛ نقل می کرد: در مدخل پل تبریز عدّه ای از روستاییان جمع شده نقّالی برای آنها نقل می گفت. نقّال تبرزین به دست داشت و با آن قیافۀ مهیب و حرکات و اشارات مخصوص به خود جنگها و دلاوری های رستم معروف پهلوان دلیر ایران را برای آنها شرح می داد. نقّال به قدری تند سخنرانی می کرد که من فقط صدای او را می شنیدم و حرکات و اشارات او را می دیدم. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 402 ـ 401)
      این خانم دیولافوا چند زبان بلد بوده که می توانسته در یک شهر ترک نشین از اجرای نقالی فارسی یا داستان های فارسی و نه داستان های متعلّق به زبان و ادبیّات خود آنها خبر دهد؟! از اینها گذشته به خاطر شاهکارهایی که مترجمین ایرانی آثار خارجی در ترجمۀ فارسی برخی کتب اعم از عربی یا فرنگی آفریده اند؛ لازم است در چنین مواردی جانب احتیاط رعایت شود و خوانندگان در صورت امکان به اصل آثار رجوع کنند.
      مؤلّف «آذربایجان و شاهنامه» مطلبی به نقل از مجلّۀ غروب و به قلم احمد حیدراوغلو از برگزاری مجالس نقّالی در بیشتر قهوه خانه های تبریز در دهه های سی تا پنجاه شمسی خبر می دهد. (ص 402) در پاورقی از شماره و تاریخ نشریّه نشانی نیست و نویسنده تنها به بیان صفحه اکتفا کرده و خوانندگانش را برای یافتن منبع اصلی به زحمت انداخته است.
      ظاهراً این ادّعا در طی نامه ای که به نشریۀ غروب رسیده بود؛ مطرح شده و نشریه شاید غفلتاً و بی توجّه به مراتب فراهم آوردن دستاویز برای فارسی گرایان و امکان مستند ساختن دروغ بافی ها در باب رواج شاهنامه خوانی در آذربایجان نسبت به چاپ آن اقدام نموده باشد. صرف نظر از درستی یا نادرستی این ادّعا باز هم باید یادآوری کنیم که برگزاری جلسات یا برنامه های مرتبط با شاهنامه در یکصد سال اخیر نمی تواند ملاک درستی از نفوذ شاهنامه در آذربایجان به شمار آید و چنین اقداماتی ریشه در برنامه ریزی دولتی برای ساختن هویّتی جعلی برای آذربایجان و مردم آن داشته است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/19/2021 10:20 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 66

      مؤلّف کتاب «آذربایجان و شاهنامه» با اشاره به عادت عمومی شاخ و برگ دادن به داستان های مشهور و شخصیّت های اسطوره ای از سوی عامّه؛ به وجود این شاخ و برگ ها برای توسّع بخشیدن به داستان های شاهنامه در آذربایجان هم گریزی می زند.
      مأخذ ایشان برای طرح این مطلب کتاب «فردوسی نامۀ» سیّدابوالقاسم انجوی شیرازی است. انجوی از سال 1341 تا 1358 برنامۀ فرهنگ مردم را در رادیو ایران اجرا می کرده است. وی برای ادامۀ کار از مردم نواحی مختلف ایران می خواسته آداب و رسوم، موضوعات و روایات محلّی و عامیانۀ شهر و روستای محلّ زندگی خود را نوشته، برای ایشان بفرستند. انجوی به همراه همکاران خود مطالب رسیده از مردم را تنظیم و طبقه بندی کرده اند که در نهایت این مطالب به صورت کتاب «فردوسی نامه» به چاپ رسیده است. به اظهار دکترآیدنلو:
      « تعدادی از این داستانها از شهرها و روستاهای گوناگون آذربایجان نقل، تحریر و ارسال شده است و این نشان می دهد که در این ناحیه نیز همچون همۀ نواحی دیگر ایران فردوسی و شاهنامه در سنّتهای شفاهی و عامیانۀ مردم حضور و نفوذ داشته است. » (شاهنامه و آذربایجان، ص 412)
      در اینجا ادّعای رواج داستان های شاهنامه در میان مردم شهرها و روستاهای آذربایجان به صورت عام مطرح شده و طبعاً اورمیه و روستاهای آن نیز مشمول این ادّعا تواندبود. اورمیه دومین شهر آذربایجان است و می تواند مشتی از خروار باشد. آقای آیدنلو در کجای این شهر یا روستاهای آن شخصاً نشانی از شاهنامه خوانی یا نقّالی آن به صورت مردمی و بر اساس سنّت دیده اند، تا بر اساس آن چنین حکمی صادر کنند؟ ما به عنوان یک روستازاده و سپس ساکن شده در این شهر در عمر قریب شصت سالۀ خود نشانی از آنچه نویسنده در باب رایج بودن شاهنامه و داستان های آن در فرهنگ عمومی مردم و در میان مردم عادی ندیده ایم.
      در برخی شهرهای غرب آذربایجان هم سابقۀ سکونتی داریم و ایضاً مسائلی از نوع ادّعای دکترآیدنلو مشاهده نکرده ایم و وجود شاهنامه بازی به عنوان جزئی از زندگی و فرهنگ مردم، حداقل در غرب آذربایجان موضوعیّتی نداشته است. البتّه نمونه هایی از طرف دستگاه های دولتی بر اساس فردوسی بازی بنیان گذاشته شده از عصر پهلوی اوّل می توان عرضه کرد. جمع آوری و جعل نمونه و نشانه از طرف از خود تهی شده ها و در فرهنگ دیگر هضم شده ها و ارسال آن به برخی مراکز یا اشخاص برای مستند کردن داستان هم امر ممکنی است.
      وجود شاعران سرگردان بین زبان مادری و زبان ادبی فارسی مرسوم شده بر اساس پسند سلاطین هم قابل کتمان نیست و شاهان ترک تحت تأثیر جوّ غالب و به اغوای ادبای دربارشان زبان و مفاخر خود را واگذارده در جانشین کردن بدلی به جای اصل کوشیده اند، لکن همۀ اینها در محیط هایی ایزوله و مصنوع صورت پذیرفته و دور از پسند و انتخاب مردم بر اساس روالی عادی و طبیعی بوده است. این چه اصراری است که ما شناخت خود و مردم خود را به مراجعه به منابع مکتوبی مربوط سازیم که در یکصد سال گذشته بر اساس ارائۀ تعریف جدید مبتنی بر امیال و هوس های نژادی ـ زبانی از زبان ما و هویّت ما تدوین گشته اند؟!

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/20/2021 10:30 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 67

      دکترآیدنلو در کنار تلاش برای زنده و موجود نشان دادن حضور روایت های شفاهی شاهنامه در میان مردم آذربایجان می کوشد سابقۀ این امر را به گذشتۀ دور هم ببرد و از فرهادنامۀ عارف اردبیلی و مرزبان نامۀ سعدالدّین وراوینی نکاتی به نفع قدمت رواج روایت های شفاهی مربوط به شاهنامه استخراج کند. حتّی مدّعی می شود که با بررسی های میدانی گسترده تر در شهرها و روستاهای آذربایجان و گفتگو با عاشیق ها و نقّالان و کهن سالان می توان بر شمار و تنوّع روایت های شفاهی شاهنامه ای افزود و در تکمیل کار انجوی شیرازی و امثالهم کوشید.
      او برای توضیح بیشتر مسئله به ذکر روایت هایی از قبیل فردوسی و چوپان، فردوسی و تنگی قافیه، رستم در خواب فردوسی، ضحّاک و کاوه و فریدون، زال و سیمرغ، رستم و فیل، رستم و کوه آهن ربا، مرگ سهراب و فریب شیطان، رستم و اکوان دیو، رستم حضرت سلیمان و امام علی(ع)، رستم و اژدها و امام علی(ع)، رستم و سلیمان، رستم و دخترش، رستم و مرد بالاجه، مرگ رستم، دختر رستم و پهلوان خوش سیما، خواستگاری کاووس از سودابه، ملاقات با کیخسرو و ملاقات با جهان بخش می پردازد تا نفوذ شاهنامه و قهرمانان آن در اندیشه و فرهنگ مردم آذربایجان را قطعی تر سازد.
      روایت های مورد اشارۀ نویسنده از شهرها و روستاهای آذربایجان برای آقای انجوی شیرازی فرستاده شده اند. اگر بنا را بر حسن ظن گذاشته و وجود چنین نامه هایی را راست بپنداریم، هم خود این روایت ها و هم نویسندگان آنها از مشکل و مسئله تهی نیستند.
      روایات مورد اشاره بسیار بارد و عامیانه هستند و منشأ بسیاری از آنها آذربایجان نیست. منشأ برخی از آن روایات کتب فارسی نوشته شده در خارج از آذربایجان است و برخی نیز می توانند حاصل متون تدریس شده در مکتب خانه ها یا کتب درسی دوران معاصر باشند. به غیر از یکی دو مورد فضای روایات مورد اشاره ربطی به آذربایجان ندارد. محتملاً بعضی از این داستان ها نتیجۀ مسافرت های برخی به نواحی خارج از آذربایجان و اقتباس داستان از نواحی دیگر بوده است.
      نویسندگان و ارسال کنندگان روایات هم عمدتاً از طبقات عامه و فرودستی هستند که در آن دوران شنیدن برنامه های رادیو مهم ترین تفریح آنها را تشکیل می داده و یقیناً این گروه ها از یک بار شنیده شدن نامشان در رادیو تا چند سال در خلسۀ ناشی از این اتّفاق بزرگ به سر می بردند.
      کار این گروه بی شباهت به عمل آن تعداد از جوانان روستای ما نبود که نامه هایی به بخش ترانه های درخواستی رادیو می نوشتند و در نامۀ خود اسامی همۀ پیرمردان و حاجی ها و مشهدی های متشرّع روستا را که بعضاً داشتن رادیو را هم جزء کبائر می دانستند، به عنوان درخواست کنندگان فلان ترانه ردیف می کردند و بنای کار بر شوخی، سر به سر گذاشتن و تفریح تراشیدن بود.
      در میان ارسال کنندگان مطلب برای آقای انجوی به غیر از دو سه مورد آموزگار و کارمند آن هم احتمالاً با سوادی در حد ششم قدیم یا حداکثر دیپلم؛ بقیّه از طبقات کشاورز و پیشه ور و دانش آموز و امثالهم هستند، که حالا قرار است نوشته های عوامانه و از اینجا و آنجا گرفتۀ ایشان نقش دیگری در تخریب فرهنگ و زبان آذربایجان بازی کرده و اتّهام تراشی برای آذربایجان را مستندسازی کنند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/21/2021 10:41 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 68

      نویسنده که ظاهراً عهد کرده هیچ مضمون و عنصر مستقل و برخاسته از ذهن داستان پردازان آذربایجانی برای داستان ها، افسانه ها و اساطیر آذربایجان باقی نگذارد و پدید آمدن آن همه را حاصل تأثیر انفاس زاکیۀ فردوسی و کتاب مستطاب او نشان دهد؛ در ادامه می نویسد:
      « در شاهنامه رستم در هفتمین خان خویش «دیو سپید» را می کشد. نام این دیو از شاهنامه وارد بعضی افسانه های آذربایجانی شده است. در روایتی از داستان «ملک جمشید» و قصّۀ «آلتین توپ» این دیو به ترتیب در نبرد با ملک جمشید و برادر دختر کشته می شود و در داستان «شیرزاد و پری زاد» او پادشاه دیوان جهان است و جای آیینۀ جهان نما (مشابه جام جهان بین کیخسرو در شاهنامه) را می داند و شیرزاد به دیدار دیو سفید می رود. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 447 ـ 446)
      شباهت این عناصر، بن مایه ها و اشخاص البتّه قابل انکار نیست، لکن دکترآیدنلو باید در این باره به دو سؤال پاسخ دهد:
1 ـ اگر افسانه ها، اساطیر و داستان های ساخته و پرداخته شده در آذربایجان، در همۀ بن مایه ها و مضامین مشترک تحت تأثیر شاهنامۀ فردوسی بوده اند، وجود داستان هایی با مضامین مشابه از شرقی ترین نقاط آسیا تا غربی ترین نقاط اروپا حاصل چه امری هستند؟! آیا آن داستان ها هم تقلیدی از شاهنامۀ فردوسی بوده اند؟! لابد وجود داستان ها و ماجراهای قهرمانی رایج در میان اهالی ایرلند، انگلیس، دانمارک، روسیّه، آلمان، فرانسه، یونان و حتّی فیلیپین و هاوایی که در آنها پدر و پسری بدون اینکه یکدیگر را بشناسند، با هم به نبرد می پردازند و اغلب سرگذشت ها با مرگ یکی از آنها پایان می پذیرد؛ نیز برگرفته از شاهنامه و فردوسی بوده است؟!
2 ـ نظر آقای دکترآیدنلو در باب منشأ داستان های شاهنامه و منابع کار فردوسی در سرودن شاهنامه چیست؟ صرف انتساب داستان های شاهنامه به روایات منثور پهلوی مفقود شده یا روایات رایج در میان مردم که امکان چندانی برای رد و اثبات قطعی آنها وجود ندارد؛ الزاماً به معنی ساخته و پرداخته شدن آنها از سوی قوم پهلوی یا فارسی زبان است.؟ برخی اعتقاد دارند بخشی از داستان های شاهنامه منشأ سکایی دارند و این داستان های ترکان سکایی به میان اقوام همسایه هم راه یافته و به غلط به نام اساطیر ایران (بخوانید اساطیر قوم فارس) معرّفی شده است.
      نام تاریخی سیستان گرفته شده از نام سکاها می باشد و فردوسی یا منابع او پاره ای از اساطیر این قوم را بر پایۀ افکار خود علیه مردمان اطرافشان به کار برده اند. دکترخالقی مطلق نیز بر مبنای گزارش هردوت در بارۀ اسکوت ها روایت رستم و سهراب را دارای ریشه ای سکایی می داند و بیان می کند روایت رستم و سهراب و اصولاً تمام روایات مربوط به رستم سگزی دارای اصل سکایی است. شیوۀ زندگی و سوگواری سکاها، تدفین مردگان در کورقان (مزاراتی به شکل تپه که در آن اسب و مایحتاج و زیورآلات نیز دفن می شد.)، مقدّس بودن اسب، اعتقاد به مظاهر طبیعت مانند خورشید و ... همگی از اعتقادات ترکان سکایی گرفته شده است.
      با عنایت به آنچه آمد چه دلیل خاصّی وجود دارد که نخست قبالۀ داستان های ساخته شده از جانب ملل مختلف تماماً به نام یک قوم ثبت شود و سپس بر پایۀ تمایلات نژادگرایانه و زبان گرایانه این داستان ها و عناصر آن برای اهدافی که نشانی از عدل و انصاف و خیرخواهی در آن نیست؛ به اقوام دیگر فروخته شود، تا از این طریق اقوام و ملل دیگر بر پایۀ نیّت هایی زیاده خواهانه مدیون و مرهون آن قوم بخصوص معرّفی گردند؟!

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/22/2021 9:37 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 69

      آقای آیدنلو برای همه جانبه نشان دادن ردپاهای شاهنامه در آذربایجان بخشی به عنوان «هنرهای دیگر» هم آورده است. او بعد از اشاره به توجّه آذربایجانی ها به شاهنامه در هنرهای نگارگری و خطّاطی؛ به وجود نقوش مربوط به داستان ها و شخصیّت های شاهنامه در سردر بناها، دیوارهای خانه ها، مغازه ها و حمام ها اشاره کرده و برای مستند کردن مسئله به دو نمونه از نوشته های جهانگردان اروپایی تمسّک جسته است. (رک. آذربایجان و شاهنامه، ص 448)
      او به انعکاس داستان های شاهنامه در هنر فرش بافی تبریز هم اشاره ای کرده، لیکن همۀ مثال های او مروط به قرن اخیر و دوران شاهنامه بازی بوده و عمدتاً جنبۀ سفارشی داشته اند. دامنۀ سخن نویسنده با اشاره به انعکاس فردوسی، داستان ها و شخصیّت های شاهنامه در هنرهای نقّاشی، مجسّمه سازی و نمایش نامه نویسی پدیدآمده در آذربایجان یا شخصیّت های آذربایجانی در خارج از این ایالت ادامه می یابد.
      این بخش با اشاره به حضور تصاویر شاهنامه ای یا درج ابیات شاهنامه بر روی کاشی های دیوارهای امکنۀ مختلف در آذربایجان از جمله تخت سلیمان شکل کامل تری به خود می گیرد، تا نویسنده در بیان تأثیرپذیری آذربایجان از شاهنامه از دقیقه ای فروگذاری نکرده باشد. نوبسنده با اشاره به گفتۀ رودلف ناومان در بارۀ ساخته شدن بیشتر کاشی های تخت سلیمان در تبریز و خود تخت سلیمان در زمان حکومت اباخاقان در قرن هفتم، نتیجه می گیرد:
      « اگر مطابق نظر ناومان بیشتر کاشی ها در خود تخت سلیمان و تبریز ساخته شده باشد، نوشتن ابیات شاهنامه روی آنها حاکی از دلبستگی هنرمندان کاشی گر آذربایجانی یا ساکن آذربایجان به این متن و این کاشی ها نیز از اسناد سدۀ هفتمی تأثیر حماسۀ ملّی ایران بر هنر آذربایجان است. » (همان، ص 450)
      دکترآیدنلو در این بخش با نادیده گرفتن گفتۀ عبدالله قوچانی نویسندۀ کتاب «اشعار فارسی کاشی های تخت سلیمان» در بارۀ ساخته شدن همۀ کاشی های تخت سلیمان در کاشان، نظر رودلف ناومان آلمانی نویسندۀ کتاب «ویرانه های تخت سلیمان و زندان سلیمان» را که با نگاه و معتقدات خود سازگارتر می بیند؛ مبنای داوری و اظهار نظر خود قرار می دهد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/25/2021 8:37 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 70

      «مجالس بزرگ داشت فردوسی و شاهنامه» در آذربایجان بخش دیگری است که دکترآیدنلو آن را برای نشان دادن حضور شاهنامه در آذربایجان لازم تشخیص داده و در این باره به مجالس و کنگره هایی به شرح زیر اشاره کرده است:
1 ـ جلسه روز دوشنبه 23/11/1312 در سالن کتابخانۀ دولتی در تبریز
2 ـ جلسۀ هزارۀ فردوسی در مهر 1313 در دبیرستان پهلوی اورمیه (هم زمان با کنگرۀ هزارۀ فردوسی)
3 ـ مجلس بزرگداشت فردوسی در سال 1348 تبریز
4 ـ جلسات مقارن با سومین جشنوارۀ توس در مشهد در تیر ماه سال 1356 در شهرهای تبریز، اورمیه، اردبیل
5 ـ شب تبریز و شاهنامه از سلسله شب های مجلۀ بخارا در 28/7/1397
      دکتر آیدنلو این تعداد مجالس بزرگ داشت شاهنامه و فردوسی در آذربایجان را کافی نمی داند و در انتقاد از این ضعف کمّی می نویسد:
      « کمیّت جلسات مربوط به فردوسی و شاهنامه در آذربایجان اصلاً متناسب با پیشینۀ هزار سال شاهنامه گرایی و فردوسی دوستی در این منطقه از ایران نیست و باید در این باره کوششهای بیشتری صورت بگیرد. به سخنی دیگر و صریح تر، کم فروغ ترین بخش / نمود مواجهه با فردوسی و شاهنامه در آذربایجان همین مجالس بزرگ داشت است. » (آذربایجان و شاهنامه، ص 455)
      نویسنده پیشنهاد می کند از روز بیست وپنجم اردیبهشت ماه هر سال که در تقویم فرهنگی ایران به نام فردوسی آراسته شده؛ برای جبران کوتاهی در حق فردوسی و شاهنامه در آذربایجان استفاده شده و به نحوی جبران مافات گردد!
      آقای دکترآیدنلو این را می گوید، امّا نمی گوید در حالی که از خزانۀ ملّت ریالی برای زبان خود مردم آذربایجان هزینه نمی شود، چه الزامی وجود دارد پول مردم برای بزرگداشت شاعر زبانی دیگر، آن هم به تعداد پرشمار صرف شود. ایشان در مقدّمۀ کتاب خود اعلام می دارند: با افتخار و احترام و علاقه به زبان مادری خود ترکی آذربایجانی، آثار ادبی مربوط به این زبان را می خوانند و به پاسداری، حرمت، تدریس و تحقیق علمی زبان و ادبیّات ترکی معتقد هستند. با این پیش زمینه اگر ایشان از نبود حتّی یک کنگرۀ و مجلس بزرگداشت برای فحول قرون ماضیۀ زبان و ادبیّات ترکی خرده گرفته و جای خالی کنگره هایی برای محمود کاشغری، ملامحمد فضولی، عمادالدّین نسیمی، صفی الدّین اورموی و ... را یادآوری می کردند؛ می توانستیم گلایۀ ایشان در باب کم بودن جلسات بزرگ داشت فردوسی در آذربایجان را با دیدۀ اغماض بنگریم، امّا وقتی ایشان در سرتاسر کتاب پرحجم خود حتّی یک بار تذکّر در این باره را غیرضرورری تشخیص داده اند، گله گذاری از کوتاهی در حق فردوسی راه به هیچ دهی نمی برد.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/26/2021 11:06 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 71

      دکترآیدنلو برای راسخ تر گردانیدن نفوذ شاهنامه در آذربایجان در بخشی با عنوان «نام های شاهنامه ای» به استفاده از اسامی به کار رفته در شاهنامه در نامگذاری اشخاص یا نام های خانوادگی گریزی می زند و وجود این نام ها را نشانۀ علاقۀ آذربایجانی ها به شاهنامه و شخصیّت های آن می داند. او از نام رستم فرخ زاد و برادرش اسفندیار به عنوان نخستین نشانه ها از تاریخ برای بیان سابقۀ انتخاب نام های شاهنامه ای یاد می کند و می افزاید در آذربایجان دورۀ معاصر نیز از نام های به کار رفته در شاهنامه برای نام گذاری اشخاص استفاده شده است. او اکثر قریب به اتّفاق اسامی را نام می برد و به استفاده از همان اسامی به همراه پسوند برای انتخاب نام-خانوادگی هم اشاره می کند.
      در بارۀ صحّت اسامی کسانی چون رستم فرخ زاد و اسفندیار و انوشیروان و آذرمیدخت و پیروز و بهرام چوبین و نظایر اینها در عصر ساسانی نمی توان قسمی خورد. دقّت نظر در متون پهلوی بر جای مانده نشان می دهد که بین این زبان و فارسی دری سنخیّتی وجود ندارد، تا اسامی اشخاص شمایلی از این نوع داشته باشند. یقیناً اسامی برخی پادشاهان و سرداران اعمّ از تاریخی و داستانی یا برساختۀ عصر اسلامی هستند یا با ایجاد تغییرات کلّی در شکل و تلفّظ اسامی عصر پهلوی به شکل حاضر درآمده اند.
      اشاره به نام های رستم فرخ زاد و اسفندیار به عنوان نخستین نشانه های نام های شاهنامه ای در آذربایجان هم کم عجیب نیست. یعنی واقعاً آقای دکترآیدنلو معتقدند آذربایجانی ها چهارصد سال قبل از پیدایش شاهنامه اسامی شاهنامه ای برای فرزندان خود برمی گزیده اند؟!
      گفتۀ دکتر آیدنلو دو نکتۀ مهم دارد. یکی اینکه می پذیرد این اسامی دقیقاً در عصر شاهنامه بازی در آذربایجان معاصر مورد استفاده واقع شده اند. با لحاظ کردن روش عمومی ایشان در نگارش «آذربایجان و شاهنامه» می توانیم مطمئن باشیم، اگر نشانه های مکتوب قابل ذکری از گذشتۀ آذربایجان برای انتخاب این نام ها می یافتند، حتماً در کتاب خود قید می کردند. دیگر اینکه این اسامی در قیاس با دامنۀ گستردۀ نام گذاری ها رقم قابلی را تشکیل نمی دهد، تا بتوان از آن نتایجی به نفع شاهنامه بازی اخذ کرد.
      او به میل مردم به بهره گیری از اسم های خارجی و نام های ایرانی برساخته و نامستند به بهانۀ نوآوری و تک بودن نام اشاره کرده اند و از کم توجّهی برای استفاده از نام های شاهنامه ای اظهار ناخرسندی کرده اند. اصل رواج سبک ناخوشایندی از نام گذاری ها در میان زوج های جوان درست است، امّا وقتی نویسنده به تحلیل وضعیّت نام گذاری ها در آذربایجان پرداخته بودند، اگر به تمایل در میان گروه قابل توجّهی از مردم برای انتخاب نام های ترکی و گرفتاری های اداری ناشی از این انتخاب ها هم اشاره ای می کردند، جای دوری نمی رفت. در آن صورت تحلیل ایشان شکل جامع تر و فارغ از حب و یغضی به خود می گرفت.
      نکتۀ دیگر این است که آقای آیدنلو در بحث اسامی و نام های خانوادگی شاهنامه ای در آذربایجان از یک پدیدۀ تأثیرگذار تغافل کرده اند. اتاق فکری که بعد از تصویب و اجرای طرح صدور شناسنامه در اواخر عهد قاجار و اوایل عصر پهلوی مسئولیّت کنترل و هدایت نحوۀ انتخاب نام های خانوادگی را داشته، دستورالعمل های مؤثّری برای ترکی زدایی در نواحی ترک نشین تدوین به مأموران خود ابلاغ کرده بود. مأموران هم به خوبی آذربایجان و نواحی ترک نشین ایران را از اصالت اسمی و هویّتی تهی ساختند و ضمن پر کردن نام های خانوادگی از پسوندهایی چون: «ی» نسبت، پور، زاده، نیا، تبار، منش، نژاد و نظایر اینها، مردم بی سواد هاج و واج ماندۀ در مخمصۀ رفتار ارباب و رعیّتی ثبت احوال دولتی را با اسامی فارسی و شاهنامه ای از نظر هویّتی به روز سیاه نشاندند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/27/2021 7:46 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 72

      دوازدهمین فقره در بیان نمونه ها و نشانه های حضور شاهنامه در آذربایجان بخشی است که عنوان «فردوسی و شاهنامه در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز» را با خود دارد. در این قسمت نویسنده به انعکاس شاهنامه پژوهی در این نشریّه از زمان بنیان گذاری آن  در فروردین 1327 شمسی می پردازد و با اشاره به سابقۀ هفتادویک سالۀ این نشریّه تا زمان تألیف کتاب «آذربایجان و شاهنامه» می نویسد:
      « نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز ـ که امروزه با نام زبان و ادب فارسی منتشر می شودـ در این هفتاد و یک سال یگانه مجلّۀ علمی، رسمی و معتبر دانشگاهی در آذربایجان برای چاپ مقالات دانشگاهیان ـ و البتّه در سالهای گذشته، استادان و محقّقان بیرون از دانشگاه ـ در حوزۀ ادبیّات بوده است و بر همین اساس بررسی چند و چون مقالات مربوط به فردوسی و شاهنامه در آن می تواند رویکرد دانشگاهی به فرزانۀ طوس و حماسۀ ملّی ایران را در آذربایجان عیان کند و به نظر نگارنده بخشی از موضوع شاهنامه در آذربایجان در ساحت پژوهشی آن است. » (آذربایجان و شاهنامه، صص 458 ـ 457)
      بعد از این، نویسنده اعلام می دارد که بر اساس بررسی های خود ایشان در مجموع 238 شمارۀ نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز در مجموع 37 نوشته مشتمل بر 34 تألیف، 2 ترجمه و یک سخنرانی در طی هفتاد و یک سال گذشته در موضوع شاهنامه در این نشریّه به چاپ رسیده که به اعتقاد ایشان نشانگر تمایل جامعۀ دانشگاهی و روشنفکری آذربایجان به شاهنامه و فردوسی می باشد. در بارۀ مجموعۀ نوشته های دکتر آیدنلو در باب فردوسی و شاهنامه در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز چند نکته قابل عرض است:
1 ـ ایشان از تأسیس دانشگاه تبریز در سال 1326 سخن می گویند، در حالی که این ادّعای صحیحی نیست و تأسیس دانشگاه تبریز در سال 1325 در زمان فرقۀ دمکرات آذربایجان اتّفاق افتاد و این دانشگاه با پذیرش دانشجو از دهم تیرماه تا پانزدهم مرداد ماه 1325؛ از اوّل مهر 1325 آغاز به کار کرد.
      بعد از دورۀ دولت مستعجل فرقۀ دمکرات و حاکمیّت دوبارۀ سردمداران ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز بر مقدّرات آذربایجان به روال معمول و عادت همیشگی تاریخ ایران، حکومت مرکزی دمار از روزگار اقدامات فرقه در آذربایجان درآورد و بخصوص دستاورهای فرهنگی این دورۀ را در آتش کینه توزی خود سوزاند. در این میان استثنائی وجود داشت و نمی شد به دلیل نگرانی از عواقب فرهنگی و تبلیغی حکم به انحلال دانشگاه داد. از این رو حکومت پهلوی رو به استفادۀ بهینه از این دانشگاه آورد و به جای تخته قاپو کردن آن و متّهم شدن به اقدامات ضدّ فرهنگی، دانشگاه تبریز را به ضدّ خود بدل ساخت و این مرکز آموزش عالی به اصلی ترین کانون فعال زبان و ادبیّات فارسی، آذری بازی و ترکی ستیزی بدل گردید.
2 ـ تعداد مطالب منتشره در بارۀ شاهنامه در طی هفتادویک سال حیات نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز چنانکه خود نویسنده هم اذعان دارند؛ رقم قابل توجّهی نبوده و ایشان کوشیده اند با برجسته ساختن سطح کیفی مطالب منتشره یا احتمال وجود همین نسبت مقاله در بارۀ شاهنامه در نشریّات سایر دانشکده های ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه های ایران این ضعف کمی را توجیه پذیر سازند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/28/2021 10:28 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 73

«فردوسی و شاهنامه در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز»
3 ـ برای توجیه کم بودن مقالات در باب شاهنامه و دیگر متون نظم و نثر فارسی در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز می توان از در دیگری هم وارد شد. اساتید محلّی و وارداتی این دانشگاه به قدری گرم سیراب ساختن نهال آذری بازی بودند که وقت چندانی برای تحقیق در بارۀ متون فارسی برای ایشان باقی نمی ماند. بقیه السّیف زمان ایشان هم مصروف کاستن از سابقۀ حیات زبان ترکی در آذربایجان می شد و فی الواقع این دانشگاه و بخش اعظمی از قلم زنان آن بر اساس ماهیّت، وظیفه و مأموریّت محولۀ خود عزم کرده بودند به یاری جعلیّات مجلّل خود وجود زبان موهوم و مجعول آذری در گذشتۀ آذربایجان را قطعی نشان داده و ترکی را امر حادثی بنمایانند.
4 ـ تعدادی از نویسندگان مقالات منتشره در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز اساساً آذربایجانی و بعضاً ایرانی نبوده اند تا بتوان از وجود نوشته های آنها به عنوان عاملی در جهت اثبات علاقه به شاهنامه در آذربایجان استفاده کرد.
5 ـ نیمی از نویسندگان مقالات مورد اشاره افرادی ناآشنا و گمنام هستند. خود بنده به تعبیر زیدی تاریخ نادرشاه را تا نیمه خوانده ام و با اسامی قدری آشنا هستم، با این وجود هر کوشیدم توفیقی در شناختن نویسندگانی چون: ابوالفضل مصفّی، سکینه رسمی، مهین مسرّت، حسین علی قبادی، علی نوری، میرجلیل اکرمی، یدالله نصراللهی، عاطفه جنگلی، محمّد مهدی پور، احمد فرشبافیان، محمدرضا عابدی، حسین حسین زاده، یوسف علی بیرانوند، قاسم صحرایی، علی حیدری، محمّدرضا حسنی جلیلیان، مهدی رضایی، زهرا شیردل، ابوالقاسم رحیمی و محمّدابراهیم پور نمین حاصل نکردم. بخشی از گناه عدم شناخت نویسندگان مورد اشاره حاصل کم سوادی و ضعف دانش فحول شناسی من بود، ولی بخشی مهمّی از این گروه واقعاً در زمرۀ فحول نبودند.
6 ـ آقای دکتر آیدنلو از حکیم فرموده بودن و دولت ساز بودن شاهنامه بازی در آذربایجان در قرن اخیر تغافل می کنند. پدیده هایی مانند آذری بازی، تلاش برای کشف زبان ایرانی[!] برای آذربایجان از هر نوعی که باشد، یا تلاش برای ایجاد جایگاهی برای شاهنامه به منظور ریشه دار نشان دادن زبان فارسی یا ایرانی در آذربایجان، تماماً با مقاصد و اهداف ترکی ستیزانه و ساختن هویّتی ساختگی برای زبان و فرهنگ آذربایجان قدم به عرصه نهادند. نظر به مطالعات گستردۀ جناب آیدنلو ایشان دقیقاً بر این مسائل واقف بوده اند، لیکن به نظر می رسد تصمیم گرفته اند، خود نیز بخشی از این سیاست فرهنگی ـ زبانی باشند.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/29/2021 10:27 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 74

          «فردوسی و شاهنامه در پایان نامه ها و رساله های دانشجویی دانشگاه های آذربایجان» آخرین بخش از نشانه های شاهنامه دوستی آذربایجانیان از نظر دکترآیدنلو می باشد. ایشان با استناد به کتاب «فهرست پایان نامه های حوزۀ شاهنامه پژوهی» از وجود 95 رساله و پایان نامه در حوزۀ شاهنامه پژوهی در دانشگاه های استان های آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان در فاصلۀ سال های 1328 تا 1391 خبر می دهند و اضافه می کنند که اگر پایان نامه های سال های بعد از 1391 هم به این جمع اضافه شود؛ رقم قابل توجّهی حاصل خواهدشد و بر سهم قابل توجّه دانشگاه های آذربایجان در توجّه به شاهنامه پژوهی در پایان نامه ها و رساله های دانشجویی متناسب با سابقۀ شاهنامه گرایی هزار ساله در این نواحی صحّه خواهدگذاشت.
      وی به اینها هم رضا نمی دهد و از اعضای هیئت علمی گروه های ادبیّات فارسی، فرهنگ و زبان های باستانی، تاریخ و هنر در دانشگاه های آذربایجان می خواهد اهتمام بیشتری در باب شاهنامه پژوهشی و گسترش دامنۀ تدوین پایان نامه های دانشجویی نشان دهند.
      در این بخش دکترآیدنلو ضمن توجّه به کمیّت، نسبت به علل و عوامل موجبۀ اصرار بر تدوین پایان نامه با موضوع شاهنامه پژوهشی بی توجّهی نشان داده اند. گسترش دوره های کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا در رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی در دانشگاه های آذربایجان ریشه در تمایلات غیرفرهنگی دارد و تحلیل این امر بدون توجّه به سیاست زبانی دولت های ایرانی به نتایج صائبی منجر نخواهدشد. دکترآیدنلو ترجیح داده اند در این باره از شیوۀ تجاهل¬العارف بهره ببرند و حب شاهنامه یا فردوسی، یا شاید حب های فراتر از شاهنامه و فردوسی ایشان را از دیدن واقعیاتی عریان در ایران و آذربایجان بازداشته است.
      اتّفاقاتی که در یک صد سال اخیر در مسائل زبانی ایران رخ داد قابل کتمان نیست. اصل تأسیس حکومت پهلوی برای نقطۀ ختام گذاردن بر حاکمیّت ترک در ایران بود و بعد از آن هم لازم دیدند به لطایف الحیل سیاست محو ترکی و جایگزینی فارسی در آذربایجان را پیش بگیرند. یکی از پرده های این نمایش شاهنامه بازی بود و ناسیونالیست های ایرانی با پذیرفتن شاهنامه به عنوان کتاب مقدّس مذهب خود قدم اوّل را برداشتند و بر گسترش حضور شاهنامه در آذربایجان تأکید ویژه کردند. گام بعدی نفوذ دادن شاهنامه در کتب درسی بود و گام سوم استفاده از دانشگاه ساختۀ دست فرقۀ دمکرات برای عمیق تر کردن حضور شاهنامه و تأسیس رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی در دانشگاه تبریز و راه انداختن نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تبریز مقدّم بر نشریّۀ دانشگاه تهران. خیلی عجیب است که دکتر آیدنلو نسبت به اتّفاق حسن ظن دارد و نمی خواهد بداند این دانشگاه و این دانشکده و این نشریه برای چه ایجاد شد و چرا تا به امروز بی انقطاع به کار خود ادامه داد.
      وقتی قرار است بدلی به جای اصل بنشیند و فارسی به عنوان زبان الزامی آذربایجان معرّفی شود؛ باید هم رشتۀ زبان و ادبیّات فارسی در دانشگاه تبریز تأسیس گردد و این رشته به مرور زمان در همۀ دانشگاه های شهرها و ده کوره های آذربایجان گسترش یابد و بر همین منوال صدی صد پایان نامه ها و رساله ها به پژوهش در متون فارسی اختصاص یابد و شاهنامه از این امر بهرۀ خوبی عاید خود سازد. اگر حساب و کتابی بود و در هر شهرک و قصبچه ای دانشگاه تأسیس نمی شد و شاهد وجود دانشگاه های اصل و نسب دار در شهرهای بزرگ آذربایجان بودیم، می شد در باب عدد و رقم رساله ها و پایان نامه های دانشجویی با موضوع شاهنامه پژوهی سخت گیری نکرد، لیکن آماری که خود آقای آیدنلو از دانشگاه معتبر تبریز ارائه می دهد به خوبی واقعیّت امر را عیان می سازد. در دانشگاه تبریز با آن عظمت و اعتبار در فاصلۀ سال های 1328 تا 1391 تنها یازده پایان نامه و رساله با موضوع شاهنامه تدوین گشته است!

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/30/2021 11:33 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 75

      فصل ششم کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به موضوع «شاهنامه شناسان و شاهنامه پژوهان آذربایجانی» اختصاص دارد. دکترآیدنلو اظهار می دارد که آذربایجان نه تنها در عرصۀ تخصّصی شاهنامه شناسی علمی، به اعتبار تحقیقات سیّدحسن تقی زاده پیشتاز و دارای فضل تقدّم است، بلکه بخشی از مهم ترین، ماندگارترین و محقّقانه ترین کتاب ها و مقالات این فن به قلم پژوهشگران این دیار پدید آمده است و از این روی آذربایجانیان در فردوسی شناسی سهم و تأثیر بزرگ و بارزی دارند.
      نویسنده در این فصل به معرّفی تعدادی از شاهنامه شناسان و شاهنامه پژوهان آذربایجانی و آثار آنها پرداخته و ایشان را مشتمل بر چهار نسل می داند، لیکن در ادامه نشانی از این تقسیم بندی زمانی مشاهده نمی گردد و ایشان شاهنامه پژوهان آذربایجانی را به دو بخش کلّی تقسیم کرده و در بارۀ هر کدام توضیحاتی عرضه می کند.
      در بارۀ اصل وجود فصلی با عنوان «شاهنامه شناسان و شاهنامه پژوهان آذربایجانی» در کتابی که عنوان آن «آذربایجان و شاهنامه» می باشد، نمی توان اعتراضی روا داشت، لیکن در حواشی شخصیّت های مورد اشاره، نکات قابل تعمّقی وجود دارد:
1 ـ اکثر معرّفی شدگان در این بخش به مهارت و تخصّص در حوزه های دیگر اشتهار دارند و تدوین مقاله یا تألیف کتاب در باب شاهنامه یک فعالیت جنبی و حکم جوری جنس برای آنها را داشته است.
      از گروه اوّل سیّدحسن تقی زاده یک سیاستمدار، یک دلال سیاسی و واسطۀ گسترش فرنگی مآبی در ایران بوده و فعالیت های قلمی و ادبی او در خدمت یک امر سیاسی بوده است. تقی زاده و شرکای سیاسی و فرهنگی او پایه گذار ترکی ستیزی، فارسی ستایی، باستان گرایی، آذری بازی و جایگزین ساختن یک حکومت فارس به جای یک حکومت ترک در ایران بوده اند و عمده تلاش های فرهنگی تقی زاده کمک به جا افتادن برنامۀ آذری بازی در آذربایجان بوده و فعالیت هایی از این دست چیزی جز خدمتگزاری تقی زاده به یک آرمان سیاسی برخاسته از سیاست قدرت های خارجی و تدوین عقبۀ فکری برای حکومت جدید نبوده است.
      رشتۀ تحصیلی صادق رضازاده شفق فلسفه بوده و او بیشتر در بخش تاریخ ادبیّات فارسی تبحّر و شهرت دارد و در کنار اینها دمی هم به خمرۀ سیاست و مقالات سیاسی و اجتماعی رسانده و تدوین مقالات در باب شاهنامه از جانب او معلول پسند زمان و آشنایی وی با شیوه های نعل کردن خر کریمان زمانه بوده است.
      دکترعبّاس زریاب خویی کارش را با تحصیلات حوزوی آغاز می کند و در طول عمر و فعالیت های فرهنگی بیشتر در حوزه هایی چون تاریخ، فلسفه، کلام، علوم اسلامی، نسخه شناسی، تصحیح نسخ خطی و ترجمۀ برخی آثار فرنگیان فعالیت می کند و البتّه به تبعیّت از سنّت دستی در شعر و ادب داشتن مشاهیر معاصر ایران، در باب شاهنامه هم مطالبی از خود به یادگار گذاشته است.
      دکترمحمّدامین ریاحی در درجۀ اوّل یک آذری باز و ترکی ستیز است و شاهنامه پژوهی برای او یک توفیق اجباری بوده که بعد از رسیدن به ناگاه به ریاست بنیاد شاهنامه، خود را ناچار از دوست داشتن شاهنامه و نوشتن مطالبی در باب آن دیده است.
      زمینۀ اصلی فعالیت های پژوهشی دکترجعفر شعار قرآن پژوهی، مترجمی، تصحیح متون ادبی و حتّی پژوهشگر زبان و متون عربی بوده و تدوین مطالب مرتبط با شاهنامه برای ایشان حکم تفنّن را داشته است.
      دکترمنوچهر مرتضوی به حافظ شناسی اشتهار دارد و در کنار آن دستی هم در تدوین تاریخ دورۀ مغول و ایلخانان داشته است. از طرفی او یک شخصیّت تندمزاج در پیرایه بستن بر زبان تازه مکشوف آذری و یک ترکی ستیز آشتی ناپذیر بوده است.
      دکترحسن انوری یک فرهنگ نویس و مدوِّن کتب درسی بوده و ژالۀ آموزگار به عنوان یک صاحب نظر در حوزۀ زبان و فرهنگ عهد باستان شناخته می شود. اوضاع رحیم رضازادۀ ملک نیز بهتر از این نیست. نه تنها زمینۀ اصلی تحصیلات وی به ادبیّات، زبان فارسی و شاهنامه پژوهشی ارتباطی ندارد، بلکه در میان فعالیت های تألیفی وی با تنوّع بسیاری مواجه می شویم که در آن از تاریخ و ادبیّات فارسی و آذری بازی گرفته تا نقد و گاه شماری شرف حضور دارند و نوشتن مطالب مرتبط با شاهنامه بخش کوچکی از فعالیت های قلمی این نویسنده را شکل داده است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [8/31/2021 9:43 PM]
✳️ نکات و ملاحظاتی در باب کتاب «آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو 76

      در میان نویسندگان دستۀ دوم نیز کمابیش با همین اوضاع مواجه می شویم:
      دکترامین پاشا اجلالی بیشتر علاقه مند مثنوی و دیوان حافظ بوده و نوشته های ایشان در باب شاهنامه از لحاظ کمی و کیفی قابل اعتنا نیست. رضا براهنی یک نقاد ادبی و مدافع زبان ترکی است. دکترجلیل تجلیل بیشتر به زبان عربی و علوم ادبی تعلّق خاطر دارد. بهروز ثروتیان یک نظامی شناس است؛ یحیی ذکاء آذری باز و مرید کسروی است؛ رعدی آذرخشی به شاعر، سیاستمدار و ترکی ستیز بودن شناخته می شود؛ توفیق سبحانی عمدتاً مترجم و مولوی شناس است. جابر عناصری در حوزۀ ادبیّات آیینی و فرهنگ عامه نامبردار گشته؛ حسین کاظم زادۀ ایرانشهر بیشتر یک صوفی مسلک و صاحب نظر در حوزۀ تربیت و روان شناسی است. کسروی یک مورّخ، ترکی ستیز و واضع فرضیۀ زبان آذری است که در رفتاری کاملاً پارادوکسیکال زبان به ستایش از ترکی و قابلیّت های آن و ترجیح ترکی بر فارسی می گشاید. فیروز منصوری هنر خاصی ندارد و بیشتر یک کتاب ساز محسوب می شود و اگر بخواهیم زمینۀ اصلی فعالیت ایشان را معین کنیم، باید او را شخصیّتی ترکی ستیز و تاریخ پژوه محسوب بداریم. حسین نخجوانی یک کتاب شناس و نسخه شناس است و سلیم نیساری دستی در نسخه شناسی دیوان حافظ و دستی دیگر در حوزۀ دستور زبان دارد.
      اغراق نخواهد بود اگر بگوییم در میان سی و چند نفری که دکترآیدنلو از ایشان به عنوان شاهنامه شناس و شاهنامه پژوه آذربایجانی نام برده؛ تنها خود ایشان واجد صفات لازم برای معرّفی به عنوان شاهنامه شناس یا شاهنامه پژوه هستند و نوشتن در باب شاهنامه یا فردوسی از جانب شخصیّت های دیگر، بیشتر یک کار جنبی برای آنها بوده است.
2 ـ دکترآیدنلو برخورد مؤدّبانه ای با شخصیّت های علمی و ادبی دارند. ایشان این رفتار خود را در بارۀ شخصیّت هایی که در نقطۀ مخالف نگاه و اندیشۀ ایشان قرار دارند، هم مجری می دارند، لیکن خواننده گاهی احساس می کند، اطلاق صفات مثبت از قبیل استاد، دانشمند، محقّق و یا استفادۀ پیوسته از الفاظ مرحوم و فقید در باب نویسندگان درگذشتۀ آذربایجان که به فارسی گرایی و ترکی ستیزی اشتهار دارند؛ با قدری تعمّد همراه است و ایشان کوشش دارند با تأکید بر مراتب فضل نویسندگان آذربایجانی و گاه مبالغه در چشمگیر نشان دادن فعالیت های شاهنامه پژوهی ایشان، علی رغم وقوف بر خیانت این گروه به زبان و فرهنگ آذربایجان، این جنبه از کارنامۀ شخصیّت های آذربایجانی یک صد سال اخیر ایران را مکتوم نگه دارند.
3 ـ اکثر ممدوحان آذربایجانی دکترآیدنلو در زمرۀ متهمان اصلی ترکی ستیزی در ایران قرار دارند. نویسنده بر این جنبه از اندیشه و عمل این نویسندگان واقف است و معلوم نیست با این وجود، چرا این همه گرم و آتشین در راه ستایش از این شخصیّت ها گام برمی دارد. همچنین معلوم نیست دکترآیدنلو چگونه می خواهد تناقض بین افتخار و علاقه به زبان مادری خود و میل به پاسداری از ترکی و تدریس و تحقیق در آن را با ستایش از نویسندگان مورد اشاره که به ستیز با ترکی آذربایجانی و تلاش برای محو ترکی از ایران معروف هستند؛ رفع کند.
4 ـ در یک صد سال گذشته در آذربایجان نوشتن در بارۀ شاهنامه یا خود را علاقه مند شاهنامه نشان دادن، معنایی بیش از یک علاقۀ صرف به یک اثر ادبی داشته و این قبیل رویکردها معمولاً تلاشی برای اثبات وفاداری به فارسی و اعلام بیزاری از ترکی بوده است که متأسّفانه دکترآیدنلو به این امر توجّه وافی نشان نداده است.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/2/2021 11:25 PM]
🔷 با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و همراهان گرامی

      در نزدیک به سه ماه گذشته مطالبی در نقد محتوای کتاب « آذربایجان و شاهنامه» نوشتۀ دکترسجّاد آیدنلو در این کانال ارائه گردید. با وجود طول و تفصیل مطالب، کار نقد این کتاب به نیمه های راه رسیده است و حکایت تنقید و رد مطالب مذکور در کتاب مورد اشاره همچنان باقی است.
      نویسندۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» برای تدوین آن بیست سال زمان صرف کرده و حدود هشتصد منبع را مورد استفاده قرار داده است. این زمان و این تعداد منبع و مأخذ نشان دهندۀ کار سنگینی است که نویسنده برای هدف نامعقول ریشه دار نشان دادن حضور زبان فارسی و جاری بودن کتاب شاهنامه در زندگی مردم آذربایجان صرف کرده و قدم مهمی برای تکمیل کار ترکی ستیزان ایرانی برداشته است.
      ابراز علاقۀ نویسنده به زبان ترکی آذربایجانی، یا اشارۀ وی به ضرورت حفظ آثار ادبی مربوط به این زبان و پاسداری، حرمت، تدریس و تحقیق علمی زبان و ادبیّات ترکی؛ به هیچ عنوان مانع و رادعی در راه هدف بدخواهانۀ این کتاب نبوده و ترکی ستیزان ایرانی با چاپ کتاب مذکور گویی گمشده ای را یافته یا به آب نطلبیده ای رسیده اند، از همین رو در حال دست به دست کردن کتاب  و پیرایه بستن بر آن هستند.
      توجّه به نکات فوق موجب ضروری تر بودن نقد این کتاب، بر ملا ساختن نکات نادرست آن و ممانعت از تبدیل نوشته ها و فرضیه های نادرست آن به قواعد مجعولی چون فرضیۀ زبان آذری کسروی است. پرواضح است که چنان مسئولیتی تنها و تنها متوجّه هویّت گرایان آذربایجانی است و باید هر کدام دستی در کار و قلمی در چرخش دارند؛ به صورت جزئی یا کلّی در نقد و ردّ اتّهامات تراشیده شده از سوی این کتاب اقدام کرده و دیگران را هم از نتایج تدقیق و تنقید خود بهره مند سازند.
      نگارنده نیز بر پایۀ احساس وظیفه در این باره نکاتی را به خوانندگان گرامی تقدیم داشت و امیدوار است این کار را در آیندۀ نزدیک تکمیل سازد و نقد جامعی از این کتاب عرضه کند. اهمیّت این قبیل نقدها در آن است که دیگر نویسندگان ضد آذربایجانی با مشاهدۀ این قبیل نقدها نمی توانند به مانند گذشته در رابطه  با مسائل زبانی و تاریخی آذربایجان هر مهملی را به هم ببافند و هر حکمی را علیه تاریخ و فرهنگ این ملک صادر کنند.
      با این توضیح پایان بخش اوّل نقد کتاب مذکور را اعلام داشته و از فردا به منظور ایجاد تنوّع و فضای تازه ای در بررسی آرای ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی؛ مطالبی در موضوعی دیگر جهت مطالعۀ دوستان تقدیم خواهدشد. امید است مقبول افتد و رضایت خاطر شما بزرگواران را فراهم کند.

آرزومند سلامتی و شادکامی همیشگی شما بزرگواران ـ موفق باشید.

✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی =1

بیلدیریش, [9/3/2021 10:14 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 1

      چهار سال پیش نکاتی در بارۀ مواضع ترکی ستیزانۀ دکترعبدالحسین زرین کوب در 11 قسمت عرضه گردید. در این فاصله با مطالعه در برخی کتب دیگر این نویسنده نکات تازه ای از این قبیل مواضع در نوشته های وی استخراج گردید که اطلاع از آنها خالی از لطف نبود. از امروز دور تازه ای از مرور مواضع ترکی ستیزانۀ این نویسنده، مشتمل بر مطالب پیشین و مطالب تازه استخراج شده را آغاز می کنم و امیدوارم این مطالب رضایت خوانندگان گرامی را فراهم آورد.
      دكترعبدالحسين زرين كوب در اسفند 1301 هجري شمسي در بروجرد لرستان چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و متوسّطه را در بروجرد به پايان رسانيد. پس از پايان تحصيلات متوسّطه به دبيري در دبيرستان‌هاي بروجرد و خرم آباد پرداخت. در سال 1324 برای ادامۀ تحصیل وارد دانشکدۀ ادبیّات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال 1327 ليسانس خود را از این دانشكده دريافت كرد، سپس وارد دورة دكتراي ادبيّات شد و در 1334 موفّق به اخذ درجة دكتري از دانشگاه تهران شد. زرين‌كوب از سال 1341 به بعد در فواصل تدريس در دانشگاه تهران در دانشگاه‌هاي هند، پاكستان، آكسفورد، سوربن، پرينستون و ... به تدريس پرداخت. در ضمن اين فعاليت ها به علم ملل و نحل و مباحث مربوط به كلام، نقد ادبي و تاريخ علاقه يافت و آثار متعدّدي در اين زمينه‌ها تأليف كرد.
      زرين‌كوب علاوه بر فارسي؛ به زبان عربي و چند زبان اروپايي تسلّط كامل داشت. ده‌ها كتاب و صدها مقاله حاصل تحقيقات او در طيّ پنجاه سال فعاليت دانشگاهي بوده است. برخي آثار مشهور او عبارتند از: بامداد اسلام، با كاروان حلّه، شعر بي‌دروغ شعر بي‌نقاب، فرار از مدرسه، بحر در كوزه، سرّ ني، ارزش ميراث صوفيّه، جستجو در تصوّف ایران، دنبالۀ جستجو در تصوّف ایران، پلّه پلّه تا ملاقات خدا، پير گنجه در جستجوي ناكجاآباد، ...
      عبدالحسین زرين‌كوب در سال 1332 با قمر آریان ازدواج کرد، لیکن این ازدواج فرزندی به دنبال نداشت و عمر این دو استاد دانشگاه، بخصوص خود زرین کوب در تحقیق و تدریس گذشت. او در 24 شهریور 1378 در سن 77 سالگي در تهران درگذشت و در قطعۀ نام آوران بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
      علي‌رغم احاطه‌اي كه دكترزرين‌كوب در سه زمينة ادبيّات فارسي و تاريخ آن، اديان و بخصوص دين اسلام، تاريخ ايران و به تبع آن تاريخ تركان دارد و مجموعة آگاهي‌ها و دانش‌های وي در اين زمينه‌ها مي‌توانسته از ايشان شخصيّتي متعالي، منصف و به‌دور از عوالم غرور و تفاخر به استخوان‌هاي پوسيده بسازد؛ با اين حال غوري در آثار وي نشان مي‌دهد وی كفاشّي است كه هر كفشي دوخته؛ براي ديگران دوخته و خود بهره اي از صناعت خود نبرده است. شهرت ايشان را نمي‌توان انكار كرد. دانش ايشان نيز در ادبيّات و تاريخ و دين در حدّي بود كه درك کنندگان محضرش بتوانند در باب وي بگويند: «نظير خويش بنگذاشتند و بگذشتند.» در زمينة منش و سجاياي اخلاقي ايشان هم كمابيش شنيده‌ايم، لكن همة اينها يك روي سكّه است.
      روي ديگر سكّه چهرة مردي را مجسّم مي‌كند كه با وجود پنجاه و اندي سال تعليم و تعلّم و بالارفتن از پلّه هاي ترقّي و دانش؛ تنها به برداشت‌هايي گزينشي از دين و تاريخ و ادب اكتفا كرد و در وجود ايشان لااقل در مواجهه با زبان تركي و قوميّت ترك نشانه‌اي از انصاف و عدالت در گفتار و كردار مشاهده نشد. او در برابر زبان ترکی و قوم ترك نه از قول حضرت حق در قرآن كريم و آيه‌اي از آيات حق پنداشتن زبان‌ها پيروي كرد، نه به نداي عقل و انصاف و وجدان وقعي نهاد، نه به الزامات هم وطنی تن در داد و نه سير ايشان در عرفان و تصوّف موجبی بر پيروي از تسامح صوفيانه و بلندنظري عارفانه در مسئلة زبان‌ها و اقوام گرديد.
      اكنون فرازهايي از نکات استخراج شده از كتب: «با کاروان حلّه»، «پله پله تا ملاقات خدا»، «پیرگنجه در جستجوی ناکجاآباد» و «جستجو در تصوّف ایران» از عبدالحسین زرین کوب در مواجهة وي با زبان تركي و قوميّت ترك را مي‌آوريم و صاحبان خرد و انصاف را به داوري مي‌خوانيم.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/4/2021 8:25 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 2

      مواجهۀ عبدالحسين زرين كوب با ترک و زبان ترکی از دیگر شووینیست های معاصر ایرانی جدا نیست. رفتار وی در قبال ترک یا زبان ترکی از برخی اصول کلّی مورد اعتقاد او و قاطبۀ ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی تبعیّت می کند.
      زرین کوب زمانی برای پنهان نگاه داشتن و نادیده گرفتن تأثیر و حضور ترک در ایران تلاش می کند. زمانی در مقابله با این قوم ناسزاگویی آشکار را چاشنی کارش می سازد. در زمان هایی که هیچ راهی برای کتمان حضور ترک در تاریخ یا فرهنگ ایران ندارد، نقل خود را با ناسزاگویی و تقبیح درمی آمیزد. او دقّت پیوسته ای دارد که در هر موقعیّتی ترک را در ایران نماد تیرگی و رذایل نشان دهد و هیچگاه انتساب صفات وحشی، بیابانگرد، ناتراشیده، ستیهنده، غارتگر و خونریز را از این قوم دریغ ندارد. کتمان اصالت ترکی شخصیّت های فرهنگی، ادبی و علمی در تاریخ ایران و اسلام و انتساب آنها به قومیّت استعاری خود از دیگر معتقدات عبدالحسین زرین کوب می باشد.
      زرین کوب در كتاب «باكاروان حلّه»، آنجا كه در بارة آثار باقيمانده از مولوي اظهار نظر مي‌كند؛ به وجود اشعار تركي در ميان اشعار مولوي اعتراف کرده، مي نويسد:
      « آثار جلال‌الدّين البتّه شامل نظم و نثر است. در مجموعة آنها بيتي چند نيز به عـربي، تـركي و حتّي يوناني هست. » (با كاروان حلّه، عبدالحسین زرین کوب، تهران، انتشارات علمی، چاپ سیزدهم، 1382، ص 232)
      وي اين نكته را در بخش مربوط به تحليل اشعار مولوي نيز تكرار مي‌كند. هر چند در اين بخش نيز از پوشاندن حقيقت و كم اهميّت جلوه دادن اشعار تركي مولوي ابايي ندارد و به هيچ عنوان در صدد وارد شدن به اين بُعد از زندگي مولوي برنمي آيد و از تدبير «شتر ديدي؛ نديدي» استفاده مي‌كند:
      « تقريباً همة غزلها فارسي است. اشعار عربي و ملمّعات در بين آنها بسيار نيست. ابياتي چند به تركي و حتّي يوناني نيز در ديوان هست. » (همان، ص 237)
      آوردن زبان هاي عربي و يوناني در كنار تركي؛ تلاشي در جهت انحراف افكار خوانندگان از توجّه به تركي سرايي مولوي و جلوگيري از پديد آمدن سؤال اساسي در بارة علّت تركي‌سرايي مولوي است. زرين‌كوب به پيروي از اين طرز تفكّر خاصّ در ادامة مطلب، نكتة ديگري را درج مي‌كند تا نيّت خود را آشكارتر سازد. وي مي‌نويسد:
      « ابياتي چند به تركي و حتّي يوناني نيز در اين ديوان هست. از اين ابيات برمي آيد كه مولانا با طبقات عوام و حتّي ترسايان قونيّه نيز سر و كاري داشته است. » (همان، ص 237)
      اگر به لفّ و نشر مرتّب يوناني‌ها را ترسايان فرض كنيم؛ آنگاه يك نكتة تأسّف آور برملا مي‌شود و معلوم مي‌گردد كه مقصود زرين‌كوب از كلمة «عوام» تركان هستند و در نظر جناب ایشان مولوي اگر تركي سروده؛ نشان‌دهندة سروكار داشتن او با طبقات عوام بوده است!
      براي ما كه عادت كرده‌ايم زرين‌كوب را يك نويسندة دقيق و صاحب آرا، سخنان و نوشته هاي ارجمند بدانيم، كه علاوه بر ادبيات فارسي در تاريخ و دين هم مالك تأليفاتي با ارزش علمي والاست؛ چه بسا شنيدن چنين اظهار نظري شگفت جلوه كند، لكن جاي هيچ شگفتي نيست و تجربه به ما می گوید: هر صاحب قلم از هم‌ميهنان فارس زبان یا فارس شدۀ ما كه قلم به دست مي‌گيرد؛ بر خود فرض مي‌داند آنگاه كه به ترك و تركي مي‌رسد؛ دين و ايمان و انصاف و تقوي و منطق را با هم ببازد و زرين‌كوب هم از اين قاعده مستثني نيست.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/5/2021 7:29 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 3

      عبدالحسین زرین کوب همین خط فکری را در کتاب های دارای مضامین صوفیانه هم دنبال می کند و در آنها هم تلاش وی مصروف کاستن از اهمیّت زبان ترکی و کاستن از تأثیر زبان ترکی در اشعار مولوی دارد. او در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» گریزی به اشعار ترکی مولوی می زند و به شیوۀ معمول خود در بارۀ آنها اظهار نظر می کند:
      « چند سطری ترکی و یونانی هم در مجموع هست که ظاهراً بی آنکه حاکی از تبحّر یا علاقۀ در آن زبانها باشد، بیشتر ذوق تفنّن یا میل به دلنوازی از ترکان و رومیان مربوط به حلقۀ مریدان را در وی نشان می دهد. » (جستجو در تصوّف ایران، زرین کوب، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، 1388، ص 297)
      اشعار ترکی مولانا «چند سطر» نیست و خیلی بیشتر از اشارۀ زرین کوب می باشد. اشعار ترکی و ملمعّات ترکی ـ فارسی مولوی در ایران هم به چاپ رسیده و امکان مراجعۀ محقّقان به آن نمونه ها وجود دارد، تا از این طریق ناراستی سخن زرین کوب آشکار گردد. از سوی دیگر معلوم نیست او عدم تبحّر مولوی یا عدم علاقۀ این شاعر به اشعار ترکی را از کجا فهمیده است. اشعار ترکی مولوی از غنای موضوعی و فنّی لازم برخورداری دارند و علاقۀ مولوی به ترک و ترکی نکته ای نیست که کسی قادر به کتمان آن باشد.
      زرین کوب نه فقط مولوی را به ترک بودن به رسمیّت نمی شناسد، فرزند وی سلطان ولد را هم ترک ندانسته و معتقد است او ترکی را نه در خانواده که در محیط شهر و مدرسه آموخته است. او در بیان شرح حال سلطان ولد می نویسد:
      « تحصیلات رسمی خود را تحت مراقبت پدر در قونیّه و دمشق دنبال کرد و در محیط شهر و مدرسه با زبان ترکی و رومی هم ـ که در خانواده اش معمول نبود ـ قدری آشنا شد، امّا این آشنایی نه چنان بود که او را «ترک» و «اهل روم» نشان دهد و نه آن اندازه بود که او در قبال تبحّری که در فارسی و تازی داشت، خود را از آن دو زبان محروم احساس نکند. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 309)
      آقای زرین کوب بزرگواری کرده و اجازه داده سلطان ولد «قدری» با زبان ترکی آشنایی یابد و در اثر این آشنایی که آن هم نه در خانه، بلکه در شهر و مدرسه رخ داده، گاهی برای تفریح هم که شده، شعری ترکی بسراید!! زرین کوب در نوشته های خود تصویر یک شهر فارسی را از قونیه ترسیم می کند و می گوید در آن شهر زبان اهل ديوان فارسي بود؛ علما و صوفيّه و شعرا و مورّخان به فارسی سخن مي‌راندند؛ به فارسی مي‌نوشتند؛ زبان اكثريّت سكنه و محترفه و بازرگانان شهر و تعداد زيادي از وزرا و مستوفيان و عمّال و اركان دولت فارسي بود و حمايت و علاقه اي كه پادشاهان سلجوقي و امراي ترك و اعيان ولايت به علما و صوفيّه و شعرا نشان مي‌دادند؛ به فرهنگ طبقة بالاي جامعه صبغة فارسي مي‌داد!
      او حتّی معتقد بود؛ غیرفارس زبانان قونیّه نيز به علّت مناصب اداري و لشكري كه غالباً به آنها محوّل مي‌شد؛ از حيث تربيت و فرهنگ به فارسي زبانان شهر ملحق مي‌گشت. (رک. پله پله تا ملاقات خدا، زرین کوب، تهران، انتشارات علمی، چاپ سی و یکم، 1390، ص 66)
      با این تصویر ترسیمی از قونیّه معلوم نیست زرین کوب چگونه بزرگواری و شکسته نفسی کرده و رخصت داده زبان شهر و مدرسه به ترکی باشد، تا سلطان ولد در آن «قدری» ترکی بیاموزد.؟! با این تحلیل لابد باید بپذیریم تبحّر شهریار در شعر فارسی نتیجۀ معمول بودن فارسی در خانوادۀ او بود و این شاعر در قبال تبحّر در فارسی نخواسته خود را از زبان ترکی که لابد «قدری» از آن را هم در شهر و مدرسه آموخته بود؛ محروم سازد!!

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/6/2021 11:31 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 4

      زرین کوب و شرکای فکری او بیشتر در صدور فارسی به عمق سرزمین ترکان از جمله آسیای صغیر و آذربایجان تبحّر دارند و جایی که پای قومی دیگر، بخصوص عرب در میان باشد، کوتاه می آیند و قلمرو فارسی آنها حتّی بر سرزمین های تحت سیطره ساسانیان هم شامل نمی گردد. این نویسنده در شرحی که بر مسافرت های اوحدی مراغه ای می نگارد، نشانه ای از این اعتقاد خود را به نمایش می گذارد:
      « ذکر مکرّر بصره و بغداد و دمشق در دیوان وی نشان می دهد که می بایست در بلاد خارج از قلمرو زبان فارسی نیز مسافرتهایی کرده باشد. معهذا پایان عمر وی در مراغه گذشت. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 328)
      همین نوشتۀ کوتاه زرین کوب سه مشخّصۀ فکری ناسیونالیست فارسی گرای و ترکی ستیز ایرانی را نمایان می سازد. نخست کلّ فلات ایران را کریمانه به زبان فارسی می بخشد؛ دیگر ترکی را در ایران کأن لم یکن می داند و سوم در قبال زبان عربی و قلمرو آن به دلیل رهن و دین فارسی به عربی؛ از زیاده خواهی و گزافه گویی پرهیز می کند.
      دشمني زرين كوب با ترك و تركي در جاي ديگري نيز نمود دارد. وي در جايي كه در بارة شرح حال نظامي گفتگو مي‌كند و سخن را به «آفاق» همسر محبوب نظامي مي كشاند؛ به نحوي ديگر از روي خبث درجي به كار مي بندد و در حاليکه در بارة ديگر افراد مطرح شده در اين بخش وارد جزئيّات نشده؛ در بارة «آفاق» بلافاصله لفظ «كنيزك ترك» را به كار مي بندد. حتّي كنيز ترك برايش تسكين دهنده نيست و كنيزك ترک را به كار مي برد و مي‌نويسد:
      « نام زن محبوب شاعر، آفاق كه مادر اين محمّد بوده است، نيز در شعر وي آمده است. اين آفاق كنيزكي ترك بوده كه داراي دربند به شاعر داده بود و در مرگ او كه يادي از آن در اشعار شيخ هست؛ نظامي بسيار متأثّر شده بود. » (با كاروان حلّه، ص 201)
      این خط ستیز و بدگویی نسبت به ترک در ذکر حال دیگر شاعران هم دیده می شود. زرين‌كوب در بخشي از كتاب «با كاروان حلّه» كه به اقامت اجباري ناصرخسرو در يمگان اشاره مي‌كند؛ مي‌نويسد:
      « در آن بي‌برگي و آوارگي هنوز انديشة خراسان از دل او بيرون نمي‌رفت؛ خراسان كه استيلاي تركمانان سلجوقي آن را عرضة خرابي و ناايمني كرده بود. براي او كه خاطرة روزگار قهرمانيهاي محمود را هنوز در پيش چشم مي‌داشت، اين نكبت و بينوايي خراسان بسيار دردناك بود. اين مشتي طغان و تكين كه در آن روزگاران بندگان و فرومايگان بودند، اين روزها خراسان را سخت در بند حشمت و جلال دروغين خويش داشته بودند. اين سختگيري و بدرفتاري كه با خود او شد، آيا از كژتابي و ناداني همين تركمانان بود؟ » (همان، ص 93)
      اگر بتوان به عنوان يك قاعدة كلّي معتقد بود كه: همة پيروزهاي عالم تنها براي ايجاد خرابي و ناايمني پيروز مي شوند و هر كس كه زير دست است، لاجرم بنده و فرومايه است؛ مي‌توان حرف جناب زرين كوب را پذيرفت و تركان سلجوقي را به بندگي و فرومايگي و ايجاد خرابي و ناايمني منسوب داشت، لكن اين پذيرفتن خود دشواري تازه اي پديد مي‌آورد و مي‌گويد اگر ترك هزار سال بر ايران حاكميّت داشته، لابد ديگراني كه تحت اين حاكميّت زيسته‌اند، بنده و فرومايه بوده‌اند و اگر اين ديگران قبل از آن نيز حاكميّتي داشته‌اند، تنها براي ايجاد خرابي و ناامني بوده است!
      حتماً حشمت و جلال آنها هم بر عکس آنچه نوشته های معاصران به ما می گوید؛ دروغین بوده است! گذشته از اين، اگر تركمانان نادان و كژتاب بودند؛ چرا دانايان راست تاب به اين گروه باختند؟! علي‌القاعده نادان بي تدبير و بي آيين است و نبايد بتواند دانا را كه قاعدتاً باتدبير و داراي آيين است، زير فرمان خويش آورد!

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/7/2021 8:27 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 5

      زرين‌كوب در فصل مربوط به «قطران تبريزي» به مسئلة ديدار ناصرخسرو با قطران در تبريز اشاره مي‌كند و به سان گروه ديگري از نويسندگان هم‌فكر خود در پي توجيه و توضيح جملۀ ناصرخسرو در بارة قطران برمي‌آيد. اين جمله را همگان شنيده‌اند كه: «در تبريز قطران نام شاعري ديدم، كه شعري نيك مي‌گفت، امّا زبان فارسي نيكو نمي‌دانست.» در توجيه اين جمله نويسندگان پراكنده‌گويي‌هاي بسياري كرده‌اند و هدف در اينجا تنها بيان بخشي از نوشتة زرين‌كوب در بارة زبان موسوم به آذري است. او به پيروي از كسروي و دیگر آذری بازان معتقد است كه زبان مردم تبريز  و ديگر بلاد آذربايجان، آذري بوده كه يك زبان ايراني محسوب مي‌شد! مقصود چنين نويسندگاني از لفظ ايراني همان فارسي و ملحقات آن است، نه زبان همة مردمان ساكن در قلمرو جغرافيايي ايران. زرين‌كوب در اين بخش مي‌نويسد:
      « در تبريز و ساير بلاد آذربايجان هم زبان مردم زبان آذري بود؛ منسوب به مردم و سرزمين آذربايجان كه در نواحي مختلف آن لهجه‌هايي با اندك مايه تفاوت از آن در افواه بود. اين زبان كه بازماندة برخي لهجه‌هاي آن هنوز در بعضي نواحي اين سرزمين باقي است و پاره‌يي نمونه‌هاي قديمترش نيز در بعضي كتابهاي تاريخ و تصوّف و ادب نقل شده است؛ به هر تقدير يك زبان ايراني بود و با «تركي معروف به آذري» كه در روزگار ما از روي سهل‌انگاري و ساده‌انديشي غافلانه به اين عنوان «تعميد» شده است و در واقع لهجة تركي قفقازي است؛ مطلقاً ارتباطي نداشت. » (با کاروان حلۀه، ص 106)
      «آذری» به عنوان زبان باستان مردم آذربایجان، همچون سیمرغ یک موجود افسانه ای است. این زبان ساخته ذهن علیل یک از خودبریده به نام سیّداحمد کسروی بود که به طرز فاجعه باری به بیماری خودستیزی دچار بود و از همین رو به نزاع با زمان مادری خود، دین خود، مذهب خود، لباس و صنف خود و حتّی تاریخ و شخصیّت های تاریخی آذربایجان برخاسته بود.
      رسالۀ زبان آذری دارای نابسامانی ها، اغلاط و تناقضات پرشماری بود که به مروز زمان اهل تحقیق نقدهای متعدّدی بر آن نوشتند و اشکالات آن را برملا ساختند. از میان خود ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی هم کسانی که اهل سواد بودند؛ بر پراکنده گویی کسروی در این خزعبل نامه واقف بودند، لیکن از آنجا که آذریِ بافتۀ کسروی برای آنها یک آب نطلبیده و یک مائدۀ آسمانی، بلکه گمشدۀ ایشان بود، با زیر پا گذاردن مسئولیّت شناسی و ارزش و حرمت علم، چشم خود را بر معایب بسیار این رساله بستند و آن را در مجالس و محافل و نوشته ها دست به دست گرداندند و این فرضیۀ معیوب به دلیل تطابق آن با طبایع مستعد ترکی ستیزی و آریایی بازی، جای خود را در محافل فرهنگی و کتب مرجع باز کرد و از آن روز تاکنون همچون سنگ بر گردۀ هر هویّت گرای آذربایجانی کوبیده می شود.
      زرین کوب هم مالک یکی از این طبایع ترکی ستیز بود که به سان دیگر همفکران خود گفتۀ کسروی و پیرایه بندانش را همچون وحی ای منزل و غیر قابل گفتگو پذیرفته و بدان معتقد گردیده بود. او در این بخش، این اعتقادش به منصۀ ظهور می رساند و ضمن قطعی دانستن رواج آذری در گذشتۀ آذربایجان؛ سخنان بی پایۀ دیگر مرتبط با آن از قبیل تکلّم مردم آذربایجان به آن زبان و داشتن لهجات مختلف و باقی ماندن نشانه هایی از آن در برخی نقاط آذربایجان را که در حکم ملحقات جریان آذری بازی است، از نو تکرار می گرداند.
      او به مانند دیگر هم فکرانش تعبیر مبهم و قابل تأویل «زبان ایرانی» را بر آن اطلاق می کند و آنگاه از اطلاق آذری به ترکی آذربایجانی رایج در آذربایجان رودل می کند و درد خود را با به کار بردن تعبیر «تعمید شدن» برای واژۀ آذری التیام می بخشد. اینها تنها عناد زرین کوب با مسلّمات نیست و او با به کار بردن کلمۀ قفقاز به جای آذربایجان، یک عناد دیگر را آشکار می سازد تا معلوم دارد آنچه از منابع پیشین خوانده، جز برخورد گزینشی برای گرفتن نتایج ناحق چیز دیگری نبوده است. در اغلب منابعی که یقیناً زرین کوب همۀ آنها را خوانده، کشور کنونی آذربایجان و حتّی بخش هایی افزون بر آن جزو سرزمین آذربایجان به شمار آمده، که زرین کوب با چشم پوشیدن بر آنها، ارس را حد نهایی مرز آذربایجان به شمار آورده است.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/8/2021 9:28 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 6

      در کتاب «با کاروان حلّه» در بخش مربوط به فرخي سيستاني؛ توصیف تركيب سپاه محمود از نظرگاه عبدالحسین زرین کوب نشان دیگری از عمق کینه توزی وی به ترکان دارد. زرین کوب در شرح جنگ های سلطان محمود علیه هند می نویسد:
      « سلطان که از آتش یک شوق مقدّس گرم شده بود؛ به رزم هندوان آهنگ می کرد. اردویی بزرگ از غارتیان، خونیان، مزدوران و داوطلبان را با موکب خیره کننده یی از شاعران، ندیمان، غلامان و همه گونه جاه طلبان فراهم می آورد و به نام جهاد راه دیار سند و هند را در پیش می گرفت. این جنگهای خونین ـ که مقدّس و متضمّن ثواب شمرده می شد ـ البتّه بتخانه های هند را از اندوخته های دیرین تهی می کرد، امّا مسلمانی را در دل هندوان ناگوار و ناخوشایند می نمود. ... در موکب او گذشته از امیران نامجوی، خوشامدگویان و ستایشگران هم همراه می شدند، زیرا وی نیز مثل اسکندر فاتح نام آور باستانی هند، دروغ چاپلوسان را به زر می خرید و شاید باور می کرد. » (با کاروان حلّه، ص 50)
      بی شک با خواندن همۀ آثار زرین کوب و استخراج مجموع ناسزاها و صفت های ناروایی که در نوشته هایش علیه ترکان به کار برده، می توان کتابی مفصّل تدوین کرد. او مردی است که هر قدر به ترک بد می گوید، گرم تر می شود و هل من مزید می گوید. در همین فراز کوتاه از انتساب غارتی و خونریز و مزدور و جاه طلب و مدّاح و چاپلوس به مجموعۀ سپاه سلطان محمود دریغ نشده و خود محمود را خوش باور و غارتگر و چاپلوس پرور معرّفی کرده است.
      در نوشته های تعداد قابل توجّهی از نویسندگان فارسی گرا و ترکی ستیز معاصر ایران که در جمع آنان از دیندار و بی دین و هرهری مذهب شرف حضور دارند؛ مطالبی با مضمون تفاخر به بردن اسلام به شبه قارّۀ هند به دست ایرانیان سخن رفته و ایرانیان ایشان هم همین سپاه محمودی بوده اند و حالا زرین کوب به عنوان یکی از ایشان، ضمن تشکیک در نیّت و غرض غزنویان؛ هدف اصلی را غارت دانسته و این غارت را موجب ناگواری و ناخوشایندی مسلمانی در دل هندیان معرّفی می کند و نمی گوید وجود این چند صد میلیون مسلمان صافی اعتقاد پاکستانی و هندی و بنگلادشی چگونه با دل چرکینی آنها علیه غزنویان قابل جمع است.
      مشکل زرین کوب اسلام یا بی جان گشتن جان های گرامی در اردوکشی های محمود نبودند؛ مشکل اصلی این لُر از اصل خود بریده و فارس شده، خوار گشتن نیاکان عاریه ای او در برابر مهاجمان بود، نیاکانی که به هیچ مهاجمی نه نمی گفتند و در این راه برایشان یونانی، عرب، ترک، مغول و غیره توفیری نداشت.
      در غزوات محمودی مشکل برای زرین کوب سه جانبه بود. یک جانب این بود که محمود ترک بر بخش عمدۀ فلات ایران تسلّط یافته و سامانیان این سلسلۀ مورد علاقۀ ناسیونالیست های معاصر را خوار کرده بود. جانب دوم این بود که پرشکوه ترین بخش تاریخ ایران از نیمۀ قرن چهارم تا آغاز قرن هفتم در ید قدرت ترک بود و ایراد سوم آن بود که در آن سوی میدان رزم های محمود هندیان قوم و خویش ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایران قرار داشتند که در برابر غزوات غزنوی جز شکست های خارج از شمار بهره ای حاصل نمی کردند. زرین کوب و شرکایش، هندی را قوم و خویش و هند را هند مادر می دانستند، امّا ترک و غزنوی و محمود را با وجود گنجاندن دوران و قلمرو ایشان در زمرۀ تاریخ و قلمرو ایران؛ خودی تشخیص نمی دادند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/9/2021 9:27 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 7

      مشكل زرين‌كوب به مانند دیگر ترکی ستیزان به تركان معاصر محدود نيست و او به ترك به طور عام، نگرشي كينه توزانه و دشمن انگارانه دارد و در توصيف تركاني كه در گذشته ايران را به اوج وسعت و اقتدار رسانده بودند، نيز همان نگاه دشمنانه و كينه‌توزانه را آشكار مي‌سازد. او در بخشي از كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» و زماني كه در توصيف گسترش قلمرو سلطان محمّد خوارزمشاه داد سخن مي‌دهد؛ نفرت و بددهني خود نسبت به تركان را آشکار مي سازد:
      « قدرت او در تمام اين ولايات مخرّب، شيطاني و مخوف بود و تركان قنقلي كه خويشان مادرش بودند؛ ستیزه‌جويي و بيرحمي و جنگاوري خود را پشتيبان آن كرده بود. مادرش تركان خاتون، ملكة مخوف و ستيهندة خوارزميان اين فرزند مستبد امّا عشرتجوي و وحشي‌خوي خويش را همچون بازيچه اي در دست خود مي‌گردانيد. » (پلّه پلّه تا ملاقات خدا، ص 27)
      اگر آقای زرين‌كوب ناسزاگويي را بیش از این ادامه نمي‌دهد؛ بيشتر بدين خاطر است كه در اين بخش بخصوص، ديگر كلمه ‌و صفت و رذيلتي در ذهنش نمانده است تا نثار خوارزمشاهيان كند و شايد هم اگر همه را مي‌گفت در بخش هاي بعدي كتاب با كمبود ناسزا و رذايل برای انتساب به ترکان روبرو مي‌شد و يا ناچار به تكرار گفته هاي قبلي مي‌گردید.
      با ادامة مطالعة اين كتاب كه مثلاً قرار است مولوی را پلّه پلّه تا ملاقات خدا ببرد و قاعدتاً خود نويسنده نيز تا حدود زيادي تحت تأثير جو اين مقال قرار گيرد؛ معهذا مشاهده مي‌كنيم كه حجم قابل توجّهي از كتاب به ناسزاگويي نسبت به تركان مختص مي‌گردد و او علي رغم گفتگو از عرفان و كمالات و آداب؛ خود سهمي از اين آداب و صفاي باطن ندارد و به هر بهانه اي تركان را آن هم با زننده‌ترين واژه‌ها و تعبيرات زير تازيانة فحش و ناسزا مي‌گيرد.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/11/2021 11:34 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 8

      زرین کوب در جايي كه از لشكر كشي نافرجام سلطان محمّد خوارزمشاه عليه خليفة عبّاسي سخن مي‌راند؛ در تحليل عمل سلطان مي‌نويسد:
      « خشونت و استبداد كه او را از انديشه در پي‌آمد كارها مانع مي‌آمد، تا حدّي حاصل اين عادت وي به جنگ طلبي بود. آنچه را هر كس ديگر با تدبير و حيله يا به صلح و مسالمت حل مي‌كرد؛ او براي فيصله دادنش دست به شمشير مي برد. در كار شمشير هم آن اندازه ضبط و نفاذ حكم نداشت تا مزدوران وحشي و بيرحم و غارتگر قبچاق خويش را از غارت و تجاوز به مردم ضعيف و بي سلاح باز دارد. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 42)
      باز هم مي شود قاعده استخراج كرد. اين بار معلوم مي گردد كه از نظر زرين‌كوب سربازان تحت امر پادشاهان ترک الزاماً مزدوراني وحشي و بي رحم و غارتگر بوده اند. لكن واقع مطلب اين نيست و جناب ايشان در جاهاي ديگري كه از ديگران صحبت مي كند؛ چنين لحني ندارد. مثلاً در تاريخ ايران باستان از اين دست تندگويي‌ها و بي‌نزاكتي ها خبر چندانی نيست.
      ادّعا نداريم كه تركان در طول تاريخ پيوسته نقش مثبت ايفا كرده‌اند، بلكه انتقاداتي مي‌توان بر شيوة عمل ايشان در طول تاريخ وارد ساخت. از جمله مهاجرت و گسترش ايشان در پهنه‌اي وسيع از سرزمين‌هاي مسكون و شناخته شدة آن زمان؛ يعني، از حدود مغولستان گرفته تا قلب اروپا و هند و ايران و بين النهرين و شام و مصر اگر چه براي ايشان موجب ثروت و قدرت و حكومت براي مدّتي گشت، لكن در ادامه، آن‌گاه كه قدرت شان در هر ناحيه اي رو به افول نهاد؛ به دليل پايين بودن نفوس در قبال مردم بومي آن نواحي، عمدتاً و به مرور زمان مستحيل گشتند و در هر جا كه خود را حفظ كرده و به دوران معاصر رساندند؛ قرباني سياست‌هاي نوظهور ناسيوناليستي و همانندسازي حكومت‌ها شده و با مرگ دست و پنجه نرم كردند.
      گذشته از اين جنگ‌هاي پياپي و پايان‌ناپذير ايشان خاطرات بدي را در حافظة ملّت‌هاي درگير با ايشان كاشت و موجب گونه‌اي ستيز دائم بين ايشان و ملّت‌هاي مغلوب شد و در مواقعي چند به زيان تركان به پايان آمد. اين نكته حتّي به حوزة افسانه ها هم راه يافت؛ به‌گونه‌اي كه شاهان و سرداران ترك به پهلوانان منفي و دشمن در افسانه‌هاي فارسي، عربي، روسي، اوكرايني و حتّي هندي بدل گشتند.
      همة اقوام بندگان خدا هستند و بين همة ايشان هم خوب و هم بد وجود دارد. مهمّ اين است كه دلبستگي‌هاي قومي مارا به ورطة خروج از دايرة عدل و انصاف و ادب نكشاند؛ اتّفاقي كه با تأسّف بسيار بايد گفت در خصوص نويسندگان ترکی ستیز و فارسی گرای معاصر ما رخ داده و كمتر نويسنده اي است كه به مباحث زباني و تاريخي وارد شود و از اعتقاد رایج «وجوب بدگويي‌از تركان» در آیین وطن خواهی ناسیونالیست های معاصر ایرانی بي‌خبر و برکنار باشد.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/12/2021 7:38 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی 9

      آنچه پیش از این آمد پایان کار نیست و باز هم بايد گفت، چرا كه عطش فحاشي در جناب زرين كوب هنوز فروکش نکرده و وي به هر بهانه‌اي با اين فحاشي‌ها نسبت به سلطان ترک حساب‌هاي كهنه پاك مي‌كند:
      « در سراسر قلمرو وسيعي كه به نام او [سلطان محمّد خوارزمشاه] اداره مي‌شد و به سر نيزه‌ها متّكي بود؛ سلطان حكّام محلّي را، مدّعيان از بيم خاموشي گزيده را و تمام كساني را كه خليفه آنها را به جنگ، به خلع يد و حدّاقل به ترك هر گونه اتّحاد با او تشويق كرده بود؛ براي خود ماية تهديد مي‌ديد. همچنين روستائيان غارت شده، ملكداران خسارت‌ديده‌يي را كه خراج سالهاي آينده را بزور از آنها گرفته بودند، فقها و طالب علمان و صوفيان و زهّادي را كه در او و لشكرش جز مشتي كافر و ياغي و متعدّي چيزي نمي‌ديدند؛ در سراسر اين قلمرو وسيع به خون خود و خون سپاه خود تشنه مي‌ديد ... از وقتي در بازگشت از لشكركشي ضدّ خليفه ... به اين سپاه وحشي گونه و بيرحم و متعدّي‌خوي خود نيز نمي‌توانست اعتماد كند. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 43)
      همۀ این ناسزاها نه علیه یک حکومت بیگانه، بلکه علیه سلسله ای است که بر ایران فرمان می راند و جزئی از تاریخ ایران است. سلسله ای که قلمرو وسیعی را تشکیل داده که در آن قدرت و تجارت و فرهنگ و دانش و ادب در نقطۀ اوج قرار دارد و خود این قبیل ملی گرایان هنگام لاف و گزاف و اشتلم در باب گذشتۀ پرافتخار ایران، حتّی به دوره های سلطنت سلسله های ترک هم می نازند!
      ناسزاگويي زرين كوب عليه تركان در اين كتاب حالتي ماليخوليايي به خود گرفته است و او به استسقاي ناسزاگويي دچار است؛ از اين رو هر چه بيشتر فحش مي‌دهد؛ داغ‌تر مي‌شود و از هر بهانه‌اي براي اظهار اين بي‌ادبي و بددهاني بهره‌ مي‌گيرد. قاعدتاً اعراب و خليفه نيز براي او و همفكرانش بيگانه محسوب مي‌شوند و ظلم و اجحاف و تحقير و خونريزي اعراب و خلفا عليه ايران و ايراني از هر قوم ديگري اگر بيشتر نباشد؛ كمتر نيست، لكن نكتة جالب در اينجاست كه او لااقل در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» برخوردي اين چنيني با خلفای عبّاسي ندارد.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/13/2021 12:09 AM]
🔷 سلام

      در بخش ششم از سلسله مطالب «دکترعبدالحسین زرین کوب، ترک و زبان ترکی» جمله ای با مضمون «این لُر از اصل خود بریده و فارس شده» در بارۀ این نویسنده به کار رفته بود. در پی آن آقای سعید قوجاوند یکی از خوانندگان گرامی که مدّتی ساکن شهر بروجرد بوده اند؛ با ارسال متنی در بارۀ این بخش توضیحی به شرح زیر ارائه فرمودند:
      «عبدالحسین زرین کوب یکی از نوادگان ملاعلی اکبر خوانساری بود و پدر بزرگ ایشان از خوانسار به بروجرد مهاجرت کرده بود. مردم خوانسار گویش ویژه ای دارند، امّا لُر نیستند. »
      لازم دانستم ضمن سپاس از توضیح آقای قوجاوند؛ مطلب ارسالی ایشان را برای روشن شدن این نکته در بارۀ سرگذشت و هویّت عبدالحسین زرین کوب، خدمت خوانندگان گرامی تقدیم کنم.

بیلدیریش, [9/13/2021 8:06 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب؛ ترک و زبان ترکی  10

      درآويختن به تخيّلات تاريخي و يا بار كردن تخيّلات خود بر تاريخ نيز از ديگر مشكلات آقاي زرين¬كوب و امثال اوست. وي در گسترة تخيّلات خود نمايش‌نامه‌اي مي‌نويسد كه هنرمندان و ايفاي نقش كنندگانش شيخ شهاب‌الدّين عمر سهروردي شيخ‌الشّيوخ دارالخلافة بغداد، بهاءولد پدر مولوي و نوجواني سيزده يا چهارده ساله؛ يعني، خود مولوي هستند. اين سه در بغداد به فارسي با هم سخن مي‌گويند و مولوي به دليل فارسي زباني سهروردي به او ارادت پيدا مي‌كند:
      « اينكه شيخ با پدرش در بغداد با زبان وي، زبان فارسي، سخن گفته بود نيز در جلال‌الدّين احساس انس بيشتري نسبت به او برانگيخته بود. شايد هم كشف اين نكته كه او نيز فارسي زباني از مردم نواحي زنجان است و حتّي به فارسي شعر نيز مي تواند گفت تحسين و علاقة وي را در حقّ  سهروردي افزود. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 57)
      از آنجا که آقاي زرين‌كوب در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» مآخذ خود را ذكر نكرده؛ نمي‌توانيم در بارة عبارت اوّل او اظهار نظر كنيم، لكن عبارت بعدي كه به نظر مي‌رسد نتيجه‌گيري خود نویسنده باشد؛ محلّ بحث است. اگر تاريخ مشهور و موجود را اساس كار قرار دهيم و به نظرات ديگر در بارة قدمت حضور تركان در ايران و آذربایجان از دوران باستان معتقد نباشيم؛ مي‌توانيم نخستين نشانه های حضور تركان در آذربايجان و عراق عرب را در اوايل دورۀ اسلامی مشاهده کنیم. نشانۀ دیگر این حضور در قرن دوم و اوایل قرن سوم؛ يعني، حملة افشين به متصرّفات بابك و مقرّ او خودنمایی می کند. موج بعدی با حضور سپاهيان ترك در بخش‌هاي مختلف ايران، من جمله در ميان سپاهيان مرداويچ زياري نمايان مي‌گردد. موج دیگر از اوايل قرن پنجم آغاز مي‌شود و با آمدن سلجوقيان سرعت بيشتري مي‌گيرد.
      در اين هنگام بيش از دو قرن از مهاجرت عمومی و پرشمار تركان به غرب ايران گذشته، ولي اين امر به هيچ عنوان زرين كوب و امثالهم را مجاب نمي‌كند كه به ترك بودن زنجان يا بخشي از اهالي آن معتقدباشند. از اين گذشته فارسي زنجاني هم قوز بالاقوز مي‌شود. مختصر نمونه‌هايي كه ادّعا مي‌شود از زبان آذري است و قاعدتاً شامل زنجان هم مي‌شود با دو مشكل اساسي رويرو است. نخست اينكه نمونه هاي ادّعايي با يكديگر تفاوت‌هاي كلّي دارند؛ دوم اينكه به قدري با فارسي دري‌ تفاوت دارند كه متكلّمين اين دو زبان به هیچ وجه قادر به تکلّم با همدیگر یا فهم متون نوشتاری همدیگر نیستند. با این تفاصیل معلوم نیست زرین کوب چگونه یک پدر و پسر ترک از شرق را با یک زادۀ زنجان ترک نشین متّهم به آذری زبانی را در بغداد سر سفرۀ فارسی  نشانده، زبان فارسی در دهان آن سه می گذارد؟!

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/15/2021 9:22 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی ۱۱

      از جمله تخيّلات تاريخي ديگر جناب زرين‌كوب گستردن قلمرو زبان فارسي در روم؛ يعني، آناتولي مي‌باشد. زرين‌كوب ادّعا مي‌كند سهروردي به دليل خاطرة خوشي كه هنگام رفتن به سفارت از علاءالدّين كيقباد سلجوقي داشته است؛ بهاءولد را ترغيب مي‌كند كه به ملك او؛ بلاد روم برود و در آن كانون درخشان زبان فارسي [!] مورد پذيرايي و حمايت شاه سلجوقي قرار بگيرد. بهاءولد هم اين توصيه را مي پذيرد و به روم كه سرزمين زبان پدرانش؛ يعني، زبان فارسي [!] مي باشد؛ مي‌رود:
      « خداوندگار بهاءولد هم كه در اين ايّام با آنچه از ماجراي هجوم تاتار به بلخ و خوارزم و خراسان شنيده بود؛ بازگشت به سرزمين پدران را براي پدر غيرممكن مي‌يافت؛ از اينكه سرانجام خانوادة او به دلالت و توصية شيخ به دياري آشنا و سرزميني كه زبان پدرانش ـ زبان فارسي ـ در آنجا رايج خواهدبود؛ رخت خواهدكشيد؛ از شيخ سپاس داشت. » (پله پله تا ملاقات خدا, ص ۵۷)
      اگر چنين گفتگويي و راهنمايي از طرف سهروردي شده باشد؛ بايد پرسيد چرا رفتن بهاءولد از بغداد به قونيّه و مقر شاه ترک فارسی دوست؛ نزديك ده سال طول كشيد و بهاءولد بعد از اقامت در شهرهايي چون ارزنجان و ملطيّه و لارنده به قونيه وارد شد و رفتن او به قونيه هم با دعوت علاء الدین كيقباد انجام شد و بهاءولد تنها دو سال بعد از اقامت در قونيه فرمان يافت؟!
      در ثاني جناب زرين‌كوب از كدام فارسي سخن مي‌راند؟ اگر مقصود ايشان رايج بودن فارسي دري به عنوان زبان كتابت و زبان ديواني و زبان ادب است؛ مي‌توان تا حدودی گفتة ايشان را پذيرفت، امّا اگر منظور ايشان سكونت مردم فارسي زبان آن هم به صورت بومي و مقيم باشد؛ اين تنها يك ادّعاي مبتني بر تخيّلات و آرمان خواهی ها است. تنها گروه اندكي از مردم فارسی زبان كه در اثر  حملة مغول به ناچار گريخته بودند؛ در آناتولي مي‌زيستند و نسبت ‌ايشان به كلّ جمعيّت مختلف الالسنة اين ناحيه اندك بود.
      زرين‌كوب در اين فراز از نوشته هاي خود بيشتر به يك پيش بيني و غيب‌گويي نظر دارد و شايد مي كوشد منويّات و آرمان های خود را از زبان و يا انديشة بهاءولد بيان كند و اميدوار باشد كه در آينده زبان پدرانش در روم رايج خواهدبود. البتّه تقدير عكس اين را نشان داد و آن گروه فارس به همراه گروه هاي زباني ديگر به نفع زبان تركي كنار رفته, در میان ترکان مستحیل شدند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/17/2021 8:58 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 12

      زرين‌كوب ادّعاي فارسي بودن زبان بلاد روم را در جاي ديگري هم گوشزد مي‌كند و معتقد است؛ فارسي، زبان همه چيز مردم بود. او در بخشي كه از بازگشت بهاءولد از سفر حج سخن مي‌گويد؛ ادّعا مي‌كند كه بهاءولد به شهرهاي مختلف شرق روم مي‌رفته و به فارسي مردم را موعظه مي‌كرده است:
      « بعد از اداي حج هم به رسم واعظان كه در آن ايّام دايم از يك شهر به شهر ديگر سفر مي‌كردند؛ به نواحي شرقي آسياي صغير ـ بلاد روم ـ كه بر خلاف شام و بغداد زبان فارسي در آن حدود زبان گفت و شنيد و نوشت و خواند، بود؛ مسافرتهاي واعظانه كرده بود و مورد استقبال عام واقع شده بود. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 58)
      «زبان گفت و شنيد و نوشت و خواند بودن» فارسی به معنی فارسی زبانی کامل و علی الاطلاق آناتولی است و این اعتقاد نامی جز دروغ ندارد. مي‌توان پذيرفت تعداد اندكي از خواصّ اين شهرها فارسي خراساني بلد باشند. همين طور مي‌توان پذيرفت كه بهاءولد با مترجم موعظه كرده باشد، امّا مورد استقبال عام واقع شدن محلّ بحث است. اگر قرار بوده مردم اين ناحيه فارس باشند؛ یا به تعبیر فارسی گرایان زبانی از گروه زبان های ایرانی داشته باشند؛ علي‌القاعده بايد همان زبان افسانه‌اي آذري را داشته باشند كه كسروي معتقد بود ادامة آذري به آناتولي هم كشيده مي‌شده است؛ زباني كه به اعتراف سلسله‌جنبانان آن، متكلّمانش در شهرهاي مختلف آذربايجان زبان همديگر را نمي‌فهميدند، چه رسد به اينكه مردي با فارسي خراساني برايشان سخنراني كند و ايشان هم بشنوند و بفهمند و از گفته هاي وي استقبال كنند.
      مردم بلاد روم سخنان بهاءولد را مي‌شنيدند، مي‌فهميدند و از او استقبال مي‌كردند، چون به زبان خود آنها سخن مي‌گفت؛ به زبان تركي.
      فارس دانستن مولوي و خاندان او نيز از اعتقادات راسخ جناب زرين‌كوب است و هيچ چيز وي را از اين اعتقاد باز نمي دارد. از نظر او داشتن اشعار تركي، ابراز محبّت و ارادت بسيار به تركان از جانب مولوي، به كار بردن واژه هاي تركي بسيار در شعر، سكونت در يك ناحية ترك نشين، داشتن القاب تركي، جاري بودن قواعد زبان تركي در اسامي و القاب شخصيّت هاي مطرح از قبيل «خاتون» و «لا لا» (للـه) و آمدن اين كلمه بعد از نام آن گونه كه در تركي مرسوم است؛ هيچ‌كدام موجبي براي انديشيدن به تركي بودن زبان مولانا نيست. عجيب است كه او و هم فكرانش در حالي كه در باب زبان ادّعايي آذري از آب كره مي‌گيرتد و از زبان چند روستاي تات زبان كلّي قاعده استخراج مي‌كنند و از جمله هاي كوتاه و اندك و نامفهوم كلّي لغت و قاعده و مسلّمات تاريخي استنباط مي‌كنند؛ در باب مولوي با وجود اين همه شواهد باز هم تركي بودن زبان وي و پدر و اجدادش را منكر مي‌شوند!       

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/18/2021 10:25 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 13

      زرين‌كوب رواج فارسي در روم و قونيه را در بخشي ديگر با غلظت بيشتر بيان مي‌كند و تصويري از قونيه ترسيم مي‌كند، كه اكثريّت سكنه و همة برجستگان يا فارس زبان هستند يا تربيت و فرهنگ فارسي دارند و تركي تنها زبان گروهي از عوام و لشكريان است:
      « زبان اهل ديوان فارسي بود و علما و صوفيّه و شعرا و مورّخان نيز به آن زبان سخن مي‌راندند و هم غالباً به همان زبان مي‌نوشتند. اكثريّت سكنه نيز كه محترفه و بازرگانان شهر و تعداد زيادي از وزرا و مستوفيان و عمّال و اركان دولت را شامل مي‌شد؛ زبانشان فارسي بود. با اين همه وجود پاره يي ابيات و قطعات كه از عهد مولانا و پسرش سلطان ولد به تركي يا يوناني در نزد مولويّه باقي است؛ استمرار نفوذ لهجه هاي محلّي را در زبان اهل شهر در اين ايّام نشان مي‌دهد. حمايت و علاقه يي كه پادشاهان سلجوقي و امراي ترك و اعيان ولايت به علما و صوفيّه و شعرا نشان مي‌دادند؛ به فرهنگ طبقة بالاي جامعه صبغة فارسي مي‌داد.
      غير از تركمانان كه امرا و لشكريان بيشتر از آن طايفه بودند؛ عده يي از بوميان رومي همچنان در شهر مي‌زيستند و به آيين نصارا باقي مانده بودند. كمترينه هم به نام اكدشان (اكادشه) وجود داشت كه نژادي آميخته از ترك و يوناني بود و اكثر آنها به عنوان چريك و عامل و مستوفي در خدمت دستگاه سلطان بسر مي‌بردند و سركرده‌يي به نام مير اكدشان بر احوال آنها نظارت داشت. اين طبقه نيز با آنكه از حيث نژاد با فارسي¬زبانان انتسابي نداشت؛ به علّت مناصب اداري و لشكري كه غالباً به آنها محوّل مي‌شد؛ از حيث تربيت و فرهنگ به فارسي زبانان شهر ملحق مي‌گشت. » (پله پله تا ملاقات خدا، صص 66 ـ 65)
      متن فوق به روشنی تمام بیانگر دشواری کار هویّت گرایان آذربایجانی است. آنها ناچارند با چنین موجودات شگفت انگیزی که نه از انصاف علمی بهره ای دارند و نه بر حکم دادن بر اساس اسناد و شواهد اعتقادی دارند؛ محاجه کنند. سرزمینی که زرین کوب با آن همه سخاوت و لوطی منشی همه چیز آن را به فارسی می بخشد؛ بیش از سه هزار کیلومتر با خاستگاه زبان فارسی و میدان اصلی رواج آن فاصله دارد. آناتولی در هیچ دوره ای از تاریخ جمعیّت فارس زبان ساکن و بومی یا حتّی فارس مهاجر در حدّ تأثیرگذار بر ترکیب جمعیّتی آن ناحیه نداشته است.
      همه چیز زبان فارسی در آناتولی در وجود دو گروه خلاصه می شود. گروهی اهل قلم مهاجر و فراری از جنگ با مغول و حماسه سازانی از نوع نجم الدّین دایه که با گریز از بخش های میانۀ ایران و اقامت در قونیه و آسیای صغیر عجالتاً به همان فارسی معمول در میان اهل قلم در ایران مطلب می نویسند.
      گروه دیگر شاه و درباریان ترکی هستند که بر پایۀ یک سنّت بنیان گذاری شده بر یک اشتباه تاریخی و راهبردی از سوی غزنویان، به استمرار حیات فارسی به عنوان زبان کتابت در دربارشان ادامه می دهند. غیر از این دیگر خبری از زندگی مردم فارس زبان با تصویر رؤیایی که زرین کوب از آن ترسیم می کند؛ نیست.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/19/2021 10:40 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 14

      زرين‌كوب متوجّه نيست كه با اظهارنظرهایی از نوع آنچه در بخش قبلی آمد، هم‌زبانان خود را در معرض اتّهام بي‌كفايتي و ذلّت پذيري قرار مي‌دهد، زيرا هر خواننده‌اي با خواندن اين بخش از خود مي‌پرسد اگر اكثريّت مردم قونيّه و ديگر نقاطي كه در آنها حاكميّت با تركان است؛ فارسي زبان هستند، چرا در دوراني طولاني از تاريخ حاكميّت اقليّت ترك را بر خود پذيرفته‌اند؟!
      به اعتقاد زرين‌كوب اين اكثريّت فارس زبان مشاغل مؤثّر از قبيل تجارت، وزارت، استيفا، اركان دولت، دانش، تصوّف، شعر و تاريخ نويسي را در اختيار خود دارند. با اين وصف چرا نتوانستند تركان را ساقط كنند و تركان نه فقط ساقط نشدند، بلكه اندكي بعد از درگذشت مولوي و از حوالي 700 هجري قمري به بعد بنيان يك امپراتوري قدرتمند را گذاشتند كه قريب 600 سال دوام آورد و همه چيز در بلاد روم به تركي ختم شد؟!
      نگاه منفي و كينه‌توزانة برخاسته از انديشه هاي نژادگرایانه زرين‌كوب نسبت به تركان در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» نمود خاصّي دارد. در اين كتاب نگاه و زبان زرين‌كوب نسبت به تركان خشن، تند، بي‌ادبانه، دشمن انگارانه و تؤأم با كينه اي ناشناخته است. وي هنگام صحبت از سكونت بهاءولد در ارزنجان ادّعا مي‌كند كه مردم ارزنجان مستمعان خوبي براي سخنان وي نبودند، چون گروهي از ايشان غيرمسلمان بودند و گروه ديگر غرق در فسق و فجور بودند، چون ترك بودند:
      « سكنة ولايت كه در آن ايّام بيشتر ارمني بودند، نمي‌توانستند مستمعان وعظ وي باشند. مسلمانان هم كه بيشتر اعيان و اكابر ولايت بودند؛ از اشتغال به فسق و فجور علاقه يي به مجلس وعظ نشان نمي‌دادند و ظاهراً زبان آنها نيز در آن ايّام تركي بود. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 59)
      در این بند دو گروه مورد نظر او هستند. یک گروه غیرمسلمان ارمنی که سابقۀ بسیار بدی در همکاری با اروپایی ها علیه مردم مسلمان منطقه در جنگ های صلیبی، همکاری با روس ها در انتزاع سرزمین های شمال غربی ایران و همکاری با آسوری ها و تشکیلات سیاسی و میسیونری غربی در آذربایجان برای مشارکت در قتل عام جمع بسیار بزرگی ایرانی هستند که علی القاعده زرین کوب به عنوان یک شخصیّت مدّعی ایران گرایی و کمابیش اسلام گرایی که گرایش اخیر خود را با نوشتن بامداد اسلام و کارنامۀ اسلام و کتب متعدّد تصوّف اظهار کرده؛ نباید حسّ مثبتی نسبت به آنها داشته باشد. لیکن می بینیم که او در بارۀ این گروه خیلی عادی اظهار نظر می کند و خبری از اهانت و گستاخی در میان نیست.
      گروه دیگر ترکان هم دینی هستند که تاریخ و سرنوشت درهم تنیده ای با فارس و دیگر اقوام ایرانی داشته اند و در دوران هایی بسیار نه فقط هم وطن و مدافع ایران هم بوده و وسعت و اقتدار ایران را به بالاترین حد رسانده اند، بلکه در مدّت دو قرن مدافع سرزمین و کلیّت اسلامی در برابر مفسده جویان صلیبی بوده اند. با این حال این حضرت در بیانی حماقت آمیز نسبت فسق و فجور را نثار ایشان می سازد و چون پای صفات رذیله به میان آمده خود را ملزم می بیند که حتماً ترک بودن آنها را خاطرنشان کند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/20/2021 12:35 AM]
گزارش نشست معرّفی و نقد کتاب «آذربایجان و شاهنامه»

      نشست معرفی و نقد کتاب "آذربایجان و شاهنامه" با حضور دکتر سجاد آیدنلو به عنوان مؤلّف و دکتر سیف الدین آب برین و علی بابازاده به عنوان منتقد در ساعت 11 روز شنبه 27 / 6 / 1400 در سالن کنفرانس کتابخانۀ مرکزی اورمیه برگزار شد. این نشست با توضیحات دکترآیدنلو در بارۀ کتاب «آذربایجان و شاهنامه» آغاز شد و در ادامه اینجانب به ارائۀ نقطه نظرات خود در نقد این کتاب پرداختم. ریز مطالب آماده شدۀ اینجانب جهت ارائه در این برنامه به شرح زیر بود:
الف ـ معرّفی نویسندگان و منتقدان آذربایجانی کتاب «آذربایجان و شاهنامه» مشتمل بر: آقایان دکترمحمدرضا باغبان کریمی، ایشیق سونمز، دکتر حسین سعیدعصر، علی بابازاده
ب ـ بیان مزایا و برخی نکات مثبت کتاب «آذربایجان و شاهنامه» در ده بند
ج ـ ذکر معایب کلّی کتاب «آذربایجان و شاهنامه» به شرح زیر:
1 ـ اشاره به اشکال موجود در عنوان کتاب
2 ـ چاپ کتاب از سوی بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار
3 ـ تقدیم نامه و اظهار ارادت نویسنده به نویسندگان ترکی ستیز آذربایجان
4 ـ شنا کردن در مسیر خلاف جریان آب و تلاش برای مانع تراشی در مسیر بازگشت به خویشتن از سوی آذربایجانی ها
5 ـ اندک بودن حضور آذربایجان در شاهنامه و عدم تناسب بین این حضور اندک و مطالب تفصیلی کتاب
6 ـ انتقاد از تأکید نویسنده بر حماسۀ ملّی ایرانیان بودن شاهنامه
7 ـ انتقاد از تأکید نویسنده بر ملّی بودن زبان و ادبیّات فارسی
8 ـ انتقاد از اطلاق «زبان محلّی» به ترکی آذربایجانی
9 ـ انتقاد از استناد نویسنده به اقوال شخصیّت های ضدّ آذربایجانی
10 ـ بیان وجوه تشابه ادبیات نویسنده با نویسندگان شووینیست
11 ـ اشاره به وجود مشکلاتی در نقل ابیات ترکی
12 ـ اشاره به وجود اغلاط املایی، تایپی و نگارشی در کتاب
13 ـ رعایت نکردن ترتیب تاریخی در ذکر تک بیت¬ها از شاعران آذربایجانی
14ـ داشتن برخی اغلاط تاریخی
15 ـ تلاش نویسنده برای رفع و رجوع مشکلات و نکات ناخوشایند شاهنامه
د ـ معایب موضوعی و محتوایی کتاب «شاهنامه و آذربایجان»
      در این بخش 24 موضوع برای انتقاد در نظر گرفته شده بود که متأسّفانه به دلیل اتمام وقت تنها سه مورد مشتمل بر موارد زیر مورد اشاره قرار گرفت:
1 ـ زن ستیزی در شاهنامه و تلاش نویسنده برای توجیه این مسئله
2 ـ مرزهای آذربایجان و تلاش بی وجه نویسنده در جهت انکار انتساب نام آذربایجان به سرزمین های آن سوی ارس
3 ـ روی خوش نشان دادن نویسنده به زبان موهوم آذری

حواشی نشست:
ـ آقای خدایاری مدیر کلّ ارشاد اسلامی استان آذربایجان غربی و خانم گلشن نوروزی عضو و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای شهر اورمیه نیز در جلسه حاضر بودند و بیانات کوتاهی ایراد کردند.
ـ آقای دکتر آب برین بخشی از صحبت های خود را به تمجید از کتاب و نویسنده اختصاص داده و سپس از عدم اطلاق نام آذربایجان به سرزمین های شمال ارس از سوی نویسنده و وجود ابیات دلالت کننده بر ترکی ستیزی در شاهنامه و عدم اشارۀ نویسنده به این مسئله انتقاد کردند.
ـ سه نفر از طرفداران جریان آذری ها با حضور در جلسۀ نقد مشکلات و جنجال هایی در میانه و پایان نشست ایجاد کردند.

بیلدیریش, [9/20/2021 10:04 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 15

      در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» بدگويي از ترك شکل يك اصل و قاعده را دارد. زرين‌كوب هر جا صحبت از بدي است؛ تركان را به ميدان مي‌كشاند. هر جا مخالفت با مولوي است؛ عوام ترك را مقصّر مي‌داند. هر جا شعر تركي مي‌بيند؛ ایضاً به ياد عوام مي‌افتد؛ هر جا لغت منسوخ است؛ ردّپايي از تركي نشان مي‌دهد و قس عليهذا. گاه نيز كه از به‌كار بردن لفظ ترك ناراحت و خسته مي‌شود به جاي آن «خوارزميان» مي‌نويسد. از همه بدتر زماني است كه در بيان مخالفت علما با مجالس سماع مولوي؛ ادّعا مي‌كند علما ترك‌هاي عامي را عليه او مي‌شوراندند:
      « اين اختلاف نظر موجب مي‌شد، تا مخالفان عوام ترك و گاه ارباب قدرت را بر ضدّ مولانا و ياران تحريك نمايند. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 177)
      برای نشان دادن ناپاکی اندیشه و قلم نویسنده¬ای شواهدی روشن¬تر از این موارد هم داریم؟ چگونه است که این نویسنده هر گاه پای رذیلت¬های اخلاقی عوام و خواص پیش می¬آید؛ الزاماً یاد ترک می¬افتد؟ یعنی، غیر از ترک جماعت ساکن در قونیه و حوالی آن؛ بقیّه کاملاً فرشته¬خصال و فیلسوف و صوفی¬منش بودند؟!
      در نظر زرين‌كوب نه تنها مردم عادی ترک، حتّی علماي ترك هم به‌گونه‌اي عوام و نادان بودند؛ به گونه‌اي كه هم به شدّت متعصّب و كم‌حوصله بودند و هم فريب ديگران مي‌خوردند و به تحريك ديگران عليه مولوي مي‌شوريدند:
      « قاضي سراج‌الدّين كه خود از اظهار ناخرسندي در حقّ او خوداري داشت، غالباً طالب علمان تنگ حوصلة غريبه يا فقهاي متعصّب ترك را پنهاني به ايذاي او وامي‌داشت. » (همان، ص 313)
      این افکار و نگاه های پلید همه از نتایج تمایلات نژادگرایانه و زبان گرایانه ای است که قریب یک قرن است روشنفکران و برگزیدگان دارای طبع مستعد را به ترکی ستیزی و خودبزرگ پنداری کشانده و از اندیشیدن به انسانیّت و دین و اصول علم و اخلاق دور کرده است. باز هم باید اشاره کنیم که این کتاب «پله پله تا ملاقات خدا» و کتابی با موضوع خداشناسی و الهیّات و عرفان و اخلاق و تساهل صوفیانه است که این حضرت این گونه تند و گستاخ پیش می تازد و هر آنچه در انبان بی ادبی و بدمستی خود دارد؛ نثار ترک می سازد؛ وای به زمانی که موضوع کتاب او مضامینی غیر از دین و عرفان و خداشناسی داشته باشد. با این پیش زمینه می توان گفت کار ترک در کتب تاریخ زرین کوب با کرام الکاتبین است.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/21/2021 8:37 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 16

      زرين‌كوب زماني‌كه از شكست جلال‌الدّين و پايان كار او سخن مي‌گويد؛ با يك قياس مع الفارق، مقايسه اي بين سلطان محمّد خوارزمشاه و جلال‌الدّين از يك طرف و بهاءولد و پسرش مولوي از طرف ديگر انجام داده و مي‌نويسد:
      « بدين سان از سي سال جنگهاي او و پدرش جز بدبختي پدر و قتل يا درويشي پسر چيزي حاصل نشد. دروازة روم هم كه با شكست ياسي چمن بر روي خوارزمشاه بسته ماند، بر روي واعظ بلخ كه با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را ترك كرده بود؛ گشوده ماند. در همان اوقات كه خوارزمشاه جوان در آن سوي مرزهاي روم طعمة مرگ شد؛ يا به درويشي گمنام تبديل گشت (ح 628) مولاناي جوان كه او هم مثل شاهزادة خوارزم جلال الدّين خوانده مي شد، در دنبال مرگ پدر در تمام قلمرو روم به عنوان مفتي و واعظ نام‌آوري مورد تعظيم و قبول عام واقع بود و بعدها نيز كه طريقة صوفيّه را پيش گرفت؛ درويشي پرآوازه شد و وقتي سلالة سلطان محمّد پادشاه خوارزم در غبار حوادث ايّام محو شد؛ سلالة بهاءولد در روشني تاريخ به چهرة نوراني مجال جلوه يافت و قرنها همچنان باقي ماند.
      از اين پس روم كه هجرتگاه بهاءولد بود؛ براي فرزندان او وطن واقعي شد. خوارزمشاه و پسرش را سرنوشت هم از يك وطن واقعي محروم داشت، هم در هيچ هجرتگاه آنها را نپذيرفت، امّا بهاءولد و پسرش در هجرتگاه روم به وطن واقعي رسيد. سرنوشت آنها را از بلخ به قونيّه نياورده بود؛ آنها ـ پدر و پسر ـ سرنوشت خود را از بلخ به قونيّه آورده بودند، تا در توالي قرون تمام روم را براي خراسان تسخير كنند؛ براي زبان و فرهنگ خراسان. » (پله پله تا ملاقات خدا، صص 75 ـ 74)
      قضاوت مردم ما از مقابلة سلطان محمّد خوارزمشاه با مغول با دلگيري و حسرت همراه بوده است. جلال‌الدّين نيز كار مغول را ناتمام رها كرد، امّا در مجموع نوع نگاه و داوری مردم و مورّخين در بارة جلال‌الدّين احترام آميز است. مردان شمشير را از اين سرنوشت‌ها گريزي نيست. موقعي كه ديگران مي‌گريختند و با خلق حماسه‌هايي چون حماسة نجم الدّين دايه صفحة تاريخ را مكدّر مي‌كردند؛ جلال‌الدّين و تركان شمشيرزن او براي حفظ وطن براي خيل كثيري از مردم كه ميل گريز يا توان گريز براي يافتن وطن تازه نداشتند؛ كار خون مي‌كردند. سرنوشت آنها هم در نهايت مانند سرنوشت همة مبارزاني بود كه تن به جنگي نابرابر مي‌سپردند. به نظر مي‌رسد نويسندة خوش‌خيال ما اسير عواطف و احساسات شده است كه جلال‌الدّين خوارزمشاه را مي‌كوبد و در پايان اين بخش بر شهپر خيال مي‌نشيند و با بياني شاعرانه روم را براي زبان و فرهنگ خراسان؛ یعنی، فارسی تسخير مي‌كند.
      به راستی کسی از نتایج این تسخیر نشانی دارد؟! اکنون چه مقدار از زبان و فرهنگ خراسان را می شود در قونیه و آناتولی سراغ گرفت؟! مولوي با خود دو ارمغان بزرگ به روم آورد؛ ارمغان اوّل آفريدن دو شاهكار بزرگ ادبي و عرفاني به فارسي برای همۀ انسان و انسانیّت و نه برای زیاده خواهان و زبان بازان! ارمغان دوم شكستن سدّ سكندري بود كه از مدّتي مديد در برابر تركي سرايي و تركي‌نويسي قرار داشت و نبوغ و استعداد ترك را به آفريدن شاهكار براي زبان فارسي و بي نصيب گذاردن زبان مادري وامي‌داشت. مولوی کاری کرد که پیش از آن قطران و نظامی و خاقانی و فلکی و مجیرالدّین و ابوالعلاء و مهستی و دیگران انجام نداده بودند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی =2

بیلدیریش, [9/21/2021 8:37 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 16

      زرين‌كوب زماني‌كه از شكست جلال‌الدّين و پايان كار او سخن مي‌گويد؛ با يك قياس مع الفارق، مقايسه اي بين سلطان محمّد خوارزمشاه و جلال‌الدّين از يك طرف و بهاءولد و پسرش مولوي از طرف ديگر انجام داده و مي‌نويسد:
      « بدين سان از سي سال جنگهاي او و پدرش جز بدبختي پدر و قتل يا درويشي پسر چيزي حاصل نشد. دروازة روم هم كه با شكست ياسي چمن بر روي خوارزمشاه بسته ماند، بر روي واعظ بلخ كه با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را ترك كرده بود؛ گشوده ماند. در همان اوقات كه خوارزمشاه جوان در آن سوي مرزهاي روم طعمة مرگ شد؛ يا به درويشي گمنام تبديل گشت (ح 628) مولاناي جوان كه او هم مثل شاهزادة خوارزم جلال الدّين خوانده مي شد، در دنبال مرگ پدر در تمام قلمرو روم به عنوان مفتي و واعظ نام‌آوري مورد تعظيم و قبول عام واقع بود و بعدها نيز كه طريقة صوفيّه را پيش گرفت؛ درويشي پرآوازه شد و وقتي سلالة سلطان محمّد پادشاه خوارزم در غبار حوادث ايّام محو شد؛ سلالة بهاءولد در روشني تاريخ به چهرة نوراني مجال جلوه يافت و قرنها همچنان باقي ماند.
      از اين پس روم كه هجرتگاه بهاءولد بود؛ براي فرزندان او وطن واقعي شد. خوارزمشاه و پسرش را سرنوشت هم از يك وطن واقعي محروم داشت، هم در هيچ هجرتگاه آنها را نپذيرفت، امّا بهاءولد و پسرش در هجرتگاه روم به وطن واقعي رسيد. سرنوشت آنها را از بلخ به قونيّه نياورده بود؛ آنها ـ پدر و پسر ـ سرنوشت خود را از بلخ به قونيّه آورده بودند، تا در توالي قرون تمام روم را براي خراسان تسخير كنند؛ براي زبان و فرهنگ خراسان. » (پله پله تا ملاقات خدا، صص 75 ـ 74)
      قضاوت مردم ما از مقابلة سلطان محمّد خوارزمشاه با مغول با دلگيري و حسرت همراه بوده است. جلال‌الدّين نيز كار مغول را ناتمام رها كرد، امّا در مجموع نوع نگاه و داوری مردم و مورّخين در بارة جلال‌الدّين احترام آميز است. مردان شمشير را از اين سرنوشت‌ها گريزي نيست. موقعي كه ديگران مي‌گريختند و با خلق حماسه‌هايي چون حماسة نجم الدّين دايه صفحة تاريخ را مكدّر مي‌كردند؛ جلال‌الدّين و تركان شمشيرزن او براي حفظ وطن براي خيل كثيري از مردم كه ميل گريز يا توان گريز براي يافتن وطن تازه نداشتند؛ كار خون مي‌كردند. سرنوشت آنها هم در نهايت مانند سرنوشت همة مبارزاني بود كه تن به جنگي نابرابر مي‌سپردند. به نظر مي‌رسد نويسندة خوش‌خيال ما اسير عواطف و احساسات شده است كه جلال‌الدّين خوارزمشاه را مي‌كوبد و در پايان اين بخش بر شهپر خيال مي‌نشيند و با بياني شاعرانه روم را براي زبان و فرهنگ خراسان؛ یعنی، فارسی تسخير مي‌كند.
      به راستی کسی از نتایج این تسخیر نشانی دارد؟! اکنون چه مقدار از زبان و فرهنگ خراسان را می شود در قونیه و آناتولی سراغ گرفت؟! مولوي با خود دو ارمغان بزرگ به روم آورد؛ ارمغان اوّل آفريدن دو شاهكار بزرگ ادبي و عرفاني به فارسي برای همۀ انسان و انسانیّت و نه برای زیاده خواهان و زبان بازان! ارمغان دوم شكستن سدّ سكندري بود كه از مدّتي مديد در برابر تركي سرايي و تركي‌نويسي قرار داشت و نبوغ و استعداد ترك را به آفريدن شاهكار براي زبان فارسي و بي نصيب گذاردن زبان مادري وامي‌داشت. مولوی کاری کرد که پیش از آن قطران و نظامی و خاقانی و فلکی و مجیرالدّین و ابوالعلاء و مهستی و دیگران انجام نداده بودند.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/22/2021 10:07 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 17

      زرين‌كوب تناقض‌گويي هم كم ندارد. وي در شرح احوال مولوي بعد از مرگ پدر مطالبي بيان مي‌دارد كه در  نقطة مقابل گفته هاي قبلی وي قرار مي‌گيرند. او قبلاّ تصويري از قونيّه ترسيم كرده بود كه همه چيزش به فارسي ختم مي‌شود، امّا در اين بخش كه به بيان دلتنگي‌هاي مولوي جوان اختصاص دارد، از غريبه بودن او در میان ترکان سخن مي‌گويد:
      « ... از بازي سرنوشت كه او را از خراسان از ميان همزبانانش و آشنايانش جدا كرده بود و اينجا در دنيايي غريبه در بين يونانيان و تركان و مردم بيگانه افكنده بود؛ با تلخي و ناخرسندي ياد مي‌كرد. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 75)
      این همان نویسنده ای است که اندکی پیش از اين گفته بود: روم كه هجرتگاه بهاءولد بود؛ براي فرزندان او وطن واقعي شد. یا گفته بود: بهاءولد و پسرش در هجرتگاه روم به وطن واقعي رسيد. سرنوشت آنها را از بلخ به قونيّه نياورده بود؛ آنها سرنوشت خود را از بلخ به قونيّه آورده بودند، تا در توالي قرون تمام روم را براي زبان و فرهنگ خراسان تسخير كنند!
      با این تفاصیل جدا ماندن مولوی از هم زبانان و آشنایان چه معنایی دارد؟ غریبه بودن قونیه برای مولوی از کجا حاصل شده؟ و غم غربت و دلتنگی ناشی از محاصره بودن در بین ترک و یونانی کجای واقعه قرار می گیرد؟! و مگر خود زرین کوب در تصویری که از قونیّه ترسیم کرده بود؛ نگفته بود در قونیه زبان اهل ديوان فارسي بود و علما و صوفيّه و شعرا و مورّخان نيز به آن زبان سخن مي‌راندند و به همان زبان مي‌نوشتند و اكثريّت سكنه نيز كه محترفه و بازرگانان شهر و تعداد زيادي از وزرا و مستوفيان و عمّال و اركان دولت را شامل مي‌شد؛ زبانشان فارسي بود؟
      مگر همبن زرین کوب نگفته بود: حمايت و علاقه اي كه پادشاهان سلجوقي و امراي ترك و اعيان ولايت به علما و صوفيّه و شعرا نشان مي‌دادند؛ به فرهنگ طبقة بالاي جامعه صبغة فارسي مي‌داد؟ حتّی او گفته بود: غیرفارس زبانان قونیّه با آنكه از حيث نژاد با فارسي زبانان انتسابي نداشتند؛ به علّت مناصب اداري و لشكري كه غالباً به آنها محوّل مي‌شد؛ از حيث تربيت و فرهنگ به فارسي زبانان شهر ملحق مي‌گشت. حال چه شده که در چنین فضایی مولوی باید در محاصرۀ ترک و یونانی احساس غربت و دلتنگی کند؟!

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/24/2021 8:07 PM]
✳️ دکترعبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 18

تلاش زرین کوب برای کتمان اصالت ترکی مولوی و خاندان او

      دكترعبدالحسين زرين‌كوب با مشكل و تناقض بزرگي در بارة مولوي مواجه است. او که قادر به پنهان كردن گفته های منابع تاریخی در بارۀ ترک بودن مولوی و خاندان او یا کتمان اشعار تركي مولوي و پسرش نيست؛ به‌ناچار از استدلالي سست بهره مي‌گيرد و اظهار مي‌دارد كه مولوي و خاندان او بعداً رومي شدند!! منظور او از رومي شدن همان ترك شدن است. چون زرین کوب به طور معمول از ذکر کلمۀ ترک دچار مشکل می شود؛ ناچار به جای آن از کلمات جایگزین استفاده می کند. وي در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» در اين باره مي‌نويسد:
      « خانوادة مولانا كه در عهد سلطان ولد و سيّدبرهان هنوز در قونيّه مهاجر و خراساني تلقّي مي‌شد؛ طيّ دوران صحبت با صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين تدريجاً با خانواده هاي رومي و تركان ولايت درآميخت و در طيّ زمان رومي شد. لفظ تركي و رومي هم كه تا يك چند جوانان خانواده جز در حدّي محدود از آن اصطلاح محروم بودند؛ در بين آنها مورد توجّه واقع شد. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 314)
      مقصود نویسنده از تعبير «محروم بودن جوانان خانواده از لفظ تركي و رومي» خیلی روشن نیست. شاید مقصود این باشد كه به جوانان خانواده اجازة صحبت به زبان تركي يا رومي داده نمي‌شد. از آنجا كه در سبك مألوف جناب زرين‌كوب اشاره به منابع و مآخذ چندان مرسوم نيست؛ نمي‌دانيم كه ايشان مسئلة ممنوع بودن تركي و رومي براي جوانان خانواده را از كجا فهميده‌اند، ليكن اين مقدار مي‌توانيم بفهميم كه حتّي در فرض محال فارس بودن مولوي و خاندانش، باز آنها ناچار به ارتباط با همشهريان عمدتاً ترك و بعضاً رومي يا يوناني خويش بوده‌اند و اين ممنوعيّت در واقع زمينة اجرايي شدن نداشت.
      از اين فراز نوشته هاي آقاي زرين‌كوب دو نتيجه قابل استنباط است. يكي اينكه تلويحاً ترك بودن صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين را مي‌پذيرد؛ در حالیکه در جای دیگری حسام الدّین را کرد معرّفی کرده بود و این؛ یعنی، یک تناقض دیگر! ديگر اينكه وی اكراه بسياري از به‌كار بردن كلمة تركي دارد و از اين رو به جاي كلمة «رومي» را به كار مي‌گيرد و تمايلي آشكار به كتمان كلمة «تركي» دارد.

ادامه دارد ...
✍️علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/25/2021 6:56 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی ۱۹

در فرازي ديگر دكترزرين‌كوب وجود اشعار ترکی در میان آثار مولوی و پسرش را به تعبیر خود نشانة استمرار نفوذ لهجه هاي محلّي در زبان مردم قونيّه در آن روزگار مي‌داند:  
      « وجود پاره‌اي ابيات و قطعات كه از عهد مولانا و پسرش سلطان ولد به تركي يا يوناني در نزد مولويّه باقي است؛ استمرار نفوذ لهجه‌هاي محلّي را در زبان اهل شهر در اين ايّام نشان مي دهد. » (پله پله تا ملاقات خدا, ص )
      زرین کوب با این قبیل بیانات نشان می دهد باید او را شخصیّتی توانمند در فتح قله های بی منطقی به شمار آوریم. این «استمرار نفوذ لهجه‌هاي محلّي در زبان اهل شهر در اين ايّام» یعنی چه؟ به زبان ساده؛ یعنی اینکه یک مورّخ و ادیب در روزگار معاصر بزرگواری کرده؛ اجازه می دهد مردم قونیّه در میانۀ قرن هفتم هجری به زبان خود؛ یعنی، ترکی سخن بگویند!
      گویی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی آناتولی آن روزی را هم مثل ایران امروزی تصوّر می کرده و معتقد بوده اند همان گونه که در ایران امروزی اصل و اساس بر فارسی استوار بوده و در این میان گروهی ایرانی بی کیفیّت محلّی و بومی هم وجود دارند، که به مرور زمان با تعلیمات ما تدریجاً از عوالم بدویّت خارج گشته و با فارس شدن به قلّه های تمدّن و فرهنگ نزدیک شده و مراتب ایرانی خوب بودن را احراز خواهندکرد؛ در آناتولی هم اصل و اساس بر فارسی استوار بوده؛ حالا گروهی مردم دون پایه هم وجود داشته اند، که به زبان های محلّی و بدوی خود سخن می گفته اند، که بعداً به مرور در زبان غیر بومی فارسی مستهلک خواهندشد و مشکل آنجا هم از بن حل خواهدشد!
      بی آنکه در پی تعیین سهم جمعیّت ترک و یونانی و غیره در قونیّه و تعیین نرخ در حین دعوا باشیم؛ باید بگوییم زبان این شهر در آن روزگار هر چه بوده؛ فارسی نبوده و تعبیر«استمرار نفوذ لهجه های محلّی در قونیّه» چیزی جز نشانۀ زیاده خواهی، وارونه نمایی و بلاهت یک ناسیونالیست فارسی گرای معاصر نیست.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/26/2021 7:53 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 20

کرد معرّفی کردن شخصیّت های تاریخی اورمیه

      منابعي كه در بارة مولوي گفتگو مي‌كنند؛ بيان بالنّسبه مفصّلي نيز در بارة حسام‌الدّين چلبي دارند. اين حسام‌الدّين كه مرشد و خليفة مولوی محسوب مي‌شد؛ او را به سرودن كتاب مثنوي ترغيب مي‌كند و خود با گروهي ديگر عهده‌دار كتابت و استنساخ مثنوي مي‌شود و از اين حيث تأثير انكارناپذيري در پديد آمدن اين مثنوي عظيم عرفاني دارد. خود مولوي در دفعاتي چند حق شناسي خود را در بارة اين جوانمرد ابراز مي‌دارد.
      در بارة حسام‌الدّين چلبي تعابيري در كتب پيشين به‌كار رفته است و اين تعابير عمدتاً صفت «ترك» را براي او اثبات مي‌كنند. از اين قبيل است: «اخي ترك»، «اخي‌زادة ترك» و «ابن اخي ترك». زرين‌كوب نيز در فرازي از كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» او را «اخي‌زادة ترك» مي‌خواند، لكن نكتة ديگري هم بيان مي‌دارد، كه نشانة عدول او از ترك دانستن چلبي مي‌باشد. او در بخشي از كتاب مذکور، حسام‌الدّين را از كردان اورميّه معرّفي كرده و در توجيه اين ادّعا مي‌نويسد:
      « ظاهراً بدان سبب كه مربّي او يك اخي ترك بود، يا اخيان ترك در بين مريدان وي بيشتر بودند؛ به «اخي ترك» موسوم شد و حسام‌الدّين هم به همين سبب در بين اخيان قونيّه به «ابن اخي ترك» شهرت يافت. » (پله پله تا ملاقات خدا، ص 230)
      به كار بردن قيد «ظاهراً» و استدلال سست او به حدّ كافي رساست و به ما مي گويد كه زرين‌كوب خود نيز اطميناني به گفته اش ندارد. آنچه وي را وادار به چنین اظهار نظری مي‌كند؛ تمايل به مكتوم نگاه داشتن حقايق آن روز قونيّه، آسياي صغير و بالاتر از آن مكتوم نگه داشتن واقعيّات بسيار در تاريخ، ادبيّات و زبان در حال و گذشتۀ ایران است. براي زرين‌كوبي كه در جاي جاي آثارش سهمي براي ناسزاگويي نسبت به تركان در نظر مي‌گيرد و پياپي ايشان را به عوامي، وحشي‌گري، بي‌رحمي، غارتگري، كافري و ياغيگري متهّم مي‌دارد؛ توقّعي نمي رود كه در اثبات هویّت تركي براي شخصيّت‌هاي مثبت تاريخ بكوشد.
      از طرف دیگر خود او در همین کتاب «پله پله تا ملاقات خدا» ادّعا می کند مولوی «طيّ دوران صحبت با صلاح‌الدّين و حسام‌الدّين تدريجاً با خانواده هاي رومي و تركان ولايت درآميخت.» و در آنجا ترک بودن حسام الدّین را می پذیرد و حال در تناقض آشکار دیگری حسام الدّین را کرد معرّفی می کند.
      او نظير اين مطلب را در بارة سراج‌الدّين ارموي نيز بيان مي‌دارد و او را از كردان شهر اورميّه قلمدادمی کند:
      « قاضي سراج‌الدّين ارموي (594 ـ 682) كه ده سالي از مولانا مسن‌تر هم بود؛ تربيت يافتة نظاميّة بغداد بود. وي فقيه و مفتي شافعي مذهب بود و مثل حسام‌الدّين چلبي از اكراد اورميّه به‌شمار مي‌آمد. » (همان، ص 313)
      نويسندگاني با اين شاکلۀ فکری هر گاه به اورميّه رسيده‌اند؛ علاقة بسياري به انتساب شخصيّت‌هاي تاريخي اين شهر به اكراد نشان داده‌اند. روش با صرفه اي بوده است، زيرا هم موفّق مي‌شدند شخصيّتي و مفخري از مفاخر ترك بكاهند، هم از تكرار كلمة ترك كه براي‌شان عذاب آور بود؛ بپرهيزند و هم شخصیّت‌هاي مورد نظر را به كُردي كه آن را زير مجموعه‌اي از فارسي يا به ادّعاي خودشان گروه زبان‌هاي آريايي بود؛ منسوب دارند. زرين كوب در كتاب «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» دو بار از شخصيّت هاي ارومي مهاجرت كرده به قونيّه سخن گفته و هر دو را كرد معرّفي كرده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/27/2021 6:21 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 21

کرد معرّفی کردن ابن یزدان یار اورموی

      زرین کوب در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» وقتی در بارۀ ابن یزدان یار اورموی سخن می گوید؛ باز هم عادت مذموم خود در قلب واقعیّات تاریخی و زبانی را در معرض دید خوانندگان آثارش می گذارد. وی به هنگام تشریح اوضاع صوفیان در بغداد می نویسد:
      « مقارن همین ایّام بود که یک صوفی دیگر به نام ابن یزدانیار به مخالفت با یاران جنید برخاست و با آنها به مبارزه پرداخت. این ابن یزدانیار، حسین بن علی نام داشت و مکنّی به ابوبکر بود. وی بر حسب روایات مشهور ارموی بود و او را غالباً به نام الکردی الصّوفی الارموی می خواندند. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 128)
      به طور معمول، منابع آقای زرین کوب نامی هم ندارند تا معلوم شود کدام منبع و مأخذی ابن یزدان یار را کرد معرّفی کرده است. زرین کوب که با مشکل انتساب ابن یزدان یار به ارمنیّه هم مواجه گشته است، در پی توجیه این امر برمی آید تا معلوم دارد هیچ شبهه ای در کرد بودن این صوفی ارموی وجود ندارد، هر چند اگر ارمنی هم باشد، اشکالی حادث نمی شود:
      « در رسالۀ قشیریّه و طبقات شعرانی او را به ارمنیّه منسوب کرده اند. در هر حال بعدها در بعضی روایات وی را گویندۀ عبارت مشهور «امسیتُ کردیاً و اصبحتُ عربیاً» خوانده اند و بعضی محقّقان می پندارند که گویا حسام الدّین چلبی معروف به ابن اخی ترک که مولانا جلال الدّین در دیباچۀ دفتر اوّل مثنوی ظاهراً می خواهد وی را از اولاد گویندۀ این عبارت بشمارد، منسوب به وی بوده است، باری شاید نسبت ارموی او با نسبت ارمنی منافات نداشته است و در اصل کردی ارموی بوده است که خانواده اش در ولایت ارمنیّه می زیسته اند. » (همان، ص 128)
      معلوم نیست ابن یزدان یار زیسته در قرن سوم، چگونه با حسام الدّین زیسته در قرن هفتم دارای نسبت قوم و خویشی بوده است! نویسنده می فرماید: بین ارموی بودن و ارمنی بودن منافاتی وجود ندارد. حتماً منافاتی وجود ندارد؛ یعنی، نمی تواند منافاتی وجود داشته باشد، ما نمی گذاریم منافاتی داشته باشد! تنها بین ارموی بودن و ترک بودن منافات وجود دارد! حتّی بین ارمنی مسیحی بودن و صوفی مسلمان بودن هم منافاتی وجود ندارد و ابن یزدان یار ارمنی مسیحی با حفظ سِمت می تواند نقش یک صوفی مسلمان را هم ایفا کند!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/29/2021 7:57 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی

      یکی از فتوحات تاریخی ناسیونالیست های فارسی گرا و ترک ستیز معاصر ایران، فتح اعظمی است که این گروه با جرح و تعدیل واقعه از حکایت مواجه شدن سلطان طغرل سلجوقی با باباطاهر حاصل کرده اند و با دستکاری واقعه، یک فتح اخلاقی بزرگ به نفع قوم خود تراشیده اند. جالب است که اعتراف آنها به لُر بودن باباطاهر هم مانعی در راه این تفاخر ایجاد نمی کند و شووینیست متعدّدی در روزگار معاصر با آب و تاب این واقعه را نقل کرده و در خیال خود از آن تکیه گاهی برای برشمردن بزرگی قوم خود و مثلاً تحقیر طغرل تراشیده اند.
      زرین کوب هم از جملۀ این گروه است که از گفتگوی كوتاه باباطاهر با طغرل یک حماسۀ طویل می سازد. او با وجود اشاره به ورود بدون جنگ سپاه طغرل به همدان؛ نخست می کوشد به یاری بازی با کلمات با اشاره به توقّف باباطاهر و دو شیخ همراهش در یک بلندی به نام خضر، طغرل را به حضور ایشان شرفیاب سازد و معلوم دارد قدرت ترک چگونه در مقابل عظمت سه بابای بی قدرت و سه صوفی ساده دل ایرانی رنگ باخته و به تسلیم واداشته شده است، سپس با اشاره به رفتن طغرل به حضور ایشان و بوسیدن دست آن سه، یک نمایش قدرت دیگر از قدرت معنوی ایرانی به راه اندازد و بعد از اشاره به توصیۀ باباطاهر به طغرل و قبول از جانب او، سخنش را به نقطۀ اوج رسانده، بگوید:
      « این بابای شیفته گونه که در وجود این فاتح ناتراش صحراها چنین تأثیری کرد؛ بدون شک همان صوفی و عارف نام آوریست که هنوز در همدان مقبرۀ او مزار عام است. » (جستجو در تصوّف ایران، ص 187)
      اخذ نتایج معکوس از وقایع، عادت عمومی ناسیونالیست های معاصر ایرانی است. در این واقعه طغرل پیش رفته نسبت به این سه صوفی ادای احترام می کند، از آنها همّت خواسته، طلب پند می کند و توصیۀ باباطاهر را در باب عمل کردن با خلق خدا بر پایۀ عدل و احسان هم می پذیرد. حتّی در این واقعه از تأثّر و گریۀ طغرل سخن به میان می آید و همۀ اینها؛ یعنی، طغرل حرمت شناس بزرگان و مردان معنوی است، امّا در مکتب وارونه پرداز ناسیونالیسم ایرانی معاصر از همۀ این صفات نیکو می توان «ناتراش بودن» و «صحرایی بودن» را نتیجه گرفت!
      طغرل سلطان عالي محلّي بوده و به طبقة مشايخ بسيار ارج مي‌نهاده كه اينگونه در برابر سؤال باباطاهر از در ارادت و محبّت وارد مي‌شود. زرین کوب به پیروی از عادت عمومی ناسیونالیست های معاصر ایران در این بخش دست به تحریف می زند تا نتیجۀ نادرستی را که در نظر دارد حاصل کند.
      باباطاهر به جمعی تعلّق داشت که اصطلاح «عقلای مجانین» بر ایشان اطلاق می گردد. این گروه شعبه ای از تصوّف بودند که با تظاهر به ساده لوحی یا مجنون گونه بودن، خود را به عنوان جمعی مرفوع القلم در قبال گفته ها و اعمال خود می شناساندند و در سایۀ این امر؛ اظهارات انتقادی را بخصوص در حضور حکام و سلاطین بر زبان می آوردند و از خشم آنها در سایۀ تظاهر به جنون در امان می ماندند. با این وصف آنچه در این حکایت اتّفاق می افتد از نوع انتقاد ارادی و گوشه پرانی باباطاهر نسبت به یک سلطان جائر نیست تا نویسندگان معاصر وطنی با تحریف و مصادره به مطلوب حکایت بکوشند از آن به نفع اهانت شجاعانۀ اجداد خود در تاریخ نسبت به ترکان بهره برداری کنند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [9/30/2021 9:35 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 23

      واقعیّت و اصل مطلب حکایت دیدار طغرل و باباطاهر در کتاب راحه الصدور راوندی غیر از آن چیزی است که نویسندگان معاصر ایرانی با جعل و تحریف و برداشتن بخشی از حکایت می کوشند از آن به نفع نظر خود بهره برداری نمایند. شکل کامل تر حکایت مذکور در کتاب راوندی به قرار زیر است:
      « شنیدم که وقتی طغرل بک به همدان آمد از اولیاء سه پیر بودند؛ باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا. کوهکی است بر در همدان؛ آن را خضر خوانند. بر آنجا ایستاده بودند. نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهایشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی. او را گفت: ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. باباطاهر گفت: آن کن که خدا فرماید. آیه: إنّ اللهَ یأمُرُ بالعدلِ و الإحسانِ. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری. بابا سر ابریقی شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود؛ در انگشت داشت. بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. » (نقل از: وارلیق، 1371، شمارۀ 85، ص 27)
      اگر این بخش از نوشتۀ راوندی را مبنای داوری قرار دهیم؛ همه چیز حکایت از تجلیل و تکریم طغرل از جانب باباطاهر دارد. به اعتراف خود ناسیونالیست ایرانی روزی که امیرطغرل وارد همدان شد؛ مردم همدان از کوچک و بزرگ برای تماشای کوکبۀ سلطان فاتح در بیرون شهر جمع شده بودند و در میان آنها سه تن از پیران طریقت هم بودند. قضاوت باباطاهر که به پیشواز پادشاه سلجوقی رفته و از او حرمت دیده بود؛  به همراه شهادت کتاب راحه الصدور؛ نتیجه ای مغایر با نظر ناسیونالیست های معاصر وطنی ترسیم می کند.
      باباطاهر و دو همراهش در میان مستقبلین حضور دارند. طغرل با دیدن آنها از اسب پیاده شده و برای عرض ارادت نسبت به ایشان پیش می رود؛ دستشان را می بوسد و باباطاهر به پیروی از شیوۀ عمومی صوفیان طغرل را امر به معروف می کند و گفتگوها تماماً تکریم آمیز است و در نهایت طغرل با بهره مندی از حمایت معنوی باباطاهر از او و دوستانش جدا می شود.
      برداشت و معرّفی زرین کوب و شرکا در جهت مخالف مقصود نویسندۀ راحه الصدور سیر می کند. او می کوشد با جعل و تحریف مبتنی بر غرض ورزی و معطوف بر موهن قلمداد کردن کلمۀ «ترک»؛ نتیجه ای مغایر با آن متن بگیرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/1/2021 6:32 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 24

      نکتۀ مهم دیگری که در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» به چشم می آید؛ آن است که زرین کوب پیوسته تلاش دارد به موازات در محاق نگاه داشتن ترک و حذف این قوم از طبقات فرهنگی فلات ایران؛ در کنار برجسته ساختن عنصر فارس؛ تأثیر و حضور برادران کوچک تر قومی فارس را هم خاطر نشان سازد و مدام از حضور لُر و کرد و دیلم یاد کند. از اشارات پیاپی به لُر بودن باباطاهر گرفته تا کاربرد عبارت «امسیتُ کُردیاً و اصبحتُ عربیاً» در حق باباطاهر لُر گرفته (جستجو در تصوّف ایران، ص 191) تا اشاره به باقی ماندن عقاید اهل حق در میان لُر و کُرد (همان، ص 192) و جاری بودن عقاید گنوسی در میان اکراد گورانی و طوایف لُر (همان، ص 205) و اشارۀ الزامی به دیلمی بودن پدر عبدالله خفیف (همان، ص 207) یا تذکار دیلمی بودن پدر روزبهان بقلی هم نشان از همین نگاه دارد. حتّی روزبهان مصری را هم دیلمی می داند (همان، 219) و در شرح ارشاد یافتن روزبهان بقلی از شیخ محمّد جاگیر هم ذکر کرد بودن شیخ محمّد را هرگز فراموش نمی کند. (همان، ص 220)
      او در اشاره به صوفیان برخاسته از آذربایجان دو راه برمی گزیند. یا آنها را مانند شیخ شهاب الدین عمر سهروردی و عین القضاه همدانی به فارسی و آذری منسب می سازد، یا مانند شیخ ابوعبدالله باکویه و شیخ جلال الدّین تبریزی به کلّی در باب زبان و قومیّت آنها سکوت می کند. زرین کوب به عنوان لُرستانی حق داشته برای تعیین سهم قوم لُر در تصوّف و میراث فرهنگی ایران، نسبت به مشخّص ساختن هویّت لُری برخی بزرگان گذشته اهتمام ورزد. مسامحتاً می توان پذیرفت وی در تعیین سهم اقوام هم خانوادۀ با هویّت عاریه ای خودش کوشا باشد، امّا نادیده گرفتن سهم ترک در تاریخ ایران و میراث فرهنگی ایران هیچ نسبتی با امانت داری، جوانمردی ندارد.
      البته در برخی موارد اختیار کار از دست زرین کوب خارج می شود و ناخواسته اصالت ترکی یک شخصیّت نامدار در تاریخ را مورد تأیید قرار می دهد. این نمونه مربوط به پوریای ولی یا به قولی دیگر پهلوان محمود خوارزمی است. زرین کوب در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» در جایی که به مبحث کشتی گیران فتی می رسد؛ شرحی در بارۀ پوریای ولی می آورد و از سر ناچاری اصالت ترکی او را مؤکّد می سازد. او در ذکر علّت پوریا نامیده شدن این پهلوان می نویسد:
      « این لفظ را بعضی «پوربای» خوانده اند و گفته اند پدرش «بای» (بیگ) لقب داشت و او را بدین سبب به این نام خوانده اند. بعضی هم «بگ یار» خوانده اند که در آن نیز جزو اوّل نام، می بایست همان لفظ «بگ» باشد. وجه های دیگر از جمله «بوکیار» و «بریار» هم درین نام گفته اند که قبول هر یک اشکالی دارد ... در خوارزم وی را «محمود آتا» و «پهلوان آتا» (نه عطا) هم می گفتند که مرادف باشد با محمود بابا و پهلوان بابا و احتمال هست که مفهوم لفظ پوریا نیز به همین معنیها باشد. » (همان، ص 352)
      این از معدود بدپرهیزی های آقای زرین کوب است که در آن خواسته یا ناخواسته در اثبات ترک بودن یک شخصیّت مشهور می کوشد و سعی نمی کند به شیوۀ خود و هم فکرانش به یاری رطب و یابس بافتن او را به قوم خود منتسب سازد. البتّه بسیاری منابع و صریح بودن نوشته های آنها در باب ترک بودن پوریای ولی هم در این بدپرهیزی بی تأثیر نیست.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/2/2021 9:05 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 25

     نکتۀ مهم و قابل اعتنای دیگری که در کتاب «جستجو در تصوّف ایران» جلب نظر می کند، انتساب همراه با اطمینان شیخ صفی و اولادش به قوم کرد می باشد. وی زمانی که از خلط شیخ حیدر زاویه ای و میرحیدر توفی مدفون در تبریز در سال 830 هـ . ق . از سوی برخی ها سخن می گوید؛ خود را نیازمند مثال دیگری از این قبیل خلط ها و اشتباهات می بیند و بلافاصله می افزاید:
      « نظیر این اشتباهات ـ که گاه عمدی و در حقیقت اشتباه کاری به نظر می آید ـ در دوران صفویّه مکرّر روی داده است. نه فقط شیخ صفی و اولاد او را که کردنژاد و سنّی بوده اند، مقارن طلوع صفویّه شیعه قلمداد کرده اند و قاضی نورالله مؤلّف مجالس المؤمنین خود تعداد زیادی از مشاهیر قدما را به تشیّع منسوب داشت، بلکه ... » (همان، صص 368 ـ 367)
      زرین کوب گذشته از اینکه در به کار بردن ترکیب «کردنژاد» مرتکب خبط می شود و یک مفهوم زبانی ـ فرهنگی را در جایگاه یک مفهوم نژادی به کار می گیرد، بلکه در شرح به اعتقاد خود «دگرگونه معرّفی کردن اصل و نسب صفویان»؛ به انتساب ایشان به تشیّع اشاره می کند، ولی زبانش از اشاره به انتساب به قومیّت ترک برای صفویّه قاصر می ماند. او در ذکر زبان کردی و برجسته کردن آن مشکلی نمی بیند، لیکن از کاربرد کلمۀ ترکی واهمه دارد.
      کرد معرّفی کردن شیخ صفی و اولاد او هم از آن ادّعاهای بلاهت آمیزی است که ریشه در تمایلات نژادگرایانه دارد. تنها منشأ ادّعا در بارۀ کرد بودن شیخ صفی و خاندان او قول پریشان ابن بزّاز در کتاب صفوه الصّفا است. کرد تلقّی کردن صفویان مبنای تاریخی ندارد و اسنادی که بر کرد بودن این سلسله دلالت کند چیزی در حد ناچیز است. در چند بخش بعدی گفتارهایی در رد این انتساب عرضه خواهدشد.
      سیّداحمد کسروی گفتاری در بارۀ شیخ صفی دارد و از آن با عنوان «تبار راست شیخ صفی» یاد می کند. نوشته های او در آن مقالت بخشی از مشکلات مربوط به انتساب صفویان به اکراد را می گشاید.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/4/2021 10:18 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 26

      کسروی مطلبی به نقل از فصل یکم از باب یکم کتاب صفوه الصّفا در بارۀ تبار شیخ صفی به شرح زیر نقل می کند:
      « چون نسبت فیروز را که در ذکر نسب رفت، صورت حال او آنچنان بود: وقتی که لشکر کرد با پادشاهی از فرزندان شیخ ارباب الطّریق، ابراهیم ادهم قُدّسَ سِرُّه از طرف سنجار خروج کردند و آذربایجان را به کلّی بگشادند، سکّان مغان و مردم آران و الیوان و داربوم، تمامت کافر بودند. چون استیلای این لشکر اسلام بر این اقالیم شد، این مواضع را تعالیم اسلام کردند و در مسلمانی آوردند.
شعر
علم و رایت دین پیدا شد
عالم از زینت آن زیبا شد
و چون تسخیر این نواحی میسّر شد، ولایت اردبیل و توابع آن بر فیروزشاه رحمه الله علیه مقرّر داشتند و فیروز مرد متموّل و صاحب ثروت و مکنت بود و از صامت و ناطق حظّی عظیم داشت و به سبب کثرت مواشی که داشتند؛ در کنار بیشۀ گیلان مقامی که آن را رنگین خوانند و معلف قوی است، اختیار کرده و مدّت حیات خود آنجا بود. از فواضل اموال و جود او فقرا و خلق را متحظّی می بودند تا داعی حق را اجابت کرد. » (کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، شرکت سهامی کتاب¬های جیبی، چاپ اوّل، 1352، ص 78)
      کسروی می گوید این بخش در کتاب ابن بزّاز اردبیلی نبوده و پس از افزودن سه حکایت در بارۀ سیّد بودن شیخ صفی و تدوین شجره النّسب، نوشتۀ ابن بزّاز را تغییر داده اند. او برای ادّعای خود دو علّت ذکر می کند. نخستین علّت از نظر او نابسامانی و پریشانی سرآغاز این نوشته است.
      گذشته از توضیح کسروی، ابراهیم ادهم کرد نبوده و شواهد به نفع عرب بودن وی سنگینی می کنند. با فرض محال وقوع چنان تهاجمی با همراهی لشکری از کرد، باز هم قرینه ای برای کرد معرّفی کردن ابراهیم ادهم و فرزندان او از این بخش مشاهده نمی شود. این قضیّه راه دیگری هم دارد. کرد در گذشته مفهومی اجتماعی داشته و بر نوع خاصّی از زندگی مبتنی بر چادرنشینی، کوچ روی و گله داری استوار بوده و بعدها در معنای ائتنیکی و زبانی به کار رفته است. محتملاً مقصود نویسنده یا ناسخان از کلمۀ کرد در این بخش مفهوم اجتماعی واژه بوده است.
      دلیل و نشانۀ دوم از نظر کسروی برای دست بردن در نوشتۀ ابن بزّاز، مغایرت نوشته با وقایع تاریخی آذربایجان در دوران مورد اشاره است. او می نویسد:
      « آمدن لشکر کرد به آذربایجان و دست یافتن ایشان به مغان و آران و دیگر جاها دروغ آشکار است، زیرا فیروزشاه که پدر هفتم شیخ صفی می بوده، از روی حسابی که ما در بارۀ تبارنامه ها می داریم و برای هر صد سال سه تن شماریم، او در آخرهای قرن پنجم هجری می زیسته و در آن زمان که هنگام پادشاهی سلجوقیان می بوده، تاریخ آذربایجان بسیار روشن است و از چنین لشکرکشی نشانی در آن هنگامها نتوان یافت. از این گذشته مردم آران و مغان از قرنهای یکم و دوم هجری مسلمان می بوده اند و نیازی به لشکرکشی کردان برای مسلمان گردانیدن ایشان نمی بوده. » (همان، صص 79 ـ 78)
      کسروی دلیل ساختن این دروغ را علاقۀ پیروان دلداده، به دروغ ساختن به سود پیران خود می داندو در پاسخ به این نکته که سود این دروغ برای خاندان صفوی چه بود؛ اظهار می کند شیخ صفی خود را از نژاد ابراهیم ادهم می پنداشته و پیروانش آن دروغ را به خاطر علاقۀ شیخ صفی به ابراهیم ادهم ساخته اند!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/7/2021 8:09 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 27

      کسروی بر پایۀ گفته های قبلی خود؛ برای نوشتۀ کتاب صفوه الصّفا صورت دیگری ترسیم کرده، می نویسد:
      « پس می باید گفت نوشتۀ ابن بزّاز بدین سان آغاز می یافته: فیروزشاه از فرزندان شیخ ارباب الطّریق، ابراهیم ادهم، قُدِّسَ سِرُّه بود؛ وقتی با لشکر کرد از طرف سنجار خروج کرد ... » (کاروند کسروی، ص 79)
      با صرف نظر از دستکاری کسروی در متن کتاب، اگر نیاکان شیخ صفی را از فرزندان ابراهیم ادهم به شمار آوریم؛ مشکل دیگری حادث می گردد. ابراهیم از عارفان قرن دوم هجری به شمار می آید. او در سال 80 یا 100 قمری به دنیا آمد. در بارۀ اصل و تبار او اختلاف است. برخی او را ایرانی و برخی از اعراب بنی‌تمیم دانسته اند. وی در شهر بلخ متولد شده است. ذهبی نویسنده کتاب تاریخ الاسلام معتقد است که او در سفر والدینش برای انجام حج، در مکه به دنیا آمده است. ابراهیم و پدرانش از امیران و اشراف شهر بلخ بوده‌اند، اما بنابر منابع تاریخی، او تاج و تخت و زندگی پرزرق و برق خود را رها کرده و به زهد و فقر روی آورد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد.
      ابراهیم پس از توبه به نیشابور رفت، نُه سال در غار کوهی به نام البثراء ساکن شد و پس از آن به مکه و سپس به شام رفت. منابع مختلف تاریخی، سال وفات ابراهیم ادهم را  بین 160 تا 166 هجری قمری دانسته اند. گفته اند او به مرگ طبیعی وفات کرد. هرچند برخی معتقدند که در یکی از غزوات و جنگ با رومیان در منطقه سوقین یکی از بلاد روم کشته شد. در بارۀ محل دفن او نیز اختلافاتی وجود دارد که منطقه صور، از شهرهای ساحلی شام، یکی از این موارد است.
      با این اوصاف رساندن اصل خاندانی در آذربایجان به شخصیّتی چون ابراهیم ادهم که در تعیین تبار او قطعیّتی وجود دارد؛ محل اصلی ولادت و نشو و نمای او قطعی نیست، حتّی در پادشاهی و حکومت داشتن او هم هیچ قرینۀ قطعی وجود ندارد و از بلخ و خراسان تا مکه و مدینه و شام و آناتولی میدان رفت و آمد او بوده و در بارۀ نحوۀ مرگ او گزارش های متناقض وجود دارد و برای محل تدفین و مزار او مکان های متفاوت و متعدّد قید شده و زمان درگذشت او قریب پانصد سال با زمان ولادت شیخ صفی فاصلۀ زمانی دارد، چگونه می توانسته نیای شیخ صفی الدّین قلمداد گردد؟!
      رساندن نسب شخصیّت های نامدار تاریخ ایران و اسلام به ابراهیم ادهم یا دیگر بزرگان تاریخ در عصر اسلامی هم حکایت مفصّلی بوده است. با این سابقه می توان با اطمینان ادّعای منابع پیشین در بارۀ رسیدن نسب شیخ صفی به ابراهیم ادهم را به کناری گذاشت و آن را در زمرۀ گزاف ها و مطالب غیردقیق و بی تحقیق صوفیّه و دیگر کتب طبقه بندی کرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/8/2021 9:33 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 28

      کسروی برای تأیید گفتۀ خود از یک نسخۀ خطّی کهن دیگر از کتاب صفوه الصّفا سخن به میان آورده و اظهار می دارد:
     « آنچه به این گمان ما یاوری می کند، آن است که در یک نسخۀ کهن از صفوه الصّفا که در دست است، در تبارنامۀ شیخ صفی، فیروزشاه را چنین یاد می کند: «الکردی السبحانی پیروزشاه زرین کلاه» پیداست که «السبحانی» غلط و خود دیگر شده از «السنجانی» یا «السنجاری» می باشد. همانا در نوشتۀ ابن بزّاز فیروزشاه با این لقب ها یاد شده بوده که سپس چون داستان سیادت پیش آمده و فیروزشاه را پسر محمّدبن شرفشاه گردانیده تا موسی کاظم رسانیده اند، بیشتری از رونویسان ناسازگاری این لقب ها را با سیّدی دریافته، آنها را انداخته اند. برخی نیز درنیافته، به همان حال خود گذارده اند. » (کاروند کسروی، ص 79)
      نویسنده توضیح بیشتری در بارۀ این نسخۀ خطّی نمی دهد تا صاحب نظری بتواند در بارۀ آن داوری کند. برای اظهار نظر قطعی در بارۀ بخش نقل شده از سوی کسروی باید مقابله ای بین نسخ خطی موجود از صفوه الصّفا انجام بگیرد تا معلوم گردد این بخش در همۀ آنها با همین صورت وجود دارد یا نه؟ صحّت اعتبار این بخش محل تردید است، چرا که اصالت کردی خاندان صفوی جز در این بخش در هیچ منبع شناخته شدۀ دیگری ذکر نشده است. در دیگر بخش های کتاب پرحجم صفوه الصّفا و نیز در زندگی سیاسی و اجتماعی خاندان صفوی هم نشان دیگری از کرد بودن به چشم نمی خورد و این متن تنها دستاویز مدّعیان کرد بودن این خاندان است.
      در نهایت کسروی تشخیص خود در بارۀ به زعم خود «تبار راست شیخ صفی» را این گونه جمع بندی می کند:
      « آنچه ما می فهمیم پدران شیخ صفی از کردستان، از سنجار یا از پیرامون های آن آمده بوده اند. » (همان، ص 79)
      معلوم نیست کسروی در حالی که آمدن لشکر کرد به آذربایجان و دست یافتن ایشان به آذربایجان را دروغ آشکار می داند، چگونه در جمع بندی نهایی خود، از نو حکم به کرد بودن و مهاجرت نیاکان شیخ صفی از سنجار به اردبیل می دهد! این همۀ ماجرا نیست. کسروی در مطالب آغازین رسالۀ «شیخ صفی و تبارش» نخست با اطمینان از آذری زبان بودن شیخ صفی سخن به میان می آورد، سپس در ادامۀ همان بخش، فارسی را در دهان شیخ صفی می گذارد. در معرّفی دو بیتی های منسوب به شیخ صفی هم با اطمینان از آذری بودن آنها سخن می گوید و حالا هم پدران شیخ صفی را کرد معرّفی می کند. بالاخره این شیخ صفی مادر مرده و خاندان او چه زبانی داشته اند؟!
      اگر اعتقاد برخی مورّخان در باب از بنی هاشم و مهاجر از حجاز به کردستان بودن خاندان شیخ صفی را به این آرا بیفزاییم؛ اوضاع بغرنج تر هم می شود. ظاهراً همۀ اقوام پیرامونی اجازۀ انتساب شیخ صفی و خاندان او به خود را داشته اند و تنها قوم بی نصیب و ناحق خود هم زبانان و اسلاف شیخ صفی؛ یعنی، ترکان آذربایجانی بوده اند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/9/2021 10:17 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 29

      عناد زرين‌كوب با ترك و تركي به انحاء دیگري در كتاب «پير گنجه در جستجوي ناكجاآباد» مجال ظهور مي‌يابد. در اين كتاب نيز او از رويّة نفي و انكار و در مواقعي گستاخي نسبت به ترك و تركي بهره مي‌گيرد و نشان مي‌دهد كه در سير نظامي به سوي مدينة فاضله و شهر نيكان، رهروي بي‌ارادت بوده كه با بي‌ميلي و بي‌هدفي تامّ در دنبال نظامي مي‌پوييده و زحمت خود مي‌داشته است.
      مؤلّف در بخشي از كتاب «پير گنجه در جستجوي ناكجاآباد» زماني كه شرح حال نظامي را بيان مي‌كند؛ گريزي هم به زبان او مي‌زند و ضمن رد كردن انتساب او به قوم «كرد»، پدرش را اراني يا آذري مهاجر مي‌داند و ترك بودن نظامي را هم بي‌آنكه دليلي اقامه كند؛ رد كرده و مي‌نويسد:
      « در انتساب به عنصر ترك هم دعوي‌ها ظاهراً اصلي ندارد. يادكرد ازين قوم هم حاكي از انتساب نيست. اينكه در خسرو و شيرين فرزند خود محمّد را به خاطر مادرش آفاق «ترك‌زاد» مي‌خواند؛ نشان مي‌دهد كه او خود و فرزندش را ترك نمي‌شمرد. » (پير گنجه در جستجوي ناكجا آباد، عبدالحسین زرین کوب، تهران، انتشارات سخن، چاپ هفتم، 1389، ص 15)
      بالاخره ترك بودن نظامي اصلي دارد يا ندارد؟ اگر ندارد چرا اين را با قطعيّت بيان نکرده و ادّله خود را اقامه نمي‌كند؟ اگر اصلي دارد، چرا كتمان مي‌كند؟ اين قيد «ظاهراً» براي چيست؟ تكليف محمّد بيچاره هم در اين ميان نامشخّص باقي مي‌ماند! مادرش ترك است. پدرش او را ترك‌زاد معرّفي مي‌كند؛ همين‌طور پدرش در اشعار خود ترك و تركي را به عرش اعلي رسانده، ولي هيچ‌كدام از اينها بر ترك بودن اين پدر و پسر دلالت نمي‌كند!
      افزون بر اينها مي‌گويد «يادكرد از اين قوم حاكي از انتساب نيست.» اگر حاكي از انتساب نيست، پس حاكي از چيست؟ مگر نظامي يكي دو بار از ترك ياد كرده كه قابل اغماض باشد و حاكي از چيزي نباشد؟ تازه ياد كردن از ترك يك ياد كردن معمولي، خشك و خالي و به دور از شور و عواطف نيست؛ يادكردي است كه از عمق جانش برمي‌خيزد و يك عشق و علاقة پرشور در آن‌سوي چنين يادكردي قابل لمس است كه برخي خود را به تجاهل مي‌زنند و از دريافت چنين شور و احساسي ابا مي‌كنند.
      بدگويي از شاهان ترك نيز از كارهاي معمول زرين‌كوب در آثارش مي‌باشد. از جمله وي در كتاب مذكور در بارة دو پادشاه ترك معاصر نظامي به گونة زير اظهار نظر مي‌كند:
      « علاقه‌يي كه شاعر در مورد اتابك پهلوان و اتابك قزل نشان مي‌داد؛ ناشي از خوش‌بيني و زودباوري ذهن شيفته‌يي بود كه از حقيقت حال ممدوح خبر نداشت. هر دو برادر پادشاهان جبّار، طمّاع و بدنام و ستمگر بودند و با اين حال نظامي كه جز نيكي از آنها نشنيده بود؛ آنها را با چنان لحني مي‌ستود. » (همان، ص 22)
      شاهان گذشته عمدتاً همان‌گونه بوده‌اند كه زرين‌كوب گفته است. مشكل در اينجاست كه آقاي زرين‌كوب معمولاً، زماني كه به شاهان ترك مي‌رسد؛ ياد جبّاري و طمّاعي و بدنامي و ستمگري شاهان مي افتد؛ نه در همة برخوردها!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/10/2021 9:30 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 30

      لحن و بيان زرين‌كوب در بارة ديگر اقوام دیگر حاضر در اطراف و اكناف گنجه هم نگاهي آميخته با كينه توزي و خودبزرگ‌بيني است. وقتي از بردگان صحبت مي‌كند؛ همة اقوام غيرفارس يا غيرآذري شرف حضور دارند. كنيزان زيباي ترك، كرد، رومي، ارمني، ابخازي، روسي، يوناني، گرجي و صقلابي زينت بخش بازارها و خانه‌هاي ايراني ها ـ بخوانيد همان فارس و آذري‌ها ـ هستند.  (رک. پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 220) معلوم نيست اين آذري‌هاي موهوم و در لسان نويسندگان شووينيست؛ مظلوم و هميشه مغلوب؛ اين‌همه اسير و كنيز را چگونه و از كجا و با كدام حماسه سازي گرفته‌اند؟!
      زماني هم كه نویسنده از غازيان و علماي دين سخن مي‌گويد؛ چهره اي بسيار منفي از ايشان ترسيم مي‌كند و ايشان را اوباشان و فتنه‌جويان مي‌نامد. (همان، ص 301) گاهي هم از ايشان به زورگويان تعبير مي‌كند و معتقد است روحيّة جنگجويي در زمان صلح به صورت زورگويي ظاهر مي‌شود. (همان، ص 289) روحانيون را هم معمولاً رؤساي عوام معرّفي مي‌كند. از آنجا كه حكومت و دولت در آن دوران بيشتر در دست تركان است؛ اين وضع را برنمي‌تابد و بدين خاطر پيوسته مي‌كوشد اوضاع را بسيار تيره و تار نشان دهد. (همان، ص 285)
      وحشي خواندن تركان قبچاق نيز از همان روحيّة كينه توزانه و جنگ و جدال پنهان اين قبيل ملّي‌گرايان حكايت دارد كه حتّي در جايي‌ كه ضرورتي هم نيست؛ سعي نمي‌كنند اداي بي طرفي و متانت و ادب در بياورند و از آوردن صفت وحشي براي تركان ابا ‌كنند. زرين كوب در جايي‌كه از ساخت سدّي در البرز كوه براي جلوگيري از حملات قبچاق ها سخن مي گويد، اين صفت را نيز درج مي‌كند:
      « آنگاه به درخواست نواحي نشينان آن كوهسار كه از تاخت و تاز قبچاقان وحشي‌سرشت رنج مي بردند؛ در آنجا از سنگ خارا و آهن سدّي بنا كرد و خزرانيان را از آفت بيابانيان ايمن ساخت. » (همان، ص 184)
      توجّه كنيد كه اصل قضيّه يك افسانه و تجزيه و تحليل يك داستان تخيّلي و افسانه‌اي از نظامي است. زرين‌كوب آن‌قدر در دشمني با ترك و تركي ذوب شده است كه در افسانه‌ها هم، چون عالم واقع از ابراز دشمني دست نمي‌شويد و بي آنكه نيازي در كلام حس شود؛ صفت وحشي را براي قبچاق ها مي‌آورد. اگر وحشي را از اين عبارت كم كنيم؛ هيچ كمبود و نقصاني عارض كلام نمي‌شود، تنها همان درد و سوزش پنهان، كار خود را مي كند و علّامة ما را به اين نوع اظهار نظر وامي‌دارد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/12/2021 9:28 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 31

      اختراع سبک «ارانی» از جلوه های دیگر آذربایجان ستیزی زرین کوب در شمار می آید. همۀ کسانی که با مقولۀ سبک در زبان فارسی آشنایی دارند، می دانند که سبکی موسوم به ارانی در این مبحث وجود ندارد و این تعبیر از ابداعات زرین کوب است که برای پرهیز از استعمال آذربایجان برای سرزمین های شمال ارس جعل شده است. وي در جايي كه از سبك شعري نظامي سخن مي گويد؛ اظهار مي‌دارد:
      « در عرصة شعر فارسي؛ نظامي گنجوي همراه خاقاني شرواني، مجير بيلقاني، فلكي شرواني و ابوالعلاء گنجوي از پيشروان يك جريان ادبي است كه با آنچه در زمان اين شاعران در نزد شاعران عراق معمول بوده است؛ از پاره‌يي جهات تفاوت دارد و بعضي محقّقان آن را سبك آذربايجاني خوانده‌اند، يا در واقع سبك اراني كه منسوب به سرزمين زادگاه اوست. » (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 202)
      اكثريّت قريب به اتّفاق كساني كه در بارة سبك شعر فارسي سخني گفته يا مطلبي نوشته‌اند؛ سبك رايج در  نواحي شمال غرب ايران منتهي به داغستان در شمال و صفحات شرقي آناتولي در غرب را سبك آذربايجاني ناميده‌اند؛ نه سبك اراني. اگر از هر كسي كه مختصر سررشته‌اي در ادبيّات فارسي دارد؛ بخواهيم نام چند شاعر سبك آذربايجاني را نام ببرد؛ بي‌گمان همان شاعران مذكور در نوشتة خود زرين‌كوب را نام خواهدبرد؛ يعني، شاعراني كه بدون استثنا همگي در آن سوي ارسي قرار دارند كه حضراتي از قبيل همين زرين‌كوب و شركا آن را به آذربايجان بودن قبول ندارند.
      برخورد زرين‌كوب با لغات غير فارسي و بخصوص تركي به كار رفته در شعر نظامي نيز از نوع خاصّي است. اين نوع خاصّ بر بازي با كلمات و لاپوشاني و كم اهميّت جلوه دادن استوار است؛ از جمله:
      « نظامي هرگز خود را با اين وسواس كه گنجينة لغات خود را از آنچه واژگان غير فارسي است؛ خالي سازد؛ درگير نمي‌يابد. » (همان، ص 224)
      اين همه مطلب را پيچانده و با كلمات بازي كرده، تا از تأثير و اهميّت كاربرد واژه هاي پرشمار تركي در شعر نظامي بكاهد و استفاده از آن‌همه كلمه و تعبير و ضرب‌المثل تركي در شعر نظامی را با اين عبارت توجيه كند. بايد توجّه داشت مشكل اين قبيل نويسندگان لغات تركي است و گر نه ايشان مشكلي با واژه هاي عربي ندارند و خود زرين‌كوب را هم كمابيش بايد يك نويسندة متعرّب به شمار آورد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/14/2021 7:35 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 32

      زرین کوب در ادامة لفاظی هاي خود استفادة نظامي از واژگان تركي و عربي را به استفاده از تمام غناي زبان فارسي وصله مي‌زند و از اين رهگذر مي‌كوشد ضمن پنهان کردن دِین زبان فارسی به ترکی و عربی، در خيال خود همه چيز را به نفع فارسي فيصله دهد:
      « [نظامی] ترجيح مي‌دهد كه در بيان مقصود از تمام غناي زبان فارسي بهره‌گيري كند و به خاطر گزينش الفاظ فارسي خالص كه البتّه در هنگام ضرورت از آن اجتناب ندارد؛ كلام خود را از الفاظ و تركيبات زيبا و خوش‌آهنگ رايج كه احياناً مأخوذ از ريشة عربي يا تركي به نظر مي‌رسد، امّا با موسيقي ويژة گفتار او هماهنگي تمام دارد، محروم نسازد. » (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 224)
      آنچه حضرت زرين‌كوب از آن به «احياناً مأخوذ از ريشة عربي يا تركي به نظر مي‌رسد.» تعبير مي‌كند تعداد بسياري از كلمات قطعاً عربي و تركي در اشعار نظامي است كه وي مي‌كوشد به آرامي از كنار آنها رد شود، تا خواننده متوجّه كثرت اين قبيل كلمات نشود. چنانكه قبلاً نيز اشاره شده است؛ در نظر این قبیل حضرات كلمات عربي مشكلي ايجاد نمي‌كنند، بلكه اين كلمات پرشمار تركي به كار رفته در شعر نظامي است كه به عنوان يك علامت سؤال بزرگ در برابر كلّ برنامة آذري بازي و جعل ريشه براي آذربايجان از جانب ايشان و هم‌فكران ايشان قرار مي‌گيرد.
      زرين كوب در ادامه با ذكر پاره اي كلمات و تركيبات عربي و به دنبال آن تركي و مغولي مي كوشد به خواننده القا كند كه استفاده از اين قبيل كلمات در شعر نظامي بسيار اندك است. وي در اين بخش تنها هفت كلمه را بدون معيّن كردن تركي يا مغولي بودن آنها از اشعار نظامي نقل مي‌كند و سپس نتيجة منحصر به فردي هم مي‌گيرد:
      « الفاظ و تركيبات تركي و مغولي مثل سنجق، وشاق، تمغاچي، بيرق، يتاق، يزك، يغلق در مجموع گفتارش بسيار نيست و اين نكته هم از شواهدي است كه ارتباط او را با عالم تركي و تركان چندان قابل ملاحظه نشان نمي‌دهد. » (همان، ص 228)
      تأثير زبان تركي در شعر نظامي به مراتب بيش از آني است كه زرين‌كوب ادّعا مي‌كند. اين تأثير علاوه بر لغت كه گاه حتّي تعمّد نظامي در كاربرد لغات تركي هم آشكار است؛ در زمينة كاربرد ضرب‌المثل‌ها و تعابير و انديشة تركي هم خودنمايي مي‌كند. به جز اين موارد شدّت ابراز محبّت و ارادت نظامي به ترك و تركي نيز خود حكايت مفصّلي است كه يقيناً خشم زرين‌كوب و امثال آن را برمي‌انگيزد، لكن در اين باره چاره اي جز سكوت نمي‌بينند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/15/2021 8:37 PM]
✳️ دکتر عبدالحسین زرین کوب, ترک و زبان ترکی 33

      زرين‌كوب تعدادي كلمات به تعبير خودش خوش‌تراش و دل‌انگيز هم از نظامي ذكر مي‌كند تا از اين طريق تازگی لغات و ترکیبات و طرز بيان غريب او را هر چه بيشتر نمايان سازد. نكتة جالب در اين كلمات و تركيبات خوش‌تراش آن است كه برخي از آنها دقيقاً از تركي گرته‌برداري شده‌اند و تعابير تركي دقيقاً به فارسي ترجمه شده است. از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:
1 ـ «خدا آفريد» در معني غيرمصنوع كه معادل و ترجمة «تاري‌وئردي» در تركي مي باشد.
2 ـ «دلدهي» در معني تشجيع و تشويق كه معادل و ترجمة «اؤره‌ك وئرمك» است كه هم اكنون نيز در تركي آذربايجاني رايج است.
3 ـ «برانداخت»در معني تخمين و قياس كه معادل «ساليب چيخماق» در تركي مي‌باشد.
      زرين‌كوب اين قبيل واژه‌ها را «مبني بر لهجه يا كاربرد محلّي» مي داند. (پیر گنجه در جستجوی ناکجاآباد، ص 230) این جمله معنایی جز تلاش برای پنهان نگه داشتن بنیان ترکی این تعبیرات نیست. البتّه زرين‌كوب و ديگران در اين باره هم نعل وارونه مي‌زنند و اين قبيل واژه‌ها را بيشتر كلمات و يادگارهاي آذري موهوم یا مرحوم در شعر شاعران و زبان كنوني آذربايجان محسوب مي‌دارند.
      اگر مشكل در این قبیل اظهار نظرها و مصادره ها بود؛ مي‌شد لغزش ايشان را به ديدة اغماض نگريست، لكن با مطالعة ديگر آثار ايشان مشاهده مي‌كنيم كه زرين‌كوب به‌شدّت در دام انديشه‌هاي نژادپرستانه گرفتار است و استغراق در این اندیشه ها او را تا ناسزاگویی به هم وطن خود نیز پیش می برد. به عنوان مثال او زماني كه در بارة بابك و اصل و نسب او اظهار نظر مي‌كند؛ تعبيري را به‌كار مي‌برد كه به حدّ كافي رساست و نشان از عمق امیال نژادپرستانۀ آمیخته با بی نزاکتی در روح و جان آقاي زرين‌كوب دارد:
      « مجرّد نام بابك، جاويدان و سهل نيز به رغم آنچه روايات دشمنان قوم القا مي‌كنند، اين تصوّر را كه رهبران نهضت منحصراَ از طبقات بي مايه و پست و يا از طوايف غيرايراني بوده‌اند؛ چندان پذيرفتني نشان نمي‌دهد. » (تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، عبدالحسين زرين‌كوب، ص 69  /  نقل از كتاب: روشنفكران آذري و هويّت ملّي و قومي، تأليف علی مرشدي‌زاد، تهران، نشر مرکز، چاپ اوّل، 1380، ص 56)
      بابک و جاودان به کنار، کلمۀ عربی «سهل» چگونه بر ایرانی بودن رهبران نهضت بذ دلالت می کند تا زرین کوب از آن سندی برای اثبات ایرانی بودن و نه ترکی بودن این نهضت و رهبران آن بسازد؟! ترک بودن بابک هم خللی در ایرانی بودن او و نهضتش به وجود نمی آورد، لكن قيد كلمة «ايراني» در نوشته هاي امثال زرين كوب پيوسته مترادف با كلمة فارسي یا متکلّمان به زبانی از گروه زبان های هم ریشه با فارسی است. این نویسنده حتّي اسناد تاريخي را «روايات دشمنان قوم» می نامد، تا از اين طريق ميزان وفاداري خود به انصاف و دقّت علمي و داوری بر اساس اسناد را برای خوانندگان آثارش نمایان سازد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز=1

بیلدیریش, [10/18/2021 8:30 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 1

مقدّمه
      ذبیح الله صفا در میان پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایران جایگاه برجسته ای دارد. با وجود اینکه وی در زمرۀ بنیان گذاران ناسیونالیسم فارسی گرای و باستان گرا و شووینیسم ایرانی جای ندارد، لیکن گزاف نخواهد بود اگر او را در زمرۀ پیروان جریان ساز و موج آفرین مکتب ملّی گرایی افراطی معاصر ایران قرار دهیم.
      خواننده در بررسی آثار و تألیفات این استاد و مورّخ زبان و ادبیّات فارسی تقریباً همۀ ویژگی های فکری و اعتقادی و توجّه به همۀ بایدها و نبایدهای این اندیشه را می یابد و او را در جایگاه یکی از آیینه های تمام نمای ملّی گرایی ایرانی جای می دهد.
      مقولاتی همچون باستان گرایی، فارسی گرایی و فارسی ستایی افراطی، داشتن تمایلات نژادگرایانه و منحصر دانستن همۀ سرمایه های فرهنگی تمدّنی و معنوی ایران به قوم پارس جنبه های ایجابی اندیشۀ او را شکل می دهند و در کنار اینها عرب ستیزی، مغول ستیزی و ترک ستیزی بی انتها نیز جایگاه ثابت و محکمی در اندیشه و عمل او دارد. در جنبۀ سلبی و دفعی میدان اصلی مبارزۀ او با ترک و ترکی می باشد و این نویسنده در آثار خود به همۀ جنبه ها و زمینه های مرتبط با ترک ستیزی روی خوش نشان می دهد.
      از نظر ذبیح الله صفا عرب رفته و مغول مستحیل شده، لیکن ترک همچنان در این ملک نفس می کشد، پس راهی جز دمار از روزگار زندۀ و مردۀ ترک درآوردن باقی نمانده است. بر همین اساس است که او ترک و ترکی را به توپ می بندد. در حملات و گستاخی های او به ترک از وحشی و بیابانگرد و غارتگر خواندن تا انتساب غلامی و کنیزی به ایشان وجود دارد. ترک در نظرگاه وی نماد یغما است، عامل سقوط فرهنگ ها و تمدّن هاست، مایۀ انحطاط جوامع و انهدام دانش هاست. فروریزندۀ بناهای آباد است. بر همین اساس او از قوم ترک بد می گوید، از حکومت های ترک بد می گوید، از فرهنگ و ادبیّات ترکی بد می گوید و دقّت دارد تا در این میان دقیقه ای را فراموش نکرده باشد.
      صفا از آنجا که وجود ترک در ایران را قبول ندارد؛ چاره ای جز باور کردن افسانۀ آذری و پیرایه بستن بر آن نمی بیند. می کوشد تا می تواند حضور ترک در ایران را متأخّرتر گرداند و اصالت ترکی شخصیّت های علمی و فرهنگی و هنری ترک را انکار کند.
      نگارنده در این مختصر خواهدکوشید مواضع ترکی ستیزانه و آذربایجان ستیزانۀ این نویسنده را با تکیه بر مندرجات کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» مورد اشاره و نقد قرار دهد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/19/2021 9:03 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 2

شرح حال
      دکترذبیح الله صفا 16 اردیبهشت 1290 شمسی در شهمیرزاد از توابع سمنان دیده به جهان گشود. خانوادۀ صفا در دوران کودکی وی به سبب اشتغال پدر به تجارت، رهسپار بابل شده و در آن شهر اقامت گزیدند. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی ذبیح الله صفا در بابل گذشت. پس از آن به تهران سفر کرد و تحصیلات متوسّطه را در مدارس سیروس و دارالفنون گذراند و در سال 1312 شمسی در شعبۀ ادبی مدرسۀ دارالفنون دیپلم ادبی گرفت، سپس برای ادامۀ تحصیل در دانشسرای عالی ثبت نام کرد و در سال 1315 در رشته های فلسفه و ادبیّات فارسی موفّق به گرفتن لیسانس در هر دو رشته گردید.
      صفا پس از گرفتن دکترای ادبیّات فارسی در سال 1321، به دانشیاری و در سال 1327 به مقام استادی دانشگاه تهران رسید و تا بازنشستگی به سال 1348 همچنان یکی از دو کرسی تاریخ ادبیّات دانشگاه تهران را در اختیار داشت. صفا در سال 1335 به ریاست ادارۀ کلّ انتشارات و روابط دانشگاهی دانشگاه تهران برگزیده شد و مدّت شش سال این مقام را بر عهده داشت. از سال 1340 دو دورۀ متوالی عضو شورای دانشگاه تهران بود و هم در این سال ها عضویّت انجمن تألیف و ترجمۀ دانشگاه را به دست آورد. دکترصفا در سال 1342 مدیر دپارتمان زبان و ادبیّات فارسی داشگاه تهران شد و چهار سال در این سمت باقی ماند و از مهر سال 42 به ریاست دانشکدۀ ادبیّات برگزیده شد.
      او در اواخر سال 1347 تقاضای بازنشستگی کرد. پس از بازنشستگی همچنان به تدریس در دورۀ دکترای زبان و ادبیّات فارسی و تدریس در دورۀ دکترا برای دانشجویان خارجی دانشکدۀ ادبیّات ادامه داد.
      از جمله فعالیت های آموزشی دکترصفا تدریس در دانشگاه های اروپایی بود. او از سال 1341 تا میانۀ 1342 بنابه دعوت دانشگاه هامبورگ در سمینار شرق شناسی آن دانشگاه سمت استادی تاریخ فرهنگ و ادبیّات ایران را بر عهده داشت. بار دیگر در سال های 1348 و 1349 با همین عنوان به دانشگاه مزبور دعوت شد. غیر از تدریس به دعوت دانشگاه ها و مجامع علمی و فرهنگی برای شرکت در سمینارهای علمی یا دیدارهای فرهنگی به کشورهای هند، پاکستان، ایتالیا، فرانسه، انگلستان، بلژیک، آلمان، رومانی، سویس، ایالات متّحده، لبنان، سوریّه، ترکیّه و تونس رفت و در آنها به سخنرانی داشت.
      ذبیح الله صفا از سال 1320 تا 1325 شمسی در ابتدا معاون و سپس کفیل ادارۀ دانشسراهای مقدّماتی بود و بعد رئیس تعلیمات عالیه و تعلیمات متوسّطۀ وزارت فرهنگ شد. از سال 1326 به بعد ریاست بخش تبلیغات سازمان شیر و خورشید سرخ ایران رسید. در سال 1325 به خدمت کمیسیون ملّی یونسکو در ایران درآمد و دبیر کل آن شد. صفا این سمت را تا 1342 در دست داشت. در آن سال از دبیر کلّی استعفا داد و نایب رئیس کمیسیون ملّی یونسکو در ایران شد و این سمت را تا سال 1357 حفظ کرد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/20/2021 8:14 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 3

      ذبیح الله صفا دستی در کار مطبوعات هم داشت. سرآغاز همکاری دکترصفا با مطبوعات را باید سال 1309 و همکاری او با روزنامۀ اقدام دانست. در این سال قطعاتی از سروده های وی در این روزنامه به چاپ رسید. سپس در سال 1312 به مجلّۀ مهر پیوست. در سال 1316 سردبیری مجلۀ مهر به او واگذار شد و دو سال این مجلّه را اداره کرد. در این وقت چون مجید مؤقّر صاحب امتیاز مجلۀ مهر مدیریّت روزنامۀ ایران و سپس مهر ایران را برعهده گرفت، صفا در این دو نشریّه نیز با او همکاری داشت. وی در سال 1320 امتیاز مجلۀ سخن را گرفت و از خرداد 1322 مدت یک سال با همکاری خانلری سخن را انتشار داد. او از سال دوم امتیاز را به دکترخانلری واگذار کرد و خود به سال 1323 امتیاز هفته نامۀ شباهنگ را گرفت و با مشی خبری سیاسی دو سال آن را انتشار داد. شباهنگ در فروردین 1325 به دستور دولت قوام السّلطنه توقیف شد.
      از سال 1326 تا پنج سال بعد مقالات و نوشته های او در مجلۀ ارتش به چاپ می رسید. او در سال 1327 مدیریت مجلۀ شیروخورشید ایران را قبول کرد. این نشریّه به مسئولیّت وی تا آبان 1331 انتشار یافت. آخرین فعالیت مطبوعاتی مستقل صفا را باید مدیریت و سردبیری مجلۀ دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران دانست. این مجله را خود او در سال 1332 تأسیس کرد و تصدّی آن را تا پایان دورۀ ریاست خود بر دانشکدۀ ادبیّات و بازنشستگی عهده دار بود.
      دکترصفا گاهی شعر می سرود. او در سال 1355 گزیده ای از اشعار خود را فراهم آورد و با نام «نشأه جام» به چاپ رساند. در شعر «گمنام» تخلّص می کرد و در ذیل بیشتر قطعات خود تاریخ سرودن و محل آن را ذکر می کند. در شهرهایی از قبیل: پاریس، لوبک، هامبورگ، فرانکفورت، لندن، واشنگتن، پتنا، رم و یک شعر هم دارد که در زادگاهش شهمیرزاد سروده شده است.
      ذبیح الله صفا در سال 1356 همراه همسر آلمانی و دو فرزندش عازم آن کشور شد و در شهر کوچک لوبک، زادگاه همسرش اقامت گزید. با وقوع انقلاب اسلامی در لوبک ماندنی شد و در آنجا سرگرم ادامۀ پژوهش های خود گردید.
      او یک بار به منظور شرکت در کنگرۀ کتاب و کتابخانه در سال 1374 به ایران دعوت شد و در مشهد محل انعقاد کنگره، به ایراد سخنرانی پرداخت. پیش از آن در سال 1369 چون کنگره ای به منظور بزرگداشت فردوسی در تهران تشکیل یافت، از او هم دعوت کردند، امّا امکان سفر نیافت و متن سخنان او را دکترسیّدمحمّد ترابی از شاگردانش قرائت کرد.
      ذبیح الله صفا روز جمعه 9 اردیبهشت ماه سال 1378 شمسی در سن 88 سالگی در لوبک آلمان درگذشت و در گورستان همین شهر به خاک سپرده شد. او دو بار ازدواج کرد. از همسر نخست خود که ایرانی بود؛ فرزندی نداشت. دومین همسر او خانم زیگفرید آلمانی و از شهر لوبک بود که پیش از آن از شاگردان دکترصفا به شمار می آمد. از همسر اخیر دو فرزند پسر و دختر به نام های مهرداد و یاسمین داشت.
      در «ارج نامۀ ذبیح الله صفا» 56 اثر، مشتمل بر 32 تألیف، 13 تصحیح، 4 گزیده و مجموعه و 7 ترجمه برای وی ثبت گردیده است. در همین کتاب 163 مقاله به ترتیب تاریخ انتشار نیز به عنوان دیگر آثار قلمی وی قید شده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/21/2021 7:38 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 4

ذبیح الله صفا و زبان آذری

      همان گونه که پیشتر گفته شد همۀ رویکردها و ویژگی های فکری و اعتقادی ناسیونالیست های معاصر ایرانی در نوشته ها و موضع گیری های ذبیح الله صفا خودنمایی میکند و برای هر کدام از این رویکردها و ویژگی ها می توان شاهد مثال هایی در نوشته های این نویسنده یافت. یکی از این رویکردها که با اعتقاد دیگر او و هم فکرانش در باب ترکی ستیزی هم پوشانی کافی نیز دارد، اعتقاد به وجود زبان آذری در گذشتۀ آذربایجان است.
      ذبیح الله صفا بر فرضیۀ «زبان آذری» صحّه می گذارد و «آذری» را به عنوان زبان باستان و ماقبل ترکی این ایالت می پذیرد و هنگام گفتگو در بارۀ وضع عمومی لهجات غیر فارسی و غیرپهلوی ایرانی، اشارتی به آن می کند و البتّه نوشته های او در این باره به مانند بافته های آذری بازان از دقّت و انسجام بهره ای ندارند.
      او یک بار به نقل از عبدالله بن مقفّع زبان آذربایجان را پهلوی معرّفی می کند (تاریخ ادبیّات در ایران، ذبیح الله صفا، تهران، انتشارات فردوس، چاپ سیزدهم، 1372، ج 1، ص 141) و بار دیگر به نقل از حمزۀ اصفهانی این مدّعا را تکرار کرده، آذربایجان را پهلوی زبان می داند. (همان، ج 1، ص 141) در نوبتی دیگر او از وجود زبان آذری در آذربایجان سخن به میان می آورد، سپس در نقلی بدون تحلیل و تفقّه از قول احسن التّقاسیم از رواج زبانی موسوم به ارانی در بخشی دیگر از آذربایجان سخن می گوید و اضافه می کند:
      « در باب لهجۀ آذربایجان نوشته اند فارسی است و البتّه مراد از این لهجۀ «فارسیّه» لهجۀ خراسانی یا لهجۀ متداول در فارس نیست، بلکه در اینجا از «فارسیّه» مراد ایرانی است در مقابل عربی. » (همان، ج 1، صص 145 ـ 144)
      مشاهده می شود که نویسنده تا به اینجا پنج زبان: پهلوی، آذری، ارانی، فارسی و ایرانی را به عنوان زبان تداول مردم آذربایجان معرّفی کرده و معلوم ننموده که بالاخره زبان آذربایجانی های باستان دقیقاً کدام بوده و چه نام داشته است. او به اینها هم راضی نمی شود و از وجود زبان عربی در آذربایجان هم سخن به میان می آورد:
      « در آذربایجان که مالکین و تجار فارسی زبان آنجا؛ یعنی، آنها که از اقوام کوچکی از قبیل ارمن و گرج نبودند؛ عربی را خوب می فهمیدند و به آن تکلّم می کردند. » (همان، ج 1، ص 146)
      ملاحظه می شود که در اینجا در کنار فارسی، عربی را هم به عنوان یکی از زبان های آشنا و متداول در این ایالت معرّفی می کند و ضمن آن حق برادران کوچک آریایی را هم ملحوظ داشته و ارمنی و گرجی را هم در شمار زبان های رایج در آذربایجان قید می کند.
      تنها اشکال کار ذبیح الله صفا در این بخش نیاوردن زبان کردی است که بودن آن برای جوری جنس زبان های به اصطلاح ایرانی و آریایی در آذربایجان کاملاً ضروری می نمود. در نظر ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی، در آذربایجان هر زبانی به جز زبان صاحب خانه؛ یعنی، ترکی، اجازۀ خودنمایی و ابراز وجود دارد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/22/2021 7:36 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز

      ذبیح الله صفا در مناسبت های مختلف ضمن تأکید بر وجود زبان آذری در آذربایجان، این اعتقاد خود را پایۀ اظهار نظرها و استنتاجات دیگرش قرار می دهد. او یک بار به هنگام گفتگو از تشکیل حوزۀ ادبی مهمّی در آذربایجان در نیمۀ دوم قرن پنجم و قرن ششم؛ وجود این زبان و به تعبیر خود «لهجۀ ایرانی معروف به آذری» را امری محتوم و قطعی در نظر می گیرد. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 333) یک بار هم در موقع بیان تازگی سبک شاعران فارسی گوی آذربایجان در قرن ششم، ذکر زبان آذری را تازه کرده و در ذکر علل تفاوت سبک شعر آذربایجان با خراسان و ماوراءالنّهر به وجود گویش آذری و مغایرت های آن با به تعبیر خود «لهجۀ دری» انگشت می گذارد و حضور کلمات آذری و عربی دخیل در آن و استفادۀ شاعران از این کلمات را عامل تمایز سبک شعر آذربایجان با خراسان قلمداد می کند.
      وی پا را از این هم فراتر گذارده و شناخت لهجۀ آذری را پیش نیاز شناخت فکر و سخن نظامی و خاقانی می داند! معلوم نیست زبانی که حکم عدم دارد و برای مدّعیان کشف و شناخت ان جز یک کلاف سردرگم چیز دیگری نیست؛ چگونه قرار است نقش پیش نیاز بودن برای شناخت فکر و سخن نظامی و خاقانی را بازی کند.
      در اینجا واقعاً حرف حسابی وجود ندارد و کار صفا جز بازی با کلمات چیز دیگری نیست. قهّارترین آذری بازان زبان آذری را نمی شناسند و تقصیری هم ندارند. شناخت چیزی که وجود خارجی ندارد، از دست هیچ کس ساخته نیست. آذری بازان برای آنکه کسی متوجّه تهی بودن دست و مغز آنها نشود؛ اشعار پراکنده ای از لری و کردی و طالشی و گیلکی جمع کرده؛ آنها را به عنوان نمونه های آذری قدیم به خورد مردم داده اند. دروغ های آنها نیز برملا شده و تعدادی از خود آذری بازان به خاطر جلوگیری از آبروریزی مطلق؛ قدم پیش گذارده، انتساب برخی از این اشعار به کردی و لری و گیلگی و حتّی رازی را مورد تأکید قرار داده اند.
      صفا در جلد پنجم «تاریخ ادبیّات در ایران» بخشی با عنوان «تغییر زبان آذری» دارد. نوشته های او در این بخش رونوشت کم رنگی از آثار قلمی نویسندگان آذری باز ایران است و در ذات خود همان اشکالات، همان نواقص، همان تناقضات و همان ابهامات را دارد. او نوشته های خود را با اشاره به مهاجرت های متفرقۀ ترکان به آذربایجان آغاز کرده و از بی اثر بودن این مهاجرت ها و بی اثر بودن حکومت اتابکان آذربایجان در دگرگشت زبانی آذربایجان سخن می گوید.
      در کنار این مسئله از نظر صفا حکومت های متمادی ایلخانان، چوپانیان، جلایریان، آق قویونلو و قره قویونلو اثر قابل ملاحظه ای در تغییر زبان مردم آذربایجان از آذری به ترکی بر جای نگذاشته است!
      وی دورۀ تدوین رسالۀ موسوم به «روحی انارجانی» را حد فاصل تغییر زبان از آذری به ترکی می داند. صفا از بسیارخوانان زمانۀ خود بوده، امّا نوع اظهار نظر او در بارۀ رسالۀ روحی انارجانی معلوم می دارد وی متن این رساله را نخوانده و نقدهای نوشته شده بر این رساله از سوی آذری بازان ایرانی و خارجی را هم نخوانده است.
      کار او در این بخش تلخیص و تدوین بدون تدبّری از نوشته های پراکندۀ آذری بازان است که به خاطر قطعی پنداشتن اصل وجود زبان آذری و پروسۀ تغییر زبان آذربایجان از آذری به ترکی؛ وی ضرورتی برای دقّت و تأمّل در نوشته های آذری بازان و نمونه های نظم و نثر منتسب به آذری تشخیص نداده و لاطائلات ایشان را به عنوان مطالب قطعی و غیر قابل چون و چرا بازنویسی و تلخیص کرده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/23/2021 9:24 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 6


      ذبیح الله صفا با تکیه بر نوشته های بی پایۀ هم فکران خود در بارۀ زمان از بین رفتن آذری می نویسد:
      « تغییر زبان آذری به ترکی در آذربایجان از آخرهای سدۀ یازدهم صورت پذیرفته است، ولی نباید این تغییر را دفعی پنداشت، بلکه امری تدریجی بوده و حتّی دوران غلبۀ ترکی بر آذری در نیمۀ دوم سدۀ یازدهم نیز گویا همین حال را داشته است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ذبیح الله صفا، تهران، شرکت مؤلّفان و مترجمان ایران، چاپ اوّل، 1362، ج 5، بخش یکم، صص 431 ـ 430)
      آذری بازان ایرانی به کرّات روی دست سیّداحمد کسروی بلند شده و در جهت تأویل و تغییر و حک و اصلاح دل به خواهی آرای وی برآمده و مخصوصاً کوشیده اند زمان تغییر را از هفت صد سال مورد نظر کسروی هر چه بیشتر متأخّرتر گردانند. کسروی اگر می دانست هر از گرد راه رسیده ای موشی در داخل این دیگ می کند و این همه پیرایه بند و مصحّح و مکمّل بر سر فرضیۀ زبان آذری او جمع می شوند، حتماً از خیر طرح این فرضیه می گذشت.
      آذری بازی ذبیح الله صفا به مانند آذری بازان شناخته شده رویۀ دیگری هم دارد. او به سان دیگر دلسوختگان آذری، ترکی آذربایجانی را با شدّت و حدّتی تمام از حیث لغت و مفردات مدیون زبان آذری موهوم و قدم به عالم وجود نگذارده؛ می کند و در کنار آن سهم قابل ملاحظه ای هم برای لغات فارسی و عربی در نظر می گیرد، تا در عمل برای ترکی چیزی برجای نگذارد. او در توصیف ترکی آذربایجانی می نویسد:
      « آن، نوعی از ترکی است که بنای آن بر زبان اصلی آذری و فارسی نهاده شده است، به اضافۀ فرنهادهای دستوری ترکی و مقداری از واژه های ترکی که به نسبت با واژه های آذری و فارسی و عربی دخیل کم و با فعل ها و رابطه ها در بین بیست تا سی درصد از مجموع زبان ترکی آذربایجانی است. » (همان، ج 5، ص 430)
      ادّعای دِین هفتاد و هشتاد درصدی ترکی به فارسی و عربی و آذری مجعول را کسی بر قلم جاری می سازد که زبان خودش به اعتراف خود وی و تعدادی دیگر از محققان زبان فارسی در دوره های به میزان هشتاد و نود درصد از وازه های عربی و ترکی بهره گرفته و اکنون نیز فارسی در صورت کنار گذاشتن کلمات عاریتی از عربی و ترکی و دیگر از زبان ها باید بساط خود را به عنوان یک زبان جمع کرده و راهی دیار خاموشان شود.
      توجّه در این متن و این نوع تفسیر از ترکی آذربایجانی به خوبی بر عمق دشواری کار مدافعان زبان ترکی در ایران صحّه می گذارد و نشان می دهد این جمع محاصره شده در مصائب؛ باید با چه تحف العقولی مباحثه و مناظره قلمی و کلامی کرده و برای اثبات زبان خود و رد دروغ های برساخته در بارۀ زبان موهوم آذری، با چه سطحی از درد و رنج و دشواری کار دست و پنجه نرم کنند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/24/2021 8:20 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 7

      صفا در تکمیل اباطیل خود در بارۀ تغییر تدریجی آذری به ترکی آذربایجانی، ضمن اشارۀ دوباره به تأثیر قزلباشان و اوامر و نواهی ایشان به زبان ترکی و کارکرد استفاده از این زبان از سوی آنها اضافه می کند:
      « زبان ترکی به تدریج از آغاز چیرگی شاه اسمعیل و قزلباشان بر آذربایجان بسیار زیادتر از آنچه از دوره های مقدّم بر آنان انتظار می رفت، در زبان مردم آن دیار اثر کند و با یک حرکت تدریجی در آن رخنه نماید، تمام عنصرهای مطلوب از بنیاد لغوی آن را نگاه دارد و صورت ظاهر و هیأت خارجی آن را به گونه ای درآورد که وسیله ای برای ارتباط ذهنی جانبین گردد. زبانی که از این آمیزش پدید آمد همان است که آن را ترکی آذربایجانی می نامیم و آن نوعی یا لهجه ای از ترکی است که چنانکه گفته ام، بنیاد لغوی آن در حقیقت همان آذری پیشین و فارسی و عربی دخیل در فارسی به اضافۀ مقدار نسبتهً کمتری از واژه های ترکی است، ولی چیرگی اساسی و بنیادی فرنهادهای دستوری و لسانی ترکی (فعل ها، پیشوندها و جز آنها) هیأت ظاهری ترکی بدان داده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 431)
      مرجع نوشته های صفا در این بخش مقالۀ یحیی ماهیارنوّابی است. این نویسنده مقاله ای فوق پریشان به نام «زبان کنونی آذربایجان» دارد، که آن را برای معرفی ترکی آذربایجانی تدوین کرده است. برای جمع کردن افتضاحی که ماهیارنوّابی در این مقاله خلق کرده، یک فوج انسان عاقل و سلیم النّفس و زبان دان و زبان شناس مورد نیاز است، تا بتوانند سنگ هایی را که او داخل چاه انداخته؛ بیرون بیاورند.
      شرح نابه سامانی های مقالۀ مذکور در این مختصر نمی گنجد. تنقید بخشی از فجایع زبانی خلق شده از جانب ماهیارنوّابی در مقاله ای با عنوان «ترکی و آذری از نگاه یحیی ماهیارنوّابی» به قلم نگارنده در شمارۀ 15 نشریۀ غروب انتشار یافته و خوانندگان می توانند برای پی بردن به درجۀ بی اعتباری مآخذ ذبیح الله صفا در این بخش، به مقالۀ مذکور مراجعه نمایند.
      نکات بی جواب دیگری هم وجود دارد. اگر در آذربایجان تحت تأثیر انفاس زاکیۀ قزلباشان درویش مسلک، زبان آذری آن هم به تدریج جای خود را به زبان ترکی داد، در آسیای میانه کدام عامل موجب تغییر زبان از فارسی یا سغدی به ترکی شد. ترکان خراسان حاصل انفاس سحرآفرین چه کسانی بودند؟ اهالی آناتولی تحت تأثیر انفاس قدسی کدام بزرگواران ترک شدند؟ آیا در بلغارستان و افغانستان و عراق و اوکراین و بوسنی و سوریه و تاجیکستان و غیره که همگی تعداد قابل توجّهی جمعیّت ترک دارند، هم قزلباشی وجود داشت؟!
      وقتی زبانی به نام آذری وجود ندارد و نمونه های باقیمانده هم اوضاع پریشانی دارند، آقای صفا و شرکا چگونه با این اطمینان حکم به آذری بودن لغات ترکی آذربایجانی می دهند؟! از نمونه های اندک ادّعای آذری، بخشی لری، گیلکی، تالشی و کردی از آب درآمده، بخش باقی مانده هم به قدری متفاوت از هم هستند که آذری بازان ادّعای مضحک «متفاوت بودن آذری هر شهر با شهرهای دیگر» را پیش کشیده اند.
      رسالۀ روحی انارجانی هم بیشتر به یک متن فارسی دری شبیه است، تا اشعاری که ادّعا می شود آذری هستند. اظهارنظرهای پیروان فرضیۀ آذری در بارۀ این رساله به قدر کافی مغشوش و متناقض هستند و نشان می دهند خود آنها هم به نتیجۀ روشنی در بارۀ نوع زبان این رساله نرسیده اند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/25/2021 5:53 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 8

ذبیح الله صفا و مسئلۀ غلامان ترک
      قدرت یافتن و فعال مایشاء ترکان در دوران اسلامی امری فراتر از توان و تحمّل ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز معاصر ایران بوده است. از همین رو این گروه برای رفع و رجوع این مشکل گریزگاهی یافتند و پدیده ای به نام «غلامان ترک» را به میدان مباحثات و فعالیت های قلمی خود وارد ساختند.
      سازندۀ این ترکیب و مبدع این گریزگاه بر بنده معلوم نیست، لیکن در صد سال گذشته ناسیونالیست های مورد اشاره بر اساس یک قاعدۀ نانوشته خود را موظّف و مکلّف دانستند در نوشته های خود پیوسته در این شیپور بدمند و بکوشند تاریخ ترک را با غلامی و کنیزی و بردگی قرین سازند و در اثر تمرین و تکرار این نکته، وجود چنان پدیده ای را به امری قطعی، غیر قابل گفتگو و غیر قابل تشکیک ارتقا دهند.
      نویسندگان معاصر ایرانی با نسبت هایی متفاوت پیوسته بر طبل حضور غلامان ترک در بیوتات عربی و فارسی کوبیده اند. استفاده از این ترکیب در نوشته های نویسنده های ایرانی با مشرب های اعتقادی مختلف پیوسته وجود داشته، لیکن ذبیح الله صفا در استفاده از این ترکیب در نوشته های خود گوی سبقت را از دیگران ربوده و کاربرد ترکیباتی چون «غلامان ترک»، «کنیزان ترک»، «بندگان ترک» و نظایر اینها، تنها در مجلّدات کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» از هزار مورد فراتر می رود.
      او نویسنده ای است که گویی در نوشته های خود با تکرار این ترکیبات علیه قوم ترک در پی آرامش و سکون می گردد، لیکن با هر بار تکرار عطش او برای استفادۀ بیشتر از آنها شدّت می گیرد و به جای ایجاد آرامش به غلیان خشم و نفرت بدل می گردد. در مواقعی هم خواننده در مطالعۀ آثار او بر تعمّد نویسنده در استفادۀ افراطی از ترکیب «غلامان ترک» معتقد گشته و این افراط را نشان از بغضی تلقّی می کند که در سراسر عمر گلوی این نویسندۀ نژادپرست را فشرده است.
      گاه استفادۀ او از تعبیر «غلامان ترک» تابع هیچ منطق و اصول و ضرورتی نیست و ظاهراً آنچه در نظر وی اصل است تکرار هر چه بیشتر این قبیل تعابیر برای فرو نشاندن خشم و جوشش درونی و راسخ ساختن وجود غلامان ترک در تاریخ برای جبران استفادۀ اعراب از عنوان «موالی ایرانی» می باشد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/26/2021 7:18 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز

      چنانکه پیشتر گفته شد، از نظر ذبیح الله صفا به طور معمول و کمابیش همۀ شاهان و سرداران و صاحب منصبان ترک غلام هستند. بر همین اساس در نظر او امرای ترک معتصم عباسی با وجود امیر بودن و قدرت حل و عقد و خلیفه گذاشتن و خلیفه برداشتن همچنان غلامند. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 25) غزنویان با وجود حاکمیّت بر سرزمینی به وسعت چند میلیون کیلومتر مربع همچنان غلامند. سبکتکین با وجود داشتن منصب حاجبی و سپهسالاری خلیفه، کماکان غلام است. (همان، ج 1، ص 201) و بساسیری که میدان را بر خلیفه و آل بویه تنگ ساخته و در پی تأسیس خلافتی جدید بود؛ هنوز در مرتبۀ غلامی به سر می برد:
      « در اواخر آل بویه غلامان ترک آنان قدرت بسیار حاصل کرده بودند و مثلاً یکی از آنان به نام ارسلان معروف به ابوالحارث البساسیری چنان نیرو یافته بود، که قدرت الملک الرّحیم بویی و القائم را تحت الشّعاع قرار داد و نفوذ او یکی از علل ناامنی بغداد و تسریع شکست آل بویه از طغرل سلجوقی گشت. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 201)
      ذبیح الله صفا هنگام گزارش قتل مرداویج زیاری به دست سپاهیان ترک خود نیز، آن نیروهای نظامی را غلام معرّفی می کند و در معرّفی نیروهای نظامی ترک حاضر در دستگاه سامانی از لفظ غلامان ترک بهره می برد. در نگاه صفا البتکین بنیان گذار سلسلۀ پرشکوه غزنوی غلام سامانیان است! سبکتکینی که شاه سامانی برای حفظ موقعیّت خود با حقارت دست یاری به سویش دراز می کرد، غلام البتکین است! سلاطین غزنوی که بساط کلّ سامانیان و حکومت های دیگر شرق فلات ایران را درهم پیچیدند «غلامان ترک غزنوی» نامیده می شوند!
      سرداران و سرکردگان ترک سپاه سامانی هم بهره ای از خوان «غلامان ترک» آقای صفا دارند. ایضاً ترکانی که در نقش سپاهی و سردار نقش ستون های دفاعی خاندان سامانی و بویی را ایفا می کنند؛ غلامان دستگاه سامانیان و دیالمه معرّفی می گردند! او این سرداران امارت یافته را «غلامان فزونی جوی ترک» می نامد و مثال هایی از این غلبه جویی های امرای ترک بر قلم می راند و معلوم نمی کند چرا نیاکان حقیقی یا عاریتی همیشه تسلیم پذیر او در برابر ترک، این همه منفعل، مطیع و شکست پذیر هستند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/27/2021 8:31 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 10

      صفا با خود می اندیشد وقتی این همه سر به سر مردان ترک گذاشته؛ چرا قدری هم سر به سر زنان ترک نگذارد و آنها را «کنیزکان ترک» خطاب نکند:
      « کنیزکان ترک و سند و هند هم در دستگاه امرا و رجال و مردم ثروتمند و در حرمسرای آنان به سر می بردند و طبعاً از آمیزش مردم ایران با آنان اختلاطی در نسل حاصل می شد، چنانکه مثلاً عضدالدّوله پسر رکن الدّوله و برادرش ابومنصور بن رکن الدّوله هر دو ترک زاد بودند و از همین قبیل اند بسیاری از شاهزادگان و فرزندان خلفا و امرا. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 225)
      وقتی در اذهان معیوب و مختل و کج اندیش نوشعوبیان روزگار حاضر سلاطین و سرداران و امرای مقتدر ترک، غلام نام می گیرند، چرا خاتونان و ملکه های ترک و مادران پادشاهان کنیز نامیده نشوند؟!
      آنچه صفا در این فراز می گوید واقعیّت زندگی مردم ایران در گذشته و حال بوده است. ترک و فارس و دیگر اقوام ایرانی زندگی در هم تنیده دارند. آنها با هم می جنگند، صلح می کنند، دختر می دهند، دختر می گیرند و قوم و خویش می گردند، درست به مانند امروز که تبریزی زن اصفهانی می گیرد، زنجانی با گیلانی وصلت می کند، تهرانی هزار کیلومتر راه می آید تا با اورموی ازدواج کند و مشهدی عروس اردبیلی دارد. تفاوت امروز با گذشته آن است که قلم به دست روزگار معاصر در زندان افکار ابلهانۀ خود گرفتار است و اصرار دارد امری بدین سادگی، روشنی و زیبایی را تیره، پیچیده و معیوب ببیند.
      نویسنده در داستان خود اظهار می دارد که با ورود ترکان در دستگاه های دولتی و تسلّط آنان بر امور، دوران آزار و ایذای عرب و ایرانی شروع شد و موجب کشاکش بین عناصر ایرانی و عربی با ترکان شد که این کشاکش در آثار ادبی مسلمانان از قرن چهارم به بعد انعکاس یافت. به عقیدۀ صفا انعکاس این اوضاع در شعر و نثر درست از زمانی شروع شد که ترکان شروع به آزار و سیطرۀ عجیب خود کردند. گویی در نظر وی ترک برای آزار دیگران خلق شده بود! او از این رهگذر به نوشتۀ جاحظ به نفع ترکان هم گریزی زده می نویسد:
      « در همین اوان است که جاحظ رسالۀ معروف خود را در ذکر مناقب ترک به دستور فتح بن خاقان الترکی نوشت، تا مگر دلایل و شواهدی برای تفضیل ترک بر عجم و عرب فراهم آید. لیکن این مجاهدت به هیچ روی مانع از آن نشد که هر دو نژاد مذکور به ذکر مَساوی ترکان مبادرت جویند و قطعاتی در هجو و بیان مثالب آن قوم پدید آورند. » (همان، ج 1، ص 228)
      به گفتۀ صفا اعراب و به زعم او ایرانیان به ذکر مَساوی هم راضی نشده؛ شروع به جعل احادیثی در بارۀ ترکان و ذمّ آنان کردند. این کار از جانب این دو گروه نژادی امر بعیدی نبود، چرا که هر دو گروه پیش از آن احادیثی به نفع قومیّت خود جعل کرده و تا آنجا پیش رفته بودند که هر دو زبان اهل بهشت را فارسی و عربی معرّفی کرده بودند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/29/2021 8:37 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 11

      نویسنده در بخشی با عنوان «نتایج تسلّط غلامان»، از نظرگاه خود به تشریح آثار سوء اقتدار ترکان در قلمرو اسلامی می پردازد و اکثر قریب به اتّفاق نا به سامانی های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعۀ اسلامی را از جملۀ مضار حضور ترکان در این جامعه در شمار می آورد.
      او برافتادن خاندان قدیم ایران، مصادرۀ اموال از جانب ترکان و فقیر گشتن ایرانیان، سلب اعتماد عمومی از حکومت ها، رواج فساد و سوء رفتار زورمندان بر عامه، رخت بربستن توجّه به علم و ورع در مشاغل دستگاه های حکام و امرا، ورود نام ها و لغت های ترکی به میان مردم، رواج تعصّب دینی و سختگیری بر مذاهب را از جملۀ آسیب های حضور ترکان در جامعۀ عربی و ایرانی معرّفی می کند.
      صفا در جای دیگری دچار فراموشی شده و بروز این قبیل مشکلات را به جای غلامان ترک به قبایل عرب ساکن در ایران  نسبت می دهد! او ترکان را منشأ آزار معتزله نیز قرار می دهد و با معیار حق و باطل قرار دادن معتزله و تأکید بر سختگیری علیه آنان از جانب ترکان ولایت یافته، بهانۀ دیگری برای بدگویی علیه ترک و محکوم ساختن به زعم خود غلامان ترک فراهم می سازد.
      در جلد دوم «تاریخ ادبیّات در ایران» در تشریح اوضاع سیاسی ایران از غلبۀ سلجوقیان بر خراسان تا انقراض خوارزمشاهیان، به ناگاه جن های منفی ذبیح الله صفا قیام کرده و او را از تعادل روانی دور می سازند، تا ترکان را بار دیگر به توپ ببندد و پی در پی هر شخصیّتی از ترکان را که به اسمش برمی خورد، به غلامی منتسب کند.
      در نظر وی «ایتاخ» حاکم ری غلام سنجر است. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 16) مؤیّد آی ابه (ایبه) سردار سنجر تبدیل به غلام می شود، مدّعیان حکومت قاوردیان کرمان غلام نام می گیرند. (همان، ج 1، ص 16) اتابکان آذربایجان باز ماندۀ غلامی به ایلدگز معرّفی می شوند؛ یعنی، همان کسی که قوم و خویش سلاجقۀ نخستین بوده و از طرف آنها به حکومت آذربایجان گماشته شده بود. (همان، ج 1 ، ص 27) النجی بن قچقار حاکم خوارزم که ده هزار سپاهی هم در اختیار دارد، غلام معرّفی می شود. (همان، ج 1، ص 29) محمّد بن انوشتکین از سرداران سلجوقی و حاکم خوارزم غلام قلمداد می شود. (همان، ج 1، ص 29) انوشتکین غرجه پدر قطب الدّین محمّد طشت دار حکومت بلکاتکین هم غلام است. (همان، ج 1، ص 30) خود بلکاتکین از امرای سلجوقیان هم از نظر جناب صفا غلام دیگری است. (همان، ج 1، ص 30) سرداران ترک ملوک غوریه که وارث حکومت غور شدند، هم به عقیدۀ صفا از غلامان بودند. (همان، ج 2، ص 56) شمس الدّین التتمش حاکم هندوستان از غلامان ترک بود. (همان، ج 2، ص 57) و ... !!!
      بنازم به قومی که غلامانش اینها بوده اند. در باب اربابان و اشراف و سلاطینش الله اکبر! آیا این نوع نگاه به ترکان ناخواسته و غیرمستقیم موجب وهن ـ به تعبیر خود صفا ـ قوم ایرانی نمی گردد و آنها را به خاطر تابعیّت طولانی از این مثلاً غلامان خوار و حقیر نمی گرداند؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/30/2021 8:33 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 12

ذبیح الله صفا و ترک ستیزی
      ترک ستیزی ذبیح الله صفا موضوع محوری متن حاضر می باشد. این ستیز در نوشته های نویسندگان معاصر ایرانی جای ثابتی برای خود باز کرده، تا آنجا که می توان گفت هر روشنفکر، هر اهل سیاست و هر صاحب مسند و تریبونی در این کشور یک ترک ستیز بالقوه یا بالفعل است، مگر آنکه عکس آن ثابت شود. آقای صفا هم از این مقوله بهرۀ کافی دارد و موارد دلالت کننده بر این نگرش تنها در کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» او بسیار پرشمار و صریح است. در ادامۀ سخن بخش هایی از نوشته های این نویسنده در باب ترک ستیزی در معرض دید و داوری خوانندگان گرامی قرار می گیرد.
      در نظر و نگرش ذبیح الله صفا قوم ترک در تاریخ نقش تخریبی ایفا می کند و نام این قوم با کشتار، خرابی، کتاب سوزی، محو آثار تمدّن و انحطاط قرین است. جلوه ای از این نگاه در هنگام گفتگوی او از ازدیاد قدرت ترکان در دربار خلافت عبّاسی خودنمایی می کند. او ادّعا می کند با حضور و نفوذ عنصر ایرانی در میدان سیاست، جامعۀ اسلامی رو به پیشرفتی همه جانبه گذارد، لیکن با بدگمانی عباسیان نسبت به ایرانیان و تکیۀ ایشان بر قوم ترک زمینۀ سقوط و انحطاط جامعۀ اسلامی فراهم گشت:
      « نفوذ ترکان در دربار بنی العبّاس یکی از اسباب عمده و اساسی ضعف خلافت عبّاسی و ایجاد علل سقوط آنان بوده است و از همین دوره به بعد است که به تدریج مقدّمات تجزیۀ ممالک اسلامی و انحطاط تمدّن اسلامی و ضعف دولت عبّاسی ایجاد شد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 17)
      نویسنده ادّعای فراهم آمدن مقدّمات انحطاط تمدّن اسلامی در اثر قدرت یافتن ترکان را در فرازهای دیگری از نوشته های خود تکرار می کند. (رک. همان، ج 1، ص 25) دوره ای که صفا از آن صحبت می کند به اوایل قرن سوم هجری مربوط می گردد. بین این دوران تا پایان کار عباسی دقیقاً چهار صد سال فاصله وجود دارد و در همین دوران بیشترین گسترش ارضی اسلام رخ داد و این دین گرامی سرزمین های بسیاری را درنوردید.
      در قرون بعد از این دوران، بیشترین پیشرفت در علوم عقلی حاصل شد و بیشترین تألیفات در زمینه های مختلف پدید آمد. ابونصر فارانی، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، زکریای رازی، .... که همۀ ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی با مصادرۀ آنها به نفع قوم خود، به آنها تفاخر کرده و وجود آنها را از جمله نشانه های برتری نژادی ـ تمدّنی خود محسوب می دارند؛ در همین دوران پدید آمدند. اساسی ترین آثار علوم شرعی و ادبی در همین دوران پدید آمدند و ... با این اوصاف معلوم نیست این انحطاط تمدّن اسلامی ناشی از قدرت یافتن ترکان کی و چگونه رخ داده است؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10/31/2021 8:46 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 13

      صفا ادّعای نادرست تأثیرات تخریبی حاکمیّت ترکان در قلمرو اسلامی را یک بار دیگر هم در موقع توصیف کلّی اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم تکرار می-کند. او با ترسیم دورانی درخشان از زمان اقتدار سامانیان، آل بویه و آل زیار و استمرار این اوضاع در زمان آل افراسیاب و غزنویان به دلیل تبعیّت این دو سلسله از تشکیلات عهد سامانی و سنّت های کشورداری سامانیان؛ نخست اظهار می دارد غزنویان را نمی توان در ردیف دولت های ترک درآورد؛ سپس اضافه می کند:
      « قرن چهارم عهد ضعف دستگاه حکومت عبّاسی و غلبۀ غلامان ترک و ایرانیان بر آن است. مقدّمات غلبۀ غلامان ترک بر دستگاه حکومت عبّاسی از عهد خلافت المعتصم آغاز شد و بعد ازو در عهد خلفایی که از اواسط قرن سوم به بعد می زیستند؛ روز به روز تزاید یافت. از عهد المتوکّل آثار تسلّط ترک آشکارتر گردید ... و محیط بغداد رونقی را که در دورۀ تسلّط عنصر ایرانی داشت؛ از دست داد. علاوه بر این از عهد همین خلیفه دخالت های بی وجه غلامان امارت یافتۀ ترک در امور حکومت شدّت عجیب یافت، چنانکه عزل و نصب خلفا در دست آنان افتاد و حبس و مصادرۀ رجال و صاحب ثروتان به وسیلۀ آن قوم امری معمول و معتاد گشت. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 198)
      او با ترسیم چنین اوضاع نابه سامانی از دوران اقتدار ترکان در بغداد، زمینه را برای نتیجه گیری خود فراهم کرده، اعلام می دارد در نیمۀ اوّل قرن چهارم با تسلّط آل بویه بر بغداد، این شهر و کلّ خلافت اسلامی دوباره ملوس و متمدّن شدند:
      « فرق عمدۀ دورۀ تسلّط آنان [آل بویه] با دورۀ امارت ترکان آن بوده است که بغداد در عهد آنان رونق دیرین را از سر گرفت و بیمارستان ها و مرصدها و بناهای بسیار دیگر در آن ساخته شد و تمدّن و فرهنگ ترقّی کرد و آرامش و امن که حکم سیمرغ و کیمیا یافته بود؛ دوباره برای مردم حاصل شد. » (همان، ج 1، ص 200)
      این بیان معنایی جز نگاه ایدئولوژیک و نژادگرایانه به تاریخ ندارد. از نظر صفا و دیگر ناسیونالیست های معاصر ایرانی صرف انتساب به قوم به زعم ایشان، «ایرانی» برای منحصر کردن همۀ کمالات به ایشان کفایت می کند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/2/2021 6:27 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 14

      صفا در تکمیل القای تأثیرات منفی ترکان در باب فرق و نحل، به مسئلۀ پیدایش اسماعیلیان در ایران گریزی می زند. او نخست این گروه را مالک اهداف ملّی و ایرانی معرّفی کرده و ضمن برشمردن شواهدی برای این اعتقاد خود، سبب رواج بسیار مرام اسماعیلی در قرون سوم و چهارم را داشتن همین قصد و وجهۀ ملّی دانسته و بعد از این تلاش نافرجام برای تطهیر اسماعیلیان؛ ترکان را به دلیل مدخلیّت در عدم پیشرفت برنامه های این فرقه به باد مذمّت می گیرد:
      « علّت عدم پیشرفت قطعی اسماعیلیّه در این دعوت آن است که همین که قدرت و رواجی در کارشان حاصل شد؛ مصادف با غلبۀ ترکان و نفوذ آنان شدند و ترکان که بر مذهب سنّت بودند و عقایدشان مقرون با تعصّب کامل بود و ضمناً نسبت به ایران و حفظ رسوم آن تعصّب مخالف داشتند؛ با اسمعیلیّه و قرامطه و دُعاتشان همکاری نکردند، بلکه با تمام قوا در اضمحلال آنان کوشیدند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 254)
      صفا با وجود اعتراف به اعتقاد گروهی از نویسندگان قرون چهارم و پنجم مبنی بر زیانبار و خطرناک بودن قرامطه و باطنیّه از هر فرقۀ دیگر، حتّی از یهود و نصاری و مجوس برای اسلام و با وجود وقوف بر عقاید باطل و روش های خشونت بار این دو فرقه؛ تنها به دلیل همان احساس مبهم داشتن قصد و وجهۀ ملّی اسماعیلیّه، لحن جانبدارانه ای به نفع آنان در پیش می گیرد و در ضمن آن، حربۀ تازه ای برای تاختن علیه ترک برای خود فراهم می آورد.
      او ترکان غزنوی و سلجوقی را عامل روی آوردن اسماعیلیان به خشونت معرّفی می کند و از اعمال وحشیانۀ آنان علیه اسماعیلیّه سخن گفته، از این طریق به جنایات اسماعیلیان مشروعیّت می بخشد و در ادامه می نویسد:
      « ایجاد چنین وضع سخت و مقاومت آمیز در قرن ششم تنها منحصر به اسماعیلیان ایران نبوده است بلکه در همۀ ممالک اسلامی آثاری از این مقاومت مشهود بود. » (همان، ج 2، ص 174)
      این بخش درست بعد از اشارات صفا به اعمال خشن و آزار و ایذاء اسماعیلیان آورده می شود. سؤالی که در این بخش می تواند مطرح شود این است که اگر روی آوردن اسماعیلیان به خشونت در قلمرو غزنویان و سلجوقیان حاصل سختگیری های این ترکان بوده؛ مقاومت و به تعبیر بهتر خشونت اسماعیلیه در دیگر نقاط حاصل چه عواملی بودهاست؟!
      اسماعیلیان از اواخر قرن سوم در مصر بساط حکومت خود را پهن کرده بودند و میل داشتند حکومت خود را به دیگر نقاط تسرّی دهند. لابد آقای صفا توقّع داشته دولت های غزنوی و سلجوقی تماشاگر اتّفاقاتی باشند که در نقطۀ اوج خود می توانسته حکومت و دودمان ایشان را بر باد دهد.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/3/2021 9:22 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 15

      مقابلۀ ترکان با فرق و نحل تنها عرصۀ بهانه تراشی ذبیح الله صفا برای بدگویی از ترک نیست. او در تشریح وضع علوم در قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم، دورۀ تسلّط ترکان در نیمۀ اوّل قرن چهارم را دوران فراهم آمدن مقدّمات انحطاط علوم عقلی در تمدّن اسلامی و ایران در شمار می آورد.
      او نخست از دانشمند و دانش دوست بودن شاهان ایرانی سخن می گوید و سپس برای ایضاح بیشتر این شاهان را در سامانیان، بوییان و زیاریان منحصر می کند. بعد از آن نوبت وزرای دانشمند این سلسله ها می رسد تا با بر شمردن نام هایی چون ابن العمید، صاحب بن عبّاد، المهلّبی، شاپور بن اردشیر، ابن سعدان، ابن سینا، ابوعلی بلعمی، جیهانی و عتبی ضمن نشان دادن هماهنگی و همانندی شاهان و وزرای ایرانی، از فروزان بودن چرا غ دانش در زمان این حکومت های ایرانی سخن بگوید.
      صفا رواج کتاب نویسی و کتابداری و تشکیل کتابخانه های بزرگ را هم به این موارد می افزاید تا مثلاً نشان دهد کتاب ها و کتابخانه هایی که این گونه با خون دل خوردن شاهان و وزیران خردمند ایرانی و خلفای دانش دوست حاصل گشته بود، طعمۀ خشم و جهالت ترکان شد و همگی بر باد رفت. او با شرح و بیان کتابخانه های بغداد و استناد به کتاب بافی های ابن ندیم در بارۀ آنها و سپس بر باد رفتن آنها می نویسد:
      « بعد از آن تاریخ [زمان تدوین فهرست ابن ندیم] هم گویا تا زمان غلبۀ تاتار بر بغداد (656 هجری) همچنان دایر بوده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 261)
      در اینجا ذبیح الله صفا در انتخاب کلمه و قوم هم دقّت دارد و نابودی کتابخانه های بغداد را نه به مغول که به تاتار که قومی از شعبات ترک است، منتسب می کند. وقتی صفا تکلیف کتابخانه های خلفای عباسی را روشن کرده، حیف است که کتابخانه های ایجاد شده از سوی سلاطین خردمند و وزرای باهوش ایرانی را بلاتکلیف بگذارد و از این نمد کلاهی برای کتاب سوزی ترکان نبافد:
      « وقتی محمود غزنوی ری را تصاحب کرد؛ از آن خزانۀ کتب تمام کتب مربوط به کلام را بیرون کشید و آتش زد و باز در حوادث مربوط به غلبۀ سلطان محمود بر شهرری نوشته اند که او از کتابخانۀ بزرگ شهرری تمام کتب فلاسفه و مؤلّفان معتزله و کتب نجوم را سوخت و از بازماندۀ کتب صد بار کتاب از ری به غزنین برد. » (همان، ج 1، ص 262)
      در نگاه ذبیح الله صفا، فرقی بین تاتار و محمود و سلاجقه و خوارزمشاهیه و غز نیست و همه جا ترکان فقط کتاب سوز، کتاب بَر، تمدّن سور و انحطاط ساز هستند. او غزان را هم در این ضیافت بی نصیب نمی گذارد و نابودی کتابخانۀ نیشابور را هم بدیشان منتسب می کند. (رک. همان، ج 1، ص 264) اگر در نظر ایشان غز خونریز و غارت گر بوده، دیگر به کتاب و کتابخانه چه کاری داشته تا وقت و نیروی خود را صرف نابودی چیزی کند که بود و نبودش برای او توفیری نداشته و تنها می توانسته موجب بدنامی او گردد!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/4/2021 7:36 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 16

      به اعتقاد آقای صفا و گروه شرکای فکری او حتّی مشهورات و اسناد تاریخی قطعی، صریح و روشنی که بر علم نوازی و فرهنگ پروری سلاطین ترک صحّه بگذارد؛ شرط کافی برای اعتقاد به علم گرایی ترکان نیست و هر اهل قلمی وظیفه دارد به گونه ای مطلب بنویسید که در نهایت ضد علم بودن بودن ترکان از آن بیرون بیاید. از همین روست که او در تشریح اوضاع علمی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، بعد از تمجید از مراتب دانش دوستی شاهان و وزرای ایرانی، از کسادی بازار علم در اثر قدرت یافتن سلطان ترک سخن می گوید و سلطان محمود را طلایه دار رواج این سیاست معرّفی می کند:
      « در اوایل قرن پنجم آزار علما و حکما و ائمّۀ معتزله که دوستداران علم و حکمت بودند؛ آغاز گردید و از این وقت است که کساد بازار علم شروع شد و هنگامی که نظیر سیاست سلطان محمود غزنوی در همۀ ایران و عراق معمول گشت، طبعاً از رغبت طالبان علم به تحصیل علوم عقلی کاسته و بر میل و رغبت آنان به تحصیل علوم دینی افزوده شد. » (همان، ج 1، صص 281 ـ 280)
      ظاهراً از نظر آقای صفا نه کشاندن ابوریحان بیرونی به دربار غزنوی، نه تلاش برای جلب ابن سینا از دربار آل مأمون خوارزم به دربار خود، نه آوردن کتب مناطق مفتوحه به غزنین، نه تأسیس مدرسه از طرف محمود و امرای او و نه هیچ اتّفاق دیگری از این نوع بر علم دوستی و دانش پروری دلالت نمی کند و شرط لازمۀ علم نواز و دانش دوست بودن و فرهنگ پروردن انتساب به قوم اسطوره ای آقای صفا و هم فکران او می باشد. صفا این قبیل اقدامات را نه فقط نشانۀ علم دوستی محمود نمی داند، بلکه برای ترسیم چهرۀ ضد دانش از محمود؛ بدون ذکر سند و مأخذ و نشانه ادّعا می کند رفتار محمود غزنوی با ابوریحان چندان متناسب با مقام ارجمند آن نابغۀ بزرگ نبود. (همان، ج 1، ص 338)

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/5/2021 8:02 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 17

      صفا با نگاهی وارونه ترجیح می دهد تقدیم شاهنامه به دربار محمود را از دریچۀ دیگری دیده و تفسیر کند. او بعد از اشاره به اشعار فردوسی در باب نبود شاه لایق برای تقدیم کتاب شاهنامه، تا زمان شناختن سلطان محمود و انتظار بیست سالۀ وی برای این کار، می نویسد:
      « از این ابیات به خوبی ثابت می شود که فردوسی همواره در فکر آشنایی با پادشاهی بزرگ بود که شاهنامه را به نام وی کند و آخر کار قرعۀ فال به نام محمود زد و این شرف او را ارزانی داشت[!] ظاهراً این امر در شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر؛ یعنی، حدود سال 394 یا 395 اتّفاق افتاد، چه در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار موروث در راه نظم حماسۀ ملّی ایران از دست رفته بود. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 469)
      نعل وارونه زدن در نزد ناسیونالیست های وطنی معاصر یک سنّت است و بر اساس یک توافق نانوشته کمابیش همۀ آنها از این سنّت استفاده می کنند و کسی از آنها به خاطر این رفتار نادرست متعرّض دیگری نمی شود.
      ستایش های فردوسی از محمود و جایگاه تاریخی محمود نشان می دهد بازی با کلمات از سوی حشرات الارض گردی بر دامن قدرت و اعتبار سلطان محمود نمی نشاند. در باب تهیدست گشتن فردوسی به خاطر فداکاری بر سر نظم حماسۀ ملّی ایران هم باید گفت: در شرح سوابق آقای ذبیح الله صفا به تألیف 56 کتاب و نگارش 163 مقاله از جانب ایشان اشاره شده است. حجم این مطالب و منابع استفاده شده برای نگارش آنها به مراتب از اثر و منابع فردوسی گسترده تر بوده است. آقای صفا در اثر این همه تلاش برای نوشتن آثار خود روز به روز فقیرتر گشته؛ ضیاع و عقار خود را از دست داده و در پایان کار به نان شب محتاج شد، یا اوضاع به گونۀ دیگری بود؟!
      ایشان از آغاز جوانی اشرافی زندگی کردند، تا توانستند آفاق و اقطار عالم را گشتند و تا سر پیری همین گونه بودند. استادی داشتم که هم رشتۀ دکترذبیح الله صفا بود و چند سالی است که به رحمت خدا رفته است. ایشان روزی در کلاس درس دانشگاه در دورۀ لیسانس در مقام مقایسه بین ذبیح الله صفا و مجتبی مینوی گفتند: مینوی کتاب های خود را برای استفاده دیگران هدیه کرد و صفا وقتی می خواست از ایران برود، کتب باارزش خود را دستچین کرده با خود به خارج برد و خرده ریزه ها و کتب کم ارزش خود را به قیمت ششصد هزار تومان سال 1356 فروخت. ارزش ششصد هزار تومان سال 1356 زمانی معلوم می شود که بدانید در آن روز دلار هفت تومان و مزد کارگر حدود بیست تومان بود.
      چگونه است که خیل کثیری از شاعران و نویسندگان تاریخ و روزگار معاصر به خاطر سرایش شعر و نگارش کتاب فقیر نشدند و فردوسی اشراف و دارندۀ زمین های زراعی کافی، در اثر شعر سرودن، آن هم از روی منابعی که دیگران برایش تأمین می کردند و گاهی هم بعد از ملاقات با فردوسی، پول چایی خود را داده، دستشان را به دست فردوسی می مالیدند، فقیر شد؟ حسین قتیبه، علی دیلم، بودلف، ابوالعباس اسفراینی و دیگر حامیانی که خود نیز از آنها نام می برد در این میان چه کاره بودند؟

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/6/2021 8:25 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 18

      مرور علل کم توجّهی سلطان محمود به فردوسی از جانب صفا هم از مطایبات خالی نیست. او در کنار اشاره به اختلاف مذهب محمود و فردوسی، ستایش فردوسی از ابوالعباس اسفراینی وزیر معزول محمود در آن زمان و وجود ملاحظات نژادی و قومی؛ یک علّت دیگر هم ذکر می کند. علّت چهارم کم عجیب نیست:
      « خسّت ذاتی محمود که فردوسی به آن اشاره کرده است؛ او را از دادن صلۀ جزیلی که فردوسی توقّع داشت؛ مانع شد، چنانکه صله و انعامی که در برابر رنج سی سالۀ شاعر حقیر می نمود به فردوسی داد که به قول شاعر به بهای فقاعی می ارزید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 482)
      در شعر فردوسی از اشاره به خسّت محمود خبری نیست و این نکته از کشفیّات خود آقای صفا می باشد. از طرف دیگر محمود برای شاعران یک گنج بی پایان بوده و به دست و دل بازی اشتهار داشته. این شهرت تا جایی بود که خود نویسنده را هم به اعتراف واداشته بود. صفا در بیان احوال فرخّی شاعر از به ثروت بسیار رسیدن فرخی به دست محمود سخن می گوید. فرخی هم در قصیده ای از مورد حسادت واقع شدن به خاطر بخشش های بسیار از طرف محمود سخن می گوید. (رک. همان، ج 1، صص 535 ـ 534)
      در جای دیگری هم به نوشتۀ صفا «غضایری رازی» از کثرت عطایای محمود اظهار ملال می کند. (رک. همان، ج 1، ص572) با وجود این نمونه های روشن در باب رفتارهای کریمانۀ محمود با زیردستان، به ویژه شاعران، ادّعای خسّت محمود با وجود این قبیل حکایات چگونه قابل جمع است؟
      سخن به غضایری رازی کشید. در این باره هم نکته ای در میانۀ محمود و غضایری وجود دارد که این هم حاصل کشفیّات مبتنی بر کرامات ذبیح الله صفا می باشد. او اصرار دارد غضایری به غزنه و دیدار محمود نرفته است و در بیان علل این مدّعا می نویسد:
      « غضایری مذهب تشبّع داشت و مسلّماً یا از بیم سلطان مانند ابن سینا تن به مسافرت به غزنین نمی داد و یا اگر به غزنین می رفت به سرنوشت فردوسی دچار می شد. » (همان، ج 1، ص 571)
      لابد سلطان محمود فردوسی را در سفر به غزنه به خاطر شیعه بودن چهارصد شقه کرده بود و منتظر بود با رسیدن غضایری به غزنه او را هم به چنان سرنوشتی گرفتار سازد که غضایری زیرکی کرد و از رفتن به غزنه پرهیز نمود!! فردوسی به غزنه رفت، کتابی تقدیم کرد، محمود خوشش نیامد، لیکن به دلیل سخاوت و بزرگ منشی پولی در جیبش گذاشت که با توقّع فردوسی سازگاری نداشت و همۀ گره های زندگی او را باز نمی کرد، لذا سرخورده و غمگین به ولایت خود بازگشت و الباقی عمر را با تنگدستی گذراند. این کلّ داستان بود و فردوسی از قِبَل تشیّع آسیبی از محمود ندید.
      غضایری اگر هم به غزنه نرفته باشد از ترس سلطان محبوبش نبود؛ از ترس شاعران فارسی-سرای دربار بود که به خاطر محبوبیت عضایری در نظر محمود و صلات فراوان محمود به او، از غضایری دل خوشی نداشتند. حتّی برخی تذکره ها از رفتن غضایری به غزنه و رفتارهای تند و حسدورزانۀ عنصری و دیگر شاعران دربار با او سخن گفته اند که این هم معلوم می دارد قضیّه به شکلی که صفا مطرح می کند؛ نبوده است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/8/2021 10:27 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 19

      سلجوقیان هم به عنوان یک سلسلۀ دیگر ترک مشمول نوازش های آقای صفا قرار می گیرند. او به هنگام گفتگو در بارۀ سختگیری علیه فلاسفه در آن عهد، سلجوقیان را عامل سختگیری علیه فلاسفه معرّفی می کند:
      « بعد از نیمۀ اوّل قرن پنجم؛ یعنی، بعد از غلبۀ سلاجقه و از میان رفتن خاندان های ایرانی و تسلّط فقها و اهل حدیث، عهد تحریم فلسفه و تکفیر فلاسفه و حکما فرا رسید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 286)
      خداوند این سلسله های ترک را از دست ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایران نگیرد. اگر ترکان نبودند معلوم نبود این بزرگواران چگونه می خواستند جلوه های ناخوشایند زندگی و تاریخ خود را توجیه کرده و برای آنها مقصّر بتراشند.
      تلاش برای مکتوم نگاه داشتن یا انکار اصالت ترکی دانشمندان گذشتۀ ایران و تمدّن اسلامی هم یکی دیگر از جلوه های ناپسند کار ناسیونالیست های معاصر ایران من جمله ذبیح الله صفا می باشد. در حالیکه بیشتر هم قطاران او به دلیل وجود شواهد روشن از ترک بودن فارابی، با این مسئله کنار آمده و ترک بودن او را به عنوان یک واقعیّت تلخ برای خود پذیرفته اند؛ ذبیح الله صفا در هنگام معرّفی حکمای بزرگ ایران در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، آنگاه که به فارابی می رسد، می کوشد با پیش کشیدن شواهدی در ترک بودن او تشکیک کند:
      « در نژاد او بحث است. چنانکه صاحبان تراجم اصل او را از ترکان دانسته اند، ولی در همان حال گفته اند «کان ابوه قائد جیش و هو فارسی النتسب» و شهرزوری در تاریخ الحکما آورده است که پدرش از سرداران سپاه سامانی و فارابی از سلالۀ فارسی بود و ابن النّدیم که معاصر آن فیلسوف بوده، اصلاً به ترک بودن وی اشاره ای ندارد، بلکه تصریح به ترک بودن فارابی در آثار قرن ششم هجری و بعد از آن دیده شده است. » (همان، ج 1، ص 293)
      آمدن شرح حال فارابی زیسته در قرن پنجم در آثار قرن ششم امر غریبی نیست، تا از آن ابزاری برای انکار ترک بودن فارابی بسازیم. عدم اشاره به ترک بودن فارابی از سوی ابن ندیم شعوبی هم طبیعی است، ضمن اینکه این عدم اشاره به معنی نفی نیست.
      اشارات طبقات الاطباء و تاریخ الحکما در بارۀ انتساب فارابی به فارسی از نکته خالی نیست. اگر فرض را بر عدم دستکاری مطالب این دو کتاب در ایران بگذاریم و مطالب منقول را عین متن نویسندگان آنها فرض کنیم، باید خاطرنشان شویم که آقای صفا در چند فراز از کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران خود» فارس و فارسی به کار رفته در قلم نویسندگان عرب را معادل ایران در برابر قلمرو اعراب دانسته است. ایرانی بودن معادل فارس زبان بودن نیست، تا از آن داعیه ای برای اصرار بر اثبات فارس بودن یک شخصیّت بسازیم؛ بخصوص که فارابی برخاسته از ناحیه ای است که در گذشته و حال ترک نشین بوده است.
      منابع دیگر تأکید کننده بر اصالت ترک فارابی هم آن قدر هستند که نوشته های غیرصریح و قابل تأویل منابع آقای صفا را بی اثر سازند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/9/2021 6:31 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 20

      گذاشتن زبان فارسی به عنوان زبان مادری در دهان دانشمندان این عهد، نکتۀ قابل توجّه دیگر در مواضع و معتقدات ذبیح الله صفا می باشد. در معرّفی ابن سینا به عنوان یکی از حکمای قرن چهارم و آغاز قرن پنجم می نویسد:
      « با آنکه در قرن چهارم و پنجم نوشتن کتب علمی به زبان فارسی دری آغاز شده و هنوز این زبان چنانکه باید آمادۀ بیان مقاصد علمی نگردیده بود؛ ابن سینا از تألیف و تصنیف در این زبان هم غافل نمانده و در جمع آوری و احیاناً ایجاد اصطلاحات فلسفی و علمی به زبان مادری خود پیشرو نویسندگان بعدی ایران گردیده است. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، ص 306)
      خاستگاه ابن سینا یک ناحیۀ ترک نشین بود و همین برای ما در جهت ترک دانستن وی کافی است و این زیاده خواهان و مصادره گرایان هستند که برای اثبات فارس بودن یک شخصیّت برخاسته از بلدۀ ترک؛ باید رنج تکاپو را بر خود هموار کنند.
      فارسی نوشتن و عربی نوشتن هم رسم نویسندگان آن روزگار بود و کمابیش همگان با زبان های مادری مختلف آثار خود را به عربی خلق می کردند و گاه در زبان فارسی هم که در سایۀ بیداری نخبگان و برخی پادشاهان این قوم موقعیّتی یافته بود، کتب و رسالاتی می نوشتند. این فارسی نویسی به هیچ عنوان بر فارسی بودن زبان مادری اشخاص دلالت نمی کرده است.
      ذبیح الله صفا هنگام توصیف وضعیّت شعر فارسی و شاعران فارسی گوی قرن چهارم و نیمۀ اوّل قرن پنجم، به پرگویی و بسیاری شاعران این عصر اشاره می کند و به دنبال آن از نابود شدن دیوان های شاعران این دوره سخن به میان می آورد. او در ذکر یک دلیل عمدۀ محفوظ نماندن این قبیل دیوان ها می نویسد:
      « مراکز عمدۀ رواج این اشعار مانند ماوراءالنّهر و خراسان دچار مهاجمات پیاپی وحشیان زردپوست و قتل و غارت و نهب و تاراج و ویرانی و نابسامانی شد و هزاران کتاب و دیوان و صدها کتابخانه در این گیرودار از میان رفت و لامحاله بسیاری از دیوان های شاعران آن عهد هم در جزو این اشعار بود. » (همان، ج 1، ص360)
      تقریباً در همه جای کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» مقصود ذبیح الله صفا از «قبایل زردپوست و وحشیان زردپوست و مهاجمان زردپوست»، ترکان هستند که گویی در نظر وی در تصرّف شهرهای تاجیکان یک برنامۀ مدوّن و تعریف شده داشته اند که نابودی کتب و کتابخانه ها و دیدن مظاهر تمدّن و فرهنگ، هم به خاطر ذاتی بودن تمدّن ستیزی ترکان جزوی از آن برنامه بوده است!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/10/2021 9:30 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 21

      جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» ذبیح الله صفا با ناسزاگویی به ترک و تأکید بر نقش حکومت های ترک در تنزل روحی و فکری مردم ایران آغاز می گردد. در فصل اوّل این جلد که بر توصیف وضع سیاسی ایران از غلبۀ سلجوقیان بر خراسان تا انقراض دولت خوارزمشاهیان مشتمل است، او با اشاره به سقوط حکومت های به زغم خودش ایرانی در عراق و فارس و کرمان و گرگان و طبرستان می گوید:
      « [این دوره] با تسلّط های پیاپی قبایل و غلامان ترک بر ایران و تشکیل سلسله هایی از رؤسای قبایل بزرگ و کوچک زردپوست و غلامان و سرداران آنان در تمام خاورمیانه و خاور نزدیک همراه است. این دوره را در حقیقت باید دورۀ حکومت های ترک در ایران دانست و حکومت همین سلسله های ترک است که ایرانیان را از اندیشه های بلند پیشین که در بارۀ استقلال و ملیّت خود داشتند، دور و برای اطاعت از هر قوم، چه وحشی و چه متمدّن و هر کس، چه غلام فرومایه و چه شاهزادۀ بلندپایه، آماده کرد و به حالتی از حالات روحی انداخت که حملۀ مغول را بر ایران بدیع و غریب ندانستند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 3)
      مسئله ساده تر از اینهاست. وقتی فقط یک گروه از گذشتگانت را اصل و ایرانی علی الاطلاق پنداشته ای و گروه دیگر هموطن را در جایگاه دشمن نشانده ای؛ راهی جز نگاهی از این دست باقی نمی ماند. ناچاری هموطن غالب را که موبورها و چشم آبی ها او را به عنوان دشمن برایت تعریف کرده اند، در جایگاه دشمن بنشانی و شأنی معادل با غلامی و قبیله ای بودن و بهره مند از رذایل برای ایشان در نظر بگیری و از این طریق رنج و ننگ شکستی را که در اثر آویختن به افسانه ها و روی خوش نشان دادن به تعلیمات دشمنان موبور قرون اخیر نصیب خود می دانی، جبران کنی، امّا جبران که نمی کنی، هیچ؛ قومی را که آنها را اصل و اساس پنداشته ای در معرض اتّهامات قرار می دهی و به خوانندگان القا می کنی که نیاکان تو گروهی ترسو، بی تدبیر، زبون و ناتوان بودند که حتّی قدرت مقابله با غلامانی را که خود خریده بودند، یا قدرت مقابله با گروهی قبایل سرگردان بی آلت و عدّت را هم نداشتند و ناچار شدند افزون از هزار سال سر بر آستان این مردم بی بهره از همه چیز بسایند و دست و پای ایشان را ببوسند و محفوظ ماندن همه چیز خود از آسیب را به رحم و مروّت داشته یا نداشتۀ آنها واگذارند!!
      می شد راه ساده تر و معقول تری را انتخاب کرد و به جای دشمن انگاری ترک، آنها را که واقعاً هم هموطن بودند، خودی پنداشت و در افتخارات فناناپذیر آنها شریک گشت، تا برای جبران ناکامی همیشگی قوم ظاهراً خودی در برابر ترکان ناچار نباشی رو به افسانه بافی، جعل تاریخ، تحریف منابع تاریخی، وارونه نشان دادن حقیقت و ناسزاگویی روی بیاوری.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/11/2021 7:37 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 22

      این خط کج اندیشی صفا نسبت به ترک نمودهای دیگری دارد. او در توصیف تشکیل حکومت ایلکخانیان می نویسد:
      « نخستین دسته از ترکان که در زمرۀ غلامان نبوده و به تشکیل سلسله ای توفیق یافته اند؛ سلسلۀ آل افراسیاب یا ایلک خانیان یا آل خاقان یا خاقانیان و یا قراخانیان است. این سلسله از نژاد ترگ چگلی بوده و مدّت ها در کاشغر و بلاساغون و ختن و ماوراءالنّهر حکومت می کردهاند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 5)
      دسته های دیگر ترکان که حکومت تشکیل دادند هم از غلامان نبودند؛ از سرداران و رؤسا بودند که صفا و همفکرانش برای توجیه شکست ها و نداشته ها این نام را روی آنها گذاشتند و به مدد تکرار و تلقین؛ خود نیز این دروغ را باور کردند. اگر تشکیل حکومت از سوی غلامان به این سادگی ها ممکن و میسّر بود؛ موالی ایرانی هم می توانستند با غلبه بر اعراب حکومت تشکیل دهند و یا آن گروهی که هزار سال غلامی ترکان را کردند؛ جمع شده و یک سلسله متشکّل از غلامان امارت جوی خود تشکیل دهند. این بخش از نوشتۀ صفا نکتۀ دیگری هم دارد. هم او و هم دیگر پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی به طور معمول به سلسله های ترک بیرون از ایران معمولاً کمتر ناسزا می گویند و ایلک خانیان و بعدها عثمانیان و گورکانیان بهرۀ کمتری از بد و بیراه گویی این گروه دارند. صفا و همفکرانش بیشتر متخصّص ناسزاگویی به هموطن هستند.
      گاهی اتّفاقات غریبی رخ می دهد و اختیار کار و قلم از دست صفا و همانندان او خارج می شود و از سر ناچاری یا از سر نداشتن تمرکز و انسجام فکری لازم؛ ناچار به اعتراف به خصایل و سجایای ترکان می شوند. صفا در ذکر علل پیشرفت های سریع سلجوقیان می نویسد:
      « از علل عمدۀ این پیشرفت های سریع وحدت مقاصد سران این حکومت و حاجت شدید ترکمانان به فتح بلاد پرثروت و اعتیاد آنان به زندگی سخت در بیابان های وسیع و قطع مراحل زیاد بدون احساس خستگی و سرعت عمل و جنگجویی و دلاوری ترکان غز و نیز سایر قبایل ترک بود که در خدمت سلاجقه درآمده بودند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 11)
      اعتراف صفا به این ویژگی های ترکان بیشتر ریشه در بدیهی بودن آن دارد و البتّه صفا در این نوشته ها به قدرت سازماندهی نیروها و مدیریّت نظامی، فنون مربوط به راهبری نیروها در سرزمین های ناشناخته، قدرت تدارک آذوقه و دیگر مایحتاج نیروها، اتّخاذ تدابیر نظامی لازم در میدان های جنگ و به تعبیر امروزی ها جنگ تاکتی کها و پیروزی ساختن از شکست از سوی شاهان و سرداران ترک اشاره ای نکرده است.
ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/13/2021 7:52 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 23

      ستایش از سلحشوری یا تدبیر ترکان از سوی ذبیح الله صفا امری اتّفاقی بوده که ناخواسته که دستش دررفته بود، چرا که بلافاصله با پیش کشیدن وزیر سیاس و سالوسی به نام خواجه نظام الملک می کوشد با استفاده از سیاست انداختن موش در دیگ، او را در فتوحات سلجوقیان سهیم گرداند:
      « این جنگاوری و فتح و پیروزی تا پایان عهد ملکشاه (465 ـ 485) امتداد یافت؛ خاصّه که در دورۀ او و پدرش الب ارسلان (455 ـ 465) وزیر کاردان و لایقی چون نظام الملک امور مملکت وسیع سلجوقی را اداره می کرد و سازمانی که او برای حکومت سلجوقی ترتیب داد؛ سلطنت آنان را از حال سلطۀ یک قوم وحشی بیابانگرد بیرون آورد و تشکیلاتی منظّم بدان بخشید. » (همان، ج 2، ص 11)
      خوشبختانه در کشور ما دروغ و وارونه نمایی مالیاتی ندارد و می توان هر سخن بی پایه ای را نوشت و در لا به لای کتب، آن هم کتب مرجع جای داد. بر اساس سنّت رایج در میان نویسندگان معاصر ایرانی، جایی که سخن از پادشاهان آن وری است، خود آن پادشاهان مرکز و محور همۀ اتّفاقات هستند و همۀ تدابیر به ریش کوروش و داریوش و اردشیر و انوشیروان و اسماعیل و یعقوب لیث و مرداویج و غیره بسته می شود و زمانی که سخن از شاه ترک به میان می آید مصدر همۀ امور و تدابیر ابوالعباس اسفراینی و حسنک وزیر و خواجه احمد حسن میمندی و خواجه نظام الملک طوسی و خواجه عمیدالمک کندری و نظایر آنها هستند و شاه چون فرد بی اختیار و بی تدبیر چشم به دهان وزیر خردمند و باهوش ایرانی یا پارسی دارد!
      این وزرای باهوش ایرانی اگر بیل زن بودند باغ خود را بیل می زدند. وزرای باهوش ایرانی دربار آل سامان و آل بویه و آل زیار اگر این کاره بودند؛ کاری می کردند که سلاطین این سلسله ها به دولت های مستعجل تبدیل نشوند و بالاتر از آن به ترک امان نمی دادند که حکومت تشکیل دهد و هزار سال دیگران را به دنبال خود بکشاند.
      اگر محمود و مسعود و طغرل و الب ارسلان و ملکشاهی نبود از هزار خواجه نظام الملک آبی برای این کشور گرم نمی شد. این از تدبیر و سیاست ترکان بود که به مانند تنگ نظران عمل نکرده و وزارت و امور دیوانی را به ترکان محدود نکرده و هر که را که توان ادارۀ بهتر امور را داشت برکشیدند، تا امور ملک بهتر اداره شود. واقع مطلب این بود و نظام المک و دیگران بدون داشتن  قدرت، دریادلی، حمایت، برکشیدن نیروهای کارآمد، فرصت و آزادی عمل دادن به آنها و رعایت شایسته سالاری و بی اذن و حکمی از جانب سلاطین ترک کاره ای نمی شدند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/14/2021 9:42 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 24

      از نظر دکترذبیح الله صفا کار حکومت های ترک جز آسیب رساندن به ایران چیز دیگری نبوده است و در مقام داوری تنها می توان گفت کدام سلسلۀ ترک کمتر و کدام بیشتر آسیب رسانده است. او در مقایسۀ سلسله های ترک، خوارزمشاهیان را آسیب زننده ترین حکومت ترک به کلیّت ایران محسوب داشته، می نویسد:
      « دولت پهناوری که خوارزمشاهیان آل اتسز ایجاد کرده بودند؛ مانند همۀ حکومت های دیگر که از غلامان و قبایل ترک نژاد تشکیل شده بود، جز ایجاد خونریزی های جدید و از میان بردن خاندان های قدیم و افزودن بر وحشت و اضطراب مردم و افزایش انتشار قبایل ترک، نتیجه ای برای ایرانیان نداشت ... سلسلۀ خوارزمشاهیان آل اتسز نه تنها از یک خانوادۀ ترک نژاد به وجود آمد، بلکه باید گفت این خانوادۀ ترک نژاد بر اثر آمیزش شدید با زردپوستان و حتّی همدست شدن با قبایل مختلف قرلق، قنقلی و قراختایی و قفچاق و اورانی در موارد مختلف و تحریک قراختاییان به فتح ماوراءالنّهر و امثال این افعال بیش از هر حکومت دیگر به ایران آسیب رسانید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 1، صص 34 ـ 33)
      اتّفاقات دوران حکومت های ترک از نظر ماهیّت رخدادهای سیاسی و نظامی تفاوتی با وقایع دوران حاکمیّت های سلسله های به زعم ایشان ایرانی نداشت. مرور رخدادهای سیاسی و نظامی حکومت های طاهری، صفاری و سامانی و بویی و زیاری مبیّن هیچ تفاوت معنی داری نیست و جنگ و تصرّف سرزمین ها و تحمیل هزینه های این توسعه طلبی ها بر مردم عادی خلاصۀ این اتّفاقات است و تنها تفاوت در این میان اختلاف اسامی و قومیّت حکومت هاست.
      یک طرف به نام ایرانی بودن اسامی عربی و عبری دارد چون طاهر و طلحه و عبدالله و یعقوب و اسماعیل و نوح و منصور و علی و حسن و احمد و یک طرف ترک است و اسامی ترکی دارد چون سبکتکین و بلگاتکین و طغرل و الب ارسلان و اتسز و آلتونتاش و مانند اینها که البتّه تحت تأثیر همنشین بد آنها نیز به مرور اسامی ترکی خود را واگذارده و به همراه ایرانیان آقای صفا به ته چاه می روند و نسل های متأخّر اسامی محمود و مسعود و مودود و ملکشاه و جلال الدین پیدا می کنند. کاری که صفا و امثالهم در این میان انجام می دهند؛ برجسته کردن اتّفاقات ناخوشایند دوران سلسله های ترک و مکتوم نگه داشتن اتّفاقات سوء سلسله های به اصطلاح ایرانی این سوی چوب و کشاندن لعابی از تمدّن و فرهنگ و ادب نوازی و علم دوستی بر چهرۀ آنها است.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/15/2021 7:29 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 25

      ذبیح الله صفا گاهی دست به مقایسه هم می زند تا نشان دهد؛ در میان ظلمتی که حکام ترک بر ایران گسترده بودند، گاهی نوری جرقه می زده و حکومت های طیّب و طاهر فارسی صاعقه وار نوری بر پهنۀ تاریک ایران می تاباندند:
      « در این دورۀ تاریک و پرآشوب که عهد تسلّط ترکان و دورۀ انقلاب و وحشت در ایران است و آن را به تمام معنی باید مقدّمۀ حملات سخت قبایل زردپوست در قرن هفتم شمرد، در بعضی از نواحی ایران بازماندگانی از سلاله های ایرانی حکومت داشتند که هر یک از آنها به نوبۀ خود زود یا دیر به دست امرای ترک راه دیار عدم گرفتند و یا اثر وجودی خود را از دست دادند. از جملۀ این خاندان ها هستند جانشینان علاءالدّولۀ کاکویه حکمران دیلمی اصفهان، اتابکان یزد، ملوک شبانکاره، امرای طبرستان، امرای آذربایجان، ملوک غور. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص38)
      قول ذبیح الله صفا در این بخش نمونۀ خوبی از مکتب تاریخ نویسی ایران است. در این مکتب علائق نژادی به تنهایی معیار تشخیص، تحلیل و داوری تبدیل می شود و بر این اساس خوب و بد طبقه بندی می شوند. او بعد از این توضیحاتی در بارۀ حکومت های سلاله هایی ایرانی عرضه می کند که کمابیش همگی به دوبخش تقسیم می شوند.
      یک بخش مربوط به جنگ ها و رقابت ها و توسعه طلبی های ارضی است که تفاوتی با توضیحات مربوط به اتّفاقات حکومت های ترک ندارد و بخش دیگر رنگ و لعابی از ناز و متمدّن و بافرهنگ بودن است که بر سر و روی این سلسله ها می کشد که مثلاً اتابکان ایرانی یزد به ایجاد ابنیه و عمارات و آبادانی ولایت خود توجّه داشتند و ملوک شبانکاره مردمی فضل دوست و فاضل و شاعر بوده اند و شروانشاهیان ادب دوست و آل باوند ملجأ شیعه بودند و ملوک غوریّه مانند سایر ملوک ایرانی نژاد در فتوحات خود بیم و اضطرابی را که پادشاهان ترک نژاد این عهد معمولاً در دل ها می افکندند، ایجاد نمی کردند!!
      صفا در ادامۀ توضیحات خود به سلسلۀ احمدیلیان در آذربایجان اشاره کرده و آن را سلسله ای کرد معرّفی میکند که از اعقاب احمدیل پسر ابراهیم بن وهسودان روّادی کردی بوده اند که مراغه را در دست داشته اند و قدرت ایشان از اوایل قرن ششم آغاز شد. او در ادامۀ مطلب، در بارۀ این سلسله می نویسد:
      « بعد از احمدیل پسرش آقسنقر نزد سلطان محمود از سلاطین سلجوقی عراق رتبت و مکانتی یافت. بعد از آقسنقر پسرش نصره الدّین ارسلان آبه خاصبک و پس از وی فلک الدّین و علاءالدّین کرپ ارسلان از این خاندان مشهورند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 44)
      اساس کار صفا در این بخش بر کتاب «شهریاران گمنام» کسروی استوار است و او چشم بسته گفته های کسروی را که بیمارتر از خود وی بود، می پذیرد و هیچ از خود نمی پرسد این چه سلسلۀ کردی بوده که حاکمانش پی در پی اسامی ترکی داشته اند؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/16/2021 6:42 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 26

      ذبیح الله صفا در فصل دوم از جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به توصیف اوضاع اجتماعی ایران از آغاز سلاجقه تا حملۀ مغول می پردازد. می توان گفت این بخش بیش از آنکه توصیف وضع اجتماعی آن دوران باشد، آینه ای است که غلیان خشم و نفرتی را که عارض نویسنده گشته، منعکس می کند و او به سان کسی که اختیار از کف داده و تسلّطی بر خود و قلم خود ندارد، سخن می گوید. در این بخش تیرهای نفرت و خشم مسلسل وار ترکان را را نشانه می روند و صفا دیوانه وار هر آنچه در تیردان خشم و نفرت خود دارد بی رحمانه نثار ترک می کند.
      او از غلبۀ ترک در این عهد می نالد. از سقوط سلسله های ایرانی در برابر ترکان جنگاور ابراز خشم می کند. امرا و سلاطین ترک را به صورت علی الاطلاق فاسد معرّفی می کند. از داشتن نقائص اخلاقی و بی رحمی و شراب خوارگی و عیّاشی و بی حفاظی و سفّاکی و تعدّی به جان و مال مردم از سوی امرا و سلاطین ترک می گوید و این سوء رفتار را نتیجۀ بیگانه بودن آنها نسبت به ایران و اعتقاد به دوشیدن ایرانیان مغلوب و منکوب شده می داند.
      تنها حربۀ دفاعی و آرامش بخش برای صفا در این صفحات غلام غلام کردن های پیوستۀ اوست که گویی با تکرار ترکیب «غلامان ترک» در پی آرامش و انتقامی است. در این راه او تا آنجا پیش می رود که منازل ایرانیان را سرشار از غلامان ترک معرّفی می کند. از وجود هزاران غلام در خانۀ وزرا و صدور ایرانی سخن می گوید و سپس برای این غلامان بازار و بنگاه تعیین می کند و از صدور مازاد غلامان ترک به دیگر نواحی خبر می دهد!!
      از اینجا به بعد او دوباره به ذکر مصیبت رسیدن غلامان ترک بر تخت های سلطنت رجوع می کند و از عوارض این بر تخت رسیدن ها وااسفاها سر می دهد و از دولت مستعجل بودن حکومت ها در اثر امارت جویی غلامان شکایت ها دارد. در دنبالۀ کار خشم و نفرت جای خود را به وقاحت می دهد و او در باب صورت های مختلف استفاده از غلامان ترک سخن می گوید و خصوصاً بازیچۀ شهوت امرای عهد شدن را یکی از این صورت ها می داند.پراکنده گویی هم کم ندارد. از ادّعای قیمت های آن چنانی برای خرید غلامان ترک تا ساختن سراپرده به مانند سراپردۀ شاه برای این قبیل غلامان و بخشیدن خزانه ای به وسعت خزانۀ شاه تا اختصاص ده هزار سوار به غلام و در جای دیگر بخشیدن سی هزار سپاهی به غلامی دیگر و دست آخر کشتن این قبیل غلامان برای تفریح!
     غرض مؤلّف از یافتن یا بافتن این داستان ها آن است که بگوید شاهانی که از این جمع غلامان به حکومت دست می یافتند انسان هایی بودند که به رذالت و زشت خویی عادت یافته و از بزرگی و عزت نفس تهی گشته بودند. از همین روی، به محض رسیدن به شاهی بر گردن مردم سوار می گشتند و بیدادها بر آنان روا می داشتند و علما هم آماج خفت و خواری این ملعبه های غلام بارگان ترک بودند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز=2

بیلدیریش, [11/16/2021 6:42 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 26

      ذبیح الله صفا در فصل دوم از جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به توصیف اوضاع اجتماعی ایران از آغاز سلاجقه تا حملۀ مغول می پردازد. می توان گفت این بخش بیش از آنکه توصیف وضع اجتماعی آن دوران باشد، آینه ای است که غلیان خشم و نفرتی را که عارض نویسنده گشته، منعکس می کند و او به سان کسی که اختیار از کف داده و تسلّطی بر خود و قلم خود ندارد، سخن می گوید. در این بخش تیرهای نفرت و خشم مسلسل وار ترکان را را نشانه می روند و صفا دیوانه وار هر آنچه در تیردان خشم و نفرت خود دارد بی رحمانه نثار ترک می کند.
      او از غلبۀ ترک در این عهد می نالد. از سقوط سلسله های ایرانی در برابر ترکان جنگاور ابراز خشم می کند. امرا و سلاطین ترک را به صورت علی الاطلاق فاسد معرّفی می کند. از داشتن نقائص اخلاقی و بی رحمی و شراب خوارگی و عیّاشی و بی حفاظی و سفّاکی و تعدّی به جان و مال مردم از سوی امرا و سلاطین ترک می گوید و این سوء رفتار را نتیجۀ بیگانه بودن آنها نسبت به ایران و اعتقاد به دوشیدن ایرانیان مغلوب و منکوب شده می داند.
      تنها حربۀ دفاعی و آرامش بخش برای صفا در این صفحات غلام غلام کردن های پیوستۀ اوست که گویی با تکرار ترکیب «غلامان ترک» در پی آرامش و انتقامی است. در این راه او تا آنجا پیش می رود که منازل ایرانیان را سرشار از غلامان ترک معرّفی می کند. از وجود هزاران غلام در خانۀ وزرا و صدور ایرانی سخن می گوید و سپس برای این غلامان بازار و بنگاه تعیین می کند و از صدور مازاد غلامان ترک به دیگر نواحی خبر می دهد!!
      از اینجا به بعد او دوباره به ذکر مصیبت رسیدن غلامان ترک بر تخت های سلطنت رجوع می کند و از عوارض این بر تخت رسیدن ها وااسفاها سر می دهد و از دولت مستعجل بودن حکومت ها در اثر امارت جویی غلامان شکایت ها دارد. در دنبالۀ کار خشم و نفرت جای خود را به وقاحت می دهد و او در باب صورت های مختلف استفاده از غلامان ترک سخن می گوید و خصوصاً بازیچۀ شهوت امرای عهد شدن را یکی از این صورت ها می داند.پراکنده گویی هم کم ندارد. از ادّعای قیمت های آن چنانی برای خرید غلامان ترک تا ساختن سراپرده به مانند سراپردۀ شاه برای این قبیل غلامان و بخشیدن خزانه ای به وسعت خزانۀ شاه تا اختصاص ده هزار سوار به غلام و در جای دیگر بخشیدن سی هزار سپاهی به غلامی دیگر و دست آخر کشتن این قبیل غلامان برای تفریح!
     غرض مؤلّف از یافتن یا بافتن این داستان ها آن است که بگوید شاهانی که از این جمع غلامان به حکومت دست می یافتند انسان هایی بودند که به رذالت و زشت خویی عادت یافته و از بزرگی و عزت نفس تهی گشته بودند. از همین روی، به محض رسیدن به شاهی بر گردن مردم سوار می گشتند و بیدادها بر آنان روا می داشتند و علما هم آماج خفت و خواری این ملعبه های غلام بارگان ترک بودند!!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/17/2021 9:28 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 27

      ذبیح الله صفا آیین و قواعد خرید برده هم وضع می کند و از شروط و توجّه به کیفیّات بندگان سخن می گوید و سپس بندی در باب اجناس و انواع بندگان بدین شرح می آورد:
      « اجناس غلامان عبارت بود از ترک و ارمنی و رومی و هندی و حبشی و نوبی. جنس ترک خود بر نُه نوع بود که از جملۀ ایشان از همه بدخوتر خفچاق و غز بودند و از همه خوش خوی تر و فرمانبردارتر ختنی و خلخی و تبتی و از همه سست تر و کاهل تر چگلی و از همه بلاکش تر و سازنده تر تاتار و یغما. اجناس غلامان ترک از همه مطبوع تر و نیکوتر شمرده می شدند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2،  ص 75)
      جالب است که در شمارش ملیّت و قومیّت بردگان از جانب نویسنده، نامی از تسلیم پذیرترین قوم منطقه نیست، قومی که متخصّص شکست از مهاجمان و خدمت گزاری بر غالبان و پیروزمندان بود. این حضرت اکثر طوایف ترک را در سر سفرۀ ضیافت بردگی نشانده و معلوم نکرده این بندگان را چه کسی از این قوم سلحشور و جنگاور و مغرور و تاریخ ساز؛ گرفته است.
      اینها همه از عوارض یک اشتباه تاریخی ترک است. شمشیر و تخت و کلاه و خزانه و سپاه را برداشتن و قلم را فروگذاشتن، تا قوم زیردست در سایۀ حس نفرت و حقارت حاصل از شکست و زیردستی، آنچه را می خواهد، بنویسد و امروز ورّاث آن کتاب سازان با تکیه بر خزعبلات ایشان، ترک همیشه سرافراز و غالب و حاکم را تا سرحد بردگی و غلامی تنزّل دهند.

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/18/2021 8:29 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 28

      یکی از تأکیدات ذبیح الله صفا تلاش او برای متأخّر نشان دادن حضور ترکان در فلات ایران است. بر این اساس می کوشد نشان دهد که تا اواخر قرن چهارم ترکان هنوز به صفحات داخلی ایران نفوذ نکرده و تنها در نواحی شرق و شمال شرق به حدود ایران نزدیک گشته بودند.
      « پیشرفت این طوایف در این حدود تا اواخر قرن چهارم با همۀ مقاومت سامانیان به تدریج در میان اراضی مسلمان نشین و آریایی صورت می گرفت، چنانکه در قلمرو غزان و خرلخان و بعضی نواحی وجود داشت که در آنجا مسلمانان با کفار درآمیخته و مطیع آنان بوده اند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 82)
      مدّعی مسلمانی گشتن صفا در این فراز و دلخوری او از آمیختگی مسلمانان با ترکان در برخی نواحی و سپس تسلّط ترکان کافر بر اراضی مسلمین از بدایع روزگار است. زندگی فردی و اجتماعی ذبیح الله صفا تناسبی با سیرۀ یک مسلمان عامل به احکام دین نداشت تا در سایۀ غیرت دینی از تسلط ترکان کافر کیش بر مسامین متأسّف باشد.
      از طرف دیگر این قبیل ادّعاها مغایر با مسلّمات تاریخ ایران بود. ترکان مدّت ها قبل از این در بغداد و حوالی آن حضور داشتند. گروه هایی از ترکان به عنوان سپاهی در میان نیروهای آل زیار به سر می بردند. پیش از زمان مورد اشارۀ صفا، ترکان به نیروی مؤثّری در دربار سامانیان بدل گشته بودند و باز قبل از زمان مورد اشارۀ این نویسنده، شالودۀ حکومت ترک غزنوی در غرنین و بخشی از افغانستان بنیاد گذاشته شده بود. اینها نکاتی است که حتّی در خود نوشته های ذبیح الله صفا مورد اشاره قرار گرفته است.
      بر این موارد می توان نظر محقّقان بسیار در بارۀ قدیم بودن ترکی در آذربایجان را هم افزود و شواهدی متعدّدی از منابع عربی و فارسی برای اثبات این امر اقامه کرد. قول صفا در باب «اراضی مسلمان نشین و آریایی» هم حکایتی است. معلوم نیست اجداد این حضرات در چه زمانی از تاریخ؛ سند املاک ایران را به نام خود ثبت کرده اند که اینک ورّاث آنها در روزگار حاضر مدّعی ارث پدران خود گشته اند؟!

ادامه دارد ...
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/20/2021 8:52 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز ۲۹
 
      صفا در بخشی با عنوان پیشرفت ترکان در اراضی ایرانی؛ کاشغر و بلاساغون را از نخستین مبدأهای حملۀ ترکان به اراضی به تعبیر خود «ایرانی» قلمداد کرده و از نخستین حملات ترکان در ربع پایانی قرن چهارم به «شهرهای آریایی ایرانی» سخن می گوید و از ناتوانی سامانیان در کنترل این حملات ابراز تأسّف می کند، لیکن ابراز تأسّف اساسی او در جای دیگری خودنمایی می کند:
      « متأسّفانه چون این مهاجمان به سلاح اسلام مسلّح شده بودند، تسلّط آنان بر بلاد اسلامی در نظر مسلمانان با اشکالی همراه نبود و بعضی از دهقانان قسمتهای شرقی ماوراءالنّهر که در دورۀ ساسانی مانند دیگر مرزبانان در قلمرو خود قدرتی داشته و در دورۀ سامانی این قدرت را از دست داده بودند، با حملات ترکان بر دولت سامانی موافقت داشته اند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 85)
      اعتراف صفا به موافقت مرزبانان ایرانی با ترکان در حمله به اراضی سامانی نشان می دهد نیاکان فرضی صفا از سجیّۀ خیانت و نان به نرخ روز خوردن هم بهره داشته اند. با این وجود نویسنده از در تقبیح خیانت این مرزبانان درنمی آید، بلکه به شیوۀ کره گرفتن از آب از این امر به عنوان عاملی در جهت توجیه و توضیح پیش رفتن کار ترکان یاد می کند.
      ذبیح الله صفا از اسلام آوردن ترکان با تأسّف یاد می کند و گناه ناتوانی اجداد فرضی خود در دفاع از قلمروشان و خیانت گروهی دیگر از آنها را به حساب اسلام یا مسلمان شدن ترکان می گذارد. این اتّفاق در حالی رخ می دهد که صفا بر خلاف مشرب سیاسی و اعتقادی خود، در این کتاب دعوی حمایت از اسلام دارد و از گسترده شدن قلمرو اسلام و تشیّع به جانفشانی ایرانیان به نیکی یاد می کند!
      جانب دیگر قضیّه مقبول واقع شدن ترکان در جامعۀ به زعم وی ایرانی، در سایۀ مسلمان گشتن ایشان است و او ادّعا می کند گردن نهادن ایرانیان به حاکمیّت ترکان در سایۀ مسلمانی و خودی پنداشتن ایشان به خاطر هم دینی رخ داده است. این ادّعا راه به هیچ دهی نمی برد. ایرانیان ذبیح الله صفا اسکندر ظاهراً مقدونی را با وجود بیگانه بودن و اختلاف دین پذیرفتند. به حاکمیّت اعرابی که ادیان ایرانی نداشتند؛ گردن نهادند و به مغول های مهاجم شمنی مذهبی هم، نه نگفتند، تا معلوم شود مسلمانی ترکان عامل اصلی تن دادن اجداد فرضی یا عینی شووینیست های وطنی معاصر به حاکمیّت ایشان نبوده است.
 
 ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/21/2021 6:46 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 30

      فصول اوّل و دوم از جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» هم جز ناسزاگویی به ترک مضمون مهم دیگری ندارد و نویسنده در افزون از یکصدوسی صفحه هر آنچه در توان داشته علیه ترک به کار گرفته و می توان مطمئن بود که در این بخش نکته ای از زشتی و پلیدی نمانده که به ترک منتسب نکرده باشد. در این دو فصل عناوین مطلب عوض می شوند، لیکن در ذیل هر عنوانی تنها حکایت بدگویی از ترک تازه می شود و صفا هر بد می گوید گرم تر می شود و از در دیگری درمی آید.
      یک جا با تکیه بر قول یک کتاب قدیمی، نسبت سگ به ترکان می دهد. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 108) یک جا ترکان را گرسنه و بینوا می خواند. (همان، ج 2، ص109) یک جا برای تاجیکان چهره ای مؤقّر و متین و ثروتمند ترسیم کرده و ترکان را گدا صفت و گرسنه نشان می دهد. (همان، ج 2، ص 109) در جای دیگری غلامی و وحشی گری و بیابانگردی را برای این قوم تازه می گرداند. (همان، ج 1، ص 102) جایی امرای ترک را مردم بدسابقۀ آدم کش خطاب می کند (همان، ج 1، ص120) انتساب صفات سفّاک و فاسد و غارتگر و خشن و شرابخواره و غلام باره به سلاطین و امرای ترک و گاه مردم عادی ترک هم که نقل و نبات مجالس اوست. در کنار این توصیفات و انتساب علی الاطلاق رذایل به ترک، او وزرای ایرانی را نقطۀ امید ایران در آن روزگار دانسته، می نویسد:
      « وجود عدّۀ زیادی از رجال بزرگ سیاست، خاصّه وزیران معروف که غالباً از خاندان های بزرگ بوده اند و همچنین خاندان های ریاست مانند آل مازه و آل خجند و نظایر آنها در بسیاری از بلاد، خود از وسیلۀ تازه ای برای سکونت اوضاع در برخی بلاد و تجمّع رجال علم و ادب در آن نواحی بود. در حقیقت همین رجال و خاندان های ریاست هستند که توانستند بازماندۀ نظام اجتماعی را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم نگاهبانی کنند و مرده ریگ نیاکان را آسان از چنگ ندهند و گرنه امرا و سلاطین و خاندان های امارت که به وسیلۀ آنها تشکیل می یافت، غالباً از حیث اخلاق و حراست از نوامیس اخلاقی به مفت نمی ارزید. » (تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 121)
      شاید اگر وزرای باهوش ایرانی و خاندان های ریاست و فرهنگ پارسی به جای تملّق یا اطاعت و همکاری، مردم را به جنگ با ترکان ترغیب می کردند و مانع تسلّط آنها بر امور می شدند، اوضاع به گونۀ بهتری برایشان پیش می رفت و ذبیح الله صفا در نقش مدّعی نوادگی ایشان، مجبور نمی شد شکست و تسلیم پذیری نیاکان را با دروغ و ناسزاگویی علیه ترک جبران نماید و از «مفت نیرزیدن» آنها سخن به میان آورد.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/23/2021 6:32 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 31

      فصل سوم از جلد دوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به تشریح عقاید و مذاهب در قرون پنجم و ششم اختصاص دارد. با وجود اینکه مقرّر است فضای گفتگو در بارۀ دین و مذهب و اعتقادات باشد، لیکن در اینجا هم برای پرهنری چون دکترصفا میدان برای بدگویی از ترک تنگ نیست. او با اشاره به دخالت سلاطین در امور دینی مردم، نخست سلاطین سامانی و بویی و امرای طبرستان را مراعات کنندگان آزادی دینی معرّفی میکند، سپس مطابق انتظار ترکان را عامل تنگنظری و سختگیری در امور دینی می شناساند، آنگاه با خلق حماسه ای بلند و غرّا در باب دریادلی سلاطین ایرانی نژاد و تنگ نظری سلاطین ترک می نویسد:
      « این بود رفتار پادشاهان در قرن چهارم؛ یعنی در دورۀ تسلّط امرای ایرانی نژاد، امّا از آغاز قرن پنجم که دورۀ تسلّط ترکان غزنوی است وضع دگرگون شد و پادشاهان غزنوی روش دیگری که عبارت از تمسّک به ذیل دیانت و غالباً تظاهر دروغین به دین بود، پیش گرفتند ... این بود سیاستی که به وسیلۀ غلامان ترک نژاد غزنوی شروع شد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 137)
      توضیح و استدلال صفا برای پیش گرفتن چنین سیاست دینی از جانب ترکان هم بسیار شنیدنی است. از نظر او مردم ترک طبعاً و خلقاً مردم ساده ای بودند و به همین دلیل در امر دین و عقیده متعصّب و تنگ نظر از آب درمی آمدند:
      « غزان سلجوقی و دیگر طوایف ترک که بر مذهب اهل سنّت و به حکم سادگی طبع مردمی خرافی و متعصّب در عقاید خود بودند، بعد از غلبه بر ایران و تشکیل حکومت، این سیاست را دنبال کردند و بر سختی و شدّت آن افزودند و کار را بر مخالفان خود چنان تنگ گرفتند که نظیر آن را جز در ابتدای دورۀ صفویّه که آن هم از ادوار سخت تعصّبات مذهبی و دورۀ مثله کردن و قطعه قطعه نمودن و پوست کندن مخالفان مذهبی سلاطین است، در دیگر ادوار تاریخی ایران نمی توان دید. » (همان، ج 2، ص 137)
      نویسنده بر پایۀ تمایلات نژادگرایانۀ خود، بی هیچ محابایی ترکان را قومی ساده اندیش و مستعد خرافات و تعصّب در دین معرّفی می کند و می کوشد چنان وانمود کند که تفتیش عقاید و سختگیری دینی در زمان حکومت ترکان در ایران جاری و ساری بوده، لیکن در زمان حکومت های ایرانی نژاد، همه چیز از گل و بلبلی بودن اوضاع حکایت می کرده است.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/24/2021 8:03 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 32

          ذبیح الله صفا گستاخی هایی از نوع آنچه گفته شد را یک بار هم در موقع گفتگو در بارۀ انحطاط علوم عقلی در میانۀ قرن چهارم تا آغاز قرن پنجم تکرار کرده، می نویسد:
      « اتّفاق را غلبۀ عنصر ترک بر دستگاه خلافت، که بنیاد آن در عهد خلافت المعتصم گذاشته شده بود، نیز بدین امر یاری کرد و سادگی ذهن و تعصّب ذاتی این قوم، به اهل سنّت و حدیث و فقها و مردم متعصّب و عامّه فرصت نیکویی برای آزار صاحبنظران و فیلسوفان و عاقلان قوم داد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص272)
      بخش مهمّی از بار علوم عقلی بر دوش دانشمندان ترک سنگینی کرده است. قومیّت ترکی برخی از این دانشمندان به دلیل وجود جزء ترکی در اسامی ایشان قابل کتمان نیست، هر چند آقای صفا کهنه کارتر و معاندتر از این حرف هاست که با وجود این اجزاء روشن کنندۀ هویّت، تن به واقعیّت دهد، همان گونه که در تشکیک اصالت ترکی ابونصر فارابی چنین عنادی را آشکار کرده بود.برخی از این دانشمندان ترک اسامی عربی داشته اند. داشتن نامهای عربی و کنار گذاردن اسامی ترکی حاصل همنشینی با قومی بود که هر گاه به عربی می رسید؛ دست و پایش را گم می کرد و به پیشواز این زبان می رفت و تندروترین شعوبیان آن قوم در انتخاب نام های عربی از هم سبقت می جسته اند.
      در سایۀ این اسامی عربی زمینه برای مصادره گرایان معاصر ایرانی فراهم آمده تا با تعریف ها و تقسیم بندی های خاص خود در اطلاق نام ایرانی بر سرزمین ها، بلاد و سکونت گاه های ترکان، شخصیّت های برخاسته از این نواحی را به طور دربست به قوم خود منتسب کنند و هر چه بخارایی، سمرقندی، فارابی، مروی، خوارزمی، خیوه ای و بلخی و از این قبیل بوده به ایرانی و به عبارت بهتر فارس منتسب کنند و راه را برای نتیجه گیری های غلط و زیاده خواهانۀ خود فراهم نمایند. ترک اگر ذهن و ضمیر ساده ای داشت چگونه به قاعدۀ یک هزاره و افزونتر دارندگان اذهان مرکّب و پیچیده را پیوسته به دنبال خود کشاند؟!

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/25/2021 7:39 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 33

      نفرت ذبیح الله صفا از ترک به درجه ای است که اطلاق صفاتی چون: سادگی ذهن و تعصّب در دین و خرافی بودن به ترک هم او را آرام نمی کند، به همین جهت در بخش دیگری از نوشته هایش می کوشد داس را از بیخ زده و ترک را به کلّی بی نصیب از قدرت فهم علوم عقلی معرّفی کند:
      « با غلبۀ ایّوبیان و ممالیک آنان در نواحی غربی اسلامی و تسلّط عدّه ای از غلامان و سرداران ترک در بازماندۀ ممالک سلجوقی، که هیچیک را حوصلۀ فهم علوم عقلی و ترویج علم و تشویق علما نبود، کتابخانه های عظیم بر باد رفت و حوزه های علم برچیده شد و علوم عقلی که با آن همه رونق و شکوه در تمدّن اسلامی استقبال شده بود، راه اندراس و انطماس گرفت. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 274)
      درجۀ درک و شعور بخش اعظمی از ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایران همینی است که در این بخش مشاهده می شود. در این قبیل اظهار نظرها گوینده در وهلۀ اوّل با خلقت انسان مشکل دارد و اعتقاد او بر این است که ترک به طور طبیعی و فطری از قدرت ذوق و سرمایۀ درک علوم و فهم سیاست و ادارۀ امور بی نصیب است. در وهلۀ دوم، این قبیل اظهار نظرها بی بهرگی گوینده را از حداقل های ادب و نزاکت معلوم می دارد و در وهلۀ سوم نشان می دهد این گروه به میزان وحشت آوری از راز و رمز حفظ وحدت ملّی و الزامات هم وطنی بی نصیب هستند.
      می توان نکتۀ چهارمی را هم افزود و گفت: دارندگان چنین نگاهی تهی مغزانی هستند که به تعبیر سعدی کتاب هایی چند بر آنان بار شده است. بی شک کسان و صاحب منصبانی که محیط امنی برای این نوع گرایشات تأمین کرده و زمینۀ این قبیل اظهار نظرها را فراهم نموده و میدان فراخی برای جولان این قبیل نوشته های نژادپرستانه فراهم می سازند؛ شریک گناه ایشان و سهیم در عواقب سوء چنین اظهار نظرهایی هستند. مضمون ناتوانی ترک از فهم علوم عقلی یا بی نصیب بودن این قوم از «ذوق و عقل و فهم» اگر منحصر به این نادان بود؛ مشکل کمتر بود، درد آنجاست که ما در نوشته های کسان بسیاری از پیروان این نحلۀ فکری با نگاه و نوشته هایی از این نوع مواجه هستیم.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/27/2021 5:43 PM]
دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 34

      صفا در چند بخش از کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به نفوذ لغات ترکی در فارسی اشاره می کند. روش او در این بخش کمی متفاوت با همفکران اوست. اکثر ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی هنگامی که به لغات ترکی در فارسی می رسند، می کوشند ضمن اندک نشان دادن این قبیل لغات، آنها را منحصر به پاره ای اصطلاحات نظامی و دیوانی کنند و ادّعا کنند این اصطلاحات با کنار سلسله های ترک، فراموش شده و زبان فارسی از ننگ تحمّل کلمات ترکی آزاد گشته است.
      صفا در این باره رفتار غیرمترقّبه ای بروز می دهد. از نظر وی کلمات دخیل ترکی در فارسی اندک نیستند و علاوه بر اسامی و اصطلاحات نظامی و اجتماعی و اداری شامل مفردات ترکی نیز می گردد که به تعداد بسیار وارد زبان فارسی شده اند:
      « از نتایج مستقیم تسلط قبایل و غلامان ترک و تشکیل دولتهای آنان در ایران یکی انتشار اصطلاحات نظامی و اجتماعی و اداری و رواج برخی از مفردات لهجات ترکی و شیوع اسامی ترکان در این سرزمین است. اگر بخواهیم ابیات و یا جمله ها و عباراتی را که در آنها کلمات ترکی به کار رفته و از شاعران و نویسندگان این دوره است، نقل کنیم سخن به درازا می کشد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 2، ص 329)
      او مثال هایی از کاربرد کلمات ترکی در متون فارسی ذکر می کند و اذعان می کند، در ذکر مثال رعایت اختصار را کرده است. این تنها اشارۀ صفا به آمیزش فارسی با لغات ترکی نیست و در فرازهای دیگر هم در توصیف وضعیّت زبان فارسی در دوره های مختلف چنین اشارتی را لازم تشخیص می دهد.
     او در فصل پنجم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» به توضیح شرایط و احوال زبان و ادبیّات فارسی در دو قرن هفتم و هشتم هجری می پردازد و در ضمن آن بار دیگر نفوذ لغات ترکی در فارسی را خاطرنشان می سازد:
      « در قرن هفتم و هشتم بر اثر غلبۀ مغول و تاتار و در هم ریختن تشکیلات مملکتی به دست آنان و حکومت متمادی آن قوم و سکونت ممتدشان در این کشور و انخذال کلّی ایرانیان مسلمان در قسمت بزرگی از دوران حکومت آنان و به کار داشتن یاسای چنگیزی و ادارۀ مملکت با اصطلاحات خاص مغولی و نظایر این علل و اسباب؛ زبان ترکی و علی الخصوص ترکی مغولی خیلی بیشتر از آنچه در قرن ششم دیده ایم در ایران متداول شد و حتّی بعضی از آنها چنان در زبان فارسی راه یافت که هنوز به صورت کلمات متداول فارسی در ایران به کار می رود. » (همان، ج 3، بخش اول، ص 308)
      بعد از این 63 لغت ترکی و بعضاً مغولی را به همراه معانی آنها به عنوان شاهد مثال می آورد و سپس به آوردن امثلۀ شعری حاوی لغات ترکی و مغولی می پردازد. نکتۀ مهمّ در این قسمت این است که نویسنده مغولی را زبان مستقل در شمار نیاورده و آن را در ذیل زبان ترکی طبقه بندی می کند و ترکیب «ترکی مغولی» به کار رفته در این بخش هم از این اعتقاد ناشی می گردد.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/28/2021 8:56 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 35

      با وجود تأکید صفا بر گسترده بودن لغات دخیل ترکی در فارسی؛ بخش پایانی این بخش از سخن وی ناامید کننده است. او وجود کلمات ترکی در فارسی را کتمان نمی کند، در صدد اندک نشان دادن آنها هم برنمی آید، بلکه بیشتر گله مند است که چرا در روزگار فعلی نویسندگان ایرانی این کلمات را از زبان فارسی دور نمی ریزند:
      « از همين دوره است كه ساختن اشعار تركي بوسيلة شاعران پارسي‌گوي و درآوردن آنها در ديوان هاي خود و ساختن اشعار ملمّعي از پارسي و تركي معمول گرديد. در رباب‌نامة سلطان ولد پسر مولوي 156 بيت شعر تركي و در ديوان او و همچنين در ديوان كبير مولانا ابيات متعدّد تركي و در مثنوي مولوي كلمات تركي بسيار به كار رفته است و اين نيست مگر تأثير مستقيم حكومت تركان در طول قرن پنجم و ششم هجري و سپس استيلاي مغول و تاتار كه بدبختانه در روزگاران بعد نيز تا ديرگاه با غلبه و استيلاي زبان تركي در سازمان هاي كشوري و لشكري ايران همراه بود. به همين سبب است كه با همة كوشش هايي كه شده است؛ بر اثر مقاومت گروهي بزرگ از گندم‌نمايان جوفروش هنوز واژه هاي بسيار تركي كه معادل فارسي آنها را به آساني مي‌توان يافت؛ در زبان فارسي باقي است و معلوم نيست آنها را به يادگار كدام دسته از وقايع خوب يا بد نگاهباني مي‌كنند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 3، بخش اوّل، ص 314)
      وجود اشعار تركي در اشعار مولوي و سلطان ولد و به كار رفتن تعداد بسياري از كلمات تركي در مثنوي بر خلاف تصوّر صفا نتيجة تأثير مستقيم حكومت تركان نيست. نتيجة ترك بودن اين پدر و پسر است؛ واقعيّتي كه صفا و قلم به دستان بي‌تقواي سلف و خلف او از اعتراف بدان وحشت دارند. سرودن ملمّعات تركي ـ فارسي و يا به كار بردن تعداد كثيري واژة تركي در لابلاي اشعار در ميان شاعران ترك پارسي‌سرا به صورت يك سنّت درآمده بود. نظامي هم اين كار را مي‌كرد؛ خاقاني‌هم اين كار را مي كرد؛ همان‌گونه كه مولوي و سلطان ولد اين كار را كرده‌اند و صائب هم همين كار را تكرار كرده است.
      فارسي‌سرايي آنان نتيجة اجبار و الزام علنی و رسمی بوده، بلكه جوّ غالب همين بود و بستري كه براي فارسي‌سرايي از زمان هاي دور پديد آمده بود همچنان اثرگذاري خود را حفظ مي‌كرد و شاعران تركي كه فارسي‌ مي‌سرودند و ناتوان از سنّت‌شكني و ايجاد جوّي نو بودند؛ با سرودن ملمّعات تركي ـ فارسي و به كار بردن واژه‌ها و تعبيرات تركي در شعر خود، با زبان اصلي خود عشق بازي مي‌كردند. تركي‌گويي كساني چون مولوي و سلطان ولد نتيجة تأثير پادشاهان ترك نبوده، بلكه جوشش شعر تركي تحت تأثير يك احساس طبيعي و تعلّق خاطر به زبان مادري به منصة ظهور رسيده بود.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/29/2021 6:50 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 36

      در بخش مربوط به گسترش زبان ترکی در ایران هم ذبیح الله صفا بر وجود لغات ترکی در زبان و ادبیّات فارسی صحّه می گذارد و بعد از یادآوری اشاره های پیشین خود در موضوع وجود کلمات ترکی در نظم و نثر فارسی، این بار هم با ذکر گروهی دیگر از واژگان ترکی موجود در فارسی، اضافه می کند:
      « اینک به بعضی دیگر که در شعر و نثر این عهد متداول بوده و از نوشته های همین دوره استخراج شده است، اشاره می کنم و فقط باید بدانیم که این عشری از اعشار واژه های ترکی در پارسی آن زمان است و کسانی که طالب نمونه های بیشترند، باید به کتابهای [آن] زمان بنگرند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، بخش یکم، ص 426)
      پذیرش کثرت لغت های دخیل ترکی در فارسی از طرف صفا نکتۀ مثبتی است، چراکه بسیاری از همقطاران او از پذیرش این کثرت و گستردگی استنکاف ورزیده و با ذکر نمونه های مختصر و مشهور سر و ته قضیّه را به هم می آورند.
      یک نکتۀ مهم دیگر در نوشته های صفا آن است که او همیشه در مواجهه با انتساب شخصیّت های نامدار به ترکان، از در مخالفت درمی آید و می کوشد از هر طریقی که میسّر باشد؛ این انتساب را رد یا مورد تردید قرار دهد. اتّفاقی که در بیان اصل و نسب خاندان مولوی رخ می دهد، از همین نوع است.
      بر اساس نوشته های بدیع الزمان فروزانفر در کتاب «زندگانی مولانا جلال الدّین محمّد مشهور به مولوی» خاندان مولوی از ترکان خوارزمشاهی ساکن در بلخ بوده اند. صفا بخشی از مطالب مربوط به شرح حال مولوی را از کتاب فروزانفر اقتباس کرده، با این حال تحت تأثیرات عنادی که پیوسته بدان معتاد بوده؛ در پذیرفتن آن بخش از نوشته های فروزانفر که به انتساب خاندان مولوی به خوارزمشاهیان مربوط بوده، به مشکل برمی خورد.
      او در شرح کتاب «المعارف» بهاء ولد در اشارۀ کوتاهی به اصل و نسب سلطان ولد، می نویسد:
      « پدرش [پدر بهاء ولد] حسین بن احمد خطیبی از بزرگان روزگار و استاد رضی الدّین نیشابوری شاعر مشهور بود و مادرش گویا به خاندان خوارزمشاهیان انتساب داشت و نسب خاندان خطیبی به ابوبکر صدّیق می کشید. » (همان، ج 2، ص 1019)
      صفا برای کشاندن نسب خاندان مولوی به ششصد سال قبل و انتساب  آنها به ابوبکر مانعی ندیده و نیازی به استفاده از قید «گویا» نمی بیند، امّا در انتساب مادر بهاءولد به خاندان خوارزمشاهی حی و حاضر در بلخ و خراسان به مشکل برمی خورد و بر خلاف تصریح فروزانفر و منابع قدیم مورد استناد او، راه تردید را برمی گزیند.
      این همان ذبیح الله صفایی است که در هنگام مواجه شدن با اشعار ترکی خاندان مولوی و کلمات ترکی بسیار استفاده شده در آثار این خاندان دچار خشم گشته و خواهان کنار گذاردن این کلمات از فارسی می شود، لیکن در بارۀ چرایی استفاده مفرط این خاندان بخصوص مولوی از کلمات ترکی و ابراز ارادت آنها به ترک ترجیح می دهد ذهن خود را خسته نکرده و تدبّری انجام ندهد! با این وجود او در بیان شرح حال مولوی از نظر قبلی خود تا حدّی عدول می کند و در این بخش از بیان تردیدآمیز در بارۀ انتساب «ملکۀ جهان» منکوحۀ خطیبی پدر بزرگ مولوی به خوارزمشاهیان خبری نیست. (رک. همان، ج 3، قسمت اول، ص 450)

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11/30/2021 7:01 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 37

      دکترذبیح الله صفا جلد سوم کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» را هم به روالی آشنا و قابل پیش بینی آغاز می کند. چون به لحاظ زمانی پای حملۀ مغول و همراهی سپاهیان ترک در اردوی او در میان است، راه برای هر گونه اظهار نظر منفی و ناسزاگویی بی انتها باز است.سرآغاز این بخش با فوران انتساب انواع و اصناف صفات رذیله علیه مغول و ترک و تاتار آغاز می شود و مضمون این بخش به گونه ای است که گویی آقای صفا به جای تاریخ نویسی و بیان فضای کلّی آن دوران در حال تهیّۀ انشایی با موضوع «انواع رذایل» می باشد.
      این بخش سه صفحه ای کلکسیونی از انواع صفات نادلپسند و مجموعۀ نسبتاً کاملی از رذایل بوده و نابوده در آن دوران است. شدّت ردیف کردن این رذایل به گونه ای است که خواننده بعد از اتمام آن، در باب باقی ماندن اصل سرزمین و نوع انسانی در فلات ایران دچار حیرت می شود و درمی ماند با اوضاعی که صفا توصیف آن را آورده؛ چگونه این آب و خاک و انسان های روی آن از این فاجعۀ وحشتناک تر از روز قیامت جان سالم به در برده اند.
      صفا با حسن استفاده از فرصت شدیدترین حملات، تندترین ناسزاها و گستاخانه ترین اهانت ها را علیه سلسلۀ ترک خوارزمشاهیان که در این روزگار حاکمیّت ایران را در اختیار داشتند، ترتیب می دهد چرا که این کار کاملاً با روش عمومی او در تدوین این کتاب سازگار بوده است.
      ادامۀ سخن ذبیح الله صفا در این عصر یک مبحث آشنا و قابل پیش بینی دیگر دارد. ورود وزرای خردمند و باهوش پارسی به دربار مغولان و تلاش این گروه برای کاستن از شدّت عمل خانان مغول و سپس به راه آوردن و ایرانی گردانیدن ایشان و در نقطۀ اوج کار، تلاش در جهت حفظ و نگاه داشت فرهنگ ایرانی و تشویق دانشمندان و شاعران و نویسندگان و در سایۀ حمایت گرفتن ایشان!!
      مواجهۀ ذبیح الله صفا با سلسلۀ صفوی هم تابعی از نوع نگاه دیگر ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی می باشد. این نگاه بین ستایش و نکوهش، خوشحالی و بدحالی، تأیید و رد و بلاتکلیفی متمایل به بدگویی سیر می کند. صفا به دلیل شناخت تاریخ ایران در دوران اسلامی به خوبی بر اهمیّت کار صفویان وقوف دارد و بر امتیازات این سلسله از قبیل: تأثیرات اساسی در بازتعریف از ایران، تعریف حدود و ثغور معیّن برای ایران، ممانعت از دورهای جدید هجوم اقوامی که از نظر خود اینها بیگانه محسوب می گردند، صحّه می گذارد، لیکن همۀ این امتیازات موجبی برای رضایت کامل و حتّی نسبی از این خاندان فراهم نمی آورد. دلایل این نارضایتی از نوع حکمرانی سلسلۀ صفوی، فرزندکشی ها در آن، کم محلّی به زبان و ادبیّات فارسی، تنزّل علمی و فرهنگی یا وقوع برخی قتل عام ها ناشی نمی گردد و مشکل جای دیگری است.
      در نگرش ناسیونالیست های ایرانی صفویان به عنوان احیاکنندگان ایران، یک گناه نابخشودنی به نام «ترک بودن» دارند و هیچ راهی برای صرف نظر کردن از این عیب اساسی وجود ندارد. از طرف دیگر برابر تاریخ مجعولی که ناسیونالیست های ایرانی برای زبان آذربایجان ساخته اند، بخش اعظمی از گناه ترکی گشتن زبان آذربایجان نتیجۀ اقدامات صفویان و شخص شاه اسماعیل صفوی است و این کم گناهی نیست!

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/1/2021 6:28 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 38

      صفا در تقسیم بندی دوران های تاریخی زبان فارسی، از آغاز دورۀ تیموری تا پایان عهد شاه اسماعیل صفوی را یک دوران مستقل و مرتبط به هم در شمار آورده، هم در این بخش و هم در بخش مربوط به دوران صفوی نکات بسیاری را در بارۀ این صوفیان به پادشاهی نشسته به قلم جاری می سازد و آشکارا بلاتکلیفی خود در بارۀ این خاندان را جار می زند. طلیعۀ سخن او در بارۀ صفویان توصیفی است که در بارۀ قیام شاه اسماعیل عرضه می کند:
      « قیام شاه اسمعیل یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ ایران است. کامیابی های جهانجوی صفوی در ایجاد یک حکومت مرکزی واحد در ایران و پیشگیری از هجومهای جدید قبایل زردپوست؛ یعنی، ازبکان و تعیین مذهب واحدی برای ایرانیان؛یعنی، تشیّع در برابر تسنّن که مذهب رسمی عثمانیان و ازبکان بود، ایرانیان را از حیث استقلال و تشخّص تاریخی به مقام پیشین خود بازگردانید و دوره ای را شبیه دوران شاهنشاهی ساسانی، با همان محاسن و معایب در تاریخ ما تجدید کرد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ذبیح الله صفا، تهران، انتشارات فردوس، چاپ هفتم، 1375، ج 4، ص 28)
      نوشتۀ صفا در این بخش حاوی اساسی ترین شاخصه ها و امتیازات حکومت صفوی در عالم واقع و در نوع نگاه ناسیونالیست های ایرانی به این خاندان است. مقایسۀ صفویان با ساسانیان مقایسۀ معنی داری است و نشان می دهد خود این گروه هم بر عدم استقلال سیاسی ایران از زمان سقوط ساسانیان تا ظهور صفویان باور داشته و در کنار آن بر وجهۀ دینی مشترک در بین این دو حکومت هم نظر دارند. با این وجود لحن و ادبیّات صفا و همفکران او از لحن بخش ذکر شده تبعیّت نمی کند و رفتار آنها با صفویان ترکیبی از قدح و مدح است.
      مقایسه و هم ارز دانستن صفویان با ساسانیان به صورت های دیگری هم در قلم صفا ظاهر می گردد و او در چندین نوبت شاه عبّاس صفوی را با انوشیروان ساسانی مقایسه می کند. این هم او را راضی نمی کند و پای داریوش را به میان کشیده موفقیّت های شاه عبّاس را موجب هم ردیف گشتن او با داریوش و انوشیروان دانسته و سپس برای رعایت تعادلی که از بابت دل چرکینی نسبت به صفویان دارد، آلوده بودن دامان شهرت شاه عبّاس به زشتی ها را هم گوشزد می کند. (همان، ج 5، ص 23)
      این هم به صفا آرامش نمی دهد، تا او با حسن استفاده از فرصت، با اطلاق «یکی از رسواترین عهدهای تاریخ ایران» به عصر شاه سلطان حسین صفوی انتقام خود را به حدّ کفایت از این سلسله و قومیّت او ستانده باشد. (همان، ج 5، ص 32) نویسنده حتّی از نبود قیام کننده علیه شاهان بعد از شاه عبّاس هم فرصتی برای مقایسه ترتیب داده و اعتقاد به حقانیّت پادشاهی صفویان را به مانند حقانیّت ساسانیان موجب پرهیز صاحب قدرتان از قیام علیه این حکومت می داند (همان، ج 5، ص 37)

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/2/2021 8:03 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 39

      موضوعی که ذبیح الله صفا در چندین نوبت در ذکر فضایل سلسلۀ صفوی گوشزد کرده، مسئلۀ نجات ایران از دست حملات و جهانگیری های ترکمانان و تیموریان و ازبکان و به تعبیر خود وی «زردپوستان آسیای میانه» از سوی صفویان است. تنها تکیه گاه صفا در طرح این مسئله، منشأ و خاستگاه داخلی داشتن صفویان می باشد که البتّه این تکیه گاه هم جز یک اظهار نظر از سر ناچاری چیز دیگری نیست.
      مشکل صفا و همقطاران او ترک و زبان ترکی بود و فرقی نداشت خاستگاه این ترک چه ناحیه ای باشد. آنها در رفع و رجوع عقده ای نهصد ساله به سلطنت ترکان برخاسته از آذربایجان رضا دادند و برای اینکه جوابی برای منتقدان داشته باشند، کوشیدند با تشکیک در اصالت ترکی خاندان صفوی و انتساب آنها به آذری، کردی یا گیلکی قدری از بار غم خود کم کنند و از این طریق راهی برای اقناع کسانی که حاکمیّت صفویان را استمرار همان حکومت های ترک می دانستند پیدا کنند.
      بدگویی از فرد فرد پادشاهان صفوی رویۀ دیگری از برخورد ناصواب صفا با این خاندان است. او اگر چه در مواقعی شاه اسماعیل و شاه عبّاس را می ستاید، امّا در پشت بند آن به قدری در مثالب این دو پادشاه سخن می گوید که همۀ مدایح خود از این دو را بی اثر می گرداند. این حال و روز پرشکوه ترین شاهان صفوی است؛ آنگاه که نوبت به دیگر شاهان این سلسله می رسد، اوضاع از این هم بغرنج تر می گردد.
      در باب شاه تهماسب اوّل هم اوضاع بهتر از این نیست. صفا این پادشاه کارآمد صفوی را که توانست در مدّتی قرین به نیم قرن کشور را در آرامش نسبی نگه دارد؛ به صفاتی چون ترسویی و خسّت مفتخر می سازد. وی امساک شاه تهماسب از جنگ را بر ترس او حمل می کند و علاقۀ او به حفظ نفوس و پرهیز از درافکندن مسلمانان به مهلکه را به بیم از جنگ ربط می دهد، حتّی تلویحاً توسّل او به حیله در برابر دشمن زورمند را ناپسند می دارد و تدابیر نظامی او را که هر عاقلی بر معقول بودن آنها شهادت می دهد؛ نقطه ضعفی برای این پادشاه محسوب می دارد. (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 15) در نقطۀ اوج انتقادات هم شاه تهماسب را مردی لئیم و خسیس معرّفی می کند و معلوم نمی کند پادشاهی با این همه صفات نکوهیده چگونه پنجاه و سه سال سلطنت کرده و کشور خود را محفوظ و امن نگاه داشته است.
      در توصیفات عمومی او از دوران صفوی اوضاع به نفع بدگویی سنگینی می کند. او از سوء تربیت طبقۀ حکومت گزار ایران در این عهد سخن می گوید؛ از عیّاشی و شراب خواری این خاندان صحبت می کند (همان، ج 5، ص 90) و خشونت های صورت گرفته از جانب آنها را «خشونت و خونریزی تا مرز توحّش و بربریّت» معرّفی می کند. (همان، ج 5، ص 96) حتّی حکایت به دندان دریدن مغضوبان و خوردن گوشت آنها به دست میرغضبان زنده خوار را البتّه نه به نقل از منابع ملّی، بلکه به نقل از یک کشیش خارجی نقل می کند. (همان، ج 5، ص 104)

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/4/2021 6:37 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 40

      اجبار مردم و علمای سنّی از سوی صفویان به ترک مذهب و سبّ و لعن خلفای سه گانه نیز از دید عیب جوی ذبیح الله صفا دور نمی ماند. او به مثال شیراز اشاره می کند و از قشون کشی شاه اسماعیل به این شهر برای غلبه بر سلطان مراد آق قویونلو در سال 909 خبر می دهد. به قرار معلوم شاه اسماعیل بعد از فتح شیراز، علمای سنّی مذهب آن شهر را احضار کرده، امر به دشنام خلفای سه گانه می دهد و به دنبال ابای ایشان حکم به کشتن آنها می دهد. در این میان رفتار یکی از علمای سنّی به نام شمس الدّین خفری که او نیز برای لعن خلیفگان احضار گشته بود؛ از جهاتی جالب توجّه است:
      « شاه او را بخواند و فرمان داد تا آن خلیفگان را لعن کند. خفری چنین کرد و بدترین دشنامها را نثار آنان نمود و از مرگ رست و چون از خدمت پادشاه بیرون آمد، یاران او را پذیره شدند و گفتند چگونه از مذهب خویش برگشتی و پیشوایان سه گانۀ خود را دشنام دادی؟ وی در پاسخ گفت: یعنی از برای دو سه عرب کون برهنه، مرد فاضلی همچون من کشته شود؟! » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، صص 161 ـ 160)
      ظاهر کار حکایت از آن دارد که صفا و شرکای فکری او در سایۀ تمایلات عرب ستیزانه، از این گفتۀ شمس الدین خفری بیش از خود او یا مستعمان جملۀ او دستخوش مسرّت و انبساط خاطر گشته اند.
      صفا در مواضع بسیاری تأثیرات منفی صفویان در نزول علمی ایران و سیر قهقرایی دانش در آن عهد را خاطرنشان می سازد و در این راه از هیچ موقعیّتی درنمی گذرد. او مختصر خودنمایی علوم عقلی عهد صفوی را میراث عصر تیموری می داند و فرار دانشمندان سنّی از ایران را یک عامل مهم در ضعف علمی این دوران به شمار می آورد. (همان، ج 5، ص279)
      معمولاً سخنان او در این باره متناقض نیز می باشد. به عنوان مثال او در توصیف اوضاع دوران شاه عبّاس به طیفی از اقدامات مبتنی بر علم و فن از قبیل: اسلحه سازی، ساعت سازی، ساختن ابنیه و ... اشاره می کند. (همان، ج 5، ص 233) یا از بازنماندن توسن اندیشۀ ایرانی از رفتار با وجود مخالفت ها سخن به میان می آورد. (همان، ج 5، ص 283) این اظهار نظرها مغایرت کامل با ادّعای تنزّل و انحطاط علوم و فنون در عصر صفوی دارد.
      صفا در باب تأثیرات منفی صفویان دروغ هم کم نمی گوید. مثلاً ضعف، فساد و تباهی زبان فارسی را از آثار شوم این دوران و نتیجۀ بی اعتنایی صفویان به زبان و ادب فارسی می داند و عامدانه برای ایستایی فارسی عللی غیر واقعی ذکر می کند. (همان، ج 5، ص 367) این ایستایی تحت تأثیر عواملی چند پیش از این زمان شروع شده بود و بعد از صفویان هم ادامه یافت و در قرن اخیر که اختیار کار از دست ترکان خارج گشته در اختیار سلاطین و سلسله های فارسی گرای ایرانی قرار گرفت؛ باز هم این ضعف و فتور ادامه یافت و زبان فارسی از خلق شاعری در حد حتّی جامی هم بازماند؛ چه رسد به شاعران درجۀ اوّل تاریخ ادبیّات فارسی.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/5/2021 6:23 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 41

      یک وارونه نمایی ذبیح الله صفا در رابطه با وجود زبان ترکی در ایران، مرتبط ساختن پیدایی و گسترش این زبان به سلسلۀ صفوی، بخصوص فعال مایشاء بودن قزلباشان در این باره است. البتّه این هم یک نگرش عمومی در میان اکثریت قاطعی از ناسیونالیست های ایرانی می باشد، که محتملاً حاصل تلقینات استادان اعظم چشم آبی به این مریدان مستعد مدرسۀ ضلالت و تفرقه بوده است.
      صفا در فصل پنجم از جلد پنجم کتاب خود بخشی با عنوان «ترکی و ترکی گویی» دارد، که در آن نکتۀ مورد اشاره را از نو تکرار کرده و با اشاره به وجود نیروی قزلباش و در اختیار داشتن زمام امور از سوی این گروه؛ غلبه و فرمانروایی زبان ایشان را یادآوری می کند و اضافه می کند: ترکی زبان حکمداران و سپاهیان شد و بدین سان محیط مساعدی برای نشر زبان و فرهنگ ترکان در ایران فراهم گشته بود، با کاسته شدن از قدرت قزلباشان هم تضعیف نشد و با رسیدن ترکان دیگر به مقامات لشکری و حکومت شهرها و استان ها این روند ادامه پیدا کرد و تا پایان عصر صفوی همان محیط فرهنگی که همراه غلبۀ قزلباشان در ایران پدید آمد، برقرار بوده است و این اوضاع با انقراض صفویان هم از بین نرفت. البتّه او در ادامه نکته ای بیان می دارد که ناقض ادّعایش در برجسته ساختن نقش قزلباشان است:
      « این دورۀ طولانی از حیث رواج زبان ترکی و نفوذ آن در اصطلاحات دیوانی و در حوزه های امارت و حکومت، به ویژه در میان طبقۀ سپاهی، امتدادی بود از دوران تیموری و غلبۀ ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو و با تسلّط صفویان، نه تنها تغییر محسوسی از این حیث مشاهده نشد، بلکه حتّی ادب ترکی هم در زیر لوای جانشینان شیخ صفی الدّین اردبیلی از رواج و توسعه بازنایستاد. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 423)
      صفا و دیگر ناسیونالیست های ایرانی در بارۀ حضور زبان ترکی در ایران عامدانه راه خطا می پیمایند. در بارۀ این حضور دو فرمول وجود دارد. یک فرمول وجود ترکان در ایران را امری متعلّق به عهد باستان و به مراتب پیشتر از آمدن اقوام موسوم به آریایی به ایران می داند. فرمول دوم همان نظر ناسیونالیست های معاصر ایرانی است که صورت رسمی و دولتی نیز پذیرفته و در آن حضور ترکان در ایران به مهاجرت تدریجی این قوم به ایران پیوند زده می شود و ادّعا می گردد پراکندگی ترکان در آذربایجان تأثیری بیشتری بر جای نهاد و به زبان تکلّم عمومی مردم تبدیل شد.
      معتقدان این نظر برای گسترش ترکی در ایران و آذربایجان به همان طرقی اعتقاد دارند که صفا در این بخش مورد اشاره قرار داده و تبدیل ترکی به زبان لشکری و دولتی را عامل گسترش آن معرّفی کرده است، لیکن این نمی تواند نظر صائبی تلقّی گردد. ترکان در همه جای ایران و نواحی پیرامونی سکونت و حکومت کرده اند و اگر قرار بود مکانیسم مورد نظر ناسیونالیست های ایرانی عامل دگرگشت زبانی باشد، ترکی گشتن در پهنه هایی وسیع تر از این هم رخ می داد.
      اصفهان پایتخت صفویان بود و طبق این قاعده باید به مانند آذربایجان ترک زبان می گشت. کرمان مدّتی طولانی محل حکومت قاوردیان ترک بود و باید طبق این قاعده ترکی زبان می گشت. یزد در دوره های متعدّدی حاکمان ترک به خود دید، امّا جز گروه کمی از مردم این استان ترک زبان نشدند. خراسان معبر و سکونتگاه همیشگی ترکان بود، لیکن به مانند آذربایجان جمعیّت یکدست ترک ندارد و قس علیهذا. آذربایجان و مضافات آن از قدیم نشستنگاه ترکان بوده و جمعیّت های ترک مهاجر به هم زبان های خود در این دیار ملحق می شدند.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/6/2021 5:36 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 42

        نوع نگاه ذبیح الله صفا به حاکمیّت ترکان در توضیح وضع اجتماعی ایران در نخستین سال های قرن دهم تا میانۀ قرن دوازدهم هم کمابیش از همان نگاه خشن، نامعقول و بیگانه انگارانۀ او سرچشمه می گیرد:
       « اگر كسي همة فصل‌هاي اين مجلّد را به دقّت بخواند؛ خواهدديد در دوره‌اي كه تصوّر مي‌كنيم ايران از قيد اسارت زردپوستان آسياي ميانه رسته بود؛ چگونه گرفتار مصيبت كساني شد، كه ترك‌تر از ترك بودند، قبايل و اقوام مختلفي كه همان درشتخويي‌ها و همان سنّت‌هاي تركمانان و حتّي زبان و اصطلاح‌هاي لشكري و كشوري آنان را بي‌كم و كاست در اين عهد به كار بردند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 63)
      به رسم معهود ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای وطنی كه بي‌ادبي و قدرناشناسي و نژادپرستی جزء لاينفكّ آن است؛ صفا تعبير شگفت «ترك‌تر از ترك» را در حقّ احیا کنندگان استقلال ایران به‌كار مي‌برد. نويسندگاني از اين نوع در ساية حمايت‌هاي حكومتی به خود حق مي‌دادند كه هر ناسزايي را نثار مردم ترک سازند. صفا شانس آورد و در عصری زیست که ترکان ایرانی کمتر در بارۀ تعابیری از این نوع، از گویندگان آن سؤال می کردند. اگر او زنده بود و در مقابل سؤال يك هم‌وطن دل‌آزردۀ ترک در بارة اين تعبير خود مواجه مي‌شد؛ یقیناً هیچ پاسخ معقولی داشت؟
      از سوي ديگر بي‌انصافي بزرگي است كه در بارة صفويّه اين‌گونه سخن بگوييم. از زمان فتح ایران به دست اعراب یا حداقل بعد از حملة مغول به سال 616  هـ . ق . كدام حكومت را مشاهده مي‌كنيم كه بتواند ايراني يكپارچه و متّحد و قدرتمند تدارک بیند و کشور را از نو احيا كند؛ براي حفظ آن با هم‌زبانان ازبك و عثماني خود نيز بجنگد؛ دشمن اروپايي را شكست دهد؛ از فنّ و صنعت اروپا آنچه را لازم دارد، اقتباس كند؛ دين و علوم عقلي، معماري و قدرت نظامي را توسعه بخشد و روابطي متعادل با دول اروپايي پايه‌ريزي كند؟!
      نويسندگاني از نوع دكترصفا به دنبال چه هستند؟ خان خاني و ملوك‌الطّوايفي بعد از حملة مغول يا فتنة افغان و حكومت ايلاتي كريم‌خان و جانشينانش؟ آنچه صفا از آن به مصيبت تعبير مي‌كند؛ اقتدار و رونقي بود كه بعد از يك دورة سيصد، بل نهصد سالۀ تلاشي و اضمحلال در ايران پديد آمده بود، امّا چون اين اقتدار به دست ترك بنيان نهاده شده؛ به مذاق او و همفكرانش خوش نمي‌آيد.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/7/2021 7:29 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 43

      دكترذبیح الله صفا در ادامۀ لاطائلات خود در بارۀ ترسیم نا به سامانی های فرهنگی و علمی در عصر صفوی مي‌گويد:
       « ملاحظه خواهیدکرد که چه وسایلی در کار آمد تا آخرین مایه های دانش که از پایان عهد تیموری بازمانده بود؛ به تدریج از دست برود و باز خواهيدديد در دوره‌اي كه وحدت ايران پس از زمان‌هاي دراز دوباره به دست آمده بود؛ ايرانيان براي نگه داشت ادب و انديشه‌هاي نياكان خود چگونه دريوزه‌گر تركان عثماني و گوركانيان هند گرديدند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 63)
      اين ميراث نياكان چه بود كه دكترصفا اين‌گونه سوزناك و آتشين در سوگ آن مرثيه مي‌سرايد؟ ادب مدح و انديشة تملّق چه سرماية مهمّي است كه اين‌گونه يك مورّخ ادبيّات را به حسرت و تأسّف وادارد؟ شعر ستایشی از جملۀ مهم ترین موضوعات و مضامین شعر فارسی بوده و این مضمون مرتزق از تملق و ریا در دوران صفوی مجال چندانی برای عرض اندام و ادامۀ سنّت مدّاحی نیافت.
      به هر علّت و عاملي شاهان صفوي به شاعران مجالي جهت مدح خود ندادند؛ آنگاه كساني كه از هنر ديگر عاري بودند و از دين هم بهره‌اي نداشتند تا در موضوعات دینی و مدح پيشوايان دين شعر بسرايند؛ رهسپار هند و عثماني شدند تا تحفة تملّق به اين سرزمين‌ها ببرند. آيا بهتر نبود كه دكترصفا به جاي تخطئة شاهان ترك، هم‌وطنان ميراث‌دار ادب و انديشه را به خاطر دریوزگی در هند و عثمانی به باد انتقاد بگيرد و بپرسد چرا دريوزه‌گر تركان خارج از ايران شده‌اند؟!

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/8/2021 5:13 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 44

      نگاه كج دكترصفا به دوران صفوی، اين دورة درخشان از تاريخ ايران همچنان ادامه دارد. وي در تشریح وضع سیاسی ایران از نخستین سال های سدۀ دهم تا میانۀ سدۀ دوازدهم بعد از اشاره به تلخ و شیرین های آن روزگار مي‌نويسد:
      « اگر چه با ایجاد وحدت ملّي در آن عهد مركزيّت و تماميّت ايران، كه با حملة تازيان و هجوم مغول و ايلغار تيمور از ميان رفته بود؛ احيا شد، ولي در همان حال با برتري يافتن شمشير زنان بي‌فرهنگ سرخ كلاه و با چيرگي عالمان قشري ظاهربين، دوراني جديد از تنزّل فكري و عقلي و ادبي در ايران پي‌ريزي شد كه نه تنها با سقوط دولت صفوي از ميان نرفت، بلكه هنوز و شايد تا ديرگاه هم برقرار خواهدماند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، صص 8 ـ 6)
      لابد حضرت استاد سپاهيان بسياري سراغ دارد، كه شمشيرزنانش يكپارچه فيلسوف، حكيم و رياضي دان بوده اند، كه اين‌گونه سرافرازان قزلباش را شمشيرزنان بي‌فرهنگ معرّفي مي‌كند. قزلباش‌ها سربازاني معتقد و با ايمان بودند. آنها به نوعي خود آگاهي رسيده بودند كه مي‌دانستند براي چه مي‌جنگند. اين اعتقاد راسخ بود كه آنها را وامي‌داشت با همان سلاح‌هاي سنّتي تير و كمان و شمشير به جنگ سلاح‌هاي آتشين بروند و پنجه در پنجة نيرومند‌ترين دولت های اروپا دراندازند.
      دكترصفا از تنزّل فكري و عقلي و ادبي در اثر بي‌تدبيري حكومت صفوي مي‌نالد. ما اين را باور كنيم يا سخنان پرآب و تاب باستان گرايان و ملّي‌گرايان را كه بيانات پرشور ايشان در وصف اقتدار فرهنگ و معنويّت ايراني گوش فلك را كر مي‌كند. پس كجا رفتند آن ايرانياني كه ذوق و عقل و فهم ملك طلق ايشان بود و كجا رفتند آن مرداني كه در خفا و در سايه، امور را سامان مي‌دادند؟ اوضاع در هم ريختة پس از صفوي و افشاری درس بزرگي است. يك بار ديگر از هم گسيختگي و بي‌ساماني و ملوك‌الطّوايفي، تا بار ديگر، تركي ديگر و این بار «آقامحمّدخان» كمر به نجات ايران بندد و ايراني يكپارچه و متّحد را تدارك بيند، تا اگر از مردان معنوي و ايرانيان اصيل ذبیح الله صفا کاری برنمی آید؛ لااقل شمشير ترك پرچم ايران را در اهتزاز نگه دارد، تا بعد!
ادامه دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/9/2021 9:06 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 45

      صفا در توصیف حکومت های ترک بر سر کار آمده در عهد اسلامی هم از لحن مشابهی بهره می گیرد و در این راه هیچ محظور اخلاقی او را برای خجالت کشیدن مجاب نمی سازد:
      « بعد از چیرگی تازیان بر ایران، این کشور جزئی از امپراطوری پهناور اسلامی شد و بعد از آن هم که به همّت صفاریان و سامانیان استقلالی به دست آورد، همواره در دست امیرانی بود که که خواه ایرانی و خواه ترک، تنها بر قسمتی از ایران فرمانروایی داشته و «منشور امارت» خویش را از خلیفۀ بغداد که در نعمت غارت آورد و عیش دین پرورد خود غوطه می خورد، به چنگ می آورده اند. بعد از آن دور چیرگی ترکمانان سلجوقی و هنگامۀ ایلغار مغول و تاتار فراز آمد، تا کردند آنچه تازی نکرد و بردند آنچه غز و کیماک و فراختای و قفچاق نبرد! » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 64)
      ایران با داشتن مدافعینی همچون ذبیح الله صفا و شرکای فکری او، نیاز به دشمن ندارد. نوشتۀ او حاوی دو نتیجۀ اساسی می باشد. نتیجۀ اوّل این است که وی با بیاناتی از این نوع اعلام می دارد ایران در دورۀ اسلامی وجود خارجی نداشته و به طور نوبتی در اشغال عرب، ترک و مغول به سر برده است.
      او اگرچه می کوشد روی کار آمدن صفویان را احراز استقلال معنی کند، لیکن هم خودش و هم خوانندگان اثرش می دانند که با تعریف ویژۀ وی از ایران و ایرانی و دشمن و بیگانه انگاری ترک، در واقع ایران حتّی با صفویان هم از اشغال نرسته، بلکه اشغال ایران با روی کار آمدن این حکومت ترک استمرار پیدا کرده و افشاریان و قاجاریان هم تداوم بخش این اشغال بوده اند و آغاز استقلال ایران از نظر این گروه، نه سال 906 قمری و آغاز کار صفویان، بلکه سال 1304 شمسی و روی کار آمدن شاهی ظاهراً از تخمۀ ایرانیان بوده است، البتّه تخمه ای نه چندان اصل با تکلّم به ترکی و داشتن پدر آذربایجانی و همسری ترک و فرزندانی دو رگه.
      نتیجۀ دوم حاصله از گفتۀ صفا هم صورت دلپذیری ندارد. سرمایۀ این قبیل نگرش ها و نوشته ها، عقلانیّت و حسن نیّت نیست، بلکه بر سوء نیّت و نژادپرستی تکیه دارد؛ لاجرم نتیجه ای مغایر با خواست نویسنده حاصل می کند. حاصل جمع این نگرش گستاخی در حق قومی است که وی آن را در ایران اصل پنداشته و خود را میراث دار آن معرّفی می کند، لیکن با زبان بی زبانی می گوید قوم من جمعی زبون و ناتوان بودند که هزاروسیصد سال به حاکمیّت اقوام بیگانۀ عرب و ترک و مغول تن دادند و نقشی در نابودی این اقوام متجاوز ایفا نکردند.
      شرّ عرب را مغولان با کشتن آخرین خلیفۀ عبّاسی کندند، شرّ مغول در سایۀ کم شمار بودن و استحالۀ طبیعی این قوم در میان اقوام متعدّد ایرانی کنده شد و ترک هم با میدان داری انگلیس و ساقط کردن آخرین حکومت ترک در ایران، عجالتاً از میدان سیاست و حکمرانی خارج گشت!

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/11/2021 5:38 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 46

      صفا و همانندانش آذربایجانی و ترک ایرانی را به هم وطنی قبول ندارند و بر همین اساس تجدید حیات ایران به دست سرافرازان ترک و خاندان صفوی را با کلّی منّت و مشکل پسندی می پذیرند. او در توصیف مقدّمات و پیش زمینه های تاریخی منتج به تشکیل حکومت صفوی، بعد از اشاره به سپری شدن دوران حکمرانی عرب و ترک و مغول، اضافه می کند:
      « پس از آنها، فرماندهان پراگندۀ بدفرجام ایرانی و سپس جبّار خون آشام جغتایی سرزمین ایران را در زیر سم اسبان خود گرفتند و آنگاه فرزندان آن ستمکار به بادافره بدکرداری های پدر گرفتار شده؛ به جان هم افتادند و دوره ای نو از گیرودار و ستیزه و پیکار پدید آوردند و ترکمانان سپیدگوسپند و سیه گوسپند نیز در این ترک جوشی ها با آنان یار شدند، تا سرانجام شاه اسمعیل صفوی به دستیاری سرخ کلاهان این سدّ سدید را شکست و حکومت ایران را به دست پادشاهانی از اعقاب خود داد، که هر که و هر چه بودند، از درون ایران برمی خاستند و بر همۀ سرزمین تاریخی ایران فرمانروایی داشتند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 64)
      عبارت پایانی با مضمون «هر که و هر چه بودند، از درون ایران برمی خاستند» در بارۀ صفویان و ترک ایرانی در خود توجّه و تأمّل است و از ادب ویژۀ ناسیونالیست های ایرانی در مواجهه با ترکان هم وطن حکایت دارد. همین عبارت خود به تنهایی نشان می دهد ذبیح الله صفا این گروه را به هم وطنی قبول ندارد و رضایت دادن به حضور ایشان را با اجبار و اکراه و ناچاری می پذیرد. این جمله در بارۀ هم وطنان ترکی به کار برده می شود که به یاری اراده های فولادین، اعتقادات زلال، سیاست ورزی، نظامی گری بی همال و مردانگی بی مانند و دیگر هنرهایی که نزد دیگران حکم کیمیا را داشت؛ کشور را احیا کرده و مردم را در امن و پناه آن، راحت و تشخّص بخشیده بودند.
      ناسیونالیست های وطنی در پذیرفتن کشور و حکومت مقتدر ارزانی شده ای که خود و قومشان برای آن خونی نداده و تحمّل مجاهدتی نکرده بودند و از صدقه سر شجاعان ترک دریافت داشته بودند؛ از روی ناز و افادۀ برخاسته از قدرناشناسی رفتار می کردند. حق هم داشتند. اگر در تشکیل این حکومت و تجدید حیات این کشور زحمتی کشیده بودند، شمشیری زده بودند، دلهره ای کشیده بودند، گرسنگی کشیده بودند، زخم های تیر و شمشیر تنشان را خسته بود، غم جانگاه از دست دادن برادر و دوست و ایل و تبار را تحمّل کرده بودند، از کوه بالا رفته و در سراشیبی و دشت و هامون پای سالمی برایشان نمانده بود؛ بهتر قدر شرایط تازه را می دانستند و در پسند هدیه ای به این گرانقدری طاقچه بالا نمی گذاشتند.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/12/2021 6:56 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 47

      ذبیح الله صفا و هم فکران او به جای اندیشیدن به معقولات و درک اهمیّت کار صفویان در احیا و باز تعریف از ایران، همچنان از دریچۀ تنگ نژادگرایی و قوم پرستی به وقایع تاریخ ایران می نگریستند. آنها همچنان در گذشته سیر می کردند و از افسانه ها و مقایسه های مبتنی بر تخیّل و ساسانی بازی سخن می گفتند:
      « بدین سان فصل نوی در تاریخ ایران گشوده شد و کشوری که سده های دراز در گسیختگی و هروسپ شاهی [ملوک الطّوایفی] به سر برده و یا جزو امپراطوری های وسیع ترکمانان سلجوقی و مغول و تیموری و ترکمانان آق قویونلو و قراقویونلو شده بود، سرزمینی واحد و مستقل گشت، که فرمانبردار پادشاهی از خود بود؛ با مرزهایی همسان زمان ساسانی و دولتی که باز به شیوۀ عهد ساسانی با دین توأمان بود. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 64)
      اگر نوشته های صد من یک غاز ناسیونالیست های ایرانی در بارۀ مسائل جغرافیای انسانی و قومی ایران را مبنای تحلیل قرار دهیم، باید بگوییم:هیچ اتّفاق تازه ای رخ نداده بود. این حکومت نو هم امتداد همان غزنویان و سلجوقیان و تیموریان و آق قویونلو و قراقویونلو و اتابکان و دیگر حکومت های کوچک و بزرگ ترک  بود؛ یعنی، نوادگان و یادگاران آن امپراطوران و شاهان پیشین بودند و تغییر اساسی رخ نداده بود.
      شاه همچنان ترک بود و سردار ترک و سپاهی ترک و بخش بزرگی از مردم ترک و سیاست ترکی حاکم و شمشیر ترک همچنان در اهتزاز و چرخان. آینده هم جز این نبود و افشار و قاجار هم امتداد صفویان بودند و همۀ اینها ادامۀ حاکمیّت نوادگان و یادگاران همان ترکان قدیم.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/13/2021 6:31 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 48

      ذبیح الله صفا می کوشد با نام بردن از حکام و گردنکشانی که هر کدام ایالتی از ایالات فلات ایران را با سرانگشت تدبیر یا بی تدبیری خود می چرخانند؛ اهمیّت کار صفویان در سامان دادن به این حکومت ملوک الطّوایفی را برجسته تر گرداند، لیکن در این کار هم از ساسانی بازی و مقایسه بین صفوی و ساسانی بر کنار نمی ماند:
      « خاندان صفوی در چنین موقعی که تشتّت و تجزیه به کمال رسیده بود؛ برای چیره شدن بر همۀ ایران زمین به تکاپو افتاد و به وحدتی دست یافت که سیر تاریخ ایجاد آن را آسان ساخته بود. بعد از حکومت واحد تیمور گورکان و تسلّط طولانی اعقاب او بر همۀ قلمرو فرهنگ ایرانی و شیوع روزافزون مذهب تشیّع، ایران داشت به صورت یک قلمرو واحد حکومتی درمی آمد؛ یعنی، عواملی شبیه به عوامل اجتماعی آغاز دورۀ ساسانی در حال وجود یافتن بود. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص65)
      نویسنده بر پایۀ معیارها و نگرش های تاریخی خود اوضاع را تحلیل می کند. در این نگرش زمین و قلمرو و زبان و فرهنگ متعلّق به ایران و یک قوم خاص تصوّر می شود و شاه و سردار و سپاهی ترک حداکثر نقش پیمانکار برای فراهم آوردن میدان و فضا برای این مضامین را دارند. واقعیّت امر این است که ده میلیون کیلومتر مربّع از غرب و میانۀ آسیا میدان رقابت و حکومت سلاطین ترک است و تیموریان و عثمانیان این گسترۀ وسیع را اداره می کنند، پایان کار تیموریان با آغاز کار گورکانیان و ازبکان همراه می گردد، تا این بار این چهار حکومت با یاسا و تزوک خود؛ بد یا خوب به تدبیر ملک در این عرصۀ وسیع پردازند و این سوی عالم میدان رقابت ترکانی باشد که جز خود رقیب دیگری برای جنگیدن ندارند.
      یک ضرب المثل ترکی می گوید: «پیرایشگران اگر بیکار بمانند؛ سر همدیگر را می تراشند.» حال این سلاطین ترک از سر بیکاری و بی رقیبی در حال تراشیدن سر یکدیگر هستند و این واقعیّت موجود و میدانی در این سرزمین های ده میلیون کیلومترمربّعی است. در این میان گفتۀ صفا در بارۀ احساس وحدت ناخودآگاه فی نفسه صحیح است، امّا این احساس دخلی به ساسانی و تاجیکی و عجمی ندارد و ترک ایرانی احساس می کند در برابر ترک آسیای صغیری و ترک ماوراءالنّهری و ترک هندی؛ نیاز به هویّت و تشخّص و دولت دارد و بر پایۀ این احساس است که یک حکومت واحد و مقتدر در ایران شکل می گیرد، تا در این منازعات خانوادگی و درون قومی سری در میان سرها داشته باشد.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/14/2021 8:07 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 49

      ادامۀ سخن ذبیح الله صفا هم به نحوی دیگری مؤیّد همین تفسیر خاص او از اتّفاقات دورۀ صفوی است:
      « در این میان دو نیروی گسترش جوی در دو جانب ایران استقرار می یافت؛ عثمانیان در مغرب و ازبکان در مشرق و ایران زمین در میان این دو قدرت فشرده می شد و برای دفاع از خود احساس حاجت به وحدت می کرد، احساس ناخودآگاه و یکی از علّت های پیشرفت بسیار سریع قدرت صفوی همین احساس مبهم ملّی به وحدت و تمرکز بود و ادامۀ همین احساس است که بعد از وفات شاه اسمعیل در دوران های سخت حکومت صفویان؛ یعنی، در گیرودار کشاکش زورمندان ملک تا اوایل عهد شاه عبّاس اوّل، باز باعث باقی ماندن وحدت ملّی ایرانیان در برابر دشمنان شرق و غرب گردید. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص65)
      اگر صفا سخن خود را در اینجا خاتمه می داد سنگین تر بود، چرا که ادامۀ نوشتۀ او به طرز شگفتی با واقعیّات عینی آن روزگار منافات داشته و حکایت از آن دارد که وی قصد کرده آرمان های خود را بر تاریخ بار کند. او بعد از تأکید بر گرایش به مذهب تشیّع و نقش کارساز آن در پیشرفت کار، سراغ دومین وسیلۀ موجبۀ ایجاد وحدت و تمرکز در ایران رفته و عامل خیالی را جانشین عامل عینی می سازد:
      « دومین وسیله و عاملی که به ایجاد این وحدت و تمرکز یاری کرد، دفاع ناگزیر ایرانیان از هستی و سنّت و اعتقاد خود بود در برابر هجوم ممتد چندین سدگی ترکان آسیای میانه بر ایران و چنین به نظر می رسد که اثر این هجوم های دیریاز و کشتارها و تاراج های پایان ناپذیر در دل ایرانیان مانند دملی در حال آماس کردن و سرگشودن بود و تنها نشتری می خواست تا سر بگشاید و این همان قیام شاه اسمعیل به یاری قزلباشان بود که به نام و نشان تصوّف و تشیّع انجام گرفت. » (همان، ج 5، ص 66)
      در این صحنه صفا تصویری نادرست، ساختگی و ذهنی از تحرّکات سیاسی ـ نظامی ایران در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم ترسیم کرده و با قلب ماهیّت اتّفاقات، می کوشد صحنۀ تاریخ آن عصر را به میدان مبارزه جویی عنصر ایرانی ـ با تعریف خاص آن در میان شووینیست های ایرانی ـ با ترکان تبدیل کند و تلاش ترک آذربایجانی برای تشکیل یک نظم و حکومت جدید را به تکاپوی قوم ایرانی برای قدرت و تشخّص یافتن در برابر ترک آسیای میانه جا بزند.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/16/2021 6:19 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 50

      در مسئلۀ روی کار آمدن صفویان در ایران باید گفت: حتّی اگر به زعم ذبیح الله صفا و شرکا هجوم های ممتد چندین سدگی ترکان آسیای میانه بر ایران و آثار این هجوم ها و کشتارها و تاراج های آن در دل ایرانیان مانند دملی در حال آماس کردن و سرگشودن بوده باشد، ایرانیان به آن معنای مورد نظر ناسیونالیست های ایرانی؛ نیشتر و مرهم گذارندۀ این زخم نبودند. طبق معمول گذشته ترکی برخاست، حکومتی برپا کرد، سرزمینی با حدود معلوم تدارک دید و ایرانیان آقای صفا بی رنج و هزینه ای در سر این خوان پرنعمت گسترده شده نشستند. تنها تفاوت در این بود که این بار شاه به جاب آنکه از ترکان شرق باشد از ترکان غرب بود!
      با این وجود آقای صفا از رو نمی رود و جنگ دو حکومت ترک را به یاری نگاه مبتنی بر اساطیر اوّلین قوم خود، جنگ ایران و ترکان می نامد و از کشتار وزیر و سردار شاه اسماعیل در شرق به انتقام ایرانیان از ترکان تعبیر می کند و خوشحال است که سپاه ایرانی به فرماندهی وزیر اصفهانی شاه اسماعیل حتّی بر سگ ها و گربه های شهر قرشی هم ابقا نکرده و به انتقام جنگ ترکان؛ در این شهر و آن حوالی ترکی را زنده نگذاشته است و در پایان آن از تسلّی دل خود برای انتقام کشتار ترکان سخن گفته است.
      ذبیح الله صفا امیریاراحمد اصفهانی معروف به «نجم ثانی» دومین وزیر شاه اسماعیل را به خاطر انتساب به اصفهان و امکان تشکیک در اصالت ترکی او، در جایگاه ایرانیان نشانده؛ نماد ارادۀ ایرانیان برای انتقام از ترکان جا می زند و می نویسد:
      « نجم ثانی از اطاعت یا اظهار انقیاد و التجای شاهزادگان تیموری مانند بابر و برادرزاده اش اویس میرزا و بعضی از شاهزادگان ازبک؛ یعنی، بازماندگان مغول [!] به درگاه شاه اسمعیل به همان گونه خشنود بود، که از شکست یا انخذال آنان، زیرا این هم در نظر او نوعی از انتقام بود که ایرانیان از مغولان و ترکان جغتای یا اقوام مشابه آنان می گرفتند و او در این حال می گفت: نمردم و دیدم که نوادۀ چنگیزخان و تمام پادشاهان ترکستان التجا به درگاه پادشاه آوردند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 67)
      مطابق معمول قرون گذشته حکومت ترکی تضعیف گشته و حکومت ترک دیگری در حال رو آمدن، قدرت یافتن و به زیر نگین درآوردن شاهان و شاهزادگان و امرای ترک حکومت پیشین است؛ خانی ترک رفته و خاتی ترک آمده و اختلاف درون قومی است و تقسیم اموال و میراث. معلوم نیست در این میان مورّخ ادبیّات ما چرا خود را هلاک می کند؟ منبع نقل قول ها و اظهارات سکرآور ذبیح الله صفا کتاب «عالم آرای صفوی» است. کتابی که به اعتراف خود وی چند بار در آن دست برده شده و محتملا در این دست بردن جملاتی مانند «ترک تنگ چشم خیره سر» خطاب کردن ازبکان از سوی شاه اسماعیل یا «اظهار تسلّی و آرامش نجم ثانی از جبران کشتار چنگیز و تیمور» یا «انتساب احساس خشنودی نجم ثانی از تسلیم شاهزادگان تیموری به شاه اسماعیل» و نظایر اینها بر متن آن افزوده شده و جعل و تحریفی از نوع شعوبی در آن رخداده است.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/18/2021 6:27 PM]
✳️ دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 51

      صفا راز قیام شاه اسماعیل و سرعت پیشرفت او در زمانی کوتاه را ارضای خاطر ملّت ایران می داند که توانسته انتقام کشتار ایرانیان از سوی ترکان را گرفته و از پیشروی ازبکان در ایران جلوگیری کند و مرزهای طبیعی ایران و قلمرو فرهنگی آن را محفوظ دارد. او ارزش تاریخی دولت صفوی را در رساندن مرزهای ایران به دوران ساسانی و بازیابی وحدت و تشخّص ملّی می داند و می کوشد دست به یک معادل سازی تاریخی بزند:
      « رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود و در بعضی مواقع خاصّه در عهد پادشاهی شاه عبّاس بزرگ و نادر به مرز دوران ساسانی، بازیافتن وحدت ملّی و تشخّص ملّی و بازگشت به همان نیرویی که در دوران اشکانیان و ساسانیان مدّتها پشت امپراطوری روم را می لرزانید، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. پایداری ایران در برابر دولت بسیار نیرومند عثمانی در این دوره شبیه است به مقابلۀ دلیرانۀ چندصد سالۀ ایران عهد اشکانی و ساسانی در برابر دولت توانای روم و جانشین آن، دولت بیزانس. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 5، ص 68)
      به طور معمول صفا و دیگر نویسندگان نحلۀ ناسیونالیست های ایرانی انتقاد از قوم واقعی یا استعاری خود را جایز نمی شمارند، بلکه با پیروی از سیاست تعریف و تمجید و فضیلت تراشیدن از رذیلت برای قوم خود همۀ مهاجمان غیرفارس و غیرپهلوی را در کورۀ تربیت ایرانی ذوب کرده و به آنها شکل و هویّت ایرانی می بخشند و نیاکان خود را به خاطر این قدرت هاضمۀ برتر می ستایند.
      با این وجود صفا در ادامۀ سخن بدپرهیزی میکند و کمی تا حدودی از نیاکان خود به خاطر واگذاری علی الاطلاق حکومت و ریاست به دیگران گله گزاری می کند (رک. همان، ج 4 ص 29) و ترک علائق دنیوی را صفت عمومی اجتماع ایران در دوران تغلّب ترکان اعمّ از تاتاری و جغتایی و ازبک معرّفی می کند. (رک. همان، ج 4 ص 68)
      این گله ها البتّه دیری نمی پاید و صفا به عوالم حقیقی خود رجوع کرده در مقام ستایش از گذشتگان خود گام برمی دارد و با بخشیدن وجهۀ «ایرانی و متمدّن شدن» و «برخورداری از تربیت ایرانی» به ترکان غالب بر ایران، خواسته و ناخواسته بر طبل برتری و قدرت روحی قوم خود می کوبد. از نظر او ترکان هیچگاه از زیر بار مقهوریّت ایرانی خارج نشدند و در نقطۀ اوج خود به خدمتگزار اندیشه و سیاست ایرانی بدل گشتند.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/19/2021 10:01 PM]
✳️دكتر ذبيح‌اللّه صفا آیینۀ تمام نمای ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز 52

      صفا و دیگر پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا زبان ترکی آذربایجان را به نحوی یادگار صفویان می دانند و خود این نویسنده در شرح مسائل زبانی عهد تیموری و صفوی بر گسترش زبان ترکی، توجّه شاهان تیموری و صفوی به شعر ترکی در کنار شعر فارسی، ظهور امیرعلیشیر نوایی و تأثیر وافر او در افزودن به سرمایه های زبان ترکی، افزایش تدوین کتب لغت ترکی و مسائلی از این دست اشاره می کند و این اتفاقات را نشان دهندۀ قدرت یافتن این زبان در ایران می داند و از آنجا که شیوع زبان ترکی در ایران را اتّفاقی رخ داده و آبی از سرگذشته تلقّی می کند، راه چاره را در بد گفتن و مدیون ساختن ترکی به فارسی می بیند:
      « در همان حال که شعر و نثر فارسی بر اثر تشویق های تیموریان و ترکمانان و عثمانیان و پادشاهان هند رواج داشت، یک زبان ادبی دیگر؛ یعنی، ترکی نیز در قرن نهم رواج می یافت و بنیادی استوار پیدا می کرد. عناصر ترک زبان ماوراءالنّهر خاصّه تیموریان و اطرافیان و خاندان های وابسته بدانان و همچنین ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو و ترکان آسیای صغیر که اصلاً از تغزاوغوزهای آسیای مرکزی بوده اند، بر اثر تمادی معاشرت و آمیزش با ایرانیان و ارتباط دایم با زبان و ادب فارسی و حتّی اشتغال گروهی از آنان به شعر فارسی، تدریجاً برای ایجاد آثار ادبی به زبان رایج بین خود مهیّا شدند. در این مورد هم زبان و ادب فارسی همان اثری را داشت که در زبان اردو می بینیم؛ یعنی، ترکیبات و تعبیرات و تشبیهات آماده و فرهنگ موسع و پیش ساختۀ آن که تمامی در اختیار ترک زبانان مذکور قرارگرفته و وسیلۀ طبع آزمایی های آنان گردیده بود، سرمایۀ کارشان در شعر و نثر ترکی شد و بدانان فرصت داد تا به آسانی و بی حاجت به طی قرون و عبور از مراحل مختلف تحوّل، ادبیّات جدید ترکی را به وجود آورند و یا بهتر بگوییم شعر و نثر فارسی را تبدیل به شعر و نثر ترکی کنند. » (تاریخ ادبیّات در ایران، ج 4، ص 146)
      بخش مهمّی از دستاوردها و سرمایه های زبان فارسی حاصل ذوق و نبوغ ترک بود و شاعرانی ترکی چون: قطران، نظامی، خاقانی، مولوی، بیدل دهلوی، امیرخسرو، صائب و شهریار در زمرۀ ستون های استوار شعر فارسی بوده و بی وجود ایشان زبان فارسی بخش اعظمی از سرمایه های خود را از دست می داد. محتوی و درون مایۀ شعر فارسی هم حاصل مجموعۀ فرهنگ و مفاهیم تولید شده در فلات ایران از سوی همۀ اقوام و اهالی همۀ زبان های رایج در این فلات بود و اختصاص به قوم خاصّی نداشت تا از قِبَل آن دیگران را مدیون خود بدانند. زبان فارسی ظرف بیان این فرهنگ مشترک بود و ترک ایرانی و نواحی پیرامونی با تأخیری نسبتاً زیاد به راه مستقیم طبع آزمایی در زبان مادری روی آورده و فرهنگ خود را در ظرف زبانی خودی ریختند، تا بیش از این راه را برای تفاخر و گزافه گویی های دیگران فراهم نسازند. این اتّفاق مبارکی بود که آغاز شد و رفته رفته نضج یافت و در قرن پایانی گوی سبقت از مدّعیان ربود.

ادامه دارد.
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12/20/2021 8:56 PM]
✳️ ✳️ همراهان و اعضای گرامی کانال بیلدیریش

سلام
      امیدوارم حالتان خوب باشد. صمیمانه برایتان آرزوی توفیق و سلامت و شادکامی دارم و از ادامه حضورتان در این کانال سپاسگزار هستم.
      مطالب مربوط به مواضع ناسیونالیستی و ترکی ستیزانۀ دکتر ذبیح الله صفا به پایان رسیده است. البتّه ذبیح الله صفا در زمرۀ نویسندگان پرکار مکتب ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز قرار دارد و مطالب ارائه شده در باب مواضع این نویسنده تنها بر اساس نوشته های او در کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران تدوین گشته است و یقیناً با تفحّص در دیگر کتب و مقالات پرشمار او نکات فراوان دیگری در بارۀ معتقدات او و ستیز بی پایانش با زبان ترکی و قوم ترک قابل استخراج و مشاهده خواهد بود.
      اگر عمر و توفیق یار باشد، از فردا مطالب دیگری متناسب با رویکرد کانال بیلدیرش تقدیم خواهدشد. امیدوارم مطالب جدید مقبول طبع اعضای محترم کانال واقع گردد.

با سپاس فراوان و آرزوی توفیق و سلامت.

✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 1

بیلدیریش, [08.02.21 23:22]
🔷 سلام
اعضای محترم کانال بیلدیریش

      قریب یک ماه بود که با تقدیم مطالب روزانه ای با موضوع «محمدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه» بر اساس مندرجات کتاب «طغیان ارامنه، مبدأ و مقصد آن» نوشتۀ محمّدعلی فروغی در خدمت شما بودیم. کتاب مذکور به کوشش دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی به زیور طبع آراسته شده بود. تاکنون بخش های برگزیدۀ نیمی از کتاب مذکور همراه با توضیحات و اشارات مختصری تقدیم حضورتان شده بود.
      حال بنابر دلایلی، نشر مطالب سریالی این موضوع عجالتاً متوقّف می گردد و شاید در فرصتی دیگر به توفیق الهی بخش های باقیمانده این کتاب خدمت دوستداران این قبیل مباحث  ارائه گردد.
      اگر عمری باشد از فردا مطالب دیگری در بارۀ مواضع یکی دیگر از ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز دوران معاصر ایران در این کانال عرضه خواهدشد. امید دارم مطالب جدید مورد توجّه و قبول اعضای محترم کانال قرار گیرد.

آرزومند سلامت و توفیق همیشگی شما بزرگواران هستم.

بیلدیریش, [09.02.21 19:14]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترک ستیزی در آثار سعید نفیسی 1

      سعید نفیسی در 18 خرداد 1274 شمسی در تهران به دنیا آمد. پدر او علی اکبر نفیسی ناظم الاطبّا از پزشکان معروف روزگار خود بود که اصالتی کرمانی داشت و در نوزده سالگی به دنبال فرمان دولت به فرمانروایان ولایات برای انتخاب و معرّفی جوانان مستعد خاندان های شایستۀ دانش اندوزی برای تحصیل طب در دارالفنون؛ به تهران آمد.
      نفیسی ادّعا می کند خانوادۀ پدری او تا یازده پشت همه پزشک بوده اند و جدّ یازدهم او حکیم «برهان الدّین نفیس بن عوض بن حکیم کرمانی» در قرن نهم طبیب دستگاه «الغ بیگ» پسر «شاهرخ» شاهزادۀ دانشمند تیموری بوده و صاحب مؤلّفاتی در طب می باشد که آنها را در شهر سمرقند تألیف کرده است. از آن پس فرزندان وی پشت در پشت در کرمان زیسته اند و تنها جدّ هشتم او میرزاسعیدشریف طبیب کرمانی به اصفهان رفته و چندی در دربار شاه عبّاس صفوی در آن شهر زیسته و در پایان زندگی به زادگاه خود برگشته است. (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، جلد 4، ص، 402)
      در هنگام تولّد سعید نفیسی پدر وی در زمرۀ پزشکان ناصرالدّین شاه بوده و در معیّت او به ییلاق جاجرم رفته بود و خبر تولّد فرزند در این اقامتگاه تابستانی به او می رسد و ناصرالدّین شاه به شادباش ولادت او هدیه ای به ناظم الاطبّا داده و به دلیل آگاهی از تاریخ خاندان او سفارش می کند نام جدّ هشتم نفیسی را به فرزند تازه تولّد یافته بدهند.
      سعید نفیسی نخستین فرزند از سومین همسر پدر خود بود. او از پنج سالگی در مدرسه ای به نام «شرف» که مؤسّس آن پدرش بود، تحصیلات خود را آغاز کرد و بعد از سه سال تحصیل از سال چهارم ابتدایی تا سوم متوسّطه را در مدرسۀ علمیّه ادامه داد. پس از آن برادر بزرگش ـ دکتر علی اصغر مؤدّب الدّولۀ نفیسی برادر ناتنی او و فرزند همسر اوّل ناظم الاطبّا ـ سعید را به همراه برادر کوچکترش برای ادامۀ تحصیل به اروپا برد. بدین ترتیب سعید نفیسی تحصیلات خود در دورۀ دوم متوسّطه را از پاییز 1288 شمسی در شهر نوشاتل سویس آغاز کرد و بعد از یک سال به پاریس نقل مکان کرده و تحصیل خود را در این شهر ادامه دادند. اقامت و تحصیل نفیسی در اروپا تا سال 1297 شمسی استمرار پیدا می کند و او بعد از اقامتی نه ساله، در این سال به ایران برمی گردد. بازگشت او به ایران با توسعۀ دستگاه فرهنگی کشور و افزایش مدارس شبه عالی مقارن می گردد و نفیسی در آغاز کار در دبیرستان های اقدسیّه و تهران امروز که در آن روزگار به مدرسۀ سن لویی مشهور بود؛ به تدریس زبان فرانسه می پردازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.02.21 19:25]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 2

      پدر نفیسی در کنار پیشۀ طبابت از ذوق ادبی هم بهره داشت و با بسیاری از ادیبان تهران رفت و آمد می کرد. همین رفت و آمدها زمینۀ آشنایی سعید نفیسی با محیط ادبی تهران را فراهم می کند و زمینۀ گرایش او به پژوهش های ادبی را میسّر می سازد. نفیسی که از شانزده سالگی دستی بر قلم داشته به همکاری با نشریّات آن روز تهران روی می آورد. نخست در روزنامۀ ارشاد که یکی از نشریّات مشهور تهران به مدیر مسئولی جواد تبریزی بوده به همکاری می پردازد و سپس با تأسیس انجمن ادبی دانشکده در سال 1297 به همکاری با مجلۀ این انجمن که به همین نام منتشر می شد؛ روی می آورد و افتخار همراهی با نویسندگان نامدار این مجلۀ از قبیل ملک الشّعرای بهار، عبّاس اقبال آشتیانی و رشید یاسمی را پیدا می کند.
      تجربه ای که نفیسی در کار چاپ مجلّۀ دانشکده به هم زده بود؛ سبب می شود حسین علاء وی را به مدیریّت مجلّۀ «فلاحت و تجارت» دعوت کند. همین امر زمینۀ اشتغال اداری او در وزارت فواید عامه را فراهم می کند. (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، جلد 4، ص 410)
      در حوالی 1304 وزارت فواید عامه مدرسه ای به نام « مدرسۀ عالی تجارت» تأسیس می کند و نفیسی به ریاست آن گمارده می شود. نفیسی در کنار این اشتغالات در مدرسۀ نظام، مدرسۀ علوم سیاسی و دارالفنون نیز به تدریس می پردازد و در نهایت با تأسیس دانشگاه تهران به دانشگاه منتقل می شود.
      در آذر ماه 1308 نفیسی با پریمرز نفیسی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند دختر به نام های نوشین و شیرین و دو پسر به نام های بابک و رامین بود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.02.21 19:21]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 3

      سعید نفیسی در سال 1299 به عضویّت جمع تازه تأسیس «انجمن ادبی ایران» درمی آید و در فعالیت های آن که عمدتاً در حوزۀ شعر بوده؛ شرکت می جوید. وی در این دوران اهل شعرسرایی هم بوده و به اعتراف خود بین سال های 1295 تا 1302 هشت هزار بیت شعر گفته بود امّا به دلیل آنکه اهل مطالعه بوده؛ می دانسته که بهتر از دیگران شعر نگفته است، لذا عزم می کند از این کار دست بردارد و وقت خود را در پژوهش های ادبی و تاریخی منحصر کند.(پژوهشگران معاصر ایران، ج 4 ، ص 376)
      نفیسی در سال 1328 بنابر درخواست خود بازنشسته شد، سپس چند سالی را در خارج از ایران گذراند. در اسفند 1335 متقاضی تدریس مجدّد در دانشگاه تهران شد. درخواست او مورد پذیرش قرار گرفت و از بهمن 1337 تدریس مجدّد خود در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران را آغاز کرد.
      نفیسی به مانند مجتبی مینوی در طی حیات فرهنگی خود کتابخانۀ بزرگی فراهم آورد. برخی گفته ها از وجود شانزده هزار جلد کتاب و مجلّه در کتابخانۀ شخصی وی حکایت دارد. در کتابخانۀ او از هر دست کتاب و نشریّه ای به زبان ها و خطوط مختلف یافت می شد. کتابخانۀ نفیسی در اواخر دوران حیات او و به دست خودش چند پاره شد. او بخش اعظمی از کتاب های خود را به کتابخانه های مجلس سنا، دانشگاه کلمبیا و کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران فروخت و بخشی را نیز به کتابخانۀ مرکزی داشگاه تهران اهدا کرد. الباقی کتب وی بعد از درگذشت او به کتابخانۀ اخیر اهدا گردید.(رک. همان، صص 415 ـ 414)
      نفیسی از چند سال پیش از وفات، بر این بود که سال های آخر عمر خود را در پاریس به سر آورد؛ از این رو در حومۀ این شهر آپارتمان کوچکی تدارک دیده بود، که البتّه نتوانست بیش از یک سال در آنجا از لذّت زندگی بهره ببرد. بار آخر که به ایران بازگشت، برای شرکت در «نخستین کنگرۀ ایران شناسان» در تهران بود. چهار روز قبل از مرگش، در جلسۀ شورای فرهنگی سلطنتی حضور یافت. معلوم شد برای شرکت در جلسه از بیمارستان آمده است. از تنگی نفس ناراحت بود. هنگام تودیع با یکی از دوستان گفته بود: به موجب دعوتی که از او به عمل آمده؛ عازم ایتالیا می شود تا در یکی از دانشگاه های آن کشور تدریس کند. آنچه به نظر او و دوستانش نمی رسید این بود که از عمر او چهار روز بیشتر باقی نمانده است. سرانجام نفیسی در شامگاه یکشنبه 22 آبان 1345 در بیمارستان شوروی در تهران درگذشت. پیکرش با تشییع از مدرسۀ عالی سپهسالار به آرامگاه خانوادگی «سرقبرآقا» واقع در جنوب تهران حمل و به خاک سپرده شد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.02.21 19:26]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 4

      در شرح حال سعید نفیسی و علاقۀ او به کتاب، نکتۀ ناخوشایندی هم وجود دارد. حکایت سرقت کتاب های نفیس خطی از کتابخانۀ مجلس شورای ملّی از سوی نفیسی به کرّات نقل شده و حکم روایتی متواتر را پیدا کرده است. مدافعین نفیسی اتّهام سرقت کتب خطّی مجلس را انکار کرده و وجود کتب خطی با مهر مجلس در خانۀ وی را نتیجۀ فراموشی او قلمداد می کنند.
      عبدالحسین حائری با اشاره به چگونگی راهیابی خود به کتابخانۀ مجلس شورای ملّی، از گزارشی در باب سرقت چندین جلد کتاب از کتابخانۀ مجلس و رفتن انگشت اتّهام به سوی سعید نفیسی سخن می گوید. گم شدن کتب خطّی موجب گردید تا دادسرا قسمت کتاب‎های خطی را مهر و موم کند و به هیچ‌کس اجازۀ ورود به مخزن کتب را ندهد. به دلیل بی اعتمادی به سعید نفیسی،مسئولین مجلس مسئولیّت معرّفی نسخه های خطّی را به عبدالحسین حائری پیشنهاد می کنند و با پذیرفتن این امر از سوی حائری مهر و موم مخزن کتب خطّی برداشته می شود.
      حائری با اشاره به شیوۀ سرقت کتاب‌ از کتابخانه مجلس توسط نفیسی می‌نویسد: « هیچ‌کس حق ورود به مخزن را نداشت و حتی کارکنان داخلی هم نمی‌توانستند با کیف و چمدان به آنجا وارد شوند، امّا در مورد آقای نفیسی یک استثنا وجود داشت؛ یعنی، ایشان به راحتی با چمدان به داخل مخزن رفت و آمد می‌کرد. در آن زمان یک نفر کتابدار متعهّد و متدیّن در اینجا کار می‌کرد که وقتی من به اینجا آمدم، ایشان هنوز مشغول کار بود. یک روز این شخص متوجّه ‏شد بعضی از کتاب‎ها در جاهایی بریدگی و پاره‌شدگی دارد و برخی جلدها با خود کتاب منطبق نیست. به این جهت موضوع را به رئیس کتابخانه گزارش می‌‏دهد. (گوشه‌ای از تاریخ کتابخانه مجلس شورای ملی در«ارج‌نامه عبدالحسین حائری»، روایت حائری از سرقت آثار منحصر به فرد، ص ۱۸)
      بعد از طی تشریفات قانونی، مأمورین به خانۀ نفیسی می‌روند و حدود ۷۸ جلد کتاب را که ایشان مخفیانه خارج کرده بود، می‌یابند و به کتابخانۀ مجلس عودت می‌دهند. نحوۀ عملکرد ایشان هم این طور بوده که وقتی کتابی را به خانه می‌برد، جلد آن را عوض می‌کرد و درون آن کتاب دیگری را تعبیه می‌کرد و دوباره آن را به جای اولش بازمى‏‌گرداند. (رک. مصاحبه: حایری، عبدالحسین؛ منزوی، احمد،کیهان فرهنگی، ۱۳۶۶، شماره ۳۸، ص ۴ /  نامه سرگشاده شاهرخ دیلمانی و تراب یساری به احمد بختیاری (دادستان دیوان کیفر) در خصوص سرقت کتاب از کتابخانه مجلس توسط سعید نفیسی، ارج نامۀ حائری، ص 18)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.02.21 20:57]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 5

نفیسی در یک نگاه
      مجموعۀ آمال، علایق و نگرش های ناسیونالیست های معاصر ایران از قبیل فارسی گرایی و فارسی ستایی افراطی، باستان گرایی، نژادگرایی، آریایی بازی، ترکی ستیزی و عرب ستیزی در آثار برجای مانده از سعید نفیسی خودنمایی می کند. او در زمرۀ تندروترین چهره های ملّی گرای معاصر ایران قرار دارد و تمایلات و دیدگاه های خود را بدون ملاحظه، به قلم می آورد.
      نفیسی به مانند دیگر ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی تمایل فارغ از حدی نسبت به امر آریایی ستایی ابراز می دارد. در باب آریایی بازی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی نکتۀ قابل بحثی وجود دارد. این گروه علاقۀ وافری برای «گذاردن سرزمین اسطوره ای به جای سرزمین واقعی» برای ایرانیان از خود ظاهر می سازند.
      از نظر نفیسی و هم فکران او ایرانیان از نژاد آریایی منشعب گشته اند. او معتقد است همۀ اقوام آریایی در آغاز یک دسته بوده و در یک جای بخصوص می زیسته اند. این مکان نخستین، دور از فلات و کشور امروزین ایران قرار داشته و آریایی بازان در بارۀ تعیین مکان اصلی این خاستگاه اوّلیّه اتّفاق نظر ندارند. نفیسی از میان همۀ نواحی مورد اشاره در باب خاستگاه آریایی ها، ارتفاعات پامیر را می پسندد و بر مبنای همین اعتقاد به تعیین مسیر مهاجرت آریایی ها می پردازد. (رک. تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، سعید نفیسی،  به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1384، ص 14)
      این ادیب و مورّخ گاه در نوشته های خود نزاکت و محابا را کنار می گذارد و بدون در نظر گرفتن عواطف و احساسات هم وطنان غیرفارس ایرانی، نظرات گستاخانه ای در بارۀ زبان و قومیّت ایشان بر قلم می راند. او نسبت به ملل و اقوام غیرایرانی هم گستاخ و هتّاک است و از نسبت توحّش دادن به ایشان ابایی ندارد.
      وی بر پایۀ اعتقاد به وطن اسطوره ای آریایی هیچ احساس مثبت و مشترکی نسبت به مردمان بومی ایران در دوران قبل از مهاجرت آریاییان ندارد و آنها را با پتک توحّش و بی فرهنگی و داشتن تمدّن پست تر می کوبد. نفیسی هیچگاه صفت ایرانی را به ساکنان ماقبل آریایی ها اطلاق نمی کند و ایرانیان اصلی و حقیقی از نظر او همان مردمان وارداتی از پامیر یا ائرینه ویجه هستند. همۀ ستایش های نفیسی از مراتب تمدّن و برتری آریایی ها نسبت به بومیان ایران در حالی اتّفاق می افتد که خود او اعتراف می کند که آریایی ها برای زنده ماندن به ایران آمده بودند. (همان، صص 31 ـ 30)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.02.21 20:00]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 6

      نوشته های نفیسی؛ بخصوص در حوزۀ تاریخ فاقد دقّت و انسجام کافی هستند و پراکنده گویی در آنها موج می زند. در نوشته های او تکرارهای مخل بسیار به چشم می خورد و خواننده احساس می کند این نویسنده علاقه ای به دوباره خوانی و ویرایش تألیفات خود نداشته است. او علاقۀ چندانی به مستند بودن نوشته ها ندارد و به جز موارد اندک از دادن ارجاعات لازم پرهیز کرده و نوشتۀ خود تا حدّ انشا و داستان پردازی پایین می آورد. در آثار قلمی او شور و هیجان و احساس بیش از سند و منطق و استدلال خودنمایی می کند.
      خوانندۀ آثار نفیسی در نوشته های وی به موارد متعدّدی از تناقض و نتیجه گیری متفاوت برخورد می کند. وی به تعبیر یکی از ستایندگانش «شتاب کاری هایی در اظهار بعضی عقاید که خلاف دریافت همگان بود، داشت.» (پژوهشگران معاصر ایران، ج 4، ص 370) و از این رهگذر منتقدان بسیاری برای خود فراهم کرده بود. نفیسی به مانند محقّقان دقیق و امین به بازجستن مآخذ و منابع اعتنایی نمی کند و خود را برای اطمینان از قطعیّت مطلب اظهار شده به زحمت نمی اندازد.
      تأویل نیز جایگاه محکمی در نوشته هایش دارد. نفیسی در   نوشته هایی که به نحوی به تاریخ ایران باستان مربوط می گردد؛ علاقۀ بسیاری به درآمیختن افسانه و داستان و تکمیل قطعات تاریخی پنهان از طریق پناه بردن به افسانه و داستان های ملّی قوم پارس ابراز می دارد و متعاقب آن دست به تأویل زده و می کوشد مطالب موجود در افسانه ها یا کتاب های دینی زرتشتیان؛ بخصوص کتاب اوستا را به وقایع تاریخی پیوند زده و مقصود آن روایات را برخی وقایع تاریخی ایران باستان قلمداد کند.
      نابسامانی های اشاره شده در حوزۀ زبان و لغت هم گریبان نفیسی را می گیرد و او به تأویلات لغوی عجیبی روی می آورد. وی در ریشه یابی کلمات سبک خاص خود را دارد و بر اساس همین سبک منحصر به فرد، معنی و ریشۀ کلمات را معیّن می کند.
      این نویسنده در فروختن کلمات فارسی به زبان های دیگر و مدیون ساختن آنها به فارسی ید طولایی دارد. سهل گیری در شناخت ریشه و معنی کلمات دوران ساسانی و تأویل بی کنکاش واژه به مشابه آن در فارسی دری و استخراج معنایی ذوقی و حدسی، از دیگر مشکلات نفیسی در حوزۀ لغت است.
      گاه نیز در کاربرد اسامی مکان ها یا برخی اصطلاحات دارای تعریف روشن و مورد وفاق همگانی، سلیقۀ شخصی خود را دخیل می گرداند و معنایی متفاوت با معنای مشهور و پذیرفته شدۀ آن ارائه می کند. او در همۀ این قبیل مباحثات لغوی پیوسته مراقب است که در پایان همه چیز را به نفع فارسی و آریایی زبانی ختم به خیر کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.02.21 20:38]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 7
تمایلات نژادپرستانه در نوشته های سعید نفیسی

      تمایلات نژادگرایانۀ در جای جای آثار نفیسی خودنمایی می کنند. این تمایل مختص دوران بخصوصی از زندگی او نبود و می توان گفت در تمام عمر خود به مفکورۀ برتری نژاد ایرانی وفادار ماند و در نوشته های خود پیوسته از تعابیری چون: نژاد ایرانی، خون ایرانی، رگ ایرانی، پاک نژادان ایرانی، ایرانیان پاک نژاد، ... بهره گرفت.
      یکی از محل های ظهور و بروز تعابیر نژادگرایانۀ نفیسی مجموعۀ داستانی «ماه نخشب» می باشد. داستان های این کتاب به تعبیر عبدالحسین زرین کوب چیزی بین داستان کوتاه و مقالۀ تاریخی بوده اند و نفیسی داستان های این مجموعه را به میدانی برای طرح اندیشه های ملی گرایانۀ خود و طرح برتری و پاکی نژاد ایرانی تبدیل کرده است.
      در این مجموعه داستان «المقنع» برجستگی خاصّی دارد و در آن نشانه های افزون تری از تمایلات نژادی نفیسی می توان جست. این داستان علاوه بر جنبه های نژادی ویژگی های دیگری نیز دارد. در این داستان نفیسی حضور اعراب در ایران را تا حدّ یک اشغال گری ساده پایین می آورد؛ آنگاه تلاش و تقلای قوم ایرانی در مقابل این اشغال گری را برجسته می سازد.
      در داستان او از دین اسلام و آیینی که با آمدن اعراب به ایران در میان مردم رواج می یابد؛ نشانی نیست و هر چه هست حکایت یک اشغال گری با تمام اتّقاقات مترتّب بر آن است.
      در تحلیل لفظی این داستان ما به موارد متعدّدی از تعابیر نژاد گرایانه برمی خوریم. این تعابیر از همان بندهای اوّلیۀ داستان آغاز می گردند و در سرتاسر داستان جریان می یابند. طلیعۀ این بیان از رفتن پاک نژادان ایرانی به زیارت مزار یزدگرد سوم آغاز می گردد و با جاری بودن خون ایرانی در رگ های مردم خراسان، جوشیدن خون پاک ایرانی در رگ های حکیم بلخی و رساندن نسب او به گودرز از فرزندان بزرگمهر تا رگ ایرانی داشتن المقنّع و پیشوایی او بر غیرتمندترین مردان جهان متمدّن ادامه می یابد.
      این حکایت سوی دیگری هم دارد. اگر در این سو نژاد ایرانی نماد پاکی و خلوص و کمال و دانشگری است؛ در آن سو نژاد عرب سرشار از زشتی و نابکاری و ناپاکی فطری است. ستایش های توخالی و بلاهت آمیز نفیسی در پایان داستان از مقنّع نیز خارج از چهار چوب تمایلات نژادی او نیست و او می کوشد بر پایۀ همان تمایلات از تدابیر معمولی، اشتباه، نابخردانه و منفعلانۀ مقنّع در وادار کردن اطرافیان به خودکشی و در نهایت انتحار خود، یک حماسۀ طویل بسازد.
      نفیسی به اینها هم بسنده نمی کند و مدّعی می گردد هزارودویست سال است جهان در برابر بزرگی او احساس شگفتی می کند. حتّی می گوید تخمی را که پیامبر سفیدجامگان؛ یعنی، مقنّع در هزارودویست سال قبل کاشته بود، همچنان در خراسان میوه می دهد. او معلوم نمی کند که مقصودش از این میوه ها دقیقاً کدام ها هستند، چرا که در خراسان امروز عکس آنچه مقنّع دنبال می کرده؛ جریان دارد و خراسان در ید قدرت مسلمانان است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.02.21 19:42]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 8

      به جز داستان ماه نخشب و المقنع؛ مقدّمۀ کتاب «بابک خرم دین» نفیسی نیز سرشار اظهارات نژادپرستانه و خودبرتربینانۀ این نویسنده می باشد. با وجود اینکه عمر نفیسی در زمان تألیف و انتشار این کتاب در آستانۀ شصت سالگی بوده، لیکن از اندیشه های نژادگرایانه عدول نکرده و همچنان بر طبل برتری نژادی قوم خود و فرومایگی قوم عرب و دیگر اقوام پای می فشرده است. او در مقدّمۀ کتاب «بابک خرم دین» می نویسد:
      « یکی از بزرگترین جنبش هایی که ملّت ایران در مدّت دراز زندگی پست و بلند خود آشکار کرده؛ جنبش ملّی است که در قرن دوم و سوم هجری برای کوتاه کردن دست تازیان پدیدار کرده است. یگانه سبب دستبردی که اعراب به ایران زدند و تنها چیزی که توانست این دیار بدان بزرگی و توانایی را اسیر و دست نشاندۀ یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابانگرد اشترسوار کند و آن هم فردای روزی که خسرو پرویز لرزه بر پشت امپراطوران بیزنتیه افکنده و تا قسطنطنیّه رفته بود؛ همان تباهی دربار ساسانی و فرسوده شدن خاندان شهریاری ایران و خشمی بود که مردم این سرزمین در نتیجۀ ناکامی ها و بیدادگری های طبقات ممتاز و خاندان های منسوب به طبقۀ حاکمه و محروم بودن اکثریّت نزدیک به اتّفاق مردم ایران از هر گونه حقوق بشری و آزادی های مادی و معنوی و لذایذ و بهره جویی های روحانی و جسمانی داشتند وگرنه ملّت ایران در این زبونی و بردگی گناهی نداشت. تا دم واپسین جان فشانی و پایداری کرد، تا نزدیک صد سال مردم برخی از نواحی خراسان و ماوراءالنّهر رام نشدند و در میدان جنگ مردانه کوشیدند. مردم گیلان و طبرستان تا دویست سال نگذاشتند پای بیگانه خاک پدرانشان را بیالاید. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 5)
      تباهی دربار ساسانی، فرسوده شدن خاندان شهریاری، خشم مردم در نتیجۀ ناکامی ها، بیدادگری های طبقات ممتاز، کامجویی های خاندان های منسوب به طبقۀ حاکمه، محروم بودن اکثریّت نزدیک به اتّفاق مردم ایران از هر گونه حقوق بشری و آزادی های مادی و معنوی و بی بهره بودن عموم مردم از لذایذ و بهره جویی های روحانی و جسمانی مجموعۀ توصیفاتی است که خود نفیسی از اوضاع آن روز ایران به دست می دهد. با این توصیفات شکوه و بزرگی در کجای آن جامعه جای می گیرد و نمودهای آن برتری اندیشه و نژاد قرار بوده در کجای آن جامعه خودنمایی کند؟ این چه شکوه و بزرگی بوده با حملۀ به زعم خودش یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابانگرد اشترسوار کن فیکون شده است؟

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.02.21 19:12]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 9

      نفیسی برای جبران آن شکست لازم می بیند کارنامه و مابه ازائی بتراشد و از بقای ایران در مقایسه با فنای دیگر ملل، به عنوان یکی از نشانه های برتری نژادی، فرهنگی و تمدّنی ایران و ایرانی یاد کند:
      « اینجاست که همۀ بزرگی روح ایرانی آشکار می شود. مردم دیگری که در فلسطین و شام و مصر و شمال آفریقا سرنوشت ایرانیان را یافتند؛ به یک باره نابود شدند و امروز کمترین اثری زنده از زبان و نژاد و تمدّن و فرهنگشان نیست. امّا ایران هنوز مانده است و ایرانیان خود به از همه می دانند که باز هم خواهندماند.
       این همه از آن آست که تفاوت بسیار بزرگی میان ملّت ایران و ملل دیگر جهان است. ایرانی بی حوصلگی و شتاب زدگی و سبکسری در برابر حوادث ندارد. به کارهای کودکانه که حادثه را سخت تر و ناگوارتر و دشمن را خشمگین تر و روز سیاه بختی را تیره تر کند؛ دست نمی زند. حرکت مذبوح نمی کند و ظاهراً سر تسلیم پیش می آورد، امّا در باطن دست از اندیشۀ خود و آرزوهای خود برنمی دارد و با آنکه در ظاهر بردبار و ناتوان نماست؛ در باطن مصر و پایدار است و توانایی شگرفی در صبر و حوصلۀ خویش اندوخته است. اگر امروز نتوانست فردا و اگر فردا نشد؛ پس فردا، سرانجام کار خود را می کند و روزی بر دشمن بدخواه چیره می شود و کینۀ دیرین را اگر هم سال ها بگذرد باز روزی می ستاند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 6 ـ 5)
      از نظر نفیسی و ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی نه از دست دادن زبان پهلوی، نه دین زرتشتی و دیگر ادیان رایج ایرانی، نه از دست دادن خط، نه از دست دادن آثار نوشتاری، نه از دست دادن سرزمین و محو شدن نام ایران به قاعدۀ نهصد سال تا ظهور صفویان، نه رواج عربی نویسی، نه نأثیرگذاری هشتاد درصدی عربی در فارسی، نه دولا و راست شدن رجال ایرانی در برابر خلفای عرب و سلاطین ترک و مغول و ... هیچکدام معنی از دست دادن و استحاله را ندارند!
      حرکت های نظامی شبه مذبوحانه از نوع حرکت مازیار، المقنّع، استادسیس، به آفرید و حتّی بابک که همگی دولت هایی مستعجل بودند و در مدّت کوتاهی از سوی خلفا یا عمّال آنها سرکوب شدند، هم نشانه های حرکت مذبوح نیستند! نفیسی و امثال او همۀ اتّفاقات گسترۀ وسیعی از بین النّهرین و گاه مدیترانه تا اقصای کاشغر را به نام ایران و ایرانی مصادره کرده و آنچه را در تاریخ نداشته اند در صفحات کتب دوران معاصر خود جبران می کنند. جالب توجّه تر این است که از نظر نفیسی سرّ امتیازات ادّعایی ایران «همه از آن است که تفاوت بسیار بزرگی میان ملّت ایران و ملل دیگر جهان است.» چنین تصوّری از ملّت خویش معنایی جز استغراق در تمایلات نژادپرستانه و ویژه پنداری خود ندارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.02.21 20:18]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 10

      نفیسی صفات دیگری هم که تماماً از این حس خودبرتربینی و خودستایی افراطی ناشی می شود به ملّت خود می دهد؛ گویی این صفات جز در محدودۀ قلمرو اقلیمی و فرهنگی ایران در هیچ جای دیگر قابل مشاهده نیستند:
      « روشن بینی و تیزبینی و دوراندیشی کامل و ابرام و پشتکار شگرف همواره یکی از خصال ملّت ما بوده است که با تعصّب و دوستداریی ریشه دار و پای برجا در بارۀ نیاکان خود می آمیزد و دیار خویش را از این گرداب های خون و تندبادهای حوادث جهان تا امروز باقی نگاه داشته و به دست ما سپرده و اندیشۀ پدران بزرگوار خود را تا امروز از دست نداده است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      اگر دوراندیشی هایی از نوع آنچه نفیسی ادّعا می کند، وجود داشت یقیناً این کشور به دفعات پرشمار اسیر حملات مهاجمان نمی شد و همه چیز خود را به دست آنها نمی سپرد. مهاجمانی که از نظر ملّی گرایان وطنی همیشۀ خدا، پست تر، بی تمدّن تر از ایرانیان و به تعبیر خود نویسنده سراپا برهنه و بیابانگرد و اشترسوار بوده اند.
      در اینجا هم رواج همان لاف و گزاف معمول در میان این گروه منشأ نتیجه گیری و اظهار نظر می گردد و نفیسی مدّعی حفظ اندیشۀ پدران بزرگوار ایرانی تا روزگار حاضر می گردد. واقعیّت این است که از زبان و خط و اندیشه و دین این پدران بزرگوار پیشین نفیسی و شرکا چیز قابل عرضه ای باقی نمانده تا وی به باقی ماندن آنها ببالد و آنچه از آن به عنوان فرهنگ و دانش و اندیشه یاد می شود، مخلوط و معجونی از دانش ملل مختلف است که به نام ایرانی در تعریف خاص آن و وارث ادّعایی این میراث؛ یعنی، قوم فارس جا زده می شود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.02.21 18:34]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 11

      از نظر سعید نفیسی تاریخ هیچ ملّت و سرزمینی استقامتی از نوع ایران در طول زمان بروز نداده است:
      « در تاریخ هیچ دیاری آن همه جنبش و کوشش و بردباری را که ایرانیان در مدّت سه هزار سال تاریخ و سه هزار سال پیش از تاریخ برای رهایی خویشتن از دستبردهای پیاپی ملل نژاد سامی و نژاد یافثی آشکار کرده اند؛ نمی توان دید و بی هیچ تردید و دودلی همۀ این تمدّن درخشان آریایی ایرانی که هنوز با همۀ سستی های امروزین بر جهان مادی و معنوی می درخشد؛ نتیجۀ همان مردانگی ها و نیک اندیشی ها و روشن بینی ها است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      گذشته از نادرستی اصل ادّعا و سایه انداختن همان سامی و یافثی بر تاریخ و سرزمین ایران بخصوص در دورۀ اسلامی؛ نکتۀ قابل توجّه این بخش آن است که نفیسی هم به مانند دیگر هم فکرانش برای جبران نداشته ها در زمان خود و قرون متأخّر به قلب تاریخ باز می گردد تا از سرمایه های معنوی یا مادّی گذشته عروه الوثقایی برای مفاخره بسازد.
      نفیسی و گروه همفکران غرب زدۀ او دهه های متوالی مقدرّات این کشور را در دست داشتند و سلاطین ظاهراً قدر قدرت پهلوی که نفیسی تاریخ شهریاری آنها را می نوشت؛ به همراه وزیران خردمند ایرانی و اندیشمندان ملی گرایی فارسی نتوانسته بودند در پنجاه و اندی سال، کار قابلی برای جبران نداشتن ها در این کشور به انجام رسانند؛ از همین رو نویسندگان این سلسله جز پناه بردن به گذشته و تفاخر به استخوان های پوسیده، آن هم با مایه هایی از دروغ، لاف و گزاف و اشتلم راه دیگری در پیش روی خود ندیده بودند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.02.21 22:45]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 12

      نگاه نفیسی به تاریخ ایران نگاهی شبه ایدئولوژیک و آرمان گرایانه است. به عبارتی توقّع او از تاریخ ایران، برآورده ساختن آمال و آرزوهای آریایی بازانۀ اوست و هر گاه او آنچه را در تاریخ می جوید و نمی یابد؛ به مدد ذهن خیال پرور و داستان پرداز خود می سازد:
      « از نخستین روزی که تاریخ ملل آریایی آغاز می شود، تا هم اکنون همواره نژاد ایرانی سپر بلای همۀ حوادث دردناک و خون آلود تاریخ بوده است. گاهی در برابر تاخت و تازهای طوایف سکایی سینه سپر کرده، گاهی سد در برابر خزرها و تاتارها و هفتالها (هیاطله) کشیده، روزی دستگاه جهانگشایی و کشورستانی یونانیان و مقدونیان و رومیان را برچیده؛ روز دیگر نگذاشته که تازیان بنیاد تمدّن آریایی را دگرگون کنند، روزی تاخت و تاز ترکان و ترکمانان را مانع شده، روزی دیگر با گشاده رویی و تیزهوشی خاص خود ترکتازی مغول را در هم نوردیده و هر بار این اروپای مغرور را که اینک با شتابی شگرف رو به زوال و انقراض می رود؛ از خطر نیستی رهانیده و این خطر جانکاه را با دست مردانۀ خود از میان برده است. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 6)
      نفیسی ایران را سپر بلای همۀ حوادث دردناک و خون آلود کلّ تاریخ و مثلاً نه حوادث غرب آسیا یا اصلاً خود آسیا، می سازد! او در نوشته های خود در «تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ» با اطمینان از آریایی بودن سکاها سخن می گوید و در جاهایی هم ادّعا می کند آریایی ها نسبت به هم تعلّق خاطر داشته اند و با این وصف در اینجا از ایستادگی آریایی در برابر سکاها سخن می گوید!
      در طی تاریخ کمابیش همۀ ملل در نزاع با اقوام همسایه به سر برده اند و ایران هم به عنوان یک کشور کهن از این قاعده مستثنی نیست، لیکن نفیسی از منازعاتی که در گذشته بین ایران و اقوام و کشورهای همسایه رخ داده و گاه هم با مغلوبیّت کلّی ایران و واگذاری همه چیز خود به مهاجمان همراه گشته، کمالاتی دور از باور برای قوم و نژاد خود می تراشد و با نگاهی وارونه به تحلیل گذشته و نتیجه گیری از آن می پردازد تا باز هم از میان این بازی با کلمات امتیازات نژادی برای مردم خود حاصل کند.
      معلوم نیست قوم او چگونه مانع تاخت و تاز ترکمانانی گشته اند که همه جای ایران درنوردیدند و قدم به آسیای صغیر و سواحل مدیترانه گذاردند. یا معلوم نیست این هم نژادان آقای نفیسی چگونه مانع تاخت و تاز تاتارهایی شدند که تا منتهی الیۀ شمال غرب ایران هم پیش رفتند! همۀ اینها به کنار، رهاندن اروپا از خطر نیستی از جانب ایران راز سر به مهری است که باید برای آگاهی از کم و کیف آن تا روز قیامت تحمّل پیشه کرد و در آن روز راز این کرامت را از نفیسی پرسید!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.02.21 21:23]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 13

      نفیسی در فراز بعدی با لحن و بیان صریح تری در باب اقوام دیگر سخن می گوید:
      « اگر با نظری دقیق و منصفانه بر تاریخ دوره ای که ایرانیان در برابر تازیان ایستاده اند؛ بنگریم؛ گویی همۀ مردم ایران از مرز شام گرفته تا اقصای کاشغر، همداستان و یک کلمه بوده اند و همه با یکدیگر پیمان بسته بودند از هر راهی که بتوانند این گروه سوسمار خوار بی خط و دانش را نگذارند بر جان و دل ایشان فرمانروایی کند و زبان و اندیشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازد. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 6)
      اگر این گروه مورد اشارۀ نفیسی بی خط و دانش بودند؛ چه اتّفاقی افتاد هم نژادان آقای نفیسی خط آنها را اقتباس کرده و برای کتابت به کار بردند و تا قرن ها کتب خود را به خط و زبان همان سوسمارخواران نوشتند و الآن هم می نویسند و نفیسی هم نوشته های خود را با همان خط می نویسد و هزاران واژۀ همان سوسمارخواران را در تکلّم و نوشتۀ خود به کار می برد؟! حتّی نام نفیسی هم به زبان همان سوسمارخواران است!
      اگر همۀ مردم ایران از مرز شام گرفته تا اقصای کاشغر، همداستان و یک کلمه گشته و همه با یکدیگر پیمان بسته بودند تا از هر راهی که می توانند نگذارند این اعراب سوسمار خوار بی خط و دانش بر جان و دل ایشان فرمانروایی کنند یا زبان و اندیشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازند؛ چه اتّفاقی افتاد که حاکمیّت اعراب تا نیمۀ قرن هفتم استمرار پیدا کرد و این رفع حاکمیّت هم نه به دست هم نژادان آقای نفیسی که به دست مغول انجام یافت.
      نفیسی و همفکران حتّی راه دفاع از قوم خود را هم بلد نبودند و گزافه گویی های آنها در باب ستایش از قوم خود جز سرافکنده کردن این قوم حاصلی نداشت. لابد هر کسی از خود می پرسد این ایرانی های گسترش یافته از شام تا کاشغر چه بی کفایت بودند که از عهدۀ اعراب کم جمعیّت برخاسته از بیابان های لم یزرع عربستان هم برنیامدند و منتظر ماندند تا ترک یا مغول ابشان را از یوغ اعراب یا اضمحلال کامل برهانند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.02.21 22:23]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 14

      ادّعای مقابلۀ نرم و فرهنگی قوم ایرانی با اشغال گران کشور هم در زمرۀ وجوه مشترک اندیشه و اعتقاد ملّی گرایان و باستان گرایان ایرانی قرار دارد، که نفیسی هم بهره ای از این نگرش برده است:
      « [ایرانی ها] تا جایی که توانستند در میدان های جنگ جان سپاری کردند و پس از آنکه دیگر از شمشیر برنده و سنان شکافنده و تیر دلدوز خویش کاری ساخته ندیدند؛ از راه دیگر رخنه در بارگاه خلافت افکندند. گروهی گرد خاندان عباس برآمدند و شهر بغداد را در گوشوار ایران بر یثرب و بطحا برانگیختند و شکوه دربار ساسانیان را بار دیگر تازه کردند. گروهی دیگر در گوشه و کنار مردم را به قیام فراخواندند و معتزلی و خارجی و شعوبی و صوفی و اسمعیلی و قرمطی و زیدی و جعفری هر یک تاری بر گرد تازیان تنیدند و هر یک شکافی در آن سدّ آهنین که عمر پسر خطاب می پنداشت، بر گرد دیار خویش و مردم خویش کشیده است؛ افکندند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 7)
      نفیسی و شرکای فکری او همراهی با اشغال گران و حمایت از خلفای عبّاسی و تملّق نسبت به حکّام عرب را مبارزه جا می زنند و از این طریق برای قوم خود کرامات و کمالات می تراشند. همین طور آنها ظهور فرق و نحلی را که متعلّق به عموم قلمرو اسلامی است، به نفع قوم خود مصادره می کنند. فکر معتزلی اختصاص به ایرانیان آقای نفیسی ندارد، همان طور که نهضت «خارجی» منشأ عربی دارد و می توان برخی ریشه های تصوّف را در هند و یونان جستجو کرد و برای این طریقه پیروان بسیاری در میان عرب و فارس و ترک و متکلّمین دیگر زبان ها در قلمرو اسلامی یافت. بنیانگذاران قرمطی و اسماعیلی عرب بودند و این مفکوره پیروانی در نقاط مختلف داشت که هم نژادان آقای نفیسی جزئی از این پیروان بودند و قس علی هذا.
      شناخت این قبیل آرای باستان گرایان ایرانی از جهت دیگری هم اهمیّت دارد. امروزه طایفۀ عقب مانده و شبه فاشیست ایرانشهری دقیقاً در حال تکرار همین آرا و همین گزافه ها و مصادراتی هستند که در دهه های قبل نویسندگانی چون سعید نفیسی و امثال او برای ایشان فراهم آورده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.02.21 21:38]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 15

      تاریخ و افسانه در نوشته های نفیسی مرز مشخّصی ندارند و از نظر او می توان شخصیّت های تاریخ واقعی ایران را در کنار شخصیّت های اسطوره ای و تاریخ داستانی آریایی آورد و با تلفیق آنها تاریخ پر و پیمانی ساخت:
      « در میان کسانی که علمداران این جنبش های ملی ایرانیان بوده اند؛ چند تن را باید زنده نگاه دارندۀ ایران شمرد و جای آن دارد که ایرانیان ایشان را پهلوانان داستان و تاریخ خود و جانشینان شایستۀ دستان و زال و رستم و بهمن و اسفندیار رویین تن بدانند و حماسه های بسیار وقف سران این این مردم بزرگ مانند ماه آفرید و سنباد و مقنع و ابومسلم و استاذسیس و اسحق و عبدالله پسر رونده و حمزۀ پسر آذرک و علی پسر محمد برقعی و مازیار و افشین و بابک و طاهر پسر حسین فوشنگی و مردآویز دیلمی و عمرو پسر لیث رویگر سیستانی و اسمعیل پسر احمد سامانی و پسران بویه کنند. » (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، ص 7)
      گذشته از آمیختن افسانه به تاریخ و گذاردن شخصیّت های داستانی در کنار شخصیّت های واقعی و تاریخی، مشکلات دیگری در این بخش از نوشته های نفیسی خودنمایی می کند. او طاهر را که سردار یک پسر هارون الرّشید در جنگ با پسر دیگر او بر سر خلافت است؛ در زمرۀ افراد زنده نگاه دارندۀ ایران می آورد.
      او افشین را که ترک است و علی القاعده ربطی به نژاد برتر آقای نفیسی و اجدادش ندارد و به نیابت از خلیفه با بابک می جنگد را هم جز زنده نگاه دارنده های ایران برمی شمارد. حتّی در انتساب بابک به نژاد برتر آقای نفیسی تردیدهای اساسی وجود دارد و آقای نفیسی به پیروی از قاعدۀ عمومی مصادرۀ همه چیز به نام قوم ایرانی، بابک را به هم نژادان خود در طی تاریخ منضم می کند. نفیسی حتّی جریان خوارج را که منشأ عربی دارد و تنها در پی مقابله با خلافت بوده و کاری با ایران نداشته؛ به عنوان زنده نگاه دارندۀ ایران جا می زند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.02.21 22:27]
✳️نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 16

      اندیشۀ نژادگرایی سایۀ سنگین خود را بر همۀ نوشته های نفیسی گسترده است. در این مکتب فکری که نفیسی یکی از نمایندگان آن است؛ تنها جنگاوری و حماسه سازی نیست که موجب تفاخرات بی پایان به نفع نژاد آریایی می گردد. برای آریایی بازان ایرانی در هیچ موقعیّتی مجال ستایش از نژاد خود تنگ نیست. در اعتقادات این نحله در جایی می توان به شجاعت و سلحشوری آریایی نازید و در جایی دیگر شکوه دربار آن را به رخ جهانیان کشید. می توان شکوه دستگاه اداری آن را به عرش اعلی رساند و همۀ حکومت ها و دربارهای دوران بعد از اسلام را مدیون نظام اداری و درباری ساسانی یا آریایی دانست.
      می توان پول رایج ایران در عصر ساسانی را باارزش ترین و رایج ترین پول جهان در زمان خود دانست یا از تقلید اقوام بی شمار از سکه های ساسانی داد سخن داد. می توان در باب هنر پارچه بافی آریایی مرزهای گزافه گویی را شکست و پارچۀ ایرانی را بر تن اشیا متبرک کلیسا در اروپا پوشاند. می توان جامه پوشیدن ایرانیان را الگوی جهان قرار داد و سلیقۀ ایشان در خوراک و درمان را برتر از همه دانست. بر اساس این اندیشه می توان رسوم رایج در دربار اقوام همسایه را برگرفته از ایران آریایی دانست و نقاشی ملل پیرامون را برگرفته از ایران فرض کرد. می شود از نفوذ قطعی ایران بر اقوام دوردست آسیا و اروپا و آفریقا سخن گفت و غیر از خود همه یا اکثر اقوام را وحشی خواند.
      بر اساس همین دیدگاه مردمان ایرانی ماقبل آریایی از سوی نفیسی با اطمینان تمام به توحّش منسوب می شوند. در توجیه عدم پیشرفت صنعت سفال در عصر ساسانی هم می توان ادّعا کرد «ایرانیان در زمان ساسانیان از هر زمان دیگری ثروتمندتر بودند به همین دلیل از ظروف سفالی کمتر استفاده می کردند.» !! در این مسلک فکری باید صنایع بودایی و برهمایی و یونانی را هم مدیون صنعت آریایی دانست و این تأثیرگذاری را بر گرجستان و ارمنستان و هندوستان و مصر و اروپای غربی و مرکزی و ترکستان و تورفان و ختن هم گسترش داد.
      در این مذهب نژادی می توان نعل وارونه هم زد و از مطالعۀ نظام اداری عباسی به نظام اداری ساسانی پی برد. می توان عرب و ترک و مغول و هر آنکه را که دستمان می رسد، محتاج تدابیر وزرای ایرانی کرد. اصلاً می توان ترک و سومر و سکا را هم با اطمینان آریایی معرّفی کرد؛ یعنی، همان کاری که نفیسی با اطمینان انجام داده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.02.21 21:03]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 17

      بر اساس همان نگاه ذکر شده در بخش پیشین است که نفیسی به خود اجازه می دهد بی هیچ محظوری کلّ ترکستان را به آریایی ها ببخشد. به پیروی از همان سیره است که می شود اراده سازی (ارابه جنگی و غیرجنگی) را به انحصار خویش درآورد و مدّعی شد اراده سواری را دیگر ملل از ایرانیان آریایی آموختند.
      بر اساس همان نگاه است که نفیسی ادّعا می کند آریایی ها اوّلین قومی بودند که استفاده از اسب را مرسوم کردند، همان گونه که اوّلین قوم در تربیت سگ و خوک هم بودند. این هم کافی نیست و بر اساس اعتقاد آریایی بازان ایرانی؛ من جمله نفیسی، تاک و گندم و پنبه را هم آریایی های ایرانی وارد تمدّن آسیا و اروپا کرده اند.
      رواج القاب در عصر اسلامی را می توان پیروی از عصر ساسانی دانست. کاریز و قنات هم هدیۀ ایرانیان به جهان است، همان گونه که بردن آب به بلندی مخصوص آریاییان ایرانی بوده و دیگر ملل از آن خبر نداشتند.
      ایرانیان عصر هخامنشی هم که پیشرفته ترین قوم صنعتی جهان بودند. حتّی استفاده از شیشه در ایران زودتر از ملل دیگر مرسوم شده است. عسل را هم ملل هندو اروپایی کشف کرده اند. حتّی تکنولوژی گردونه (چرخ) هم حاصل نبوغ آریایی است. وقتی این گونه است. منجنیق را هم آریایی های آقای نفیسی اختراع کرده اند.
      ستایش های نفیسی از آریایی تنها به جنبه های ایجابی منحصر نمی گردد و باید رذایل را هم از این قوم سلب کرد یا به نحوی در کتمان آن کوشید. برای تطهیر نژاد آریایی می توان کشتار پیروان آیین مزدکی و مسیحیّت را توجیه کرد و برای توجیه مجازات های سخت و شکنجه های غیرانسانی می توان ادّعا کرد ساسانیان این کارها را از اعراب آموخته بودند و یا ملل دیگر هم از این کارها می کردند.
      در اعتقاد نفیسی و کلّ پیروان ناسیونالیسم باستان گرا و فارسی گرای ایرانی، می توان برای موجّه جلوه دادن ازدواج با محارم به دنبال حدیث و روایت بود. می توان تبرّک بول گاو و استفاده از آن در تمام غسل ها را در میان آریایی ها را نقل کرد، بی آنکه علیه آن اظهار نظری کرد. می توان به تطهیر لباس با آب مخلوط به بول گاو هم اشاره کرد و آن را نشانۀ تمدّن دانست.
      مجاز بودن تاراج اقوام مغلوب را در جنگ ها را هم باید تدبیری دانست که به منزلۀ نوعی انعام و مدد معاش و فوق العادۀ سفر سربازان است. رواج خرافات در میان ایرانی ها هم حتماً نتیجۀ هم نشینی با اقوام سامی، بابلی و آسوری است و طبقاتی شدن جامعۀ آریایی هم نتیجۀ برخورد با بومیان ایران است. بر اساس این دیدگاه می توان معتقد بود: زن ایرانی بالاترین مقام و موقعیّت را در میان همۀ ملل مشرق زمین داشته است.
      همۀ اینها که برشمردیم عصارۀ نظر و انگاره سعید نفیسی در باب نژاد آریایی و مخصوصاً شعبۀ ایرانی آن بود که در کتب تاریخی او مذکور افتاده است. ايرادي ندارد هر ملّتي سهم خود را در تمدّن بشری مشخّص كند، لكن در اين كار تنها بايد به سهم‌هاي قطعي خود اكتفا كند و سهام ديگران را به نام خود به ثبت نرساند. نفیسی در نوشته های خود هیچ سهمی برای غیرآریایی در تمدّن ایران قائل نیست. بسیاری از دستاوردهایی بشری را هم که می توانسته در هر نقطه ای رخ دهد، بدون ذکر دلیل و سند به نام آریایی ثبت کرده و آن را نشانۀ نبوغ و برتری نژاد آریایی و ایرانی معرّفی کرده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.02.21 22:17]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 18
فارسی ستایی (قوم گرایی  مبتنی بر آریایی بازی)

      نفیسی بر پایۀ نگاه نژادی که سایۀ سنگین خود را بر آثار او، بخصوص نوشته های تاریخی گسترده است، به شعبات دیگر اقوامی که در عرف تاریخ نگاری معاصر ایرانی به عنوان آریایی شناخته شده اند؛ به نظر محبّت و خودی می نگرد و می کوشد در تاریخ ایران برای ایشان جایگاهی فراتر از آنچه داشته اند، تدارک بیند. علاوه بر این او در مواقعی می کوشد لغزش ها یا حتّی خیانت های این گروه از برادران کوچک آریایی خود را توجیه سازد و لغزش آنها را متوجه عملکرد ترکان سازد.
      کرد، دیلم، گیل، ارمنی و گرجی از جملۀ اقوامی هستند که او با آب و تاب آریایی بودن آنها را در آثارش خاطرنشان می سازد و مراتب ایران دوستی، داشتن حسّ و شعور ملیّت و استقلال خواهی آنها را می ستاید. او بخصوص در ستایش از مراتب دلاوری و جنگاوری گیل و دیلم ها داد سخن می دهد در این زمینه برای کرد هم سهم ویژه ای قائل می گردد. نفیسی به هنگام گفتگو در بارۀ روی آوردن خلفای عبّاسی به اجیر کردن سربازان مزدور برای حراست از قلمرو وسیع خود؛ از استفادۀ آنها از سربازان زرخرید گیل و دیلم سخن گفته، سر سخن را به جانب کرد برمی گرداند و می نویسد:
      « عنصر دیگری که در آن زمان ممکن بود سپاهیان مزدور برای خلفای بغداد فراهم کند، مردمی بودند که هنوز هم بنام کرد معروفند و اینک در نتیجۀ حوادث شوم و خانمان برافکن گروهی ازیشان در بیرون از خاک ایران؛ یعنی، در اتّحادجماهیرشوروی و عراق و ترکیّه و سوریّه زندگی می کنند، ولی قطعاً و بی هیچگونه سخن و چون و چرا از آغاز ایرانی بوده اند و کسی را درین بحث مجال شک نیست. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص10)
      این نویسنده کردهای خارج از ایران را با وجود زندگی کردن در واحدهای سیاسی دیگر همچنان ایرانی به شمار می آورد، لیکن ایرانی بودن گروه کثیری از اتباع ایران را به دلیل تکلّم به زبان ترکی نمی پذیرد!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.02.21 22:30]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 19

      از نظر نفیسی گسترۀ زندگی کُرد در ایران بسیار بیش از آن چیزی بوده که اکنون تصوّر می شود. این اظهار محبّت نفیسی به کرد تا آنجا پیش می رود که او ساسانیان را هم کرد معرّفی می کند:
      « از زمان هخامنشیان در میان طوایف چادرنشین فارس ما بنام کرد برمی خوریم. در دورۀ ساسانیان بیشتر کردها در نواحی مرکزی ایران در میان اصفهان و آباده میزیسته اند و طوایف دیگری در اطراف دریاچۀ نیریز تا دل کرمان و از آنجا تا حوالی بوشهر هم بوده اند که طوایف ممسنی و بویراحمدی و کوه کیلویه و شبانکاره بازماندگان ایشانند. دلایل بسیار هست که اصلاً ساسانیان کرد بوده اند و بی هیچ شکی لااقل مادر اردشیر بابکان دختر یکی از پیشوایان قبایل کرد ناحیۀ نیریز بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 10)
      او از دلایل بسیاری که بر کرد بودن ساسانیان گواهی می دهند، حرفی به میان نمی آورد و نوشته خود را در حکم سند می داند. وی در تشریح بیشتر معنی لغوی «کرد» اضافه می کند:
      « باز دلایل دیگر هست که کرد اصلاً در زبانهای ایرانی بمعنی «بیابانگرد» و کاملاً مترادف همان کلمۀ Nomade  فرانسه است که از ریشۀ Nomas یونانی بمعنی «چراننده» است و شگفت تر اینکه در زبان فارسی هم کرد را بمعنی «گله چران» بکار برده اند و طبیعی هم هست، زیرا که چادرنشینان همیشه گله دار بوده اند. معنی کرد با گله چرانی باندازه ای ملازم یکدیگرست که در دورۀ ساسانی و تا مدّتی از دورۀ اسلامی طوایف مختلف کردها را «رم» می گفتند و این همان کلمه ایست که در زبان امروز ما «رمه» شده است. » (همان، ص 10)
      گذشته از درستی یا نادرستی ادّعای نفیسی، باید گفت: گله چرانی شغل شریفی بوده و هست، لیکن نفیسی و شرکا باید توضیح دهند چگونه است که در نظر و نوشته های ایشان آریاییانی که به طریق چادرنشینی و گله داری و گله چرانی زندگی می کرده اند، حامل خروار خروار تمدّن بوده اند، ولی ترکان با شرایطی زندگی مشابه، نه فقط حامل تمدّن نبوده اند بلکه عاملی ضدّ تمدّن درشمار آمده اند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.03.21 22:46]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 20

      سعید نفیسی در تکمیل ادّعایش در بارۀ مسئلۀ مورد اشاره نکتۀ دیگری هم آورده می نویسد:
      « در بسیاری از متون زبان فارسی همیشه که خواسته اند؛ طوایف چادرنشین ایران را برشمارند؛ ایشان را کرد نامیده اند و درین اواخر کرد اصطلاحی خاص شده است برای چادرنشینان ایرانی نژاد که نژاد و زبانشان ترک و تازی نباشد. بهمین جهتست که هر طایفۀ ایرانی را که بترکی و تازی سخن نمی رانده و از نژاد ترک و عرب نبوده و چادرنشین بوده در هر جا که بوده است؛ کرد گفته اند، چنانکه مثلاً بختیاریها و لرها و همۀ چادرنشینان فارس و کرمان و خراسان و نواحی مرکزی و غربی و شمالی ایران را در هر کجا بوده اند؛ کرد دانسته اندو حتّی آنهایی را هم که از نژاد ایرانی اند و بزبانهای ایرانی (اقسام کردی) سخن می رانند؛ در هر کشور دیگر باشند؛ کرد می دانند و این نکته بسیار متقن و عالمانه است و دلایل بسیار با خود دارد و گمان ندارم دانشمندان هیچ دیاری رنج بحث و رد آنرا بر خود هموار کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 11 ـ 10)
      آقای نفیسی در اینجا به نحوی از گفتۀ قبلی خود در بارۀ گسترش کردها در نواحی مرکزی ایران رمزگشایی می کند. او پیشتر ادّعا کرده بود کردها در نواحی مرکزی ایران در میان اصفهان و آباده می زیسته اند و طوایف دیگری از ایشان در اطراف دریاچۀ نیریز تا دل کرمان و از آنجا تا حوالی بوشهر هم بوده اند که طوایف ممسنی و بویراحمدی و کوه کیلویه و شبانکاره بازماندگان ایشان هستند. اکنون با تعریفی که نفیسی از واژۀ کرد عرضه می کند، تا حدود زیادی معلوم می دارد که مردم نواحی مورد اشاره نه متکلّم به زبان کردی، بلکه مسمّی به این نام برای تمایز آن مردم از ترک و عرب بوده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.03.21 19:33]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 21

      نفیسی از میدان داری کردها در صفحات غربی ایران در گذشته هم یادی کند و با اتّصال آنها به آب کر آریایی دستاوردهای آن قوم را به نام آریایی و در واقع مردم فارس مصادره می کند:
      « در آغاز دورۀ خلفای عبّاسی کردان هم چنانکه هنوز این خاصیت نژادی را از دست نداده اند؛ مردمی سلحشور و دلیر بوده اند و ممکن بود خلفای بغداد در صدد برآیند که ایشان را هم در کارهای نظامی مزدور کنند و رقابتی در میانشان با گیلان و دیلمان برانگیزند، تا بدین وسیله شاید خطر آن دو نژاد را کمتر کنند و همین کار را کردند؛ امّا کردان هم همان رگ ایرانی و همان بیزاری از بیگانگان در خونشان بود و دو تن از پیشوایان ایشان هم که پس از دیلمان افسران مزدور خلفا شده بودند؛ قیام کردند و نخست حسنویه بن حسین کرد برزیکانی از کردان مغرب ایران در 348 دینور (نزدیک کرمانشاه) و نهاوند و شاپور و بروگرد (بروجرد) و اسدآباد را که پنج شهر مهم مغرب ایران در آن زمان بود؛ متصرّف شد و سلسله ای فراهم کرد که تا 406 در آنجا حکمرانی می کردند و بسلسلۀ حسنویه معروفند.
      پس ازو ابوالفتح محمّدبن عناز که او هم کرد بود؛ در 381 در ناحیۀ حلوان و کرمانشاه مستقل شد و سلسلۀ عنازی را تشکیل داد که تا سال 437 استقلال داشته اند. مهم ترین طایفه ای که از کردان بسلطنت رسیده؛ خاندان معروف ایوبیست که صلاح الدّین ابوالمظفّریوسف بن ایوب بن شادی یکی از معروف ترین جنگجویان اسلام در 564 تأسیس کرده و تا سال 930 در نواحی مختلف شام و مصر و یمن پادشاهی کرده اند. شادی جدّ صلاح الدّین از کردان ناحیۀ دوین در ارمنستان بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 11)
      صرف نظر از شبهاتی که در بارۀ تبار کردی ایوبیان وجود دارد؛ نفیسی سلحشوری و دلیری را خاصیّت نژادی کردان دانسته و از این طریق این صفت را به مردمی که در ذهن و ضمیر او به آریایی معروف بوده اند؛ تعمیم می دهد و هیچ از خود نمی پرسد با این سلحشوری و دلاوری و رگ ایرانی و بیزاری از بیگانگان چگونه است که در دورۀ هزاروچهارصد سالۀ اسلامی به جز دوران های کوتاهی، ترک و عرب و مغول میدان دار ایران بوده اند و برای هم نژادان تخیّلی آقای نفیسی و شرکای فکری ایشان جز حکومت های محلّی کوتاه مدّت با قلمروی محدود و جز دولت هایی مستعجل چیز دیگری حاصل نشده است.
      از سوی دیگر میل به طغیان در برابر فرمانروایان و تلاش برای بهره جویی از موقعیّت های فراهم شده در جهت تشکیل قلمرو و حکومتی ولو کوچک و کوتاه مدّت در گذشته امری عادی و طبیعی بوده و نمی توان از این اتّفاقات که شمار آنها هم در نزد آریایی های آقای نفیسی کمتر از اقوام ترک و عرب و مغول بوده نتایج درخشانی به نفع تمایلات نژادگرایانۀ خود گرفت.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.03.21 20:13]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 22

      نفیسی در باب کردها در گذشتۀ دور توقّف نمی کند و از بدرفتاری و درافتادن قاجاریان با کردهای ایران سخن هم می گوید و جالب است که در اینجا هم او در کنار کردها می ایستد، نه در کنار حکومتی که با جانفشانی آقامحمّدخان و سربازان ترک او یک بار دیگر قلمرو قدیم ایران را احیا کرده و اکنون هم در کشاکشی دشوار با امپراتوری قدرتمند روسیّه برای حفظ سرزمین های ایران قرار دارد. نفیسی ادّعای بدرفتاری قاجاریّه با کردها را در کنار اختلاف مذهب با کارگزاران دولت قاجار دو عامل اصلی عدم همراهی کردها با سپاه عباس میرزا در جنگ با روسیّه دانسته؛ می نویسد:
      « عبّاس میرزا بزحمت فراوان توانسته بود، چند فوج سوار نظام ازیشان تشکیل دهد، امّا این افواج در میدان جنگ هرگز کار مهمّی نکردند و در اندک فرصتی فرار می کردند و هر چه در سر راه می یافتند؛ تاراج می کردند و بچادرهای خود برمی گشتند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ج 2 ص 142)
      در اینجا و در ادامۀ سخن خبری از انتقاد نفیسی از افواج کرد برای فرار ایشان از میدان جنگ، تنها گذاردن مدافعان وطن و یا تاراج هم وطنان گرفتار جنگ نیست، چرا که کردها آریایی هستند و احتمالاً از قاجار رنجیده اند!
      نفیسی شکست ایران و از دست رفتن سرزمین ها را به پیروزی حکومت و سرباز ترک ایرانی ترجیح می دهد و از خیانتکارانی که با گریز خود رخنه در سپاه ایران ایجاد می کنند؛ دفاع می کند و مدافعین ترکی را که هزاران هزاران جان بر سر دفاع از کشور گذاردند؛ محکوم می سازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.03.21 19:19]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 23

      به جز ابراز ارادت به کردها؛ نفیسی نسبت به دیگر اقوام غیر ترک فلات ایران و نواحی پیرامونی هم اظهار محبّت بسیار می کند. در اینجا هم، ریشۀ این مهرورزی همان اعتقاد به آریایی بودن ایشان است. یکی از اقوام مورد اشاره نفیسی ارامنه ساکن در ایران و عثمانی و قفقاز می باشند.
      نفیسی هیچگاه متعرّض همکاری ارامنه با صلیبیان و خیانت آنها به مردم مسلمان منطقه در جریان جنگ های صلیبی نمی شود. حتّی به خود اجازه نمی دهد که در باب همکاری آنها با روسیّه برای شکست قوای ایرانی در جنگ های دوران فتحعلی شاه از گل نازک تر بگوید.
      او با دستاویز ظلم و ستم شاهان ترک به ارامنه به همکاری آنها با روسیّه و خیانتشان به ایران مشروعیّت می بخشد و هیچگاه در قبال همراهی ارامنه و زعمای سیاسی، نظامی و دینی آنها با روس ها علیه ایران موضع مخالف اتّخاذ نمی کند. محق دانستن ارامنه تنها اعتقاد او در بارۀ رفتار ارامنه علیه ایران است. او در توصیف اتّفاقات مربوط به همراهی و همکاری ارامنه با روس ها بیانی روایی و فاقد داوری و انتقاد پیشه می کند.
      همراهی و یار غار و گرمابۀ پاسکیه ویچ شدن از جانب نرسس خلیفۀ ارمنیان، انتخاب یک ارمنی به معاونت رتیشچف فرمانده سپاه روس در جنگ اوّل با ایران، اصرار روس ها بر کوچاندن ارامنۀ ایران به نواحی متصرّفی در آن سوی ارس، حضور ارامنه در هیئت گریبایدوف، حضور مترجم ارمنی در کنار ژنرال یرمیلوف حاکم ناحیۀ قفقاز بعد از جنگ اوّل ایران و روس، حضور مترجم ارمنی در کنار مازاروویچ فرستادۀ روسیّه به تهران، حضور افسران و سربازان ارمنی در میان سپاهیان روسیّه، خدمات تدارکاتی کارگانوف ارمنی به سپاهیان روس، حضور ارامنه در هیئت های انگلیسی مذاکره کننده با ایران، جایگزین شدن حاکمان ارمنی به جای حاکمان ترک و مسلمان در شهرهای متصرّفی روس ها و اتّفاقات بسیار دیگری از این نوع هیچ کدام نتوانسته اند برای لحظه ای احساسات وطن دوستانۀ نفیسی را به جوش آورده و او را نسبت به خیانت ارامنه به ایران مجاب کنند!
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.03.21 21:08]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 24

      مواجهۀ نفیسی با گرجی ها هم از نوع مواجهۀ او با کرد و ارمنی دلسوزانه و خودی انگارانه است و او برای روس گرایی گرجی ها محمل هایی از نوع رنجش از سلاطین ترک ایران می تراشد، گویی در نظر او پادشاهان ایران با مردم مسلمان رفتاری فرشته گونه داشته و زندگی مرفّه و بهشتی برایشان فراهم کرده بودند و تنها نسبت به ارمنی و گرجی سختگیر و بی رحم بوده اند.
      نفیسی گرجی ها را تابع فرهنگ ایران و خو گرفته به تمدّن ایران معرّفی می-کند (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 86) او معلوم نمی کند این خو گرفتگان به تمدّن ایران، چرا داوطلبانه قیمومیّت روسیّه بر خود را پذیرفتند و به ایران پشت کردند!
      نفیسی دلاوری گرجی ها در برابر سپاه آقامحمّدخان را می ستاید (همان، ص 236) و به تقبیح اقدامات نظامی آقامحمّدخان در گرجستان می پردازد (همان، ص 237)
      او از تدبیر حسین قلی خان قاجار و مصطفی قلی خان شروانی حاکم ترک باکو برای کشتن سیسیانوف فرمانده قوای روسیّه در قفقاز با عنوان «نقشۀ خائنانه» یاد می کند (همان، ص 180) حتّی از این چاره اندیشی در اوج دشواری جنگ با نام «خدعه» هم یاد می کند و تأسّف خود از کشته شدن فرمانده سپاه روسیّه را اعلام می کند. (همان، ص 252) تأسّف نفیسی علّت روشنی دارد. سیسیانوف یک فرمانده گرجی تبار و آریایی است که به خدمت ارتش روسیّه درآمده است! (همان، ص318)
      در این سوی میدان هم ترک هایی ایستاده اند که با وجود دفاع از ایران در برابر تجاوز خارجی و مقابله با مشکل آفرینی اقوام خائن و بیگانه گرا، نفیسی هیچ گونه حسّ مثبتی نسبت به ایشان ندارد و نمی تواند خود را برای احساس هم وطنی با ایشان قانع کند!
      نفیسی مسئلۀ رنجش گرجی ها از حکومت های ایرانی را ده ها بار در کتاب تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر تکرار می کند، تا از این راه خیانت گرجستان نسبت به ایران را برای خوانندگانش موجّه جلوه دهد.
 
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.03.21 18:35]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 25

      در کنار کرد و گرجی و ارمنی، افغان ها هم از این نوازش های آریایی بازانۀ سعید نفیسی محروم نمی مانند و او می کوشد حکومت افغانستان در عصر فتحعلی شاه و محمّدشاه را ضدّانگلیس و مخالف با مطامع استعماری آن کشور در منطقه معرّفی کند و در سوی دیگر ایران قاجاری را به تلاش برای تضعیف این حکومت ضدّ انگلیس متّهم سازد!
      او آشکارا چشم خود را بر زیاده خواهی حکومت افغانستان علیه صفحات شرقی ایران می بندد و تلاش آن دولت برای اشغال برخی شهرهای شرقی ایران را که با حمایت و میدان داری آشکار انگلیس انجام می گیرد، به جنگ طلبی ایران و علاقه به تضعیف افغانستان ضد استعمار در برابر انگلیس تعبیر می کند.
      نفیسی افغانستان را فارس زبان و فارس نژاد معرّفی می کند (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 99) و ابداً کاری هم به تنوّع ائتنیکی در این سرزمین ندارد. از نظر خودش صرف ارادۀ وی برای انتساب افغانستان یا هر سرزمین دیگر به فارسی زبانی و آریایی نژادی برای این انتساب ها کفایت می کند.
      نفیسی در روایت وقایع رخداده بین ایران و افاغنه معلوم نمی کند این فارس زبان های فارس نژاد یا آریایی او چرا به یاری انگلیس، تمامیّت ارضی ایرانی را که آقامحمّدخان آن را احیا کرده بود؛ مخدوش نمودند و با دشمنان ایران همدست گشتند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 2

بیلدیریش, [07.03.21 21:06]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 26

      نفیسی در نوشته های خود در کنار ابراز محبّت به ارمنیان، به قوم یهود نیز روی خوش نشان می دهد و در نوشته های خود با ضرورت یا بدون ضرورت یادی از یهودیان می کند. او وقتی از ریاست ریش سفیدان در خانواده ها یا عشیره های آریایی و توام بودن ریاست روحانی و جسمانی در میان ایشان سخن می گوید؛ بلافاصله یادش می افتد که: «مهاجران یهود هم این کار را کرده اند و مشایخ یهود کم کم به مقام پیغمبری نیز رسیدند. (تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، سعید نفیسی،  به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1384، ص 38)
      وقتی که از ضرورت یاری گرفتن از راهنمایان آزموده برای تأمین زندگی خود در نواحی جدید متصرّفی از سوی آریاییان یاد می کند، بلافاصله به خاطر می آورد که: «حکومت طوایف اسرائیل نیز چنین بوده است.» (همان، ص 399) او در توصیف تمدّن های موجود در ناحیۀ زاگرس ضمن اذعان به وجود چادرنشینان در این منطقه و سکوت در باب نژاد و زبان آنها بزرگواری کرده و بی هیچ قرینه و سندی نسبت نادانی و غارتگری را نثار ایشان می سازد و در نهایت با اشاره به وجود حکومت پدرفرزندی در میان ایشان به یکباره و بی هیچ ضرورتی مرغ روحش تا سرزمین یهودیان پر می کشد که: « این حکومت پدر نسبت به فرزند است و همان اصولی است که در تمدّن یهود هم بوده که پیرمردان همیشه بر سایر افراد ریاست داشته اند. » (همان، ص 80)
      او حتّی به روایات دست ساز در تورات در باب کوروش یا نامیده شدن بهمن به نام کوروش در کتاب مقدّس یهودیان هم روی خوش نشان می دهد. (همان، ص 190)
      نفیسی حتّی در موقع بیان داستان همای دختر اسفندیار و همسر او و شرح بارداری همای از پدرش و به آب انداختن فرزند از سوی همای و بیان سرانجام کار، لازم می بیند گریزی به شباهت داستان با واقعۀ حضرت موسی بزند: « اینکه همای پس از زادن پسر، آن را در صندوقی گذاشت و به آب انداخت و گازری آن کودک را گرفت و پرورد؛ پیداست از اینجا پیدا شده است که نام داراب را مرکّب از «دار» به معنی دارنده و آب پنداشته اند وانگهی از یک طرف داستان زادن موسی را که در آیین یهود است به یاد می آورد. » (همان، ص 193)
      البتّه نفیسی در ادامۀ مطلب مثال های مشابه دیگری از سرنوشت داراب از برخی اقوام غیر یهود هم می آورد، لیکن اشاره به مثال قوم یهود در صدر همۀ اقوام کمابیش نشان از همان تعلّق خاطر به یهود و صهیونیسم دارد. وی در سفر به اسرائیل هم با ذوق زدگی خاصی با سرودن منظومه ای زبان به ستایش از یهودیان و دفاع از اشغال این سرزمین از سوی آن مهاجران گشود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.03.21 20:39]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 27

      روس ها هم بهره ای از قلب رئوف نفیسی دارند. سپاهیان و دولت روسیّه در فرازهای بسیاری از نوشته های نفیسی در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران دورۀ معاصر» صلح طلب معرّفی می شوند. حتّی روس های مهربان و صلح طلب قصد دارند بخشی از سرزمین های اشغالی ایران را برگردانند، لیکن جنگ طلبی فتحعلی شاه و عباس میرزا آنها را از این اقدام خیر بازمی دارد!!
      نفیسی به ملایمت روس ها و علاقۀ آنها به پس دادن برخی نواحی متصرّفی به ایران اشاره می کند (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 79) امّا در بارۀ پس ندادن آن برخی نواحی در طول سیزده سال آتش بس بعد از جنگ اوّل ایران و روس حرفی نمی زند.
      او بر جنگ طلبی دولت ایران در برابر روسیّه اصرار می ورزد (همان، ص 111) و این جنگ طلبی را به عباس میرزا هم نسبت می دهد. (همان، ص 115)
      نفیسی شکست های نخستین روس ها از ایران در آغاز جنگ دوم را ناشی از غافلگیر شدن روس ها و نه مثلاً دلاوری و حماسه سازی نیروهای ایرانی می داند (همان، ص 124) نفیسی قرائت و قضاوت منابع روسی در بارۀ جنگ های ایران و روسیّه را معتبرتر از منابع ایرانی دانسته (همان، ص 119) و حتّی در این راه نوشته های پاسکیه ویچ فرمانده سپاه روسیّه در جنگ دوم با ایران را جالب ترین و معتبرترین سند از جنگ های ایران و روسیّه می داند (همان، ص 129)
      جالب است که در توصیف وقایع جنگ؛ بخصوص جنگ دوم، نفیسی جنگ را از نگاه و دیدگاه روس ها توصیف می کند؛ به گونه ای که اگر کسی نداند این توصیفات نوشتۀ یک مورّخ ایرانی است، گمان می برد که او یک همراه و گزارش نویس جنگ است که دوش به دوش فرمانده سپاه روس حرکت می کند و اتّفاقات جنگ را ثبت و ضبط می کند.
      همۀ این ستایش ها و اظهار علاقه ها به گیلک و دیلم و کرد و افغان و ارمنی و گرج و یهود و روس در حالی بر قلم نفیسی جاری می گردند که خوانندۀ آثار او در حسرت یک جملۀ محبّت آمیز از او نسبت به هم وطنان ترک و مدافعان ایرانی در برابر سپاه متجاوز و توسعه طلب روس می ماند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.03.21 19:53]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 28

      عرب ستیزی هم از ویژگی های عمومی ملّی گرایان و فارسی گرایان افراطی روزگار معاصر ایران می باشد. این ستیز اگرچه در مقایسه با مراتب دشمنی این گروه با ترک و زبان ترکی در رتبۀ پایین تری جای می گیرد، لیکن به حدّ کافی از تلخی و گستاخی بهره دارد. نفیسی هم از این قافلۀ ستیز و گستاخی عقب نمانده و در فرازهایی از نوشته های خود این سجیّۀ عمومی باستان گرایان ایرانی را آشکار می سازد.
      او در مقدّمۀ کتاب «بابک خرّم دین» ضمن اظهار کراهت از حمله و استیلای اعراب بر ایران نمونه ای از دیدگاه خود در بارۀ قومیّت عرب را آشکار می سازد. (بایک خرم دین، سعید نفیسی، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 5) نفیسی در این نوشته، ضمن تلاش برای توجیه شکست فاحش ساسانیان از اعراب مسلمان، آنها را با توصیف «یک مشت مردم سراپا برهنۀ بیابان گرد اشترسوار» می نوازد.
      به طور معمول در آثار حماسی پدیدآورندۀ اثر می کوشد با پر و بال دادن به دشمن و قوی نشان دادن او، اهمیّت پهلوانان و نیروهای خودی در غلبه بر چنین دشمنی را بیش از حدّ معمول آن به نمایش گذارد، ولی نویسندگان باستانگرای معاصر ما به خاطر نداشتن انسجام فکری و عقلانیّت کافی، به جای چنین کاری، از دشمن خود موجودی حقیر، کم ارزش، ضعیف و غیرقابل اعتنا ترسیم می کنند و متوجّه نیستند که با خوار شمردن دشمن و اعتراف به شکست قوم خود در برابر این دشمن زبون، خود و نیاکان خود را به خاطر شکست در برابر چنین دشمنی کوچک و ناتوان جلوه می دهند
      این نگاه تحقیرآمیز نسبت به اعراب در فرازهای دیگری از نوشته های نفیسی هم خودنمایی می¬کند. از نظر باستان گرایان تندروی مانند نفیسی بین حملات متعارفی که در گذشته برای تصرّف سرزمین ها صورت می گرفت؛ با حملۀ سپاه اسلام تفاوتی وجود ندارد و همۀ مهاجمان به ایران به یک اندازه ناپاک هستند:
      « در ماه صفر سال شانزدهم هجرت (637 میلادی) پس از آنکه هشتاد و هفت سال از بنای کاخ سفید یا ایوان خسرو گذشت؛ سپاه تازی هنگام تسخیر ایران به فرماندهی سعدبن ابی وقاص در زمان خلیفه عمر بن خطّاب شهر تیسفون را تصرّف کرد. ایوان خسرو در همان روز تصرّف به پای بیدادگران آلوده شد.» (تاریخ تمدّن ایران ساسانی، صص 123 ـ 122)
      در کنار بی انگیزگی نیروهای ساسانی و شاید ادارۀ نامناسب جنگ از سوی سرداران ایرانی، یک عامل مهم مورد اشارۀ اظهار نظرکنندگان در بارۀ علل پیروزی اعراب بر ایران، ایمان و اعتقاد نیروهای مسلمان، وجود روحیّۀ فداکاری در میان ایشان و باور آنها به حقانیّت راه خود بوده است. این نیروهای مهاجم حامل یک دین تازه و رحمانی است که در اثر کهنگی آیین زرتشتی و فقدان اعتقاد قلبی پیروانش به آن آیین، جای خود را در باور مردم می یابد و جانشین دیانت زرتشتی می گردد.
      بر همین اساس و با لحاظ کردن اینکه اسلام از آن دوران تا امروز به جزئی مهم و جدایی ناپذیر از هویّت مردم ایران بدل گشته است، بخشی از نویسندگان که حتّی با دین اسلام هم سر سازگاری ندارند برای رعایت اعتقادات مردم، در توصیف این بخش از تاریخ ایران محتاطانه عمل می کنند و می کوشند از ادبیّاتی قابل دفاع در بارۀ هجوم اعراب به ایران بهره بگیرند، لیکن نویسندگانی از نوع نفیسی بر پایۀ نژادپرستی کور و بی منطق، چشم خود را بسته و دهان خود را بازمی کنند و هر چه آنچه در طبلۀ حماقت و بلاهت خود دارند؛ بیرون می ریزند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.03.21 20:45]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 29

      سعید نفیسی در ادامۀ همین بخش نسبت «تاراجگری» را هم به خاطر تکه تکه ساختن فرش بهارستان، نثار سپاه اعراب می سازد و می نویسد:
      « همان بهارستان کسری را سپاهیان تازی خواستند به تاراج ببرند و چون بردن آن به یک جا ممکن نبود و هر کسی سهمی می بایست، در حضور خلیفۀ دوم با دشنه و کارد آن را از هم گسیختند و به هر تاراجگری پاره ای از آن سهم رسید. » (تاریخ تمدّن ایران ساسانی، سعید نفیسی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1384، ص 123)
      اگر چنین فرشی در ابعادی که نفیسی ادّعا می کند؛ واقعاً وجود داشته، آن را حداکثر به چند تکه می شد تقسیم کرد تا هر کدام از نیروهای پرشمار سپاه عربی بهره ای از آن ببرند و حتّی سهمی هم به غایبین عرب برسد. نفیسی با گستاخی تمام مولای متّقیان امام علی بن ابی طالب (ع) را هم در این تاراجگری سهیم ساخته و ادّعا می کند امام اوّل هم سهمی از فرش بهارستان حاصل کرد و آن را به شصت هزار درم و به حساب نفیسی به سیصدوشصت هزار ریال زمان نفیسی فروخت!! (رک. تاریخ تمدّن ایران ساسانی، ص 123)
      از طرف دیگر متون پهلوی نوشته شده در دوران اسلامی برای هیچ فارسی زبان و فارسی دانی حتّی استادان زبان و ادبیّات فارسی قابل خواندن و فهم نیست و فارسی دری و پهلوی دو مقوله و دو زبان جدا از هم هستند. با این وصف معلوم نیست طوایف باستان گرا این همه واژۀ فارسی دری از قبیل: فرش بهارستان، شهربانو، درفش کاویان، ترنج زر، همک دین (کسی که همۀ دین را می داند.)، بامداد، سگساران، سرکش (نام یک نوازندۀ عصر ساسانی) و غیره را از کجا آورده و به ریش زبان پهلوی عصر ساسانی بسته اند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.03.21 21:35]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 30

      در روزهایی که در محافل ادبی ایران، بین طرفداران شعر نو و هواداران شعر قدیم مبارزه شدّت گرفته بود و گاهی مواقع اظهارنظرها مختلف و متناقض بود؛ از نفیسی خواسته شد که نظریّۀ خود را در این باره ابراز دارد. او ضمن بحث مفصّل و ارائۀ دلایلی به نتیجه گیری در بارۀ نکات مورد نظر خود، شعر عروضی و شعر نو می پردازد و بعد در مقایسۀ بین این دو نوع شعر می گوید:
      « به خلاف گفتۀ عروضیان شعر عروضی فارسی تقلید از شعر عرب و عروض زبان فارسی تابع عروض عرب نیست. اگر بخواهیم به سابقۀ شعر و قدمت تمدّن رجوع کنیم، لابد آنکه دیرتر شعر گفته از آنکه زودتر شعر گفته است؛ تقلید گرده و در این تردیدی نیست که تمدّن و فرهنگ ایران قرن ها پیش از تمدّن و ادب عرب پیداشده است. با این دلایل ثابت شد که نه قافیه و نه وزن عروضی شرایط اوّل و اساسی شعر فارسی نبوده است و ایرانیان قرن ها شعر بی وزن عروضی [!] و بی قافیه سروده اند و کسانی را که امروز شعر نو می گویند؛ نباید ملامت کرد. » (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتّحاد، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، 1387، ج 4، ص 383 ـ منبع اصلی: نفیسی 1332:ص 21)
      معلوم نیست نفیسی با اتّکا به کدام منابع و کدام آثار شعری باقیمانده از ایران باستان چنین ادّعایی را بر قلم جاری می سازد؟ تقریباً همۀ کتب مربوط به علوم ادبی موجود در ایران و قلمرو اسلامی در دوران پس از اسلام تحت تأثیر اعجاز ادبی و لغوی قرآن کریم تدوین گشته اند و امروزه هیچ اثر مربوط به علوم بلاغی از دوران پیش از اسلام ایران به یادگار نمانده تا بتوان بر پایۀ آن در بارۀ بود و نبود عروض یا دیگر علوم ادبی در دوران ایران پیش از اسلام اظهار نظر کرد.
      شواهد محدود و مختصری راجع به وجود شعر در عصر قبل از اسلام وجود دارد، لیکن ادّعای مدیون نبودن شعر فارسی به عروض عربی، بلکه مدیون بودن شعر عربی به عروض فارسی حکم دمیدن سرنا از سر گشاد آن را دارد و ادّعای فردی و شفاهی بی بنیان نفیسی تنها سند صدور این حکم می باشد. نفیسی برای اقناع خواننده، او را به ناکجاآباد احاله کرده و تقدّم تمدّنی ادّعایی قوم فارس نسبت به عرب  از نظرگاه خود او و هم فکرانش را دلیل کافی برای مرهون بودن شعر عربی بر شعر ایران باستان تلقّی می کند.
      صدور این حکم ریشه در خودبزرگ بینی افراطی و تصویر تخیّلی و آرمانی است که نفیسی و هم فکران او از تمدّن پیش از اسلام ایران دارند. این نوع اظهار نظر را باید در زمرۀ عادت نفیسی به دریافت های منحصر به فردی دانست که به قول عبدالحسین زرین کوب مغایر دریافت های همگانی بوده است.
      گناه زبان عربی در نظر ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرای ایرانی همانند گناه ترک در ایران بود. همان گونه که ترک هم ایران را حفظ کرد و در ارتقاء فرهنگی و تمدّنی آن کوشید و هم بدهکار همیشگی شووینیست های معاصر شد؛ زبان عربی نیز هزاران کلمه به همراه علوم بلاغی و سرمشق های ادبی و قوالب شعری را به فارسی بخشید و با این وجود بدهکار نفیسی و شرکای او شد!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.03.21 22:25]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 31
ترکی ستیزی در نوشته های سعید نفیسی

      خواننده در مطالعۀ نوشته های سعید نفیسی با مضامین متنوّع و متعدّدی مواجه می گردد. از میان این مضامین گوناگون دو مضمون آریایی ستایی و ترکی ستیزی بیش از دیگر جنبه های اندیشه و نگاه نفیسی نظر خواننده را به خود جلب می کند. می توان ترکی ستیزی نفیسی را یک ستیز همه جانبه نام نهاد. او در دشمنی با ترک و ترکی هیچ مرزی را قبول ندارد و هیچ محظور اخلاقی یا الزام هم وطنی، مانعی برای اظهارات تند او علیه ترک و زبان ترکی ایجاد نمی کند.
      نفیسی گذشته از بدگویی از قومیّت ترک، به بدگویی از دول ترک هم برمی خیزد و از آنجا که خود مؤلّف تاریخ عصر قاجار بوده، همان نگاه ترکی ستیزانه را علیه خاندان و سلسلۀ قاجار هم جاری می سازد و در این راه آن قدر تند می تازد که کارش به ستایش از روس و اقوام ایرانی دارای تمایلات جدایی خواهانه از ایران ختم می گردد و در مواقع نادری هم به ستایش از انگلیس یا تلاش برای مکتوم نگاه داشتن اقدامات آن کشور علیه ایران می انجامد. منازعۀ نفیسی با ترکان را می توان به سه حوزۀ ترکی ستیزی عمومی، قاجار ستیزی و عثمانی ستیزی تقسیم کرد.
      نفیسی کتابی با عنوان «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» دارد. ظاهراً نخستین چاپ آن در تابستان 1335 شمسی اتّفاق افتاده است. او انگیزۀ دیگر خود در تدوین کتاب در بارۀ آن دوره از تاریخ ایران را پیوستگی و تأثیرگذاری مستقیم وقایع آن دوران در حیات سیاسی و اجتماعی ایران در روزگار حیات خود می داند و از همین رو سخن خود را از تاریخ قاجارها آغاز می کند.
      او کتاب خود را با ذکر منابع داخلی و خارجی تاریخ قاجاریّه آغاز می کند و بعد از تذّکراتی چند در بارۀ برخی منابع و لزوم برخورد محتاطانه با برخی منابع خارجی، گفتگو در بارۀ نژاد قاجارها را مدخل سخن خود در باب تاریخ آن دوره قرار می دهد. نفیسی در این بخش ضمن اشاره به نژاد «اورال آلتایی» و حضور ترک و مغول در این تقسیم بندی نژادی، به ضرورت تفکیک ترک از مغول هم اشاره می کند و به نقل از برخی که هیچ نامی از آنها نمی برد؛ ترکان را شعبه ای و آن هم یکی از شعب اصلی نژاد آریایی یا هندواروپایی یا هندوایرانی معرّفی می کند! (رک . تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 6)
      نفیسی نگاهی تأییدآمیز به این ادّعا کرده و اظهار می دارد: ترکان نهصد سال پیش از مغولان و از حوالی قرن پنجم میلادی در تاریخ ایران خودی نمایانده اند. (رک . همان، ص 6) او از ارتباط و اصطکاک هفتالیان در شرق و خزرها در غرب دریای خزر با ساسانیان به عنوان نخستین ارتباطات ترکان با ایران و تاریخ ایران یاد می کند. این نویسنده با اشاره به پیدایش مغولان در تاریخ ایران در پایان قرن ششم هجری و سپس جهانگیری های چنگیز ادّعا می کند، بعد از فتوحات و قدرت نمایی های بسیار چنگیز، بسیاری از ترکان و مخصوصاً ترکان ساکن در ایران و ترکیّۀ امروزی افتخار را در آن دانسته اند که خود را از نژاد مغول و از بازماندگان چنگیز بشمارند! (رک. همان، ص 6)
      نفیسی امیرتیمور را هم در این تفاخر به مغول بودن سهیم می سازد، لیکن خود به طور قطع و یقین از انتساب تیمور گورکانی به ترکان ازبک سخن به میان می آورد. او این نکته را پیش زمینه ای برای اشاره به انتساب قاجاریان به مغول ها قرار می دهد و انتساب این خاندان به مغول ها، چه به دلخواه خود ایشان و چه بر اساس سنّت رایج پیش از آن در میان تاریخ نویسان را رد کرده و چنین انتسابی را هم از نوع همان عادت رایج می داند و خودش با اطمینان از ترک بودن قاجاریّه سخن به میان می آورد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.03.21 19:09]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 32

      نفیسی در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار» مبحثی با عنوان «آمدن طوایف ترک به ایران» می گشاید و قرن چهارم هجری را سرآغاز حرکت ترکان به سوی ایران و ارتباط آنها با ایرانیان اعلام می کند. بنابر نظر او ترکان غز که در سواحل رود جیحون می زیسته اند؛ اندک اندک به طرف جنوب متمایل شده و نخست خوارزم و سپس ناحیۀ گرگان را گرفته و کم کم بومیان و سکنۀ قبلی آن مناطق را از اوطان خود رانده اند. او سپس به حرکت ترکمانان سلجوقی به ایران سخن به میان آورده و از سکونت آنها در نواحی ترکمنستان امروزی و گرگان سخن می گوید.
      نفیسی همچنین به قدرت یافتن و تأثیرگذاری ترکان ازبک نیز اشاره ای می کند تا از این طریق سرچشمه های حضور ترکان در ایران را بر اساس نظرگاه خاصّ خود تبیین کند. از نظر نفیسی ترکان غربی و ساکن در غرب دریای خزر و شمال آذربایجان هم سهمی در این حضور قومیّت ترک در ایران ایفا کرده اند و طوایفی چون بیات و افشار و بایندر و سالور و ... که از جمع خزرها و بلغارها و قبچاق ها منشعب گشته بودند؛ وارد فلات ایران گردیده اند!!
      نفیسی برای گسترش تأثیرگذاری ترکان در ایران و قلمرو اسلامی، سهمی هم برای خلفای عبّاسی در نظر می گیرد. از نظر او خلفای بغداد پس از دستیابی بر قلمرو وسیع اسلامی؛ به دلیل دوری از تمدّن جهان [!!] قدرت ادارۀ این قلمرو وسیع را نداشته اند، به پیروی از رسم معمول روزگار تصمیم گرفتند با استخدام نیروهای مزدور و زرخرید حوایج نظامی خود را برآورند. از همین رو از اوایل قرن سوم هجری مزدوران و سربازان زرخریدی از گیل ها و دیلم ها و سپس کردها به استخدام خود درآوردند تا با تکیه بر قدرت آنها امپراتوری وسیع خود را اداره کنند، لیکن این نیروها و فرماندهان ایشان در اوایل قرن چهارم با احساس قدرتی که کرده بودند؛ قیام نموده و قدرت خلفا را محدود ساختند و تنها یک موقعیّت تشریفاتی و دینی برای خلفا باقی گذاردند.
      به عقیدۀ نفیسی این اقدام اقوام اصیل ایرانی [!!] بر خلفا گران آمد و آنها برتری اقوام مورد اشاره و استقلال یافتنشان را برنتابیدند و در پی تکیه بر ترکان و به خدمت گرفتن ایشان برآمدند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.03.21 22:21]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 33

      به اعتقاد سعید نفیسی خلفای عبّاسی به دنبال یافتن تکیه گاه دیگری به جز اقوام اصیل ایرانی بودند! این قوم و تکیه گاه جدید از نظر نفیسی ترک ها بوده اند:
      « نافرمانی ها و سرکشی های دیلمان و گیلان و کردان خلفای بغداد را بدان واداشت مردمی دیگر را که جنگی و دلاور و در ضمن فرمانبردارتر و رامتر و اگر درست بخواهید از حسّ ملیّت بیگانه تر و از تمدّن و شهرنشینی که لازمۀ آن دوستداری زادگاه نیاکانست دورتر باشند؛ بکار بکشند و خطرهای گوناگون این طوایف ایرانی را بجان نخرند. در جهان متمدّن آن روز جز ترکان مردم دیگری نبودند که این شرایط دریشان باشد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 11)
      نفیسی نمی گوید از کجا به مراتب فرمانبرداری و اطاعت افزون تر ترکان در برابر خلفا پی برده است. حتّی نمی گوید چگونه به دوری ترکان از حسّ ملیّت و تمدّن و شهرنشینی ترک ها واقف گشته است. او برای گیل ها، دیلم ها و کردها شرایط زندگی مشابهی با ترکان ترسیم می کند و کمابیش هر سۀ آنها بخصوص کردها را دارای زندگی شبانی و گله داری معرّفی می کند و حتّی کلمۀ کرد را مترادف با گله چران و رمه می داند، لیکن معلوم نمی کند چگونه این اقوام ایرانی با داشتن شرایط مشابه زندگی با ترک ها دارای حسّ ملیّت، متمدّن و شهرنشین از آب درآمده اند و ترک از این مواهب بی بهره مانده است؟!  
      به دلیل گیجی و گولی معمول در میان ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی که نفیسی هم بهره ای از آن صفات دارد؛ نکات متناقض چندی در این بخش از اظهارنظرهای او مشاهده می شود. او از یک طرف ادّعا می کند خلفای بغداد از 132 قمری که بر سر کار آمدند تا بیش از هشتاد سال هنور به آن درجه از تموّل نرسیده بودند که سرباز زرخرید داشته باشند (همان، ص 8) و این بدان معنا بود که سربازان زرخرید گیل و دیلم و کرد را هم به خدمت نظامی خود درنیاورده بودند؛ از طرف دیگر می گوید روی آوردن عباسیان به ترکان در اوایل قرن سوم در عهد معتصم؛ یعنی، همان هشتاد سال بعد از روی کار آمدن خلفای عبّاسی؛ نتیجۀ سرکشی و نافرمانی اقوام ایرانی گیل و دیلم و کُرد بوده، که از وفاداری فاصله گرفته و به طغیان و ادّعای حکومت و استقلال روی آورده بودند!
      اگر خلفا هنوز آن قدرت و تموّل را نداشتند که اقوام ایرانی را به خدمت بگیرند؛ چگونه به نافرمانی و بی وفایی آنها پی بردند، تا ناچار شوند در ربع اوّل قرن سوم سربازان ترک را جایگزین سربازان به زعم او ایرانی کنند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.03.21 19:25]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 34

      سعید نفیسی در توضیح بیشتر علل روی آوردن خلیفۀ عبّاسی به ترکان هم می نویسد:
      « هشتمین خلیفۀ عبّاسی ابواسحق محمّدالمعتصم بالله پسر هارون الرّشید که از 16 رجب 218 تا 18 ربیع الاوّل 227 خلافت کرده است، پس از آنکه هشتاد سال پدرانش آن چاره جویی ها را کرده بودند؛ سرانجام بترکان متوسّل شد و چون مادرش هم کنیز ترک بود؛ خون ترک بیشتر وی را برین کار برانگیخت و هشت هزار یا بگفتۀ دیگر هجده هزار ترک را خرید و بدین گونه سپاهی از ترکان زرخرید فراهم کرد که پشتیبان خلافت او و رقیب دیلم و گیل و کرد باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 12 ـ 11)
      سایقۀ حضور ترک در وقایع سیاسی و نظامی عراق عرب و حول و حوش خلافت جلوتر از زمانی است که آقای نفیسی اشاره می کند. حتّی ردّپای ترک در واقعۀ کربلا در سال 61 هجری وجود دارد. چنین ردّ پایی در همان قرن دوم هجری در دربار معتصم، واثق و متوکّل عبّاسی هم به چشم می خورد و شخصیّت ها و سپاهیان ترک در نیمۀ دوم قرن دوم هجری در دربار خلیفه حضور فعال و مؤثّری دارند و انتساب حضور ترکان در مرکز خلافت عباسی و قلمرو اسلامی در اوایل قرن سوم یا چهارم حاصل بی دقّتی ها و غرض ورزی های معمول سعید نفیسی به شمار می آید.
      نکتۀ دیگر اشارتی است که نفیسی در بارۀ مادر معتصم بر قلم رانده و او «کنیزک ترک» خطاب می کند. به طور معمول و معقول همسران سلاطین و خلفا کمابیش حکم ملکه و عقیله و خاتون را دارند، لیکن در اعتقاد یک بام و دو هوای ناسیونالیست های معاصر ایرانی این قاعده هم به سان دیگر قواعد در مواجهه با ترک رنگ می بازد و همسر خلیفه و مادر خلیفۀ تالی به کنیز آن هم با پسوند «ک» تحقیر بدل می گردد.
      نفیسی و نویسندگان هم مسلک او از یک واقعۀ جعلی به نام «شهربانو» کلّی کمالات برای ایرانی های مورد نظر خود می تراشند. شهربانویی که در صورت واقعی فرض کردن این حکایت، به عنوان اسیر و برده از مداین برده شده است، بانویی اصیل، زیبا، مؤقّر و محترم که رشک رجال عرب را برانگیخته بود؛ معرّفی می گردد و در این راه تا آنجا پیش می روند که سیادت ایرانیان را هم به او منسوب کرده و ادّعا می کنند ایرانیان سیّد فرزندان همین شهربانویی هستند که به نکاح امام حسین (ع) درآمده و از طریق فرزندان حاصله از این وصلت نسل سادات ایرانی بنیان گذاشته شده است!
      بر پایۀ منطق و استدلال کج مدار ناسیونالیست های ایرانی همسر ترک خلیفۀ عباسی «کنیزک» معرّفی می شود و اسیر و کنیز پهلوی زبان تا آنجا ارتقاء پیدا می کند که جز امام حسین (ع) کسی سزاواری وصلت با وی را ندارد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.03.21 19:03]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 35

      نفیسی برای توجیه حضور ترکان در عراق و قطع علاقۀ آنها از ترکان شمال شرق ایران هم حدس و آرمان خود را دستمایۀ نتیجه گیری قرار داده؛ می نویسد:
      « هر چند که تاریخ نویسان درین زمینه بحثی نکرده اند، امّا قطعاً این ترکانی که ببغداد رفته و بدین گونه مسلّح شده اند و لشکری فراهم کرده اند؛ می بایست از ترکان غربی باشند که هنوز در آن سوی کوههای قفقاز میزیسته اند، زیرا که راهشان بعراق نزدیک تر و بازتر بوده و درین زمان ما مطلقاً اثری از ترکان در مرکز و مغرب ایران نمی بینیم و بدین گونه ممکن نیست ترکان شرقی ببغداد رفته باشند، زیرا که قطعاً می بایست از راه ایران رفته باشند و کمترین اثری ازیشان درین زمان در ایران دیده نشده است.» (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 12)
      نفیسی در اینجا آرمانی و نگاه شبه ایدئولوژیک خود را پایۀ استنتاج قرار می دهد و با تکیه بر تاریخ آریایی محور و ترک ستیز از پاک بودن ایران از ترکان تا قرن پنجم سخن می راند. با این نگاه او ناچار می گردد برای رفع تناقض بین حضور ترکان در عراق و پاک بودن ایران از ترکان، راه تازه ای بیابد و ترکان ساکن در حوالی خلافت بغداد را به ترک های ساکن در غرب خزر منتسب کند.
      او در این را دو نکته را بی جواب می گذارد:
نکتۀ اوّل شباهتی است که بین اسامی ترکان ساکن در عراق با ترکان شمال شرق ایران وجود دارد و قاعدتاً باید اثبات کنندۀ امری مغایر نظر نفیسی باشد. نکتۀ دوم قطعی بودن حضور ترکان شرق در حول و حوش خلافت بغداد است. در این باره روشن ترین و غیرقابل انکارترین نمونه افشین و نیروهای ترک تحت امر او هستند که حتّی نویسندگان هم مرام نفیسی هم راهی برای تشکیک در این امر ندارند.
      می توان برای مسبوق به سابقه بودن حضور ترکان در صفحات غربی ایران، نکتۀ سومی هم افزود. برخی منابع عربی از قبیل «التّیجان فی ملوک حمیر» از «عبید بن شریه» بر سکونت و بومی بودن ترکان در آذربایجان و مضافات آن صحّه می گذارند و در این راه با صراحت و شفّافیّت لازم سخن می گویند، تا از این طریق راهی برای انکار سکونت ترکان در سرزمین های اصلی ایران از گذشته های دور باقی نماند.
      منابع فارسی از قبیل تاریخ طبری و تاریخ بلعمی نیز همین نکته را به نقل از کتاب التّیجان نقل کرده اند. محمّد عوفی در کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات» در هنگام «ذکر خلافت عمر بن عبدالعزیز» که از سال 99 تا 101 هجری ادامه داشته، از قیام بیست هزار ترک در آذربایجان خبر داده است. (رک. آذربایجان در سیر تاریخ، رحیم رئیس نیا، تبریز، انتشارات مبنا، چاپ سوم، 1379، ج 2، صص 904 ـ 903) مندرجات تاریخ بیهقی هم از حضور گستردۀ ترک در نواحی نیمۀ شرقی ایران و سپس حرکت گروه هایی از ایشان به نواحی داخلی و شمال غرب ایران در اوایل قرن پنجم خبر می دهد و زین الاخبار گردیزی زبان ترکی را در دهان بهرام گور می گذارد. با این اوصاف راه چندانی برای باور ادّعای بی بنیان نفیسی باقی نمی ماند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.03.21 19:06]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 36

      نفیسی از کار معتصم عباسی در به خدمت گرفتن ترکان به عنوان بازوهای نظامی خود اظهار نارضایی می کند و عقیده دارد این کار او برای ایران گران تمام شد و مصیبتی برای ایران پدید آورد که تا همیشۀ تاریخ گریبان ایران را رها نخواهدکرد:
      « این کار معتصم در ایران انعکاسی پیدا کرد که بزیان مطلق ایران بود و چندی بعد یک باره و تا جاودان سرنوشت ایران را دگرگون کرد و جریان تاریخ این سرزمین بلادیده و رنج کشیده را تغییر داد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 12)
      مقصود نفیسی از زیان مطلقی که عارض ایران شد، همان اعتقاد نادرست و سرشار از تناقض ترک ستیزان ایران در باب ترکی شدن زبان بخشی از مردم ایران در اثر مهاجرت ترکان به فلات ایران بوده است.
      این امر به خوبی نشان می دهد که درد این قبیل نویسندگان کشور، ملّت، سرزمین و موجودیّتی به نام ایران نیست و آنها از میان همۀ اقوامی که در این سرزمین زیسته یا به آن مهاجرت کرده اند، تنها یک قوم و یک ائتنیک را برحق و صاحب حق آب و گل می دانند و آن هم قومی است که در لسان این گروه از آن به آریایی یا هندو ایرانی و تعابیر مشابه یاد می گردد و قوم فارس وارث آن گروه های نژادی و زبانی معرّفی می شود.
      جالب این است که همین قوم به اذعان خود نفیسی ریشه در این سرزمین ندارد و از سر فلاکت و برای زنده ماندن از کوه های پامیر پایین آمده و به سمت فلات ایران رهسپار شده است!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.03.21 22:10]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 37

      نفیسی برای مؤکّد ساختن نیامدن ترکان شرقی به ایران، بازگشتی به عصر ساسانی کرده و از تدبیر شاهان این سلسله در استقلال داخلی بخشیدن به طوایف مختلف نژاد ایرانی در جهت دادن انگیزۀ بیشتر برای دفاع از سرزمین ایران در برابر ترکان و دیگر اقوام مهاجم سخن گفته، می نویسد:
      « این روش مخصوص برای پاسبانی مرزهای ایران مخصوصاً در برابر ترکان شرقی و غربی در چند قرن پی در پی بسیار سودمند افتاد و نیز همین سبب شد که تازیان چون از رخنۀ جنوب شرقی که چنین سدّی در برابر آن نبود، وارد ایران شدند. در آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان که بالعکس سدّ بسیار استوار بود بمانع بزرگ برخوردند و چندین سال برابری همین حکمرانان محلّی و پاسبانان دلیر مرزهای ایران راه را بریشان بست و چون دیگر حکومت مرکزی در ایران نبود که ایشان را دلیر کند و نیرو بدهد و یاری بفرستد؛ سرانجام از پای درآمدند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص12)
      استقلال داخلی داشتن حکام محلّی نتیجۀ جبر زمان و رسم معمول در کشورداری آن زمان بود و روش مخصوص و تدبیر ابداعی و منحصر به فرد سلاطین ساسانی به حساب نمی آمد. تصویر ارائه شده از طرف نفیسی هم مغایر با واقعیّات تاریخی ایران در دهه های نخست هجری بود. اعراب آذربایجان را همان آغاز حملات خود؛ در سال 22 هجری قمری تصرّف کردند. بخش های عمدۀ خراسان هم یک دهۀ بعد تسخیر شد و مقارن با قتل عثمان اشغال ایران کمابیش کامل شده بود و به غیر از برخی نواحی کوهستانی و کم وسعت، باقیماندۀ فلات ایران اشغال شده و اعراب در نقاط مختلف ایران من جمله خراسان مستقر شده بودند. در این بخش نفیسی علائق و تخیّلات خود را به جای تاریخ واقعی گذارده است.
      در این بخش مسئلۀ «رخنۀ جنوب شرقی» چندان روشن نیست. آمدن اعراب به ایران از راه میانه های مرز غربی ایران اتّفاق افتاده؛ ناحیه ای که نه جنوب شرقی ایران یا فلات ایران است و نه می تواند جنوب شرقی سرزمین اعراب قلمداد گردد. در واقع نواحی مورد درگیری نیروهای ساسانی با اعراب با فرض مرکزیّت مدینه شمال شرقی قلمرو وارثان پیامبر بوده و محتملاً «جنوب شرقی» مذکور در این بخش را باید در زمرۀ سهویّات معمول نفیسی به شمار آورد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.03.21 21:56]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 38

      نفیسی در خیال خود ایران بعد از اسلام، آن هم سه قرن بعد از اسلام را همچنان مرتزق از همان شیوۀ حکومتی ساسانیان دانسته و عقیده دارد پیدایی سامانیان به عنوان یکی از بازماندگان همان خاندان محلّی سبب ساز استقلال ایران گردید. البتّه نگاه نفیسی به سلسلۀ سامانی قدری اغراق آمیز است. این سلسله تنها بر بخشی از فلات ایران آن هم با حکم و منشور و لوای خلیفۀ عبّاسی فرمانروایی داشتند و استقلالی از نوع آنچه نفیسی ادّعا می کند؛ نداشته اند. از طرف دیگر آنها به نام ایران حکومت نمی کردند و بخش اعظمی از قلمرو ایشان هم جزء سرزمین اصلی ایران نبود.
      قصد اصلی نفیسی در پیش کشیدن حکومت سامانی بیان تأثیرگذاری اقدامات این سلسله برای حضور و گسترش بیشتر ترکان در ایران است. از همین رو بلافاصله می نویسد:
      « سامانیان همین که استیلای ترکان غربی را در دربار بغداد دیدند و متوجّه خطر آن شدند؛ چاره را درین دیدند که ایشان هم ترکان شرقی را بعنوان مزدور و زرخرید بخود بپذیرند و از اوایل قرن چهارم بدین کار دست زدند، غافل از اینکه ترکان ایلک خانی در 383 سلسلۀ ایشان را برخواهد انداخت و حتّی زیردستانشان البتکین و سبکتکین که از همان افسران زرخرید ترک بودند؛ بپادشاهی خواهندرسید و اندک اندک سایر طوایف ترک بایران راه می یابند و غز و ترکمانان و سلجوقیان را بپادشاهی می رسانند و پس از آن خوارزمشاهیان و قراختاییان که آنها نیز ترک بودند روی کار می آیند و ایشان هم راه را بر مغول باز می کنند و مغول هم روزی که از تاخت و تازهای دیوانه وار بسرزمین خود برمی گردند؛ وسیله را برای انتشار ترکان در نواحی دیگر فراهم می کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 13)
      جدا از درستی یا نادرستی این ادّعا، متأسّف بودن نفیسی بر ترک گشتن بخش هایی از فلات ایران مهم ترین حرف این بخش از نوشته های او می باشد. در نظر او آریایی هایی که به اظهار خودش از پامیر فرود آمده و بعد از قرن ها مهاجرت و سرگردانی به فلات ایران رسیده اند؛ برحق و مالک اصلی این سرزمین محسوب می گردند و ترکانی که طبق تاریخ ترسیمی ایشان با روندی مشابه آریایی ها در این سرزمین سکنی گزیده اند، غریبه، ناحق، متجاوز و بیگانه محسوب می گردند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.03.21 20:02]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 39

      نفیسی اصرار بسیاری دارد تا نشان دهد ترکان ایران بازماندۀ ترکان مهاجر از غرب دریای خزر هستند که تحت فشار و حملات اقوام دیگر از سرزمین های خود رانده شده و به ایران و آسیای صغیر آمده اند و ترکان به زعم او شرقی جایی در ترکیب جمعیّتی ترک ایران و ترکیّۀ امروزی ندارند:
      « درین گیرودار ترکان شرقی از ماوراءالنّهر تجاوز نکرده و بایران نیامده اند و یگانه سبب آن بوده است که ترکمانان در خوارزم و گرگان سر راهشان را گرفته اند و نگذاشته اند که از قلمرو ایشان بگذرند وانگهی ترکان شرقی جای آبادان و حاصل خیزی را برایگان بدست آورده بودند و نیرویی پرزورتر از ایشان پیدا نشد که ایشان را از آن ناحیۀ حاصل خیز پرنعمت سواحل سیحون و جیحون براند و ترکان غربی بالعکس رانده شده اند و نیروی زورمندتری ایشان را از سرزمین خود بیرون کرده و بایران و کشورهای غربی آسیا رانده است و بهمین جهت بدلایل بسیار همۀ ترکانی که درین نواحی غربی جایگزین شده اند؛ از همان ترکان غربی بوده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 13)
      در فرهنگ تاریخی و جغرافیای تاریخی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی، خوارزم و گرگان و بلخ و بخارا و مرو که سهل است، آنها هر سرزمینی در غرب آسیا و آسیای میانه و ایران امروزی و آسیای صغیر و عراق و شام و سواحل مدیترانه و سند و هند و سواحل جنوبی خلیج فارس و قفقاز و هر سرزمینی را که یک ایرانی یک بار از آن رد شده، جزء قلمرو ایران محسوب کرده اند و گاه برخی از ایشان شاهان ایرانی را پادشاه کلّ آسیا لقب داده اند و خود نفیسی هم در برخی آثار خود من جمله «تاریخ تمدّن ایران ساسانی» و «تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ» کمابیش به همین وسعت قلمرو ایران معتقد بوده است.
      با این وجود معلوم نیست چگونه او به این شکسته نفسی غیرمترقّبه تن داده و خوارزم و گرگان و بلخ و بخارا و مرو و سواحل سیحون و جیحون را سکونتگاه ترکمانان فرض کرده، تا آنها را در نبردهایی تخیّلی در برابر ترکان شرقی قرار دهد، تا مانع از رسوخ آنها به داخلۀ ایران گردد و لابد خلوص نژاد ایرانی کماکان محفوظ ماند. حتّی اگر این ادّعا را لابد فرض کنیم، چه توفیری در اصل مسئله ایجاد می گردد؟ ترک در ایران ساکن شده و بر اساس تاریخ مصنوع آریایی بازان زبان بخش هایی از ایران را هم تغییر داده و به ترکی بدل کرده است؛ دیگر چه فرقی می کند این ترکی غربی باشد یا شرقی؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.03.21 21:15]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 40

      نفیسی به تجزیه و تحلیل اصل و منشأ و نژاد قاجاریان هم می پردازد و ضمن رد انتساب ایشان به مغول؛ ریشۀ چنین انتسابی را علاقۀ آنها به شریک گشتن در افتخارات چنگیز و پادشاهان مغول دانسته است:
      « قاجارها برای اینکه بجهان گیریها و کشورگشایی های چنگیز فخر کنند و خود را در آن شریک و سهیم بدانند؛ بخطا خود را مغول دانسته و نسب خود را نخست بتیموریان و از آن راه بایلخانان مغول رسانده و حتّی قراقویونلوها و آق قویونلوها را هم که با ایشان نزدیک بوده اند؛ با خود درین نسب نادرست شریک کرده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 14)
      در نظر نفیسی این انتساب از ادّعای شفاهی سرکردگان قاجار نشئت گرفته و تاریخ نویسان به آن پروبال داده اند. او سپس با مرور نکاتی که مورّخان عصر قاجار در بارۀ روند تاریخی زندگی ایل قاجار بیان کرده اند؛ به تنقید نوشتۀ آن مورّخان پرداخته و در نهایت می کوشد قرائت خود از تاریخ زندگی قاجاریان را به نقطۀ قبول نزدیک سازد.
      او معتقد است بعد از تاخت و تاز مغول ها در روسیّه و سپس فروکش کردن حملات ایشان، روس ها یا به تعبیر خود او «سلاوها» قد راست کرده و در آغاز قرن هشتم هجری اندک اندک در پی راندن مغول ها از روسیّه برآمدند. آنها با پیشروی در جنوب علاوه بر مغول ها ترکان غربی را هم از سرزمین های خود راندند. به عقیدۀ نفیسی ترکان در مواجهه با این وضعیّت دو راه بیشتر نداشتند. یکی آنکه با گذشتن از کوه های قفقاز به طرف نواحی شمال غربی ایران بیایند و دیگر اینکه در سواحل دریای سیاه پراکنده گردند. در نظر نفیسی ترکان شق دوم را برگزیدند، لکن ادّعای نفیسی در این بخش از بلاهت و پراکنده گویی تهی نیست چرا که در توضیح شق دوم می نویسد:
      « از آن زمان ترکان در ترکیۀ امروز و در شبه جزیرۀ بالکان و شبه جزیرۀ کریمه و در شمال و جنوب رود ارس پدیدار شده اند. (همان، ج 1، ص 15)
      سکونت ترکان در شمال و جنوب ارس مگر معنایی به جز آمدن آنها به جنوب کوه های قفقاز و شمال غربی ایران داشته که نفیسی ادّعا کرده آنها راه دوم؛ یعنی، پراکنده شدن در سواحل دریای سیاه را برگزیدند و از گذشتن از کوه های قفقاز و پناه بردن به جنوب آن نواحی؛ یعنی، همان شمال غربی ایران امروزی روی گرداندند؟! شاید آقای نفیسی معتقد بوده آذربایجان در جایی غیر از شمال غرب ایران یا حتّی فلات ایران جای دارد!
      نکتۀ مهم تر گفتۀ نفیسی هم این است که وی تلاش می کند ضمن تلاش برای ایجاد تأخیر چند قرنی در باب حضور ترکان در ایران، منشأ این حضور را یک ناحیۀ حاشیه ای در شمال غربی ایران قلمداد کرده و در نظر خود بخش های اصلی فلات ایران را مبرا از وجود قومیّت ترک معرّفی کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.03.21 21:03]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 41

      نفیسی برای تثبیت فرضیۀ خود در باب غربی بودن منشأ حضور ترکان در آذربایجان و آناتولی  از چهارده سلسلۀ پادشاهی ترک نام می برد که از 699 هجری تا 780 هجری در نواحی مختلفی  از منتهی الیۀ آناتولی گرفته تا آذربایجان و مازندران و عراق و نواحی داخلی ایران تشکیل شده و به عقیدۀ او تشکیل این سلسله های ترک نتیجۀ رانده شدن ترکان غربی از روسیّه در اثر حملات اسلاوها بوده است:
      « از این فهرست پیداست که پس از مغول و درست تر بخواهید در زمانی که سلاوها مغولان را از کشور میرانده و ترکان دست نشانده و همدستشان را هم از سرزمین خود بیرون می کرده اند؛ در کشورها و نواحی که در اطراف قلمرو ترکان غربی در قفقاز بوده است؛ یعنی، در آناطولی و ترکیّه و سوریّه و کریمه و غازان و عراق و آذربایجان و مازندران چهارده سلسله از نژاد ترک در حدود 700 تا 856؛ یعنی، بیشتر در قرن هشتم که دنبالۀ این وقایع بوده است؛ تشکیل شده[است] » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 15)
      سلسله های مورد اشارۀ او در گسترۀ وسیعی از خراسان و مازندران گرفته تا اقصا نقاط آسیای صغیر حکومت تشکیل داده اند و بین این سو تا آن سوی قلمرو این سلسله ها فاصله ای قریب به چهار هزار کیلومتر وجود دارد. معلوم نیست او چگونه حکومت هایی در این فواصل طولانی را دارای یک منشأ آن هم مهاجر از غرب خزر و نواحی شمالی آن ناحیه فرض کرده است. قول مشهور در باب ریشه و تبار بسیاری از سلسله های مورد اشارۀ نفیسی از قبیل: آق قویونلوها، قره قویونلوها، چوپانیان، خاندان تکه لو، آل عثمان و ... این است که آنها از شعبات اوغوزها بوده اند و خاستگاه اوغوزها شمال شرق فلات ایران بوده که در لسان نفیسی ترکان شرقی نامیده می شوند.
      ادّعا نفیسی در بارۀ داشتن منشأ غربی برای ترکان ایران و ترکیه در نقطۀ مقابل مسلّمات تاریخ ایران و تاریخ حرکت و مهاجرت ترکان قرار دارد. از سوی دیگر ادّعای رانده شدن ترکان از روسیّه هم کاملاً نادرست است. با وجود جدایی و استقلال پنج جمهوری ترک از روسیّه بعد از متلاشی شدن شوروی؛ هنوز هم جمعیّت ترک باقی مانده در کشور روسیّه رقم بسیار بزرگی را تشکیل می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.03.21 21:06]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 42

      نفیسی به جز آن علّت اصلی، دلایل دیگری برای اثبات نظر خود در باب غربی بودن ترکان ایران و آناتولی اقامه می کند. او معتقد است سلجوقیان آن همه جمعیّت به همراه نداشته اند که بتوانند ترکیب جمعیّتی نواحی ترک نشین ایران و آذربایجان و ترکیّه را تغییر دهند.
      او سرآغاز پیدایش ادبیّات ترکی شرقی یا ترکی جغتایی را متعلّق به قرن ششم هجری دانسته، همین امر را نشانۀ آمدن این دسته از ترکان به نواحی شمال شرقی ایران می داند و در مقابل آن عقیده دارد ادبیّات ترکان غربی قدیم تر از قرن دهم نیست و این خود می رساند که این ترکان در این زمان تازه به صفحات شمال غربی ایران و آناتولی آمده بودند.
      از نظر نفیسی به جز قاجارها به اسامی طوایف ترک دیگری از قبیل افشار و بیات و بایندر برمی خوریم که این اسامی تنها در نواحی غربی ایران و نیز آناتولی مشاهده شده اند.
      دلیل چهارم نفیسی برای اثبات ادّعای غربی بودن ترکان آذربایجان و ترکیه تفاوت زبان ترکان شرقی با زبان ترکان غربی است. او برای ترکی شرقی دو شعبۀ اصلی ازبکی و ترکمنی را برشمرده و ازبکی را به زبان ترکمنی نزدیک می داند و در این سو نیز ترکی غربی را مالک دو شعبۀ اصلی استانبولی و آذربایجانی می داند که نسبت نزدیکی این دو به یکدیگر بیشتر از شباهت آنها به ترکی شرقی است.
      بر همین اساس نفیسی نتیجه می گیرد: از آنجا که سلجوقیان ترکمان بوده اند و زبانشان همان زبان ترکمانان بوده است اگر زبان نواحی غربی بازماندگان سلجوقیان بوده اند، دلیلی ندارد که همان زبان سلجوقیان را نگاه نداشته باشند.
      نفیسی اضافه می کند:
      « می دانیم که زبان اقوام ترک که در آن سوی قفقاز می زیسته اند؛ یعنی، زبان خزرها و قبچاقها و بجناکها و بلغارها همان زبانیست که امروز تاتارهای ولگا و غازان و مردم آذربایجان شوروی و آذربایجان ایران و همۀ ترکی زبانان کشور ما و تاتارهای کریمه و ترکان عثمانی با ترکیّه بدان سخن می رانند و این خود بزرگ ترین دلیلست که این ترکان غربی خود بازماندگان همان ترکان ماوراء قفقازند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، ج 1، ص16)
      برخلاف تصوّر و ادّعای نفیسی قبایلی چون افشار، بیات، بایندر، سالور و بجناک اختصاص به ترکان ساکن در غرب خزر یا به طور کلّی ترکان غربی ندارد. منابع متعدّدی از ترکی و فارسی از اختصاص قبایل مورد اشاره به ترکان اوغوز دارد. کتب مشهوری چون دیوان لغات التّرک محمود کاشغری، شجره التّراکمه ابوالغازی بهادرخان خیوه ای و جامع التّواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی نام های طوایف 22 گانه یا 24 گانۀ ترکان اوغوز را نام برده و چهار طایفۀ مذکور را در زمرۀ اوغوزها که منشأ شرقی دارند، ذکر کرده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.03.21 22:36]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 43

      نفیسی به یک دلیل نژادی و زیستی هم برای اثبات منشأ غربی داشتن ترکان ایران و ترکیّه استناد می جوید و می نویسد:
      « ترکان شرقی که ترکمانان و ازبکها امروز کامل ترین نمونۀ آنها هستند؛ بنژادهای شرق اقصی؛ یعنی، چین و منچوری و تبت و مغولستان شبیه ترند، تا بهر نژاد دیگر و بالعکس ترکان غربی بنژاد آریایی ایرانی و هندی و اروپایی شبیه ترند تا بهر نژاد دیگر. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 17 ـ 16)
      دنیای ترک بسیار بزرگ و متنوّع است و نمی توان ترک را انحصاراً در گروه مردمان چشم بادامی زندانی کرد. ترک های ساکن ایران، ترکیّه، آذربایجان، ترکان ساکن در بالکان و بخش اعظم ترکان روسیّه نیز جزء چشم بادامی ها نیستند. از طرف دیگر بین زبان و نژاد تلازم ذاتی وجود ندارد و این مسئله در بارۀ متکلّمان بیشتر زبان ها من جمله فارسی و عربی هم صادق است. عرب سفیدپوست داریم؛ عرب سیاه پوست هم داریم. فارسی زبان چشم بادامی هم در شرق ایران و افغانستان داریم و برای این پدیدۀ مثال های متعدّد می توان آورد.
      نفیسی برای محکم کردن اعتقاد خود در بارۀ انتساب قاجارها به ترکان غربی همچنان دلیل می آورد. منتسب کردن خود به طایفۀ سالور از جانب قاجارها دلیل دیگری است که نفیسی اقامه کرده، می نویسد:
      « دلیل بسیار قوی  بر اینکه قاجارها از نژاد مغول و حتّی از ترکان شرقی نبوده اند، اینست که در همۀ اسناد نسب خود را بطایفۀ «سالور» رسانده اند و سالور قطعاً از همان ترکان ماوراء قفقاز بوده و در میان طوایف ماوراء قفقاز همه جا نام آنها را با خزرها و قبچاقها و بلغارهاو بجناکها و دیگران با هم برده اند. » (همان، ص 17)
      اتّفاقاً همین منتسب کردن خود به طایفۀ سالور؛ یعنی، یکی از طوایف اوغوز محکم ترین دلیل برای شرقی بودن آنها می باشد. حتّی همفکران نفیسی هم به این امر اذعان دارند. دکترمحمّد معین ذیل واژۀ «سالور» به نقل از دایره المعارف اسلام از انتساب این طایفه به غزها سخن می راند و معلوم می دارد در اینجا هم نفیسی باید به تنهایی بار اعتقاد بی پایۀ خود را بکشد.
      او از نام طایفۀ بایندر هم دلیل دیگری برای اثبات نظر خود استخراج کرده؛ می نویسد:
      « قاجارها از نخست خود را خویشاوند نزدیک آق قویونلو دانسته اند و حتّی بپادشاهی این سلسله فخر کرده اند و نام دیگر این طایفه «بایندر» است و بایندر نیز از طوایف ترکان ماوراء قفقاز بوده و نامشان را با طوایف دیگر آن سرزمین توام کرده اند. » (همان، ص 17)
      کماکان همان مشکل وجود دارد. در تاریخ ایران کلمۀ «بایندریان» به عنوان نام دیگر سلسلۀ آق قویونلو به کار رفته و آنها مطابق مندرجات منابع ترکی و فارسی در زمرۀ فرزندان «گوک خان» و از جملۀ قبایل اوغوز بوده اند که از شرق به غرب فلات ایران گسترش پیدا کرده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.03.21 20:51]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 44

      نفیسی با اشاره به مطرح شدن نام قاجارها در تاریخ ایران از زمان ظهور صفویان می نویسد:
      « قاجارها تنها در دورۀ صفویه در تاریخ ایران پیدا شده اند. درین شک نیست که صفویّه از اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی از مردم آذربایجان بوده اند و چون مادر شاه اسمعیل دختر اوزون حسن پادشاه آق قویونلو؛ یعنی، از ترکان آذربایجان بود و مریدان پدرانش پیشوایان طریقۀ صفوی نیز همین ترکان بودند شاه اسمعیل از میانشان «قزلباشها»؛ یعنی، سربازان خود را برگزید و بیاری ایشان بسلطنت رسید و در دورۀ صفویّه طوایف ترک آذربایجان مهم ترین و در حقیقت یگانه عامل نظامی بودند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، همان ص 17)
      البتّه در این میان نکتۀ قابل تأمّلی هم طرح می کند. او در تشریح طوایف پشتیبان صفویان ضمن اشاره به اهمیّت سه طایفۀ مهم قاجار، افشار و بیات، اضافه می کند:
      « طوایف کوچک تر را که کمتر بودند؛ صفویّه بدو دسته تقسیم کردند. یک دسته را در آذربایجان گذاشتند و «شاهیسون» یا «شاهسون» نامیدند و دستۀ دیگر را بفارس بردند و برخی طوایف ایرانی و عرب را هم با آنها توام کردند و دستۀ بزرگی بنام «قشقایی» فراهم کردند که مرکّب ازین سه عنصر کرد؛ یعنی، ایرانی و عرب و ترک زبانست. » (همان، صص 18 ـ 17)
      قشقایی ها ترک هستند؛ نه ترکیبی از سه عنصر ترک و عرب و کرد. قشقایی ها در آذربایجان ساکن بودند که بعدها به همراه گروه های دیگری از ایلات ترک، در زمان هایی متفاوت در طی چند قرن در فارس مستقر شدند. اسامی برخی تیره های قشقایی از قبیل مغانلی، بیگدلی، شاملی، موصل لی، افشار، قاجار، بیات، قره گوزلو و ایگدیر در کنار اشتراکات بسیار دیگر بر یکی بودن آنها با ترکان آذربایجان دلالت دارد و ترکیب شدن قشقایی از ترک و عرب و کرد تنها از طبلۀ طرفه ساز سعید نفیسی بیرون آمده است.
      تنها وجه مشترک بین قشقایی و عرب آن است که ایلات ترک قشقایی، اینانلو، بهارلو و نفر به همراه گروهی از ایلات عرب مجموعۀ ایلات خمسۀ فارس را تشکیل می دهند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.03.21 23:05]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 45

      در نگاه نفیسی چون پادشاهان صفوی از آذربایجان برخاسته اند و قزلباش ها هم آذربایجانی بوده اند و از طرف دیگر قاجارها نیز مانند افشارها و بیات ها از آذربایجان آمده اند، پس شکی نیست که قاجارها از ترکان غربی بوده اند؛ نه از مغول یا ترکان شمال شرق فلات ایران! در نظر او چون قاجاریان در جریان کوچ ها و جا به جا شدن های خود از گرگان فراتر نرفته و در صفحات شرقی فلات ایران طاهر نشده اند، می توان نتیجه گرفت که آنها پیوندی با ترکان شرقی ندارند:
      « در دوره ای که قاجارها در ایران بیشتر از همه پراکنده شده بودند؛ در آذربایجان و مازندران و گرگان (استرآباد) و اطراف تهران بودند و هرگز اثری ازیشان در نواحی شرقی دیده نشده است. این خود دلیلست برین که از غرب آمده اند و اگر از شرق آمده بودند؛ می بایست در مشرق ایران هم بوده باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      به اعتراف خود نفیسی بخشی از قاجارها در زمان شاه عبّاس در مرو مستقر بوده اند تا به نیابت از شاه صفوی در برابر ازبکان ایستادگی کنند. این استقرار اگرچه محتملاً به امر شاه عبّاس انجام گرفته، لیکن ادّعای نفیسی در باب دیده نشدن قاجارها در نواحی شرقی را نفی می کند. از سوی دیگر خود گرگان یا استرآباد هم در نیمۀ شرقی ایران یا حتّی فلات ایران جای دارد و ادّعای مورد نظر نفیسی را اثبات نمی کند. جدا از این دو مسئله نوع زندگی طوایف در آن زمان مهاجرت های طولانی و جا به جا شدن های بسیار را الزام می کرده است. قاجارهایی که از شام تا مرو میدان مهاجرت شان بوده؛ نمی توانستند مهاجر از شرق محسوب گردند؟! هر چند که در صورت غربی بودن قاجارها هم در اصل قضیّه توفیری ایجاد نمی شود و آنها نیز به مانند خاندان های دیگر ترک بخش مهمّی از تاریخ ایران را به خود اختصاص داده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.03.21 23:30]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 46

      سعید نفیس شباهت زبانی بین قاجار و صفویّه را هم یک نشانۀ دیگر از بستگی این دو طایفه دانسته و آن را شاهد دیگری بر انتساب آنها به ترکان غرب خزر در شمار می آورد:
      « زبان قاجارها نیز در همۀ مراحل ترکی غربی بوده است و این همان زبانیست که نخستین شاعر آن شاه اسمعیل صفویست که خطایی تخلّص میکرده و هنوز هم یکی از از بهترین شاعران زبان ترکی غربی بشمار می رود و می دانیم که مادرش از ترکان بایندری؛ یعنی، آق قویونلو بوده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      باز جای شکرش باقی است که در اینجا نسیانی به آقای نفیسی دست می دهد و از یکسانی زبان ترکی صفویان و قاجاریان سخن می راند وگرنه بخش اعظم نویسندگان جریان فارسی گرایی و آریایی بازی منکر ترک بودن صفویان هستند. برخی از این گروه صفویان به آذری موهوم ساخته و پرداختۀ کسروی و گروهی دیگر ایشان را به کردها منسوب می دارند.
      در اینجا نفیسی به عنوان عضوی از جمعیّت ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و معتقد به جریان آذری بازی برای اثبات امری بی ثمر و غیرضروری صفویان را ترک معرّفی می کند. در اینجا یک نکتۀ باریک هم وجود دارد. خطا یا ختا در شرق فلات ایران و به تعبیر درست تر در شمال شرقی چین واقع بوده و مسکن ترکان بوده است. با این وصف چه دلیلی داشته شاه اسماعیل به عنوان یکی از ترکان غربی تخلّص از سرزمین ترکان شرقی برای خود برگزیند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.03.21 23:37]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 48

      پسوند صفت نسبی موجود در نام طوایف مختلف ترک نیز عامل دیگری است که موجب می شود سعید نفیسی در درستی نظر خود در باب انتساب قاجارها به ترکان غربی اصرار بورزد:
      « در میان همۀ این طوایف ترکان غربی علامت نسبت برای تسمیۀ قبایل و طوایف کلمۀ «لو» است که بدین شکل مینویسند و تلفّظ درست آن «لی» است و بسیاری از طوایف ترکان غربی نامشان با این جزء ترکیب شده است؛ مانند قراقویونلو و آق قویونلو و شاملو و عزالدّین لو و اینانلو و قوانلو و دوانلو و سپانلو و قایخلو و خزینه دارلو و کهنه لو و کرلو و بکشلو و سوباتایلو و چلبیانلو و غیره. این جزء و ازین گونه نامهای مرکّب با لو در میان ترکان شرقی نیست. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      این استدلال نفیسی هم راه به ده نمی برد، چرا که در میان طوایف شرقی ترک هم برخی این پسوند را با خود دارند. همین لفظ مشهور «بکشلو» نام یکی از قبایل افشار می باشد که در شرقی بودن آنها تردیدی نیست. قارا ائولی (دارای چادر سیاه)، آلایونتلی (دارای حیوان های خوب) و قاراخانلی نیز نمونه های دیگری از این قبیل اسامی شرقی هستند.
      برخی اسامی مانند یاولی، آلتین گوزلو، ... مستعمل در میان ترکان شرق نیز نشانه های دیگری از استعمال این پسوند هستند که ادّعای نفیسی را نقض می کنند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.04.21 21:10]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 49

      نفیسی برای اثبات مدّعای ناصواب خود از شباهت بین ترکان آذربایجانی و ترکان قشقایی هم نمی گذرد و می نویسد:
      « پیوستگی ترکان غربی با یکدیگر باندازه ایست که هنوز طوایف جزء بنام قشقایی که ضبط درست آن «قاشقای» است در دورترین نقاط شمالی قلمرو ترکان غربی هستند و همین نام در میان ترک زبانان جنوب ایران دیده میشود. آهنگها و سروده هایی هم هست که هر دو گروه با این همه مسافت و بیش از سیصد سال زمانی که در میانشان هست؛ هنوز می خوانند و تغنّی می کنند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 18)
      نفیسی معلوم نمی کند مقصودش از این همانندی های مورد اشاره، همانندی و قرابت ترکان ساکن آذربایجان و قشقایی ساکن در فارس است، یا همانندی بین قشقایی ها با خاستگاه مبهم و ناشناخته ای در دورترین نقاط شمالی قلمرو ترکان! او می کوشد بین قاجارها و ترکان شرقی نوعی اختلاف و بینونیّت پدید آورد و استقرار آنها در مرو و گرگان برای مقابله با ازبکان و ترکمنان را نشانۀ این اختلاف و نبود احساس و علاقۀ مشترک بداند:
      « اگر شاه عبّاس قاجارها را در ناحیۀ مرو و ناحیۀ استرآباد نشاند؛ برای آن بود که در مرو مانع از تاخت و تاز ازبکان و در استرآباد مانع از تاخت و تاز ترکمانان شوند و همین نکته دلیلست که قاجارها از نژاد دیگری بجز ترکان شرقی؛ یعنی، ازبکان و ترکمانان بودند و گر نه با ایشان مخالفت نمیکردند و مانع ایشان نمیشدند و این نزاد جز همان ترکان غربی نتواندبود. » (همان، ص 21)
      مقابلۀ صفویان و به تبع ایشان طایفۀ قاجار با ازبکان یا ترکمنان بر خلاف نظر نفیسی نتیجۀ اختلاف نژادی و نبود علاقه و احساس مشترک نبوده است. در آن روزگار مقدرّات نواحی وسیعی از آسیای میانه گرفته تا ایران و عثمانی و سرزمین های تحت تسلّط در اختیار سه دولت مقتدر ازبک، صفوی و عثمانی بوده و این سه دولت ترک بر سر منافع و گسترش متصرّفات و گاه در اثر اختلاف افکنی دولت های فرامنطقه ای با هم می جنگیده اند و ایستادگی قاجارها در برابر ازبک و ترکمن نتیجۀ تباین نژادی ـ زبانی یا دشمن انگاری نبوده است. اگر نظر نفیسی را بپذیریم؛ قاعدتاً دولت های صفوی و عثمانی هم نباید با هم می جنگیدند چرا که طبق نظر خود نفیسی هر دو از ترکان غربی بوده و نسبت به همدیگر دارای تعلّقات و دلبستگی هایی بوده اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.04.21 22:19]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 50

      خوانندگان آثار تاریخی سعید نفیسی همیشه باید متوجّه این نکته باشند که نوشته ها و نتیجه گیری های او در حوزۀ تاریخ اعتبار و سندیّت چندانی ندارد. گذشته از ویژگی های فردی و نوع اندیشه و عمل نفیسی، قضاوت ها و نتیجه¬گیری های او بیش از آنکه بر منابع تاریخی، اسناد یا استنتاجات صحیح و معقول متّکی باشد بر تمایلات شخصی، نگاه ایدئولوژیک، آریایی گرایانه و ترکی ستیزانه اتّکا دارد.
      در این مورد بخصوص؛ یعنی حکایت کوچاندن قاجارها به استرآباد هم این بی اعتباری علمی و بی دقّتی های اسفناک به شدّت خودنمایی می کند. او در صفحۀ 20 جلد اوّل کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» از کوچاندن قاجارها از سوی شاه عبّاس به ناحیۀ استرآباد در 995 یا 996 سخن می گوید و دو صفحۀ بعد اظهار می دارد که قاجارها تنها در حدود 1077 تا 1105 که شاه سلیمان پادشاهی می کرده است، به استرآباد آمده اند. این هم پایان ماجرا نیست و نفیسی در ادامه سخن، این کوچ اجباری قاجارها را به زمانی میان سال های 1015 تا 1027 قمری مرتبط می سازد:
      « شاه عبّاس بزرگ پس از سلسله جنگهایی که از 1015 تا 1027 با لشکریان عثمانی در آذربایجان و قفقاز کرد؛ عدّۀ کثیر از مردمی را که در مرزهای کشور عثمانی ساکن بودند و حتّی برخی از ارمنیان را که در برابر سپاهیان عثمانی ایستادگی نکرده بودند؛ ناگزیر کرد از آنجا بجاهای دیگر ایران بروند و بطریق اولی طوایف ترک زبان را که با ترکان عثمانی بیشتر سازش داشتند؛ از آنجا راند و از جمله ترک زبانان قشقایی هستند که از آن زمان در فارس جای گرفته اند و روی همرفته همۀ قبایل ترک زبان که در نواحی مختلف ایران باقی مانده اند؛ از آن زمان درین سرزمین ها مستقر شده اند. این باز دلیل دیگریست که قاجارها از ترکان غربی و نزدیک و سازگار با ترکان عثمانی بوده اند و بهمین جهت شاه عبّاس آنها را از آذربایجان رانده است. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 22)
      نفیسی چند صفحه قبل از این، از کوچاندن قاجارها در سال های 995 و 996 به مرو و استرآباد برای مقابلۀ ایشان با دشمنان ازبک و ترکمن دولت صفوی سخن می گوید و این معنایی جز اتّحاد قاجاریان با دولت صفوی و وفاداری ایشان به دولت صفوی ندارد، لیکن به فاصلۀ اندکی اعلام می دارد رفتن قاجاریان از آذربایجان بعد از سال های 1015 تا 1027 نتیجۀ رانده شدن ایشان از جانب شاه عبّاس در نتیجۀ احساس علاقه و سازش ایشان با عثمانی ها و عدم مقابلۀ جدّی آنها با دولت عثمانی بوده است!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 3

بیلدیریش, [03.04.21 21:04]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 51

      مشکل دیگر در این بخش آن است که نفیسی ادّعا می کند شاه عبّاس طوایف ترک زبان ساکن در آذربایجان را به دلیل عدم مقابله با عثمانی و نیز سازگاری و هم جوشی با عثمانی از آن ناحیه کوچاند! اگر طوایف ترک آذربایجان مرید صفویان و بازوی نظامی ایشان در تأسیس سلسلۀ پادشاهی و مدافعه از سلطنت و قلمرو ایشان بوده اند؛ این عدم جدیّت در مقابله با دولت عثمانی یا احساس علاقه به عثمانی آن هم با وجود تشیّع ایشان و تسنّن عثمانی در کجای داستان قرار می¬گیرد؟
      اگر از این هم بگذریم آن تواریخ سه گانه و آن اختلاف فاحش در تاریخ استقرار قاجارها در استرآباد کجا می رود؟ از طرف دیگر بالاخره انگیزۀ شاه عباس در این کوچاندن چه بوده است؟ تکیه بر قدرت و وفاداری قاجارها برای حفظ قلمرو یا خیانت قاجارها و هم جوشی آنها با عثمانی؟
      تلاش برای انتساب قاجارها به ترکان ساکن در نواحی غربی خزر امری غیرضروری به نظر می آید. نفیسی توان بسیاری برای اثبات غربی بودن ترکان ایران و عثمانی صرف می کند. بخصوص او بر روی ترکان ساکن در ایران تمرکز بسیاری کرده و می کوشد اعتقاد خود را به درجۀ قبول و قطعیّت نزدیک سازد. در بارۀ هدف اصلی او از این همه اصرار می توان احتمال گونه نکانی از لا یه لای نوشته های او بیرون کشید و انگیزۀ او را ولو به تخمین و حدس معلوم کرد.
      نخستین انگیزۀ نفیسی شاید این باشد که او غرب یا شمال غرب ایران را یک ناحیۀ حاشیه ای فرض کند و از این طریق نظرها را بر عدم سکونت ترکان در بخش های اصلی سرزمین ایران جلب نماید و از این رهگذر به گمان خود ایران را همچنان سرزمین پاک و خالص اقوام آریایی باقی نگه دارد.
      علاقۀ نفیسی به شنا کردن در جهت خلاف جریان آب هم می تواند انگیزه ای قلمداد شود. به طور معمول نفیسی به برداشت ها و دریافت های متفاوت و مغایر با دریافت همگانی اعتقاد دارد و شاید با تأکید بر غربی بودن ترکان ساکن در ایران می کوشد به این علاقه و نیاز باطنی خود پاسخ دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.04.21 22:34]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 52

      سعید نفیسی به مانند دیگر ناسیونالیست های باستان گرا، فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی در بارۀ دین و مذهب و کمابیش زبان صفویان به همان قرائت مشهور این گروه وفادار مانده است. او هم اعتقادی به تشیّع صفویان ندارد و معتقد است، تشیّع ایشان عارضی و نتیجۀ طمع ورزی سیاسی بوده است:
      « شاه اسمعیل ... نسبش بپنج پشت بشیخ صفی الدّین اردبیلی عارف مشهور اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم می رسید که حنفی بود و در نواحی اردبیل و طالش و قسمتی از دشت مقان که در آن زمان گشتاسفی می گفتند؛ طریقه ای از تصوّف را رواج بسیار داده بود که بمناسبت نام وی آنرا طریقۀ صفویّه گفته اند. و پس ازو فرزندانش تا زمان سلطان حیدر پسر سلطان خلیل که پدر شاه اسمعیل باشد، از مریدان بسیاری که خاندانشان درین نواحی داشته اند؛ بهره مند می شده اند و سرانجام شاه اسمعیل همین مریدان را مسلّح کرد و با خود یار کرد و بدستیاری آنان بسلطنت ایران رسید. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 23)
      تلاش برای اثبات سنّی بودن اسلاف شاه اسماعیل و صفویان یکی از وجوه مشترک نویسندگان فارسی گرای معاصر ایران است. نویسندگان ایرانی با تأسّی به کسانی چون کسروی کوشیده اند ترک بودن، سیّد بودن و شیعه بودن این خاندان را انکار کنند. تفاوت نفیسی با دیگران در این است که لحن و بیان او در باب زبان صفویان ملایم تر است، هر چند که در نهایت به تلویح ترک بودن صفویان هم رد می کند.
      نکتۀ دیگر این است که نفیسی ولو پوشیده و غیرصریح شاه اسمعیل و اسلاف او را ترک نمی داند:
      « مادر شاه اسمعیل حلیمه دختر اوزون حسن پادشاه معروف آق قویونلو بود و وی از کودکی بزیان مادرش که زبان ترکی بود؛ کاملاً مأنوس شده و زبان طبیعی و خانوادگیش بود و بهمین جهت هنوز وی یکی از بهترین شاعران زبان ترکی غربی یا آذربایجانیست و نخستین کسیست که بدین زبان شعر گفته است و خطایی تخلّص می کرده. » (همان، ص 23)
      نتیجۀ گفتۀ نفیسی این است که شاه اسماعیل تحت تأثیر زبان مادرش ترکی را آموخته و گر نه زبان اصلی یا مثلاً زبان پدر او غیر از ترکی بوده است. البتّه در این میان قید «زبان طبیعی و خانوادگی» اوضاع را قدری بغرنج می کند و این بخش را هم به دیگر اظهارات غیر دقیق و قابل تأویل نفیسی نزدیک می سازد. این سبک نوشتن در بیشتر آثار او جاری می باشد و باعث می شود آثار او ارزش علمی قابل توجّهی نداشته و به ندرت محلّ مراجعه و استناد دانش پژوهان باشد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.04.21 22:57]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 53

      در نظر سعید نفیسی عامل اصلی حضور ترکان در شمال غربی ایران، پیشروی اسلاوها به سوی جنوب و راندن ترکان از جانب ایشان به سمت ایران و آناتولی است. نکتۀ تحفه و طرفه در اینجا آن است که او از ذکر این حکایت حسن استفاده ای هم می کند و با کرامتی که مختص طوایف ناسیونالیست فارسی گرا و باستان گرای وطنی است، ایران را سرزمین طبیعی و موروثی آریاییان ایرانی قلمداد می کند:
      « پیشرفت های سلاوها [اسلاوها] بسوی جنوب ترکانی را که در پشت کوه قفقاز در مرز شمال غربی ایران بوده اند؛ بسوی ایران رانده و اندک اندک از کوه قفقاز گذشته و وارد خاک ایران آن روز و سرزمین طبیعی و موروثی آریاییان ایرانی شده اند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 85)
      بزرگواران آریایی باز از جمله سعید نفیسی معلوم نکرده اند در کجا، کدام محضر، کدام دفترخانه و نزد کدام دبیر یا میرزایی شش دانگ سرزمین ایران به نام آریاییان سند خورده، تا اسلاف آنها هم مالک موروثی این سرزمین گشته باشند!
      خود این به اصطلاح آریایی ها به ادّعای خود نفیسی از سر افلاس و گرسنگی و به قصد زنده ماندن از پامیر آمده اند. چگونه است این از پامیر آمدگان مالک اصلی و موروثی شده اند و دیگرانی که از نواحی نزدیک تر و آبادتر آمده و برای حفظ و اقتدار این سرزمین بیشتر زحمت کشیده اند، از این امتیاز بی بهره مانده اند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.04.21 23:12]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 54
قاجارستیزی در نوشته های سعید نفیسی

      سی سالگی نفیسی با روی کار آمدن رضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران مقارن بود. بر اساس یک سنّت غیرحسنه سلسله های پادشاهی ایران دمار از روزگار سلسله های قبل از خود و آثار بر جای مانده از آنها درمی آوردند. آنها ضمن بد جلوه دادن پادشاهان یا سلسله های پادشاهی قبلی، به قدر امکان رسوم، نشانه ها و در مواقعی حتّی ابنیۀ برجای مانده از آنها را هم در معرض هدم و نابودی قرار می دادند.
      این اصل در زمان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی هم پابرجا ماند و رضاشاه و مردان سیاسی و فرهنگی او هر چه بیشتر در جهت نفرت انگیز جلوه دادن سلاطین این سلسله کوشیدند. حتّی دستگاه های متولّی آثار باستانی هم مأموریت یافتند در باب آثار زندیه و ماقبل آن اهتمام بیشتری ورزیده و نسبت به مرمّت یا حفظ آثار تاریخی، ابنیۀ فرهنگی و میراث معنوی برجای مانده از عصر قاجار چندان سخت گیر نباشند.
      در حوزۀ تاریخ نیز مورّخان وطیفه یافتند تا آنجا که می توانند در تخطئۀ سلسلۀ قاجار و تقبیح اتّفاقات دوران آنها بکوشند. این رویّه هم با سنّت مورد اشاره سازگاری داشت و هم با روحیّۀ ناسیونالیستی و ترکی ستیزی حکومت جدید و عقبۀ فکری آن جور درمی آمد. نفیسی که دوران تحصیل و تجربه اندوزی و قلم ورزی را در عهد قاجار طی کرده بود در دوران جدید به خدمت فرهنگی حکومت جدید درآمد و به عنصری تندرو در موضوعات باستان گرایانه و ترکی ستیزانه بدل گشت.
      بر همین اساس ترسیم چهره ای نادلپذیر از عهد قاجار در دستور کار نویسندگان آن دوره قرار گرفت و نفیسی به عنوان یکی از پیروان این سیاست به تدوین تاریخ بخشی از دوران سلسلۀ قاجار پرداخت و در این تاریخ پردازی ضمن تکیه بر دیدگاه نژادگرایانه و آریایی بازانه، به اصل تقبیح این سلسله و اقدامات پادشاهان آن وفادار ماند.
      نفیسی وظیفه داشت از سلاطین قاجار چهره ای بیگانه، خونریز، خیانتکار، بی کفایت، زن باره، لئیم و عقب مانده ترسیم نماید و این مأموریت را کمابیش در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» به انجام رساند. در ادامۀ سخن فرازهایی از عقده گشایی های نفیسی علیه سلسلۀ قاجار نقل و در معرض داوری خوانندگان قرار خواهدگرفت.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.04.21 22:45]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 55

      نکتۀ اوّل در بارۀ نوع نگاه نفیسی به سلسلۀ قاجار، بیگانه انگاری این سلسله است. گویی تلقّی نفیسی از حکومت صفوی یک حکومت ایرانی است که در نقطۀ مقابل ترکان، حتّی ترکان خود ایران قرار دارد و لاجرم ترکان ساکن در آذربایجان که جانشین این حکومت ایرانی شده اند؛ به نحوی یک حکومت غاصب به شمار می آیند. او در تشریح اوضاع نابه سامان آذربایجان بعد از شکست ایران از قوای روس در جنگ دوم و اشغال تبریز از سوی نیروهای روسی به نیابت از مردم نتیجه می گیرد:
      « پس از مدّت دراز و بیش از صد سال که از پایان دورۀ صفویّه گذشته بود، ایرانیانی که دورۀ شکوه و جلال پادشاهی ایشان را در نظر داشتند و ایشان را از بازماندگان پیامبر و پادشاهان بحق می دانستند و در ضمن حوادث ناگوار این صد سالۀ پس از انقراض سلطنت آن خاندان را بیاد می آوردند؛ مخصوصاً قاجارها را از خود بیگانه می دانستند و این شکست های دورۀ فتحعلی شاه را یک نوع کیفر آسمانی می شمردند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 144)
      نویسنده اعتقاد خود و گروه هم فکران خود را در بیگانه انگاری قاجار بر مردم زمان فتحعلی شاه تعمیم می دهد و در نقطۀ مقابل آن صفویان را یک سلسلۀ ایرانی محسوب می دارد و البتّه معلوم نمی کند چگونه در مواجهه با دو حکومت ترک با خاستگاه کمابیش مشترک به خودی بودن یکی و بیگانه بودن دیگری معتقد است. با لحاظ کردن نگاه خاصّ ناسیونالیست های فارسی گرا و آریایی باز نسبت به زبان باستان آذربایجان و جعل زبان موهومی به نام آذری برای گذشتۀ این دیار و آنگاه آذری دانستن صفویان تا حدود زیادی دلیل خودی پنداشتن این سلسله روشن می گردد.
      برخی آریایی بازان ایرانی هم به کرد بودن صفویّه اعتقاد دارند و از این طریق هم این سلسله را به آب کر آریایی بودن متّصل می کنند و البتّه معلوم هم نمی کنند چرا این سلسلۀ مثلاً کرد با وجود برجای گذاشتن آثار نوشتاری متعدّد، ردّی از کرد بودن خود برجای نگذاشته، بلکه شاهان آن به ترکی سخن می گفتند و به ترکی شعر می سرودند و ترکی زبان دربار و قشون و ادب ایشان بوده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.04.21 20:22]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 56

      سعید نفیسی بر پایۀ همان نگاه بیگانه انگارانه نسبت به طایفۀ قاجار اعتقاد دارد، آنها نسبت به حکومت کشوری دیگر؛ یعنی، عثمانی احساس نزدیکی بیشتری می کرده اند و در پی همراهی با آن کشور بوده اند:
      « در همان آغاز که شاه اسمعیل طوایف ترک زبان را در آذربایجان بپشتیبانی سلطنت خاندان خود جلب کرد؛ چندی نگذشت که چادرنشینان مسلّح در آذربایجان ناامنی و پریشانی فراهم کردند و مخصوصاً در بیشتر تاخت و تازهای ترکان عثمانی بخاک ایران بواسطۀ رابطۀ همزبانی و هم نژادی که با ایشان داشتند؛ همدست می شدند و راه را بر ترکان عثمانی می گشودند. در 914 که شاه اسمعیل دست آخرین بازماندۀ سلسلۀ آق قویونلو را کوتاه کرد؛ در صدد برآمد که ترکان چادرنشین آذربایجان را هم دفع کند، امّا گرفتاریهای دیگر باو مجال نداد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1 ص 24)
      شاه اسماعیل به کمک همین ترکان آذربایجانی بر سر کار آمده بود و بعد از آن هم ترکان این ناحیه حامیان و مدافعان اصلی دولت و سرزمین او بودند. نظر نفیسی معنایی جز این ندارد که بپذیریم شاه اسماعیل از همان آغاز در پی سست کردن پایه های قدرت خود بوده است! نفیسی در خیال خود ایران و حکومت صفوی را به پیروی از تصوّرات و تخیّلات مرسوم در بین او و همفکرانش ایرانی و در واقع فارس و ملحقات آن فرض کرده و از این راه یک تفاوت و تباین ساختگی بین مردم ایران و عثمانی و در کنار آن مردم ترک و غیر ترک ایران ایجاد می کند.
      نفیسی قاجارها را در این حوادث ناامن کنندۀ اوایل کار صفوی دخیل دانسته و ادّعا می کند:
      « پیداست که قاجارها درین حوادث و تاخت و تازها دست داشته اند و بهمین جهت یگانگی و هم نژادی خود را با قراقویونلوها و آق قویونلوها همیشه تکرار کرده و حتّی آنرا مایۀ افتخار دانسته و سلطنت خود را دنبالۀ طبیعی و ارثی سلطنت آنها شمرده اند. » (همان، ص 24)
      نفیسی این ادّعا را مقدّمه ای برای اقدام دیگر صفویان قرار می دهد و می کوشد کوچاندن قاجارها به استرآباد و مرو را تدبیری برای مقابله با خیانت و همراهی ادّعایی قاجارها با عثمانی ها قرار دهد! ذکر یک نکته هم ضروری است. کسانی که با سبک و بیان نفیسی آشنایی دارند، می دانند که نفیسی کلمۀ «پیداست» را به طور معمول در هنگام جمع بندی ها و نتیجه گیری های خود که عمدتاً بر میل و توقّع او و نه اسناد و منابع تکیه دارند؛ به کار می برد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.04.21 22:22]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 57

      نفیسی از طرف دیگر با پیش کشیدن واقع شدن آذربایجان بر سر راه تجارت شرق و غرب در عهد صفوی، ترکان آذربایجانی را عامل ناامنی این مسیر تجاری دانسته می گوید:
      « آذربایجان که در سر راه تجارت شرق و غرب بود؛ میدان تاخت و تاز این طوایف چادرنشین ترک شده بود. بهمین جهت شاه اسمعیل از همان آغاز که بدین مانع برخورد در صدد شد ترکان را ازین راه تجارت شرق بغرب بردارد، امّا از 914 که خاندان آق قویونلو را برانداخت تا 930، درین شانزده سال مجال نکرد این کار را پیش ببرد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 24)
      او معتقد است شاه اسمعیل و سلاطین بعد از او؛ یعنی، شاه طهماسب، شاه اسمعیل دوم و سلطان محمّد خدابنده به واسطۀ گرفتاری های متعدّد فرصت حل مشکل ترکان خائن و طرفدار عثمانی را پیدا نکردند [!] و این مهم بر عهدۀ شاه عبّاس افتاد تا در 995 یا 996 (و نه بین سال¬های 1015 تا 1027 یا مثلاً 1077 تا 1105 در عهد شاه سلیمان) قاجارها را به گرگان و خراسان و قشقایی ها را به فارس و برخی شاهسون ها را به مرکز ایران و افشارها را به مشرق و گروهی دیگر از ترکان را به اطراف همدان و قزوین و قم و ساوه و کرمان براند.
      معلوم نیست سلسله ای که با قدرت همان ترکان آذربایجان تشکیل شده و ادامۀ حیات و گسترش قلمرو و قدرت دفاعی خود را هم منحصراً مدیون آنها بوده، چگونه با پشتیبانان، هم تباران و شرکای خود از در دشمنی درمی آید و به نفی بلد ایشان دست می زند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.04.21 20:03]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 58

      نفیسی مسئلۀ تبعید قاجارها به استرآباد را در جای دیگری هم تکرار می کند. او واقعۀ کوچاندن قاجارها به ناحیۀ گرگان برای دفع حملات ترکمن ها را دفع فاسد به افسد قلمداد قلمداد کرده،می نویسد:
      « در مدّت نهصد سال همیشه دفع ترکمانان و جلوگیری از تاخت و تازشان یکی از مهمترین کارهای دولت های ایران بوده است. صفویّه یکی از چاره هایی که اندیشیدند، این بود که چادرنشینان قاجار را از آذربایجان باسترآباد و حوالی آن ببرند و بدین وسیله دو سود ببرند؛ یکی آنکه ایشان را از همسایگی ترکان عثمانی که همزبان و همنژادشان بودند؛ دور کنند و نگذارند دیگر با هم بسازند و آذربایجان و نواحی اطراف را در خطر اندازند و دیگر آنکه در برابر ترکمانان که نسبت بایشان بیگانه بودند، ایستادگی کنند و باصطلاح دفع فاسد بافسد کرده باشند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 27)
      برای این بخش نامی جز غلیان حماقت نمی توان نهاد. معلوم نیست در میان طوایف مختلف ترک ساکن در ایران و آذربایجان چرا او قاجارها را برای داشتن احساس مشترک با عثمانی برگزیده است. مسئلۀ دفع ترکمانان و جلوگیری از تاخت و تازشان به عنوان یکی از مهمترین کارهای دولت های ایران در نهصد سال بعد از اسلام را چگونه می توان توجیه کرد؟ کدام دولت؟ این دولت های ایرانی دقیقاً کدام دولت ها هستند؟ اعراب؟ ترکان؟ مغولان؟ نفیسی و شرکا که حاکمیت عرب و ترک و مغول را حاکمیت بیگانگان و اشغالگران می نامند؛ چگونه از وجود دولت های ایرانی سخن می گویند؟ گویی در نظر ایشان یک دولت ایرانی آریایی در فارس یا خراسان یا ری نشسته و در تمام این مدت بر تمام فلات ایران فرمان می رانده است!!
      همین فراز هم به خوبی نشان می دهد که نفیسی یک مورّخ به معنای واقعی و آکادمیک آن نیست. او به میزان بسیار بالایی علایق و آرمان های خود را در قضاوت ها و نتیجه گیری هایش دخیل می سازد. وی برای نگرش به تاریخ دریچه ای جز نژادگرایی و آریایی پرستی ندارد و این علائق نژادی مهم ترین و اثرگذارترین معیار او در تحلیل وقایع تاریخی به شمار می آیند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.04.21 19:56]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 59

      سعید نفیسی در ذکر وقایع دوران قیام آقامحمدخان و تلاش او برای تسلط بر ایالات و ولایات ایران ذکری از علی خان افشار سرکردۀ افشارهای آذربایجان به میان می آورد و در توصیف وقایع رخ داده بین او و آقامحمّدخان می کوشد، به نوعی شاه قاجاری را به ترک و فارس بازی متهّم کند. او با ذکر پریشانی اوضاع بعد از مرگ کریم خان زند می نویسد:
      « علی خان افشار که سرکردۀ طوایف افشار در آذربایجان بود، پریشانی اوضاع را غنیمت شمرد و بداعیۀ سلطنت برخاست و گروهی هم برو گرد آمدند. آقامحمّدخان نامه ای باو نوشت و با کمال فروتنی از وی دعوت کرد که با یکدیگر ملاقات کنند و در آن نوشته بود که طوایف ترک و مغل که در ایرانند؛ باید با یکدیگر متّحد شوند و نگذارند که ایرانیان خود بسلطنت برسند. علی خان همواره از حیله و بی اعتباری مواعید آقامحمّدخان هراسان بود و بهمین جهت دعوتش را نپذیرفت. آقامحمّدخان با سپاه خود بجنگ او رهسپار شد و چنان وانمود می کرد که بجنگ می رود، امّا چون باو نزدیک شد؛ یکی از برادرانش را که همراهش بود؛ نزد علی خان فرستاد و او در حضور سران ایل افشار از جانب آقامحمّدخان پیغام داد که نباید دو ایل ترک با یکدیگر بجنگند و مجالی بدشمنان بدهند که بر ایشان چیره شوند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 47)
      نفیسی منبع و مأخذ برای تأیید ادّعای خود ذکر نمی کند؛ از این رو  می توان در بارۀ نادرستی اصل مطلب اظهار شده از جانب او تردید روا داشت. نوشتۀ نفیسی معنایی جز این ندارد که ترکان ایران بعد از چند قرن و شاید چند هزاره زیستن در این کشور، هنوز حس ایرانی بودن را پیدا نکرده اند. کلمۀ ایرانی هم در لسان این قبیل نویسندگان معنای روشنی دارد. فارس و در صورت ناچاری و معطّلی متکلّمین زبان های هم ریشه با زبان فارسی ایرانی هستند و ترک حتّی اگر قرن ها یا هزاره ها در این کشور زیسته باشد و به قاعدۀ چندین بار این کشور متلاشی شده را از نو با نام ایران احیا کرده باشد، باز هم توفیری در غیر ایرانی او حاصل نمی گردد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.04.21 20:35]
✳️ نژادگریی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 60

      نفیسی در پیروی از عادت عمومی نویسندگان فارسی گرای معاصر ایران نگاه مثبتی به پادشاهان و سلسله های ترک ایران ندارد و گاه برای ابراز این مخالفت و دشمنی، حقایق را نیز وارونه جلوه می دهد. در باب اتّفاقات مربوط به اوایل سلطنت فتحعلی شاه و اشاره به اقدامات مدّعیان سلطنت و دشواری های حادث شده در گرجستان و آذربایجان آن سوی ارس، نفیسی به جای علل اصلی، سلاطین قاجار را مسبّب بروز دشواری ها بخصوص در گرجستان و آذربایجان دانسته؛ می نویسد:
      « دشوارتر از همه نگاهداری ایالات سرحد شمال غربی ایران در قفقاز بود، زیرا که کشتار بسیار جان گزای عمش در جنگ گرجستان همۀ نصارای آن سوی ارس را از ایران خشمگین و هراسان کرده بود و سلاوهای شمال که درین موقع دیگر با ایشان هم خاک شده بودند و اندیشۀ جهانگیری داشتند؛ ازین اتّفاق که در میان ایرانیان و نصارای دست نشانده شان افتاده بود؛ ببهانۀ پشتیبانی ازیشان هر چه بیشتر بهره مند شدند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 75)
      مشاهده می شود که نفیسی به جای علل اصلی؛ یعنی، زیاده خواهی روسیّه و تمایلات گریز از مرکز گرجیان و ارمنیان مسیحی، نوع رفتار بنیانگذار سلسلۀ قاجار را عامل گرایش ارامنه و گرجیان به روسیّه معرّفی می کند، در حالی که همراهی این دو قوم و تلاش آنها برای نزدیک ساختن خود به دربار روسیّه پیش از به قدرت رسیدن آقامحمّدخان آغاز گشته بود.
      نفیسی در عمل چشم خود را به سابقۀ طغیان ها و تمایلات این دو قوم به هم کیشان خود در اروپا می بندد، تمایلی که مسبوق به سابقه بوده و بخصوص ارامنه از زمان جنگ های صلیبی به همراهان مسیحیان اروپایی تبدیل گشته بودند. این گفته به معنی نادیده گرفتن رفتارهای خشن آقامحمّدخان در تاخت و تازهای خود در اقصی نقاط ایران، من جمله در تفلیس نیست، لیکن نادیده گرفتن علل اصلی و آغاز مشکل از سوی گرجیان و بعدها ارامنه نشان از نگاه مغرضانۀ نفیسی نسبت به قاجارها دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.04.21 23:35]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 61

      سعید نفیسی با وجود مقصّر قلمداد کردن قاجاریه در بروز رفتارهای خائنانه و گریز از مرکز از سوی ارامنه و گرجی ها؛ خود به مواردی از تمایل ارامنه و دیگر مسیحیان ایران نسبت به روسیّه اشاره می کند. از جمله او به شادمانی مسیحیان ساکن اورمیّه و استقبال ایشان از قوای روسی در هنگام تصرّف این شهر از سوی روس ها اعتراف می کند، لیکن هیچ موضع مخالف یا نکوهش آمیزی در قبال این رفتار مسیحیان بروز نمی دهد. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 166)
      او در بیان تمایل مسیحیان ساکن ناحیۀ اورمیه برای مهاجرت به روسیّه هم هیچ نشانی از خشم و دل آزردگی را نمایان نمی سازد و نشانی از خائنانه دانستن اقدام ارامنه نسبت به ایران، در نوشته های نفیسی مشاهده نمی¬گردد. (همان، ص 172) حتّی تمایل امپراتور روسیّه برای کوچاندن ارامنۀ ایران به ایروان هم به هیچ عنوان احساسات ملّی نفیسی را جریحه دار نمی سازد تا احیاناً به سرزنش اقدام ضدّ ملّی ارامنه بپردازد. (همان، ص 175) احساسات ملّی نفیسی تنها در هنگام مشاهدۀ حماسه سازی ها و جانفشانی های سرباز و سردار و شاه ترک قاجاری برای مدافعه از ایران جریحه دار می گردد.
      نفیسی در توصیف سیرت پادشاهان ترک، خصوصاً شاهان قاجار هم از آن نگاه کلّی خود علیه ترک تبعیّت می کند و در نوشته های او بخصوص آقامحمّدخان و فتحعلی شاه تقریباً هیچ وجه مثبتی ندارند. از این گذشته او همۀ تدابیر سیاسی و نظامی فتحعلی شاه را به باد انتقاد می گیرد. در نظر او نه جنگ مردانه با روسیّه و نه تدابیر سیاسی برای یاری گرفتن از دشمنان روسیّه، هیچ کدام امتیازی برای فتحعلی شاه و دربار قاجار حاصل نمی کند.
      نفیسی چانه زنی فتحعلی شاه برای کاهش غرامات جنگی با روسیّه و اصرار او برای دریافت کمک مالی از انگلستان به عنوان یک متّحد در برابر روسیّه را هم به خسّت و لئامت فتحعلی شاه مربوط می سازد. (رک. همان، ص 80)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.04.21 20:15]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 62

      متهّم کردن همۀ سلسله های ترک پانصد سال اخیر به رنجاندن همسایگان و دخیل دانستن این امر در بروز مشکلات عصر فتحعلی شاه هم از ترفندهای دیگر نفیسی علیه سلاطین ترک می باشد و او در این راه صفوی و افشاری و قاجاری نمی شناسد و همه را از دم تیغ تهمت خود می گذراند:
      « وضع ایران بیشتر از این حیث دشوار بود که پادشاهان صفوی مدّت نزدیک بدویست و پنجاه سال در هر چهار سوی ایران جنگ کرده بودند و همۀ همسایگان ایران، مانند دولت عثمانی و دولت روسیّه و حکومت بخارا و افغانستان و هندوستان و تازیان ساکن خلیج فارس از ایران رنجش بسیار داشتند. سیاست مذهبی صفویّه که ایران را در برابر تجاوز آل عثمان نجات داد، تعصّب شدیدی در ایران فراهم کرد که در میان ایران و همۀ همسایگانش چه ترکان عثمانی و چه ازبکان و افغانها و چه ارمنیان و گرجیان دشمنی سختی پیش آورده بود و پس از آن نادرشاه و آقامحمّدخان این کینه در میان ایرانیان و نصاری را سخت تر کرده بودند و از طرف دیگر آن دشمنی در میان ازبکها و افغانها و مردم خاک عثمانی نیز وخیم تر شد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 82 ـ 81)
      نفیسی، هم در این فراز و هم در تشریح جنگ های ایران با همسایگان یا طغیان کنندگان تابع ایران در دورۀ قاجار، از چنین تفکّری تبعیّت می کند. مهم ترین و حتّی تنهاترین معیار نفیسی در قضاوت ها تمایلات نژادگرایانه و آریایی بازانۀ او می باشد و بر همین اساس وی با حکومت های ترک حاکم بر ایران سر سازگاری ندارد و مواجهۀ او با این سلسله ها از نوع مواجهه با یک نیروی اشغالگر است. اقدامات نظامی حکومت های ترک ایرانی در برابر همسایگان عمدتاً جنبۀ دفاعی داشته و برای راندن همسایگان از نواحی متصرّفی ایران از سوی آنها انجام گرفته است.
      در نواحی تابع ایران هم اقدامات نظامی حکومت های صفوی، افشاری و قاجار بیشتر ناظر بر سرکوب طغیان و اعادۀ حاکمیّت دولت ایران بر نواحی مزبور بوده است، لیکن نفیسی به دلیل مشکل داشتن با خود سلسله های ترک، حتّی اقدامات دفاعی و اعادۀ حاکمیّت را هم مورد حمله و تقبیح قرار می دهد.
      در تشریح بیشتر وقایع سیاسی و نظامی عصر قاجار نفیسی به طور معمول در صف کشورهای بیگانه یا اقوام گریز از مرکزی چون ارامنه و گرجی ها و افغان ها جای می گیرد و از نگاه آنها به اتّفاقات نگریسته و تحلیل می کند و می کوشد توجیه گر حوادثی باشد که علیه ایران عصر قاجاری رخ می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.04.21 22:14]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 63

      نفیسی در بیان علل تمایلات جدایی طلبانه اقوام مورد اشاره، می کوشد با یک تیر سه نشان بزند و خیانت نصارای گرجی و ارمنی را نتیجۀ رفتارهای پادشاهان صفوی، افشاری و قاجار کند:
      « در زمان فتحعلی شاه بزرگترین خطر از سوی شمال غربی ایران و قفقاز پیش آمد، زیرا که نصارای این ناحیه مخصوصاً در نتیجۀ تاخت و تازهای شاه عبّاس و نادرشاه و آقامحمّدخان روزبروز از ایران رنجیده تر شده بودند و هنگامی که سلاوهای روسیّه فاصله میان خود و ایشان را برداشتند و بدیشان همسایه شدند و این رنجش و کینه و دشمنی را دیدند، سیاست خاصّی پیش گرفتند که برای ایشان بسیار سودمند و برای ایران بسیار زیان آور بود، بدین معنی که امپراطور روسیّه خود را پشتیبان رسمی نصارای قفقاز دانست و بدین وسیله سرانجام آن نواحی زرخیز از دست ایران رفت. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 82)
      در این بخش هم همان نگاه کینه توزانه و نژادگرایانه خودنمایی می کند. تنها تفاوت در اینجاست که علاوه بر قاجار؛ صفویان و افشاریان را هم در رنجاندن ارامنه و گرجیان شریک می سازد تا ضمن پاشیدن آبی بر آتش کینۀ خود علیه سلسله های ترک ایران، با ارمنی ها و گرجی ها که در آثار دیگر خود آنها را در زمرۀ آریاییان آورده¬ ست، اظهار همدردی کند.
      این خط دفاع از گرجی و ارمنی در جای جای نوشته های او خودنمایی می کند. وی در شرح واقعۀ گریبایدوف به حضور زنان گرجی و ارمنی در تهران هم اشاره ای می¬کند. تعدادی از زنان گرجی و ارمنی به دستیاری سرنوشت سر از تهران درآورده و تعدادی از آنها ضمن اسلام آوردن به نکاح مردانی از اهالی تهران درآمده و صاحب فرزندانی هم شده بودند.
      نفیسی نخست اسلام آوردن این زنان را از سر ترس و اجبار دانسته، سپس زندگی آنان در خانه های شوهران ایرانی را «سرشکستگی اسارت و بردگی» نامیده و با ترسیم عزّت نفسی وافر برای آنها، از آرزوی ایشان برای رسیدن به آزادی و بازگشت به خانه و زادگاه خود سخن گفته بود. (همان، ج2 صص 194 ـ 193) جالب است که او برای دفاع از گرجی و ارمنی حتّی هم وطنان تهرانی خود را هم آماج حملات خود می سازد و از آنها چهره ای مخوف، خشن، مستبد و برده دار ترسیم می کند.
      در تصویر ساخته و پرداختۀ نفیسی از این واقعه زنان گرجی و ارمنی همچون فرشتگانی زیبا و بی گناه اسیر دست این مردان زمخت و بدعنق ایرانی هستند که لاجرم هر شنونده ای باید از اقدام گریبایدوف در نجات این زنان از دست مردان ایرانی شاکر و ممنون باشد!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.04.21 21:41]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 64

      نکتۀ قابل توجّه دیگر در این فراز از نوشته های نفیسی آن است که او سه تن از پادشاهانی را که در زمرۀ مقتدرترین سلاطین ایران و فخر تاریخ ایران در دورۀ اسلامی هستند و در روزگار خود ایران را به اوج اقتدار و صلابت رسانده بودند؛ هدف حمله و تخطئۀ خود قرار می دهد تا با آشکاری تمام عدم پایبندی خود به اصول لازم تاریخ نگاری را در معرض دید بگذارد. او فقط یک نژادپرست کینه توز است و همین که از رهگذر تمایلات نژادپرستانه به وادی ترک ستیزی داخل می شود، بدون لحاظ کردن خدمات سلاطین ترک به ایران، به اظهارات نادرست آمیخته با دشمنی، علیه آنها دست می یازد تا معلوم کند درد او درد وطن و سرزمین یا قدرت و وسعت آن نیست.
      وطن نفیسی یک وطن ذهنی و خیالی و اسطوره ای است؛ وطنی که در آن جدالی همیشگی بین خیر مطلق (آریایی و زبان فارسی) در برابر شرّ مطلق (ترک و زبان ترکی) در جریان است و او خود را موظّف می داند جنگ و جدال های این وطن ذهنی را بر پایۀ همان نگاه نژادی خود تجزیه و تحلیل کند.
      بر اساس همین نگرش نفیسی جنگ با حکمرانان افغانستان برای بازگرداندن شهرهای شرقی ایران را هم نتیجۀ اشتباه و فریفته شدن پادشاهان قاجار به سیاست انگلستان دانسته؛ می نویسد:
      « افغانستان که همسایۀ دیگر هندوستان بود؛ در پاره ای از مسائل مانع سیاست انگلستان در هند بشمار می رفت و چون رسیدن بدان سرزمین دشوار و پرخرج بود؛ بهترین وسیله این بود که بدست ایرانیان آنرا ناتوان کنند و فتحعلی شاه که همواره مستعد فریفته شدن در برابر این تحریکات غرورآمیز بود، مجری این سیاست انگلستان شد و وی را فریفتند و بتاخت و تاز در آن سرزمین گماشتند و نتیجه این شد که ازین سوی هم کدورت و رنجش سخت تر شد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 82)
      با این حساب لابد مداخلۀ سیاسی ـ نظامی انگلستان به نفع افاغنه و تهدید ایران در جنوب برای دست برداشتن ایران از ادّعاهای خود نسبت به شهرهای صفحات غربی افغانستان تماماً در عالم خواب و خیال رخ داده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.04.21 21:52]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 65

      نگاه معیوب و مغرضانه و مبتنی بر تعلّقات نژادی ـ زبانی در بارۀ سرزمین های جدا شده از پیکرۀ قلمرو قاجار از نوع تفکّر نفیسی ناشی می شود. او از دریچۀ نژادی و آریایی بازی به همۀ امور می نگرد. در دستگاه تحلیل نفیسی، افغانستان یکی از سرزمین های  نژاد آریایی محسوب می گردد. او مردم افغانستان را به صورت علی الاطلاق فارس زبان و از همان نژاد ایرانی معرّفی می کند (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 99) و با این نگاه نژادی، خود را گرفتار مخمصۀ خودساخته ای می سازد. مخمصه ای که در آن او با مشکل ترجیح منافع ایران قاجاری یا ترجیح منافع یک گروه آریایی مواجه می گردد.
      نفیسی برای رستن از مخمصه ناچار می¬گردد راه میان¬بری را برگزیند. او از دست رفتن شهرهای ایران را مسکوت می گذارد و به جبران آن دولت ترکی را که برای بازگرداندن شهرهای اشغال شدۀ ایران از سوی افغان ها می جنگد؛ محکوم و متّهم می کند و ادّعا می کند دولت قاجار به واسطۀ جنگ با افغان ها آنها را در برابر انگلستان تضعیف می کرد! (رک. همان، ص 82)
      این نگاه نژادگرایانه و زبان گرایانه جایگاه خطیری در اندیشۀ ناسیونالیست های معاصر ایران من جمله نفیسی دارد. آنها در این راه خود را در موضع برتری فرض کرده و نگاهی از بالا را سرلوحۀ کار خود قرار می دهند.
      وی علاوه بر افغانستان هند را نیز مدیون تمام عیار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی می سازد. او در این راه تا آنجا پیش می رود که فارسی را زبان مشترک هندیان (رک. همان، ج 1، ص 82) و «زبان رسمی حکومت انگلیس در هندوستان تا سال 1850» معرّفی می کند (رک. همان، ج 2، ص 212) و ادبیّات و فلسفۀ آنها را مدیون فکر ایرانی قرار می دهد. نفیسی به این هم بسنده نمی کند و در اظهارنظری که غرور و دروغ پردازی سرتاپای آن را پوشانده، هند را مستعمرۀ فکری ایران معرّفی می کند. (رک. همان، ج 1، ص 98)
      نفیسی به هندوستان و افغانستان هم بسنده نمی کند و گرجستان را هم تابع فرهنگ و تمدّن ایرانی دانسته؛ ادّعا می کند آنها به کاملاً به تمدّن ایران خو گرفته بودند و نام های ایرانی هم داشته اند. (رک. همان، ص 86) نتیجۀ غیرمستقیم گفتۀ نفیسی این است که سلاطین و سلسله های ترک صفوی و افشاری و قاجاری برادران کوچک ما را که کاملاً ریزه خوار فرهنگ و زبان و ادب و تمدّن ما بودند؛ از ما رنجانده و به جدایی معنوی و سرزمینی آنها از ما یاری رسانده اند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.04.21 20:12]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 66

      نفیسی معاهدات زمان فتحعلی شاه با روسیّه را که از سر ناچاری و انتخاب بین بد و بدتر منعقد شده اند؛ دارای عواقب طولانی مدّت و تأثیرات روحی روانی برای ملّت ایران معرّفی می¬کند و عقیده دارد تحت تأثیرات قرارداد ترکمانچای ایرانیان کاملاً مرعوب اروپا شدند و چنان رعب و وحشت اروپا در دل ایرانیان افتاد که از آن روز تا مدّت ها بعد کمتر کسی در ایران جرأت کرد بر خلاف منافع اروپا و سیاست های دول اروپایی گام بردارد. البتّه او در این میان استثنائی هم قائل شده و معتقد است رضاخان این شجاعت اخلاقی و روحیۀ ایستادگی در برابر اروپاییان را لااقل برای مدّتی به ایرانیان ارزانی داشت:
      « اگر چند سالی این اندیشه از دل ایرانیان بیرون رفت، متأسّفانه حوادث شهریور ماه 1320 این رعب و وحشت را بار دیگر در دلهای ما جای داد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، ص 83)
      نفیسی در زمرۀ مردان فرهنگی دوران رضاشاه جای داشت و سیاست زبانی، فرهنگی و تاریخی عصر پهلوی اوّل را کاملاً ترجمان افکار و منویّات خود یافته و به عنوان یکی از شخصیّت های فرهنگی نامدار دورۀ رضاشاه به پیشبرد سیاست خاصّ او یاری رسانده بود.
      بعد از وقایع شهریور 1320 و کنار رفتن رضاشاه، نفیسی برای مدّتی از گذشتۀ خود و آنچه در عصر شانزده سالۀ سلطنت رضاشاه کرده بود؛ عدول نمود و در مواقعی به انتقاد از گذشته و برخی افکار و آرای خود و همفکرانش پرداخت، لیکن این عدول و این خودانتقادی کوتاه مدّت بود و او از نو به همان عوالم نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی معمول خود بازگشت و در دورۀ محمّدرضا پهلوی بخش مهمّی از آثار تاریخی خود را با همان نگاه باستان گرایانه، آریایی بازانه و ترکی ستیزانۀ پدید آورد.
      او به این هم اکتفا نکرد و در حالی بعد از سقوط رضاشاه جامعۀ روشنفکری ایران به شدّت از وقایع دوران دیکتاتوری آزرده خاطر گشته و زبان به نقد از رضاشاه و اتّفاقات دوران سلطنت او گشوده بودند، به دفاع از دیکتاتور پرداخت و حتّی در دوران پیری و عاقله مردی کتاب «تاریخ شهریاری رضاشاه پهلوی» را در ستایش از رضاشاه تألیف نمود تا معلوم کند در جرگۀ روشنفکران دولتی و توجیه کنندۀ قدرت قرار دارد و از آنچه در طول هفتاد سال خوانده؛ چیزی نفهمیده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.04.21 22:39]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 67

      کار نفیسی در منازعه با قاجار تا آنجا پیش می رود که به دفاع او از روسیّه و ستایش از مراتب صلح طلبی آن کشور ختم می گردد. او از انعطاف روسیّۀ تزاری و تمایل آن کشور برای بازپس دادن بخشی از نواحی اشغالی در جنگ اوّل به ایران سخن می گوید (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 79) و البتّه به دلیل بی دقّتی مفرط خود در ادامۀ سخن نکته ای مغایر با آن را بیان داشته و از روی خوش نشان ندادن یا تن ندادن روس ها و یرمولف حاکم منطقۀ قفقاز به دادن امتیاز ارضی به ایران سخن می گوید. (همان، ص 83)
      نفیسی مقاومت فتحعلی شاه و عباس میرزا در قبال امتیازات درخواستی روسیّه در داخل ایران را «لجاج کودکانه» می خواند و با ساده لوحی گمان می برد روسیّه در قبال واگذاری امتیاز تأسیس تجارت خانه در ایران، سرزمین هایی را که برای تصرّف آنها خون داده و جنگیده و بر اساس استراتژی دراز مدّت خود باید در دست خود نگه دارد؛ به ایران بازخواهدگرداند. (رک. همان، ج 2، ص 81)
      بر اساس توصیفات خود نفیسی همه چیز در تهران و تبریز حکایت از عدم تسلیم شاه و ولیعهد به وضع موجود و کوتاه نیامدن آنها در برابر روسیّه و سرزمین های از دست رفته دارد و شاه و ولیعهد پیوسته در پی اتّخاذ تدابیر سیاسی و نظامی لازم در جهت بازگرداندن نواحی از دست رفته از طریق توسّل به زور هستند. او این اراده و مسئولیّت شناسی فتحعلی شاه و عبّاس میرزا را به جنگ طلبی ناشی از غرور ایشان حمل می کند. وی در حالی این ادّعا را مطرح می کند که خود اعتراف می کند روس ها بر خلاف مفاد قرارداد گلستان بر نواحی بالغلو، کونی و گوگجه دنگیز که در دست ایران بوده، درازدستی کرده اند. (رک. همان، ج 2، ص 104)
      نفیسی به جای محکوم کردن روس ها باز هم قاجارها را مقصر جلوه داده و از نو به کشتارهای آقامحمّدخان در قفقاز اشاره می کند و در کنار آن مردم ناراضی آذربایجان در آن سوی ارس را که حاضر به پذیرش ننگ حاکمیّت روسیّه نشده و به ایران آمده و در کنار عباس میرزا جای گرفته بودند، یا مردم باقی مانده در آن سوی ارس را علیه روس ها می شوراندند، مورد انتقاد قرار داده، تلویحاً به جنگ طلبی متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 106)
      این نویسنده حتّی این عدۀ بازگشته به ایران را محکوم می سازد و ادّعا می کند این مهاجران آذربایجانی دشواری های فراوانی در سیاست داخلی و خارجی ایران فراهم کرده اند! گویی عقیده داشته حالا که قفقاز رفته، چه بهتر که این ترک ها هم به عنوان جهیزیۀ قفقاز به روس ها تقدیم گردد و شرشان از ایران کنده شود!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.04.21 20:09]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 68

      نفیسی رفتار کج دار و مریز فتحعلی شاه در قبال روسیّه را که برای خرید زمان انجام می شد؛ « تزویر و فریب» می نامد. (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1،ج 2، ص 108) و پس از آن با وارونه جلوه دادن حقیقت از عباس میرزا تصویر یک جنگ طلب و جاه طلب که بخشی از وطن را بر باد داده، ترسیم می کند:
      « در نظر مورّخ حقیقت بین آشکارست که با همۀ برتریهایی که عبّاس میرزا نسبت بهمۀ معاصران خود داشته است؛ مسئولیّت جنگ دوم و عواقب بسیار وخیم آن که تا امروز باقیست؛ بعهدۀ اوست و جاه طلبی این شاهزاده سرانجام کار خود را کرد. » (همان، ج 2، ص 108)
      ناسیونالیست های وطنی در نوشته های خود با سوز و گداز بسیاری در بارۀ از دست رفتن سرزمین های آن سوی ارس سخن می گویند. نفیسی هم یکی از این نوع نویسندگان است. قاعدتاً این گروه باید از مبارزۀ تسلیم ناپذیر شاه و ولیعهد برای بازپس گیری نواحی از دست رفته راضی بوده و سپاسگزار مجاهدت آنها باشند و به خاطر ناکامی در بازگرداندن سرزمین های از دست رفته، شریک غم شاه و ولیعهد باشند، لیکن این حکایت همیشگی در مواجهۀ این قبیل نویسندگان با شاهان و سرداران ترک در قریب صد سال گذشته است. از نظر این گروه شاه و ولیعهد و سردار ترک هم باید برای احیای این کشور بجنگد، هم برای حفظ آن در قبال حملات خارجی تلاش کرده خون بدهد و هم در همه حال بدهکار این نویسندگان بی منطق و بی تقوی باشد.
      تا قبل از آقامحمّدخان کشوری با نام ایران و مشتمل بر مرزهای طبیعی فلات ایران وجود ندارد. آقا محمّدخان این کشور را از نو احیا می کند و جانشینانش به خاطر عقب ماندگی فنّی و سیاسی ـ اجتماعی ایران نسبت به اروپا، از پس حملات و دسایس سیاسی آنها برنیامده و بخش هایی از سرزمینی را که خود تصرّف کرده بودند؛ از دست می دهند و نویسندگان نژادپرست و ترکی ستیز وطنی بی توجّه به این مسائل حکم محکومیّت قطعی آنها را صادر می کنند. جالب است که نفیسی موضع روشنی هم در قبال نحوۀ عمل ایران در قبال سرزمین های از دست رفته نداشته و در مقابل زیاده خواهی روسیّه و نقض قرارداد گلستان، فتحعلی شاه و پسرش را تنها به مدارا توصیه می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.04.21 20:38]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 69

      نفیسی در کتابش به کرّات بر مراتب صلح طلبی و مدارای روسیّه با ایران و جنگ طلبی شاه و ولیعهد پای می فشارد. او حتّی گفته های قائم مقام فراهانی پیشکار عباس میرزا و صدراعظم محبوب ناسیونالیست های ایرانی دورۀ محمّدشاه را در تشریح علل بروز جنگ دوم بین ایران و روسیّه نگاشته شده؛ رد کرده؛ ادّعا می کند قائم مقام این نامه به دستور مخدومان خود نوشته است. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 ص 118)
      نفیسی در حالی که نوشته های قائم مقام را رد می کند، مندرجات اسناد روسی در بارۀ جنگ ایران و روسیّه را قابل اتّکاتر می داند. (همان، ج 2، ص 119) وی با اشاره به نامۀ نیکولای اوّل به عباس میرزا بازهم به صلح طلبی و تمایل روسیّه به مساعدت نسبت به ایران اشاره می کند و ساده لوحانه از بازگرداندن سرزمین های از دست رفته در عهدنامۀ گلستان از طرق مدارا و مماشات و تبادل نامه های سرشار از تعارف سخن می گوید و عمل ایران در آغاز اقدام نظامی برای بازپس گیری اراضی خود را نمی پذیرد. (ج 2 ص 123)
      او ضمن متّهم کردن قاجارها به جنگ طلبی در نقش مدافع روس ها ظاهر گشته، شکست های اولیۀ ایشان را نتیجۀ غفلت و صلح طلبی آنها می داند. (رک. همان، ج 2، ص124) این مورّخ کج بین حتّی دولت ایران را به کشتار ساکنان نواحی تحت تصرّف روسیّه به دلیل فرمانبرداری آنها از روسیّه متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 127) نحوۀ توصیف وقایع جنگ دوم ایران و روسیّه از جانب نفیسی هم به گونه ای است که گویی او در اردوگاه روس ها حاضر است و از آنجا به وقایع جنگ می نگرد و رخدادهای این کشاکش را بازگو می کند.
      نفیسی به قدری در دفاع از روس ها و محکوم کردن قاجارها سرسام می گیرد که به دفاع از اعمال خائنانۀ آخوندی به نام «میرفتّاح» در تبریز برمی آید. این آخوند مردم تبریز را از جنگ با روس ها بازداشته و در هنگام تصرّف شهر از سوی آنها بر سر منبر در بدگویی از قاجار سخنرانی کرده بود. او ضمن همکاری با روس ها، به نفع آنها جاسوسی نیز می کرده و بعد از تخلیۀ آذربایجان از طرف روس ها به ناچار همراه آنها از ایران خارج می شود. نفیسی این آخوند را «بیچاره» و عمل او را نشانۀ «دلسوزی» دانسته و او را از اتّهام خیانت و رشوه خواری مبرّا می کند. (رک. همان، ج 2، صص 143ـ 142)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.04.21 19:43]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 70

      نفیسی در بیان رخدادهای جنگ در انتساب صفات رذیله به شاه و ولیعهد و سرداران قاجاری قناعتی نمی ورزد. او فتحعلی شاه را به «تزویر و فریب»، عبّاس¬میرزا را به «جنگ طلبی و جاه طلبی» و سبحان قلی خان فرمانده مدافعان ایرانی ایروان در برابر روس ها را به «تزویر و دورویی» متّهم می دارد. (رک. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج2، ص 137) از نظر او سیاست ورزی سبحان قلی خان برای فریب دشمن، نه نتیجۀ سیاست و کیاست که نشان دهندۀ تزویر و دورویی می باشد!!
      در ترسیم اتّفاقات میدان جنگ هم شجاعت و تدبیر و جاه و جلال و فتح نمایان از آن قوای روس و فراز و گریز و پریشانی و درماندگی و ترس از آن نیروهای ایرانی است. او در تحلیل عوامل پا نگرفتن ضدّحمله های ایران علیه قوای روس هم عواملی چون: اطمینان نداشتن عباس میرزا به مردم ساکن در آذربایجان! خسّت فتحعلی شاه و رعب ایجاد شده در دل لشکریان اشاره می کند. (همان، ج 2، ص 139)
      در توصیف اردوی ایران هم نفیسی نشانی از جانفشانی و حماسه سازی و شهادت و پایمردی قوای ایرانی نمی دهد و توصیفات اندک و گاه و بیگاه او از نیروهای ایرانی، پیوسته نمایانگر گروهی مفلوک، ضعیف، شکست خورده، درمانده و گوشت های دم تیر و توپ یا اسیرانی سرافکنده است که جز واگذاری ذلیلانۀ قلعه و آذوقه و غنایم به قوای روسی کار دیگری در میدان های جنگ از دست شان برنمی آید.
      قدرناشناسی های نفیسی به اینها هم ختم نمی شود و او عبّاس میرزا را به طرفداری از سیاست انگلیس متّهم می کند. (رک. همان، ج 2، ص 145) او این ادّعا را به کرّات در کتاب خود مطرح می کند و چشم خود را بر جانفشانی های این شاهزادۀ خستگی ناپذیر که حتّی ستایش مورّخان غیر ایرانی من جمله هراند پاسدرماجیان ارمنی را هم برانگیخته بود؛ می بندد. نفیسی به این هم راضی نمی گردد و از تملّق عبّاس میرزا به روس ها برای حفظ ولایتعهدی خود هم سخن می گوید و حتّی از دادن نسبت «سادگی کودکانه» و «اظهار بندگی نسبت به امپراتور روسیّه» به او خودداری نمی کند. برهان قاطع او برای دادن این صفات به عبّاس میرزا اسناد روسی هستند!! (رک. همان، ج 2، ص 150)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.04.21 21:33]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 71

      از نظر نفیسی عجلۀ عبّاس میرزا برای خروج قوای روسی از آذربایجان هم نه از باب غلیان احساسات وطن دوستانه و بیگانه ستیزانه، بلکه برای پر کردن خزانه ای بوده که پس از پرداخت غرامت به روس ها، تهی شده بود و باید با وصول مالیات گزاف از مردم آذربایجان دوباره پر گردد. (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 173)
      آذربایجان عهده دار عمدۀ پرداخت غرامت به دولت روسیّه بوده است. تحمیل شدن این غرامت سنگین به آذربایجان که به تنهایی بار دو جنگ بزرگ با روسیّه را تحمّل کرده و اقتصادش در اثر جنگ و اشغال آسیب دیده بود؛ شرایط دشوار برای این منطقه پدید می آورد، لیکن در نوشته های نفیسی هیچ نشانی از اظهار همدردی با هم وطنان آذربایجانی در میان نیست و مثل همیشه از نظر نفیسی آذربایجانی باید هم مجاهده کند و هم بدهکار ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر باشد.
      جانبداری نفیسی از روسیّه در واقعۀ گریبایدوف هم به گونه ای دیگر ظاهر می گردد. او در توصیف گریبایدوف لحنی ستایش آمیز دارد. نخست می کوشد نسبت به خشونت و سخت گیری او در اجرای معاهدۀ ترکمانچای تشکیک کند. وی عقیده دارد بدخواهان گریبایدوف در توصیف رفتار او در تهران اغراق کرده و قصد بدنام کردن وی را داشته اند. سپس با پذیرفتن تندخویی او در پی توجیه این امر برمی آید و می کوشد بهانه هایی مانند دوری از همسر زیبای گرجی، ناسازگاری مردم قزوین نسبت به وی، منفعت طلبی دارندگان زنان گرجی و ارمنی تهران و غوغا سازی روحانیون تهران را عامل بروز رفتارهای تند او معرّفی کند. در نهایت هم کشته شدن او به وسیلۀ مردم تهران را تقبیح می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.04.21 23:13]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 72

      بدگمانی نفیسی تنها به مردم ترک ایران یا سلاطین و سلسله های ترک ایران محدود نمی ماند و او دیگر دول ترک را هم آماج بدگویی خود قرار می دهد. وی در این راه بخصوص گاه و بیگاه، با مناسبت یا بی مناسبت و حتّی برای تفریح هم که شده، ناسزاهایی نثار امپراتوری عثمانی می کند. نفیسی وقتی در بارۀ اوضاع دشوار زمان فتحعلی شاه و قدرت های پیرامون ایران سخن می گوید؛ نمونه ای از این رفتار را به نمایش گذاشته؛ می نویسد:
      « در شمال ایران امپراطوری وسیع روسیّه روز بروز نیرومندتر و وسیع تر میشد. در مغرب ایران همۀ دول اروپا همدست شده بودند، سلطنت جابر و مقتدر آل عثمان را از پای درآورند و وارث متروکات آن شوند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1 ص 77)
      نویسنده در تمام صفحاتی که در بارۀ دشواری های عصر فتحعلی شاهی سخن می گوید؛ از نسبت دادن صفاتی از نوع «جابر» و امثال آن به انگلیس و فرانسه و حتّی روسیّه استنکاف می ورزد، لیکن در مواجهه با عثمانی که در این زمان با ایران روابط خصمانۀ بنیان برافکنی از نوع سه کشور یاد شده ندارد؛ بلافاصله به یاد «جابر بودن» این دولت می افتد.
      در نظر او اروپاییانی که برای تجزیۀ یک امپراتوری اسلامی همدست شده اند؛ جابر نیستند، لیکن دولت مسلمان و دارای مشترکات بسیار با ایران که دست تنها در مقابل همۀ قدرت های استعماری آن روز ایستاده؛ نماد جبّاریّت است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.04.21 19:44]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 73

      در مقابل نگاه قهرآلود نسبت به عثمانی، نفیسی در تطهیر انگلیس و کاستن از زشتی سیاست آن کشور در ایران می کوشد:
      « درین میان انگلستان نفع و آرزوی تصرّف زمین های ایران را نداشت، امّا آن دولت هم صمیمانه مدافع ایران نبود و جدّاً نمی خواست آنرا در برابر دولت های متجاوز اروپا و آسیا پاسبانی کند. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 1، صص 78 ـ 77)
      نفیسی این نگاه ملایم و رئوفانه را در مقابل کشوری اتّخاذ کرده¬بوده، که عامل اصلی جدایی نواحی شرقی از ایران و انضمام آنها به افغانستان و پاکستان امروزی بود. از طرف دیگر خیانت انگلیس به ایران در جنگ با روسیّه هم در شکست ایران و از دست رفتن سرزمین¬های آن سوی ارس دخیل بود.
      اظهارات گستاخانه نفیسی علیه عثمانی حتّی در اتّفاقاتی که دخلی به عثمانی ندارد، هم اتّفاق می افتد. وی در جایی که به تحلیل نتایج معاهدۀ فین کن اشتاین بین ایران و فرانسه می پردازد، ضمن تقبیح امضای این معاهده ـ که البتّه خود قبلاً از آن ستایش کرده بود. ـ ادّعا می کند قراردداد فین کن اشتاین موجب بدگمانی انگلستان نسبت به ایران شد تا دولت انگلستان به تضعیف نفوذ معنوی ایران در اطراف کشور بپردازد و در مرتبۀ بعدی بکوشد با ترغیب همسایگان به دست اندازی به سرزمین های ایران موجبات کوچک تر شدن و تضعیف ایران را فراهم آورد. او در معرّفی این نوع همسایگان می گوید:
      « همسایگانی که در آن زمان ممکن بود بجان ایران بیفتند؛ در درجۀ اوّل دولت نیرومند تسارهای روسیّه و در درجۀ دوم دولت طمّاع عثمانی و در درجۀ سوم همان طوایف راهزن و بی انضباط و سرکش تازیان اطراف خلیج فارس بودند. » (همان، ص 98)
      در مکتب تاریخ نگاری آریامهری که نفیسی و بافته های تاریخی او هم جزئی از آن تواندبود؛ روسیّۀ متجاوز، زورگو و اشغال کنندۀ سرزمین های ایران «دولت نیرومند» نیرومند معرّفی می شود و عثمانی هم دین و دارای اشتراکات بسیار با مردم ایران که دست بر قضا او هم در معرض حملات روسیّه و اروپا قرار دارد؛ «طمّاع و جابر» شناخته می شود. تازیان هم از نظرگاه این مکتب اخلاقی ـ تاریخی نشسته پاک هستند و بهره ای جز صفات «راهزنی، بی انضباطی و سرکشی» ندارند. وقتی قاجار و افشاری و صفوی و عثمانی اینگونه مورد اهانت و گستاخی قرار می گیرند؛ حیف است سهمی هم به امیرتیمور نرسد و «امیر تیمور گورکانی» ، «تیمور گورکن» معرّفی نشود!! (رک. همان، ج 1، ص 14)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.04.21 20:13]
✳️ نژادگرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی در آثار سعید نفیسی 74 (بخش پایانی)

      نفیسی با وجود بدگویی از سلاطین صفوی؛ بخصوص شاه عبّاس در موضوع رفتار خشن و ناخوشایند ایشان با گرجیان؛ در تناقضی آشکار در جای دیگری که پای دولت عثمانی به میان کشیده می شود؛ ایران عهد صفوی را نیک خواه گرجی ها معرّفی می کند. او با اشاره به سقوط امپراتوری بیزانس به دست عثمانی ها و از بین رفتن نقطۀ اتّکاء گرجستان، از تمایل آنها به نزدیکی با ایران سخن گفته؛ می نویسد:
      « چون امپراطوری بیزنتیه را ترکان عثمانی از پا درآوردند، دیگر این پادشاهان پشتیبان نیرومند در جهان نداشتند و ناچار می بایست بدولتی که زورمندتر و نیک خواه تر بود؛ پناه ببرند. این بود که پادشاهان گرجستان در قرن یازدهم هجری خود را دست نشاندۀ پادشاهان صفوی کردند و شاه عبّاس اوّل مخصوصاً از آنها حمایت مؤثّری میکرد و گرجستان را در برابر تجاوز ترکان عثمانی حفظ کرد. » (تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورۀ قاجار، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، چاپ هشتم، 1368، ج 2 صص 232 ـ 231)
      نفیسی قرینه و شاهدی برای نیک خواه تر بودن ایران نسبت به گرجستان در برابر عثمانی عرضه نمی کند و البتّه در اصل مسئله هم کشاکشی وجود ندارد. به هر دلیل تاریخی گرجیان میل کرده اند به دولت ایران نزدیک گردند و تا زمان پیدا شدن دولت نیرومندتر و هم کیش روسیّه در صفحات شمالی منطقۀ خود، کمابیش این نزدیکی با ایران را حفظ کردند و سپس در اوایل قرن نوزده میلادی خود را تحت الحمایۀ روسیّه قرار دادند.
      نکته در این است که نفیسی خود در همین کتابش مدّعی است در نتیجۀ تاخت و تازهای شاه عبّاس گرجی ها روز به روز از ایران رنجیده تر شده بودند و هنگامی که اسلاوهای روسیّه فاصله میان خود و ایشان را برداشتند و با گرجی ها همسایه شدند و این رنجش و کینه و دشمنی را دیدند، سیاست خاصّی پیش گرفتند که برای ایشان بسیار سودمند و برای ایران بسیار زیان آور بود (رک. همان، ج 1، ص 82) نفیسی بالاخره باید معلوم کند گرجی ها از ایران صفوی و شاه عبّاس رنجیده بودند، یا نه صفویان و شاه عبّاس حمایت مؤثّری از ایشان در برابر لابد مظالم عثمانی به عمل می آوردند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه

بیلدیریش, [11.01.21 22:47]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه

      اخیراً کتابی با عنوان «طغیان ارامنه، مبدأ و مقصود آن» به همّت دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی به زیور طبع آراسته شده است. کتاب مذکور اثری ناشناخته و معرّفی نشده از محمّدعلی فروغی می باشد. اصل کتاب در سازمان اسناد ملی ایران مضبوط بوده است. این کتاب تا دی 1396 در ایران ناشناخته بود و در هیچ یک از کتب مربوط به بیوگرافی و شرح آثار فروغی اشاره ای جدّی به این کتاب نشده بود. نخستین بار در مجلّۀ بخارا (سال 21، شماره 121، آذرـ دی 1396) محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش در مقالۀ «سال شمار زندگی و فهرست تألیفات محمّدعلی فروغی» به این کتاب اشاره نموده اند.
      در شناسنامۀ این کتاب، محلّ ثبت آن «کتابخانۀ دولت علّیۀ ایران» به شماره 2987 درج شده است. به جز اسم کتاب و نویسندۀ آن «محمدعلی ذکاءالملک» هیچگونه اطّلاعات دیگری از تاریخ تحریر، اسم محرّر و ... در بارۀ آن ثبت نشده است. در باب انتساب این کتاب به محمّدعلی فروغی گفتنی است وی در روز پنجم آبان 1286؛ بعد از مرگ پدرش محمّدحسین ذکاءالملک طی حکمی از سوی محمدعلي شاه قاجار به جانشینی پدرش به رياست مدرسه علوم سياسي، منصوب شده و به رسم معمول در عصر قاجار، به عنوان پسر بزرگ وارث لقب پدرش «ذکاءالملک» شده است. از آنجا که در دوران مورد اشاره به جز این پدر و پسر کس دیگری از نامداران چنین لقبی نداشته، می توان یقین حاصل کرد مقصود از «محمّدعلی ذکاءالملک» ذکر شده در کتاب «طغیان ارامنه» همان محمّدعلی فروغی می باشد.
      اوج مناصب دولتی فروغی پس از مشروطه و تأسیس پارلمان در ایران شروع شد و به وکالت و حتّی عضویت در هیئت رئیسۀ مجلس شورای ملّی هم رسید. وی در دوران پس از جنگ جهانی اول، عضو هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹) بود. کنفرانسی که گرچه هیئت ایرانی به آن راه داده نشد، ولی شاید فشار نظرات فروغی بود،که سبب گردید ایران نیز هم راستا با عثمانی در مقابل عناصر افراطی ارمنی ـ آسوری برای تشکیل مملکت آسوری و ارمنی در خاک دو کشور موضع تندی بگیرد. خاطرات و نوشته های وی از این سفر پرماجرای بی نتیجه برای درخواست های اغراقانۀ ایران، در سال 1398 در تهران چاپ شد.
      شاید به خاطر تحقیقات و مطالعاتی که فروغی در بارۀ اوضاع عثمانی و ترکیه انجام داده بود و کتاب «طغیان ارامنه» نمونه ای از آن بود، در خرداد 1306 شمسی رضاشاه وی را با سمت سفیر کبیر ایران در ترکیه، رهسپار آنکارا کرد، تا او مقدمات دوستی نزدیک رضاشاه با آتاتورک را فراهم نماید. با اقدامات وی روابط استراتژیک دو دولت برپا گردید و همکاری هایی نظیر سرکوب سیمیتقو، محدود کردن فعالیت های مخرّب ارامنۀ داشناک، تنظیم فعالیت اقلیت های مذهبی از جمله ارامنه در ایران، سرکوب شورش احسان پاشا نام در آغری و برخی همکاری های مرزی انجام شد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.01.21 23:33]
[ Photo ]

بیلدیریش, [12.01.21 17:53]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 2

      از فحوای کتاب «طغیان ارامنه» چنین برمی آید که تحریر کتاب قبل از 1900 میلادی اتّفاق افتاده است. این کتاب مستند به ترجمه های مقالات سیاسی خارجی؛ خصوصاً انگلیسی، قبل از 1900 میلادی؛ یعنی، دوران اوج فعالیت های ارامنه در عثمانی بوده است. با توجّه به اظهار نویسنده مبنی بر اینکه «از هشت سال قبل؛ یعنی، از زمانی که اول دفعه اسم ارامنه در آنها ذکر شده تا به حال، همه را ورق زدیم و مطالعه کردیم ...» و بلافاصله به اخبار سال 1888 روزنامه های انگلیس می پردازد، چنین برمی آید که تحریر کتاب در ماه های میانی1896 میلادی/ بهار 1275شمسی اتفاق افتاده است. خاطرات فروغی نیز با تقریبی مناسب تاریخ فوق را تایید می نماید.
      از این گذشته فروغی در پایان این کتاب خود را محمدعلی ابن ذکاءالملک معرفی می کند. می دانیم در سال 1907 / 1286 محمدعلی شاه لقب پدرش ـ ذکاءالملک ـ را به وی داد. بنابراین به یقین این کتاب قبل 1900 میلادی و با کمی احتیاط در سال 1896 میلادی / 1275 شمسی در دوران مظفرالدین شاه قاجار و سلطان عبدالحمید ثانی نوشته شده است.
      نکات و ملاحظات چندی کتاب «طغیان ارامنه، مبدأو مقصود آن» از محمّدعلی فروغی را از دیگر آثار او متمایز کرده و خوانندۀ تیزبین را به تعمّق وامی دارد:
1 ـ درون مایه و جهت گیری سیاسی محمّدعلی فروغی در این کتابی مسیری مغایر با رفتار، جهان بینی و سلوک سیاسی فروغی را برابر چشمان خوانندگان ترسیم می کند. فروغی یک شخصیّت ناسیونالیست فارسی گرا و باستان گرا شناخته می شود. موضع گیری های سیاسی و فرهنگی او  دقیقاً از همین آبشخور سرچشمه می گیرند. روی خوش نشان دادن فروغی به گفتمان هایی نظیر ترکی ستیزی، عثمانی و ترکیّه ستیزی یا تبرّی و تولای او  نسبت  به اقوام مختلف از همان منش کلّی او تبعیّت می کنند. بر همین مبنا فروغی و دیگر پیروان ناسیونالیسم فارسی گرا و آریایی باز ایرانی، اقوامی چون ارمنی، آسوری، کرد و برخی دیگر را که بر اساس نگاه خود این گروه یا معلّمان فرنگی ایشان در زمرۀ اقوام آریایی محسوب می دارند؛ مشمول لطف و محبّت خود قرار می دهند و پیوسته می کوشند در نوشته ها و گفته های خود سخنی مغایر با منافع گروه های قومی ـ زبانی مورد اشاره بر زبان و قلم خود جاری نسازند. بر همین اساس موضع گیری فروغی در این کتاب علیه ارامنۀ عثمانی و انتساب اقدامات ایشان به تصمیم سازی های کلوپ های سیاسی لندن و در حالت کلّی وابستگی حرکات ارامنه علیه عثمانی به اروپاییان تا حدود زیادی تعجّب خواننده را برمی انگیزد.
2 ـ توجّه به دوران نگارش مطالب مذکور در رسالۀ «طغیان ارامنه، مبدأ و مقصود آن» تا حدودی از علّت این رویکرد رمزگشایی می کند. فروغی همچنان که دکتر ملک زاده تأکید می کند، این مطالب را در حوالی سال 1896 میلادی مصادف با 1275 شمسی نگاشته است. فروغی در آن زمان جوانی بیست و یک یا بیست و دو ساله است، که در نزد پدرش محمّدحسین ذکاءالملک نقش دستیار او در کارهای فرهنگی را ایفا می کند. فروغی در این سال ها با مترجمی در وزارت انطباعات، معلّمی در مدرسۀ علمیّه، تدریس در دارالفنون و نویسندگی و مترجمی در نشریۀ تربیت روزگار می گذراند و هنوز وارد تشکیلات فراماسونری و دوران خدمتگزاری به سیاست انگلستان در ایران نشده تا بر اساس ضرورت های ناشی از این رویکرد به وقایع ایران و منطقه نگریسته یا اقدامات برخی اقوام ساکن در ایران و عثمانی را مورد تحلیل قرار دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.01.21 19:31]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 3

      پیشتر گفته شد در سال 1286 شمسی، برابر با 1907 میلادی، محمّدحسین ذکاءالملک پدر محمدعلی فروغی از دنیا می رود و بنابر رسم معمول عصر قاجار لقب و منصب او به فرزند ارشدش محمّدعلی داده می شود و او به ریاست مدرسۀ سیاسی دست یافته و ظاهراً در همین سال وارد تشکیلات فراماسونری می گردد.
      ورود فروغی به این تشکیلات مسیر دیگری در زندگانی سیاسی و اجتماعی او می گشاید و او را به خدمتگزار سیاست و منافع انگلستان در ایران و جهان تبدیل می کند و فروغی مدافع عثمانی و منتقد ارامنه و منکوب کنندۀ سیاست مداخله گرانۀ انگلستان در امور ایران و عثمانی به مدافع انگلیس و ارامنه و دشمن عثمانی و ترکان تبدیل می گردد. کتاب «طغیان ارامنه، مبدأ و مقصود آن» حاصل دوران جوانی و ماقبل عضویّت او در فراموشخانه و پیش از عادت فروغی به موضع گیری بر اساس اوامر و نواهی تشکیلات فراماسونری و ارباب بزرگ؛ یعنی، انگلستان می باشد. زمان عضویّت فروغی در لژ بیداری ایرانیان ده سال بعد از نگارش رسالۀ مورد اشاره اتّفاق افتاده و از همین رو ما در کتاب، نشانی از رویۀ عمومی و شناخته شدۀ فروغی در دوران میان سال و پیری او نمی بینیم.
      کتاب «طغیان ارامنه» با نثری مشابه نثر اواخر قاجاریه نوشته شده است. این کتاب از هفت فصل تشکیل شده و در این هفت فصل، فروغی به تفصیل از فعالیت های ارامنه علیه دولت عثمانی صحبت می کند. در این کتاب از ارامنه ایران و حتّی فتنه شیخ عبیدالله شمزینی که به تحریک و حتی آگاهی انگلیسی ها در غرب آذربایجان به وقوع پیوست؛ صحبتی به میان نمی آید.
اهم موضوعات این کتاب بدین شکل است:
فصل اول: در باب اینکه آیا طغیان ارامنه بخودی خود واقع شده یا نه؟ شراکت روزنامه¬های انگلیس
فصل دوم: مدحت پاشا و پارلمنت انگلیس در عثمانی
فصل سوم: ارامنه در آناطولی، آداب و اخلاق اکراد، سواره نظام حمیدیه، طرح ایجاد دولت ارمنی
فصل چهارم: انجمن انگلیسی لندن، اصول طغیان، اجزا پارلمنت در انجمن طغیان، انجمن آنارشیست ارمنی و هنچاک، قواعد و قوانین و مقصود آن، خیال مسیو گلادستون
فصل پنجم: انتشار فتنه و فساد، اغتشاش ارزنه الروم، فتنه کوم کاپو، زوال مجلس سالیسبوری، آرامی در ارمنستان، تزویرات در یمن
فصل ششم: مأمورین پروتستان و فتنه های مرزیفان، یوزگات و قیصریه، حقیقت فتنۀ تالوری، تفتیشات و نتایج آنها، عقایدی که در باب مقاصد اصلاح هست، بعضی اسرار انگلیسی ارامنه
فصل هفتم: مساله مقدونیه و اتحادطلبان انگلیسی، پلتیک ضدروسی بلغارستان، فیل و نهنگ در شبه جزیره بالکان، نظم در مشرقتین باعث امنیت اروپاست.
      چنانکه از فصول و فهرست مذکور هم برمی آید این نوشته موضعی انتقادآمیز نسبت به شورش های ارامنه در عثمانی داشته و حرکات ایشان را در راستای اجرایی کردن اوامر صادره از انگلستان و کشورهای اروپایی ارزیابی می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.01.21 20:27]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 4

      محمّدعلی فروغی در نوشتار «طغیان ارامنه» بعد از اشاره به مطالعۀ دقیق مطالب روزنامه های انگلیسی هشت سال قبل منتهی به زمان نگارش نوشتۀ خود (سال 1896 میلادی)، در باب اتّفاقات رخ داده در مناطق ارمنی نشین عثمانی، ضمن انتقاد از ارمنستان نامیدن مناطق مورد اشاره از سوی نشریّات انگلیس و تذکّر کمی جمعیّت ارمنی در این مناطق در مقایسه با اقوام دیگر، می نویسد:
      « یکی از نکات غریب این تاریخ انگلیسی ارمنی این است که روزنامه های لندن مدتی قبل از وقت، وقایع جزئی و کلی را خبر داده اند و هر وقت که واقعه اتّفاق می افتاد روزنامه نگاران مزبور از پیش تفصیل آن را نوشته مکان و زمان آن را هم معیّن کرده اند و مخصوصاً در واقعه ی تالوری همین قسم اتّفاق افتاد. این فراست تعجّب انگیز روزنامه های انگلیس خیلی اسباب حرف و نقل است و اشخاص با سوء ظن چنین فهمیده اند که طرح طغیان ارامنه در بعض از کلوب ها و در گوشه ی بعضی از انجمن های پلیتیکی لندن ریخته می شود و بعد از آن برحسب فرمایش مخصوص بمحلّ و مقصد معیّن خود فرستاده می شود.
      این خیال مرا از سرگردانی بزرگی بیرون آورد، چون که دو مرتبه اتّفاق افتاد که در ایالات آسیائی [مناطقی از عثمانی که در آسیا واقع بوده اند.] که از آن به بعد بواسطه ی این طغیان مصنوعی مغشوش شده، گردش کردم و چیزها و حالاتی که مشاهده کردم، مخالف بود با آنچه روزنامه های انگلیس که آلت کار گلادستون می باشند، شرح داده و گفته بودند که ارمنستان در زیر بار تبعیّت خسته شده و رگ جنگجویی آن بحرکت آمده و به هر تقدیر می خواهد آزادی خود را به چنگ بیاورد. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکترتوحید ملک زاده دیلمقانی، اورمیه، انتشارات شان آی، چاپ اوّل، 1399، ص 38)
      نوشتۀ فروغی در این بخش کاملاً مبیّن مشی ضدّ انگلیسی و لحن جانبدارانۀ او از عثمانی می باشد و او به طور علنی ضمن تأکید بر تصنّعی بودن حرکت های سیاسی ـ نظامی ارامنه و به جنبش درآمدن ارامنه تحت تأثیرات القائات انگلیس، از سناریوی روباه پیر برای ضربه زدن به عثمانی به دست ارامنۀ این کشور پرده برمی دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.01.21 18:39]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 5

      محمّدعلی فروغی با اشاره به شناخت خود از ارامنه و اذعان به مراتب صلح جویی و تقیّد آنها به منافع مالی و مادی این قوم در شرایط طبیعی، می کوشد طغیان آنها علیه عثمانی را رفتاری مغایر با سیرۀ عمومی این قوم قلمداد کرده و از آن در جهت اثبات دخالت خارجی در تحرّکات نواحی ارمنی نشین عثمانی بهره برداری کند:
      « من همیشه ارامنۀ آسیا را مردمان خوب، مطیع، طالب امنیّت و باهوش و عاقل دیده ام. این ملت در حساب و السنۀ خارجه متداوله خیلی استعداد و مهارت دارند و اوّل از همه چیز مقیّد منافع مادی خود می باشند و آزادی زیادی را که دولت عثمانی به آنها داده، بخوبی بکار می اندازند و آن آزادی این است که در استعمال زبان مادری خود و مذهب و کلیسا و مجمع ها و مدارس و مریضخانه ها و انجمن های خیرات و مبّرات و غیره مختار و مطلق العنان می باشند.
ارامنه بنظر من ابداً حالت و طبیعت طغیان و شورش ندارند، بلکه فلّاحان و تجّار خیلی قابل و مخصوصاً صرّافان ماهر می باشند، چنانکه تقریباً تمام صرّاف ها ارمنی می باشند و اگر چه در تنزیل و مرابحه زیاده روی می کنند، ولی باید دانست که ملاحظۀ هم کیشان خودشان را پیش از مسلمانان نمی کنند و در زبان ترکی مثلی است معروف که شش نفر یهودی لازم است تا یک ارمنی را فریب بدهد. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 39)
      فروغی در این بخش به خوبی بر مزایایی که ارامنۀ عثمانی از آن برخورداری داشته اند؛ صحّه می گذارد و عقیده دارد مردمی با این درجه از برخورداری، عافیت طلبی، سودپرستی و مهارت در پیشه های مختلف، ممکن نیست سر به طغیان برداشته و بر سر درد نکردۀ خود دستمال ببندند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.01.21 20:50]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 6

      فروغی برای تأیید نظرات خود در بارۀ نبودن زمینۀ طغیان در میان ارامنۀ عثمانی و سازش آنها با مردم و دولت عثمانی، مطلبی را از لامارتین شاعر فرانسوی نقل کرده می نویسد:
      « لامارتین می گوید: ارامنه، زحمت کش و آرام و بقاعده و محاسب و حریص می باشند و تجارت را که عمدۀ هنر آنهاست به ارادۀ سلطان و عثمانی ها می کنند و هر صاحب اختیاری که داشته باشند؛همین طور است و آنها عیسویانی هستند که بهتر از همه باعثمانیان سازش دارند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 40 ـ 39)
      اگر چه فروغی در ادامۀ سخن خود به گونه ای متعرّض توصیف لامارتین از ارامنه می گردد، لیکن همین اعتراض وی هم به گونۀ دیگری مناسب بودن شرایط زندگی ارامنه در داخلۀ امپراتوری عثمانی و در نتیجه بی میلی این قوم به طغیان و شورش را مورد تأکید قرار می دهد:
      « اگر من بخواهم بر این تحقیق ایرادی بگیرم آنست که این شاعر مسافر قدری از روی تحقیر این صفات ملّت ارمنی را بیان می کند و حال آن که همین صفات ناشی از نجابت، اسباب قوّت آنها شده و باعث آن گشته که مردمان کاردان این ملّت در دولت عثمانی مشاغل عمده گرفته اند و همین قدر کافی است که ما بعضی از آنها را از قبیل آگُب پاشا و میکائیل پاشا پرتوکالیان و آرتن پاشا و آدبان اسم ببریم.» (همان، ص 40)
      معنی سادۀ نوشتۀ فروغی این است که ارامنۀ عثمانی نه فقط از آزادی و رفاه برخورداری دارند، بلکه برگزیدگان این قوم هم در دستگاه دیوانی عثمانی به مناصب معتبری دست می یابند.
      فروغی با اشاره به سفرهای مکرّر خود در عثمانی و شناختی که از خلق و خوی این قوم حاصل کرده؛ از مراتب درستی و سادگی آنها سخن می گوید و اضافه می کند:
      « ارامنه مردمان شجاعی نیستند و چندان با افتخارات نظامی و خیالات طغیان که در مغرب زمین اسباب شعف و لذت است، مقیّد نیستند و ایشان را از این بابت ملامت نمی کنیم، بلکه ترغیب می کنیم که به همین حال باقی بمانند. » (همان، ص 41)
      او تلاش می کند با ذکر صفات مورد اشاره در میان ارمنیان، قرینۀ دیگری برای مدّعای خود در باب دوری ارامنه از جنگ و قیام و دخیل بودن مداخلات خارجی در حرکات بخش هایی از مردم ارمنی اقامه کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.01.21 21:52]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 7

      محمّدعلی فروغی برای مؤکّد ساختن سخن خود در بارۀ شرایط جامعۀ ارمنی در کشور عثمانی از کنت دوشوله افسر فرانسوی که سفرهایی به آسیا و ترکستان و عثمانی کرده و گزارش هایی از سفرهای خود نوشته است؛ مطالبی نقل کرده، می نویسد:
      «کُنت دوشوله که یکی از مصنّفین معاصر است و با ارامنه محبّتی ندارد، آنها را متّصف بحیله و تزویر و حسد قلم داده و در شرح مسافرت خود به ارمنستان و کردستان و بین النّهرین می نویسد: ارامنه به واسطه حالت نفاقی که با یکدیگر دارند در آن نواحی هیچ کار مهمّی را نمی توانند به اجماع به انتها برسانند و هر وقت بر ضدّ دولت متّحد شوند، بعضی از همدستان آنها خیانت کرده، کار باقی را خراب می کنند و گویا خودشان هم ملتفت شده اند که نمی توانند به اجماع کارهای مهم را پیش ببرند و به همین جهت در سال 1890 در زمان اغتشاشات آخری ارمنستان هیچ یک از آنها در قیصریه و نه در حوالی آن خود را در طغیان ملّتی داخل نکردند و آن طغیان به کلّی بی حاصل شد، ولی ارامنه خیلی متموّل می باشند و تقریباً تمام تجارت شهری که در آن هستند در دست آنهاست و با دولت عثمانی بخوبی می سازند و از هموطنان کاتولیک خود به مسلمانان نزدیک تر می باشند.» (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 41)
      غرض فروغی در این نقل قول سازش و همسانی نوشته های دوشوله با گفته ها و معتقدات خود وی در باب صلح جویی، عافیت طلبی و نیز نزدیکی ارامنه  با مسلمانان عثمانی و دولت این کشور می باشد که لامحاله روی آوردن اختیاری این قوم به جنگ و شورش را منتفی می گرداند. او با این مقدّمات از خود می پرسد: چه اتّفاقی افتاده که این مردم آرام و اهل سازش، یک مرتبه به خیال یاغی گری افتاده اند و یا چه جنون غیرمترقّبه ای این تجّار ملایم و محاسبین محجوب را به جنگ و اغتشاش واداشته است؟! آیا باید گفت که غفلتاً غیرت ملّتی به حرکت آمده و این ملت کم جمعیّت را که تا به حال به وضع بی قیدی به سر می بردند، چنان به هیجان آورده که به مرگ هم اعتنایی ندارند؟

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.01.21 18:56]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 8

      فروغی با ابراز تردید در باب صداقت نشریّات انگلیس در بارۀ مشکلات مردم ارمنی ساکن در عثمانی و نقل مطالب حزن انگیز از سوی این نشریّات می نویسد:
      « از خود سوال می کردم که این مطالب حزن انگیز جعلی که روزنامه های انگلیسی از هشت سال پیش تا به حال هر روز به اسم صدمات ارامنه طبع می کنند، چه معنی دارد؟ از این رشتۀ غیرمنفصل تهمت های وحشت انگیز که به ارامنه می زنند، چنین معلوم می شود که می خواهند زن های انگلیسی را که آن روزنامه ها را می خوانند متألّم و متأثّر کنند. در میان آرتیکلهایی [مقاله] که من هر روز از این روزنامه ها با کمال حوصله جمع کرده ام، دروغ های غریب و خلاف های واضح دیده ام و اختراعات مسخره آمیز و مخصوصاً تهمت های بزرگ یافته و خوانده ام و همه کس می داند که این عادت روزنامه های انگلیس است.
       بعضی به بدبختی های ارمنستان رقّت و دلسوزی اظهار می کردند و اشعار قدیمی که در زمان جنگ های آزادی یونان گفته شده بود به خاطر می آوردند. ولی این اشعار را به طوری جلوه می دادند مثل این که جدید است و مخصوصاً برای بدبختی های عیسویان مشرق زمین انشاء شده، اما بعضی روزنامه جات انگلیسی دیگر هم بودند که هم قطاران خود را ملامت می کردند که مردم را چرا مسخره کرده و گول می زنند. حتی روزنامه گلوب در ماه ژانویه 1895 اظهار می کرد که این صدمات و اذیت هایی که نسبت به ارامنه می گویند وارد آمده، بزرگترین فریبی بود که تا به حال به مردم انگلیس داده شده است. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 42)
      نویسنده بعد از بیان این بخش از سوء ظنّ فرانسوی ها در باب دلسوزی و رقّت انگلیسی ها به حال ارامنه سخن گفته و به رویۀ احتیاط آمیز آنها در مواجهه با اخبار روزنامه های انگلیسی در بارۀ ارمنیان اشاره می کند و آن را شاهد دیگری برای اثبات دروغ بافی نشریّات انگلیس در باب اوضاع نواحی ارمنی نشین عثمانی قرار می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.01.21 19:48]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 9

      محمّدعلی فروغی با شناختی که از پشت پردۀ تحرّکات سیاسی ـ نظامی ایجاد شده در نواحی ارمنی نشین امپراتوری عثمانی حاصل کرده، آن تحرّکات را «خیمه شب بازی» نامیده؛ می نویسد:
      « در پشت پردۀ این خیمه شب بازی لابد شخصی پنهان است که بازی را می گرداند و مطلب را به جلوه می آورد و جزء مفید مهمّ تحقیق ما هم همین است و اگر ما را تا به آخر همراهی بکنند، معلوم می شود که مفسدین ارمنی را یکی از دول بزرگ مغرب که به این قسم حیله ها عادت دارد؛ تحریک و اضلال کرده است. آن وقت فهمیده می شود که ما متألّم شده ایم از این که ارامنۀ بیچاره آسیا از روی صداقت فریب بعضی محرّکین خارجه را خورده اند و آن تحریض و ترغیب های باخیانت، ایشان را به طغیانی وا داشته که هیچ نتیجه ندارد و سبب هلاک بسیاری از آنها و برگشت اقبال و فقر و پریشانی و اضطراب همه شده است ... اگر ارامنه در باب مقصود از تدابیری که باعث خرابی آنها شده شکّی داشته باشند، ما بدون مضایقه و فروگذاشت، تمام حیله و تزویر مفسدین را برای آنها آشکار می کنیم و مکرّر می گوییم که دوست صادق مآل اندیش ارامنه می باشیم و امروز وضع امور مقتضی شده که به ایشان با کمال دلتنگی بنمایم که نجات دهندگان که دستورالعمل های پلیتیکی از روی غرض و خودخواهی از سواحل رود تیمس برای ایشان می فرستند چه قبیل اشخاص می باشند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 44 ـ 43)
      لحن و ادبیّات فروغی در این بخش کم از یک شخصیّت سیاسی مبارز یا یک کارگزار دولت عثمانی یا یک روشنفکر ملّی و مستقل ایرانی که در نگاه و تحلیل خود منافع ملل شرقی و مسلمان را دستمایۀ نگاه و تحلیل خود قرار می دهد؛ ندارد. او هنوز در دوران جوانی و آرمان گرایی قرار دارد و آلوده فتنه ها و بازی های سیاسی نشده تا بر مبنای آنها در قبال اتّفاقات موضع گیری کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.01.21 20:07]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 10

      فروغی به «قانون مدحت پاشا» در تشکیل مجلس وکلا که به اعتقاد وی تحت تأثیر مداخلات انگلیس تشکیل شده بود؛ اشاره نموده و در بیانی که اعتراض و مخالفت از آن می بارد؛ اضافه می کند:
      « در زمان مدحت پاشابود که دولت انگلیس به استقلال در امور داخله عثمانی مداخله حاصل کرد و حقیقتاً قانون مشهور مدحت پاشا که امروز بدون این که آن را بخوانند، اینقدر در آن گفتگو می کنند، نبود مگر تقلیدی از پارلمنت انگلیس که از روی نادانی در عثمانی قبول شده بود.
      آیا می توان مجلس وکلا در مملکتی ترتیب داد که مسلمان و ارمنی و یونانی و اسرائیلی و کلدانی و قبطی،  یزیدی و غیر آنها از صبح تا شام با هم نزاع می کنند و هر دسته می خواهد فرقه های دیگر را عقب رانده هستی و حقوق آن را رو بخود کند. پس این خیال بی معنی بود و دلیلی نداشت جز میل مفرط مدحت پاشا به دولت و وضع انگلیس چنانکه همه کس بخاطر دارد که مابین او و سر رالیوت سفیر انگلیس در عثمانی چقدر رابطۀ دوستی بوده و در ماه دسامبر 1876 چقدر آن سفیر کوشش کرد که مدحت پاشا را به صدارت برساند.»  (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 47 ـ 46)
      فروغی مدحت پاشا را عنصر نفوذی انگلیس در عثمانی معرّفی می¬کند؛ عاملی که می¬تواند به یاری او به مداخلات خود در عثمانی سر و شکل بهتری دهد:
      « در آن زمان انگلیس مشعوف بود از این که نفوذ بزرگی در عثمانی پیدا کرده و مهیّا شده بود که سررشتۀ پارلمنت عثمانی را که خود دستورالعمل داده، بدست بگیرد و هر چه می خواهد بکند و هیچوقت چنین خطری برای آزادی دولت عثمانی روی نداده بود و وقتی که سلطان با کمال مهارت و ثابت قدمی مقاصد مدحت پاشا و سر رالیوت را به هم زد؛ تمام روزنامه های انگلیس بنای شکوه و شکایت گذاشتند و مثل اینکه صدمه ای به ملّت وارد آمده باشد؛ عزا گرفتند. » (همان، ص 47)
      وی کار سلطان عبدالحمید در لغو تشکیل پارلمان را ستوده و کار او را بر هم زنندۀ دسیسۀ انگلیس و مدحت پاشا معرّفی می کند. فروغی عقیده دارد سلطان با این کار اشک دشمنان عثمانی و خیال بافان مغرب را جاری نمود و دوباره به همان سیاستی که قرن ها اسباب عظمت و قدرت عثمانی بود، رجوع نموده است. فروغی معتقد بود در عثمانی همان سیاست و فرمول قدیمی، تمام آن مللی را که از حیث نژاد و مذهب و اخلاق اختلاف دارند در تحت تبعیّت سلطان مقتدر محترمی درآورد که هم از حیثیّت قدرت و هم از حیثیّت خانواده بالاتر از این گفتگوها است و همه آنها را به اطاعت وامی دارد. در نظر فروغی در عثمانی اتّحاد ملّتی خیال است و خواب و باید در ملّت تعادل حاصل شود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.01.21 18:44]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 11

      به اعتقاد فروغی کار دولت انگلیس در ایجاد بلوا و شورش در عثمانی جز تلاشی برای کسب منافع مادی و یافتن موقعیّت مناسب در برابر روسیّه و ممانعت از امتیازگیری آن کشور در بسفر و داردانل چیز دیگری نبوده است و بر همین اساس می کوشیده با ایجاد بحران های ساختگی زمینۀ لازم برای مداخله در منطقه را فراهم کند. او با اشاره به نحوۀ عمل دولت انگلیس در این باره می نویسد:
      « ما نمی گوییم که وزارت خارجه انگلیس خود در تهیه اغتشاشات آسیا مداخله دارد و شخصاً تفنگ های مارتینی را از بنادر لندن به طرابوزان یا جدّه می فرستد. دولت انگلیس این قدر نادان نیست که خود از این قبیل کارها بکند و سفیر ملکۀ ویکتوریا، سرفیلیپ کری، همیشه مفسدین انگلیسی ـ ارمنی یا انگلیسی ـ عربی را مذمّت می کند، ولی در لندن جماعتی از خیال بافان انگلیس هستند که این کارهای مقدّماتی را می کنند. وقایع و اغتشاشات را به نحوی ترتیب می دهند و برای یاغیان اسباب فراهم می آورند که مقاصدشان را انجام دهند، چنانکه اسباب قتل و غارت اسکندریّه همین قسم فراهم آمد و اغتشاش کرِت و ارمنستان و عربستان هم به همین وسائل بود و در مقدونیّه هم به همین واسطه اغتشاش جدیدی می خواهد بروز بکند.
      این جماعت معاونین وزارت خارجه می باشند و قیل و قال ها و موعظه ها و نوشته ها و انجمن ها و سایر کارهای لازمه را آنها می کنند و حال آن که دولت انگلیس با امنیّت خاطر منتظر موقع خوشی است که ثمر و حاصل این انقلابات را بردارد و فایده ای که برای پلیتیک دولت خود می خواهد، ببرد. چون آسیای عثمانی را نمی تواند مثل مصر به جسارت و بی حیایی ضمیمه ممالک خود نماید؛ ناچار می خواهد حالت مرض و ضعف و علّتی در آنجا احداث کند، تا خود بتواند پیشتر و پرزورتر مداخله پیدا کند و آخرالامر در آن نواحی حالت حامی بهم رساند و مثل طبیبی است که مواظبت مرض را پیش از مریض می کند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 49 ـ 48)
      در اینجا هم مشاهده می شود فروغی بر پایۀ دور بودن از اغراض خائنانۀ سیاسی دوران جوانی، در کمال صداقت به ریزه کاری ها و موذی گری ها و تقسیم کارها در ترتیبات سیاسی دولت انگلستان اشاره کرده و همۀ اغتشاشات سرزمین های اقماری عثمانی را نتیجۀ مداخلات و فتنه انگیزی های دولت انگلستان می داند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.01.21 19:17]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 12

      محمّدعلی فروغی سال 1888 میلادی را سرآغاز جدی تر شدن طرح مسئلۀ ارامنه در میان مقامات انگلیسی و ارباب نشریات در این کشور دانسته؛ می نویسد:
      « ابتدای گفتگوی ارامنه در سال 1888 شد و از آن زمان روزنامه های دیلی کرنیکل و استندارد و پال مال گازت ارتیکل [مقاله]های حزن انگیز طبع می کردند و همه قسم ظلم و ستم در حق ارامنه به عثمانی ها نسبت می دادند. در آن وقت از اکراد هنوز صحبتی نبود و مخصوصاً مباشرین دولت عثمانی منظور نظر بودند. از ابتدای سال 1889 مسئله ارامنه مطرح گفتگو شده و از غرایب این که این مسئله که بعدها به کلی مطرح گفتگوی آزادی طلبان بود، ابتدا از میان دوایر کُنزِواتُرها [محافظه کاران] بروز کرد.
      روزنامه های لندن به شدّت طرف ارامنه مظلوم معذّب را گرفته؛ آزادی دولتی برای آنها درخواست می کردند و همان اوقات هم کامل پاشا را به مورد تمجید و تحسین درآوردند و میل کامل پاشا به دولت انگلیس بر همه کس معلوم است و مشارالیه را مدحت پاشای ثانی لقب دادند و به برقراری قانون 1876 اغوا کردند، زیرا که به عقیدۀ آنها فقط وضع پارلمنت می تواند رفع ظلم عثمانی ها را نسبت به ارامنه بکند، اگر چه من نمی دانم دلیل آن چیست؟ » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 49)
      البتّه مسئلۀ همکاری لایه هایی از جامعۀ ارمنی عثمانی و حتّی ایران با دول اروپایی یا روسیّه به قبل از تاریخ 1888 میلادی برمی گردد. اگر از دور نخست همکاری ارامنه با صلیبیون اروپایی صرف نظر کنیم؛ دور جدید این همکاری های ارامنه با دشمنان ایران و عثمانی در قرن هجدهم آشکار شده بود و بخش هایی از جامعۀ ارمنی به همکاری با روس ها و دول مؤثّر اروپایی علیه ایران وعثمانی پرداخته بودند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.01.21 19:57]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 13

      فروغی در اتّفاقات مربوط به بروز ناآرامی در جزیرۀ کرت هم جانب دولت عثمانی را گرفته و از رفتار دولت انگلیس و تبلیغات نشریّات انگلیسی به نفع عیسویان و علیه مسلمانان عثمانی کرت انتقاد می کند:
      « در همان اوقات اغتشاش جدیدی در جزیره کِرت روی داد و آنجا مسلمانان عیسویان را اذیّت نمی کردند، بلکه عیسویان به مسلمانان ظلم و ستم می نمودند، ولی فرقی نمی کند برای انگلیس بهانه بدست می دهد که کشتی جنگی به کانه که بندر معتبری از آن جزیره است، بفرستد. از ماه اوت سنه 1889 روزنامه های لندن به طور شعف اظهار می داشتند که سلطان، جزیره کِرت را از دست رفته می داند و به هر قسم امتیازی راضی است، ولی این حرفها ثمری نکرده و سلطان عبدالحمید به جای این که جزیره کِرت را رها کند؛ محمود جلال الدین پاشا را به آنجا فرستاد و او شخص کافی و دانا است و دو سال قبل از آن هم فتنۀ [ای] مثل همان فتنه بروز کرده بود؛ او خوابانید. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده،  ص 50)
      برخورد فروغی با پروپاگاندای روزنامه های انگلیسی، بخصوص تحریکات روزنامۀ تایمز در بارۀ وقایع جزیرۀ «کرت» هم در نوع خود جالب است و نشان می دهد او در آن سالها هوادار منافع عثمانی بوده و بر خلاف سنوات بعد تعلّقات نژادی منشأ مواجهۀ فروغی با مسائل عثمانی نبوده است. او می نویسد:
      « آن وقت روزنامۀ تایمس عیسویان کِرت را تحریک بشورش نمود و حال این که آنها مسلمانان را اذیّت می کردند. حتّی این که صدراعظم سالیسبوری در انجمن بومون هال در روز شانزدهم ژوئیه از یاغیان تعریف و تمجید کرد و این خود اسباب تشویق و تحریک بود. پس از آن فتنه شدید گشته و سلطان مجبور شد که دوازده دسته قشون که قریب ده هزار سرباز باشند، به دو قسمت بکرت بفرستد. آنوقت روزنامه تایمس پا را پیشتر گذاشته گفت جزیره کِرت بخوبی می تواند در تحت حمایت انگلیس درآید، چرا که یونان پول لازم دارد و عثمانی ندارد و انگلیس دارد، پس می توان به واسطۀ قرض دادن پول بدولت عثمانی جزیره کِرت را خرید و نگاهداشت. » (همان، صص 51 ـ 50)
      گفتۀ فروغی یک بار دیگر بر مشکلات اقتصادی عثمانی در دهه های پایانی عمر این امپراتوری صحّه گذارده و نشان می دهد که چگونه از این طریق راه رخنۀ غربی ها در عثمانی باز شده و زمینۀ امتیازگیری از جانب آنها را فراهم نموده بود.
      فروغی اضافه می کند که تحقیقات بعدی نشان داده مشکل آفرینی در کرت نتیجۀ اقدامات تحریک آمیز جامعۀ یونانی ارتودکس جزیره بوده، که از نظر نفوس نیز بر مسلمانان برتری داشته اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.01.21 22:04]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 14

      فروغی با نقل گزارش نایب کنسول فرانسه به کنسول فرانسه در شهر کانه کرت گفتۀ خود را مستندسازی هم می کند و می نویسد:
      « در راپرتی که نایب قنسول فرانسه به قنسول کانه فرستاد، اظهار کرده بود که عیسویان ابتدا گلدستۀ مسجد کالیوس و خود مسجد کوبِلی و چندین بنای مذهبی دیگر را خراب کردند. در آژیایُرقی نزدیک رِتیمو مسلمانان را قتل و غارت نمودند و در آبیا به یک دسته فراریان حمله برده، زن های مسلمانان را بی عصمت کردند. پس از آن دهکده ها را آتش زدند و حاصل ها را به باد خرابی داده و هر چه کشت و زرع بود، ضایع نمودند و از قراری که حساب کرده اند شش کرور لیرۀ عثمانی خرابی رساندند. دهاتیان فقیر مسلمانان گروه گروه مهاجرت می کردند و مفسدان طاغی از خرابی خود دست بر نمی داشتند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 52)
      فروغی بعد از این آماری به تفکیک ولایات از تخریب خانه ها، مساجد و مدارس مسلمانان از جانب یونانیان ارتودکس در ولایت های کرت عرضه کرده و در جمع بندی خود از تخریب 6435 خانه، 58 باب مسجد و 37 باب مدرسه مسلمانان در یک دورۀ یک ماهه از سوی مسیحیان یونانی تبار سخن می گوید و سپس با اشاره به وارونه نمایی نشریّات انگلیسی در بارۀ این وقایع اضافه می کند:
      « زمانی که این تعدّیات واقع می شد؛ روزنامه های انگلیس بر مسلمانان و بر دولت عثمانی و حتّی به شخص سلطان حملات سخت می کردند. در انجمن ها و مجالس بعضی یاغیان کِرِت را نشان می دادند و برای اشخاصی که به قول آنها دوچار عصبیّت مسلمانان شده اند؛ پول جمع می کردند و به دوایر پلیتیکی از جانب اهالی کاندی اظهار می کردند که باید دول بزرگ اروپا متّحد شده بر ضدّ دولت عثمانی حمایتی از آنها بکنند و روزنامه های لندن، یونان را تحریک بکاری می کردند که هم برای سعادت و راحت اهل یونان ضرر زیاد داشت و هم برای آرامی اروپا. » (همان، ص 53)
      فروغی بعد از این از تدابیر دولت عثمانی در بازگرداندن نظم به کرت و بازگشت مسلمانان فراری به سر خانه و زندگی خود در این جزیره سخن گفته و مراتب «عقل و محکم کاری» دولت عثمانی در بازگرداندن آرامش به کرت و رفتار واقع بینانه با اهالی مسیحی آن را می ستاید. او حتّی دروغ پراکنی نشریات انگلیسی در باب وقایع جزیرۀ کرت و شکست قوای عثمانی در کرت را هم خاطرنشان کرده و تلویحاً رفتار آنها را مورد تقبیح قرار می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.01.21 19:23]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه

      محمّدعلی فروغی در فصل سوم نوشته های خود می کوشد نشان دهد که ارامنه با وجود صلح طلبی بازیچۀ دولت انگلیس گشته و به قیام علیه دولت عثمانی دست یازیدند. او سخن خود را با اشاره به روابط دوستانه و هم زیستی مسالمت آمیز مسلمانان و ارامنه شروع کرده، می نویسد:
      « روزنامه های انگلیسی ارمنی پیش از این به خوبی شرح داده و من خود گفته ام که ارامنه صلح طلب و بااستعداد و زحمت کش و صرفه جو می باشند و نیز ذکر کرده ام که با نژاد مسلمان به چه سهولت مأنوس می شوند. چنانکه به چشم خود دیده ام که در دهات عثمانی ما بین دهاتیان ارمنی و زارعین عثمانی وفاق و دوستی کاملی موجود است. اغلب اوقات وقتی که مسلمان مأمور خدمات نظامی می شود، یا این که می خواهد حجّ بعمل آرد و به سفر مکّه معظمه رود؛ اهل خانه و اموالش را به ارمنی همسایه اش می سپارد و آن زمانی که من در آناطولی اقامت داشتم، این طور بود. شاید از آن سه وقت تا به حال مفسدین خارجه محرّک خصومت گردیده و آن وفاق را از میانه برداشته باشند.
      غریب تر این که ارامنه به قدری تقلید عثمانی ها را کرده اند که حالا زن و مردشان را در خانه از هم جدا کرده اند و آنها هم اندرونی و بیرونی دارند و غالباً زن های ارمنی سخت تر از مسلمانان روی خود را می پوشانند، پس معلوم می شود که مابین ارامنه خصومت و کینۀ قدیمی نیست و تعدّیات مسلمانان متعصّب نسبت به عیسویان از تصوّرات و خیالات نویسندگان انگلیسی است. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 56)
      فروغی جوان که هنوز زیر بار تعهّدات ماسونی نرفته؛ چه ساده و صمیمانه دیده ها و دریافت های خود را برای خواننده شرح می دهد و از غلبۀ اندیشه های باطل نژادگرایانه و ترکی ستیزانه ای که بعدها مبنا و محرّک اظهارنظرهای ناصواب او گشت در امان است. او ضمن اعتراف به وجود دشواری در زندگی ارامنه، همسانی زندگی ترکان مسلمان عثمانی با ایشان را هم گوشزد می کند:
      « مقصود من این نیست که بگویم دهقانان ارامنه حالشان خوب است و از اجحاف مالیات بگیرها و تعدّیات حکومت محلّی آسوده هستند، بلکه خودم دیده ام که این مردم بیچاره چه رنج ها می کشند و چه حال ضعیف بی استحکامی دارند ... بلی اینها راست است، امّا باید دانست که دهقان مسلمان هم حالش بهتر از ارامنه نیست و همان سختی ها را می بیند و مالیات بگیرها که غالباً ارمنی می باشند؛ همان اجحاف را به ایشان هم می کنند. » (همان، ص56)
      همسانی زندگی مسلمانان با ارامنه یک بار دیگر بر مصنوع بودن و منشأ خارجی داشتن تحرّکات سیاسی ـ نظامی ارامنه در داخلۀ عثمانی گواهی می دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.01.21 19:19]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 16

      محمّدعلی فروغی برای تبیین دقیق شرایط زندگی رضایت بخش ارمنیان در عثمانی، به امتیازات دولتی ارامنۀ عثمانی نسبت به مسلمانان هم گریزی زده، می نویسد:
      « می خواهیم بدانیم مسلمانان چه امتیاز و چه حقوقی دارند که عیسویان ندارند. یک تفاوت بیشتر نیست و آن هم خیر ارامنه است و آن اینست که عثمانیان جوان یکوقتی باید از خانه خود دست بکشند و داخل عسکر عثمانی بشوند و شش سال در قشون موظّف و هشت سال در قشون ردیف بمانند و حال آن که هموطنان ارمنی و یونانی و لاتینی ایشان در سال قریب پنجاه فرانک مالیات به اسم بدل عسکریّه می دهند و از خدمات نظامی معاف شده، آسوده و راحت در مزارع یا در دکاکین خود بسر می برند و این برتری که عیسویان دارند؛ مسلمانان را از جهت ازدیاد جمعیّت و پیدا کردن کار و شغل عقب می اندازد. ولی چاره چیست؟ » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 57)
      فروغی بر نکتۀ مهمی انگشت می گذارد. تبعۀ مسلمان عثمانی علاوه بر محرومیّت از زندگی و اندوختن مال و ازدواج و افزایش نفوس، ضمن بیگاری در قشون عثمانی، متحمّل تلفات نیروهای انسانی هم می گردد و نفع این خدمت نظامی و ایجاد امنیّت در کنار مسلمان ترک عاید ارمنی و آسوری هم می شود. ابن نویسنده با ذکر مزیّت معافیّت ارامنۀ عثمانی از خدمت نظام؛ از دول غربی و انگلیس می پرسد:
      « حال اگر دولت عثمانی این خدمت نظامی را بدون امتیاز نژاد و مذهب به همه جوانان تکلیف می کرد، پس دولت انگلیس و سایر دول مغرب زمین در آن صورت چه می گفتند و چه می کردند؟ شاید بگویند راست است، می شود که عثمانیان حالشان از ارامنه بهتر نباشد و امتیازی نداشته باشند. امّا در باب اکراد چه می گویید که وحشی و خونخوار می باشند و هر روز یک ستون و نیم از روزنامه های انگلیسی پر از ذکر اعمال ناشایستۀ ایشان می شود.
      می گوییم اولاً اکراد این قدر که می گویند بدکار نیستند و بهترین سندی که ما داریم کتابچه ای است موسوم به «اکراد و ارامنه» که «گزیمنه» جزء و عضو مجلس جغرافیایی لندن نوشته و این کتابچه در دوایر پلیتیکی انگلیس اهمیتی پبدا کرده، چونکه گزیمنه خودش در کردستان بوده و در آنجا اقامت داشته است، مخصوصا در همان ناحیه که خیلی مغشوش بوده و در زمانی که بقول روزنامه های انگلیسی قتل و غارت های بزرگ متصل واقع می شده است. » (همان، ص 57)
      ملاحظه می شود که فروغی برای اثبات عادی، بلکه بهتر بودن اوضاع زندگی ارامنه از اتباع ترک و مسلمان و دفاع از حقانیّت دولت عثمانی؛ به نشانه ها و استدلالات گوناگونی متوّسل می شود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.01.21 21:26]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 17

      فروغی بخش هایی از نوشته های «گزیمته» سیّاح انگلیسی در بارۀ اکراد را ذکر می کند؛ آنگاه ضمن اشاره به غارت گری برخی اکراد که در روزگاری ارامنه را مشمول تاراج خود ساخته بودند، به تأمین امنیّت ارامنه در مقابل اکراد از سوی دولت عثمانی اشاره کرده، می نویسد:
      « سابقاً هر خانواده ارمنی باید یکی از رؤسای قبایل را برای خود اختیار کند و مبلغی به او جایزه بدهد که او را از سایر اکراد محفوظ بدارد و حالا از دولت سر دولت عثمانی عیسویان از این حال خفت و خرج زیادی آسوده شده اند، بلکه امروز کار به عکس شده و ارامنه اکراد را می چاپند، زیرا که تجارت و بانکها همه در دست آنهاست. هر چه می خواهند آن صحراگردهای نظربلند را که در حساب پول چندان مهارتی ندارند؛ مغبون می کنند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 59)
      نویسندۀ کتاب «طغیان ارامنه» با اشاره به حضور ارامنه در کارهای تجاری و صرّافی از استثمار جامعۀ مسلمان عثمانی از سوی ارامنه سخن به میان می آورد و تا آنجا پیش می رود که مشکل آفرینی و غارت گری کردها را معلول استثمار ایشان از سوی ارامنه معرّفی می کند:
      « گزیمِنِه می گوید: اگر ارمنی نبود کُرد محتاج می ماند، زیرا که همه کارهای تجارتی و صرّافی و غیره در دست ارامنه است و می توان یقین کرد که در این کارها ارمنی ضرر نمی کند. معلوم است که کُرد بیچاره هم که می بیند این طور او را می چاپند؛ نسبت به این منفعت خورهای خدانشناس متغیّر می شود و اغلب نزاع هائی که روزنامه ها نقل می کرده اند، از این قبیل گفتگوها بوده که سر حساب واقع شده است، ولی نباید چنین فرض کرد که دولت عثمانی همیشه از دست اکراد آسوده بوده است و اگر کسی بگوید که ایشان آلت اجرای احکام سلطان می باشند و به حکومت اطاعت دارند؛ معلوم می شود که به خوبی از حال اکراد آگاه نیست و حقیقت این است که دولت عثمانی خیلی رنج کشید تا از بعضی جهات این صحراگردان متکبر را نرم کند و آن هم از روی قاعده و قانون این کار را نتوانست بکند، بلکه دسته های متهّور آنها را در نظام داخل کرد و فوج های بی نظم سواره نظام تشکیل داد و این همان سواران حمیدیّه است که روزنامه های انگلیس این قدر در آن گفتگو کردند. » (همان، ص 60)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.01.21 19:36]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 18

      فروغی از میل انگلیس برای تشکیل یک دولت ارمنی حرف شنو و تحت حمایت انگلیس در نواحی شرقی عثمانی سخن به میان آورده، می نویسد:
      « پلیتیک دان های ماوراء مانش (انگلیس) که خود را داخل کارهای مشرق زمین می کنند و از ایجاد دولت ارمنیه که در تحت حمایت انگلیس باشد، گفتگو می نمایند، گویا فراموش کرده اند یا نمی دانند که مالکین حقیقی ولایت اکراد می باشند، چون که اولاً بومی آنجا است و ثانیاً عددشان هم در آنجا بیشتر است. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص61)
      باید توجّه داشت هدف فروغی برجسته ساختن حضور مسلمانان در آناتولی شرقی و غلبۀ نفوس ایشان نسبت به ارامنه در شرق عثمانی است و گر نه شرق آناتولی از قدیم الایّام مسکن ترکان بوده و عشایر کوچرو هم در برخی مناطق؛ بخصوص ارتفاعات می زیسته اند. این را هم نباید از نظر دور داشت که فروغی در این نوشته تا حدودی به اکراد اظهار علاقه می کند.
      وی برای آنکه گفتۀ خود در باب اطلاق «کردستان» به نواحی شرقی آناتولی در مقابل «ارمنستان» نامیدن آن از سوی نشریات اروپایی را به درجۀ قبول نزدیک سازد؛ آماری از جمعیّت کرد و ارمنی دوازده ولایت: آدانا، حلب، انگوریّه، بیتلیس، دیاربکر، ارزنه الرّوم، گونیه، معموره العزیر، موصل، سیواس، طرابوزان و وان از نواحی شرقی آناتولی به نقل از فردی موسوم به مسیو «وتیال کوپنه» نیز می آورد و با استناد بر نوشته های این فرد می کوشد غلبۀ جمعیّتی اکراد بر ارامنه در منطقۀ مورد اشاره را تثبیت کند.
      با وجود ادّعای فروغی، آمار ارائه شده از سوی او به جز ولایت آدانا مبهم بوده و خواننده را سردرگم می سازد. او در بیان جمعیّت آدانا به نقل از «وتیال کوپنه» کل جمعیّت آن را 403430 نفر برشمرده و از آن جمع 158000 نفر را مسلمان کرد و 97405 نفر را ارمنی معرّفی می کند و در باب هویّت و قومیّت باقی ماندۀ 174980 نفر از لفظ مبهم «سایرین» استفاده می کند. در اعلام جمعیّت یازده ولایت دیگر هم دیگر از کرد خبری نیست و او جمعیّت نواحی مورد اشاره را به «مسلمان»، «ارمنی» و «سایرین» تقسیم می کند و در عمل نقل قولی که قرار بود غلبۀ جمعیّتی کرد را در نواحی مورد اشارۀ او نشان دهد، مطلبی مغایر با خواستۀ فروغی را مورد تأیید قرار می دهد.
      فروغی علاوه بر استناد به نوشته های «کوپنه» در بارۀ ترکیب جمعیّتی میانه و شرق آناتولی، آمارهای دیگری به نقل از «گزیمنه» هم نقل می کند. او در این نقل قول با ذکر جمعیّت ترک، عرب، کرد، ارمنی، گرجی، کلدانی، قبطی، یزیدی و دیگران نشان می دهد که ارامنه در این نواحی جز یک اقلیّت کوچک چیز دیگری نبوده اند. آمار مورد اشاره ضمن نشان دادن اکثریّت قاطع ترکان در عثمانی، از اندک بودن جمعیّت ارمنی در برابر دیگر اقوام و پیروان دیگر مذاهب حکایت دارد. (رک. همان صص 66 ـ 65)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.01.21 20:53]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 19

      اظهار نظر خود محمّدعلی فروغی در بارۀ ترکیب جمعیّتی برخی نواحی ارمنی نشین از جهاتی جالب است. نشریات انگلیسی خواهان تشکیل دولت ارمنی در بخش هایی از شرق عثمانی هستند، در حالی که بنابر آمار ارائه شده از سوی فروغی در هفت ولایت طرابوزان، سیواس، ازرنه الروم، انگوریه، وان، دیار بکر و بیتلیس ارامنه در اقلیّت کامل به سر می برند. فروغی آمار جمعیّتی این نواحی را به تفکیک دین و زبان بیان کرده و در پایان اضافه می کند:
      « مسلمانان یازده قسمت از پانزده قسمت جمعیت آن ولایات و عیسویان چهار قسمت از پانزده قسمت می باشند و از این عیسویان هم ارمنی، گرجی که همه حرف ها سر آنهاست؛ دو قسمت از پانزده قسمت است. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 66 ـ 65)
      فروغی بعد از ذکر این آمارهای جمعیّتی نواحی شرقی عثمانی، ضمن اظهار شگفتی از توقّع انگلیس برای تشکیل دولت ارمنی در این نواحی با وجود در اقلیّت بودن ارامنه، نتیجه می گیرد:
      « عجب از دولت ارمنیّه است؛ یعنی، خود ارامنه که باید بر سایرین تحکّم داشته باشند؛ سدس تمام جمعیت آن دولت نمیشود و معلوم است که اگر چنین کاری بشود، یک رشته نزاع ها و دعواها و جنگ های قشنگ کوچک را باید مترصّد باشیم، مثل این که فرض کنیم دولتی در فرانسه تشکیل داده شود که فرانسویان آن دوازده کرور و انگلیسی و آلمان آن شصت کرور باشد. این اشتباهات و خبط هایی که پلیتیک دان ها می کنند، نتیجۀ این است که خاصیت اعداد را فراموش می کنند یا نمی دانند. » (همان، صص 67 ـ 66)
      محتملاً فروغی از یک نکته غافل بوده است. او به حق با تشکیل دولت ارمنی در منطقه ای که ارامنه در آن یک ششم جمعیّت را تشکیل می دهند؛ مخالفت می کند و تشکیل چنین دولتی را به خاطر حضور اکثریّت قاطع مسلمانان در این نواحی ناممکن می داند، لیکن گذشت زمان و اتّفاقاتی که در ایروان و مضافات آن، جمهوری آذربایجان و نواحی غربی آذربایجان ایران رخ داد؛ معلوم کرد که از نظر ارامنه و حامیان ایشان اکثریّت داشتن ترک یا مسلمان در مناطق مورد ادّعای آنها مشکل مهمّی نیست و می توان با قتل عام هایی که با خونسردی تمام انجام می گیرد، مردم ترک را به دیار نیستی فرستاد و بقیه السّیف را به گریز و مهاجرت واداشت، تا در اندک زمانی ترکیب جمعیّتی به نفع ارمنی تغییر کند.
      فروغی در دهه های بعدی این اتّفاقات را به چشم خود دید، امّا افسوس که او دیگر آن فروغی جوان نبود و با یک دگردیسی اساسی در اندیشه و سیاست به مخالف، بلکه دشمن ترک و عثمانی و ترکیّه و حتّی ترکان هم وطن خود تبدیل گشته و همه چیز را از دریچۀ منافع نژاد آریایی می نگریست و مورد تحلیل قرار می داد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.01.21 22:02]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 20

      فروغی ضمن تأکید بر مشکل آفرینی دول اروپایی برای عثمانی و ترغیب ارامنه به طغیان علیه عثمانی؛ نقش خائنین و عوامل داخلی در پیشبرد مقاصد اروپاییان در این کشور را هم خاطر نشان می¬کند:
      « از زمان عهدنامه برلن تا به حال انگلیس ها ارامنه آسیا را تطمیع می کنند و به خیال بنای دولت ارمنیّه و آزادی ملت می اندازند و در همان زمان هم دو نفر مأمور مذهبی که برانگیخته نوبارپاشا بودند به کنگرۀ سفرای هفت دولت بزرگ که در سیزدهم ژون 1878 منعقد شد؛ اظهار کردند که باید دولت ارمنیّه تشکیل داد، که تقریباً عبارت از همان ولایاتی است که در فوق اسم بردیم و آن دولت یک نفر حاکم کل ارمنی داشته باشد و او در تعیین عمّال و انتخاب اجزای دارالشوری و ترکیب قشون و غیره مختار باشد. خلاصه مقصودشان این بود که اقتدار مطلقی به ارامنه داده شود؛ یعنی، بیش از هفت کرور مسلمان را مطیع هشتصد هزار ارمنی کنند و حاکم کلی هم که از پیش معیّن کرده بودند نوبارپاشا بود و می گفت که کم کم اسم حاکم بدل به شاه خواهدشد و به این امید سلطنت و خیال هوائی است که نوبارپاشا خود را آلت کار دولت انگلیس در مشرق قرار داده و هر چه آن دولت بخواهد او با کمال اطاعت مجری می دارد و به این جهت است که مصر را هم به انگلیس ها واگذاشته و امروز هم با وجود مقاومت و وطن خواهی، خدیو جوان باز اسباب تبعیت و انقیاد دره نیل را برای دولت انگلیس فراهم می آورد. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 67)
      به احتمال بسیار اروپاییان؛ بخصوص انگلیس قصد داشته اند با استفاده از قدرت طلبی نوبارپاشا و امثال او و طبع مستعد ایشان برای خیانت؛ مقدّمات تجزیۀ کامل عثمانی و تشکیل دول کوچک و مطیع را فراهم سازند. نقش امثال نوبارپاشا در بخش اصلی خاک عثمانی کمابیش همان نقشی می توانست باشد که برخی شیوخ و خاندان های عربی در نواحی عرب نشین ایفا کردند و ضمن کمک به تجزیۀ عثمانی؛ خود نیز به کشورهایی ضعیف و اطاعت پذیر در برابر انگلیس بدل گشتند و در سایۀ همین طرّاحی؛ صد سال است که غرب خیال آسوده ای از ناحیۀ حکومت های عربی دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.01.21 19:22]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 21

      فروغی معتقد است بین امر ارامنه با امور مصر نوعی پیوستگی وجود دارد و وقوع مشکل در مصر یا در میان ارامنۀ عثمانی ناشی از عملکرد یا خیانت برخی رجال عثمانی است، رجالی که از اغتشاشات ارامنه به نفع فراموش شدن مصر و از دست رفتن آن استفاده می کردند:
      « مصر را حرص نوبار پاشا در تحت حمایت ملکه ویکتوریا درآورده و فتنه های جدید آناطولی هم برای این است که خیالات را از مصر منصرف سازد و فراموش کنند که انگلیس در آنجا چکار میکند. در کنگره برلن سفرا زیر بار این تکلیف بزرگ نرفتند و به جای تشکیل ارمنستان فصل شصت و یکم عهدنامه را نوشتند که مضمون آن از این قرار است: باب عالی متعهد می شود که بدون تاخیر در ولایاتی که ارامنه ساکن اند اسباب اصلاحات و بهبودی هایی که لازم است فراهم آورد و آنها را از شر اکراد و چراکسه آسوده بدارد و آنچه را هم که در این باب می کند به دولی که در آن کار مداخله دارند اطلاع بدهد.» (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، صص 68 ـ 67)
      فروغی از اجتماع محرّکین ارامنه در ژنو برای توطئه چینی علیه دولت و کشور عثمانی هم سخن به میان آورده، می نویسد:
      « در همین اواخر عثمان بیک در یکی از روزنامه های آلمانی حمایت نمود و منتشر کرد که در ماه سپتامبر 1887 در شهر ژنو از شهرهای سوئیس بزرگان ارامنه انجمن کردند و عبارت بودند از نوبار پاشا و لُریس ملیکُف و تیکران پاشا و برگُس. نوبار پاشا که از لندن آمده وعده می داد که انگلیس ها که با او دوست بودند به ایشان کمک خواهندکرد و آن وقت مصمّم شدند که محرّکین به آناطولی بفرستند، که اسباب فساد و فتنه را فراهم آورند، تا دولت انگلیس که مواظب اجرای فصل شصت و یکم عهدنامه برلن بود بتواند مداخله پیدا کند. نیز قرار دادند که بعضی روزنامه های انگلیسی هم این فتنه ها را امداد کنند و بعضی مأمورین پرتستانی هم به آسیای صغیر بفرستند. » (همان، ص 68)
      در قرون جدید و معاصر به طور معمول دولی چون ایران و عثمانی از مذاکره با طرف های غربی نفعی نبرده اند و گاه مذاکرات سیاسی در نقش عامل مکمّل در جهت افزایش مشکلات ایران یا عثمانی عمل کرده است. عثمانی در میدان دیپلماتیک نتیجه ای حاصل نکرد و از دخیل نمودن دول غربی در امور داخلی خود جز جری شدن کشورهای غربی و ارمنیان حاصلی به دست نیاورد. مشکلات آن روز عثمانی اساسی تر از آن بود که با وام یا برخی کمک های مالی دشمنان آن کشور حل شود، همان گونه که حل هم نشد و امپراتوری عثمانی را به اضمحلال کشاند و اگر همّت و ارادۀ مردم و برخی رجال سیاسی ـ نظامی آن کشور نبود؛ تتمۀ آن امپراتوری معظم هم تکه پاره می شد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.02.21 18:41]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 22

      سوءظنّ محمّدعلی فروغی نسبت به فعالیت تشکیلات میسیونری در عثمانی نیز نشانۀ دیگری از نگاه صاف و بی غل و غش او در زمان برخورداری از آزادگی فطری دوران جوانی است؛ دورانی که او هنوز به اختیار خود زنجیرهای وابستگی را بر دست و پای خود نتنیده بود و وقایع را نه از دریچۀ نژادی و زبانی، بلکه از دریچۀ واقع بینی تحلیل می کرد. او در بارۀ مأموریّت اصلی مبلّغان پروتستانی در عثمانی عقیده دارد:
      « همه کس می داند که مأمورین پرتستانی در هر جا اصل مأموریتشان این است که مّمدکار پلیتیکی و دیپلوماتیکی وزارت خارجه انگلیس باشند. چنانکه در این سال های آخر دیده می شود که ارامنه آسیای عثمانی خیلی به دست این کشیش ها تغییر مذهب داده اند و این تغییر مذهب مخصوصاً در ارامنه بود و یونانی ها و ژاکوبیت ها و شامی ها چندان اعتنایی نداشته اند، ولی عدد ارامنه پرتستانی شده به سرعت زیاد شده به شصت هزار نفر رسید و برای نیل این مقصود کشیش های مأمور به ارامنه ساده لوح اظهار می داشتند که دولت انگلیس همه پروتستانی های روی زمین را حمایت می کند و اگر ایشان هم پرتستانی بشوند، می توانند از شرّ تعدّی عثمانیان و مالیات بگیرها آسوده شوند. این وسایل برای تبدیل مذهب خیلی مؤثر است ولی چنین به نظر می آید که هنوز آنها را کافی ندانسته اند، زیرا که در انجمن های مذهبی لندن گفتگو کرده اند که هر ارمنی که تبدیل مذهب بدهد؛ کمیته انتشار مذهب پرتستان پنج لیره به او انعام بذل کند و عجب این است که روزنامه های بی احتیاط آشکارا می گویند که کشیش ها به اشخاص جدیدالمذهب بیش از دو لیره نمی دهند و مابقی را در کیسه خود می اندازند و البته این مسئله سبب شوق آنها می شود به اجرای مأموریت خودشان. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 69)
      معلوم نیست چرا دولت های ایران و عثمانی با وجود مشکوک بودن اقدامات تبلیغی میسیونرها، در زمانی بسیار طولانی دست این مبلّغان را در سرزمین های خود آزاد گذاردند تا با فراغ بال به فتنه انگیزی های خود استمرار بخشند، استمراری که عثمانی را به جنگ داخلی کشاند و غرب آذربایجان در ایران را گرفتار نسل کشی کرد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.02.21 22:23]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 23

      فروغی ارامنۀ به پروتستان گراییده را منشأ همۀ فتنه ها در نواحی ارمنی نشین عثمانی دانسته، اضافه می کند نشریّات انگلستان با تجمیع همۀ ناامنی ها و نزاع های پیش آمده در حساب ارمنی ستیزی به مظلوم سازی روی آوردند:
      « انتشار فتنه و فساد غالباً از این ارامنه پرتستان بوده و قریب تمام رؤسای یاغیان از این فرقه بوده اند. در ضمن هم روزنامه های انگلیس شروع به غمخواری ارامنه کردند و بر تعدیات و صدماتی که بر آنها وارد می آید گریه و زاری نمودند. روزنامه های متعدد از قبیل دیلی نیوز و دیلی تلگراف و تایمس و استندارد و دیلی کرتیکل و پال مال گازت و منچستر گاردین و گلوب و استار و غیره به میان افتادند و کم کم کار از ناله و زاری به فحش و بدگویی نسبت به عثمانی و سلطان کشید و بنای کارشان بر این بود که هر تقصیر و هر دزدی و هر نزاع محلّی که می شود جمع کنند و به مردم چنین بنمایند که ارامنه بیچاره زیردست مسلمانان وحشی و مخصوصاً اکراد زبون و فقیر و معذّب می باشند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 69)
      فروغی در تدوین رسالۀ «طغیان ارامنه» متّکی بر معلومات حاصل شده از مندرجات نشریّات انگلیسی بوده و به همین دلیل ممکن است چنین تصوبر شود که در اروپا فقط انگلیس با عثمانی سر ناسازگاری داشته است. واقع امر این است که در آن روزگار هم کمابیش همۀ کشورهای اروپایی در برابر عثمانی قد علم کرده بودند و در این میان کشورهای مؤثّر اروپا از قبیل انگلیس، آلمان یا فرانسه تنها نقش پیشتاز و رهبری کننده را علیه عثمانی بازی می کرده اند.
      نویسنده معتقد است هیچ حاکمی به اندازۀ سلطان عبدالحمید مورد حملۀ و اهانت نشریّات انگلیسی قرار نگرفته است:
      « اگر روزنامه های انگلیسی را از هشت سال پیش از این تا به حال نگاه بکنیم، می بینیم که هیچ سلطانی نیست که در اروپا بیش از سلطان عثمانی طرف طعن و لعن و فحش و بدگویی شده باشد، چه در امور پلیتیکی و چه در امور شخصی و این فحش ها و جسارت ها به قدری از راه غرض و طویل و عریض و بی معنی است که خواننده خسته می شود و بخصوص وقتی که خیال بکند که سلطان عبدالحمید چقدر ملایم و عاقل و پرکار است. » (همان، ص 70)
      در روزگار کنونی اروپا به همان فضا و همان اتّحاد نامبارک علیه ترکیّه به عنوان جانشین عثمانی رجوع کرده است. تا چند دهۀ پیش که ترکیّه به مانند امروز قدرتمند نبود؛ حملات علیه این کشور هم کمتر بود، امّا اکنون که قدرت یافته؛ به سان قرن نوزدهم اکثریّت قاطع کشورهای اروپایی در برابر ترکیّه شمشیر را از رو بسته اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.02.21 20:31]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 24

      محمّدعلی فروغی از وجود تشکیلاتی با عنوان «انجمن ارامنه» در انگلستان خبر می دهد که هدف آن سازماندهی فعالیت ارامنه علیه عثمانی می باشد. او شهر لندن را مرکز انتشار طغیان علیه عثمانی معرّفی کرده، می نویسد:
      « مرکز اصلی انتشار طغیان ارامنه انجمنی بوده است که در لندن به اسم ارامنه برقرار شده و بعدها به اسم با مسمّای (شرکت انگلیسی ارمنی) موسوم گردیده است. این انجمن سیزده سال قبل در لندن بر پا شد بعد از مطالبی که قِرابِد آگوپیان و میغردیکُت پورتوکالیان طبع کردند و این پورتوکالیان همان است که در ایران رئیس مدرسه ارامنه هفتوان او را تشویق کرده بعدها در مارسیل روزنامه (ارمنستان) را دایر کرد. پس در لندن انجمنی مرکب از دوازده نفر تشکیل یافت و به زودی لُردهای انگلیسی و بعضی اجزای پارلمنت و بعضی روزنامه نگاران هم به ایشان ملحق شدند و نیز باید بگوئیم که این انجمن شکلی از اجتماعی می باشد که اسم حقیقی آن انجمن طغیانی انگلیسی عثمانی است، چونکه این اجتماع علاوه بر چند نفر ارمنی از قبیل چرازیان و آگوپیان و بروسالی و سواشلی و تومایان مرکّب است از اشخاص مفسد زیاد دیگر که نه اصلشان و نه خیالشان ارمنی است. از قبیل بعضی مصری هایی که برای نفع انگلیس چند نفر از اهالی شام را که شاکی هم هستند رو به خود کرده اند و مخصوصاً یکی از آنها سلیم فارس است که در سواحل شام و عربستان و مصر خیلی اسباب فتنه و فساد می شود. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 75 ـ 74)
      فروغی به خوبی از مصنوع بودن حرکت ارامنه و تأثیرپذیری آن از سیاست تفرقه افکنی و فتنه انگیزی انگلستان پرده برمی دارد و هویّت عمال داخلی این حرکت در عثمانی را هم افشا می کند. او در بارۀ دیگر اعضای انجمن ارامنه در انگلستان هم می نویسد:
      « دیگر بعضی مباشرین عثمانی که برای ایمن بودن از عدالت عثمانی جلای وطن کرده اند و بعضی عثمانی های گرسنه گدا که خود را هواخواه طغیان عثمانی می خوانند و بعضی مفسدین از اهل کِرِت یا مقدونیه که برای پیدا کردن کار آمده اند و بعضی بی سروپاهای مشرق زمینی که هم ارمنی می شوند و هم اهل کِرِت و اهل شام و اهل مقدونیه، ولی هیچکس اصل و نسب و مذهب آنها را نمی داند و محرّکین و مفسدین حقیقی می باشند که هر وقت حاضرند در هر جای دولت عثمانی باشد فتنه برپا کنند. این اجزای مشرق زمینی در دور جماعتی انگلیسی جمع شده اند که اصل استعداد نزاع در آن جماعت بود و سایرین به کلّی از آن بی بهره، پس ما حق داشتیم که آن اجتماع را شرکت انگلیسی عثمانی نامیدیم. » (همان، ص 75)
      نخبگان ارمنی هیچ گاه نفهمیدند یا نخواستند بفهمند که آنها یک ملّت شرقی هستند و همسایگانی در این سرزمین های شرقی دارند که باید به دور از هر گونه توطئه گری در اندیشۀ زندگی مسالمت آمیز با این همسایگان و هم وطنان حقیقی خویش باشند. آنها وارث یک کج اندیشی تاریخی حداقل از زمان جنگ های صلیبی بودند و نتوانستند زوایای ناصواب رفتار گذشتگان خود را شناخته و در پی اصلاح آن باشند و از تبدیل شدن به آلت دست اروپایی های منفعت گرا بپرهیزند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.02.21 19:17]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 25

      به نوشتۀ فروغی مقامات انگلیسی تنها به طرّاحی و صحنه گردانی مخفیانۀ فعالیت های ضد عثمانی ارمنیان اکتفا نکرده و برخی مقامات رسمی این کشور شخصاً در جلسات منعقدۀ تشکیلات سیاسی نظامی ـ ارمنی شرکت می جسته و رأساً اقدامات این مفسده جویان را هدایت می کردند:
      « از جمله اشخاص انگلیسی که به این انجمن انگلیسی ارمنی امداد نموده اند، یکی اِستِونسُن می باشد که از اجزای پارلمنت و رئیس انجمن است و دیگر آدکین صندوق دار و برایُس از اجزای پارلمنت که در زمان صدارت گلادستون نایب منشی دولتی بود و دیگر دوک دارژیل و دوک وستمنیستر و لُردرندل و لُردکمبرلی و مسترهیتر و شِوان و سرسیتُول و سرجان کِناوی و چانلیک که همه اجزای پارلمنت می باشند. و دیگر رِوِان اِستِفِن گلادستون و مک کُل کشیش و رِوِرِان جان کلیفُرد و غیره می باشند. علاوه بر این پوشیده نیست که خود مسیوگلادستون هم که کینه وی با عثمانیان ظاهر است؛ حمایت این طغیان ارامنه را قبول نموده و این طرح نزاع داخلی را آشکارا تحسین کرده و با وجود کبر سنّ آتشی را که در مشرق زمین رو به اشتعال بود تند و تیز نمود.
      در این چند سال آخر پلیتیک انگلیسی در شرکت با ارامنه چنان وسعت یافت که آنها خود را محو و مجذوب دیدند و به خیال افتادند که از ایشان جدا شوند و دوباره اجتماعی برای ملت و وطن خود بکنند، اما دیری بود دولت انگلیس آنها را مجذوب کرده علاوه بر آن پول هم نداشتند و هر چه به ارامنه دولتمند دنیا اظهار کردند که نفری پنجاه لیره برای این کار بدهند ثمری نبخشید و نتیجه موافق دلخواه نشد. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 76)
      آنچه آمد نوشته و ادّعای یک هویّت گرای آذربایجانی معاصر یا یک مورّخ ترکیّه ای نبود، بلکه نوشته های محمّدعلی فروغی بود که عین مطالب را از نشریّات انگلیسی حامی اقدامات سیاسی ـ نظامی ارامنه عثمانی در روزگار خود جمع آوری و تدوین کرده بود. نوشته هایی که دقیقاً نشان می داد اروپایی ها علی الخصوص دولت انگلیس ارامنۀ مستعد خیانت و فریب خوردن را آلت دست خود برای فشار آوردن بر دولت عثمانی و امتیازگیری از آن کشور و بالاتر از آن نابودی عثمانی قرار داده بودند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.02.21 21:17]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 26

      اعضای انجمن انگلیسی ـ ارمنی علاوه بر طرّاحی اقدامات سیاسی ـ نظامی، لازم می بینند در زمینۀ مهندسی اذهان ارمنیان و نیز مردم مصر هم فعالیت کرده و تصویر خشن و غیرقابل تحمّلی از دولت عثمانی در اذهان مردم این ناحیه پدید آورده و آنها را به حمایت از اقدامات خود و حسن ظن نسبت به انگلیس وادار کنند. فروغی در این باره می نویسد::
      « همه این مطالبی که بر ضدّ دولت عثمانی طبع شده و این سال های آخر اروپا را پُر کرده از این انجمن مختلف الاجزا ناشی شده و روزنامه موسوم به «عثمانی آزاد» که در سال 1892 بر پا شد و مقصود ظاهری آن این بود که قانون سنه 1876 را که انگلیس برای توقیف آن عزا گرفته، دوباره معمول بدارد، نیز کار این انجمن بود. همچنین از آنجاست که گاه گاه مطالبی بروز می کند که سلیم فارس به واسطه آنها می خواهد اعراب را بر عثمانیان بشوراند و با قدرت خلافت سلطان منازعه کند و این از برای انگلیس ها خیلی مفید است، چرا که می خواهند هر طور بشود و باشد رابطۀ مصر با عثمانی را قطع کنند و در قاهره خلیفه متمکّن سازند که در تحت تبعیّت خودشان باشد و نیز از آن انجمن است که روزنامه کوچکی ترکی موسوم به «حرّیت» بیرون می آید و مدیر آن مأمور است مقاصد سلیم فارس را انتشار دهد و یک روزنامه عربی و انگلیسی دیگر موسوم به «مشیر» که شخصی موسوم به سِرکیس در اسکندریّه طبع می کند و او مأمور است که دولت عثمانی را در نظر مصریان خفیف و حقیر کند و دولت انگلیس را جلوه و نمایش دهد و همچنین مبلغی مطبوعات دیگر که هر چند گاه ظاهر می شود گاه با حالت افسردگی گاه با حالت غضب و دوباره خاموش می شود. » ( صص 77 ـ 76)
      نشریات در آن روزگار نقش مؤثّری در شکل دادن به افکار مردم داشته اند. باورپذیری مردم عادی نسبت به مطالب مندرج در نشریّات و پایین بودن درجۀ نقد و تحلیل مطالب نشریات نیز کار اصحاب مطبوعات را در چهت پیشبرد مقاصدشان تسهیل می کرده و به ایجاد باورهای جدید، عمقی و ادامه دار در اذهان مردم یاری می رسانده است. دولت انگلیس و اتباع خائن عثمانی نیز با وقوف بر این امر، برای رسیدن به اهداف خود دستی در قلم و مطبوعات هم داشته اند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.02.21 19:44]
✳️ محمّدعلی فروغی و مسئلۀ ارامنه 27

      فروغی تشکیل حزب ارمنی هینچاک و نشریۀ مرتبط با آن را هم از نظر دور نمی دارد و می نویسد:
      « احتمال می رود که اگر انجمن هینچاک که وضع یاغیگری آن سخت تر و مؤثرتر است به همدستی انجمن انگلیسی ارمنی نیامده بود. این انجمن اخیر کارش تمام به حرف و نقل و فحش دادن از دور و گریه و زاری بیهوده می گذشت، ولی در سال 1887 بعضی آنارشیست های ارمنی مثل رویان هان آزادیان ملقب به کامبورونیگان، ماگاوُوریان و هامایاک کوشبازیان در خانه در محلّه ها ولاپان در تفلیس در خفیه انجمنی به شکل انجمن های نهیلیست روس تشکیل دادند موسوم به هینچاک و قرار دادند روزنامه هم به این اسم طبع کنند و اداره آن روزنامه را هم به شخصی موسوم به نازاربِکیان لئون محوّل کردند که از سوییس به تفلیس آمده بود و دوباره به ژِنِو رفته شروع به طبع آن روزنامه شورشی کرد و بعدها آن روزنامه را به آتن پایتخت یونان برد که آسان تر بتواند آن رادر عثمانی نفوذ بدهد. از آتِن هم نفی شد و مدیران آن به لندن آمدند و روزنامه معتبر طغیانی خود را دوباره بر پا کردند. » (طغیان ارامنه، محمّدعلی فروغی، به اهتمام دکتر توحید ملک زاده، ص 77)
      وی جدا از این مسئله به اهداف این حزب یا آن گونه که خود می گوید «انجمن هینچاک» هم اشاره کرده؛ می گوید:
      « برای این که مقصود انجمن هینچاک را به خوبی بنمائیم؛ بهتر آن است بعضی مطالب را که در ازمنه مختلفه در ژِنِو یا در لندن طبع کرد؛ تحت اللفظ ترجمه کنیم:
      اولاً یک کتابچه در لندن در سال 1889 طبع کرده و آن منقسم به دو قسم است. یکی کوران نُود (مجرای جدید) و دیگری لِتراُو وِرت (نامه مفتوح) نام دارد. اینک بعضی مطالب از آن استخراج کرده مینگاریم:
در صفحۀ نوزدهم آن کتابچه مسطور است:
      بدیهی است که ما آنارشیست می باشیم و قصد مهمی داریم که در دفاتر ما ضبط است و آن این است که می خواهیم در آناطولی آنارشی بپا کنیم. قصد اصلی ما این است و برای نیل به این کار خیال کرده ایم که در آناطولی حکومت ملّتی آزادی تشکیل دهیم و بعضی فتنه های بلافاصله برپا نمائیم برای این که آزادی پلیتیکی حاصل نمائیم.
      ... از اینجا معلوم می شود که مفسدین ارامنه به چه سرعت راه پیموده اند. » (همان، صص 78 ـ 77)
      قصد فروغی در این بخش تبیین آنارشیسم مورد نظر ارامنۀ تندرو در نواحی شرقی عثمانی است، که می کوشند در تحت اداره و رهبری هینچاک به انجام آن بپردازند. وی اعضای حزب هینچاک را مفسدین می نامد که حاکی از موضع فروغی در قبال سردمداران اقدامات سیاسی ـ نظامی ارامنه در عثمانی می باشد.
      هینچاک برای استقلال نواحی ارمنی نشین تشکیل یافته و متمایل به سوسیالیسم بود. این حزب برای پیشبرد اهداف خود، ترور و ایجاد وحشت را هم مجاز می شمرد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 1

بیلدیریش, [26.11.20 20:40]
🔹 سلام
اعضای محترم کانال بیلدیریش

      با توجه به اینکه مطالب مربوط به بررسی ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان مسلمان منطقه به پایان رسیده است, به یاری خداوند متعال از فردا کانال بیلدیریش به روال عادی فعالیت خود رجوع کرده و مرور سابقه رفتار و مواجهه ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایران دوران جدید و معاصر با آذربایجان و زبان ترکی و موضوعات مرتبط به این مباحث را پی خواهد گرفت.
      خدا را شاکریم که نبرد دولت و ملت آذربایجان با اشغالگران ارمنی به سرانجام خوشی ختم شد و قریب هشتاد درصد نواحی اشغالی تحت حاکمیت دولت آذربایجان قرار گرفت.
      نبرد قهرمانانه ارتش آذربایجان علاوه بر نجات اراضی اشغالی, موجب تقویت روحیه و بالا رفتن قدرت و اعتماد به نفس ملت آذربایجان, بلکه جامعه ترک گردید و اردوگاه ترک بعد از یک قرن تحمل ضعف و نا به سامانی کمر راست کرده و چشم انداز بسیار مناسب و روشنی در برابر نگاه های خسته و ناامید ترکان جهان ترسیم کرد.
      انشاءالله باقیمانده اراضی قره باغ نیز با تدابیر سیاسی و نظامی دولت آذربایجان به زودی به قلمرو جمهوری آذربایجان ملحق شده و این درد کهنه و مزمن آذربایجان به تمامی حل و فصل خواهدشد.
      بسیار خوشحالم مطالبی که در گذشته برای تبیین سیر تاریخی رفتار ارامنه علیه آذربایجان و جامعه ترک تدوین کرده و فرصت انتشار آن را نیافته بودم, به میمنت آغار عملیات نظامی ارتش آذربایجان و پیروزی مترتب بر آن, فرصت و امکان مناسبی برای عرضه پیدا کرد. ارائه مطالب همزمان با این غلبه تاریخی و این دوره درخشان و ماندگار تاریخ آذربایجان یک تقارن شیرین و بی نظیر بود و امیدوارم مطالب تقدیم شده موجبات رضایت خاطر اعضای گرامی کانال بیلدیریش را فراهم کرده باشد.

🔹 آرزومند سلامت و توفیق همیشگی شما دوستان و همراهان عزیز و وفادار هستم.

بیلدیریش, [27.11.20 19:28]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 1

مقدّمه
      اندیشۀ ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز در ایران در عهد قاجار بنیان گذاری شده بود. با وجود حاکمیّت سلسله ای ترک و مردمی اغلب ترک و زبان ترکی که بی هیچ حاشا و انکاری زبان دربار و اردو و اکثریّتی از مردم عادی این کشور بود و حتّی غیرترک ها نیز برای ورود به نظام اداری کشور الزاماً باید ترکی می آموختند؛ طبقه ای از دل نظام اداری و فرهنگی همین حکومت پدید آمده بود، که آشکارا در اثر بی تفاوتی شاه، دربار و مردم عادی بر طبل باستان گرایی و فارسی گرایی می کوبیدند.
      وجود مشکلاتی چند به همراه بی توجّهی عمومی دولت و مردم ترک موجب می گردید گروه موصوف به راحتی کار خود را پیش ببرند. محمّدعلی فروغی و تقریباً همۀ ناسیونالیست های نخستین از دل نظام اداری و فرهنگی این حکومت بیرون آمدند و در نهایت به یاری عوامل داخلی و خارجی طومار حکومت قاجار را درنوردیدند.
      فروغی در میان شخصیّت های ملّی گرای ایرانی جایگاه برجسته ای دارد. او گذشته از اینکه در عهد قاجار به لحاظ نظری یکی از عقبه های فکری جریان ناسیونالیست فارسی گرای ایران محسوب می شد، در کسوت یک سیاستمدار نیز نقش انکارناپذیری در دگرگونی نظام سیاسی و تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی ایفا کرد و بعد از آن به اصلی ترین ترسیم کنندۀ ایدئولوژی و برنامه عملیّاتی فرهنگی حکومت پهلوی بدل گشت و با سه نوبت حضور در منصب نخست وزیری، نامدارترین سیاستمدار عصر رضاشاه بود.
      تأثیرات سیاسی، فکری و فرهنگی فروغی در ایران اواخر عصر قاجار و دوران سلطنت رضاشاه بسیار چشمگیر و گسترده بود و از آنجا که در چهرۀ رضاشاه و سلسلۀ پهلوی نقش یک منجی و تجدید کنندۀ حاکمیّت عنصر فارس در ایران می دید؛ با وجود تحمّل غضب شاه، هیچ گاه دست از ستایش و حمایت او برنداشت و حتّی در دشوارترین شرایط سلسلۀ پهلوی به نجات این خاندان و استمرار سلطنت در این دودمان یاری رساند.


✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.11.20 20:35]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 2

شرح حال
      محمّدعلی فروغی معروف به ذکاءالملک دوم، در سال 1254 و به قولی 1256 شمسی در تهران تولّد یافت. پدرش محمّدحسین ملقّب به ذکاءالملک و متخلّص به «فروغی» از ادبا و شعرا و دانشمندان عصر ناصرالدّین شاه بود. او از خدمتگزاران دربار ناصری و یکی از اعضای فراماسونری و در شمار یاران میرزاملکم خان بود.
      میرزامحمّدحسین تحت تأثیر میرزاملکم خان ناظم الدّوله قرار گرفته بود و میرزامحمّدعلی نیز در چنین مکتبی تربیت شد و خود به یکی از برجسته ترین متفکّران غرب گرا و بزرگ فراماسون ایران بدل گردید. (تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته ـ محمّدعلی فروغی، چاپ پنجم، 1386، شمارۀ 2، ص33 ـ به نقل از کتاب: نخست وزیران ایران از مشیرالدّوله تا بختیار، دکترباقر عاقلی، ص 386)
      محمّدعلی فروغی برای نخستین بار به همراه «وثوق الدّوله» و «دبیرالملک» قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایرانیان» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژۀ «فراماسونری» و معادل های فارسی آن، چون «جمعیّت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. (همان، ص 33)
      فروغی در سال 1286 شمسی برابر با 1907 میلادی در سن 32 سالگی از بنیان گذاران لژ «بیداری ایران» بود و بعدها در این لژ به مقام استاد اعظم، با عنوان خاصّ «چراغ دار» نایل آمد. (همان، ص 34، به نقل از کتاب: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج دوم، ص 36)
      به گفتۀ «مهدی بامداد»، جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان ساکن گردید و مسلمان شد. در بارۀ شهرت یهودی الاصل بودن «فروغی ها»، «ملک الشّعرای بهار» شعری دارد که در آغاز سلطنت محمّدرضا پهلوی سروده شده است:
شاها ! کنم از خبث فروغی خبرت
خون می کند این جهود ناکس جگرت
خطبۀ شهی و عزل تو را خواهد خواند
زان گونه که خواند، از برای پدرت (همان، به نقل از دیوان ملک الشّعرای بهار)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.11.20 18:22]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 3

      اعتقاد عمومی به یهودی بودن اجداد فروغی در اشعار عامیانه ای که بخصوص بعد از شهریور 1320 در کوچه و بازار تهران در میان مردم جاری بود؛ هم مؤیّد این ادّعا است. این اشعار نشان می دهند که مردم رهبر واقعی و معرکه گردان اصلی امور کشور را فروغی می دانستند؛ نه رضاشاه یا محمّدرضاشاه. جالب است که در این شعر به جهود بودن اجداد فروغی هم اشاره شده است:
چون به دوران رضاشاه پلید
تازه شد منطق الملک عقیم
لاجرم از پس او بر سر خلق
یک جهود آمد و گردید زعیم
به فروغی نتوان داشت امید
که جهود است و جهود است و لئیم (تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته ـ محمّدعلی فروغی، چاپ پنجم، 1386، شمارۀ 2، صص 45 ـ 44، به نقل از کتاب: زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، ص 884)
      حملات تند رادیو برلین علیه فروغی و اصل و نسب او هم، ریشه در این شناخت مشهور و رایج از فروغی و خاندان او داشت. حبیب یغمایی دستیار محمّدعلی فروغی در کارهای ادبی و انتشاراتی او در اشاره بدین امر می نویسد:
      « در کتاب تاریخ اصفهان نژاد فروغی، پدر بر پدر، تصریح شده که نیاکانش در دربار پادشاهان صفویّه مقامی داشته اند، شاید بعضی از آقایان به خاطر داشته باشند که رادیو برلن چه دشنام های نژادی به او می داد و فروغی اعتنا نمی کرد. » (مقالات فروغی، محمّدعلی فروغی، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، یغما، 1353، ج 1، ص سی و دو)
      در مقدّمه مانند جلد نخست کتاب «مقالات فروغی» بخشی از شرح حال فروغی به قلم خود او مورد اشارت قرار گرفته است. در این بخش خود محمّدعلی فروغی سلسلۀ نسب خود را تا نُه پشت برمی شمارد. این سلسله نسب می تواند تا سیصد سال قبل از دوران حیات فروغی را شامل گردد. در این شجره نامه همۀ اسامی عربی ـ اسلامی بوده و ترکیب آنها از ایرانی بودن؛ این خاندان حکایت می کند. از برخی اسامی مانند: محمّدمهدی (پدربزرگ)، حاجی محمّدرضا، حاجی میرزاکاظم، حاجی میرزاکوچک، حاجی میرزاابوتراب و حتّی حاجی ملا مؤمن هم نشانه های تشیّع قابل استنباط است. با این وجود نه گفته های خود فروغی و نه گفته های مرید وی حبیب یغمایی قابل اعتماد نیستند و برای حصول یقین در بارۀ یهودی نبودن خاندان فروغی، باید به دستاویزهای محکم تری توسّل جست.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.11.20 19:53]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 5

      در سال 1304 با سقوط سلسلۀ قاجار و انتخاب رضاخان توسّط مجلس شورای ملّی به ریاست حکومت موقّت؛ به پیشنهاد سردار سپه، کفالت نخست وزیری بر محمّدعلی فروغی قرار گرفت. پس از تشکیل مجلس مؤسّسان در 15 آذر 1304 و نطق افتتاحیّۀ رضاخان و تغییر مواد 36، 37، 38 و 40 قانون اساسی که به سلطنت سلسلۀ قاجار مربوط می شد؛ سلطنت دائمی ایران به رضا پهلوی و اعقاب ذکور او واگذار شد و رضاشاه در 24 آذر ماه همان سال مراسم سوگند را در مجلس شورای ملّی انجام داد و روز بعد به تخت سلطنت نشست و فروغی به عنوان اوّلین رئیس الوزرای خاندان پهلوی انتخاب  گردید. روز 26 آذر مجلس شورای ملّی به رئیس الوزرائی محمّدعلی فروغی رأی اعتماد داد و همان روز فرمان رضاخان صادر و روز 29 آذر کابینۀ او معرّفی گردید.
      فروغی روز چهارم اردیبهشت سال 1305 شمسی مراسم تاجگذاری رضاشاه را به طرز باشکوهی برگزار نمود و نطقی سراسر تملّق آمیز ایراد کرد. پس از پایان این مأموریّت، مستوفی الممالک که محبوبیّت بیشتری داشت، برای استواری پایه های حکومت پهلوی به رئیس الوزرائی انتخاب شد. فروغی در کابینۀ مستوفی الممالک، وزیر جنگ بود. با استعفای مستوفی الممالک در خرداد 1306 و کنار رفتن فروغی از وزارت جنگ؛ او به سفارت کبرای ایران در ترکیّه منصوب گردید.
      در کابینۀ مخبرالسّلطنه در سال 1306 ابتدا وزیر اقتصاد ملّی و سپس وزیر خارجه شد. پس از استعفای اجباری مخبرالسّلطنه در 22 شهریور 1312 فروغی دوباره به رئیس الوزرائی انتخاب گردید. در آذر ماه 1314 فروغی از رئیس الوزرائی برکنار می گردد و مورد غضب شاه واقع و تا پایان سلطنت رضاشاه خانه نشین می شود. او در روز 5 شهریور 1320 برای سومین بار و اندکی بعد از حملۀ متّفقین به ایران، به دربار احضار و به خاطر روابط حسنه ای که با دولت انگلیس داشت، به رئیس الوزرائی رسید. مأموریّت فروغی در این دوره، انتقال سلطنت از رضاخان به پسرش محمّدرضا بود که با موفقیّت آن را به انجام رسانید. شش ماه بعد کابینۀ او مورد قبول مجلس واقع نگردید و او از ریاست وزرا کناره گیری کرد و مدّتی به وزارت دربار منصوب شد.
      فروغی در جوانی با خواهرزادۀ نظام السّطنه رضاقلی ازدواج کرد. ثمرۀ این ازدواج چهار پسر و دو دختر بود. همسر او در سی سالگی به مرض سل مبتلی شد. او را از فرزندانش جدا کرده و در قلهک در خانه ای اجاره ای سکنی دادند تا تنها پزشک متخصّص سل که پزشک سفارت انگلیس بود، او را مداوا کند. تلاش پزشک معالج به سرانجامی ختم نشد و همسر فروغی در سی سالگی چشم از جهان فروبست. ظاهراً فروغی بعد از فوت همسرش ازدواج نکرد و سال های باقی ماندۀ عمرش به زندگی با فرزندان و سپس تنهایی سپری شد.
      بعد از کنار رفتن از نخست وزیری، مقرّر بود او با سمت سفیرکبیر ایران به آمریکا عزیمت نماید، امّا پیش از انجام این مأموریّت در ششم آذرماه 1321 در سنّ 67 سالگی درگذشت و در ابن بابویه تهران به خاک سپرده شد. فروغی در عصر قاجار و پهلوی در مجموع سه بار ریاست دیوان عالی کشور، سه نوبت نخست وزیر، سه نوبت وزیر جنگ، سه بار وزیر مالیّه، سه نوبت وزیر امور خارجه، یک بار وزیر عدلیّه و یک بار وزیر دربار گردید.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.12.20 19:30]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 5

      بررسی و ارزیابی کارنامۀ فروغی در حوزه های مختلف سیاسی و فرهنگی مجال بیشتری می طلبد و ما در این مختصر تنها به کنکاشی در بخشی از آرای ایشان خواهیم پرداخت. فارسی گرایی و ترکی ستیزی دو لبۀ قیچی ناسیونالیسم معاصر ایران است. در این نحلۀ فکری دو جنبۀ نفی و اثبات به چشم می خورد.
      پیروان این اندیشه بر اساس تعلیمات جامع و مانع معلّمین نخست خود، به ستایش بی پایان از زبان فارسی و تعیین هژمونی آن در فلات ایران و نواحی پیرامونی آن می پردازند و در گوشزد کردن برتری تمدّنی و فرهنگی قوم فارس و نژاد موسوم به آریایی از بیان دقیقه ای فروگذاری نمی کنند.
      به طور معمول در نوشتار و گفتار پیروان این اعتقاد نقطۀ مخالف و متناقضی در اثبات فارسی و قدرت تمدّن سازی قوم پارس به چشم نمی خورد.
      در جنبۀ نفی نیز این گروه به تهاجم همه جانبه ای علیه ترک و زبان ترکی دست می یازند و این گروه قومی را جمعی وحشی، بی تمدّن، بیابان گرد و فاقد فرهنگ معرّفی می کنند. آنها در تکمیل سخن خود در این باب وجود زبان ترکی در ایران را امری ناحق و مخل قلمداد کرده و با صراحت تمام از ضرورت نابودی این زبان در ایران سخن گفته و برای حصول این مقصود استفاده از هر امکان و ابزاری را مباح، بلکه واجب می شمارند.
      محمّدعلی فروغی در جمع پیروان و بالاتر از آن بنیان گذاران این اندیشه قرار دارد که هم در جنبۀ اثباتی و ایجابی؛ یعنی، ستایش از فارسی و هم در جنبۀ سلب و نفی؛ یعنی، بدگویی از ترک و زبان ترکی و بیان وجوب نابودی این زبان ردپاهایی در نوشته ها و گفته های خود برجای گذارده است.
      جدال فروغی با ترک و زبان ترکی جلوه های مختلفی دارد. این جدال گاهی به صورت بدگویی از مراتب بیابانگردی و توحّش این قوم ظاهر می گردد، زمانی در شمایل ضدّتمدّن بودن این قوم خودنمایی می کند، وقتی دیگر ترکان به نداشتن ادبیّات و دانش متّهم می گردند، در موقعی دیگر به صورت بدگویی از عثمانی و ترکی استانبولی ظاهر می گردد، برخی مواقع به صورت منکوب کردن سلسلۀ قاجار خودنمایی می کند و  ... در این نوشته بخش هایی از گفته ها و نوشته های فروغی در موضوع مورد اشاره در معرض دید خوانندگان گرامی قرار می گیرد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.12.20 22:10]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 6

      فروغی خطابه ای با عنوان « نفوذ زبان های بیگانه در فارسی» دارد که آن را در سال 1907 میلادی در مدرسۀ آلیانس فرانسه در تهران ایراد کرده است. او در این خطابه لغات دخیل در زبان فارسی و زبان های منشأ این لغات و علل اجتماعی و فرهنگی ورود آنها را موضوع سخن خود قرار داده است. فروغی نخست از لغات عربی سخن به میان آورده و کثرت لغات وارده از عربی را مورد اشاره قرار می دهد، لکن لحن و بیان او در مواجهه با لغات عربی از نوع برخورد با لغات یک زبان بیگانه نیست. بعد از اشاره به زبان عربی، فروغی سراغ زبان ترکی می رود تا لغات وارده از این زبان به فارسی را مورد اشارت قرار دهد. او در این باره می گوید:
      « اینک از ترکی صحبت می دارم. از قرن چهارم هجری ترک ها شروع به نفوذ و مهاجرت به ایران کردند. در اوّل کار به صورت بنده و محبوسین جنگ و سپس فاتح و مهاجم. تهاجم و استیلای ترک ها که صور متعدّد، در زمانهای مختلف داشت و منتهی به حملۀ مغول گردید؛ در آداب و سنن ما تأثیرات عمیقی بجا گذاشت؛ به حدّی که مشهودتر از عربی است. » (مقالات فروغی، ج 1، صص 83 ـ 82)
      نگاه کلّی فروغی به نحوۀ حضور ترکان در فلات ایران و ماهیّت این قوم همانی است که در نیمۀ دوم قرن سیزدهم شمسی از طرف طلایه داران شووینیسم فارسی در ایران تعریف و تعیین شد و تا روزگار حاضر به عنوان تنها تعریف و تفسیر قابل قبول در محافل دانشگاهی، روشنفکری و دولتی باقی مانده است.
      این تعریف نخستین حضور ترک در ایران را به صورت برده و در بیان برخی از ایشان به عنوان سرباز مزدور و زرخرید معیّن می کند. بعد از آن ترک ها به صورت طوایفی کوچرو وارد فلات ایران شده و به دلایلی چون سلحشوری، توحّش، کثرت اردو و جمعیّت، بر حکومت های ایرانی غلبه کرده و بر مقدّرات ایران حاکم می شوند، لیکن به دلیل نداشتن سابقۀ فرهنگی و کشورداری دست نیاز به سوی ما و وزیران خردمند ما دراز می کنند و وزیران خردمند و بافرهنگ ایرانی به تدریج این بی تمدّن ها را رام و تحت انقیاد و اصول درآورده و در نهایت در خیلی جاها در خود مستهلک می سازند.
      البتّه در برخی جاها هم غفلتی اتّفاق می افتد و زبان ترکی جایگزین زبان ایرانی می شود و تا روزگار ما هم ادامه پیدا می کند و مسئولیّت رفع این غفلت و زدودن این اشتباه از چهرۀ ایران بر عهدۀ ما می افتد، تا ضمن راندن این زبان بیگانه، ترک های ایران را با این اصلاح زبانی به حدّ ایرانی باکیفیّت و درجۀ اوّل ارتقا دهیم!!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.12.20 18:19]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 7

      فروغی در ادامۀ خطابۀ خود در مدرسۀ آلیانس فرانسه در تهران می گوید، ترک ها فاقد تمدّن و ادبیّات بودند. با این وجود تعداد قابل توجّهی کلمه از زبان ایشان داخل فارسی دری گردید:
      « ترک ها تمدّن و ادبیّاتی نداشتند که به ما بدهند؛ معهذا کلماتی از لسان آنها وارد زبان ما شد و به حدّی است که در اینجا به شمارش نمی آید. » (مقالات فروغی، ج 1، ص 83)
      بیشتر نویسندگان شووینیست ضمن اعتراف به وجود کلمات دخیل ترکی در فارسی، می کوشند تعداد آنها را اندک و در حد بشقاب و قاشق و آقا و خانم و تعدادی دیگر، محدود و ناچیز نشان دهند؛ لیکن فروغی این مقدار از واقع بینی بهره دارد، که قابل توجّه بودن واژه های دخیل ترکی در فارسی را بر خلاق اخلاف خود مورد تأکید قرار دهد.
      به طور قطع و یقین معلّمین و مربیّان و مرشدان نسل نخستین ناسیونالیست های فارسی ستا و ترکی ستیز ایرانی چند اصل قطعی و لایتغیّر برای این مریدان حرف شنو و خالی الذّهن معیّن کرده اند و این گروه هم با آموختن و ملکۀ ذهن ساختن آن اصول نسل های بعدی شووینست های وطنی را به پیروی و اعتقاد راسخ بدان اصول فراخوانده اند.
      برتری اندیشۀ ایرانی، برتری دانش و فنّ ایرانی، برتری فرهنگ و تمدّن ایرانی، ترسیم چهرۀ بسیار درخشان از ایران باستان، بالا بودن درجۀ فهم و دینداری ایرانی از دیگر ملل، اعتقاد به قدرت هاضمۀ ایرانی و مستهلک ساختن دیگر اقوام در وجود خود، دشمن اسطوره ای و همیشگی ساختن از ترک، اعتقاد به بی نصیبی مطلق ترک از تمدّن و فرهنگ و ادبیّات یا دیگر مظاهر مدنیّت و چند اصل کلّی دیگر از این نوع؛ از همان یک و نیم قرن پیش به قدری در اذهان گروه مورد اشاره رسوخ کرده که دیگر هیچ کدام از آنها، حتّی تابعین درجۀ دهم آنها هم مطلقاً در بارۀ درستی آن اصول دچار تردید یا خبط نمی شوند.
      آنها هیچ گاه هم از خود نپرسیدند ما با آن همه دانش و فرهنگ و تمدّن و سرزمین های ثروتمند و دوراندیشی خاص ایرانی، چگونه و به طور پیوسته مغلوب این قوم فاقد تمدّن و فرهنگ و ادبیّات گردیده و به قاعدۀ هزار سال در برابر ایشان خم و راست شدیم!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.12.20 18:55]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 8

      بعد از این فروغی تعدادی واژه را به عنوان مثال و نمونه از کلمات ترکی دخیل در فارسی از قبیل «اتابک»، «قلی»، «خان»، «خانم»، «بیگ»، «بیگم» و پسوندهایی از قبیل«باشی« و «چی» را ذکر می کند؛ آنگاه می افزاید:
      « این نکته را باید دانست که از زبان ترکی این گونه لغات که جنبۀ تشریفاتی و افتخاری را داشته؛ وارد فارسی شده و گرنه کلماتی که مبیّن معانی فلسفی و علمی و معنوی باشد، از ترک ها به ما نرسیده است. » (مقالات فروغی، ج 1، ص 83)
      هم زبان های آقای فروغی به عشق عربی به قدری زبانشان را از قواعد و سنن ادب عربی، عربی مآبی و لغات دخیل عربی انباشته بودند، که جایی برای کلمات مبیّن معانی فلسفی و علمی از زبان دیگر باقی نمانده بود. این گروه حتّی تُرک ساکن در فلات ایران را با خود به ته چاه کشاندند و موجب رواج اصطلاحات و لغات عربی در ترکی گشتند و بدین سان جا برای استفاده از کلمات موجود و حتّی یافتن یا ساختن کلمات حاوی معانی علمی، فلسفی، عرفانی و ... در فارسی و ترکی تنگ شد.
      فروغی در این سخنرانی وقتی از تأثیر متقابل زبان ها در یکدیگر سخن گفته و می کوشد ضرورت وام گیری کلمه از زبان های دیگر را باورپذیر سازد، یا برای شکل افراط گونۀ این اتّفاق زبانی نمونه ای بیاورد؛ مثالی جز زبان بی دفاع ترکی و این بار ترکی استانبولی نمی یابد و در نشان دادن وام گیری این زبان از زبان های دیگر می نویسد:
      « ترکی امروز اسلامبول، مخلوطی از ترکی، عربی، فارسی و زبان های مختلف اروپایی است. » (همان، ج 1، ص 88)
      زبان فارسی از لحاظ استخدام لغت از زبان های دیگر شرایطی اسف بارتر و هفته بیجارتر از ترکی استانبولی یا حتّی ترکی آذربایجانی دارد، با این حال پیروان ناسیونالیسم فارسی گرای ایران با روحیّه و اعتماد به نفسی بی بدیل و بدون لحاظ کردن اوضاع زبان خود؛ ترکی را به مدیون بودن به زبان های دیگر متّهم می سازند و از اینکه اوضاع زبان ترکی را در استخدام واژه از دیگر زبان ها، بسیار بدتر از آنچه هست؛ نشان دهند؛ ابایی ندارند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.12.20 18:51]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 9

      فروغی در ضمن اشاره به اصلاحات و تصفیه ها در زبان فارسی سعی می کند اتّهام پیروی از ملل دیگر در اجرای اصلاحات مورد نظر را نفی کند. اگرچه سخن او در اینجا تصریحی بر کشور یا ملّت خاصّی ندارد، لیکن از قرائن سخن او معلوم می گردد که قصد او از ملل دیگر جمهوری ترکیّه است. بیان او در این بخش تلخ، عنادآمیز و توام با حب و بغضی است که خود دو صفحه پیشتر همگان را از چنان حب و بغضی برحذر داشته بود:
      « امیدوارم در این اقدامات ما را به تقلید و پیروی از ملل دیگری که این اواخر به این خیال ها افتاده اند؛ متّهم نسازند؛ چه در نزد ایرانیان فکر حفظ خصوصیّات ملّی و ایرانی بهیچ وجه تازگی ندارد. اگر بعضی ایرانی ها معرب یا فرنگی مآب می شدند؛ بسیاری دیگر غیرت ایرانیّت را به وجه احسن داشته اند و نشانی آن را از عهد فردوسی و ابوریحان بیرونی؛ یعنی، هزار سال پیش تا این زمان می توان ذکر کرد که ایرانی ها وقتی این سوداها را در سر داشتند که ملل دیگر اصلاً معنی ملیّت را نمی فهمیدند؛ منتها اینکه تاکنون قدرت بر حصول این مقصود نداشتیم، حالا به حمدالله توانا شده ایم و امیدوارم پیشرفت نماییم. » (مقالات فروغی، ج 1، ص 192)
      بسیاری از تازه های فکری و فرهنگی و تمدّنی در دورۀ معاصر از طریق همان «ملل دیگر» مورد اشارۀ فروغی به ایران راه یافت. میرزامحمّدخان قزوینی هم فکر و هم دورۀ فروغی برخی از این تازه های زبانی و فرهنگی رایج شده در ایران را «صادرات استانبول» نام گذاری کرده بود. ناسیونالیسم ترکی به معنای امروزی بر ناسیونالیسم فارسی تقدّم زمانی داشت. از همین رو ادّعاهایی از نوع آنچه در صدر سخن فروغی آمده واقعیّت را پنهان نمی سازد.
      از سوی دیگر در زمانی که به ادّعای فروغی فکر حفظ خصوصیّات ملّی و ایرانی جاری بود، حکومت ایرانی از بین رفت؛ زبان پهلوی ایرانی از بین رفت؛ دین ایرانی زرتشتی از بین رفت؛ زبان فارسی با پذیرش هزاران کلمۀ دخیل، وامدار عربی و ترکی گشت؛ سنن و رسوم شاعران عرب در فکر و نگاه شاعران ایرانی جا باز کرد؛ نثرنویسی فارسی تأثیرات بسیاری از نثرنویسی عربی پذیرفت؛ ایرانیان آقای فروغی با ولع تمام آثار پهلوی را به عربی برگرداندند و به شیوۀ اعراب کنیه اختیار کردند و تا حدود زیادی به شعبه ای از قوم عرب بدل شدند. این واقعیّت رخ داده در طی دورۀ اسلامی در ایران بود و بافته های معاصران نمی توانست به قلب واقعیّت یاری رساند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.12.20 19:11]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 10

      رفتار بر اساس قانون یک بام و دو هوا جایگاه رفیعی در اندیشه و عمل ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی دارد. محمّدعلی فروغی هم از این سجیّه برکنار نیست و بر پایۀ همین سیره، او در خطابۀ «حقوق در ایران» که در سال 1315 آن را در دانشکدۀ حقوق ایراد نموده، نمونه ای از این رویّه را در معرض دید قرار داده است.
      او در سخنرانی خود به تشریح روند قانون خواهی در زمان ناصرالدّین شاه می پردازد و از تضییقاتی که در عهد ناصری نسبت به مطالبه کنندگان قانون اعمال می شد؛ سخن می گوید، لیکن از نظر او اوضاع با روی کار آمدن مظفّرالدّین شاه متحوّل می گردد و سختگیری های زمان ناصرالدّین شاه جای خود را به مدارا و تساهل مظفّری می دهد. نوع نگاه و نحوۀ بیان این مسئله از سوی فروغی همچنان نشانگر نگاه کج این سیاستمدار و نویسنده به مسائل کشور و نگاه ترک ستیزانۀ او دارد. او در این باره می نویسد:
      « همین که نوبت سلطنت به مظفّرالدّین شاه رسید، آن پادشاه یا از جهت اینکه ضعیف و بی حال بود، یا واقعاً متجدّد و ترقّی خواه بود، بهر حال آن سختی های زمان ناصرالدّین شاه را سست کرد. » (مقالات فروغی، ج 1، ص 336)
      نویسنده عدم مقاومت مظفّرالدّین شاه در برابر مشروطه خواهی را به ضعیفی و بی حالی یا متجدّد و ترقّی خواه بودن او نسبت می دهد و از این طریق نسبت به مراتب خیرخواهی این سلطان مهربان و مردم دار تردید ایجاد می کند. گویی در نظر فروغی قرار بود مظفّرالدّین شاه در صورت مخالفت با مشروطه شخصاً پاچه و آستین بالا زده و در خیابان های تهران با مشت و لگد مشروطه خواهان را بر سر جای خود بنشاند، لیکن به دلیل ضعف و بی حالی و ناتوانی حاصل از آن ترجیح داده با صدور فرمان مشروطیّت زحمت خود را کم کند!
      در عهد مظفّرالدّین شاه روزنامه نویسی به طرز بی سابقه ای گسترش یافت. مدارس بسیاری تأسیس و راه اندازی شدند. برخی تشکیلات سیاسی و فرهنگی ایجاد شد. مدرسۀ سیاسی تأسیس شد، تا فروغی و پدرش منصب تدریس و ریاست آن را نصیب ببرند. در نقطۀ اوج اقدامات خیر این پادشاه محترم، فرمان مشروطیّت صادر شد، تا یک اتّفاق تاریخی کم نظیر یا بی نظیر در تاریخ ایران رقم بخورد.
      مظفّرالدّین شاه پادشاه قابل احترامی بود و تنها گناه او قاجار بودنش بود. یقیناً در صورت انتساب او به ایرانی های حقیقی آقای فروغی، ناسیونالیست های ایرانی از وی شخصیّتی در حد بزرگ ترین شاهان عالم ترسیم و معرّفی می کردند. این بدگویی فروغی از مظفّرالدّین شاه در حالی رخ می دهد که شخصیّت ترک ستیز و گستاخی چون عبدالله مستوفی بر مراتب شایستگی این شاه قاجاری صحّه می گذارد. او که در جریان سفر مظفّرالدّین شاه به سن پطرزبورگ عضو سفارت ایران در پایتخت روسیّه بود؛ با وجود نیش و کنایه به برخی همراهان هیئت ایرانی؛ مراتب متانت، نزاکت و رفتارهای موقّرانه و مطابق عرف دیپلماتیک آن روز مظفّرالدّین شاه را هنگام استقبال تزار روسیّه از وی می ستاید و با دیدن رفتار مظفّرالدّین شاه احساس شعف می کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.12.20 22:22]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 11

      فروغی که وقایع را بر اساس تقسیم امور به سیاه و سفید و خودی و غیرخودی نگریسته و تحلیل می کند؛ نسبت به سلاطین قاجار نگاهی بیگانه انگار داشته و کینه توزانه و گستاخانه در باب ایشان سخن می گوید. از جمله در تشریح اوضاع مجلس اوّل در دورۀ سلطنت محمّدعلی شاه می نویسد:
      « در دو سه سال اوّل این دورۀ جدید مجلس شورای ملّی و طرفداران آن گرفتار کشمکش با مخالفان بودند و با آنکه اصل مقصود از آن تغییر وضع، استقرار عدالت، تشخیص حقوق و جریان دادن آن بود؛ مجال نشد که در این زمینه کاری صورت بگیرد، تا اینکه سلطنت مفتضح محمّدعلی میرزا خاتمه یافت و دورۀ دوم مجلس شورای ملّی فرا رسید و موقع شد که باصل مطلب؛ یعنی، تأسیس و تثبیت حقوق پرداخته شود. » (مقالات فروغی، ج 1، ص344)
      به نظر می رسد در اینجا فروغی از کاربرد «سلطنت مفتضح محمّدعلی میرزا» بیش از همۀ مطالب دیگری که ذکر می کند؛ خوشحال شده؛ احساس شعف و لذّت می کند. آن از نسبت ضعف و بی حالی دادن به مظفّرالدّین شاه، این از مفتضح خواندن دورۀ سلطنت محمّدعلی شاه و آن یکی دیگر از تاریک خواندن دوران قاجار! فروغی مأموریت نابودی سلسلۀ قاجار و حتّی نابودی آثار بر جای مانده از دوران این سلسله را برای خود مقرّر کرده بود و در این راه با ولع تمام پیش می تاخت.
      این منفی نگری و ستیز در دورۀ رضاشاه به سلاطین قاجار منحصر نمی ماند و به موجب قانون عتیقات که در سال 1309 به تصویب می رسد؛ آثار برجای ماندۀ عصر قاجار جزء آثار ملّی محسوب نمی شوند و در سایۀ همین نگاه است که آثار معماری و فرهنگی عصر قاجار؛ بخصوص در شهرهای آذربایجان هدف دستگاه تخریب حکومت رضاخانی قرار می گیرند. بر طبق قانون مورد اشاره تنها آثار دورۀ زندیّه و ماقبل آن جزء آثار ملّی محسوب گشته و مشمول ثبت، صیانت و مرمّت می گردند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.12.20 18:15]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 12

      در هنگام گفتگو در بارۀ جنگ های ایران و روسیّه محمّدعلی فروغی در نوشته های خود مطالبی در تشریح شکست های ایران در مقابل روسیّه می آورد. این قبیل نوشته ها یک بار دیگر نشان می دهد که فروغی و گروه هم فکران او تاریخ را از پشت عینک نژادگرایی و ترک ستیزی می بینند و تاریخ برای ایشان میدان جنگ بین پاکان پارسی با اهریمنان ترکی است:
      « [ایران] به علل شکست های مذکور قدرت آن را نداشت که آرامش و حکم خود را در ایالات ماوراء قفقاز برقرار و نافذ نماید؛ بخصوص که غالباً ساکنین آن، طوائف چادرنشین و بربر و ترکمن و همگی مردمانی آشوب طلب بودند. » (مقالات فروغی، ج 2، ص28)
      این نوشته هم معیار خوبی از فهم و ادب ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی است. آذربایجان مثل برخی نقاط فلات ایران چادرنشین و بربر نبود؛ روستانشین و شهرنشین و معبر تازه های فنّی، علمی و فرهنگی و خزانۀ اندیشه و کمال برای ایران بود.
      معادل کردن چادرنشینی، بربربودن، ترکمن بودن و آشوب طلب بودن آن هم برای هم وطن و هم کیش تنها می تواند از طبلۀ خباثب و رذالت ملی گرایان وطنی دوران معاصر ایران تراوش کند. آنچه بین ایران و روسیّه گذشت؛ جنگ ایران و روسیّه نبود؛ جنگ آذربایجان و روسیّه بود. آذربایجانی های این سو و آن سوی ارس در این جنگ نابرابر هر آنچه از دستشان برمی آمد؛ انجام دادند، لیکن در مقابل قدرت امپراتوری نوظهور روس بازوی توفیق یاریگر ایشان نشد و بخشی از آذربایجان از دست رفت.
      این نویسنده در این فراز نوشتۀ خود از اراضی از دست رفتۀ آذربایجان در جنگ با روس ها سخن می گوید و معلوم نمی کند مردم ترکمن در کجای واقعه هستند! ترکمنان در آذربایجان ساکن نبودند، تا لازم باشد فروغی به ایشان اشارتی داشته باشد. مهم هم نبود چون غرض ناسزاگویی به ترک و ترکمن بود که حاصل شد!
      این رجالۀ سیاسی که افزون از سی سال در مناصب سیاسی و فرهنگی این کشور بار خاطر ایران و ایرانی بود، در این بخش در توصیف هم وطنان خود آنها را به چادرنشینی و بربر بودن متهّم می دارد. آذربایجان چادرنشین و بربر نبود. آذربایجان کانون فنّ و صناعت و سیاست و نظامی گری و هنر و ادب و مهم ترین عقبۀ مادّی و معنوی ایران بود که ناجوانمردانه و با این وضع فضاحت بار آماج حملات و توهین های این نوکر بی آبروی انگلیس قرار می گرفت.
      ظاهراً بدگویی و گستاخی به رزمندگان و مدافعان وطن را هم باید در شمار پیچیدگی های خرد، اندیشه و سیاست برتر ایرانی به شمار آورد و دیگران را در برابر این کمال و خردورزی به لنگ انداختن فراخواند!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.12.20 20:35]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 13

      در ادامۀ نوشته، کمافی السّابق فروغی فقط روس و سپس عثمانی را زیر شلاق می گیرد و تمام مصائب ایران را نتیجۀ رفتارهای سیاسی ـ نظامی این دو کشور معرّفی می کند.
      فروغی فعال مایشاء بودن روسیّه در نواحی شمالی کشور، مخالفت با آزادی خواهان، بمباران مجلس، کشتن نمایندگان مجلس، دخالت روس ها در تبریز در پایان مقاومت یک سالۀ این شهر به بهانۀ کمک رساندن به خارجی های مقیم تبریز را به عنوان مصادیق این رفتارها نام برده و مسئولیّت شکست مشروطه را تماماً متوجّه دولت روسیّه می سازد. او بعد از روسیّه متوجّه عثمانی گشته، می نویسد:
      « از جانب ترکها هم ایران بحدّ کافی زیان دید، زیرا هر چند عثمانی از اوج ترقّی و عظمت سابق نزول کرده بود، لیکن بغضی از ایران در دل داشت، زیرا کشور ما مانع مقاصد و نقشه های ترکیّه راجع به ایجاد یک عثمانی قوی بود؛ بنابراین هر موضوع کوچکی را دستاویز قرار می داد.
      به زودی قضیّۀ سرحدات را بهانه قرار دادند و به همین استناد چادرنشینان، بدویان و حتّی افراد چریک خود را روانۀ خاک کشور ایران نمودند. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 31)
      آنچه در اینجا خواندیم نمونه ای از روش تاریخ نگاری و تحلیل وقایع تاریخی جماعت ناسیونالیست و ترکی ستیز ایرانی بود و چند ویژگی بارز سبک تاریخ نگاری ناسیونالیست های ایرانی از قبیل: نشانی غلط دادن در تعیین دشمنان اصلی، غیردقیق و بی سند سخن گفتن، دخیل کردن تخیّل و توهّم در نتیجه گیری، تحریف وقایع و به هم دوختن وقایع نامرتبط رخ داده در زمان های متفاوت، دروغ بافی بر سر مانع بودن ایران برای تقویت عثمانی، ناسزاگویی عمومی به ترک و بدگویی از نیروهای نظامی ترک را در خود جای داده بود.
      در این بخش، بخصوص بدوی و چادرنشین معرفی کردن نیروی مسلح یک کشور بیشتر خودنمایی می کند. تکلیف نژادپرستان معاصر ایرانی با گروه مورد اشاره هم چندان معلوم نیست. مقصود فروغی از بدویان و چادرنشینان عشایر کردی بودند که گاهی در عملیّات نظامی عثمانی در مرزهای شرقی؛ ارتش منظّم این کشور را همراهی می کردند.
      ناسیونالیست های ایرانی به طور معمول در نوشته های خود این گروه را ایرانی نژاد و ایرانی زبان و ایرانیان ساکن در عثمانی خطاب می کنند، لکن در اینجا کرد عثمانی ناچار می شود تاوان کینه ورزی فروغی به دولت ترک را بپردازد و به بدوی بودن متّهم گردد. نکتۀ مهم دیگر این است که فروغی معلوم نمی کند ایران ناتوان از دفاع در برابر همسایگان خود چه تأثیری در ممانعت از شکل گیری عثمانی قوی داشته است!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.12.20 18:32]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 14

      فروغی ادّعا می کند ایرانی ها از باب صلح جویی حاضر شدند منطقۀ سلیمانیّه را هم به عثمانی ها واگذار کنند، امّا:
      « دولت خشن و جنگجوی عثمانی هیچ گاه از ایجاد آشوب و بهم زدن وضعیّت همسایۀ صلح جوی خود فروگذار نمی کرد. » (مقالات فروغی، ج 2، صص 32 ـ 31)
      برخوردهای نظامی ایران با عثمانی در عصر قاجار در حد برخورد با روسیّه و انگلیس خانمان برانداز نبود و به بده بستان های گسترده در نواحی مرزی یا از دست دادن نواحی وسیع در غرب و شمال غرب ایران منجر نمی شد. مذاکرات تحدید حدود مرزی هم در چند نوبت انجام شده و به تخاصمات این دو کشور خاتمه داده بود. با این وجود در منطق ناسیونالیست های وطنی باز هم می توان به همان برخوردهای محدود به دیدۀ انتقاد نگریست و از رخ دادن آنها به تلخی یاد کرد.
      فروغی از آنچه تاکنون علیه روس و عثمانی گفته بود، احساس سیری و رضایت نکرده، همچنان در ذکر مظالم این دو کشور و پوشاندن مظالم و دخالت انگلیس علیه ایران می کوشد. او می گوید با وجود اعلام بی طرفی از جانب ایران در آغاز جنگ جهانی اوّل، قوای نظامی روس ایران را ترک نمی کنند. این در حالی است که هیچ صحبتی از حضور قوای نظامی انگلیس در ایران و ضرورت ترک ایران از جانب این نیروها نمی کند. در باب حضور قوای نظامی عثمانی در ایران هم می گوید:
      « ترک ها هم به نوبت خود به بی طرفی ما خندیدند و صرف حضور قوای روسیّه را در ایران نشانۀ نقض بی طرفی و خطری برای امنیّت خودشان تلقّی کردند. قوای چریک، عشایر ترک و بعد هم قوای نظامی خود را بطرف آذربایجان و کردستان و کرمانشاه پیش راندند و در نتیجه صفحۀ غربی ایران میدان جنگ خونین شد. » (همان، ج 2، ص 35)
      با وجود اعلام بی طرفی، قوای نظامی روس و انگلیس در ایران حضور داشتند و عملیّات نظامی خود را از ایران علیه عثمانی سازماندهی می-کردند. در واقع ایران به عقبۀ امن و مطمئن روس و انگلیس علیه عثمانی تبدیل شده بود.
      بعد از خروج ارتش روسیّه از ایران هم مسئلۀ تشکیل ارتش مسیحی در غرب آذربایجان پیش آمد که یک اقدام خصمانه علیه عثمانی محسوب می شد و دولت ایران هم توان ممانعت از این قبیل اقدامات علیه عثمانی را نداشت. طبیعی بود که وقتی کشوری تا این حد بی صاحب و بی دفاع بماند و یا به محلّی برای اقدامات نظامی علیه همسایگان بدل گردد؛ همسایۀ زیان دیده از این اتّفاق، از دست زدن به اقدامات پیشگیرانه بازنخواهدماند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.12.20 18:03]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 15

      فروغی اقدامات نظامی روس و عثمانی را موجب سوختن و غارت تمام مزارع ، باغ ها و خانه ها و کشته شدن عدۀ بی شماری از اهالی ایران دانسته و می گوید روس ها و ترک ها با شهرهای ایران مانند سرزمین اشغال شده معامله می کردند. او می افزاید: با سقوط بغداد به دست انگلیس ها و انقراض تزاریسم، ایران تصوّر کرد نفسی به راحت خواهدکشید امّا:
      « ترک ها هر چه در جنوب ناتوان شده بودند؛ بر فعالیت و قتل و غارتشان در آذربایجان افزودند. واحدهای نظامی روس هم در نتیجۀ سقوط حکومت مرکزی دیسیپلین نظامی را کنار گذاشته به چنان قتل و غارتی دست زدند که نظیر آن کمتر دیده شد. » (مقالات فروغی، ج 2، ص35)
      قتل و غارت آذربایجان از سوی قوای عثمانی در زمان مورد اشاره، تنها در اذهان معیوب و بیمار ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی شکل گرفت و مشکل آفرینی برای مردم عادی از سوی قشون عثمانی به ندرت اتّفاق افتاد، که اتّفاقاً در این مشکل آفرینی های محدود نیز هم نژادان فروغی و شرکا سهم اصلی را داشتند. بخشی از نیروهای همراه قشون عثمانی عشایر کرد این کشور بودند که به عادت دیرین در هنگام عملیّات نظامی غارت را حق بلافصل خود می دانستند و بخش هایی از رفتار این گروه در منابع مربوط به سال های جنگ جهانی اوّل مندرج گشته است.
      در ایجاد مشکل برای دولت و ملّت ایران روس و عثمانی سهم خود را داشتند، لیکن سهم اصلی در تلاش برای بریدن ریشۀ ایرانی بر عهدۀ انگلیسی بود که فروغی به عنوان سرسپردۀ آن کشور در ایران به کلّ از دیدن این مسائل کور مادرزاد گشت. انگلیسی ها علاوه بر حضور نظامی و جمع کردن آذوقۀ ملّت ایران و ایجاد قحطی مصنوعی، گروهی از ائتنیک های طرفدار خود را علیه بخش اصلی ملّت ایران ؛ یعنی، ترک ها برانگیختند و ارمنی و آسوری و کرد در دوران مورد اشاره با تحریک و تدارک انگلیس غرب آذربایجان را از حیّز انتفاع ساقط کردند.
      ارامنه و آسوری ها با تدارک روس و انگلیس و آمریکا و فرانسه به قتل عام وسیعی در میانه های غرب آذربایجان دست زده و بخش بزرگی از مردم ترک اورمیه و سلماس را قتل عام کردند. تلاش ایشان برای تصرّف خوی با پایداری مردم و رسیدن نیروهای عثمانی ناکام ماند. ارامنه و آسوری در غارت آذوقۀ مردم این ناحیه شریک روس و انگلیس گشتند، تا بخش دیگری از مردم غرب آذربایجان قربانی گرسنگی، بیماری و سرما شوند.
      در نهایت اورمیه و سلماس به پایمردی قوای عثمانی از چنگال ارمنی و آسوریِ عامل دول مسیحی آزاد شد، لیکن با رفتن قوای عثمانی به فاصلۀ اندکی گرفتار گروه دیگری از عمله های انگلیس و آریایی های هم نژاد فروغی گشتند و آذربایجان پنج سال دیگر فشار و تضییق اسماعیل آقا و کردهای او را متحمّل شد.
      فروغی و امثال او که آذربایجانی و ترک ایرانی را به عنوان هم وطن به رسمیّت نمی شناسند، نه فقط از این قتل عام ها و وقایع وحشتناک مترتّب بر آن یادی نمی کنند، بلکه از اینکه قوای عثمانی مانع ریشه کن شدن ملّت ترک در این ناحیه گشته؛ عمیقاً متأثّر و متأسّف هستند. از همین روست که مسئلۀ مفسده جویی¬های ارامنه و آسوری ها و کردها در غرب آذربایجان را مسکوت گذارده و با ذکر اشغال گری نیروهای عثمانی و اغراق در باب مشکلات این اشغال، نسل کشی مردم غرب آذربایجان را به فراموشی می سپارند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.12.20 18:12]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 16

      فروغی این داستان کوتاه تاریخی خود را با تشریح مشکل آفرینی روس و عثمانی برای ایران و پنهان ساختن نقش مخرّب و فاجعه بارتر انگلیس به روزهای پایانی نزدیک می کند و می نویسد:
      « جنگ تمام شد، متّفقین پیروز شده اند. دورۀ عدالت و انسانیّت در تاریخ سیاست شروع شده. آیا بر سر ایران چه خواهدآمد؟ ایران متمدّن سه هزار ساله تنها دژ مستحکم مدنیّت که در قرون قدیمه در مقابل حملات هون ها و تورانی ها مقاومت کرده و دنیای غرب را از خطر حملۀ وحشیانۀ آنها محافظت نمود؛ مشعل روشنی که در ایّام تیرگی اوضاع اروپا در قرون وسطی دنیای متمدّن آن روز را از نظر علم، هنر، فلسفه و ادبیّات روشن داشته است؛ با چنین ایرانی چه معامله خواهندکرد؟ آیا چنانچه شایسته است با او به عدالت رفتار خواهدشد؟ آیا زورمندان فاتح چنانچه مدّعی بودند که برای حق و آزادی می جنگند به ملّت ستم دیده و باهوش ایران اجازه خواهندداد در محیط امنیّت، صلح و استقلال زندگی کنند؟ » (مقالات فروغی، ج 2، ص 37)
      ایرانی های آقای فروغی از دنیای غرب در برابر هون ها محافظتی نکرده بودند. اروپای شرقی و حوزۀ دانوب جولانگاه حکومت و قلمرو هون ها گشته بود و گفتۀ فروغی معنایی جز کتمان مسلّمات تاریخی نداشت. هون و تورانی برای رفتن به اروپا نیازی نداشتند از قلمرو ایرانی های ناسیونالیست های معاصر وطنی بگذرند.
      راه اصلی آنان برای رفتن به اروپا شمال خزر بود و ترک ها بارها از این مسیر به سوی غرب رفتند و البتّه از مسیر ایران هم رفتند. خزعبلاتی از قبیل «محافظت نمودن ایرانی ها از غرب در برابر ترک ها» یا آن گونه که سعید نفیسی می گوید «ممانعت از تاخت و تاز ترک و تاتار و رهاندن اروپا از خطر نیستی به دست ترک و تاتار از سوی ایرانی ها» بر اثر تمرین و تکرار در نوشته های مورّخان معاصر ایران به اصول غیرقابل تردید تبدیل گشته اند.
      معلوم نیست وقتی ایرانی های فروغی و شرکا از محافظت قلمرو خود در برابر ترک ناتوان بودند و ترک سلجوقی و تیمور تاتاری از این سر ایران می زدند و از آن سر درمی آمدند؛ چگونه ایرانی ها از خود یا اروپا دفاع می کردند؟!
      ایرانی های آقای فروغی کجا بودند تا مانع فتح ملازگرد در برابر رومی های ریشه در اروپا شوند؟ کجا بودند تا مانع فتح قسطنطنیّه شوند؟ کجا بودند مانع شکستن گردن صلیبیان اروپایی از سوی بیبرس شاه پرشکوه ترک مملوکی مصر شوند؟ وقتی ترک دست آخر بر حاکمیّت روم شرقی نقطۀ پایان گذاشت و در فتحی پرشکوه قسطنطنیه را به عنوان سند پیروزی خود به تصرّف درآورد؛ ایرانی های آقای فروغی کجا بودند تا از اروپا دفاع کنند؟
      اصلاً ایرانی های آقای فروغی چرا گذاشتند صدای توپ ترک در پشت دروازه های وین شنیده شود تا در پایان جنگ بین الملل به پاس این خدمات از اروپایی توقّع رحم و مروّت و رفتار عادلانه داشته باشند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.12.20 21:59]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 17

      محمّدعلی فروغی نامه و گزارشی دارد، که آن را احتمالاً در سال 1310 به هنگام مأموریّت سیاسی در ترکیّه، از آن کشور به وزارت خارجۀ ایران فرستاده است. این متن عنوانی با مضمون «تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی» دارد. فروغی در سرآغاز این نامه می نویسد:
      « در راپرت های سابق و لاحق خود نوشته ام، فعلاً ترک ها نسبت به ما سوء نیّتی ندارند. بد نیست که عقاید خودم را در این باب توضیح کنم: امروز ترک ها بکارهای خود مشغولند؛ یعنی، ملتفت شده اند که در گذشته اساس کارشان غلط بوده است و به این واسطه مملکتشان تجزیه و دولتشان ضعیف و ملّتشان فقیر و نادان و عاجز و استقلالشان محدود شده بود و حتّی نزدیک بود وجودشان از میان برود. اینست که حالا تمام مساعی عقلای آنها مصروفست به اینکه ترتیبات اداری خود را منظّم کنند، اقتصادیّات خود را ترقّی دهند، قوّۀ نظامی خود را با مقتضیّات امروزی متناسب نمایند؛ حدود و ثغور خود را امن کنند؛ مشکلات سیاسی خود را تسویه نمایند و مخصوصاً اساس قومیّت خویش را محکم سازند و به این واسطه حتی الامکان از جنگ و جدال و حوادث احتراز دارند. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 59)
      درآویختن تنها و یک تنۀ عثمانی با کلّ اروپا و روسیّه در دراز مدّت باعث تضعیف و تجزیۀ این کشور شد و از آن قلمرو وسیع، ترکیۀ فعلی برجای ماند. این درگیری های طولانی حتماً سهمی هم در فقیر کردن مردم عثمانی داشته است. امّا من نتوانستم رابطۀ بین تشکیل امپراتوری و درگیر شدن با رقبا را با «نادان شدن مردم عثمانی» کشف کنم! تقصیر از من هم نبود، چون رابطه ای وجود نداشت و قضیّه ساده تر از اینها بود. یک شووینیست کوردل و ترک ستیز به پیروی از عادت عمومی خود و همفکرانش خواسته بود برای التیام سوزش های تاریخی خود ناسزایی نثار ترک و ترکی کند، که این کار انجام شد و کار به خوبی و خوشی به پایان رسید!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.12.20 20:05]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 18

      فروغی با وجود اعتراف به سوء نیّت نداشتن مقامات ترکیّه نسبت به ایران؛ تلاش می کند پیوسته ترس از ترکیّه را در گزارش های خود تلقین کند و مقامات ایران را از آیندۀ سیاست ترکیّه نسبت به ایران نگران نگه دارد. او می نویسد:
      « خوش بینی بنده فقط راجع به حالت حالیّه است و از آتیه نگرانم. به این معنی که اگر ترک ها به پیشرفت مقاصد امروزی خود موفّق شوند و روزگار بگذارد؛ بنیان کار خود را محکم کنند و اساس سیاست دنیا و اوضاع بین الملل نیز مانع خیالات خام نباشد؛ یقیناً هوا و هوس در سر خواهندداشت و ممکن است نسبت به ما خیالاتی بپزند. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 60)
      صد سال بعد از تشکیل جمهوری ترکیّه هنوز از به تحقّق پیوستن خیالاتی که فروغی و هم فکرانش دولت های ایرانی را از آن می ترسانیدند؛ خبری نشده است. در صد سال گذشته ترکیّه مطمئن ترین و کشورترین همسایۀ ما بوده است.
      ترکیّه نه مثل برخی همسایگان قشون کشی علیه ما راه انداخت و نه مثل برخی دیگر صادر کنندۀ ناامنی به ایران بود. نه مثل برخی همسایه ها هزینه های جنگ عراق با ایران را تقبّل کرد؛ نه مثل برخی همسایه ها کشور ما را میدان تاخت و تاز قاچاقچیان موادّ مخدّر کرد و نه مثل برخی همسایه ها جمعیّت پناهنده ای به قاعدۀ چند میلیون بر سر ما آوار کرد تا سربار هزینه های زندگی ایران و ایرانی باشند و نه مثل برخی همسایه ها کشور ما را اشغال نظامی کرد.
      ایران در صد سال گذشته از همسایگی با ترکیّه نفع برده و مرزهای امن و آرامی با این کشور داشته است و تلاش برای دشمن تراشیدن از این همسایۀ مطمئن هیچ نفعی عاید کشور ما نمی سازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.12.20 21:56]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 19

      فروغی معتقد است خیالات ترکیّه نسبت به ایران ممکن است اَشکال مختلفی داشته باشد. او یک قسم از این شکل ها را ارادۀ ترکیّه برای تصرّف یک قسمت کوچک یا بزرگ از خاک ایران می داند، لیکن خود در ادامه احتمال آن را ضعیف تشخیص می دهد. او در ادامه از اوضاع افغانستان و نفوذ ترکیّه در این کشور هم اظهار نگرانی کرده، می گوید:
      « من از افغانستان هم نگرانم. اگر آنچه در اینجا استنباط می شود، صحیح باشد؛ افغان ها بکلّی در تحت نفوذ ترکند. از ترکیّه صاحب منصب و مستشار می گیرند و غیره. پادشاه افغان هم که عنقریب به آنقره خواهدآمد و نمی دانم هیچ گفتگوی رفتنش به ایران هست یا نیست. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 60)
      صد سال بعد از هشدار فروغی هنوز هم اوضاع همانی است که بود و ترکیّه در افغانستان بیش از ایران میدان داری می کند. وقتی ما تدبیر و توان لازم را برای تأثیرگذاری و نفوذ ثمربخش در افغانستان و آسیای میانه نداریم؛ کاملاً طبیعی است که ترکیّه از آن سو بیاید و کشورهایی را که می توانستند حوزۀ نفوذ ایران برای استفاده های سیاسی و اقتصادی باشند؛ قبضه کند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.12.20 19:11]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 20

      فروغی با وجود آنچه گفته؛ احتمال یاری افغانستان نسبت به ترکیّه در زمان سوء نیّت ترکیّه به ایران را هم ضعیف می داند و اضافه می کند که خود دولت ترکیّه علاقه مند تقویت قدرت دفاعی ایران است و به نظر می رسد در این راه صداقت هم دارد:
      « خود ترک ها اصرار دارند که دولت ایران باید در ازدیاد قوّه بکوشد و قشونش را اقلاً به صدوپنجاه هزار نفر برساند و ما حاضریم برای این مقصود هر کمکی بتوانیم به ایران بکنیم. حالا آیا حرف ها خدعه و تزویر است و می خواهند ما را اغفال کنند و مطمئن هستند که ما نمی توانیم قوّۀ خود را زیاد کنیم، یا از روی صدق است و حقیقهً سوء نیّت ندارند و میل دارند ما قوّت داشته باشیم که روزی بتوانیم زیر بال آنها را بگیریم. بنده عجالتاً نمی توانم از روی قطع در این باب حکم کنم و فهم مطلب طول مدّت و تجربه لازم دارد و لیکن صورت ظاهر اظهاراتشان بصداقت و صمیمیّت بیشتر شباهت دارد. » (مقالات فروغی، ج 2، صص 61 ـ 60)
      خیرخواهی برای کشور همسایه که شاخ و دم ندارد. وقتی دولت ترکیّه خواهان تقویت بنیۀ دفاعی ایران شده و برای پیشبرد این امر حاضر به کمک هم می شود و از سوی دیگر به اعتراف فروغی در سخنان مقامات ترکیّه حسن نیّت و صداقت و صمیمیّت موج می زند، چرا ما با افکار مسموم، دشمن تراشی¬های بیهوده و اغوای گروهی بیمار فکری ترک ستیز برای خود مشکل و نگرانی تولید کنیم؟
      اگر مسئلۀ تقویت بنیۀ دفاعی ایران در آن موقع درست و کامل انجام می شد، مطمئناً دو کشور در حال جنگ شوروی و انگلیس نمی توانستند اتّفاق سوم شهریور 1320 را برای ما رقم بزنند. حتّی رایزنی های سیاسی با ترکیّه هم می توانست برای ما مفید باشد. توجّه کنید که کشورهای این سو و آن سوی ترکیّه اشغال شدند، امّا به ترکیّه گزندی که نرسید هیچ؛ کلّی استفادۀ اقتصادی هم از جنگ برد. ما هم اگر عاقل بودیم می توانستیم بار خود را در آن جنگ ببندیم، نه اینکه به دست خود کشور را به تندباد اشغال بسپاریم و با یک ارتش و اقتصاد و نظام اجتماعی متلاشی شده مواجه شویم.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 2

بیلدیریش, [17.12.20 17:38]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 21

      علی رغم اعتراف به وجود صداقت و صمیمیّت در گفتار مقامات ترکیّه، فروغی باز هم راهی برای نگرانی باز می گذارد و همچنان دولت ایران را از آینده می ترساند:
      « اگر این عناوین را هم صمیمی بدانیم، ممکن است بگوییم این عقیدۀ دولت امروزی ترک است. از کجا یک روز کسانی بر سر کار نیایند که عقیدۀ مخالف داشته باشند. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 61)
      گذشت زمان نشان داد هر دولتی در ترکیّه سر کار آمد؛ خللی در حسن همجواری دو کشور ایجاد نشد و اندیشۀ دایی جان ناپلئونی فروغی در بارۀ ترکیّه انگیزه ای جز ترک ستیزی این فراماسون و نوکر انگلیس نداشت.
      فروغی برای پیشبرد مقولۀ ترکیّه هراسی از در دیگری وارد گشته، میل ترکیّه به سیادت بر ملل شرقی و تلاش این کشور برای اثرگذاری و نفوذ معنوی در ملل مشرق و ایران را پیش می کشد:
      « این احتمال را هم که مرتفع بدانیم؛ قسم دیگری ممکن است پیش بیاید که احتمالش قوی تر است و تصوّر می کنم از حالا این خیال در بعضی دماغ های ترکی وارد باشد و آن این است که ترک ها خود را فوق سایر ملل و لااقل فوق ملل مشرق می دانند و نظری که در بارۀ خودشان و سایر مشرق زمینی ها دارند؛ نظر آنست که قبل از جنگ آلمان ها نسبت به سایر اروپایی ها و ملل دیگر داشتند؛ یعنی، خود را مستحق سیادت بر ملل مشرق می دانند و پس از آنکه تفوّق اقتصادی و علمی و صنعتی و تمدّنی خود را مسلّم کردند؛ در صدد برخواهندآمد که اگر بزور نباشد؛ برضا و رغبت سایر ملل مشرق را تابع و زیر بلیط خود قرار دهند و از حالا هواهای ملل اروپایی در سر دارند و اگر ما مثل گذشته غافل و خواب باشیم و ترک ها به پختگی و متانت کار کنند؛ نظر بهم کیشی و مناسبات زبانی و نژادی و تمدّنی و غیرها که در بین بوده و هست و می توان به وسیلۀ تبلیغات و تدابیر دیگر قوت داد؛ این خطر ممکن است پیش بیاید و کسی هم جلوگیری نمی تواند بکند، زیرا که امری معنوی و طبیعی است. » (همان، ج 2، ص 61)
      اندیشۀ سیادت بر ملل شرقی یا ملل مسلمان از سوی ترکیّه به مثابۀ یک عامل مهم و مؤثّر نقش بزرگی در تلاش این کشور برای تقویت خود ایفا کرد. اگرچه همۀ جنبه های زندگی سیاسی و اجتماعی ترکیّه دلپذیر نبود، ولی می توان نشانه های پیروی از یک سیاست روشن و معقول از زمان تشکیل جمهوری ترکیّه را در رفتار سیاستمداران این کشور مشاهده کرد. مجموعۀ این رفتارها و راهبردهای در پایان قرن بیستم در میان کشورهای منطقه و مسلمان موقعیّت ممتازی به این کشور بخشید و ترکیّه را از حالت کشوری شکست خورده و درون گرا به یک بازیگر مهم در عرصۀ رقابت های منطقه ای و بین المللی تبدیل کرد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.12.20 18:49]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 22

      فروغی اعلام می دارد که با فرض صحیح یا غلط بودن نگرانی هایش در بارۀ مطامع ترکیّه؛ یک نکتۀ قطعی و غیر قابل انکار وجود دارد و آن اینکه:
      « این نگرانی های من بجا باشد یا نباشد، یک مطلب مسلّم است که هیچ ملّتی بدون لیاقت و قابلیّت دوام نمی کند و اقل مسائل این است که استقلال ظاهری یا معنوی خود را از دست می دهد. در آتیه لشکرکشی و جنگ و جدال با توپ و تفنگ کم کم منسوخ می شود، امّا کشمکش معنوی هیچ وقت از بین مردم مرتفع نخواهدشد. هر قومی که خود را لایق و مستعد می سازد؛ مخدوم می شود و ملّت بی لیاقت خادم خواهدبود، چنانکه افراد مردم به حسب استعداد و لیاقت بعضی آقا و جماعتی نوکرند و چون این ترتیب طبیعی و مقرون به عدالت است؛ چاره هم ندارد. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 62)
      دولت های ایرانی می توانستند از حسّ رقابت و به تعبیر فروغی کشمکش معنوی میان ایران و ترکیّه به عنوان یک عامل پیش برنده و حرکت آفرین استفاده کنند، لیکن بی تدبیر های وحشتناک و اسف بار یک صد سال گذشته در ایران مانع استفاده از این عامل تحرّک آفرین گشت، تا ایران به میزان بسیار زیادی عرصۀ رقابت را به ترکیّه واگذار کند.
      فروپاشی اتّحادجماهیرشوروی و پدیدار شدن پنج کشور در آسیای میانه و سه کشور در قفقاز میدان تازه و خوبی برای رقابت ایران با ترکیّه فراهم کرده بود و انتظار این بود ایران به دلیل نفوذ معنوی و تاریخی بیشتر لااقل در آسیای میانه گوی رقابت را از ترکیّه برباید، لیکن به دلیل همان بی سیاستی ها و نبود دوراندیشی ها عرصه ای را که بیشتر به ایران تعلّق داشت به ترکیّه واگذار کرد. در قفقاز هم همۀ تخم مرغ هایش در سبد کشور ضعیف، بی منفعت و در عین حال مردم آزار ارمنستان گذاشت.
      اکنون نفوذ معنوی، اقتصادی و سیاسی ترکیّه در کشورهای منتزع از شوروی سابق حتّی در میان کشورهای اسلامی و منطقۀ غرب آسیا از ما بیشتر است و این اتّفاق نتیجۀ رفتارهای خود ماست.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.12.20 18:35]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 23

      در همین مقدّمۀ محمّدعلی فروغی نکات دیگری هم درج گشته که از جهاتی قابل توجّه و اشاره است. یکی از این نکات گفتاری است که او در باب «ابن سینا» می آورد. فروغی در بخشی از مقدّمۀ خود می نویسد که ترجمۀ کتاب شفا را در سال 1311 آغاز کرده و در سال 1316 که برابر با نهصدمین سال وفات ابن سینا بوده به پایان رسانده است.
      او اضافه می کند که در این سال برنامه های بزرگداشتی از سوی کشورهای ایران، ترکیّه، افغانستان و برخی کشورهای عربی برای ابن سینا برگزار شد. او از کشورهای خارجی به خاطر برگزاری مراسم بزرگ داشت ابن سینا سپاس گزاری می کند، لیکن در باب ترکیّه در کنار سپاس گزاری گله گزاری هم کرده؛ می نویسد:
      « مردم ترکیه هم کاری به سزا کردند که بزرگترین فیلسوف شرق را از خویش بیگانه ندانستند و به تجلیل او مبادرت کردند. تنها نغمۀ ناسازی که شنیده شد و مایۀ شگفتی گردید؛ این بود که بعضی در آن موقع در بیانات خود؛ مخصوصاً ایرانی بودن او را منکر شدند و لازم دانستند به دلیل ثابت کنند که ابن سینا ایرانی نبوده است. » (مقالات فروغی، ج 2، صص 132 ـ 131)
      منظور فروغی از انکار ایرانی بودن ابن سینا، همان ترک معرّفی کردن او می باشد که در نظر وی و همۀ شووینیست های ایرانی ترک بودن با ایرانی بودن قابل جمع نیست و هر گاه در اثبات ترک بودن شخصیّتی می کوشیم، لاجرم او را از ایرانی بودن ساقط می گردانیم.
      فروغی استدلال برخی گویندگان و نویسندگان اهل ترکیّه در بارۀ اثر فارسی نداشتن ابن سینا را رد می کند. این رد او دو جنبه دارد. در وهلۀ اوّل می کوشد نداشتن اثر فارسی را امری معمول و طبیعی جلوه دهد و بگوید بسیاری از دانشمندان ملل مختلف ایرانی و ترک و هندی آثار خود را به عربی نوشته و به زبان مادری خود اثری برجای نگذاشته اند. در وهلۀ دوم هم با آوردن دلایل و نشانه هایی می کوشد داشتن اثر فارسی ابن سینا را به درجۀ قبول نزدیک سازد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.12.20 18:38]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 24

      فروغی سعی می کند دلایلی در رد ترک بودن ابن سینا بیاورد و ولادت او در شهر ترک نشین بخارا از مادری بخارایی را برای ترک دانستن او غیر کافی قلمداد کند. او بخارا را از مراکز عمدۀ ایرانیت معرّفی می کند و برای تعیین زبان به اصطلاح ایرانی برای بخارا خود را به در و دیوار می کوبد.
      یک بار از قول الاقالیم اصطخری بخارا را سغدی زبان معرّفی می کند و بار دیگر از قول کتاب های جغرافی اروپایی اکثریّت بخارا را فارس زبان به شمار می آورد. او حتّی زبان فارسی را در روزگار خود هم در زبان مردم بخارا می گذارد و در این راه از نوشته های خود ابن سینا که البتّه هیچ تصریحی بر فارس بودن یا غیرترک بودن او ندارد؛ مثال می آورد تا مبادا کسی ابن سینا را ترک نداند.
      یک عروه الوثقای او برای فارس بودن ابن سینا بلخی بودن پدر اوست. این در حالی است برخی شخصیّت های برخاسته از بلخ ترک بوده اند. بزرگ ترین مثال در این باره مولوی است که اجدادش در بلخ ساکن بودند و پدر او در نوجوانی مولوی، راه مهاجرت از بلخ و رفتن به آسیای صغیر را پیش گرفت.
      از نظر فروغی حتّی اگر بخارا شهری ترک نشین هم قلمداد شود؛ باز دلیل کافی برای انتساب برخاستگان از این شهر به جامعۀ ترک محسوب نمی گردد. او می نویسد:
      « بر فرض که شبهه را قوی بگیریم و بخارا را از بلاد ترک بشماریم؛ باز هم دلیل نمی شود که هر کس در بخارا زاده و بزرگ شده؛ ایرانی نباشد؛ خاصّه این که معلوم است که پدرش از جای دیگر است و پس از کودکی همۀ عمر را در بلاد ایران گذرانیده و نزد امرای ایرانی به وزارت رسیده است. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 136)
      انتساب بخارا به بلاد ترک فرض نیست؛ یک واقعیّت محض است. این مسئله حتّی در متون فارسی هم مورد اشاره قرار گرفته است منتهای مراتب شووینیست های معاصر میل کرده اند بخارا را فارس زبان معرّفی کنند و از نظر ایشان همین میل و اراده برای قلب ماهیّت بخارا و انتساب آن شهر به فارس بودن کافی است و پژوهشگر را از مراجعه به سند و منبع بی نیاز می سازد! رد ادّعای فروغی و طوایف شووینیست ایرانی چندان سخت نیست. آنها باید به این سؤال جواب دهند که اگر بخارا در نظر ایشان فارس نشین و از مراکز عمدۀ ایرانیّت بوده، الآن آن مردم فارس کجا هستند؟!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.12.20 18:26]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 25

      در باب لفظ «بخارا» که شووینیست های وطنی آن را با اطمینان تمام فارسی دانسته و جامعۀ آن را به ایرانی و به عبارت بهتر فارس بودن منتسب می دارند؛ باید گفت:مؤلّف فرهنگ فارسی غيات اللّغات به نقل از لطايف گويد: « نام شهري از توران مشتق از بخار كه به معني علم است، چون در آن شهر علما و فضلاي بسيار بودند؛ به بخارا موسوم گرديد.» مؤلّف غياث اضافه می کند: « بخارا به معني علم در كتب ديگر به نظر نيامده. » (غیاث اللّغات، غیاث الدّین رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، چاپ اوّل، 1363، ص 119)
      جويني هم گويد: « اين لفظ بخارا به لغت بت پرستان ايغور و ختاي نزديك است، كه معابد ايشان كه موضع بتان است «بخار» گويند و اشتقاق «بخارا» از بخار است، كه به لغت مغان، مجمع علم باشد.» (نقل از: پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، دکترسیّداحمد حسینی کازرونی، تهران، چاپ اوّل، 1374، ص 211)
      میرزامهدی خان استرآبادي گويد: «بخارا: اسم شهريست مشهور از ممالك توران و مؤلّف حبيب السّير گفته كه اشتقاق لفظ آن مأخوذ از بخار است و معني بخارا به لغت مغولي «مجمع علم» باشد.» (سنگلاخ، میرزامهدی خان استرآبادی، به کوشش روشن خیاوی، تهران، چاپ اوّل، 1374، ص 83)
      اغلب کتب لغت مشهور فارسی لفظ «بخارا» را ترکی و به ندرت مغولی دانسته اند و معناهایی چون علم یا معدن علم برای آن ذکر کرده اند. قول دکترمعین در بارۀ انتساب آن به سانسکریت ریشه در عادت عمومی این لغت نویس به مرتبط کردن کلمات ترکی به زبان های دیگر داشته و چندان قابل اعتنا نیست. ادّعای تلفّظ مغولي نام ايراني «ويهار» يا «بهار» نیز نکتۀ فاقد سندیّتی  است که دکترسیّداحمد حسینی کازرونی مؤلّف کتاب «پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی» به نقل از کتاب «فرهنگ لغات شاهنامه» ذکر کرده و خود توضیح اقناعی بر آن اضافه نکرده است. (رک: پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، ص 211)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.12.20 17:40]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 26

      فروغی نوشته ای با عنوان «پیام به نمایشگاه صنعتی ایران در لنینگراد» دارد که شرح آن در جلد دوم مقالات فروغی به نقل از مجلۀ «ایران نو» چاپ کلکته در آبان 1314 آمده است. زمان صدور این پیام اواخر دورۀ دوم نخست وزیری او در عهد رضاخان است و او در مقام رئیس الوزرا اقدام به صدور این پیام نموده است. او در این نوشته ضمن ستایش از مقام ارجمند ایران در فنّ و صنعت در گذشته و بیان جلوه های گوناگون صناعت گذشتۀ ایران، قرن سیزدهم هجری را دورۀ سقوط و نزول صنعت ایران دانسته؛ می نویسد:
      « مائۀ سیزدهم هجری قمری برای ایرانیها یکی از دوره های انحطاط کلّی در هر رشته از رشته های امور زندگانی و تمدّنی بوده است و این انحطاط البتّه بامور صنعتی هم عارض شده و تا چند سال پیش؛ یعنی، زمانی که بواسطۀ ظهور دولت اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی این مملکت دورۀ حیات جدیدی از سر گرفت؛ آن انحطاط مداومت داشت. » (همان، ج 2، ص 227)
      سرتاسر قرن سیزدهم هجری مشتمل بر دورۀ حاکمیّت سلسلۀ قاجار بود. حاکمیّت قاجارها که بنیان آن در آخرین سال های قرن دوازدهم هجری گذارده شده بود، در سرتاسر قرن سیزدهم و حتّی تا نیمه های قرن چهاردهم هجری تداوم پیدا کرد. انتخاب قرن سیزدهم برای ادّعای انحطاط کلّی ایران در همۀ رشته های زندگانی و تمدّنی مرهمی بر سوزش ها و حسادت ها از این نوکر بی آبروی انگلیس و ستایندۀ سلسلۀ خیانتکار پهلوی است. او در پی تلقین دورانی تاریک و سیاه برای ایران در عصر قاجاری است و در این راه حتّی از اتّفاقات جزئی هم نمی گذرد.
      او در پیام خود برای برگزاری یک نمایشگاه صنعتی هم به جای طرح مباحث فنّی استفاده های نژادی، ملّی گرایانه و فارسی گرایانه می برد، تا در خیال خباثت آلود خود به صورت توامان در ذم قاجار و مدح پهلوی گام بردارد. گویی در نظر وی رضاخان لات منش بی سواد، ید بیضا و نفس مسیحا داشته و توانسته در ده سال سلطنت خود تا برگزاری نمایشگاه لنین گراد، به عقب ماندگی تاریخی و چند قرنی ایران در زمینۀ صنعت خاتمه داده و ایران را در مسیر پیشرفت صنعتی قرار دهد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.12.20 22:39]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 27

      گذاردن «فارسی ستایی» در دهان مردمانی از ملل مختلف از دیگر ترفندهای فروغی می باشد. افراط فروغی در پرو بال دادن به کتاب شاهنامه او را به مرز دروغ بافی هم کشاند و باعث شد او در ادّعایی عجیب از زبان آتاتورک شاهنامه را سند مالکیّت و ورقۀ هویّت مردم ایران معرّفی کند. حبیب یغمایی در مقدّمه ای که بر کتاب گلستان تصحیح شده از جانب محمّدعلی فروغی نوشته است؛ بعد از ستایش توامان از گلستان سعدی و محمّدعلی فروغی، از زبان او می گوید:
      « وقتی دیگر ضمن بحث از «ملیّت» فرمود که آتاتورک به من گفت: شما ایرانی ها قدر ملیّت خود را نمی شناسید و معنی آن را نفهمیده اید و نمی دانید که ریشه داشتن و حق آب و گل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است و ملیّت وقتی مصداق پیدا می کند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست و در معارف و تمدّن بشری سابقۀ ممتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی شناسید و عظمت شاهنامه را درنمی یابید که این کتاب سند مالکیّت و ملیّت و ورقۀ هویّت شماست و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی دست و پا کنم. » (گلستان سعدی، به اهتمام محمّدعلی فروغی، تهران، چاپ سوم، 1361، ص دو ـ یک)
      باید دانست فروغی در مواقعی که لازم باشد برای به کرسی نشاندن مدّعای خود دروغ به هم می بافد. دوم اینکه آتاتورک آدم ساده لوحی نبود که این گونه بی محابا علیه قومیّت و زبان خود و له قومی که در حال تبدیل شدن به یک رقیب، بل دشمن اسطوره ای بود؛ حرفی بزند. یک نکته را هم نباید از نظر دور داشت. فروغی یک ترک ستیز بود و با این ادّعای بی پایه هم می خواست برای قومیّت خود تأییدی از یک همسایۀ معتبر بتراشد و هم قوم ترک را به بی ریشه بودن منتسب دارد. مجموعۀ اینها معنایی جز این نداشت که فروغی دروغ می گفت.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.12.20 20:07]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 28

      محمّدعلي فروغي در سال 1306 زماني که در يك مأموريّت سياسي در تركيّه به سر مي‌برده؛ نامه‌اي كه از تركيّه براي هم‌فكران خود در ايران مي فرستد. متن این نامه در مجلّۀ یغما در سال 1306هم چاپ می گردد. وی در آن نامه ضمن گوشزد كردن ضرورت «نشر معارف ايراني و ايران زباني در آذربايجان و دور كردن مردم آنجا از خصوصيّات غير ايراني» [!] را گوشزد مي‌كند و مي‌نويسد:
        « حاجت به توضيح نيست كه نشر معارف ايراني و ايران زباني در آذربايجان و دور كردن مردم آنجا از خصوصيّات غير ايراني چقدر لازم است. » (زبان فارسي در آذربايجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شماره 25)، چاپ اول، 1368، ص 134)
      معارف ايراني در آذربايجان وجود داشت و حتّي خيلي چيز‌ها نخست در آذربايجان پديد مي‌آمد و سپس در ديگر نقاط ايران شايع مي‌گشت. آنچه فروغي از آن به معارف ايراني تعبير مي‌كرد، همان معارف و مظاهر باستان گرايي و فارسی گرایی بود. مقصود وي از ايران‌زباني هم معلوم بود و او از این تعبیر نشر زبان فارسي در آذربايجان را اراده کرده بود. به عبارت روشن‌تر او زبان تركي را غير ايراني و ايراني بودن ايرانياني را كه به زبان تركي صحبت مي‌كردند؛ مخدوش مي‌دانست و لازم می دید اين گروه زبانی براي احراز هويّت ايراني، زبان خود را از تركي به فارسي تغيير دهند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.12.20 00:01]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 29

      در این نامۀ مورد اشاره، فروغی از تقلید ایرانیان از اقدامات ترک ها در حوزه های سیاسی و فرهنگی انتقاد می کند و نگران آن است که در ایران هم گروهی در امر تغییر خط از ترکیّه تقلید کرده؛ حکم به تغییر خط از عربی به لاتین دهند:
      « متأسّفانه ابناء وطن ما از خود رأی مستقیم و مستقل ندارند و در غالب امور مقلّدند و مخصوصاً از ترکها خیلی تقلید می کنند و حال آنکه اکثر اقدامات ترکها یا اساساً برای ما بی مورد است، یا کیفیّت اجرای آن مناسب حال نیست. بنابراین می ترسم چون این روزها مسئلۀ تغییر خط در ترکیّه مطرح است؛ به زودی این مسئله در ایران هم باز گل بکند. » (زبان فارسي در آذربايجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شماره 25)، چاپ اول، 1368، ص 124)
      وي خواستار پرهیز از تغییر خط در ایران شده، سپس از تغيير خط در ترکیّه ابراز مسرّت كرده و مي گويد:
       « به عقيدة من بايد ما يك مدّت عوض شدن خط تركها و ابقاي خطّ حاليّة خودمان را براي مصالح سياسي مغتنم بشماريم و استفاده كنيم؛ يعني، اختلاف خطّي را كه بين تركهاي تركيّه و تركهاي آذربايجان حادث مي‌شود؛ وسيلة دور شدن آذربايجاني‌ها از تركهاي تركيّه و مزيد بينونيّت بين آنها قرار دهيم. » (همان، صص 127 ـ 124)

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.12.20 17:56]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 30

      فروغي در نهايت نامۀ خود، راهكارهايي براي تدريس زبان فارسي در آذربايجان ارائه مي‌دهد. از نظر او استفاده از همان روش های تدریس در نقاط فارسی زبان ایران برای آذربایجان مناسب نیست و باید روش کارآمدتری به کار گرفته شود. او می نویسد:
      « این اوقات من به یک نکتۀ مهمّی در خصوص کیفیّت تعلیمات در آذربایجان برخوردم که لازم می دانم متصدّیان امور معارف و تعلیمات را متوجّه آن کنم و این نکته در ضمن مذاکره با یک نفر خانم ایرانی در پاریس بر من معلوم شد، که دخیل در عمل دارالمعلّمات تبریز است و آن اینست که در مدارس ابتدائی آذربایجان تعلیم خط و قرائت فارسی را با همان شیوه که در ولایات فارسی زبان معمول است؛ می کنند و توجّه ندارند که طفل آذربایجانی که فارسی نمی فهمد؛ او را به قرائت فارسی واداشتن به کلّی غلط است؛ معذّب می شود و دیر یاد می گیرد. ضمناً ذهنش هم از فارسی متأذی و رنجیده می گردد. ... می توان بیم داشت که به این طریق زحماتی که ما برای ترویج زبان فارسی در آذربایجان می کشیم؛ نتیجۀ معکوس خواهدداد، یا لااقل نتیجه اش دیر و ضعیف به دست خواهدآمد. » (زبان فارسي در آذربايجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شماره 25)، چاپ اول، 1368، صص 136 ـ 135)
      پر واضح است که مقصود فروغی از این توصیه ها، دلسوزی او برای آذربایجان یا کاستن از دشواری ها برای مردم این ایالت نبوده و هدف اصلی او کمک به پیشرفت فارسی آموزی، ترویج فارسی در آذربایجان و پیشبرد سیاست فارسی سازی زبان مردم آذربایجان بوده است.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.12.20 18:39]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 31

      فروغی در ادامۀ نوشتۀ خود روش تدریس خاصی برای آموزش فارسی در آذربایجان پیشنهاد می کند و پیروی از روش تدریس مورد اشارۀ خود را برای فارسی زبانان هم مناسب می داند، لیکن از قبولاندن آن به متصدّیان تعلیم و تربیت و معلّمان اظهار یأس می کند، امّا اصرار دارد این روش حتماً در آذربایجان مورد استفاده قرار بگیرد:
      « نسبت به اطفال آذربایجانی جدّاً این پیشنهاد را می کنم و اگر پذیرفته شود؛ یقین دارم که موفقیّت سریع کامل حاصل خواهدشد، به شرط اینکه معلّمین و مدیران مدارس بفهمند و بدانند چه باید کرد. » (زبان فارسي در آذربايجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شماره 25)، چاپ اول، 1368، ص 137)
      امّا نکته ای که در پایان نامۀ خود اضافه می کند؛ از جهات بسیاری جالب است. او در پايان نامه مي‌گويد:
      « البتّه اين مشروحه را از تركها و نامحرم‌ها پنهان خواهيدداشت که با بودن اینجانب در ترکیّه مکشوف شدن آن مناسبت ندارد. » (همان، ص 137)
      مقصود فروغی از ترک ها مقامات سیاسی و فرهنگی ترکیّه هستند، لیکن در باب «نامحرم ها» به نظر می رسد مرجع ضمیر فروغي در این تعبیر مردم ترک زبان ایران یا لااقل برگزیدگان آذربایجانی باشند. معلوم نیست در حالی که نامه در مجلّۀ یغما چاپ شده و انتشار عام یافته؛ فروغی چگونه توقّع داد نوشته های ناخوشایند او از دید ترک و نامحرم پنهان بماند.
      فروغی در مقام يك رجل سياسي و فرهنگي و مردي كه سابقه و لاحقة نخست‌وزيري دارد؛ بخش اعظم ملّت ایران؛ یعنی، ترک ها را در تعيين سرنوشت و مقدّرات خود نامحرم خطاب مي‌كند و در نظر او در ايران ترك و نامحرم شأن يكساني دارند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.12.20 18:41]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران ۳۲

      فروغی نامة ديگري هم در اين باره به وزارت خارجة ايران ارسال داشته كه در اين نامه هم نکات قابل تأمّلی قید می کند و مي‌نويسد:  
      « من در ايران طرفدار تغيير خطّ فارسي از عربي به لاتين بودم. در اينجا به تازگي خطّ لاتين به جاي خطّ قديم عربي رسمي شده و در نتيجه ارتباط فرهنگي ترك‌هاي تركيّه با ترك‌هاي ايران قطع شده است و اين همان چيزي است كه ما مي‌خواستيم. اگر در ايران هم خطّ لاتين به جاي خطّ عربي انتخاب شود؛ باز اين رابطه برقرار خواهدشد و اين براي ما خطرناك است. در ايران اقليّت‌هايي مانند زرتشتي، ارمني، آسوري و يهودي وجود دارند، ولي تعدادشان كم است و براي ايران خطر محسوب نمي‌شوند، امّا اقليّت‌هاي ترك، كرد و عرب تعدادشان زياد و خطرناك‌اند؛ بويژه تركان ايران از همه خطرناك‌ترند؛ دولت بايد هميشه اين خطر را مدّ نظر قرار دهد. » (هیئت، دکترجواد، نقدی بر کتاب«روشنفکران آذری و هویّت ملّی و قومی» تألیف آقای علی مرشدی زاد، وارليق، پاييز 1385، شمارة 142، ص 110)
      اينكه مطرح بودن زبان تركي و آموختن آن زمينة سوء استفاده‌هاي بسيار است؛ يك توهّم مطلق و يك دستاويز ساخته و پرداختة ناشي از خود بزرگ بيني و زياده خواهي می باشد. لابد دشمنان ما مي‌خواهند از اين امر سوء استفاده كنند، لیکن واقعيّت اقوام امري جدا از سوء استفادة خارجي است. چه آنها بخواهند از اين مسئله سوء استفاده بكنند و چه نخواهند، اقوام وجود خارجي دارند.
      اگر مي‌خواهيم مانع سوءاستفادۀ بیگانگان شویم؛ بايد شرايط را آن‌چنان عادلانه و ايده‌آل بسازيم كه اصولاً آنها قادر به سوء استفاده نباشند و يا حتّي بالاتر از آن استفاده از نيروي خارجي به نفع اقوام ما نباشد. اگر سامان اجتماعي و ادارة سرنوشت هر محلّي به دست خود آنها باشد و قدرت مركزي عامل پايداري چنين وضعيّتي باشد؛ ديگر دخالت خارجي عليه اقوام خواهدبود و اقوام از اين دخالت ضرر خواهندكرد.
      مشاركت اقوام در سرنوشت كشور دخالت خارجي را به عاملي عليه اقوام تبديل مي‌كند، امّا قدرت مركزي اگر به منزلة مرجع ستمي عليه اقوام باشد؛ طبيعي است كه اقوام دخالت خارجي را به سود خود خواهندديد. بايد مكانيسم كار تغيير کند و به گونه‌اي عمل گردد كه اقوام آمال و آرزوهاي خود را در داخل كشور و حكومت مركزي جستجو كنند؛ نه در خارج از كشور.
 
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.12.20 21:30]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 33

      ناسیونالیت های باستان گرا و فارسی گرا در ایران شخصیت هایی هستند که در دوران جدید و معاصر زیسته و  تحت تأثیر ناسیونالیسم پدید آمده در اروپای قرن نوزدهم یا تعالیم و القائات ایران شناسان و مستشرقان سیاسی کار غرب یا مأموران سیاسی فرنگ بوده اند. با توجّه به تفاوت آرا، مواضع، دورۀ زندگی و عملکردهای منتسبان به این گروه؛ می توان به نسل بندی شخصیت های این جریان فکری پرداخت.
      نسل اوّل به نحوی بنیان گذاران این مشرب فکری هستند و می توان کسانی چون میرزاملکم خان، جلال الدین میرزا قاجار، سلیمان میرزا قاجار، میرزاآقاخان کرمانی، میرزافتحعلی آخوندزاده، زین العابدین مراغه ای و چند نفر دیگر را جزء نسل نخست جریان ملی گرایی فارسی در ایران دانست.
      نسل دوم شامل کسانی چون میرزاحسن خان مشیرالدوله، محمدحسین فروغی، سلیمان میرزا اسکندری، محمدخان قزوینی، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، سیدحسن تقی زاده، صادق رضازاده شفق، عباس اقبال آشتیانی، علی اکبر دهخدا و تا حدودی محمدعلی فروغی، سیداحمد کسروی، ملک الشعرای بهار و محمدعلی جمال زاده می شود که حد واسطی بین نسل اول با نسل بعدی به شمار می آیند.
      نسل سوم را می توان شامل کسانی دانست که در دورۀ رضاشاه و بعد ار کودتای 1299 شمسی تربیت می شوند، یا این دوره را زمان مناسبی برای شکوفا شدن استعدادهای فارسی گرایانه و ترکی ستیزانۀ خود می یابند. از این گروه می توان به محمود افشار، سعید نفیسی، ابراهیم پورداود، پرویز ناتل خانلری، محمدامین ادیب توسی، مجتبی مینوی، عبدالله مستوفی، یحیی ذکاء، تقی ارانی، محمّد مقدم، جمال الدین فقیه، محمدرضا شعار و تعدادی دیگر اشاره کرد.
      تعیین دقیق دورۀ هر نسل به میزان بسیار زیادی نسبی است و ممکن است در این باره هر کسی سلیقۀ خود را داشته باشد. مثلا سیدحسن تقی زاده از شخصیت های ساخته و پرداخته شده دورۀ مشروطه و متعلق به نسل دوم است، لیکن حیات او تا حوالی 1347 ادامه یافته و با اعضای نسل سوم نیز، هم دورگی دارد. در یک توضیح کلی یا تقسیم بندی متفاوت می توان نسل اول را متعلق به دوران آغاز کار سلسلۀ قاجار تا قبل از مشروطه دانست. دورۀ دوم را متعلق به عصر مشروطه تا آغاز سلطنت رضاخان تصور کرد و دورۀ سوم را ناسیونالیست هایی دانست که در عهد رضاشاه ظهور کردند و حیات فرهنگی ایشان از دهۀ 1320 تا 1360 طول کشید.
      محمّدعلی فروغی را به اعتباری می توان جز نسل دوم بنیان گذاران ناسیونالیسم فارسی گرا ایران به شمار آورد. با این وجود میزان اثرگذاری فروغی در تدوین آرمان های این گروه و عملی ساختن آن آرمان ها فراتر از تقسیم بندی تاریخی شخصیّت های ناسیونالیست می باشد

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.12.20 19:03]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران ۳۴

      چنانکه پیشتر اشاره شد محمّدعلی فروغی را می توان جز نسل دوم بنیان گذاران ناسیونالیسم فارسی گرای ایران به شمار آورد. با این وجود میزان اثرگذاری فروغی در تدوین مطالبات و منویّات این گروه و عملی ساختن آرمان های ناسیونالیست های ایرانی فراتر از تقسیم بندی تاریخی یا نسل بندی شخصیّت های ناسیونالیست می باشد.
      نسل نخست تا حدود زیادی مانیفست فکری ناسیونالیسم فارسی گرای ایرانی را ترسیم کرده بودند. نسل دوم خواسته های ملّی گرایانۀ نسل اوّل را با سیاست ترکی ستیزی و ترکی زدایی در ایران تلفیق کرده و به لطف تلاش برای تصاحب کرسی های حکومت و توفیق کامل در این راه، موفّق شدند زمینۀ کاملاً مساعدی برای تأمین خواسته های خود فراهم سازند.
      در این میان محمّدعلی فروغی به دلایلی همچون آشنایی لازم با گفتمان ناسیونالیسم فارسی گرا، ورود به عالم سیاست و حکومت، حضور در تشکیلات فراماسونری و به تبع آن فراهم ساختن زمینۀ حضور مستمر خود در مناصب دولتی توانست اقدامات عملی بیشتر و مؤثّرتری در جهت تبدیل فارسی گرایی، باستان گرایی و ترکی ستیزی به سیاست و ایدئولوژی رسمی حکومت به عمل آورد.
      او به همراه گروهی دیگر از پیروان این اندیشه به دستیاری انگلستان موفّق به ساقط کردن قاجار و روی کار آوردن پهلوی شدند و به پاداش این مجاهدت همگی بهره ای از مناصب دولتی یافتند. خود فروغی به ریاست دولت موقّت انتقالی و سپس رئیس الوزرائی سلسلۀ جدید دست یافت و در 4 اردیبهشت 1305 مراسم تاجگذاری رضاشاه را برپا ساخت.
      فروغی در مراسم تاج گذاری رضاخان، طی نطقی که به تعبیر گروهی از مورّخان «تملّق آمیز» و به تعبیر درست تر گروه دیگری از تاریخ نویسان؛ «ترسیم ایدئولوژی شاهنشاهی» و «باستان گرایی» بوده است، آشکارا چرخش نظام پهلوی و سیاست دولت را که در دست خود او بود، به سمت زدودن اسلام و احیای ایران باستان نشان می دهد.
      آنچه او ترسیم می کند و قدرت رضاخان را در جهت تحقّق آن به کار می گیرد؛ تکمیل کردن تفکّر جدایی دین از سیاست، روی آوردن به عهد باستان، تفکّرات نژادی، فارسی ستایی و ترکی زدایی از ایران است. ترسیم این رویکرد به عنوان برنامۀ فرهنگی سلسلۀ جدید، علاوه بر مقابله با اسلام از ترکی ستیزی فروغی و پیروان نحلۀ فکری او مایه می گیرد، چرا که میدان دار غالب تاریخ ایران در دوران اسلامی قوم ترک بوده و همین امر به تقویت ستیز با دوران اسلامی تاریخ ایران از جانب ناسیونالیست های ایرانی یاری می رساند. ستیز با اسلام، ترک و عرب و بی توجّهی به قومیت های غیرفارس از دامن این سیاست جدید زاده می شود.
 
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.01.21 17:45]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 35

      طلیعۀ سخن فروغی در نطق تاج گذاری رضاشاه؛ بیست و پنج قرن پیش را سرآغاز همه چیز برای ایران قلمداد می کند، سپس سراغ افسانه ها و سلاطین داستانی را می گیرد و بعد از آن، از کوروش و داریوش یاد کرده؛ چین و هند تا روم و یونان را برای آنها تصرّف می کند. او سخن خود را با ذکر اسامی شاهان عهد ساسانی چون اردشیر و شاپور و انوشیروان و خسرو پرویز پی می گیرد و از ثروت و حشمت و جلال بی نظیر آنها سخن می گوید.
      آن گاه هم که به عصر بعثت و ذکر دین و پیامبر می رسد از آن واقعه تنها حدیث جعلی نازیدن پیامبر به ولادت در عصر انوشیروان عادل را به یاد می آورد! در مرور سلاطین عهد اسلام از سامانی و دیلمی یاد می کند، امّا از سلاطین نامدارتر و دارای ملکی افزون تر چون غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان چیزی به خاطر نمی آورد. فروغی از سر ناچاری و به لحاظ شهرت و اعتبار سلاطینی چون شاه اسماعیل و شاه عبّاس و نادرشاه در میان مردم ایران؛ ذکر خیری از آنها به میان می آورد.
      فروغی حکایت سلاطین نامدار تاریخ ایران را به رضاخان گره زده و در بیانی که با وجود بهره داشتن از فصاحت و بلاغت؛ مشحون از تملّق و مداهنه است؛ به ستایش از شاه نو زبان می گشاید. او در نطق معروف خود، رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک زاد و ایران نژاد»، «وارث تاج و تخت کیان»، «ناجی ایران»، «احیاگر شاهنشاهی باستان»، «پرورندۀ خدمتگزاران لایق» و «شکوفا کنندۀ قابلیّت و استعداد ملّت» می خواند. گویی از نظر او سلاطین قاجار و صفوی و خوارزمشاهی و سلجوقی و غزنوی ایرانی نیستند و تازه بعد از هزار و چهار صد سال ایران تازه استقلال یافته است.
      انتخاب نام «پهلوی» هم از ابتکارهای فروغی بود تا رضاخان از سابقۀ خود به عنوان «خان» و «میرپنج» و «سردار سپه» فاصله بگیرد و خود را «شاه شاهان» و جانشین کوروش و داریوش و انوشیروان بداند. نطق فروغی در مراسم تاج گذاری رضاخان تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم»، «باستان گرایی»، «آریایی بازی» و «پارسی گرایی» و تا حدود قابل توجّهی «ترک ستیزی» را در بر دارد.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.01.21 18:35]
✳️ محمدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران ۳۶

      به عقیدۀ برخی صاحب نظران یکی از اهداف عمدۀ فروغی از ترویج فکر «ایران باستان» و تنظیم «ایدئولوژی شاهنشاهی» پیوند مجدّد دو قوم ایرانی و یهود بوده است. نفوذ خزندۀ صهیونیسم در فرهنگ ایران از دوران رضاشاه آغاز شد و یکی از اهداف «باستان گرایی» فروغی، القای پیوندهای کهن دو قوم ایرانی و یهود در قبال توحّش اعراب بود.
      در این دوره چنین القا شد که گویا بین آیین کهن ایرانیان و دین یهود وجوه اشتراک فراوان بوده است و همانگونه که کوروش منجی قوم ستم دیدۀ یهود [!] بود، ایران کنونی نیز باید حامی و نجات بخش قوم آوارۀ یهود باشد!
      این تبلیغات هدفی جز جدایی مردم ایران از مردم مسلمان منطقه و ایجاد هم دردی با مهاجرین یهودی در فلسطین و یا حدّاقل بی تفاوتی را پی نمی گرفت. توجّه داشته باشیم که برخی از متنفّذ ترین عوامل ایرانی بریتانیا چون قوام الملک شیرازی و ذکاءالملک فروغی طبق روایات مشهور یهودی الاصل بوده اند.
      پس از شهریور 1320 مجدّداً یهودگرایی به شکل مرموز در میان روشنفکران غرب گرای ایران ترویج شد. در بهمن 1327؛ سه ماه پیش از اعلام تأسیس رسمی دولت اسرائیل، مهندس حسین ملک در مجلّۀ «اندیشۀ نو» مقاله ای با عنوان «کیبوتص» نگاشت و «سوسیالیسم کیبوتصی» را مورد تحسین قرار داد؛ سوسیالیسمی که با سرمایۀ بارون ادموند روچیلد ساخته می شد. هم زمانی انتشار این مقاله در ایران با حوادث خونین فلسطین نمی تواند تصادفی باشد.
      در اردیبهشت ماه 1328 دولت اسرائیل اعلام موجودیّت کرد و هشت ماه بعد ایران آن را به رسمیّت شناخت. خلیل ملکی، برادر حسین ملک، در بهار 1332 در مجلّۀ «علم و زندگی» مقالاتی به سود کیبوتص های اسرائیل منتشر کرد.
      در نیمۀ دوم دهۀ 1330 و آغاز دهۀ 1340 با برنامه ریزی و نقش فعّال اندیشمندان وابسته به ساواک، ترویج مدینۀ فاضلۀ اسرائیلی به شکلی بی سابقه و بی پرده در مطبوعات آغاز شد.
      در این زمان هیئت های مختلفی از ایران به اسرائیل اعزام گردیدند. از جمله تعدادی از روشنفکران صاحب قلم چون خلیل ملکی، جلال آل احمد، سعید نفیسی و داریوش آشوری عازم اسرائیل شدند. خلیل ملکی و داریوش آشوری و همفکران شان در بازگشت به تبلیغات خود به سود سوسیالیسم کیبوتص ادامه دادند؛ سعید نفیسی به سرودن چکامه له یهود و علیه اعراب روی آورد، ولی آل احمد با نگارش مقالاتی به افشای ماهیّت دولت اسرائیل پرداخت. (رک. تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته ـ محمّدعلی فروغی «ذکاءالملک»، چاپ پنجم، 1386، شمارۀ 2، صص100 ـ 98)
 
✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.01.21 17:44]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 37

      تألیف کتاب سه جلدی «ایران باستان» توسّط فراماسونی چون حسن پیرنیا پسر میرزانصرالله خان مشیرالدّوله از بانیان فراماسونری در ایران و بنیان گذار مدرسۀ سیاسی؛ در راستا تحقق منویّات فروغی صورت می گیرد و بعد از آن به تدریج اقدامات متعدّد دیگری از قبیل: زرتشتی بازی، دست کاری آثار باستانی و نوشتاری، برگزاری جشن های دوهزاروپانصد سالۀ شاهنشاهی، جایگزینی تاریخ شاهنشاهی به جای تاریخ هجری شمسی و ... در جهت تحقّق بندهای ایدئولوژیک نطق فروغی در عهد رضاشاه و محمّدرضاشاه انجام می گیرد.
      خطابۀ محمّدعلی فروغی در مراسم تاجگذاری رضاشاه پهلوی در روز یکشنبه چهارم اردیبهشت 1305 شمسی از نظر تعیین خطوط کلّی عملکرد حکومت پهلوی در زمینه های فرهنگی، زبانی و حتّی سیاسی بسیار حائز اهمیّت است. فروغی نمایندۀ یک جریان فرهنگی و سیاسی بود که از مدّت ها پیش در اثر تعلیمات مستشرقین و ایران شناسان سیاست باز و جاعل غربی تربیت شده و به امید در اختیار گرفتن قدرت روزگار گذرانده بودند و اکنون آن روزگار موعود برای ایشان فرارسیده بود و موفّق شده بودند یک پادشاه ظاهراً فارس و از تخمۀ ایرانی [!] را به جای یک پادشاه ترک بر اریکۀ شاهی مستقر سازند.
      هم فروغی و هم گروه ناسیونالیست های هم فکر و همکار او به خوبی بر مراتب بی قابلیّتی رضاشاه واقف بودند، لیکن به دو دلیل موجّه برای خودشان برای به سلطنت رساندن او و سپس در ستایش از مراتب فضل و کمال و درایت او کوشیدند. آنها در وهلۀ اوّل در چهرۀ رضاشاه ترکی بلد و دارای اجداد ترک، انوار سلطنت یک پادشاه منتسب به نژاد پاک و خالص ایرانی و آریایی را می دیدند که سرانجام بعد از روزگاری طولانی توانسته بود ننگ حاکمیّت سلاسل بیگانۀ ترک را از ایران کم کند!!
در وهلۀ دوم عادات و روحیّات رضاشاه می توانست جاده صاف کن سیاست های نژادی و فرهنگی این گروه باشد و تمام موانع را از سر راه آنها برای پیشبرد اهدافشان بردارد. از طرف دیگر رضاشاه به این گروه مدیون بود و طبع مستعدی هم برای تأثیرپذیری از دمدمه های ایشان داشت. راز و رمز ستایش های ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی از این شاه خشن و بی¬فرهنگ همین بود. فروغی حتّی در روزهایی که مورد غضب واقع گشته و دامادش اسیر توطئۀ دستگاه امنیّتی رضاشاه قرار گرفته و جانش را از دست داده بود و دخترش متعاقب این حادثه خودکشی کرده بود؛ دست از حمایت و ستایش از رضاشاه و مجیزگویی او برنداشت، چرا که احساس می کرد پیروان مفکورۀ نژادپرستی، آریایی بازی و ترکی ستیزی همچنان به رضاخان نیاز دارند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel✳️

بیلدیریش, [04.01.21 18:34]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 38

نکات و ملاحظاتی در بارۀ خطابۀ فروغی در تاج گذاری رضاشاه
      محمّدعلی فروغی که افتخار نخستین رئیس الوزرای خاندان پهلوی را از آن خود کرده بود؛ در خطابۀ خود در مراسم تاج گذاری رضاشاه در اردیبهشت 1305 به نحوی ایدئولوژی و مانیفست سلطنت پهلوی را معیّن کرد و بنیانی را گذارد که بعد از حدود یک قرن همچنان در حال عمل و تأثیرگذاری است.
      او سخنرانی خود را با شعری از فردوسی آغاز می کند و با توصیف تاج و تختی که آن را یادگار «سلاسل عدیدۀ ملوکان نامدار» و «جمعی کثیر از سلاطین عظیم الشأن» است می نامد؛ ادامه می دهد؛ سلاطین و ملوکانی که از نظر او از دیر زمانی آوازۀ این سرزمین را در دنیا به نیکی بلند نموده و قوم ایرانی را به مدارج عالیۀ مجد و شرف رسانیده اند. فروغی شاهان داستانی ایران از قیبل جمشید و فریدون و کیکاووس و کیخسرو را نقطۀ آغاز توصیف سلاطین پرشکوه تاریخ ایران قرار می دهد و نام آنها را به کوروش و داریوش پیوند می زند، آنگاه از چین و هند تا روم و یونان را جولانگاه رشادت و شهامت ایرانیان ساخته و آثار برجای مانده از ایشان را گوشزد می کند.
      او زیرکانه از اشکانیان در می گذرد و کوروش و داریوش را به اردشیر و شاهپور ذوالاکتافی پیوند می زند که سر به سر امپراتوران روم می گذاشته اند!
      خسرو انوشیروان ظاهراً عادل هم از این مرور نام ها برکنار نمی ماند، تا فروغی با ذکر حدیث جعلی منتسب به پیامبر در باب ولادت در عصر پادشاهی عادل، عدالت انوشیروان را با بیان پیامبر گرامی اسلام در هاله ای از تقدّس جاودانی سازد. وی خسروپرویز و حشمت و جلال او را هم گوشزد می کند.
      از دوران اسلامی امرای سامانی و دیلمی مانند نصر بن احمد و عضدالدّوله را نام می برد امّا گویا قبل از آنها و بعد از آنها نه البتکینی بوده نه محمودی نه مسعودی، نه طغرلی نه الب ارسلانی نه ملکشاهی نه سنجری و نه جلال الدّینی! در کلام فروغی تا وصف شاه اسماعیل، از سلاطین ترک خبری نیست و از شاه اسماعیل و شاه عباس و نادرشاه هم نام می برد، چون چاره ای جز این ندارد.
      فروغی از فراز و نشیب زندگی دول و امم گفته و آن را امری لابد می پندارد تا از این راه کمالاتی دیگر برای قوم خود ساخته و بگوید در پی دوران پستی و انحطاط؛ رادمردان سترگی در ایران رخ نموده اند که دورۀ سربلندی و سعادت را برای اهل این سرزمین تجدید کرده اند. او ظهور اردشیر بابکان بعد از ضعف و فتور اشکانی؛ ظهور اسماعیل صفوی بعد از تطاول مغولان و ظهور نادرشاه افشار در دنبالۀ فتنۀ افغان را به عنوان امثلۀ این قضیّه نام می برد و البتّه نزدیک ترین ناجی به زمان خود؛ یعنی، آقامحمّدخان را ابداً به خاطر نمی آورد. با این تفاصیل لابد در نظر فروغی رضاخان چهارمین ناجی بزرگ است که بعد از فتنۀ قاجار آمده تا ایران را سر و سامانی دهد!

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.01.21 20:07]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 39

      فروغی در خطابۀ خود می گوید مردم به خاطر تاج گذاری رضاخان در همه جای کشور در حال رقص و پایکوبی هستند. شاید در آن روز در برخی جاها کسانی در حال جشن و پایکوبی بودند، امّا رقص و پایکوبی دول خارجی به خاطر رسیدن رضاخان به پادشاهی ایران چه صیغه ای است که فروغی ذکر آن را لازم شمرده؛ می نویسد:
      « دوستان خارجی ما نیز با شوق و ذوق وافر در این شادمانی شرکت می نمایند. » (مقالات فروغی، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1355، ج 2، ص 233)
      البتّه فروغی اینجا را راست گفته است. حتماً در لندن جشن برپا بود. آنها در حال شکستن گردو با دم خود بودند. خوشحال بودند به جای احمدشاه دمکرات منشی که با وجود واقع شدن در موضع ضعف، در مقابل ایشان ایستاد و قرارداد 1919 را امضا نکرد؛ شاهی مستبد و در عین حال مطیع و سر به راه در برابر انگلیس نشسته و دوران طلایی غارت تمام عیار و بزن بکوب فرا رسیده است!
      فروغی راز شادی ملّت ایران و دوستان خارجی را هم برملا می کند و می نویسد:
      « تنها برای آن نیست که یک پادشاه نو به تخت این سلطنت کهن پای می نهد و تاج کیانی بر سر می گذارد، بلکه برای آن است که باین ملّت ستمدیده بشارت رسیده است که بار دیگر آب رفته بجوی آمده و بخواست خداوندی روزگار حرمان و محنت سپری شده و ایّام سربلندی و عزّت روی نموده است. » (همان، ج 2، ص 233)
      ملّت ایران در طی شانزده سال رگه های پرشماری از این بشارت ها و این آب های به جوی برگشته در سایۀ این شاه نو و این تاج کیانی را در مسجد گوهرشاد، آمپول های پزشک احمدی، نخبگان آرمیده در قبر و زندان، تمدید دوران غارت نفت ایران، کشیدن چادر از سر مردم مؤمن، غارت آثار باستانی از سوی فرنگیان در ظلّ عنایات سلطان قدر قدرت، پر کردن بانک های انگلیسی از پول مردم ایران، مصادرۀ زمین های مردم برای شاه دیوانۀ ثروت، ساختن تاریخ مجعول، برگزاری مراسم کلاه گذاری ها و کلاه برداری ها، ناسزاگویی ها به مردم آذربایجان و آن حماسه سازی ها در سوم شهریور 1320را مشاهده کرده؛ به خوبی و با تمام وجود لمس نمودند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.01.21 18:17]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 40

      در نظر محمّدعلی فروغی مردم ایران حق داشتند خوشحال باشند، چرا که با رسیدن رضاخان به سلطنت، پادشاهی بالاستحاق بر تخت شاهی ایران تکیه زده بود:
      « مبشّر این نوید و علل این مژده که جان فشاندن بر آن رواست؛ عملیّات محیّرالعقول ذات مقدّس ملوکانه است که در گشودن ابواب خیر بر روی این ملّت در مدّتی قلیل راهی طویل پیموده و در موقعی که هیچگونه ترقّب و انتظاری نبود، بلکه علائم یأس و نومیدی از همه طرف هویدا بود؛ دست همّت از آستین غیرت درآورد و وسایل قدرت و دولت و سعادت ملّت را از سرحدّ عدم باقلیم وجود ساییده؛ به مدارج عالیه ارتقاء داد و به این موجب وارث بالاستحقاق تاج کی و تخت جم گردید. » (مقالات فروغی، ج 2، صص 234 ـ 233)
      شاید فروغی حق داشته رضاشاه را شاه بالاستحقاق بنامد. ما را چه به شاه دمکرات و مؤدّب و درس خوانده و معتقد به قانون و پارلمانتاریسم همچون احمدشاه! نخبگان و برگزیدگان سیاست و فرهنگ ما که محمّدعلی فروغی، سیّدحسن تقی زاده، ملک الشّعرای بهار، علی اصغر حکمت، سعید نفیسی، علی دشتی و امثال اینها باشند، لابد شاهمان هم باید یک لات بازاری و زورگو و شوشکه کش باشد، تا کشور را از تجربه و تدبیر و اندیشۀ مردان استخوان خردکرده تهی کند، تا در بزنگاه های تاریخی از تصمیم بازمانیم، یا با اتّخاذ بدترین تصمیم ممکن، برای کشور و مردم فاجعه خلق کنیم.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.01.21 19:00]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 41

      محمّدعلی فروغی در نطق تاجگذاری، رضاخان را پادشاهی پاک از نژاد خالص ایرانی معرّفی کرده، می گوید:
      « ملّت ایران می داند که امروز پادشاهی پاک زاد و ایرانی نژاد دارد که غمخوار او است و مقام سلطنت را برای هوای نفس و عیش و کامرانی خویش احراز ننموده، بلکه در ازای زحمات و مجاهدت فوق العاده اش در راه احیای ملک و دولت و برای تکمیل اجرای نیّات مقدّسۀ خود در فراهم ساختن اسباب آسایش ابناء نوع و آبادی این مرز و بوم دریافته است. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 234)
      این سخن معنایی جز این ندارد که از نظر فروغی احمدشاه و قاجاریانی که نسل اندر نسل در آذربایجان و گرگان ساکن بوده و برای ایران جنگیده و کشور را احیا کرده اند؛ ایرانی نبوده اند و اینک به اعتبار تکلّم گاه و بیگاه رضاخان میرپنج به فارسی؛ یک پادشاه ایرانی نژاد روی کار آمده است؛ شاه ایرانی نژادی که البتّه اصالت آذربایجانی داشت؛ ترکی را مثل بلبل حرف می زد و هم خودش، هم پسرش و هم نوه اش دو رگه ترک و فارس بودند.
      همۀ اینها یک چیز را گواهی می کنند و آن اینکه ایرانی بودن و ایرانی نژادی این ناسیونالیست ها و باستان گرایان وطنی تا چه حد مصنوعی، قراردادی و دست ساز است و همۀ بازی های سیاسی ـ نظامی اواخر قرن سیزده و اوایل قرن چهارده شمسی برای خلع قدرت و حکومت از دست ترک و سپردن آن به عنصر فارس بوده که با طراحی انگلیسی و دستیاری کارچاق های داخلی به نتیجه رسید.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.01.21 18:36]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 42

      فروغی با بیانی ریاکارانه و فریب کارانه تلاش می کند پذیرش سلطنت ایران از جانب رضاخان را یک فداکاری تمام عیار جلوه دهد و وانمود کند که رضاخان با بلندنظری تمام، به خاطر آسودگی خیال رعیّت از آرامش و استراحت خود صرف نظر کرده و پادشاهی ایران را برای بهبود حال ملّت با اکراه و اجبار پذیرفته است:
      « ملّت ایران می داند که ذات شاهانه با آنکه وظیفۀ خود را نسبت به وطن بطور وافی و اکمل قبلاً ادا فرموده اید و پس از تحمّل این همه متاعب و به کار بردن آن اندازه مساعی بر حسب قاعده حقّاً برای وجود مبارک نوبت استراحت و فراغت رسیده؛ معهذا آن ضمیر منیرانی از خیال رعیّت آسوده نیست و دائماً در فکر بهبودی احوال آنان است و اگر هر آینه بواسطۀ موانع طبیعی با فقدان وسایل و اسباب در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تأخیر و تأنّی حاصل شود، خاطر مقدّس مکدّر و قلب مبارک متألّم می گردد. » (مقالات فروغی، ج 2، ص 234)
      بازی های سیاسی ـ نظامی رضاخان و در کنار آن اقدامات مشاوران داخلی و خارجی او برای رساندن این خونخواره به سلطنت ایران، حتّی در نوشته های طرفداران او که در روزگار سلطنتش بهره ای از مناصب دولتی یافتند؛ درج شده و با لاطائلاتی از نوع گفته های فروغی قابل لاپوشانی نیستند.
      روی کار آوردن سلسلۀ پهلوی برای فروغی و خیل هم فکران نژادپرست و باستان گرای او هدف و نقطۀ پایان نبود، بلکه وسیله ای برای هموارسازی مسیر پیشبرد اهداف سیاسی و فرهنگی این گروه بود. از همین رو بود که با وجود بدعهدی و نامهربانی رضاشاه با برخی از اعضای گروه ناسیونالیست های ایرانی؛ من جمله خود فروغی؛ گروه موصوف همچنان در نقش مدافع و ستایشگر رضاخان انجام وظیفه کرده و بر مجموعۀ اقدامات فرهنگی و سیاسی دوران او صحّه گذاردند.
      آنها ضمن ایفای نقش عقبۀ فکری و سیاسی برای سلسلۀ جدید، برنامۀ کار این حکومت را معیّن می کردند و ایران را در راه باستان گرایی، فارسی گرایی و ستیز با زبان و فرهنگ اقوام غیرفارس ایرانی پیش می بردند.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.01.21 19:32]
[Forwarded from غروب آنلاین | گروه رسانه ای]
[ Photo ]

بیلدیریش, [09.01.21 18:33]
✳️ محمّدعلی فروغی، ترک ستیز و بنیان گذار ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای دولتی در ایران 43

      ناسیونالیست های ایرانی؛ از جمله خود فروغی برای توجیه وجود سلطنت پهلوی به مذّمت قاجار و اوضاع ایران در دوران این سلسله پرداخته و با ترسیم دورانی تاریک از عهد قاجار و رسوخ دادن این اعتقاد در صفحات تاریخ، روی کار آمدن پهلوی را برای ایران آغازی در پایان تلقّی نمودند. خود فروغی به کرّات به انتقاد از اوضاع ایران در زمان قاجار پرداخت و با تأکید بر وخامت امور در زمان قاجاریان، از رضاشاه تصویر یک فرشتۀ نجات برای ایران ترسیم کرد و ملّت ایران را به سپاس گزاری این نعمت بزرگ فراخواند!
      فروغی اصرار بسیار داشت تا خود را شخصیّتی به دور از تمایلات نژادگرایانه و نژادپرستانه و علاقه مند به همۀ انسان ها نشان دهد و چنان وانمود کند که به هیچ عنوان طرفدار تخفیف و تحقیر نسبت به دیگر اقوام نیست. او ادّعا می کرد به اصول حقوق بشر و حق حیات دیگران پایبند است. (مقالات فروغی، ج 1، ص 175) در مقام ادّعا اظهار می داشت که تفاوت ها و اختلاف شعب را به رسمیّت می شناسد. (همان، ج 1، ص 176) او از خود چهره ای پلورالیست ترسیم کرده و برای ضروری بودن استقلال اقوام و ملل فلسفه می تراشید که «استقلال اقوام و ملل برای ترقی نوع بشر لازم است.» (همان، ج1، ص 176) حتّی بر این امر واقف بود که اگر قومی استقلال خود را از دست داد و تابع قوم دیگر شد، کم کم در او مستهلک می شود. (همان، ج1، ص 176)
      با وجود اینکه فروغی به دفعات دور بودن خود از تعلّقات نژادی و تفاخر به استخوان های پوسیده را اعلام داشت، لیکن این کار جز ادّعایی پوچ چیز دیگری نبود و او در میدان های عمل معلوم می دارد که به این فضایل تعلّق خاطری ندارد. می توان گفت در اینجا هم همۀ دعواها بر سر لحاف ملانصرالدّین بوده است. فروغی همۀ مباحث نظری دلنشین خود را در پایان به مزبلۀ نژادپرستی و مداحّی از مستبد خونریز زمان کشانده و معلوم می کند هدفش از مجموع مقدّمه چینی ها ایجاد زمینۀ لازم برای مقبول بودن سخنان بی بنیان و اندیشۀ نابکار خود او بوده است.
      به لطف بنیانی که عقبۀ فکری و سیاسی جریان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز گذاردند و روی کار آمدن رضاخان به نقطۀ عطف تاریخی آن بدل شد، سیاست باستان ستایی و فارسی سازی جامعۀ ایران و تلاش برای محو دیگر گروه های زبانی و قومی که اتّفاقاً اکثریّت جامعۀ ایران را شامل می شدند، به یک سنّت لایتغیّر بدل گشت و اتّفاق بزرگی چون انقلاب اسلامی هم نتوانست در دیوار بلند این سیاست نامعقول رخنه ای ایجاد کند.
      اکنون قریب یک قرن است که جامعۀ ما با این معضل سیاسی فرهنگی دست و پنجه نرم می کند و با وجود تلاش های بسیار دلسوزان هیچ نشان آشکاری از تعدیل سیاست مورد اشاره و ضرورت احترام گذاردن بر حقوق زبانی و فرهنگی مردم غیرفارس ایران و پذیرفتن اختلاف شعب و قبائل مشاهده نمی شود.

✍️ علی بابازاده
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان1

بیلدیریش, [05.10.20 10:30]
✳️✳️ همراهان گرامی و اعضای صمیمی و وفادار کانال بیلدیریش
سلام
      همان گونه که مستحضر هستید مطالب مربوط به بیان مواضع ترکی ستیزانۀ علی اکبر سعیدی سیرجانی به پایان رسیده است. قصد داشتم از امروز مطالب دیگری در بارۀ یکی دیگر از ترکی ستیزان ایرانی خدمت انورتان تقدیم کنم، لیکن انجام این کار برای مدّتی به عهدۀ تعویق خواهدافتاد.
      چند روزی است که ارتش جمهوری آذربایجان عملیّات نظامی گسترده ای را برای آزادسازی اراضی خود از اشغال نیروهای مسلّح دولت متجاوز ارمنستان و دولت خود خواندۀ آرتساخ آغاز کرده است. در این چند روز ارتش آذربایجان موفقیّت های قابل توجّهی کسب کرده و نور امیدی بر دل های دردمند آذربایجانیان تابانده است. شاید برای تبریک گفتن قدری زود باشد و هنوز تا پیروزی نهایی راهی دشوار پیش روی آذربایجان است و باید ایّامی چند را با دلهره و نگرانی طی کنیم و برای پیروزی اردوی ترک دست دعا به درگاه حی لایزال برداریم.
      یک ضرب المثل فارسی می گوید: «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.» مدّت مدیدی است که ترکان و در مقیاسی وسیع تر مسلمین در برابر شعبده بازی های سیاسی نظامی غربی ها با کم و کاستی مواجه می گردند و گاه سرنوشت جنگ شرقی ها و مسلمانان نه در میدان های جنگ که در تاریک خانه های سیاست غربی ها و آمریکا و روس رقم می خورد. بر پایۀ مثل مورد اشاره و تجربیّات تلخ تاریخی, اینجانب در روزهای نخست جنگ نگرانی هایی در بارۀ نتیجۀ جنگ و شیوۀ ادارۀ آن داشتم. از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد؛ هنوز هم دلهره هایی دارم و نگران کارشکنی و مداخلات شوم سیاسی و نظامی قدرت های فرامنطقه ای برای چوب گذاردن در لای چرخ حرکت ارتش آذربایجان هستم. از طرف دیگر قدری هم نگران عزم و ارادۀ دولت آذربایجان هستم و می ترسم این دولت از قدرت روحی لازم برای پایداری در برابر تهدیدات و کارشکنی ها وبازی های سیاسی طیف وسیعی از حامیان ارمنستان برخوردار نباشد وگرفتار لغزش هایی بی موقع گردد و کار را ناتمام گذارد. به هر تقدیر اکنون ما چاره ای جز دعا، صبر و آرزوی پیروزی نداریم.
      شروع عملیّات آزادسازی قره باغ موجبی شد احساس کنم می توان در این باره با دوستان و همراهان عزیز درد دلی کرد و تاریخ مواجهۀ ارامنه با ترکان مسلمان را در قرون ماضیه بازخوانی کرد. رفتار و سیاست ایران در مواجهه با بحران قره باغ هم موجب دیگری بود که این درد دل و مرور تاریخ را توجیه پذیر می نمود.
      به یاری خدا از امروز مطالبی در بارۀ ریشه های تاریخی منازعۀ قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای به زیان ملل مسلمان و دلایل و پیش زمینه های سیاست نادلپذیر ایران در قبال مسئلۀ قره باغ عرضه خواهدشد. امید است مقبول افتد و مطالب ارائه شده حاوی نکات تازه ای برای دوستان باشد.
      به قول مولوی «کوشش بیهوده بِه از خفتگی» املای نانوشته غلطی ندارد و املای نوشته شده می تواند با اشتباه و لغزش قرین باشد. امید دارم دوستان اشتباهات یا نواقص کار را بر اینجانب ببخشند.
      متن از مدّت ها پیش با توجّه به شرایط آن سال ها تدوین گشته بود، لیکن هیچ گاه فرصتی برای چاپ آن پیش نیامد و قسمت این بود به میمنت حماسه سازی ارتش آذربایجان امکان نشر آن فراهم گردد. از همین رو ممکن است در اثر اتّفاقات چند روز اخیر یا اتّفاقات روزهای آینده، تغییری در شرایط و اوضاع پیش آید. تا آنجا که مقدور بود اصلاحاتی در متن در جهت به روز رسانی آن انجام شد، لیکن ممکن است نکاتی هم باقی بماند که رنگ و بویی از شرایط گذشته در خود داشته باشد.

موفق و سربلند باشید.

بیلدیریش, [05.10.20 20:10]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱
      با فروپاشي اتّحادجماهيرشوروي در سال 1991 ميلادي و استقلال جمهوري‌هاي آن؛ كشوري به نام ارمنستان در جغرافياي سياسي منطقة قفقاز پديدار شد كه از همان روزهاي نخست استقلال و حتّي مدّتي قبل از آن زمينه‌هاي يك بحران سياسي و نظامي طولاني را در اين منطقه بنيان گذاشت. وجود مشكلاتي در تقسيمات و مرزبندي جمهوري‌هاي شوروي سابق كه در زمان استالين انجام شده و از سياست جانبدارانه‌اي نسبت به ارامنه پيروي كرده بود؛ زمینه لازم را براي برخي زياده‌خواهي‌ها پديد آورده بود.
     بي‌تدبيري دولت‌هاي وقت آ‎ذربايجان در دفاع از سرزمين‌هاي اين كشور منجر به اشغال قره‌باغ و بخش‌هايي از خاك اصلي آذربايجان شد و اين اشغال تا به امروز ادامه پيدا كرده‌ و تلاش‌هاي سياسي متعدّد در سال‌هاي گذشته متضمّن هيچ سودي براي حلّ مشكل نبوده‌است.
      غفلت دولت آذربايجان از نیروی مردم و اميد بستن به مذاكرات و همراهي با غرب براي استفاده از حمايت کشورهای غربی جهت پس گفتن اراضي اشغالي موجب شد اين مشكل روز به روز حادّ‌تر و مزمن‌تر گردد. برخی اخبار در سال های گذشته حكايت از ساكن كردن ارامنه مهاجر در نواحي اشغال شدة آذربايجان داشت و همۀ اينها به معني خواب و خيال‌هاي بسيار ارمنستان براي آينده و انضمام اراضي آذربايجان به خاك خود مي‌باشد.
      پروندة سياه ارامنه در مواجهه با مردم ترک و مسلمان منطقه و كارگزاري اين گروه مسيحي به نفع اروپا و آمريكا و روسیّه عليه مسلمانان ايران، آذربايجان و عثماني در طيّ ساليان متوالي موجب بدبيني بسيار نسبت به آينده مي‌شود و همة اينها موجبي براي انديشه و تأمّل بيشتر در سياست‌هاي متّخذه به‌وجود مي‌آورد.     
      جمهوري آذربايجان در سنوات گذشته فشار‌هاي سياسي طاقت‌فرسايي را براي امتياز دادن و كنارآمدن جهت استقرار صلحي ناعادلانه تحمّل کرده و به موازات آن ارمنستان از حمايت بسيار سياسي، نظامي و اقتصادي برخورداري داشته است؛ به گونه‌اي كه علي‌رغم داشتن اقتصادي متزلزل و غيرنفتي، فقدان منابع انرژي مطمئن، عدم دسترسي به آب‌هاي آزاد، كمبود نيروي انساني در مقايسه با آذربايجان، محصور بودن در ميان مرز‌هاي بسته يا ناامن و ديگر عوامل منفي توانسته بار هزينه‌هاي نظامي و اقتصادي اين تجاوزگري و اشغال را تحمّل نماید.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.10.20 19:46]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲
      در مسئله قره باغ و فتنه انگیزی ارمنستان, سياست خارجي ايران در قبال اين كشور ناراحت منطقه به شدّت محلّ تأمّل و تعجّب بود. پر واضح است عدم حمايت از ملّت و كشور مورد تهاجمي كه سرزمين‌هايش نيز سال‌هاست تحت اشغال مي‌باشد؛ به همراه حمايت از كشور مهاجم و اشغالگر، آن هم كشوري و قومي غيرمسلمان كه پروندة بسيار سياهي در تعامل با ملّت‌هاي مسلمان منطقه در گذشته داشته است، تا چه حدّ براي مردم مسلمان آذربايجان كه دست بر قضا و به حق چشم اميد به حمايت ايران داشته‌اند؛ تلخ و دردآور است.
      براي خود ما كه تجربه و خاطرة تلخي از اشغال سرزمين‌هايمان داريم و در دورة اشغال شاهد حمايت‌هاي همه جانبة بسياري از كشور‌هاي دنيا از متجاوز و اشغالگر بوده‌ايم؛ تبعيّت كردن از سياست حمايت از اشغالگر غيرمسلمان به هيچ عنوان برازنده نبود.
      در حال حاضر بخش قابل توجّهی از نيازهاي كشور ارمنستان يا از ايران تأمين مي‌گردد و يا از طريق ايران به اين كشور ترانزيت مي‌شود. در دهۀ هشتاد شمسی ايران به همراه كشورهاي يونان و ارمنستان در يك پيمان امنيّتي سه جانبه شرکت جست كه نفس شركت در پيمان دفاعي با عضویّت كشوري متجاوز و غيرمسلمان عليه يك كشور مسلمان و شيعه معاني و پيام‌هاي خاصّ خود را داشت. انعقاد توافق نامه دفاعی و امنیتی بین ایران و ارمنستان در آبان ماه ۱۳۸۶ که در ایروان به امضای سرتیپ مصطفی محمد نجار وزیر دفاع وقت ایران و میکائیل هاروتیونیان وزیر دفاع ارمنستان رسید, نشانه دیگری از کج بینی و کجروی در سیاست خارجی ایران در همکاری با یک کشور متجاوز به سرزمین مسلمین محسوب می شد. با توجه به حساسیت مردم آذربایجان نسبت به این امر در اعلام خبر امضای این توافق نامه تاکید شد مفاد توافق نامه مشتمل بر تامین مواد مصرفی و مواد اولیه نیروهای مسلح ارمنستان از جانب ایران می باشد!!
      در همان سال یک مقام عالی رتبه دیگر ایرانی هم سفری به ارمنستان داشت و در جریان این سفر طی مصاحبه ای با تلویزیون دولتی ارمنستان روابط ایران با این کشور را "روابطی برادرانه" خواند!
      مخالفت ايران با طرح گوبل كه بر معاوضة سرزمين بين آذربايجان و ارمنستان استوار بود و براي آذربايجان طرح قابل قبولي به حساب مي‌آمد و موجب ارتباط نخجوان با خاك اصلي جمهوري آذربايجان مي‌شد؛ نيز يك اقدام جانبدارانه به نفع ارمنستان به حساب مي‌آمد و استدلال مخالفت با اين طرح, قطع ارتباط ارمنستان با ايران، تضعيف موقعيّت ايران در قفقاز و از بين رفتن وابستگي نخجوان به ايران عنوان شده بود. علاوه بر اين‌ها برخي اخبار حكايت از تأمين بخشي از نيازهاي دفاعي ارمنستان به وسيلة ايران را داشت كه بايد از سختي و طاقت‌فرسايي اين خبر به خدا پناه برد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.10.20 19:08]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳
      در سال های نخست اشغال قره باغ افكار عمومي ايران جانبدار آذربايجان و مردم آن و طالب آزادي اراضي اين كشور بود و جانبداري از ارامنه در ايران به جمعي اندك از خواصّ، ملّي‌گراها، نژادگرایان، آریایی بازان و شووينيست‌ها اختصاص داشت. با گذشت زمان و در نتیجۀ برخی اتفاقات سیاسی و فرهنگی در سال های آخیر یک دگردیسی عمیق در نوع نگاه مردم غیرترک در ایران نسبت به مسئلۀ قره باغ و منازعۀ آذربایجان و ارمنستان پدید آمد و افکار عمومی مردم فارس به سمت جانبداری از ارمنستان و بغض و کینه نسبت به آذربایجان گرایش پیدا کرد.  
      از طرف دیگر دولت و وسایل ارتباط جمعی در ایران در مواجهه با مسئلۀ قره باغ راه سکوت و فراموشی را پیشه کردند و در حالي كه وسايل ارتباط جمعي ما؛ بخصوص صدا و سيما براي كوچك‌ترين رخداد‌هاي سیاسی و نظامی غرب آسیا و منطقۀ عربی و بسياري وقايع ديگر در نقاط مختلف دنيا تحليل‌ها و ميزگرد‌هاي متعدّدي تدارك مي‌دیدند؛ در بارة ادامة اشغال اراضي آذربايجان به بايكوت روي آوردند و دريغ از كلامي و گفته‌اي در نقد و تحليل روابط آذربايجان و ايران يا شرايط حاكم بين آذربايجان و ارمنستان، يا تحليل سياست خارجي ايران در قبال جمهوري آذربايجان و سياست‌هاي حمايتي ايران از جمهوري ارمنستان.
      در نوشته‌هاي گاه‌و بيگاه برخي نشريات در اين باره نيز ما شاهد  بياني مختصر، مبهم و كلّی بوديم و اين نشريات در نوشته‌هاي خود از لحن و ادبيّاتي در رابطه با آذربايجان  بهره برمي‌گرفتند كه گويي در بارة كشوري صحبت مي‌كنند كه بیست‌هزار كيلومتر از ما فاصله دارد و كشوري است كه دولت و ملّت ما نبايد هيچ‌گونه احساسي نسبت به آن داشته باشند.
      وقايع رخ داده بين آذربايجان و ارمنستان؛ تأثيري به مراتب بيشتر و عمقی تر از ديگر وقايع در امنيّت ملّي ما داشته است و اينكه علي‌رغم اهميّت موضوع چرا اين مسئله در مباحث سياسي صدا و سيما مطلقاً جايگاهي نداشته و در نشريّات نيز بسيار كم رنگ بوده؛ نیازمند کنکاشی نسبتاً عمیق است. متأسّفانه در ارتباط با مسائل مربوط به آذربايجان و ارمنستان، دولت ما ترجيح داده از سياستي مغاير با همه چيز ما از سفارشات و مؤكّدات دين گرفته تا قانون اساسي و ميل و ارادة مردم ترک ایران پيروي كند. این سیاست ریشه در تاریخ و نوع اندیشه حاکم بر جامعه روشنفکری و سیاسی ما دارد و این نوشته بر آن است در حد وسع خود سرمنشاهای این رفتار را واکاوی کند.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.10.20 18:15]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای عایه ترکان ۴
      سياست ایران در قبال مسئلۀ قره باغ را به هر‌گونه‌اي تحليل كنيم؛ بعيد است آنچه در پايان بر جاي مي‌ماند به حقّانيّت چنين سياستي شهادت دهد و حمايت امّ القراي جهان اسلام از دشمن شيعه‌ترين كشور دنيا (از حيث درصد جمعيّت شيعه مذهب نسبت به كلّ جمعيّت آذربايجان) و نزديك‌ترين ملّت به ملّت ايران از نظر دين، مذهب، تاريخ مشترك، سرزمين، هم‌زباني با بخش كثيري از ملّت ايران را توجيه پذير سازد و يا بر رويّة دستگاه‌هاي ارتباط جمعي ما در اين باره صحّه بگذارد.
      رفتار دولت های ایرانی در بارة اين اشغالگري در نزديكي مرز‌هاي ايران محتاج تحليلي گسترده و  بررسي عقبه‌هاي فكري اين سياست و نيز زدن نقبي به تاريخ است.
      با کمال تأسّف باید گفت پایه های اساسی سیاست در ایران بر عناصری تکیه دارد که از دل آن رفتارهایی چون سیاست متناقض ایران در قبال بحران قره باغ بیرون می آید. سیاست در ایران بر پایه هایی چون پان ایرانیسم، فارسی گرایی، ترکی ستیزی، عرب ستیزی و مصادره گرایی فرهنگی استوار بوده است. بر این پایه ها می توان شیعه گرایی نه به معنای یک مذهب حقه، بلکه به عنوان شعبۀ ایرانی اسلام و یک دین ایرانی هم افزود.
      حکومت پهلوی و مردان فرهنگی آن بنیان گذار این بنیادهای فکری و رفتاری بودند. انقلاب اسلامی با وجود ایجاد تحوّلات اساسی در ایران از بازخوانی و اصلاح گفتمان ساخته شده از جانب حکومت پهلوی ناتوان ماند و بعد از دوره ای کوتاه قدم در همان راهی گذارد که پیشاپیش در این کشور به سنن و محکمات سیاسی و فرهنگی تبدیل گشته بودند.
      پر واضح بود که از دل سیاست بنیاد شده بر این پایه ها، ترک دوستی و آذربایجان دوستی چه در داخل و چه در خارج از ایران بیرون نخواهدآمد و سیاستمداران ما کمابیش به آریایی بازی، فارسی گرایی و باستان گرایی وفادار خواهدماند و وفاداری به این عناصر با داشتن دیدگاه معقول و عادلانه نسبت ترک؛ چه ایرانی و چه خارجی غیر قابل جمع خواهدبود.
      با وجود انتقادات بسیار در داخل ایران نسبت به سیاست دولت های ایرانی در مواجهه با مسئلۀ قره باغ، این دولت ها هیچ گاه تغییری در سیاست های متّخذۀ خود به عمل نیاوردند و ترجیح دادند همچنان بر رفتار پارادوکسیکال خود ادامه دهند و پیوسته خود را در نقطۀ مرکز نقد و آماج نکوهش های دلسوزان و دردمندان جامعۀ ایران نگه دارند.
      با این تفاصیل شاید احتجاج با دولتمردان و عقبه فکری سیاست در ایران متضمّن هیچ سودی نباشد. از این رو مراجعت به مردم و تبیین مسئله برای مردم اعمّ از ترکان ایرانی و مردم غیرترک ایران خالی از فایده نباشد.
      بررسي نوع رفتار ارامنه با دولت‌ها و ملّت‌هاي مسلمان منطقه و نيز روابط ارامنه با كشور‌هاي فرامنطقه‌اي و مسيحي در گذشته ما را به شناخت و تحليلي مناسب و مبتني بر حقايق سوق دهد و در نتيجه به تدوين سياست خارجي منطبق بر عدالت و آرمان‌گرايي ما ياري رساند. بر اين اساس ما بحث خود را در چهار حوزه ادامه خواهيم داد تا در پايان به توفيق الهي به روشن شدن امر و اثبات ناهمخواني اين سياست با حق، منطق و اعتقادات‌مان ياري رسانيم:
1ـ پيش‌زمينه‌ها و عقبه‌هاي فكري حمايت از ارمنستان
2ـ نقبي به تاريخ
3ـ مباني انتقاد از سياست ايران در قبال ارمنستان  
4ـ تحليل و جمع بندي نهايي
 
 ⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.10.20 18:11]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۵
- پيش زمينه‌ها و عقبه‌هاي فكري حمايت ايران از ارمنستان
      اتّخاذ هر سياستي در مسائل داخلی یا خارجی بر پاية مبناهایي شكل مي‌گيرد. سياست متّخذة ايران در قبال ارمنستان نيز از اين اصل كلّي بركنار نيست و دلايلي چند دولت‌مردان ما را واداشته است در سنوات گذشته سياست خاصّ ايران در قبال منازعۀ آذربايجان و ارمنستان را طرّاحي و به مورد اجرا بگذارند و اين سياست با تغيير دولت‌ها و رؤساي جمهور كماكان ثابت مانده است. در این مقال تلاش خواهدشد دلايلي چند در بارة پیش زمینه های اتّخاذ چنين سياستي اقامه گردد.
      از نظر نگارنده اهمّ دلايل پيروي ايران از سياست فعلي را بايد در دو زمينة «تمایلات نژادگرایانه» و «دیدگاه ناصواب در باب سیاست وحدت ملّی» جستجو كرد.
الف ـ تمایلات نژادگرایانه
      بر اساس انديشه و عقيده‌اي كه براي ما از گذشته و پيش از انقلاب به يادگار مانده‌است و ما فعلا به درستي و نادرستي آن در اين مقال كاري نداريم؛ ارمني‌ها قومي آريايي و هندواروپايي زبان هستند كه از گذشته‌اي دور همچون ديگر آريايي‌ها مذهب مهري داشته‌اند و به تعبير يك باستانگرا به همراه ديگر اقوام آريايي «پس از كوچي دراز آهنگ به سوي خاك‌هاي گرم خورشيدي سرانجام در زير چتر گستردة يك هويّت واحد در سرزميني كه از آن پس با الهام از واژه‌نام آريايي ايران نام گرفت.» در شمال غربي فلات ايران سكني گزيده‌اند. (رک. كارنامة به دروغ، تأليف پوران فرخ‌زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 36)
      اين احساس خويشاوندي در حال حاضر بر روح و جان برخي‌ها مستولي است و در نقطة مقابل آنان با ترك هيچ‌گونه احساس سنخيّتي نكرده و علي‌رغم برخي اظهار نظرها و تظاهرها، تركان را دشمن الي‌الابد خود فرض كرده‌اند. اين انديشه سرمنشأ بسياري از رفتارها در سياست داخلي و خارجي ماست.
      با اين بيان، گروه مورد اشاره زبان و قوم ارمني را از خويشاوندان زبان فارسي و قوم آريايي و ايراني دانسته‌اند و از آنجا كه پيوسته تلاش‌ها مصروف بر اين است كه ايران كشوري صددرصد فارس زبان و سرشار از فرزندان نژاد خالص و ناب آريايي معرّفي شود؛ كاملاً طبيعي است كه از اين رهگذر نسبت به زبان‌ها و اقوام خويشاوند احساس علاقه كرده و در غم آنها شريك باشند.
      به عبارت ساده‌تر و بهتر بايد گفت: ارمني قوم و خويش است، هرچند غيرمسلم و غيرهم‌وطن باشد و هزاران ايراني و مسلم را نيز كشته باشد و ترك بيگانه است، حتّي اگر در طول صده ها و هزاره ها هم ‌وطن بوده و مسلم و شيعه باشد و اين كشور را در قرون متوالی حراست كرده باشد. با كمال تاسّف بايد گفت: برخي رسوبات فكري شووينيست‌ها علي‌رغم بروز پديدة بزرگي چون انقلاب اسلامي همچنان بر روح و جان سياست در ايران حكمفرماست و ارواح سرگردان باستانگرايان و ملّي‌گراهاي افراطي اگر‌چه در ظاهر جايگاهي در مناصب ندارند؛ در راهروهاي سياست و انديشة ما به گشت‌زني مشغولند.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.10.20 22:25]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۶

      در كتاب «ايرانيان ارمني» تأليف «آندرانيك هويان» كه سال ها پیش از سوي مركز بين‌المللي گفتگوي تمدّن‌ها انتشار يافته‌است؛ مي‌خوانيم:
      «ايرانيان و ارمنيان از روزگاران دور تا امروز در كنار هم زيسته‌اند و بر زبان، فرهنگ و سنّت‌هاي هم تاثير گذاشته‌اند. هيچ قوم و ملّتي به اندازة ارمنيان با ايرانيان نزديك نبوده‌اند. سرزمين ارمنستان در واقع ادامة سرزمين ايران است. ايرانيان و ارمنيان هر دو از نژاد آريايي هستند كه در زمان‌هاي دور از نخستين خاستگاه اقوام آريايي به سوي ايران و ارمنستان كنوني حركت كرده‌اند. زبان ارمني يكي از زبان‌هاي مستقل آريايي است كه با زبان فارسي پيوندي ناگسستني دارد.» (ايرانيان ارمني، تأليف آندرانيك هويان، تهران، چاپ اوّل، 1381، ص 9)
      شايد گفته شود اين ديدگاه يك مؤلّف ارمني است، امّا چه بايد گفت وقتی مشاهده کنیم این کتاب از سوی یک مؤسّسۀ وابسته به دولت و مرتزق از بودجۀ دولت مدّعی مردم سالاری و جامعۀ مدنی منتشر می گردد و چه باید گفت آنجا كه مسلمانان خودآريايي پندار ايراني و باستانگرايان نيز به همين گونه اظهار نظر مي‌كنند.
      عارف قزويني شاعر به اصطلاح ملّي و مشروطه‌خواه و سرايندة اشعار «وطنيّه» حوالي سال 1918 ميلادي، زماني كه در استانبول ساكن بود؛ به دنبال شنيدن خبر استقلال جمهوري ارمنستان، تصنيفي با مطلع زير براي گرامي‌داشت اين واقعه و شادباش استقلال ارمنستان مي‌سرايد و مي‌گويد:
بمانديم ما مستقل شد ارمنستان    (ارمنستان ارمنستان شد ارمنستان)
زبردست شـد زيردست زيردستان   (دستان زيردستان زيردستان)  (كلّيّات دیوان عارف قزويني، به اهتمام عبدالرحمن سیف آزاد، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1342، ص 386)
      اين در حالي است كه عارف نیازی برای شادباش استقلال آذربایجان در همان زمان احساس نمی کند. همين حضرت در شعري ديگر در بارة ترک و زبان تركي اين گونه مي‌سرايد:  
زبان ترك از براي از قفا كشيدن است
صلاح، پاي اين زبان ز مملكت بريدن است
دو اسبه با زبان فارسي از ارس پريدن است
نسيم صبحدم برخيز بگو به مردم تبريز
كه نيست خلوت زرتشت جاي صحبت چنگيز  (همان، ص 384)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.10.20 18:00]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۷

      این خط ستایش از ارمنی و خودی دانستن ارمنی در آثار دیگر نویسندگان ایرانی هم جریان دارد.
      احمد كسروي در يكي از آثار خود با عنوان «نامهاي شهرها و ديه هاي ايران» ارادت و علاقة خاصّي به زبان ارمني ابراز مي‌دارد و در جاي جاي دفتر يكم و دوم اثر خود از لغت و قواعد دستوری زبان ارمني براي درك و دريافت و توضيح معناي واژه‌ها بهره مي‌گيرد و گاه از كاربرد لغت مورد نظرش در زبان ارمني به عنوان آخرين و قاطع‌ترين دليل فارسي بودن یا خودی بودن کلمه یا لااقل غیرترکی بودن واژه‌ها استفاده مي‌كند؛ چرا كه اعتقاد دارد:« زبان ارمني همبستگي با زبان‌هاي ايراني دارد.» (كاروند كسروي، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، چاپ اوّل، 1352، ص 279)
      وي بسياري از اسامي امكنه جغرافیایی در آذربايجان را از ريشة ارمني مي‌داند و معتقد است نام‌هايي چون: باكو، نخجوان، قارقابازار، بيلقان و شيروان و ... يا به كلّي واژه‌اي ارمني هستند، يا اينكه جزئي از ساختمان آنها ريشه در زبان ارمني دارد. حتّي كسروي براي توجيه و توضيح كلمة «آذربايجان» و اثبات اينكه اصل آن «آتورپاتكان» است؛ به قواعد زبان ارمني متوسّل مي‌شود. (رک. كاروند كسروي، ص 316)
      «پوران فرّخ‌زاد» مولّف كتاب «كارنامة به دروغ» نيز در كتاب خود علاقة وافري به ارامنه ابراز مي‌دارد و مي‌كوشد نوعي اتّحاد و يگانگي بين ارمني و اشكاني ايجاد كند. او نام «اورميّه» را نيز در رابطه با زبان ارمني توجيه و تفسير می كند و چيزي نمي‌ماند كه اسكندر مشهور تاریخ را هم يك ارمني قلمداد كند. (کارنامۀ به دروغ، ص 149)
      «اسماعيل رايين» نيز در مواجهه با ارامنه؛ آنها را از اصيل‌ترين اقوام ايراني مي‌داند و مي‌نويسد:
      « مي‌دانيم كه از دير باز ـ حتّي از نخستين روز‌هاي تاريخ مدوّن ايران ـ ارمنيان نيز چون ديگر اقوام و نژادها در كنار هم و در نهايت مسالمت زيست مي‌كرده‌اند. گذشته از پاره‌اي حوادث استثنايي كه بر اثر برخورد بين افراد اين اقوام و اديان روي داد ـ و در همة آنها نيز دست و تحريك خارجي عامل و انگيزة اساسي بشمار مي‌رفت. ـ اقليّت‌هاي مذهبي؛ بويژه ارمنيان كه نام اقليّت بر آنان نمي‌توان نهاد؛ بلكه قومي از اصيل‌ترين اقوام ايراني هستند، همواره مطمئن‌ترين پناهگاه خود را در ايران مي‌جسته‌اند. » (قتل عام ارمنيان، تأليف اسماعيل رايين، ص 119)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.10.20 20:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۸

      عقايد و ديدگاه‌های مورد اشاره تنها در حوزة مباحث نظري و اهالي قلم باقي نمانده، بلكه در سياست ما جايگاهي محكم براي خود يافته است.
      سیاستمداران و مسئولان ارشد ما در سفرهای مستمر و پرتکرار خود به ارمنستان یا هنگام استقبال از مقامات این کشور از اشتراكات و نزديكي بسيار ايران با ارمنستان سخن می گویند. واقعا اين چه اشتراكات بسياري است كه مقامات ما با آب و تاب از آن سخن مي‌گويند؟ اشتراك در دين است، يا اشتراك در مذهب، يا اشتراك در زبان، يا اشتراك در آداب و رسوم، يا شايد اشتراك در هم‌سنگر بودن در مبارزه با قدرت‌هاي متجاوز اروپايي در تاريخ جديد و معاصر؟!
      مقام ارشد دیگری هم از اين شاهكارآفريني‌ها عقب نمی ماند و در آخرين روزهاي سال 1385 در جريان افتتاح خطّ لولة گاز ايران به ارمنستان در اظهاراتي شگفت از «فراواني و نامحدود بودن زمينه‌ها و سطوح همكاري بين ايران و ارمنستان سخن می گوید!!» و روابط ايران با ارمنستان را «بالاترين و نمونه‌ترين روابط ايران با كشورهاي ناحية قفقاز» می خواند و هیچ در بارۀ اینکه چرا بايد امّ‌القراي جهان اسلام بالاترين و نمونه‌ترين و نامحدودترين روابط را با يك قوم مسيحي متجاوز به جان و مال مسلمين و شيعيان و خيانتكار به مسلمين در طيّ تاريخ داشته باشد؛ توضيحي نمی دهد!
      این هم پایان کار نیست و مسئول ارشد دیگری به ایروان می رود و در مصاحبه با تلویزیون ارمنستان روابط ایران با ارمنستان را روابطی برادرانه می خواند!
      يقيناً دانايان قوم كه طبعاً مرداني مؤمن و متشرعی هم هستند و سمت مشاورت مقامات ارشد ما را دارند, نيز غير از اين نمي‌انديشيده‌اند كه چنين انديشه‌اي و پيروي از چنين سياستي را پيش پاي مقامات ما گذارده‌اند و گردانندگان متديّن صدا و سيماي ما هم اين‌گونه فكر مي‌كنند كه همه چيز و همه جاي دنيا يادشان مي‌افتد؛ الا واقعة آذربايجان و ارمنستان و به خوبي پي برده‌اند كه براي پرهيز از ايجاد هرگونه حسّاسيّتي و براي فرار از توجيه اين بزرگ‌ترين تناقض سياست خارجي ما، بايد آن سوي ارس را پايان دنيا و مرز سرزمين ظلمات قلمداد كرده و به خود و همة مردم بقبولانند كه آن سوي ارس هيچ خبري نيست!
      همانندي اظهارات و انديشه‌هاي مقامات ما با اظهارات ناسیونالیست های فارسی گرا و باستانگرا حاوي نتايج معناداري است و كيست كه در اين ميان نداند مقصود ايشان از اين اشتراكات چيزي جز آريايي بازي و نژادگرایی نمي‌باشد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.10.20 18:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۹

ب ـ دیدگاه ناصواب در باب سیاست وحدت ملّی
      دليل دوم ارمنی گرایی كه آن را نيز بايد يادگار نامباركي از گذشته دانست؛ به ديدگاه ناصواب ما نسبت به سياست وحدت ملّي باز مي‌گردد. بر اساس اين ديدگاه براي اينكه خطري تماميّت ارضي ما را تهديد نكند؛ بهترين راه چاره پافشاري بر سياست يكسان‌سازي فرهنگي و زباني است و در اين راه واژه‌هايي چون حق، عدالت، قانون و منطق كاملا بي‌معني مي‌نمايند.  
      با فروپاشي اتّحادجماهيرشوروي و پديدار شدن جمهوري آذربايجان در جغرافياي سياسي منطقه؛ دلهره‌اي كاملا بي‌دليل بر روح و جان سياستمداران ما حكمفرما شد. اينان مي‌انديشيدند كه با پيدا شدن كشوري به نام آذربايجان و هم‌نامي و هم زباني آن با ايالت مهمّ شمال غربي ايران؛ چه بسا خطري متوجّه تماميّت ارضي ايران گردد. البتّه اين نگراني از چنين اتّفاقي را بايد يك مشكل كاملا خود ساخته دانست. بدين ترتيب كه سياست رضاخاني در مواجهه با آذربايجان و زبان تركي در پي خود اتّفاقات بعد از شهریور 1320 و ظهور واقعة فرقة دمكرات را در پي داشت؛ در حالي كه پيش از آن چنين مشكلي در ايران موضوعيّت نداشته است.
      اكنون نيز با ادامة سياست‌هاي قريب به صد سال پيش كماكان اين مشكل را براي خود حفظ كرده‌ايم و علاقه‌اي به حلّ آن نشان نمي‌دهيم. در اين ميان فعاليت برخي تشكيلات غيردولتي در جمهوري آذربايجان و برخي بي‌تجربگي‌ها در ميان سياستمداران اين كشور به همراه برخي وقايع تاريخ معاصر كشور ما زمينة يك سوء نگرش را فراهم آورده‌است و يا به عبارتي بهتر و صحيح‌تر بهانه‌هاي لازم براي اين سوء نگرش را ايجاد كرده‌است.    
      براي مقابله با هر گونه خطر احتمالي، گردانندگان سياست خارجي ما مشغول بودن جمهوري آذربايجان با بحران قره‌باغ را راه‌حلّ و یک فرصت بادآورده قلمداد نمودند و دوري از آذربايجان و حمايت از ارمنستان را پيشة خود كردند تا با اين اقدام با يك تير دو زيان را شكار كنند: يكي اينكه جمهوري آذربايجان را به سوي آمريكا و غرب سوق دادند تا مرز‌هاي شمالي را براي دشمنان فرامنطقه‌اي ما خلوت كنند و عرصه‌اي را كه به ما تعلّق داشت، تقديم آمريكا و غرب كنند؛ ديگر اينكه انتقاد بزرگي را به جان بخرند و آن عمل كردن بر خلاف اصول ديني و ايماني, بر خلاف اصول انقلابی گری و برخلاف آرمان‌ها و اعتقاد‌ها در دفاع از مسلمانان، آن هم مسلمانان شيعه مذهبي كه پيش از اين با ما ملّت واحدي را تشكيل مي‌دادند.
 
 ⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.10.20 19:00]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۰

2 ـ نقبي به تاريخ
      ارامنه در نزديك به هزار سال گذشته پيوسته سياست گريز از مركزي را اتّخاذ كرده و علي رغم زندگي در آسيا، بي‌توّجه به لزوم تعامل و هم‌زيستي مسالمت آمیز با ملّت‌هاي مسلمان اطراف خود؛ به اروپا و عالم مسيحيّت نظر داشته‌اند و اين اعتقاد پيوسته از جانب بزرگان و روشنفكران اين قوم به ارامنه القا شده‌است.
      يك علّت را شايد بتوان ملاحظات ديني دانست كه ارامنه نسبت به اروپا و روسيّه و بعد‌ها آمريكا احساس نزديكي بيشتري مي‌كرده‌اند تا ايران و عثماني و آذربايجان و يا كرد‌ها و عرب‌هاي مسلمان و از اين رهگذر از گذشته‌اي دور بنيان پاره‌اي مناسبات را با جهان مسيحي پي‌ريزي كرده‌اند، تا در پي احساس مشترك براي پيشبرد اهداف يكديگر بكوشند، امّا مذهب اصل و اساس مطلب نيست و خيلي متاسّف خواهيم بود كه بگوييم: سياست‌بازي و عامل اروپايي‌ها و  سپس آمريكا‌يي‌ها  بودن به منظور ضربه زدن به ملّت‌هاي مسلمان منطقه و ستون پنجمي عمل كردن ارامنه در ميان مسلمانان در پي يك سراب‌؛ نقشي به مراتب پررنگ‌تر از دين و مذهب دارد.
      جهان مسيحي نيز پيش از آنكه به ارامنه به عنوان برادران ديني مظلوم و دربند كه مستحقّ ياري و آزادي هستند؛ بنگرد؛ آنها را وجه‌المصالحه‌اي براي فشار آوردن به مسلمانان و عثماني قرار داده و در مواقع متعدّدي با گرفتن امتيازاتي از عثماني مسئلة حقوق ارامنه، اصلاحات در مناطق ارمني‌نشين و يا تشكيل كشور ارمنستان را به فراموشي سپرده‌است.
      تشكيل كشوري به نام ارمنستان نيز كه در پايان جنگ جهاني اوّل رخ داد، معلول در هم‌ريختگي اوضاع روسيّة تزاري و شكست عثماني‌ها از متّفقين بوده كه با جان گرفتن دوبارة دولت مركزي در مسكو ، استقلال كوتاه مدّت اين جمهوري به پايان راه رسيد تا سرانجام با ورشكستگي اتّحادجماهيرشوروي و تلاش‌هاي بلند مدّت و پرهزينة غرب براي متلاشي كردن شوروي؛ كشور ارمنستان نيز به همراه ديگر جمهوري‌هاي كشور شوراها در صحنة سياسي جهان پديدار شود.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.10.20 19:44]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرا منطقه ای علیه ترکان ۱۱

      هدف نگارنده در اين بخش نگاهي گذرا به سابقۀ همكاري‌هاي ارامنه با قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي در جهت پياده كردن اهداف دولت‌هاي اروپايي، روسيّه و بعد‌ها آمريكا در منطقة آناتولی، قفقاز و ايران مي‌باشد. در اشاره به سابقۀ تاریخی همکاری ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای و عملکرد منفی آنها علیه مسلمانان می توان به موارد زیر اشاره داشت:
الف ـ نقش آفرینی ارامنه در جنگ‌هاي صليبي
ب ـ نقش آفرینی ارامنه در جنگ‌هاي ايران و روس
ج ـ نقش آفرینی ارامنه در وقایع داخلی ايران
د ـ نقش آفرینی ارامنه در وقایع آذربايجان و قفقاز در اوایل قرن بیستم
هـ ـ نقش آفرینی ارامنه در عثمانی


الف ـ نقش آفرینی ارامنه در جنگ‌هاي صليبي
      اگر چه جنگ‌هاي صليبي عمدتاً با پيروزي مسلمانان همراه بود و عموم مسلمين مي‌توانند با مطالعة اين فراز از تاريخ احساس سربلندي و شعف نمايند، امّا نتايج فرهنگي و اجتماعي مترتّب بر اين جنگ‌ها بيشتر به نفع مسيحيان و اروپايي‌ها بوده و زمينة تحرّك‌ها و موفقيّت‌هاي آتي اروپائيان را فراهم ساخت، تا ايشان در ساية پيشرفت‌هاي حاصله، تفوّق بسياري پيدا كرده و  زمينة دوره‌اي طولاني از استعمار و بهره‌كشي را فراهم سازند.
      از اين منظر و با لحاظ كردن قتل عام‌هاي بسياري كه صليبيّون در نواحي متصرّفي به راه انداختند و خرابي‌هاي بسياري كه پديد آمد؛ جنگ‌هاي صليبي براي مسلمانان واقعه‌اي نامبارك به حساب مي‌آيد و مرزي بين دوران شكوه و شكست ايشان محسوب مي‌شود.
      با استناد به گفته‌ها و نوشته‌هاي برخي مورّخين مي‌توان گفت: همان پيروزي‌هاي محدود نظامي صليبيان نيز بيشتر در ساية حمايت و همكاري برخي‌ها در اين سوي عالم حاصل گشته است. همكاري ارامنه با صليبيّون از همان نخستين جنگ (1095 ميلادي) با تأمين خواروبار و تأمين كسري نفرات و راهنمايي صليبيّون در سرزمين‌هاي ناشناختة آسياي صغير، شام و فلسطين ظاهرشد. اين همكاري ارامنه، پيروزي صليبيّون را مسجّل ساخت و زماني كه صليبيان شهر انطاكيّه را از تصرّف تركان مسلمان خارج ساختند؛ ارامنه دوشادوش يوناني‌ها به قتل عام مردم مسلمان انطاكيّه همّت گماشته و اين شهر را از مسلمان و مسلماني تهي ساختند. پيروزي صليبيان به همين جا ختم نشد و اندكي بعد ايشان در ادامة همين جنگ بيت‌المقدّس را نيز تصرّف كرده و به صغير و كبير مسلمان آن رحم نكردند.

⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.10.20 18:00]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۲

      هراند پاسدرماجيان مورّخ ارمني در كتاب «تاريخ ارمنستان» همكاري ارامنه با صليبيّون را با شرح و تفصيل لازم بيان مي‌كند و ما را از هر استدلال ديگري در اين زمينه بي‌نياز مي‌سازد. در اينجا به نقل يك مورد از ده‌ها مورد از همكاري ارامنه با صليبيّون كه در كتاب «تاريخ ارمنستان» بدان اشاره شده؛ اكتفا كرده و خوانندگان را به مطالعة مشروح اين خيانت‌ها در كتاب مذكور ارجاع مي‌دهيم. پاسدرماجيان مي‌گويد كه ارامنه نه تنها در تامين تداركات صليبيان، بلكه در تامين كسري سربازان آنها نيز كوشا بودند و به منزلة جاي پايي براي صليبيان دور مانده از اروپا عمل مي‌كردند. وي مي‌نويسد:
      « ضعف مداوم صليبيّون ناشي از اين امر بود كه ايشان از منبع و مركز اصلي خود؛ يعني، مغرب زمين به دور افتاده‌بودند و لذا به زحمت مي‌توانستند نفرات كمكي و آذوقه و خواروبار از آنجا براي خود بياورند و از اينجا معلوم مي‌شود كمك‌هايي كه در محلّ مي‌توانستند بگيرند؛ از قبيل خواروبار‌هايي كه به ايشان مي‌دادند و  ياري‌هايي‌ كه در كارهايشان به ايشان مي‌شد و مخصوصا تكميل نفراتشان با داوطلبان محلّي چقدر براي ايشان ارزش و اهميّت داشت. باري ارامنه ملّتي بودند فوق‌العاده جنگجو و سلحشور  و ارزش و اهميّت كمك‌هايشان در اين بود كه تنها عاملي بودند از نظر جنگي و نظامي مفيد و قابل استفاده كه صليبيّون در خاور زمين؛ يعني، در خود محلّ پيدا كرده‌بودند و كاملا مي‌توانستند به آن متّكي باشند. » (تاریخ ارمنستان، هراند پاسدرماجیان، ترجمۀ محمّد قاضی، تهران، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1377، ص 239)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.10.20 20:55]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۳

      همكاري ارامنه با صليبيّون در كتاب «تاريخ جنگ‌هاي صليبي» تأليف استيون رانسيمان نيز با وضوح تمام در معرض ديد ذهن‌هاي منصف و بيدار قرار مي‌گيرد تا شبهه‌اي در بارة خيانت‌هاي بزرگ ارامنه به مسلمانان در جنگ‌هاي صليبي باقي نماند. از ميان ده‌ها مورد اشاره به همكاري ارامنه با صليبي‌ها كه در كتاب رانسيمان به آن اشاره شده است، باز هم رعايت اختصار را كرده و به ذكر يك نمونه بسنده مي‌كنيم. رانسيمان مي‌نويسد:
      « ارامنه از دير باز از باختريان چشم ياري داشتند. بيست سال پيش آنگاه كه شهرت افتاد پاپ گريگوري هفتم در انديشة تهيّة لشكري براي نجات عيسويان خاور زمين است؛ اسقفي از ارامنه راه رم پيش گرفت تا نظر مساعد پاپ را نسبت به مسائل ارمنيان جلب كند. دوستي باختريان هميشه مورد نظر ارامنه بود، حتّي آن دسته از شاهزادگان‌شان كه داراي عناوين و القاب بيزنطي بودند؛ به دوستي باختريان بيش از هر چيز ديگر كه ايشان را بيش از پيش در حمايت دولت منفور قسطنطنيّه مي‌آورد؛ روي رغبت نشان مي‌دادند و اينك حضور لشكري از رزم‌آوران فرانك كه در كنار مرزها‌يشان پيروزمندانه در راه مسيحيّت شمشير مي‌زد و پيش مي‌رفت، آنها را كه از مدّت‌ها پيش آرزوي چنين فرصتي را در دل پرورانيده بودند، بر آن داشت تا با مدد آنان خويشتن را براي ابد از يوغ تركان و جنگ بيزنطيان هر دو رهايي بخشند. چنين بود كه بالدوين و يارانش را به عنوان ناجيان خود به مشتاقي استقبال كرده؛ پذيرفتند ... همچنان‌كه بالدوين به سوي رود فرات پيش مي‌راند، ارمنيان به استقبالش برمي‌خاستند و پادگان‌هاي تركي كه هنوز در آن حوالي بودند يا از برابرش مي‌گريختند، يا آنكه به دست عيسويان بومي كشتار مي‌شدند. » (تاریخ جنگ های صلیبی، استیون رانسیمان، ترجمۀ منوچهر کاشف، چاپ سوم، 1371 ج 1، صص 269 ـ 268)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.10.20 20:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۴

      يكي از هنرهاي عمدة ارامنه در سرزمين‌هاي اسلامي خيانت ايشان به مسلمانان و گشودن قلعه‌هاي مستحكم مسلمانان به روي مسيحيان دور دست‌ها بوده است و ايشان اين تخصّص و تبحّر را از روزگار جنگ‌هاي صليبي تا زمان جنگ‌هاي ايران و روس براي خود حفظ كرده‌ و به مدّت نه قرن اين عملكرد را تداوم بخشيده‌اند. در ژوئن 1098 ميلادي كه صليبيّون با فلاكت بسيار خود را به پشت دروازه‌هاي انطاكيّه رسانده و در پشت ديوارهاي بلند و مستحكم آن با مقاومت مسلمين به فرماندهي «ياغي سيان بن محمّد بن ارسلان تركمان» متوقّف و مردّد بودند و از سوي ديگر با گرسنگي و اتمام آذوقه نيز مواجه گشته بودند؛ ناگهان خيانت چند ارمني گره اين محاصره را به نفع صليبيّون گشود. مؤلّفان كتاب «دو قرن وحشت» در بارة اين فراز مهمّ از تاريخ جنگ‌هاي صليبي چنين مي‌نويسند:
      « شهر همچنان در محاصره بود تا اينكه يكي از تازه مسلمانان ارمني به نام فيروز فرزند استفان كه نگهبان يكي از برج‌هاي انطاكيّه به نام برج «دو خواهر» بود؛ با بوهمند [بوهمند اوّل كنت ترانت، يكي از فرماندهان قوم نورماند ايتاليا در جنگ اوّل صليبي] مواضعه نهاد كه برج را در اختيار او و يارانش قرار دهد تا آنان بتوانند از اين طريق بر شهر مستولي شوند. اين فرد خائن كه زره‌ساز بود؛ به نام برزويه نيز خوانده مي‌شد؛ فرنگيان او را تطميع كرده بودند تا به مردم انطاكيه خيانت كند. فيروز با برادرش كه او نيز تازه مسلمان بود در سلك سربازان ياغي‌سيان خدمت مي‌كرد و بدين جهت مي‌توانست در لباس دوست دشمني كند. او شب هنگام با كشتن برادرش كه مي‌ترسيد رازش را فاش كند؛ بوهمند و ياران او را بوسيلة طناب بالا كشيد و داخل برج نمود. بوهمند و يارانش با تسلّط بر برج به شهر راه يافتند و دروازة شهر را گشودند. صليبيّون كه از قبل منتظر چنين فرصتي بودند؛ به سرعت از پل گذشته و وارد شهر شدند. (سوم ژوئن 1098 ميلادي) يونانيان و ارامنه نيز از خارج و درون شهر پا به پاي صليبيّون هر كه را از تركان ديدند؛ از زن و مرد و بچه و بزرگ همة آنها را قتل عام نمودند. » (دو قرن وحشت، تأليف دكترمحمّدعلي راد و كيانفر پايزي، تهران، چاپ اوّل، 1368، ص 112)
      نكتة جالب اينكه وقتي ياغي سيان به دليل خيانت ارامنه نتوانست انطاكيّه را حفظ كند و ناگزير از ترك اين شهر به همراه گروه اندكي از سپاهيان خود شد؛ اندكي بعد يك روستايي ارمني سر بريدة اين سردار ترك و مسلمان را براي بوهمند سردار صليبيان به ارمغان آورد. ياغي سيان در كوره راهي كوهستاني با افتادن از اسب از رفتن باز ماند تا اينكه گروهي از ارمنيان بومي او را در حالي نامساعد يافته و تنها درماني كه بلد بودند؛ يعني، بريدن سر را بر او جاري كردند و با آوردن سر او براي بوهمند پاداش كلاني دريافت داشتند. (ر. ك. تاريخ جنگ‌هاي صليبي، جلد 1، صفحة 309)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.10.20 19:27]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۵

      خيانت ارامنه به مسلمانان تنها در حوزة گشودن درهاي قلعه به روي دشمنان مسلمانان محدود نمي‌شد و در ميدان سياسي نيز ايشان از هر اقدامي براي ضربه زدن به مسلمانان كوتاهي نمي‌كردند. در حوالي سال‌هاي 1254 ـ 1248 ميلادي مطابق با 652 ـ 648 هجري قمري كه جنگ هفتم صليبي در جريان بود و فرانسويان به شدّت در مصر درگير جنگ با ايّوبيان بودند؛ پاپ و سن‌لوئي پادشاه فرانسه به منظور جلب نظر و كمك‌خواهي از مغولان هيئت‌هايي از كشيشان را به دربار مغولان اعزام كردند كه در اين ميان ارامنه نيز از قافله عقب نماندند و در اين باره به اقداماتي دست زدند. در كتاب «دو قرن وحشت» در اين باره مي‌خوانيم:
      « سن لوئي پادشاه فرانسه نيز به منظور جلب نظر و كمك‌خواهي از مغولان هيئتي از كشيشان را به دربار آنان فرستاد و هايتون پادشاه ارمنستان هم از اين قافله عقب نمانده؛ هيئتي مذهبي به دربار مغول اعزام داشت و اين هر دو پادشاه خواستار استرداد بيت‌المقدّس از مسلمين و واگذاري آن به مسيحيان بودند و اين در زمان هلاكوخان مغول بود. » (تاریخ جنگ های صلیبی، استیون رانسیمان، ترجمۀ منوچهر کاشف، چاپ سوم، 1371 ج 1، ص 212)
     آنچه در بارة خيانت ارامنة ساكن در سرزمين‌هاي اسلامي نسبت به مسلمانان ذكر شد به‌راستي مشتي از خروار بود كه همگان را به مطالعة كامل اين خيانت‌ها و در قبال آن خدمات و شجاعت‌هاي پايان‌ناپذير تركان مسلمان در منابع مربوطه ارجاع مي‌دهيم.
      بايد دانست همة اين خيانت‌هاي ارامنه به مسلمانان در حالي رخ مي‌دهد كه به شهادت منابعي كه در بارة جنگ‌هاي صليبي به نگارش درآمده‌اند ـ اعمّ از منابع اسلامي و غربي ـ تركان درخطّ مقدّم مبارزه با صليبيّون رشادت‌ها كرده و دلاوري‌هاي زايد‌الوصفي نشان داده‌اند. منابع موجود آشكارا نشان داده‌اند مسئولیّت بخش عمده جنگ‌هاي صليبي بر دوش تركان مسلمان سنگيني كرده‌است. از همان حملة  نخست صليبي‌ها كه به جنگ بسيجي صليبي موسوم گشت و اين گروه از مسيحيان به‌وسيلة تركان سلجوقي روم در غرب آسياي صغير تارومار گشتند، تا آخرين جنگ صليبي كه ركن‌الدّن بيبرس پادشاه دلاور و مدبّر سلسلة ترك مملوكيان مصر با شکستن گردن صليبيان بر این منازعه طولانی نقطه پایان گذاشت و صلیبیان را از ممالك اسلامي بيرون راند؛ ترکان ستون‌هاي استوار و شمشيرهاي آختة مسلمانان عليه مسيحيان بوده‌اند كه به تنهايي سنگینی دوسوم اين جنگ‌هاي هولناك و طولاني را بر كتف‌هاي تواناي خود تحمّل كرده‌اند.    
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.10.20 18:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۶

ب ـ نقش ارامنه در جنگ‌هاي ايران و روس
 
      دوران سلطنت فتحعلي شاه قاجار دوران خوش‌يمن و درخشاني براي تاريخ ايران و آذربایجان نبود و اگر تلاش دولت به همراه رزم و دلاوري مدافعان آذربایجاني در برابر قواي روسي را از صفحات درخشان اين بخش از تاريخ ايران دانسته و از آن درگذريم؛ به صفحات ناخوشایندی از اين تاريخ مي‌رسيم كه در آن افزون بر برخی قصورها یا اشتباهات براي كسب آمادگي‌هاي دفاعي كافي؛ با دو شكست عمدة نظامي در برابر روس‌ها مواجه مي‌شويم.
      با عنايت به سياست روسيّة تزاري مبني بر ضرورت گسترش و پيشروي به سوي جنوب و اهداف بلندپروازانة اين كشور در دسترسي به آب‌هاي گرم جنوب؛ روس‌ها از روزگار سلطنت پطر متوجّه ايران شدند و برخورد‌هاي چندي بين ايران و روسيّه تا اواخر قرن هجدهم ميلادي روي داد. از اوايل قرن نوزدهم اين درگيري‌ها با شدّت و جديّت بيشتري ادامه پيدا كرد و حاصل آن دو جنگ بزرگ در تقريبا ربع اوّل اين قرن بود كه در نهايت به شكست ايران و انعقاد دو قرارداد گلستان در سال1813 و تركمانچاي در سال 1828 ميلادي منجر شد و عوارض و تبعات سنگيني براي كشور ما در پي داشت كه همگان كمابيش از اين عوارض و پيامد‌ها آگاهند.
      آنچه در اين بخش براي ما حائز اهميّت است؛ ياري و همكاري ارامنة ساكن در منطقة قفقاز با روس‌ها مي‌باشد كه زمينه را براي شكست ايران و پيروزي روس‌ها فراهم ساخت. شرح نحوة عملكرد ارامنه در اين زمينه از حوصلة اين بحث خارج است و به اقتضاي محدوديّت‌ به ناچار به ذكر چند نكته اكتفا مي‌كنيم تا خوانندگان  از اين مجمل شرح مفصّل واقعه را دريابند.
      سابقة همكاري ارامنه با روس‌ها عليه ايران به زمان سلطنت پطر در اوايل قرن هجدهم برمي‌گردد. پطر براي ايجاد جاي پايي براي تصرّف ارمنستان و گرجستان؛ با ارامنة قره‌باغ ارتباط برقرار كرد و نمايندة ايشان را به حضور پذيرفت. در پي آن در سال 1722 ميلادي نخستين جنگ ايران و روس شكل گرفت كه روس‌ها تا باكو هم پيش آمدند. با مرگ پطر روس‌ها متصرّفات خود را در قفقاز تخليه كرده و عقب نشستند. در زمان كاترين دوم بار ديگر دخالت در امور ناحية قفقاز در دستور كار دولت روسيّه قرار گرفت و كاترين فرمان طرّاحي نقشه‌اي براي تشكيل ارمنستان تحت حمايت روسيّه را صادر كرد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.10.20 20:10]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۷

      از اوايل قرن نوزدهم میلادی اقدامات روسيّه در ناحية قفقاز شكل جدّي‌تري به خود گرفت تا اينكه در نهايت به جنگ اوّل ايران و روسيّه در زمان فتحعلي‌شاه منجر شد كه در جريان اين جنگ ارامنه به همكاري و هم‌دستي با نيروهاي روسي دست يازيدند. اين همكاري در جنگ دوم ايران و روس با شدّت و حدّت بيشتري اعمال شد و نيروهاي ارمني تحت فرماندهي افرادي چون ژنرال ماداتيان، ژنرال بهبوتيان و ژنرال مليكوف راه پيروزي روس‌ها را هموار كردند.
      نويسندگان غربي و ارمني از اين پيروزي روس‌ها و انتزاع قفقاز از ايران با عنوان آزادسازي ارمنستان و جنگ‌هاي استقلال ارمنستان ياد كرده‌اند! ارامنه در مواقعي حتّي فراتر از انتظار روس‌ها نسبت به ايشان خوش خدمتي كردند و علي‌رغم اجباري نبودن خدمت نظام براي ساكنان قفقاز تا سال 1886 با تشكيل واحدهاي نظامي و در اختيار روس‌ها قرار دادن اين واحدها شركت فعّالانه‌اي در همة جنگ‌هاي قفقاز در قرن نوزدهم داشتند.
      همكاري روحانيّون ارمني با سپاه روسيّه و فعاليّت‌هاي خالصانة ايشان براي پيروزي روس‌ها و ترغيب ارامنه براي شركت هر چه فعّال‌تر در جنگ عليه ايران نيز از نكات قابل توجّه در جنگ‌هاي ايران و روس مي‌باشد كه از ديد مورّخان پنهان نمانده است. در جنگ دوم ايران و روس «نرسس» اسقف اعظم ارامنه را در چادر پاسكيه‌ويچ و يار غار و گرمابة اين فرمانده شاخص سپاه روس مشاهده مي كنيم. پاسدرماجيان مورّخ ارمني در اين باره مي‌نويسد:   
      « اسقف اعظم ارمني تفليس يا جاثليق آينده، نرسس كه به قول وارانديان، گاريبالدي رداپوش بود؛ به بهترين وجه ممكن به سردار كلّ قواي روس كمك كرد. هميشه او را مي‌ديدند كه شب‌ها در كنار ژنرال پاسكيه‌ويچ بود و در چادر او مي‌خوابيد و روزها صليب به دست در پيشاپيش سپاهيان روس حركت مي‌كرد. » (تاريخ ارمنستان، ص 374)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.10.20 18:07]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۸

      پاسدرماجيان در بارة گنجاندن مادّه‌اي در قرارداد تركمانچاي مبني بر اجازة مهاجرت به ارامنة داخل ايران به روسيّه مي‌گويد:
      « مضمون يكي از موادّ معاهدة تركمن‌چاي اين بود كه ارمنيان ساكن سرزمين‌هايي كه در تسلّط ايران باقي مانده است؛ حق دارند در صورت تمايل به سرزمين‌هايي كه به تازگي به روسيّه ملحق شده‌است؛ مهاجرت كنند. به موجب همين مادّه در حدود سي‌و پنج هزار ارمني كه بيشترشان از نواحي سلماس و اروميّه آمده بودند؛ به ارمنستان روسيّه كوچ كردند. » (تاریخ ارمنستان، ص  365)
      تاريخ‌نگار مذكور در بارة دیگر منافع قرارداد تركمانچاي براي ارامنه اظهار مي‌دارد:
      « يكي از نتايج مهمّ اين قرارداد اين بود كه قسمت بزرگي از ارمنستان را تحت سلطة روس در آورد. قسمت مهمّي از توده‌هاي ارمني كه از اين پس از يك نظام توام با نظم و امنيّت برخوردار بودند؛ در تماس با روسيّة تزاري كه با همة معايب و نواقصش؛ مترقّي‌تر از هر رژيم آسيايي به شمار مي‌رفت؛ از آن پس ميدان بازتري براي فراگيري و تحوّل سريع در زمينه‌هاي مختلف داشتند. اين ترقّي و تحوّل به زودي نشان مي‌داد آن قسمت ديگر از توده‌هاي ارمني كه زير سلطة تركان هستند؛ وضع تحمّل ناپذيري دارند. اين ورود روسيّه به سرزمين ماوراء قفقاز و ارمنستان از نقطه نظر جغرافيايي نيز از اهميّتي برخوردار بود كه كمتر از آنچه گفتيم نبود؛ زيرا به طوري كه قبلا نيز اشاره كرديم، به انزوايي كه ملّت ارمني از قرن يازدهم به بعد بدان دچار شده‌بود؛ پايان داد ... اين انزواي ارمنستان در وسط دنيايي كه همه منحصرا مسلمان بودند؛ به استثناي گرجستان كه تازه خود او نيز در ميان مسلمانان محصور بود؛ با پيشروي روسيّه در آغاز قرن نوزدهم پايان يافت. » (همان، ص 365)
      عدّه زيادي از نجباي ارمني قفقاز و شرق آناتولی به خدمت نظامی دولت روسيّه درآمدند و در عين حال عدّة بسياري داوطلب ارمني به صورت واحد‌هاي جنگي چريكي در زير پرچم تزار گرد مي‌آمدند و هر بار كه لشكريان روس جنگي در پيش داشتند؛ در صفوف ايشان وارد مي‌شدند. نخستين شركت ارامنه در اين جنگ‌ها در كنار لشكريان روس از زمان جنگ 1826ـ1827 روس و ایران بود.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.10.20 18:50]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۱۹

      سعيد نفيسي در كتاب «تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورة معاصر» نيز اشارات روشني به همكاري ارامنه با روس‌ها مي‌كند كه از آن جمله مي‌توان به خيانت ارامنه به نيروهاي ايران و تسليم شدن ارامنة گنجه به روس‌ها، هدايت روس‌ها در اين ناحيه با توجّه به آشنايي ايشان با اوضاع جغرافيايي ناحية قفقاز، تأمين آذوقه براي سپاهيان روس و همكاري روحانيّون ارمني با سپاه روس اشاره كرد. از قول سعيد نفيسي در بارة همدستي نرسس با روس‌ها مي‌خوانيم:
      « نرسس خليفة ارمنيان با سپاهيان روسيّه همدست بود و با ايشان وارد ايچميادزين شد و نفوذ روحاني فوق‌العادة او در ميان ارمنيان آن سرزمين بسيار مؤثّر شد، توانستند عدّه‌اي از ارمنيان را مسلّح بكنند و آزوغه براي خود به دست بياورند و از وضع سپاه ايران آگاه بشوند. » (تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورة معاصر، سعيد نفيسي، تهران، چاپ هشتم، 1368، ج 2، ص 135)
      صمد سرداري نيا در كتاب «ايروان يك ولايت مسلمان نشين بود» نيز نكات جالبي در بارة همكاري ارامنه با روس‌ها مي‌آورد. مطالب اين كتاب مستند به نقل قول از منابع گسترده و معتبري است؛ در بارة تمايل ارمنيان، حتّي از سال‌ها قبل از آغاز جنگ‌هاي ايران و روس به الحاق به روسيّه و همكاري ايشان در تمام مراحل جنگ و سپس برخورداري يافتن از اين همكاري با روس‌ها كه خوانندگان را به مطالعة كامل اين كتاب ارزشمند دعوت كرده و در اينجا به ذكر سه نقل قول از اين كتاب بسنده مي‌كنم:  
      سرداري نيا در كتاب خود با نقل قولي از كتاب «سياست نظامي روسيّه در ايران» تاليف «خانك عشقي» سابقة علاقة ارامنه به الحاق و انضمام به روسيّه را خاطرنشان مي‌سازد:
      « در دسامبر 1782 ميلادي روحانيّون ارامنه و مالكين بزرگ و همچنين شخصيّت‌هاي برجسته طيّ نامه‌هايي از كاترين دوم امپراطريس روسيّه استدعا كردند كه روسيّة بزرگ ملّت ارامنه را كه از وفادارترين دوستان آنها محسوب مي‌شود؛ تحت حمايت خود بپذيرد. » (ايروان يك ولايت مسلمان نشين بود، صمد سرداری نیا، تهران، چاپ اوّل، 1380، ص 83)
 
 ⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.10.20 19:30]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باع و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۰

      آقای سرداري‌نيا در بارة يك دليل عمدة و یک انگیزۀ اساسی همكاري ارامنه با روس‌ها در جنگ‌هاي ايران و روس چنين مي‌نويسد:
      « روس‌ها در اوايل قرن نوزدهم و با شروع جنگ با ايران به نرسيس اسقف ارامنه قول ايجاد ايالت خودمختار ارمني‌نشين در چهارچوب امپراطوري را داده بودند. اين وعده نه تنها بسيج نيروهاي مسلّح ارمني جهت خدمت به روس‌ها در جنگ ايران و روس را در پي داشت، بلكه منتج به بسيج مالي ثروتمندان ارمني كه در بسياري از كشورها از جمله هندوستان به تجارت مشغول بودند؛ نيز شد. » (ايروان يك ولايت مسلمان نشين بود، صمد سرداری نیا، تهران، چاپ اوّل، 1380، ص 83)
      مؤلّف كتاب «ايروان يك ولايت مسلمان نشين بود.» در فرازي از كتاب خود نقل قولي از كتاب «ماهيّت تحوّلات در آسياي مركزي و قفقاز» در بارة جنگ‌هاي ايران و روس مي‌آورد كه بسيار شنيدني است:  
      « به محض نخستين رويارويي ايران با لشكريان روس در 1804 ميلادي در ماوراي قفقاز، ارامنه به ايشان پيوسته و قره‌باغ و شوشا را به ايشان تسليم نمودند. اين در حالي بود كه به علّت حضور چشمگير مسلمانان در ايروان و باكو اين دو شهر نه تنها تسليم نشدند، بلكه سيسيانوف فرمانده لشكريان روسي را در پاي قلعة باكو كشتند. در جنگ بعدي 1826 ميلادي نيز با كمك اساسي نيروهاي ارمني و حتّي فرماندهي ايشان نظير ژنرال ماداتيان قره‌باغي و اسقف نرسيس جاثليق ارامنه موفّق شدند با شكست دادن عبّاس‌ميرزا، ايروان، نخجوان و بقيّة شهرهاي ماوراء قفقاز را از ايران جدا نمايند. » (همان، صص 84 ـ 83)
      در قضيّة گريبايدوف نيز ردّپايي از ارامنه مي‌يابيم و ماموران ارمني را در خدمت دولت روسيّه و هيئت همكار و همراه گريبايدوف مشاهده مي‌كنيم كه در اثر خوش خدمتي ايشان خشم مردم تهران به خروش آمد و واقعة قتل گريبايدوف و جمعي از همراهان وي را فراهم ساخت. همكاري ارامنه با روس‌ها زماني دردناك جلوه مي‌كند كه مشاهده مي‌كنيم آنها در ايران مشكلي نداشته‌اند و در كنار مردم ايران با آرامش و مسالمت زندگي كرده و  اعتقاداتشان پيوسته مورد احترام بوده‌است.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.10.20 18:00]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۱

ج ـ نقش ارامنه در وقایع داخلی ايران
      نقش‌آفريني ارامنه در عرصة سياسي و نظامي ايران بعد از جنگ‌هاي ايران با روسيّه نيز هيچ نقطة روشني ندارد و كنكاش در عملكرد ايشان چيزي جز احساس تأسّف و خشم عايد نمي‌سازد. در اين باره به ذكر دو نكته اكتفا می کنیم:

1 ـ نقش آفريني ارامنه در مشروطيّت
      با تشكيل حزب داشناكسيتيون در سال 1890 كه ظاهراً در آغاز به قصد متشكّل كردن فعاليت ارامنه جهت نيل به اهداف خود و تشكيل كشور ارمنستان ايجاد شده بود؛ ارامنه فعاليت‌هاي گسترده‌اي در ايران آغاز كردند كه حاصل آن تأسيس شعبات اين حزب در شهر‌هاي مختلف ايران از جمله تهران، تبريز، اورميّه، رشت و ... بود. به دنبال آن اعضاي حزب فعاليت‌هاي گسترده‌اي در ايران آغاز كردند.
      به تدريج اين حزب با دور شدن از هدف اصلي و اوّلية خود به عنوان كارگزار فراماسونري انگليس و به صورت عنصر نفوذي انگليس در درون نهضت‌هاي مردمي در خدمت منافع سرمايه داري جهاني به فعاليت مخفي پرداخت. (ر. ك. قتل عام مسلمانان در دو سوي ارس، تأليف صمد سرداري نيا، تبریز، 1383، ص 180)
      گسترش فعاليت اين حزب با نهضت مشروطه در ايران مصادف بود و اعضاي حزب موظّف شدند در ايران بر اساس مرامنامة حزب داشناك؛ به اصطلاح، در خيزش‌هاي آزادي ‌خواهانة ايران شركت نمايند. حزب داشناك و شخصيّت مرموز و برجستة آن  «يفرم خان» در موقعيّت خطير تاريخي وارد عمل شدند و به خوبي نهضت مشروطه را به همراه فراماسون‌ها و ديگر عوامل انگليس در ايران به بي‌ثمري كشاندند. اقدامات داشناك و شخص يفرم با خلع سلاح مجاهدان و سركوب نيروهاي ستّارخان در مرداد 1289 به نقطة اوج خود رسيد، تا اين نهضت كه با آن همه مجاهدت حاصل گشته بود به ميدان‌داري يفرم و ارامنه‌اي كه طبيعي بود هيچ احساسي و دلسوزي نمي‌توانستند نسبت به ايران داشته باشند به پايان راه رسيد.
      همكاري يفرم با شخصيّت‌هاي ضد‌ ّمشروطه، خودسري‌هاي متعدّد وي، حمايت از شخصيّت ها و افراد قانون شكن، تبعيد برخي آزادي‌خواهان، بستن برخي روزنامه‌ها و  بستن مجلس گوشه‌اي از اقدامات اين عنصر مرموز و خيانتكار  به حساب مي‌آيد.  
 
 ⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.10.20 21:30]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۲

2 ـ  نقش ارامنه در قتل عام مردم شهر‌ها و روستا‌هاي غرب آذربايجان
 
      با آغاز جنگ جهاني اوّل ارتش‌هاي عثماني و روسيّه در جبهه‌اي طولاني با يكديگر درگير شدند. استفادة متّفقين و روسيّه از ارامنه و جيلو‌ها به عنوان اهرم فشاري عليه دولت عثماني كه سابقه‌اي طولاني داشت؛ يك بار ديگر با شدّت بيشتري اعمال گشت كه در نهايت شكست ارامنه و جيلوها را در پي داشت. به دنبال آن گروهي از اين مسيحيان مسلّح با گذشتن از مرزها وارد ايران شده و علي رغم پناهنده‌بودن و ياري شدن از جانب مردم و دولت ايران؛ از همان آغاز بناي آزار و اذيّت مردم سلماس و اورميّه را گذاردند.
      حمايت غربي‌ها و نمايندگي‌هاي آنان در اورميّه؛ اين جماعت را روز به روز جري‌تر ساخت. با بروز انقلاب اكتبر و عقب‌نشيني روسيّه از ايران و صلح با عثماني؛ متّفقين براي ممانعت از آسودگي دولت عثماني از جبهة شرقي و دستيابي عثماني‌ها به تبريز؛ اقدام به ايجاد يك نيروي مسلّح مسيحي در بخش مياني آذربايجان غربي امروزي كردند. اين نيرو از حمايت كامل مالي و تسليحاتي مؤسّسات ظاهرا خيرخواهانة دول غربي؛ بخصوص آمريكا و فرانسه در اورميّه برخوردار بود.
      متّفقين براي ايجاد انگيزة بيشتر در ارامنه و جيلوها به ايشان قول تشكيل يك دولت مسيحي در ناحية غرب آذربايجان دادند و مجموعة اين وقايع به بروز فاجعة دردناك زمستان 1296 هجري شمسي در اورميّه انجاميد و هزاران نفر از اهالي این شهر و روستاهاي اطراف آن توسّط ارامنه و جيلوها قتل عام شدند. اين قتل عام در بهار سال 1297 در سلماس نيز تكرار شد و شهرهاي خوي و سولدوز نيز از حمله و آسيب ايشان در امان نماندند.
      پاك‌سازي قومي در اورميّه و سلماس با مرگ مظلومانۀ هزاران تن از اهالي اين دو شهر در شرف موفّقيّت بود كه با رسيدن ارتش عثماني در تابستان 1297 ناكام ماند.
      واقعة قتل عام مردم غرب آذربايجان و بخصوص اورميّه كه بي‌شك تلخ‌ترين و خونبارترين واقعة تاريخ ايران در دوره‌هاي جديد و معاصر مي‌باشد؛ در كتب درسي و مباحث تاريخي وسايل ارتباط جمعي ما جايگاهي نيافته‌است و مردم ما از فاجعة جانگداز اروميّه و سلماس خبري ندارند و اين واقعه به فراموشي كامل سپرده ‌شده‌است. شايد از نظر دولت‌هاي ما, آذربايجاني‌ها ايرانيان درجة دومي بودند كه قتل عام آنها چندان هم نمي‌تواند مهمّ و قابل طرح باشد و يا اينكه آن طرف قصيّه ارمني‌هاي آريايي تبار متمدّني بودند كه اگر هم كسي را مي‌كشتند و قتل عامي مي‌كردند به منظور خدمت به تمدّن والاي آريايي و خير بشريّت بوده‌است!
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.10.20 20:25]
✳️ ریشه  های تاریخی مناازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۳

د ـ نقش ارامنه در آذربايجان و قفقاز

      سرآغاز نقش‌آفريني منفي ارامنه در ماوراء ارس به روزگار جنگ‌هاي ايران و روس بازمي‌گردد. همان‌گونه كه در بخش مربوط به نقش‌آفريني ارامنه در جريان جنگ‌هاي ايران و روس اشاره كرديم؛ ارامنه به دلايلي چون تقريب ديني با روس‌ها و اعتقاد به اينكه جدايي از ايران و پيوستن به يك كشور مسيحي مي‌تواند؛ سرآغاز حركت به سوي تشكيل كشور مستقل ارمني باشد؛ به همكاري گسترده‌اي با روس‌ها پرداختند و بعد از آن نيز در ساية حمايت روس‌ها و افزايش نسبي جمعيّت كه ناشي از مهاجرت ارامنة ايران و عثماني به اين ناحية بود؛ به تحكيم موقعيّت خود و تلاش برای تفوّق بر ديگر اقوام اين منطقه پرداختند.
      با اين حال مشكل كمبود جمعيّت همچنان به قوّت خود باقي بود و جمعيّت ايشان از15 الي 20 در صد جمعیت ولایت ایروان و مضافات آن فراتر نمي‌رفت و ايشان فاقد يك قلمرو سرزميني مشخّص بودند.
      اگر سال 1828 ميلادي را سرآغاز حركت ديگري در ميان ارامنه در جهت نيل به استقلال بدانيم؛ بايد گفت؛ در يك دورة شصت ساله؛ علي رغم تلاش‌های این قوم و حمايت های دول مسيحي از ارامنه؛ نه در قفقاز و  نه در عثماني؛ توفيق قابل توجّهي نصيب ارامنه نمي‌شود. قدرت دولت عثماني؛ نفع‌گرايي دولت‌هاي اروپايي و معاملات گاه و بيگاه آنها با عثماني و قلّت جمعيّت ارامنه مهمّ‌ترين موانع پيشرفت آنها به سوي اهدافشان مي‌باشد و مهم ّترين دستاورد ايشان از همكاري با دستگاه حكومتي تزارها؛ شركت فعّال در شئون اقتصادي، فرهنگي، سياسي و نظامي روسيّه و یافتن جایگاهی در مراکز سیاست گذاری روسیه است.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.10.20 18:30]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۴

      در 1890 ميلادي حزب داشناكسيتيون براي ساماندهي بيشتر فعاليت استقلال طلبانه ارامنه تشكيل مي‌شود و اين تشكيلات در سه حوزة قفقاز، عثماني و ايران به فعاليت مي‌پردازد. با توجّه به اقتدار دولت عثماني و عدم توفيق ايشان در آن کشور و با توجّه به اندك بودن ارامنه در ايران كه اميد چنداني براي فعاليت ثمربخش ايجاد نمي‌كند؛ عمده تلاش حزب داشناكسيتيون متوجّه آذربایجان ماوراء ارس؛ بخصوص ولايت ايروان مي‌شود.
      با شكست ارتش روسيّه از ژاپن و ترك برداشتن اقتدار روسيّه در داخل كشور و به تبع آن در آذربایجان؛ فرصت خوبي براي فعاليت اين حزب فراهم مي‌گردد. بروز انقلاب سال 1905 در روسيّه و به خطر افتادن امپراتوري روسيّه و بيم از تجزيه؛ رژيم تزاري را وا مي‌دارد آتش جنگ‌هاي قومي را در منطقة قفقاز شعله‌ور سازد و بدين طريق ايشان را به يكديگر سرگرم سازد و به مرور زمان فرصتي براي بازسازي حكومت مركزي فراهم آورد. از آنجا كه ارامنه از سازماندهي بهتر برخوردار بوده و مسلّح‌تر بودند؛ اين اختلاف افكني با مقاصد ايشان سازگاري بيشتري داشت.
      در فورية سال 1905 درگيري‌هاي گسترده‌اي بين آذربایجانی‌ها و ارامنه آغاز گرديد كه با تلفات قابل توجّهي براي دو طرف همراه بود. در برخي شهرها ترك‌هاي مسلمان غالب آمدند و در برخي شهرها ارامنه پيروز شدند. در نهايت اين جنگ فروكش كرد، امّا همچون آتش زير خاكستري باقي بود تا در موقعيّت مناسب ديگر شعله‌ور گردد. تلفات مردم آذربايجان در آن واقعه پنجاه هزار نفر برآورد گرديد.
      با آغاز جنگ جهاني اوّل و درگير شدن عثماني و روسيّه؛ يك بار ديگر سياست تسليح و تشويق ارامنه از طرف روسيّه و متّفقين فزوني مي‌گيرد تا از آنها به عنوان نيرويي موثّر عليه عثماني استفاده گردد. در آذربایجان داشناك‌ها قتل عام و غارت وسيعي را در ولايت ايروان آغاز كردند كه حاصل آن قتل عام اهالي مسلمان و تُرك ايروان و 211 روستاي ترك نشين گرديد. تعداد شهداي ترک مسلمان در اين واقعه سيصد‌هزار نفر برآورد گرديده‌است. علاوه بر اين گروهي نيز به اجبار راه گريز و مهاجرت را در پيش گرفتند تا اجراي سياست پاكسازي قومي در ايروان به مرحلة كمال نزديك شود و كشور ارمنستان بر روي اجساد به خون خفتة هزاران ترک مسلمان تشكيل گردد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.10.20 18:34]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۵

      در دوران حاكميّت کمونیست ها در اتّحادجماهيرشوروي نيز سياست حمايت از ارامنه كمابيش ادامه يافت و برخي نواحي آذربايجان ضميمة ارمنستان گرديد و گروهي از بازماندگان مسلمان از ارمنستان اخراج شدند.
      با روي كار آمدن ميخائيل گورباچف در شوروي و اجراي سياست اصلاحات كه در واقع چيزي جز يك برنامة مدوّن از جانب اصلاح طلبان براي متلاشي كردن اتّحادجماهيرشوروي سابق نبود؛ كم‌كم پايه‌هاي اقتدار شوروي سست و سست‌تر گرديد تا ارامنه كه مشتري روزهاي بحران و آشوب بوده و از چنين دوره‌هايي بهره‌ها برده‌اند؛ يگ بار ديگر دست به سلاح ببرند و از سال 1988 تا 1992 با بيرون كردن گروه باقيماندة مسلمانان از ارمنستان و قره‌باغ؛ ضمن اشغال بخش‌هايي از خاك اصلي جمهوري آذربايجان صحنه‌هاي تازه‌اي از جنايت و كشتار غيرنظاميان را به نمايش در آورند كه در اين ميان كشتار در خوجالي وسيع‌تر و حائز اهميّت‌تر بود.
      اين جنگ تازه قريب يك ميليون پناهنده روي دست دولت نوپاي آذربايجانی كه تنها هفت ميليون جمعيّت داشت؛ گذاشت.
      در حال حاضر سالهاست كه ارامنه علاوه بر منطقة خود مختار قره باغ؛ چندين شهر و نزديك 20 درصد سر زمين‌هاي جمهوري آذربايجان را در اشغال دارند و در برابر تلاش‌هاي سياسي بسياري كه براي رفع اشغال انجام گرفته؛ مقاومت كرده‌اند و ريشه‌هاي اين مقاومت را بايد در حمايت طيف ناهمگوني از حاميان اين كشور دانست. حامياني از آمريكا و اروپا گرفته تا روسيّه و با كمال تاسّف ايران.  
         
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان 2

بیلدیریش, [31.10.20 18:34]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۶

د ـ نقش ارامنه در كشور عثماني

      امپراتوري وسيع و قدرتمندي كه عثماني‌ها از ميانه‌هاي سدة پانرده ميلادي موفّق به ايجاد آن شدند؛ تركيبي از ملّت‌ها و قوميّت‌هاي مختلف بود. اين امپراتوري مسلمان تا پيش از پديدار شدن آثار ضعف و فتور و يافتن لقب مرد بيمار اروپا؛ به تنهايي نزديك به چهار قرن با اقتدار تمام رو در روي اروپا ايستاد و بخش اعظمي از اروپا و غرب آسیا را در اختيار داشت.
      اين نيرومندي و اين قلمرو وسيع موجبي براي دشمني قدرت‌هاي اروپايي در برابر عثماني بود و اين دولت‌ها علي‌رغم اختلافات عميق بين خود؛ در مواجهه با امپراتوري عثماني پيوسته اشتراك نظر داشتند. اين اتّفاق نظر دلايل روشني داشت. عثماني‌ها ملّتي مسلمان بودند و اروپايي‌ها مسيحي. عثماني‌ها شرقي بودند با تمام مظاهر و هويّت‌هاي فرهنگي آن و اروپايي‌ها نقطة مقابل آن. نيز عثماني‌ها سرزمين‌هاي وسيع و ثروتمندي را در تصرّف داشتند كه حسرت و حسد اروپايي‌ها را برمي‌انگيخت.
      عثماني راه تجارت با آسيا را به روي اروپايي هاي طمعكار و آزمند بسته بود و اين يعني گشتن دور دنيا و رسيدن به هندوستان و آسيا و آنگاه يافتن متاعي براي اسافل اعضا. همة اينها به علاوة احساس خطر پيشروي بيشتر عثماني در اروپا منجر به اين شد كه اروپايي‌ها در مقابله با عثماني شمشير را از رو بسته و با صبر و حوصلة بسيار در مدّت زماني طولاني كوشيدند تا به تدريج اين امپراتوري را از پا بيندازند.
      پاره‌اي عوامل داخلي نظير: رفتار‌هاي غيرعادلانه با اهالي سرزمين‌هاي متصرّفي؛ برخي آشفتگي‌ها، وجود فشار و سركوب، عقب‌ماندگي علمي و فنّي، ضعف بنية اقتصادي علي رغم برخورداري از ثروت‌هاي بالقوّة بسيار؛ جنگ‌هاي متعدّد و فشار آن بر اقتصاد و نيروي انساني، تعدّد اقوام و مللي كه گاه هيچ همانندي با هم نداشتند؛ در كنار عوامل خارجي از قبيل: فشار دائمي دولت‌هاي اروپايي كه علاوه بر جنگ‌هاي مستقيم به تحريك ملل داخل امپراتوري؛ بخصوص اقلّيت هاي مسيحي ارمنی و آسوری مي پرداختند؛ اوضاع  دشواري براي دولت عثماني فراهم كرد.  
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.11.20 18:15]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۷

      نخستين دشواري برای عثمانی از سال 1812 خودنمايي مي‌كند و شورش در صربستان خودمختاري اين ناحيه را به دنبال مي‌آورد و اين سرآغاز حركات ديگر مي‌شود و به نوبت سرزمين‌هاي يونان، مونته‌نگرو، بلغارستان، روماني، بوسني، هرزه‌گوين، مقدونيّه و آلباني از سيطرة عثماني خارج مي‌شوند. (رک. ارمنستان 1915، ژان ماری کارزو، ترجمۀ فریبرز برزگر، تهران، چاپ دوم، 1356، صص 32 ـ 31)
      استقلال خواهي اقليّت‌هاي مسيحي امپراتوري عثماني را بايد از نتايج كنگرة وين در سال 1815 دانست. اين امر با بروز ضعف در امپراتوري عثماني كه رفته رفته حتّي به ميدان انديشه و سياست هم كشيده مي‌شود و منجر به اعتماد كردن به اروپايي‌ها و حتّي دريافت وام از آنها مي‌گردد؛ زمينة استقلال يافتن نوبتي سرزمین هاي تحت تصرّف عثماني را فراهم مي‌سازد كه در اين ميان مسئلة ارامنه حكايتي خاصّ دارد. (رک. همان، صص 36 ـ 34)
      اروپايي‌ها براي به پيش بردن سياست توسعه طلبي و زوال امپراتوري عثماني به بهانة حمايت و آزاد ساختن ساكنان مسيحي نگون‌بخت و به زعم خود خواهران و برادران ستمديده؛ اقدام به تحريك احساسات ناسيوناليستي و گسترش تحرّك ارامنه در سرزمين‌هاي امپراتوري عثماني نمودند و در سراسر قرن نوزده كوشيدند؛ با تحريك ارامنه و ترغيب آنها به تشكيل كشور مستقل ارمني در شرق آناتولي از پشت به امپراتوري عثماني خنجر زده و زمينة اضمحلال كامل آن را فراهم سازند.
      مي‌توان گفت: اروپايي‌ها بر نقطة مهمّي انگشت گذاشته‌بودند و خوب مي‌دانستند كه در صورت توفيق در امر استقلال يافتن ارامنه كمر امپراتوري عثماني خواهدشكست. بدين منظور غربي‌ها دست‌اندازي‌هاي گوناگوني را در امور امپراتوري سامان دادند و اين كار را به لطف نمايندگي‌هاي پرشمار خود در شهرهاي شرقي عثماني و مؤسّسات مثلا خيرخواهانه و ميسيون‌هاي مذهبي مستقر در نواحي شرق عثماني به انجام مي‌رساندند. با اين حال تتمّة نيروي دولت عثماني براي خنثي كردن اين تلاش‌ها كفايت مي‌كرد. از طرفي آناتولي شرقي مانند سرزمين‌هاي ديگر يك قلمرو حاشيه‌اي نبود و حفظ آن با مسئلة بودن و نبودن ارتباط داشت. از اين رو طبيعي بود كه دولت عثماني براي حفظ اين ناحيه جديّت بيشتري به كار ببرد و حق طبيعي خود را براي حفظ امنيّت داخلي و مقابله با ستون پنجم بازي ارامنه اعمال نمايد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.11.20 19:53]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۸

      مسئلة همكاري ارامنه با روسيّه و اروپايي‌ها امري نيست كه قابل كتمان باشد و ايشان بارها با ريسمان پوسيدة اروپايي‌ها به ته چاه رفته‌اند. بسياري از مورّخان ارمني، اروپايي و حتّي ايراني بر همكاري ارمنيان با روس‌ها و بعد متّفقين صحّه گذارده‌اند. ذكر چند اظهار نظر براي اثبات اين ادّعا كافي است. هراند پاسدرماجيان كه پيش از اين مطالبي از او نقل كرديم؛ در بارۀ همكاري ارامنه با روس‌ها عليه عثماني نيز مسائلي را حكايت مي‌كند و بر مدّعاي ما در اين باره صحّه مي‌گذارد.
      او در شرح خوش خدمتي‌هاي يك فرمانده عالي‌رتبة ارمني به نام بهبوتيان مي‌نويسد:
      « به هنگام جنگ ارمنستان نيز كه ژنرال پاسكيه‌ويچ در 1828 ـ 1829 با سپاهيان عثماني كرد؛ نقش ارامنه بيشتر چشمگير بود و با دو فقره از پر افتخارترين عمليّات آن جنگ ارتباط داشت. در واقع يك ارمني دلاور؛ يعني، ژنرال بهبوتيان از تبار يكي از خانواده‌هاي نجيب‌زادة ارامنة گرجستان بود كه مقاومت دليرانه قلعة آخالتزيخ را كه تركان در زمستان 1828 – 1829 محاصره كرده‌بودند؛ رهبري كرد. ژنرال بهبوتيان كه با چند گروهان در داخل قلعه حصاري شده‌بود؛ نه تنها همة حملات تركان را كه چندين هزار نفر بودند؛ دفع كرد؛ بلكه در آغاز ماه مارس خود از قلعه بيرون آمد، حالت تعرّض به خود گرقت؛  لشكر دشمن را شكست داد و مجبور به ترك محاصرة قلعه نمود. » (تاریخ ارمنستان، ص 374)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.11.20 18:33]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۲۹
 
      پاسدرماجیان به همكاري گروه‌هاي چريك ارمني داوطلب با روس ها در جنگ عليه عثماني نيز اشاره‌اي مي‌كند و می نویسد:
      « گروهان‌هاي داوطلب ارمني كه در صفوف سپاهيان پاسكيه‌ويچ مي‌جنگيدند؛ در انتهاي ديگر صحنة عمليّات؛ يعني، در جنوب ارمنستان عثماني دست به كار شدند. آنان در دفاع بلند آوازه‌اي كه از دژ بايزيد به عمل آمد (دژي كه تعداد نفرات پادگانش 2500 نفر بودند و از آن عدّه هزار نفرشان ارمني بود.) در برابر نيروهاي مهاجم پاشاي وان شركت داشتند. » (تاریخ ارمنستان، ص 374)
      اظهارات پاسدرماجيان در بارة لوريس مليكيان [ميلكوف] كه بعد‌ها حتّي به نخست‌وزيري روسيّه نيز رسيد؛ شنيدني است:
      « لوريس مليكيان فاتح آيندة جنگ 1877 ـ 1878 و نخست وزير آيندة تزار الكساندر دوم؛ در راس هنگي مركّب از داوطلبان ارمني و قفقازي عرض اندام كرد. وي در بيستم دسامبر 1855 در راس همان واحد در نبردي كه در فاصلة بين شهر قارص و الكساندروپل در گرفت؛ خويشتن را غرق افتخار كرد و تزار به افتخار آن پيروزي يك شمشير مرصّع به او اعطا نمود. » (همان، ص 375)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.11.20 20:10]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۰

      اسماعيل رايين كه در كتاب خود «قتل عام ارمنيان» علاقة وافري به آمارتراشي براي تلفات ارامنه نشان داده و در اين راه به تناقض‌گويي‌هاي عمده‌اي دچار شده‌است؛ نيز به ناچار به بخشي از اقدامات ارامنه به منظور تاسيس كشور ارمنستان اشاره مي‌كند و اعترافاتي از نوع آنچه در ذيل مي آيد؛ بر زبان جاري مي‌سازد. وی در بارة رشد احساسات ناسيوناليستي در ميان ارامنه و تأثيرات آن مي‌نويسد:
        « رشد ناسيوناليسم ارمني موجبات سوء ظنّ و خشم سلطان عبدالحميد دوم را فراهم ساخت. » (قتل عام ارمنيان، ص 60)
      رايين به اقدامات تروريستي ارامنه عليه مقامات به منظور تحت فشار قرار دادن دولت عثماني هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد:
      « آنها گمان مي‌بردند در اثر ترور و ارعاب از يك طرف قادر خواهندبود؛ سلطان را مرعوب سازند و مجبورش كنند تا دست به اقدامات اصلاحي بزند و ناچار به اعطاي امتيازاتي به آنان تن دردهد و از طرف ديگر موفّق شوند قدرت‌هاي اروپايي را نيز مقارن همين احوال برانگيزند تا به خاطر استقلال ارامنه به مداخله پردازند و با ميانجيگري خود ترتيبي دهند كه آنها به تأسيس كشور مستقل ارمنستان نائل شوند. » (همان، ص 61)
      رایین به تقديس از تروريست‌هاي ارمني نيز علاقة بسياري نشان مي‌دهد و مي‌كوشد از آنها قهرمانان قابل احترامي بسازد و در اين راه تا حدّ مضحكه شدن نيز پيش مي‌رود. داستان مضحك گفتگوي تهليريان ضارب طلعت پاشا با شيرفروش آلماني در شهر برلين از جمله تفريحات سالم خوانندگان اين كتاب است تا قدري از خستگي آنها در تحمّل گفته‌هاي رايين كه گاه حالت لاطائلات به خود مي‌گيرد؛ كاسته شود. (ر. ك. قتل عام ارمنيان، ص 233)
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.11.20 21:08]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۱

      اسماعیل رایین و نويسندگان هم‌عقيده با وي از يك سو مي‌كوشند؛ دولت عثماني را دولتي ستمكار نشان دهند كه روزگار را بر ارامنه سياه كرده‌است و از سوي ديگر مي‌گويند:
      « سلطان عبدالحميد و اطرافيان او؛ بخصوص عدّه‌اي از رجال افراطي بزرگ‌ترين دشمن ترك و امپراتوري عثماني را ارامنة مقيم عثماني مي‌دانستند. علّت بزرگ اين دشمني، حسادت و كينه‌توزي نسبت به ثروت و فعاليت فراوان ارامنه و زندگي مرفّه و آسودة آنان بود. » (قتل عام ارمنیان، ص 33)
      حال اين ثروت و رفاه و آسودگي كه در ساية حكومت عثماني و در سرزمين عثماني و طبعاً در اثر استثمار مردم عثماني حاصل گشته است؛ چگونه با ستم رجال عثماني قابل جمع است؛ بايد آقاي رايين و همفكرانش توضيح دهند. به حق يا به ناحق حكومت‌ها هميشه به گروه‌هاي صاحب ثروت و سرمايه وابسته و علاقه‌مند بوده‌اند و اين به استثناي دوران‌هاي محدودي كه صلحا حكومت و قدرت را در اختيار داشته‌اند؛ يك سنّت هميشگي در كشورداري بوده‌است و به طريق اولي چنين سنّت و نياز و وابستگي در زمان جنگ بيشتر احساس مي‌شده‌است. با اين وصف دولت عثماني چرا بايد در شرايط جنگي خود را از وجود اين طبقه كه به اعتقاد رايين و همفكرانش تجارت و اقتصاد عثماني را در دست داشته‌اند؛ محروم سازد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.11.20 19:05]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۲

      به وجود آمدن مشكل در ميان ارامنه و دولت عثماني كه از اوايل قرن نوزده ميلادي با ميدان‌داري روس‌ها آغاز شده بود؛ با فعاليت‌هاي گستردة ميسيونر‌هاي انگليسي و فرانسوي و نمايندگي‌هاي سياسي دول اروپايي ادامه مي‌يابد.
     دخالت روسيّه و اروپا در سرتاسر قرن نوزده ادامه پيدا مي‌كند و در اواخر اين قرن و اوايل قرن بيستم به صورت‌هاي حادّتري در‌مي‌آيد؛ به نحوي كه ارامنه با پول و اسلحة اروپايي و تشكيلات منسجمي چون كميتة هينچاك و حزب داشناك فعاليت‌هاي مسلّحانة بسياري عليه دولت و مردم عثماني پايه‌ريزي می کنند.
      هدف اين اقدامات فشار آوردن بر دولت دولت عثماني و كاهش جمعيّت مسلمان از طريق كشتار و ايجاد رعب و وحشت و وادار كردن مردم به مهاجرت و در نهايت تأسيس كشوري مستقل بود. آشوب، ترور و قتل عام از ابزارهاي ارامنه و تشكيلات آنها براي پيشبرد اقدامات شان بود.
      شورش‌ها و آشوب‌هاي مسلّحانه و زنجيره‌اي ارامنه در ارزروم، قيصري، يوزقات، چوروم، وان، آدانا و ... با تلفات بسيار براي مسلمانان عثماني همراه بود. در نهايت اين تحرّكات مسلّحانه از سوي دولت عثماني سركوب شد، امّا تشكيلات ارامنه و نشريات اروپايي در افكار عمومي اروپا هر شورش و سركوبي را تحت عنوان قتل عام ارامنه جا زدند و جوسازي و فشار سياسي وسيعي عليه دولت عثماني به راه انداختند.
      جالب است كه منابع ارمني در قبال سلاح‌هاي مكشوفة بسيار ايشان در شهرهاي عثماني؛ ادّعا مي‌كردند كه اين سلاح‌ها براي مبارزه با حكومت استبدادي سلطان عبدالحميد جمع آوري شده بوده است و اين در حالي است كه در هنگام كشف اين سلاح‌ها قريب ده سال از سقوط سلطان عبدالحميد مي‌گذشت.
      جنگ و گريز ارامنه كه حالا ديگر عوامل نشان‌دار روسيّه و اروپا عليه امپراتوري عثماني هستند، تا جنگ جهاني اوّل امتداد پيدا مي‌كند و ارامنه در پشت جبهة شرقي عثماني اوضاع دشوار و تحمّل ناپذيري براي دولت، مردم و ارتش عثماني ايجاد مي‌كنند، تا اينكه دولت عثماني در نهايت سياست كوچاندن ارامنه به شمال عراق و سوريّه را اتّخاذ مي‌كند.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.11.20 18:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۳

      در رابطه با امر ارامنة امپراتوري عثماني و دخالت روسيّه و اروپاييان در مسائل مربوط به آنها چند مسئله حائز اهميّت است:
1 ـ بر خلاف آنچه كه برخي مورّخان و دايه‌هاي مهربان‌تر از مادر اروپايي در توجيه تحرّكات ارامنه در داخل عثماني ابراز مي‌دارند، اوضاع ارامنه در داخل امپراتوري به آن شكلي كه آنها ادّعا مي‌کنند؛ اسف‌بار و غير قابل تحمّل نبود.
      ارامنة عثماني در حكومت شركت داشتند و افرادي از آنها به مقام وزارت نيز رسيده بودند. تصدّي مهرداري سلطان، سفارت، خزانه‌داري دولت و تصدّي وزارت خارجه از سوي ارامنه يك واقعيّت غير قابل انكار بود.
      نمايندگان ارمني در مجلس نمايندگان امپراتوري شركت داشتند. از طرفي مجلسي به نام جامعة ارمني كه فعاليت آن به تاييد سلطان عثماني رسيدة بود؛ فعاليت مي‌كرد. روزنامه‌ها و نشريات متعدّدي به زبان ارمني چاپ مي‌شد. يك طبقه گستردة اليگارشي از ارامته در عثماني وجود داشت. همچنين يك طبقة فرهنگي و روشنفكري گسترده از ارامنه در عثماني به همراه گروه قابل توجّهي از ثروتمندان ارمني رباخوار و صاحب سرمايه و رفاه عمومي ارامنه نسبت به مسلمانان ترك و كرد كه به قول اسماعيل رائين رشك و حسد سلطان و درباريان را نيز برمي‌انگيخت؛ حكايت از موقعيّت مناسب ارامنه در امپراتوري عثماني داشت؛ امّا دخالت‌هاي كشور‌هاي اروپايي به نفع اقليّت ارامنه براي كسب امتيازات بيشتر از دولت عثماني؛ بدبيني عثماني‌ها به ارامنه را در پي داشت و منجر به ايجاد تضييقاتي جهت كنترل اوضاع شد.
2 ـ ارامنه بارها مسلّحانه عليه امپراتوري عثماني اقدام كردند. بخصوص همكاري آنها با روسيّه بارزتر بوده‌است. آنها در چندين نوبت به همكاري با روس‌ها پرداختند و تصرّف مناطق ارمني نشين عثماني به دست روسيّه را به آزاد شدن اين نواحي تعبير كردند و ضمن استقبال از روس‌ها؛ در طيّ حضور ايشان به همكاري با آنها پرداختند. اين جنبه از مسئلة ارامنه و تلاش آنها براي تجزية عثماني در كتاب‌هايي كه به تاريخ ارامنه يا واقعة سال 1915 پرداخته‌اند؛ ناديده گرفته شده‌ و يا خيلي گذرا و مختصر از آن گذشته‌اند.       
3 ـ حمايت دولت‌هاي اروپايي از ارامنه تنها دلايل انسان‌دوستانه و دیني نداشت و كسب منفعت و ضربه زدن به رقيب قدرتمندي به نام عثماني اساسي‌ترين مسئله به شمار مي‌رفت. از اين رو اروپايي‌ها با پيروي از سياستي نفع‌گرايانه در مواقعي, حمايت از ارامنه را با اخذ امتيازاتي از عثماني به فراموشي مي‌سپردند تا در موقعيّتي ديگر  با علم كردن مسئله ارامنه؛ دولت عثماني را تحت فشار قرار دهند. واگذاري قبرس به انگلستان به‌وسيلة سلطان عبدالحميد در همين راستا انجام گرفت.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.11.20 20:45]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۴

4 ـ در همسايگي ارامنه كردها نيز مي‌زيستند كه مشكلي با دولت عثماني نداشتند. اگر دولت عثماني ذاتاً دولتي ناراحت و ظالم بود، چرا با كردها و يهودي‌ها كاري نداشت؟ دليل كاملا روشن است؛ آنها عليه امپراتوري با دول اروپايي همدست نمي‌شدند و  به دولت عثماني وفادار بودند، امّا ارامنه با اغواي غربي‌ها آتش جنگ‌هايي را برمي‌افروختند كه تر و خشك را با هم مي‌سوزانيد و در اين ميان اگر بهره‌اي بود؛ عايد اروپايي‌ها مي‌شد.
5 ـ در ميان منابعي كه در بارة كشتار ارامنه صحبت كرده‌اند؛ هيچكدام در بارة آمار تلفات مردم و ارتش عثماني در مواجهه با شورش‌هاي ارامنه سخنی نگفته اند؛ حتّي به وحشيگري اين قوم در ايران و ايروان و باکو و كشتار قريب به نيم ميليون مسلمان در اين دو ناحيه اشاره‌اي هم نكرده‌اند. با افزوده شدن تلفات مردم و ارتش عثماني به اين رقم؛ جايگاه متّهم و مدّعي كاملا عوض مي‌شود.
      ظاهراً در نظر مورّخان ارمني، اروپايي و حتّي ايراني كشتار مسلمان‌ها آن هم از نوع ترك چندان امر مهمّي نيست و از ديدگاه حضرات بيان علل برخوردها و يا تلفات عثماني‌ها يا عموماً كشتار مسلمانان در اين مسئله بحثي كاملا زايد به نظر مي‌آيد.
6 ـ  اصولا چرا بايد عثماني در حال جنگ تنها بر اساس يك احتمال و توهّم، بخش قابل توجّهي از نيروهاي خود را صرف تبعيد ارامنه و يا تعقيب آنها در خاك ايران كند؟ ارامنة متمدّن و سربه راه قاعدتاً بايد كمك حال عثماني‌ها در جنگ مي‌بودند؛ نه اينكه بخشي از نيروهاي عثماني را به خود مشغول سازند و موجب خروج نظاميان ارمني از ارتش در حال جنگ عثماني شوند.
      اتّفاقا اين هم از ترفندهاي اروپايي‌ها بود كه با تحريك ارامنه و درگير ساختن آنها با عثماني، بخشي از نيروهاي اين كشور را درگير آن كار كردند. حتّي اقدام اروپايي‌ها در تشكيل ارتش مسيحي در اورميّه نيز دقيقا با هدف مشغول ساختن عثماني و پر كردن خلا ناشي از خروج روسيّه از جنگ پي‌ريزي شد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.11.20 01:13]
[ Photo ]
سلاملار و سایقیلار

      شوشا شهری نین ارمنیلر اشغالیندان آزاد اولونماسی بوتون آذربایجانلی لارا مبارک اولسون. کونول دولوسو سئوینج ایله آذربایجانین مظفر اردوسونون بو گورکملی فتحین تبریک ائدیب و اولو تانریدان آذربایجان اوچون اوغور و باش اوجالیق دیله ییرم.

بیلدیریش, [09.11.20 18:51]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۵

      آنچه آمد اشاره اي گذرا و مجمل‌گونه به اقدامات ارامنه عليه مسلمانان ايران، عثماني و آذربايجان بود. اقداماتي كه تنها به گذشته مربوط نمي‌شود و امروزه نيز ارامنه در امتداد عملکرد گذشتة خود در جهت گسترش قلمرو؛ به ضدّيت با مسلمانان  و همكاري با قدرت‌هاي  فرامنطقه‌اي ادامه مي‌دهند.
      از این به بعد قصد دارم در حد وسع و بضاعت خود در باره علل و مبانی انتقاد  از سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال مسئله قره باغ نکاتی را به عرض خوانندگان گرامی برسانم. امید است مقبول افتد و مورد پسند خوانندگان ریزبین و نکته سنج واقع گردد.
 
✳️ مباني انتقاد از سياست ايران در قبال مسئله قره باغ

      با توجّه به بيان پيش زمينه ها، قصد داريم مباني و دلايل مخالفت خود با سياست خارجي كنوني دولت ايران در رابطه با مسئلۀ قره باغ و منازعۀ آذربایجان و ارمنستان را تحليل كنيم و اين كار را در پنج حوزه به انجام خواهيم رساند:
1 ـ مغایرت سیاست فعلی با اصول و محکمات دين و قرآن
2 ـ مغایرت سیاست فعلی با قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
3 ـ نزديكي ملّت‌هاي ايران و آذربايجان  
4 ـ عرف سياست و منطق چه مي‌گويد؟  
5 ـ آينده‌اي ناخوشايند و بلكه خطرناك
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.11.20 18:05]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۶

1 ـ مغایرت سیاست فعلی با اصول و محکمات دين و قرآن

      اگر باور داريم كه سياست ما بايد عين ديانت ما باشد و اگر باور داريم كه قوانين موضوعه و سياست‌هاي متّخذة ما باید برگرفته از دين و قرآن و احاديث و سيرة نبوي و ائمة طاهرين عليهم‌السّلام باشد؛ آنچه اكنون بدان عمل مي‌كنيم سنخيّتي با اصول و باید و نبایدهای دين ما ندارد. بر پاية اصل تذکّر به ذكر مواردي اندك مي‌پردازيم تا شايد موجبي براي انديشيدن بيشتر فراهم كند.
الف ـ در آية شريفة 141 از سورة نساء آمده است: « و لَن يَجعَل اللّهُ لِلكافِرينَ عَلي المُؤمِنينَ سَبيلاً »
ترجمه: خداوند هرگز براي كفّار راهي را كه موجب تسلّط آنها بر مؤمنين باشد؛ قرار نمي‌دهد.
      با این وجود ما بر تسلّط كفاّر بر سرزمين مسلمين در دوران اشغال صحّه گذارده‌ايم؛ كفّار را تدارك کردیم؛ راه نفس‌كشيدن آنها را باز گذارديم؛ با آنها پيمان دفاعي بستيم و زمينه‌هاي همكاري خود با ايشان را نمونه و نامحدود دانستيم.‏
      اگر ما با دولت آذربايجان و سیاست های دولت آن کشور مشكل و مخالفت داشتیم، چرا بايد سرزمین و ملّت مسلمان آذربايجان را در زير پاي ارامنه قرباني كنيم؟
ب ـ در آیۀ 144 سوره نساء دوباره بر پرهیز از دوستی با کافران تأکید می شود: « یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتَتَّخِذُوا الکافِرینَ اَولیاءَ مِن دونِ المؤمِنینَ اَتُریدُونَ اَن تَجعَلُوا لِلّهِ عَلَیکُم سُلطاناً مبیناًً »
ترجمه: ای اهل ایمان مبادا کافران را به دوستی گرفته و مؤمنان را رها کنید. آیا می خواهید برای خدا بر (عِقاب و کفر و عصیان) خود حجّتی آشکار قرار دهید.
      لابد در نظر اهل سیاست مؤمن ما، غیر مسلم متجاوز به جان و مال مسلم مصداق این آیه نیست که موجب می شود به دلیل همکاری و معاونت با ایشان خود را در معرض مؤاخذۀ الهی قرار دهیم.
ج ـ در آية شريفة 51 از سورة مائده مي‌خوانيم: « يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَتَّخِذُوا اليَهودَ و النصاري اولياء بعضهم اولياء بعض وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاِنَّهُ مِنهُم »
ترجمه: اي اهل اهل ايمان يهود و نصاري را به دوستي مگيريد. آنان بعضي دوستدار بعضي ديگرند و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستي كند؛ به حقيقت از آنها خواهدبود.
      حال چرا بر خلاف نصّ آية شريفه، نصاري را به دوستي گرفته‌ايم؛ معلوم نيست. چرا نصاري را به دوستي عليه مسلمانان گرفته‌ايم؛ باز هم معلوم نيست و فرداي قيامت چه جوابي خواهيم داشت؛ آن هم معلوم نيست. نصارايي كه لااقلّ در دو قرن گذشته تا توانسته‌اند، مسلمان كشته‌اند و به جدايي سرزمين‌هاي ما از خاك اصلي وطن و قلمرو اسلامي ياري رسانده‌اند.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.11.20 19:18]
✳️ سلام
سخنی با همراهان گرامی و اعضای محترم کانال بیلدیریش

     جنگ آذربایجان و ارمنستان بعد از 44 نبرد سخت، فروکش کرد و آتش بسی پایدار و احتمالاً مشرف به صلح برقرار شد. در نگاه اوّل به نظر می رسد با پایان یافتن این منازعه و آزادی بخش اعظم اراضی جمهوری آذربایجان از اشغال ارمنستان، چه بسا ادامۀ مطالب فعلی کانال بیلدیریش موضوعیّت خود را از دست داده باشد. چنانکه در مقدّمۀ این مبحث نوشته بودم، این نوشته چند سال قبل بر اساس شرایط موجود آن زمان تدوین شده و مجالی برای چاپ آن فراهم نشده بود، که به یمن نبرد آزادی بخش مردم و ارتش آذربایجان فرصت مساعدی برای نشر عمومی آن فراهم گشت. با پایان جنگ، قدری برای ادامۀ نشر مطلب مردّد بودم و در نهایت تصمیم گرفتم بخش های باقیمانده را هم به دوستان وفادار خود تقدیم کنم.
      بخش های باقی ماندۀ مجموعۀ «ریشه های تاریخی منازعۀ قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان» ناظر بر سیاست ایران در قبال ارامنه و نقد و تحلیل این سیاست می باشد و امید است مورد قبول قرار گیرد.
      به نظر اینجانب با وجود پایان جنگ و ظاهراً آزاد شدن اراضی آذربایجان؛ حکایت در دو سوی ارس همچنان باقی است و عجالتاً مقرّر نیست آب خوشی از گلوی آذربایجانی پایین برود. به نظر می رسد حداقل به دو دلیل موجّه ادامۀ نشر مطالب خالی از لطف نباشد:
1 ـ با وجود پایان جنگ و ظاهراً احقاق حقوق آذربایجان و از بین رفتن عامل موجبۀ حمایت ایران از ارمنستان، چنانکه گفتم مشکل همچنان باقی است. ارمنی گری در ایران با اشغال قره باغ آغاز نشده بود که با رفع اشغال از آن خاتمه یابد. ارمنی گرایی خواص در ایران ریشه در انگیزه های نژادی دارد. این گرایش سکه ای است که دو رو دارد: آریایی بازی و ترکی ستیزی و این هر دو، انگیزه هایی غیرقابل خدشه و غیرقابل مذاکره در نوع تفکّر و عملکرد طبقۀ روشنفکری ایران محسوب می گردند. با وجود پایان جنگ قره باغ و با وجود مشاهدۀ اتّفاقات و تنش هایی که در مدّت جنگ در این سوی ارس رخ داد؛ من یقین دارم هیچ تکانی در اندیشه و سیاست روشنفکران و سیاسیّون ما در باب ارمنی دوستی و ترکی ستیزی رخ نداد و مشکل ما عمیق تر از آن است که با اتّفاقاتی از این نوع خاتمه پذیرد.
2 ـ در آن سوی ارس هم حکایت تمام نشد. مقامات آذربایجان زحمت کشیدندو همگی سپاسگزار زحمت و تدبیر ایشان در آزادسازی اراضی اشغالی هستیم، امّا شاهکاری که هیئت حاکمه آذربایجان در روز آخر جنگ خلق کرد؛ مشکلی را که می رفت با ده ضربۀ شمشیر به تمامی حل شود؛ به خاطر یک ترس بیهوده به آیندۀ طولانی و نامعلومی احاله شد. اتّفاقی که روز آخر جنگ رخ داد همان چیزی بود که از روز نخست نگران آن بودم. این نگرانی با وجود پیروزی هایی که حاصل می شد؛ پیوسته مرا اسیر اضطراب می کرد و در نهایت همان چیزی که شدیداً از آن بیمناک بودم؛ اتّفاق افتاد و دردمندان آذربایجانی را به جای شادی و شعفی از عمق جان؛ نگران آینده ای مبهم و سرگردان بین شادی و دلهره ساخت. توافقی و قراردادی پر ابهام و نگران کننده که روس و ارمنی را در پیروزی شریک ساخت و اعطای معبری به عمق سرزمین های آذربایجان را پاداش تجاوزگری و خونریزی ارامنه نمود. رهبری آذربایجان بر پایۀ پایین بودن قدرت روحی و ترسی مزمن از خرس بزرگ، سطلی آورد؛ گاو را دوشید و در پایان با زدن لگدی یک سوم شیر را بر زمین ریخت و این از نگاه من ساده ترین شکل بیان مسئلۀ پایان جنگ بود و احتمالاً از اینجا به بعد باید سالیانی طولانی برای چانه زدن با یک قوم متجاوز و شیاطین بین المللی عمر صرف کنیم. ما به دست خود ترجیح دادیم به جای یک ماه دلهرۀ بیشتر، پنج سال و ده سال و شاید هم بیشتر نگران و مشوّش باشیم. روس به خاطر ارمنستان ناحق علیه آذربایجان قشون کشی نمی کرد، تا ما از هول جان در دیگ بیفتیم و صد را با هفتاد یا هشتاد عوض کنیم. امیدوارم، من اشتباه کرده باشم.

بیلدیریش, [12.11.20 19:32]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان 37

د ـ خداوند متعال در آية 28 سورة آل عمران مي‌فرمايند: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه»
ترجمه:  نبايد اهل ايمان مؤمنان را واگذاشته كافران را دوست گزينند و هر كه چنين كند رابطة او با خدا مقطوع است.
      موضع ما در قبال اين آيه چيست كه مؤمنان را رها كرده و با غيرمؤمنان و غیر مسلمانان عقد اخوّت بسته‌ايم؟ البتّه در ادامة آيه شرطي هم مذكور است و آن اينكه «مگر براي برحذر بودن از شرّ آنها و خدا شما را از عقاب خود مي‌ترساند و بازگشت همه به سوي خدا خواهدبود.» كشور كم وسعتي كه حتّي براي دفاع از خود در برابر كشوري كوچك‌تر از خود وامانده بود؛ چه خطري مي‌توانسته داشته باشد كه ما براي بر حذر بودن از شرّش با كفّار هم‌دست شويم؟
      ما كه از آغاز كار با خبر هستيم و مي‌دانيم در سال‌هاي آغاز استقلال آذربايجان؛ آنها كه ناخواسته خود را با واقعة سخت قره‌باغ مواجه ديده بودند؛ در خيال خود اين گونه تصوّر مي‌كردند كه ايران با تمام توان در كنار آنها خواهدايستاد، چرا كه گمان‌شان اين بود كه يك كشور اسلامي و وليّ دم مسلمانان مظلوم جهان و امّ‌القراي جهان اسلام بايد هم كه در كنار مسلمانان مورد تجاوز واقع شده قرار گيرد و از ايشان حمايت كند و نمي‌دانستند كه رهبران ما در اين باره خود را در حصارهايي گرفتار ساخته‌اند و از عوالم و انديشه‌هايي تبعيّت مي‌كنند كه از درون آن انديشه‌ها سياست‌هايي بيرون مي‌آيد كه موجب نااميدي مسلمين و اميدواري غيرمسلمين متجاوز به جان و مال مسلمان مي‌گردد.
هـ ـ در آیۀ 1 سورۀ مبارکۀ ممتحنه آمده است: « یا اَیُهاالّذینَ امنوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوّی و عَدُوَّکُم اَولیاءَ تُلقونَ اِلَیهِم بِالمَوَّدَّهِ »
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید، هرگز نباید کافران را که دشمن من و شمایند یاران خود برگرفته و طرح دوستی با آنها افکنید.
      آیا متجاوزین به بندگان بی گناه خدا و کشتار کنندگان مسلمانان نمی توانند مصداقی از دشمنان خدا و دشمنان مسلمین باشند، تا ما را به عدم دوستی و عدم حمایت از خود متقاعد کنند.

➡️ ادامه دارد.
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.11.20 18:50]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۸

و ـ در آیۀ 9 سورۀ ممتحنه نیز می خوانیم: « اِنَّما یَنهیکُم اللهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلوکُم فی الدینِ وَ اَخرَجُوکُم مِن دیارِکُم وَ ظاهرُوا عَلی اِخراجِکُم اَن تَوَلَّوهُم وَ مَن یَتَوَلَّهُم فَاُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ »
ترجمه: خدا تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در دین با شما قتال کردند و از وطنتان بیرون کردند و بر بیرون کردن شما همدست شدند، زنهار آنها را دوست نگیرید و کسانی که با آنان دوستی و یاوری کنند، ایشان به حقیقت ظالم و ستمکارند.
      ارامنه در واقعۀ مورد اشاره با کشور ما قتال نکردند، لیکن با یک ملّت مسلم و صلح جو و همسایه قتال کردند و بخشی از آن ملّت را از اوطان خود بیرون کردند و با کفّار دوردست علیه مردم مسلمان منطقه هم پیمان گشتند. همۀ اینها دلیل کافی نه برای دشمنی بل برای حداقل بی طرف ماندن نیست؟
ز ـ در آیۀ 57 سورۀ مائده آمده است: « یا ایُّها الّذینَ امَنوُا لاتَتَّخِذوا الّذینَ اتَّخَذوا دینَکُم هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الکِتابَ مِن قَبلِکُم وَ الکُفّارَ اَولیاءَ وَ اتَّقُوا اللهَ اِن کُنتُم مُؤمِنینَ »
ترجمه: ای اهل ایمان، با آن گروه از اهل کتاب و کافران که دین شما را به فسوس و بازیچه گرفتند، دوستی مکنید و از خدا بترسید اگر به او ایمان آورده اید.
      آیا کسانی که تا همین اواخر مسجد مسلمین در نواحی غصبی را به طویله بدل ساخته بودند؛ نمی توانستند مصداق گروهی باشند که دین ما را به فسوس و بازیچه گرفته اند؟
ح ـ در آیۀ 22 سورۀ مجادله هم مشاهده می کنیم: « لاتَجِدُ قَوماً یُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ الیَومِ الاخِرِ یُوادُّونَ مَن حادَّ اللهَ وَ رَسولَهُ »
ترجمه: هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده اند، چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند.
      آیا گروهی که سرزمین پیروان وصی پیامبر گرامی اسلام را غصب کرده و بر حرث و نسل ایشان رحم نکرده بودند؛ نمی توانستند در زمرۀ دشمنان رسول (ع) جای گیرند تا ما برای همراهی نکردن با ایشان متقاعد شویم؟
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.11.20 17:50]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۳۹

      فرمایشات برجای مانده از پیامبر (ص) و ائمّۀ طاهرین علیهم السّلام نیز به گونه ای دیگر ما را به حمایت از مظلوم ترغیب می سازند.
      حضرت ختمي مرتبت محمّدابن عبدالّله صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي‌فرمايند: «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين  فليس  بمسلم»
ترجمه: هر كس صبح كند و به امور مسلمين اهتمام نورزد، مسلمان نيست.
      امّا ما ترجيح داده‌ايم به جاي اهتمام به امور مسلمين؛ فعلاً به امور غيرمسلمين متجاوز به جان و مال و ناموس و سرزمين مسلمين اهتمام بورزيم. ظاهرا درجة مسلماني را سياست و بينش خاصّ ما تعريف و تعيين مي‌كند؛ نه اصل و حقيقت واقعه. چه مي‌دانيم شايد هم ما آذربايجاني جماعت را در زمرة مسلمانان محسوب نمي‌داريم كه اهتمامي به اشغال سرزمين‌هاي اسلامي ايشان نداشته ایم, بلكه آن را تأييد هم کرده و به ادامة اشغال ياري هم ‌رسانديم.   
      پيامبر گرامي ما در بيان يكي از ويژگي‌هاي مسلمان مي‌فرمايند: « المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده »
ترجمه : مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند.
      مسلمانان آذربايجان از دست همسايه‌اي موذي و متجاوز در رنج بودند. گروهي از ايشان جان‌شان را از دست داده‌ بودند؛ گروهي خانه‌ و كاشانة خود را از دست داده‌بودند. سرزمين‌هاي اين مسلمانان كه قرن‌ها در آن زيسته بودند؛ از دست‌شان به در رفته بود و ... دشمنان با حمایت یا لااقل بی تفاوتی ما اقدام به اين كار مي‌كردند و اين يعني گروهي از مسلمانان از دست ما در امان و آسايش نبودند.
      از پیامبر گرامی اسلام منقول است: «مؤمنين همچون اجزاي يك بنا همديگر را نگاه مي‌دارند.» آیا ما در مواجهه با مشکل گروهی از مسلمانان در مواجهه با دشمنانشان به این شرط عمل کرده ایم؟ هم ایشان در توصیف احساس مؤمنین نسبت به یکدیگر فرموده اند: «مثل مؤمنين در دوستي و علقه به يكديگر مثل پيكري است كه چون عضوي از آن به درد بيايد؛ باقي اعضا به تب و بي‌خوابي دچار مي‌شوند.» اکنون ما نه فقط از به درد آمدن جزئی از پیکرۀ مؤمنین به تب و بی خوابی دچار نمی شویم، بلکه به تشدید این درد یاری رسانده و نمک بر زخم مؤمنین می پاشیم.
      از نظر پیامبر مکرّم ما « بدترين مردم كسي است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر كسي است كه مردم از گزند او در امان و به نيكي او اميدوار نباشند.» روزگاری برخی از رهبران یا سیاسیون آذربایجان مرتکب لغزشی شدند و حرف هایی علیه تمامیّت ارضی ایران بر زبان راندند، آیا تاوان این لغزش تا قیامت برپا خواهندماند؟
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.11.20 18:59]
✳️ ریشه های تاریخی منارعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرا منطقه ای علیه ترکان ۴۰

      مولاي متّقيان علي ابن ابي‌طالب (ع) در سفارش به فرزندان بزرگوارش حسنين عليهما السّلام مي‌فرمايند: «كونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا»
ترجمه: دشمن سرسخت ستمگر و يار و ياور ستمديده باشيد.
      اگر ارمنستان با اشغال سرزمين مسلمانان و كشتار غير نظاميان مسلمان، آواره كردن يك ميليون نفر از خانه و كاشانة خود و غارت دارايي موروثي و مكتسبي ايشان مصداق ظالم نيست؛ پس ظالم كيست؟ و اگر آذربايجان با از دست دادن سرزمين‌هايش؛ كشته شدن مردمش و پناهنده شدن يك هفتم مردمش و تحت فشار واقع شدن از جانب جهان استكبار، مصداق مظلوم نيست؛ پس مظلوم كيست؟
      مولای ما در فراز دیگری از سخنان گهربار خود مي‌فرمايند: « الراّضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و علي كلّ داخل في باطل اثمان: اثم العمل به و اثم الرّضا به »
ترجمه: هر كس به عملكرد قومي راضي باشد؛ مانند كسي است كه همراه آنان آن كار را انجام داده است و هر كس به عمل باطلي دست زند دو گناه خواهدداشت: گناه انجام آن كار و گناه راضي بودن به آن.
      ما در برابر جنايات ارامنه عليه آذربايجاني‌های مسلمان و اشغال اراضي اين كشور حتّي اجازة سكوت نداشتيم و بايد طرف مظلوم و مورد تهاجم را مي‌گرفتيم، نه جانب متجاوز جنايتكار غيرمسلمان را؛ چه رسد به اينكه چنين حمله و اقدامي را حمايت و متجاوز را تدارك كنيم و بر سر جانبداری از یک قوم خونریز و بدسابقه به منازعه با همه اصول و محکمات خود برخیزیم.

⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.11.20 18:33]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۱

2 ـ مغایرت سیاست فعلی با قانون اساسي جمهوري اسلامی ایران

الف ـ اصل سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران براي نيل به اهداف مذكور در اصل دوم؛ دولت را موظّف مي‌كند كه همة امكانات خود را براي اموري كه در بند 16 آمده‌است؛ به كار ببرد.
      بند 16 اين اصل ناظر بر سياست خارجي كشور مي‌باشد. در اين بند مي‌خوانيم: «تنظيم سياست خارجي كشور بر اساس معيارهاي اسلام، تعهّد برادرانه نسبت به همة مسلمانان و حمايت بي‌دريغ از مستضعفان جهان»
      آيا حمايت اقتصادي و گسترش مبادلات و همكاري با ارمنستان در راستاي تعهّد برادرانه نسبت به مسلمانان آذربايجاني است؟ يا بستن پيمان دفاعي با ارمنستان نشانة حمايت بي‌دريغ از مسلمانان و مستضعفان جهان است؟! فراموش نكنيم كه اگر روابط گستردة اقتصادي با ارمنستان براي ما حكم قدري سود به قيمت زير پا گذاشتن اصول را دارد؛ براي ارمنستان حكم موت و حيات را دارد و مرز ما با ارمنستان تنها شاهرگ حياتي اين كشور است.
ب ـ فصل دهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كه مشتمل بر اصول يكصدوپنجاه و دوم تا يكصدو پنجاه‌و پنجم مي‌باشد؛ به سياست خارجي كشور مي‌پردازد. در اصل يكصدوپنجاه ودوم مي‌خوانيم: « سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بر اساس نفي هر گونه سلطه‌جويي و سلطه‌پذيري، حفظ استقلال همه جانبه و تماميّت ارضي كشور، دفاع از حقوق مسلمانان و عدم تعهّد در برابر قدرت‌هاي سلطه‌گر و روابط صلح آميز متقابل با دول غيرمحارب استوار است. »
      چنانكه مشاهده مي‌شود؛ اصل «دفاع از حقوق همة مسلمانان» جزء نكات مذكور در اين اصل است و به طريق اولي حمايت و دفاع از حقوق مسلمانان شيعه مذهب جايگاه و اولويّتي خاصّ مي‌تواند داشته باشد. چگونه است كه ما موضعي كه مغايرت كامل با اين اصل دارد اتّخاذ كرده‌ايم و سالهاست  بر آن پاي مي‌فشاريم؟ حمايت از ارمنستان به معني نقض اين اصل از قانون اساسي نيست؟
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.11.20 18:52]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۲

ج ـ در اصل يكصدو پنجاه و چهارم  قانون اساسی ایران نيز مي‌خوانيم: «جمهوري اسلامي ايران سعادت انسان در كلّ جامعة بشري را آرمان خود مي‌داند و استقلال و آزادي و حكومت حق و عدل را حقّ همة مردم جهان مي‌شناسد. بنابراين در عين خودداري كامل از هر گونه دخالت در امور داخلي ملّت‌هاي ديگر از مبارزة حق‌طلبانة مستضعفين در برابر مستكبرين در هر نقطه از جهان حمايت مي‌كند.»
      آيا حمايت از متجاوز و اشغالگر در چهار چوب سعادت انسان در كلّ جامعة بشري ارزيابي مي‌شود؟! يا بر استقلال و آزادي و حكومت حق و عدل صحّه مي‌گذارد؟ آيا حمايت از متجاوز و اشغالگر كه واقعاً هم محق نيست؛ مصداق حمايت از مبارزة حق‌طلبانة مستضعفين است؟ حمايت از كشوري كه به نمايندگي از جهان استكبار كشور مسلماني را در منگنة جنگ و پناهندگي مردم و خرابي و هزينه‌هاي سرسام‌آور نظامي قرار داده است، مبارزه با مستكبرين است يا همراهي و ياري مستكبرين؟!
      سياست خارجي فعلي ما در قبال مسئلة آذربايجان و ارمنستان در مغايرت كامل با مفاد قانون اساسي ما در بارة سياست خارجي مي‌باشد و ضرورت دارد اين مغايرت و تضادّ در اسرع وقت مرتفع گردد تا بيش از اين به مخالفت با اصول‌مان برنخيزيم.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.11.20 18:31]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۳

3 ـ نزديكي ملّت‌هاي ايران و آذربايجان

      از جمله دلايلي كه منجر به ناخرسندي شديد مردم و اهل درد در ايران عموماً و آذربايجان و نواحي ترك نشين ايران خصوصاً نسبت به اتّخاذ سياست خارجي جاري در قبال مسئلة قره‌باغ شده‌است؛ اين است كه مردم آذربایجان ملّتي نيستند كه ايراني جماعت هيچ‌گونه احساسي نسبت به آنها نداشته باشند. نه فقط اين گونه نيست، بلكه هيچ كشوري وجود ندارد كه به اندازه آذربايجان داراي اشتراكات با ملّت ايران باشد. اسلام، تشيّع، نژاد، شكل و شمايل، نوع انديشه، تاريخ مشترك، اشتراكات در فرهنگ و سنّت‌ها و حتّي مسائل اقليمي و هم‌زباني آن با زبان بخش اعظمي از ملّت ايران.
      ما ملّت واحدي بوديم كه در اثر زياده‌طلبي يك امپراتوري بي‌در و پيكر و همكاري يك نيم ملّت خيانتكار بين‌مان جدايي افتاد؛ نيم ملّتي كه ما در حال حاضر اين‌همه به خاطر آنها حتّي با مؤكّدات و محكمات دين و باید و نبایدهای سیاست از در مخالفت در‌آمده‌ايم.
      چرا بعد از گذشت دو قرن از انعقاد قراردادهاي گلستان و تركمانچاي با شنيدن نام اين دو قرارداد سراسر وجودمان را خشم و حسرت فرامي‌گيرد. آيا جز اين است كه حسرت از دست دادن سرزمين‌هايمان و جدايي برادران و خواهران ديني‌ و هم‌وطنمان و در هم شكسته شدن غرورمان ما را لبريز از درد و رنج مي‌سازد و آيا جز به خاطر حسرت براي از دست دادن باكو و دربند و شكي و شيروان و گنجه و نخجوان و اردو باد و قبادلي و خوجالي و لنكران و هشترخان و شوشا و لاچين و بيلقان و ... است؟
      همان يك‌بار حسرت و همان يك بار از دست دادن كافي نبود كه مي‌خواستيم يك‌بار ديگر بخشی از آن هفده شهر را به باد فنا بسپاريم؟ فراموش نكنيم كه در آن بار اوّل لااقلّ ساكنان مسلمان آن نواحي در موطن خود ماندند، امّا اين بار قضيّه طور ديگري بود و ممكن بود اين بار آن نواحي به همراه ساكنانش از حوزة قلمرو اسلام به در رود.
      روس‌ها  هم سرزمين مي‌خواستند و هم افزودن بر رعيّت، امّا ارامنه تنها سرزمين مي‌خواستند تا رعيّت ارمني را در آن ساكن گردانند و اگر شده از اقصي نقاط دنيا ارمني به نواحي متصرّفي بكوچانند. ايشان اگر می توانستند تا خزر می رفتند و رعيّت مسلمان را به دريا می ريختند و تجربة تاريخي جز اين به ما نمي‌گويد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.11.20 19:32]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۴

4 ـ عرف سياست
      آن‌گونه كه در عرف سياست معمول و مرسوم است؛ كشوري كه تجاوز و زياده‌طلبي پيشه كند؛ محكوم است و كشوري كه مورد تجاوز واقع شود؛ شايستة همدردي و اگر شد ياري و همكاري. در طيّ دوران اشغال اراضي آذربايجان، ما متجاوز و مورد تجاوز واقع شده را در موقعيّتي برابر فرض كردیم و به خود اجازه نداديم با صراحت تجاوزگري طرف ارمني و زياده‌خواهي او را رسماً محكوم كنيم. از نظر ما گويي مسئله مبهم بود و هر دو طرف مقصّر بودند؛ در حالي كه تاريخ و واقعیات موجود غير از اين به ما مي‌گفتند.
      مي‌توان به صورت يك قاعدة كلّي گفت؛ بخش عمدة جنگ‌ها در اثر زياده‌خواهي گروهي و انجام دفاع از جانب گروه مقابل اتّفاق افتاده‌است. جنگ‌هاي معمول دنيا گاه ميدان مصاف حق و باطل و متجاوز و مدافع بوده و گاه نيز ظالمين با ظالمين مشغول گشته‌اند. پي بردن به اينكه در جنگ و اختلاف حاضر بين آذربايجان و ارمنستان حق به جانب کدام طرف بود, امر چندان دشواری به نظر نمی آمد.
      گذشته به ما چه مي‌گويد؟ ابتدا كردن به جنگ از جانب كدام طرف بوده؟ سرزمين‌هاي كدام طرف غصب شده‌است؟چه‌كسي مردمش را به خون غلتيده يافته و بخش قابل توجّهي از ملّت خود را آواره و از هستي ساقط شده مي‌بيند؟ حاميان طرف تجاوزگر مگر زياده‌خواهان و گردن‌كلفت‌هاي بين المللي نيستند؟ ما جواب همة اينها را مي‌دانستيم، امّا به دو دليلي كه قبلا ذكر شد؛ چشم بر حق بستیم.
      ما بعد از گذشت سی و چند سال از پایان جنگ تحميلي، هنوز هم از كشور‌هايي كه بر تجاوز عراق صحّه گذاردند و به اين كشور ياري رساندند؛ خشمگين هستيم. حتّي از كشورهايي كه در اين باره بي‌تفاوت بودند، هم دل‌چركين هستيم. هر كس نداند ما مي‌دانيم در اشغال ماندن سرزمين‌ها و حمايت دنيا از طرف متجاوز يعني چه؟ امّا علي‌رغم اين علم و آگاهي و اين تجربة گران نخواستيم نگاهي به گذشتة خود داشته و آن را چراغ راهمان در سياست خارجي قرار دهيم.
      از دیگران توقعی نبود، امّا از ايران مدّعی مبارزه، حق‌طلبی و داراي تجربة تجاوز خارجي و اشغال سرزمين‌هايش توقّع بسيار بود. ما كه از دردی مشابه رنج كشيده بوديم، حاضر شديم يك ملّت همگون و همگن را با پيروي از سياستي كه روزگاري دول مستكبر در بارة ما روا مي‌داشتند؛ رنجانده و نا اميد سازيم.  
      سياست يك عرف ديگر هم دارد: «مذاكره»!  مذاكره براي رفع مشكلات دو جانبه و امتياز دادن و امتياز گرفتن و در قبال مسائل كشوري و منافع منطقه‌اي احساس مسئوليت كردن. ارمنستان بي‌آنكه به اين امر اعتنا كند؛ يك باره سراغ بدترين عرف؛ يعني، جنگ و تجاوز رفت و سی سال با بي‌مسئوليتي تمام كلّية تلاش‌هاي سياسي را براي رسيدن به فرمول معقولي براي صلح عقيم گذارد. حتّي در اين راه به ميانجيگري ما كه حامي و هم‌پيمان نظامي اين كشور نيز بوديم؛ اعتنايي نكرد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.11.20 18:47]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۵

چند سؤال و چند ابهام
سؤال اوّل: چرا ارمني نامه نويسان اين‌قدر خشمگينانه سخن مي‌گويند؟
      در تحليل مسئلة ارامنه در روزگار معاصر و بخصوص آنچه از آن به قتل عام تعبير مي‌شود؛ نكاتي و سؤالاتي چند جلب نظر مي‌كند. مثلا چرا مورّخان و نويسندگاني كه در اين باره مطلب نوشته‌اند؛ آن گونه سوزناك سخن گفته‌اند و هر جا هم كه به عثماني‌ها اعمّ از دولت و ملّت آن رسيده‌اند؛ از فحش و توهين چيزي نمانده‌است كه نگويند و ننويسند. اين وجه مشترك همة نويسندگان است؛ از آرنولد توئين‌بي انگليسي گرفته تا ژان ماري‌كارزوي فرانسوي و هنري‌مورگانتوي آمريكايي و كرگانف روسي و اسماعيل رايين ايراني و پاسدر‌ماجيان ارمني. آيا قضيّه تنها جريحه‌دار شدن احساسات انساني حضرات است يا درد و داغ ديگري در ميان است؟ از نويسندگان ايراني در مي‌گذريم و از اسماعيل رایيني كه گفته‌هاي آرنولد توئين‌بي و لرد پرايس و ويليام ميلر را چيزي در حدود وحي منزل مي‌داند و به تقديس توئين‌بي و فصل الخطاب بودن سخنان وي مي‌پردازد.
      بايد پرسيد مورّخان و نويسندگان غربي چرا اين همه مي‌سوزند، تا آنجا يكي رهبران عثماني را «دار و دستة اوباش بي همه چيز» مي‌داند؛ ديگري معتقد است «رهبران عثماني بيش از آنكه سياستمدار باشند؛ جنايتكار بودند.» سومي مردم عثماني را «لاشخور» خطاب مي‌كند و چهارمي مردم عثماني را «به كلّي محكوم و مستوجب توبيخ و مجازات» مي‌داند!
      به گمان من رازي در اين امر نهفته است و به نظر مي‌رسد تشكيل ارمنستان بزرگ جايگاهي بس خطير در  سياست طولاني مدّت استعمارگران پرحوصله و با برنامه در مواجهه با جهان اسلام و شرق، يا بخوانيد رقباي احتمالي آينده، يا بخوانيد احياء ملّت‌هاي ريشه‌دار خاورميانه و قفقاز؛ داشته است كه با عقيم ماندن تأسيس ارمنستان بزرگ، نقشه‌هاي بسياري نقش بر آب شده‌است؛ نقشه‌هايي كه اسرائيل كوچك و داراي برد محدود قادر به اجراي آن نيست.
      قضيّه تنها شكستن كمر عثماني نبوده، بلكه نقشة استعمار و جهان مسيحيّت وسيع‌تر و فراگير تر بوده است. بايد كاري مي‌كردند كه در آينده قدرتي در اين ناحيه مجال بروز و ظهور نيابد. نه عثماني ريشه‌دار و نه ايران ريشه‌دار و اكنون با جان گرفتن دوبارة ايران و تركيّه چه بسا دل غربي‌ها بيشتر مي‌سوزد كه چرا نتوانستند يك دولت خودي در اراضی مسلمین تشكيل دهند.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.11.20 17:47]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۶

سؤال دوم : سلسله جنبان اقدامات تروريستي ارامنه چه كساني بودند؟

      تروريست‌هاي ارمني چگونه افرادي را كه به زعم ايشان رهبري قتل عام ارامنه را بر عهده داشتند؛ از محل هایی از تركستان گرفته تا آن سوي اروپا و حتّي خود استانبول؛ بيرون كشيده و كشتند؟ آيا اين كار جز با كمك اطّلاعاتي غربي‌ها امكان پذير بود؟ چرا ايشان تحت تعقيب قرار نگرفتند و آزادانه همه جا گشتند و كشتند و باز هم كشتند؟ چرا تهليريان قاتل طلعت پاشا با خيالي راحت خود را به پليس آلمان معرّفي كرد و بعد هم تبرئه شد و وقتي هم مرد؛ برايش در آمريكا مزارستاني ساختند؟
      كاملا معلوم است كه هر دو اقدام دو روي يك سكّه و دو بخش يك سناريو بوده‌اند. تهليريان اوّل بايد با كمك اطّلاعاتي غربي‌ها طلعت پاشا را مي‌كشت و بعد هم با خيالي راحت خود را به مقامات امنيّتي و قضايي آلمان معرّفي مي‌كرد و دادگاهي برپا مي‌شد تا از اظهارات تهليريان براي مستند كردن داستان و قطور تر ساختن پروندة ساختگي براي عثماني بهره‌برداري شود و ارمني نامه نويسان از اين واقعه به حدّ نياز بهره‌برداري كنند.  
      تروريست‌هاي ارمني تنها مجريان اين ترورها بوده‌اند و طرّاحي و شناسايي محل‌هاي زندگی رجال سابق عثمانی بر عهدة غربي‌ها بود. رهبران ترك‌هاي جوان خواسته و ناخواسته و پيش از رفتن ضربة بزرگي به يك طرح بسيار مهمّ غربي‌ها زدند؛ از اين رو مستوجب مرگ شدند؛ لذا در تاشكند و تفليس و برلين و استانبول هم در امان نماندند، تا هم حساب دست همه بيايد و هم قدري از آلام و كينه‌هاي استعمارگران در اثر بر باد رفتن یک طرح بزرگ و راهبردی به نفع غرب و علیه مسلمین تسكين يابد.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.11.20 19:59]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۷

سؤال سوم: آيا تنها ارمنيان قرباني وقايع جنگ جهاني اوّل و حوادث قبل و بعد آن بوده‌اند؟

      اصرار غربي‌ها براي استفادة ابزاري از ارامنه عليه عثماني و پذيرش و مقبوليّت از جانب ارامنه براي همكاري با غربي‌ها, دولت عثماني را بر سر دو راهی ماندن و اضمحلال کامل قرار می دهد و آن دولت را وامي‌دارد كه در کشاکشی سخت برای حفظ باقیمانده خود به تبعيد دسته‌جمعي ارامنه به شمال سوريّه اقدام كند.
      پرواضح است كه تبعيد در آن روزگار پرآشوب معنا و پيامد‌هاي خاصّ خود را دارد و درحين تبعيد اتّفاقات ناخوشايند بسياري رخ مي‌دهد. از نافرماني‌ها و خودسري‌هاي مأموران گرفته تا حملات غارتگران و ماجراجويان و راهزنان و قحطي و بيماري و خستگي و درماندگي و اين يعني تلفات! شايد دويست‌هزار نفر و شايد هم قدري بيشتر، امّا رساندن آمار تلفات ارامنه به يك‌و نيم ميليون نفر  يا دو ميليون و سيصد هزار نفر، قطعا يك اغراق تمام عيار با منظور‌ها و اهدافي خاصّ مي‌باشد.
      كتب و گزارش‌هايي كه در اين باره نوشته‌شده‌اند؛ داراي تناقض‌هاي بسيار بزرگ بوده و بسي قابل تنقيد هستند. در «انسيكلوپدي بريتانيكا» چاپ 1922 ميلادي مجموع تلفات عثماني و ارامنه در حدود سيصدهزار تن نوشته شده ولي در چاپ‌هاي بعدي تحت تأثير برخي عوامل از جمله اعمال نفوذ ارامنه اين رقم بالا رفته است. (رک. هیئت، جواد، نقدی بر کتاب روشنفکران آذری و هویّت ملّی و قومی، وارلیق، 1385، 142، ص114)
      يقينا خود ارامنه مي‌دانند كه تنها آنها تلفات ندادند. مردم و ارتش عثماني تلفات پرشماري داشتند كه بخش قابل توجّهي از آن حاصل درگيري با خود ارامنه بوده‌است. آمار تلفات اورميّه و سلماس كه معلول محبّت ويژة خود ارامنه و جیلوها به اهالي اين دو شهر بود؛ در برخی منابع يكصدو سي‌هزار نفر برآورد شده‌است. تلفات ترکان مسلمان ايروان و مضافات آن را سيصدهزار تن گفته‌اند و تلفات آذربايجاني‌های آن سوی ارس را پنجاه‌هزار نفر.
      اخيرا كتابي در انگلستان منتشر شده كه حكايت از كاهش فاحش جمعيّت ايران در خلال سال‌هاي جنگ‌ اوّل جهاني دارد و از آن به هولوكاست ايراني تعبير مي‌شود. در طيّ آن سال‌ها قحطي و بيماري بيش از جنگ‌ها و قتل عام‌ها جان مردم را گرفت. مردمان اروپا هم سال‌هاي پرتلفاتي را گذراندند. حال در ويژه شدن ارامنه و تاکید و مبالغه بر تلفات آنها  چه سرّي است؛ خود حکایتی مفصل است.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.11.20 19:20]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرا منطقه ای علیه ترکان ۴۸

      بين ارامنه و مسلمانان يك تفاوت عمده وجود داشت و آن اين بود كه ارامنه هم مي‌كشتند و هم فرياد و مظلوم نمايي به راه مي‌انداختند. ايشان تلفات خود را كه ناشي از دفاع دولت يا ملّت‌هاي مسلمان در برابر اقدام مسلّحانة آنها عليه مردم مسلمان منطقه بود؛ قتل عام وانمود مي‌‌كردند، گويي در اعتقاد ايشان مردم مسلمان بايد مثل بچة آدم, آرام و سر به راه مي‌ايستادند تا ارمني جماعت ايشان را به كام نيستي بفرستند.
      ارامنه تريبون‌ها و قلم‌هاي بسياري براي ذكر تلفات و مظلوم نمايي داشتند و مسلمانان از چنين امكاناتي بي‌بهره بودند. همين تفاوت ما و آنهاست. اروپايي و آمريكايي و روسي و حتّي ايراني بسيج شدند تا بدون ذكر علل و عوامل برخوردها؛ از تلفات ارامنه وااسفاها سر دهند، امّا كسي از تلفات مردم مظلوم اورميّه و سلماس نپرسيد، از تلفات مردم ايران نپرسيد، از تلفات آذربايجاني و ايرواني هم نپرسيدند، از قتل عام شدن مردم مسلمان و مرگ نظاميان عثماني هم نپرسيدند، چون همه چيز تحت الشّعاع آمارسازي و مرثيه‌سرايي براي قتل عام ارامنه قرار داشت.
      با همة اين احوال بايد گفت: حتّي اگر يك كودك ارمني در جریان این کوچاندن در آغوش مادر از گرسنگي يا خستگي یا بیماری درگذشته باشد؛ بايد دردمندانه گريست. در مسائل انساني بايد محتاط و دقيق بود چرا كه فردا براي گفته و نوشتة خود پاسخگو خواهيم بود و درگاه حق تعالي و دادگاه عدل الهي محلّ بازي با كلمات نيست.
      آنچه ما را وامي‌دارد از سر درد سخني در اين باره بگوييم آن است كه تنها كودكان ارمني نبودند كه در آغوش مادران محتضر خود از دنيا مي‌رفتند كه در اورميّه نيز پيكر كودكان مرده, غذاي پوست و استخوان‌هاي متحرّك دل‌مرده‌اي مي‌شد كه روزگاري انسان‌هاي شريفي بودند و اکنون قربانی مطامع سیاسی - نظامی ارامنه و حامیان غربی ایشان گشته بودند و ما اين مصائب را پيش از آنكه در كتاب‌ها خوانده باشيم, از زبان بازماندگان آن وقايع شنيده‌ايم. جان همة بندگان خدا ارزشمند است؛ نه فقط جان كسي كه مي‌تواند آسيب و درد خود را فرياد بزند؛ آن هم آسیب و دردی كه حاصل كج ديدن و كج عمل كردن خود آن كس یا قوم باشد که حاضر شده ملعبه برگزیدگان سیاست باز و زیاده طلب قوم خود باشد, یا به ابزار کشورهای بدخواه فرامنطقه ای علیه هم وطنان خود تبدیل شود.
 
⬅️ ادامه دارد.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.11.20 21:15]
✳️ ریشه های تاریخی منازعه قره باغ و تعامل ارامنه با قدرت های فرامنطقه ای علیه ترکان ۴۹ (قسمت پایانی)

ختم كلام
      حمايت از اقدام تجاوزكارانة دولت ارمنستان در اشغال اراضی آذربایجان يك تناقض بزرگ بر پيشاني سياست خارجي ما بود. ما در اين باره رويّه‌اي اتّخاذ كرديم كه با هيچ یک از معيارهاي خود ما سازگاري نداشت. اکنون با آزادسازی بخش اعظم اراضی اشغالی آذربایجان, سیاست مشغول نگه داشتن این کشور با بحران قره باع با شکست مواجه شده است. از سوی دیگر با طرح دالان ارتباطی نواحی غربی آذربایجان با نخجوان و از این رهگذر با ترکیه شرایط تازه ای در منطقه پدید آمده است.
      اکنون زمانی مناسب برای ارزیابی رویه ای است که سیاست گذاران جمهوری اسلامی ایران در سی سال گذشته در مواجهه با مسئله قره باغ و  جمهوری آذربایجان تدوین و به مرحله اجرا درآوردند. این سیاست را هر گونه تحلیل و ارزیابی کنیم, بعید است آنچه بر جای می ماند به درستی و حقانیت یا موفقیت آن شهادت دهد.
      ظواهر امر حکایت از آن دارد که سیاست ما در مسئله قره باغ با شکست کامل در جنبه های گوناگون مواجه شده است. ما در این هم متحمل شکست سیاسی و حیثیتی شده ایم, هم تن به شکست اعتقادی و اخلاقی داده ایم و هم در صورت اجرای کامل توافقات سیاسی در حل و فصل منازعه قره باغ با زیان های اقتصادی مهمی مواجه خواهیم شد.
      آنچه در قره باغ اتفاق افتاد و به افلاس کامل سیاست ما منجر شد, هر چه بود یک امر خارجی بود و بد یا خوب تمام شده است, لکن ادامه سیاست ترکی ستیزی و سپردن ریش سیاست کشور به تعلقات نژادی و زبانی و آریایی بازی یا فارسی بازی می تواند ما را با مشکلاتی مهلک دست به گریبان کند, مشکلاتی که قادر است اهدافی اساسی تر را نشانه رود.
      به بیانی ساده تر ادامه سیاست ترکی ستیزی در ایران و ادامه حرکت با دست فرمان فعلی و منحصر کردن ایران به یک قوم از اقوام ایرانی و آنگاه تولی با هم نژادان این قوم و تبری از بستگان یک قوم بزرگ دیگر ایرانی می تواند بیش از آنچه تاکنون رخ داده, ملت ما را با گسست و جدایی عاطفی مواجه سازد و نتایجی مغایر با توقعات ما بار آورد. ایران ملک طلق قوم فارس نیست و متعلق به همه ایرانیان است. احتکار همه منافع در انبان قوم فارس حاصلی جز ناامیدی دیگر اقوام از مرکز نخواهد داشت.
      در روزهای اخیر رئیس جمهور آذربایجان در چند نوبت پالس های مثبتی برای ایران فرستاده است. باید موقع را مغتنم شمرد و خود را از منافع سیاسی و اقتصادی آینده محروم نساخت. ارمنستان دیگر کارت خوبی برای بازی کردن نیست. باید از سیاست دشمن انگاری آذربایجان و دیگر کشورهای ترک دست کشید و با تجديد نظر اساسي در سياست هاي قبلی راه را برای حفظ منافع داخلی و خارجی هموار کرد. مي‌توان دوراني نو آغاز کرد و با دولت آذربايجان خيلي صريح مذاكره و اعلام داشت كه ما دقيقا چه مي‌خواهيم و چه نگراني‌هايي داريم و اكنون ما چه بايد بكنيم و آنها چه بايد بكنند. بي‌شك آذربايجان به هر فرمولی که ضامن امنیت و منافع اقتصادی آن کشور باشد روی خوش نشان خواهد داد و راضی نخواهد شد پنجه در پنجه یک همسایه نیرومند بیندازد و برای خود تنش فراهم کند.
     از سوي ديگر خود ما نيز وقتی روابط‌مان را با آذربايجان به بالاترين حد رسانديم و زمينه‌هاي روابط گستردة سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي با اين كشور را فراهم كرديم و كدورت‌ها را از بين برديم؛ مي‌توانيم مطمئن باشيم كه دیگر زمينه‌اي براي نگراني وجود ندارد و براي آذربايجاني اين سو و آن سوي ارس مهمّ نخواهدبود كه زير دو پرچم جداگانه به سر برد.


آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) 1

بیلدیریش, [02.08.20 00:49]
✳️ سلام
      اعضای محترم کانال بیلدیریش

      مطالب مربوط به مواضع ترکی ستیزانه میراحمد طباطبائی به پایان رسیده است.
      به یاری خدا از فردا مطالبی در باره مواضع یکی دیگر از چهره های ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی عرضه خواهدشد.
      از اعضای محترم کانال استدعا دارم نظرات خود را در باره روش کار کانال بیلدیریش و مفید بودن یا نبودن مطالب و روش کار آن اظهار فرمایند.

✳️ آرزومند سلامت و توفیق همراهان ارجمند هستم.
شب به خیر.

بیلدیریش, [03.08.20 20:52]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) 1
 
      علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، ادیب، پژوهشگر و نویسندۀ ایرانی در تاریخ ۲۰ آذرماه سال ۱۳۱۰ در سیرجان متولد شد. پس از گذراندن تحصیلات مقدّماتی در زادگاهش؛ در سال ۱۳۲۷ برای ادامۀ تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد. در سال ۱۳۳۰ برای تحصیل در رشتۀ فلسفه به دانشگاه تهران رفت. او همزمان با پایان‌یافتن تحصیلش در سال 1334 پدر خود را از دست داد.
      سیرجانی بعد از فراغت از تحصیل برای مدّتی به تدریس و معلّمی روی آورد و پس از پنج سال معلمی در سیرجان و بم به تهران رفت و نخستین همکاری‌های خود را با دکترمحمّد معین برای لغت نامۀ دهخدا آغاز کرد و تدوین واژگان حرف میم از لغت‌نامه را بر عهده داشت.
      وی از سال ۴۴ تا ۵۷ با «بنیاد فرهنگ ایران» که توسط دکترپرویز ناتل خانلری تاسیس شده بود؛ ابتدا بعنوان مسئول انتشار کتاب و سپس به عنوان معاون علمی و فنی مشغول به کار شد. در کنار پژوهش در «بنیاد فرهنگی ایران» به تدریس در دانشکده ادبیات و پژوهشکده بنیاد و همچنین چاپ و انتشار آثارش پرداخت. در سال ۱۳۵۷ و پیش از انقلاب با درخواست خود از بنیاد فرهنگی  ایران بازنشسته شد. پس از انقلاب به نویسندگی و پژوهش و همکاری با برخی از نشریات ادبی پرداخت. در سال ۱۳۶۷ به دعوت دانشگاه کلمبیا به آمریکا رفت و به مدت یکسال به تدریس زبان و ادبیات فارسی در این دانشگاه پرداخت و طی سال های بعد با دانشنامۀ ایرانیکا همکاری داشت.
      سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۴۱ ازدواج کرده و سه فرزند دختر به نام های سایه، ساغر و صهبا داشت. او در ششم آذرماه 1373 در سن 62 سالگی در تهران دیده از جهان فروبست و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.08.20 00:53]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) 2
     سیرجانی نخستین آثار خود را به نام «مجموعه شیرین سخنان گمنام» و مجموعه شعر «سوز و ساز» در زمان دانشجویی‌اش منتشر کرد و به مرور به یکی از نویسندگان و ادیبان صاحب سبک  تبدیل شد. در سال ۱۳۴۰ به دعوت دکترمعین در لغتنامه دهخدا مشغول به  کار شد. همزمان با تاسیس بنیاد فرهنگ ایران، فعالیت‌های تحقیقی و پژوهشی خود را در این بنیاد متمرکز کرد. نگارش هفده کتاب و گردآوری، تصحیح و انتشار دست‌کم شش عنوان از آثار مطرح ادبیات فارسی در کنار همکاری با انتشارات و مجلات ادبی از جمله آثار سعیدی سیرجانی است.
      از مهمترین کتاب های او «افسانه‌ها»، «سیمای دو زن»، «ضحاک ماردوش»، «بیچاره اسفندیار»، «در آستین مرقع» و «شیخ صنعان» است. گردآوری و انتشار «تاریخ بیداری ایرانیان» مهمترین کار پژوهشی او عنوان شده است. در کنار آن تصحیح و ویرایش «ذخیرۀ خوارزمشاهی»، «وقایع اتفاقیه» و «تفسیر سورآبادی» از دیگر آثار تحقیقی اوست. او در اواخر دهه شصت یادداشت‌هایی نیز در روزنامه اطلاعات منتشر می‌کرد. مجموعۀ آثار بازمانده از سیرجانی مشتمل بر سه گروه ذیل است:
الف ـ کتاب‌ها
سوز و گداز  )۱۳۳۰(، آخرین شراره‌ها (۱۳۳۲(، افسانه‌ها) ۱۳۴۲(، خاکستر (۱۳۴۲(، زیر خاکستر (1345)، آشوب یادها) ۱۳۵۶(، شیخ صنعان )۱۳۵۸(، در آستین مرقع) ۱۳۶۳)، ای کوته آستینان (1367)، سیمای دو زن) ۱۳۶۷(، ضحاکِ ماردوش) ۱۳۶۴(، ته بساط) ۱۳۶۹(، بیچاره اسفندیار )۱۳۶۹(، قافله‌سالارِ سخن خانلری) ۱۳۷۰(، شهسوار عرصۀ آزادگی، افکار عطار، شوخی شعرا
ب ـ ترجمه‌ها
دو قربانی دیگر (1333)، آن روزها) ۱۳۳۵(، بیخ غم
ج ـ تصحیحات و گردآوری
شیرین‌ سخنانِ گمنام (1328)، بدایع الوقایع نوشتۀ واصفی هروی )۱۳۴۹)، تاریخ بیداری ایرانیان نوشتۀ ناظم الاسلام کرمانی) ۱۳۴۹(، واژه نامک تنظیم و نشر یادداشت‌های عبدالحسین نوشین)۱۳۵۲(، یادداشت‌ها نوشتۀ صدرالدین عینی)۱۳۶۳(، تفسیر سورآبادی چاپ (۱۳۸۱(
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.08.20 21:51]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳
      
      در دی ماه 1365 کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» دکترجواد هیئت به زیور طبع آراسته می شود. به دنبال آن مخالفت هایی از سوی برخی شخصیّت های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی نسبت به چاپ این کتاب ابراز می گردد و مجلّۀ «نشر دانش» به مرکز ثقل این مخالفت ها و مواضع منفی تبدیل می شود.
      دکترنصرالله پورجوادی رئیس مرکز نشر دانشگاهی در آن روزگار مقاله ای با عنوان «ایران مظلوم» در مخالفت با چاپ این کتاب در مجلّۀ نشر دانش منتشر می کند و به سبک ترکی ستیزان متقدّم مطالبی بی پایه و بلاهت آمیز در تقبیح چاپ کتابی با مضمون کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» بر قلم جاری می سازد.
      بعد از پورجوادی، علی اکبر سعیدی سیرجانی هم در سال 1366 به دنبال چاپ کتاب مذکور نامه ای به مجلّۀ نشر دانش می فرستد و با سبک و بیان خاص خود نکاتی را در بارۀ مغرضانه بودن کتاب و نویسندۀ آن؛ همین طور غیرضروری بودن چاپ کتبی از این دست؛ می نگارد و بعدها نیز همین مقاله را در کتاب «ته بساط» با عنوان « تُرا که خانه ... » بازنشر می کند.
      این نوشته بر آن است, ضمن نقل فرازهایی از نامه سیرجانی در مخالفت با کتاب دکترجواد هیئت, در حد بضاعت خود به پاسخ گویی به نقطه نظرات سعیدی سیرجانی بپردازد.

 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.08.20 21:23]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴
      نخستین نکته ای که در مقالۀ سیرجانی خودنمایی می کند؛ عنوان آن است. «تو را که که خانه ... » کوتاه شدۀ ضرب المثلی است که معمولاً در مقام تعریض و انتقاد از اشخاصی که اعمالی فراتر از امکان و قدرت خود انجام می دهند؛ بر زبان آورده می شود.
      سعدی در کتاب گلستان در باب هفتم حکایتی با مضمون «هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.» می آورد. عبارت «تو را که خانه نیین است، بازی نه است است.» حکم مثل سایر را پیدا کرده است. نفط [نفت] اندازی یکی از فنون جنگی در گذشته های دور بوده و نفت اندازان با تیرهای آغشته به نفت و مشتعل به لشکر دشمن حمله می کرده اند و گاهی این عمل با منجنیق صورت می گرفته است. نفت اندازی فنّ تهیّۀ آتش بازی نیز بوده است.
      چنین حرفه ای با زندگی هندویی که خانه و کاشانۀ او از نی ساخته شده و مستعدّ اشتعال بود؛ تناسبی نداشت. از همین رو این ضرب المثل در باب کسانی که دست به اعمال مخاطره آمیز و فراتر از توان و امکان خود می زدند، به کار می رفته است.
      سیرجانی با انتخاب این عنوان برای مقالۀ خود؛ تألیف کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» را برای دکترجواد هیئت لقمه ای گلوگیر دانسته و تلویحاً او را به خاطر تألیف آن کتاب به انجام کاری فراتر از توان منسوب می سازد و تهدیدگونه ای هم در گفتۀ خود درج می کند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.08.20 23:20]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵
      از نظر سعیدی سیرجانی هیچ ترکی حق تألیف و چاپ هیچ کتابی در باب زبان ترکی را ندارد. سیرجانی در بارۀ علّت نوشتن مقاله خود اظهار می دارد:
      « در جوش سالهائی که ایران از یکسو گرفتار مسائل بعد از انقلاب بود و از سوئی دیگر درگیر جنگ با عراق، کتابی در تهران منتشر شد به نام «سیری در زبان و لهجه های ترکی» به قلم آقای دکترجواد هیئت. در بارۀ این کتاب و نیّت ـ البتّه خیر ـ نویسنده اش بحثی درگرفت در مجلّۀ نشردانش. اینهم نامۀ بنده به مسئولان آن مجلّه. » (ته بساط، پاورقی ص 101)
      سیرجانی در اینجا می کوشد با قید «درگیری ایران در مسائل بعد از انقلاب و جنگ با عراق»؛ شرایط کشور را حسّاس و دشوار معرّفی کرده و تألیف کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» در چنان شرایطی را بر موقعیّت نشناسی و بی مسئولیّتی دکترهیئت حمل کند و اقدام او در تألیف و چاپ کتاب مورد اشاره را نشانه ای بر تمایل وی بر افزودن به مشکلات کشور معرّفی نماید. اگرچه این تصوّر از اساس باطل است، لیکن با فرض صحّت آن باز هم مشکل زبان ترکی و مشکل ترکی ستیزان حل نمی شود.
      از سال 1301 تا سال 1357 به جز دورۀ پنج سالۀ اشغال ایران از سوی متّفقین؛ کشور کمابیش در آرامش و امنیّت زیسته است. بعد از دورۀ ده سالۀ مشکلات بعد از انقلاب و جنگ با عراق نیز دوباره دوره ای از آرامش و امنیّت پدید آمد. با این وجود نه در آن دورۀ پنجاه ساله و نه در دوران بعد از جنگ با عراق مواضع ترکی ستیزان در مقابل این زبان بی دفاع تغییر نیافت و پیش کشیدن مشکلات جنگ و انقلاب برای بی توجّهی به زبان ترکی از سوی سیرجانی جز یک بهانه تراشی چیز دیگری نبوده است.
      اگر مشکلات بعد از انقلاب و جنگ با عراق می توانست محملی برای مسکوت گذاردن تحقیق و تألیف در حوزۀ زبان ترکی باشد؛ آقای سیرجانی و شرکای فکری او حاضر بودند مردم ترک زبان ایران را از جنگ با عراق و مقابله با تجزیه طلبی اکراد معاف دارند؟! این چه منطقی است که می گوید ترک باید برای حفظ کشور از دشمن خارجی و ضدّانقلاب و تجزیه طلب داخلی بجنگد و خون بدهد، لیکن از تألیف کتاب برای تاریخ زبان خود محروم باشد؟!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.08.20 22:07]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۶
      سیرجانی در معرّفی کتاب دکترجواد هیئت و ردیّۀ نصرالله پورجوادی بر آن می نویسد:
      « هم کتاب آقای دکترهیئت دیدنی بود و هم مقالۀ «ایران مظلوم» خواندنی و من ـ با اینکه دیگر رغبت دیدن و خواندنم نمانده ـ این هر دو کار را کردم. اثر جناب هیئت شاهکاری بود در زمینۀ لعاب شیرین تحقیق بر زهر جانگزای سیاست کشیدن و مقاصد خاص سیاسی را در قالب کار تحقیقی عرضه داشتن و مقالۀ آقای پورجوادی مایه بخش شوق و حرارتی بود در دلهای رنجیدۀ خموشی گزیدگانی که تظاهرات ضدّ ایرانی معدودی غیرمسئول را به حساب حکومت می گذاشتند و می پنداشتند که همۀ صاحب منصبان عصر حاضر از تاریخ و فرهنگ و زبان خود نفرت دارند و بر اساس همین تصوّر ـ با آنکه نه از بستگان رژیم گذشته اند و نه مغضوب ملّت انقلابی ـ با همۀ دلبستگیهای اخلاقی و مذهبی در سایۀ دیوار فراموشی خزیده اند. » (ته بساط، ص 101)
      کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» دکترجواد هیئت، چنانکه از عنوان و محتوای آن پیداست؛ اثری تحقیقی در معرّفی زبان ترکی و شعبه های گوناگون آن است. کاملاً طبیعی است نویسنده وقتی در این کتاب به زبان ترکی آذربایجانی می رسد؛ در معرّفی روند تاریخی این زبان به برخی مسائل آن در ایران که در قرن اخیر بی ارتباط با سیاست نبوده؛ اشاره کند. این مسئله از نظر سیرجانی و همۀ ترکی ستیزان و فارسی ستایان ایرانی «پوشاندن لعاب شیرین زهر جانگزای سیاست» معنی می شود و از نظر این گروه هر کس در ایران در باب زبان ترکی مطلبی بنویسد؛ کار او الزاماً عملی سیاسی با مقاصد خاصّ سیاسی و توطئه آمیز است که حتماً هم تحت تأثیر عوامل یا القائات خارجی انجام گرفته است!
      او مقالۀ «ایران مظلوم» نصرالله پورجوادی را مایه بخش شوق و حرارتی می داند که در دل های رنجیدۀ و به انزوا گراییده ای همچون خودش شعله ور بوده است!
      سیرجانی وجود کسانی چون پورجوادی در بدنۀ حکومت و دستگاه فرهنگی کشور را موجب امید و دلگرمی خود و امثال خود می داند و با این بیان خود نشان می دهد از یک نکتۀ بسیار مهم در حوزۀ سیاست و اندیشه در ایران بعد از انقلاب غافل مانده است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.08.20 20:15]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۷
      تصوّر سیرجانی از انقلابیّون و مردان و زنان اهل سیاست و فرهنگ در دوران بعد از انقلاب اسلامی این است که اکثریّت قاطعی از این گروه به دلیل تمایلات انقلابی و تصوّرات انترناسیونالیستی به دشمنی با زبان فارسی و فرهنگ و تاریخ کشور خود برخاسته یا لااقل به این مقولات بی توجّه گشته اند.
      بر خلاف تصوّر سعیدی سیرجانی, در دوران بعد از انقلاب؛ حتّی در نخستین سال های آن, که شور انقلابی گری فوران کرده بود؛ باز هم سر همه توی حساب بود و اندیشۀ همه یا اکثریّت بسیار بالایی از رجال سیاسی و اجرائی و فرهنگی این کشور در کورۀ تعلیمات آریامهری گداخته شده و شکل خاصّی گرفته بود که باعث شد این گروه در طوفانی ترین سال ها نیز از فارسی گرایی و ترکی ستیزی غافل نگردند.
      این انقلابیّون تحت تأثیرات عمیق ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و ترکی ستیز رایج در عصر پهلوی؛ عمیقاً به معبدسازی از زبان فارسی وفادار و معتقد بودند و در این راه تا بدانجا پیش رفتند که بر خلاف قانون اساسی مشروطه که در باب زبان رسمی کشور سکوت کرده بود، در قانون اساسی بعد از انقلاب فارسی را زبان رسمی ایران قرار دادند و برای خالی نبودن عرصه بخشی مشتمل بر چند کلمۀ غیرالزام آور در اصل پانزدهم در باب آزاد بودن تدریس زبان و ادبیّات غیرفارسی در کنار فارسی گذاردند و عنوان اهانت آمیز زبان قومی و محلی بر این گروه از زبان های مردم ایران نهادند و بعد از آن هم با معطّل گذاردن همان چند کلمۀ اصل پانزده؛ چون کوهی استوار  در برابر مطالبه کنندگان حقوق زبانی و فرهنگی مردم ترک زبان ایران ایستادند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.08.20 22:51]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۸
      اگر از رهگذر انقلاب امکان تألیف کتاب و چاپ نشریّه فراهم گشت؛ آن هم از سر ناچاری و الزاماتی بود که بعد از انقلاب حاصل گشته بود و بیشتر از آن نمی شد زبان ترکی را در محدودیّت نگاه داشت. از طرفی انقلابیّون به حکومت رسیده تجربیّاتی داشتند و به چشم خود دیده بودند که محدودیّت ها و فشارهای ایجاد شده از سوی حکومت پهلوی؛ گاه نتایج معکوسی در حوزۀ سیاست و اندیشه و فرهنگ برجای می گذارد. از این رو قصد کردند از اشتباه و سخت گیری های دوران پهلوی پرهیز کرده و به دست خود به امامزاده تراشی کمک نکنند.
      به اعتراف برخی شخصیّت های فرهنگی، کتبی که در دوران پیش از انقلاب اسلامی اجازۀ انتشار پیدا نمی کردند، تیراژ برخی از آنها در نشر غیر رسمی سر به هزاران می زد و کتابی که ممکن بود در شرایط عادی با تیراژی هزار نسخه ای برای دو تا سه سال بازار کتاب کفایت کند؛ در نشر و بازار کتاب غیر رسمی در مدّت کوتاهی با تیراژی به مراتب بالاتر به چاپ می رسید و در مدّت کوتاهی به فروش می رفت.
      براین اساس مقرّر شده بود برای مجاب ساختن مدافعین حقوق زبانی و فرهنگی ترکان ایرانی همان آزادی عمل برای چاپ کتاب و نشریّه برای همیشه همچون دگنگی بالای سر این گروه نگه داشته شود و از آن به عنوان نشانه های غیرقابل انکار توجّه به حقوق زبان ترکی در ایران بهره برداری گردد و در سایۀ این امکان محدود و مختصر برنامه های همانندسازی و فارسی سازی به روال سابق پیش رود.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.08.20 21:00]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۹
      سعیدی سیرجانی در ادامه، سخن را به زبان ترکی آذربایجانی می کشاند و با سبک و سیاق معمول خویش که طنزی آمیخته با لودگی است؛ می نویسد:
      « بی آنکه منکر شیرینی لهجۀ آذربایجانی باشم و بخواهم در بارۀ قدمت زبان ترکی که ـ به قول جناب هیئت ـ به قرنها قبل از میلاد برمی گردد (ص 32) و عظمت ادبیّاتش که صدها شاعر و متفکّر سعدی شکن حافظ کوب فردوسی گداز در آستین دارد؛ با آقای هیئت وارد مناقشۀ قلمی شوم و به شیوۀ جناب ایشان ـ که می کوشند به اقتضای روزگار ترویج فارسی را از بدعتهای رژیم پهلوی قلمداد نمایند ـ مدّعی شوم که این بخشهای تحقیقی و سیاسی ریشه در خارج از مرزهای ایران دارد و محصول تلاش کسانی است که چند سالی تحصیلات خود را در کشور همسایه به انجام رسانده اند و بخواهم از این رهگذر هشداری دهم به مقامات فرهنگی مملکت که هم اکنون هزاران جوان آذربایجانی در مدارس ترکیّه به آموختن الفبای پان تورکیسم مشغولند. که کار از این حرفها و هشدارها گذشته است. » (ته بساط, صص 102 ـ 101)
      سیرجانی ترکی آذربایجانی را یک لهجه می نامد تا در خیال خود از اهمیّت این زبان بکاهد؛ بعد از آن هم با آوردن نام شاعرانی چون سعدی، حافظ و فردوسی می کوشد قدرت زبان فارسی و ادیبان برجستۀ آن را به رخ زبان ترکی کشیده و مبارز بطلبد. او عمداً سهو می کند و نمی خواهد به قول سعدی بفهمد که «نداند که ما را سر جنگ نیست / وگر نه مجال سخن تنگ نیست»
      هر زبانی برای خود ادبیّات و آثار ادبی دارد و تلاش برای تحدّی و اثبات برتری زبان و ادبیّات خودی علیه زبان و ادبیّات دیگری که از قضا اهالی آن هم وطن هم هستند؛ تلاش عبثی است، چرا که هر ادبیّات اگر از یکی بیشتر باشد از دیگری کمتر است و اگر قرار باشد زبان و ادبیّات خاصی کشیده ای بر گوش دیگری بنوازد؛ نظیر همان کشیده را در جای دیگری از زبان و ادبیّات دیگری نوش خواهدکرد.
      مهم این است که معلوم کنیم ادبیّات زبان خودی تا چه حد در تعلیم و تزکیۀ نفوس مؤثّر افتاده و اکابر گردنکشان و سرکردگان ادب آن زبان بخصوص را به انسانیّت، اخلاق و نزاکت نزدیک کرده و از بددهنی، تفاخر و گستاخی در حق دیگران دور داشته است.
      به عنوان یک قاعده می توان خوب یا بد بودن ادبیّات یک زبان را از میوه های آن شناخت. اگر ما از ادبیّات فارسی شناختی نداشتیم و می خواستیم آن را از میوه هایی چون: سعیدی سیرجانی، محمّدعلی فروغی، ذبیح الله صفا، عبّاس اقبال آشتیانی، ادیب طوسی و نظایر آنها بشناسیم به نتایج بسیار بدی می رسیدیم و تصویر ناخوشایندی از ادبیّات فارسی در ذهن ما نقش می بست.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.08.20 22:53]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۰
      سیرجانی در ادامۀ سخن می کوشد توجّه و اهتمام محقّقان زبان ترکی را به خارج مربوط کند و این قبیل فعالیت های پژوهشی را به فارغ التّحصیلان ایرانی دانشگاه های ترکیّه منتسب سازد و با این طرّاحی؛ نظر مقامات مملکت را به این گروه معطوف ساخته و از آنها بخواهد تا از هرگونه فعالیت فرهنگی و پژوهشی این قبیل تحصیل کردگان ممانعت به عمل بیاورند.
      باید توجّه داشت کسی که این نسخه؛ یعنی، مسدود ساختن راه تحقیق و پژوهش در زبان مادری و ممانعت از تألیف در این حوزه ها را تجویز می کند؛ مثلاً یک اهل قلم و استاد دانشگاه است که علی القاعده باید به خاطر حرفۀ خود جانبدار آزادی قلم و بیان باشد، نه اینکه دولت ها را به زدن و بستن محقّقان و شکستن قلم های ایشان ترغیب سازد.
      این هم از عجایب و طرایف کشور ما و رواج گونه ای وارونگی در آن است. در این کشور اکثریّت قاطعی از روشنفکران، استادان دانشگاه، اصحاب نشریّات و در یک کلام اهل قلم و تریبون خواهان ایجاد تضییق و تنگنا برای زبان ترکی و محقّقان و مدافعان آن هستند و برخی از ایشان خیلی صریح بگیر و ببند و به اخیه کشیدن و چوب در آستین هویّت خواهان آذربایجانی کردن را تجویز می کنند. این در حالی است که دستگاه های اطّلاعاتی و امنیّتی بر خلاف تصوّر و توقّع در قبال فعالان و هویّت خواهان آذربایجانی و فعالیت های قلمی و مدنی ایشان راه مدارا و ملایمت را پیش گرفته اند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.08.20 21:35]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۱
      در بارۀ ادّعای سیرجانی مبنی بر منشأ خارجی داشتن تحقیقات ترکی در ایران نکتۀ مهم دیگری هم وجود دارد. منشأ بسیاری از تحقیقات تاریخی، فرهنگی و ادبی ایران، همینطور تازه های شعری و نثری فارسی در غرب قرار دارد و پژوهشگران بسیاری از قبیل ادوارد براون، رینولد نیکولسون، ارنست هرتسفلد، ژوزف مارکوارت، ولادیمیر مینورسکی، یوگنی برتلس، اریک اشمیت، هارولد لمب، یان ریپکا، آرتور هنینگ، ریچارد فرای، آرتور پوپ و جمع دیگری از شخصیّت های خارجی از روسی و اروپایی و آمریکایی در قرن گذشته به تحقیقات ایرانی اعمّ از تاریخ ایران، زبان فارسی و فعالیت های باستان شناسی روی آوردند و تألیفاتی از خود برجای گذاردند و راه گشوده شده ای را در برابر محقّقان ایرانی گذاردند، تا این محقّقان وطنی قدم در همان راه ترسیم شده از جانب ایشان بگذارند و با تأثیرپذیری از آن پژوهشگران خارجی، همه چیز ایران و زبان های رایج در ایران را از دریچۀ دید آنها ببینند.
      چرا نویسندگان وطنی در این قبیل موارد یاد ریشه های خارجی تحقیقات زبانی، تاریخی و ادبی خودشان نمی افتند، ولی همین که یک ترک ایرانی قصد می کند کتابی در تاریخ زبان خود تألیف کند حمله ها، وااسفاها، واوطناها سردادن ها آغاز می شود و این قبیل فعالیت های پژوهشی به زمینه سازی های عناصر و کشورهای خارجی مرتبط می گردد؟!
      درد این گروه کم و کیف و منشا تحقیقات ترکی نیست. از نظر ایشان هیچ پژوهشی در باره ترکی ضرورتی ندارد و ترک ایرانی می تواند اطلاعات مورد نیاز خود در باره تاریخ ترک را از ما بگیرد. خود زبان ترکی هم چون چیزی ندارد, پس نیازی به تحقیق و تالیف در این باره نیست!!
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.08.20 22:37]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۲
      سیرجانی با آن مقدّمه سازی سخن را به میدان زبان فارسی می کشاند و با مطرح کردن نام شاعران فارسی سرای آذربایجان، فارسی را در این خطّه دارای سابقه و حق آب و گل معرّفی کند:
      « ... و بی آنکه بخواهم به عظمت گنجینۀ فرهنگی کم نظیری که آبا و اجداد ما در طول این دو هزار و دویست سیصد سال در قالب زبان فارسی برایمان باقی گذاشته اند؛ اشاره ای کنم و در پاسخ مدّعیان که معتقدند حضرت آدم هم در بهشت خلد با همسر نازنینش حوّا به زبان ترکی راز و نیاز می کرده است، به واقعیّات حیّ و حاضر تاریخی استناد جویم که اگر وفور لغات ترکی در لهجۀ آذری از عوارض مستحدث زمانه نیست، ممکن است لطفاً اعلام فرمایید که گزیده گویانی از قبیل قطران و خاقانی و نظامی و دهها قفقازی و ارّانی و آذربایجانی دیگر، این همه اشعار لطیف پارسی را برای دختر شاه پریان سروده اند یا زعفر جنّی؟ » (ته بساط, ص 102)
      فارسی سرایی مختص آذربایجان نبوده و به عللی مشخّص از جمله تبدیل شدن فارسی دری به زبان نوشتار دربار و ادب که ریشه در رفتار شاهان سامانی و سپس پذیرش آن به عنوان یک رویّۀ عمومی از طرف سلسله های بعدی دارد؛ در همه جای فلات ایران مردمانی با زبان های گوناگون آثاری در زبان فارسی پدید آورده اند.
      به بیان ساده تر قطران و نظامی و خاقانی با وجود ترک زبان بودن به فارسی شعر می سرودند؛ همان گونه که سعدی و خواجو و حافظ با وجود تکلّم به زبانی از گروه زبان های پهلوی به فارسی دری شعر می سرودند.
      این هم مطلبی نیست که من ادّعا کنم. استادانی به مراتب معروف تر و صاحب نظرتر از سعیدی سیرجانی از قیبل بدیع الزّمان فروزانفر، پرویز ناتل خانلری، مهدی حمیدی شیرازی بر این نکته صحّه گذارده و اعتقاد دارند امثال سعدی و حافظ فارسی دری و رموز آن را در مدرسه آموخته اند و خود به زبان دیگری تکلّم می کرده اند.
      تنها تفاوت در این است که استادان مورد اشاره اگر در باب سعدی و حافظ و خواجو و دیگر شاعران برخاسته از عراق عجم به پهلوی زبان بودن آنها معتقد بوده اند؛ در باب شاعران آذربایجان به دلیل تنفّر از زبان ترکی؛ زبانی موهوم و مصنوع به نام آذری را در دهان شاعران آذربایجان نهاده اند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.08.20 21:43]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۳
      در بخش نقل شده از سعیدی سیرجانی نکتۀ مبهمی هم وجود دارد. سیرجانی از «وفور لغات ترکی در لهجۀ آذری» سخن گفته و آن را از عوارض مستحدث زمانه می داند! این «وفور لغات ترکی در لهجۀ آذری» یعنی چه؟! برخی از طرفداران جریان آذری بازی از قبیل عبدالعلی کارنگ، منوچهر مرتضوی و چند تن دیگر در معرّفی زبان کنونی رایج در آذربایجان کوشیده اند تصویری نادرست از این زبان در اذهان ترسیم سازند. آنها ترکی آذربایجانی رایج در این ایالت را نه یک زبان مستقل، بلکه ترکیبی از چند لهجۀ بومی ناشناخته و نامعیّن و یک لهجۀ [!] غیربومی معیّن؛ یعنی، ترکی معرّفی کرده اند.
      این گروه تلاش کرده اند با این قبیل ادّعاها و سپس مبالغه در وجود کلمات دخیل در لسان مردم آذربایجان؛ این زبان را مخلوطی از فارسی دری، عربی، ترکی و پاره ای از زبان های باستانی که گویی زمانی در ناکجای تاریخ در آذربایجان مورد تکلّم بوده اند؛ نشان دهند!
      شکل ساده تر و روشن تر این مسئله عبارت از این است که اگر مثلاً زبان اردو مخلوطی از سانسکریت، عربی، فارسی و ترکی است؛ زبان کنونی آذربایجانی هم مخلوطی از فارسی، عربی، آذری و تعدادی لغات ترکی است!!
      با این وصف زبان آذربایجانی ترکی خالص نبوده و مایه از فارسی، عربی و آذری باستانی دارد و در عین حال تعدادی لغت ترکی را هم در خود پذیرفته است!
      عبارت وفور لغات ترکی در لهجۀ آذری ریشه در این تفکّر دارد و سیرجانی زبان مردم آذربایجان را نه ترکی بلکه آذری می داند که تعدادی لغت ترکی را هم در خود پذیرفته است!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.08.20 23:14]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۴
     سیرجانی تلاش می کند گفته های دکترهیئت در بارۀ اکثریّت نسبی داشتن زبان ترکی در ایران را به چالش بکشد؛ از این رو می نویسد:
      « و بی آنکه بخواهم با نقل این حکم قاطع جناب دکترهیئت که «زبان ترکی زبان اکثریّت نسبی مردم ایران است» (ص 389) از حضرتشان بپرسم که آیا این سخن با روضه های اشک انگیزی که در شرح مظالم اکثریّت فارسی زبان «شووینیسم» فلان فلان شده و مظلومی اقلیّت ترک زبان خوانده اید و می خوانید؛ تناقضی ندارد؟ » (ته بساط, ص 102)
      سیرجانی در این بخش از نوشتۀ خود محلّ ادّعای دکترهیئت در بارۀ «اکثریّت نسبی داشتن زبان ترکی در ایران» را معلوم می کند، ولی از تعیین محلّ گفتۀ دکترهیئت در بارۀ اقلیّت مظلوم بودن ترک زبان های ایران شانه خالی می کند، تا با این ادّعا یک تناقض ساختگی برای نوشته های دکترهیئت بتراشد. با این حال این مشکل به راحتی قابل حلّ است. در کشور ما در هر ده سال یک بار سرشماری عمومی نفوس و مسکن انجام می گیرد. می توان در یکی از این سرشماری های جمعیّت؛ جایی را هم برای تعیین نوع زبان ملّت ایران در نظر گرفت و به آمار متقنی در این باره دست یافت، تا راه برای همۀ ادّعاها و لاف زدن ها بسته گردد، لیکن از آنجا که در باب مسئلۀ زبان در این کشور سر همه توی حساب است و می دانند تعیین نسبت تکلّم به زبان های مختلف در این کشور پرده از دروغ های بزرگی که در طول قرن گذشته به خورد مردم داده شده؛ برمی دارد؛ هیچگاه در سرشماری نفوس به زبان مردم اهمیّتی داده نمی شود تا راه برای ادّعاهای توخالی در باب اکثریّت داشتن زبان فارسی در این کشور باز بماند.
      در باب روضه های رشک انگیز در شرح مظالم شووینیسم فارس علیه زبان ترکی و تناقض آن با اکثریّت داشتن ترک زبانان در ایران هم باید عرض کنم؛ شووینیسم بی همراهی ترک بی مبالات ایرانی قادر به جاری کردن این مظالم بر مردم ترک نمی شد. به دلایل متعدّدی که شرح آن در این مختصر نمی گنجد؛ بخش قابل توجّهی از ترکان ایرانی؛ بخصوص در قرن اخیر نسبت به زبان و فرهنگ خود بسیار بی توجّه و کم محل بوده اند و همین امر موجبات پیش رفتن سیاست ترکی ستیزی در ایران گشته است.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.08.20 00:12]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۵
      نویسنده در ادامۀ نقد و تحلیل کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» به تقریظ دکترحمید نطقی بر این کتاب هم اشارتی کرده و می نویسد:
      « همچنین بی آنکه بخواهم با نقل این عبارت که: «مهاجرت اقوام ترک همزمان با دوران بحرانی تاریخ ایران بود و ورود آنان به صحنۀ تاریخ این سامان بحران را تشدید کرد ... و قرنها گذشت و همزیستی این دو قوم برومند [ترکها و فارسها] به صورت یک واقعیّت تاریخ درآمد ... ملّت ایران می رفت که اختلافات بیهودۀ خانوادگی را بالمرّه به دست فراموشی سپارد، لکن ظهور افکار افراطی نژادپرستی ... در برخی مزاجهای مستعدّ اندیشۀ برتری طلبی و استیلاجویی فرهنگی را بار دیگر برانگیخت ... و به غلط صفت ایرانی با فارس و فارسی زبان بودن مترادف انگاشته شد ... و عدّه ای از خدا بی خبر باز نیمی از مردم کشور را در حلقۀ وفاق و اخوّت راه ندادند.» (ص شش) از جناب نطقی مقدّمه نویس کتاب سؤال کنم که خودشان واعظ نامتّعظ نشده اند؟ » ( ته بساط صص 103 ـ 102 )
      سیرجانی در این بخش به انتخابی گزینشی از نوشتۀ دکتر نطقی دست می زند و به عمد بخشی از نوشته را که به تحلیل سیر تاریخی مسئلۀ حضور ترکان در ایران و تبدیل ترک به جزء لایتجزّای ملّت ایران مربوط بوده؛ حذف می کند تا با این انتخاب مغرضانه نتایج مورد نظر خود را استخراج کند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.08.20 20:44]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۶
      برای پی بردن به اصل مطلب چه بسا نقل کامل نوشتۀ دکترنطقی بتواند برای خوانندگانی که اصل تقریظ مرحوم نطقی را نخوانده اند؛ مفید باشد. دکتر نطقی می نویسد:
      « مهاجرت اقوام ترک همزمان با دوران بحرانی تاریخ ایران بود و ورود آنان به صحنۀ تاریخ این سامان، بحران را تشدید کرد، آتش دشمنیها را گرمتر و تیزتر و سینه ها را از کینه آکنده تر ساخت، لکن در شکل گیری ایران بعد از اسلام عنصر ترک از همان اوان نقش تعیین کننده به عهده گرفت و در کنار عنصر فارس از اجزای لایتجزّای ملّت ایران شد و بهمین علّت از تشکّل و شکوفائی زبان فارسی دری - بعنوان وسیلۀ ارتباطی میان اقوام مختلف این کشور ـ در کنار زبان خود بدون مبالغه لااقل به اندازۀ خود فارسی زبانان کوشید و هم اکنون نیز در این راه کوشاست. » (سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، ص شش)
      مشاهده می شود که مرحوم نطقی در این بخش بدون حبّ و بغض و تعصّب خاصّی به تحلیل شرایط می پردازد و همانند سیرجانی و شرکا از خیر مطلق بودن خود و قوم خود سخن نمی گوید. در کنار این مسئله دکترنطقی به نقش تاریخی ترکان در ایران بعد از اسلام اشارتی می کند و ترک ها را از اجزای لایتجزّای ملّت ایران معرّفی می کند و نکته در همین جاست.
      سیرجانی ترک را از اجزای ملّت ایران نمی داند و به سان دیگر همفکران خود معتقد است ترک ایرانی برای احراز شرایط یک ایرانی کامل و بی نقص باید زبان خود را تغییر دهد.
      او از آنجا که هیچ دستاویزی برای رد نقش کارساز ترک در ایران بعد از اسلام و حمایت ایشان از زبان فارسی نمی یابد از سر ناچاری به پاک کردن صورت مسئله می پردازد و نوشتۀ دکترنطقی را به صورت ناقص درج می کند.
     سیرجانی با وجود روشن بودن اظهارات دکترنطقی و بیان متقن و منطقی او باز هم راه عناد را در پیش می گیرد و به آن مرحوم نسبت «واعظ نامتّعظ» می دهد. نطقی و امثال او چه کاری باید می کردند تا در نظر سیرجانی واعظ متّعظ به شمار آیند؟
      استادی کتابی در تاریخ زبان ترکی تألیف کرده و استاد دیگری مقدّمه ای بر آن نوشته. این مقدّمه نویس در کلام خود بر وحدت و برادری پای فشرده و با بیانی متقن و در عین حال مؤدّبانه از کسانی که با اعمال نسنجیدۀ خود زمینۀ نفاق و دوری عاطفی ملّت ایران از یکدیگر را فراهم می سازند؛ گلایه کرده است. با این وصف معلوم نیست واعظ نامتّعظ بودن در کجای این واقعه قرار می گیرد. سیرجانی سورنا را از سر گشاد آن نواخته است. او با صراحت تمام تألیف یک کتاب در باب زبان جمع کثیری ایرانی را محکوم می کند؛ آنگاه مؤلّف و مقدّمه نویس آن کتاب را به تلاش برای تفرقه متّهم می سازد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.08.20 21:49]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۷
      سیرجانی در بخش دیگری هم در پی رد ادّعای دکترهیئت در بارۀ ترک بودن مولوی برمی آید و در این باره مهملاتی را به هم می بافد:
      « نیز بی آنکه بخواهم با نقل این عبارت که: «در زمان سلاجقه زبان فارسی زبان رسمی ایران و آسیای صغیر شد و ترک زبانان اکثر آثار خود را به فارسی نوشتند و درین زبان آثاری مانند مثنوی معنوی و دیوان غزلیّات شمس ... و امثال آنها را آفریدند.» (ص 5) ضمن تنظیم ادّعانامه ای علیه مولانا که: مرد محترم ترک نژاد ترک زبان، چرا خودت را به کوچۀ علی چپ زده ای و با اعلام «دانم من اینقدر که به ترکی است آب سو» از افشای زبان مادریت طفره رفته ای؟ و عاجزانه از حضرت دکتر سؤال کنم که ممکن است بفرمایید ایرانیها قبل از تشریف فرمایی سلاجقه به چه زبانی حرف می زده اند و اصلاً زبانی داشته اند یا نه؟ » (ته بساط، ص 103)
      مشکل ما با مخالفان زبان ترکی در ایران دو جنبه دارد. یک جنبه این است که آنها با حقیقت سر عناد و مخالفت دارند. ترک زبان بودن بخشی از مردم ایران یک حقیت واقعی و عینی است، لیکن این قبیل حضرات بر پایۀ همان عناد متّکی بر نژادپرستی و خودبزرگ بینی، وجود زبان ترکی در ایران را اتّفاقی که نباید رخ می داد محسوب می دارند و بر اساس همین پیش زمینه سعی می کنند در گمان ناپختۀ خود به بازگرداندن واقعه به مجرای مورد نظر خود اقدام کنند.
      به بیان دیگر در صدد رفع اشتباه از تاریخ برمی آیند و با زیر پا گذاردن همۀ الزامات هم وطنی آشکارا و بی هیچ شرمی به تخطئۀ زبان مادری جمع بزرگی از هم وطنان خود می پردازند، تا از این رهگذر ایرانیان ترک را از زبان مادری خود منزجر کرده و به پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان تکلّم متقاعد کنند.
      جنبۀ دوم مشکل مورد اشاره فقدان دانش زبانی و تاریخی در این گروه است. بسیاری از شخصیّت های ترکی ستیز حتّی یک کتاب هم در بارۀ زبان ترکی نخوانده اند، امّا با وجود این بی دانشی حق هرگونه اظهار نظر منفی علیه ترکی را برای خود محفوظ می دانند.
      در بخش نقل شده هر دو مشکل خودنمایی می کند. مسئلۀ ترک زبان بودن مولوی به تأیید برخی فحول زبان و ادبیّات فارسی از قبیل ذبیح الله صفا و بدیع الزّمان فروزانفر رسیده و نویسندگان ترک اعمّ از ایرانی و غیرایرانی در این باره کتب و مقالاتی را نگاشته اند و ترک بودن مولوی امری بدیهی و فارغ از هر گونه چون و چرا تلقّی می گردد، لیکن سیرجانی بر پایۀ همان عناد و بی دانشی خود از پذیرش این مسئله استنکاف می ورزد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.08.20 20:19]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۸
      بسياري از توركولوگ ها و منابع گوناگون مانند دايره المعارف اسلام، جلال‌الدّين مولوي را در زمرة نخستين شاعران تركي گوي آسياي صغير به شمار آورده‌اند. رومي و فرزندش علاوه بر پيشگامي در تركي‌نويسي، همچنين از پيشگامان كاربرد اوزان عروضي در شعر تركي آسياي صغير شمرده مي‌شوند. به واقع اهميّت اشعار تركي باقي‌مانده سلطان ولد و مولانا كه به لحاظ كمّي در مقابل اشعار فارسي ايشان غيرقابل اعتنا هستند؛ در سنّت‌شكني آنهاست.
      تا عصر ايشان زبان تركي زبان تودة مردم و طوائف در آسياي صغير و آذربايجان و زبان دولت‌مردان و سلاطين جهان اسلام بوده و هنوز به عنوان زبان ادبي غالب به كار نمي‌رفت و در عرصه‌هاي نوشتاري، ارتباطات و تحريرات خصوصي و هم در دستگاه دولتي زبان فارسي رايج و مرسوم بوده است.
      مولانا زماني ترکی سرایی را آغاز كرد كه نوشتن به زبان تركي كسرشأن و عيب شمرده مي شد. اين سروده‌هاي تركي كه در چنين محيطي و در اوج حاكميّت زبان فارسي و سنّت فارسي‌نگاري و فارسي‌سرايي در غرب عالم اسلامي نگاشته شده اند؛ مانند نوري در تاريكي آغازگر نهضت ادبي ـ فرهنگي تركي‌سرايي و رنسانس ادبي تركي در آسياي صغير و آذربايجان بوده‌اند.
      مي‌توان گفت مولوي ديواري را كه نظامي از عهده فروريختن آن برنيامده بود، فروريخت و سدّ ظاهراً رخنه ناپذير فارسي‌سرايي و فارسي نويسي را شكست و راه را براي شاعران بعدي گشود و زمينه ساز پديد آمدن ادبيّاتي گرديد كه هرچه پيشتر آمد بر رونق و جلوه‌گري آن افزوده گشت.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.08.20 20:21]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۱۹
      در بخش نقل شده در بخش ۱۷ نکتۀ دیگری هم وجود دارد که از همان بیماری عمومی سعیدی سیرجانی و دیگر ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی حکایت می کند. سیرجانی با نقل گفتۀ دکترهیئت در باب رسمی شدن زبان فارسی دری در زمان سلاجقه در بیانی که لجاجت توام با بی سوادی از سر و روی آن می بارد؛ از دکترهیئت می پرسد: «ممکن است بفرمایید ایرانیها قبل از تشریف فرمایی سلاجقه به چه زبانی حرف می زده اند و اصلاً زبانی داشته اند یا نه؟»  
      یعنی واقعاً سیرجانی از درک تمایز بین زبان رسمی و زبان تکلّم در میان ملل کثیرالالسنه ناتوان است؟ قرائن بسیاری بر کم سوادی توام با حق ستیزی در سعیدی سیرجانی صحّه می گذارد. قبل از رسمیّت یافتن فارسی به عنوان زبان فرمان های دولتی و ادب در فلات ایران مردم هر منطقه زبان تکلّم خود را داشته اند و ای بسا آثاری هم در آن زبان ها خلق می کرده اند، لیکن با رسمیّت یافتن فارسی دری مهاجر از شرق؛ عیبی که سلطان پسندید هنر شد و ادیبان بر پایۀ پسند حکام و درباریان به فارسی دری روی آوردند و نبوغ خود را صرف افزودن بر سرمایه های فارسی دری کردند.
      بخش اندکی از مردم عادی رو به شعر و ادب آورده و جماعت منشی و دبیر درباری به موازات فارسی نویسی و فارسی سرایی زبان مادری خود را هم داشتند و با آن زبان ها بین خود ارتباط برقرار می کرده اند و به آن زبان آثاری خلق می کردند که در اثر کوتاهی و کم محلی، بخش بزرگی از این نوع آثار از بین رفته است تا زمینه برای لاف و گزاف گویی سیرجانی و شرکای فکری او مساعد گردد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.08.20 22:49]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۰
      سیرجانی نظامی را هم به مانند مولوی مشمول توجّه خود قرار می دهد و با بیانی سخیف در پی ردّ ترک بودن نظامی برمی آید:
      « ... بی آنکه با نقل این عبارت که: «نظری به مقدّمۀ لیلی و مجنون ... نشان می دهد که ... نظامی می خواسته اشعار خود را به ترکی بسراید؛ زیرا درین مقدّمۀ نظامی از زبان شروانشاه چنین می گوید:
در زیـور پـارسی و  تــازی
این تـازه عـروس را طـرازی
ترکی صفت وفای ما نیست
ترکانه صفت سزای ما نیست
آن کـز نسب بلنــد زایــد
او  را سخـن بلنـد  بـایــد »  (ته بساط, ص 103)
      سیرجانی در این بخش «ترکانه صفت» را جایگزین «ترکانه سخن» می سازد؛ هر چند که خودش با بیان تمسخرآمیزی در پاورقی همان صفحه جملۀ کوتاهی با این مضمون اضافه می کند: «گویا نظامی گفته باشد «ترکانه سخن» ... » (ته بساط، پاورقی ص 103)
      در شعر نظامی نشانه های بسیاری از زبان مادری او می توان یافت. نظامی تعداد قابل توجّهی واژه و ضرب المثل ترکی در اشعار خود به کار برده است. از این گذشته در اشعار خود به داستان ها و افسانه های ترکی نیز روی خوش نشان داده و در ستایش از ترک و ابراز ارادت به ترکان آنچنان تند و آتشین پیش رفته که در این راه گوی سبقت را از دیگر شاعران فارسی سرا ربوده است.
      هيچ‌كس از شعراي فارسي‌گو به اندازۀ نظامي با واژۀ و مفهوم ترك و تركي با محبّت و ستايش برخورد نكرده و تعبيرات، استعارات و ضرب‌المثل‌هاي تركي را به كار نگرفته است. همۀ اینها در حالی است که در اشعار نظامی حتّی یک بار هم از زبان موهوم آذری یاد نشده و نام بردن از دیگر زبان های پیرامونی آذربایجان در شعر او چیزی در حدّ ناچیز است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.08.20 20:30]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۱
      ابيات مورد اشارۀ سیرجانی موجبات پديد آمدن تفاسيري مخالف و متضادّ را فراهم كرده است. گروهي از اين ابيات تركي بودن زبان مادري نظامي را استنباط مي‌كنند و گروهي ديگر نيز در پي بيان نتيجه‌اي كاملاً مخالف با اين استنباط هستند. دكترمنوچهر مرتضوي در بارۀ اين دو بيت مي‌نويسد:  
      « شايد گروهي نيز سخن نظامي را در آغاز داستان ليلي و مجنون از قول ممدوحش خاقان اخستان احتمالاً حاكي از تركي زبان بودن نظامي و در نتيجه مردم شروان و آذربايجان دانسته و تصوّر كرده باشند كه چون نظامي تركي‌گوي بوده يا تركي‌سرايي معمول آن روزگار بوده؛ بدين مناسبت شروانشاه از نظامي مي‌خواهد كه ليلي و مجنون را به فارسي به رشته‌ي نظم كشد؛ زيرا:  
تـركـي صـفت وفاي ما نيسـت            تركانه سخن سـزاي مـا نيسـت
      چنين تصوّري به دلايل متعدّد باطل است ... تنها به ذكر اين نكته اكتفا مي‌ورزيم كه محتملاً بل يقيناً مسألۀ «وفاي تركي» و «سخن تركانه» اشاره به حديث مشهور آن روزگاران؛ يعني، بدعهدي محمود غزنوي در حقّ فردوسي طوسي و «وفا به عهد نكردن و سخن و وعدۀ ياوۀ آن ترك بت‌شكن» است. » (زبان دیرین آذربایجان، دکترمنوچهر مرتضوی, ص 39)
      مرتبط كردن شعر نظامي به واقعه‌اي كه دو قرن پيش در سه هزار كيلومتر آن‌طرف‌تر از گنجه در غزنه رخ داده است، شايد جز استيصال نويسنده چيز ديگري نباشد. معلوم نیست آقاي مرتضوي از كدام وعده صحبت مي‌كند؟ فردوسي كتابي سرود، بعد آن را براي برخوداري از مواهبي به دربار غزنه تقديم كرد و به دلايلي چند اين كتاب مقبول سلطان محمود واقع نشد و فردوسي ناچار به طوس برگشت و باقي قضايا. در اين ميان وفا و بي‌وفايي كه مرتضوي از آن صحبت مي‌كند؛ معلوم نیست در كجاي اين واقعه قرار مي‌گيرد؟!
      از طرف دیگر مرجع دکترمرتضوی در نقل این ادّعا مقالۀ بی اعتبار، غیرعلمی و سرشار از اشتباهات بدیهی و اغلاط پرشمار دکتریحیی ماهیارنوّابی است. سعیدی سیرجانی هم کمابیش از روش مرتضوی پیروی می کند و برای ردّ ترک بودن نظامی هیچ حرف روشنی برای گفتن ندارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.08.20 21:34]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۲
      سعیدی سیرجانی از قول دکترهیئت اضافه می کند:
      « با قدری تعمّق معلوم می شود که چون نظامی می خواسته اشعار خود را به ترکی ؛یعنی، به زبان مردم بگوید؛ شروانشاه دادن این تذکّر را لازم دیده و از او خواسته است که داستان لیلی و مجنون را به فارسی ؛یعنی، زبان مورد پسند شروانشاهان بسراید. شروانشاه ترکی را که زبان عوام النّاس بود؛ لایق نسب بلند شاهانه ندانسته و اشعار ترکی را در شأن خود ندیده. نظامی هم ازین تذکّر تحقیرآمیز آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته:
چون حلقـۀ شاه یافت گوشم
از دل به دماغ رفت جوشم
نه زهـره که سر ز خط بتـابم
نه دیده که ره به گنج یابم
سرگشته شدم در آن خجالت
از مستی امر و ضعف حالت» (ص 175)  (ته بساط، ص 104)
      سیرجانی قول دکترهیئت در بارۀ تمایل نظامی به ترکی سرایی را رد می کند و عامل دیگری را در آزردگی نظامی دخیل می گرداند. در کنار این مسئله سعیدی سیرجانی برای پرهیز از مشکل در توجیه امر؛ هیچگاه به مسئله کاربرد کلمات پرشمار ترکی در اشعار نظامی و ابراز احترام و ارادت فوق العادۀ نظامی به ترک و زبان ترکی ورود نمی کند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.08.20 23:56]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۳
      بعد از نقل این بخش از نوشته های دکترهیئت، سیرجانی زمینه را برای تشکیک در گفتۀ مؤلّف فراهم می بیند و می پرسد:
      « بخواهم از جناب مؤلّف محترم ـ ضمن تذکّر این نکته که شأن دانشمند محقّقی مثل ایشان پرونده سازی و به قول امروزیها «افشاگری» نیست ـ بپرسم که واقعاً مطمئن است که نظامی از این تذکّر تحقیرآمیز دل آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته؟ و اگر واقعاً چنین است چرا مرد محترم گنجوی در آثاری که نه به سفارش شاهان سروده است؛ باز رو به فارسی آورده و متوسّل به زبان ترکی نشده است؟ دریغ از یک غزل و حتّی یک بیت و با ترس و لرز از داغ ارتجاعی که بلافاصله بر پیشانیم خواهدنشست؛ خدمتشان متواضعانه عرض کنم که مبادا در این کار تحقیقی شیوۀ استدلالشان شباهتکی ـ البتّه غیرعمدی ـ پیدا کرده باشد با آثار محقّقانی که در کتابهای حکیم فرموده شان می خواهند رودکی را شاعر خلقهای محروم و فردوسی را زبان گویای توده های رنجبر معرّفی کنند و حتّی همین نظامی را چیزی از مقولۀ شعرای مسئول و متعهّد عصر حاضر بشناسانند؟(1) » (ته بساط، ص 104)
      از نظر ناسیونالیست فارسی گرای وطنی، ما آذربایجانی ها باید در تألیفات و فعالیت های قلمی خیلی دقّت و احتیاط داشته باشیم تا نوشته هایمان شباهتک هایی با سبک کار و محتوای نویسندگان تورکولوگ خارجی نداشته باشد. طبق این فتاوا همۀ نویسندگان خارجی که آثاری به نفع زبان ترکی تألیف کرده اند از اساس فاقد شعور بوده یا عمدتاً نوکر سیاست مسکو بوده اند، یا عضویّت انتلیجنت سرویس را داشته اند، یا به هر حال ریگی به کفش داشته اند!
      با این وصف استفاده از منابع تدوین شده در شوروی سابق، جمهوری آذربایجان و روسیّۀ فعلی حرام مؤکّد است، مگر آنکه مطالب برداشت شده از منابع کشورهای مورد اشاره در تقبیح و تخطئۀ زبان ترکی باشد. در باب استفاده از منابع تدوین شده در جمهوری ترکیّه نیز کماکان همان حکم تحریم جاری است، مگر آنکه منابع این کشور بر تأیید زبان آذری، کوتاه بودن سابقۀ زبان ترکی در آذربایجان و عثمانی و نبودن منابع فرهنگی باارزش و قابل توجّه در ادبیّات زبان ترکی صحّه بگذارد.
      استفاده از منابع اروپایی هم اگر در تأیید زبان ترکی باشد حرام است، لیکن به دلیل اروپایی بودن نویسندگان احوط آن است که از فحش و ناسزا به آن قبیل مؤلّفان پرهیز شود!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.08.20 19:30]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی¬سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۴
      ما ترکان مشکلی با نقد تاریخمان نداریم و بر همین اساس معتقد هستیم ترک در گذشته برخی کارها کرده که نباید می کرده است. یکی از این نبایدها کم توجّهی بزرگان ترک به زبان مادری خودشان بوده است و نظامی هم با همۀ بزرگی از این نقد مستثنی نیست. نظامی فارسی را به عنوان ظرفی برای بیان مطالب خود برگزیده و در این گزینش لاجرم از کاربرد مظروف های آن هم ناگزیر بوده است. بر همین اساس است که او داستان های عهد ساسانی را برای ساختن مثنوی های خود برمی گزیند یا به پیروی از دیگر شاعران فارسی سرا به داستان لیلی و مجنون می پردازد، یا از اسکندر سخن می گوید.
      نظامی به دلایلی چند از عهدۀ سنّت شکنی برنیامد و نتوانست به موازات فارسی سرایی، به ترکی هم اشعاری پدید آورد، لیکن عشق و علاقۀ خود به ترکی را به همراه نشانه ها و موادّی از این زبان در لا به لای اشعار خود گنجاند.
      سرودن ملمّعات تركي ـ فارسي يا به كار بردن تعداد كثيري واژة تركي در لابلاي اشعار در ميان شاعران ترك پارسي‌سرا به صورت يك سنّت درآمده بود. نظامي هم اين كار را مي‌كرد؛ خاقاني‌هم اين كار را مي كرد؛ قطران هم این کار را می کرد؛ همان‌گونه كه مولوي و سلطان ولد اين كار را كرده‌اند و صائب هم همين كار را تكرار كرده است.
      نمي‌گويم كه فارسي‌سرايي آنان نتيجة اجبار و الزام بوده، بلكه مي‌گويم جوّ غالب همين بود و بستري كه براي فارسي‌سرايي و فارسی نویسی از زمان هاي دور پديد آمده بود، همچنان اثرگذاري خود را حفظ مي‌كرد و شاعران تركي كه فارسي‌ مي‌سرودند و ناتوان از سنّت‌شكني و ايجاد جوّي نو بودند؛ با سرودن ملمّعات تركي ـ فارسي یا به كار بردن واژه‌هاي تركي و تعبيرات تركي و اشاره به افسانه ها و ضرب المثل های ترکی در شعرشان، با زبان اصلي خود هم عشق بازي مي‌كردند.
        متأسّفانه در تاريخ پادشاهان ترك در ايران، سلاطين و وزيراني كه حامي و مروّج زبان و ادبيّات تركي باشند به زحمت به تعداد انگشتان يك دست مي‌رسد و سیرجانی و هم‌فكران او از اين بابت بايد خيلي هم راضي و شاكر باشند، چرا كه اگر غير از اين مي‌بود با توجّه به گسترش و طولاني مدّت بودن حكومت سلاطين ترك در ايران زبان فارسي بر جاي نمي‌ماند، كه آقاي سیرجانی استاد آن باشد و در بارۀ آثار برجای مانده از آن کتاب بنويسد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.08.20 22:29]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۵
      سیرجانی لازم می بیند از شباهت در سبک و محتوا بین کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» با آثار پدید آمده در شوروی یا جمهوری آذربایجان نمونه ای برای خوانندگان عرضه کند؛ از این رو در پاورقی می نویسد:
      « از عجایب اتّفاقات اینکه هنگام نقل این مطلب از کتاب جناب هیئت بوی خاصّی شامّۀ به کندی گراییده ام را تیز کرد که طرز مونتاژ مطلب و استخراج نتیجه شباهتی به شیوه های از ما بهتران داشت، به سراغ شاهدی برای مسئولیّت و تعهّد ـ البتّه حزبی و خلقی ـ نظامی می گشتم؛ در کتاب زندگی و اندیشۀ نظامی مأخوذ از تاریخ ادبیّات آذربایجان، چاپ باکو، به قلم «ع. مبارز، م. آ. قلی¬زاده، م. سلطانف، ترجمۀ ح. م. صدیق» که در صفحۀ 71 چشمم به عین مطلبی افتاد که از صفحۀ 175 کتاب آقای هیئت نقل کرده ام. نمی دانم فضل تقدّم در این کشف بی سابقه با جناب هیئت است یا آن سه نویسندۀ شوروی.» (ته بساط صص 105 ـ 104)
      کاش آقای سعیدی سیرجانی معلوم می کردند که این حرام بودن شباهت در سبک و محتوا تنها مختص مؤلّفان زبان ترکی است یا به عنوان یک قاعدۀ کلّی باید مورد عمل همۀ نویسندگان در ایران قرار گیرد.
      با شناختی که از نحوۀ عمل نویسندگان ایرانی حاصل کرده ایم می توانیم مطمئن باشیم که از نظر گروه ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی این ممنوعیّت تنها یقۀ نویسندگان ترک را می گیرد و در باب زبان فارسی و تاریخ دولتی هیچ محدودیّتی از بابت شباهت آثار داخلی با آثار نویسندگان خارجی وجود ندارد. حتّی آثاری را می توان مشاهده کرد که اگرچه اسم ترجمه را ندارند ولی به نام تألیف همان آرا و نوشته های نویسندگان خارجی در باب تاریخ ایران، ادبیّات فارسی و زبان فارسی و حتّی زبان های باستانی در ایران را بازنویسی کرده اند و تعدادی از بزرگان جریان ملّی گرای ایرانی پای درس اشخاصی چون ارنست هرتسفلد، ژوزف مارکوارت، ژیلبر لازار، والتر هنینگ، ولادیمیر مینورسکی و امثال آنها نشسته و از ایشان درس ایران دوستی و فارسی دوستی و پهلوی ستایی و باستانگرایی آموخته اند.
      به اعتراف یکی از نامدارترین این گروه؛ یعنی، مجتبی مینوی اصلاً تا پیش از پاچه ورمالیدن مستشرقان و نویسندگان غربی؛ ایرانی هیچ شناختی از تاریخ خود نداشته و غربی ها ما را به خودمان شناسانده اند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.08.20 21:35]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۶
      سعیدی وارد جزئیّات هم می شود تا در خیال خود نشان دهد که ترکی شناسان و مؤلّفان زبان ترکی در ایران جز پیروی از کار نویسندگان شوروی و ترکیّه هیچ کار دیگری نکرده اند. در نظر سیرجانی و دیگر ترکی ستیزان ایران؛ ترکی پژوهان ایرانی خیانتگران بالفطره ای هستند که تنها به قصد صدمه زدن به ایران و زبان فارسی دست به تألیف در موضوع زبان ترکی می زنند.
      او بعد از اشاره به شباهت ذکر شده در بخش۲۵ دوباره سراغ کتاب"زندگی و اندیشه نظامی" از کتاب تاریخ ادبیات آذربایجان چاپ باکو می رود و می نویسد:
      « برای اینکه با شیوۀ تحقیق «آن وریها» آشنا شوید؛ بشنوید که: «ظنّ قوی می رود غزلهای او [نظامی] که در هر دو زبان آذری و فارسی موجود بوده؛ سالها در مجالس سرور مردم با ساز عاشیق ها دهان به دهان می گذشته.» (زندگی و اندیشۀ نظامی، ص 27) » (ته بساط ص 105)
      از این فراز به خوبی معلوم می گردد که فارسی گرایان وطنی در ذهن و ضمیر خود برای ترکی پژوهان اعمّ از ایرانی یا خارجی حتّی حقّ تعریف فرضیه را هم به رسمیّت نمی شناسند.
      جالب در اینجاست که خود این گروه هم در عمل هیچ کار علمی و تحقیقی برای ردّ فرضیّات، تحقیقات و تألیفات ترکی پژوهان انجام نداده اند و نهایت مقابلۀ آنها با نویسندگان زبان ترکی و خود زبان ترکی جز همان تمسخرها، گوشه کنایه زدن ها و ناسزا گفتن ها چیز دیگری نبوده است.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.08.20 21:04]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۷
      سعیدی سیرجانی به پیروی از همین روش و منش در ادامۀ سخنش با بیانی که لودگی و نیشخند از سر و روی آن می بارد؛ می نویسد:
      « و ظاهراً اشعار ترکی مرحوم نظامی را این فارسهای علیم ما علیهم گم و گور کرده اند، همانطور که غزلیّات و قصاید ترکی مولانا را [کتاب هیئت، ص 120] و از اینها بدتر، نام نظامی را که «در زمان خود فرسودگی نظام اجتماعی فئودالی و نیاز جامعه به دگرگونیهای بنیادی را حس می کرد» (ص 39) «در نتیجۀ رعایت یک سنّت غلط و ناروا، در ردیف شاعران پارس می آورند.» (ص 22) جلّ الخالق از شباهت شیوه ها! » (ته بساط, ص 105)
      در هیچ کجای صفحۀ 120 کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» دکترهیئت و حتّی در چند صفحه قبل و بعد از صفحۀ مورد اشاره، مطلبی با مضمون اهانت به هم وطنان فارس مشاهده نمی شود و در آن صفحه بدون هر گونه موضع گیری یا اهانت، تنها به عدم درج اشعار ترکی و چند ملمّع ترکی ـ فارسی مولوی در دیوان های چاپ شده مولوی در ایران اشاره شده است.
      سیرجانی نیز همانند دیگر تحلیل گران این کتاب ترجیح داده در این بخش دست به دروغ بافی و وارونه جلوه دادن مطلب دست بزند.
      اشعار ترکی و ملمّعات ترکی ـ فارسی مولوی بعدها در ایران به چاپ رسید. خوانندگان با مطالعۀ این اشعار می توانند وجوه اشتراک مضمونی و سبکی آنها را با شعرهای فارسی مولوی تشخیص داده و به یکی بودن پدید آورندۀ آنها گواهی دهند.
      از این عجیب تر اشارۀ سیرجانی به مطلب مندرج در صفحۀ 39 کتاب مذکور می باشد. صفحۀ 39 کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» دکترهیئت مربوط به متن سنگ نوشتۀ «کول تکین» می باشد و معلوم نیست آقای سیرجانی چگونه «حس فرسودگی نظام اجتماعی فئودالی و نیاز جامعه به دگرگونی های بنیادی» از جانب نظامی را از آن صفحه استنباط کرده است؟! صفحۀ 22 کتاب دکترهیئت نیز مربوط به گروه بندی زبان های آلتایی و نمودار آن است و در این صفحه و باز هم چند صفحۀ قبل و بعد از صفحۀ 22 از نظامی و جملۀ مورد اشارۀ سیرجانی در سطر پایانی نشانی یافت نمی شود!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.09.20 00:46]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۸
      بعد از آن نیز سعیدی سیرجانی در تحلیل حال و روز «لیلی» اینگونه می آورد:
      « داستان لیلی و مجنون داستان زن تو سری خوردۀ تحقیرشده ای است با مرد دیوانۀ شوریده سری آنهم در سیاه چادرهای بیابان خشک عربستان، دقیقاً بر خلاف داستان خسرو و شیرین که لبریز تجمّل و شکوه و ناز و نیازهای قابل توصیف:
نه بـاغ و  نه بـزم شهریـاری
نه رود و نه می، نه کامکـاری
بر خشکی ریگ و سختی کوه
تا چند سخن رود در اندوه »  (ته بساط، صص 106 ـ 105)
      سیرجانی حتّی در این موقعیّت نیز که به دنبال اثبات امر دیگری است؛ حاضر نمی شود دست از تمایلات نژادگرایانۀ خود بردارد. او در مقایسۀ دو داستان عاشقانۀ پهلوی و عربی با تجاهلی مثال زدنی دو تصویر متضادّ در برابر دیدگان خواننده قرار می دهد و با قیاسی مع الفارق داستان ایرانی خسرو و شیرین را که وقایع آن مربوط به دو شاهزاده است با داستانی عربی که مربوط به یک شخص نسبتا عادی چادرنشین است، مقایسه کرده؛ فضای منظومۀ عاشقانۀ ایرانی را سرشار از تجمّل و شکوه و زیبایی و ناز و نیازهای عاشقانه تصویر می کند و در نقطۀ مقابل فضای داستان لیلی و مجنون عربی را که در احتوا بر عشق واقعی و دلباختگی صمیمانه بر داستان خسرو و شیرین برتری دارد؛ پر از حقارت و فقر و زشتی و دیوانگی معرّفی می کند که در زیر سیاه  چادرهای زندگی قبیله ای جریان دارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.09.20 21:44]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۲۹
      جوادرفیعی در مقالۀ «از زبان حال تا زبان قال ـ نگاهی به به مقالات و یادداشت های ملّی گرایانۀ دکترنصرالله پورجوادی در مجلّۀ نشر دانش و فیسبوک» اشاره ای هم به عکس العمل علی اکبر سعیدی سیرجانی در برابر کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» دکترجواد هیئت کرده و می نویسد:
      یکی از واکنش ها به مقالۀ «ایران مظلوم» واکنش سعیدی سیرجانی است که با لوده بازی و زبانی به ظاهر طنز، انواع اهانت ها را به ترک ها و اعراب نثار کرده و سخنان و تحلیل های نادرست و غیرمنطقی بسیاری در دفاع از زبان فارسی و علیه ترک ها و فرهنگشان آورده و همچون پورجوادی دچار توهّم توطئه شده و از مقامات مسئول می خواهد که جلو فعالیت های فرهنگی ترکان گرفته شود.
      او اضافه می کند:
      طنز ماجراست که سعیدی سیرجانی که خود در مناطق بیابانی و نمکزار کرمان متولّد شده بود؛ در این نوشته در مقایسه بین لیلی و شیرین که صورت کامل آن در کتاب «سیمای دو زن» وی آورده شده؛ برای تحقیر اعراب لیلی را زنی «توسری خورده» و برخاسته از «سیاه چادرهای بیابان خشک عربستان» دانسته است. (رک. آنا وارلیق، شماره 6، زمستان 1396 صص72 ـ 71)
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.09.20 22:43]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۰
      بعد از این سیرجانی به مانند دکترپورجوادی سخن را به ذکر مصیبت صحرای فرقۀ دمکرات آذربایجان می کشاند تا فضای تازه ای برای بیانات نیشدار خود فراهم کند:
      « و باز هم بی آنکه هوس داشته باشم با نقل این عبارت: «فرقۀ دموکرات برآوردن خواستهای دیرینۀ فرهنگی مردم آذربایجان را سرلوحۀ برنامه های خود کرد و به دنبال آن زبان ترکی بموازات زبان فارسی در آذربایجان رسمیّت یافت و تدریس به زبان مادری در مدارس شد.» (ص 264) با جناب دکتر سر مناقشه ای بگشایم که: این سه کلمۀ «بموازات زبان فارسی» را برای خالی نبودن عریضه اضافه نفرموده اید؟ الحمدلله که هنوز شاهدان آن دورۀ طلایی فراوانند و از همه بالاتر خود حضرتعالی که بلافاصله مرقوم می فرمایید «ضمناً برای تدریس در مدارس ابتدایی شش جلد کتاب بنام آنادیلی به زبان مادری چاپ و منتشر شد.» (ص 264) و به کتابهای فراوانی که اخیراً به عنوان خاطرات تنی چند از افسران فراری بوی کباب شنیده نوشته اند، حوالتشان کنم. » (ته بساط ص 106)
      تقریباً در سرتاسر مقالۀ «ترا که خانه ...» سیرجانی ردّپای نوشته ها و افکار پورجوادی در مقالۀ «ایران مظلوم» قابل مشاهده است. در مقالۀ «ایران مظلوم» نیز پورجوادی مدام به «تعارف بودن» گفته های دکترهیئت در بخش های مربوط به زبان فارسی و پذیرش آن به عنوان زبان مشترک ملّت ایران؛ اشاره می کند و اکنون در مقالۀ «ترا که خانه ...» سیرجانی به تبعیّت از پورجوادی همان مضمون را برای «به موازات فارسی»  با قید «اضافه کردن برای خالی نبودن عریضه» تازه می گرداند.
      ظاهراً این دو بزرگوار به مدد کشف و کرامات عارفانه و برخورداری از هوش برتر ایرانی بر باطن و ضمیر انسان ها احاطه داشته و قادر به فهم نیّت دیگر انسان ها بوده اند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) 2

بیلدیریش, [04.09.20 21:00]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۱
      به جز مسئله یاد شده در بخش قبل, دلایل اشارۀ سیرجانی به چاپ شش جلد کتاب درسی به نام آنادیلی به زبان مادری برای تدریس در مدارس آذربایجان در زمان حاکمیّت فرقۀ دمکرات خیلی روشن نیست.
      شاید مقصود او از این اشارۀ مبهم و رازآمیز قرینه ای براین امر باشد که چاپ و تدریس این کتاب های درسی به زبان ترکی با پذیرش فارسی به عنوان زبان رسمی و مشترک قابل جمع نیست! معنی روشن و بی پیرایۀ سخن سیرجانی در این بخش آن است که با وجود رسمیّت داشتن فارسی، میدان دادن به ترکی یا پذیرش آن به عنوان دومین زبان رسمی موضوعیّت خود را از دست می دهد!
      مسئلۀ «افسران فراری بوی کباب شنیده» هم قابل توجّه است. مقصود او از این تعبیر، آن دسته از آذربایجانی ها بودند که برای رهاندن جان خود از قتل عامی که ارتش برای نجات آذربایجان [!] راه انداخته بود؛ راه دیار غربت را پیش گرفتند و بسیاری از ایشان در همان غربت غریبانه از دنیا رفتند و تتمّۀ آنها با سقوط نظام شاهنشاهی در سر پیری و شکستگی راه بازگشت به وطن را در پیش گرفتند تا در شهرها و ده کوره ها سراغی از بازماندگان خود بگیرند. با این حال همان افسران عاقبت به خیرتر از خود سعیدی سیرجانی بودند که سرانجام به وطن بازگشته و در آغوش وطن آرام گرفتند.
      آن افسران از غربت آمدند تا در وطن جان به جان آفرین تسلیم کنند و مانند دیگران نبودند که از غربت غرب به امید سرابی به وطن برگشته و به اغوای بوی کباب کارهایی کنند که ناچار شوند سر پیری «غلط کردم نامه» بخوانند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.09.20 00:44]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۲
      سیرجانی بعد از بیان آن همه زخم زبان تازه یادش می افتد که بگوید: قصد ندارد به مباحث خسته کننده و ملال انگیز متوسّل گردد؛ از این رو سخن را به سوی برهانی کردن عدم ضرورت تدریس ترکی در ایران متوجّه می سازد:
      « نمی خواهم به مباحث خسته کننده و احتمالاً ملال انگیزی از این دست متوسّل شوم، فقط می خواهم صمیمانه نکته ای را با جناب دکتر در میان بگذارم و آن اینکه مگر خودتان نمی فرمایید صغیر و کبیر آذربایجان با یکدیگر به زبان مادری صحبت می کنند و «رژیم گذشته در مدّت پنجاه سال با آنهمه دبستان و دبیرستان و دانشگاه بهمراه سختگیری و اختناق سازمان یافته» حتّی نتوانست یک قصبه یا دهکده را فارس کند» (ص 391) مگر جنابعالی و همفکرانتان در آشفتگیهای بعد ار انقلاب چندین روزنامه و «بیش از دویست کتاب و مجموعه اشعار ترکی» (ص 275) منتشر نکرده اید؟ و به موازات خدمات خستگی ناپذیر شمایان دیگر دایگان دلسوزتر از مادر از قبیل فرستنده های شمالی و غربی شب و روز با نشر و پخش برنامه های ترکی به اجرای نقشۀ البتّه خداپسندانه تان مشغول نیستید؟ (ته بساط, ص 106)
        واقعاً مباحثه کردن با کسانی که بنای کار خود را بر نفهمیدن گذارده اند؛ بی نهایت سخت و جانفرسا است. در اینجا نیز استاد ما با جهالت یا تجاهلی سرسام آور طرف مقابل خود را در وادی حیرت سرگردان می سازد. او با استدلال تغییر نیافتن زبان هیچ دهکده و قصبچه ای از ترکی به فارسی با وجود سختگیری و اختناق سازمان یافته؛ خواستار استمرار همان سختگیری و اختناق می شود! چاپ تعدادی کتاب و نشریّه به زبان ترکی را در حدّ شاهکار و کرامت پایان ناپذیر دولت در حق زبان ترکی معرّفی می کند و همان حق مختصر را هم نتیجۀ آشفتگی های بعد از انقلاب می داند!!
      لابد معنای سخن او این است که در صورت رفع آشفتگی باید چاپ همان تعداد محدود کتاب و نشریه را قدغن کرد! سیرجانی مردم ترک زبان ایران را به واسطۀ فعالیت شبکه های رادیویی و تلویزیونی خارجی از داشتن رادیو و تلویزیون خودی و ملّی معاف می دارد و آنها را به تماشای شبکه های خارجی حواله می دهد و معلوم نمی کند تکلیف مردمی که بر پایۀ احساسات وطن خواهانه خواستار داشتن برنامه های خبری و فرهنگی خودی و داخلی هستند؛ چه می شود؟!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.09.20 00:38]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۳
      این نویسنده در جهاندن اسب بلاهت در میدان وقاحت حدّی نمی شناسد و در فراز بعدی از کرامت بزرگ حکومت ها به آذربایجان و زبان آن سخن به میان می آورد و از دکتر هیئت و آذربایجانی می خواهد ناشکر نبوده و قدرناشناسی پیشه نکنند و حقوقی به بزرگی ترکی حرف زدون ساعات تفریح و تنفّس در مدارس را نادیده نگیرند:
      « مگر به ادّعای خودتان در مدارس آذربایجان در ساعات تفریح بچه ها با یکدیگر ترکی حرف نمی زنند؟ خوب شما که معتقدید «هر کشوری باید زبان مشترک داشته باشد» بفرمایید ببینم چند ساعت از وقت محصّلان آذربایجانی هم اکنون صرف آموختن این زبان مشترک می شود؟ مگر ساعات درس روزانۀ مدارس بیش از پنج جلسۀ 50 دقیقه¬ای است؟ یعنی روزی 4 ساعت و در سرتاسر هفته جمعاً 24 ساعت که با احتساب 35 هفته درس در سال می شود 840 ساعت که اگر ـ به فرض محال ـ همۀ برنامه ها و درسها هم به زبان فارسی تدریس شود، باز هم کمتر از یک دهم وقت بچه ها به آموختن این زبان مشترک اختصاص یافته است؛ آنهم بشرط آنکه معلّم فارسی زبانی داشته باشند (که متأسّفانه شنیده ام ندارند) خوب اگر به پیشنهاد سرکار بیایند این روزی 4 ساعت را هم به زبان ترکی تدریس کنند، تکلیف زبان مشترک چه می شود؟ (ته بساط,ص 107)
      سیرجانی حرف زدن به ترکی در زنگ های تنفّس مدارس را یک امتیاز بزرگ برای کودک و نوجوان آذربایجانی و ترک ایران قلمداد کرده و این روغن ریخته را نذر امامزاده می کند! آنگاه به بهانۀ داشتن زبان مشترک فارسی، حق هر گونه تدریس ترکی را از این زبان بی دفاع ساقط می کند و بعد هم به سبکی عوامانه و ابلهانه دست به محاسبات مسخره ای برای اثبات مختصر بودن زمان تدریس فارسی در مدارس دست می زند، تا مثلاً دکترهیئت و دیگر خوانندگان ترک را به غیرضروری بودن تدریس ترکی در مدارس مجاب سازد!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.09.20 20:45]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۴
      سؤال مهمّی که در این بخش عارض می گردد این است که مگر همۀ آنچه سیرجانی گفته و آنها را به منزلۀ امتیازاتی بزرگ برای ترک زبان ایرانی تصویر کرده، شامل حال متکلّمان فارسی نمی شود؟ مگر فارس زبان در خانه، کوچه، خیابان، بازار و مدرسه؛ بخصوص در ساعات تنفّس مدرسه [!] فارسی صحبت نمی کند؟ مگر همۀ وسایل ارتباط جمعی به فارسی نیستند؟ مگر همۀ کتاب ها و نشریّات به فارسی چاپ نمی شوند؟ مگر ده ها و صدها شبکۀ رایویی و تلویزیونی خارجی در تمام شبانه روز به فارسی برنامه پخش نمی کنند؟ مگر صدها و هزارها کتاب نظم و نثر فارسی در اختیار مردم فارس زبان نمی باشد؟ مگر در سال چند صد شب شعر فارسی و برنامه های حافظ خوانی و شاهنامه خوانی و مثنوی خوانی و ... برگزار نمی شود؟
      اگر منطق سیرجانی را بپذیریم با وجود همۀ اینها دیگر چه نیازی به کلاس زبان و ادبیّات فارسی و رشتۀ ادبیّات در مدارس و دانشگاه ها داریم؟ چرا پول بی زبان کشور برای تربیت هزاران معلّم زبان و ادبیّات فارسی هدر داده می شود؟ چرا فرهنگستان زبان و ادبیّات فارسی با آن عرض و طول تشکیل شده و پول این مردم را به قاعدۀ میلیاردها می بلعد؟ چرا بنیادهای بسیاری برای خدمت به زبان فارسی تأسیس شده و استمرار حیات خود را سربار خزانۀ کشور می کنند؟ و اصلاً چرا با وجود همۀ اینها برخی صاحب نظران از آیندۀ زبان فارسی احساس نگرانی می کنند؟
      وقتی فارسی با این همه حمایت و سرمایه گذاری مادّی و معنوی همچنان در معرض خطر قرار دارد و هنوز است نتوانسته خود را از سیطرۀ بیش از هفتاد درصدی لغات دخیل برهاند؛ زبان ترکی بدون همۀ این امکانات و حمایت ها چه حال و روزی پیدا خواهدکرد؟!
      خیلی بعید است که مشکل سیرجانی فقط نفهمیدن باشد. مشکل او خود را به نفهمی زدن است و اینکه تدریس ترکی در مدارس و دانشگاه ها و تشکیل فرهنگستان زبان ترکی و شبکه های رادیویی و تلویزیونی دارای ترکی صحیح و چاپ پرشمار آثار ترکی و برنامه های حمایت از شعر و نثر ترکی را از ما و از دولت مطالبه نکنید تا زبانتان به مرور ایّام ضعیف و ضعیف تر گردد و در روزی از روزهای خدا نابود گشته در زبان فارسی مستهلک شود!!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.09.20 23:02]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۵
      سیرجانی برای توجیه بیشتر تدریس انحصاری فارسی از در دیگری وارد می شود و فارسی آموزی را پیش نیاز گرفتن مناصب و ترقیّات دیوانی برای ترکان ایرانی قلمداد می کند و خطاب به دکتر هیئت می نویسد:
      « لابد پیشنهاد می فرمایید هفته ای یکی دو ساعت هم اختصاص به فارسی بدهند؛ مثل زبان انگلیسی. خوب اگر چنین کنند و در نتیجه نوجوانان آذربایجانی نتوانند با زبان فارسی بیش و کم آشنا شوند، تکلیف مناصب والای مملکت و از آن مهمتر ترقیّات آذربایجانیها چه می شود؟ هیچ به سهم عظیمی که در ازای همین روزی چهار ساعت فارسی خواندن از مناصب سیاسی و اقتصادی کشور نصیب همشهریان جنابعالی شده است و می شود فکر کرده اید؟ بگذریم از سلسله های غزنوی و سلجوقی و چنگیزخان و تیموریان و صفویّه؛ نظر مختصری به همین دویست سیصد سال دورۀ قاجار و عهد مشروطه بیندازید و ببینید چند درصد پستهای مهمی از قبیل وزارت نصیب آذربایجانیها بوده است. » ( ته بساط, ص 107)
      در وهلۀ نخست باید عرض کنم کودک و نوجوان آذربایجانی، حتّی آنها که در خانه و خانواده با آنها فارسی صحبت نشده است؛ قبل از رسیدن به سن مدرسه فارسی را به خوبی می آموزند. کودک ترک ایرانی در محاصرۀ تلویزیون فارسی، مهد کودک فارسی، پیش دبستانی فارسی و والدین عمدتاً وارفته در برابر زبان فارسی، قبل از سن مدرسه فارسی را یاد می گیرد و خود را آمادۀ قبضۀ همۀ مناصب کشوری در ایران می کند!
     در بارۀ کم شدن سهم آذربایجانی از مناصب دولتی هم لازم نیست سیرجانی خیلی غصّه بخورد. سهم آذربایجانی و کلاً ترک ایرانی از مناصب دولتی در دوران بعد از جنگ با عراق روز به روز رقیق تر گشته و به حداقل ممکن رسیده است. همان تعداد محدود منصب داران هم زمانی این مناصب را احراز کردند که بارها بریدن خود از اصل و نسب و زبان مادری را فریاد زدند.
      بگذریم از اینکه در قریب صد سال گذشته بریدن از اصل و نسب و زبان ترکی، بلکه محکوم کردن ترکی پیش شرط همیشگی یک ترک برای در دست گرفتن مناصب حکومتی بوده است.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.09.20 00:01]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۶
      سیرجانی در ادامۀ سخن خود نکته ای را هم بیان می دارد که این نکته تا حدود زیادی می تواند از دلایل ترکی ستیزی او و هم فکرانش رمزگشایی کند. او می نویسد:
      « بیست سال پیش وقتی که مشغول چاپ تاریخ بیداری ایرانیان بودم؛ متوجّه قربانیهائی شدم که مردم کرمان در راه محو استبداد و استقرار حکومت قانون تقدیم جامعۀ ایرانی کرده بودند؛ از میرزارضای شاه شکار گرفته تا متفکّران و قلمزنان از جان گذشته ای چون شیخ احمد روحی و میرزاآقاخان بردسیری. توجّه بدین نکته سؤالی پیش چشمم گذاشت که خوب در ازای تبعید پیشنماز و جانبازی متفکّران کرمانی پس از استقرار مشروطه چه سهمی از حکومت تازه نصیب کرمانیان شد. در پاسخ این سؤال با همۀ کند و کاوها متوجّه این واقعیّت تعجّب انگیز شدم که در طی پنجاه و چند سال دوران مشروطه حتّی یک نفر کرمانی بر صندلی وزارتی تکیه نزده است و در مقابل همیشه بیش از نیمی از کرسیهای وزارت نصیب آذربایجانیان بوده است، تا آنجا که یکی از منشی های هیئت دولت روزی می نالیده که همۀ مذاکرات به ترکی است و من نمی دانم برای ثبت صورت مذاکرات چه خاکی به سرم بریزم. » (ته بساط, صص 108 ـ 107)
      نویسنده بی نصیب ماندن کرمانی ها از مناصب کشوری را به نقل از جهانگیر تفضّلی بیان می کند. منبع خبر تفضّلی هم عبدالحسین هژیر بوده است. (رک. ته بساط، پاورقی ص 108) با وجود اینکه منبع این خبر شخصیّت قابل احترامی نبوده و از جملۀ سیاستمداران ایرانی جانبدار سیاست انگلیس در ایران به شمار می آید، لیکن این امر مانع اعتراف به غیبت اهالی کرمان و تعداد زیادی از ولایات دور از مرکز در مناصب کشوری در عصر قاجار نمی گردد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.09.20 19:59]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۷
      در این بخش چند نکته وجود دارد که باید به صورت جداگانه مورد تحلیل و جواب گویی قرار گیرد:
1 ـ با اعتذار از مردم کرمان باید بگویم: اسامی شهدای کرمانی از دیدگاه آقای سیرجانی از جهاتی قابل توجّه است. او از جمع این متفکّران و قلمزنان شهید کرمان به شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی یا به تعبیر خود ایشان بردسیری اشاره می کند. میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی در کنار شخصیّت هایی چون: سیّدجمال واعظ, ملک المتکلّمین، ابراهیم حکیمی ، علی محمّد دولت آبادی و یحیی دولت آبادی از جملۀ روشنفکران پیرو فرقه های بابی، ازلی و بهائی هستند که در مشروطه نقش فعّالی داشتند و پر واضح است مشروطه ای که قرار است از صافی فکری چنین روشنفکرانی بگذرد چه قالب و محتوائی خواهدیافت. تأثیرگذاری بهائیان در مشروطه تنها به فعالیت در حوزۀ سیاست و روشنفکری منحصر نماند و عناصری از این فرقه با تشکیل شبکه هایی تروریستی برای پیشبرد اهداف خود دست به ترور نیز زدند. ترور نافرجام شیخ فضل الله نوری و ترور سیّدعبدالله بهبهانی از جملۀ اقدامات این گروه های تروریستی بود.
      پیروان فرقه های بابیّه و بهائیّه در تاریخ جدید و معاصر ایران نفوذ و حضور پررنگی در محافل روشنفکری و حوزه های فرهنگی کشور داشته اند. از اندکی قبل از مشروطه و حتّی مقارن مشروطه خواهی در ایران با شخصیّت های مشهوری مواجه می شویم که وابسته به فرقه های بابیّت و بهائیّت بوده اند. این نفوذ و حضور کمابیش در زمان حاکمیّت سلسلۀ پهلوی نیز ادامه پیدا می کند.
2 ـ مسئلۀ ترور ناصرالدّین شاه از سوی میرزارضا کرمانی نیز بیش از اینکه در قالب یک حرکت سیاسی، حق طلبانه و انقلابی گرانه قابل تفسیر باشد؛ حرکتی با انگیزه های شخصی و انتقام جویانه قلمداد می گردد و از قِبَل این حادثه نمی توان نتیجۀ مهمّی به نفع سهم خواهی سیاسی و مدیریّتی سیرجانی برای هم ولایتی های کرمانی او اخذ کرد.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.09.20 20:01]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۸
3 ـ مشکل دور ماندن کرمانی ها و دیگر ولایات دور از مرکز از مناصب کشوری  به تدریج در دوران پهلوی رفع شد و در دوران بعد از انقلاب با تغییرات بیشتری که در مناسبات قدرت و مدیریّت در ایران ایجاد گردید، آرام آرام دوران فعال بودن رجال آذربایجانی در مناصب کشوری ایران کم رنگ شد و رجال کرمانی مناصبی چون ریاست جمهوری، نخست وزیری، ریاست پارلمان و وزارت را احراز کردند و مرکز ثقل سیاست و مدیریّت ایران از آذربایجان و تهران به استان های میانی کشور از قبیل کرمان، یزد، اصفهان و سمنان منتقل گردید و با این تغییر هم ولایتی های آقای سیرجانی مالک بالاترین سمت های دولتی در این کشور شدند و بعد از پایان جنگ یک نفر از اهالی استان کرمان با آرزوی تکیۀ مادام العمر بر مسند ریاست جمهوری، بر این کرسی جلوس کرد.
      ظواهر امر حکایت از برآورده شدن حاجت آقای سیرجانی داشت و او قبل از شصت سالگی کنار رفتن آذربایجانیان از مناصب کشوری و جانشین گشتن کرمانیان را به چشم خود دیده و ظاهراً آرزو به دل نمانده بود، امّا سیرجانی از چرخش ایّام، بازی روزگار و گردش چرخ نیلوفری غافل بود و این برآورده شدن آرزوی دیرین برای خود او خوش یمن از آب درنیامد و در روزگار حاکمیّت همان مرد کرمانی و کرمانی های پیرامون او، مشکلات بزرگ زیر یک خم و دو خم سیرجانی را گرفتند و قضاهای آمده او را خاک کردند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.09.20 20:13]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۳۹
      سیرجانی برای اثبات بیشتر مطلب ذکر شده در فراز قبلی در باب محروم ماندن اهالی ولایت کرمان از وزارت ها و صدارت ها، نکته ای از خود در پاورقی صفحۀ 108 کتاب «ته بساط» با مضمون زیر نقل می کند:
      «این نکتۀ عجیب محلّ تأمّل و شایستۀ تحقیق است که استان پهناور کرمان با مردمی که هوش و استعدادشان مورد اتّفاق جامعه شناسان است، در کابینه های متعدّد دورۀ مشروطه رئیس الوزرا که هیچ حتّی یک وزیر هم نداشته است ... » ( تاریخ بیداری ایرانیان، مقدّمه، ص 11، چاپ 1364)
      مردم کرمان نیز به مانند دیگران بندگان خدا هستند و در بین خود هم باهوش و هم کم هوش داشته اند و نیازی به ادّعاهایی از نوع «اتّفاق جامعه شناسان در باب هوش مردم کرمان» ندارند. ایشان به عنوان بخشی از اتباع این کشور حق داشته اند سهمی از مناصب این کشور داشته باشند، لیکن در گذشته به دلیل دوری از مرکز و فعال مایشاء بودن ترکان در ایران در عصر قاجار؛ از مناسب کشوری نصیبی نبرده بودند که این اوضاع بعدها تعدیل شد و در دوران انقلاب اسلامی به دلایلی روشن کرمانیان بهره ای فراتر از سهم جمعیّتی خود از مناصب دولتی یافتند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.09.20 23:57]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۰
      متفاوت دانستن ایران با کشورهای چند زبانۀ دنیا و وجوب عدم مقایسۀ ایران با این قبیل از کشورها، از وجوه مشترک اندیشه و اعتقاد ملّی گراهای افراطی و ترکی ستیز ایرانی است. از همین روست که سیرجانی نیز به مانند دیگر ترکی ستیزان و فارسی ستایان مقایسۀ ایران با سویس از سوی دکترهیئت را برنمی تابد و افاضه می کند:
      « جناب دکتر در بیان ضرورت چند زبانه شدن ایران مسألۀ سویس را پیش کشیده اند و کانتون های ثلاثه و زبانهای سه گانه اش را با ظرافتی در به کار بستن قیاس مع الفارق و حال آنکه بهتر از من و امثال من می دانند که تقسیمات اروپا بعد از جنگ جهانی اوّل تقسیماتی سیاسی بوده است؛ نه تاریخی و فرهنگی و طبیعی. وضع سویس را نمی توان با کشوری مقایسه کرد که چند هزار سال به عنوان واقعیّت تاریخی بر بسیط کرۀ ارض وجود داشته است و اگر در مسیر تاریخ هر چندی یکبار خطوط مرزی اش اندکی پیش و پس خزیده باشد؛ هرگز کانون مرکزیش از هم نپاشیده و به هر حال کوچک یا بزرگ ایرانی وجود داشته است. ضامن استقلال این ایران فرهنگ ریشه داری بوده است که از پس هر برگریز خزان و تطاول زمستان بار دیگر جوانه زده و شکوفاتر از گذشته جلوه گری کرده است و ثمربخشی. جناب دکتر ـ اگر مقولات تجاهل العارفی اجازه دهد باز هم بهتر از من می دانند که ظرف این فرهنگ مشترک جز زبان فارسی نیست. » (ته بساط, ص 108)
      می فرمایند: وضع سویس را نمی توان با کشوری مقایسه کرد که چند هزار سال به عنوان واقعیّت تاریخی بر بسیط کرۀ ارض وجود داشته است و بر پایۀ این استدلال دیگر زبان های مردم ایران را از داشتن هر گونه حقی، حتّی تألیف یک کتاب در حوزۀ مسائل بلاغی و شعب آن زبان، بی نصیب می شمارد.
      بر این قبیل نوشته ها جز اباطیل نام دیگری نمی توان گذاشت. سیرجانی به جای واقعیّات موجود و ملموس و میدانی یک بازی پیچیده با کلمات را جایگزین می سازد تا حقی را ناحق جلوه دهد و چهره ای مغایر با واقعیّات بر تاریخ ایران بار کند.
      او باید به چند سؤال جواب روشنی بدهد. مثلاً بگوید چرا کشور به زعم وی کم سابقه و بنا شده بر اساس تقسیمات سیاسی در قبال مسائل زبانی و فرهنگی مردم خود عادلانه تر از کشور کهنسال ایران عمل کرده است؟ یا بگوید این کانون مرکزی ایران که که به ادّعای وی پیوسته در طول تاریخ وجود داشته، دقیقاً کدام نقطه یا کدام پدیده بوده است؟ حتّی باید بگوید این زبان و فرهنگ فارسی چگونه و با چه مکانیسمی ضامن استقلال ایران گشته است؟ زبانی که حیاتش را به قاعدۀ بیش از هفتاد درصد مدیون لغات عربی و ترکی و برخی دیگر از زبان ها بوده؛ می توانسته خود را سرپا نگاه دارد تا بعد ضامن حیات و استقلال ایران باشد؟!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.09.20 23:10]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۱
      نقطۀ اتّکای سیرجانی در باب تفاوت ایران با سویس ریشه دار بودن و قدمت ایران در مقایسه با آن کشور است. علی القاعده این قدمت و سابقۀ بیشتر در حکمرانی و لاجرم داشتن فلسفۀ سیاست و حکومت در این کشور باسابقه باید به نتایج معقول تری بینجامد و این حکومت و فلسفۀ پشتیبانی کنندۀ آن به واسطۀ  استمرار چند هزاره ای باید به اصول و قواعد متقن متکّی بر تعقّل، تجربه و عدالت دست یافته باشد و ملّت ایران در روزگار کنونی از عالی ترین ثمره های این سابقۀ طولانی ملک داری بهره مندی یافته باشند.  
      سیرجانی روزگارِ دو نوع حاکمیّت از سلطنتی و جمهوری را درک کرد. دو حکومتی که قاعدتاً وارث همۀ آن تجارب، اصول و قواعد حاصل شده در طی قرون و اعصار بودند. سیرجانی کمی تا حدودی در زمرۀ مردان فرهنگی حکومت پهلوی بود و در راه پیشبرد اهداف سیاسی و فرهنگی آن حکومت تلاش می کرد. با این وجود خود او در برخی نوشته هایش انتقاداتی را متوجّه حکومت پهلوی می کند. محتمل است برخی از این انتقادات در دوران انقلاب اسلامی با هدف تراشیدن وجهه و ترسیم سوابق مبارزاتی و استقلال اندیشه صورت گرفته باشد. او در کنار انتقاد از حکومت پهلوی در مخالفت با دوران جمهوری اسلامی شمشیر را از رو بسته و تندتر و آتشین تر حرکت کرد و در این راه تا آنجا پیش رفت که بنابر برخی گزاره ها جان خود را نیز در سر این مخالفت های آشتی ناپذیر گذاشت.
      سؤال مهمّی که در این مقطع می توان از سعیدی سیرجانی پرسید این است که: چرا این سابقۀ افزون تر در سیاست و فرهنگ و حکم داری به جای آنکه ما را به سیاست ها و رفتارهایی معقول، عادلانه و موافق عقل و تجربه رهنمون گردد به کویر ظلم و مقابلۀ بی-منطق با اصول و قواعد کشانده و بی هیچ مبنای عقلی، تجربی و انسانی به سمت و سوی برتری دادن یک قوم از اقوام ایرانی و یک زبان از زبان های ایرانی سوق داده و در نهایت ما را به سوی برهانی کردن ضرورت نابودی زبان و فرهنگ بخش عمده ای از ملّت ایران هدایت کرده است؟! و از این بدتر بزرگان و دانایان قوم را برای موجّه جلوه دادن و عقلانی سازی ضرورت نابودی زبان های غیرفارسی عموماً و ترکی خصوصاً به تکاپو واداشته است؟!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.09.20 22:15]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۲
      چگونه است سویس کم سابقه و لابد دارای تجربیّات نازل تر در حکمرانی و فرهنگ, به زبان همۀ مردم خود احترام می گذارد، ولی در ایران کهنسال, متفکّران و قلم زنان ما شب و روز خود را با ناسزا گفتن به قومی هم وطن که بیشترین سهم را در حراست از این کشور در دوران هایی طولانی، بخصوص عصر اسلامی بر عهده داشته؛ می گذرانند؟! و با هر استدلال و احتجاج نامعقولی در پی طبیعی جلوه دادن ضرورت نابودی زبان آن قوم بخصوص برمی آیند؟!
      سیرجانی ادّعا می کند: اگر در مسیر تاریخ هر چندی یک بار خطوط مرزی ایران اندکی پیش و پس خزیده باشد؛ هرگز کانون مرکزی آن از هم نپاشیده و به هر حال کوچک یا بزرگ ایرانی وجود داشته است.
      سیرجانی معتقد به حدّ و نهایتی برای دروغ بافی و تلاش برای وارونه نشان دادن وقایع نبوده است. آیا مرزهای ایران در طی تاریخ تنها «اندکی» پیش و پس خزیده است؟! این کانون مرکزی چه بوده و کجا بوده? آیا ایران از فردای فتح شدن به وسیلۀ اعراب تا نُه قرن نام ایران بر خود داشته است، که او ادّعا می کند «به هر حال کوچک یا بزرگ ایرانی وجود داشته است»؟! این ایرانِ وجود داشته کدام ایران بوده است؟ در شرایطی که در هر گوشه ای هر سرداری یا جاه طلبی در گوشه ای برای خود حکومتی تشکیل می داده و بی آنکه نام ایران را بداند؛ سرزمین های تحت تصرّف خود را به نام خود یا آن نام منطقه ای اداره می کرده، این ایران چگونه وجود خارجی داشته است؟
      سرزمین های ایران تاریخی در دوره های متعدّد به صورت تکّه های مجزّا از هم و بدون داشتن نام ایران اداره می شدند. با این اوضاع اکنون آقای سیرجانی و شرکا چگونه بر این تکّه های مجزّا و منازع نام ایران مستقل می دهند؟ سیرجانی برای این استقلال نداشته حتّی عامل و علّت هم می تراشد و مدّعی می شود: «ضامن استقلال این ایران فرهنگ ریشه داری بوده است که از پس هر برگ ریز خزان و تطاول زمستان بار دیگر جوانه زده و شکوفاتر از گذشته جلوه گری کرده است و ثمربخشی»!! شش قرن زیر نفوذ حکم و لوای خلیفۀ عرب بودن استقلال نام داشته؛ یا به حاکمیّت مغولان مهاجم و سپس بازماندگان ایشان تن دادن، استقلال نامیده می شده است؟ آیا دوران ملوک الطّوایفی و حکومت ها آل ها و ایل ها و اتابک های پرشمار در این فلات نام استقلال و ایران داشته که ما نمی دانسته ایم؟
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.09.20 19:23]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۳
      برای نشان دادن میزان پس و پیش خزیدن های اندک ایران ذهنی آقای سیرجانی هم می توان نزدیک ترین و غیرقابل انکارترین مثال را مطرح کرد. وقتی آقامحمّدخان قاجار به نیروی اراده و تدبیر خود و با جانفشانی ترکان دلاورش، ایران را بعد از دوران طولانی از اضمحلال و خان خانی احیا کرد و کشوری مشتمل بر متصرّفات عهد صفوی به وجود آورد و پیش از قوام دادن به این کشور و حکومت تازه، از دنیا رفت, جانشینان او به فاصلۀ اندکی به یکباره با مداخلات و رقابت های سه ابرقدرت آن روز در امور ایران مواجه شدند و تحت تأثیرات منفی یک عقب افتادگی چشمگیر ناشی ار رکود و رخوتی که بعد از سقوط صفویّه حاصل گشته بود، از پس مقابله با مداخلات سیاسی و نظامی روسیّه، انگلیس و فرانسه برنیامدند.
      نتیجۀ این برنیامدن از دست رفتن سرزمین های به وسعت تقریبی یک میلیون کیلومترمربّع از کشوری بود که آقامحمّدخان آن را بنیاد گذاشته بود. آیا از نظر سعیدی سیرجانی یک میلیون کیلومترمربّع واپس خزیدن تنها اندکی «پس و پیش خزیدن» بوده است؟!
      تحفه تر از همۀ اینها زمانی است که آقای سیرجانی برای استمرار آن ایران ذهنی خود، علّت هم معیّن می کند و یک فرهنگ ریشه دار و مشترک را عامل بقا و استمرار ایران معرّفی می کند. فرهنگی که از نظر او ضامن حفظ ایران بوده است. او برای این فرهنگ ایران ظرفی هم معیّن می کند و می فرماید: «ظرف این فرهنگ مشترک جز زبان فارسی نیست.» بله ظرف این فرهنگ مشترک فارسی است؛ چون من می گویم! ایران را فارسی حفظ کرده است؛ چون من می گویم! ایرانی ها باید به فارسی تفاخر کنند؛ چون من می گویم!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.09.20 22:42]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۴
      سعیدی سیرجانی و حضرات هم فکر او نتوانسته اند مکانیسم و نحوۀ عمل این زبان در حفظ استقلال و حیات ایران را توضیح دهند. حق هم داشته اند آنچه را که حکم عدم دارد؛ نمی توان توضیح داد. این گروه در سایۀ بی مبالاتی گروه های زبانی غیرفارس با برجسته کردن آثار نگارش یافته به فارسی؛ این زبان را عامل اتّحاد، هویّت و استقلال ایران معرّفی کرده و به مدد تمرین و تکرار؛ بر قامت این حرف پوچ و بی منطق ردای علم و حقیقت پوشانده اند و اکنون در برابر هر حق خواهی زبانی و فرهنگی اقوام غیرفارس ایرانی، فارسی و حق عظیم آن بر گردن ایران و ایرانی را به عنوان مانع و رادعی در برابر حق خواهان علم می کنند.
      نکتۀ جالب ماجرا در این است که در نفی حقوق زبان ترکی، کوبیدن ترک و زبان ترکی و تأکید بر محق بودن فارسی بین همۀ نویسندگان ایرانی با هر مشرب فکری و سیاسی تفاهم و وفاق ملّی بی نظیری وجود دارد. در این باره هر نوع شخصیّتی با هر شاکلۀ فکری یافت می شود. از لیبرال و فرنگی مآب و کمونیست و دیندار و انقلابی و اصول گرا و اصلاح طلب و یاستان گرا و معمّم و مکلا همگی در این جمع شرف حضور داشته و در بارۀ ناحق بودن علی الاطلاق ترکی و حق بودن علی الاطلاق فارسی در ایران، یک دل و یک زبان هستند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.09.20 19:59]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۵
      سیرجانی بعد از تعیین زبان فارسی به عنوان نرخ استقلال ایران، لازم می بیند در این باره بیشتر توضیح دهد, از این رو می نویسد:
      « زبان فارسی رکن اساسی این خیمۀ عظیمی است که آذربایجانی و کرمانی و خراسانی و اهوازی را در سایۀ مبارک خود گرفته است و اگر خدای ناخواسته روزی لرزشی در این رکن اصلی رخ دهد؛ خیمه فرو می ریزد و عالیها سافلها می شود. ایشان [دکترهیئت] بخوبی می دانند چه فرق فاحشی است میان چند ایالتی که بحکم مصلحتهای سیاسی چند صباحی بهم پیوسته اند؛ با کشور کهن سالی که شیرازۀ استقلالش از پود و تار فرهنگی مشترک است. » (ته بساط, صص 109 ـ 108  )
      عجالتاً با چهره ای که جناب سیرجانی و گروه شرکای فکری او از این خیمه ترسیم می کنند، نتایج ناامید کننده ای حاصل می گردد. بر اساس این تصویر عمود خیمۀ ما به قدری سست و متزلزل است که با کوچکترین تظلّم و حق خواهی مردم غیرفارس ایران و با کمترین اقدام به نفع حقوق طبیعی و بلافصل اقوام غیرفارس, خیمه ایران در آستانۀ فروریختن قرار می گیرد!!
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.09.20 20:55]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۶
      بر خلاف نظر سیرجانی و امثال او رکن اساسی این خیمۀ عظیم اسقلال و حیات ایران, شمشیر و شجاعت و تدبیر و ارادۀ مردان مردی بوده که بیشترینشان نه فارسی را میشناختند و نه به آن اهمیّتی می دادند. مردانی که حماسۀ چالدران را خلق کردند نه فارسی می دانستند و نه برای فارسی می جنگیدند. حتّی مردانی که دست تنها و غریبانه با غول امپراتوری روس درآویختند؛ نه فارسی می دانستند و نه فارسی برایشان مهم بود؛ ایضاً بیشترین مردانی که با صدّام جنگیدند زبان مادری شان فارسی نبود؛ آنها هم به ترغیب فارسی و برای فارسی نجنگیدند؛ برای وطن یا شاید برای برخی اعتقادات جنگیدند. فارسی در این معرکه ها کاره ای نبود.
      اگر قرار باشد روزی در ارکان این کشور لرزشی روی دهد؛ این لرزش از ظلم و نژادپرستی و فارسی پرستی عارض خواهدشد؛ نه چیز دیگر. آری فرق فاحشی است میان چند ایالتی که به حکم مصلحت های سیاسی به هم پیوسته اند؛ با کشور کهن سالی که شیرازۀ استقلالش ظاهراً از پود و تار فرهنگی مشترک و زبانی ظاهراً آسمانی است!
      مردم آن چند ایالت به هم پیوسته سویس اکنون با خوشی و خوشبختی در کنار هم زندگی می کنند؛ بی هیچ تفاوت و تبعیضی. حق همه محفوظ و محترم است و متفکّران و قلم زنانش به روز هستند و در گذشته جا نمانده اند. کهن سال بودن فی نفسه موجب فضل نیست؛ فضل در درست و عادلانه عمل کردن است. نه فقط آن چند ایالت به هم پیوسته که حتّی عراق و افغانستان هم درست تر از مدّعیان فرهنگ و تمدّن و کهن سالی ما عمل کرده اند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.09.20 19:50]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۷
      سعیدی سیرجانی به پیروی از عادت معهود همۀ ملّی گرایان، باستان گرایان و فارسی گرایان ایرانی همۀ فعالیت های فرهنگی، حتّی تألیف کتاب در حوزۀ تاریخ زبان مادری ترکان ایرانی را نه بر پایۀ علم و تحقیق و نیاز به شناخت زبان مادری؛ بل در نتیجۀ سیاست ورزی و به حرکت درآمدن در اثر انگیزه های سیاسی می داند و می نویسد:
      « جناب دکتر که البتّه هم محقّق اند و هم دانشمند، گاهی به حکم عواطف با حربه ای به میدان می آیند که آدم را به یاد بعضی دارو دسته های سیاسی می اندازد که می گفتند برای رسیدن به هدف مطلوب استفاده از هر وسیلۀ نامشروع و غیراخلاقی جایز است. ایشان نه یک بار که چند بار سرنوشت زبان فارسی را با چنان سریشمی به حکومت سابق چسبانده اند که جدا کردنش در ذهن ساده لوحان امکان پذیر نمی نماید. رژیم سابق و بعضی سرانش به زیارت حرم مطهّر رضوی هم می رفتند و چاپلوسان لقب اسلام پناهی هم به القاب ملوکانه افزوده بودند؛ پس تشرّف به مشهد را هم ممنوع فرمایید و جواز تغییر دین را نیز صادر! اگر این شیوۀ استدلال را شایع کنیم؛ می ترسم فردا فلان فضولباشی البتّه مغرض مدّعی شود که کتاب جناب دکتر را در استانبول چاپ کرده اند؛ پس خدای ناخواسته زبانم لال ایشان ... »  (ته بساط, ص 109)
      بنیانگذار سیاست ترکی ستیزی و فارسی پرستی در ایران سلسلۀ پهلوی بود و در پیشبرد این رویکرد پشت دیوار هیچ محظور سیاسی و اخلاقی یا الزامات هم وطنی نمی ماند. مردان فرهنگی حکومت پهلوی با آشکاری تمام از بیگانه بودن زبان ترکی در ایران دم زده و از ضرورت نابودی آن سخن گفته بودند. آنها در این راه یک زبان موهوم به نام آذری را هم جعل کردند تا به مدد آن ترکی را در آذربایجان فاقد ریشه و سابقه معرّفی کنند و با این اوصاف بستن سرنوشت زبان فارسی, رواج فارسی و تئوریزه کردن ترکی ستیزی به ریش حکومت پهلوی و باقی ماندن این رفتارها و سیاست ها به عنوان یک میراث فرهنگی و اداری در دوران بعد از انقلاب نتیجه ای صحیح, مبتنی بر مقدماتی صحیح است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.09.20 18:40]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۸
      منویّات باستانگرایان و ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی در دوران پهلوی در عصر دولت سازی و ملّت سازی عصر پهلوی با سرعت بسیاری تدوین گشته و به مرور ایّام به کتب مرجع بدل گشتند و ذهن و ضمیر همۀ مردم و تحصیل کردگان ایرانی؛ من جمله انقلابیّونی که در مدرسه و دانشگاه پهلوی درس خوانده بودند؛ با این قبیل کتب و نوشته ها انباشته شد و شاکلۀ فکری، زبانی و تاریخی ایشان بر پایۀ بیگانه انگاری ترک سامان یافت.
      این اندیشه و این شاکلۀ فکری به قدری در اذهان تحصیل کردۀ ایرانی راسخ گشته بود که بروز پدیده ای به بزرگی انقلاب اسلامی هم در ارکان آن رخنه ای ایجاد نکرد و دوران انقلاب اسلامی هم با وجود فراهم آوردن امکان های محدودی برای تنفّس زبان ترکی و دوستداران آن؛ همان راه ترکی ستیزی و فارسی ستایی را استمرار بخشید.
      تأکید دکترجواد هیئت بر فارسی گرایی، فارسی ستایی و از رهگذر آن بر ترکی ستیزی حکومت پهلوی از منظر تأثیرات عمیق، گسترده و غیرقابل انکار آن سلسله در تدوین و عملیّاتی کردن سیاست زبانی ـ فرهنگی و نیز قرائت تاریخی خاصّی قابل ارزیابی است.
      از رهگذر این نگاه ها و سیاست ها و عملیّاتی گشتن آنها بود که اذهان تحصیل کردگان و روشنفکران ایرانی شکل گرفت و حتّی دوران انقلاب اسلامی را هم تحت تأثیر ارکان اندیشه و نگاه خود قرار داد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.09.20 23:10]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدیسیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۴۹
      در بخش قبلی نکتۀ دیگری هم وجود دارد که نیازمند تأمّل می باشد. آقای سیرجانی روش دکترهیئت در انتساب فارسی ستایی و ترکی ستیزی به حکومت پهلوی را نمی پسندد. شاید قصد دارد بگوید این سیاست در دوران بعد از انقلاب هم ادامه داشته و از آنجا که خودش با جمهوری اسلامی سر سازگاری ندارد؛ خجالت می کشد که با ستایش از نوع رفتار زبانی در دوران بعد از انقلاب، بر خلاف تمایلات سیاسی خود رفتار کند. از همین رو یک جهت مطلب را بیان می کند و تشخیص جهت دوم را به تشخیص خواننده وامی گذارد.
      او از همین بخش نتیجۀ دیگری عاید خود می سازد و با ذکر استدلالی عوامانه، نتیجه می گیرد که: «می ترسم فردا فلان فضولباشی مدّعی شود که کتاب جناب دکتر را در استانبول چاپ کرده اند.» بهتر این است که آقای سیرجانی نگران فضول باشی ها نباشد. فضول باشی ها ادّعاهای خود را بی آنکه به درستی یا نادرستی آن واقف باشند بر زبان خواهندآورد. آنها حکم قطعی و غیر قابل اعتراض و استیناف خود را صادر کرده اند. از نظر این گروه هر کتابی که در دفاع از زبان ترکی یا هرکتابی در معرّفی تاریخ، گرامر، املا، سبک شناسی، متون نظم و نثر و ... در ایران رؤیت شود؛ چاپ استانبول یا باکو است!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.09.20 22:00]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۰
      سیرجانی در نوشتۀ خود به امتیازات فراوانی [!] که در دوران جمهوری اسلامی به زبان ترکی داده شده؛ پرده برمی دارد و می گوید:
      « و امّا سخن آخر من با جناب دکتر این که در حکومت جمهوری اسلامی امتیازات بسیاری به لهجه ها و به قول جنابعالی زبانهای محلّی داده شده است. نه تنها هیچ مانع و رادعی برای طرز سخن گفتن و زبان محاورۀ مردم آذربایجان با یکدیگر نیست که مردم عموماً می توانند در مراجعات اداری و دولتی هم براحتی از لهجۀ متداول محلّشان استفاده کنند ـ و این از کارهای بسیار خوب زمان حاضر است که حتی المقدور مسئولان هر ولایت را از میان مردم همان دیار انتخاب می کنند و دیگر فلان جناب اردبیلی را به ریاست فرهنگ سیرجان و فلام مرد اهوازی را به فرمانداری ترکمن صحرا نمی فرستند. بنابراین مردم آذربایجان در استفاده از لهجۀ بومی آزادی عملی دارند. مسئلۀ استفاده از برنامۀ ترکی رادیو و تلویزیون هم از برکت فرستنده های قوی باکو و شهرهای شرقی ترکیّه و علاوه بر اینها فرستنده های محلّی حل شده است. » (ته بساط, ص 109)
      سیرجانی به مانند اسلاف خود هنوز بین زبان و لهجه تفاوتی قائل نیست و با این سطح از سواد و تشخیص در پی صدور اوامر و نواهی به دیگران هم برآمده! او با بیانی سرشار از بلاهت و حماقت مکالمۀ مردم ترک زبان ایران به ترکی را ـ که البتّه دولت هیچ راهی برای ممانعت از آن مکالمه ندارد. ـ یک امتیاز بزرگ اعطایی دولت به زبان ترکی و ترک زبانان معرّفی می کند!
      وی در این مرحله هم متوقّف نمی ماند و انتخاب مسئولان محلّی و از رهگذر آن مکالمه به ترکی در ادارات دولتی را امتیاز بزرگ دیگری قلمداد می کند تا بیشتر از قبل نشان دهد که ذهنی مشابه ذهن عقبه های فکری و فرهنگی کشورهای استعمارگر دارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.09.20 19:21]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۱
      علی اکبر سعیدی سیرجانی با ترسیم فضایی تنگ و محدود برای زبان ترکی که تنها مشتمل بر تکلّم و استفاده از رادیو و تلویزیون های خارجی به جای شبکه های ملّی و داخلی است؛ هیچ گاه از خود نمی پرسد زبانی که تنها بر مکالمه بین مردم متّکی بوده و فاقد نهادهایی برای به روز کردن آن باشد؛ چگونه می خواهد در این روزگار انفجار اطّلاعات در برابر تأثیرات منفی زبان رسمی (فارسی)، زبان دینی (عربی)، زبان کمابیش بین المللی (انگلیسی) و حتّی زبان های قوم و خویش (ترکی استانبولی) در حوزه های لغت، گرامر و املا مقاومت کند؟
      از سوی دیگر با عدم تدریس ترکی، تکلیف تاریخ ادبیّات و متون ادبی آن در گذشته و حال چه می شود؟ تکلیف آفرینش ادبی و ایجاد تازه های ادبی در این زبان به کجا می رود؟ تکلیف قواعد دستوری آن در برابر گرته برداری از زبان رسمی به کجا می انجامد؟ همین طور اهالی زبان اگر خواستند به زبان مادری خود چیزی بنویسند این را با کدام خط و کدام قواعد و کدام املای استاندارد شده خواهندنوشت؟
      سیرجانی بر این اشکالات واقف بوده و عامدانه بر طبل کافی بودن بودن مکالمه به ترکی می کوبد. هدف او و هم فکرانش این است که زبان ترکی به همان مکالمه اکتفا کند و در سایۀ نداشتن تدریس و فقدان نهادهای حمایت کننده به تدریج ضعیف گشته و سرانجام نابود گردد, یعنی همان اتفاقی که کمابیش در حال رخ دادن است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.09.20 19:19]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۲
      توجّه سعیدی سیرجانی به انتشار نشریّات آذربایجانی و تأکید بر آن به عنوان یک امتیاز مهم دیگر برای زبان ترکی در ایران هم خالی از لطف نیست:
      « در مقولۀ روزنامه و مجلّه و کتاب هم که در عهد رژیم گذشته محدودیّتهائی بود؛ به برکت اصل 15 قانون اساسی اکنون مضیقه ای نیست. شاهدش مجلّه ای که خودتان منتشر می کنید و هفت صفحه فهرست نام کتابهایی است که به زبان ترکی در این هفت سال منتشر شده است و در آخر کتاب خودتان آورده اید. در مقابل اینهمه امتیازات و آزادی عملها آنچه قانون اساسی و دولت ایران از هموطنان آذربایجانی خواسته است روزی 4 ساعت فارسی خواندن بچه ها است در مدرسه تا به فیض آن فردا بتوانند به عنوان وکیل و وزیر یا حکومت بر سرتاسر ایران هنرنمائی کنند و تصدیق بفرمایید که این «هنر» را آن «مشقّت» همچنان دشوار نیست. » (ته بساط, صص 110 ـ 109)
      آنچه سیرجانی و امثال او دنبال می کنند منت گذاری بر سر انتشار چند نشریه و چند صد عنوان کتاب در حوزه زبان و تاریخ آذربایجان است که البته انتشار آنها تاثیر قابل توجه و معناداری در حفظ ترکی آذربایجانی در برابر خطر ضعف و استحاله آن ایفا نمی کنند.
      در دوران بعد از انقلاب نشریّاتی چند در حوزۀ زبان ترکی به چاپ رسیده و این کار با وجود مشکلات بسیاری که در سر راه استمرار چاپ این نشریّات وجود دارد، ادامه پیدا کرده است. با این وجود لازم بود آقای سیرجانی در این موضوع به چند سؤال پاسخ دهد ...
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.09.20 19:30]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۳
      اوّلین و مهم ترین سؤال این است که آقای سیرجانی بفرمایند این نشریّات با چه تیراژهایی منتشر می شدند. نشریّات مورد اشاره با تیراژهایی محدود چاپ می شدند و گروه کم شماری از هویّت گرایان آذربایجانی یا ترک ساکن در برخی شهرها خوانندۀ آنها بودند و به مدد بی توجّهی سرسام آور ترک ایرانی به زبان مادری خود؛ این نشریّات برد گسترده ای نداشته اند.
      دومین سؤال در بارۀ تعداد و تنوّع این نشریّات است. تعداد عناوین نشریّات رقم قابل قبولی در اختیار ما نمی گذارد؛ بخصوص که تعدادی از آنها هم به مرور ایّام گرفتار توقیف یا مشکلات مالی گشتند و از ادامۀ انتشار بازماندند.
      سومین نکته هم این است که چاپ نشریّه نقش مهمّی در استمرار حیات یک زبان و به روز رسانی آن ایفا نمی کند. ادامۀ حیات یک زبان محتاج آموزش عمومی و اجباری آن، داشتن فرهنگستان، بخصوص داشتن رادیو و تلویزیون ـ دارای ترکی صحیح و همین طور استفاده از آن در ارتباطات نوشتاری می باشد که ترکی تقریباً از همۀ اینها محروم است. شبکه های استانی رادیویی و تلویزیونی فعلی هم متأسّفانه نقش مخرّبی علیه زبان ترکی دارند و به ضدّ خود بدل گشته اند.
      سیرجانی تدریس انحصاری به فارسی در مدارس و دانشگاه ها و حوزه ها و فارسی بودن زبان رادیو، تلویزیون، نشریّات، کتاب ها و دیگر مقولات فرهنگی و اجتماعی را در قبال این امتیازات به زعم خود کلان به زبان ترکی؛ ناچیز می شمارد و در پی آن آموختن فارسی را پیش شرط گرفتن مناصب و مسندهای دولتی معرّفی می کند و هیچ از خود نمی پرسد از آن همه ترکی که عهده دار مناصب بالای حکومتی در این کشور شدند؛ چه آبی برای زبان و فرهنگ و اقتصاد آذربایجان گرم شد؟
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.09.20 19:50]
✳️ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۴
      سیرجانی در اواخر نوشته، می کوشد در هیئت یک ناصح ظاهر شود و با مستمسک قرار دادن زمین و زمان؛ دکترهیئت و در واقع همۀ ترکان ایرانی را از توجّه به زبان مادری خود و پژوهش در باب آن برحذر دارد:
      « شما که حتماً به ملیّت ایرانی و حفظ تمامیّت ارضی ایران دلبسته اید، بیایید و در شرایط حاضر که ابر و باد ومه و خورشید و فلک به کار افتاده اند و کمر به کین این کشور و این ملّت بسته اند، در شرایط حاضر که ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد و رجزخوانان چکمه پوش بغدادی ما شیعیان مرتضی علی را ابنای مجوس می نامد و آبادان و خرمشهرمان را در هم می کوبد و در این برهوت وحشت خیز نامردمی ها فریادرسی نداریم، آری در زمانی بدین حسّاسیّت به آتشی اینسان مملکت سوز دامن مزنید. » ( ته بساط 110 )
      در فرهنگ سیاسی کشور ما همیشه تعابیری با مضامین «در شرایط حاضر» و «در مقطع حسّاس کنونی» و «در شرایط فعلی کشور» یا «باریدن سنگ فتنه از منجنیق فلک» و نظایر آن مستمسکی برای به سکوت واداشتن همگان بوده است و از آنجا که همگی در همین فضا زیسته ایم، لازم دانسته ایم این دستاویزهای میدان سیاست را به عالم فرهنگ و زبان هم تعمیم دهیم و فعالان فرهنگی و زبانی آذربایجان را به خویشتنداری که چه عرض کنم؛ به «خفه گشتن» واداریم.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.09.20 18:40]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۵
      زمانی که دکترهیئت کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» را نوشت ایران درگیر جنگ با عراق و جنگ با یک گروه از هم وطنان مشتری روزهای بحران در غرب و شمال غرب کشور بود و لابد کشور با حال و روز «در شرایط حاضر» و «در مقطع حسّاس کنونی» و «در شرایط فعلی کشور» دست به گریبان بود.
      باید پرسید بعد از پایان جنگ داخلی و خارجی و ثبات یافتن اوضاع امنیّتی و اقتصادی کشور آقایان سیاستمداران، روشنفکران و نویسندگان ناسیونالیست فارسی گرای وطنی این بار با چه دستاویزهایی می خواهند فعالان زبانی و فرهنگی ترک را به سکوت فرا بخوانند؟ آیا ایشان از تکرار حرف های بی منطق و زیاده خواهانه خود خسته نشده اند؟
      آقای سعیدی که در هم کوبیده شدن آبادان و خرمشهر یا بی فریادرس ماندن کشور در آن روزهای دشوار را موجبی برای ضروری دانستن شکستن قلم ترک ایرانی، حتّی برای تألیف در حوزۀ تاریخ زبان و لهجه های ترکی می داند، می تواند بفرماید ترک ایرانی که دوش به دوش دیگر هم وطنان خود آبادان را از محاصره رهاند و خرمشهر را به همراه دیگر مناطق اشغالی از عراق پس گرفت؛ چه حق و حقوقی از این کشور دارد? آیا زبان و فرهنگ و ضرورت حفظ آنها نمی تواند جزئی از حقوق ترک ایرانی از این کشور باشد؟
      چگونه است نوشتن کتابی در موضوع تاریخ و گویش های مختلف زبان ترکی؛ یعنی، زبان گروه کثیری از مردم این کشور که با مجوّز مراجع صلاحیت دار کشور آن هم در شرایطی که تنگ نظری و سخت گیری نسبت به زبان ترکی و مؤلّفان این حوزه بر اندیشه و رفتار مسئولان فرهنگی کشور حکمفرماست چاپ گردیده؛ دامن زدن به یک آتش و عملی بر خلاف مصالح ملی تلقّی می گردد؟ اصولا در این کشور روزی خواهد آمد که حرف زدن از حقوق آذربایجان و زبان ترکی چهار ستون ایران را نلرزاند و احساسات شووینیست های وطنی را جریحه دار نکند.?!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.09.20 19:31]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۶
      سعیدی سیرجانی زمان چاپ و انتشار کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» را برای ایران نامناسب ترین لحظۀ تاریخ می داند و سخن خود در این مقاله را بدین صورت خاتمه می بخشد:
      « جنابعالی که به شهادت مقدّمه چینیها و طرز نویسندگیتان مردی سیاسی هستید و از اوضاع جهان باخبر، بهتر از من می دانید که زمان حاضر در نظر هواداران استقلال و تمامیّت ایران نامناسب ترین لحظۀ تاریخ است. برای طرح چنین مسائل نفاق انگیز تفرقه افکنی. برای شما و هم سلیقگان شما که در نظر من مردی خیرخواهید و ایران دوست اگر در نوشتهام تأملّی فرمایید یک حرف بس است. » ( ته بساط ص 110 )
      آقای سیرجانی در بارۀ تشخیص مرد سیاسی بودن دکترهیئت از روی نوشته های او توضیح زیادی نمی دهد، لیکن می توان بر درستی آن ادّعا صحّه گذاشت. در روزگار معاصر نویسندگان، روشنفکران و عقبه های فکری و سیاسی این جامعه، خودخواهی و نژادگرایی و فارسی پرستی را پیشۀ خود ساخته و ترکی را دشمن فرضی که نه دشمن حقیقی فارسی و ایران قلمداد کردند و سیاستمداران و صاحب منصبان تربیت یافته در این جامعه و در این فضای فکری و فرهنگی را مرید افکار و اندیشه های خود قرار دادند و به دنبال آن محقّقان زبان ترکی نه به عنوان شخصیّت هایی فرهنگی بلکه افرادی مغرض، سیاسی کار و کارگزار خارجی معرّفی کردند و موضوعی را که صدی صد یک امر فرهنگی بود به سمت سیاست و امنیّت هل دادند.
      از قِبَل همین اندیشه هر پژوهشگری که به عرصۀ تحقیق در حوزۀ زبان ترکی پا گذاشت؛ ناخواسته یک مرد یا زن سیاسی هم معرّفی شد و این از کرامات مردان سیاست و فرهنگ ما بود که کوشیدند از شخصیّت های فرهنگی و اهل زبان، تصویر مردان یا زنان سیاسی مخوف و دشمن شادکن بتراشند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.10.20 23:43]
✳️ ترکی ستیزی در آثار علی اکبر سعیدی سیرجانی (سعیدی سیرجانی و دکترهیئت) ۵۷ (بخش پایانی)
      در نوشته های سیرجانی و همانندان او یک سؤال بزرگ و همیشه بی جواب وجود دارد. این گروه پیوسته خود را جمعی وطن دوست، خیرخواه کشور و مردم، آگاه به امور، محیط به راز و رمز سیاست و دانا به توطئه های دشمنان ایران می شناسانند و در نقطۀ مقابل نویسندگان و محقّقان حوزۀ زبان ترکی را گروهی مغرض، ناآگاه، ساده لوح، اشتباه کار، سیاسی کار، عامل بیگانه، بی خبر از نقشه های دشمنان ایران و نظایر آن معرّفی می کنند.
      باید پرسید حضرات دستۀ اوّل در کجا این مناقب و سجایا را حاصل کرده اند که ترکی پژوهان و هویّت خواهان ایران از آن محروم مانده اند؟ مگر همگی در این کشور زندگی نکرده و در مدارس و دانشگاه های این کشور درس نخوانده ایم؟ چگونه است که آنها آن گونه بهشتی و حوری وش بارآمده اند و ما آذربایجانی ها اینگونه خازن جهنّم گشته ایم؟
      این قبالۀ خیرخواهی آنها برای این کشور کی و کجا به نامشان ثبت شده که ما به عنوان یک هم وطن از آن بی خبر مانده ایم؟ همین طور دشمن کی و چگونه ما اهالی قلم آذربایجان و زبان ترکی را تعلیم داده و به عامل بی جیره و مواجب یا باجیره و مواجب خود برای پیشبرد سیاست های ایران ستیزانه یا فارسی ستیزانه بدل کرده، که خودمان خبردار نشده ایم؟
      آنچه ما از آن سخن می گوییم تأمین یک حق کاملاً طبیعی، معقول، قانونی و خدادادی است. ربطی به سیاست و عامل خارجی بودن هم ندارد. ما در این کشور وظایف و حقوقی داریم. به وظایف خود عمل کرده ایم و اینک حقوق طبیعی خود را که در قوانین موضوعۀ همین کشور هم مورد تأیید قرار گرفته؛ مطالبه می کنیم و شانه خالی کردن از تأمین این حقوق از طرف حکومت و ملزم کردن منصب داران به استمرار محروم گذاردن ترک ایرانی از حقوق زبانی و فرهنگی خود از طرف اهالی قلم و عقبه های فکری و فرهنگی این سیاست را برنمی تابیم و به رضایت یا عدم رضایت سعیدی سیرجانی و امثال او در این راه وقعی نمی گذاریم.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران

بیلدیریش, [01.07.20 23:57]
✳️ سلام
      اعضای محترم کانال بیلدیریش
مطالب مربوط به مواضع ترکی ستیزانه دکترمحمود افشار به پایان رسیده است. آنچه آمد تنها بخشی از فتنه انگیزی این عنصر منفور علیه آذربایجان و زبان ترکی بود و ارزیابی کامل مواضع و آرای او نیازمند تعمق در دیگر آثار و نوشته های او می باشد.
      به یاری خدا از فردا مطالبی در باره مواضع یکی دیگر از چهره های ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی عرضه خواهدشد.
      چهره جدید میراحمد طباطبائی است که البته در میان ناسیونالیست های افراطی و آنتی ترک ایران شخصیت سرشناس و مهمی محسوب نمی گردد, لیکن در لا به لای نوشته های افرادی از این نوع نیز گاهی مطالب خاصی علیه ترک و زبان ترکی و له ناسیونالیسم افراطی حاکم بر افکار و آرا و نوشته های برخی نویسندگان و روشنفکران ایرانی یافت می شود.

✳️ آرزومند سلامت و توفیق همراهان ارجمند هستم.
شب به خیر.

بیلدیریش, [02.07.20 22:24]
✳️ مير احمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران 1
        ميراحمد طباطبايي از جملة نویسندگان و شخصيّت‌هاي درجة سوم نزديك به زمان حال است كه در باب مسائل زبان فارسی بخت آزمایی کرده و برخی نوشته های او در مجلّة آينده به طبع رسیده است. وی علی الظاهر اصلیّتی گیلانی دارد و علاوه بر گفتارهایی در بارۀ زبان فارسی، نوشته هایی در باب زبان و فرهنگ گیلکی از او به یادگار مانده است. میراحمد طباطبائی نویسندۀ کتب و مقالاتی چون: بحث و تبادل نظر پیرامون متون خطّی زبان و ادبیّات فارسی، نکاتی پیرامون پیوند فرهنگی ایران و تاجیکستان، چند نقد و نظر در بارۀ کتاب غلط ننویسیم، فضیلت علوم علوی، سخن گیله مرد، بحثی در بارۀ فرهنگ های گیلکی، ضرورت تدوین یک لغت نامه، مثنوی پیر و جوان از میرزانصیر اصفهانی، گیلان در قلمرو شعر و ادب، چند نکته در بارۀ ادب و ادیب، تات و تاجیک و ... می باشد.
      میراحمد طباطبائی در سال 1362 مقاله‌اي در مجلّة آينده با عنوان «يادي ديگر از مسائل زبان فارسي» منتشر مي‌كند. تقريرات وي در اين مقاله در ادامه و استمرار نوشته هاي ملّي‌گراهاي افراطي پیشین است كه علي‌رغم حدوث پديدة مهمّي چون انقلاب اسلامي در روش و منش و اعتقادات ایشان تغییری حاصل نشده و کماکان در باب سیاست زبانی در ایران بر همان مواضع نادرست گذشته پای می فشارند. اين نويسندگان به خاطر پيروي از يك ملّي‌گرايي مفرط و منحط كه جز نفسانيّات و خيال‌بافي‌ها تكيه‌گاه ديگري ندارد؛ از داشتن نگاهي عادله نسبت به مسائل زباني ايران به كلّي محروم هستند. براي اين گروه ضرورت توجّه به همة زبان‌ها و يا تلاش براي حفظ زبان‌هاي غيرفارسي، حتّی زبان های مادری خود ایشان موضوعيّتي ندارد. بر اين اساس چه بسا مباحثه و احتجاج با اين قبيل نويسندگان هم هيچ‌حاصلي در پي نداشته باشد، چرا كه مشكل ايشان تنها ندانستن نيست، بلكه خود را به ناداني زدن هم هست و بر پایۀ همین امر پیروان این مکتب فکری و سیاسی از هر گونه تغییر نگرش و بازبینی افکار و اندیشه های خود ناتوان هستند.
      میراحمد طباطبائی به مانند دیگر ناسیونالیست های ایرانی هوادار فارسی ستایی افراطی است، در بارۀ این زبان با افکار دایی جان ناپلئونی دنبال دشمنان فرضی یا عینی می گردد؛ منکر تحمیل این زبان بر اقوام غیرفارس ایرانی است؛ وقایع تاریخی ایران را با نگاهی نژادگرایانه و آریایی بازانه تحلیل می کند؛ با مطرح شدن زبان ترکی در ایران مخالفت دارد و از عدم اقبال متکلّمین زبان ترکی به آن ابراز مسرّت می کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.07.20 22:00]
✳️ مير احمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران 2
         ميراحمد طباطبايي مقالۀ «یادی دیگر از مسائل زبان فارسی» را با گفتگو در بارة دشمنان فرضي زبان فارسي در خارج از ايران و تلاش آنها براي به مخاطره افكندن زبان فارسي به عنوان يك زبان مشترك و عمومي و رسمي آغاز مي‌کند:
      « زبان فارسی در خارج از کشور در قبال دوستداران، بدخواهانی نیز دارد که نیّات آنها متوجّه موجودیّت زبان فارسی بعنوان یک زبان مشترک و عمومی و رسمی است. » (زبان فارسی در آذربایجان ج 2 ص 422)
      آیا ما ایرانی ها دشمن و بدخواه زبان و فرهنگ ملل دیگر هستیم، که گمان بریم دیگر ملل، یا نخبگان آنها یا حتّی سیاستمداران آنها شب و روزشان را با فکر دشمنی با زبان فارسی سپری می کنند؟! مگر فارسی چه توفیری با زبان های دیگر دارد که این همه علیه آن ابراز محبّت یا دشمنی شود؟ آنچه نویسندگان ما را به تکرار این قبیل لاطائلات سوق می دهد؛ در درجۀ اوّل بنیانی است که شووینیست های نسل اوّل و دوم ایران در دوران معاصر گذارده و با طرح مقولۀ حبّ و بخصوص بغض نسبت به زبان فارسی، آن را به عنوان یک مسئلۀ قطعی و غیر قابل گفتگو جا انداخته اند و نسل های بعدی هم با تکرار همان حرف های بی بنیان وفاداری خود به ناسیونالیسم فارسی گرا را جار زده اند.
      علم ناسیونالیست های ایرانی غیر از تکرار تعدادی اصول القا شده از طرف فراماسون ها و نسل های نخستین این ملّی گرایی منحط در ایران چیز دیگری نیست. آنها فارسی را تنها زبان صاحب حق در ایران فرض کرده اند؛ و توقّع ندارند جز ستایش چیز دیگری بشنوند. از همین رو تاب و تحمّل هیچ سخنی در نقد فارسی، نقد موقعیّت آن در ایران، یا حرف زدن از حق و حقوق زبان های دیگر مردم ایران را ندارند و با کوچک ترین نکته ای که مغایر با اصول و محکمات مبتنی بر زیاده خواهی ایشان باشد؛ برآشفته می شوند و فریاد دشمنی با فارسی از جانب ایشان گوش فلک را کر می کند؛ گویی مردم دنیا کار و زندگی ندارند و وقت شان را با دشمنی با فارسی که در مقایسه با ترکی، عربی، هندی، چینی، ژاپنی، اسپانیولی، پرتغالی، انگلیسی، روسی، حتّی آلمانی و برخی دیگر از زبان ها متکلّمان کمتری دارد؛ پر می کنند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.07.20 00:47]
✳️ مير احمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۳
      میراحمد طباطبائی البتّه يك امر داخلي؛ یعنی، مداخلۀ سران نظامی در پالایش زبان فارسی از لغات عربی را مستمسك حملات به زبان فارسي مي‌داند و مي‌نويسد :
      « مداخله‌هاي مستقيم سران نظامي در تصفية زبان فارسي از عناصر عربي تا پيش از شهريور 1320 و تصويب رسمي يك سلسله از واژه هاي نو و صدور بخشنامه‌هاي دولتي مبني بر استعمال اجباري اين واژه ها در ادارات، سرانجام عواقب شوم نامطلوبي ببار آورد. مشتي بدخواهان فرهنگ ملّي ما به تحريك بيگانگان در خارج اين ماجرا را مستمسك قرار دادند و شايع كردند كه زبان فارسي بعنوان زبان مشترك عمومي گويا بزور سرنيزه به خلق‌هاي ايران تحميل شده است . » ( زبان فارسي در آذربايجان جلد 2 ص 422 )
      آقاي طباطبايي نمي‌گويد واقعاً چنين مشكلي در دوران قبل از شهريور 1320 وجود داشته يا نتيجة تخيّلات و توهّمات و بهانه‌تراشي‌ها بوده است. همين‌طور نمي‌گويد كه اين سياست در دورة پهلوي دوم هم رخ داده و ادامة آن به دوران انقلاب اسلامي هم رسيده است يا نه؟
     افرادي همچون ميراحمد طباطبايي حسابگر یا حتی كورباطن‌تر از آن هستند كه به‌وجود سياست همانندسازي زباني و فرهنگي و انهدام ديگر زبان‌هاي ايران به نفع زبان فارسي اعتراف كنند. پالایش زبان فارسی از لغات دخیل منحصر به لغات عربی نبود و بسیاری از واژه های دخیل ترکی در فارسی هم مشمول این پالایش بنا شده بر تمایلات نژادی قرار گرفتند که آقای طباطبائی به مانند دیگران به آرامی و سکوت از کنار آن گذشته است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.07.20 20:00]
✳️ مير احمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۴
        طباطبائی در ادامه به نوشته هایی اشاره مي‌كند که در میان سال های 1970 تا 1975 با هزینۀ دولت عراق در بغداد منتشر شده اند. موضوع یک نمونه از این نوشته ها كه به قلم یک استاد دانشگاه آن کشور در سال 1973 منتشر شده، اشاره به تحميل زبان فارسي به مردم غيرفارس ايران از طرف حکومت های ایرانی بوده است. طباطبائی ضمن مخالفت با محتوای جزوه, با اصل انتشار آن در بغداد هم به نوعی مشکلی دارد، چرا که معتقد است روزگاری یک نفر در این شهر یکی دو شعر به فارسی سروده و اکنون نوشتن علیه فارسی در شهری که سابقۀ داشتن یک شاعر با چند شعر فارسی دارد؛ چیزی کم از یک فاجعه نیست:
      « نمونۀ بارز آن جزوه ای است که در سال 1973 تحت عنوان «آیا زبان فارسی بزبانهای ملل دیگر ایران برتری دارد.» در بغداد زادگاه جمیل الزهاوی شاعری که به فارسی هم شعر می گفت و برای جشن هزارۀ فردوسی شعر سرود؛ منتشر شد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 423 ـ 422)
      معمولا شووینیست های ایرانی پیدا شدن یک شاعر فارسی گو، یک نویسنده یا یک شارح یکی از متون فارسی در یک شهر یا یک سرزمین را مسامحتاً برای بخشیدن کل آن ارض به قلمرو فارسی کافی می دانند. کما اینکه پیدایی شاعری فارسی سرا به نام قطران تبریزی در آذربایجان در قرن پنجم را هم مسامحتاً برای فارسی دانستن زبان کل آذربایجان تاریخی ـ زبان آذری بماند. ـ کافی دانسته اند. اکنون نیز وجود چند چکامۀ فارسی از طرف جمیل الزهاوی کافی است تا آقای طباطبائی حکم حرام بودن هر گونه نقد، تحلیل، بدگویی و یابو گفتن به اسب فارسی در بغداد یا کل عراق را صادر کند. با این وصف معلوم نیست تکلیف آقای طباطبائی با خیل شاعران ایرانی عربی سرا یا نویسندگان عربی نویس ایرانی چه خواهدبود. جالب است تعدادی از تندروترین شاعران شعوبی هم به عربی شعر سروده اند و با این حساب معلوم نیست چگونه طباطبائی و همفکرانش در سرزمین ایران که به واسطۀ عربی سرایی و عربی نویسی لابد به قلمرو زبان عربی منضم گشته؛ به خود جرأت داده اند علیه زبان عربی یا قوم عرب مطلبی بنویسند!!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.07.20 23:59]
✳️ میراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۵
      طباطبائی وجود اراده، زور و قوّۀ قهریّه در ایران برای تحمیل فارسی به غیرفارسی زبانان را انکار کرده و آن را «افسانه» می نامد:
        « نويسنده در سراسر جزوه، اين افسانه را تكرار مي‌كند كه زبان فارسي از قرنها پيش بزور سرنيزة هيئت حاكمة فارس بمردم ايران زمين تحميل مي‌شده است. » (زبان فارسی در آذربایجان, ج ۲, ص 423)
      اگر تحميل فارسي دري از طرف حكومت‌هاي ترك در دوران قبل از كودتاي 1299 خيلي ملموس نباشد؛ اين تحميل با تمام زشتي‌هاي خود در دوران بعد از سلطنت پهلوي تا به امروز با عرياني و آشكاري تمام در معرض ديد انسان‌هاي منصف و غيرمنصف بوده است.  
      بنيانگذار چنين رويّه‌اي را بايد سلسلة ساماني به‌حساب آورد. ايشان در ناحيه‌اي كه به طور معمول و مشهور خاستگاه فارسي دري هم بخشي از اراضي تحت حاكميّت‌شان محسوب مي‌شد؛ حكومت مي‌كردند و به دلايلي روشن و ناروشن به حمايت از فارسي دري و رسميّت دادن به آن در دربار برخاستند. غزنويان هم كه به‌گونه‌اي وارث سرزمين سامانيان و سنّت كشورداري ايشان شدند؛ با كمال تأسّف همان سياست را در پروبال دادن به زبان فارسي دري كه زبان هيچ‌كدام از بخش‌هاي اصلي سرزمين ايران هم نبود به كار بستند و بدين سان اولين خشت بنايي كج را گذاردند كه تا ثريّا كج رفت. سلسله‌هاي بعدي هم كه دست بر قضا بيشترشان ترك و تعداد كمي مغول و تعداد ناچيزي از شعبه‌هاي زبان پهلوي بودند، همين سنّت را ادامه دادند. اين‌گونه بود كه گسترش فارسي دري بيشتر گويش‌هاي اصيل و بومي پهلوي در ايران را به نابودي كشاند و زبان تركي را نيز به مشكلات عمده‌اي دچار كرد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.07.20 20:10]
✳️ میراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۶
      این نویسنده با نقل بخش هایی از متن جزوۀ چاپ شده در عراق، که بر تحمیل فارسی بر مردم غیرفارسی زبان در ایران تأکید دارد؛ ضمن مخالفت با اصل وجود اجبار و تحمیل می نویسد:
      « کسانی که از تحمیل فارسی دری سخن می گویند؛ در حقیقت بدست خود خط یطلان بر گذشتۀ درخشان آذربایجان می کشند و کار نیاکان خود را تباه میکنند. زیرا خطّۀ آذربایجان، این سرزمین مغان و زادگاه مغان و زادگاه آتشکدۀ آذرگشسب، نه فقط در ترویج فارسی دری همواره کوشا بود، بلکه دانشمندان و سخنوران آذربایجانی حتّی در این عرصه تعصّب از خود بخرج میدادند.. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 423)
      اگر گروهی آذربایجانی بر پایۀ سنّت ایجاد شده در خراسان و پسند سلاطین به شعر فارسی روی آورده اند، گروه بزرگ دیگری هم به شعر ترکی و زبان مادری خود پرداخته و حتّی در آن تعصبب ورزیده اند. آقای طباطبائی این مشکل و تناقض را چگونه می خواهد حل کند؟ ما ترکان بر رفتار فرهنگی و ادبی اسلاف خود نقد داریم و معتقدیم گروهی از گذشتگان ما نبوغ خود را به جای نثار آن به پای زبان مادری, نثار فارسی کرده و به افزایش سرمایه های نثری فارسی یاری رسانده اند. گروهی دیگر راه معقولی برگزیده و به زبان ترکی خدمت کرده اند و حتّی گروه بینابینی هم داریم که در هر دو زبان شعر سروده اند. چرا جناب طباطبائی دستۀ دوم را نمی بیند و تنها در پی برجسته کردن گروه شاعران فارسی سرای آذربایجان برمی آید.
      از این گذشته چرا ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی به جای سپاسگزاری و قدرشناسی از شاعران فارسی سرای آذربایجان برای تقویت فارسی؛ نتایج نامربوط گرفته و از آن کار به عنوان حربه و دستاویزی علیه زبان مادری مردم آذربایجان بهره می گیرند؟ از طرف دیگر ترکی زبان مادری آذربایجانی بوده است. چرا این اصل مهم و عینی را نادیده گرفته و وجود جمعی شاعر کج اندیش، متملّق و اهل صله را همچون دگنگی بالای سر آذربایجانی نگه می دارند؟ البتّه در بین شاعران فارسی گوی آذربایجان انسان های صالح هم داریم که فارسی سرایی ایشان نه بر پایۀ تملّق و صله که بر پایۀ سنّت و الزام سیاسی ـ فرهنگی مرسوم که البتّه خود نقشی در پیدایی آن نداشته اند؛ شکل گرفته و خود اینان ناتوان از سنّت شکنی و تغییر در پسند مخدومان به فارسی سرایی روی آورده اند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.07.20 23:50]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۷
      طباطبائی برای اثبات تعصّب آذربایجانی ها نسبت به زبان فارسی خود را نیازمند مثال می بیند و به مانند دیگر همفکرانش یک راست سراغ مثال نخ نما شدۀ ناصرخسرو و شرح ملاقات او با قطران در تبریز می رود و نتیجه می گیرد:
      « اهمیّت قطران در این است که او نخستین شاعری است که در خطّۀ آذربایجان، در دوره ای که زبان آذری در آنجا رایج بود، به سخن گفتن دری پرداخته بود و می کوشید که شیوۀ سخن خود را به شیوۀ سخن متقدّمان، شاعران دورۀ ساسانی نزدیک کند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 424)
      ترکیب «دورۀ ساسانی» به همین شکل در نوشتۀ خود آقای طباطبائی آمده که منظور ایشان حتماٌ «دورۀ سامانی» بوده است. از دورۀ ساسانی شعری باقی نمانده بود تا کسی در پی نزدیک ساختن شیوۀ سخن خود به شاعران این دوره باشد.
      جدا از این امر چند دهه قبل از زمانی که قطران اشعار فارسی خود را بسراید؛ فارسی را سلجوقیان به عنوان سوغاتی از جانب شرق با خود آورده و در نواحی متصرّفی من جمله آذربایجان به عنوان زبان کتابت و ادب و تصوّف رایج کرده بودند و پیدایی دیوان قطران و شعر فارسی شاعران بعدی آذربایجان در سایۀ چنین جوّی حاصل شده بود. اگر مقرّر بود فارسی سابقه ای در آذربایجان داشته باشد و آذربایجانی ها هم پرچمدار متعصّب زبان فارسی باشند، ظهور اوّلین شاعر فارسی سرا تا قرن پنجم به تأخیر نمی افتاد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.07.20 22:47]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۸
      طباطبائی تلاش می کند از تدوین لغت نامۀ اسدی توسی در تبریز نتایج دیگری به نفع سابقۀ زبان فارسی و سابقۀ شعرسرایی به فارسی در آذربایجان استنباط کند:
      « اینکه اسدی توسی در این واژه نامه می نویسد: «و غرض ما اندرین لغات پارسی است که دیدم شاعران را که فاضل بودند و لیکن لغات پارسی کم میدانستند ...» منظور او شاعران فارسی گوی خطۀ آذربایجان است که به فارسی شعر میسرودند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 424)
      عجالتاً قطران تبریزی تنها شاعر فاضل آذربایجان در زمان حیات اسدی توسی بوده است. می توان باور داشت که در زمان قطران شاعران دیگری در آذربایجان به فارسی شعر سروده باشند، لیکن اثری از آنها به روزگار حاضر نرسیده، لیکن با گذشت زمان و در قرن بعدی تعداد شاعران این سرزمین رو به ازدیاد می گذارد و فارسی به موازات پیشرفت قلمرو سلجوقیان به پیشرفت خود به عنوان زبان ادبی و کتابت در نواحی مختلف  ادامه می دهد. از دیگر سو در گفتۀ اسدی توسی ابهامی وجود دارد. فاضل بودن و به هنرمندی قطران شعر فارسی سرودن و آنگاه لغت پارسی کم دانستن عجیب و متناقض است.
      در توجیه این تناقض شووینیست ها مهملات زیادی به هم بافته اند. برخی کوشیده اند این کم دانستن لغات فارسی در آذربایجان را نتیجۀ تفاوت فارسی آذربایجان و فارسی خراسان بدانند! ابلهی دیگر هم مقصود از این پارسی مورد اشارۀ ناصرخسرو یا اسدی توسی را زبان سغدی دانسته است!! برخی هم هم ریشگی بین فارسی و زبان من درآوردی آذری را موجب این اظهار نظر دانسته و گفته اند بین آذری و فارسی لغات مشترک بسیاری بوده ولی تفاوت های لغوی هم در میان بوده و مقصود از پارسی مورد اشاره کلماتی هستند که در فارسی ادبی خراسان رواج داشته اند، لیکن به جای آن قبیل واژه ها در آذری آذربایجان کلمه های دیگری استعمال می شده است!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.07.20 23:22]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۹
      بعد از این طباطبائی از زیاد بودن تعداد شاعران فارسی گوی آذربایجان، آمدن شاعران خراسانی به آذربایجان و وجود تذکره ها و کتب ترجمۀ احوال و اشعار و آثار سخنوران آذربایجانی سخن به میان آورده و برای تأکید بر کثرت تعداد شاعران فارسی گوی آذربایجان با نقل قولی از انتقاد عبدالرزّاق بیگ دنبلی؛ بر لطفعلی بیگ آذر مؤلّف تذکرۀ دانشکده خرده می گیرد، که چرا شاعران فارسی گوی آذربایجانی را به نقاط دیگر منتسب کرده و از اصفهانی بودن هاتف یا قمی بودن نظامی سخن به میان آورده است. (رک. زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص425 ـ 424)  
      او برای تکمیل سخن به کثرت نویسندگان و شاعران فارسی گرای آذربایجان استناد می جوید و از نقش ارزندۀ آذربایجانی ها در گسترش زبان و ادبیّات فارسی سخن به میان می آورد. با کمال تأسّف این ادّعای درستی است و جمع بزرگی از سخنوران و دانشمندان آذربایجانی به قیمت یتیم گذاردن زبان خود به فارسی خدمت کرده اند، لیکن این کار باید موجب قدرشناسی شووینیست ها نسبت به آذربایجان شود، یا موجب بد و بیراه گفتن به زبان مادری آذربایجانی؟! حتماً بهترین کار این بود که تنها به ستایش و هندوانه زیر بغل آذربایجانی دادن اکتفا شود، تا آنها بیش از پیش برای این بیگاری برای زبان غیر و معطل گذاشتن زبان مادری بیشتر ترغیب شوند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.07.20 21:59]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۰
      طباطبايي در ادامة مقالة خود از اشارة نويسندة عراقي به شاه اسماعيل و تشكيل سلسلة صفوي سخني به ميان مي‌آورد و مي‌گويد :
        « نويسندة آن جزوه از شاه اسمعيل صفوي نام مي‌برد كه در دورة زمامداري او «گويا زبان تركي در اثر پشتيباني حكومت پيشرفتهايي كرد.» اين توهّم از آن جهت براي نويسنده پيدا شده كه شاه اسمعيل بزبان تركي شعر ميساخته است. » (همان ص 425)
      جملۀ مورد استفادۀ طباطبائی در این بخش قدری دو پهلو است و خیلی معلوم نمی کند که مقصود او از پیشرفت ترکی، پیشرفت کیفی، فنّی و ادبی بوده، یا پیشرفت در زمینۀ افزایش متکلّم و گسترش قلمرو.
      به احتمال زیاد مقصود او پیشرفت از نوع دوم بوده است. او در ادامۀ سخنش منکر این پیشرفت شده و آن را توهّم می نامد. اگر آقای طباطبائی پیشرفت ترکی در ایران را توهّم می داند باید جواب قانع کننده ای برای توجیه گستردگی قلمرو ترکی و فراوانی متکلّمان این زبان در ایران و بخصوص آذربایجان داشته باشد. تعدادی از نویسندگان نامدارتر از میراحمد طباطبائی از شاه اسماعیل به دلیل تأثیرگذاری در گسترش ترکی در ایران بدگویی کرده اند، با این وصف معلوم نیست این نویسندۀ درجۀ سه چگونه اصل این پدیده را توهّم می نامد.
      دقیقاً نمي‌دانيم ظهور شاه اسماعيل صفوي تا چه حد در تثبيت يا گسترش تركي در ايران مؤثّر بوده است، ولي اين را مي‌دانيم كه جمع قابل توجّهي از ملّي‌گراهاي افراطي از كسروي تا اقبال آشتياني و جمال‌الدّين فقيه و ديگران شاه اسماعيل را متّهم شماره يك گسترش تركي در آذربايجان و پیرامون آن به‌حساب مي‌آورند. معلوم مي‌شود اين توهّم براي كساني كه پيش‌كسوت طباطبايي محسوب مي‌شوند؛ نيز حادث گشته بود. البتّه ممكن است نويسندگاني چون طباطبايي پيروي خود از كسروي را نفي كنند، ليكن شاكلة فكري و نحوة عمل ايشان در مسائل زباني به‌گونه‌اي است که دقيقاً قدم بر جاي پاي كسروي مي‌گذارند. جایی که طباطبائی در زمرۀ ریزه خواران خوان پهن شده از سوی کسروی، اقبال آشتیانی و نظایر آنهاست؛ چگونه به خود اجازه داده مدخلیّت شاه اسماعیل در گسترش ترکی به زیان زبان موهوم آذری را زیر سؤال برده، توهّم بنامد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.07.20 22:40]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۱
      اتّفاقاً خود آقای طباطبائی ما را در انتظار نگه نداشته و با ذکر نکته ای، آنچه را که ما آذربایجانی ها در پی اثبات آن هستیم؛ بر قلم خود جاری می سازد و بر حکومت فرموده بودن فارسی در ایران مهر تأیید می زند. او با اشاره به تدوین کتاب «لغت فرس اسدی» در آذربایجان می نویسد:
      « ارزنده ترین کتاب قدیم در بارۀ لغت فارسی، لغت فرس اسدی است که شاعر آن را در اوایل قرن پنجم هجری در سرزمین آذربایجان تألیف کرده است و همواره از پشتیبانی حکومتهایی که به ترویج زبان و ادب فارسی می کوشیدند؛ برخوردار میشده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 424)
      عبارت «برخورداری از پشتیبانی حکومت هایی که به ترویج زبان و ادب فارسی می کوشیدند» حاوی نکته ای مهم و کلیدی می باشد و مبیّن منشأحکومتی، آمرانه و سلطان پسندانه در گسترش فارسی سرایی و فارسی نویسی در فلات ایران بوده است. همین مسئله در مقالۀ نویسندۀ عراقی جزوۀ «آیا زبان فارسی بزبانهای دیگر ایران برتری دارد.» نیز مورد اشاره واقع گشته بود. طباطبائی ادّعای نویسندۀ عراقی در بارۀ تحمیلی بودن فارسی در ایران را انکار می کند و به فاصلۀ اندکی خودش با قید حمایت و پشتیبانی حکومت ها از ترویج زبان و ادبیّات فارسی گفتۀ قبلی خود را نقض کرده, گفته نویسندۀ عراقی را تلویحاً تأیید می کند.
      یقیناً نیّت خیری در پشت تدوین جزوۀ مورد اشاره در عراق دوران بعثی ها نبوده و دشمنی نظام سیاسی آن کشور با ایران در دوران قبل و بعد از انقلاب انگیزۀ تدوین این نوشته بوده است، لیکن سخن نویسندۀ عراقی در بارۀ نحوۀ گسترش فارسی دری در ایران بیراه نیست. سیاست زبانی در ایران یکصد سال اخیر به نحوی ناعادلانه، نابسامان و عقب مانده بوده که دوست و دشمن قادر به وارد کردن هر انتقادی بر آن بوده اند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.07.20 01:06]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۲
      میراحمد طباطبائی با مقدّمه ساختن اظهارات قبلی، زمینه را برای نتیجه گیری مورد نظر خود آماده کرده؛ می نویسد:
      « کافی است یک نظر سطحی به آثار نفیس و تحقیقات ادبی دانشمندان و سخنوران فارسی گوی آذربایجان در پنجاه سال اخیر بیفکنیم، تا معلوم شود که این سرزمین در تحکیم و ترویج زبان فارسی چه سهم بزرگی داشته است. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 425
      آنچه طباطبائی در این بخش می گوید مطلب نادرستی نیست، ولی امروزه از نظر بخشی از مردم و همۀ هویّت گرایان آذربایجانی برخی از گروه مورد اشارۀ طباطبائی اشتباه کار و بخش بیشتری خائن به زبان و فرهنگ خود بوده اند و به جای توجّه به زبان و فرهنگ خودی به دیگرستایی روی آورده اند. این نگاه شاید مقدّمۀ بازگشت به خویشتن و تلاش برای جبران مافات باشد و آذربایجانی نبوغ خود را صرف خدمت به زبان و ادبیّات مادری خویش نماید.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.07.20 22:05]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۳
      آقاي طباطبايي در نوشتة خود به ستايش از شاه اسماعيل صفوي هم مي‌پردازد، ولي چون سخنش نه مبتني بر دانش تاريخي, بلكه بر يك پيش‌داوري و حكم از قبل معيّن شده استوار است، نوشته‌اش رسوايي به بار مي‌آورد:
      « شاه اسمعيل صفوي بزرگمرد تاريخ بود كه در ساية شجاعت بي‌نظير توانست به دورة فرمانروايي آق قوينلو و خان‌هاي ازبك منسوب به قبايل زردها خاتمه دهد و سرزمين ايران را از سلطة سيصد سالة فرمانروايان ترك و مغول پاك كند و وحدت جغرافيايي ايران را ميسّر سازد و حدود ايران را به مرزهاي طبيعي سابق خود برساند. » ( همان ص 425 )
      بايد به ايشان عارض شويم شاه اسماعيل ايران را از سلطة تركان نجات نداد، بلكه از تركي گرفت و به تركي ديگر داد، لكن چون پادشاهي مدبّر و دورنگر بود، مانند بيشتر سلسله‌هاي قبل از خود به يك قلمرو محدود و محلّي اكتفا نكرد و بيشتر سرزمين‌هايي را كه از گذشته جزء قلمرو طبيعي ايران محسوب مي‌شدند زير فرمان آورد.
      حكومت فرمانروايان ترك در ايران سيصد ساله نبود؛ قبل از آمدن مغول‌ها هم شاهان پر ابهّت ترك غزنوي، سلجوقي و خوارزمشاهي بر ايران فرمان مي‌راندند. اگر سال 352 هجري قمري را سرآغاز تأسيس سلسلة غزنوي محسوب بداريم تا زمان تاجگذاري شاه اسماعيل در سال 906 هجري قمري يعني در دوره‌اي حدود پنج و نيم قرني تركان حكومت را در ايران در دست داشتند. از اين دورة پنج و نيم قرني تنها براي دوره‌اي كوتاه با مغول‌ها در حكومت بر ايران شراكت داشتند و بعد از آن دوباره اين حكومت با سلسله‌هاي ديگر ترك تا زمان تأسيس سلسلة پهلوي ادامه پيدا كرد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.07.20 00:11]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۴
      بعد از این طباطبائی به پیروی از یک عادت عمومی نویسندگان شووینیست ایرانی که عبارت از مطلق انگاری، کلّی گویی و بازی با کلمات است، وحدت سرزمینی حاصله از اقدامات شاه اسماعیل را به وحدت فکری و مذهبی و فرهنگی هم وصله زده؛ می نویسد:
      « این وحدت جغرافیایی مقدّمۀ وحدت مذهبی و فکری و فرهنگی ایران شد و راه را برای تحوّلات مثبت اجتماعی آینده هموار ساخت. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 425)
      با روی کار آمدن صفویّه تشیّع در ایران گسترش یافت، لیکن آن وحدت مذهبی و فکری و فرهنگی که طباطبائی از آن سخن می گوید، به وقوع نپیوست. حتّی امروزه با گذشت پانصد سال از روزگار شاه اسماعیل و با وجود روی کار بودن حکومت های شیعه مذهب در تمام این پانصد سال، هنوز هم جمع قابل توجّهی از مردم ایران سنّی مذهب هستند و اقوام ایرانی زبان، آداب و رسوم و فرهنگ خود را دارند و تفاوت های فکری و فرهنگی به مانند گذشته برقرار است.
      برای طباطبائی و امثال او وحدت مذهبی مردم ایران فی نفسه اهمیّتی ندارد و اشاره به این امر تنها در چهارچوب علاقۀ این گروه به همسان سازی مردم ایران در همۀ جهات قابل ارزیابی می باشد. حتّی تشیّع برای ملّی گرایان ایرانی اهمیّت ابزاری دارد و این گروه مذهب تشیّع را یک مذهب ایرانی شده تلقّی می کنند و نگاهی نژادگرایانه و قوم گرایانه به این مذهب دارند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.07.20 20:32]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران 15
      طباطبائی بعد از این سراغ فارسی سرایی در عثمانی می رود و از داشتن دیوان شعر فارسی سلطان سلیم و سلطان سلیمان قانونی سخن می گوید و آنگاه اضافه می کند:
      « زبان فارسی مدّتها زبان ادبی و رسمی سلاطین عثمانی بود، ولی با این وصف دشمن ایران بودند و چشم طمع بخاک ما دوخته بودند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 425)
      در نگاه اوّل خیلی معلوم نیست آقای طباطبائی با طرح این مسئله قصد گرفتن کدامین نتیجه را دارد. آنچه در این بخش قابل اشاره است این است که نویسندگان معاصر وطنی در بارۀ چند و چون رسمی بودن فارسی در دربار عثمانی توضیحات روشن و قانع کننده ای ارائه نکرده و به صرف ادّعا بسنده نموده اند.
      در تشکیلات درباری آن روز دیوان و تشکیلاتی بوده که کار ارسال مراسلات را انجام می داده و طبیعتاً دیوان مسئول این کار وظیفه داشت با گرفتن مضمون از شاه یا دیگر مقامات، نامه ای با همان مضمون و به زبان مقصد تدوین کند. از همین رو و بر اساس ذهنیّت تاریخی موجود در میان مردم و دربار عثمانی ایران سرزمین پارس و مجوس بود و لابد نامۀ سلطان عثمانی به ایران هم باید به فارسی نگاشته شود. همان گونه که نامه های ارسالی دربار صفوی به دربار عثمانی به ترکی نوشته می شد. مترسّلان دربار عثمانی نامه های بسیاری با زبان های مختلف چون فارسی، عربی، روسی و غیره به اطراف و اکناف می فرستادند و این یک امر معمولی و رایج در آن روزگار بود. اتّفاقی که در ایران می افتد این است که شووینیست های ما بزرگواری کرده روش ندید بدیدی اختیار می کنند و آمدن نامه به زبان فارسی از دربار عثمانی یا شرح نویسی بر برخی کتب فارسی را بر رسمی بودن فارسی در آن دربار حمل می کنند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.07.20 22:23]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۶
      طباطبائی یک نکتۀ دیگر در بارۀ سلطان جلال الدّین خوارزمشاه هم درج می کند. او معلوم نمی کند این حکایت برای چه منظوری است. خود متن هم امکان نتیجه گیری قطعی را از خواننده سلب می کند. طباطبائی می نویسد:
      « جلال الدّین خوارزمشاه، یگانه سردار دلاور بیباکی که توانسته بود؛ مردانه در برابر تهاجم مغولهای وحشی بایستد و آنها را بستوه آورد؛ به ترکی حرف می زد. مترجم سیرت جلال الدّین مینکبرنی (در قرن هفتم) در وصف همین شاهزادۀ پردل چنین می نویسد: ترکی شکل ترکی گوی بود؛ احیاناً بپارسی هم گفتی. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 426 ـ 425)
      ذکر ترک بودن، ترکی گفتن و گاهی فارسی گفتن جلال الدّین خوارزمشاه بعد از اشاره به فارسی سرایی سلاطین ترک عثمانی از قبیل سلطان سلیم و سلطان سلیمان شاید در نگاه اوّل این نتیجه را به ذهن متبادر کند که نویسنده قصد داشته بگوید ترکی و فارسی هر دو در دو دولت بزرگ ایران و عثمانی مورد استعمال بوده و سلاطین ترک نگاه احترام آمیز نسبت به هر دو زبان داشته اند و لابد زور و اجباری در استفاده از فارسی در گذشته نبوده است. شاید این مسئله درست باشد ولی طباطبائی و امثال او می توانند شاهی و برگزیده ای از قوم خود نام ببرند که او هم به مانند سلاطین ترک نسبت به زبان های غیرخودی این گونه تساهل و رفتاری احترام آمیز داشته باشد.
      آنچه از آن به عنوان الزام و اجبار سیاسی یا فرهنگی در گذشته نام می بریم عبارت از این است که به دلیل پیروی سلسله های ترک از سنّت بنیان گذاری شده در دربار سامانی در باب فارسی نویسی، زبان ترکی در کتابت کمتر مورد استفاده قرار گرفت و شاعران و نویسندگان پسند شاهان و صاحبان قدرت را ملاک عمل قرار داده؛ عمدتاً به فارسی سرایی و فارسی نویسی روی آوردند. شاید اگر شاه ترکی در ایران به شیوۀ یعقوب لیث می گفت: آنچه را من اندر نیابم،چرا باید گفتن, مسیر تاریخ ادب در این کشور عوض می شد و ترکی سرایی و ترکی نویسی راه خود را باز می کرد. مشکل شاهان ترک همان مشکل یعقوب لیث بود. یعقوب لیث عربی نمی دانست و شاعران پیرامونش با چکامه های عربی او را ستایش می کردند تا اینکه روزی یعقوب به حرف آمد و آن جملۀ مشهور را گفت تا شاعران که نوکر شاه بودند نه نوکر «بانجان بورانی» شروع به فارسی سرایی کنند.
      شاهان ترک هم از آنچه شاعران در مدح آنها می گفتند، چیزی نمی فهمیدند، لیکن ناتوان از سنّت شکنی همچنان شاعران فارسی سرا را می نواختند. تفاوت عمل در این بود که یعقوب جرأت کرد و تابو را شکست و شاهان ترک آنقدر گرم جنگ و ملک گشایی بودند که مجال اصلاح آیین شعرا را پیدا نکردند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.07.20 00:48]
✳️ میراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۷
      تلاش طباطبائی برای اثبات عدم اتکاء فارسی سرایی و فارسی نویسی بر زور و اجبار با آوردن مثال از نقل دیوان های دستگاه های حکومتی غزنویان از عربی به فارسی از سوی ابوالعباس اسفراینی و سپس بازگرداندن همین دیوان ها به عربی از سوی خواجه احمد حسن میمندی ادامه پیدا می کند.
      او حتّی نقل دواوین از پهلوی به عربی در زمان حجّاج یوسف و عکس العمل یک ایرانی دیگر در باب نفرین به او به خاطر این کار را پیش می کشد تا نشان دهد استفاده از زبان ها تابع ارادۀ برخی شخصیّت ها بوده و زور و اجبار بخصوصی در میان نبوده است.
      این ادّعاها و مثال های طباطبائی به شدّت قابل نقد است، لیکن ما خیلی با گذشته کاری نداریم و بیشتر منتقد سیاست زبانی ایجاد شده در ایران از زمان تأسیس سلسلۀ پهلوی هستیم. در این دوره هم روشنفکران، نویسندگان و سیاستمداران به طور علنی و آشکار از ضرورت محو زبان ترکی در ایران سخن می گویند و هم برای پیشبرد این سیاست زبانی به ارائۀ راه حل پرداخته و راه حل ها را به مرحلۀ اجرا می گذارند. این اتّفاق چیزی نیست که با انکار و حاشا و صغری و کبری چیدن امثال طباطبائی امکان اثبات داشته باشد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.07.20 01:58]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۱۸
      طباطبايي يك ناسپاسي هم در نوشتة خود درج مي‌كند كه نويسندگان بزرگ‌تر از او كه اسم و رسمي هم داشته‌اند؛ مرتكب اين ناسپاسي نشده‌اند. وي ادّعا مي‌كند كه زبان فارسي دري نيازي به حمايت سلاطين ترك نداشت:
      « پس از انقراض دودمان نجيب و فرهنگ‌پرور ساماني همة سلسله‌هايي كه قدرت را بدست گرفتند، فقط اجراي سياست مذهبي را وجهة همّت خود قرار ميدادند. الحق زبان فارسي دري پس از حمايت و پشتيباني بزرگي كه از سامانيان ديد و پس از ظهور رودكي و آنگاه فردوسي چنان استوار و نيرومند شده بود كه ديگر نيازي به حمايت سلاطين نداشت. » ( همان ص 426 )
      نجیب و فرهنگ پرور نامیدن خاندان سامانی زمانی معنی پیدا می کند که ما الزاماً حکومت های بعدی را نانجیب و ضدفرهنگ قلمداد کنیم. این ادّعاهای بلاهت آمیز از سوی طباطبائی زمانی مطرح می شود که می بینیم بخش بزرگی از سرمایه های شعری و نثری فارسی از همان شاهنامه و تاریخ بیهقی گرفته تا آثار نظامی و خاقانی و متون صوفیانه و کتب علمی و جغرافیا و تاریخ و طب دقیقاً در زمان حکومت سلسله های ترک غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی پدیدآمده اند.
      از سوی دیگر بالاخره آقاي طباطبايي اجراي سياست مذهبي را يك حسن براي سلسله‌هاي ترك به‌حساب مي‌آورد يا يك قبح؟ با شناختي كه از شووینيست‌ها داريم؛ بعيد است كه ايشان اجراي سياست مذهبي و يا گسترش اسلام به شبه قارة هند را حركت مثبت به‌حساب بياورند، چرا كه با گسترش اسلام محمّدي دين باستاني بخش مهمّي از هنديان آريايي دستخوش نابودي گشت. با این وصف آنها در این باره روش یک بام و دو هوا را پیش می گیرند. از یک طرف به خاطر شکست هندی های قوم و خویش آریایی و از بین رفتن ادیان آنها متأسّف می شوند و از طرف دیگر رفتن اسلام به شبه قارۀ هند را مصادره کرده، یکی از مفاخر قوم خود به شمار آورده, آن را به رخ دیگران می کشند.
      سؤال ديگري هم هست. آن چهار صد شاعر دربار محمود براي اجراي كدام سياست مذهبي جمع شده بودند؟ آن همه صله و بخشش به شاعران دري‌گو و حكايت ظروف طلايي ملك الشّعرا عنصري كجا مي‌رود؟ آن همه مبلّغي كه محمود با خود به غزو هندوستان مي‌برد، تا دين اسلام را تبليغ كنند و يا حمايت وي از نو مسلمانان شمال غربي شبه قارّه چه مي‌شود؟
      دانشمنداني چون ابوريحان بيروني و ديگران را كه با خود به همراه مي‌برد، تا در احوال هنديان تحقيق كنند هم كه يقيناً نشانة فرهنگ‌پروري غزنويان نبوده و تنها براي اجراي سياست مذهبي بوده!! اين ناشكري‌ها در گذشته خيلي از قلمرو فارسي دري كاسته. بنگريد به جمع شدن فارسي در عثماني و هندوستان و آسياي ميانه و قفقاز و بخش‌هايي از عراق و مراقب باشيد ادامة اين ناشكري‌ها بخشي ديگر از آنچه براي‌تان مانده را از كف‌تان بيرون نكند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.07.20 20:09]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران 19
      طباطبائی با ذکر موارد نقل شده، نتیجه میگیرد:
      « زبان فارسی از آن پس با وجهۀ خود و در سایۀ ادبیّات ممتاز خود بود که توانست راه را بروی رشد و تکامل خود بازکند. وقتی که حال بدین منوال بوده است، چرا بدخواهان زبان فارسی و فرهنگ ملّی از زور و سرنیزه اسم می برند که بکمک آن زبان فارسی بر مردم تحمیل شد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 426)
      زبان فارسی اگر حمایت و قدرت و صله های دربار ترک را نمی داشت از همان خاستگاه محدود خود در شمال شرق فلات ایران پا فراتر نمی گذاشت؛ همان گونه که هزار سال قبل از سامانیان و سلسله های ترک غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی وجود داشت، لیکن پا از حدّ خاستگاه خود فراتر نگذاشته بود. روزگار فعلی هم نشانه های خوبی برای ردّ نظر بی بنیان طباطبائی در اختیار ما می گذارد و نشان می دهد زبان فارسی از وجهه هایی چون ممنوعیّت زبان های غیرفارسی، بودجه های کلان دولتی، فرهنگستان، بنیادهای رنگارنگ و پرشمار، پشتیبانی بی دریغ آموزش و پرورش و آموزش عالی و رسوخ دادن کارشناسی زبان و ادبیّات فارسی تا مراکز آموزشی دورترین ده کوره های ایران به خوبی برای رشد و تکامل خود استفاده می کند!!
      طباطبائی که به مانند دیگر نویسندگان شووینیست معاصر از کندذهنی، پراکنده گویی و نبود انسجام فکری بهرۀ وافی دارد در ادامه مطالبی نقل می کند که ناقض ادّعاهای قبلی او در باب بی نیازی فارسی از حمایت سلاطین ترک بوده است. او خود به تعلّق خاطر سلاطین سلجوقیان به شعر فارسی اذعان می کند؛ از علاقۀ شاهزادگان سلجوقی به شعر فارسی سخن می گوید؛ شعرگویی طغرل بن ارسلان را خاطرنشان می کند، از بسیاری ترکان پارسی گوی سخن می راند و از تعصّب برخی ترکان به فارسی داد سخن می دهد و با این همه معتقد است فارسی نیازی به حمایت ترکان نداشته است. (رک. زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 426)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.07.20 21:51]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران 20
      بعد از این شرح و بسط، طباطبائی دوباره سر سخن را به جانب نویسندۀ عراقی کشانده؛ می نویسد:
      « آن نویسنده چنین ادامه میدهد: ذکر این نکته نیز بیمورد نیست که نظریۀ اولویت زبان فارسی در دورانهای گذشته نیز جسته گریخته عنوان میشده است و برای مقابله با این فکر بوده که بعضی از متفکّرین ملل غیرفارس در مقام مقایسۀ زبان خود با زبان فارسی برآمده و با دلایل عینی عدم این برتریّت را باثبات رسانیده اند. بعنوان نمونه اثر «محاکمه اللغتین» شاعر و متفکّر بزرگ اوربک علیشیر نوائی را میتوان نشان داد که در آن با دلایل قانع کننده ثابت شده است که وسعت، قدرت و عمق سیستم فعلی زبانهای ترکی در برابر ابراز مفاهیم بی نهایت دقیق، ظریف و مرکب، اگر بالاتر از زبان فارسی نباشد؛ پایین تر از آن نیست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 427)
      این هم از نکات عجیب در تاریخ زبان و ادبیّات ترکی است که برخی به حق بر مراتب برتری زبان ترکی بر فارسی صحّه گذارده اند، امّا در میدان عمل کاری مغایر با ادّعای خود انجام داده اند. آن از نوایی که با وجود برتری دادن ترکی بر فارسی چند هزار بیت شعر فارسی می سراید و چند هزار بیت شعر فارسی را حفظ می کند و این از رفتار معاصرین که با وجود اعتراف به برتری ترکی نسبت به فارسی خواهان محو زبان ترکی از ایران می شوند. کسروی بهترین مثال در میان معاصران است. او در رسالۀ زبان آذری ترکی را برتر و کامل تر از فارسی دانست و ادّعا کرد می خواهد فارسی را به پای ترکی برساند، لیکن خود رسالۀ زبان آذری را برای کندن ریشۀ ترکی از آذربایجان تدوین کرد و خواهان تبدیل فارسی به زبان تکلّم همۀ ایرانیان من جمله متکلّمان زبان ترکی گشت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.07.20 23:31]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۱
      طباطبائی به نوشته‌هاي امير عليشير نوايي بخصوص كتاب « محاكمه‌اللّغتين » هم گريزي مي‌زند و به تنقيد از نوايي و نوشته هاي او در اين كتاب پرداخته, مي نويسد:
        « امير نظام‌الدّين عليشير نوائي در اين كتاب كوچك فقط به بحث محدود لغوي و ذكر شواهدي از لغات تركي و مقايسة آنها با واژه‌هاي فارسي (كه به زعم او معادل آنها در زبان فارسي نيست.) پرداخته و بر خلاف عقيدة نويسنده كه كتاب نوائي را خوب مطالعه نكرده است، وسعت و قدرت اين دو زبان در يك سطح علمي ثابت نشده و روح او هم از سيستم زبانها بي‌خبر بوده است. حتّي در اين بحث محدود برخي از واژه‌هاي دخيل اعمّ از فارسي و عربي را تركي پنداشته است. » (زبان فارسی در آذربایجان, ج ۲, ص 427)
      بهتر بود حضرت طباطبايي چند نمونه از اين واژه‌هاي فارسي و عربي را كه نوايي تركي پنداشته، ذكر مي‌كردند تا جواب شايسته‌اي به ايشان داده شود.
      در نوشته های شووینیست های معاصر که البتّه مشهورتر و باسوادتر از میراحمد طباطبائی هم هستند؛ نمونه‌هاي متعدّدي از دروغ‌پرداري‌ كه چه عرض كنم؛ بي‌آبرويي و رسوايي‌هاي لغوي مشاهده شده است و حضرات شووينستی همچون احمد كسروي، اديب طوسي، ماهيار نوّابي و محمّدرضا شعار فجایع لغوی و ریشه شناختی بسیاری به بار آورده اند که برخی از این شله قلمکارهای لغوی ایشان با استناد به منابع فارسی قابل رد بوده است.
      غور در كتاب محاكمه‌اللّغتين و بخش لغوي آن براي هركس كه دستمايه‌اي از لغت و آشنايي با زبان‌هاي تركي، فارسي و عربي دارد به راحتي بي پايه بودن ادّعاي طباطبايي را اثبات مي‌كند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.07.20 23:17]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۲
      طباطبايي در ادامه از استناد تركي شناسان به محاکمه اللغتین جهت اثبات برتري تركي بر فارسي سخن گفته و سپس كوشيده تا با نقل قولي از اين كتاب ارزش علمي آن را پايين بياورد :
        « برخي از تركي‌شناسان در تحقيقات خود بارها باين كتاب استناد جسته و آن را سندي متقن مبني بر رجحان زبان تركي ، نسبت بفارسي دانسته اند. » (زبان فارسی در آذربایجان, ج ۲, ص 427)
        در اين باره دو حرف براي گفتن داريم: نخست اينكه وارد شدن در بحث برتري زباني بر زباني ديگر اساساً متضمّن سودي نيست. عاقلانه‌تر آن است كه به پيروي از كلام‌اللّه مجيد زبان‌ها را به‌منزلة آيات الهي قلمداد كرده و نسبت به همة زبان‌ها نگاهي احترام آميز داشته باشيم و دوست داشتن زبان مادري يا زبان بدل از اصل ما را به سوي غرور بنياد شده بر خيالات سوق ندهد.
      دوم اينكه اميرعليشير نوايي تحت شرايط خاصّي كتاب محاكمه‌اللّغتين را نوشته است. شرايطي كه در آن، اهل ذوق دچار انحراف گشته و به جاي طبع‌آزمايي در زبان مادري عمدتاً استعداد خود را صرف طبع‌آزمايي در زبان فارسي كرده و از اين طريق ضمن اينكه زبان مادري خود را دچار حرمان مي‌سازند؛ پياپي بر سرمايه‌هاي زبان فارسي مي‌افزايند. در چنين شرايطي كاملاً طبيعي است كه نوايي اين قبيل شاعران و نويسندگان را متوّجه توانايي و سرماية عظيم زبان مادري كرده و قدرت بيان آن را براي اين قبيل شاعران يا نويسندگان آشكار سازد و گرنه خود نوايي هم در عمل نگاه احترام‌آميزي به زبان فارسي ابراز كرده و در كنار اشعار تركي حتّي شعر فارسي هم سروده است.
      تركي شناسان براي اثبات رجحان تركي بر فارسي دلايل متعدّدي دارند كه اقوال نوايي بخشي از آن مي‌تواند باشد. سرماية عظيم نظم و نثر تركي، داشتن زباني قانون‌مند و بسيار غني در حوزة لغت بيشتر از ديگر شواهد بر نيرومندي زبان تركي دلالت دارند. يك دليل مهم ديگر اينكه اين زبان در قروني متوالي زبان كتابت حكومت‌ها نبوده و بخش عظيم توانايي صاحبان ذوق آن صرف خدمت به فارسي و عربي شده است با اين حال زبان تركي بخصوص در ايران خود را حفظ كرده است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.07.20 23:14]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۳
      بعد از این طباطبائی با ذکر بخشی از مقدّمۀ مختصر نوایی در بارۀ تقسیم بندی زبان ها؛ می کوشد ارزش علمی کتاب او را زیر سؤال ببرد و کتابی را که ششصد سال پیش نوشته شده با متر و معیارها و یافته های امروزی مورد ارزیابی قرار دهد.
      طباطبائی در حالی اعتقاد به منشأو اساس زبان ها از سوی نوایی را رد می کند که نظایر این قبیل اعتقادات البتّه نادرست در منابع فارسی هم آمده است. دیگر نکتۀ جالب این بخش آن است که طباطبائی از گفتۀ نوایی در بارۀ زبان هندی اظهار ناراحتی می کند.
      او از اظهار نظر منفی علیه ترکی به عنوان زبان جمع بزرگی از هموطنانش ناراحت نمی شود، لیکن از اظهار نظر منفی علیه زبان هندی برآشفته گشته؛ موضع می گیرد و نوشته های کسانی چون بیرونی و حمزۀ اصفهانی در بارۀ زبان هندی را به رخ نوایی و خوانندگان کتاب او می کشد.
      این نکته بار دیگر بر کج اندیشی ناسیونالیست های فارسی گرا و آریایی باز ایرانی صحّه می گذارد و نشان می دهد آریایی بازی و نژادپرستی تنها دریچه هایی هستند که ملّی گرایان افراطی روزگار ما از آن به حوادث، وقایع و پدیده ها می نگرند و برای ایشان اصل ایران و ملّت ایران موضوعیّت ندارد و آنچه برایشان مهمّ است یک وطن ذهنی و اسطوره ای است، نه یک وطن واقعی، ملموس و مردمان ساکن در آن.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.07.20 21:51]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۴
        آقاي طباطبايي در بخشي ديگر از مقالۀ خود در باره کتاب محاکمه اللغتین مي‌نويسد :
        « مطالعة اين كتاب بخوبي نشان مي‌دهد كه عليشير نوائي بچه علّت به تأليف آن مبادرت ورزيده است. او اظهار نگراني ميكند كه جوانان و دانشمندان ترك، زبان اصلي و مادري خود را فرو گذاشته‌اند و بزبان فارسي به سخن‌سرائي مي پردازند و شيفتة ادب فارسي شده‌اند. » ( همان ص 428 )
      من نمي‌دانم كجاي اين كار اشكال دارد و چرا بايد ابراز نگراني زبان‌دان و برگزيده‌اي چون اميرعليشير نوايي نسبت به سرنوشت زبان مادري خود مورد انتقاد نويسنده قرار گيرد.
      هم اينك اساتيد زبان و ادبيّات فارسي نيز از بروز برخي مسائل نگران هستند و وجود آنها را موجب آسيب به زبان و ادبيّات فارسي مي‌دانند. نگراني از گسترش واژه هاي خارجي در فارسي، يا نگراني از هذيان‌گويي‌هايي كه به نام شعر نو انجام مي‌‍‌شود، يا نگراني از پديدار شدن برخي نارسايي‌ها در محاورات روزانه بخصوص در بين نسل جوان تنها بخش كوچكي از نگراني‌هايي هستند كه موجب آزردگي اساتيد سخن فارسي شده‌اند و لاجرم ايشان در نوشته هاي خود اين دلهره ها را اعلام و نسبت به رفع آنها ارائة راه حل نيز مي‌كنند و اين كار درستي است كه انجام مي‌دهند و بعيد است كه جناب طباطبايي منكر برحق بودن نگراني‌ها و انتقادات اساتيد زبان فارسي از برخي مشكلات زبان فارسي باشند.
      اميرعليشير نوايي هم در موقعيّتي خاص وظيفة خود را درست تشخيص داده و انذار لازم را انجام مي‌دهد و دلیلی وجود ندارد که باعث شود انجام اين كار از جانب نوایی مورد انتقاد آقاي طباطبايي واقع شود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.07.20 00:22]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۵
      طباطبائی در جای دیگری هم این انتقاد نوایی از شاعران ترک فارسی سرا را نقل کرده و اضافه می کند:
      « در جای دیگر دریغ میخورد که لااقل به ترکی نیز بقدر زبان فارسی علاقه نشان میدادید: ... اگر بفارسی نیز شعرسرایی میکردند تا بدین پایه در زبان خود طریق مسامحه نمی پیمودند و اگر در این امر اصرار داشتند، لااقل بهمان قدر که بفارسی شعر میگفتند؛ بترکی نیز رغبت میکردند. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 428)
      آقای طباطبائی فراموش کرده که خودش دو صفحه قبل از این با چه حسرتی از نقل دواوین دولتی از پهلوی به عربی از سوی یک ایرانی دردمندانه اظهار ناراحتی کرده و کسی را که آرزوی قطع شدن دستان آن ایرانی را کرده بود یک «ایرانی صاحب نفس غیرتمند» دانسته بود.
      ایرانی غیرتمند آقای طباطبائی نفرین کردن پیشه نموده و آرزوی قطع دست می کند و نوایی مؤدّب و دارای سعۀ صدر توصیه می کند ترکان هوای زبان مادری را هم داشته باشند و اگر حاجات روحانی یا دنیایی خود را با شعر فارسی برآورده می کنند؛ زبان مادری را هم غریب و بی نصیب نگذارند؛ این بهتر و اخلاقی تر است یا آن؟!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.07.20 00:18]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۶
      طباطبايي تأليف كتاب محاكمه اللّغتين را فرمايشي دانسته و مي‌گويد نوايي طبق فرمان سلطان حسين بايقرا اين كتاب را نوشته است:
      « عليشير نوائي در لفافة كلام فاش ميكند كه تأليف كتاب فرمايشي است و طبق فرمان سلطان حسين بايقرا صورت گرفته است و ارادة سلطان وقت بر اين تعلّق ميگيرد كه سخنوران ترك، شعر گفتن بفارسي را فرو گذارند و به تركي شعر بگويند. » ( همان ص 429 )
      خداوند بر سلطان حسین بایقرا رحمت کند. سلطان حسين بايقرا به دلايل متعدّد سلطاني دوست داشتني بود. او علاوه بر اينكه شاهي باتدبير بود، مردي هنرپرور و اهل زبان و ادب نيز بود و يقيناً علاقة او به تقويت زبان تركي موجب مي‌شود که ما بيش از پيش نسبت به این سلطان عالی محل احساس احترام و ارادت کنیم.
      در قرون گذشته در ايران و حوالي آن خيلي كم پيش آمده كه در آن واحد و به طور هم‌زمان شاه ترك و وزيرش بر سر حمايت از زبان تركي اشتراك نظر داشته باشند. به همين دليل دورة اين شاه و وزير را بايد دوره‌اي مبارك براي زبان تركي به‌حساب آورد. اگر تعداد شاهان و وزيراني از اين دست قدري زياد بودند؛ ديگر امروزه امثال طباطبايي اين‌گونه امكان خزعبل بافي نداشتند.
      این اظهار نظر میراحمد طباطبائی هم نمونۀ دیگری از پیروی ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی از معیارهای دوگانه می باشد. از نظر آنها حمایت سامانیان از زبان فارسی و ترغیب علما به فتوا دادن برای ترجمه قرآن و تفاسیر قرآن از عربی به فارسی نشانۀ نجابت و فرهنگ پروری است و ترغیب سلطان ترک به حمایت از زبان ترکی اقدامی فرمایشی می باشد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.07.20 00:45]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۷
      طباطبائی با بیانی تلخ و نیش دار از پیش نرفتن خواسته های سلطان حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی سخن گفته، می افزاید:
      « ولی فرمان شاه ندیده گرفته میشود و با وجود تشویق ها و بذل و بخشش های او، سخنوران ترک همچنان بفارسی گویی ادامه میدهند و از رأی ملوکانه سر می پیچند و طریق نافرمانی پیش می گیرند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 429)
      همان سرپیچیدن شاعران ترک آن روزگار و دوره های قبل و بعد از آن از فرمان ملوکانه و نافرمانی پیش گرفتن نسبت به توصیه های معقول و دلسوزانۀ سلطان حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی بود که باعث گذشت روزگار کار را به جایی برساند که گروهی ندید بدید و تازه به دوران رسیده با نشستن بر تخت امر و نهی اوضاع را بر ترک ایرانی تنگ کنند و علی الحساب ترک ایرانی یک قرن ظلم و تحقیر را تحمّل کند.
      ایضاَ همان نافرمانی ها و همان عادت بی توجّهی به خویشتن و میل به دیگرستایی بود که کار ترک را به جایی رسانید که در هر کشوری در اقلیّت قرار گرفت مورد آزار و زیاده خواهی دیگران واقع شد و قرن بیستم میلادی را با شکست و سرافکندگی سپری کرد و بخش عظیمی از جامعۀ ترک در میان اقوام دیگر تحلیل رفته و مستهلک شدند.
 
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.07.20 20:37]
✳️ میراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۸
      طباطبائی با اشارات خود می کوشد تدوین کتاب «محاکمه اللغتین» را یک تلاش بی سرانجام و بیهوده معرّفی کند که نتیجه ای جز شکست و سرافکندگی برای شاه و وزیر ترک نداشت:
      « با این اوصاف چگونگی تألیف این رساله و شأن نزول تدوین آن روشن است و بیش از آنچه، نوائی خود در این باره تصریح کرده است، نمیتوان سخنی افزود. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 429)
      اوضاع به صورتی که آقای طباطبائی تصویر می کند؛ نبوده است. همین کتاب محاکمه اللغتین نوایی حتّی در دوران معاصر پیوسته اوقات شووینیست ها و زیاده خواهان را تلخ می کرده است. استناد نویسندگان مختلف ایرانی و غیر ایرانی در نوشته های خود به این کتاب مدام غضب ناسیونالیست های وطنی را برمی انگیزد و نفس تلاش ترک یا شاه و وزیر ترک برای حمایت از زبان ترکی حتّی در قلب تاریخ گروه مورد اشاره را خشمگین می سازد.
      این تنها یک روی این سکّه است. شووینیست ها با آب و تاب و تمام آسیای میانه را جولانگاه زبان سغدی می دانستند و اکنون از آن زبان مورد افتخار ایشان جز نامی در کتب، چیز دیگری نمانده و سرزمین ایشان میدان تاخت و تاز ترکان است. همین طور شووینیست ها آذربایجان را سرزمین زبان موهومی به نام آذری از گروه زبان های ایرانی معرّفی می کردند. اکنون این ایالت هم ملک طلق ترک است. آنها عثمانی و قفقاز و آسیای میانه و شبه قارۀ هند و گاهی بالکان را سرزمین های زیر نگین زبان و ادب فارسی معرّفی می کردند و اکنون در سرزمین های مورد اشاره کسی به احترام فارسی کلاهش را از سرش برنمی دارد.
      زبان و ادبیّات ترکی هم امروزه شرایطی افتخارآمیز در سطح جهان داشته و موفّق به معرّفی چهره های جهانی در حوزۀ ادبیّات شده است و همۀ اینها؛ یعنی، خواسته های امیرعلیشیر نوایی و سلطان خردمندش اگر چه با تأخیر، صورت تحقّق به خود گرفته است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.07.20 23:09]
✳️ ميراحمد طباطبائي و مسائل زبانی در ایران ۲۹
        طباطبايي در پايان مقالة خود از ستایش و ادای احترام امیرعلیشیر نوایی نسبت به شاعران فارسی زبان یاد می کند و سعی می کند از این امر به عنوان عاملی در جهت تأکید بر اهمیّت و اعتبار زبان فارسی و غیر مهم بودن زبان ترکی استفاده کند؛ مي نويسد:
        « عليشير نوائي در همين رساله با چنان خضوع و ستايش احترام آميزي از سعدي و حافظ و جامي و اميرخسرو دهلوي و ... سخن بميان ميآورد كه بالاتر از آن متصوّر نيست. » (زبان فارسی در آذربایجان, ج ۲, ص 429)
        اين هم البتّه از بزرگواري تركان و مراتب انصاف و عدل و هنرشناسی ايشان است كه هر موقع با اثر ادبي و هنري برجسته اي مواجه شوند؛ مانند دیگران از دریچۀ تنگ تعلّقات نژادی به آن نمی نگرند، بلکه لب به تحسین و ستايش مي‌گشايند و مانند ديگران خود را در حصارهاي تنگ خودفريفتگي، تخيّلات، اوهام و لاف‌‌وگزاف گويي زنداني نمي‌كنند.
      به نظر می رسد طباطبائی با این بیان علاوه بر تأکید بر اهمیّت زبان فارسی بیشتر در پی تلقین این امر است که زبان ترکی چیزی برای عرضه ندارد و اوضاع این زبان و ادبیّات آن به قدری اسف بار است که حتّی متکلّمان آن هم رغبتی برای طبع آزمایی در آن برای خود احساس نکرده و حاجات روحی و طبعی خود را با زبان فارسی برآورده می سازند و در برابر ستارگان شعر فارسی جز ابراز خضوع و خشوع و احترام کار دیگری از دستشان برنمی آید.
      این قبیل اظهارات کنایه آمیز محصول کوتاهی و غفلت تاریخی ترک نسبت به زبان خودش می باشد. همین امیرعلیشیر نوایی که مشکل را تشخیص داده بود، هم نتوانست خود را از جو سنگین فارسی ستایی و فارسی سرایی برهاند و شش هزار بیت شعر فارسی از خود به یادگار گذاشت و به از حفظ داشتن هزاران بیت از اشعار شاعران نامدار فارسی تفاخر کرد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 1

بیلدیریش, [22.04.20 01:14]
✳️ اعضای محترم کانال بیلدیریش
با عرض سلام آرزوی سلامت و توفیق
      وظیفۀ خود می دانم از حوصله و بزرگواری اعضای محترم  کانال و حضور مستمر در این مجموعه سپاسگزاری کنم. یقیناً همۀ بخش های ارائه شده قادر به جلب رضایت همراهان گرامی نبوده است و بنده باید به خاطر این امر از تک تک اعضای محترم  عذرخواهی کنم. در یک کار مستمر هر روزه آن هم در زمانی نزدیک به سه سال رعایت توازن و تعادل در ارائۀ مطالب کار سختی است. استدعا دارم معایب کار را به بزرگواری خود عفو فرموده و اینجانب را با بیان نظرات اصلاحی خود در ارائۀ مناسب تر مطالب یاری فرمایید.
      چنانکه مستحضر هستید مطالب مربوط به مواضع دکتریحیی ماهیار نوّابی در بارۀ ترکی و آذری به پایان رسیده است. از فردا اگر عمری باشد به توفیق الهی مطالبی در بارۀ مواضع ترکی ستیزانۀ دکتر محمود افشار خدمت اعضای بزرگوار کانال تقدیم خواهدشد.
      ذکر این نکته ضروری است که سال گذشته مطالبی از دکتر محمود افشار در پنج قسمت در همین کانال به خوانندگان گرامی تقدیم شد. اینک مطالب مربوط به مواجهۀ محمود افشار با زبان ترکی با شرح و تفصیل بیشتر عرضه می گردد و امید است مورد قبول و استفادۀ اعضای گرامی قرار گیرد.

با تشکر ـ بابازاده

بیلدیریش, [22.04.20 21:04]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 1
      محمود افشار یزدی، فرزند محمدصادق، در سال ۱۲۷۲ شمسی در یزد متولد شد. در سیزده سالگی مادر را از دست داد و برای تحصیل نزد عمویش محمّدتقی به شهر بمبئی در هند اعزام شد. در هند مقدّمات علوم جدید و زبان انگلیسی را فراگرفت و پس از سه سال به تهران آمد و در مدرسۀ علوم سیاسی به تحصیل پرداخت. در نوزده سالگی به قصد ادامۀ تحصیل راهی سویس شد و طی هفت سال در لوزان دورۀ لیسانس و دکتری حقوق را به پایان برد و از دانشکدۀ علوم سیاسی دانشگاه لوزان درجۀ دکتری دریافت کرد. در همین دوره بین او و علی‌اکبر داور که او نیز در سویس مشغول به تحصیل بود، دوستی و نزدیکی ایجاد شد که در تمام مدت عمر ادامه یافت.
      محمود افشار پس از به پایان رساندن دورۀ دکتری در سال ۱۳۰۰ به ایران بازگشت. چندی در مدرسۀ علوم سیاسی به تدریس تاریخ اشتغال داشت. زمانی که علی‌اکبر داور عهده‌دار وزارت فواید عامه شد، او را به همکاری دعوت کرد و ریاست مدرسۀ تجارت را که تازه تأسیس شده بود به وی سپرد. در سال ۱۳۰۵ به دعوت علی‌اکبر داور وارد تشکیلات قضایی شد و به مستشاری استیناف تهران منصوب گردید. پس از چند سال بین وی و داور اختلاف سلیقه به وجود آمد و محمود افشار عدلیه را ترک کرد. در زمان وزارت دارایی سیدحسن تقی‌زاده به آن وزارتخانه منتقل شد و ریاست ادارۀ اقتصادی و حقوقی را به او سپردند و تا سال ۱۳۱۲ در آنجا خدمت‌کرد. وقتی داور به وزارت مالیه رفت، او به دادگستری بازگشت. ابتدا به مقام دادیاری دیوان عالی کشور رسید و چندی بعد مقام مستشاری یافت. در سال ۱۳۲۲ از خدمت در وزارت دادگستری انصراف داد و به وزارت فرهنگ منتقل شد. در آبان ۱۳۲۳ در دورۀ وزارت سیدباقر کاظمی به معاونت وزارت فرهنگ منصوب شد و این سمت را درکابینۀ بعدی در وزارت فرهنگ دکترعیسی صدیق نیز حفظ کرد. اما در فروردین ۱۳۲۴ از این سمت استعفا کرد و این آخرین موقعیت و پست اداری او بود، لکن بازنشستگی رسمی او از خدمت دولتی در سال 1338 رخ داد.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.04.20 21:21]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار  2
      محمود افشار از سال ۱۳۲۵ دوری از سیاست و کارهای دولتی را پیشه کرد و متعاقب آن به انجام سفرهای چند ساله دور دنیا پرداخت. او قبل از این تاریخ چند باری شانس خود را در انتخابات مجلس آزموده و نتیجه ای حاصل نکرده بود. در تاریخ زندگی او در عهد قاجار، پهلوی اوّل و پهلوی دوم هم از مناصب و عناوین چشم نواز در حد وکالت و وزارت و سناتوری مشاهده نمی گردد و شاید همین حرمان ها او را بیش از پیش واداشته برای نمایاندن خود و یافتن جایگاه و پایگاهی و جلب توجّهی به فارسی ستایی افراطی و ترکی ستیزی پایان ناپذیر روی آورد.
      دکترمحمود افشار یزدی از سال ۱۳۰۰ وارد عرصۀ مطبوعات شد. در سال ۱۳۰۴ مجلۀ آینده را تأسیس کرد که ابتدا دو سال (۲۴ شماره) منتشر شد. سپس از سال ۱۳۲۳ انتشار آن را از سر گرفت و ۱۶ شمارۀ مجله طبع شد. انتشار مجلۀ آینده را یک بار دیگر در سال ۱۳۳۸ تجدید کرد و تنها ۶ شماره انتشار داد. دورۀ جدید مجله آینده در سال ۱۳۵۸ توسط فرزندش ایرج افشار آغاز به انتشار کرد.
      از اقدامات دیگر وی ایجاد بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار است. وی از سال ۱۳۳۷ به وقف نمودن قسمتی از املاک خود به مراکز علمی، آموزشی و مؤسسات عام المنفعه در راستای هدف اصلی وقف که اسماً تعمیم زبان فارسی و تکمیل وحدت ملی و رسماً دشمنی با زبان ترکی و برای محو این زبان از ایران بود پرداخت. افشار قسمتی از مستغلات خود را در باغ فردوس شمیران وقف مؤسسۀ لغت‌نامه دهخدا کرد. او مستغلات خود را در باغ فردوس و دیگر نقاط تهران به زعم خودش وقف زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران کرده که شرح مفصل آن در کتاب پنج وقفنامه دکترمحمود افشار یزدی آمده‌است. قسمتی از باغ آن نیز در اختیار لغت‌نامه دهخدا می‌باشد.
      از محمود افشار هشت فرزند به نام های: ایرج، نادر، مهدخت، مهربانو، فرنگیس، ساسان، خسرو و قباد بر جای ماند. غیر از نام نادر و کمی تا حدودی فرنگیس که تا حدودی نشان دهندۀ بدپرهیزی او در انتخاب اسامی فرزندان است؛ بقیۀ نام ها به گونه ای مکتب فکری و مرام افشار را معیّن ساخته و از تعلّق او به ناسیونالیسم افراطی فارسی گرا و باستان گرا سخن می گویند. دکترمحمود افشار یزدی در ۲۸ آذر ۱۳۶۲ در ۹۰ سالگی در تهران درگذشت و در آرامگاه خانوادگی در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.04.20 18:59]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 3
      محمود افشار متعلّق به ايل افشار از شش ايل قزلباش ترك بوده كه بخشي از ايشان ساكن ناحيه يزد شده بودند. او «مدرسة سياسي» ديده بود و قبل از آن در هند انگليس تحصيل كرده و در سوئيس دكترا گرفته بود. با اين حال به اقتضاي استعدادش از فهم دمكراسي فرهنگي موجود در سوئيس كه متضمّن همزيستي زبان كوچك رمانش در كنار سه زبان و فرهنگ نيرومند آلماني، فرانسه و ايتاليايي بود؛ بی نصیب ماند. او بر عكس استبداد فرهنگي و تبديل زبان مشترك فارسي به زبان جانشين به نام پان ايرانيسم را راه حلّ مشكل وحدت ايران يافت. در بازگشت به ايران در سال 1300 شمسي «انجمن ايران جوان» را تأسيس كرد و مجلّة آينده را در ژوئن 1925 (تير ماه 1304) مقارن با سال انقراض سلسلة قاجاريّه در تهران بنياد گذاشت. در اين انجمن مشرف الدّولة نفيسي، اسماعيل مرآت، جواد عامري و دكترعلي اكبر سياسي عضو بودند و سیّداحمد كسروي تبريزي نيز با آن همكاري قلمي داشت و در مورد قبايل افشار خوزستان به تقاضاي دكترمحمود افشار مطلب مي‌نوشت و تاريخ حضور آنها را به قرن پنجم هجري مي‌رساند كه از تركستان آمده بودند.
      نکتۀ بسیار مهمّی که در سال های نخستین قرن چهارده شمسی (از 1300 به بعد) وجود دارد و می تواند موجب تأمّل هویّت گرایان آذربایجانی شود؛ این است که در این سال ها تعداد قابل توجّهی شخصیّت سیاسی و فرهنگی با عزمی استوار برای پیشبرد فارسی و نابود کردن ترکی در ایران به میدان می آیند و همۀ دانش، سرمایه و کوشش های قلمی و فرهنگی خود را در راه نیل به مقصود مورد اشاره به کار می گیرند. آنها بسیار مصمّم، پیگیرانه، خستگی ناپذیر و حتّی صادقانه در این راه می کوشند. آنچه از خود این مسئله جذاب تر می نماید این است که بخش مهمّی از این گروه آتشین مزاج و فعال، آذربایجانی یا ترک هستند. همین محمود افشار ترک یزدی در کنار آذربایجانی های سرشناسی چون سیّداحمد کسروی، سیّدحسن تقی زاده، تقی ارانی، رضازاده شفق، کاظم زاده ایرانشهر و تعداد دیگری از سلسله جنبانان ستیز با ترکی و حمایت از ترویج فارسی در ایران هستند.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.04.20 01:26]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 4
      دكترمحمود افشار يزدي مؤثّرتر از همة پيشكسوتان و اخلاف خود در شرايط مناسب سياسي دورة رضاشاه در نخستين شمارة آينده، به عنوان مانيفست محفل خود چنين مي‌نوشت:
      « ايده آل يا مطلوب اجتماعي ما وحدت ملّي ايران است ... مقصود ما از وحدت ملّي ايران، وحدت سياسي، اخلاقي و اجتماعي مردمي است كه در حدود امروز مملكت ايران اقامت دارند ... تا در ايران وحدت ملّي از حيث زبان، اخلاق، لباس و غيره حاصل نشود، هر لحظه براي استقلال سياسي و تماميّت اراضي ما احتمال خطر مي‌باشد. اگر ما نتوانيم همة نواحي و طوايف مختلفي را كه در ايران سكني دارند؛ يكنواخت كنيم؛ يعني، همه را به تمام معني ايراني نمائيم؛ آيندة تاريكي در انتظار ماست. » (کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان، ضياء صدر، تهران، اندیشۀ نو، چاپ دوم، 1386، ص 58)
      ظاهراً از نظر ناسیونالیست های وطنی تنها مشکل تهدید کنندۀ حیات ایران گوناگونی زبانی و فرهنگی است و نظام خلقت در باب ایران مرتکب یک بی سلیقگی شده است. در ایران همه باید فارسی زبان خلق می شدند و چون این اتّفاق رخ نداده، برای ما چاره ای جز رفع این خبط از دامن نظام خلقت باقی نمی ماند. آنها موجبات دیگر مانند عوامل ایجاد قدرت و عوامل تأمین کننده یا تداوم دهندۀ همبستگی ملّی در ایران را به رسمیّت نمی شناسند. مطالعه در تاریخ دورۀ مذکور نشان می دهد متجدّدین وطنی برای مشکلات ایران در دورۀ معاصر و مشخّصاً دوران بعد از جنگ جهانی اوّل دو راه بیشتر در چنته ندارند. آن دو راه حل هم عبارت اند از: غربی کردن جامعۀ ایران و به توپ بستن همۀ زبان ها و فرهنگ های غیر فارسی و تمام مظاهر و نمودهای آنها.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.04.20 19:47]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 5
      افشار در راستاي به وجود آوردن «مليّت نژادي» كه استقرار حكومت پليسي ـ سياسي؛ يعني، توتاليتاريسم سياسي و فرهنگي از لوازم اساسي آن محسوب مي‌شود؛ چنين داد سخن مي‌دهد:
      « اگر چه مليّت ايران به واسطة تاريخ پر افتخار چندين هزار ساله و نژاد ممتاز آريائي از همسايه هاي زردپوست توراني و عرب هاي سامي مشخّص است، ولي مي‌توان گفت كه وحدت ملّي ما بواسطة اختلاف لسان ميان ترك زبان هاي آذربايجان و عرب زبان‌هاي خوزستان و فارس زبان هاي ساير ايالات از حيث زبان ناقص است. » (کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان،ضياء صدر ص 58)
      افشار آشکارا ترکی و عربی را به عنوان زبان مردم ایران به رسمیت نمی شناسد و برای حصول وحدت زبانی مورد نظر خود در ایران خواهان نابودی این زبان ها است. او با این بیان در عمل نشان می دهد که به سایر گفته های خود در باب باقی ماندن زبان های مورد اشاره در کنار استفاده از فارسی به عنوان زبان رسمی یا مشترک اعتقادی ندارد.
      در تاریخ پرافتخار چندین هزار ساله هم باید سهم دیگران را از اجداد شووینیست های ایرانی سوا کرد تا معلوم شود چه مقدار از این تاریخ پرافتخار به نژاد با کیفیّت آریایی محمود افشار و شرکایش تعلّق دارد. تاریخ این نژاد ظاهراً ممتاز 2500 سال است. قریب پانصد سال از این زمان متعلّق به اشکانیانی است که در صحّت انتساب آنها به طوایف آریایی اشکالات اساسی وجود دارد. صد سالی هم به حساب سلوکیان یونانی نوشته می شود. از دوران 1400 سالۀ اسلامی هم، نژاد ممتاز آقای افشار و شرکا 1200 سالی در تحت سیطره و حاکمیّت عرب و ترک و مغول و تاتار زیسته اند. مردمان دوران ماقبل آریایی هم در قلم و لسان شووینیست های ایرانی اصلاً ایرانی محسوب نمی شوند تا از چند هزاره تمدّن ماقبل کوروش ابوالبشر در فلات ایران چیزی نصیب مدّعیان این نژاد باکیفیّت شود. با این توصیفات به جاست آقای افشار و پیروانش به جای تاریخ پرافتخار چندین هزار ساله از تاریخ چند سده ای سخن بگویند و کمی ترک عادت کرده و سهم دیگران را به نام خود ننویسند.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.04.20 19:21]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 6
      دکترضیاء صدر در بارۀ روی آوردن محمود افشار به پان ایرانیسم هم اضافه می کند:
      « آنگاه عقيدة پان‌ايرانيسم را براي مقابله با پان تركيسم در حال افول تركيّه و پان عربيسم، مطرح كرده و مي‌نويسد: ما هم ناچاريم پان ايرانيسم؛ يعني، اتّحاد ايران را داشته باشيم. » (کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان،ضياء صدر، ص 58)
      یقیناً مقصود افشار از اتّحاد؛ همان وحدت ملّي داخلی و يكنواخت كردن جامعة مختلف الالسنۀ ايران است كه مثل هر جامعة طبيعي در طيّ هزاره ها از تركيب اقوام مختلف به وجود آمده است. عين همين افكار را در نزد كسروي پاكدل نيز مي توان سراغ گرفت. برای درک اتّحاد مورد اشارۀ محمود افشار جز اندیشیدن به همسان سازی زبانی و فرهنگی در داخل ایران راهی نداریم، چرا که هیچ راه عملی برای اتّحاد سرزمین هایی که ناسیونالیست های فارسی گرا و پان ایرانیست های وطنی مدّعی آن بوده و حد آن را از بالکان تا کاشغر می دانستند؛ وجود نداشت.
      دكترافشار آنگاه از پنج خطر (به رنگ هاي مختلف نسبت به ايران بي‌رنگش) به قرار زير نام مي‌برد:
ـ خطر آبي: انگليسي‌ها
ـ خطر سرخ: كمونيست‌هاي روسيّة شوروي
ـ خطر سبز: عرب ها
ـ خطر زرد: عثماني‌ها
ـ خطر سياه: جهل و استبداد (رك. ضياء صدر، ص 59 )
      حداقل می توان مطمئن بود افشار در طول عمر خطر پایانی را چندان جدّی نگرفته است، چرا که خود او به خدمت گزاری حکومت استبدادی پهلوی درآمد و به شیوۀ جهّال جانبدار تاریخی مجعول و مصنوع برای ایران و آذربایجان گشت.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.04.20 20:31]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 7
      محمود افشار راه مقابله با اين رنگ‌هاي خطرناك را ترويج جهل و دگم هاي ديگر به كمك ديكتاتوري پهلوي در اشكال زير توصيه مي‌كند:
الف: ترويج زبان و ادبيّات فارسي و تاريخ (آريائي‌هاي كشور) ايران بخصوص در آذربايجان، كردستان، خوزستان، بلوچستان و نواحي تركمن نشين
ب: كوچ دادن ايلات ترك و عرب به داخل و ايلات فارس [كه در ايران وجود ندارد!] به مناطق آذربايجان و خوزستان
      مي‌دانيم كه ساختار «ايل و ده و شهر» اقوام فارسي زبان در افغانستان و تاجيكستان وجود دارد. زبان فارسي به عنوان زبان دولتمداران، كاتبان، شاعران و متصوّفه به ايران كنوني آمده و جزو زبان‌هاي مهاجر است.
پ: تغيير تقسيمات كشوري بنابه ايدئولوژي وحدت ملّي
ت: از بين بردن اسامي تركي و عربي و غيرفارسي دهات، كوه ها، رودها و فارسي كردن آنها
      (در راستاي اين فكر «گه شهر» بلوچي به نيك‌شهر، «آخماقيه» در آذربايجان به «احمقيّه»، «تاتائو و جيغاتو» به نام‌هاي «سيمينه رود و زرينه رود» سلماس به «شاپور» و «اروميّه» به «رضائيّه» و ... نغيير يافت.)
ث: ممنوع كردن استفاده از زبان هاي غیرفارسی در محاكم، مدارس، ادارات دولتي؛ بخصوص در قشون.
      ممنوع کنندگان استفاده از زبان های غیر فارسی کاملاً بر این نکته واقف بودند که اخراج زبان های اقوام غیر فارس ایرانی از دایرۀ فعالیت های رسمی و اجتماعی می تواند در دراز مدّت آنها را در برابر زبان رسمی روز به روز تحلیل برده و برای استهلاک کامل در آن آماده سازد.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.04.20 22:30]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 8
      با اهمال سیاست زبانی خاص حکومت پهلوی  در ايران زبان‌ها به دو گروه رسمي (فارسي) و غير رسمي (بگوئيم ممنوع و محكوم كه شامل ديگر زبان‌هاي موجود در ايران مي‌شود.) تقسيم شد و اختلاف و دعواي زبان و رو در رويي زباني نيز بر دعواي ديني و اعتقادي كه از عصر ساسانيان تاكنون در ايران رواج داشت؛ افزوده شد. اين خطّ استراتژيك و توصيه هاي سياسي در چهار چوب مجلّة آينده و مرامنامة انجمن «ايران جوان»  باقي نماند. بنابه نوشتة دكتر علي اكبر سياسي بعد از انتشار مرامنامة انجمن، سردار سپه، اعضاي انجمن را خواست و بعد از شنيدن عقايدشان گفت:
      « اين‌ها را كه نوشته ايد بسيار خوبست ... ضرر ندارد با ترويج مرام خودتان چشم و گوش را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا بسازيد. حرف از شما، ولي عمل از من خواهدبود. به شما اطمينان مي‌دهم كه همة اين آرزوها را برآورم و مرام شما را كه مرام خود من است از اوّل تا آخر اجرا كنم. اين نسخة مرامنامه را بگذاريد نزد من باشد. چند سال ديگر خبرش را خواهيدشنيد. » (کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان، ضياء صدر، ص 60، نقل از كتاب گزارش يك زندگي نوشتة دكترعلي اكبر سياسي، صص 77 ـ 76 )
      امروز براي ما روشن است كه در پشت سر اين مؤسّس مجلّة آينده و انجمن ايران جوانش و نيز آن ژاندارم و قزّاق آن زمان؛ يعني، رضاشاه بعدي يك پيامبر متّكي بر منبع وحي واحد قرار داشت. استاد هر دوي آنها «اردشير ريپورتر» بود كه كاشف سردار سپه و معرّف او به ژنرال «آيرون سايد» و تا آخر معلّم او بود. محمود افشار نيز اوّل در هند انگليس تعليم ديد و در مدرسة سياسي زير نظر كيميا اثر اردشير ريپورتر بود. سنگ خام وجودش تراش لازم را يافت، تا چنان‌كه بايد شد. محفل محمود افشار از يكسو و رضاشاه از سوي ديگر هر دو بيانگر و مجري سخنان استاد ازل خود بودند.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.04.20 19:50]
نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 9
      دکترمحمود افشار دو نوشته با عناوین «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» و «سخنی چند در بارۀ زبان آذربایجان» دارد. او مقالۀ «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» را با نقل سه بیت از مولوی که متضمّن ارجحیّت همدلی بر هم زبانی است؛ آغاز می کند، سپس سه شعار و سه مثل گونه از مردم بلژیک، سویس و فرانسه را که با منویّات خود وی در باب مسائل ایران سازگاری دارند؛ نقل می کند و آنگاه وارد متن مقاله می گردد. مقدّمۀ مقالۀ او به سان دیگر ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی مشتمل بر یک مبحث نظری کوتاه است، که شاید کسی مشکلی با اصل این مباحث نداشته باشد. او در این بخش اشارۀ کوتاهی به عوامل مؤثّر در تکوین ملیّت می کند، امّا باز هم به مانند دیگر هم فکران خود آنگاه که وارد مصادیق و گفتگوهای واقعی و میدانی می گردد؛ کف خود را باز شده می بیند. او در سرآغاز نوشته و در تکمیل بحث مقدّماتی و نظری خود؛ مي‌كوشد با ژستي ميهن‌دوستانه و وحدت‌طلبانه بر شهپر منطق و استدلال بنشيند و افاضه كند:
      « اگر اختلاف‌هايي كه از حيث زبان، لهجه، لباس و ديگر تفاوت‌هاي ظاهري يا باطني ميان بخش‌هاي مختلف كشور وجود دارد؛ كاسته شود؛ وحدت ملّي كه اساس قدرت دولت و موجب بقاي ملّت به معناي سياسي كلمه است؛ كامل‌تر مي‌گردد و استقلال و تماميّت كشور از خطرهاي مضمحل كنندة خارجي مصون مي‌ماند. »  (زبان فارسي در آذربايجان، گردآوری ایرج افشار، تهران، بنیادموقوفات دکترمحمود افشار، چاپ اوّل، 1368، جلد 1، ص 275)
      افشار با این بیان خوانندگان مقالۀ خود را خیلی در انتظار نگه نمی دارد. او با زحمت بسیار یک صفحه در بارۀ کلیّات و مباحث نظری سخن می گوید، امّا این نهایت طاقت و صبر اوست و مرغ روحش بیش از این نمی تواند در قفس مقدّمات منتظر بماند؛ از همین رو فوراً وارد مبحث اصلی می گردد و خیلی زود از گوناگونی زبان ها و گویش ها و لباس ها در نزد ملّت ایران نالیده و خواهان کاهش این تفاوت ها برای تقویت وحدت ملّی می گردد و ضرورتی هم نمی بیند که در بارۀ حیات و نیرومندی ایران در بیشتر اعصار با وجود این تفاوت ها اندیشه ای بکند. اين استدلال افشار به میزان بسیار زیادی سست، بي‌پايه و عوامانه است. چنین منطق‌هايي تنها در افكار بيمار نسل دوم باستانگرا مي‌توانست وجود داشته باشد. در آخرين سال‌هاي زندگي نامبرده شيرمردان ترك و فارس و عرب و ... فارغ از اباطيل كوردلانة او و همقطارانش و با داشتن همۀ تفاوت های زبانی، فرهنگی و اقلیمی در جنگي دشوار با دشمن خوني ايران و ايراني، شجاعانه از استقلال و تماميّت ارضي ايران دفاع مي‌كردند و درس ميهن‌دوستي و وحدت ملّي مي‌دادند. درس‌هايي كه ذهن معيوب باستانگرايان براي فهم آن بسيار كند و قاصر بود.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.05.20 18:33]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 10
     محمود افشار با برشمردن علل و عوامل قدرت یک کشور یا عوامل تضعیف یک کشور؛ نتیجه می گیرد ملل ضعیف در دنیای کنونی ممکن است محکوم ملت های بزرگ تر گشته و کم کم در زیر سلطۀ مهاجمان نابود شوند. او آرزو می کند که روزی زبان ها و عقاید یکی گردند و مرزهای از میان برداشته شوند و یک ملّت (انسان) جای این همه ملل را بگیرد و جنگ¬ها موقوف گردند، لیکن این را هم می افزاید که رسیدن به این آرزوها بسیار دور است و چشم انداز امیدوار کننده ای ندارد. او عدالت و آزادی و دمکراسی را شعار کسانی می داند که یا دیگران را گول می زنند یا خود گول خورده اند. بر این اساس او عقیده دارد در طی تاریخ برخی ملل با تکیه بر برخی شعارهای زیبا در عمل راه تسلّط بر دیگران را در پیش گرفته اند و دنیا چنین بوده، چنین است و چنین خواهدبود. او برای اثبات مدّعای خود ذکر مثال را ضروری تشخیص داده و می نویسد:
      « در دولت عرب که قرآن و مذهب اسلام برابری و برادری را در میان مسلمانان از هر نژاد و زبان باشند؛ لازم شمرده بود، عربها به عربی کردن سایر ملل زیر دست اقدام شدید کردند و موفّق هم گردیدند، جز در مورد دو سه کشور که از آن جمله است ایران و اسپانیا و آسیای صغیر وگرنه عراق و شام و لبنان و فلسطین و طرابلس و الجزایر و تونس و مراکش را عربی کرده اند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 277)
      وی از دوران معاصر خود هم مثالی می زند تا از این رهگذر زمینۀ روحی و روانی لازم را برای برهانی کردن نگاه و اعتقاد خود ایجاد کند. مثال دوم او رفتار زبانی شوروی در جمهوری های غیر روس این کشور است:
      « امروز هم اشتراکیّون در حقیقت مذهب تازه ای آورده و صحبت از مساوات و مؤاخاه می کنند؛ عمل همان است. با ادامۀ این وضع اگر حال بدین منوال که هست بگذرد؛ قرنی نمی گذرد که داغستانیها، گرجیان، ارامنه، تاتها، تاتارها، تاجیکها و سایران به زبان روسی تکلّم کنند و روسی شوند. » (همان، ص 277)
      اگر از اکراهی که دکترمحمود افشار در به کار بردن کلمۀ ترک و آذربایجان در این بخش دارد؛ بگذریم؛ نکتۀ حائز اهمیّت این است که او به دنبال کشیدن سر سخن به مسئلۀ سیاست زبانی در ایران است تا با بهره گیری از دو مثال فوق، به رفتار زبانی حکومت پهلوی در فارسی زبان کردن اقوام غیر فارس ایرانی که خود وی از عقبه های مهم فکری این سیاست بود؛ مشروعیّت بخشد.

➡️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.05.20 22:19]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۱
      افشار لازم می بیند برای بسترسازی بیشتر نقبی به تاریخ ایران بزند تا با تکیه بر آن، ادّعا کند اشغال کنندگان سرزمین ایران هم در گذشته در پی تغییر زبان در ایران بوده اند و در مواقعی هم تلاش ایشان با موفقیّت قرین بوده است:
      « چند نوبت در همین کشور خودمان تاریخ نشان داده است که چگونه مهاجمه ها و نفوذهای بیگانه قادر بوده است که تیشه به ریشۀ نه تنها استقلال سیاسی، که امری گذرنده است، بزند، بلکه توانسته است تا حدّ زیادی پایه های بعضی از اصول اساسی ملیّت ما را مانند زبان متزلزل کند و ماهیّت ملّت را دگرگون سازد. حمله های یونان و عرب و ترک از مهمترین آنهاست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 277)
      از رسوب گذاری زبان یونانی در مردم بومی ایران و تکلّم گروهی از مردم در ناحیه ای کوچک یا بزرگ در فلات ایران حداقل در عصر اسلامی نشانی نداریم. زبان عربی بخش های وسیعی از عراق و نیز ایالت خوزستان را که در زمرۀ سرزمین های اصلی حکومت ساسانی بوده؛ درنوردیده و لاجرم موجبات خشم ناسیونالیست های معاصر را فراهم آورده است. امّا حکایت زبان ترکی دیگر است. در نظر ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی پیدایش زبان ترکی در ایران با ورود اوّلین دستجات ترکان به ایران در اوایل قرن پنجم هجری در ارتباط است و قبل از آن ایران ملک فرزندان ناب آریایی بوده است.
     این نگاه مورد قبول هویّت گرایان ترک ایرانی نیست و این گروه حضور ترک در ایران را امری قدیم و متعلّق به چند هزاره پیش از این و حتّی مقدّم بر حضور طوایف موسوم به آریایی می دانند و از اینجاست که کینه توزی ویژۀ ناسیونالیست های ایرانی معاصر با ترک و زبان ترکی زاده می شود و آتش آن روز به روز شعله ورتر می گردد. اقوام مختلفی در طی تاریخ از طریق مهاجرت و تهاجم به فلات ایران وارد گشته و بعضاً سکونت اختیار کرده اند. افشار و گروه هم فکران او از میان این همه مهاجر و مهاجم تنها یکی را بر اساس تعلیمات استادان فرنگی خود اصل و اساس فرض کرده و دیگران را زایده ای بر این ملک دانسته اند. همین نگاه و اعتقاد منشأ کج اندیشی های گسترده ای گشته و سیاست وحدت ملّی در ایران در قرن گذشته را به کلاف سردرگمی تبدیل کرده که با هیچیک از اصول متعارف انسانی یا حقوقی سازگاری ندارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.05.20 21:58]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۲
      بعد از این دکترمحمود افشار بخش تازه ای با عنوان «زبان، ادبیّات و خطّ فارسی از نظر سیاسی» می گشاید و از همین آغاز سخن می کوشد به زبان فارسی در ایران رنگ و لعاب سیاسی ببخشد:
      « شاید خوانندگان از دیدن این عنوان کمی تعجّب کنند و از خود بپرسند که مگر مجلۀ آینده می خواهد به هر موضوعی یک کلمۀ «سیاسی» بچسباند! زبان مربوط به فرهنگ و ادبیّات است و چه ربطی به سیاست داخلی و خارجی دارد که اصلاً مقاله راجع به زبان و خط و ادبیّات فارسی در بخش سیاسی مجلّه وارد شده است.
      بلی زبان و خط فارسی علاوه بر اینکه در بخش ادبی مجلّه قابل بحث است، در قسمت سیاسی آن هم جای مهمّی دارد، زیرا با وحدت ملّی و در نتیجه با تمامیّت ارضی و عظمت ملّت و مملکت ما بسته است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 278)
      محمود افشار با اندک تسامح جزء نخستین گروه ناسیونالیست های فارسی گرا و باستان گرا و ترکی ستیز افراطی در ایران است. در بیان علل و عوامل روی آوردن او به ناسیونالیسم کوری که به آن دچار بود، حداقل دو دلیل می توان اقامه کرد. نخستین دلیل همان عادت مشهور ترک ایرانی است. اکثریّت قاطعی از ترکان ایرانی حداقل در دورۀ اسلامی نسبت به زبان و مشخصّه های هویّتی خود بسیار بی مبالات و بی توجّه بوده و در کنار آن نسبت به زبان فارسی حس احترام و خدمت داشته اند. محمود افشار هم از این خصیصه مبرا نبود. عامل دوم تحصیلات او در اروپا و مشخّصاً اقامت او در آلمان بود که باعث شده بود طبع مستعد او برای دیگرستایی در حال و روز آن روز آلمان و اروپا شکوفا گردد و سجیّۀ فارسی ستایی و ترکی ستیزی که محصول اندیشه، قلم و شبه پژوهش های مستشرقان بدنیّت اروپایی بود و آن را به نحو مناسبی به ملی گرایان مستعد آن روز ایران تلقین کرده بودند، در وجود محمود افشار جایگیر و عجین شد و او به همراه هم عصران خود نسل بعدی ملّی گرایان ایرانی را تربیت کردند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.05.20 22:00]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۳
      محمود افشار برای تبیین جنبۀ سیاسی زبان فارسی در ایران سراغ برخی شخصیّت های سیاسی و فرهنگی آن روزگار ایران می رود تا خواستۀ خود را از زبان آنان بیان کند. او نخست از سیّدحسن تقی زاده شروع می کند و با اشاره به نطق تقی زاده در مجلس سنا، و نقل جملاتی مقطّع از او به نقل از روزنامۀ اطّلاعات مورّخ 31 خرداد 1338 می نویسد:
      « آقای سناتور سیّدحسن تقی زاده که از مدافعان زبان فارسی، وحدت ملّی و از پیشروان آزادی و مشروطیّت ایران هستند؛ چندی پیش در مجلس سنا اظهار فرمودند که تدریس زبان انگلیسی در کودکستان و دبستان که بسیار رایج شده است؛ بر خلاف مصلحت زبان و ملیّت ماست ... زبان فارسی دارد از بین می رود ... الآن زبان ما به بدترین وضع خود رسیده است. فارسی زبان خیلی کم شده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 279 ـ 278)
      این مفلوکی که این گونه برای کم شدن فارسی زبان, خود را می کشد یا نگران تدریس زبان انگلیسی در مدارس به خاطر تاثیرات منفی آن بر زبان فارسی می شود, یک ترک آذربایجانی است که هیچ گونه دلهره ای از بابت شرایط نابسامان زبان مادری خود ندارد و با "زبان ما, زبان ما" کردن به خودشیرینی ها و تملق های خود ادامه می دهد تا از این راه حضور خود در مناصب مختلف را تداوم بخشد. این خودفروختگی یکی از عوامل اصلی حضور افزون از پنجاه سال تقی زاده در مناصب و پست های مختلف بود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.05.20 19:21]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 14
      افشار به این هم بسنده نمی کند و بخشی از مصاحبۀ سیّدحسن تقی زاده با خبرنگار روزنامۀ اطّلاعات در خصوص همین موضوع را به عنوان مکمّل سخن او درج می کند:
      « ما دوچار دو مشکل هستیم: یکی اینکه لغات بیگانه به آسانی در زبان ما راه پیدا می کنند، دوم اینکه ما میدان وسیعی برای توسعۀ زبان خارجی، مخصوصاً انگلیسی باز کرده ایم. موضوع اخیر به مراتب از اوّلی خطرش بیشتر است ... در اغلب دبستانها درس انگلیسی یاد بدهند که آن دیگر بالاتر از کفر است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 279)
      سیّدحسن تقی زاده و محمود افشار درد مشترکی داشتند و هر دو به یک اندازه بدبخت بودند. هر دو ترکانی بودند که از اصل و نسب خود بریده و راه دیگرستایی و خودستیزی را پیشه کرده بودند. این کار حرمت و حیثیّتی برای آنان در میان هم زبانان خود باقی نگذارده بود. در آن سوی چوب هم مشکل وجود داشت. یقیناً هیچ فارس زبانی، حتّی فارس زبان های هم مرام با آنها حاضر نبوده اند به خاطر این ذوب در حقارت و بردگی فکری و عملی احترامی قلبی نثار این از خویشتن تهی شده ها بگذارند. سیّدحسن تقی زاده به قول سعدی در سال های آخر عمر از «نابکاری» نیم توبه ای کرد، امّا افشار از این هم محروم ماند و تا ابد معروض طعن و لعن هم زبانان خود ماند. هم در آن زمان و هم در دهه های بعدی زبان مادری خود آنها نیاز بیشتری به رسیدگی و حمایت داشت، لیکن آنها که راه خود را از مردم خود و زبان و فرهنگ نیاکان خود جدا کرده بودند؛ نه فقط به چنان حمایتی اعتقادی نداشتند، بلکه راه دشمنی و نابودی زبان آبا و اجداد خود را پیش گرفتند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.05.20 22:25]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۵
      افشار با وجود نقل گفته های تقی زاده و تأیید آنها، خود راه دیگری پیش می گیرد و با وجود مسلّم دانستن اظهارات تقی زاده، مشکل را در جای دیگری دیده و می نویسد:
      « مهمتر از زبان آموختن زبانهای بیگانه در کودکستان و دبستان؛ نیاموختن زبان فارسی به همۀ افراد این کشور است، که یکی به کردی، دیگری به بلوچی، سومی به عربی، چهارمی به ترکی، پنجمی به ترکمنی حرف می زنند و زبان ملّی فارسی را همه نمی دانند و چون به یکدیگر برسند، احساس بیگانگی می-کنند! » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 279)
      اگر آوردن نام زبان های ترکی و ترکمنی در مرتبۀ چهارم و پنجم را یک سهو فرض کرده و به حساب غرض ورزی افشار نگذاریم، حداقل می توانیم به عنوان «زبان ملّی» برای فارسی معترض شویم. طوایف شووینیست به طور معمول خیلی به بار معنایی کلمات و اصطلاحات توجّهی نشان نمی دهند و تفسیر آنها از اصطلاحات را نه قبول عمومی که میل و تعریف شخصی خود ایشان معیّن می کند. فارسی زبان ملّی همۀ مردم ایران نیست و می توان به جای زبان ملّی برای فارسی از ترکیباتی چون زبان مشترک استفاده کرد. محمود افشار معلوم نمی کند چگونه ایرانی در طول قرون متمادی با داشتن زبان های متفاوت زیسته و حیات خود را تداوم بخشیده و تنها در زمان حیات حشرات الارضی چون حضرات ایشان با داشتن زبان های مادری خود احساس بیگانگی می کند. گویی در نظر افشار ایرانی بودن، مسلمانی، داشتن اشتراکات فرهنگی، تاریخ مشترک و عواملی دیگر از این نوع برای احساس خودی بودن کارآیی ندارد و احساس یگانگی در ایران زمانی حاصل می گردد که یک وحدت مکانیکی و مصنوعی جایگزین عوامل طبیعی گردد و فارسی به زور دگنگ در مغز مردم فروشود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.05.20 20:16]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 16
      محمود افشار اختلاف زبان را مانع یگانگی و همفکری ملّت ایران دانسته و تکلّم همه به یک زبان واحد؛ یعنی، فارسی را ضامن یگانگی، همفکری، قدرت و تمامیّت ارضی ایران می داند:
      « اگر افراد ملّتی زبان یکدیگر را نفهمند؛ نمی توانند آن گونه که باید و شاید با هم یگانه و همفکر باشند. هر چند در حال حاضر با یکدیگر یگانگی داریم، ولی روزگار آبستن حوادث است. ممکن است بار دیگر مانند آنچه در زمان پیشه وری پیش آمد؛ روی دهد و در اثر تحریکات بیگانگان و بعضی جاه طلبیها و استفاده جوییهای داخلی به بنیان وحدت ملّی و تمامیّت ارضی ایران خدشه ای برسد. اگر ده ها یا صدها کودکستان دائر شود و در همۀ آنها زبان انگلیسی به کودکان بیاموزند؛ زیان آن به همان اندازۀ دو سه هزار نفر است که آن را در آن سن آموخته اند، امّا وقتی زبان فارسی را به طور اجباری و مجانی در عموم کشور به مردم نیاموزند، ضرر آن این است که چند میلیون ایرانی زبان ملّی عمومی کشور خود را ندانند و این، عواقب وخیم سیاسی دارد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 279)
      شاید ادّعای محمود افشار غلط نباشد و تکلّم همۀ آحاد یک ملّت به زبانی واحد بتواند در نقش عاملی برای همبستگی و حفظ تمامیّت ارضی ایفای نقش کند، لکن در روزگار ما کشورهای متعدّدی با زبانی واحد به حیات مستقل سیاسی خود ادامه می دهند و ظاهراً از قِبَل این موضوع مشکل مهمی هم عارض نمی گردد. امروز عرب زبانان با وجود تکلّم به زبانی یکسان در کشورهایی پر شماری با دولت هایی مستقل زندگی می کنند. همین گونه است اوضاع مردم اسپانیولی زبان و پرتغالی زبان که با وجود داشتن زبانی همسان در کشورهایی با نام های متفاوت و نظام های سیاسی متفاوت زندگی می کنند. حتّی با متلاشی شدن اتّحادجماهیرشوروی پنج کشور ترک زبان افزون بر ترکیّه در جغرافیای جهان پدیدار شدند. از این میان چهار کشور ترک آسیای میانه شرایط و مقدّمات اتّحاد و تبدیل شدن به کشور واحد را داشتند، لیکن ضرورتی برای این کار ندیدند و ترجیح دادند همچنان در زیر پرچم هایی متفاوت زندگی کنند. عکس قضیّه نیز صادق است و کشورهای زیادی وجود دارند که در قلمرو خود مردمی با زبان ها، ادیان و فرهنگ های متفاوت دارند و از این بابت احساس مشکل مهمّی هم نمی کنند. معلوم نیست قواعد بافته شده از سوی افشار و شرکای فکری او چرا فقط در ایران کارکرد دارند و شامل ملل مختلف الالسنه ای چون هند و سنگاپور و عراق و افغانستان و روسیّه و سویس و کانادا نمی شود!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.05.20 19:34]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 17
        دكترمحمود افشار با توجّه به تمهیداتی که پیشتر فراهم کرده؛ اظهار مي‌دارد كه نگران وضعيّت زبان فارسي در آذربايجان است و اعتقاد دارد كه در اين باره بايد فكري كرد. او مي‌نويسد :
        « براي نگهداري و ترويج و تعميم زبان فارسي در سراسر كشور، مخصوصاً زنده كردن آن در آذربايجان كه بسيار مهم و در خور كوشش است؛ بايد فكري كرد. »   (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 280)
      می توان گفت همۀ دعواها سر لحاف ملانصرالدّین است. افشار اگرچه در ظاهر امر هوادار تعمیم فارسی به همۀ اقوام غیرفارس ایرانی است، لکن نیّت واقعی او بی اختیار و پیوسته در لا به لای نوشته هایش خودنمایی می کند و معلوم می سازد همۀ این فلسفه بافتن ها، قاعده تراشی ها و واطناها کردن ها فقط برای زیر آب کردن سر زبان ترکی در ایران است. نگهداری زبان فارسی در آذربایجان هم مستلزم این است که معتقد باشیم فارسی از قبل در آذربایجان وجود داشته و زبان بومی خود این ناحیه بوده و اکنون افشار و اعوان و انصار او می کوشند آن را در این منطقه حفظ کرده و بیش از پیش عمومیّت بخشند. چنین نگاهی جز دروغ و تحریف واقعیّات هیچ معنایی ندارد. جایی که فارسی زبان بومی هیچ نقطه ای از ایران امروزی نبوده و یک زبان وارداتی از شمال شرق است؛ چگونه می تواند زبان بومی آذربایجان ترک نشین باشد؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.05.20 20:40]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۸
      افشار در اين باره مطلبي را هم از دكترحسن ارسنجاني نمايندة مجلس شوراي ملّي نقل مي‌كند و می نویسد:
      « آقاي دكترارسنجاني ضمن دفاع از اعتبارنامة خود در مجلس شوراي ملّي با اشاره به خيانت‌هاي پيشه‌وريها و مليّون آذربايجان گفته بودند:
      مگر اين غيرتمندان آذربايجان نبودند كه براي مبارزه با پان‌تورانيزم جنگ كردند و براي از ميان بردن آثار چنگيز؛ يعني، زبان تركي در آذربايجان فداكاري مي‌كردند، مگر كسانيكه با شيوه‌هاي امپرياليستي كه زبان تركي را در آذربايجان دست‌آويز مقاصد شوم خود قرار داده بودند؛ مبارزه مي‌كردند غير از آذربايجاني بودند؟ مگر كسانيكه در دورة مشروطيّت ايران در سنگرهاي آزادي جان سپرده‌اند، يا در ميدان سياسي براي استقلال فداكاري كرده اند؛ بيشترشان غيرتمندان آذربايجان نبوده‌اند؟ اين افكار كوتاه چيست كه زبان تركي زبان رسمي آذربايجان باشد! يك روز اين نغمة خطرناك از زبان يالچينها مي‌گرديد. اوّلين دفعه كه من مقالة يالچين را خواندم در مقالة بسيار مهيّج آقاي دكترشفق بود كه در مجلّة ايرانشهر كاظم‌زاده چاپ شد. امروز آيا شرم‌آور نيست كه چند نفر ايراني آذربايجاني قصد اجراي نقشة دشمنان ايران را داشته باشد . » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 280 )
      حسن ارسنجانی باید دقیق تر سخن می گفت و معلوم می کرد که این غیرتمندان آذربایجانی کی و چگونه و کجا با پان تورانیزم جنگیدند. مهم تر از آن باید معلوم می کرد که ترکی از کی یادگار چنگیز مغولی زبان شده است و آذربایجانی ها کی برای از میان بردن زبان ترکی فداکاری کردند? این غیرتمندان آذربایجان فقط بی خیال بودند و در برابر خطراتی که زبانشان را تهدید می کرد فقط تبسّم می کردند، ولی عمداً برای نابودی ترکی تلاش نکردند، امّا برای احیایش هم کاری نکردند. کلّ مسئولیّت تلاش برای تقویت زبان ترکی به گروه کم شماری شاعر و نویسنده و مورّخ ختم می شد، همان گونه که کلّ مسئولیّت از میان بردن زبان ترکی به گروهی از نخبگان بی ریشه و خودفروخته منحصر می شد و مردم عادی در این میان چندان فعال مایشاء نبودند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.05.20 19:19]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۱۹
      محمود افشار پای لطفعلی صورتگر را هم در هیئت یک صاحب نظر به میان می کشد و متنی از مصاحبۀ او با روزنامۀ کیهان در پنجم مهرماه 1338 را در نوشتۀ خود درج می کند. صورتگر در این مصاحبه می گوید:
      « من راضیم که تمام مؤسّسات علمی و فنّی این کشور که برای ایجاد و گرداندن آنها هزار خون دل خورده ایم و برای ما از نان روزانه هم وجودشان لازمتر است؛ از بین بروند، ولی کوچکترین خللی به زبان ملّی ما وارد نشود. علّت این اعتقاد که در من تا حدود تعصّب رفته این است که از میان رفتن دستگاههای علمی و فنّی  از آن بلاها نیست که جبران آن میسّر نباشد و باز می توان بر روی بناهای از هم پاشیدۀ آن، بناهای مجلّل و آبرومندتر و سودمندتری برپا کرد، چنانکه آلمان پس از جنگ ... امّا اگر روزی خدای نخواسته زبان فارسی بمیرد و این همه معنویّت و دل انگیزی و لطف که در ادبیّات هزار و چند سالۀ آن نهفته است ... آن روز، روز سوگواری ما خواهدبود. برای من هیچ فرق نمی کند که این زبان بیگانه از کدام کشور برخاسته: فرانسوی و انگلیسی و ترکی و تازی و غیره پیش من تفاوتی ندارد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 281 ـ 280)
      باید اعتراف کنم در قضیّۀ زبان فارسی ابهامی وجود دارد و من تاکنون توفیقی در کشف و شناخت این ابهام نداشته ام. مسئلۀ از بین رفتن زبان ها و یا خطراتی که زبان های رایج باقی مانده را تهدید می کند، امر قابل باوری است، ولی این تهدید شدن ها و در معرض خطر بودن ها بیشتر شامل حال زبان های دارای متکلّمین اندک بوده است. همین طور زبان های غیر رسمی در کشورهای مختلف الالسنه هم در معرض خطر نابودی قرار دارند، امّا حرف زدن از نابودی زبانی چون فارسی که هم زبان رسمی و دولتی است، هم پیشینه و ادبیّات درخشانی دارد، هم صدها و بلکه هزاران خدمتگزار از متکلّمین زبان های دیگر دارد، حتّی جمع قابل توجّهی نویسنده و برگزیدۀ ترک ایرانی خواستار حفظ آن به بهای نابودی ترکی در ایران هستند، هم بودجه های دولتی پر و پیمانی از آن حمایت می کنند، هم به مدرسه و دانشگاه راه دارد، هم فرهنگستان دارد، هم کلّی مستشرق خالی بند در شرح مناقب آن کتاب ها می پردازند، چگونه ممکن است در خطر نابودی باشد?!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.05.20 20:48]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۰
      خطر مهمّی زبان فارسی را تهدید نمی کند و این بازی ها و ننه من غریبم درآوردن های ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی برای اهداف دیگری صورت می پذیرد. باید پیوسته مسئلۀ در خطر بودن کشور و زبان فارسی در بلندگو باشد تا به یاری آن بتوان مقبولیّت لازم را در اقوام غیرفارس ایرانی برای پذیرش مستهلک شدن در زبان فارسی ایجاد کرد.
      جالب است در ایران کسانی جانانه از زبان فارسی و محوریّت آن برای حفظ تمامیّت ارضی ایران سخن می گویند که خود در زندگی شخصی و نیز در عملکرد خویش نقطۀ قابل اتّکاء چندانی ندارند. همین صورتگری که این همه برای زبان فارسی گلو پاره می کند و انگلیسی را زبان بیگانه ای در کنار ترکی و تازی می پندارد؛ خود استاد ادبیّات انگلیسی بود و همسری انگلیسی از ممالک فخیمه به عنوان سوغات برای وطنش آورده بود و لابد اگر فرزند دورگه ای هم حاصل این ازدواج بوده باشد، در ایران نمانده تا سر سوزنی برای این وطن جانفشانی کند و از زبان فارسی یا حوزه تمدنی آریایی لطفعلی صورتگر و شرکای او حراست کند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.05.20 19:10]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۱
      افشار بعد از لطفعلی صورتگر سراغ کسروی می رود و بخش هایی از سرآغاز رسالۀ «آذری یا زبان باستان آذربایگان» او را نقل می کند. خود بخش های نقل شده شاید چندان مهم نباشند، امّا پیرایه هایی که محمود افشار در پاورقی صفحات 282 و 283 بر نوشته های کسروی می بندد؛ از جهاتی ارزش نقل کردن دارند. او در بارۀ بخشی از نوشتۀ کسروی که به مسئلۀ تغییر توضیحات لفظ آذری در انسیکلوپدیای اسلامی از ترکی به بافته های کسروی در ذیل مادّۀ «تبریز» است؛ اشاره کرده؛ می نویسد:
      «همانگونه که گذاشتن اسم «آذربایجان» به روی ایالت سابق ایران (اران) از طرف عثمانیها و تاتارها با سوء نیّت بوده، اطلاق «آذری» به لهجۀ ترکی نیز ناشی از سوء نیّت است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 282)
      واقعاً مباحثه کردن با ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی کار شاق و طاقت فرسایی است. این گروه به معنای واقعی کلمه، شب را روز و روز را شب جلوه می دهند. اطلاق آذربایجان به سرزمین های آن سوی ارس در تعدادی از منابع نثری فارسی دوره های متقدّم که خود این حضرات به وجود آنها افتخار کرده و وجود آنها را نشانه های برتری فرهنگی و تمدّنی خود محسوب می دارند؛ به کرّات اتّفاق افتاده است. حتّی برخی منابع تا دربند را هم جزء آذربایجان شمرده اند. در نوشته های برخی از خود نویسندگان شووینیست هم انتساب آن سوی ارس به آذربایجان مورد تأیید قرار گرفته است. با این وجود این گروه به عادت همیشگی و با عباراتی تکراری نام گذاری آن سوی ارس به نام آذربایجان را نتیجۀ یک توطئه دانسته و از سرزمین های جمهوری آذربایجان با نام هایی چون اران، شیروان، گشتاسفی، قفقاز و ... یاد می کنند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.05.20 22:19]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۲
      افشار با اشاره به گفتۀ کسروی در بارۀ ارسال نمونه های موسوم به آذری برای او از برخی نقاط آذربایجان که به دنبال انتشار رسالۀ «آذری یا زبان باستان آذربایگان» اتّفاق افتاده؛ می نویسد:
      « ما منتظریم چنین چیزهایی از طرف آذربایجان و زنجان و اطراف قزوین و همدان و غیره برسد، تا در مجلّه درج نماییم. من از طرف موقوفات خودم این رسالۀ مرحوم کسروی را عیناً باز چاپ می کنم و در مجلّۀ آینده نیز قسمتهایی از آن آورده می شود. به نظر ما بر دولت فرض است که زبان و مردم نقاطی را که به زبان آذری هنوز صحبت میکنند؛ به صورت موزه ای هم شده، نگاهداری کند و کلاس مخصوصی در دبستانهای آن محلها دایر نماید، تا پس از آنکه بار دیگر فارسی در آذربایجان همگانی شود؛ آن آثار از میان نرود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 282)
      نمونۀ چنین چیزهایی که از اطراف و اکناف برای کسروی فرستاده شده بود؛ آذری از آب درنیامد. آن نمونه ها تالشی، لری و کردی از آب درآمدند چون چیزی به نام زبان آذری وجود نداشت، تا برای آن نمونه های نظم و نثری یافته شود. همه چیز فقط یک شوخی و سوء تفاهم بود. کسروی هم به اظهار برخی معاصرانش از طرح تز آذری پشیمان گشته بود، امّا این پشیمانی سودی برای مردم و زبانش به ارمغان نیاورد، زیرا شیاطین داخلی و خارجی تز معیوب او را دست به دست گردانده و بر آن پیرایه ها بستند. فرضیۀ زبان آذری برای گروه مورد اشاره حکم آب نطلبیده و یافتن گمشده ای را داشت و آنها به هیچ عنوان از این فرصت طلایی که یک اشتباه کار آذربایجانی برایشان فراهم کرد؛ نگذشتند. حفظ موزه مانند روستاهای تاتی زبان هم نه ممکن بود و نه معقول. نه دولت رغبتی برای این کار نشان داد نه اهالی روستاهای مورد اشاره علاقه ای به این قبیل بازی های آذری بازان داشتند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.05.20 19:50]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۳
      کسروی در بخشی از رسالۀ آذری خود ادّعا می کند گسترش ترکی در ایران در روزگار صفویّه به اوج خود رسید، لیکن با سقوط صفویان از پیشرفت باز ایستادو سپس رو به پسرفت نهاد. محمود افشار در پیرایه ای که بر این بخش از نوشتۀ کسروی بسته می نویسد:
      « شگفت آور نیست که صفویّه بزرگترین دشمنان سیاسی سلاطین عثمانی بوده و در حالی که با هم جنگ داشتند؛ بعضی از سلاطین عثمانی به زبان فارسی شعر می گفته اند. من خودم در شهر بوداپست پایتخت مجارستان که قریب دویست سال زیر حکومت عثمانی بود؛ در مقبرۀ «علی بابا» که گویا قاضی عسکر بوده و هنوز در آنجا بجاست؛ قطعۀ اشعاری به زبان پارسی دیدم که بر دیوار بقعه آویزان است و هیچ نوشته ای به ترکی در آنجا نبود. در زمان صفویّه نه عثمانیها به زبان ترکی اهمیّت می دادند و از آن راه می خواستند کشورستانی کنند و نه صفویان توجّهی به فارسی داشتند. در حقیقت چون حمله ای به آن نمی شد؛ دفاعی نمی بایست، امّا امروز به عکس است، چون به آن حمله می کنند، ما هم باید از آن دفاع کنیم. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 283 ـ 282)
      در وهلۀ اول باید گفت ادّعای کسروی در بارۀ توقّف یا پسرفت ترکی در ایران بعد از سقوط صفویان درست نیست. در دوران پسا صفوی هم در میدان سیاست و حکومت و هم در میدان نفوس و جمعیّت ترک همچنان فعال مایشاء است. خود همین محمود افشار به همراه تقی زاده و ناصح ناطق دویست سال بعد از رفتن صفویان در عهد احمدشاه قاجار به خاطر پیشرفت ترکی در تهران شب و روز ندارند و این واهمه خود را ابراز هم می کنند و خواهان رسیدن به داد تهران و ممانعت از ترکی شدن این شهر می شوند. در باب ابراز علاقه به فارسی در عثمانی نمی توانیم اعتراض یا مخالفت جدّی داشته باشیم، امّا ادّعای بی توجّهی و اهمیّت ندادن به فارسی در زمان صفوی به شکلی که محمود افشار مطرح می کند، درست نیست. در همین دوره کتب تاریخی و ادبی بسیاری به فارسی نوشته می شوند و شاعران متعدّدی در همین داخلۀ ایران ظهور می کنند. از مدّتی پیش از روی کار آمدن صفویان دوران افول نسبی ادبیّات فارسی آغاز شده بود و این افول در عصر صفوی و بعد از صفوی هم ادامه پیدا کرد. اتّفاقی که در این میان رخ داده؛ این است که شووینیست های معاصر برای پوشاندن این ضعف که تا روزگار حاضر هم استمرار پیدا کرده؛ دنبال متهّم و گناهکار هستند و چه متّهمی بهتر سلسلۀ بی دفاع ترک.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.05.20 22:25]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۴
      مسئلۀ حمله به زبان فارسی هم آن طور که افشار مطرح می کند؛ نبوده است. در دورۀ کوتاهی برخی نویسندگان و نشریّات عثمانی تحت تأثیر شرایط دشواری که آن امپراتوری با آن مواجه بود کوشیدند تحرّکی در میان ترکان شرق کشورشان من جمله ایران ایجاد کنند که البته تلاش آنها ثمر چندانی به بار نیاورد و تنهاترین و شاید مهم ترین نتیجۀ آن این بود که بهانۀ لازم را به ناسیونالیست های فارسی گرایی که به تعداد زیاد پرورده شده و آمادۀ قبضه کردن همه چیز در ایران بودند؛ فراهم آورد تا تأکید بر ترکی را حمله به فارسی تلقّی کنند و یک جنگ تمام عیار و پایان ناپذیر با ترکی را آغاز کنند. اندکی بعد از امپراتوری عثمانی ساقط شد و همان نیم تبلیغات هم به پایان راه رسید، لیکن در این سو جنگ تازه آغاز شده بود، جنگی که بعد از یکی قرن هنوز تمام نشده است. به تعبیر سعدی خوارزمشاه و ختا صلح کردند، اما اینجا جنگ زید با عمرو همچنان ادامه دارد و مقرر است تا بریدن نفس زبان ترکی استمرار داشته باشد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.05.20 20:18]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 25
      در باب بخش دیگری از نوشتۀ کسروی دایر بر رایج ماندن فارسی در میان خاندان ها هم افشار خود را ملزم به اظهار نظر دانسته و نمونه ای برای این قبیل خاندان ها در پاورقی نوشته های خود برمی شمارد:
      « نویسندۀ این زیرنویسها خود اجداداً آذربایجانی؛ یعنی، از رضائیّه است و مجلۀ آینده را از همان روز تأسیس (35 سال پیش) به راه ترویج زبان فارسی در آذربایجان واداشت. به همین جهت هم آن وقت، هم امروزه بهای اشتراک آن را در زنجان و آذربایجان با وجود خرج پست که به آن تعلّق می گیرد؛ ارزانتر از تهران قرار دادیم. یک پیشنهاد مهمّی که دارم اینست که باید انجمن محلّی آذربایجانیان در طهران و همچنین کلیّۀ انجمنهای محلّی شهرستان ها در طهران منحل شود و انجمنهای مشترک از اهالی شهرستانهای مختلف تشکیل گردد تا هم زبان غیرفارسی متروک شود و هم اختلافهای محلّی از میان برود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 283)
      ما در آذربایجان بی ریشه هایی از نوع همان همکار مجهول الهویّۀ محمود افشار داریم. از خیلی وقت پیش هم داشته ایم و با وجود این قبیل اشخاص خودفروخته به عنوان یک واقعیّت کنار آمده ایم. بالاتر از خود او رئیسش محمود افشار است که با وجود ترک بودن این همه فاجعه علیه ترکی آفریده است. یک نمونه از این فاجعه آفرینی هم در همین نوشتۀ او خودنمایی می کند. او خواستار انحلال انجمن های شهرستانی در تهران می شود و همۀ این گروه های ائتنیکی را به ترک هویّت و زبان مادری خود فرامی خواند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.05.20 20:46]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۶
      ادامۀ همین بخش نقطۀ اوج کوردلی و روان پریشی این دیوانۀ مازوشیست را در معرض دید خوانندگان قرار می دهد. او از پیشرفت ترکی در تهران هراسان است و خواستار اتِخاذ تدابیر لازم برای جلوگیری از گسترش ترکی در تهران می شود:
      « امروز متجاوز از بیست درصد اهالی طهران آذربایجانی هستند و روز بروز بر شمارۀ آنها زیادتر می گردد. اگر از زبان ترکی جلوگیری نشود به زودی طهران هم یک شهر ترک زبان خواهد گردید. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 283)
      برای شناختن ماهیّت محمود افشار و دیگر از اصل و نسب تهی شدگان ترک در ایران این بخش می تواند معیار خوبی باشد. یک ترک از گسترش زبان ترکی در پایتخت ایران در حال قالب تهی کردن است. اگر مبنا وطن و ایران است چه فرقی می کند این زبان غالب و مشترک ترکی باشد یا فارسی؟ همین بخش به روشنی می رساند که محمود افشار حتّی در متقدّم دانستن خاک، وطن جغرافیایی و اصالت بخشیدن به سرزمین در برابر مردم هم صادق نیست. ظاهراً او و گروه همفکرانش حامل امریّه و ابلاغیّه از جایی بوده اند. وحدت نظر کامل آنها در فارسی ستایی و تمجید از همه چیز فارسی و آریایی و آنگاه بدگویی مطلق و هماهنگ علیه همه چیز ترک و زبان ترکی چیزی جز این به ما نمی گوید.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.05.20 20:34]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۲۷
      دكترمحمود افشار در قسمتي از مقالة خود بخش هایی از رسالۀ «آذری یا زبان باستان آذربایگان» كسروي، را هم بازگو می کند و سپس با گشودن فصلي با عنوان «زبان فارسي از لحاظ سياست داخلي» مسئلة زبان را به سياست مرتبط كرده و با انتقاد از دورۀ يك سالة حكومت فرقة دمكرات بر آذربايجان و نسبت دادن تدريس تركي در مدارس به سياست‌هاي خارجي، ادّعا می کند كه آذربايجاني‌هاي وطن پرست مخالف چنين كاري بوده‌اند:
      « در زمان سلطة يكسالة پيشه‌وري و كمونيست‌ها بر آذربايجان زبان فارسي را از مدارس و ادارات راندند و زبان تركي را اجباري نمودند. اين عمل بر حسب دستور خارجيها بود وگرنه خود آذربايجاني‌هاي وطن‌پرست چنانكه از نوشته‌هاي بالا پديدار است، با چنين كاري مخالف هستند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 283)  
      مقصود دكترافشار از اين وطن‌پرستان آذربایجانی چهره‌هاي معلوم‌الحال و خودفروخته‌اي چون سيّدحسن تقي‌زاده، سيّداحمد كسروي و دکتر ارسنجانی و همپالکی های آنها هستند. او رویکرد چند خائن و آسیمیله شده را به کلّ مردم آذربایجان عمومیّت می دهد و احکام کلی به نفع فارسی در آذربایجان صادر می کند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.05.20 19:26]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 28
      افشار در همين بخش، در تجزيه و تحليل موضوع زبان از لحاظ سياست داخلي خود ايران هم مي‌نويسد:
      « اگر بخواهم از لحاظ سیاست داخلی خود ایران، موضوع زبان را حلاجی کنم، تنها فايده‌اي كه براي تدريس زبان تركي در دبستانها و رواج رسمي آن در ادارات مي‌توان تصوّر نمود؛ سهولت براي كودكان و مردم است كه اين زبان اكنون در آن استان همگاني است. من اين حقيقت را نمي‌خواهم انكار كنم. البتّه براي هر كس آسانتر است با زباني كه از مادر آموخته؛ صحبت كند تا با زباني كه بايد در مدرسه بياموزد. امّا زبان تركي در آذربايجان تنها همين يك جنبه را ندارد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 284)
      افشار معتقد است كه به خاطر سهولت زبان تركي براي آذربايجاني و از آنجا كه زبان تركي يكي از مهم‌ترين عناصر مليّت آذربايجاني‌هاست؛ ما با ميدان دادن به زبان تركي، به دست خود زمينة ظهور و بروز عناصر مليّتي و هويّتي را براي آذربايجاني ها فراهم مي‌كنيم؛ لذا بايد از اين كار پرهيز كنيم:
      « زبان تركي يكي از عناصر مهمّ مليّت، بلكه مهمترين آنهاست: همين دو را اگر برابر هم بگذاريم؛ يعني، «سهولت در كار» و «از دست دادن مليّت» بدون هيچ ترديد كسي حاضر نخواهدشد كه براي آسانتر كردن امري اصل موضوع را هم از ميان ببرد. زيرا با قبول روش پيشه‌وري نه تنها كار زبان را آسانتر مي‌كنيم، بلكه با آسانتر كردن كار زبان، وسايل از ميان رفتن مليّت ايراني و تماميّت وطن را هم سهلتر مي‌گردانيم. »  (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 284)
      آموختن زبان مادری از سوی آذربایجانی هیچ تلازمی با از دست دادن ملیّت یا تمامیّت وطن ندارد و چنین الزامی تنها در ذهن بیمار افشار و شرکای او شکل گرفته است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.05.20 18:49]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 29
      محمود افشار تنها در مرحلة نظريّه‌پردازي متوقّف نمي‌ماند، بلكه وارد مسائل جزئي‌تر مي‌شود تا هر چه بيشتر نيّات خود را آشكار سازد. او در مخالفت با آموزش زبان تركي و رايج بودن زبان تركي در ادارات مي‌نويسد:
      « اگر مردم آذربايجان توانستند روزنامه‌هاي تركي را به آساني بخوانند و به تركي چيز بنويسند و شعر بگويند ديگر چه نيازي به فارسي خواهندداشت. مسلّم است كه تا اين اندازه هم كه امروز زبان فارسي در آذربايجان رايج هست، از رواج خواهد افتاد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 284)
      آيا زبان فارسي وامانده شده است كه محمود افشار و ديگران بخواهند با توسّل به شيوه‌هاي غيراخلاقي؛ غیرانسانی، غیرحقوقی و ناجوانمردانه براي آن متكلّم دست و پا كنند؟ آيا ايران و ايراني براي ماندن نياز به وحدتي ساختگی و مکانیکی از این نوع دارند كه اين خيانتكاران در پي ايجاد آن هستند؟ عواملي كه در طول صده ها و هزاره ها ايراني‌ها را در كنار هم نگه داشته است، چه ايرادي دارند كه اينها در پي دگرگوني اين عوامل و جایگزینی عوامل مبتنی بر زیاده طلبی و تمایلات نفسانی هستند؟

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.05.20 19:30]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۰
      افشار یک تلازم ساختگی هم بین زبان فارسی با وحدت و تمامیّت ارضی ایران ایجاد می کند تا به یاری این مغلطه حرف خود را پیش ببرد و متکلّمین زبان های غیرفارسی را در این مخمصه دروغین به تمکین از سیاست دولت در بارۀ یکسان سازی زبانی و فرهنگی وادارد:
      « با رفتن آن [زبان فارسی] احساسات ملّی نیز که از طرف دیگر در تضعیف آن می کوشند؛ ضعیف خواهدشد و وحدت ملّی و تمامیّت ما در خطر خواهدافتاد. به همین ملاحظات من همیشه با استقلال فرهنگ در استانهای کشور مخالف بوده و هستم. چه، ممکن است اگر چنین استقلالی داده شود، بلوچها بخواهند بلوچی، کردها کردی، آذربایجانیها ترکی را زبان دبستانی خود نمایند، معلوم است که با این پراکندگی دیگر یگانگی برای ایران باقی نمی ماند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 284)
      وقتی شاه عباس به عنوان شاه ایران برای دفاع از حدود کشور با با هم زبانان خود از ازبک و عثمانی جنگید، چرا احساسات ملّی دچار خدشه نشد؟ وقتی نادرشاه که تمایلات ترکی قوی تری نسبت به زبان ترکی داشت و با همین تمایلات روس و عثمانی را عقب نشاند، چرا احساسات ملّی سینه پهلو نگرفت؟ در عهد فتحعلی شاه و جنگ با روسیّه که زبان فارسی در میدان نبود و آذربایجان به تنهایی به نمایندگی از ایران با امپراتوری روسیّه می جنگید، چرا احساسات ملّی تضعیف نشد؟ وقتی تبریزیان به تنهایی در برابر نیروهای مخالف مشروطه جنگیده و از آزادی و حکومت قانون برای کلّ ایران دفاع می کردند، چرا احساسات ملّی دچار عطسه و سرفه نشد؟ بالاتر از اینها وقتی اسماعیل سردار جوان ترک کشور ایران را بعد از مدّت ها تلاشی و محو شدن از جغرافیای عالم احیا کرد، چرا احساسات ملّی زمینگیر نشد؟ شما قبل از صفوی کشوری داشتید که نگران تضعیف احساسات ملّی در آن باشید؟ این مردک با بی چشم و رویی تمام خواستار محرومیّت تمام اقوام غیر فارس ایرانی از حقوق مسلّم و طبیعی خودشان می شود تا معلوم دارد سیاست و اخلاق در این کشور تا چه میزان عقب مانده و عتیقه است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.05.20 19:00]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۱
      افشار با دستاویز قرار دادن شرایط همسان آذربایجان با دیگر ایالت ها در حوزۀ فرهنگ و شرکت چشمگیرتر آذربایجانی ها در حکومت و مناصب دولتی، نتیجه می گیرد؛ نه فارسی موجب عقب ماندن آذربایجانی شده؛ نه در ایران تضییقی علیه حضور آذربایجانی در ادارۀ امور کشور حادث شده است:
      « با اینکه آذربایجانیها ترکی حرف می زنند و فارسی را باید در مدرسه بیاموزند؛ از هیچیک از استانهای دیگر ایران از حیث فرهنگ و دیگر چیزها عقب نیستند. اگر زبان فارسی می بایست موجب دنبال ماندن آنها از قافله باشد، چرا واپس نمانده اند؟ ما در ایران نخست وزیر و وزیر آذربایجانی بیش از فارسی یا خراسانی یا کرمانی یا گیلانی یا اصفهانی یا مازندرانی یا یزدی و غیره داشته ایم. کسانی که این عنوانها را بکنند؛ تنها می خواهند با بهانه های عوام پسندانه مقاصد بیگانگان را از پیش ببرند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 285 ـ 284)
      در عهد قاجار سیاستمدار ترک ایرانی با وجود صاحب اختیار بودن در این کشور، بر اساس یک غفلت تاریخی بنیان گذاری شده در صده های گذشته، نسبت به زبان و فرهنگ خود بی اعتنا ماند و این بی اعتنایی تاوان سنگینی برای زبان و فرهنگ آذربایجانی و ترکی در پی داشت. سلسلۀ پهلوی به دستیاری بیگانگان بر مقدّرات کشور حاکم شد و با اتّکا بر تازه به دوران رسیدگی و روحیّۀ ندید بدیدی که شدیداً بدان مبتلا بود, راه تخته قاپو کردن همه چیز اقوام ایرانی را در پیش گرفت. طبیعی بود که در این دوران هم ترک به دلیل کثرت جمعیّت و سابقۀ سیاست ورزی و حضور در مناصب همچنان سهم قابل توجّهی از کرسی های ادارۀ کشور داشته باشد، لیکن در این دوران هم همان سهل انگاری قبلی نسبت به زبان و فرهنگ خودی را داشت و در دوران جدید با یک پدیدۀ تازه هم مواجه گشت. حکومت تازه به دوران رسیدۀ جدید تصمیم گرفته بود تنها به ترکانی منصب واگذار کند که خود را، زبان خود را، قوم خود را و فرهنگ خود را از اساس انکار کند و به یک هویّت تصنّعی و مجعول تن دهد. بدین سان بود که مناصب برای آذربایجانی باقی ماند امّا هزینه رسیدن به این مناصب بسیار بالا رفت. هزینۀ رسیدن به کرسی ریاست برای ترک ایرانی کندن ریشه های خود و صحّه گذاردن بر یک هویّت مجعول بود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.05.20 22:37]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۲
      محمود افشار که ظاهراً تحصیل کرده و اروپا دیده است, حتّی استنادکنندگان به رواج و رسمی بودن چند زبان در کشور سویس را به باد انتقاد گرفته و ایشان را به بی اطّلاعی از وضع کشورها و رموز سیاست متّهم می سازد:
      « آنها که بدون داشتن اطّلاعات کافی از وضع کشورهای مختلف و توجّه لازم به رموز سیاست، می گویند در سویس هم سه زبان رسمی هست و عیبی ندارد؛ نخست آنکه بی عیب نیست؛ دوم آنکه اوضاع سویس با ما قابل مقایسه نمی باشد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 285)
      شاید اوضاع ما با سویس قابل مقایسه نباشد، امّا شصت سال بعد از زمانی که محمود افشار این لاطائلات را می نوشت، به جایی رسیدیم که در مسئلۀ زبان، وضع ما با سویس که سهل است، با عراق و افغانستان هم دیگر قابل مقایسه نیست و این دو کشور ظاهراً جنگ زده و مصیبت دیده در امر سیاست زبانی و رعایت حقوق زبانی و فرهنگی مردم خود خیلی مترقّی تر از ما عمل می کنند.

 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.05.20 21:14]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۳
      دكترافشار با طرح مسئلة ايالت آلزاس در فرانسه و انطباق شرايط آن با آذربايجان؛ به تبيين سياست غيرانساني دولت فرانسه در اين باره مي‌پردازد و اضافه مي كند كه وقتي با شكست آلمان در جنگ جهاني دوم اين ايالت بار ديگر از تصرّف آلمان خارج شد؛ فرانسوي‌ها تصميم گرفتند كار را براي هميشه يكسره كنند:
      « فرانسويها تصميم گرفتند كه زبان آلماني را به وسائلي از آنجا براندازند. خانواده‌هاي زياد آلماني در آنجا سكونت دارند و كوشش مي‌كنند كه آن زبان باقي بماند. دولت فرانسه نيز گاهي به اقتضاي سياست داخلي الزامهائي دارد، امّا ملّت فرانسه و دانشمندان و دانشگاهيان آن كشور مخالفند. بطوري‌كه ملاحظه خواهيدفرمود با چه سرسختي در برابر تمايلات اقليّت زباني مقاومت شده و هرگاه امتيازي داده‌اند با چه شرائط جبران‌كننده‌اي بوده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 286)
      دكترافشار اين سياست نامعقول دولت فرانسه و تضييقات بسيار آن دولت براي جمعيّت آلماني‌زبان را تأييد مي‌كند و نمونه‌اي از اينگونه سياست‌هاي دولت فرانسه را بيان مي‌دارد و سپس اجراي سياستي شبيه اين را براي آذربايجان ضروري مي‌شمارد تا از این رهگذر زبان ترکی در آذربایجان برانداخته شود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.05.20 19:36]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 34
      محمود افشار براي اينكه از خود رفع اتّهام كرده و كراهت چنين سياست زبانی را از آن بزدايد ؛ مي‌گويد كه چنين كاري در همه جا معمول و چيزي نيست كه تنها او اختراع كرده باشد:
        « من اينجا اين جزئيّات و توضيحات را براي اين مي‌آورم تا بدانند آنجا كه زباني به علّت سياست خارجي خطرناك است، هيچ‌كس كه به وطن و وحدت ملّي خود علاقه داشته باشد؛ در هيچ كجاي دنيا روي موافق نشان نمي‌دهد و به وسائلي در صدد رفع زيان آن (يعني برانداختن زبان غير ملّي) مي‌باشد و اين چيزي نيست كه من به علّت تعصّب ملّي شديد اختراع كرده باشم. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 286 )
      حتماً اروپا چیزهای بهتری هم برای یادگرفتن داشته، لیکن افشار بر پایۀ خبث طینت خود، پیروی از افکار نژادپرستانه، ارضای حسّ نوکری و خودفروختگی و نشان دادن عمق عقب ماندگی فکری و سیاسی خود فقط به این یک رقم سیاست غیرانسانی حکومت فرانسه روی خوش نشان داده و پیروی از آن رویکرد را به عنوان سوغات برای ملّت خود به ارمغان آورده است.
      آلزاس یک ناحیۀ کم وسعت در مرز فرانسه و آلمان است و تعداد آلمانی زبان های این ناحیه در مقایسه با کل جمعیّت فرانسه رقم نازلی را تشکیل می دهد، لیکن ترک ایرانی در همۀ جای این کشور پراکنده است؛ بخش مهمی از تاریخ این کشور را ساخته و مالک سه دانگ از همه چیز این کشور است، پس مسلماً شرایط ترک ایرانی قابل مقایسه با ناحیه کم وسعت آلزاس و جمعیّت کم شمار آن نیست.
      یک چیز دیگر می ماند و آن اینکه این ایرانی های آقای افشار و شرکابا این همه دشمن ترسی و تدابیر دوراندیشانه و چاره گری در برابر خطرات ایجاد شده از طرف دشمنان حقیقی و فرضی و خیالی، چرا بیشتر وقت ها قافیه را می بازند و در روزگار تثبیت مرزها، پادشاه قدرقدرت آریایی این گروه؛ یعنی، رضاخان، ایران در اصلاحات مرزی به افغانستان و ترکیّه باج می دهد و پسر این قدرقدرت بحرین را به باد فنا می سپارد؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.05.20 00:27]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۵
      افشار با اشاره به سختگیری شورای عالی فرهنگ ملّی فرانسه با تدریس زبان آلمانی در ایالت آلزاس و عملکرد قطره چکانی این شورا در تمکین به خواسته های زبانی و فرهنگی جمعیّت آلمانی زبان از در تأیید درآمده می نویسد:
      « ملاحظه بفرمایید تدریس دو ساعت آلمانی در یک ناحیۀ آلمانی زبان فرانسه با چه مشکلات و شرایط و بلکه توهینهایی توام است. ایرادی به فرانسویها نیست، البتّه عمل آنها برای حفظ وحدت ملّی در برابر خطر زبان آلمانی و خطر آلمان می باشد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 287)
      در واقع افشار نسخۀ دولت فرانسه برای غیرممکن کردن تدریس آلمانی در نواحی آلمانی نشین را سرمشقی برای ایران قلمداد می کند و از دولت ایران می خواهد از همین سیاست در مقابله با زبان ترکی پیروی کند تا در سایۀ بایکوت زبان ترکی و انجام هر فعالیتی به زبان فارسی موجب تضعیف روزافزون این زبان گردد و ترکی به مرور زمان نابود گردد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 2

بیلدیریش, [27.05.20 20:53]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 36
      دكترافشار در مرحلة توصيه و ارائة راه حل صرف متوقّف نمي‌ماند و با اشاره به وجود قانوني در فرانسه كه اظهار مي‌دارد: « ... زبان فرانسه تنها زباني است كه بايد در مدارس ابتدايي تدريس شود.» خواستار اقدامات عملي‌تري در بارة الزام تدريس زبان فارسي در تمام ايران و گنجاندن چنين مادّه‌اي در قانون اساسي كشور مي‌شود. اين گفتة افشار به معناي ايجاد ممنوعيّت كامل براي زبان تركي، حتّي ديگر زبان‌ها و نيز گويش‌هاي مختلف زبان فارسي مي‌باشد:
      « من موقع را مغتنم شمرده؛ پيشنهاد مي‌كنم اين دفعه كه مي‌خواهند قانون اساسي را اصلاح كنند؛ حتماً چنين مادّه‌اي در آن بگنجانند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 288)
      وي در ادامة نوشته‌های خود آشکارتر و بی پرده تر در باب خواسته ها و نیّت هایش سخن گفته و اضافه می کند:
      « نگارنده با آموختن پنج دقيقه زبان تركي هم در هر مدرسه يا دانشگاه آذربايجان مخالفم. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 288)  
      معلوم نيست اينان چنين افكاري را چگونه با انديشة برتر و خردورزانة ايراني كه بي‌شك عدالت و انصاف جزئي از آن تواند بود و خود نيز مدّعي آن هستند؛ منطبق مي‌كنند. افشارحتّی معلوم نمی کند این مخالفت و این ممنوعیّت با کدام عقل و دین می سازد یا بر پایۀ کدام منطق، کدام اصول یا کدام متن حقوقی داخلی یا بین المللی قابل دفاع است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.05.20 00:08]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۷
      محمود افشار در بارة پيدايي زبان تركي در ايران، اعتقاد دارد:
      « تركي در ايران از تركتازي به وجود آمده است. اين زبان در چند قرن پيش به طور مهاجم وارد كشور شده و قسمتي از خاك وطن عزيز مارا گرفته است و هيچگاه لهجة بومي نيست و زبان ملّي نتواندبود. مهمان ناخوانده و مزاحم است! ... مهماني است كه به ناموس وطن دست‌درازي كرده، زيرا زبان ملّي ناموس وطن است و با مقدّرات ملّي هم‌اكنون بازي مي‌كند! وجود آن ممكن است به جاي غرور ملّي كه هر ملّت زنده بايد داشته باشد؛ غرور محلّي كه براي وحدت ملّي زيان‌آور است؛ ايجاد كند. »   (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 289)
      دكترافشار بپذيرد يا نپذيرد دلبستگي، وفاداري و تعصّب به زبان مادري، يا آنچه كه جناب ايشان آن را «غرور محلّي» مي‌خواند؛ هميشه و به موازات ايران‌دوستي در نزد آذربايجاني‌ها وجود داشته است. شايد تنها تأثير نوشته هاي كساني چون ايشان تقويت اين غرور محلّي در ميان آذربايجاني‌ها یا بیدار کردن غافلان باشد، چرا كه نوشته‌هاي ايشان و امثال ايشان به‌قدر كافي شفّاف، غيرانساني و خيانت‌بار است تا خوانندگان ترك‌زبان ايران را به تأمّل فراخواند. ايشان نبايد با ملاحظة گروهي اندك از قلم به مزدان يا گروه اندك آسيميله‌ها و يا به تعبير صمد بهرنگي «چوخ بختيار» ها حكم كلّي صادر كند و به بی توجهی آذربایجانی به زبان و فرهنگ خودی مطمئن باشد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.05.20 21:19]
✳️نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 38
      افشار در مقايسة وضعيّت زبان تركي در ايران با وضعيّت كلمات بسيار عربي در فارسي هم كمابيش نظر قبلي خود را تكرار مي‌كند:
      « تفاوت زبان تركي كه در قسمت مهمّي از مملكت حرف زده مي‌شود و كلمات عربي كه داخل در زبان فارسي شده، اين است كه تركي چون مهاجماني دشمن از خارج به حال يورش به درون وطن ما آمده و نقاطي را تصّرف كرده؛ فتنه‌انگيزي مي‌كند و قوا و پشتيباناني هم در بيرون سرحدّات دارد كه هر زمان ممكن است به او كمك برسانند، ولي كلمات عربي مانند مهاجراني هستند كه در زبان فارسي داخل گرديده، حقّ توطّن يافته و چون مهاجرين كه به كشوري مي‌روند و تبعيّت آن كشور را مي‌پذيرند و بعد از يكي دو نسل هم با ساير افراد بومي تفاوتي ندارند؛ مي‌باشد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 290 ـ 289)
      جالب است! محمود افشار كلمات عربي رایج در فارسی را مانند مهاجراني می داند كه در زبان فارسي داخل گرديده، حقّ توطّن يافته و مانند مهاجرينی كه به كشوري دیگر مي‌روند و تابعيّت آن كشور را مي‌پذيرند بومی شده و صاحب حق و حقوق تلقّی می کند، ولی چنین حقّی را برای ترکان ایرانی که خودش نیز جزئی از ایشان است؛ قائل نیست. ترکانی که تاریخ واقعی نه تواریخ مصنوع دوران معاصر ایران از تعیین سرآغاز حضور ایشان در ایران ناتوان است. البتّه افشار حق دارد در بارۀ واژه های دخیل عربی در فارسی اینگونه حرف بزند، چون می داند زبان فارسی که او این همه سنگ آن را به سینه می زند؛ بدون لعات دخیل از عربی و حتّی ترکی از جمع زبان های دنیا محو می گردد. سؤالی هم وجود دارد. چرا همیشه ما باید بترسیم؛ نگران باشیم و در برابر همسایگان این همه منفعل و هراسان باشیم؟ چرا دیگران از ما نمی ترسند و وجود اقوام هم زبان در مجاورت مرزهای خود با ایران را تهدیدی برای خود محسوب نمی دارند؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.05.20 19:02]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۳۹
      روشي كه دكترمحمود افشار براي از بين بردن زبان تركي در ايران پيشنهاد مي كند؛ بسيار جالب توجّه است. علّت اهميّت اين بخش از نوشته‌هاي او بيشتر در اين است كه اين تز او از سالياني دور تا به امروز دستورالعمل دستگاه‌هاي آموزشي، فرهنگي و امنيّتي ما براي اجراي سياست تغيير زبان در آذربايجان بوده است:
      « من نمي‌گويم استعمال زبان تركي را در آذربايجان قدغن كنند كه زحمتي براي مردم كنوني آن ايجاد شود، ولي مي‌خواهم آموزش زبان فارسي را اجباري و مجّاني و عمومي نمايند و وسائل اين كار را فراهم آورند تا در ظرف سه سال يا زودتر همة مردم بدون استثنا هر دو زبان را بدانند. پس از آن كم‌كم و خودبخود كلمات فارسي به قدري در لهجة تركي داخل خواهدشد كه اقلاً صدي شصت آن فارسي خواهدبود و اين نسبت روز به روز زيادتر مي‌شود تا به صدي هفتاد برسد و دو زبان يكي خواهدشد، چنان‌كه فارسي امروز ما با عربي مخلوط است و خطر ملّي هم ندارد. اگر اين سياست فرهنگي را دولت بپذيرد و ملّت هم كمك نمايد، چه در آذربايجان و چه ساير شهرستانها، براي من ترديدي نيست كه بي‌هيچ زحمت و دردسري براي هيچ‌كس و مخالفتي از هيچ‌كجا به مقصود خواهيم رسيد، بي‌آن‌كه آذربايجاني‌ها احساس كرده باشند بعد از پنجاه سال به زبان فارسي ناحية خودشان كه بايد آن را لهجة «آذري تازه» خواند؛ صحبت خواهندكرد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 290)
      این نویسنده برای ریشه کن کردن ترکی از ایران روش بریدن سر با پنبه را پیشنهاد می کند و خواستار اجرای برنامه ای صبورانه و پرحوصله برای تضعیف و در نهایت محو زبان ترکی می گردد. در بارۀ این بخش از نوشته های افشار دو نکتۀ مهم وجود دارد. نکتۀ نخست این است که افشار این مطالب را خیلی علنی اظهار داشته و در نشریات به چاپ می رساند و در این راه نه در پشت دیوار شرم و حیا و محظورات اخلاقی متوقّف می ماند و نه واهمه ای از عکس العمل های مخالف احتمالی در آذربایجان دارد. نکتۀ دوم هم خود آذربایجانی ها هستند که این اظهارات علنی و این برنامه سازی های آشکار علیه زبان، فرهنگ و هویّت خود را می بینند، امّا کوچک ترین رخنه ای در دیوار بلند بی مبالاتی و تسلیم پذیری آنها در مقابل زبان فارسی ایجاد نمی شود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.05.20 21:32]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۰
      افشار اصرار دارد كه كار انهدام زبان و فرهنگ ترکی به دست خود آذربايجاني‌ها اجرا شود:
      « بايد حتماً اين كار به دست خود آذربايجانيها صورت گيرد، چه آنان كه در آذربايجان سكونت دارند؛ چه آنها كه در تهرانند، يا مانند من نسلي بر آنها گذشته كه در شهرستانهاي ديگر متوقّفند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 290)
      دليل اين پيشنهاد هم خيلي روشن است. پيش بردن چنين سياسي به دست آذربايجاني موجب مقاومت و اعتراض كم‌تري مي‌شود. در اين روش به قول خود آذربايجاني‌ها «مار به دست ديگري گرفته مي‌شود.» و خطري براي طرّاح اين سياست وجود ندارد و چون مبلّغ خودش آذربايجاني است تأثيرگذاري بيشتري دارد و موجب پذيرش بيشتر از جانب آذربايجاني‌ها مي‌شود. متأسفانه از اين نوع شخصيّت‌ها كه داوطلبانه مبلِغ بي‌هويتّي خود و مردم خود مي‌شوند؛ در ميان ما آذربايجاني‌ها كم نيست. بسياري از اينها اسم و رسمي هم دارند. اينكه چرا تعداد كثيري از روشنفكران آذربايجاني اين‌گونه با خويشتن خويش به دشمني برمي‌خيزند دلايل متعددی دارد.
      منفعت طلبی, گسستن از خود در اثر عدم احاطه بر غنای زبان و فرهنگ ترکی و تاریخ پرشکوه ترک, تاثیرپذیری از تبلیغات و تعلیمات یک صدسال گذشته در ایران, سطحی بودن دانش و اندیشه و سابقه کم توجهی ترکان ساکن در فلات ایران نسبت به زبان خودی از جمله علل و عوامل این اتفاق هستند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.06.20 20:07]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 41
      دكترعلي شريعتي در باب روشنفکرانی که اصل و نسب و خویشتن خویش می گسلند و به دیگرستایی روی می آورند؛ نعبیر مناسبی دارد. اين نقل قول به مقدار زيادي رسا است و بيان كنندة حال و روز روشنفكران از اصل و نسب بريدة آذربايجاني است:
      « وقتي يك نفر روشنفكر با خويشتن مي‌گسلد و اين خويشتن عبارت از تاريخ و فرهنگ و سنّت و زبان و ادب و محتواي معنوي ملّت؛ يعني، مليّت وي است و ناچار خلأ وجودي خود را با محتواي فرهنگي ديگري پرمي‌كند، انساني بيگانه با خويش مي‌شود و اين «غير» همچون «جنّ» در ماهيّت و شخصيّت ملّي او رسوخ و حلول مي‌نمايد و آنگاه او عوضي نظر مي‌دهد و راه را هم عوضي انتخاب مي‌كند و عوضي عمل مي كند. چون به تعبير عاميانه امّا پرمعني، او به راستي يك «آدم عوضي» است. چنين آدمي فرق نمي‌كند كه يك تحصيل‌كرده باشد، يا فقط متجدّد، ماركسيست باشد يا ليبراليست، دست چپي باشد و يا دست راستي، اين ماركها همه به مثابة برچسب‌هايي است بر ظرفي كه درونش هيچ چيز ندارد. » (بازشناسی هویّت ایرانی ـ اسلامی (مجموعۀ آثار شمارۀ 27)، دکترعلی شریعتی ، تهران،انتشارات الهام و بنیاد فرهنگی دکترعلی شریعتی، چاپ نهم، 1388، صص 288 ـ 287)
      با وجود اینکه دکترشریعتی این تعبیر را در بارۀ روشنفکران غرب زده و شرق زدۀ ایران روزگار خود به کار می برد، لیکن مضمون گفتۀ او کاملاً قابل انطباق با حال و روز روشنفکران فارسی زده و از هویّت تهی شدۀ ترک، اعمّ از ترک آذربایجانی و ترکان ساکن در دیگر ولایات ایران است. باید اضافه کنیم شریعتی در این تعبیر خود به هیچ عنوان به ترکان از اصل و نسب تهی شدۀ ایران نظر ندارد، چرا که با کمال تأسّف خود او با وجود داشتن صبغۀ انقلابی، مبارزاتی، حق خواهانه و عدالت جویانه در زمرۀ شخصیّت های ترکی ستیز دوران معاصر ایران جای دارد و بخش مهمی از مواضع ضد ترکی او در همین کتاب بازشناسی هویّت ایرانی ـ اسلامی انعکاس یافته است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.06.20 19:50]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار 42
      افشار عقيده دارد كه كلمة ترك اسم ملّتي ديگر است و نبايد اين واژه را در بارة آذربايجاني به كار برد. او فتوايي براي اهالي آذربايجان صادر مي‌كند و از آذربايجاني‌ها مي‌خواهد با مشت بر دهان هر كس ايشان را ترك خطاب كند؛ بزنند:
      « من مي‌دانم كه دشمنان ايران از اختلاف لفظي فارس و ترك كه اصلاً مورد و معني ندارد؛ براي تلقينهاي‌ بي‌جا تبليغاتي كرده و مي‌كنند و به همبن جهت بايد از استعمال كلمة ترك ـ كه اسم ملّتي ديگر است. ـ بر آذربايجاني خودداري شود. مگر كسي به آمريكائي چون زبانش انگليسي است؛ مي‌گويد: «انگليسي»، يا اگر بگوييد تودهني از خود آمريكائي نخواهدخورد؟ بايد آذربايجاني هم مانند آمريكائي ـ في‌المثل ـ اگر كسي او را ترك خطاب كند؛ سزايش را بدهد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      طفلک هویّت گرایان آذربایجانی و مدافعان زبان و فرهنگ ترکی با چه موجودات شگفتی باید مقابلۀ قلمی و فکری انجام دهند. معلوم نیست این حضرتی که دکترای حقوق آن هم از کشور دمکرات، قانونمند و صلح طلبی چون سویس دارد، چگونه این همه سخت طبع و سَبُع از آب درآمده و با این وقاحت به جنگ بدیهیّات رفته است؟ او به مانند دیگر پیروان کم سواد و عنادورز پان ایرانیسم و پان فارسیسم هنوز قادر به تفکیک دو مقولۀ زبان و سرزمین نیست و قصد دارد عیان را به زور برهان انکار کند. او به جای واقعیّات مشهود و موجود در ترکیب جمعیّتی کشورها به یک تقسیم بندی ذهنی و ارتجاعی روی می آورد و بر اساس به اظهار نظر و قضاوت می پردازد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.06.20 00:56]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۳
      افشار مي‌كوشد آذربايجاني را در بن‌بستي ساختگي قرار داده و ايراني بودن او را به فارس زبان بودنش منوط بدارد. به عبارت ديگر مي‌گويد: بين ايراني بودن و فارس زبان بودن يك رابطة قطعی و غیر قابل انکار وجود دارد:
      « مطلب از دو حال خارج نيست: يا آذربايجاني ايراني هست يا نيست. اگر هست ترك نمي‌تواند باشد! » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      اگر نظر محمود افشار را پذیرفته و معتقد باشیم ترک بودن و ایرانی بودن اجتماع نقیضین است و بین این دو مسئله تخالف و تباین ذاتی وجود دارد؛ در آن وقت ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی با مشکل مهمّی در تاریخ ایران مواجه می گردند. این گروه برای خود یک تاریخ ملّی دوهزاروپانصد ساله تعریف کرده اند. از این تاریخ دوهزاروپانصد ساله قریب هزار سال در دورۀ اسلامی سررشتۀ کار در دست حکومت های ترک و لاجرم مردم ترکی بوده که این حکومت ها قدرت خود را بر پایۀ نیروی چنین مردمی بنا نهاده اند. در دورۀ قبل از اسلام هم قریب پانصد سال اشکانیان ترکی سر کار بوده اند که حضرات ناسیونالیست این سلسله و مردم آن را بر پایۀ قاعدۀ «مصادره گرایی بی انتها»ی خود به نژاد موهوم آریایی و تمدّن آریایی متّصل کرده اند. از اینها گذشته در همین دوهزاروپانصد سال دوره های سلوکیان، اعراب و مغول را هم داریم که منحصراً یا به صورت هم زمان با ترک مدّتی دیگر از دورۀ دوهزاروپانصد ساله را به خود اختصاص داده اند. با این اوصاف اگر ترک را از ایرانی بودن ساقط بدانیم؛ از این دورۀ دوونیم هزاره ای چه برای ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی می ماند تا بدان تفاخر کرده و گوش فلک را با فریاد و فغان تمدّن سازی و فلسفۀ حکومت سازی خود کر کنند؟! این چه شیر بی یال و دم و اشکمی است که از ایران در طول تاریخ ترسیم می کنند و آن را سرزمین و مردمی زبون و تسلیم پذیر در برابر هر قومی که از راه برسد؛ نشان می دهند!

 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.06.20 21:53]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۴
      افشار ظاهراً به پيشگويي و فال بيني  نيز علاقه دارد و مي‌تواند آينده را پيش‌بيني كند. لااقل در حوزة زبان آن هم در آذربايجان كه اينگونه است و با خوش‌باوري از تغيير حتمي زبان در آينده سخن مي‌گويد:
        « زبان امري عارضي است همانگونه كه سابق در تبريز زبان عمومي لهجة ايراني آذري بوده و امروز تركي است، باز هم روزي لهجة آذري نو در آنجا رايج خواهدشد . » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      وقتی کسی چون محمود افشار در عصر رضاشاه عهده دار برخی سمت های دولتی و فرهنگی باشد و در تمامی عصر پهلوی هم از عناصر اصلی و عقبۀ فکری جریان ترکی ستیزی دولتی درشمار آید؛ می توان پیش بینی کرد وقتی چنین کسی که اینگونه حکم قطعی تغییر زبان در تبریز و آذربایجان را صادر می کند؛ لابد برای به فعلیّت درآوردن این نظر و برآورده اهداف این سیاست زبانی به هر دری خواهدزد و هر وسیله ای برای رسیدن به هدف تعیین شده در نظر وی مشروع تلقّی خواهدشد. از همین رهگذر ممنوعیّت تدریس ترکی، ممنوعیّت نوحه سرایی به ترکی، ممنوعیّت تکلّم به ترکی در مدرسه و دانشگاه و سربازخانه و اداره، ممنوعیّت چاپ کتاب و نشریّات ترکی، ممنوعیّت داشتن مراکز و نهادهایی برای حفظ و تقویت زبان ترکی، ممنوعیّت فعالیت شخصیّت های فرهنگی هویّت گرا، ممنوعیّت شب های شعر ترکی، ممنوعیّت تحقیق و تألیف در زبان ترکی و خیل دیگری از ممنوعیّت ها پدید می آید تا زمینه را برای محو ترکی در ایران فراهم سازد تا پیش بینی محمود افشار و دیگر هم فکران او از نابودی زبان ترکی در ایران, صورت تحقّق به خود بپذیرد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.06.20 20:31]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانه دکترمحمود افشار ۴۵
      محمود افشار هم به مانند دیگر ابلهان ترکی ستیز و فارسی ستای معاصر معتقد است زبان فارسی ایران را در طول تاریخ حراست کرده است:
      « اگر به تاریخ ایران نظری افکنیم؛ می بینیم که در قدیم هم زبان و ادبیّات ایرانی بوده است که ملّت ایران در برابر مهاجمه های خارجی قد علم کرده و اظهار وجود نموده است. بعد از مهاجمۀ عرب رودکی بخارائی، ابوشکور بلخی، فردوسی طوسی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، سنائی غزنوی و سایر شعرای بزرگ ماوراءالنّهر، افغانستان و ایران که آن موقع هر سه یکی بودند؛ امیران و پادشاهانی چون نصر سامانی و محمود غزنوی را تشویق کردند و به نوبۀ خود از طرف آنها تشویق شدند که زبان فارسی را که از ارکان ملیّت می شمردند؛ نگاهداری و ترویج نمایند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      اظهارات و اعتقاداتی از این نوع امری رایج و مشترک در بین تقریباً همۀ ملّی گرایان ایرانی است و جاری بودن همین افکار و نگرش ها در میان خیل شووینیست ها افراطی است که موجب می گردد خواننده و نقّاد این قبیل آثار به داشتن آبشخور فکری واحد و یا داشتن معلّمانی واحد برای پیروان این گروه معتقد باشد. مسئله به نتیجه گیری های مشترک بر اساس مطالعه و تحقیق و تجربه مربوط نیست. حرف سر این است که معلّمان شناس یا ناشناس این نحلۀ فکری و سیاسی برای ایشان یک سری خطوط و اصول کلّی ترسیم کرده و مؤکّداً از ایشان خواسته اند با ایمانی راسخ بر نکات املا شده پای فشارند و در موقعیّت های مختلف با تکرار مطلب, آنها را به اصولی قطعی و غیر قابل گفتگو بدل سازند. حراست ادبیّات فارسی از ایران در برابر تهاجمات و حفظ ایران از سوی این زبان نکته ای بوده که تعداد قابل توجّهی از اهالی این مکتب فکری ـ سیاسی در نوشته های خود به آن اشاره کرده اند. با این وصف هنر شمشير زناني كه در صده‌ها و هزاره‌ها ايران را حراست كردند و لابد از اقوام گوناگون و صاحب زبان‌هايي گوناگون بودند و دست بر قضا بيشترين سهم را تركان داشتند؛ كجا مي‌رود, بايد از مدّعیان این مکتب پرسيد. قوم ترك نه فقط در حراست از ايران، بلكه در حراست از عالم اسلام و گسترش قلمرو اسلامي نيز يد طولايي داشته است. مروری در تاریخ جنگ‌هاي صليبي را و تاريخ رفتن اسلام به شبه قارّة هند و برخی نقاط دیگر این ادّعا را اثبات می کنند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.06.20 22:12]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۶
      افشار مي‌گويد آذربايجاني ها اندك‌زماني است كه فارسي را فراموش كرده‌اند و حالا بايد خود جور اين كار را كشيده و داوطلبانه مروّج زبان فارسي در آذربايجان شوند:
      « زبان فارسي ـ يعني زبان ايراني ـ زبان خود آذربايجان است كه چندي است فراموش شده، زبان خارجي نيست كه كسي بخواهد به آنجا تحميل كند. آذربايجانيان بايد خودشان پيشقدم شده و زبان ملّي خود را رواج دهند تا كم‌كم تركي كه خارجي است؛ برود. اگر اهالي تبريز، اردبيل، خوي، زنجان، رضائيّه و ديگر نقاط خود را به تمام معني ايراني مي‌دانند و نمي‌خواهند روزي سرنوشت گنجه و شيروان را داشته باشند؛ بايد خود را هم به تمام معني ايراني كنند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      زبان فارسی هیچگاه زبان خود آذربایجان نبوده تا فراموش شود. زبان بومی و اصلی هیچ نقطۀ دیگری از ایران هم نبوده است. فارسی یک زبان مهاجر از شمال شرق است و فراهم کنندگان زمینۀ این مهاجرت هم با کمال تأسّف سلاطین ترک بخصوص سلجوقیان بوده اند. مهاجر بودن فارسی دری در ایران ادّعای هویّت گرای ترک ایرانی نیست، بلکه نویسندگان نامدار تاریخ زبان و ادبیّات فارسی که دست بر قضا در ترکی ستیزی و فارسی ستایی در زمرۀ همفکران خود محمود افشار هم قرار دارند؛ بر مهاجر بودن فارسی دری از شمال شرق و ماوراءالنّهر تأکید می کنند. محمود افشار نیازی به خواندن و دانستن این نکته احساس نمی کرد و برهان قاطع او برای دفاع از معتقدات خود قدرت حکومت، قدرت جعل و تحریف تاریخ دستگاه فرهنگی پهلوی، قدرت تبلیغات مسموم و نگاه به همه چیز از دریچۀ سیاست و نفسانیّات بود. او اگر هم نظر فحول زبان و ادبیّات فارسی و تاریخ را خواند و آنها را مغایر آرای خود یافت؛ از در عناد و مخالفت درآمد، امّا کسانی که امروزه اباطیل افشار و جریان ترکی ستیز در ایران را تکرار می کنند؛ لازم است نیم نگاهی به نوشته های کسانی چون بدیع الزّمان فروزان فر، دکترمهدی حمیدی، دکترپرویز ناتل خانلری، دکتررحمت مصطفوی، سعید نفیسی، دکترتقی وحیدیان کامیار و ... در بارۀ خاستگاه فارسی دری بیندازند، تا بیش از این مجبور به تکرار مطالب دروغ و جعلیّات مجلّل نشوند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.06.20 23:29]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۷
      افشار راز و رمز شكست ايران در جنگ با روسيّه را هم بعد از نزديك به دو قرن كشف مي‌كند و ما تازه مي‌فهميم كه راز جدايي‌ها سرزمين‌هاي شمال ارس از آذربايجان، فارس زبان نبودن ايشان بوده است:
      « همان گنجه و شروان كه نظامي و خاقاني از آن برخاسته‌اند؛ دويست سال پيش نسبت به مادر وطن، حال همان فرزندي را داشتند كه اكنون آستارا و مرند دارند. وقتي آن شهرها را دولتي بيگانه گرفت، چون زبانشان فارسي نبود؛ زود توانستند آنها را از ما جدا و به خود بچسبانند. »  (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 291)
      اگر علّت جدايي آذربايجان از ايران در عهد قاجار؛ فارس زبان نبودن ااهالي آن بوده؛ جدايي بخش‌هايي از سرزمين ايران كه دست بر قضا زبان اهالي‌آن فارسي بوده؛ چه رمزي داشته كه آقاي افشار رمز آن را ناگشوده به دار مكافات رفته است؟!
      پيشنهاد روش‌هاي غيرانساني براي تغيير زبان در آذربايجان از نوع آنچه در نوشته هاي شيخ‌الاسلامي و ديگران مي‌بينيم در قلم و انديشة محمود افشار نيز جايگاهي محكم دارد. وي در قسمتي از وقفنامة خود توصيه به ايجاد «كودكستان شبانه روزي نمونه» مي‌كند كه مجهّز به تمام وسائل آموزشي كودكان باشد و كودكاني كه از آذربايجان به تهران فرستاده مي‌شوند؛ در آن آموزش ببينند. (رك. تركان و بررسي تاريخ، زبان و هويّت آنها در ايران نوشتة حسن راشدي ص 17) تشكيل «مدارس مادرانه» در آذربايجان نيز شاخة ديگري از اين شجرة خبيثة كاشته شده از جانب دكترمحمود افشار مي باشد. آنچه از زبان محمود افشار به عنوان «مدارس مادرانه» در آذربايجان جاري مي شود؛ همان چيزي است كه از طرف همفكر وي جواد شيخ الاسلامي يكي ديگر از نژادپرستان دورة پهلوي و يكي از اعضاي توليت «بنياد افشار» جهت رسيدن به اهداف نژادپرستانه و غيرانساني عرضه گرديده بود.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.06.20 23:50]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۸
        محمود افشاردر تقریظی که بر کتاب «زبان آذربایجان و وحدت ملّی ایران» نوشتۀ مهندس ناصح ناطق نگاشته؛ در تشریح هدف انتشارات بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار وطن را نخستین اصل مشترک همبستگی افراد یک ملّت می داند و ضمن اذعان به اصل اختلاف زبانی یا دینی مردمی را که در این وطن مشترک جغرافیایی و تاریخی زندگی می کنند؛ به ضرورت دفاع همگانی از وطن مشترک تأکید می کند, لیکن نبود زبان مشترک بین بین مردم مختلف الالسنۀ ایران را مانعی برای حسن تفاهم ملّت ایران قلمداد می کند. بعد از آن افشار لزوم یک زبان مشترک عمومی را که تمام افراد وطن از کوچک و بزرگ بتوانند به وسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند، ضروری می شمارد. او این زبان مشترک را بی هیچ تردید زبان فارسی می داند و عقیده دارد فارسی زبان اکثریّت مردم ایران است و باید به زبان رسمی همۀ ایران تبدیل گردد. او در حین بیان این نکته رواج زبان موهوم و تخیّلی آذری برای آذربایجان در گذشتۀ  دور را نیز امری محتوم معرّفی می کند.
      مسئلۀ ترکی ستیزی و تلاش برای جایگزینی فارسی به جای ترکی و در مرتبۀ بعد همۀ زبان های غیر فارسی ایران از جانب افشار ریشه در نوع تربیت، نوع و محلۀ تحصیلات، منفعت طلبی مالی و اجتماعی و اشتباه فاحش در تعریف وطن دوستی دارد. البتّه زمانی می توان بر اشتباه در تعریف و برداشت از حب الوطن تأکید کرد که بنا را بر حسن نیّت گذارده و معتقد باشیم محمود افشار دوستدار ایران و وحدت ارضی کشور بوده است وگر نه نشانه های متعدّدی وجود دارد که ما را به شدّت و سرعت از حسن نیّت افشار منصرف می سازد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.06.20 21:15]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۴۹
      آنچه از آن به عنوان اشتباه یاد کردیم عبارت از تعیین مبدأ و نقطۀ آغاز سخن و حرکت دارد. محمود افشار هم در  تقریظ «سخنی چند در بارۀ زبان آذربایجان» و هم در مقالۀ «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» گفتگو از وطن را سرآغاز سخن خود قرار می دهد. وطن مورد نظر افشار یک مفهوم جغرافیایی و زادبومی است. او وطن را یک عامل دائمی جغرافیایی و مهم تلقّی می کند و با وجود اینکه نژادها و مذاهب و زبان های گوناگون را از عوامل جنبانندۀ شاهرگ ملیّت ها و سازندۀ ملّت ها می داند و در این میان سهمی هم برای تاریخ قائل می گردد، لیکن همۀ اینها را کم و بیش پیرو عامل جغرافیا می داند و از نظر او اصل و اساس در تعیین ملیّت را وطن در مفهوم جغرافیایی آن تشکیل می دهد.
      با این تفسیر مردم در مرتبۀ بعدی قرار می گیرند در حالی که عکس قضیّه صادق است و وطن بدون مردم و مشخّصه های هویّتی آنها در حکم عدم است.
      او وطن را نخستین اصل مشترک همبستگی افراد یک ملّت می داند و مشکلات از همین جا زاده می شود. به تعبیر زیدی وطن تنها یک مفهوم مجرّد غیرقابل لمس نیست که در مجالس سخنرانی و شعر و خطابه موضوع صحبت قرارگیرد. وطن همین کوه ها و صحاری و دشت ها و کویرها و ساکنین آن اعمّ از ترک و کرد و فارس و عرب و توانگر و درویش و اشراف و گداست و لازمۀ وطن دوستی، دوست داشتن همین سرزمین های بی حاصل و کویرهای خشک و مردمان ناتراشیده و یقه چرکین و بیابانگرد و بازاری آن است. در تعریف محمود افشار از وطن, مردم نقش و اهمیّت چندانی ندارند و اصالت به سرزمین خشک و خالی و خالی از سکنه اطلاق می شود و افشار بعد از ترسیم وطن سراغ مردم می رود و برای این وطن مردمانی باب میلش می سازد. او اعتقادی به پلورالیسم ندارد و از همین رهگذر یک زبان و یگ فرهنگ از مجموعۀ زبان ها و فرهنگ های اقوام ایرانی را به عنوان اصل برمی گزینند و آنگاه میل می کند همۀ مردم غیر فارس را در کوره ای گداخته و در قالب قوم اساس بریزد و وطنی با مردمانی هم شکل و همسان بسازد.  
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.06.20 19:40]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۰
      محمود افشار دهه های متوالی بر این اعتقاد خود پای فشرد امّا زمانی که صدای قدم های عزرائیل را شنید؛ نه به طور کامل امّا تا حدودی از تصوّرات قبلی خود دست کشید. او دیگر به آشکاری از ضرورت قلع و قمع زبان های غیرفارسی سخن نمی گفت و تنها خواستار داشتن یک زبان مشترک برای مفاهمۀ عمومی بود. بر همین اساس او همه را به داشتن یک زبان مشترک دعوت کرده؛ نوشت:
      « لزوم یک زبان مشترک عمومی که تمام افراد وطن از کوچک و بزرگ بتوانند بوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند؛ بدون هیچ تردیدی لازم است. بچه ها در دامان مادر و در کوچه و بازار، بدون رفتن بمدرسه، بزبان مادری و محلّی خود صحبت میکنند و رفع حوایج مینمایند. امّا زبان عمومی ملّی را باید در دبستان بطور عمومی و رایگانی بیاموزند تا بتوانند با مردم استانهای دیگر وطن که همزبان مادری آنها نیستند؛ صحبت کنند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 513)
      اظهار نظر محمود افشار در شرایط و فضایی تازه بر قلم جاری می شود. در زمانی که او تقریظ خود را بر کتاب آشفته و لبریز از اباطیل ناصح ناطق می نوشت؛ در ایران انقلاب بزرگی رخ داده و حکومت باستان گرا و ترکی ستیز مورد علاقۀ او را به همراه سیاست های زبانی و فرهنگی آن حکومت به باد فنا داده بود و عجالتاً ترکی ستیزی و ناسیونالیسم فارسی گرا به حالت تعلیق درآمده بود. برای محمود افشار هم فرصتی نمانده بود تا شاهد بازگشت جریان به سنّت و سیاست تبدیل شدۀ ترکی ستیزی در ایران باشد. از همین رو قدری ملایم تر سخن می گفت، امّا در همان حین هم موذیانه بر استمرار روش های قبلی پای می فشرد. او در همین شرایط هم می کوشد فارسی در همه جا جاری بوده و زبان تحصیل و امور دیوانی و لشکری و شعر و ادب و زبان مفاهمۀ عمومی در ایران باشد و ترکی همچنان در حد کوچه و بازار باقی بماند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.06.20 00:04]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۱
      افشار در تعیین زبان مشترک مردم ایران بلافاصله سراغ زبان فارسی می رود و با به هم بافتن مطالب بی پایه ای که در کتب تاریخ ادبیّات، زبان فارسی دری را دنبالۀ پهلوی عصر ساسانی می داند که با درآمیختن به زبان عربی شکل تازه ای به خود گرفته و به صورت زبان ادبی و تکلّم مردم ایران درآمده؛ می نویسد:
      « این زبان مشترک عمومی باید یکی از زبانهای کشور باشد. در ایران پس از انقراض ساسانیان و اختلاط زبان پهلوی با لسان عربی تدریجاً زبان فارسی دری کنونی شکل گرفت و بر تمام لهجه ها و نیم زبانهای دیگر از جمله «آذری»؛ یعنی، زبان پیشین آذربایجان برتری یافت و ادبیّات و فرهنگ عظیمی در این زبان بوجود آمد و زبان مشترک بیشتر مردم و رسمی همۀ ایران گردید. بنابراین اکنون این زبان است که میتواند و باید زبان مشترک عمومی کشور باشد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 513)
      فارسی دری بر خلاف ادّعای افشار و دیگر نویسندگان تاریخ ادبیّات زبان فارسی حاصل ازدواج عربی با پهلوی ساسانی نیست. بر خلاف مجعولات و بافته های نویسندگان معاصر, فارسی دری ادامۀ پهلوی ساسانی نبوده و زبانی بوده که به موازات پهلوی وجود داشته، لیکن محلّ پیدایش و رواج آن خارج از قلمرو ایران امروزی بوده است. نخستین نمونه های نظم و نثری دوران اسلامی نشانگر خلوص این زبان و تأثیرات محدود لغوی زبان عربی در فارسی است. فارسی دری اگر هم بر بخشی از گویش های ایران غلبه یافته باشد، از تأثیرگذاری بر زبان آذربایجان ناتوان مانده است. حرف افشار در این بخش به معنای آن است که فارسی دری بر آذری غلبه یافته و به زبان تکلّم مردم آذربایجان تبدیل گشته است. این سخن معنایی جز ذوب شدن در حماقت و بلاهت ندارد. زبان تکلّم آذربایجان در گذشته هر چه بوده؛ فارسی دری نبوده و هیچ نشانۀ آشکاری برای اثبات این ادّعا وجود ندارد. استفاده از فارسی به عنوان زبان شعر و ادب و کتابت در آذربایجان از همان اصول و روالی که موجب رواج فارسی به عنوان زبان کتابت و ادب در دیگر نقاط فلات ایران بوده؛ تبعیّت کرده است.
      فارسی زبان مشترک مردم ایران در گذشته نبوده و زبان رسمی به معنای امروزی در گذشته بی معنا بوده است. از اینها گذشته افشار به قاعدۀ تعیین نرخ در حین دعوا فرضیۀ رواج آذری در گذشتۀ آذربایجان را که با کلّی ابهام و تناقض روبرو است، یک امر محتوم تلقّی می کند و سپس در تخیّلات خود فارسی دری را بی هیچ شاهد و قرینۀ تاریخی جایگزین آن معرّفی می کند. در باب زبان رسمی یا زبان مشترک بودن فارسی در روزگار حاضر هم باید بگوییم: در ایران کمتر کسی با تبدیل فارسی به زبان مشترک مشکل و مخالفتی دارد. مشکل از جایی بروز می کند که این حضرات و پیروان ایشان به مشترک بودن فارسی بسنده نکرده و اراده می کنند فارسی زبان ادبیّات و اندیشۀ مردم غیرفارس بخصوص ترکان ایران هم باشد و از اینجاست که مشکلات زاده می شود. آنها به این هم راضی نشده؛ علناً از ضرورت نابودی ترکی در ایران سخن می رانند و توقّع هم دارند ترک ایرانی نه فقط با این خواسته مخالفت نکند، بلکه در این باره با ایشان هم آواز گشته مددکار ایشان هم باشد!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.06.20 19:51]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۲
      محمود افشار منکر تأثیر منفی آموزش با زبان غیرمادری می گردد و ادّعا می کند تبریزی هایی که در خود تبریز درس خوانده اند شاید از بسیاری تهرانی ها باسوادتر باشند. شاهد او برای این انکار, همان خودفروختگان آذربایجانی از قبیل تقی زاده ، کسروی، تربیت، ایرانشهر و ناصح ناطق هستند. می گوید اینها با وجود معلّق زدن برای فارسی و اقامت در تهران، زبان مادری خود را فراموش نکرده اند! او نتیجه می گیرد:
      « بنابر آنچه گذشت کسانی که طالب وحدت ملّی و تمامیّت ارضی ایران، این وطن مشترک هستند؛ باید به ترویج و تعمیم زبان ملّی دری در تمام کشور کوشش کنند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 514)
      محمود افشاری که در اینجا طالبان وحدت ملّی و تمامیّت ارضی ایران را به ترویج و تعمیم فارسی به زیان زبان های مادری خود می کند، همانی است که نیم صفحه قبل از این نوشته بود وجود و لزوم زبان مشترک ملّی رافع و مانع وجود زبان های محلّی نیست. این هم نشان دیگری از کند ذهنی, پراکنده گویی و نبود انسجام فکری در میان طوایف شووینیست ایران می باشد. از طرف دیگر چرا افشار به جای یاد دادن فارسی از ترویج و تعمیم آن صحبت می کند؟ این مسئله جواب نسبتاً روشنی دارد. ترویج و تعمیم معنایی وسیع تر و عمیق تر از تعلیم دارد. او و حضرات همفکرش به صرف فارسی بلد بودن ترک یا متکلّمان دیگر زبان های غیرفارسی راضی نیستند. خواست آنها نه یک زبان مشترک و وسیلۀ ارتباط, بلکه رسوخ فارسی در عمق جان مردم و تبدیل شدنش به فرهنگ و ادبیّات اقوام غیرفارس ایرانی است.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.06.20 21:11]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۳
      افشار بر آن است که کسروی و ناصح ناطق آنچه را که در بارۀ زبان قدیم آذربایجان لازم بوده، نوشته و حق مطلب را ادا کرده اند و نمی توان سخنی بر آن افزود. با این حال او تذکّر یک نکته را لازم دانسته؛ می گوید:
      « کسروی نام «آذری» را برای زبان قدیم آذربایجان که یکی از لهجه ها یا نیم زبانهای ایرانی بوده؛ نوشته و این کلمۀ «آذری» علم شده است برای آن زبان. بنابراین زبان فعلی آذربایجان؛ یعنی، ترکی را آذری یا حتّی مانند بعضی کسان «ترکی آذری» نامیدن درست نیست.. بهتر است که زبان «ترکی آذربایجانی» نامیده شود. در اصطلاح عموم هم اکنون زبان آذربایجان را «ترکی» می نامند؛ نه «آذری». سابق هم برای تفاوت گذاشتن میان ترکی آذربایجان با ترکی ترکیّه این را «ترکی عثمانی» یا «ترکی اسلامبولی» مینامیدند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 514)
      افشار ناخواسته بر استفاده از یک ترکیب و تعبیر درست؛ یعنی، «ترکی آذربایجانی» برای نامیدن ترکی رایج در شمال غرب ایران صحّه می گذارد و همگان را از استفاده از کلمۀ «آذری» در این معنا برحذر می دارد. این توصیۀ او بر خلاف دیگر پیشنهادات و راه حل هایش چندان مورد اقبال واقع نشد و کاربرد لفظ «آذری» برای پرهیز از استعمال کلمۀ ترکی مورد توجّه رسانه ها، جریان روشنفکری، جریانات ترکی ستیز و صاحبان کرسی و مسند قرار گرفت و شکل تثبیت شده ای هم پیدا کرد. هم اکنون هم برخی زندانیان زندان جهل مرکّب به هنگان نصیحت و ارشاد آذربایجانی ها به ایشان گوشزد می کنند که شما آذری هستید نه ترک! و لابد از همین رهگذر می کوشند به آذربایجانی و ترک ایرانی حالی کنند که در باب فحش ها، ناسزاها و جعل نامه نویسی های ایشان علیه ترک و ترکی سهل گیر باشند!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.06.20 20:50]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۴
      با این پیش زمینه، افشار تکلیف آذربایجانی ها در باب زبان و وطن را هم معیّن می کند و ضمن تأکید بر عدم کاربرد کلمۀ «آذری» در بارۀ زبان ترکی رایج در آن دیار، از خوانندگان می خواهد به جای کلمۀ آذری از ترکی یا ترکی آذربایجانی استفاده کنند. بعد از آن به آذربایجانی ها توصیه می کند با وجود داشتن زبان جداگانه برای خود؛ عشق به زبان فارسی را همانند عشق به وطن در دل خود جای دهند:
      « بنظر من باید آذربایجانیها همانطور که ایران وطن خود را دوست میدارند و در حفظ آن همیشه کوشیده اند؛ نسبت بزبان ملّی فارسی دری هم که اکنون مکمّل آنست، همان احساس و عمل را داشته باشند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 514)
      فارسی زبان ملّی ایران نیست، تا آذربایجانی نسبت به آن احساساتی از نوع احساسات درخواستی محمود افشار و دیگران داشته باشد. فارسی زبان رسمی و دولتی و زبانی مشترک برای ارتباط و مفاهمۀ بین ملّت ایران است و گذاردن زبان یک قوم از اقوام ایرانی در جایگاه زبان ملّی جز زیاده خواهی و رسمیّت بخشیدن به قوم گرایی یکی از اقوام ایرانی چیز دیگری نیست. تلاش افشار و دیگر دانشمندان کورباطن وطن خواهی در ایران برای قائل شدن شأنی برابر بین وطن و زبان فارسی و درخواست از مردم غیرفارس ایران برای پذیرش این هم شأنی تقاضایی نیست که به راحتی از سوی مردم غیرفارس ایران اجابت شود. برای وحدت ما عواملی چون دین مشترک، وطن مشترک، آرزوها و آرمان های مشترک، تاریخ مشترک، شرایط اقلیمی مشترک، اشتراکات فرهنگی و عواملی از این دست کفایت می کند و ما برای حفظ وحدت نیازی به عوامل بنا شده بر کج اندیشی و زیاده خواهی نداریم.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.06.20 22:36]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۵
      محمود افشار برای نشان دادن نبود تبعیض در کشور و متقاعد کردن آذربایجانی ها به اینکه، ایران مال خود آذربایجانی است و آنها بیش از هر قومیّت و ناحیۀ دیگری در ادارۀ کشور سهیم بوده اند، به دستاویز عوامانۀ کثرت مقامات سیاسی آذربایجانی در ایران و یک استدلال تکراری و عوام فریب متوسّل می شود و ادّعا می کند:
      « هیچ زمان در ایران تبعیض میان آذربایجانی و طهرانی و اصفهانی و شیرازی نشده است. در همین دوران ما هم رجال تبریزی دوشادوش طهرانیها و شیرازیها و غیره، زمامدار این کشور بوده اند. کافیست که اسم نخست وزیران همین پنجاه سال آخر را از مد نظر بگذرانند تا دیده شود که شمارۀ آذربایجانیها که نخست وزیر شده اند؛ بیش از اصفهانیها یا طهرانیها بوده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 515 ـ 514)
      اگر آقای محمود افشار و کلّ جریان ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایران بتوانند در میان یک قشون مقامات سیاسی ترک یا آذربایجانی ایران در یکصد سال اخیر، حتّی یک آذربایجانی وفادار به زبان و فرهنگ خودی و طرفدار حفظ و تقویت زبان ترکی کشف کرده و نشان دهند؛ در آن صورت ما هم با محمود افشار در نبود تبعیض میان آذربایجانی و غیر آذربایجانی یا ترک و فارس در ایران همداستان خواهیم شد. خود محمود افشار نود سال زندگی کرد. از این نود سال هفتاد سال متعلّق به دوران تمیز و تشخیص او بود و شصت سال از این نود سال زندگی او هم به فتنه انگیزی علیه زبان ترکی و آذربایجان گذشت. او در متن تدابیر سیاسی و فرهنگی حکومت برای نابودی زبان ترکی قرار داشت و یقیناً یکی از تدابیر این جریان عقب مانده برای پیشبرد سیاست ترکی ستیزی در ایران؛ میدان دادن به خودفروخته ها و آسیمیله ها و بایکوت مطلق مدافعین زبان و فرهنگ آذربایجان بود. بر اساس همین سیاست هیچ پست سیاسی، حتّی پست های مربوط به تشکیلات فرهنگی در اختیار مدافعان زبان ترکی و فعالان فرهنگی و زبانی آذربایجان قرار نگرفت و گروه مورد اشاره به محرومیّت مطلق سیاسی و اجتماعی گرفتار آمدند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.06.20 14:59]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۶
      دكترمحمود افشار بعد از شصت سال فتنه‌انگيزي و اختلاف‌افكني در پايان عمر از نتيجة كار خود در قلع و قمع زبان تركي در ايران نااميد گشته؛ لحن ملايمي در پيش مي‌گيرد و در تقريظ كتاب «زبان آذربايجان و وحدت ملّي ايران» اثر مهندس ناصح ناطق؛ ديگر از بريدن و دريدن و از بين بردن خبري نيست و تنها مي‌گويد: بهتر است همة ايراني‌ها زبان ملّي را براي ارتباط و تفاهم ياد بگيرند و زبان مادري خود را نيز داشته باشند:
        « پيشنهاد اين است كه با حفظ زبان‌هاي محلّي ؛ تمام اهل ايران زبان فارسي كه آن را زبان ملّي مي‌ناميم ؛ در مدرسه بياموزند و تمرين كنند تا وسيله‌اي براي مراوده و  مرابطة اهل كشور باشد و داستان مثنوي تكرار نشود . »  (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 515)
      ایرانی ها چندین هزاره با همان تفاوت های زبانی، نژادی و فرهنگی زندگی کرده و کمابیش موقعیّت خود را حفظ نمودند. در تاریخ همۀ ملّت های کهن فراز و فرود وجود داشته و ایران هم از این قاعده مستثنی نبوده است. نه پیروزی های حاصل شده در تاریخ نتیجۀ هم زبانی و راه انداختن دستگاه یکسان سازی قومی و زبانی بوده و نه شکست ها نتیجۀ تفاوت های رایج در جوامع انسانی در اعصار گذشته بوده است.
      مقابلۀ با پلورالیسم زبانی و فرهنگی و تلاش برای همسان سازی مردم رفتن به جنگ منطق و اصول است. رفتن به جنگ حکمت پروردگاری است که اختلاف زبان ها را آیه ای از آیات خود قلمداد کرده و گوناگونی شعوب و قبائل را حاصل حکمت خود و برای تعارف بین انسان ها دانسته است. اگر آقای محمود افشار به دین اعتقادی نداشت، می توانست به درس هایی که خوانده بود، رجوع کند. او از سویس دکترای حقوق گرفته و کمی تا حدودی در آن روزگار قحطی درس خوانده و تحصیل کرده، یک حقوقدان محسوب می شد. این حقوقدان حتماً از مفاد متون حقوقی بین المللی در باب حقوق زبانی مردم در کشورهای مختلف الالسنه آگاهی داشته و می توانسته نه بر مینای عقل و منطق، نه بر مبنای دین و آیین، نه بر مبنای الزامات هم وطنی، نه بر مبنای عدالت، بل بر مبنای همان متون حقوقی بین المللی که اربابان فکری او در غرب تدوین کرده بودند از رفتن به جنگ با زبان و فرهنگ هم وطنان خود که اتّفاقاً زبان مادری و فرهنگ قومی خود او هم محسوب می شد؛ پرهیز کند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.06.20 21:55]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۷
      محمود افشار از نامه ای سخن به میان می آورد که سیّدحسن تقی زاده در دوم فوریۀ 1922 از برلین در جواب نامۀ او به فرانسه فرستاده است. او با اشاره به انتشار مجلّۀ «کاوه» که با معاضدت تقی زاده، محمّدخان قزوینی، محمّدعلی جمال زاده و دیگران در برلین و نامۀ انتقادی خود در بارۀ یکی از مقالات کاوه, بخش هایی از جوابیۀ تقی زاده را درج می کند. محتوای بخش هایی از نامۀ تقی زاده از جهاتی قابل توجّه است. وی با نقل بخش هایی از نامۀ تقی زاده می کوشد مطالب آن نامه را مؤیّد نظریّات خود در بارۀ ضرورت تعلیم و تعمیم زبان فارسی در آذربایجان قرار دهد:
      « یقین است وحدت ملّی و تمدّن ایران اس اساس و بالاترین مقاصد ملّی باید باشد، لکن امروزه مانع وصول بهر مقصدی چیست؟ آیا غیر از جهل عمومی است. فقط عدم انتشار تعلیم عمومی و جهل اکثریّت ملّت است که افسون هر مارگیر قفقازی و هر شیطان اسلامبولی در آذربایجان میگیرد و اکراد ایران با آنکه از نژاد ایرانی هستند؛ فریفتۀ دعاه استقلال کردستان و سیاستمداران عراق عرب و حکّام اروپایی آن قطعه یا مجذوب تلقینات اتّحاد اسلام بازی عثمانیهای مغولی میشوند. بتجربه به عمر من که اینطور نتیجه حاصل شده که فقط عوام بازاری است که متاع هر شیّاد ترهات گوی را باعث رواج است. یک مشهدی الله ویردی باکویی بیسواد می آید به تبریز و مشتی حرف آسمان ریسمان قالب زده در چند روزی چند هزار نفر دور خود جمع می کند، ولی در مملکت باعلم این فقره غیرممکن است. بنظر من اخلال وحدت ملّی در میان قوم بی علم و عوام خیلی آسانتر از آنست که میان قوم تربیت شده. حالا اگر بفرمایش سرکار، این مقدّمه است و آن نتیجه و مقصود در مقام عمل فرقی در مسئله نمیکند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 516 ـ 515)
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.06.20 21:59]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۸
      متن نقل شده در بخش گذشته نمونۀ خوبی از میزان منطق, دانش و ادب ناسیونالیست های افراطی در ایران است. به کار بردن تعابیری چون «مارگیر قفقازی»، «شیطان اسلامبولی»، «عثمانی های مغولی»، «شیّاد ترّهات گوی»، «مشهدی الله وئردی باکویی بی سواد»، «قالب زدن مشتی حرف آسمان ریسمان» به خوبی نشان می دهد که مدافعان زبان ترکی در ایران با چه موجودات تحفه و دارای چه میزان از دانش و ادب و منطق و عواطف انسانی مواجه بوده و هستند. تازه این سیّدحسن تقی زاده است که تا حدودی اهل قلم و مطالعه هم بوده و آثاری چند به رشتۀ تحریر کشیده است. تقی زاده از دوران مشروطه تا زمان مرگ خود در سال 1347 پیوسته دارای عناوین و مناصب دولتی بوده و نمونه ای از صاحب منصبانی است که محمود افشار وجود آنها در نظام سیاسی و مدیریّتی ایران را شاهدی بر نبود تبعیض در ایران بین ترک و فارس و دیگر قومیّت ها دانسته است. وقتی قرار است از قِبَل حضور این قِسم مقامات و سیاستمداران تنها تلاش برای نابودی ترکی و جایگزین ساختن فارسی نصیب آذربایجان شود، دیگر وزیر و صدراعظم آذربایجانی و غیرآذربایجانی چه توفیری برای ما دارد.
      کلّ مناصب مهم و کلیدی ایران را به دست آذربایجانی بسپارید. وقتی قرار است این دسته حریص تر از شما به دنبال کن فیکون کردن همه چیز آذربایجان باشند؛ دیگر چه فرقی می کند این صاحب منصب از کجا بوده و چه زبانی داشته باشد!
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.06.20 21:17]
نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۵۹
      سیدحسن تقی زاده در جمع بندی نهایی خود می نویسد:
      « ابداً میان ما اختلافی نیست و نمیتواند هم باشد. وحدت ملّی ایران اغر مقاصد روح من است و از بیست سال به اینطرف با زبان و قلم در آن راه به قدر مقدور کوشیده ام. جلوگیری از افساد عثمانیهای جاهل عمده ترین مطمح نظر سیاسیون ما باید باشد، ولی باید با کمال پختگی و استادی و به قول فرنگیها با «tact» کار کرد؛ نه خامی. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 516)
      این به زعم تقی زاده عثمانی های جاهل ششصد سال چون کوهی استوار به نمایندگی از جهان شرق، یا بگوییم جهان اسلام در برابر کلّ فرنگ ایستاده بودند. همین عثمانی ها هم زبان و هم دین همین تقی زادۀ ابله و خائن و فراماسون و آقای آلت فعل امضای تجدید و تمدید خیانت بار نفت در دورۀ رضاشاه بودند. این عثمانی ها در روزگاری که تقی زاده خزعبلاتی از این نوع را در اروپا می نوشت و چاپ می کرد و دولت ایرانی نیرویی برای حفظ آذربایجان نداشت؛ غرب آذربایجان را از ارامنه و آسوری های نئوصلیبی و قتل عام کنندۀ مردم آذربایجان پس گرفته و به ملّت و دولت ایران بازگرداندند. حتی به گفته محمدعلی فروغی آن کشور خواهان تقویت قدرت دفاعی ایران بود و در رفتارش صداقت و صمیمیت نسبت به ایران موج می زند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.06.20 02:23]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۰
      محمود افشار با ادارۀ ایران به شکل فدراتیو نیز مخالفت کرده و تنها گونه ای از تمرکززدایی را مجاز می شمارد. او آرا و نوشته های خود را نتیجۀ شصت سال مطالعه و اندیشه دانسته و بعد ار تأکید بر ضرورت حفظ تمامیّت ارضی ایران و لحاظ کردن شرایط ژئوپلیتیکی منطقه و هم زبانی همسایگان ایران با اقوام مرزنشین ایرانی ؛ نتیجه می گیرد:
      « به این نتیجه رسیده ام که برای حفظ ایران باید تمامیّت ارضی و وحدت ملّی آن مورد درخواست همۀ ایرانیان دارای هر زبان و هر مذهب که هستند، باشد. با نگاهی به همسایگان ایران که ترک و کرد و عرب و ترکمن و بلوچ میباشند و توجّهی به وضع جغرافی سیاسی کشور معلوم خواهدشد که فدرالیسم و خودمختاری اگر تجزیه نباشد؛ مقدمۀ آنست و برای وحدت و تمامیّت و استقلال ایران زهر کشنده می باشد. با خودگردانی که اصطلاح تازه ای در زبان فارسی است، تا حدّی که موجبات خودمختاری را فراهم نیاورد؛ مخالف نیستم و با تمرکز اداری استبدادی که زمان شاهان سایق رایج بود؛ مخالفت دارم. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 517)
      اساس اندیشه و نگاه محمود افشار و شرکای فکری او نسبت به اقوام غیرفارس ایرانی بر سوء ظن و خائن فرض کردن این قومیت ها مبتنی است و بر همین مبنا این گروه راه حل های ناعادلانه و تحمیل های ریشه در خودبزرگ بینی, زیاده طلبی و قوم گرایی خود را به عنوان چاره و راه حل حفظ تمامیت ارضی ایران به کرسی می نشانند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.06.20 01:11]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۱
      افشار بعد از آن دو مطلب متناقض پشت سر هم می آورد. او نخست بر داشتن یک زبان عمومی مشترک در ایران که فارسی است، تأکید می ورزد و بعد از آن بر داشتن زبان محلّی و مادری و دوست داشتن آن از جانب متکلّمین بدان زبان صحّه می گذارد، ولی در ادامه از آذربایجانی ها می خواهد فداکاری کرده و خودشان در ترویج فارسی بکوشند تا تصوّر هیچ گونه تحمیلی نرود. او وجود انجمنی در تبریز را که داوطلبانه برای ترویج زبان فارسی می کوشید به رخ خواننده می کشد و از دیگر آذربایجانی ها می خواهند همان گونه عمل کنند. او می نویسد
      « در هر حال تعلیم و تعمیم فراگیر زبان فارسی دری را در تمام قلمرو ایران برای حفظ یک پارچگی و تفاهم ملّی واجب میشمارم. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 517)
      سیاستی که محمود افشار و گروه هم فکران او در آغاز قرن بیستم میلادی برای حفظ یکپارچگی و تفاهم ملّی در ایران، منادی آن گشتند; به مرور زمان جز تخریب بنیان های همبستگی تاریخی ملّت ایران تأثیر دیگری نداشت. عواملی پنهان و آشکار به صورتی کاملاً طبیعی و متناسب با الزامات سیاسی، جغرافیایی و فرهنگی ایران در طی تاریخ پدید آمده و بی نیاز از راهبردهای مجعول و مصنوع معاصرین، ایران را به عنوان یک کشور و یک سرزمین در جغرافیای سیاسی جهان سرپا نگه داشته بود. کاری که افشار و همانندان او کردند این بود که آن همبستگی تاریخی و طبیعی و عاطفی بین مردم ایران از هر زبان و تیره و نژاد و فرهنگی را نابود کرده و به جای آن یک رقابت و کینه توزی داخلی را جایگزین کردند و همبستگی ملّی جای خود را به تلاش برای خنثی ساختن زیاده طلبی های قومی، چشم و هم چشمی داخلی، دشمن انگاری و کشمکش داخلی داد و نقاری در میان اقوام عمدۀ ایرانی ایجاد کرد که در صورت اندک تلاطمی در قدرت دولت مرکزی حاصلی جز توفان نخواهدداشت.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.06.20 20:42]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانه دکتر محمود افشار ۶۲
      محمود افشار در تکمیل سخن قبلی خود مي‌گويد :
       « وقتي يك وطن بزرگ مشترك علاوه بر شهر‌هاي موطن خود داريم و همه به راستي و درستي آن را دوست مي‌داريم ؛ بايد يك زبان مشترك عمومي هم علاوه بر زبان‌هاي محلّي و مادري خصوصي داشته باشيم و آن را دوست بداريم. »  (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 517)
      با شناختي كه از دكترمحمود افشار داريم ؛ بايد در صداقت او در گفتن چنين سخناني ترديد روا داشت. خيانت‌هاي بسيار او به ايرانيان ترك در طيّ شصت هفتاد سال به اين سادگي قابل فراموشي و گذشت نيست. آنچه افشار مي‌گويد از سر نااميدي و ناتواني اواخر كار اوست؛ هر چند توفيقاتي نيز در لطمه زدن به زبان تركي و زدودن آثار تركي در ايران داشته است، امّا به نظر مي‌رسد كه او نيز به بيداري آذربايجاني‌ها؛ بخصوص نسل جوان آن در بازگشت به خويشتن واقف شده بود. دكترمحمود افشار هرچه مي‌توانست؛ انجام داد. او و همفكرانش بر هر چه كه نشاني از آريايي بودن نداشت؛ تاختند، اگر هم اينك چيزي بر جاي مانده؛ همانا از باب لطف پروردگاري بود تا سرانجام ترک ایرانی بعد از چندین قرن رخوت و غفلت، تکانی به اندیشۀ خود داده و به آنچه ازعطایای حق تعالی برایش مانده بود؛ روی خوش نشان دهد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.06.20 20:30]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۳
      محمود افشار به عنوان نماینده ای از گروه ملّي‌گراهاي افراطي می کوشد خود را موجودی دمكرات جلوه دهد؛ از اين رو به آذربايجاني‌ها امر مي‌كند كه خيلي آزاد و دمكراتيك در ترويج زبان فارسي پيشقدم شوند، تا گمان نشود كه تحميلي و زوري در كار بوده است. او افاضه می کند:
      « خوبي كار در اين خواهدبود كه اهل تبريز و ديگر شهرهاي ايران كه زبان مادري محلّي آنها غير از فارسي است؛ خود پيشقدم شوند و صميمانه و معتقدانه در ترويج زبان فارسي ناحية خود بكوشند تا تصوّر هيچ‌گونه تحميلي نرود. همچنان که سابق در تبریز انجمنی چنین می نمود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 517)
      بعد از این از سر ناچاری به رفتار برخی مقامات اعزامی از تهران به آذربایجان هم اشاره کرده و از روش آمرانه و سختگیرانۀ آنها برای ممنوعیّت ترکی و ترویج فارسی انتقاد می کند:
        « اگر در گذشته بعضی اشخاص، حتّی مأموران دولت که به استانها میرفتند، روشی دیگر اتّخاذ کرده بودند؛ خطا و نکوهیده بوده است و نباید تکرار شود. با انقلابی که شده است؛ امیدوارم نشود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 517)
      محمود افشار از وابستگان حکومت پهلوی و از عقبه های فکری جریان ناسیونالیستی قبل از انقلاب بود. بخصوص او در رابطه با آذربایجان و زبان ترکی طرّاح برنامه های ضدّ ترکی حکومت پهلوی بود. او اعتقادی به انقلاب اسلامی یا هرگونه تغییر سیاسی در ایران به زیان سلطنت نداشت که حالا امیدوار باشد که با به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی رفتارهای خطا و نکوهیده از سوی مسئولان دولتی در آذربایجان رخ ندهد. اشارۀ او در این بخش متناظر بر رفتارهای عبدالله مستوفی و همانندان او در آذربایجان می باشد. مستوفی و دیگر همفکرانش در آذربایجان و مضافات آن، مجری سیاستی بودند که عقبۀ فکری آن را افشار و نظایر او تدوین کرده بودند. با این وصف انتقاد از رفتارهای مستوفی در آذربایجان یا دیگر مقامات فرهنگی و سیاسی در ولایات غیرفارسی زبان از جانب محمود افشار وجهی ندارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.06.20 21:47]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۳
محتوای پان ایرانیسم محمود افشار چیست؟(در حاشیه دفاع جلایی پور از پان ایرانیسم و محمود افشار)
      محمود افشار را باید بنیانگذار ایده پان ایرانیسم دانست، بنیانگذاران حزب پان ایرانیست هم او را مؤسس پان ایرانیسم می دانند. این واژه ابداع اوست و برای اولین بار حدود سال 1303ش در مقاله «سیاست اداری و وحدت ملی ایران» استفاده شده است. زمانی که رضاخان رئیس الوزراء(نخست وزیر) است؛ یعنی، همان زمانی که مفهوم دولت ـ ملت جدید در کشور در حال پایه ریزی است.
      در این مقاله، ایده پان ایرانیسم، بر اصل «زبان فارسی» بنا شده است. در واقع برای او ایران مساوی زبان فارسی است. از این جهت است که او زبان فارسی را نه زبان رسمی یا مشترک بلکه «زبان ملی» می نامد. او از تمام معیارهایی که می تواند موجب وحدت ملی شود (از قبیل دین، مذهب، منافع اقتصادی، تاریخ و جغرافیای مشترک، امیال و آرزوها و آینده مشترک و ...) عامل «وحدت در زبان» را مهمترین عامل وحدت ملی برمی شمارد.(گنجینه مقالات سیاسی، دکترمحمود افشار، چاپ 68، ج1، ص180) او به زبان های ترکی و عربی شدیدا آلرژی دارد و صراحتاً راهکار سرنیزه را برای سرکوب آنها پیشنهاد داده و اظهار می کند: «اگر گفته شود اهالی آذربایجان ترک نیستند و مردم عربستان ِ ایران[منظور خوزستان کنونی] عرب نمی باشند، صحیح است، ولی باید با این حرف ها دیپلماسی زبردست و سرنیزۀ تیز داشت.(همان). در همین مقاله، ایده ال خود را پان ایرانیسم می نامد و برای این ایده آل پیشنهاداتی می دهد:

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.06.20 23:17]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۴
1 ـ ترویج کامل زبان و ادبیّات فارسی در تمام مملکت
2 ـ تقسیمات جدید ایالات و ولایات و از بین بردن اسامی آذربایجان، خراسان و کرمان و عربستان و ...
 3 ـ تغییر دادن محل سکونت ایلات عرب زبان و ترک زبان و انتقال آنها به ایالت فارسی زبان و شهرنشین کردن آنها و آوردن ایلات فارسی زبان به این مناطق
4 ـ تغییر اسامی ترکی و عربی که ترکتازان و غارتگران اجنبی به نواحی دهات و کوه ها و رودهای ایران داده اند به فارسی و از بین بردن کلیه این قبیل آثار خارجی (گنجینه مقالات سیاسی, صص190ـ 189)
      او پس از برشمردن این پیشنهادات خطاب به رضاخان نخست وزیر وقت (همان سرنیزۀ مورد اشاره) می نویسد: «امیدواریم که رئیس الوزرای مقتدر و محبوب ما اینک که از استقرار امنیّت در مملکت فراغت حاصل فرموده، متوجّه این مسائل مهمۀ سیاسی و اقتصادی خواهندگردید.» (همان، صص 180ـ 179) البتّه ظاهرًا نگارش مقالات کفایت نمی کرده و او که یکی از مؤسسان حزب «ایران جوان» است و چنانکه خود می نویسد در همان ایّام نخست وزیری رضاخان به همراه رفقای خود به حضور او می رسد و توصیه ها را به گوش وی می رساند و سرنیزه در جواب آنها می گوید: جوان ها! همه اینها خواهدشد.» (همان ص379) او خود می نویسد تمام اعضای حزب ایران جوان (که گرایش شوونیستی آشکاری داشتند) بعدها وزیر شدند، غیر از خود او که مدّت کوتاهی معاون وزیر فرهنگ در کابینه صدرالاشراف شد و البتّه به خاطر نگارش مقاله ای علیه ترک های ترکیه، نخست وزیر، عذر او را خواسته و وادار به استعفا نمود. (همان، ص377)  
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.06.20 20:31]
✳️ نقدی بر مواضع ترکی ستیزانۀ دکترمحمود افشار ۶۵
      افشار خطاب به افغان ها، منظورش از پان ایرانیسم را با این جملات روشن تر می کند:
      « وقتی من خود را طرفدار پان ایرانیسم معرفی می کنم؛ منظورم اتّحاد کلیۀ ایرانی نژادان است برای حفظ و عظمت و احترام تاریخ چند هزار سالۀ مشترک و زبان ادبی و ادبیّات مشترک و برای اشتراک مساعی در برابر خطرهای نژادهای تورانی و سامی و غیره که از اطراف تهدید می کنند؛ یعنی، همۀ ایرانی نژادان باید بدانیم که کمابیش مواجهیم با خطر زرد، ما[کشور ایران] مستقیما از طرف مغرب و شما[کشور افغانستان] از جانب شمال، بعضی هم تا نیمه در این سیلاب هولناک فرو رفته ایم. (گنجینه مقالات، ص 483)
      افشار به ایدۀ «ایران کبیر» اعتقاد دارد از نظر او پارسیان هند (زرتشتیان ساکن هند) ایرانی اند و تابعیّت هندی زرتشتیان هند مانع ایرانی بودن آنها نیست. (همان، ص 484)
      او ایران و افغانستان را در واقع «یک روح در دو بدن» می نامد، چون زبان هر دو فارسی است. (همان، ص 474) می نویسد: «به امپراطوری ادبی یعنی «قلمرو زبان یا ادبیّات فارسی» شامل افغانستان و تاجیکستان و ایران و بلوچستان و کردستان علاقه دارد.» (همان ص 493)
      او ارامنه ارمنستان و ایران را «دو ملت برادر» که می توانند تحت لوای «ایران کبیر» باهم الفت داشته باشند؛ معرفی می کند. (گنجینه، ص 367) ولی در هیچ یک از اینها ترک های ایران سهمی از ایران کبیر ندارند، چرا که در دیدگاه او ترک ها نشانه ای از تورانیان اند.
      از نظر او ترکی زدایی مانند «ضدعفونی سازی» است. (همان، ص519) آذربایجانی ها یا ترکند یا ایرانی و نمی توانند هر دو باشند. او زبان ترکی را به خنجر زهرآلودی تشبیه می کند که نه تنها به پهلوی کشور که به وسیله قشقاییان به قلب فارس هم فرورفته (همان ـ ص317) در نهایت روسی سازی شوروی درجمهوری های شوروی را الگویی برای ایران معرفی می کند. (همان ص321) گرچه عمرش کفاف مشاهده سرانجام الگویش (شوروی) را نکرد.
 
(سه بخش پایانی به قلم آقای علی طارمی بوده است.)

آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیار نوابی 1

بیلدیریش, [06.02.20 21:44]
✳️ همراهان و اعضای گرامی کانال بیلدیریش
سلام
امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشید. صمیمانه برایتان آرزوی توفیق و سلامت و شادکامی دارم و از ادامه حضورتان در این کانال سپاسگزار هستم.
      مطالب مربوط به مواضع ناسیونالیستی و باستانگرایانه میرزا فتحعلی آخوندزاده به پایان رسیده است. اگر عمر و توفیق یار باشد از فردا در باره مواضع و آرای آذری بازانه و ترکی ستیزانه دکتریحیی ماهیارنوابی تقدیم خواهدشد. امیدوارم مطالب جدید مقبول طبع اعضای محترم کانال واقع گردد.

با سپاس فراوان

بیلدیریش, [07.02.20 21:51]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی 1
      دکتریحیی ماهیارنوّابی زبان شناس و ادیب معاصر ایران در دهم دی 1291 شمسی در شیراز به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در شهر خود گذراند و دبیرستان را در دارالفنون و کالج آمریکایی تهران به پایان رسانید. او از دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران درجۀ لیسانس را اخذ کرد و پس از پایان خدمت نظام وظیفه، به دورۀ دکتری پیوست و پس از به پایان بردن آن در سال 1327 شمسی با سمت دانشیاری در دانشگاه تبریز آغاز به کار کرد. او پس از دو سال به مدرسۀ زبان های شرقی دانشگاه لندن رفت و بین سال های 1949 تا 1951 میلادی نزد پروفسور هنینگ زبان های باستانی را فراگرفت. وی سالی نیز در دانشگاه گوتینگن آلمان به آموختن زبان های تخاری و ترکی کهن پرداخت. در بازگشت به ایران ریاست دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز را بر عهده گرفت و در کنار آن به تدریس زبان های کهن ایران پرداخت. نواّبی چندی بعد به آمریکا رفت تا شیوۀ ادارۀ دانشگاه ها را در دانشگاه کلمبیا و مینیاپولیس بیاموزد. او تا سال 1960 میلادی همچنان ریاست دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز را بر عهده داشت و پس از آن دو سال و نیم با سِمت رایزن فرهنگی ایران در کشور پاکستان فعالیت نمود.
      پس از بازگشت از پاکستان با سمت استادی زبان های باستانی ایران در دانشگاه تهران به کار تدریس ادامه داد و پس از چندی به ریاست گروه زبان شناسی در زبان های کهن ایران دانشگاه تهران رسید. او در سال 1352 پیش از رسیدن به سنّ مقرّر بازنشستگی بازنشسته شد، ولی به عنوان مشاور رئیس دانشگاه شیراز به آن شهر رفت و ریاست مؤسّسۀ آسیایی دانشگاه شیراز را هم عهده دار شد که تا سال 1358 به این کار مشغول بود.
      ماهیارنوّابی علاوه بر وظیفه های آموزشی، در مجامع گوناگون داخلی و خارجی فعال بود و در مراکز زیر عضویّت داشت:
1 ـ عضویّت پیوستۀ فرهنگستان زبان ایران تا دورۀ انقلاب اسلامی
2 ـ عضویّت در انجمن پژوهش های درسی
3 ـ عضویّت در انجمن مجموعۀ سنگ نبشته های ایرانی
4 ـ از اعضای مؤسّس کنگرۀ تحقیقات ایرانی
5 ـ عضویّت در انجمن فرهنگ ارتش.  
6 ـ عضویّت در انجمن پژوهش های مهری

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.02.20 18:59]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوابی ۲
      مقالات ماهیارنوّابی در بارۀ آذری، هرزنی و شیرازی و تحقیق بر روی رسالۀ موسوم به «رسالۀ روحی انارجانی» و یا لغات و کلماتی که به گویش شیرازی در دواوین شعرایی چون شمس پُسِ ناصر، شاعر شیرازی قرن هشتم و حافظ و سعدی که زبان مردم شیراز و نواحی اطراف آن شهر را در سده های هفتم و هشتم نشان می دهد، از مهم ترین زمینه های تحقیقی او به شمار می آیند.
      پژوهش در منابع پهلوی شاهنامه و لغات شاذ و دشوار شاهنامه و پژوهش در بارۀ کتاب هایی چون درخت آسوریک، یادگار زریران و دیوان وقار شیرازی از دیگر موضوعات مورد تحقیق دکترنوّابی بوده است. آوردن گنجینۀ دست نوشته های پهلوی در 57 جلد با همکاری زبان شناسان هندی به ایران از مشهورترین کارهای فرهنگی ماهیارنوّابی می باشد.
      کتاب شناسی مقالات ایران شناسی در ده جلد که از مراجع مهم در زمینۀ تحقیقات ایران شناسی است، به دست او به سامان رسید. مقالات دیگر و سخنرانی هایی که او در مجامع علمی و فرهنگی داخلی و خارجی ایراد کرد، نشان از فعالیت گسترده فرهنگی او دارد.
      ماهیارنوّابی پژوهشگری بود که همواره به مطالعه می پرداخت. آخرین دستاوردهای مربوط به مسائل ایران شناسی را جمع آوری می کرد. علاقه مند بود که جوانان را با موضوعات ایران شناسی آشنا سازد. هر کجا اثری از متون قدیم می یافت به سراغش می رفت. در جمع آوری منابع و مآخذ مربوط به ایران سخت کوش بود و از این جهت کتابخانۀ شخصی وی یکی از غنی ترین کتابخانه های ایران شناسی ایران محسوب می شد. این کتابخانه در حال حاضر در تملّک فرهنگستان زبان و ادب فارسی می باشد.
      دکترماهیارنوّابی علاوه بر تخصّص در زبان و فرهنگ و تمدّن ایران باستان، در شعر و ادب فارسی نیز متبحّر بود. شعر می گفت، امّا از روی تفنّن. او در شعر از قالب های سنّتی و واژگان کهن فارسی سود می جست.
      نوّابی بعد از انقلاب اسلامی از شیراز به تهران آمد و در این شهر رحل اقامت گزید و فعالیت های پژوهشی خود را ادامه داد. او در این دوران با مراکز پژوهشی مانند پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی و بنیاد دایره المعارف اسلامی یا اعضای هیئت علمی آنها نوعی همکاری و ارتباط داشت. او در دهم مهرماه 1379 در حالی که برای دیدار دخترش به سوئد سفر کرده بود؛ بر اثر ایست قلبی در آن کشور درگذشت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.02.20 19:56]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوابی ۳
      به شهادت کتب و مقالات تدوین شده از جانب دکتریحیی ماهیارنوّابی, وی شخصیّتی پرکار و پرتلاش در حوزۀ زبان و ادبیّات فارسی و زبان های باستانی بوده است، لیکن آنچه موجبات تحقیق و درنگ در بارۀ آثار ایشان از طرف هویّت گرایان آذربایجانی و ترک ایران را فراهم می سازد، نه آثار مرتبط با زبان و ادب فارسی یا زبان های باستانی او، بلکه مواضع ناخوشایند ایشان در باب زبان ترکی رایج در آذربایجان و تلاش برای اثبات زبان موهوم آذری برای گذشتۀ آذربایجان می باشد.
      نوّابی در این موضوعات مقالات چندی را به شرح زیر به رشتۀ تحریر درآورده است:
1 ـ زبان کنونی آذربایجان
      نوّابی در مدّت اقامت درازمدّت خود در آذربایجان و تدریس در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز، در بارۀ زبان آذری دست به شبه تحقیقاتی زد. در این پژوهش او به موضوعاتی چون: زبان آذری، آذری و ترکی، تور و توران و ترک، ترک در ادبیّات فارسی، زبان ترکی و آذربایجان، سبب رواج زبان ترکی در آذربایجان، زبان های معمولی آذربایجان [!] اختلاف تلفّظ و تغییرات حروف و آواها در فارسی و آذربایجانی و اشاعۀ زبان فارسی در آذربایجان پرداخت. این مقالۀ مفصّل در 146 صفحه تهیّه شده است.
2 ـ یک سند کهن
      موضوع سندی است در بارۀ دیه هرزن آذربایجان که به فارسی دری در سال 791 هـ . ق . نوشته شده و در موزۀ دانشگاه تبریز نگاهداری می شده است. این سند برای آذری بازان از نظر قدمت و روش نگارش و ذکر نام های چند دیه از آذربایجان و ذکر پاره ای اعلام جغرافیایی این سامان شایان توجّه است.
3 ـ چکستانی مپسندیم
      عنوان این مقاله عبارتی است از کتاب «مزارات تبریز» از زبان «ماما عصمت». در این مقاله نوّابی به تبیین معنی آن جملۀ کوتاه نقل شده از زبان ماما عصمت از نظرگاه خودش می پردازد. این جمله به زعم نوابی آذری است.
4 ـ زبان مردم تبریز در پایان سدۀ دهم و آغاز سدۀ یازدهم هجری
      در این مقاله از بخش دوم رسالۀ مولانا روحی انارجانی که در نظر آذری بازان به زبان محلّی مردم تبریز در گذشته است؛ سخن می رود.
5 ـ قشقایی
      در این مقاله نوّابی ریشه شناسی واژۀ قشقایی را مورد بررسی قرار داده و در سمینار باستان شناسان شوش که در سال 1373 با عنوان «گردهمایی شوش» برگزار گردید؛ ارائه کرده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.02.20 21:05]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴
ماهیار نوّابی و اقامت در تبریز
      یحیی ماهیارنوّابی از سال 1327 شمسی به عنوان استاد ادبیّات فارسی دانشگاه تبریز در این شهر ساکن شد و اقامت او کمابیش تا سال 1341 ادامه یافت. دکترمحمود طاووسی از دانشجویان و مریدان دکتریحیی ماهیارنوّابی در بارۀ سال های حضور او در دانشگاه تبریز و ریاستش بر دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز می نویسد:
      « ایشان مدّت درازی را در دانشگاه تبریز سپری کرد. سال ها رئیس دانشکدۀ ادبیّات آن دانشگاه بود و خدمات ارزنده ای به آن دانشکده کرد. دورۀ شبانۀ آن دانشکده نیز زمان ایشان راه اندازی شد و فرهیختگان رشته های گوناگون آن دانشکده در گسترش فرهنگ و توسعۀ زبان فارسی در آذربایجان بسیار مؤثّر بودند. » ( زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی دکتریحیی ماهیارنوّابی (مجموعۀ زندگی نامه ها شمارۀ 20/ 389), ص33)
      جالب این است که بزرگان آذربایجانی بی توجّه به ماهیّت و نوع اندیشۀ این نویسنده و استاد دانشگاه و با غمض عین از ضدیّت او با زبان ترکی و تلاش های چندین ساله اش برای اثبات وجود زبان آذری و به کرسی نشاندن این زبان مجعول در آذربایجان؛ در بیستم خرداد ماه 1341 در مجلس بزرگداشت و وداعی که به مناسبت عزیمت او از تبریز ترتیب داده می شود، زبان به حمد و ستایش از او می گشایند و بزرگانی چون نخجوانی ها، شهریار، مفتون امینی، دکترخیّامپور و تعدادی دیگر با سرودن چکامه های پرشور در بارۀ ماهیارنوّابی از رفتن او از تبریز با آه و حسرت یاد می کنند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.02.20 21:09]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی 7
      دانشگاه تبریز محصول فرقۀ دمکراتی بود که کوشید در کوتاه مدّت کارهای نکردۀ بسیاری را به سامان برساند لیکن دولت مستعجل بود و یک سال بعد اسیر توطئه گری سیاست مداران آنگلوفیل تهران و بی تدبیری خود شد تا دمار از روزگار آنچه کرده بود؛ دربیاورند، امّا در این میان استثنائی وجود داشت و نمی شد در دانشگاه تبریز را به راحتی تخته کرد. به تعبیر جلال آل احمد:
      « دیدند که این تنها میراث آن دستگاه را نمی توان مثل دیگر مواریث به طعن و لعن بست و نمی شود هم که نگهش داشت، چون هر چه بود الباقی بساط «دموکرات فرقه سی» بود، پس چه کنیم؟ بیاییم و در دیگر ولایات هم دانشگاه درست کنیم. همین جوری بود که حالا این همه دانشگاه داریم. » (غرب-زدگی، جلال آل احمد، صص 181 ـ 180)
      حکومت پهلوی بعد از وقایع آذر 1325 دانشگاه ساخته و پرداختۀ فرقۀ دمکرات را منحل نکرد، لیکن آن را به ضدّ خود بدل ساخت. تأسیس کرسی زبان و ادبیّات فارسی در این دانشگاه و گسیل استادانی چون دکتر ماهیارنوّابی در سال 1327 و به خدمت گرفتن شخصیّت های سرگردانی چون محمّدامین ادیب طوسی و همراهی از خود تهی شده ها و فارسی ستایان آذربایجانی مسیری مغایر با هدف نخستین در پیش روی این دانشگاه قرار داد و آن را به میدان تاخت و تاز جریان های آذری بازی و ترکی ستیزی بدل کرد تا به تعبیر دکترطاووسی فرهیختگان رشته های گوناگون دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز نقش مؤثّری در گسترش فرهنگ و توسعۀ زبان فارسی و لاجرم تضعیف زبان ترکی در آذربایجان داشته باشند.
      به هر تقدیر آقای ماهیارنوّابی در تبریز مستقر شد و به همراه دیگران کوشید دمار از روزگار ترکی در این دیار دربیاورد. او تا روزی که در آذربایجان بود برای اثبات وجود زبان موسوم به آذری در گذشتۀ آذربایجان کوشید و با بیاناتی صریح به کوبیدن زبان ترکی آذربایجانی پرداخت. نوّابی با تکیه بر قدرت دولت مرکزی و بی تفاوتی و تماشاگری محض مردم و برگزیدگان آذربایجانی ضمن به هم بافتن مطالب غلط و غیرعلمی در بارۀ زبان آذری؛ در مواجهه با زبان ترکی برای رعایت ادب و مراعات الزامات هم وطنی احساس ضرورتی نکرد و به شیوه ای گستاخانه در باب این موضوعات به اظهار نظر پرداخت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.02.20 23:00]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶
      مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» نوشتۀ مفصّلی است که در سال 1332 در نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تبریز و بعد از آن در جلد اوّل «مقالات ماهیارنوّابی» از انتشارات مؤسّسۀ آسیایی دانشگاه شیراز در سال 1355 چاپ گردیده است. این مقاله در بردارندۀ اصلی ترین مواضع او در بارۀ مسائل زبانی آذربایجان است.
      یک نکتۀ شگفت انگیز در بارۀ مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» نوع اظهار نظری است که یکی از آذری بازان در بارۀ آن ارائه کرده است. ناصح ناطق نویسندۀ کتاب «زبان آذربایجان و وحدت ملّی ایران» در معرّفی مقالۀ مذکور می نویسد:
      « جامع ترین و کامل ترین نوشته در بارۀ زبان امروزی آذربایجان است. استاد نوّابی همه یا بیشتر واژه های معمول در زبان ترکی امروزی را بررسی کرده و دریافته که غالب واژه ها که ترکی فرض شده و به پیروی از روش عمومی زبانهای آریائی تلفّظ ترکی گونه دارد؛ از اصل آذری یا قارسی و یا عربی معمول در زبان فارسی است. » (زبان آذربایجان و وحدت ملّی ایران، ناصح ناطق، ص 105)
      بیشتر شخصیّت های آذری باز و ترکی¬ستیز دارای عقل و سوادی در همین حد هستند. مهندس ناصح ناطق به عنوان یکی از آذری-بازان سرشناس لیکن کم سواد در اظهار نظری سرتا پا غلط و بلاهت آمیز ادّعا می کند ماهیارنوّابی همه یا بیشتر واژه های معمول در زبان ترکی را بررسی کرده و دریافته که بیشتر واژه های مستعمل در ترکی آذربایجانی از اصل آذری، فارسی و عربی گرفته شده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.02.20 18:59]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۷
      بر نوشتۀ آقای مهندس ناصح ناطق در بارۀ مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» می توان حداقل دو اشکال اساسی اقامه کرد:
      نخست اینکه نوّابی تنها حدود سه هزار واژه را بررسی کرده و در این بررسی مرتکب اشتباهات فاحشی گشته و علاوه بر چند صد لغت ترکی، لغات دخیل از زبان های غیرفارسی را نیز به عنوان مواد و عناصر زبان ایرانی در ترکی آذربایجانی به زبان فارسی بخشیده است. بیش از چهل درصد واژه های بررسی شده مطلبی مغایر با هدف اصلی نوّابی را تأیید می کند و ربطی به زبان فارسی یا زبان موهوم آذری ندارند. ناصح ناطق که اساساً فاقد سواد زبانی درستی بوده، بر پایۀ بافته های ماهیارنوّابی در قضاوتی کودکانه و فوق سطحی مدّعی ریشۀ غیرترکی برای غالب کلمات رایج در زبان مردم آذربایجان گشته است.
      دومین اشکال هم این است که در یک زبان زنده و دارای متکلّمین پرشمار به طور معمول دارای واژه ها یا مدخل هایی فراتر از صد هزار مورد هستند و این نویسندۀ بی دانش سه هزار واژه را معادل همه یا بیشتر واژه های ترکی آذربایجانی دانسته است.
      از اینها گذشته به تعبیر زیدی، من که تاریخ نادرشاه را تا نیمه خوانده ام از عبارت «غالب واژه ها که ترکی فرض شده و به پیروی از روش عمومی زبانهای آریائی تلفّظ ترکی گونه دارد.» چیزی نفهمیدم و احتمال می دهم خود ناصح ناطق هم در هنگام نوشتن آن نفهمیده، چه می گوید.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.02.20 20:43]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی 10
      ماهیارنوّابی مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» را با اشارتی کلّی در بارۀ زبان مردم آذربایجان آغاز کرده و می نویسد:
      « زبان مردم آذربایجان از دیرباز با زبان مردم سایر شهرهای ایران از یک ریشه بوده است، چنانکه مردم آن هم با مردم دیگر شهرهای ایران بزرگ از یک نژاد بوده اند. واژه ها و نامهائی که از زبان مادی بجای مانده است؛ همریشه بودن آن زبان را با سایر زبانهای ایرانی و هندواروپائی ثابت می کند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 27)
      ماهیارنوّابی و اکثریّت قاطعی از نویسندگان فارسی گرای ایرانی معاصر قادر به تفکیک دو مقولۀ نژاد و زبان نیستند و از نظر آنها لااقل در حوزۀ تمدّنی ایران، هم زبانی و هم نژادی دو امر لازم و ملزوم هم به شمار می آیند. حتّی شواهد بیّن موجود در بافت جمعیّتی ایران هم مانعی برای این تصوّر غلط در میان ایشان نیست و آنها زندگی در چهارچوب مرزهای کنونی ایران را ـ صرف نظر از همۀ ویژگی های زیستی، فرهنگی و زبانی ـ برای انتساب این مردم به نژاد موسوم به آریایی و آریایی زبانی کافی می دانند.
      نوّابی برای اثبات قضیّه، از هم ریشه بودن واژه های برجای مانده از مادها با دیگر زبان های ایرانی و هندواروپایی سخن می راند و کلماتی را به عنوان شاهد مثال در بخش پانویس ها می آورد. گذشته از اندک و مبهم بودن این مثال ها؛ ماهیارنوّابی چند نکته را در اظهارات خود لحاظ نمی کند. نخست اینکه زبان مادی شناخته نیست و انتساب زبان مادها به گروه زبان های هندوایرانی جز یک مصادرۀ بی پایه چیز دیگری نیست. دیگر اینکه با فرض مرتبط بودن زبان مادها به گروه زبان های هندواروپایی، مادها تنها ساکنان آذربایجان و مضافات آن نبوده اند و حکومت یا قلمرو یا تمدّن ماد اتّحادیّه ای مرکّب از چند قوم بوده و در قطعۀ شمال غربی فلات ایران در آن روزگار مردمانی با زبان های متعدّد می زیسته اند که حتّی خود مورّخان باستانگرای ایرانی هم به این نکته معترف می گردند.
     بلهای باستانگرا زبان مردم زندۀ آذربایجان و هم وطنان نقد و حاضر خود را رها می کنند و در گوشه ای از تاریخ به دنبال چند کلمۀ یافته شده در منابع چند هزار کیلومتر آن سوتر، که لابد در جریان نقل به زبان یونانی دچار تغییر و تحریف در تلفّظ نیز گشته؛ می گردند تا با تمسّک جستن به شباهت ظاهری لفظ با کلمات هندی، آن را نشانه و سند قطعی ایرانی بودن آذربایجانی معرّفی کنند و این؛ یعنی، یک کج بینی و کج اندیشی سرسام آور.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.02.20 20:33]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۹
      ماهیارنوّابی با نقل قول مطالبی از نویسندگان دوران اسلامی در بارۀ زبان مردم آذربایجان، می نویسد:
      « نویسندگان اسلامی ایرانی و غیرایرانی، زبان، یا بهتر بگوییم «لهجه» (dialeet) مخصوص این سامان را «لغت آذری» نامیده اند. این نام بیگمان از روی نام سرزمینی که مردمش بدین زبان گفتگو میکرده اند؛ گرفته شده است و چون این استان را از زمانهای پیش از اسلام آتورپاتگان (= آذرباذگان) میخوانده اند، ناچار از همان زمانها هم نام زبان و مردم آن به آذری معروف بوده است و نویسندگان اسلامی در خواندن آن زبان بدین نام پیروی از سنّتی کهن کرده اند. » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، ج 2، ص27)
      اگر نویسندگان عربی نویس و فارسی نویس در آوردن نام آذری برای زبان مردم آذربایجان از قاعدۀ انتساب زبان به سرزمین تبعیّت کرده اند؛ این حکم قطعی به یکی بودن آذری با گروه زبان های هندواروپایی یا هندوایرانی از کجا حاصل می گردد؟! نویسندگان عرب از قبیل یاقوت حموی، مسعودی، یعقوبی و سمعانی لفظ آذری را به صورت مطلق و بدون شرح و بسط و ذکر پیوستگی با فارسی یا پهلوی به کار برده اند و نویسندگان معاصر ایرانی با کنار هم گذاردن مطالبی متفاوت از منابعی متفاوت به استخراج نتیجه و حکم به آذری یا فارسی یا پهلوی یا رازی یا راژی یا شهری بودن زبان مردم آذربایجان داده و آن را به آب کر زبان های هندواروپایی متّصل کرده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.02.20 18:16]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۰
      ماهیار نوّابی در ادامۀ مباحث مقدّماتی خوانندگان خود را از یکی دانستن آذری و ترکی نهی کرده و برای اثبات ادّعای خود به نوشته های یاقوت حموی، مسعودی و ابن حوقل استناد می جوید، لیکن در بارۀ اختلاف آن نویسندگان در بارۀ استفاده از نام های مختلف آذری و فارسی و پهلوی برای معرّفی زبان مردم آذربایجان هیچ توضیحی عرضه نمی کند:
      « نباید چنانکه برخی پنداشته اند زبان آذری را با زبان ترکی یکی دانست. یاقوت جغرافی نویس بزرگ اسلامی زبان مردم این سامان را بنام آذری یاد کرده است و مسعودی دانشمند نامی از پیوستگی آذری و فارسی بتفصیل سخن رانده است، مردم آذربایجان را از ملّت فرس (= ایران) و آذری را در ردیف فهلوی و دری از لغات فرس (= لهجه های ایرانی) شمرده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 28 ـ 27)
      یاقوت حموی در بارۀ زبان مردم آذربایجان در آن عهد تنها به ذکر جملۀ «لهم لغه یُقال لها الاذریّه لایفهمها غیرهم» (زبانی دارند که آذری نامیده می شود و جز خودشان کسی آن را نمی فهمد.) اکتفا می کند و هیچ شرح و بسطی به آن نمی دهد تا بتوان از آن نتیجه ای به نفع ارتباط و اتّصال با فارسی یا گروه زبان های هندو اروپایی گرفت. در بارۀ به تفصیل سخن راندن مسعودی از پیوستگی آذری و فارسی و پهلوی مطلب به آن صورتی نیست که نوّابی اظهار می دارد. کلّ مطلب مسعودی در این باره از سه سطر تجاوز نمی کند و مطالب این بخش هم آن قدر گنگ و مبهم نوشته شده که خود حضرات آذری باز در معنی کردن آن با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کرده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.02.20 01:09]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۱
      نوّابی در ادامه مقاله مبحثی با عنوان «تور و توران و ترک» می گشاید و در آن با اشاره به آمدن واژۀ تور در متون پهلوی و اشکال دیگری از این واژه از قبیل طور و توژ و توج در متون پهلوی و دوران اسلامی، تورها را سخاوتمندانه به اقوام هندواروپایی و آریایی ها منتسب می کند و می نویسد:
      « تورها قبیله ای از سکاها بودند که در همسایگی ایران و بگفتۀ مارکوارت در مجاورت سرزمین خوارزم و در مشرق رود آمو میزیسته اند. سکاها قومی هندواروپایی و با ایرانیان همنژاد بوده اند و زبانشان با یکدیگر پیوستگی داشته است و نباید آنها را با ترکان و مغولان که بعدها جانشین آنان شدند، اشتباه کرد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 29)
      سکاها مجموعه ای از اقوام با زبان های مختلف بوده اند و وجود قبایل ترک در میان آنها انکارناپذیر بوده است. در باب زبان و نژاد سکاها بین نویسندگان معاصر ایران اختلاف نظر وجود دارد. از یک طرف کسانی چون پیرنیا، ماهیارنوّابی و افسانه بافی چون سعید نفیسی سکاها را کاملاً آریایی و زبان ایشان را از گروه زبان های هندواروپایی معرّفی می کنند و از طرف دیگر کسانی چون عبدالحسین زرین کوب، محمّد معین و علی اکبر دهخدا سکاها را اتّحادیّه ای از اقوام مختلف می دانند. قول غالب در میان صاحب نظران غیر ایرانی هم بر ترکیبی بودن سکاها و حضور مؤثّر ترک در آن اتّحادیّه تأکید دارد و اصرار ماهیارنوّابی بر آریایی بودن سکاها را می توان نمونۀ دیگری از میل بی پایان ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایرانی بر مصادره گرایی دانست.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.02.20 18:12]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۲
      نوّابی بدون ذکر مثال و بیان قرائن لازم ادّعای آریایی بودن مردم توران را هم مطرح می کند:
      « نامهائی که از بزرگان توران زمین در اوستا و کتابهای پهلوی چون دینکرت و ایاتگار زریران و شاهنامۀ فردوسی بجای مانده است، همریشه بودن زبان این دو قوم را با هم میرساند. این کتابها و یا بسخن دیگر داستانهای ملّی و سنن دینی ایران همه جا یادآور جنگهای خونین و دامنه داری میان این دو قوم همنژادست. ایرانیها ازین همسایگانی که از هر حیث بویژه تمدّن و فرهنگ از ایشان بسیار دور بودند و گاه و بیگاه شهرهای آبادشان را تاراج میکردند و اندوخته هاشان را بیغما میبردند، دل خوشی نداشتند و آنها را دشمن میداشتند و همواره با ایشان در جنگ و ستیز بودند. گرویدن ایرانیان بآیین مزدیسنی و پیروی از دین زرتشت هم این دشمنی و کینه توزی را دو چندان کرد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 29)
      نوّابی برای نشان دادن همریشگی نام های بزرگان توران زمین با نام های ایرانی مثالی عرضه نمی کند و خوانندگان خود را به کتاب «یسنا» نوشتۀ ابراهیم پورداود ارجاع می دهد. جنگ های ایران و توران هم ریشه در تاریخ داستانی دارد و ماهیارنوّابی داستان های تاریخی را دستمایۀ استخراج احکام و قواعد قرار داده، حکم به تمدّن سازی یک گروه و بی تمدّن بودن گروه دیگر می دهد و معلوم نمی کند دو گروهی که در نظر او هم نژاد و هم زبان بوده و ظاهراً از یک سرزمین مشترک دست به مهاجرت زده اند، چگونه مالک دو ماهیّت ضد هم شده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.02.20 20:36]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی 15
      ماهیارنوّابی منشأ ترک خواندن اهالی توران را هم اینگونه توجیه می کند:
      « پس از آنکه اقوامی دیگر؛ یعنی، ترک و مغول بخاک سکاها اندر آمدند و آنها را بایران و جاهای دیگر درپراکندند و تا مرزهای ایران فراتاختند، چون هم از حیث جنگجوئی و یغماگری و دیویسنی با سکاها همانند بودند و هم جانشین سرزمینهای آنان شده بودند، ایرانیان نام دشمنان دیرین خود «تور» یعنی، آن قبیله از سکاها را که بنا بمندرجات اوستا و داستانهای ملّی همسایۀ نزدیک ایران بودند، به آنها دادند و تور و ترک با هم مترادف شد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 30 ـ 29)
      در اینجا هم آقای نوّابی برای ادّعای خود قرینه، سند یا استدلالی عرضه نمی کند تا خواننده بتواند با اطمینان بیشتری قول او را در این باره بپذیرد. از این گذشته بخش مهمی از روایات داستانی متعلّق به اجداد جناب نوّابی در کتاب شاهنامه انعکاس یافته و فردوسی در آن کتاب پیوسته بر ترک بودن تورانیان و افراسیاب تأکید می کند و حتّی در بخشی از شاهنامه که مربوط به داستان رستم و سهراب است؛ گردآفرید بعد از شکست از سهراب وقتی با ترفندی زنانه از دست سهراب می گریزد و به داخل دژسپید پناه می برد، از بالای دیوار دژ به او که در همان برخورد اوّل در میدان جنگ احساس تعلّق خاطری به گردآفرید پیدا کرده بود؛ می گوید ترکان از ایران جفت نخواهندیافت و با همین جملۀ کوتاه اعتقاد به ترک بودن توران در نظر پارسیان را بیان می کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.02.20 22:59]
✳️ اینجا آذربایجان غربی است؛ منطقه ای متفاوت از نقاط دیگر کشور و در جهانی که در آن زندگی می کنیم به حق یا ناحق آمار و ارقام و تعداد آرا تعیین کننده است و دخیل در همۀ شئون اقتصادی و اجتماعی. اگر در سایر نقاط کشور عذر و بهانه ای برای بی رغبتی پذیرفته باشد، در اینجا این گونه بهانه ها به دلایل مختلف باید به کنار گذاشته شود. جانانه و صمیمانه باید پای صندوق ها حاضر شد. نکتۀ حائز اهمیت در این است که باید مردم به ویژه آنانی را که چندان با مسائل سیاسی سروکاری ندارند؛ متوجّه خطرات پراکندگی آرا یا بی رغبتی برای حاضر شدن در پای صندوق رأی نمود. بی توجّهی به این مسئله می تواند آثار زیانباری برای این منطقه حساس به بار آورد.
      همۀ کسانی که دستی بر آتش دارند یا نگران آیندۀ این شهر و این استان هستند وظیفه دارند به مردم و همۀ اگاهان مسائل سیاسی و اجتماعی و روشنفکران و تحصیلکردگان توصیه کنند که از ارائۀ تزهای تحریم انتخابات یا تشکیک در برگزاری صحیح آن خودداری فرمایند و افاضات و بیانات روشنفکری را برای فرصتی دیگر واگذارند.
      اگر این خیزش عمومی برنخیزد و قاعدۀ مذموم نشستن و تماشا کردن و تشتّت آرا بر فضای انتخابات حاکم باشد؛ قطعاً دیگران برخواهند خاست و پشیمانی و ندامت سودی نخواهدداشت.
      در شرایط حسّاس کنونی و اوضاع خاص منطقه، مصالح و منافع ملّی و محلّی ما مصلحتی جز حضور پرشور در انتخابات ایجاب نمی کند. در شهری چون اورمیّه انتخاب سه نفر از میان این همه داوطلب کار خیلی سختی نیست و قطعاً از این تعداد هستند کسانی که دلسوزانه و مجدّانه برای خدمت به میدان آمده اند.
      برآوردهای تخمینی برای تعیین شانس انتخاب برخی کاندیداها به هیچ عنوان به معنی نفی جایگاه و اعتبار اجتماعی سایر نامزددها نمی باشد، امّا قاعدۀ بازی بالاخره سه نفر را به مجلس خواهدفرستاد. هر کدام از داوطلبان وارد مجلس بشوند؛ نمایندۀ این مردم و این منطقه بوده و در نهایت متعلّق به همۀ مردم منطقه می باشند. حال این گوی و این میدان و میعاد دوم اسفند و این ما و شما . فردا چشمان منتظر فرزندان آذربایجان و حق جویان این دیار شوری دیگر می باشند.

بیلدیریش, [23.02.20 01:55]
✳️✳️✳️ سلام

دوستان گرامی و وفادار من

      انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی به پایان رسید و نتایج حاصل از انتخابات برای شهر و استان ما کمابیش خوش یمن و راضی کننده بود. به عنوان یک همشهری و یک علاقه مند به هویت آذربایجان وظیفه دارم از مردم شهرستان های اورمیه و سولدوز سپاسگزاری کنم و برایشان روزهایی بهتر آرزو کنم.
      با وجود توفیقی که در این انتخابات حاصل شد, نمی توانیم مدت زیادی در عالم خلسه و شادی ناشی از این توفیق بمانیم. این انتخابات را بردیم اما حکایت همچنان باقی است. دست تقدیر آذربایجان ما و اورمیه مارا در مسیر تندبادهای حوادث قرار داده و سرنوشت ما این بوده که در طول تاریخ خود پیوسته با دشواری ها دست و پنجه نرم کنیم. حکایت امروز و حتی آینده ما هم جز این نیست و ما با باور به این واقعیات وظیفه داریم پیوسته آماده و هوشیار زندگی کنیم و هر آن منتظر مشکلاتی باشیم که دوست و دشمن برایمان ایجاد می کنند.
      با تاسف بسیار باید بگوییم مدتی است بدخواهان ما در داخل و خارج به وفاقی نانوشته علیه آذربایجان دست یافته اند. این را هم باید بپذیریم که گاه با عملکردمان در میدان دشمنان و بدخواهان خود بازی کرده و کار آنها را تسهیل نموده و پیش برده ایم.
      انتخابات دیروز هم با وجود مسئولیت شناسی و حماسه آفرینی مردم حاوی نکات دردآوری بود. مطابق اعلام مراجع رسمی دیروز ۳۳۳۸۸۶ نفر در پای صندوقهای رای حاضر شدند. اگر از این تعدا صد هزار رای را متعلق به جامعه کرد بدانیم واقعیت تلخی در برابر ما رخ می نمایاند و به ما می گوید از حدود هفتصد هزار نفر واجد شرایط رای دادن تنها حدود ۳۵ درصد واجدین شرایط جامعه ترک در  انتخابات حاضر شده و به مسئولیت خویش در قبال هویت و آینده اورمیه و آذربایجان عمل کرده اند و گروه کثیری از مردم ما هنوز عمق مشکل و خطر را باور نکرده و برای خود وظیفه و مسئولیتی تعریف ننموده اند.
      تلخی دیگر انتخابات دیروز شکل نگرفتن وفاق و وحدت در میان هویت گرایان شهر بود. متاسفانه تجربه سالیان طولانی چشم انداز امیدوار کننده ای برای رسیدن به وحدت نظر حتی در آینده دور ترسیم نمی کند. این امر موجب می گردد جامعه هویت گرا نتواند به طور شایسته به مسئولیت خود در شرایط خطیر غرب آذربایجان عمل کند و نکند که از قبل این پراکندگی در نهایت امر فاجعه حاصل غرب آذربایجان گردد.
      حفظ خود در قبال توطئه ها و بدخواهی های داخلی و خارجی مستلزم هوشیاری, موقعیت شناسی, دشمن شناسی و عملگرایی ماست و ما می توانیم با تدابیری ساده موقعیت خود را تحکیم کرده و زیاده خواهان و بدخواهان را ناامید کنیم. ما اکنون برای حفظ خود نیازی به خون دادن و جان دادن نداریم. حتی به پست دادن در سرمای شب و گرمای روز در سنگر هم نیازی نداریم. ما اکنون به مرکب و قلم نیاز داریم و محکم ایستادن در جایمان و ندادن جای پایمان به دیگری و استفاده از ظرفیت های قانونی کشور و ظرفیت های انسانی و مالی خود. فقط باید آنچه را داریم محکم بچسبیم همین و بس. در این باره در روزهای آینده هم قلم را خواهم گریاند.

آرزومند توفیق و سلامت شما. موفق باشید

بیلدیریش, [24.02.20 22:36]
✳️ ضرورت تحول

      قریب دو دهه است که هویت گرایان آذربایجانی حضور فعالی در انتخابات مختلف برگزار شده در کشور دارند. این امر به دلایل روشن در شهرستان اورمیه نمود آشکارتر و جدی تری دارد. با این حال حاصل جمع این حضور و مشارکت فعال در انتخابات برای هویت گرایان اورمیه اگر معادل صفر نباشد نتیجه قابل توجهی هم به بار نیاورده و از این رهگذر نتایج ملموس و درخشانی عاید مطالبات جریان هویت گرایی نشده است.
      جریان هویت گرایی در اورمیه در دوران مشارکت فعال خود در امر انتخابات به حصول حداقل توقعات و مطالبات خود رضایت داده و از برداشتن قدم های موثر برای رسیدن به درخواست های اساسی خود  به شدت ناتوان مانده است. به طور خلاصه هویت گرایان به خاطر شرایط خاص شهرستان اورمیه تمام هم خود را مصروف رسیدن به حداقلی از  آرزوهای خود کرده اند و در مرحله انتخاب نمایندگان ترک و عدم انتخاب نمایندگان کرد متوقف مانده اند. سیاست بازان و صاحبان قدرت هم از این نکته استفاده های بسیاری کرده و به خوبی از توان اثرگذاری این گروه به نفع تامین کسری آرای خود بهره برداری کرده اند.
      از آنجا که مدعیان خودخوانده رهبری هویت گرایان در آغاز کار سیاسی و انتخاباتی خود در دو دهه قبل فاقد استراتژی و سیاست روشنی برای آینده بوده و از دوراندیشی لازم هم بهره ای نداشته اند و از طرف دیگر به خاطر پاره ای ضعف ها, منفعت طلبی ها و لیدربازی ها از توانایی و حسن نیت لازم برای ایجاد انسجام و هم گرایی درونی هویت گرایان ناتوان بوده اند, می توان گفت جریان هویت گرایی در این مدت در یک مدار بسته حرکت کرده است و اگر تحولی در این رویه ایجاد نشود این جریان قادر به بسترسازی برای رسیدن به آرمان ها و مطالبات خود نخواهدشد و هواداران خود را به سوی ناامیدی سوق خواهدداد.
      عوامل متعددی در عدم توفیق هویت گرایان دخیل بوده است. یک عامل مهم استقامت رخنه ناپذیر دولت ها در برابر خواست های قانونی و معقول آذربایجان و هویت گرایان آذربایجانی بوده که تقریبا تمام تلاش های فعالان آذربایجان را ناکام و بی جواب گذارده است. در کنار این مسئله یک بخش مهم از این عوامل, ناتوانی و در مواردی عدم خیرخواهی مدعیان پیشاهنگی جریان هویت گرایی بوده است. نسلی که در دو دهه گذشته میاندار و میدان دار جریان انتخابات و پرچمدار مفکوره هویت گرایی بوده, ظاهرا با صرف نشست و برخاست با کاندیداهای دارای شانس انتخاب, ارضا می شده و با اقدامات سطحی و عوام فریبانه نمایندگان منتخب هم خام می شده است. از طرف دیگر پیشاهنگان بر این باور بوده اند که با عدم انتخاب کاندیداهای کرد در اورمیه فتح الفتوح کرده اند و می توان چهار سال در باد این توفیق خوابید و بی هیچ عمل موثر دیگری به انتظار دور بعدی انتخابات نشست و روز از نو و روزی از نو.
      اگر روزگاری رویه مورد اشاره می توانست راه حلی برای رسیدن به مطالبات قلمداد گردد امروزه دیگر این روش کارآیی ندارد و جریان هویت گرایی باید در پی ایجاد تحولی اساسی در روش کار و فعالیت مدنی خود باشد.
      پیش نیاز ایجاد چنین تحولی پا گذاردن بر نفس, دست شستن از منفعت گرایی, پرهیز از خودمحوری و خودبزرگ بینی, اعتقاد به مشورت و خرد جمعی, درمان بیماری لیدربازی و تدوین برنامه ای  معقول در جهت رسیدن به خواسته های قانونی می باشد.
      یک نکته دیگر هم می ماند. تنها هویت گرای معتقد و فداکار قادر به تامین انتظارات هویت گرایان است و از سیاست بازان و تکیه زنندگان بر قدرت مالی, رسانه ای و دیوانی آبی برای هویت گرایی گرم نخواهدشد.

بیلدیریش, [26.02.20 00:13]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۴
      دکترماهیارنوّابی در ادامۀ بدیعه گویی های خود توران را از محلّ مشهور و شناخته شدۀ آن کنده و به کنارۀ دریای عمان می آورد و با هند و سیستان همسایه می سازد، تا نمونۀ دیگری را بر پریشان گویی های جریان باستانگرا بیفزاید.
      او لازم می بیند برای توران بنا شده در سیستان یا جنوب شرقی ایران تاریخی هم بتراشد. از همین رو می نویسد:
      « سکاها در زمان پادشاهی مهرداد دوم اشکانی (123 ـ 88 پیش از میلاد) یا پس از او بتدریج بسرزمین های ایران اندر آمدند و تا جنوب ایران پیش رفتند و این بواسطۀ فشار روزافزون طوایف ترک و مغول آسیای مرکزی و شرقی بود که آنها را بدرون ایران کوچاند و چنانکه گذشت جنوب شرقی ایران بواسطۀ وجود تورها در آن بنام توران و تورستان نامیده شد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 30)
      نوّابی دلیل اصلی کوچ تورها به جنوب شرقی ایران را فشار روزافزون ترک ها علیه تورها می داند، لیکن در یک بی دقّتی آشکار و مثلاً برای اثبات تمایز بین ترک و تور ادّعا می کند:
      « همیشه بین تورها و ترکها فاصلۀ زیادی موجود بوده است و هیچوقت با یکدیگر در تماس نبوده اند. وقتی تورها در مرزهای شمالی ایران بودند، ترکها در دشتهای آسیای شرقی و میانه می زیستند و هنگامی که اینان بمرزهای ایران رسیدند، تورها در جنوبی ترین نقاط ایران زندگی میکردند. » (همان ص 30)
      چگونه می توان هم به مهاجرت تورها به جنوب شرقی ایران در اثر فشار فزایندۀ ترک ها معتقد بود و هم از وجود فاصلۀ بسیار و همیشگی بین این دو قوم سخن گفت؟! اگر این همه فاصله بین آنها بوده دیگر حرف زدن از «فشار روزافزون ترک یا مغول» کاملاً بی معناست. شاید در نظر آقای نوّابی تورها به دلیل ترس از فشار ترک ها ترجیح می داده اند همیشه چندهزار کیلومتری دور از آنها به سربرند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.02.20 23:30]
✳️✳️✳️ همچنان متشتت و پراکنده

      هویت گرایان به پای ثابت برگزاری انتخابات در آذربایجان عموما و اورمیه خصوصا تبدیل شده اند و بد یا خوب در امر انتخابات مدخلیت دارند. دلایل این حضور پر شور و رفتن به استقبال انتخابات به قاعده چند ماه پیش تر روشن است. در اورمیه هویت گرایان یک انگیزه بیشتر برای شرکت در این کار و افزودن بر شور انتخاباتی دارند. این شهر و غرب آذربایجان از مدت ها پیش مورد طمع زیاده خواهان بوده و اکنون اورمیه و غرب آذربایجان ناچارند کلاه خود را تا زمان فرارسیدن هر گونه گشایشی در سر خود نگه دارند. این مسئله موجب می گردد جریان هویت گرایی با احساس مسئولیت وارد میدان گردد و در این نزاع برای ماندن سهم خود را ادا کند.
      این یک روی سکه است و روی دیگر این سکه نشان می دهد این جریان از انسجام و وحدت عمل لازم برای ادای وظیفه تاریخی خود برخوردار نیست و بخصوص در سنوات اخیر هویت گرایان شهر به دلایلی متعدد از رسیدن به تفاهم و توافق لازم برای اتخاذ راهبردهای مناسب یا تنظیم لیست های واحد برای انتخابات شهر ناتوان مانده اند. این اتفاق ناخوشایند دلایل چندی دارد و طیف گونه بودن هویت گرایان یکی از علل این تشتت و اختلاف است.
      با مطالعه در عملکرد فعالان مدنی هویت گرا در اورمیه می توان لایه های متعددی را تشخیص داد. لایه هایی که بعضا با رفتار غیرقابل انعطاف خود زمینه هر گونه تفاهمی را از بین برده و موجب سردرگمی رای دهندگانی می گردند که چشم بر آواز پیشروان جریان هویت طلبی دارند. در یک نگاه اجمالی می توان لایه های زیر را در میان هویت گرایان اورموی تشخیص داد:
۱ - هویت گرایان منفعت طلب
      تعدادی از هویت طلبان شهر از هویت طلبی پلکانی برای رسیدن به منافع مادی خود ساخته اند. از همین رو این گروه هیچ انعطافی برای همکاری و رسیدن به فرمول های مشترک با دیگر هویت گرایان ندارند. میزان نیاز و توقع آنها به همراه میزان کرم, قدرت  و دست به جیبی کاندیداها تعداد صفرهای ارقام مورد انتظار این گروه را تعیین می کند. گاهی هم نسیه حساب کرده و با امید بستن به قول های کاندیداهای دارای پایه رای, حاضر به حمایت از آنها می شوند.
۲ - هویت گرایان خودمحور و دگم اندیش
      این گروه علی الظاهر دنبال منفعت مالی یا دیگر منافع مادی نیستند ولی به میزان بسیار بالایی از خشک مغزی و دگم اندیشی بهره مندی دارند. این گروه اعتقادی به دمکراسی, کار جمعی, تحمل آرای دیگران و اخلاق سیاسی ندارند و دیکتاتورهایی هستند که لباس دمکراسی پوشیده اند. مهم ترین وجه رفتار آنها مخالفت است و در کنار آن استعداد عجیبی برای در هم شکستن وحدت و همدلی دارند. آنها معتقدند " من مخالفت می کنم پس هستم" یا " من مانع وحدت و همگرایی می شوم پس وجود دارم" یا "من با تندترین بیان و ادبیات دوستان هویت گرا را به باد ناسزا می گیرم" پس توانمند هستم. می توان این گروه را متحجرین جریان هویت گرایی دانست.
۳ - جوانان هویت گرا
      در حال حاضر جوانان پرشماری هوادار گفتمان هویت گرایی هستند و از این میان گروهی در شمار فعالان سیاسی مدنی درآمده اند. آنها با افزودن بر دانش وتجربه خود امیدهای آینده این گفتمان هستند, لیکن برخی از این جوانان اعتقادی به اهمیت تجربه ندارند و بزرگ تر و کوچک تر هم نمی شناسند. گاهی تا آنجا که با خواسته هایشان سازگار باشد با برخی بزرگ ترها همراهی می کنند اما با مشاهده اختلاف نظر راه جداگانه ای پیش می گیرند و به تشتت در میان هویت گرایان دامن می زنند.
۴ - هویت گرایان معقول
      جمعی از هویت گرایان از این دسته هستند که به کار جمعی و رعایت قواعد دمکراسی اعتقاد داشته با تحمل نظرات و دیدگاه های همدیگر تلاش می کنند از طریق خرد جمعی به نتایج مثبتی به نفع گفتمان هویت گرایی برسند. به طور معمول تلاش این گروه با بندبازی های بی قاعده دسته های دیگر به سرانجام خوشی منجر نمی شود و وحدت نظری بین هویت گرایان حاصل نمی گردد. کار اصلی این گروه خون دل خوردن بر بلبشوهایی است که گروه های مسئولیت نشناس مدعی هویت گرایی بر پا می دارند.

      تا زمانی که نظر و نگاه هویت گرایان به یکدیگر نزدیک نشود و تا زمانی که منفعت طلبان, خودخواهان, خودمحوران, خودحق پنداران و دگم اندیشان پا بر نفس خود نگذاشته و برای حفظ منافع مادی و معنوی آذربایجان به قواعد بازی تن ندهند, کماکان وحدتی حاصل نخواهد شد و هر انتخاباتی در اورمیه و غرب آذربایجان تن ما را خواهد لرزاند.

بیلدیریش, [27.02.20 16:59]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۵
      ماهیار نوّابی استفادۀ مردم عادی، ادیبان و شاعران از کلمۀ ترک برای نامگذاری طوایف ساکن در ناحیۀ موسوم به توران را ناشی از سهو دانسته؛ می نویسد:
      « اگرچه تورستان و یا توران (طوران) در زمان ساسانیان و پس از اسلام معنی مبهم داستانی را نداشته است و ضدّ ایران و جزئی از انیران نبوده است و سرزمین دشمنان ایران بشمار نمیرفته است و بلکه قسمتی از خاک ایران بوده و حدود مشخّص و معیّنی داشته است، ولی شاعران و داستان پردازان و مردم عادی هیچوقت توجّهی باین امر نداشته اند. برای آنان توران همان سرزمین داستانی و ساکنان آن، تورها؛ یعنی، دشمنان دیرین ایران بوده اند. نه تنها بترکها؛ یعنی، ساکنین جدید این سرزمین نام کهن تور را داده اند، بلکه گاه برای تورهای داستانی و قدیمی هم نام ترک را بکار برده اند. » (همان صص 31 ـ 30)
      منشأ این اظهار نظر ریشه در دیدگاه معیوبی دارد که جناب نوّابی به آن گرفتار است. مشکل او در این باره آن است که تشخیصش مغایر با فهم و تشخیص همگانی است. او نگاه خود در باب اطلاق توران به سیستان را برحق می پندارد و از دیگران اعمّ از مردم عادی و طبقات دارای سواد و تحصیل به خاطر اینکه در این تشخیص معیوب با او هم آواز نیستند گلایه می کند. قراین موجود در تاریخ داستانی و آثار ادبی حماسی بر اطلاق توران به ناحیۀ شمال شرقی فلات ایران صحّه می گذارد و آقای ماهیارنوّابی که آثارش مملو از نقل و تکرار نوشته و تشخیص دیگران و فهرست کردن تراوشات قلمی و ذهنی دیگران بوده و یا حداکثر بر تصحیح و تحشیه استوار گشته، قصد دارد با طرح مطالبی مغایر با فهم و تشخیص همگانی سری توی سرها دربیاورد و زمانی که می بیند دیگران اعم از مردم عادی و برگزیدگان به تشخیص او وقعی نمی گذارند، برآشفته و معترض می گردد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.02.20 00:22]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۶
      بعد از شرح و تفصیل در بارۀ توران، نوّابی بخش کوتاهی با عنوان «ترک در ادبیّات فارسی» می آورد و در آن به معانی مجازی کلمۀ ترک در ادبیّات فارسی که عمدتاً مثبت هستند؛ اشاره می کند و آن را پایان بخش مباحث مقدّماتی خود قرار می دهد تا سخن را به «زبان ترکی در آذربایجان» بکشاند. وي در طلیعۀ سخن خویش نفوذ تركان به ايران را در وهلة نخست رواج دين اسلام دانسته، مي نویسد:
      « رواج مذهب اسلام و برابر شدن پيروان آن از هر نژاد و ملّت، دهقان و ترك و تازي، راه را براي ورود تركان بايران گشود. » (زبان فارسي در آذربايجان، ج 2، ص 32)  
      مرتبط دانستن آمدن تركان به ايران از جانب نويسنده به رواج دين اسلام و گفتمان برابري در آن البتّه نشانگر كج بيني تاريخي او مي‌باشد. در روزگاري كه ماهيارنوّابي از آن سخن مي‌گويد، اساساً خلافت اسلامي در دست گروهي ناصالح و غاصب قرار دارد كه مسئلة عدالت اسلامي براي ايشان اهميّتي ندارد. نكتة ديگري كه در همين عبارت كوتاه ديده مي‌شود و به نحوي ديگر بيانگر غوطه‌خوردن وي در عوالم تخيّلي و نژادپرستانه دارد؛ آوردن كلمة «دهقان» براي ايرانيان (= فارس‌ها) در قبال كلمات «ترك و تازي» مي‌باشد. چنانكه مي‌دانيم؛ لااقل بر اساس آنچه نويسندگان معاصر ایران در باب كلمة دهقان نوشته اند، این است که این واژه به نحوي معرّف طبقه‌اي اشرافي، اصيل و حامل فرهنگ و دانش است كه داراي ثروت نيز بوده است. نويسنده با آوردن آن در كنار «ترك و تازي» در خيال بلاهت بار خود در پي اصالت و ثروت و بزرگي بخشيدن به فارس‌ها در برابر ترك‌ها و عرب‌ها مي‌باشد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirishl_channel

بیلدیریش, [29.02.20 20:16]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۷
      دکتر نوّابی در ادامة اين بخش به رفتار مغولان و تركان در ايران اشاره مي‌كند و بعد از انتساب قتل و سفک و غارت و خرابی در ایران از سوی ترکان، در نهايت مي نويسد:
      « [ترک و مغول] در مقابل فرهنگ و ادب ايراني زانوي ادب بزمين زدند و سر تسليم فرود آوردند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 32)
      ماهیارنوّابی و گروه هم فکران او در واقع غير از اين ادّعای گزاف حرف دیگري براي گفتن ندارند و نمي‌توانند بگويند كه ترک ها هزار سال در این کشور حكومت كردند و مطاع بودند و ما مطيع بوديم و برای تقرّب به آنها از سر و کول هم بالا می رفتیم. آن سرنهادن هزار ساله بر حاکمیّت ترک قابل کتمان نیست و برای این امر که از نظر ایشان عاملی برای احساس سرافکندگی است، چاره ای جز این نمی ماند که با طرح دعوی های بزرگ و لاف و گزاف های بی پشتوانه این عقدۀ حقارت به نحوي رفع و رجوع گردد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.03.20 19:23]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۸
      نوّابی در بند بعدي گستاخانه تر پيش مي‌تازد و مي نويسد:
      « همة شاهان و اميران مغول و ترك چه آنها كه از بندگي بشهرياري رسيدند و چه آنها كه با خيل و حشم بايران فرو ريختند، چون از تركتازي و يغماگري برآسودند و بقول سعدي خوي پلنگي رها كردند، در ترويج فرهنگ و زبان و هنر ايراني كوشيدند، تا آنجا كه برخي بفارسي شعر گفتن گرفتند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 32)
      از ديد جناب ماهيار شاهان ترك به دو طريق به پادشاهي مي‌رسيدند؛ يا از بندگي به شهرياري مي‌رسيدند و يا با خيل و حشم فرو مي‌ريختند و شاه مي‌شدند! مثلاً فرزندان البتكين كه به صورت موروثي به شاهي رسيدند، شاه واقعي نبودند، چون نه از بندگي به شهرياري رسيده بودند و نه با خيل و حشم آمده بودند. اگر طغرل رياست و شاهي جمعي از تركان را برعهده دارد و به مدد ايشان سلسله اي پرشكوه و تأثيرگذار در تاريخ آسيا و اروپا تأسيس مي‌كند؛ باز هم شاهي او محلّ اشكال است، چون از بندگي به شاهي نرسيده است، در ثاني رياست بر تركان كه شاهي محسوب نمي‌شود! ايضاً اعقاب او هم كه به سلطنت رسيدند؛ شاه واقعي محسوب نمي‌شدند، چون هر دو اشكال را داشتند! نمي‌دانم اگر كسي پيدا شود و بپرسد اين نياكان شما چه موجودات بي‌كفايت و بی دست و پایی بودند كه ناچار دست ياري به اسراي جنگي ترك دراز مي‌كردند و يا چه قدر بي‌دست و پا بودند كه اسراي جنگي ترك و نه آزادگان ترك به پادشاهي ايشان مي‌رسيدند؛ چه جوابي دارند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.03.20 22:41]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۱۹
      نوّابی بعد از این به عدم حمایت شاهان ترک از زبان و ادب ترکی و در نقطۀ مقابل آن حمایت تمام قد از ادبیّات فارسی اشاره کرده و از رواج همین نگاه در آذربایجان سخن به میان می آورد:
      « آذربایجان هم در این هنگام حال سایر نقاط کشور را داشته است. نباید تصوّر کرد که اقامت چند قبیله از ترکان در این ناحیه تأثیری در زبان اهالی کرده است، چه در تمام ایران حال بر اینگونه بوده است و تازه واردان بتدریج در اهالی که فرهنگ عالیتری داشته اند؛ مستهلک شده اند. شاهان و امیران و اعیان ترک نژاد این گوشه از کشور نیز از مشوّقین ادبیّات پارسی بشمارند. اگر زبان شاعران و ممدوحین آنها یا مردم ترکی بود؛ اقلاً بایستی قصیده یا غزلی چند جلب نفر ممدوح یا مردم یا خوش آمد خویشتن را بترکی گفته باشند، در صورتی که چنین نیست و شاعران بزرگی که در این ناحیه پیدا شده اند، چون قطران تبریزی همه بفارسی شعر سروده اند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 32)
      مشکل مورد اشارۀ نویسنده تا قبل از قرن هفتم وجود دارد و شاعران ایرانی با هر زبان و فرهنگی آنگاه که به طور رسمی قصد شعرسرایی و آفرینش ادبی دارند؛ زبان فارسی را برای این کار برمی گزینند. نامدارترین شاعران زبان فارسی زبان مادری دیگری غیر از فارسی دارند و این امر شامل شاعران نامداری چون: نظامی، خاقانی، سعدی، حافظ، صائب و خیل کثیری از شاعران اقصی نقاط فلات ایران می گردد. در سایۀ هژمونی زبان فارسی؛ ترکی و دیگر زبان های رایج در فلات ایران زیر سایۀ زبان حکومتی؛ یعنی، فارسی دری فرصت چندانی برای عرض اندام نمی یابند و بیشتر اشعار مردمی و فولکلور در آنها خلق می گردد که اکثر آنها نیز به دلیل نبود حمایت و کتابت به تدریج از بین می روند. نوّابی بی توجّه به بی نصیب ماندن دیگر زبان های رایج در ایران از توجّه شعرا و ادیبان، تنها ترکی را مشمول این بی توجّهی می گرداند در حالی که اندکی بعد از زمان مورد اشارۀ او شعرگویی به ترکی، سپس نثرنویسی به این زبان آغاز می گردد و ترکی از زیر سایۀ سنگین فارسی درآمده راه مستقلی در پیش می گیرد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.03.20 00:12]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۰
      ماهیار سپس به بیت مشهور نظامی در آغاز داستان لیلی و مجنون و درخواست شروانشاه ابوالمظفّر اخستان بن منوچهر از او در بارۀ به شعر فارسی کشیدن داستان لیلی و مجنون و پرهیز از ترکی صفتی و ترکانه سخن گفتن در آن گریزی زده و می نویسد:
      « برخی ترکانه سخن را در بیت بمعنی سخن ترکی گرفته و از آن چنین تفسیر کنند که مخصوصاً شروانشاه از نظامی خواسته است تا داستان لیلی و مجنون را بترکی نگوید و بپارسی بسراید و این مستلزم آنست که نظامی شاعری ترکی گوی باشد تا در اینجا مخصوصاً ممدوح از او خواسته باشد که لیلی و مجنون را بپارسی بگوید؛ نه بترکی؛ در صورتی که می بینیم سایر داستان های نظامی هم که آنها را از او بزبان مخصوصی نخواسته اند، همه بفارسی؛ یعنی، بزبان ادبی ایران است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 33)
      فارسی سرایی نظامی، قطران، خاقانی و دیگر شاعران فارسی گوی آذربایجان و دیگر نقاط ایران نتیجۀ سنّت بنیان گذاری شده در قرون قبل از آن بوده است. مسئلۀ بی توجّهی به زبان ترکی به عنوان یک عادت عمومی در میان ترکان ساکن در فلات ایران هم به این امر یاری رسانده تا ما امروز شاهد گروه کثیری شاعر فارسی سرا در آذربایجان و مضافات آن در قرون گذشته باشیم. نظامی با وجود پارسی سرایی در اشعار خود به حدّ کافی به ترک و زبان ترکی ادای احترام کرده و با لحاظ کردن آن ابراز ارادت ها, استفاده از مفردات ترکی, امثال ترکی, اساطیر ترکی, کنایات ترکی, طرز بیان و تعابیر ترکی و بیت مذکور در مقدّمۀ لیلی و مجنون می توان به نتایج مثبتی در بارۀ ترک بودن نظامی رسید.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.03.20 19:50]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۱
      نوابی دیگر منظومه های فارسی نظامی را هم قرینۀ دیگری برای اثبات ترک نبودن نظامی دانسته و اظهار می دارد:
      « اگر نظامی ترکی گفتن میخواست و امیران ترک نژاد آذربایجان در ترویج زبان ترکی میکوشیدند؛ جا داشت مثلاً هفت پیکر او که در مدح کرپ ارسلان آقسنقری است؛ بزبان ترکی باشد و البتّه نه تنها بزبان پارسیست، بلکه خود داستان مربوط ببهرام و یادآور دوران پرشکوه ساسانیست. بعلاوه از نظامی شعر ترکی دیده نشده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 33)
      وقتی ما یک ظرف زبانی را برای شعرسرایی انتخاب می کنیم، لاجرم مظروف آن زبان را نیز به میزان بسیار زیادی می پذیریم و چاره ای جز استفاده از نمادها، اسطوره ها، مثل ها و سنن ادبی آن زبان نداریم. از طرف دیگر اگر می پذیریم سلسلۀ ساسانی و بهرام جزئی از تاریخ این کشور هستند، پس می توانند به لحاظ مضمونی جزئی از محتوای شعر این کشور با هر زبانی باشند.
      نویسندگان آذری باز در مواجهه با بیت نظامی در منظومۀ لیلی و مجنون حرف قابلی برای گفتن ندارند و غیر از استدلال بی پایۀ وحیددستگردی و ارتباط دادن این بیت به محمود غزنوی و اینکه بیت نظامی یادآور وعده های محمودی به فردوسی و وفا نکردن به پیمان خویش از سوی محمود است؛ حرف دیگری ندارند. بعد از وحید دستگردی علاوه بر ماهیارنوّابی چند نویسندۀ آذری باز دیگر من جمله دکترمنوچهر مرتضوی هم گفتۀ او را به عنوان فصل الخطابی برای توجیه بیت نظامی قلمداد کرده و خود را از اندیشیدن بیشتر در بارۀ علل درج بیت مذکور معاف کرده اند.
      مرتبط كردن شعر نظامي به واقعه‌اي كه دو قرن پيش در سه هزار كيلومتر آن‌طرف‌تر از گنجه، در غزنه رخ داده است، شايد جز استيصال نام ديگري نداشته باشد. این قبیل نویسندگان از كدام وعده صحبت مي‌كنند؟ فردوسي كتابي سرود، بعد آن را براي برخوداري از مواهبي به دربار غزنه تقديم كرد و به دلايلي معلوم اين كتاب مقبول طبع محمود واقع نشد و فردوسي به ناچار به طوس برگشت و باقي قضايا. در اين ميان وفا و بي‌وفايي كه آقايان دستگردی، مرتضوي، ماهیارنوّابی و دیگران از آن صحبت مي‌كنند در كجاي اين واقعه قرار مي‌گيرد؟ آنها حتّی نتوانسته اند به شیوۀ مدافعین فردوسی عمل کنند و مانند آنها که معمولاً ابیات ناخوشایند فردوسی را الحاقی به شمار می آورند؛ بیت اشاره شده در لیلی و مجنون نظامی را الحاقی بدانند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.03.20 20:49]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۲
      دکترنوّابی برخلاف برخی آذری بازان دیگر, تأثیرگذاری مغولان در تغییر زبان مردم از آذری به ترکی را رد کرده و اصل ادّعای تلاش مغولان برای تغییر زبان مردم در آذربایجان و دیگر نقاط ایران را نادرست می داند و با طرح ادّعای نخ نما شده در بارۀ رنگ پارسی و ایرانی گرفتن مغولان، به تفاوت میان مغولی و ترکی معترف گشته، اضافه می کند:
      « زبان مغولی و ترکی اگرچه با هم خویشاوندند، ولی دو زبان بکلّی متفاوتند و شگفت آور است اگر تصوّر کنیم مغولان زبان ناحیۀ مخصوصی را تغییر داده باشند و بجای رواج زبان خود میان مردم آن سامان، زبان ترکی را روا کرده باشند. » (زبان فارسی در آذربایجان ، ج 2 ص 32)
      باز جای شکرش باقی است که دکترنوّابی تغییر زبان مردم آذربایجان از آذری به ترکی از سوی مغول ها را رد می کند و مانند پاره ای دیگر از آذری بازان ایرانی به ترویج ترکی از جانب مغول ها اعتقادی ندارد.
      اعتقاد به رواج ترکی در آذربایجان از جانب مغول ها عمدتا در گفته ها و نوشته های سیاستمداران فارسی گرا و غالبا کم سواد مشاهده می شود.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.03.20 19:49]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۳
      این نویسنده رواج و عمومیّت زبان ترکی در ایران قبل از صفوی را رد می کند و معتقد است پیش از صفویان قبایل کم شماری از ترکان در همه جای ایران پراکنده بوده اند و حضور آنها نقش مؤثّری در دگرگشت زبان ناحیه ای ایفا نمی کرده است. از نظر او:
      « پیش از ظهور صفویان جائی از ایران که با کلمۀ ترک در ادبیّات فارسی ملازمت دارد، خراسانست و سخنی از ترک و آذربایجان بمیان نیست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 32)
      گفتۀ ماهیارنوّابی جز ادّعایی توخالی و دروغی شاخدار چیز دیگری نیست. در اشعار شاعران پیش از صفوی در آذربایجان، فارس، اصفهان و آسیای صغیر مضامین مرتبط با ترک و ترکی یا استفاده از مفردات ترکی، داستان ها و اساطیر ترکی، امثال ترکی و ... در شعر بسیارند و شاعران متعدّدی چون قطران، خاقانی، نظامی، اوحدی، مولوی، سعدی، حافظ و دیگران ترک و واژه های ترکی را در شعر خود بسیار به کار برده یا به ترک ابراز ارادت و محبّت کرده و ترک را نماد زیبایی، جنگاوری، شجاعت، عدل و عزّت نفس دانسته اند. در کتب نثری و تاریخی ماقبل صفوی نیز این ملازمت میان ترک و آذربایجان که از اوایل قرن پنجم در متون فارسی آشکار گشته بود، مشاهده می گردد و وقایع مربوط به حضور، سکونت، تاخت و تاز و سلطنت ترکان در آذربایجان و حوالی آن قبل از دوران صفویه در منابع فارسی و عربی مضبوط است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.03.20 19:58]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۴
      ماهیار با تکرار گفته های جغرافی نویسان و مورّخان دوران اسلامی در بارۀ آذری یا فارسی یا پهلوی بودن زبان مردم آذربایجان و عدم اشارۀ آنها به ترکی در این سامان، رشتۀ سخن را به نوشته های حمدالله مستوفی در نزهه القلوب می کشاند و می گوید:
      « تنها حمدالله مستوفی جغرافی نویس و تاریخ نگار مشهور در کتاب نزهه القلوب خود که آن را بسال 740؛ یعنی، تقریباً نیمۀ دوم قرن هشتم پرداخته است، در ذکر آذربایجان و شهرها و دیه های آن نام چهار قصبه را می برد که مردم یکی از آنها «ترک» و دو تا «ممزوج» است و چهارمی را «قشلاق مغولان» خوانده است. اگرچه از سخن گفتن مردم آنها چیزی نمی نویسد، ولی میتوان گمان کرد که ترک بودن آنها را از زبانشان تشخیص داده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 32)
      نوشته های کتاب نزهه القلوب حمدالله مستوفی در باب زبان نواحی مختلف آذربایجان، عمدتاً وجود فارسی و پهلوی را برای این منطقه اثبات می کند و کلمۀ «آذری» در نزهه القلوب به کار نرفته است. نکتۀ جالب تر این است که مستوفی در معرّفی زبان مردم شهرهای آذربایجان از جملات و عبارتی مبهم، بی معنی و به شدّت قابل تأویل بهره می گیرد. تعابیری چون «پهلوی»، «پهلوی ممزوج»، «پهلوی به جیلانی باز بسته»، «پهلوی راست»، «پهلوی مغیّر»، «پهلوی معرّب» یا «فارسی»، «فارسی ممزوج» و امثال آن را به کار می برد و همین تعابیر مبهم راه را برای تفسیر به رأی آذری بازان باز می گذارد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.03.20 18:50]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۵
      در بارۀ روش کار کتاب نزهه القلوب حمدالله مستوفی یک سؤال و یک ابهام اساسی وجود دارد. مستوفی در کتابش همۀ ایالات و ولایات داخل ایران امروزی و تقریباً همۀ نواحی پیرامونی ایران و سرزمین های غرب آسیا، آسیای میانه، شمال آفریقا، برخی جزایر خلیج فارس و اقیانوس هند و مدیترانه، تمامی قفقاز و آسیای صغیر را مورد اشاره و معرّفی قرار می دهد. در کتاب او چندین هزار نام شهر و دیه و آبادی و تومان آمده است. او به ذکر جغرافیای حرمین شریفین، مسجدالاقصی، عراق عرب، عراق عجم، آذربایجان، اران، موغان، شروان، گشتاسفی، روم، ارمن، دیاربکر و ربیعه، کردستان، خوزستان، فارس، شبانکاره، کرمان، مفازه، نیمروز، خراسان، مازندران، قومس، طبرستان، جیلانات و سرزمین های پیرامونی فلات ایران که آنها را به چهار بخش طرف الشّرقیّه، طرف الغربیّه و طرف الجنوبیّه تقسیم می کند؛ پرداخته است. حتّی از این هم فراتر رفته و بخشی با عنوان «در ذکر ولایات خارج ملک ایران» مشتمل بر سرزمین های مشهور عمدتاً آسیایی را هم آورده است.
      به طور معمول حمدالله مستوفی در معرّفی سرزمین ها و شهرهای مختلف و بیان ویژگی های آنها از قبیل حدود، تعداد شهرها، دیه های بزرگ، دین و مذهب مردم، برخی خصوصیّات اخلاقی مردم، وضعیّت کشاورزی، وفور نعمت یا فقدان نعمت، قحط و غلا  و ... را می آورد، لیکن در باب مسئلۀ زبان مردم رفتار دوگانه ای از خود بروز داده است. او از میان این همه سرزمین و شهر تنها در دو حوزه آذربایجان و بخشی از عراق به مسئلۀ زبان اهالی ورود می کند!
....

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.03.20 18:25]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۶
      حمدالله مستوفی در معرّفی «عراق عرب» تنها به بیان زبان چهار شهر کوفه، بغداد، حلّه و بصره اکتفا کرده؛ زبان سه شهر اوّل را «عربی مغیّر» و بصره را «عربی مغیّر» و «فارسی» معرّفی می کند و به جز این چهار شهر عراق عرب؛ آذربایجان را هم مشمول معرّفی زبان مردم دانسته و در دیگر نقاط ضرورتی برای تعیین زبان مردم اهالی تشخیص نداده است! دلیل این استثنا قائل شدن او برای آذربایجان نامعلوم است و مشخّص نیست این نویسندۀ سدۀ هشتم بر چه مبنا و اساسی ذکر زبان مردم آذربایجان تاریخی را لازم دانسته، لیکن در بارۀ صدها ولایت و چند هزار شهر و روستایی که در کتاب خود نام برده به چنین الزامی معتقد نبوده است.
      حمدالله مستوفی جدا از کاربرد واژه های مبهم و گاه بی معنا در انتساب زبان مردم آذربایجان به پهلوی و فارسی؛ در باب زبان ترکی رایج در بین مردم آذربایجان نیز به گونۀ دیگری راه خطایی عمدی یا سهوی را پیموده است. او در آنجاها که ناچار از اشاره به زبان ترکی می گردد تعابیری قابل تأویل عرضه می کند و می کوشد به روش خاص خود مانع حصول هر نتیجۀ قطعی به نفع زبان ترکی گردد. با این تفاصیل و با وقوف بر مسئلۀ دستکاری آثار باستانی و آثار نوشتاری تاریخی ایران برای تحصیل نتایجی خاص، باید در استناد به مندرجات کتاب نزهه القلوب حمدالله مستوفی جانب احتیاط را رعایت کرد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.03.20 05:48]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۷
      ماهیار نوّابی پس از اشارات دیگر حمدالله مستوفی به پهلوی زبان بودن مردم در دیگر ولایات، نتیجه می گیرد:
      « اگر شمارۀ دیه های ترک نشین و ممزوج آذربایجان را چند برابر آنچه حمدالله یادکرده است؛ بیانگاریم؛ باز می بینیم در زمان او نه تنها زبان قاطبۀ مردم آذربایجان در اثر اقامت گروهی از ترکان درین سامان تغییری نکرده بود، بلکه بسیاری از ترکان و مغولان در مردم بومی که شماره شان بیشتر و فرهنگشان برتر بود، مستهلک شده بودند و اگر تحوّل اجتماعی و سیاسی و دینی بزرگی که در نتیجۀ ظهور شاه اسمعیل صفوی پدید آمد؛ در میان نبود؛ شاید امروزه اثری از زبان ترکی در آذربایجان پدیدار نبود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 35)
      در این کشور تحوّلات اجتماعی، سیاسی و دینی دیگری هم اتّفاق افتاده، لیکن در آثار قلمی نویسندگان معاصر ایران جز مورد آذربایجان و زبان ترکی نمونۀ دیگری از تغییر زبان در اثر این تحوّلات مشاهده نمی کنیم. این حضرات حتّی در واقعۀ بزرگی همچون آمدن دین اسلام به ایران و اشغال ایران از جانب اعراب و تبدیل شدن ایران به جزئی از قلمرو اسلامی تا چند قرن بعد، باز از تحوّل و تبدّل زبانی عمیقی از نوع آنچه مدّعی رخ دادن آن در آذربایجان هستند؛ سخن نمی گویند و تنها مدّعی دگرگونی زبان فارسی میانه به فارسی نو در اثر گذشت زمان و تأثیرپذیری از عربی با حفظ اصل زبان هستند. می شود گفت مثل همیشه آنها در تحلیل مسائل آذربایجان از معیاری دوگانه و قواعدی منحصر به فرد استفاده می کنند. آنها در واقعۀ تأسیس سلسلۀ صفوی و تغییر زبان آذربایجان هم همین گونه عمل می کنند و طرفه تر اینکه در بارۀ زمان و نحوۀ تغییر زبان این خطّه از مثلاً آذری به ترکی وحدت نظری هم ندارند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.03.20 20:26]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۸
      بعد از این نویسنده فصلی با عنوان «سبب رواج زبان ترکی در آذربایجان» می گشاید و در آن به بیان علل و عوامل این دگرگشت زبانی می پردازد. از نظر او چند عامل باعث رواج ترکی در آذربایجان شده است که نخستین و مهم ترین آنها خروج شاه اسماعیل صفوی است:
      « پیروان شاه اسمعیل؛ یعنی، مریدان ارادت کیش خاندان او که در تحت تبلیغ پدر و نیاکانش بمذهب تشیّع گرویده بودند و وی نیز به نیروی آنان بشاهی رسیده بود؛ همه ترک و ترکمان بودند و سران و بزرگان آنان سرداران سپاه و درباریان او را تشکیل میدادند. شاه اسمعیل هم ناچار و به پاس خاطر آنان را با ایشان بترکی سخن میگفت، باین ترتیب زبان دربار صفوی ترکی شد. این ترکی گوئی دربار و رجال کشور بویژه شاه جوان پهلوان زیباروی جنگ آور که در عین حال پیشوای مذهب هم بود؛ یقیناً نفوذ و اثر بسیاری در مردم داشت و آنرا میان مردم باب کرده است.» (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 36 ـ 35)
      اگر ترک ها و ترکمان ها در اثر تبلیغات پدر و نیاکان شاه اسماعیل به تشیّع گرویده بودند؛ این نیاکان شاه اسماعیل با چه زبانی با ترک و ترکمان سخن می گفتند و ایشان را به راه راست هدایت می کردند؟! اگر نیاکان شاه اسماعیل تا چند پشت ترکی می دانستند، پس می شود ایشان را ترک دانست. اگر هم به آذری ارشاد و تبلیغ می کردند که این ترک و ترکمان بعد از چندین نسل باید آذری زبان می گردیدند! از طرف دیگر اگر ترک و ترکمان تا این حد شیفتۀ این خاندان و تعلیمات آنها بودند، چرا زبان آنها را آن هم بعد از چند نسل ارادت ورزی نپذیرفتند. اصلاً نمی شد مرشدهای صفوی فتوای تکلّم به آذری را به پیروان مطیع و ارادتمند خود بدهند؟ برتری فرهنگی و تمدّنی ادّعایی آذری ها در برابر ترک ها کجا می رود و چرا قوم کم تمدّن و مطیع و بی تعصّب به زبان مادری خود، قوم باتمدّن و بافرهنگ را تحت تأثیر قرار داد؟ قول غالب آذری بازان در باب زبان مردم و شاه اسماعیل بر آذری بودن آنها گواهی می دهد. حال چگونه است که مردم به جای زبان پیشوای آذری زبان خود زبان زیردستان پیشوا را اختیار کرده به آن تکلّم می کنند؟

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.03.20 11:36]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۲۹
      ماهیار جنبۀ مذهبی پیدا کردن زبان ترکی را عامل دوم پیشرفت آن و تغییر زبان آذربایجان از آذری یا فارسی یا پهلوی یا ... به ترکی دانسته؛ می نویسد:
      « چون گفتگوی پیشوای مذهب؛ یعنی، شخص شاه با مریدان خود همه وقت بزیان ترکی بود؛ این زبان صورت زبان مذهبی نیز بخود گرفته بود و ازین راه نیز مورد تقلید مردم قرار گرفت. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 36)
      یعنی شاه اسماعیل در میان مریدان خود غیر از ترکان کسی را نداشت و آذری ها و متکلّمین دیگر زبان ها در آذربایجان تماماً در حرکت بزرگ و تاریخی شاه اسماعیل غایب بودند؟! همین امر؛ یعنی، منحصر بودن سپاهیان و مریدان صفویان به ترکان دلیل بر این نیست که در اطراف آنها جز مردم ترک، مردم دیگری وجود نداشت و تراشیدن شریک و مربّی و سرور برای ترک و ترکمان جز دروغ معاصرین چیز دیگری نیست?

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.03.20 11:00]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیار نوابی ۳۰
      ماهيارنوّابي در بيان سبب رواج زبان تركی در آذربايجان عواملي چند برمي شمارد كه برخي از اين عوامل شايستة تأمّل و تدقيق است. از جملة عوامل ادّعايي نوابي براي تغيير زبان از آذري موهوم به تركي، كوهستاني بودن آذربايجان است:
      « زبان آذربايجان كه از ديرباز لهجه‌اي از لهجه‌هاي شمالي ايران بود و بواسطة موقعيّت جغرافيائي اين استان و كوهستاني بودن آن و نبودن ارتباط كافي ميان مردم نقاط مختلف، از همين لهجة اصلي هم لهجـه‌هاي كوچك فرعي منشعب شده بود، براي تغيير يافتن مناسب بود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 36)
      اگر اين استدلال را بپذيريم، سؤالي نيز حادث مي‌شود. كردستان نيز دوره‌اي طولاني حاكميّت و حضور تركان در خود را ديده بود و امیران ترك در زمان‌هايي طولاني در موصل و اربيل و دياربكر فرمان رانده بودند و به لحاظ جغرافيايي شرايطي كمابيش شبيه به آذربايجان داشت و لابد مردم آن نيز ارتباط كافي با يكديگر و منبع ظاهراً فناناپذير فارسي دري نداشتند. چرا ايشان مستحيل نشدند؟ اگر ادّعای آقای نوّابی را پذیرفته و به مانند ایشان معتقد باشیم ارتباطي بین مردم آذری زبان این منطقه با دیگر نقاط نبوده و همین امر ایشان را در برابر ترکی آسیب پذیر می نموده، ناچار این مردم با تركان هم ارتباطي نمي‌داشته‌اند كه تحت تأثير اين ارتباط، زبان‌شان تغيير يابد و در نتيجه بايد همان زبان باستاني ادّعايي باقي مي‌ماند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی 2

بیلدیریش, [16.03.20 13:43]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۱
      ماهيارنوّابي در همين بخش نكته اي را بيان مي‌كند كه به نحوي ناقض نوشته ها و ادّعاهاي خود اوست. او براي مؤكّد كردن علل تغيير زبان در آذربايجان و مقايسة آن با خراسان مي‌نويسد:
      « اگر درين باره مقايسه اي بين خراسان و آذربايجان بعمل آوريم؛ مي بينيم كه تأثير تركان و مغولان از هر حيث در خراسان شديدتر بوده است. زودتر از هر ناحية ايران با خراسان در تماس بودند. پيش از هر جاي ديگر ايران در اينجا بساط شاهي گستردند. كشتارها و ويرانيهائي كه در خراسان كردند، از همه جا بيشتر بوده، ولي با اينهمه چون لهجة متداول ميان مردم با زبان ادبي فارسي چندان فرقي نداشت و شاهان و درباريان ايشان اعمّ از ايراني و ترك‌نژاد از ادبيّات پارسي و سخنگويان پارسي زبان تشويق ميكردند، زبان تركي و يا مغولي رواجي نيافت. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 37 ـ 36)
      دليل اين اتّفاقات روشن است تركي در آذربايجان سوابق محكمي داشته و تركان تازه آمده به هم‌زبانان سابق خود مي‌پيوستند. البتّه نوابي در اين بخش دروغ هم مي‌گويد و خراسان علي رغم داشتن نواحي كوهستاني وسيع!! ـ جمع قابل توجّهي ترك در گذشته داشته و حالا هم دارد و پيش از آن هم سغدي‌هاي شمال خراسان بزرگ به طور كامل در ميان تركان مستهلك شده بودند و مقاومتي از نوع مقاومت ادّعايي نوابي نيز رخ نداده بود. آنچه كه آقاي ماهيار در اين بخش اظهار مي‌كند استدلالي ضعيف و از سر ناچاري است.  
      یک نگاه غلط دیگر در این بخش آن است که ایشان همه گیر نشدن ترکی در خراسان را همسانی زبان تکلّم با زبان ادبی؛ یعنی، فارسی دری و مقاومت ناشی از این همسانی می داند. منشأ این نگاه غلط اعتقاد خودساختۀ و ادّعای توخالی این گروه است که برای زبان و ادبیّات فارسی دری سهمی فراتر از شمشیر مبارزان و تدبیر شاهان و وزیران می تراشند و از همین رهگذر آقای نوّابی حکم استقامت خراسان در برابر ترکی در اثر قدرت ادبیّات فارسی را صادر می کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.03.20 12:24]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۲
      یحیی ماهیارنوّابی براي اثبات امري غلط بي‌جهت به در و ديوار و كاهدان مي‌زند و عواملي ذهني و نه واقعي براي مثلاً شيوع تركي در آذربايجان مي‌تراشند. گاهي اين دليل تراشي‌ها حتّي به قيمت ضعيف و ذليل معرّفي كردن زبان موهوم آذري هم تمام مي‌شود:
      « در آذربايجان كه زبان مردم آن لهجه هاي منشعب از لهجة آذري بود و بواسطة موقعيّت جغرافيايي آن‌جا اين لهجه هم با ديگر لهجه‌هاي ايران نياميخته و راه تكامل نپيموده بود. همينكه عامل مؤثّري چون دربار صفوي پيدا شد، بزودي تغيير يافت و عيبي كه سلطان پسنديد؛ هنر شد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 37)
      ملاحظه مي‌شود كه وي همان زبان ادّعايي را زباني تكامل نيافته معرّفي مي‌كند. بخش دوم استدلال ايشان هم شنيدني است. عاملي به نام دربار صفوي و نه خود زبان تركي موجبات تغيير زبان را فراهم آورده است. جالب اين است كه اين قبيل نويسندگان براي عامل صفوي غير از تركي‌گويي و ترکی سرایی شاه اسماعيل دليل ديگري براي اقامه كردن ندارند. اين زبان تركي عجب حكايتي دارد. اشعار محدودي از يك شاه جوان و جوان مرگ شده، زبان يك ايالت را عوض مي‌كند! در بارة جملة پاياني اين بخش هم بايد پرسيد: اگر در زمان بنیان گذاری سلسلۀ صفوي «عيبي كه سلطان پسنديد؛ هنر شد» چرا عيبي را كه سلاطين نود سال گذشتة ايران پسنديده‌اند؛ هنر نشده و زبان آذربايجان از تركي به فارسي تغيير نيافته است?!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.03.20 11:55]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۳
      این نویسنده برای گسترش ترکی در آذربایجان سهمی هم برای قاجاریّه در نظر می گیرد:
      « قاجاریّه نیز در رواج زبان ترکی در آذربایجان سهم بسزائی داشتند. ایشان نه تنها در ترویج زبان پارسی نمیکوشیدند، بلکه زبان دربار ولیعهدهای آنان هم که همیشه در آذربایجان مقیم بودند، ترکی بود و بدینوسیله زبان ترکی زبان اشرافی و طراز اول جلوه کرده، همواره مورد احترام وتقلید بوده است و این حال تا پیش از مشروطیّت دوام داشته است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 37)
      بر خلاف نظر نویسنده قاجاریّه هم مانند دیگر سلسله های ترک به حمایت کنندگان زبان فارسی بدل گشتند. دربار فتحعلی شاه مجمع شاعرانی شد که قصد داشتند ادای عنصری و فرّخی و معزّی و فردوسی را دربیاورند و شاه هم می خواست خود را در جایگاه سلطان محمود غزنوی قرار داده پناهگاه شاعران فارسی گو باشد. حتّی خودش به فارسی شعر می گفت و نشانه های قابل توجهی از حمایت او و در کل سلسله قاجار از زبان و ادبیّات ترکی در دست نیست. هر چه به اواخر کار قاجار نزدیک می شویم این علاقه به فارسی پررنگ تر و نسبت به ترکی کم رنگ تر می شود. این بی علاقگی به زبان آباء و اجداد تا آنجا پیش می رود که نوادگان قاجاری ساکن در اروپا تکلّم به ترکی را هم به کلّی از یاد می برند.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.03.20 15:50]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۴
      آقای ماهیارنوّابی برای اثبات تکلّم مردم آذربایجان و تبریز به آذری تا عهد صفوی در حدود سال هزار هجری قمری و حتّی بعد از آن به مانند دیگر آذری بازان به رسالۀ پر ایهام و پرمسئلۀ «روحی انارجانی» هم استناد کرده و نتیجه می گیرد:
      « در پایان این رساله چهارده فصل کوتاهست بعنوان «اصطلاحات و عبارات اناث و اعیان و اجلاف تبریز» این چهارده فصل همه بلهجۀ آنزمان مردم تبریز است و قطعاً باید آنرا زبان آذری معروف و یا یکی از لهجه های آن دانست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 37)
      قریب بیست سال بعد از طرح فرضیّۀ زبان آذری کسروی, عبّاس اقبال آشتیانی مدّعی در اختیار داشتن رسالۀ خطّی کوچکی شد که به تاریخ غرّۀ شوّال 1037 قمری استنساخ شده و مصنّف آن شخصی به نام «روحی انارجانی» از اهالی آذربایجان است. آشتیانی از این رسالۀ کوچک با عنوان «یک سند مهم در باب زبان آذری» یاد کرد تا از این طریق کمکی به رفع ضعف و فقر نمونه های نثری زبان موهوم آذری نموده و وجود چنین زبانی در تاریخ آذربایجان را در اذهان راسخ تر سازد. پیدا شدن این رسالۀ کم حجم در آن زمان فرصتی مناسب و میدانی فراخ برای قلمفرسایی و ارتزاق مدّعیان زبان آذری فراهم کرد. بعد از چاپ مقالۀ «یک سند مهم در باب زبان آذری» در شمارۀ دوم مجلّۀ یادگار در آبان ماه سال 1324 شمسی نویسندگان دیگری به شرح و بسط مطلب پرداختند.
      ماهیار نوابی نیز از این خوان گسترده بهره ای یافت و در زمستان 1336 بخش دوم رسالۀ روحی انارجانی را از روی عکس بخش دوم نسخۀ اقبال آشتیانی، همراه با آوانوشت و ترجمۀ فارسی و توضیحات و نیز عکس بخش دوم و صفحۀ آخر رساله در شماره های سوم و چهارم سال نهم نشریّۀ دانشکدۀ ادبیّات تبریز به چاپ رساند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.03.20 00:03]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۵
      در رسالۀ کم حجم روحی انارجانی بخش مختصری با عنوان «خاتمه» وجود داشت که آشتیانی مدّعی آذری بودن آن گشت و از آن بخش به عنوان مهم ترین نمونه و نشانۀ زبان آذری یاد نمود. اقبال آشتیانی می کوشد با مطرح کردن این رسالۀ تازه مکشوف در آن زمان (1324 شمسی) دو نتیجۀ مهم استنباط نماید. او می کوشد در وهلۀ اوّل از این رساله و متن خاتمۀ آن برای اثبات اصل زبان آذری و وجود چنین زبانی در آذربایجان بهره برداری کند و در وهلۀ دوم با استفاده از زمان نگارش و استنساخ رساله، از آن در جهت اثبات استمرار حاکمیّت زبان آذری تا قرن یازده قمری در آذربایجان استفاده کند.
      زبان و بیان متن بخش خاتمۀ رسالۀ روحی انارجانی تفاوت های آشکار و فاحشی با نمونه های شعری ارائه شده از طرف آذری بازان دارد.
      در باب صحّت انتساب بخش خاتمۀ رسالۀ روحی انارجانی به زبان موسوم به آذری اشکالات و ابهامات متعدّدی وجود دارد:  
1 ـ ابهام در نحوه پیدا شدن رسالۀ روحی انارجانی
      اقبال آشتياني ادّعاي كشف آن را كرده امّا نگفته كه اين رساله كي، چگونه، از كجا و به وسيلة چه كسي به ايشان رسيده است. او در این باره به بیان جملۀ کوتاه « نگارنده رسالۀ کوچکی دارم ... » بسنده کرده و به سرعت رد می شود و هیچ توضیحی در بارۀ نحوۀ یافت شدن آن نمی دهد.
2 ـ ناقص بودن رساله و افتادن صفحاتی از ابتدای آن
      صفحاتی چند از ابتدای این رساله و بخشي از مقدّمة آن به مرور زمان از بین رفته؛ لذا در شناسنامة اين رساله شك و شبهه‌اي وجوددارد. با این وصف درست معلوم نيست كه مؤلّف آن را به چه قصدي تألیف كرده، یا زبان به کار رفته در بخش خاتمه را دقیقاً چه باید نامید.
....

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.03.20 20:08]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۶
3 ـ وجود واژه های ترکی در خاتمۀ رساله
      آشتياني ادّعا كرده در بخش خاتمة رسالۀ روحی انارجانی كه به زعم ايشان به زبان آذري است، حتّي يك جمله يا يك كلمة تركي هم در سراسر  آنها ديده نمي‌شود؛ در حالي كه اين يك دروغ تمام عيار است و نگارنده در اين رساله بيش از بيست كلمه تركي و تعدادي كلمة متنازع فيه بين تركي و فارسي تشخيص داده است. حتّي تركي بودن برخي از اين كلمه ها در لغت‌نامه‌هاي فارسي هم مورد تأييد قرار گرفته است. تركي بودن كلماتي چون: آقا در اوایل حکایت ها، ببك (مردمک چشم) در حکایت اوّل؛ قيسي، تتماج، قيله و آرموت در حکایت دوم؛ قرچه‌داغ در حکایت سوم؛ آسته در حکایت چهارم؛ قاچ قاچ، چقچور و آقراق در حکایت ششم؛ قاتق و جنده در حکایت هفتم؛ قزغان، قلاج، قوي (قویون) در حکایت نهم؛ چراغ در حکایت دهم؛ قدا (قادا = بلا) در حکایت های یکم و دهم؛ زیلو در حکایت دوازدهم؛ کچل در حکایت دوازدهم؛ سیلی در حکایت چهاردهم و تنبان در حکایت چهاردهم؛ غير قابل ترديد و انكار است.
4 ـ تردید در انتساب بخش خاتمۀ رسالۀ از طرف جانبداران فرضیّۀ آذری
      چند نفر از داعیه داران مشهور زبان موهوم آذری در ایران آذری بودن بخش خاتمۀ رسالۀ روحی انارجانی را رد کرده و هر کدام با زبان و بیان خاصّ خود به اظهار نظر در آن باره پرداخته اند. محمّدامین اديب طوسي از هم فکران اقبال آشتیانی بخش دوم رسالة مولانا روحي انارجاني را نمونه‌اي نيمه آذري مي‌داند و معتقد است كه اين قسمت به زبان قديم آذري نيست و در اثر دخالت زبان دري و لغات خارجي تغييراتي در آن راه يافته است و انتساب اين چهارده فصل به زبان مردم تبريز در زمان تأليف رساله محلّ ترديد مي‌باشد. (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، صص 360 ـ 359)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.03.20 20:13]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۷
      دکترمنوچهر مرتضوی نیز ترجیح می دهد در رابطه با آذری بودن بخش خاتمۀ رسالۀ روحی انارجانی جانب احتیاط را رعایت کند و ضرورت تحقیق توام با دقت رساله، بررسی آن از حیث زبان شناسی و مقایسۀ آن با آثار دیگری از زبان آذری که در دست است خاطرنشان کند. (زبان فارسی در آذربایجان ج 1، ص359)  
      احسان یارشاطر دیگر آذری باز مشهور، قاطع تر اظهارنظر کرده و با نقل قولی از هنینگ با اطمینان می گوید خاتمۀ رسالۀ روحی انارجانی ارتباطی به زبان آذری ندارد، بلکه به زبان عاميانة فارسي است و حاكي از شيوع فارسي در تبريز (مقدّم بر تركي) در قرن يازدهم است!! (زبان فارسي در آذربايجان، ج 2، ص 395) اگر نظر صائب هنينگ بر فارسي عاميانه بودن اين رساله تعلّق گرفته است؛ مقصود از اين فارسي كدام است؟ اگر فارسي دري است، پس آذري چه مي‌شود؟ اگر هم بگوييم فارسي دري است؛ نويسندة آذري در اين عاميانه‌نويسي از كدام گويش فارسي تبعيّت كرده است؟ تمام دعواهای نزدیک به یک قرن اخیر آذری بازان بر سر اين بوده كه زبان مردم آذربايجان قبل از تركي، آذري بوده است؛ حال با ورود زبان فارسي آن هم فارسی عامیانه از طرف يارشاطر و استادش هنینگ موضوع بغرنج‌تر شده است.
5 ـ دقّت در متن بخش خاتمه و نزدیک بودن متن به فارسی دری
      صرف نظر از گفته ها و ادّعاهای دیگران هر خواننده‌اي حتّي غيرمتخصّص كه با دقّت اين رساله را بخواند و سپس متن آن را با اشعاري كه ادّعا مي‌شود از همين زبان است مقايسه كند؛ به وضوح متوجّه تفاوت ماهيّت و اختلاف زبانی در بين آنها مي‌شود و متقاعد مي‌گردد كه اين شعر و آن نثر به هیچ عنوان نمی توانند منسوب به يك زبان يا يك گويش باشند.
      اشاره به روستاهای تاتی زبان موجود در آذربایجان و معرّفی آنها به عنوان بقایای زبان آذری قدیم هم مورد توجّه ماهیارنوّابی قرار می گیرد و او نام روستاهای دیگری علاوه بر دهات مشهور تاتی زبان به این جمع اضافه می کند تا از این طریق به تقویت معرکه آذری یاری رسانده و وجود آن در آذربایجان را غیر قابل انکار نشان دهد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.03.20 20:20]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۸
      بخش دیگر از نوشته های ماهیارنوّابی در مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» عنوان «زبانهای معمولی آذربایجان» را دارد! او که به نظر می رسد مقصودش زبان های رایج در آذربایجان باشد, در این باره به زبان های کردی، آسوری، هرزنی و بقایای زبان موهوم و افسانه ای به نام آذری اشاره کرده و ترکی را در پنجمین مرتبه آورده, می نویسد:
      « پنجم ترکی آذربایجانی که در نواحی شرقی و جنوبی و شمالی این استان متداولست، ولی همۀ مردم این استان آنرا می فهمند و بدان سخن گفتن میتوانند و همانست که از آن به عنوان « زبان کنونی آذربایجان» یاد میکنیم.» (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 38)
      ظاهراً از نظر آقای ماهیارنوّابی ترکی به عنوان زبان اکثریّت قاطع مردم آذربایجان از نظر درجه و اهمیّت در رتبۀ پنجم قرار دارد و باید بعد از زبان های آسوری و هرزنی و تاتی با چهار تا و نصفی متکلّم و کردی با کمتر از پنج درصد از جمعیّت کلّ آذربایجان و آذری فاقد موجودیت مورد اشاره قرار گیرد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.03.20 21:02]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۳۹
      نوّابی بعد از این هدف اصلی خود از تدوین مقالۀ مفصّل «زبان کنونی آذربایجان» را بیان کرده و می افزاید:
      « غرض از پرداختن این رساله هم گردآوری واژه های ایرانیست که درین زبان و بین مردم عادی رواج دارد و هم نمودن این نکته که چون بیشتر واژه هائی که در سخن قاطبۀ مردم بکار میرود، فارسی و ایرانیست، آشنا ساختن آنها بزیان فارسی کاری بسیار ساده و آسان خواهدبود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 38)
      آقاي دكتريحيي ماهيارنوّابي در بيان مشخّصات تركي آذربايجاني كه البتّه آن را «زبان كنوني آذربايجان»  و نه «تركي آذربايجاني» معرّفي مي‌كند؛ نكات عجيب و لطيفي را ذكر مي‌كند. وي در بيان تركيب لغوي زبان كنوني آذربايجان مي‌نويسد:
      « اين زبان؛ يعني، زباني كه امروزه بين مردم آذربايجان معمول و به تركي آذربايجاني معروفست؛ زبانيست آميخته از واژه‌هاي آذري، فارسي، عربي و تركي» (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 38)
      پر واضح است كه آوردن زبان تركي آن هم در مرتبة آخر و قرار دادن آن در محاصرۀ زبان های آذری موهوم، فارسی و عربی هدفي جز اين را تعقيب نمي‌كند كه زبان تركي زباني اصيل نيست و مديون زبان‌هاي سه‌گانة مذكور است و در عین حال تعدادی مفردات ترکی هم با خود به همراه دارد!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.03.20 20:55]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۰
      ماهیار نوّابی برای تأکید بر نقش رقیق  و کم اهمیت ترکی در شکل گیری زبان کنونی آذربایجان ادّعا می کند:
      « لغتهاي تركي از بيست تا سي درصد لغات اين زبان را تشكيل ميدهند و بيشتر عبارتند از: افعال و روابط » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 38)
      اگر زبان كنوني آذربايجان فقط بيست يا سي درصد لغت تركي داشته باشد كه در آن صورت به قول محمود افشار پیشوا و پدربزرگ همة اين قبيل نويسندگان کم سواد و بی منطق و تمامیت خواه؛ ديگر مستحيل شده و از بين رفته است، چرا که محمود افشار معتقد بود با رسیدن درصد واژه های فارسی و عربی در ترکی آذربایجانی به هفتاد درصد، این زبان عملاً مستحیل شده و داخل فارسی گردیده و باید آن را «آذری تازه» خواند. (رک. زبان فارسی در آذربایجان، گردآوری ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اوّل، 1372، ج 1، ص 290)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.03.20 21:00]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۰
      ماهیارنوّابی با یادآوری رواج واژه های عربی موجود در ترکی آذربایجانی؛ برای نشان دادن شدّت اثرگذاری زبان های عربی و فارسی در ترکی آذربایجانی به ادّعاهای مضحک و البتّه آشنا و پرتکرار در لسان ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی روی آورده و می نویسد:
      « بكار بردن واژه ها و تركيبات ادبي فارسي و عربي معمول در زبان فارسي، درين زبان حدّ معيّني ندارد. بسخن ديگر، فراوان بكار بردن اينگونه لغات و تركيبات بسبك و سياق اين زبان خللي وارد نميسازد و همه جا با ميزان سواد و سطح فرهنگ مردم مختلف نسبت دارد و در زبان بازرگانان و مردم شهرها و بويژه دانشمندان اين سرزمين بيشتر از ديگران يافت مي‌شود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، صص 39 ـ 38)
      معلوم نیست اين اتّفاق از نظر ایشان حسني براي تركي آذربايجاني محسوب مي‌گردد، يا قبح؟ قاعدتاً قبح نبايد باشد، چون وقتي كسي از فراواني لغات عربي در فارسي سؤالي مي‌كند؛ حضراتي از اين نوع، توانايي زبان در استخدام واژه از ديگر زبان ها را يك قابليّت محسوب مي‌دارند و معتقدند كه كلمات عربي رايج در فارسي شناسنامة ايراني دارند. بر طبق اين قاعده توانايي در استخدام واژه ها و تركيبات ادبي فارسي و عربي معمول در زبان فارسي را بايد يكي از توانمندي‌هاي تركي آذربايجاني به حساب آورد، هر چند در عرف اين قبيل نويسندگان محكم‌ترين قواعد هم هر گاه به آذربايجان برسند؛ به راحتي آب خوردن مي‌توانند رنگ ببازند و قلب شوند. نوّابی برای نشان دادن شدّت اثرپذیری ترکی از فارسی و عربی وارد مصادیق گشته و می نویسد:
      « لغات ديواني [ترکی آذربایجانی] همه همانهاست كه در زبان فارسي معمولست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 39)
      البتّه ایشان نفرموده‌اند كه بخش بسیار مهمّی از اين‌گونه لغات و اصطلاحات دیوانی رایج در فارسی از زبان‌هاي عربي، تركي و مغولي گرفته شده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.03.20 21:28]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۱
      نوّابی لغات عامیانۀ رایج در زبان مردم کوچه و بازار آذربایجان را هم مشمول اثرپذیری از فارسی دانسته، می نویسد:
      « بسياري از لغات عاميانة فارسي و اين زبان يكيست و اينها يا لغات مشترك ميان زبان فارسي و آذري بوده و يا مستقيماً از زبان فارسي گرفته شده است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 39)
      بهتر مي‌بود آقای نوّابی تعدادي از اين لغات عاميانه را معرّفي مي‌كردند، تا معلوم شود اصل آنها از چه زباني است. یک چیز هم در این میان نامکشوف باقی می ماند. اینها آذري بودن اين قبيل لغات را از كجا تشخيص مي‌دهند؟! با اين آثار اندك و آن‌هم عمدتاً مجعول و مسئله‌دار، این نویسندگان چگونه دريايي از لغات آذري را گرد آورده‌اند كه به ياري آن؛ لغات آذري موجود در زبان كنوني آذربايجان را تشخيص مي‌دهند و يا بيشتر لغات تركي‌آذربايجاني را به آذري منسوب مي‌دارند؟ یا حتّی به وجود لغات مشترک بین فارسی دری و آذری معتقد هستند؟
      عطش انتساب لغات رایج در ترکی آذربایجان به زبان مجعول آذری، با گفته های قبلی نوّابی التیام نمی یابد و او اضافه می کند:
      « پاره ای از لغتها که در زبان فارسی جزء واژه های ادبیست و زبانزد مردم عامی نیست، درین زبان میان عامه رواج دارد و این خود استعمال آنها را در زبان آذری بعنوان واژه های عادی و روزانه میرساند. بکار رفتن بسیاری از آنها در لهجۀ هرزنی نیز این نظر را تأیید می کند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 39)
      در اینجا هم تنها یک ادّعای توخالی مطرح و معامله می شود و این ادّعا ظرفی است که داخلش سرشار از تهی است. ادّعای رواج کلمات ادبی فارسی دری در زبان روزانۀ مردم آذربایجان ـ که حتّی در زبان مردم متکلّم به آن؛ یعنی، فارسی زبان ها رواجی ندارد ـ در زمرۀ بی معناترین جملاتی است که از قلم این نادان می تراود. نکتۀ جالب تر داستان هم این است که او این قبیل کلمات را به آذری منسوب می کند؛ زبانی که هیچ فارسی زبانی نه می تواند متون ادّعایی آن را خوانده و معنی کند نه قادر به تکلّم و فهم گفته های روستاهای تاتی زبان آذربایجان - که در نظر آذری بازان بازماندۀ آذری قدیم است- می باشد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.03.20 21:43]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۲
      نوّابی به این بخشش های کریمانه واژه های ترکی آذربایجانی به فارسی و عربی هم رضا نداده و بخشی از لغات دیگر این زبان را هم بر اساس عادت معمول آذری بازان به آذری موهوم و افسانه ای می بخشد:
      « برخي از واژه‌هاي اين زبان نيز اگر چه پيوستگيشان با زبان فارسي و لهجه‌هاي ايراني آشكار است، ولي برابري از همان ريشه در زبان فارسي ندارند، اينها را هم ميتوان از بقاياي زبان آذري دانست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 39)
      اين هم قاعده و روش جالبي است. هر كلمه اي كه در تركي آذربايجاني باشد و معادلي هم در فارسي دري نداشته باشد؛ لابد و يا حتماً و يا تساهلاً و تسامحاً و يا كريمانه مي‌توان از بقاياي زبان آذري دانست، چون من می گویم! آخر این چه منطقی است و چه سبکی از تحقیق و پژوهش است که در آن نویسنده ای بدون ارائۀ هیچ ادّلۀ عقلی یا سند و احتجاجی، احکامی به این قطعیّت صادر می کند؟
      از نظر این حضرت ریشۀ برخی دیگر از کلمات ترکی آذربایجانی معلوم نیست، لیکن آنها را هم نمی توان ترکی به شمار آورد:
      « لغتهاي ديگري نيز يافت ميشود كه ريشة آنها روشن نيست و نمي‌توان آنها را از لغات تركي بشمار آورد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 39)
      باز هم عجب منطقي است! لغتي در زبان ترکی آذربایجانی رایج است و از نظر من ريشة آن هم معلوم نيست؛ امّا حتماً تركي هم نيست؛ يعني، بی جا مي‌كند كه تركي باشد، مگر ما مرده‌ايم و مي‌گذاريم كه تركي محسوب شود!!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.03.20 21:32]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۳
      نوّابي در ادامه متوجّه نكتة باريك‌تر از مويي مي‌شود كه تا آن‌موقع هيچ ‌نابغة انديشمندي موفّق به كشف آن نشده بود. بر طبق كشف و شهود جناب ماهيار لهجة ما آذربايجاني‌ها هم تابع لهجة آذري است؛ نه محصول قواعد آوایی تركي آذربايجاني! يعني وقتي ما با لهجة خودمان فارسي صحبت مي‌کنيم؛ در واقع فارسي را با لهجة آذري كسروي سخن مي‌گوييم؛ نه با لهجة تركي. در نظر این صاحب نظر فاقد درجه، حتّي تركي را هم با همان لهجة آذري تکلّم مي‌کنيم. حتّي چند صد سال پيش هم اگر يك آذري زبان (باز هم همان آذري كسروي) آذربايجاني با يك خراساني به فارسي دري صحبت مي‌كرد، ناچار با همين اختلاف طرز تلفّظي كه امروزه بين مردم آذربايجان و فارس و خراسان ديده مي‌شود؛ سخن مي گقت!!! او مخارج حروف موجود در زبان مردم آذربایجان را هم برگرفته از آذری می داند:
      « اهالی آذربایجان در سخن گفتن تلفّظ خاصّی دارند که هم ترکی آنانرا بین ترک زبانان ممتاز و هم فارسیشان را در میان فارسی گویان مشخّص میسازد. این طرز تلفّظ و بسخن دیگر مخارج مخصوصی که برای پاره ای از حروف دارند، همه عیناً در هرزنی؛ یعنی، همان لهجۀ ایرانی که در بعضی از دهات آذربایجان هنوز رواج دارد و از بقایای زبان آذریش دانستیم و ذکرش گذشت، یافت میشود، از اینرو میتوانیم بگوئیم که این طرز تلفّظ و این مخارج مخصوص از زبان آذری بزبان کنونی منتقل شده است و مردم این سامان طرز ادای صداهای گوناگون و تلفّظ قدیم را محفوظ داشته اند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص39)
      اگر این طرز تلفّظ و این مخارج حروف در ترکی آذربایجانی از زبان آذری به آن زبان منتقل شده؛ تلفّظ هم سان بسیاری از واج های آن در میان گویشوران شعبه های دیگر زبان ترکی از کجا آمده است؟ نکند آنها هم آذری داشته اند؟! این نوع اظهارنظرها را باید از کرامات شیوخ و نویسندگان وطنی معاصر و حاصل اندیشۀ برتر و توانمند ایرانی دانست. این اندیشه آنقدر توانمند است که می تواند زبان ایالتی به قدمت و اصالت آذربایجان را به زبان یکی دو روستا مدیون سازد و نتایج معکوسی از یک پدیدۀ زبانی اقتباس کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.03.20 21:25]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۴
      نوّابی با ذکر مثال هایی می کوشد اختلاف تلفّظ و تغییرات حروف و آواها را در فارسی و آذربایجانی با یکدیگر بسنجد و از این راه به اثبات فرضیۀ خود در باب رایج بودن لغات پرشمار فارسی در ترکی یاری رساند.
      نوّابي بعد از بيان اختلاف تلفّظ و تغييرات حروف و آواها در فارسي و آذربايجاني؛ باز هم با بهره گیری از كرامت و سخاوت ذاتي خود قواعد واجي و دستوري زبان تركي را به زبان تخيّلي آذري مي‌بخشد. حتّي به اين هم بسنده نمي‌كند و برخي لغات قطعي تركي را نيز به فارسي منسوب مي‌كند، لكن عطشي كه او در فارسی ستايي دارد؛ هنوز فرو ننشسته است؛ از اين رو در مقدّمۀ بخش بعدی مقاله که بر اسامی فارسی رایج در ترکی مشتمل است؛ مي‌نويسد:
      « بسياري از اعلام جغرافيايي و تقريباً همة نامهاي پيشه‌ها و پيشه‌وران و ابزارهاي آنان، كشاورزي و لوازم آن، خانه و اثاثية آن، پارچه‌ها، لباسهاي مردانه و زنانه، خوراكها، شيرينيها، سبزيها، حبوبات، وزنها، پولها، جانوران چرنده و پرنده و دد و دام همه فارسي و ايراني و تقريباً همانهاست كه در سراسر ايران رواج دارد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 49)
      اگر همۀ اینها به انضمام قواعد آوایی، گرامر، هفتاد هشتاد در صد لغات، اصطلاحات اداری و دیوانی، واژه های عامیانه، حتّی طرز بیان و اندیشه و همۀ ـ نه بخشی ـ تشبیهات و مثل ها و استعارات ترکی آذربایجانی ترجمه یا مأخوذ از فارسی، ایرانی، عربی یا آذری است، پس در واقع ترکی آذربایجانی وجود خارجی ندارد، تا آقای ماهیارنوّابی و شرکا به خاطر آن خون خود را کثیف کرده و در گوشه ای از تاریخ دنبال زبان موهومی به نام آذری بگردند و آن را مابه ازائی در برابر ترکی آذربایجانی قرار دهند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.03.20 20:57]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیار نوابی ۴۵
      ماهیارنوّابی در باب اسامی افراد هم معتقد است:
      « نامهای مردان تقریباً همه همانهاست که در تمام ایران معمولست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 51)
      ماهیار در این بخش ترکیبی از نام های مردان و زنان را ردیف کرده و معجونی از اسامی متعلّق به زبان های مختلف را تحت عنوان نامهای ایرانی رایج در آذربایجان جا می زند. در این جمع اسامی ترکی خالص و اسامی ترکیبی ترکی ـ فارسی یا ترکی ـ عربی تحت عنوان اسامی فارسی به خورد خوانندگان داده شده است.
      اساس كار دكترماهيار نوابّي در نوشتن كتاب «زبان كنوني آذربايجان» اين بوده كه با جمع آوري مجموعه‌اي از لغات غيرتركي رايج در تركي آذربايجاني كه عمدتاً تأكيد وي بر كلمات فارسي رايج در زبان تركي آذربايجاني است؛ بكوشد زبان تركي آذربايجاني را زبان غيراصيل كه مديون زبان‌هاي فارسي، عربي و آذري موهوم است؛ نشان دهد. خود وي هدف از نوشتن كتابش را اين‌گونه بيان مي‌كند:
      « غرض از پرداختن اين رساله جمع آوري و تهيّة فهرستي است از واژه‌هاي فارسي و بطوركلّي ايراني و واژه‌هاي غيرايراني مصطلح در زبان فارسي امروزه كه در زبان تركي آذربايجاني رواج دارد. نگارنده در مدّت كمي كه در آذربايجان بودم، واژه‌هاي زير را كه تقريباً بيش از سه هزارست از زبان روزانة مردم عادي گرد آورده‌ام و حتّي‌المقدور كوشيده‌ام، تا لغات بسيار ادبي فارسي كه استعمال آن ويژة دانشمندان اين سرزمين است و گاه‌گاه از آنان شنيده ميشود و جزء زبان عامّة مردم نيست در آن راه نيابد. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 69)
      بر خلاف توقعّي كه نوّابي از كتاب خود دارد؛ اين كتاب به مجموعه‌اي پريشان كه در آن نشان چنداني از دقّت و انصاف ديده نمي‌شود؛ تبديل شده است. وي مي‌گويد كه سه هزار لغت غيرتركي رايج در زبان تركي آذربايجاني را جمع آوري كرده است و اضافه مي‌كند كه اگر وقت بيشتري در اين‌كار صرف شود؛ شايد شمارة آن واژه‌ها به دو سه چندان برسد. اگر قرار است كسي ديگر دنبالة كار ايشان را بگيرد، بايد انساني منصف‌تر، باسوادتر و بي‌غرض‌تر باشد كه نتيجة تحقيقش نظير كار آقاي نوابي رسوايي به بار نياورد. چنانكه اشاره شد مجموعه‌اي كه او جمع آوري كرده؛ آش شلّه‌قلمكاري است كه براي نظم و ترتيب و سامان دادن به آن چند نفر آدم سالم و عاقل و باسواد و با انصاف لازم است. مجموعه اي سرشار از اغلاط، تكرار واژه ها و مدخل ها، دروغ بافي‌ها، تحريفات و آلودگي به اغراض و پيش‌داوري‌ها كه هيچ حقّي را اثبات نمي‌كند و اگر قرار است چيزي را اثبات كند بي‌سوادي، دروغ‌گويي، بی انصاف و مغرض بودن نويسندة خود را اثبات مي‌كند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.04.20 20:52]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۶
      در ذيل به بخشي از اشكالات موجود در مجموعة آقاي دكترماهيار نوّابي در مقالۀ «زبان کنونی آذربایجان» اشاره مي‌شود:
1 ـ بي هدف بودن نوشته
      معلوم نيست كه آقاي ماهيار با جمع آوري اين واژه‌ها دقيقاً در پي چه هدفي است. اگر هدف ايشان اثبات وجود زبان آذري از طريق نشان دادن ورود واژه‌هايي از آن زبان در زبان تركي آذربايجاني كنوني است، كه اصلاً روش كار ايشان به‌كلّي بايد از آنچه كه ديده مي‌شود؛ متفاوت مي‌بود. ايشان در اين بخش مي‌توانستند با آوردن كلماتي كه اعتقاد دارند آذري است؛ شاهد مثال هايي از زبان روستائيان تاتي زبان و يا همان مختصر نظم و نثر چند صفحه‌اي كه معتقدند نمونه‌هايي از آذري است؛ سخن خود را به درجة قبول نزديك سازند. اگر مقصود ايشان نشان دادن تأثيرپذيري گستردة زبان تركي آذربايجاني از زبان فارسي بود؛ باز هم رسيدن به اين مقصود روش خاصّ خود را داشت و ايشان مي توانستند با جمع‌آوري كلمات صد در صد فارسي و نه آميختن كلماتي از چندين زبان به هدف خود نزديك شوند. اگر هم جناب ماهيار مي‌خواستند تنها غيراصيل بودن تركي آذربايجاني و مديون بودن آن به زبان‌هاي مختلف را نشان دهند، كه لازم بود نوشتة ايشان پرداختي دقيق و ساخت و بافتي متفاوت از آنچه مي‌بينيم داشته باشد. به نظر مي‌رسد اگر مجبور باشيم براي نوشتة آقاي ماهيار نوابي هدفي تعيين و تعريف كنيم هدف پاياني تناسب بيشتري با نوع نوشتة ايشان دارد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.04.20 21:27]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۷
2 ـ وجود تعداد كثيري لغات تركي در اين مجموعه
      مشكل بسيار مهمّ ديگري كه در مجموعة آقاي ماهيار به چشم مي‌خورد، وجود تعداد زيادي كلمة تركي است كه ايشان آنها را به عنوان كلماتي فارسي معرّفي نموده‌اند. برابر برآوردي كه نگارنده از مجموعة آقاي ماهيار به عمل آورده، بيش از 600 واژة تركي در مجموعة ايشان جاي گرفته‌اند كه اگر اين كار را حمل بر دروغ و تحريف نكنيم؛ يقيناً نشان‌دهندة ناآشنایي ايشان با زبان تركي مي‌باشد. كلماتي چون: باغ، خان‌باغي، ياقوت، اتاق، چراغ، آستا، آستانا، دام، قالي، اجاق، تيان، بشقاب، قاشق، قاب، دولچا، بايدا، ريفيده (ليفيده)، قورمه، دشاب، كماج، تِز، تفنگ، تيكان، توپورجك، توتون، تومار، تومان، تونك، اخته، تَكه، جادو ، جارچي، جندك، جيلو، چادر، چُبان (چوپان)، چپق، چپيش، چتر، چرچي، چلاخ (چلاق)، چُلمك، چليك، چَم، چُو (شهرت)، چووال، چوزه (جوش بدن)، چوغان، چوگان، چَوَل، چول، چيبان، چيل، چيليك، چينگيل (سنگ ريزه)، خان، خيرچا، خزل، خشه، دارغا (داروغه)، داري (ارزن)، داغ، دام، دامار، دانا، دايي، دَبَك، درويش، دووه (دويه = گاو دوساله)، دومان، ديرك، دَيَنَك، رزه، زهله، سراغ، سَرين، ساچمه، سنگر، سِهين، شالاخ، شپه (موج)، فشنگ، فنار، كومه، كال، كاوار، كَپَنَك، بي بر (بیبار = فلفل)، يُنجا، آلاق، اوشگون، قيرميزي بادمجان، كورك، چارخ (چارق)، دون (دامن)، چاقچور، لچك، مُو (تاك)، اخته، ذغال، پالت (پخله)، ساري (زرد)، گوي (كبود) ، باتمان، آراباچي، كيليم-چي، كيرشان، كوكه (نوعي نان)، تاغار، الك، ميرزا، بورونجك، الچه، مرجمك، قيطان، سنجاق، بخشي (دبير)، گول بيگيم، دگمه، سقّز، اردك، گورچين، بلدرچين، فره، قرقي، فريك، قاز، درنا، سرچه، قوچ، پيشيك، اُو (آهو)، بوغا، بيزو، گِچي، تولا، مارال، چاقّال، آخشام، آراز، آغل، آلا، ارخ، اردو، اوماج، قيسي، قيطران، يارپيز، انايين، باجا، بايات، بغاز، بولوك، بوي بوخون، بيناغ (يالاخ)، پاطوق، بيج، پارلاخ، پاي، پرچم، ججيم، پندام، پوتا، كاغذ، پي (پيه)، تاس، تالان، تايا، توپ، تُخماق، تُراتان (عنكبوت)، كت (= كند)، كردُوار، كَرمه، كره، كَشَف، كدو، كوسه، كوشن، كشمش، كمك، كوزه، كيپ، كيچيك، گديك، گورا (غوره)، گوجه (= گويجه)، كركن (= كؤره‌كن = داماد)، قوشا، گلبير ( قلبير= غربال)، گول (= قول = برده)، قنداق، قورباغه، قورت، قيمه، نِهره، نشتُو، نارِن، نيسگل، يدك، ياوا، ياواش، يال و ... » تنها بخشي از حاتم‌بخشي‌هاي جناب دكتريحيي ماهيار نوّابي هستند كه با گشاده‌دستي تمام از تركي به فارسي اهدا شده‌اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.04.20 21:03]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۸
3 ـ كلمات عربي رایج در ترکی آذربایجانی
      دكترنوابي در اين مجموعه، تعدادي كلمة عربي رايج در تركي آذربايجاني نيز جمع‌آوري كرده و از آنها به عنوان نمونه‌هايي كه به عنوان موادّ ايراني و از رهگذر فارسي به تركي راه يافته‌اند، تعبيركرده است. تعداد اين قبيل واژه‌هاي عربي يا مركّب از عربي و فارسي در حدود 400 كلمه مي‌باشد، كه وي اين كلمات را جزء عناصر غيرايراني مصطلح در زبان فارسي امروز كه در زبان تركي آذربايجاني هم رواج دارد؛ به حساب آورده است.
      با گسترش دين مبين اسلام و گرويدن مردمان سرزمين‌هاي مختلف به دين اسلام تعداد قابل توجّهي كلمة عربي نيز در ميان مردمان مسلمان مرسوم و معمول گشت. نسبت اين كلمات در زبان‌هاي مختلف متفاوت بود. زبان فارسي از جملة زبان‌هايي است كه بيشترين كلمات عربي را اخذ كرده و به‌كار برده است. نسبت اين كلمات عربي در روزگاري از هشتاد در صد هم فراتر رفت و اصل زبان را به چالش كشيد. با وجود پالايش زبان در نزديك به يك قرن گذشته هنوز هم تعداد كلمات عربي در فارسي آن‌قدر زياد است كه با حذف آنها زبان فارسي با دشواري‌هايي اساسي در تفهيم و تفاهم مواجه مي‌شود. اگر بنابر نظر جناب ماهيارنوّابي وجود كلمات عربي در تركي آذربايجاني بيانگر غيراصيل و هفته‌بيجار بودن اين زبان است؛ در اين صورت وضعيّت زبان فارسي اسف بارتر است و به مراتب بيش از تركي از عربي تأثير پذيرفته است. با اين وصف زبان فارسي چه بايد بكند كه با گرفتن كلمات عربي از آن به نابودي تهديد مي‌شود.
      ظاهرا در نظر آقای نوابی ترکی آذربایجانی بدون اذن و اجازه ایشان حق استخدام کلمه از زبان های دیگر ندارد و کلمات دخیل تنها زمانی که از رهگذر فارسی به ترکی راه یابند کسب مشروعیت کرده و اذن استفاده می گیرند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.04.20 20:59]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۴۹
4 ـ كلمات تكراري در مجموعه دکتر ماهیار
      در مجموعة آقاي دكترماهيارنوّابي بيش از 180 كلمه دو تا سه بار تكرار شده‌اند. اين قبيل كلمات مجموعاً بيش از 400 مدخل را شامل مي‌گردد. معلوم نيست هدف نويسنده از تكرار اين قبيل كلمات چه بوده است؟ اگر انگيزة ايشان پر كردن آمار و ارقام و رساندن تعداد مداخل به 3000 مورد بوده، پس مسئوليّت قلم و حيثيّت و اعتبار علمي خود نويسنده كجا مي‌رود؟ اگر محصول اشتباه و بي‌دقّتي و عدم بررسي مجدّد نوشته بوده، كه با اين حساب اصل پژوهش البتّه اگر بتوان نام آن را پژوهش گذاشت؛ به‌كلّي زير سؤال مي‌رود. از همين بخش مي‌توان تا حدود زيادي دقّت علمي و ميزان صداقت جناب نويسنده را دريافت.
5 ـ كلمات متنازعٌ فيه
      مؤلّف در كتاب «زبان كنوني آذربايجان» تعدادي از كلمات مورد منازعه و اختلاف بين تركي و فارسي را نيز به‌كار برده است. در نوشته هايي اين‌چنيني بهتر اين است كه كلمات مشكوك و متنازع كنار گذاشته شوند و تنها به كلماتي كه ريشة آنها لااقل از ديدگاه نويسنده روشن و قطعي است؛ پرداخته شود، لكن جناب دكترماهيار اين كار را نيز لازم تشخيص نداده و ترجيح داده اين قبيل كلمات را نيز فارسي معرّفي كند. از اين قبيل كلمات مي‌توان به: « آباد، آش، اسپناخ (اسفناج)، جوان، جشن، جناب، جيره، جگر،  چاشني، خايه، خانا، قوطي، هامي (همه)، هنگامه، يار، يابو و .. » اشاره كرد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.04.20 21:50]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۰
6 ـ آوردن اسامي خاص به عنوان واژه هايي فارسي
      ماهیارنوابی تعداد بسياري از اسامي خاص را نيز آورده و از آن به عنوان نشانه‌اي ديگر براي تبيين هدف نامعلوم خود استفاده كرده است. بخشي از اسامي مورد اشارة او عربي هستند كه بين فارسي و تركي مشترك مي‌باشند و اين كمكي به اهداف آقاي نوّابي و امثال او نمي‌كند. تعدادي از اين كلمات تركي مي باشند كه آقاي ماهيار آنها را به زبان فارسي بخشيده است. برخي از اين اسامي محصول تغيير و يا تأويل اسامي تركي به فارسي هستند كه بايد از آوردن آنها اجتناب مي‌شد. براي برخي ديگر از اين اسامي معناي روشني وجود ندارد و انتصاب آنها به زبان‌هاي فارسي، عربي يا تركي ممكن نيست و البتّه در ميان اين اسامي تعدادي نام فارسي نيز وجود دارد كه كسي منكر آنها نيست و هر زبان در مجاورت با زباني ديگر كلماتي از آن زبان اخذ مي‌كند و متقابلاً كلماتي هم به آن زبان مي‌دهد. گاه تحت تأثير عواملي چند ممكن است در اين بده بستان لغوي تناسب و توازن نباشد و زباني بيش از لغات داده شده، لغاتي از زبان همسايه بگيرد. چنين اتّفاقي هم بر غناي ذاتي يكي يا فقر ذاتي ديگري دلالت نمي‌كند، بلكه اين وضعيّت تحت شرايط خاصّي ايجاد شده‌است كه در صورت معكوس بودن، آن شرايط به نفع زبان ديگري عمل مي‌كرد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.04.20 18:57]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۱
7 ـ كلمات پراكنده از زبان‌هاي مختلف  
      دکترماهیارنوابی كلمات پراكنده‌اي نيز از زبان‌هايي همچون: روسي، سانسكريت، عبري، چيني، يوناني و ... که در ترکی آذربایجانی رایج هستند, در مجموعه خود آورده است تا مثلاً از اين طريق غنا و اصالت تركي آذربايجاني را بیشتر زير سؤال ببرد.
      تعداد اين قبیل كلمات بسيار اندك و انگشت شمار است و به هيچ عنوان هدف نويسنده را محقّق نمي‌كند. گذشته از آن اين كلمات در فارسي هم به كار مي‌روند، پس بنابراين هر نتيجة منفي كه براي استعمال آنها در تركي مترتّب باشد؛ در مورد زبان فارسي نيز صدق مي‌كند, مگر اينكه بگوييم وضعيّت زبان فارسي شرايط علي‌حده‌اي دارد و هر كلمه‌اي كه به اين زبان وارد مي‌شود، بر قابلیت و قدرت هاضمه این زبان دلالت دارد. در ثانی ما براي آن واژه شناسنامة فارسي صادر مي‌كنيم؛ بعد هم او را به تابعيّت ايران درمي‌آوريم و اين قاعده مخصوص و منحصر بر زبان فارسي است و در ديگر زبان ها بخصوص تركي گرفتن كلمه از زبان ديگر بر ناقص و نااصيل بودن آن زبان بخصوص دلالت دارد!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.04.20 20:58]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۲
8 ـ كلمات تأويل شده  
      آقاي ماهيارنوّابي تعدادي كلمه نيز در مجموعة خود درج كرده است كه براي آنها نامي جز كلمات تأويل شده پيدا نكردم. وي اين قبيل كلمات را نيز به فارسي و عربي تأويل كرده است. از جمله:
گافگافا: از همان گفتگوی فارسي است و معني گفتگو يا مشاجره را دارد!
مرفش : از همان مفرش عربي است . اين در حالي است كه اختلاف معني بين اين دو واژه، يكي دانستن مرفش و مفرش را تأييد نمي كند.
مسنه (گودال): همان مثانة عربي است. نمي‌دانم مي‌شود يا نه، ولي آقاي ماهيار مي گويد؛ مي‌شود!
دراوسار: همان درافزار است!
مشكفه: همان مشربة عربي است!
اسبران: همان سپيدان فارسي است!
ملجوه: همان مارچوبه است!
گوت ميداني (قورد = گرگ ): همان ميدان قطب است!!
سردري: همان سردرود است!
هشتري: همان هشترود است!
سيه: همان سي دِرم است!
پونزا: همان پانزده دِرم است!
پوسون دوز : همان پوستين دوز است! يعني نمي‌شود دوز را در معناي دشت صاف تركي فرض كرد!
9 ـ نام آواها
      ماهيارنوّابي تعدادي از نام آواها را هم آورده و آنها را به عنوان كلمات فارسي دخيل در تركي آذربايجاني معرّفي كرده است. اين در حالي است كه نام آواها بخصوص زماني‌كه شبيه به هم هستند را بايد از انتساب به زبان خاص مستثني كرد. كلماتي چون : «مو مو (صداي گربه)، واي ، هاي هوي، پچ پچ و ... » در اين زمره هستند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.04.20 21:10]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۳
10 ـ كلمات نامفهوم
        گروه ديگري از كلمات نيز در مجموعه ماهیار نوابی جاي گرفته اند كه معلوم نيست چه معنايي داشته و در كجا و ميان كدام طبقات و پيشه ها از اين قبيل كلمات بهره گرفته مي‌شود. جالب اين است كه خود آقاي ماهيار نوّابي هم معني آنها را نمي‌داند، ولي اين كلمات را هم در زمرة كلمات فارسي دخيل در تركي آورده است, نظير: «مردنگير، لاهاز  و ... »
        نتايج حاصل از مباحث لغوي جناب ماهيار شنيدني است. از حدود ۳۰۰۰ واژة گردآوري شدۀ مؤلّف قريب ۶۰۰ واژه؛ يعني، بيست درصد مجموع لغات، تركي است. در حدود ۳۰۰ مدخل؛ يعني، ۱۰ در صد از مجموع ۳۰۰۰ مدخل نيز تكراري مي‌باشد. مجموع لغات عربي و تركيبي عربي ـ فارسي نيز رقمي در حدود ۱۳.۵ درصد از اين ۳۰۰۰ واژه را تشكيل مي‌دهد. با احتساب تعداد ديگري از واژه‌هاي كه به زبان‌هاي سنسكريت (مانند: پياده)، چيني (مانند: پوست)، عبري (مانند: يلدا، مريم، شنبه)، روسي (مانند: سماور، اسكناس، اوروسي)، يوناني (مانند: آبنوس)؛ مي‌توان گفت حدود ۴۵ درصد از لغات جمع آوري شدة دكتر ماهيارنوّابي هدفي مغاير با خواستة ايشان را اثبات مي‌كند. به عبارت ديگر از مجموع ۳۰۰۰ لغت جمع آوري شده از جانب ايشان تنها ۵۵ درصد؛ يعني، ۱۶۵۰ واژه را مي توان جزء واژه‌هاي فارسي دخيل در تركي آذربايجاني به‌حساب آورد. حتّي اگر كسي به سفارش دكترنوابي كوشش بيشتري مي‌كرد و ميزان اين قبيل لغات در حدّ دو تا سه چندان بالا مي‌برد، رقم حاصله حداكثر به ۵۰۰۰ مورد بالغ مي‌گرديد.
      آنها كه با مباحث لغوي و لغت‌نامه‌ها آشنايي دارند، مي‌دانند كه حتّي ۵۰۰۰ لغت دخيل در مقايسه با مجموع واژه‌هاي يك زبان آن‌هم زباني همچون زبان تركي كه قابليّت بسياري جهت ساخت واژه دارد، رقم قابل توجّهي نيست. در اين بخش به يك مثال بسنده كرده و عرض مي‌كنم: مجموع مدخل‌هاي يك فرهنگ متوسّط فارسي؛ يعني، فرهنگ معين در حدود يكصدو ده هزار مدخل مي‌باشد كه نشان-دهندة گستردگي واژه‌ها در زبان فارسي مي‌باشد. اين در حالي است كه زبان تركي در زمينة دامنة لغت و گستردگي واژه‌ها شرايط بهتري نسبت به زبان فارسي دارد و سه هزار واژه یا پنج هزار واژه در مقایسه با گستردگی دامنۀ لغات در زبان ترکی رقم قابل توجّهی نیست.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.04.20 21:21]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۴
       با پايان گرفتن آشفته بازار لغت‌شناسي؛ ماهيارنوابی اظهار مي‌دارد:
      « واژه هايي كه در اينجا گردآورده شده است، چنانكه گذشت واژه‌هائيست ايراني (فارسي، آذري، عربي دخيل در هر دو) كه در زبان كنوني آذربايجان رواج دارد. » (زبان فارسی در آذربایجان, ج ۲, ص 139)
      واژه‌هايي كه او جمع آوري كرده، مجموعه‌اي از لغات تركي، فارسي، عربي، روسي، عبري، سانسكريت به انضمام تعدادي واژة متنازعٌ فيه بين تركي و فارسي، اسامي خاصّ و تعدادي لغت تأويل شده و من درآوردي است كه آنها را واژه‌هاي ايراني نامگذاري كرده و سپس براي هدفي ابلهانه از نو به تركي آذربايجاني فروخته است.
      تعبیر "ایرانی" در ادبیات این قبیل نویسندگان هم چیزی مانند کیسه شعبده بازان است که ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی با شامورتی بازی های خاص خود هر آنچه را که دلشان بخواهد و نیاز و کرامتشان اقتضا کند از آن بیرون می آورند تا از این طریق همه چیز فلات ایران در هر دوره و زمانی را به نفع نژاد تخیلی خود و زبان فارسی یا ایرانی زبانی مصادره کنند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.04.20 21:01]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۵
      یحیی ماهيارنوابي در مرحلة گردآوري لغت متوقّف نمي‌ماند و براي اشاعة زبان فارسي در آذربايجان به ارائة راه‌حل‌هايي نيز مي‌پردازد. از جمله مي‌گويد:
      « ترويج و اشاعة زبان فارسي در آذربايجان برخلاف آنچه تصوّر ميكنند بسيار ساده و آسانست، چه، چنانكه گذشت در حدود هفتاد درصد از لغاتي كه مردم اين سامان در گفتگوي روزانة خويش به كار ميبرند، فارسي يا ايرانيست و گذشته از اين طرز بيان انديشه و غالب تشبيه ها و مثل‌ها و استعاره‌ها همه ترجمه از فارسي و يا آذريست و بنابراين ترويج زبان فارسي در آذربايجان بواسطة همين يكسان بودن طرز انديشه و اشتراك در بسياري از لغات با ساير نقاط كشور بسيار آسان خواهدبود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 140)
      كاش افتخار درك محضر جناب نوّابي را داشتم و از ايشان مي‌پرسيدم: چرا و چگونه آذري مغلوب اين زبان ضعيف تركي شد. زباني كه طرز بيان انديشه و همة ـ نه كمتر نه بيشتر ـ تشبيه‌ها و مثل‌ها و استعاره‌هاي آن ترجمه از فارسي يا آذري است و از خود چیزی ندارد! همين‌طور از ايشان مي‌پرسيدم با وجود اين قلّت نمونه‌هاي آذري ادّعايي كه با تمام انتساب هاي دروغينش از چند صفحه فراتر نمي‌رود؛ ايشان چگونه فهميده‌اند كه همة تشبيهات و استعارات و مثل‌هاي رايج در آذربايجان آذري است؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.04.20 19:29]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۶
      ماهیارنوّابی پروسۀ تغییر زبان از ترکی به فارسی در آذربایجان را نیازمند مطالعه در عوامل دگرگشت زبانی در گذشته دانسته، می نویسد:
      « نخست باید عواملی را که باعث انتشار زبان ترکی در آذربایجان بوده است و ذکرشان در آغاز این رساله گذشت؛ در نظر آورد و دید که آیا میتوان از اینگونه عوامل بنفع ترویج زبان فارسی در این استان استفاده کرد یا نه؟ » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 140)
      در طلیعۀ شناخت عوامل مورد اشاره، ماهیارنوّابی حرف معقول و قابل توجّهی برای گفتن ندارد. او با پناه بردن به کوهستانی بودن آذربایجان و زمستان های دراز آن و در نتیجه عدم ارتباط مردم با دیگر نقاط که باعث نیامیختن آنها با یکدیگر و انشعاب آذری مورد ادّعا به شعبات بسیاری می شود، سخن خود را آغاز می کند، لیکن نمی تواند آن را به سرانجامی برساند. از نظر او این انشعاب و تشتّت زمینه را برای تغییر زبان از آذری به ترکی مساعد می کرده است. او به این ادّعای کلّی بسنده کرده و توضیحی در بارۀ مکانیسم این تغییر ارائه نمی کند. اگر این ادّعا را به عنوان یک قاعده بپذیریم؛ روستایی بی ارتباط با دیگر نقاط و لاجرم بی ارتباط با مردم ترک زبان گرفتار تغییر زبانی نمی شود و ترک و آذری و متکلّمین احتمالی دیگر زبان های رایج در آذربایجان به صورت جزیره وار می زیسته و ارتباطی با یکدیگر نداشته اند تا این ارتباط عمقی و تأثیرگذار گردد و موجب استحالۀ گروهی در گروهی دیگر شود.
      ماهیارنوّابی خود نیز متوجّه بی پایه بودن نوشته های خود در این بخش بوده از این رو خیلی سریع از این مبحث رد شده و سراغ تأثیرات زبان حکومتی می رود.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.04.20 21:19]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۷
      این نویسنده یک نکتۀ مهم و تأثیرگذار در تغییر زبان مردم آذربایجان از مثلاً آذری به ترکی را تبدیل زبان ترکی به زبان سلطنت و حکومت مقارن با روی کار آمدن صفویان می داند و می گوید:
      « بواسطۀ روی کار آمدن صفویان زبان ترکی که زبان نخستین پیروان این خاندان؛ یعنی، چند قبیلۀ ترک و ترکمان بود؛ تقویت شد ... زبان شاه و دربار که در عین حال مقام پیشوائی دین را هم داشت؛ ترکی بود و بسخن دیگر زبان ترکی زبان بانیان تحوّل اجتماعی که در زمان صفویّه آغاز شد و مردم آذربایجان را بهم درآمیخته بود، بدین ترتیب زبان ترکی در آذربایجان باب شد و مردم این سامان برای رفع نیازهائی که در نتیجۀ این آمیزش بوجود آمده بود، چون: شرکت در لشکرکشی ها و وعظ و تبلیغ ها و چه برای تقرّب بدربار و شخصیّت های بانفوذ کشور ترکی گوئی آموختند. این زبان نخست در طبقۀ اوّل مردم رسوخ یافت و سپس در سایر طبقات. در آغاز مردم بتدریج دو زبانی شدند و بعد رفته رفته زبان اوّل را فراموش کردند، ولی از زبان اوّل لغاتی که مورد احتیاج روزانۀ مردم بود جای خود را در زبان دوم بازکرد و چنانکه میدانیم شصت هفتاد درصد لغات زبان ترکی آذربایجانی واژه هائیست ایرانی. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 141)
      اگر گفتۀ ماهیارنوّابی صحیح باشد که نتایج خیلی بدی برای خیل هم نژادان و هم زبانان تخیّلی او در عمق تاریخ به بار می آورد. معلوم نیست جمعیّت غالب آذری که بنابر ادّعای آذری بازان از حیث فرهنگ و تمدّن هم بر ترکان برتری داشتند؛ چگونه در اثر حکومت یافتن تنها چند قبیلۀ ترک به قاعدۀ صد در صد زبان مادری خود را ترک کرده و ترکی گویی آغاز کردند. تصویری که این ابله از مردم مثلاً ایرانی زبان آن زمان ترسیم می کند این است که آنها گروهی ضعیف، تسلیم پذیر، ناتوان از ایجاد تحوّلات سیاسی و اجتماعی، منفعل، ترسو و متملّق بودند که برای تقرّب به دربار حتّی از زبان و هویت خود هم گذشتند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آورس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.04.20 21:35]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۸
      دکترماهیارنوابی با برشمردن عواملي كه در نظر او موجب شيوع تركي در آذربايجان شده‌اند، به ارائة طرق عملي در جهت تغییر زبان از ترکی به فارسی در آذربایجان هم مي‌پردازد و مي‌نويسد:
      « اكنون همين عوامل بنفع ترويج زبان فارسي درين استان در كار است، پس از مشروطيّت بواسطة ترويج فرهنگ و ازدياد دبستانها، پيدايش روزنامه‌ها، ازدياد كارهاي ديواني و آميزش بيشتر مردم اين استان با ساير نقاط كشور، كار زبان فارسي بالاگرفت و از آن پس تاكنون روز بروز آشنائي مردم بزبان فارسي بيشتر شده است و ميشود و اگر از راه‌هاي گوناگون بترويج و اشاعة زبان فارسي كمك شود، زودا كه مردم دوزباني شوند و بتوانند بزبان فارسي بخوبي سخن گويند. اين خود كمك بزرگي خواهد بود بتوسعة فرهنگ در اين استان. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 141)
      مهم‌ترين جنبه از اين قبيل عوامل و در واقع تنها عامل از نظر ماهيارنوابي حكومتي بودن فارسي و استفاده از اهرم هاي دولتي و حكومتي جهت اجبار و الزام مردم به ياد گرفتن و به كار بردن فارسي است تا به مرور زمان فارسی عادت و ملکۀ ذهن مردم حاضر گردد و نسل نوظهور و تازه متولّد شده هم با فارسی چشم به این جهان بگشایند تا این مشکل مهمّ ملّی با نابودی ترکی در ایران حل گردد!!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.04.20 21:04]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۵۹
      مؤلّف «زبان کنونی اذربایجان» معتقد است در تأسیس و ادارۀ کودکستان ها و تعلیم فارسی به کودکان باید عمدتاً از بانوان استفاده گردد:
      « این چنین کودکستانهائی باید در تحت نظر بانوانی اداره شود که درین کار؛ یعنی، تربیت کودک، متخصّص باشند و محیط کودکستان را بتوانند پر از نشاط و شادی و بازی کنند و زبان فارسی را با لهجۀ مخصوص فارسی حرف بزنند و بآموزش کودک علاقمند باشند. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 141)
      تأکید او بر استفاده از بانوان در ادارۀ کودکستان ها یا حتّی مدارس ابتدائی، رویکرد واقع بینانه ای برای تهی کردن کودکان آذربایجان از زبان مادری به شمار می آید. تجربۀ ناخوشایند دهه های گذشته هم بر تأثیرگذاری افزون تر بانوان در آموزش زبان فارسی به کودکان آذربایجان صحّه می گذارد. با اعتذار از بانوان وفادار به زبان مادری و فرهنگ آذربایجانی باید عرض کنم با وجود اینکه عقبۀ فکری آذری بازی و ترکی ستیزی در ایران و آذربایجان عمدتاً مردان بوده اند، لیکن بخش عمده ای از مسئولیّت و کار میدانی علاقمند ساختن به فارسی و فارس بار آوردن کودکان در مدارس و خانواده ها بر گردن بانوان سنگینی کرده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.04.20 21:40]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۰
      نوّابی بر استفاده از رادیو در آموزش فارسی به مردم آذربایجان تأکید دارد، لکن مخالف افراط در این کار است و عقیده دارد اگر همه یا بخش اعظم برنامه های رادیو به فارسی باشد، این مسئله برای مردم آذربایجان ملال آور شده و احتمالاً موجبات دوری آنها از رادیو را فراهم خواهدکرد. او برای افزایش تأثیرگذاری برنامه های رادیو در آموختن فارسی به زبان مردم آذربایجان پیشنهادی هم مطرح می کند:
      « لغات فارسی و ایرانی تقریباً هفتاددرصد زبان کنونی آذربایجان را تشکیل میدهد و کسی که هفتاددرصد زبانی را بداند، فهم آن زبان برایش آسان خواهدبود، پس علّت اینکه بعضی از مردم که از خواندن و نوشتن بهره ای ندارند؛ فارسی را بدشواری میفهمند یا اصلاً نمیفهمند، همانا وجود اختلاف در طرز تلفّظ لغات مشترکست. اگر در ضمن پخش اخبار و سخنرانیهای ترکی مشترکات و اصطلاحات عیناً بلهجۀ اصلی ادا شود، گوش شنوندگان رفته رفته بدانها آشنا میشود، از طرفی چون این واژه ها با لهجۀ اصلی فارسی خود در جمله های ترکی بکار میرود، فهم آن برای شنوندگان آذربایجانی آسانست و از طرف دیگر پس از آشنائی باین لغات مشترک آنها را در جمله های فارسی نیز آشنا می یابند و بکمک همین مشترکات که بیشتر از نصف لغات هر جمله را تشکیل میدهد؛ فهم زبان فارسی برایشان آسان خواهدبود و البتّه آموختن و فراگرفتن سی درصد بقیّه کار دشواری نخواهدبود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 143)
      با تأسّف بسیار باید گفت این توصیۀ آقای نوّابی برای تأثیرگذاری در مردم برای تغییر زبان از ترکی به فارسی به میزان بسیار خوبی از سوی رادیو، تلویزیون، منابر و در زبان و بیان گروه های بسیاری از طبقات روشنفکری در دهه های متوالی در حال اجرا بوده و تأثیرات مخرّبی بر نوع تکلّم مردم آذربایجان و دیگر متکلّمین به زبان ترکی در اقصی نقاط کشور بر جای گذارده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.04.20 21:16]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۱
      دكترنوابي در برنامة فارسي سازي آذربايجان علاوه بر تأسیس کودکستان ها به نكات ديگري از قبيل: گسترش دبستان ها، تربيت آموزگاران خوب دبستاني با مزایای مناسب و ساخت خانۀ معلّم در روستاها، فراهم آوردن امکان تحصیلات عالیه برای معلّمان شاغل در آذربایجان و آشنا ساختن آنها با روان شناسی برای گسترش اثرگذاری در تغییر زبان از ترکی به فارسی، تعليم سالمندان، تهیّۀ خواندنی ها و روزنامه هایی که به کار روزانۀ مردم کمک کند، استفادة مؤثّر از راديو، استفاده از آوازها و تصنيف هاي فارسي، گسترش خطوط مواصلاتي و تسهيل ارتباط با مركز، ساختن شهرهايي براي كودكان [؟!] و برنامه هاي عمراني مترتّب بر آن اشاره مي‌كند. در همة اين برنامه‌ها، همه كارها به زبان فارسي انجام مي‌گيرد.
      در پيشنهادات دكترنوّابی دو نكتة كاملاً غيرانساني خودنمايي مي‌كند. نخست اينكه اساس كار در شهرهاي كودكان بر جدا كردن كودكان از خانواده‌هاي خود و فارسي زبان بار آوردن ايشان در محیطی ایزوله و دارای برنامه های مدون در جهت تغییر زبان است. دوم اينكه حتّي اجراي برنامه‌هاي عمراني در آذربايجان خرج دارد. ظاهراً در نظر او تهران پول مفت براي آبادي آذربايجان ندارد؛ يعني، قرار است هزينه كردن دولت در آذربايجان براي مردم آذربايجان بسيار گران تمام شود؛ به گراني تهي شدن از زبان و فرهنگ و اصل و نسب.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.04.20 20:14]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۲
      با وجود آنچه گذشت نوّابی ساختن شهرهایی برای کودکان را مؤثّرترین و قطعی ترین راه برای تغییر زبان از ترکی به فارسی در آذربایجان دانسته و می نویسد:
      « آخرین و قطعی ترین و پرثمرترین راه، ساختن شهرهائی برای کودکانست. اینگونه شهرها را میتوان برای نخستین بار در جاهائیکه دارای دیه های فراوان و پراگنده و کم جمعیّت است، مانند نواحی اهر و ارسباران پی افکند. آغاز کار را، ساختن زایشگاهی بزرگ و چند کودکستان و دبستان بسنده است، ولی رفته رفته باقتضای سنّ کودکان، دبیرستانها و آموزشگاه های دیگر برای فراگرفتن پیشه های گوناگون باید بدانها افزود. بوجود آوردن اینگونه شهرها گذشته از تعمیم و ترویج زبان فارسی دارای فوائد بیشماریست. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 143)
      پیشنهاد آقای ماهیارنوّابی شکل بهینه ای از طرح فاشیستی دکترجواد شیخ الاسلامی است. شیخ الاسلامی معتقد بود باید کودکان آذربایجانی را از خانواده های خود جدا کرده و به خانواده های فارسی زبان متمکّن نیکوکار و علاقمند به حفظ زبان فارسی در شهرهایی چون: تهران، مشهد، اصفهان، یزد، شیراز و کرمان سپرد تا آنها این کودکان را فارس زبان بار بیاورند و این کودکان در بازگشت به میان خانوادۀ خود آنها را مجبور به تکلّم به فارسی نمایند تا از این طریق به ترویج و تحکیم فارسی و تضعیف ترکی کمک شود. البتّه طرح نوّابی بر طرح شیخ الاسلامی تقدّم زمانی داشت لیکن عملی تر بود!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.04.20 22:04]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۳
      این قبیل نگاه ها و پیشنهادات غیرانسانی چاره ای جز برای هم آوازی با زنده یاد جلال آل احمد برای ما باقی نمی گذارد. او در فصل پنجم کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» با عنوان «روشنفکر ایرانی کجا است؟» بخشی با عنوان «روشنفکر و مشکل زبان ترکی» می گشاید و در پایان مبحث می گوید:
      « من می خواهم در پایان این فصل دیگر که از مشکلات روشنفکری در ایران برشمرده ام؛ صراحت بیشتری در کار بیاورم و بگویم که از آغاز پیدایش مفهوم ملیّت؛ یعنی، از اوان مشروطیّت تاکنون، حکومت تهران، اگر نه از نظر سیاسی و اقتصادی ولی حتماً از نظر فرهنگی آذربایجان را مستعمرۀ خویش می داند و اوّلین نتیجۀ سوء این استعمار فرهنگی، کشتن فرهنگ ترکی در حوزۀ آذربایجان. » (در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، تهران، انتشارات رواق، چاپ سوم، بی تا، ص317)
      عقبه های فکری چنین سیاست هایی در ایران شخصیت های فرهنگی و دانشگاهی نامدار و موقری چون ماهیار نوابی بودند که با علم وطنخواهی و ادعای تلاش برای حفظ تمامیت ارضی کشور حکم نابودی زبان مادری گروه کثیری ایرانی را صادر کردند و فکر بیگانه انگاری آذربایجانی و ترک ایرانی را در ذهن سیاستمداران و نسل های بعدی ناسیونالیست که به تدریج طیف وسیعی را در رسانه ها, دانشگاه ها, مراکز پژوهشی و ... تشکیل داده بودند, کاشتند و با همین چاره اندیشی مبتنی بر نفسانیات و زیاده طلبی جدایی معنوی بین مردم کشور را بنیان نهادند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.04.20 21:45]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۴
      دکتریحیی ماهیارنوّابی علاوه بر «زبان کنونی آذربایجان» چند مقالۀ دیگر مرتبط با مسائل زبانی آذربایجان دارد. عنوان یکی از آن مقالات «چکستانی مپسندیم» می باشد. او در این مقاله به ارائۀ معنای جدیدی از این جملۀ کوتاه پرداخته و معنی ذکر شده از جانب دیگر آذری بازان را رد می کند.
      ور رفتن با چهار جملۀ کوتاه یافت شدۀ منتسب به آذری مجعول در لا به لای متون از عادات عمومی آذری بازان می باشد. یکی از این جملات سخن کوتاه فردی موسوم به ماماعصمت است که نام و سخن او در کتابی موسوم به «مزارات تبریز» مذکور افتاده است. این ماماعصمت بنابر نقل کتاب مذکور از جملۀ اولیا بوده و ظاهراً در زمان شاهی قرایوسف یا کمی پیش از آن در ربع اوّل قرن نهم درگذشته است. در کتاب «مزارات تبریز» در ضمن حکایتی جملۀ «چُکستانی مپسندیم» از زبان ماماعصمت نقل شده و به صورت «ای به ناگاه مرده نمی پسندی مرا» معنی شده است. دريافت معني جديد از جملۀ کوتاه «چكستاني مپسنديم» موجود در کتاب «مزارات تبریز» از طرف ماهيار نوابي هم نکتۀ بدیعی است. نوّابی با بخشیدن معنایی تازه به جزء اوّل این جمله آن را به صورت «ای بهشتی مرا نمی پسندی؟» معنی می کند و در شرح مسئله می نویسد:
      « چک در لهجۀ هرزنی که از بقایای زبان آذری قدیم و هم اکنون در برخی از دیه های اطراف مرند بدان سخن میگویند؛ بمعنی «خوب»، «نیک» و «به» است. چکستان را بنابراین میتوان بمعنی «بهستان» یا «بهشت» دانست. خود کلمۀ بهشت صفت عالی «بِه» است، چکستان هم تقریباً ترجمۀ همین کلمه است بزبان آذری، منتهی یکی بمعنی «بهترین» و دیگری بمعنی «جای به»، «جای بهان» و «جای بهی» است. » (زبان فارسي در آذربايجان، ج 2، ص 168)
      از نظر نوّابی نویسندۀ کتاب مزارات تبریز معنی جمله ای را که خودش نوشته بود، نمی فهمیده و اینک جناب ایشان در شش قرن بعد به مدد کشف و کرامت گره از مشکل این جمله گشوده و خیال محقّقان را برای همیشه آسوده کرده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.04.20 20:30]
✳️ ترکی و آذری از نگاه دکتریحیی ماهیارنوّابی ۶۵ (بخش پایانی)
نوّابی می کوشد یک قرینۀ اجتماعی و اخلاقی هم برای کاربرد «چکستانی» در معنی «بهشتی» بسازد و ادّعا کند:
      « بکار بردن چکستانی (= بهشتی) در مقام خشم و تقریباً بجای دشنام از آنجهت است که مردان خدا و پارسایان و پرهیزگاران، حتّی در هنگام خشم و در مقام دشنام هم، دهان ببدگوئی نمیآلایند و بجای سخنان زشت، کلمات نیکو بکار میبرند و اینچنین استعمالات در زبان فارسی هم رایجست، چون استعمال پدرآمرزیده، پدر بیامرز و پدر صلواتی، در هنگام خشم و بجای دشنام. درینجا هم «چکستانی» در همین مقام و در واقع بجای دوزخی! و یا ای بجهنّم شده بکار رفته است. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 2، ص 168)
      آذری بازان در گشودن گره معنایی همان چند جملۀ کوتاه منتسب به زبان آذری با همدیگر اختلاف نظر دارند. جملۀ مورد اشاره در کتاب «مزارات تبریز» به صورت «ای به ناگاه مرده نمی پسندی مرا» معنی شده است. دکترصادق کیا از دیگر چهره های آذری باز ضمن پذیرش این معنا می کوشد جزء «چکستانی» را ریشه یابی کند. از همین رو مصدر «چکستن» را به صورت « به ناگاه مردن» معنی می کند و عقیده دارد از همین ریشه صورت «چکستا» به معنی «ای به ناگاه مرده» باز مانده است. او توضیح نمی دهد که این صورت و این معنی در کدام یک از زبان ها یا گویش های ایرانی برجای مانده است. از نظر صادق کیا این کلمه با مصدر «چکیدن» فارسی ارتباط دارد و یکی از معنی های چکیدن فارسی «ترکیدن» می باشد که در برخی گویش های ایرانی «مردن، ناگاه مردن سگ و جانوران و کافران» معنا می شود. او اضافه می کند: در گویش بروجرد و پیرامون آن واژه ای نزدیک به این؛ یعنی، «چکسن» به معنی زاییدن سگ و کافر است که باز با ترکیدن و مجازاً مرگ ناگهانی, از نظر معنی نزدیک است. (رک زبان فارسی جلد 1 صص 397 ـ 396) البتّه به گفتۀ صادق کیا چندان اعتباری نیست چرا که «چکیدن» مصدر جعلی است و بعید نیست مانند مصادر جعلی دیگر از قبیل: چاپیدن، قاپیدن، توپیدن و کوچیدن ریشۀ ترکی داشته باشد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه

بیلدیریش, [13.01.20 22:09]
✳️ همراهان و اعضای گرامی کانال بیلدیریش
سلام
امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشید. صمیمانه برایتان آرزوی توفیق و سلامت و شادکامی دارم و از ادامه حضورتان در این کانال سپاسگزار هستم.
مطالب مربوط به مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه آقای دکتر منوچهر مرتضوی به پایان رسیده است. اگر عمر و توفیق یار باشد از فردا در باره مواضع و آرای ترکی ستیزانه یکی دیگر از  صاحب قلمان دوران معاصر ایران مطالبی تقدیم خواهدشد. امیدوارم مطالب جدید مقبول طبع اعضای محترم کانال واقع گردد.

با سپاس فراوان

بیلدیریش, [19.01.20 22:36]
✳️ میرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 1
      ميرزافتحعلي آخوندزاده در سال 1228 هـ . ق . برابر با سال 1812 م . در شهر نوخا از ولايت شكي به دنيا آمد. پدربزرگ او حاج احمد نخست ساكن رشت بود و سپس به تبريز كوچ كرد و در آن شهر ساكن گرديد. پدر ميرزافتحعلي، ميرزامحمّدتقي نام داشت كه در روزگار فتحعلي شاه قاجار كدخداي قصبة «خامنه» بود، امّا در سال 1226 هـ . ق . برابر با 1811 م . آماج خشم عبّاس ميرزا نايب‌السّلطنه گرديد و معزول شد. بعد از اين واقعه ميرزامحمّدتقي خانوادة خويش را رها كرد و به شهر نوخا در ولايت شكي رفت و در اين شهر بار ديگر ازدواج كرد. همسر تازة وي «نعناع خانم» دختر برادر آخوند ملاعلي اصغر بود. فتحعلي از اين پيوند به دنيا آمد.
      با واگذاري شكي به روسيّه ميرزامحمّدتقي با فتحعلي و مادرش به خامنه بازگشت، امّا نعناع خانم از زندگي در كنار همسر نخستين شوهرش به تنگ آمد و در سال 1233 هـ . ق برابر با 1818 ميلادي با فتحعلي به نزد عمويش حاج علي اصغر كه اينك در مشكين از نواحي اردبيل مي‌زيست، رفت. از اين تاريخ فتحعلي ديگر پدرش را نديد. آخوند حاج علي اصغر، فتحعلي را به فرزندي پذيرفت و اين كودك به حاج علي‌اصغراوغلي يا آخوندزاده شهرت يافت. پدرخوانده ابتدا فتحعلي و مادرش را به روستاي هوراند از توابع قره داغ فرستاد و يك سال بعد وقتي فتحعلي هفت ساله شد وي را به مكتب‌خانه سپرد. در 1236 هـ . ق . / 1821 م . حاج علي اصغر هوراند را ترك گفت و با فتحعلي و مادرش به ميان ايل انكوت رفت. در 1241 هـ . ق . / 1825 م . حاج علي اصغر همراه با فتحعلي و مادرش به نوخا بازگشت، امّا ديري در آن شهر نماند و از آنجا به گنجه رفت.
      چند ماه بعد دور دوم جنگ‌هاي ايران و روس آغاز گشت. در تصرّف دوبارة اين شهر به دست سپاه روسيّه اموال حاج علي اصغر به تاراج رفت و او بار ديگر در نوخا سكونت گزيد.
      در 1247 هـ ق . / 1832 م . حاج علي اصغر عازم سفر حج شد و فتحعلي را در گنجه براي آموزش فقه و اصول به دست آخوند ملاحسين سپرد. فتحعلي در عين آموزش فقه و اصول در مسجد شاه عبّاس گنجه نزد معلّمي به نام ميرزاشفيع خوش نويسي مي آموخت. ميرزاشفيع با فلسفه و عرفان آشنا بود. شعر نيز مي‌سرود و «واضح» تخلّص مي‌كرد. او در ميان روحانيّون گنجه به سستي اعتقاد متّهم بود. فتحعلي مجذوب ميرزاشفيع شد و توسّط وي آشنايي اندكي با عرفان يافت. نيز شنيدن انتقادات ميرزاشفيع از روحانيّون وي را نسبت به آنان بدبين ساخت. در نتيجه فتحعلي از اينكه آرزوي پدرخواندة خود را برآورد و در سلك روحانيّون درآيد، منصرف گشت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.01.20 19:00]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 2
      حاج علي اصغر پدر خوانده میرزافتحعلی در 1249 هـ . ق . برابر با 1833 م . از حج بازگشت و او را از گنجه به نوخا بازگرداند. فتحعلي در مدرسة نوبنياد دولتي آن شهر به فرا گرفتن زبان روسي پرداخت، امّا به علّت بزرگ سالي نتوانست بيش از يك سال در آنجا به تحصيل بپردازد. در 1250 هـ . ق . / 1834 م . حاج علي اصغر وي را به تفليس برد و به بارون روزين سردار روس معرّفي كرد و از او خواست كاري به وي بسپارد. بارون روزين او را به عنوان دستيار مترجم زبان‌هاي شرقي عباسقلي بيك معروف به بكي خان نويسنده و مترجم باسابقة ترك، كه خود از كاركنان دستگاه حكومتي روسيّه در گرجستان بود، معرفی کرد و او را مأمور ساخت به فتحعلي در تكميل زبان روسي ياري رساند. در برگ استخدام او ياد شده كه وي زبان‌هاي فارسي، تركي و عربي را خيلي خوب مي‌داند.
      از رمضان سال 1252 هـ . ق . برابر با 1836 م . آخوندزاده در مدرسة نوبنياد دولتي تفليس به تدريس زبان تركي پرداخت و در 1256 هـ . ق . / 1840 م . عنوان مترجم زبان‌هاي شرقي و سپس عنوان مترجم كتبي دفترخانة كشوري فرمانفرماي قفقاز را نيز به دست آورد. از 1262 هـ . ق . / 1846 م . مقام كشوري او به منصب لشكري تبديل شد و او به‌تدريج از رتبة استواري تا درجة سرهنگي پيش رفت (او در پايان مراسلات خود از عنوان كولونول ـ سرهنگ ـ استفاده مي‌كرد.) و نشان‌هاي گوناگون گرفت. طيّ مدّت 43 سال كه در خدمت دستگاه حكومتي روسيّة تزاري بود در بسياري از هيأت هاي سياسي و پژوهشي دولتي روس عضويّت يافت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.01.20 18:37]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 3
      آخوندزاده از زندگاني مرفّهي برخوردار بود. او با طوبي خانم دختر حاج علي اصغر ازدواج كرد (1257 هـ . ق . / 1841 م .) و از او داراي 3 دختر و يك پسر شد. پسرش رشيد پس از تحصيلات ابتدايي و متوسّطه 2 سالي در كنار پدر بود و به وي ياري مي‌رساند و در 1291 هـ . ق . / 1874 م . براي تحصيل مهندسي به بروكسل رفت. از 3 دختر فتحعلي يكي در كودكي مرد. يكي به نام سيره بيگم در جواني درگذشت و سومي نساخانم كه همسر خان باباخان پسر بهمن ميرزا (برادر محمّدشاه) شده بود، در كنار پدر باقي ماند.
      ميرزافتحعلي در تفليس با افراد برجستة روسي آشنا شد و تحت تأثير افكار ايشان قرارگرفت. وي در اين شهر براي نخستين بار با تئاتر و درام آشنايي يافت و با تشويق و تأييد مدير تئاتر تفليس «ولاديمير سولوگوب» شروع به نگارش نمايشنامه‌هاي خود كرد.
      آخوندزاده با روشنفكران آن‌سوي مرزهاي روسيّه از جمله پاريس و لندن مكاتبه و مراوده داشت. علي رغم دوري و عدم مسافرت وي به اروپا از راه همين گونه تماس ها و با توجّه به اين‌كه در محيط فرهنگي تفليس مي‌زيست، به مزيّت تمدّن اروپايي معتقد گرديده و به آن دل باخت.
      ميرزافتحعلي در سفري كه ميرزاملكم خان از راه تفليس به ايران بازمي گشت؛ با وي آشنا شد. اين آشنايي تداوم يافت و به همكاري بين اين دو در دنبال كردن تفكّرات روشنفكري مبدّل گرديد. وي چنان شيفتة ميرزاملكم خان گرديد كه به او لقب شبه ديني «روح‌القدس» داد و در نامه‌هاي خود او را با اين لقب مي‌خواند.
      ميرزافتحعلي آخوندزاده در مارس سال 1878 میلادی در تفليس درگذشت و در گورستان مسلمانان آن شهر به خاك سپرده شد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.01.20 23:31]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 4
      بررسي زندگي، آثار و اقدامات آخوندزاده نشان مي‌دهد كه عقايد او در سه مرحله شكل گرفته است و در هر مرحله وي تحت تأثير جريانات و تفكّرات اشخاصي كه با آنان مأنوس بوده، قرارگرفته و در نهايت شخصيّت روشنفكر مآبانة او تثبيت گردیده است. تطوّر عقيده و انديشة آخوندزاده حاوي نكاتي عجيب و عبرت‌انگيز است. در بررسي تحوّلات فكري و شكل‌گيري عقايد آخوندزاده او را مردي مي‌يابيم كه از منتهي‌الية دين‌داري تا منتهي‌الية الحاد پيش مي‌رود. مردي كه قرار بود با گذراندن تعليمات ديني به كسوت روحانيّت درآيد؛ در نهايت كار به جايي رسيد كه آثاري براي مقابله با دين اسلام به نگارش درآورد و آرزوي نابودي اسلام را كرد. هر چند وي در نامه اي كه در سال 1870 ميلادي به علي‌خان كنسول ايران در تفليس مي‌نويسد، مي‌كوشد خود را از اتّهام بي‌ديني مبرّي كند، لكن آثار وي در ضديّت با دين مبين اسلام به حدّ كافي روشني و صراحت دارند و مجال چنداني براي تأويل و توجيه باقي نمي‌گذارند.
      مقابله آخوندزاده با اسلام در حالی رخ می دهد که او نظر مساعد و محبت آمیزی نسبت به دین زرتشتی و پیروان آن ابراز می دارد. این تناقض ریشه در تمایلات باستانگرایانه و فارسی گرایانه او دارد و اسلام ستیزی و زرتشتی ستایی آخوندزاده دو روی سکه تمایلات ناسیونالیستی افراطی آریایی محور او را  تشکیل می دهد.
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.01.20 23:34]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 5
      محمّد مددپور مؤلّف كتاب «سير تفكّر معاصر» مراحل مختلف تحولّات فكري و شكل‌گيري عقايد آخوندزاده را به گونة زير مطرح مي‌كند:
مرحلة اوّل: دوران نوجواني و آغاز جواني است. در اين مرحله آخوندزاده به شيوة معمول و سنّت رايج به مكتب خانه مي‌رود، سپس نيز به اهتمام پدر ثاني‌اش به آموزش قرآن و مقدّمات فارسي و عربي و فقه و منطق مي‌پردازد و از آنجا كه تربيت او از كودكي بر عهدة آخوند ملّاعلي اصغر عموي مادرش افتاده است، حاج علي‌اصغر  مي‌كوشد او را جهت درآمدن به كسوت روحانيّت تحت تعليم و تربيت ديني قرار دهد.
مرحلة دوم زماني آغاز مي‌گردد كه آخوندزاده با ميرزاشفيع گنجه اي آشنا مي‌شود. در سال 1832 ميلادي آخوند علي اصغر قصد سفر حج مي‌كند؛ از اين رو ميرزافتحعلي را به شهر گنجه مي آورد تا در نزد آخوند ملاحسين به خواندن منطق و فقه بپردازد. هم زمان با تحصيل فقه و منطق آخوندزاده نزد ميرزاشفيع به تعليم خطّ نستعليق مي‌پردازد و رفته رفته علاوه بر آموختن خطّ نستعليق از ميرزاشفيع، بين اين دو الفت و خصوصيّتي حاصل مي‌گردد و فتحعلي تحت تأثير آرا و نظرات ميرزاشفيع دچار انقلابي فكري و عقيدتي مي‌گردد كه او را از انديشة درآمدن به سلك روحانيّت منصرف مي‌سازد و به فكر ورود به خدمات دولتي و اخذ علوم جديد مي‌كشاند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.01.20 19:31]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 6
      مرحلة سوم از زمان ورود آخوندزاده به تفليس در سال 1834 ميلادي آغاز مي شود. شايد بردن آخوندزاده به تفليس و سپردن وي به يك سردار روس مهم‌ترين اشتباه پدر ثانوي آخوندزاده در تربيت وي باشد. رخنه اي كه ميرزاشفيع در انديشة آخوندزاده ايجاد كرده بود، در تفليس به شكافي بزرگ بدل گشت. شكافي كه ديگر ترميم نشد و آخوندزاده با تأثيرپذيري از جوّ غالب تفليس كه به مثابة دروازه‌اي براي نشر انديشة غربي در منطقة قفقاز عمل مي‌كرد و نيز با حشر و نشر با روشنفكراني كه حاملان انديشة غربي بوده‌اند، قدم به راه بي‌بازگشت تجدّد گذاشت و اين تجدّدگرايي را با تمام جنبه‌ها و مشخّصه‌هاي آن بر خود پذيرفت. طبيعي است كه آثار اين غرب زدگي به مرور در رفتار، گفتار و نوشته‌هاي آخوندزاده ظاهر مي‌شود. محمّد مددپور مؤلّف كتاب «سير تفكّر معاصر» اعتقاد دارد كه اين دوره سوم در عقيده و انديشة آخوندزاده از زماني آغاز مي‌شود كه آخوندزاده در تبليغ الفباي جديد شكست مي‌خورد و از سفر بي سرانجام خود به عثماني در سال 1863 ميلادي، به تفليس برمي‌گردد و در يك موضع‌گيري حادّ و بي‌محابا «دين اسلام و فناتيزم آن» را سدّ راه الفباي جديد و حركت ملّت اسلام به سوي تمدّن قلمداد مي‌كند (رك همان كتاب، ص 5) لكن بايد گفت چنين انديشه‌هايي قبلاً در انديشة آخوندزاده شكل گرفته بود و حتّي فكر تغيير خطّ بر غرب زدگي و دين‌ستيزي آخوندزاده دلالت مي‌كرد كه خيلي پيش از سفر استانبول در ذهن او لانه كرده بود.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [25.01.20 18:49]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 7
      مخالفت با اسلام، طرح مسئلة پروتستانيسم اسلامي و به طور كلّي مخالفت با اصل ديانت و انكار الوهيّت، عرب ستيزي كه اين امر هم به نحوي از ستيزة او با اسلام حكايت دارد، علاقه به غرب و ترغيب ملّت‌هاي مشرق زمين به تبعيّت از غرب، تعريف و تمجيد از دولت تزاري روسيّه و خدمتگزاري اين دولت متجاوز، جانبداري از تأسيس فراموش‌خانه ها و ... تصوير جالبي از ميرزافتحعلي آخوندزاده در اذهان مجسّم نمي‌كند. افزون بر اينها باستانگرايي و داشتن تمايلات نژادپرستانه، ناسيوناليسم افراطي فارسی گرا و كم محلّي وي به زبان مادري خود؛ ترکی، نيز از جنبه هاي ناخوشايند ديگري از انديشة وي حكايت دارند.
      مسئلۀ بی توجّهی آخوندزاده به زبان مادری خود؛ یعنی، ترکی محصول دوران خاصّی از زندگی او بود و او بعدها بی آنکه نسبت به ترکی نگاهی ستایش آمیز داشته باشد، به خلق آثاری در این زبان همّت گماشت و خواسته یا ناخواسته کوتاهی دوره های قبلی زندگی خود نسبت به ترکی را جبران کرد.
      وی از رمضان 1252 قمری مصادف با دسامبر 1836 در مدرسۀ نوبنیاد دولتی تفلیس به تدریس زبان ترکی پرداخت. افزون بر آن در همان شهر تفلیس شش نمایش نامه و یک داستان نیز به زبان ترکی آذربایجانی نگاشت تا از این طریق خواه ناخواه دِین خود را به زبان مادری ادا کرده باشد. نمایش نامه های او در شهر تفلیس به روی پرده رفتند تا آخوندزاده از این طریق هم نقشی در پربار گشتن آثار ادبی و هنری زبان خود که روزگاری از آن دوری می گزید و خود را به قوم دیگری منتسب می کرد، داشته باشد.
      میرزافتحعلی از این هم فراتر رفت و نمایشنامه های نویسندگان غربی را هم به ترکی ترجمه کرده به روی صحنه کشاند تا از این راه هم کمکی به تولید متون هنری در زبان خود کرده باشد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.01.20 18:39]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 8
      آخوندزاده از مهم‌ترين بنيانگذاران و مؤسّسين انديشة ناسيوناليسم ايراني و فارسي گرا است. آخوندزاده به سان ديگر ملّي‌گرايان و متجدّدين علاقة بسياري به دوره ايران باستان ابراز مي‌دارد و از سقوط حكومت ساساني و آمدن اعراب به ايران اظهار دردمندي مي‌كند. در اين بخش از اعتقادات او راه ميانه وجود ندارد و همه چيز يا سياهِ سياه و يا سفيدِ سفيد هستند. آخوندزاده هرآنچه مربوط به ايران باستان است را سفيد و روشن مي‌بيند و هر آنچه مربوط به دوران اسلامي است، از نظر او سياه و تاريك هستند. از مسائل مورد انتقاد او در دوران اسلامي ايران مسئلة استفاده از رسم‌الخطّ عربي است. آخوندزاده كه نگاهي كج به مسائل جهان اسلام دارد تلاش بسياري جهت تغيير رسم‌الخط ملل اسلامي از عربي به خطوط ديگر مبذول مي‌دارد و اگر چه در اين راه توفيقي به دست نمي آورد، لكن همفكران او در دوره‌هاي بعدي خواستة آخوندزاده را محقّق مي‌كنند و رسم‌الخط در تركيّه و آذربايجان از عربي به خطوط اروپايي تغيير پيدا مي‌كند. آخوندزاده زماني كه در باره ضرورت تغيير خط گفتگو مي‌كند؛ مي گوید:
      « عربها علاوه بر آن‌كه سلطنت هزار سالة ما را بزوال آوردند و شأن و شوكت ما را بر باد دادند و وطن مارا خراب نمودند؛ خطّي را نيز به گردن ما بسته‌اند كه به واسطة آن تحصيل سواد متعارف هم براي ما دشوارترين اعمال شده است. »  (الفباي جديد و مكتوبات ص 139)
      اگر در اواخر آن دورة هزار ساله حقيقتاً شأن و شوكتي وجود داشت؛ نبايد مغلوب مردمي پابرهنه و ضعيف‌تر از خود مي‌گشتند؛ معلوم است كه اگر شأن و شوكتي هم بوده به دربار محدود بوده و متّكي بر استثمار مردم عادي. ايران پيش از اسلام همواره در درون ناآرام به حيات خود ادامه داده است. عقب ماندن مردم ايران از تحصيل سواد متعارف در روزگار مؤلّف يا قبل و بعد از او هم عوامل متعدّد سياسي، اجتماعي و فرهنگي دارد و نمي‌توان همة كاسه و كوزه‌ها را بر سر خطّ عربي شكست. حتّي اگر رسم‌الخط در ايران از عربي به لاتين يا خطّ ديگري تغيير مي‌يافت؛ باز هم براي تحصيل سواد تمهيد مقدّمات ديگري لازم بود. جايي كه مدرسه‌اي نيست و مردم نيز بيشتر در انديشة غم فرزند و نان و جامه و قوت هستند تا درس خواندن؛ ديگر فرقي نمي‌كند كه خط چه باشد! فكر تغيير خط بيش از آنكه زاييدة يك نياز واقعي باشد؛ از تمايلات اسلام ستيزي و غرب گرایی آخوندزاده الهام مي‌گرفت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.01.20 22:47]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 9
      عرب ستیزی آخوندزاده با گفتۀ قبلی التیام نمی یابد و در ادامه می افزاید:
      « چه مصائب از این قوم به ما رسیده است. مرد بابصیرت از تصوّر آنها به گریه می افتد. وقتی پیشوایان این قوم در حال حیات می بودند؛ ما از ترس شمشیرشان فرمانبرداری ایشان را قبول کردیم؛ حالا که مرده اند و خاک شده اند؛ باز به عبودیّت مردگان ایشان افتخار می کنیم. نگاه کنید که حماقت و کودنی ما در چه درجه است. الآن منتهای تلاش و آرزوی من در این است که ملّت خودم را باری از دست این خط مردود و ناپاک که از آن قوم به یادگار مانده است؛ خلاص کرده؛ ملّتم را از ظلمت جهالت بنورانیت معرفت برسانم. اگر به این آرزو برسم زهی سعادت است و از دنیا کامیاب رحلت خواهم کرد. » ( الفبای جدید و مکتوبات ص 140)
      این نفرت آخوندزاده از عرب و خطّ عربی ریشه در دو عامل تنفّر از اسلام و عرب ستیزی ناشی از خودبزرگ پنداری دارد. ناسیونالیست های ایرانی به واسطۀ لاف و گزاف های بسیار در ستایش از مراتب تمدّن و برتری اندیشه و نژاد خود گویی پیروی از اسلام، استفاده از خط عربی و تن دادن به حاکمیّت طولانی مدّت خلافت عربی را کسر شأنی برای خود می پندارند و جز بدگویی از اسلام آورده شده به دست اعراب و یادگارهای حملۀ اعراب به ایران چارۀ دیگری برای خود نمی یابند. آخوندزاده با وجود تمام ادّعاها بسیار ساده لوح بوده و به همین خاطر به جای تدبّر در اشکال کار و اندیشۀ خود و شناخت دقیق علل عقب ماندگی جامعۀ ایرانی، به دلایل غیرقابل قبول روی می آورد و راه چاره را در کنار گذاردن خط اقتباس شده از عرب و جایگزینی خط اقتباس شده از غرب و فرنگ می داند و هیچ از خود نمی پرسد وقتی اساس کار بر اقتباس استوار است؛ دیگر چه فرقی می کند این اقتباس از چه قومی باشد؛ بخصوص که در استفاده از الفبای لاتین در نوشتار ترکی و فارسی هم مشکلاتی از نوع مشکلات استفاده از الفبای عربی پیش می آید و اقتباس کننده را به سوی اختراع علائم قراردادی سوق می دهد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.01.20 18:50]
✳️ میرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 10
      ابراز علاقه به دين زرتشتي نيز ريشه در علائق باستانگرايانة آخوندزاده دارد. وي علي‌رغم اينكه به تمام اديان و حتّي فرقه‌هاي مذهبي مي‌تازد، هنگامي كه در باره دين زرتشتي صحبت مي‌كند؛ به ستايش از آن برمي‌خيزد و خواستار حفظ آن و كوشش براي ممانعت از مسلمان شدن زرتشتيان مي‌كند و در نامه‌اي كه به مانكجي ليمجي از پارسيان هند ارسال داشته است؛ مي‌نويسد:
      « الآن چيزي كه ماية تسلّي ما تواند شد، اين است كه تكليف خودمان را بفهميم و بدانيم كه ما 1280 سال در خطا بوده ايم ... بعد از اين ... به طرف بازماندگان و يادگاران نياكان خودمان عطف نظر بكنيم؛ يعني، پادشاهان ما و اولياي دولت ايشان و جميع فرزندان ايران زمين به تعصّب برادري و هم‌وطني ... زرتشتيان ايران را مانند اولاد خود بشمارند و در ترفيه حال ايشان بكوشند و نگذارند كه بعد از اين كسي احدي را از ايشان به دين اسلام بياورد ... تا اينكه تخم اين گروه فرشته خصال از ايران بركنده شود. همچنين بايد در طبايع خودمان تقليد به اخلاق حميدة نياكان و آزادگان نماييم. »
      پرواضح است که این تعلّق خاطر آخوندزاده نسبت به دیانت زرتشتی دو سر دارد. عامل اوّل این است که او دین زرتشتی را یادگار نیاکان آریایی خود می پندارد و این نگرش با اصل علائق باستانگرایانۀ او سازگاری دارد. عامل دوم از اسلام ستیزی و عرب ستیزی پایه و مایه می گیرد. این رفتار و نگاه او نتیجۀ استغراق در اندیشه های ناسیونالیستی و تجدّدگرایی و این دو گرایش خواه ناخواه پیروان خود را به صورت توامان به دشمنی با اسلام و عرب برمی انگیزد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.01.20 21:23]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 11
      دكترعبدالهادي حائري اظهار علاقة آخوندزاده به دين زرتشتي را نه نشانة داشتن احساسات مذهبي، بلكه نتيجة تعصّب خشك ملّي او مي‌داند و می نویسد:
      « اين نكته بدان معني نيست كه آخوندزاده احساسات مذهبي زرتشتي داشته ولي نشانة آشكاري از تعصّب خشك ملّي است. چون كيش زرتشت يك كيش ايراني پيش از اسلام است، تعصّب ملّي آخوندزاده او را وادار كرد كه نگران كم شدن شمار زردشتيها باشد. » (تشيّع و مشروطيّت در ايران، تأليف عبدالهادي حائري، ص 29)
      به طور معمول ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی تعریف خاصّی از مقوله های «وطن»، «ایران» و «ایرانی» دارند. وطن و هم وطن در تعریف آنها یک مفهوم انتزاعی و اسطوره ای است. وطن آنها ناکجاآبادی است که خود نیز در شناخت آن یا لااقل از اجماع در بارۀ مکان آن وامانده اند. این وطن محلّ زندگی و مبدأ حرکت و کوچ اقوامی موسوم به آریایی بوده است. سپس این وطن هم با کوچ مردم از آن سرزمین اسطوره ای همچون بار و بندیل به هر جایی که آریایی برود؛ رفته است. بر اساس این نگاه مردمانی که پیش از آمدن این آریایی ها در سرزمین ایران می زیسته و بومی ایران به شمار می آمده اند، ایرانی محسوب نمی گردند! همین طور دیگر اقوامی که مانند آریایی ها به ایران کوچ کرده، متوطّن شده و حق آب و گل پیدا کرده اند، از نظر ناسیونالیست های باستان گرا، آریایی باز و فارسی ستای ایرانی هویّت ایرانی احراز نکرده اند و تنها گروه صاحب حق برای انتساب به صفت ایرانی همان آریایی ها هستند. بر پایۀ همین نگاه است که آخوندزاده این همه نسبت به زرتشتیان هند احساس نزدیکی و هم وطنی و محبت می کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.01.20 18:20]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 12
      علاقه مندي به پارسيان هندوستان و فرستادة ايشان؛ يعني، همان مانكجي ليمجي هوشنگ پاتريا نيز نشانة ديگري از شيفتگي آخوندزاده به مظاهر ايران باستان است. وي در نامه هايي كه به مانكجي صاحب نوشته، ضمن ستايش از خود مانكجي ستايش‌هاي بسياري را نيز نثار پارسيان هندوستان مي كند و مي‌نويسد:
      « شما يادگار نياگان ماييد و ما قروني است كه به واسطة دشمنان وطن خودمان به درجه اي از شما دور شده‌ايم كه اكنون شما ما را در ملّتي ديگر و در مذهب ديگر مي‌شماريد. آرزوي من اين است كه اين مغايرت از ميان ما رفع شود و ايرانيان بدانند كه ما فرزندان پارسيانيم و وطن ما ايران و غيرت و ناموس و بلند همّتي و علوي‌طلبي تقاضا مي‌كند كه تعصّب ما در حق هم‌جنسان و هم‌زبان و هم وطنان باشد؛ نه در حق بيگانگان و راهزنان و خونخواران و ما را شايستة آن است كه اسناد شرافت بر خاك مينو نشان خود بدهيم، نه بر خاك دوزخ صفت و ذات‌اللّهب اجنبيان. نياكان ما عدالت‌پيشه و فرشته كردار بودند. ما فرزندان ايشان نيز در اين شيوة حميده بايد پيروان ايشان بشويم نه پيروان راهزنان و اهريمنان. » (سیر تفکّر معاصر، کتاب چهارم، محمّد مددپور، ص 252)
      همين يادگار نياكان جناب آخوندزاده حمايت‌كنندگان و ياريگران اصلي امپرياليسم انگلستان در استثمار مردم ستمديدة هند بوده‌اند و مقرّر بود همين نياكان بر اساس يك طرح استعماري ديگر  به نيابت از انگلستان مالك خوزستان ايران و منابع نفت آن شده و منافع استعمار انگليس را براي مدّتي طولاني در اين منطقه تضمين نمايند؛ يعني، يك شيخ نشين پارسي.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.01.20 18:19]
✳️ میرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 13
      نظرات آخوندزاده در مقولة نژاد و زبان هم شنيدني است. او پارسيان را سرآمد همة ملل مي‌داند و در «مكتوبات» در اين باره چنين مي‌نويسد:
      « تو تعجّب مكن به پارسي‌نژادان اسنادِ اينقدر صفات ممدوحه مي‌كنم. انكار نمي‌توان كرد كه پارسي‌نژادان از نژاد زرتشتيان بلكه فارسي زبانان ايران از مسلمانان بالفطره در حسن اخلاق و اطوار سرآمد كلّ ملل‌اند. » (نقل از: كثرت قومي و هويّت ملّي ايرانيان، دکتر ضیاء صدر، ص 47)
      ظاهراً منظور وي از تركيب نسبتاً عجيب «مسلمانان بالفطره» اعراب، تركان و مسلمانان هند و بنگال تا اندونزي باشد. آخوندزاده به جبران ظلم تاريخي بعد از شكست قادسيّه، پيشنهاد مي‌كند كه پارسي‌نژادان؛ يعني، زرتشتيان در هر طرف مملكت، حكومت تشكيل دهند تا:
      « در اجراي عدالت و انصاف به زيردستان موافق شيمة مرضية نياكان رفتار كنند و به جهانيان ثابت كنند كه ايشان از نژاد آن نيايند. » (همان، ص 47)
      مراتب اجرای عدالت وارونه از سوی نیاکان ناسیونالیست های ایرانی در صفحات تاریخ مضبوط است. قطعی و بدیهی بودن رفتارهای ظالمانۀ حکومت های پیش از اسلام، مدافعین ایران باستان را به منجلاب توجیحات عوامانه کشانده، تا جایی که یکی از ایشان مجموعۀ صفات رذیلۀ مردم و حکومت های آریایی را دارای منشأ سامی و عربی و نتیجۀ هم نشینی با این اقوام ناباب معرّفی کرده است!!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.02.20 18:42]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 14
      همة اين اظهار علاقه‌ها به ايران باستان و زبان فارسي در حالي است كه آخوندزاده بي‌مبالاتي بسياري در حقّ زبان مادري خود روا مي‌دارد و اصليّت پارسي خود را در فرازهايي چند مورد تأكيد قرار مي‌دهد. از جمله در نامه‌اي كه به مانكجي صاحب نوشته است؛ ترك بودن خود را ظاهري مي‌داند و خود را اين‌گونه معرّفي مي كند:
      « من خودم اگر چه علي‌الظّاهر تركم، امّا نژادم از پارسيانست. جدّم حاجي احمد از رشت آمده در  آذربايجان توطّن اختيار كرده است. » (تاریخ تهاجم فرهنگی غرب ـ نقش روشنفکران وابسته، ص 120، به نقل از بیاغرافیا سرگذشت کولونیل میرزافتحعلی)
      بايد به اين ترك علي‌الظّاهر گفت: بخش قابل توجّهي از مردم استان گيلان با وجود اين همه برنامة فارسي‌سازي و با وجود اين‌همه خودباختگي زبانی و فارس شدگي، هنوز كه هنوز است به تركي تكلّم مي‌كنند. با اين وصف مي‌توان حدس زد كه دامنة تكلّم به تركي در يكصدو پنجاه سال يا دو قرن گذشته در گيلان تا چه گسترده بوده است و صرف سكونت در رشت دليل بر فرس بودن كسي نمي‌توانسته باشد. منتسب كردن خود به نژاد پارسيان در سرزميني چون ايران هم چيزي را اثبات نمي‌كند، جز بلاهت نويسنده و گويندة آن. از این گذشته آخوندزاده بعد از سکونت در آذربایجان آن سوی ارس و مشاهدۀ عادی بودن ترکی نویسی در آن سامان هر چه پارسی و آریایی بود کنار گذاشت و به خدمتگزار زبان و ادبیّات ترکی آذربایجانی بدل گشت تا به دست خود از میزان استحکام عقاید خود پرده بردارد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.02.20 19:14]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 15
        آخوندزاده انتساب خود به طوايف فرس را در شرح حالش كه به «بياغرافيا» شهرت دارد نيز خاطرنشان كرده است :
        « پدر من ميرزامحمّدتقي بن حاجي احمد، كه اجدادش از طوايف فرس است، در اوايل جواني كدخداي قصبة خامنه بود مِن اعمال تبريز. » (تاریخ تهاجم فرهنگی غرب ـ نقش روشنفکران وابسته، ص 108، به نقل از بیاغرافیا سرگذشت کولونیل میرزافتحعلی)
      اگر آخوندزاده علاقه دارد كه شجره‌نامة خود را به طوايف فرس برساند, ما نيز اصراري نداريم كسي را دلش با ترك و زبان تركي نيست و از اسلام و تشيّع اين دو نماد هويّت تركان آذربايجان نيز دل پري دارد، از خود بدانيم، ولي از حق هم نمي‌توانيم بگذريم كه آخوندزاده در كنار اظهار علاقه به فارسي و ايران باستان, به زبان تركي آذربايجاني نيز خدمت كرده و آثار متعدّدي به زبان تركي نوشته است. در واقع اكثر تأليفات او به تركي آذربايجاني نوشته شده‌اند. خود نيز ضمن مترجمي به تدريس زبان تركي اشتغال داشته است.
      پناه بردن به باستان گرايي و ملّي گرايي كور را بايد حركتي از سر ناچاري دانست. وقتي با دين مخالفت مي‌كنيم؛ به ناچار بايد جانشين و مابه ازايي براي آن تعريف كنيم. ناسيوناليسمي كه بنيان‌گذارانش تعريف مي‌كنند قرار است جانشين دين شود. روشنفكر ايراني با فرض دلسوز بودن، زماني كه پيشرفت اروپايي و ينگه دنيا را مي‌بيند و آن را با عقب ماندگي و انحطاط جامعة خود مقايسه مي‌كند دنبال مقصّر مي‌گردد. استبداد و دين به انضمام روحانيّت، يعني، روحانيّتي كه البتّه در مواقعي رفتارهايي قابل انتقاد از خود بروز مي‌دهد به همراه خرافه‌هاي رايج در بين مردم دستاويز لازم را براي روشنفكر پديد مي‌آورد و او را وامي‌دارد كه ريشة بدبختي‌ها را در دين و استبداد بجويد. دمكراسي و مثلاً پارلمانتاريسم را به جاي استبداد مي‌نشاند و باستان گرايي را به جاي دين.
      اشتباه اساسي در تشخيص بيماري رخ مي‌دهد و لاجرم درمان نيز عوضي مي‌شود و هماني رخ مي‌دهد كه ديده‌ايم. ولي مشكل مهم‌تر اين است كه روشنفكران نه دلسوز هستند؛ نه خيلي دانا و باسواد و مدبّر. به جاي انديشة اساسي در باره دردها و درمان‌ها ريشه هاي خود را مي‌كند و به دنبال ريشه و هويّت تازه و مجعول مي‌گردد. ريشه اي كه يك سرش از فرنگ آب مي خورد و يك سرش از باستان و هر دو ناسازگار با شرايط زمان. براي كوبيدن دين بايد به چيزي متوسّل شد و آن چيز همان تحريك علائق قومي است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.02.20 19:03]
✳️ میرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه 16
        آخوندزاده معتقد است كه ديگر دين جامعة ايراني را به حركت در نمي آورد و تيغ شهادت طلبي كند شده است, پس بايد براي به جوش و خروش آوردن مردم تخم ناسيوناليسم را در دل‌هاي ايشان كاشت و ناسيوناليسم را جانشين محرّكات ديني در دفاع از سرزمين قرار داد. ديگران هم كه بعد از او مي آيند همين‌ها را تكرار مي‌كنند و چون مي‌بينند از «دارم دارم» خبري نيست؛ به «داشتم داشتم»‌هاي خيالي قلب تاريخ پناه مي‌برند.
      نكتة جالب و البتّه تلخ اين بازي هم اين است كه سلسله جنبان اين پناه بردن به گذشته و اين رجوع به كوروش و داريوش و زرتشت جمعي آذربايجاني گردن شكسته همچون آخوندزاده هستند. اگر بنيان گذار اين انديشه روشنفكر و نويسندة فارس زبان بود و روشنفكر ترك به طمع اسب و عليق و علوفه بعداً وارد اين بازي مي‌شد و به اين پيش شرط رسيدن به مناصب تن در مي‌داد، مي‌توانستيم خيلي تعجّب نكنيم، ولي وقتي بنيان چنين انديشة كجي را خود ترك مي‌گذارد؛ آن هم تركي كه در حال و هواي ديگري مي‌زيسته و هيچ الزام و اجباري براي چنين تفكّري حس نمي‌كرده؛ آن وقت ديگر تعجّب نمي‌كنيم؛ تنها دل‌مان مي‌خواهد روبه قبله دراز كشيده و خود را از این فلاكت و از این دیگرستایی غیرقابل باور خلاص كنيم.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.02.20 21:22]
✳️ میرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه ۱۷
      قادر کیانی در بارۀ نگرش فتحعلی آخوندزاده به دوران پیش از اسلام در ایران می نویسد:
      « آخوندوف سرزمینی را به تصویر می‌کشد که قانونش عادلانه است و مجری قانون کارگزاران پاکدامن شاه‌اند که تنها دغدغه‌شان رفاه حال مردم است. قواعد سلطنت فرس بسیار زیاد می‌بود و برای هر امری فارسیان قاعده‌ی مقرره می‌داشتند. وی می‌نویسد: «ملت فارس برگزیدۀ ملل دنیا بود و عدالت سلاطین فرس به مرتبه‌ای بود که تا امروز در السنۀ طوایف روی زمین عدالت فریدون و نوشیروان ضرب‌المثل است. باز در ادامه می‌گوید: همۀ این ممالک در زیر اقتدار سلاطین ایران می‌بود و رعایای ایشان در چه عزت و سعادت می‌بودند. اما این بهشت به وسیلۀ اعراب به جهنم تبدیل شد. آخوندوف می‌نویسد: عرب‌های برهنه و گرسنه ۱۲۸۰ سال است که تو را بدبخت کرده‌اند. »
@Ghaderkiyani
      جالب است بدانیم که آخوندوف متولد شهر شکی (نوخا) واقع در شمال غربی جمهوری آزربایجان می‌باشد. یک سال بعد از تولد آخوندوفِ تورک، نوخا به تصرف روس‌های اشغالگر در آمد، ولی وی علی‌رغم ضمیمه شدن خاک وطنش به روسیه، مطلقاً از روس‌ها نفرت و اعتراضی نداشت. وی مترجم نایب‌السلطنۀ روس بود و شغلش را تا آخر عمر حفظ کرد. در ضمن، تنها یکبار در سال ۱۸۴۸ که دولت قاجار بر سر کار بود به ایران آمد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.02.20 21:42]
✳️ ميرزافتحعلي آخوندزاده و تمایلات باستان گرایانه ۱۸ (بخش پایانی)
      میرزافتحعلی آخوندزاده را در زمرۀ بنیانگذار شوونیسم فارسی و ناسیونالیسم باستان گرا می دانند. صاحب نظران عقیده دارند مؤلفه‌های ایدئولوژی‌ای که به مثابۀ برنامۀ عمل پهلوی اول و دوم قرار گرفت و به «ایدئولوژی حکومتی» تبدیل گردید، عبارت بودند از:
1 ـ ترسیم تصویر بهشت‌گونه از ایران قبل از اسلام و ستایش آن
2 ـ ترسیم تصویر غیر واقعی و هیولایی از اعراب و ترکان و ایجاد نفرت نسبت به آنان  
3 ـ ایرانیان از نژاد پاک آریایی هستند و با اروپائیان نسبت خویشاوندی دارند
      فتحعلی آخوندزاده این مؤلفه‌ها را برای اولین بار از منابع پراکنده و غیرمؤثق جمع‌آوری کرده و منسجم نمود و به همین خاطر است که وی را بنیانگذار ایدئولوژی «باستان‌گرایی عظمت‌طلب» نامیده‌اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي

بیلدیریش, [02.12.19 22:01]
همراهان گرامی
سلام
امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشید. صمیمانه برایتان آرزوی توفیق و سلامت دارم و از ادامه حضورتان در این کانال سپاسگزار و منت دار هستم.
مطالب مربوط به مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه خانم دکتر شیرین بیانی به پایان رسیده و اگر عمری باشد از فردا در باره مواضع و آرای یکی دیگر از ترکی ستیزان ایران مطالبی تقدیم خواهدشد. امیدوارم مطالب جدید مقبول طبع اعضای محترم کانال واقع گردد.

بیلدیریش, [03.12.19 23:08]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانه دكترمنوچهر مرتضوي 1
      دكترسيّدمنوچهر مرتضوي در سال 1308 شمسي در تبريز به دنيا آمد. پدر وي سيّدابراهيم مرتضوي از مالكان و اربابان منطقة هرزندات مرند بود. سيّدابراهيم مرتضوي به دنبال وقايع سال هاي پس از شهريور 1320 به تهران آمد و در اين شهر رحل اقامت افكند. منوچهري مرتضوي نيز تحصيلات خود را در تهران و در دبيرستان فيروز بهرام به پايان برد و سپس وارد تحصيلات دانشگاهي شد و تحصيلات خود را تا اخذ درجة دكتراي زبان و ادبيّات فارسي ادامه داد. او در دوران تحصيلات دانشگاهي از محضر استادان سرشناس ادبيّات فارسي چون: بديع‌الزّمان فروزان‌فر، جلال‌الدّين همايي، فاضل توني، احمد بهمنيار، سعيد نفيسي، لطفعلي صورتگر، ميرزاعلي-اصغرخان حكمت بهره‌مند گشت.
      دكترمرتضوي از سال 1337 تدريس در دانشكدة ادبيّات دانشگاه تبريز را آغاز كرد و تا سال 1356 به تدريس در دانشگاه تبريز و انجام فعاليت‌هاي پژوهشي اشتغال داشت. وي در سال 1356 به رياست دانشگاه تبريز انتخاب شد و براي مدّتي كوتاه در اين سمت باقي بود و در اوايل سال 1357 همزمان با اوج‌گيري انقلاب اسلامي از رياست دانشگاه استعفا داد. دوران پس از انقلاب اسلامي براي دكترمرتضوي دورة انزوا و سكوت بود و اين دورة انزوا سرانجام در روز چهارشنبه نهم تيرماه 1389 به پايان آمد و وي در سن 81 سالگي در تبريز از دنيا رفت.
      از دكترمرتضوي آثاري چون: مكتب حافظ يا مقدّمه بر حافظ‌شناسي، جام جم يا تحقيق در ديوان حافظ، فردوسي و شاهنامه، مسائل عصر ايلخانان و زبان ديرين آذربايجان به يادگار مانده است.  
      دكترمنوچهر مرتضوي نيز از جمله شخصيّت‌هاي آذربايجاني است كه تمامي همّت و تلاش خود را مصروف دشمني با زبان تركي و اثبات زبان آذري در آذربايجان كرده و كتاب‌ها و مقالات زيادي را در اين باره به رشتة تحرير درآورده است.
      كتاب «چهرة آذرآبادگان در آئينة تاريخ ايران» از جملة آثار اوست كه در آن در بارة مسائل زباني آذربايجان نيز گفتگو كرده است. وي كتاب «زبان ديرين آذربايجان» و مقالة «فعل در زبان هرزني» را نيز در ادامة کوشش هاي آذري‌بازانة به رشتة تحرير درآورده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.12.19 21:33]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانه دكترمنوچهر مرتضوي 2
        دكترمرتضوي در سرآغاز كتاب «چهرۀ آذرآبادگان در آئینۀ تاریخ ایران» در بارة مسئلة تغيير زبان مردم آذربايجان از آذري ادّعایی به تركي ديدگاه خاصّي دارد. نگاه او به اين اتّفاق نگاهي توأم با حسرت و كراهت است:
      « آذربايجان از روزگار ديرين دستخوش پيش‌آمدهاي كمرشكن و آماج تير حوادث بوده، ولي هيچيك از اين پيش‌آمدها و حوادث به اندازة تغيير زبان ايراني اين سرزمين و غلبة بيگانگان بر زبان آذري تأثيرانگيز و پراهميّت نبوده¬است. » (نقل از: زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 355)
        مرتضوي نيز همچون ديگر ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی علاقة خاصّي به بي‌هويّت نشان دادن زبان تركي آذربايجاني دارد و مي‌كوشد مانند دیگر همفکران خود اين زبان را مخلوط و ممزوجي از زبان‌هاي مختلف نشان دهد و در نهايت هم عنصر فارسي را در آن غلبه دهد:
      « از مجموع تحقيقاتي كه تاكنون به عمل آمده اين مسئله به ثبوت رسيده است كه اگر امروز مردم آذربايجان به زباني كه ممزوجي از زبان آذري و يك زبان بيگانه است، سخن مي‌گويند، در روزگار گذشته كه چندان از روزگار ما دور نيست؛ يعني، تا عهد صفويّه به زبان آذري كه زباني صددرصد ايراني بوده، تكلّم مي‌كرده‌اند و بعد از اين كه قالب زبان و جامة گفتارشان تحت تأثير عواملي كه بحث در بارة آنها از حوصلة اين مقال بيرون است؛ عوض شد، طرز فكر و تعبير و روح و زبانشان همچنان ايراني ماند و از تركيب استخوان‌بندي زبان بيگانه با موادّ و روح زبان آذري؛ زباني خاصّ و ممتاز به وجود آمد كه اگرچه استخوان‌بندي تركي دارد، ولي براي تركان به دشواري مفهوم است و از سوي ديگر زبان آذري نيز محسوب نمي‌شود و به همين علّت بهتر است آن را «زبان كنوني آذربايجان» بناميم. »   (همان، ص 355)
      با خواندن چنين مطالبي خوانندة آگاه درمي‌ماند و ناچار از خود مي‌پرسد كه نويسندگانی از نوع جناب مرتضوي چگونه مي‌انديشيده‌اند و گمان مي‌كردند كه براي چه کساني مطلب مي‌نويسند؟ اينگونه بي‌محابا يك امر بديهي، آشكار و زنده را نفي كردن و آن را ديگرگونه معرّفي كردن تنها يك تفسير مي‌تواند داشته باشد و آن اينكه حضراتي از اين نوع با تكيه بر قدرت يك دولت نيرومند و با اميد به چرخيدن در بر همان پاشنه فكر مي‌كردند كه اوضاع به همان منوال باقي مي‌ماند و كسي را ياراي مقابله با ايشان و نقد و تحليل نظرات ايشان نيست و زبان تركي آذربايجاني نيز همان مسير معيّن شده از جانب ايشان را كه در نهايت به زوال و استحالة آن مي‌انجاميد طي خواهدكرد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.12.19 18:57]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانه دكترمنوچهر مرتضوي 3
      دكترمرتضوي در ادامة مطلب و براي به تصوير كشيدن وضعيّت زبان آذربايجان تمثيلي مطرح مي‌كند و مي‌نويسد:
      « آثار و طرز انديشه و تعبير ايراني نيز از تار و پود زبان كنوني آذربايجان نمايان مي‌باشد و اگر زبان كنوني آذربايجان را به منزلة انساني تصوّر بكنيم؛ استخوان‌بندي و تركيب و شكل و اعضايش تركي و رگ و پي و خون و گوشت و بالاتر از همه روحش ايراني و آذري است و اگر گل رفته و گلستان خراب شده است؛ بوي گل را از گلاب و بقايا و موادّ زبان آذري و تعبيرات و اصطلاحات زيبا و طرز تلفّظ آن زبان را (كه به غلط لهجة تركي مي‌خوانند.) در زبان كنوني مي‌توانيم بجوييم. » (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 356)
      مردم عادي فارس زبان، زبان آذربايجاني‌ها را تركي مي‌دانند و خود آذربايجاني‌ها هم خود را ترك معرّفي مي‌كنند و آقاي مرتضوي اين را نمي‌پذيرد. اگر قرار است دانشمند اين مجلس جناب مرتضوي و امثالهم باشند و اينگونه يك واقعيّت عيان و آشكار را نفي و طرد و انكار كنند؛ ما به جاي پيروي از چنين دانشمنداني؛ به زبان و شناخت مردم عادي و اخلاص ايشان رجوع مي‌كنيم.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.12.19 20:59]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانه دكترمنوچهر مرتضوي 4
      مرتضوی خواهان اجراي برنامه‌هايي براي از ميان بردن زبان تركي و جايگزيني زبان ديرين ادّعايي ايشان به جاي آن مي شود تا به زعم خودش به غلبة زبان بيگانه در آذربايجان خاتمه داده شود:
      « تحقيق در زمينة زبان ديرين آذربايجان و معرّفي آثار و موادّ زبان ديرين آذربايجان در زبان كنوني اين سامان علاوه براين‌كه متضمّن فوايد ادبي و زبان‌شناسي است؛ از وظايف ملّي محقّقان و پژوهندگان جوان به‌شمار مي‌رود. كامل شدن تحقيقات در اين زمينه و گردآمدن كليّة اسناد و مداركي كه مؤيّد و ثابت كنندة سوابق زبان اصلي و ديرين آذربايجان و زمان تحقيقي يا تقريبي تحوّل قطعي زبان ديرين به زبان كنوني آذربايجان ‌باشد و غلبة موادّ لفظي و معنوي ايراني را بر موادّ تركي در زبان كنوني بنمايد؛ تحوّلي را كه در عكس جهتي كه منجر به غلبة زبان بيگانه بر زبان اصلي و ايراني آذربايجان (زبان آذري) شد؛ يعني، در جهت ترويج و توسعة زبان فارسي شروع شده، تسريع خواهدكرد. »   (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 356)
      فراموش نمي‌كنيم كه آقاي دكترمرتضوي در فراز قبلي سخنان خود گفتند كه «از تركيب استخوان بندي زبان بيگانه با موادّ و روح زبان آذري زباني خاصّ و ممتاز به وجود آمد.» اگر ايشان اعتقاد دارند كه زبان حاصل از تركيب آذري و تركي زباني خاصّ و ممتاز است؛ ديگر چه اصراري به نابود ساختن آن دارند. زبان خوب را كه ديگر نابود نمي‌كنند؛ حد‌اكثر آن را مي‌پيرايند و مي‌كوشند آن را پا به پاي زمان پيش ببرند. از این گذشته ترویج و توسعۀ زبان فارسی چه دخلی به زبان احتمالاً مرحوم آذری دارد که آقای مرتضوی می خواهد با اثبات وجود موادّ لفظی و معنوی آذری در ترکی آذربایجانی؛ آذری نه؛ بلکه فارسی را در آذربایجان ترویج و جایگزین ترکی سازد؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.12.19 09:48]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانه دكترمنوچهر مرتضوي 5
      دکترمرتضوي در ادامة به نكته مهمّي هم اشاره مي كند كه انكار آن چندان هم ساده نيست. اين نقطة آغاز جريان خطرناك و منحرفي است كه از دوران پيش از انقلاب آغاز شده و امروزه نيز با سرعت بسياري پيش مي‌رود:
      « طليعة اين تحوّل به صورت رواج روزافزون زبان فارسي در آذربايجان و علاقه‌مندي جوانان اين سامان به گردآورد موادّ ديرين آذربايجان در زبان كنوني آشكار شده است و به خصوص دانشكدة ادبيّات تبريز وظيفة خود را از اين لحاظ به نحو قابل تحسيني انجام داده و بسياري از اسناد و مدارك مربوط به زبان ديرين آذربايجان در ضمن نشريّات دانشگاه تبريز يا جداگانه نشر و معرّفي و قسمتي از موادّ ايراني موجود در زبان كنوني آذربايجان جمع آوري شده است و اميد مي‌رود در آينده نيز گامهاي بزرگي در اين راه برداشته شود. »   (زبان فارسی در آذربایجان, ج۱, صص 257 ـ 256 )  
      تأثیرات مخرّب برنامه های آموزشی و تبلیغی فارسی بر ترکی آذربایجانی در طی دهه های گذشته با آشکاری تمام نمایان گشته و علاوه بر افزایش غیرقابل مهار مفردات فارسی و عربی در ترکی آذربایجانی، موجب بی توجّهی مفرط مردم و جوانان آذربایجانی به زبان و فرهنگ خودی گشته و بالاتر از آن باعث پیدایش گروه بزرگی از مخالفان و معاندان آشتی ناپذیر با ترکی شده است. حتّی تمایلات آذری بازی هم نسبت به گذشته افزایش یافته و این گروه بر خلاف نامی که برای خود برگزیده اند؛ مخالف ترکی و موافق گسترش فارسی در آذربایجان بوده و برخی از ایشان به بازنویسی آرای نویسندگان پیشین در بارۀ زبان موهوم آذری روی آورده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.12.19 19:32]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 6
      دكترمرتضوي همانند ديگر هم‌قطاران خود از سلسلة صفوي دلگير است و عقيده دارد كه ايشان آسيب بزرگي به وحدت زباني ايران وارد آورده اند :
      « اگرچه زبان آذربايجان عوض شده و در عهد سلاطين صفوي كه باني وحدت سياسي و مذهبي ايران بودند؛ آسيبي بزرگ به وحدت زبان ايران وارد آمد، ولي زبان آذري يكباره و سراسر از بين نرفت، بلكه موادّ لفظي و معنوي زبان ديرين آذربايجان در زبان كنوني باقي است و زمينة ايراني زبان آذري در زبان كنوني آذربايجان كاملاً جلوه‌گر مي باشد. »   (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 360)
      منظور مرتضوي از اين وحدت زباني چيست؟ وقتي‌كه منابع مورد استناد خود ايشان اعمّ از عربي و فارسي پيوسته بر گوناگوني زبان‌ها نه فقط در ايران، بلكه در همين آذربايجان تأكيد مي‌ورزيده‌اند و زماني كه ايشان و امثال ايشان با تناقض بزرگ اختلاف فاحش بين نمونه‌هاي باقيمانده از ربان ادّعايي آذري مواجه مي‌شوند و براي گريز از اين تناقض ادّعا مي كنند آذري در هر شهري به گونه‌اي تلفّظ مي‌شده و با وجود اين همه گسترش ارتباطات در دوران معاصر و تأكيد دولت‌ها بر يكسان‌سازي؛ هنوز كه هنوز است وحدت زباني حاصل نشده و بعيد است كه چنين وحدتي حاصل آيد؛ آقاي مرتضوي چگونه ادّعا مي‌كند كه در ايران شش قرن پيش وحدت زباني وجود داشته است؟ از زمان حملة مغول تا زمان حركت شاه اسماعيل صفوي مگر ايراني وجود داشته كه مسئلۀ وحدت زباني ایران موضوعیّت داشته باشد؟

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.12.19 23:07]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 7
      مرتضوی اعتفاد دارد كه زبان كنوني آذربايجاني به طور كامل وامدار زبان آذري و فارسي است و لغات تركي در اين زبان بيش از سي‌درصد لغات اين زبان را شامل نمي‌شود:
      « در زبان كنوني آذربايجان واژه هاي آذري و فارسي (بطور كلّي ايراني) فراوان است و تقريباً همة نامهاي پيشه‌ها و اصطلاحات كشاورزي و دامداري و خانه‌داري و صدي هشتاد اعلام جغرافيايي و اسامي امكنة آذربايجان؛ ايراني و فارسي مي‌باشد و لغات تركي زبان آذربايجان بيش از سي درصد مجموع لغات اين زبان را شامل نيست. »   (زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 360)
      اي كاش جناب مرتضوي معيّن مي‌كردند كه چگونه و بر پاية كدام پژوهش‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه تعداد لغات تركي در زبان فعلي آذربايجان بيش از سي درصد نيست. اگر اينگونه باشد كه آقای مرتضوي مي‌فرمايند؛ در اين صورت اين ديگر تركي نيست كه اين همه موجب معركه و مرافعه باشد. اگر نسبت واژه‌ها و عناصر غيرتركي در زبان آذربايجاني حدود هفتاد درصد باشد كه اين زبان مستحيل شده و به قول محمود افشار به «آذري تازه» بدل گشته است. در ثاني آقاي مرتضوي از كجا فهميده‌اند كه هشتاد درصد اعلام جغرافيايي و اسامي امكنه در آذربايجان ايراني و فارسي است. حتّي در حال حاضر با وجود اين‌همه اصرار دولت‌ها در هشتادوچند سال گذشته بر تغيير اسامي از تركي به فارسي در آذربايجان هنوز چنين نسبتي حاصل نشده و اين ادّعا به‌راحتي با نمونه‌گيري‌هاي منطقه‌اي قابل اثبات است، پس چگونه است كه ايشان قريب پنجاه سال پيش ادّعا كرده‌اند كه هشتاد درصد اعلام جغرافيايي و اسامي امكنه فارسي مي‌باشد. البتّه مي‌دانيم كه ايشان اين رقم هشتاد در صد را چگونه حاصل كرده‌اند. وقتي ايشان و هم‌پالكي‌هايشان واژه‌هايي صددرصد تركي را كه‌ حتّي در لغت‌نامه‌هاي هزار سال پيش تركي هم درج شده، فارسي جا مي‌زنند پس مي‌شود به رقم هشتاد درصد و نوددرصد و بيشتر هم رسيد.
      در دورة پهلوي اوّل ناسيوناليسم افراطي شتابي غيرقابل مهار به خود گرفت. در ساية اين حركت شتاب‌آلود تغيير نام‌هاي تركي و باستاني امكنة جغرافيايي نيز در دستور كار قرار گرفت و به جاي نام‌هاي بسيار تركي در آذربايجان و بيرون از آذربايجان نام‌هايي غيرتركي يا ترجمة فارسي جايگزين شد. در دفتري 130 صفحه اي با عنوان «واژه هاي نو كه تا پايان 1319 در فرهنگستان ايران پذيرفته شده است.» كه در تهران چاپ شده با واژه هاي فارسي بسياري مواجه مي‌شويم كه از سال 1314 جايگزين نام‌هاي جغرافيايي تركي در آذربايجان و ديگر نقاط شده‌اند. (رك. ترکان و بررسی تاریخ، زبان و هویّت آنها در ایران، حسن راشدي، صص 27 ـ 26) يقيناً تا اواخر دهة 1340 كه جناب مرتضوي مهملات خود را می بافت؛ تعداد اين قبيل اسامي ترجمه شده مكان‌ها از تركي به فارسي افزایش یافته است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.12.19 22:47]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 8

        جدا از تأکید بر وجود کلمات فارسی، عربی یا آذری، این گروه نویسندگان از واژه های ایرانی دخیل در ترکی آذربایجانی هم گفتگو می کنند. این «ايراني» يعني چه؟ ايشان اين كلمة «ايراني» و يا «گروه زبان هاي ايراني» را در ديگر نوشته‌هاي خود نيز زياد به‌كار برده‌اند و ظاهراً مقصود ایشان کلمات دخیل از زبان ها و گویش های هم خانواده با فارسی در ایران است. البتّه آنها آن قبیل زبان ها و گویش ها را هم قبول ندارند، لیکن برای مدیون و غیر اصیل نمایاندن ترکی آذربایجانی به وجود کلمات دخیل از زبان های غیرفارسی ایران در لسان مردم آذربایجان اشاره می کنند. براي ايشان ايراني؛ يعني، فارسي و به عبارت ساده‌تر كه غير از زبان فارسي ديگر زبان‌ها را به رسميّت نمي‌شناسند!
      براي اثبات توخالي بودن ادّعاي آقاي مرتضوي در خصوض تأثير گستردة فارسي و زبان ادّعايي آذري در تركي آذربايجاني ناچار هستيم باز هم به سيّداحمد كسروي ولي‌نعمت همة آذري‌بازان رجوع كرده و قولي از او در بارة زبان ادّعايي آذري بياوريم. كسروي در مقاله‌اي كه به سال 1312 با عنوان «شرق و غرب» مي‌نگارد؛ از شرق‌شناسي اروپايي و به احتمال زياد فرانسوي سخن به ميان مي آورد و مي گويد اين شرق شناس در حالي از دانش زباني و شناخت زبان‌هاي ايراني بي بهره بوده، ادّعاي مطالعه در زبان آذري را داشته است. از اين رو نزد كسروي مي آيد و از وي براي اين كار راهنمايي طلب مي‌كند. كسروي اظهار مي‌دارد كه از همراهي و راهنمايي دريغ نكرده و نامه اي به يكي از دوستانش در تبريز كه با زبان‌هاي خلخال و گلين قيه سر و كار داشته مي‌نويسد و سفارش هايي مي‌كند و اين مستشرق به آذربايجان مي‌رود و شروع به جمع‌آوري كلمه هاي آذري مي‌كند و سپس به تهران بازمي‌گردد. كسروي در بارة اقدام اين مستشرق می گوید:
      « باري استاد رفت و چند زماني هم در تبريز و خلخال و آن پيرامونها گرديده و دوباره به تهران بازگشت. اين بار ديدنش نتوانستم ولي شنيدم و در يكي از روزنامه ها خواندم كه در اندك زماني كه در آنجاها گرديده، با همة ندانستن تركي و پارسي دوازده هزار كلمة آذري گرد آورده است و بزودي كتاب در اين باره چاپ خواهدكرد و راهنماييها هم به دولت نموده است كه در اينجا كاري با آنها نداريم. »   (كاروند كسروي، ص 412)
      ملاحظه می شود، آش آن قدر شور شده که صدای سرآشپزی چون کسروی را هم درآورده و او زبان به انتقاد از مستشرقی نموده که معلوم نیست با چه انگیزه و هدفی سر از آذربایجان درآورده و به تحقیق در باب زبانی روی آورده که یا نبوده یا شیرناپاک خورده ای در خواب آن را دیده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.12.19 18:33]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 9
      كسروي در مواجهه با ادّعاي شرق شناس مورد اشاره مبني بر جمع‌آوري 12000 لغت آذري؛ ادّعاي او را دروغ و بي شرمي مي خواند و مي‌نويسد:
      « بيشرمي مسيو به كنار، دروغش را چه چاره كنيم. زيرا كه در سراسر ديه هاي آذري‌گوي آذربايجان چهار هزار كلمة آذري هم نيست، چه رسد به اينكه مسيو آنها را گرد آورده باشد، به ويژه با كوتاهي زمان اقامت و با ندانستن تركي يا فارسي. با مسيو پيمان مي‌بنديم كه اگر شش هزار كلمة آذري درست به ما نشان دادند، هزار تومان از بابت خرج سفرشان به گردن نگارنده باشد. »  (کاروند کسروی، ص 413)
      آنها كه با امر زبان و ارقام مربوط به واژه‌ها سر و كار داشته‌اند و شناختي هم از فرهنگ ها و واژه نامه ها دارند؛ بهتر مي‌دانند كه چهار هزار يا حتّي شش هزار لغت هم چه رقم نازلي است و با علم به وجود اين تعداد واژه در يك زبان بخصوص؛ مي‌توانند درك كنند كه آن زبان با چه دشواري‌ها و كمبودهايي اساسي دست به گريبان است.
      نكته در اين است كه برابر ادّعاي آذري بازان و شووينيست‌ها، زبان ادّعايي ايشان نه حالا كه پانصد ششصد سال پيش مغلوب زبان مردمي اقليّت و مهاجر و به زعم ايشان بدوي شده است. وقتي زباني اين‌همه ناتوان بوده كه در زباني به قول حضرات آذري‌باز؛ ساده و ضعیف مستحيل گردد، پس مرتضوي و امثالهم در ميان استخوان های پوسیده اين زبان دنبال چه مي‌گردند؟ يك زبان ناتوان و سپس مرده چه داشته كه بتواند تأثير خود را آن هم به قاعدة هفتاد درصد در زبان جديد بر جاي بگذارد؟ اكنون جناب مرتضوي با تمسّك جستن به زبانی که در گمان ناپختۀ او بازماندۀ همان آذری مرحوم است و اکنون نیز با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كند، در پي اثبات چيست و چگونه ادّعا مي‌كند كه زبان زنده و تواناي تركي آذربايجاني به ميزان هفتاد در صد مديون آذري و فارسي مي‌باشد؟

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.12.19 00:40]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 10
      آقای مرتضوي در بارة زبان كنوني آذربايجان به گونة ديگري هم مي‌نگرد و اعتقاد دارد كه اين زبان تركي اصيل نيست و تركي آذربايجان براي ديگر ترك‌ها مفهوم نمي‌باشد:
      « چون اكثر موادّ لفظي و معنوي زبان كنوني آذربايجان ايراني است و در حقيقت زبان كنوني آذربايجان از قالب تركي و موادّ ايراني (آذري، فارسي، عربي مستعمل در فارسي) و تركي (كه چنانكه گفتيم بيش از سي در صد مجموع موادّ زبان را شامل نيست.) تشكيل يافته است؛ زبان فعلي آذربايجان با زبان تركي اصيل اختلافات فراواني دارد تا جايي كه زبان آذربايجان براي تركان و زبان تركي براي مردم آذربايجان كاملاً مفهوم نيست و بهتر است اين زبان را زبان «آذري جديد» يا «تركي آذري» يا «زبان كنوني آذربايجان» بناميم نه «زبان تركي» چنانكه به غلط مصطلح است. »   (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 361)
      نمي‌توانيم بگوييم ايشان با زبان تركي آشنا نيستند، چرا كه بعد از اين‌همه زندگي و نشست و برخاست با ترك‌ها هر قدر هم كند ذهن بودند باز هم بايد به شناختي نسبي از اين زبان مي‌رسيدند. آنچه ايشان را به اظهار نظري از اين نوع مي‌رساند تلاش براي پوشاندن يا وارونه جلوه دادن حقيقت است. ايشان كه اين‌همه داد از زبان‌هاي ايراني و ايراني‌زباني و از اين خزعبلات داده‌اند آيا نمي‌دانند و نمي‌فهمند كه حتّي متكلّمين گويش‌هاي مختلف فارسي هم به راحتي زبان همديگر را متوجّه نمي‌شوند و گاه هم به كلّي زبان همديگر را نمي‌فهمند. چگونه است كه ايشان اين عدم تفهيم بين گويش‌هاي مختلف فارسي یا زبان های هم خانواده با فارسی را دليل بر بيگانگي آنها از هم نمي‌گيرند، امّا به زبان تركي كه مي‌رسند اين عدم تفهيم را نشانه‌اي بر تركي نبودن يا اصيل نبودن زبان مردم آذربايجان تلقّي مي‌كنند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.12.19 18:31]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 11
      ايرادات اين بخش از سخنان آقاي مرتضوي به همين جا ختم نمي‌شود. ايشان در اين بخش توضيحي در بارة مفهوم كلمة «ايراني» آورده‌اند تا معلوم شود اين ايراني چه صيغه‌اي است! ايراني همان زبان فارسي با كليّة دين‌ و قرض‌هايش به عربي، تركي، مغولي، سانسكريت و غيره مي‌باشد. عجيب است كه ايشان واژه‌هاي عربي رايج در فارسي را متعلّق به فارسي قلمداد مي‌كند، امّا واژه‌هاي عربي موجود در تركي را موادّ ايراني رايج در زبان آذربايجان مي‌داند. نكتة ديگر اين است كه اين ابله هيچ حرفی از چند هزار كلمة تركي رايج در فارسي نمي‌زند و لابد همة آنها را فارسي فرض كرده دوباره آنهارا به تركي‌آذربايجاني مي‌فروشد تا رقم هفتاد درصد كلمات غير تركي زبان آذربايجان را به هر نحوي كه شده پر كند.
      نكتة سوم در بارة اين بخش از نوشته‌هاي مرتضوي اعتقاد ايشان بر غير اصيل بودن تركي آذربايجاني مي‌باشد. بايد از ايشان پرسيد تركي اصيل كدام است؟ ايشان كدام يك از گويش هاي موجود زبان تركي را اصيل به شمار مي‌آورند كه در مقايسة تركي‌آذربايجاني با آن به چنين نتيجه‌اي رسيده‌اند. شما كي تركي آذربايجاني را با آنها مقايسه كرده و فهميده ايد كه تركي آذربايجاني غيراصيل است؟ شما و امثال شمايي كه در باب زبان تركي شاهنامه ناخوانده خود را استاد مي‌دانيد، چگونه مي‌توانيد در بارة آن اظهار نظر صحيح داشته باشيد؟ شما كه در شناخت همين تركي آذربايجاني كه در ميان آن زيسته‌ايد، اين‌همه ناتواني نشان مي‌دهيد؛ تركي اصلي را از كجا پيدا كرده و شناخته‌ايد و فهميده‌ايد كه نه ما تركي اصيل را مي‌فهميم و نه تركان اصيل زبان ما را مي‌فهمند؟! تركي يك اصل است با شعبه‌هاي متعدّد: آذربايجاني، استانبولي، تركمني، قزاقي، ازبكي، قرقيزي و ... كاملاً طبيعي است كه متكلّمان اين گويش‌ها در تفهيم و تفاهم با يكديگر با دشواري مواجه ياشند. ما آذربايجاني‌ها زبان تركمني را به دشواري مي‌فهميم، همان‌گونه متكلّمين تركي استانبولي نيز تركمني را به دشواري مي‌فهمند. اين مسئله را به عينه در بين متكلّمين گويش‌هاي مختلف فارسي هم ديده‌ام. حتّي كردهاي داخل ايران هم در فهم زبان يكديگر با مشكل مواجه هستند. آيا اين مسئله مي‌تواند موجبي براي اصيل دانستن يكي‌از گويش‌هاي كردي و غيراصيل دانستن گويش‌هاي ديگر آن باشد؟ به نظر مي‌رسد كار مرتضوي در اين بخش‌ها بيشتر حكم بازي با كلمات را دارد تا يك بحث منطقي يا پژوهشي كه هدف غائي آن روشن گردانيدن حقيقتي باشد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.12.19 19:08]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 12
      مرتضوي در نوشته‌هاي خود بار ديگر حكايت آشناي تحميل تركي بر مردم آذربايجان مطرح مي‌كند و همچون ديگر خودفروخته‌ها به زبان تاتي چند روستا در آذربايجان پناه مي‌برد تا از آنها به عنوان برهان قاطع اثبات آذري بودن آذربايجاني‌ها و تحميل تركي بر ايشان بهره جويد:
      « علاوه بر مواد لفظي و معنوي ايراني كه در زبان كنوني آذربايجان وجود دارد و يادگار زبان ديرين اين سرزمين و نمايندة اين حقيقت مي‌باشد كه قالب و استخوان‌بندي زبان فعلي (قالب و استخوان‌بندي تركي) بر زبان اصلي و بومي مردم آذربايجان تحميل شده¬است. »   (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 361)
      وي اين به‌اصطلاح موادّ لفظي ايراني در زبان كنوني آذربايجان را به چهار دسته تقسيم مي‌كند و مي‌نويسد:
      « موادّ ايراني رايج در گويش كنوني آذربايجان چهار دسته است: اوّلاً واژه‌هاي مشترك فارسي و آذربايجاني، ثانياً واژه‌هاي عربي مفرّس رايج در فارسي كه در گويش كنوني آذربايجان نيز استعمال مي شود، ثالثاً واژه‌هاي مشترك ايراني و آذربايجاني (مقصود واژه‌هاي ايراني است كه در زبان فارسي وجود ندارد، ولي در ديگر لهجه هاي ايراني رايج است.)، رابعاً واژه‌هاي بسيار كهن يا واژه هاي قديم آذري كه در گويشهاي ديگر به چشم نمي خورد، ولي در ايراني بودن آنها جاي كمترين ترديد نيست. ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه بسياري از واژه‌هايي نيز كه همه آنها را تركي مي پندارند (شايد به علّت نداشتن معادل فارسي يا عدم تشابه ظاهري با واژه هاي فارسي) ايراني آذري است و ارتباطي با تركي ندارد. »  (زبان ديرين آذربايجان، ص 26)
      در بخش اوّل اين موادّ اشکالات اساسی وجود دارد. واژه‌هاي مشترك فارسي و آذربايجاني يعني چه؟ اگر مقصود تركي آذربايجاني است كه ديگر مشترك بودن واژه‌ها معني ندارد و اگر منظور آذري است اين واژه‌ها را با اين اندك بودن نمونه‌هاي ادّعايي باقيمانده و آن زبان اهالي روستاهاي تاتي زباني كه در زبان خود تعداد بسياري لغت تركي داخل كرده‌اند و آن ترديد‌ها و گفته‌ها در بارة تالش بودن ايشان؛ این حضرت اين واژه‌هاي آذري را چگونه كشف و ضبط مي‌كند؟
      در واژه هاي دستة دوم هم مطلب تحليل ناشده روشن است. او واژه‌هاي عربي را كه ردّ خودشان در همة زبان‌هاي قلمرو اسلامي بر جاي گذارده‌اند؛ فارسي قلمداد مي‌كند و آنها را از نو به تركي مي‌فروشد!
      دستة سوم را واژه‌هاي مشترك بين گويش‌هاي ديگر فارسي با گويش آذري فرض مي‌كند و اين كارش بيشتر براي افزودن يك دستة بيشتر به اين تأثيرگذاري‌هاست وگرنه فارسي را قبلاً گفته بود و مي شد ديگر گويش‌ها را زير مجموعه اي از فارسي به حساب آورد. از طرف ديگر تا در اين باره، نمونه‌هاي مقنعي ارائه نشود پذيرفتن اين ادّعا آسان به نظر نمي‌رسد.
      موادّ ادّعايي در دستة چهارم را بايد نتيجة حلول روح سرگردان كسروي در ايشان دانست. مي‌گويد اين كلمه‌ها در فارسي نيست؛ در گويش‌هاي مختلف فارسي هم نيست؛ معنايش هم معلوم نيست؛ معادلي در فارسي ندارند؛ تشابه ظاهري با واژه‌هاي فارسي هم ندارند، امّا حتماً ايراني هستند؛ چون من مي‌گويم!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [16.12.19 18:12]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 13
      شاگردي در مكتب كسروي مرتضوی را در بلاهت بافي به جايي مي‌رساند كه كلماتي چون: «انايين» و «كرگه» را آذري بداند و نه تركي و «قيماخ» را دگرگون شدة «خامه» و «قيقناخ» را هم دگرگون شدة «خاگينه» معرّفي كند. (رك. زبان دیرین آذربایجان، ص 27)
      سؤال اساسي اين است: آقاي مرتضوي و امثال ايشان به‌گونه‌اي از زبان آذري سخن مي‌گويند كه گويي از آن زبان ديوان‌ها و كتب نظم و نثر بي‌شمار به يادگار مانده است و در حال حاضر هم ميليون‌ها متكلّم دارد كه به مدد آنها كاملاً مي‌توان بر زوايا و خفاياي اين زبان واقف گشت و آنگاه خواستار احياي آن شد. نيز ادّعا مي‌كنند كه آثار بسياري از آن در همين زبان موجود آذربايجان به يادگار مانده است. معلوم نیست ایشان از روي كدام شواهد اين واژهاي رايج در تركي آذربايجاني را به زبان آذري موهوم مي‌بخشند؟ اگر شاهد شما همين آثار ادّعايي؛ يعني، رسالة روحي انارجاني و دوبيتي‌هاي منسوب به شيخ صفي‌الدّین و چهار جملة كوتاه گنگ و مبهم  در لابلاي كتابهاست، كه بايد گفت در اين بارۀ آنها را خودتان بريده و دوخته‌ايد و خودتان هم پاره كرده‌ايد. اتّفاقاً خود مرتضوي بيشتر از ديگران صحّت انتساب برخي از اين آثار به آذري را زير سؤال برده است. آذري بودن بخشي ديگر از اين آثار را هم مراد آذری بازان جناب كسروي زير سؤال برده و نيز جناب اديب طوسي دو آتشه نيز در صحّت انتساب رسالة روحي انارجاني به زبان آذري ترديد دارد. اگر همة اينها هم نبود و اگر خود شما هم اعتراف نمي‌كرديد خود ما كه عقل داشتيم و مي‌ديديم آنچه كه شما مجموعة آنها را آذري مي‌ناميد، سنخيّتي با هم ندارند. همين رسالة روحي انارجاني بسيار متفاوت‌تر از ديگر آثاري است كه به عنوان آذري معرّفي شده اند و حتّي خود آذری بازان در معني كردن برخي از اين نمونه‌هاي ادّعايي درمانده‌اند و يا در معني كردن آنها با يكديگر اختلاف دارند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.12.19 19:17]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 14
      در بارۀ نمونه های منتسب به زبان آذری اشکالات و ابهامات مهمی وجود دارد:
الف ـ در باب رسالة موسوم به رسالة روحي انارجاني مشكلات و ابهامات قابل توجهی وجود دارد:
اولا: اقبال آشتياني ادّعاي كشف آن را كرده‌اند، امّا نگفته‌اند كه اين رساله كي، چگونه، از كجا و به وسيلة چه كسي به ايشان رسيده است.
ثانیا: ادّعا كرده‌اند بخشي از مقدّمة افتاده، بنابراين درست معلوم نيست كه مؤلّف آن را به چه قصدي تألیف كرده؛ لذا در شناسنامة اين رساله شك و شبهه‌اي وجوددارد.
ثالثا: آقاي آشتياني ادّعا كرده‌اند كه در بخش خاتمة اين رساله كه به زعم ايشان به زبان آذري است، حتّي يك جمله يا يك كلمة تركي هم در سراسر  آنها ديده نمي‌شود؛ در حالي كه اين يك دروغ تمام عيار است و نگارنده در اين رساله بيش از بيست كلمه تركي و تعدادي كلمة متنازع فيه بين تركي و فارسي تشخيص داده است. تركي بودن برخي از اين واژه‌ها كاملاً بديهي است و حتّي تركي بودن برخي از اين كلمه ها در لغت‌نامه‌هاي فارسي هم مورد تأييد قرار گرفته است. تركي بودن كلماتي چون: آقا، ببك، قيسي، قرچه‌داغ، تتماج، قيله، آرموت، قاتق، قوي، قزغان، آقراق و ... غير قابل انكار است.
رابعا: اديب طوسی بخش دوم رسالة مولانا روحي انارجاني را نمونه‌اي نيمه آذري مي‌داند و معتقد است كه اين قسمت به زبان قديم آذري نيست و در اثر دخالت زبان دري و لغات خارجي تغييراتي در آن راه يافته است و انتساب اين چهارده فصل به زبان مردم تبريز در زمان تأليف رساله محلّ ترديد مي‌باشد. (رک. زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، صص 360 ـ 359)
خامسا: هر خواننده‌اي حتّي غيرمتخصّص كه با دقّت اين رساله را بخواند و سپس متن آن را با اشعاري كه ادّعا مي‌شود از همين زبان است مقايسه كند، به وضوح متوجّه تفاوت سبك و ماهيّت و اختلاف واژه‌ها در بين آنها مي‌شود و متقاعد مي‌گردد كه اين شعر و آن نثر بعيد است منسوب به يك زبان يا يك گويش باشند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.12.19 00:13]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 15
ب ـ در باب اشعاري كه در برخي كتب به اشخاصي چون: كشفي، معالي و راجي نسبت داده شده است و آنها را آذري محسوب كرده‌اند؛ عقيدة كسروي بر اين است كه اينها لري بوده و متعلّق به باباطاهر عريان مي‌باشد.
ج ـ بخشي از اشعار ادّعايي آذري از جنگي در شهرستان تالش پيدا شده است كه كسروي در اين باره مي‌گويد: كسي تواند پنداشت كه چنانكه جنگ در تالش پيدا شده؛ گويندگان نيز از مردم تالش بوده‌اند و شعرها با زبان تالشي مي‌باشد.
د ـ در همان جنگ كذايي از آدم ابوالبشر سخن رفته و ادّعا شده كه برخي از  اين اشعار از او بوده و حتّي ادّعا شده كه زبان آدم همين گونه بوده است. به عبارت ساده‌تر نويسندة جنگ حضرت آدم را هم آذري زبان دانسته است، يا لااقل زبان او را به‌گونه‌اي دانسته كه امروز جماعت شووينيست آن را آذري مي‌نامند. همين خود نيز محلّ اشكال است. دكترمحمّدامين رياحي در بارة شعر منسوب به آدم مي نويسد:
      « امروز گويندة حقيقي اين دو بيتي را بطور قطعي مي‌شناسيم كه نجم رازي صوفي معروف است كه آن را در تحرير دوم مرصادالعباد خود آورده است. »   (رک. زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 488)
هـ ـ برخی از کسانی که در شرح و بسط فرضیۀ آذری قلم رنجانده اند؛ با اذعان به تفاوت فاحش نمونه های یافته شده در شهرهای مختلف در اظهار نظری مضحک گفته اند: آذری در هر شهری به گونه ای متفاوت ادا می شده است!
و ـ اهالی روستاهای تاتی زبان اطراف مرند خود را تالشی و مهاجر به این منطقه می دانند و معتقدند سابقۀ حضور آنها در این ناحیه از دویست سال تجاوز نمی کند. برخی آذری بازان من جمله خود دکتر مرتضوی در نوشته های خود به این مسئله اشاره کرده اند! (رک. زبان دیرین آذربایجان، صص 83 ـ 82 و ص 23 و ص 68)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.12.19 22:14]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 16
      مرتضوي در ارزيابي آثار ادّعايي باقيمانده از زبان آذري معتقد است هنوز كار اساسي و علمي بر روي اين نمونه‌ها انجام نشده و ادّعاهاي نويسندگان در بارة اين نمونه‌ها بيشتر بر حدس و گمان و سليقه‌هاي شخصي استوار است:
      « در بارة مدارك مستقيم؛ يعني، آثار بازمانده از گويشهاي ديرين متداول در آذربايجان اگرچه از لحاظ گردآوري مواد معتبر و قابل توجّه مساعي ممكن مبذول شده و كوششهايي نيز براي خواندن و بررسي زبان شناسي آن آثار به عمل آمده، ولي مي‌توان گفت در اين زمينه نتيجة علمي كاملي به دست نيامده و حدس و گمان و سليقه‌هاي شخصي در خواندن آثار بازمانده از گويش آذري بر تحقيق علمي و پژوهش مبتني بر اصول و قواعد زبان‌شناسي غلبه داشته است. »   (زبان ديرين آذربايجان، صص 14 ـ 13)
      وي مهم‌ترين دليل ضعف كار علمي بر روي نمونه‌هاي باقيمانده از آذري را فقدان اطّلاعات كافي از اصول علمي زبان شناسي در نويسندگان و محقّقان زبان آذري مي‌داند:
      « انجام تحقيق علمي معتبر براي بعضي از محقّقان به علّت فقدان اطّلاعات كافي از اصول علمي زبان‌شناسي امكان‌پذير نبوده و بدين سبب اين قبيل پژوهندگان ناگزير در تحقيقات خود از معيار ذوق و سليقة شخصي استفاده كرده‌اند و روشن است كه معيار ذوق و سليقه نمي‌تواند وسيلة معتبر و قابل اعتمادي در اين قبيل پژوهشها باشد. »   (همان، ص 14)
      ادّعای انجام نشدن کار علمی بر روی نمونه های ادّعایی آذری در حالی از طرف مرتضوی مطرح می شود که حضراتی چون خود او و بقیّۀ جماعت آذری باز احکام قطعی خود را در بارۀ اصل وجود آذری، قطعی بودن انتساب نمونه های ادّعایی به آذری، مدیون بودن ترکی آذربایجانی به آذری و یادگار آذری بودن زبان روستاهای هرزند و گلین قیه و امثالهم را صادر کرده اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.12.19 23:49]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 17
      دکترمرتضوی يكي ديگر از مهم‌ترين مشكلات آذري‌شناسي را دشواري تشخيص در انتساب نمونه‌هاي باقيمانده به شهرها و مناطق مختلف آذربايجان مي‌داند:
      « متأسّفانه طبقه‌بندي آثار باقي‌مانده؛ يعني، تشخيص اين موضوع كه كدام دسته از اين آثار مربوط به گويش كدام شهر و منطقه و در كدام زمان است، بطور دقيق و قابل اعتماد امكان‌پذير نمي‌نمايد و زمان و مكان اغلب آثار باقي مانده كاملاً مشخّص نيست. »   (زبان دیرین آذربایجان، صص 15 ـ 14)
      اگر کسی نداند خیال می کند چند هزار نسخۀ خطّی از آذری به یادگار مانده و اکنون تنها مشکل تشخیص گویش یا رواج هر کدام آنها در شهرهای آذربایجان است!
      او در بارة قواعد مستخرجه از نمونه هاي آذري نيز چنين نظري دارد:
      « در تحقيقاتي كه مي‌كنيم صرفاً به دست آمدن قاعده‌اي را نبايد دليل كشف و شناخت يكي از قواعد ويژة زبان آذري بدانيم، چون امكان دارد آن قاعده مخصوص زبان آذري نباشد، بلكه در بارة لهجه‌هاي ديگر ايراني شمالي يا غربي، مثلاً قزويني يا طالشي يا گيلكي قديم يا رازي نيز صدق بكند. »   (همان, ص 15)
      آنچه به نام نمونه های آذری به خورد مردم داده شده مجموعه ای متشکّل از کردی، لری، تالشی، گیلکی و رازی است که آنها را به نام آذری به مردم فروخته اند و تطبیق یافتن قواعد استخراخ شده از آنها بر زبان های زندۀ چهارگانۀ اطراف آذربایجان کاملاً طبیعی است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [21.12.19 21:45]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 18

      مرتضوي مشكل ديگري را نيز در باب زبان آذری تذكّر مي‌دهد:
      « تاكنون در مورد تثبيت صورت صحيح نمونه‌هاي آذري و همچنين آوانويسي و كشف معني آنها گاهي سليقة شخصي و استنباط سطحي اشخاص و گاهي نيز بر عكس وحي منزل پنداشتن يك يا دو نسخه و غالباً تركيب اين هر دو شيوة رايج و جاري بوده و نتايج متزلزل و غيرقابل اعتمادي به بار آورده است. »   (زبان دیرین آذربایجان، ص 16)
      دلیل این اتّفاق معلوم است. هدف آذری بازان داخلی انجام یک پژوهش اصیل و یک تحقیق پدر و مادر دار مبتنی بر روش های علمی یا روشن کردن حقیقتی نبوده، بلکه انگیزه های اصلی دهن کجی به زبان ترکی، پیروی از پسند زمانه و نعل کردن خر کریمان روزگار بوده است.
      وي نگرش محدود را نيز از جمله مشكلات آذري شناسي مي‌داند و می نویسد:
      « غالباً تحقيق در نمونه‌هاي آذري بر اساس «شيوة محدود داخلي» يعني، سنجش موادّ محدود اين زبان و استنتاج زبان‌شناسي از آنها انجام گرفته است، در حاليكه براي چنين تحقيقي بايد دائماً با فهرست دقيق و فشرده‌اي كه از نمونه‌هاي لهجه‌هاي مختلف ايراني و مشخّصات و مختصّات آن لهجه‌ها تهيّه مي‌كنيم مشورت و پس از تشخيص موارد مشابه و مساوي و مخالف در گويش آذري و ديگر گويشهاي ايراني نتايج را يادداشت بكنيم. روشن است كه چنين كاري تا چه حدّ دشوار و مستلزم آگاهيهاي وسيع از زبان شناسي و لهجه شناسي ايراني است. »   (همان, ص 16)
      بیشتر کسانی که در باب آذری مطلب نوشته اند محقّق به معنای واقعی نبوده اند که در دقّت و وسواس علمی به قول زیدی برای دانستن اینکه «ضالین» یک تشدید دارد یا دو تشدید به قرآن کریم مراجعه کنند. برای آنها مهم پیروی از پسند روزگار و جوّ غالب بوده-است؛ بخصوص که می دیدند هر خزعبلی که از قلم ایشان می تراود در نشریّات چاپ شده و ایشان را در جرگۀ اهل قلم و فرهنگ وارد می سازد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [22.12.19 21:27]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 19

        منوچهر مرتضوی يك دشواري عمدة ديگر در باره زبان آذري را اشتباه گرفتن آن با ديگر گويش‌هاي زبان فارسي مي‌داند:
      « بررسي آذري به علّت گسترده بودن پهنه و نامشخّص بودن مرزهاي آن دشوار است و ظاهراً بايد از زنجان تا تبريز و ارميه و مرزهاي ارمنستان و گرجستان را منطقة آذري دانست. دشواري بررسي بدين معني است كه جز به مدد دقّتهاي علمي و فنّي خاص نمي‌توان مثلاً لري را از بعضي گويشهاي آذري؛ بخصوص زنجاني تشخيص داد و به سادگي ممكن است اشتباه پيش بيايد. مثلاً اردبيلي با گيلكي و طالشي و زنجاني با قزويني و رازي و گاهي لري و همداني قابل اشتباه است. »   (زبان دیرین آذربایجان، ص 30)
      شاید کسانی که نمونه های ادّعایی آذری را با زبان هایی چون لری، گیلکی، تالشی، کردی و دیگر زبان ها اشتباه می گیرند؛ در واقع راست می گویند و مرتکب اشتباهی نشده اند. چنانکه پیشتر گفته شد آنچه به نام شعر و نثر آذری معرّفی شده، نمونه های بی صاحب ماندۀ همان زبان ها بوده که آذری بازان آنها را به نفع فرضیۀ خود مصادره کرده اند. خود آقای مرتضوی به عنوان یک آذری باز پراکنده گوی در فرازهای متعدّدی از کتاب «زبان دیرین آذربایجان» در درستی انتساب برخی نمونه ها به آذری تشکیک کرده و خواهان تحقیق بیشتر بر روی آن نمونه ها شده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.12.19 19:50]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 20
      دکترمرتضوي خود در صفحات 13 و 15 و 16 و 17 و 23 و 52 ـ 51 و 54 كتاب «زبان ديرين آذربايجان» بر وجود مشکل در انتساب نمونه های مورد اشاره به آذری، یا تاریخ کتابت آنها یا ابهامات دیگر پیرامون نمونه های مورد اشاره، تأکید می کند. او در صفحۀ 54 کتاب مذکور به یک مورد مهم در بارۀ بقایای زبان ادّعایی آذری انگشت گذارده؛ می نویسد:
      « هنوز گروهي از مردم آذربايجان به زبانهايي كه از شعب زبان ايراني بشمار مي‌روند سخن مي‌گويند. (زبان هرزني و كرينگاني و خلخالي) ولي ذكر اين نكته خالي از فايده نيست كه بعضي از زبان‌شناسان در اينكه اين لهجه‌ها را بتوان از بقاياي زبان آذري دانست ترديد دارند. » (زبان ديرين آذربايجان، ص 54)  
      مقصود از اين زبان‌شناس‌ها کسانی چون هنينگ و يارشاطر هستند که به عنوان دو شخصیّت برجستۀ جریان آذری بازی در بارۀ انتساب زبان های مورد اشاره به آذری تردید روا داشته اند. محمّدامین ادیب توسی تالشي بودن يا كردي بودن برخي اشعار منتسب به آذري را مورد اشاره قرار می دهد (رک. زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 204) و دکترحسين محمّدزادة صديق با استناد به نوشته هاي دكترمنوچهر ستوده در كتاب «فرهنگ گيلكي» اشعار منسوب به شيخ صفي را گيلكي مي داند. (رك. فرضية زبان آذري و كسروي، صص 67 ـ 63) اشعار شاعرانی چون كشفي، معالي، آدم، خليفة صادق و راجي که کسروی از آنها با عنوان «نمونه هایی که شاید از آذری است» یاد می کند، نیز در نظر برخی از خود آذری بازان تالشی است. (رک. زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 225)
      در معنی کردن نمونه های آذری هم نشانی از این آشفتگی ها می یابیم. مثلاً کلمۀ «از» در بیت « کس بهستی نبرده ره باویان / از به نیستی چو یاران خاکپایم » را کسروی «من» معنی می کند، در حالی که ادیب توسی آن را بر خلاف كسروي «از آن جهت» معني كرده است. (رک. زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 205) مرتضوی هم معنی کسروی را می پذیرد، لکن «از» در این معنی یک کلمۀ کردی است که اکنون نیز در این زبان رایج است. (رک. زبان ديرين آذربايجان، ص 21 و 22)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.12.19 18:45]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 21
      مرتضوي وجود گويش‌هاي مختلف تركي در ايران را نيز نتيجة اختلافي مي‌داند كه بين لهجه‌هاي زبان ديرين مردم نقاط مختلف ايران وجود داشته است:
      « زبان ديرين مردم آذربايجان آذري، از شعب زبان ايراني، بوده و همانطور كه زبان كنوني آذربايجان داراي لهجه‌هاي متعدّد است و زبان مردم تبريز با زبان مردم اردبيل و مراغه از لحاظ طرز تلفّظ و بعضي واژه هاي اختصاصي يا اصطلاحي تفاوتهايي دارد؛ زبان آذري نيز شعب متعدّد داشته است و مردم شهرها و دههاي آذربايجان به لهجه‌هاي گوناگون اين زبان سخن مي‌گفته‌اند و به نظر مي‌رسد اختلافي كه بين لهجه‌هاي فرعي زبان كنوني آذربايجان وجود دارد؛ معلول اختلافي باشد كه بين لهجه‌هاي زبان ديرين مردم نقاط مختلف اين سامان وجود داشته. »   (زبان دیرین آذربایجان، ص 50)
      تفاوت گویشی در میان متکلّمان یک زبان خاصّ امری طبیعی است و نمی توان از آن مستمسکی برای توجیه تفاوت های فاحش بین نمونه های عرضه شده برای زبان موهوم آذری تراشید. در همین ترکی استانبولی هم با تفاوت گویش مواجه هستیم؛ آنها هم آذری داشته اند که این اختلاف گویش بین ایشان را توجیه پذیر سازد؟ اختلاف گویش بین متکلّمان زبان فارسی دری با چه بهانه ای توجیه می شود؟ همین تفاوت در زبان کردی هم قابل مشاهده است و این تفاوت گاه به درجه ای است که تفهیم و تفاهم بین دو کرد از دو گویش متفاوت را با مشکل مواجه می سازد. نکند کردها هم آذری داشته اند؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.12.19 00:11]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 22
      مرتضوي در بخشي از كتاب «زبان ديرين آذربايجان» كه به تحليل و طبقه بندي اسناد تاريخي مرتبط با زبان ديرين آذربايجان مي‌پردازد؛ مجموع اسناد مرتبط را ده مورد مي‌داند و اعتقاد دارد از اين اسناد دهگانه شش سند صريح و روشن و غيرقابل بحث است؛ يعني، به‌طور قطعي بر آذري بودن زبان مردم آذربايجان دلالت دارد. دو مورد را را قابل تفسير و كلّي مي‌داند و البتّه آنها را هم به نفع زبان آذري و فارسي تفسير مي نمايد و در بارة دو مورد باقيمانده مي‌نويسد:
      « دو مدرك مأخوذ از منابع ادبي و تاريخي كه گاهي عجولانه گواه منفي محسوب شده و بعضي پژوهندگان آنها را دليل وجود زبان غيرايراني در آذربايجان دانسته و يا در توجيه آنها با توجّه به مغايرتي كه ظاهراً با اسناد صريح دارند درمانده‌اند. اين دو مدرك نيز در تحليل نهائي مكمّل ديگر اسناد و مدارك تاريخي مي‌شود و مي‌توان به صراحت گفت كه منفي يا مبهم بودن اين دو مدرك و گواهي بيش از آن كه به مفاد و محتوي مربوط باشد؛ ناشي از عدم حصول مقدّمات و شرايط لازم از لحاظ آگاهي پژوهندگان نسبت به مسائل تاريخي و فرهنگي است. »   (زبان ديرين آذربايجان، ص32)
      آن دو مدرك از نظر مرتضوي عبارتند از: قول ناصرخسرو در بارة قطران و فارسي نيكو ندانستن قطران و ديگري قول نظامي در سرآغاز مثنوي ليلي و مجنون. نظامي در مقدّمۀ ليلي و مجنون اظهار مي‌دارد كه مي‌خواستم به تركي بسرايم، ولي پيكي از شاه رسيد و گفت:  
بـا شيـوه‌ي پـارسـي و تـازي
اين تـازه عـروس را طـرازي  
تـركي صفت وفـاي ما نيسـت
تركانه سخن سزاي ما نيسـت
     اين ابيات كساني را كه اصرار خاصّي در اعلام فارسي‌زبان بودن نظامي دارند به تكاپوی بسيار و در نهايت به تناقض‌گويي وا مي‌دارد و اين دسته مي‌كوشند تا با لفّاظي قضيّه را به گونه‌اي توجيه و تفسير كنند و از جمله بگويند كه: مقصود از سخن تركانه سخن زمخت و غيرادبي و غيرفاخر مي‌باشد و شاه از شاعر مي‌خواهد از سرودن اثر ناشايست كه صفت سخن تركي است؛ پرهيز داشته و اثري ارجمند براي وي فراهم آورد و يا اينكه به تفسير و تأويلاتي غريب و دور از ذهن نظير آنچه دكترمنوچهر مرتضوي مي‌گويد روي مي‌آورند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.12.19 19:12]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 23
      آقای مرتضوي در بارۀ دو بيت نظامی مي‌نويسد:
      « شايد گروهي نيز سخن نظامي را در آغاز داستان ليلي و مجنون از قول ممدوحش خاقان اخستان احتمالاً حاكي از تركي زبان بودن نظامي و در نتيجه مردم شروان و آذربايجان دانسته و تصوّر كرده باشند كه چون نظامي تركي‌گوي بوده يا تركي‌سرايي معمول آن روزگار بوده؛ بدين مناسبت شروانشاه از نظامي مي‌خواهد كه ليلي و مجنون را به فارسي به رشتۀ نظم كشد؛ زيرا:
تركي صفت وفاي ما نيست
تركانه سخن سزاي ما نيست
     چنين تصوّري به دلايل متعدّد باطل است .... تنها به ذكر اين نكته اكتفا مي‌ورزيم كه محتملاً بل يقيناً مسألۀ «وفاي تركي» و «سخن تركانه» اشاره به حديث مشهور آن روزگاران؛ يعني، بدعهدي محمود غزنوي در حقّ فردوسي طوسي و «وفا به عهد نكردن و سخن و وعدۀ ياوۀ آن ترك بت‌شكن» است، چنانكه سنايي گويد:
وفا نايد از ترك هرگز پديد
ز ايرانيان جز وفا كس نديد »
(زبان ديرين آذربايجان، ص 39)
      مرتبط كردن شعر نظامي به واقعه‌اي كه دو قرن پيش در سه هزار كيلومتر آن‌طرف‌تر از گنجه در غزنه رخ داده است، شايد جز درماندگی و بي‌منطقي نويسنده چيز ديگري نباشد. آقاي مرتضوي از كدام وعده صحبت مي‌كند؟ فردوسي كتابي سرود، بعد آن را براي برخوداري از مواهبي به دربار غزنه تقديم كرد و به دلايلي معلوم اين كتاب مقبول طبع محمود واقع نشد و فردوسي به ناچار به هرات و در نهايت به طوس برگشت و باقي قضايا. در اين ميان وفا و بي‌وفايي كه مرتضوي و دیگران از آن صحبت مي‌كند در كجاي اين واقعه قرار مي‌گيرد؟ اين توجيه و توضيح از كشفيّات جناب وحيد دستگردي است كه در  شرح اين بيت از ليلي و مجنون آمده چندين نويسندة بعد از وي نظير مرتضوي، ماهيار نوّابي و ... چون حرفي براي گفتن نداشته اند، از سر ناچاري و نداري توضيح او را بازگويي كرده‌اند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.12.19 20:17]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 24
      يكي ديگر از مستندات مرتضوي و كلّ جريان آذري بازي براي توجيه تئوري ابلهانة خود نكته اي است كه ناصرخسرو در سفرنامة خود درج كرده است. ناصرخسرو در جريان سفر خود به تبريز با قطران تبريزي ملاقاتي مي‌كند. بين او و قطران گفتگوهايي رخ مي‌دهد و در نهايت سؤال هايي در بارة شعر و ادب فارسي مطرح مي‌كند و پاسخ هايي از ناصرخسرو دريافت مي‌دارد:
      « در تبريز قطران نام شاعري ديدم كه شعري نيك مي‌گفت، امّا زبان فارسي نيكو نمي‌دانست. ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود؛ از من بپرسيد، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من بخواند. »
      در توجيه و تعبير اين فراز از نوشته هاي ناصرخسرو حضرات آذري باز هركدام به گونه‌اي به توجيه و تفسير پرداخته‌اند و يك سري توجيهات ذوقي براي اين گفته بيان كرده‌اند و از آغاز هم دقّت داشته‌اند كه در پايان همه چيز را به نفع فارسي يا آذري خاتمه دهند. دكترحسين محمّدزادة صديق در بارة قول ناصر خسرو و سوء استفادة آذري‌بازان از نوشتة ناصر خسرو مي‌‌گويد:
      « اين گفتار در باب همۀ آذربايجانياني كه قلم به دست هستند، صدق مي‌كند. آذربايجاني ها زيباترين نمونه‌هاي شعر و نثر فارسي را خلق كرده‌اند و اين در حالي است كه فارسي براي آذري‌ها «زبان مادري» نيست، حتّي در آن روزگار «زبان دوم» هم نبود، بلكه «زبان ديگر» بود. براي نظامي هم همين طور بود، براي مولوي هم، فضولي هم، صائب هم، شهريار هم همين‌گونه بود.
      برخي ها از اين جملات ساده و روان و بي‌تكلّف ناصرخسرو نيز به نفع تئوري كسروي ساخته بهره برداري كردند و ادّعا كردند كه ناصر خسرو الكن بوده و سخن خود را درست ادا نكرده است و منظورش اين است كه قطران «فارسي خراساني» نمي‌دانسته و «فارسي آذري» مي‌دانسته است! و اين را خود دليل صحّت تئوري پيغمبر خود كردند. شايد بيش از يك صد تن در اين باب داد سخن داده‌اند و هر كدام اين كشف بزرگ را به نام خود تمام كرده اند. » (فرضية زبان آذري و كسروي، صص 69 ـ 68)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.12.19 19:58]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 25
      توجيه و تفسير مرتضوي در باره گفته ناصرخسرو يك آشفته بازار تمام عيار است. وي ادّعا مي‌كند:
      « طبيعي است كه گويندگان و متكلّمان فارسي دري, زبان خود را اختصاصاً «فارسي» و گويشهاي ديگر ايراني را منغلقه و نه فارسي در مفهوم خاص آن تلقّي كرده باشند. »   (زبان ديرين آذربايجان، ص 37)
      معني سخن مرتضوي اين است كه «فارسي» ذكر شده در سفرنامة ناصرخسرو همان «فارسي دري» است و قطران اين فارسي دري را نيكو نمي‌دانسته است؟!! مرتضوي اضافه مي‌كند:
      « اگر گفته شده باشد فلان مرد آذربايجاني فارسي نيك نميدانسته، دقيقاً بدين معني است كه زبان او فهلوي آذري بوده و فارسي دري؛ يعني، فارسي خراساني و ماوراالنّهري را نيك نمي‌دانسته است. » (همان، ص 38)
      در اينجا هم همان حكايت تكرار مي‌شود و معلوم مي‌گردد كه قطران فارسي دري را نيك نمي‌دانسته است. جل‌الخالق! مگر ديوان باقي‌مانده از قطران به فارسي دري نيست؟ مگر همين ديوان به تسلّط قطران بر فارسي دري شهادت نمي‌دهد؟ مگر برخي از اشعار قطران بخصوص شرح زلزلة تبريز جزء اشعار مشهور و ماندگار شعر فارسي دري نيست؟ مگر قطران در ملاقات با ناصرخسرو در سنين ميان سالي و عاقله مردي نبوده است؟ مگر قطران از نوجواني و كم سنّ و سالي شعر نمي‌گفته و حسادت ديگران را برنمي‌انگيخته است؟ اگر جواب همة اينها مثبت است كه هست، پس چنين كسي چگونه مي‌توانسته فارسي دري را نيك نداند؟ اگر از اين تناقض بگذريم بخش دوم مطلب خودنمايي مي‌كند.
      در ديوان قطران تبريزي يك مصراع یا يك بيت به اصطلاح آذري نمي‌توان يافت. در عوض قطران در ديوان خود كلمات تركي بسياري نظير: طاغ (كوه)، اياغ (قدح)، ارغون؛ خان، منجوق، سورمه، توغ، تپانچه، خاتون، خيل، تر، بول (فراوان)، قار، قير و ... به كار برده است. نه قطران و نه ديگر تذكره نويسان هيچگاه آذربايجان را «آذري زبان» نناميده اند و نشاني از اين زبان مجعول و موهوم در شعر قطران و تذکره ها ديده نشده است. براي آذري زبان بودن قطران هيچ دليل نقلي و عقلي وجود ندارد و تنها در استنتاجات معيوب و مغلوط آذري‌بازان معاصر چنين ادّعايي مطرح شده است.
      فارسی سرایی قطران نیز بر اساس سنت ادبی رایج در آن زمان بوده, نه نتیجه فارسی زبانی یا آذری زبانی او.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.12.19 19:18]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 26
      دكترمنوچهر مرتضوي كتابی با عنوان «زبان ديرين آذربايجان» دارد كه البتّه بخش مهمي‌ از كتاب نه در بارة زبان ديرين، بلكه تنها در بارة گويش مردمان چند روستا از توابع شهرستان مرند مي باشد. زبان اين روستاها را مردمان محلّي تاتي مي‌نامند و در بيان آقاي مرتضوي و شركا به زبان «هرزني» شهرت دارد. آقاي مرتضوي در سرآغاز كتاب هدف خود از نوشتن آن را چنين بيان مي‌دارد:
      « بحث ما براي نفي و اثبات نظريّة خاصّي نيست، بلكه تشريحي است علمي و مستند براي كساني كه مي‌خواهند تاريخ و سابقة زبان و گويش مردم آذربايجان را بشناسند و درسي است براي آنان كه پندارهاي نادرست در بارة زبان آذربايجان دارند و ريشة تاريخي و اصل ديرين زبان ايراني اين سرزمين را با ترديد تلقّي كنند. »   (زبان ديرين آذربايجان، ص 11)
      اصل اين ادّعا صحيح نيست. مگر ممكن است كسي رنج يك پژوهش دشوار را بر خود هموار كند، ولي هدفش نفي و اثبات نظريّة خاصّي نباشد. اساساً تأليف براي نفي و اثبات است؛ بخصوص تأليفاتي از اين نوع. وي اگر چه در صدر مطلب مي‌گويد بحثش براي نفي و اثبات نظريّة خاصّي نيست، لكن در پايان اين بخش و پيش از طرح مطلب و بيان مستندات حكمش را ـ كه قطعي نيز هست ـ صادر مي‌كند. مي‌گويد همه بايد از پندارها و ترديدهاي نادرست در بارة ايراني بودن ـ شما بخوانيد فارسي یا زبانی از گروه زبان های هم خانواده با فارسی ـ زبان آذربايجان دست بردارند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.12.19 18:33]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 27
      مرتضوی در مقدّمة بخش «زبان هرزني» كتاب «زبان ديرين آذربايجان» در بارة زبان هرزني می گوید:
      « مردميكه در روستاهاي در روستاهاي «كهن هرزن» و «گلن قيه» و «بابره» و چند روستاي ديگر (در پنج فرسخي «مرند» و پانزده فرسخي «تبريز») زندگي ميكنند با وجود تأثير و نفوذ روزافزون «لهجة آذري ـ تركي» هنوز بزباني سخن ميگويند كه بدون ترديد فرزند اصيل «لهجة كهن آذري» و يكي از جالب توجّه‌ترين و كهنه‌ترين شاخه‌هاي زبانهاي ايراني است. »   (همان, ص 67 )
      در بارة اين بخش تذكّر نكات زير ضروري به نظر مي آيد:  
نخست: روستاي «كهن هرزن» در زبان و تداول مردم به نام «داش هرزن» شناخته مي شود كه آقاي مرتضوي از آن به عنوان «هرزند عتيق» نيز تعبير مي‌كند! ديگر روستاي اين ناحيه نيز كه در اين بخش نيامده و  با نام «هرزن نو»  يا «هرزند جديد» از آن تعبير مي‌كنند، نزد اهالي با نام «چاي هرزن» شناخته مي‌شود. شكل صحيح روستاي ديگر «گلين قيه» مي‌باشد كه آقاي مرتضوي آن را «گلن قيه» نوشته است كه اين ضبط در معني آن اخلال ايجاد مي‌كند. «بابره» نيز نام روستاي ديگر است. تاكنون به معني واژة هرزن و ريشة آن پي نبرده‌ام، ليكن غير از اين جزء، بقيّة كلمات و اجزا در اسامي فوق تركي مي‌باشند.
      عبدالعلي كارنگ در بارة ريشه و معناي «هرزن» چند احتمال را مطرح كرده است، ليكن خود نيز در پايان مي گويد كه مقصودش از بيان آن موارد در بارة ريشه و معناي «هرزن» بيان آرا بوده، نه اظهار عقيده در صحّت و سقم آنها. وي در بارة احتمالاتي كه در بارة معني «هرزن» وجود دارد؛ مي‌نويسد:
      « در بارة لفظ هرزن سخنان زيادي گفته‌اند. پاره‌اي تصوّر نموده‌اند كه صحيح آن «هرزند» و بمعني «سرزمين پر آب» مي باشد، چه «هرز» بمعني آب فراواني است كه بلااستفاده بماند و «اند» يكي از ادوات مكان است. اين نظر پذيرفتني نيست چه در متن سند ترك دعوائي كه ميان خواجه رشيدالدّين و كدخدايان هرزن قديم در خصوص دو دانگ از اراضي و مزارع الاكي در سلخ ماه ربيع الثّاني سال هفتصد و نود و يك (791 هـ . ق .) برشتة تحرير درآمده، نام هرزن عتيق بصورت «كهن هرزن» و «هرزن قديم» ذكر شده است.
      جمعي گمان ميكنند تلفّظ محلّي هرزن (بضمّ هـ) صحيح و بمعني سرزمين آفتابگير است، چه در لهجه‌هاي آذري حرف (خ) غالباً بدل به (هـ) مي شود و «هر» بمعني «خور» يعني، آفتاب مي باشد در صورتي كه در لهجة هرزني آفتاب را «روژ» ميگويند نه «هر».
      عدّه‌اي ديگر نيز معتقدند هرزن و ارزين هر دو يك كلمه و بيك معني و اسم منسوب كلمة «ارس» مي‌باشد، منتهي در نتيجة مرور زمان و كثرت تلفّظ بهمين صورت درآمده است، ولي اين حدس و توجيه نيز درست بنظر نميرسد، چه در اكثر نقاط آذربايجان با قرائي بنامهاي (هرزن ـ ارزنق ـ هرسين ـ حرسين ـ هرسي) برخورد ميشود كه نه در ارسباران واقع شده اند و نه با رود ارس ربطي ميتوانند داشته باشند. بهرحال مقصود نگارنده بيان آراء بود، نه اظهار عقيده در صحّت و سقم آنها. » (تاتي و هرزني، صص 35 ـ 34)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.12.19 18:21]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 28

دوم: ظاهراً در عبارت ذكر شده، مرتضوي از گفتن تركي يا تركي آذربايجاني وحشت دارد، لذا تركيب مجعول و غرض‌آلود «آذري ـ تركي» را به جاي آن به كار مي‌برد و شكل ساده و مهفوم روشن گفتة ايشان در اين فراز اين است كه: زبان تاتي اهالي اين روستاها در حال تبديل شدن به تركي آذربايجاني است.
سوم : ايشان زبان هرزني را «فرزند اصيل» لهجة كهن آذري و يكي از جالب توجّه ترين و كهنه‌ترين شاخه‌هاي زبان هاي ايراني به شمار مي‌آورند! اين ادّعا در حالي است كه خود اهالي هرزند معتقدند نياكان آنها قريب دويست سال پيش از منطقة تالش به اين ناحيه كوچ كرده‌اند. اين مسئله به قدري مشهور و روشن است كه خود آقاي مرتضوي را نيز به اعتراف وا مي‌دارد و خودش در همين كتاب «زبان ديرين آذربايجان» به اين نكته اشاره مي‌كند، امّا در نهايت تلويحاً مي‌گويد آنها اشتباه مي‌كنند كه چنين اعتقادي دارند! آنها به دليل بي سوادي چنين نظري دارند و نمي‌دانند كه زبان شان «يادگار پرارج ايران باستان» مي‌باشد!
      مي گويند بستگان مردي او را به گمان اينكه مرده است، براي غسل دادن به غسّال خانه برده و به دست غسّال سپردند، تا او را غسل دهد. مرد بيچاره در ميانه‌هاي غسل از خواب بيدار شد و خود را لخت و عور زير دست غسّال يافت. ماوقع را از او پرسيد. غسّال حكايت را بيان كرد و اظهار داشت كه او مرده است و اكنون در حال غسل شدن مي باشد. مرد در جواب گفت: ولي من كه نمرده‌ام و مي‌بيني كه زنده هستم! غسّال در جواب گفت: نه جانم تو مرده اي ولي چون بدنت گرم است متوجّه مردنت نيستي! اكنون حكايت طالشي‌هاي مهاجر به اين ناحيه حكايت همان مرد را دارند. امثال مرتضوي مدام به گوش ايشان مي‌خوانند كه شما يادگار درخشان زبان پارسي باستان آذربايجان هستي، ولي ايشان خود در بارة خودشان چنين تصوّري ندارند.
      گمان مي‌كنم آخر كار اهالي هرزن و گلين قيه با مرتضوي و امثالهم به اينجا برسد كه به اين روستاييان محترم و زحمتكش بگويند: مي‌پذيريد كه يادگار درخشان آذری یا پارسي باستان آذربايجان هستيد، يا دگنگ را برداريم؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.01.20 22:40]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 29
      شباهت زبان اهالي هرزندات با زبان تالشي باعث شده است كه آقاي دكترمنوچهر مرتضوي سه بار در كتاب «زبان ديرين آذربايجان» به اين نكته اشاره كند. بار نخست زماني كه در بارة «جزيره‌هاي زباني در آذربايجان» گفتگو مي‌كند، به اين مطلب اشاره‌اي گذرا دارد:
      « بعضي محقّقان اين زبانها [زبان‌هاي غيرتركي رايج در برخي روستاهاي آذربايجان] و به ويژه هرزني را گويشهاي مهاجر و همريشة گويش طالشي دانسته و در آذري بودن آنها ترديدكرده‌اند، ولي مناسبات و تشابهات متعدّد بين اين زبانها و آثار بازمانده از آذري قديم صحّت اين نظريّه و ترديد را تأييد نمي‌كند. »   (زبان دیرین آذربایجان، ص 23)
      بار دوم در صفحة 68 كتاب؛ در بخش «زبان هرزني» به اعتقاد گروهي داير بر مهاجرت ايشان از طوالش به اين سرزمين را طرح مي‌كند، امّا باز هم از در انكار درمي‌آيد:
      « قول گروهي كه معتقدند گويندگان اين زبان در دويست سال پيش از سرزمين طوالش باين سرزمين كوچيده‌اند و هنوز در برخي از روستاهاي آنسامان بزباني كه جز اندك اختلافي با «زبان هرزني» ندارد، سخن گفته ميشود؛ معتبر بنظر نميآيد و اندك تشابه بين دو لهجه كه هر دو از لهجه‌هاي ايراني هستند، بتنهائي كافي براي تصوّر وحدت دو لهجه نميتواند باشد. »   (همان، ص 68)

✳️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.01.20 19:27]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 30
      بار سوم نيز در جايي كه از مرجع اصلي خود در ضبط زبان هرزني سخن مي‌گويد، از آقاي سيّدمحمّد اميني گلين قيه اي فرزند سيّدحسين كه به اظهار خودش از دهقانان و همپايان معمّر در گلين قيه است؛ سخن به ميان مي آورد و اضافه مي‌كند كه او «در دانش هرزني بر همة همزبانان خود برتري دارد.» و مي‌نويسد «او را مي‌توان بزرگترين هرزني‌دان معاصر بشمار آورد.» در پايان همين بخش از زبان پيرمردان هرزندي مي‌نويسد:
      « پيرمردان ميگويند هرزنديها (مردم هرزند عتيق كه مركز اصلي زبان هرزني و همچنين مركز قديم و منشأ ديگر روستاهاي آن سامان است) از طوالش آمده در اين ناحيه ساكن شده‌اند و افراد گلين قيه نيز از هرزند عتيق بمحلّ ده جديد رفته آنرا بوجود آورده‌اند و آباداني گلين قيه از حدود دويست سال تجاوز نمي‌كند. »   (همان، صص 83 ـ 82)
      مرتضوي در بارة اين نقل قول، ديگر هيچ‌گونه اظهار نظري نمي‌كند. نمي‌تواند هم اظهار نظري كند، چرا كه اگر گفتة ايشان را رد كند، نوشتة خود را كه متّكي بر اقوال و اطّلاعات ايشان است، از اعتبار ساقط مي‌كند و اگر تأييد كند كه ديگر آب پاكي بر روی تمام گفته‌ها و نوشته هاي خود و كلّ جريان آذري‌بازي ريخته است. جالب است كه كسي مجموعة «زبان هرزني» را از قول پيرمردان هرزندي جمع آوري كند، ولي اين بخش از گفته‌هاي ايشان را كه مغاير با هدف اوّلية اوست و كلّ برنامة مثلاً پژوهشي او را زير سؤال مي‌برد؛ نپذيرد! مرتضوي قبلاً در مقالة «فعل در زبان هرزني» بارها خاطرنشان مي‌كند كه زبان مورد ادّعاي وي؛ يعني، زبان هرزني همان زبان آذري يا زبان باستان آذربايجان است، ولي خود وي در جاي ديگر، در همين فراز ذكر شده از كتاب زبان ديرين آذربايجان اعتراف مي‌كند كه: زبان هرزني، همان آذري يا زبان باستان آذربايجان نيست، بلكه زبان تالشي است. بالاخره ما كدام يك از اين اقوال آقاي مرتضوي را بايد بپذيريم.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.01.20 18:40]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 31
      دكترحسين محمّدزاده صديق در تحليل كلّي كار منوچهر مرتضوي در «فعل در زبان هرزني» چنين مي‌نويسد:
      « اين كتاب 72 صفحه‌اي كه با ژست علمي خاصّي تأليف شده، فاقد هرگونه صبغه علمي است. متدولوژي تحقيقي بسيار تشتّت‌آميز و ضعيفي دارد، امّا به هر روي برادران و خواهران تالشي زبان ما مي‌توانند از زحمت هاي اين پيرو در بررسي فعل و گونه هاي آن به نفع تدوين دستور زبان تالشي استفاده كنند. » (فرضيه زبان آذري و كسروي، ص 105)
      مطالب اين بخش را با نقل قولي ديگر كه بر ارتباط آشكار زبان هرزني با تالشي است خاتمه مي‌دهيم. دكترخسرو قلي‌زاده در مقاله اي كه با عنوان «زبان باستاني آذربايجان از ديدگاه هنينگ» در همايش تاريخي و ادبي فراق در اورميّه ايراد مي‌كند، در بارة ارتباط هرزني با تالشي مي‌نويسد:
      « اين امر آشكار است و پيش از اين نيز توسّط دكتر باير [اميل بئر] به چاپ رسيده است كه هرزني ارتباط آشكاري با زبان تالشي دارد. » (مجموعه مقالات همایش تاریخی و ادبی فراق، ص 262)
      هنينگ با مطرح كردن ارتباط زبان هرزني با گويش «زازا» و  بيان مثال‌هايي از گويش «زازا» و مقايسة آن با «هرزني» مي‌نويسد:
      « اين تنها چكيده اي از خيل عظيم واژه هاي قرينه است كه مي‌توان آنها را ذكر كرد و بعضي از اينها در نوع خود بي‌نظيرند و جاي شكّي باقي نمي‌گذارد كه جايگاه هرزني بين دو زبان تالشي و زازا مي باشد. »   (همان، ص 263)
 
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.01.20 23:42]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 32
      هنينگ در ادامه سخن خود در باره نزدیکی زبان آذری به تالشی و زازا مي‌افزايد:
      « به نظر مي‌آيد كه اين نتيجه با موقعيّت جغرافيايي كنوني اين سه زبان هماهنگي داشته باشد. هرزني حقيقتاً بين تالشي در شرق و زازا در غرب واقع شده است، امّا اين تنها جلوه اي فريبنده است، زيرا اين امر مسلّم است كه زازا (كه اينك ارتباطش با زبانهايي كه نام برديم قطع شده است.) بواسطة برخي مهاجرتها به تركهاي شرقي سرايت كرده است. از نظر تاريخي و زبانشناسي اين امر مورد بحث قرار گرفته است كه زازا يك شاخه از زبان باستان ديالم (يك ناحية كوهستاني در مركز كوه هاي مرتفع بر حاشية جنوبي درياي خزر)  است. » (مجموعه مقالات همایش تاریخی و ادبی فراق، ص 263)
      وي در بارة زبان «زازا» نيز مي‌نويسد:
      « اگر زازا جايگاه اصلي‌اش را در ديالم (به طرف شمال و شمال شرقي تركستان) داشته است، ما به اين فرض برمي‌خوريم كه هرزني نيز يك زبان گمكرده مكان است و جايگاهش در جنوب شرقي تالش بوده است، يك جايي بين تالش و سرزمين باستاني زازا. »   (همان، ص 263)
      این گفته ها معنایی جز تایید مهاجر بودن جزیره های زبانی غیرترکی در آذربایجان ندارد.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.01.20 18:44]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 33
      هنينگ بعد از طرح ارتباط بين هرزني با تالشي و زازا يك نكتة مهم نيز اضافه مي‌كند و مي‌گويد:
      « علاوه بر اين، گزارش از سرپرست آمريكايي مسيون كاتوليك به نام ويلسون S . G . Wilson در تبريز و در آغاز قرن حاضر در دست بوده¬است كه مردم هرزن از خواستگاه [خاستگاه] اصلي خود از تالش در زمان نادرشاه افشار مهاجرت كرده‌اند. اين واقعه مربوط به دويست سال پيش است. به طور معمول بايد به چنين گزارشاتي با ديدة انتقادي نگريست، امّا در اينجا همانطور كه گفتة سرپرست گروه با شواهد و مدارك زبانشناسي موافق است، ما نيز بايد در پي تأييد اين عبارت باشيم. » (مجموعه مقالات همایش تاریخی و ادبی فراق، صص 264 ـ 263)
      در نهايت هنينگ كه خود از سلسله جنبانان آذري بازي است با بيان مطلبي عجيب، آب پاكي روي دست خود و همة آذري بازان مي‌ريزد و حكم كسي را دارد كه ظرفي را آورد، گاوي را دوشيد و بعد از پر كردن ظرف، لگدي زد و همة آنچه را دوشيده بود بر زمين ريخت:
      « همة اين مطالب هنوز دست ما را خالي مي‌گذارند. اين گويشها كه به عنوان آخرين بازماندگان زبان باستاني آذربايجان فرض شده اند، تأثيرات وارده از استانهاي ديگر را در خود نشان مي‌دهند. متقابلاً ما هنوز از مدارك شفاهي كه كسروي از آثار فارسي جمع آوري كرده بود؛ بي‌بهره‌ايم و هيچ چيز نتيجه‌بخشي وجود ندارد. » (همان، ص 264)

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.01.20 18:42]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 34
      گفتار هنینگ در بارة رباعي ها و به عبارت درست تر دو بیتی های آذري هم شنيدني است:
      « چشمگيرتر از همه وضعيّت رباعيّات گويش قرن 14 ميلادي از اردبيل است، امّا اردبيل تنها در حاشية آذربايجان نزديك تالش قرار گرفته است و لهجة اين رباعيّات وابستگي آنها را به گويش تالشي نشان مي‌دهد. » (مجموعه مقالات همایش تاریخی و ادبی فراق، ص 264)
... و كوتاه سخن اينكه:
      « سخن كوتاه اينكه با وجود همة اين گويشها در اينجا ملاحظه كرديم؛ يعني، تالشي، هرزني، خلخالي و تاكستاني، ما هنوز در آستانة آذربايجان متوقّف شده‌ايم. امّا از زباني كه روزگاراني در خود آذربايجان بدان تكلّم مي شد؛ هيچ چيز نمي‌دانيم. »   (همان، ص 264)
      آقاي مرتضوي اين مطالب را پيش از نگارش كتاب «زبان ديرين آذربايجان» ديده و خوانده بود. با اين وجود معلوم نيست چرا آن‌همه بر بومي بودن زبان هرزني در آذربايجان تأكيد مي‌ورزد. اين رفتار مرتضوي مصداق آن مثل معروف است كه مي‌گويد: شاه بخشيده است، امّا نوكر نمي‌بخشد. ايشان روي دست اربابان مستشرق نيز بلند شده و به نوشته هاي هنينگ در اين باره تنها به اندازة «يك نظريّة زبان شناسي» ارزش قائل شده است. البتّة نفس قضيّه به خودي خود بد نيست و ايرادي ندارد كه يك نويسندة خودي نظريّة يك اروپايي، آمريكايي، روسي يا يك مستشرق را نپذيرد؛ اشكال در اينجاست كه تخم لق آذري بازي و ملّي‌گرايي افراطي و باستان گرايي و باستان‌ستايي را اروپایي‌ها در دهان ناسیونالیست های وطني كاشته اند و حالا اين آقايان تنها آن بخش از آراي غربي‌ها را مي پذيرند كه با اميال ريشه در خودبزرگ بيني ايشان سازگار باشد!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.01.20 18:23]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 35
      كاش مشكل هویت گرایان آذربایجانی و جامعه ترک ایران, تنها مرتضوي و امثال او بودند كه سن و سالي داشتند و اسم و رسمي. مشكل بزرگ‌تر و خنده‌دارتر جوجه مقاله‌نويس‌ها و استادان دانشگاه‌هاي دو اتاق و يك دهليزي هستند كه براي جا كردن در دل‌ها يا به پيروي از بلاهت خود  يا براي اثبات بي ريشگي خود مدام در ستايش از آذري و تحميل شدن تركي، گلو و تنبان را توأمان پاره مي‌كنند و گفته‌هاي آذري بازان قبلي را با ادبيّاتي به روزتر و شدّت و حدّتي بيشتر و افراطي‌تر بازتولید مي‌كنند.
      بعيد نيست سلسله جنبان آذري بازي اروپايي‌ها و مشخّصاً انگليسي‌ها باشند. همين جناب هنينگ به لحاظ زماني مقدّم بر بسياري از باستانگرايان و آذري بازان ايراني است و مي توانست ساية استادي و مرشدي خود را بر سر باستانگرايان و شووينيست ها انداخته باشد. همين‌طور ادوارد براون انگليسي هم هست. گذشته از هنينگ و براون جناب جوزف ماركوارت آلماني هم هست و جناب اميل باير (بئر) سويسي. حكايت خام كردن كسروي از سوي خان بهادر نوكر انگليسي‌ها در خوزستان هم هست. شايد كلّ برنامة آذري بازي براي خام كردن ناسيوناليست‌هاي افراطي طرّاحي شده باشد و نيز موجبي بوده باشد براي ايجاد اختلاف ميان ما ايراني‌ها. باید از اساس به اين برنامة ملْي‌گرايي افراطي فارسي و در کنار آن آذری بازی مشكوك بود و آن را برنامه‌اي انگليسي و ساخته و پرداختة استعمار دانست.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.01.20 23:03]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 36
      بيست سال پاياني حاكميّت سلسلة قاجار به لحاظ سياسي، اجتماعي و نظامي دوراني پرجنب و جوشي در تاريخ ايران به حساب مي آيد. انگلستان در سال هاي پاياني حاكميّت قاجار تلاش مضاعفي را براي افزايش تسلّط خود بر ايران و كنترل اوضاع آن آغاز مي‌كند. تحرّكات سياسي آغاز قرن بيستم در ايران كه در نهايت به مشروطه ختم شد و در اثر دخالت ماهرانة انگليس و وابستگان سياست انگليس در ايران به انحراف و شكست انجاميد، يكي از اصلي‌ترين ميدان‌هاي زورآزمايي استعمار انگليس و مردم ايران بود كه به دليل پيچيدگي‌هاي بازي انگليس به نفع آن كشور و وابستگان آن‌كشور به پايان آمد. اتّفاقات ديگري نيز نظير قراردادهاي 1907 و 1919 به وقوع پيوست. قرارداد 1919 وثوق الدّوله با انگلستان هم از نقاط عطف نوع رفتار انگلستان با ايران بود كه به موجب اين قرارداد عملاً استقلال ايران پايمال منويّات دولت انگليس و خيانتكاران داخلي مي شد. طبيعي بود كه مردم و نخبگان ريشه در اين آب و خاك در قبال اين اقدامات ساكت ننشينند و به مبارزه با استعمار انگليس و سياست‌هاي آن كشور در ايران برخيزند. در اين مبارزات ضدّ استعماري و ضدّ استبدادي تركان ايران پيشتاز بوده و بيشترين سهم را در مبارزه عليه روسيّه و بخصوص انگلستان از آن خود كردند.
      گذشته از قيام مردم آذربايجان و تبريز و اقدامات ستّارخان و باقرخان كه با قيام خود همان مشروطة نيم‌بند را از نو احيا كردند، اقدامات ديگري نيز از سوي جمعيّت ترك ايران عليه استعمار انگليس در ايران در حال انجام بود. ترك ها در جنبش جنگل اشتراك جسته بودند. تركان جنوب ايران به رهبري صولت‌الدّولة قشقايي عليه نيروي پليس جنوب در حال مبارزه بودند؛ خراسان با رهبري كلنل محمّدتقي خان پسيان آذربايجاني به مبارزه ضدّ امپرياليستي با انگليس و وابستگان آن برخاسته بود. در آذربايجان شيخ محمّد خياباني نيز تلاش ديگري را عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي به راه انداخته بود. در تهران نيز احمدشاه آخرين پادشاه ترك ايران مردانه در برابر قرارداد 1919 ايستاده بود و از امضاي آن خودداري كرده بود.
      گذشته از اينها كينه اي طولاني مدّت كه از اقتدار امپراتوري تركان عثماني در ميان اروپاييان عموماً و انگليسي ها خصوصاً ايجاد شده بود، آنها را بر آن داشت كه تمام مساعي خود را عليه ترك و تركي به كار گيرند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.01.20 23:11]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 37
      شايد مجموعة قيام ها و مبارزات قوم ترك در ايران؛ انگلستان را به يك چاره‌انديشي طولاني مدّت براي حلّ مشكل فراخوانده باشد و اين دولت را متقاعد كرده باشد كه حكومتي را در ايران روي كار بياورد كه مشكل ترک را به عنوان یک مشكل اساسي و چوب لاي چرخ استعمار از صحنة ايران محو سازد. حميد دبّاغي با اشارة به مبارزات تركان ايران عليه امپرياليسم انگلستان در دوران مورد بحث، در اين باره اعتقاد دارد:
        « اين همه از جمله دلايل كافي براي جلب توجّه، تأمّل و مداقة امپرياليسم انگليس بر ساختار اتنيك حاكميّت، بافت قومي اهالي و سنگيني عنصر قومي ترك در آن ها بود كه تحت تأثير عوامل متعدّد به پرچمدار تجدّد در منطقه تبديل شده بود. » (وارليق، شمارة 129، تابستان 1382، صفحة 14)
      از نخستين طلايع اين سياست در حكومت كودتا مي‌توان به اجباري كردن استفاده از خط و زبان فارسي در تمام مؤسّسات دولتي اشاره كرد. اين فرمان در سال 1923 برابر با 1302 صادر شد. در اين موقع هنوز احمدشاه اسماً پادشاه كشور بود، ولي سررشتة كار از دستش خارج شده بود. حكومت كودتا از فرداي حاكميّت و پيش از سقوط قاجار، اقدامات سياسي, نظامي و فرهنگي خود را براي رسيدن به خواستة امپرياليسم انگلستان كه با طبايع نابكار برخي شخصيّت‌هاي سياسي و نظامي در داخل ايران نيز انطباق داشت؛ آغاز كرده بود. اقدامات بعدي نيز خود به روشني مبيّن وجود چنين سياستي بود. هفت سال بعد؛ يعني، در سال 1930 برابر با 1309 زبان فارسي تنها زبان رسمي كشور اعلام شد و فعاليت مدارس تركي زبان، انتشار كتب و نشريّات تركي، تئاتر تركي و خلاصه همة نشانه‌ها و امكان‌هاي فعاليت زبان تركي ممنوع اعلام گرديد. به موازات اين اقدامات حكومت كودتاي ديگر فرامين استعمار انگليس را يكي پس از ديگري به اجرا درمي آورد تا معلوم شود همة اين قبيل اقدامات يك بسته و يك پرونده هستند كه به موجب فرامين ارباب بايد با قدرت به پيش برده شوند. رضاشاه هشت سال بعد از رسيدن به پادشاهي قرارداد رو به اتمام نفت را با حاتم بخشي بي‌نظيري به نفع انگلستان تجديد مي‌كند و تاراج نفت ايران از سوي انگليس را براي شصت سال ديگر تمديد مي‌كند. اين را مقايسه كنيد با مقاومت احمدشاه در برابر انعقاد قرارداد 1919. اقدامات ضدّ ديني او از سركوبي روحانيّت گرفته تا اجراي كشف حجاب بندهاي ديگري از اين پرونده هستند. چگونه است كه ما مي‌توانيم برنامه هايي چون تمديد قرارداد نفت يا ضديّت با دين و كشف حجاب و غربي كردن جامعة ايران را برنامه هاي ديكته شده از جانب انگليس به پهلوي اوّل بدانيم، ولي بخش ريشه‌كن كردن زبان تركي را از آن مستثني كنيم؟ مگر مجري اين سياست‌ها يك نفر و يك حكومت نبوده است؟

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.01.20 19:48]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 38
      يك اقدام مهمّ ديگر كه مي‌تواند به تقويت فرضيّة نقش انگلستان در مبارزه با زبان تركي در ايران ياري رساند، تغيير اسامي جغرافيايي در ايران و شخصيّت‌هاي طرّاح و پشت پردة آن است. حكومت كودتا و بعد سلسلة پهلوي براي سر و سامان بخشيدن و سرعت دادن به مسئلة تغيير اسامي جغرافيايي تركي در ايران و هدايت آن از سوي مركز اين مأموريّت را به تشكيلاتي تازه تأسيسی به نام «فرهنگستان ايران» واگذار كرد. حميد دبّاغي در اين باره مي‌نويسد:
      « در تشكّل اين نهاد فراماسون معروف، مغز متفكّر ديكتاتوري پهلوي محمّدعلي فروغي، نقشي اساسي ايفا نموده است. وي كه دشمني و كينه‌توزي بيمارگونه‌اي با قاجارها و ترك هاي ايران داشت، از مهره‌هاي اصلي در پايان دادن به حاكميّت اين سلسله و به تخت نشاندن رضاخان و بعدها فرزند وي محمّدرضا بوده و از پايه‌گذاران دكترين پان ايرانيسم و از طرّاحان سياست رسمي دولت داير بر «انكار و امحاء گروه‌هاي قومي غيرفارس كشور» است. با پيشنهاد فروغي «كميسيون جغرافيا» وابسته به فرهنگستان ايجاد شد. وظيفة اين كميسيون «تبديل اسامي بيگانة اماكن ايراني به فارسي» اعلام گرديد. در اينجا مراد از «بيگانه» در درجة نخست واژگان تركي و در درجة دوم عربي است. شايان دقّت است كه رياست اين نهاد به اصطلاح بيگانه ستيز بر عهدة كساني مانند «وثوق الدّوله» عاقد قرارداد 1919 و «فروغي» ماسون انگليسي گذارده شد. » (وارليق، شماره 129، صص 18 ـ 17)
      حتّي در مكتب تاريخ آريامهري نيز قرارداد 1919 قراردادي منفور و خيانت بار محسوب مي‌شد و عاقد آن وثوق الدّوله هم شخصيّتي منفور و خائن به‌حساب مي آمد. لكن همين شخصيّت خائن و منفور در فرهنگستان عهده دار امر بيگانه ستيزي مي‌شود و مأموريّت پيدا مي‌كند كه واژه هاي بيگانه را از زبان فارسي و اسامي امكنة جغرافيايي پاك كند. درست هم همين بوده در دستگاه فكري رضاشاه و فروغي و وثوق الدّوله و امثال ايشان، انگلستان بيگانه و اجنبي نبود؛ تركاني كه در راه گسترش برنامه‌هاي استعماري انگلستان در ايران كارشكني مي‌كردند؛ بيگانه هاي واقعي بودند و بايد محو مي‌شدند. حكومت رضاشاه مجمع و پناهگاه خائنين بود. علاوه بر وثوق الدّوله، مخبرالسّلطنة هدايت قاتل خياباني هم در دورة سلطنت رضاخان حرمت و شوكت يافت و به پاس خياناتش منصب وزيري و نخست‌وزيري يافت.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.01.20 18:52]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 39
      دكترمنوچهر مرتضوي در مقدّمة مقالة «فعل در زبان هرزني» در تشريح هدف خود از پژوهش در زبان هرزني نكته‌اي را بيان مي‌دارد كه از جهتي قابل توجّه است. وي مي‌نويسد:
      « نگارنده را از تعهّد اين مهم بهيچوجه انديشة مقاله پردازي و تحصيل نامبرداري از بركت گنجينة زبان هرزني و مريديابي از كيسة مشتي هم ميهن هرزني زبان در سر نبود، بلكه تنها هدف او، آنجا كه كمكي در راه جلوگيري از رخت بربستن اين نور ايراني و فراموش شدن تدريجي اين يادگار پر ارج ايران باستان و افول اختر زبان هرزني از دستش برنميآمد، اين بود كه از راه گردآوري و نگاهداري موادّ اين زبان و حفظ موميائي آن كه يادگار بي‌روان برباد رفته تواند بود؛ خدمتي كند و اين چنين منظوري بطبع با شهرت طلبي و ميراث نياكان را بازيچة نامجوئي بيهوده و ارضاء هوسي كودكانه قرار دادن سازگار نمي‌توانست باشد. »   (زبان ديرين آذربايجان، ص 79)
      اين بخش را بايد تعريضي به عبدالعي كارنگ به حساب آورد. وي به طور تلويحي كارنگ را به «مقاله‌پردازي براي تحصيل نامبرداري» و «مريديابي از كيسة مشتي هم‌ميهن هرزني زبان» متّهم مي‌كند و مي‌گويد خودش از «شهرت طلبي بيزار است» و ميراث نياكان را «بازيچة نامجوئي بيهوده و ارضاء هوسي كودكانه» قرار نداده است و ادّعاي «خدمت بي‌شائبه» دارد و بدين سان پاسخ تعريضي را كه سال‌ها پيش كارنگ در حق وي روا داشته بود و مرتضوي را به «ناجوانمردي» ، «فضل فروشي» و «معذّب بودن براي اقتباس و استراق از رسالة خودش» متّهم كرده بود، مي دهد.
      علي‌رغم اين اظهار نظر، توجّه به مقدّمات اين كتاب و ديگر نوشته هاي وي در  بارة زبان آذري و نيز زبان‌هاي تاتي نشان مي‌دهد كه اگر هم در پي شهرت نبوده باشد، لااقل به پشتوانة بودجة شاهنشاهي براي وارونه نشان دادن زبان و فرهنگ آذربايجان، در پي بافتن هويّتي ساختگي براي مردم آذربايجان بوده است. علاوه بر اين گستاخي‌هاي وي نسبت به زبان تركي هم حكايت علي‌حده‌اي دارد و نشان مي‌دهد كه ايشان در تدوين چنين آثاري به هيچ عنوان از نيّات خيري پيروي نمي‌كرده است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.01.20 18:52]
✳️ نگاهی بر مواضع ترکی ستیزانه و آذری بازانۀ دكترمنوچهر مرتضوي 40
      این همه عناد مرتضوی با زبان ترکی با وجود این همه ایرانی متکلّم به آن زبان در حالی اتّفاق می افتد که وی نسبت به زبان ها و گویش های دیگر رفتاری مغایر با ترکی دارد و برای انجام کارهای پژوهشی در بارۀ آن زبان ها دست به حاتم بخشی هم می زند.
      سیدعبدالله صمدی در فصلنامۀ کشکول شمه ای از خدمات فرهنگی بی نظیر دکترمرتضوی را نسبت به مردم کردستان به رشتۀ تحریر در آورده است! این نویسنده در مصاحبه با قادر فتاح قاضی ادیب و محقق فولکلور و ادبیات شفاهی زبان کرد، دکترمنوچهر مرتضوی را سخاوتمندی کریم می نمایاند که با تکیه بر سریر خوان علوم زمان خویش، گسترۀ افقی نو بر احیای فرهنگ می گشاید که چند صباحی از کتابسوزی ملت خویش نگذشته است و دود سوختگی  نفس ها را بند آورده است و مشام زخمی روشنفکران را التیامی نیست!
      شخص قادر فتاح قاضی در مصاحبه اش پرده از راز صمیمیت خویش با دکترمرتضوی را بر می دارد و می گوید: در روستای قزلجه مهاباد به دنیا آمدم پدرم کارمند دخانیات بود. یازده ساله بودم که پدرم به ادارۀ دخانیات تبریز منتقل شد. وی نیز اهل قلم بود. تا به خود آمدم حدود سال 1342با مدرک لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز فارغ التحصیل شدم. آنگاه به استخدام آموزش و پرورش شهر سراب درآمدم. یازده سال در آن شهر به دبیری پرداختم. در حین خدمت بنابر خواست دکترمرتضوی به دانشگاه تبریز بازگشته و در رشتۀ کارشناسی ارشد به تحصیل پرداختم. ضمن تحصیل اجازۀ تدریس هم در سطح دانشگاه داشتم. از همان زمان به امر و توصیۀ استادم شروع به تحقیق و جمع آوری امثال و حکم و ضرب المثل و داستان های ادبی، عشقی و حماسی زبان کردی پرداختم.
      برای تحقق بخشیدن به آرمان احیای فرهنگ و فولکلور اصیل کردی سفرهای فراوانی به زادگاه و سایر مناطق کردستان پرداختم. حدود شش اثر قبل از انقلاب و پنج اثر بعد از انقلاب اسلامی 57  به طور کامل به خرج و هزینۀ دانشگاه تبریز به چاپ رساندم. صمیمیت و تشویق استاد مرتضوی به حدی بود که هزینۀ یکی از آثار کردی ام را از جیب خویش پرداخته بودم، که هنگام باز بینی استاد از موضوع مطلع گشت، که خیلی ناراحت شد و دستور داد کلیۀ هزینه ام را از طرف بودجۀ دانشگاه پرداخت نمایند!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی

بیلدیریش, [25.10.19 00:17]
همراهان و دوستان گرامی
مطالب مربوط به دکتر پرویز ناتل خانلری به پایان رسیده است. اگر عمری باشد از فردا مطالبی در باره آرا و اندیشه های ناسیونالیستی و ترکی ستیزانه خانم دکتر شیرین بیانی در حدود سی قسمت ارائه خواهد شد.
همراهان گرامی یکنواختی و ملال آور بودن مطالب را  به بزرگواری خود بخشیده و با صبر و بزرگ منشی حقیر را در ارائه مطالب یاری فرمایند.
سپاسگزارم

بیلدیریش, [25.10.19 20:39]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 1
      برای تاریخی که در افزون از یکصدسال اخیر به تاریخ رسمی، دولتی، آکادمیک و آموزشگاهی ما بدل گشته است؛ اسامی مختلفی از قبیل: تاریخ رسمی، تاریخ دولتی، تاریخ آریامهری، تاریخ شاهنشاهی، تاریخ پارسی، تاریخ سفارشی و شاید برخی اسامی دیگر می توان اطلاق کرد. بنیان این تاریخ از حدود کمابیش یک ونیم قرن پیش از این از سوی خاورشناسان غربی گذارده شد و آثار متعدّدی در حوزۀ تاریخ، باستان شناسی و جغرافیای تاریخی مربوط به فلات ایران از سوی ایشان تدوین گشت. از حدود کمی بیش از یکصد سال پیش بنابردلایلی که ذکر آن در این مقال نمی گنجد؛ تغییری در تاریخ نویسی ایرانی پیش آمد و این بار نویسندگان ایرانی جانشین نویسندگان غربی شدند، لیکن در اصل مطلب تغییر چندانی حاصل نشد و این گروه نویسندگان ایرانی در حوزۀ تاریخ، باستان شناسی، جغرافیای تاریخی و دیگر زمینه های مرتبط با تاریخ، قدم خود را بر جای پای ایجاد شده از سوی نویسندگان غربی گذاشتند و همان روش ها و همان مکتب تاریخ نگاری و همان نگاه به مسائل ایران بر ذهن و عمل نویسندگان ایرانی حاکم گشت و ایشان در کنار تبعیّت از روش کار مستشرقین، نوشته ها و آثار مورّخین غربی را به عنوان اساس، منبع و مرجع و تعیین کنندۀ خطوط کلّی تاریخ نویسی جدید ایرانی قرار دادند و شخصیّت های متعدّد و بعضاً نامداری با قبول تام و تمام روش و اصول این مکتب تاریخ نگاری به تحقیق و تألیف پرداختند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.10.19 18:17]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 2
      خانم دکتر شیرین بیانی فرزند خان بابا بیانی در زمرۀ این قبیل مورّخان قرار دارد و آثار تدوین شده از جانب ایشان کمابیش از همان اصولی کلّی تاریخ نویسی معاصر ایرانی از قبیل: باستانگرایی و باستان ستایی، نادیده گرفتن یا کم اهمیّت جلوه دادن تمدّن های ماقبل آریایی ها در ایران، اعتقاد به آغاز همه چیز برای ایران از زمان روی کارآمدن مادها و هخامنشیان، تأکید بر فارسی به عنوان تنها زبان مشروع و صاحب حق در ایران، ایرانی ستایی بی انتها در همۀ حوزه های فرهنگی، فکری، هنری و ادبی و انتساب بسیاری از دستاورد تمدّنی به پارس ها و در کنار همۀ اینها ترکی ستیزی، عرب ستیزی، مغول ستیزی، پیروی از معیارهای دوگانه در تحلیل وقایع همسان و در نهایت نادیده گرفتن سهم اقوام غیرفارس ایرانی در مجموعۀ تمدّن و فرهنگ ایران پیروی می کنند.
      این نوشتۀ مختصر برآن است تا با مطرح کردن بخش های اندکی از مواضع خانم دکتر شیرین بیانی در حوزه ها و اصول مورد اشاره؛ راهی برای تحلیل آثار این گروه از موّرخان ایرانی بگشاید و لغزش ها، یکجانبه نگری ها، دور بودن از انصاف علمی و مغایرت سیرۀ ایشان با الزامات هم وطنی و اصول وحدت ملّی از جانب گروه مورد اشاره را خاطرنشان نماید.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.10.19 01:20]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 3
      دكترشيرين بياني فرزند دكترخان‌بابا بياني و همسر دكترمحمّدعلي اسلامي ندوشن در سال 1317 شمسي در تهران به دنيا آمد. وي تحصيلات ابتدايي و متوسّطه را در تهران پشت سر گذاشت. دكتربياني كه دورة ابتدايي را در مدرسة موسوم به منوچهري گذرانده بود؛ دورة متوسّطه را در دبيرستان ژاندارك و پس از سه سال دورة دبيرستان را در دبيرستان انوشيروان دادگر گذراند. خود دكتربياني رفتن به مدرسة ژاندارك را براي كسب تسلّط در دو زبان فارسي و فرانسه مي داند. خانم بياني آن گونه كه خود اظهار مي‌دارد برخلاف نظر پدر و مادر خود ترجيح داد به جاي فرنگ تحصيلات خود را در دورة ليسانس در دانشگاه تهران بخواند و بعد از آن براي دريافت دكتري به فرنگ برود. بدين سان بياني براي تحصيل در رشتة تاريخ وارد دانشگاه تهران شد. او در سال 1336 با اخذ مدرك ليسانس از دانشگاه تهران براي ادامة تحصيلات به دانشگاه سوربن پاريس رفت و نزد استاداني چون كلود كائن، ژيلبر لازار و ژان اوبن به تحصيل در رشتة تاريخ و مشخّصاً تاريخ آل جلاير پرداخت.  
      با اتمام تحصيلات در فرانسه دكترشيرين بياني به ايران بازگشت و از سال 1342 مصادف با بيست و پنجمين سال زندگي خود به عنوان استاديار در دانشگاه تهران به تدريس پرداخت. او در سال 1343 با دكترمحمّدعلي اسلامي ندوشن ازدواج كرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های رامین و مهران بود. خانم شيرين بياني از اساتيد نام آشنا و در زمرۀ قديمي ترين استادان گروه تاريخ دانشگاه تهران بود. دورة تخصّصي تدريس و تحقيق ايشان تاريخ مغول مي‌باشد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.10.19 18:55]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 4
      كارنامة دكترشيرين بياني در حوزة تحقيق و تأليف كارنامه اي متنوّع و پربار است. نگارنده در خود صلاحيّت اظهار نظر در بارة كمّ و كيف آثار خانم دكتربياني را نمي‌بيند. آنچه در ذيل نام ايشان و در انتقاد از ايشان آمده است حاصل تفحّص در بخشي از نوشته ها و گفته هاي ايشان است كه نگارنده بر اساس هدف خاصّ پیرامون پژوهش در باب ترکی ستیزی و فارسی ستایی افراطی معمول در میان نویسندگان قرن اخیر ایران؛ آثار این نویسنده را مورد مطالعه قرار داده است.
      تأليفات خانم دكترشيرين بياني به قرار زير مي‌باشد:
تاريخ آل جلاير، زن در ايران عهد مغول، هشت مقاله در زمينة تاريخ، ايران در برخورد با مغول، شامگاه اشكانيان و بامداد ساسانيان، دين و دولت در ايران عهد مغول در سه جلد، تيسفون و بغداد در گذر تاريخ، مغولان و حكومت ايلخاني در ايران، دين و دولت در عهد ساساني، ايران از ورود آريايي ها تا سقوط هخامنشيان، دمساز دو صد كيش (نگاهي ديگر بر مولانا جلال‌الدّين¬محمّد رومي)
      افزون بر كتب فوق، دكتر بياني چند كتاب نيز به زبان فارسي ترجمه كرده و مقالات متعدّدي را به رشتة قلم درآورده است. مصاحبه‌ها و سخنراني‌هاي متعدّد در بارة تاريخ و ادبيّات فارسي نيز از جنبه‌هاي ديگر فعاليّت‌هاي فرهنگي ايشان مي باشد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.10.19 20:46]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 5
      بخش عمدۀ تحصيلات و بخشي از تحقيقات خانم بياني و شكل‌گيري انديشه و عمل ايشان در دورة پهلوي دوم انجام یافته و باید ايشان را در زمرة صاحب نامان فرهنگی دورة سلطنت محمّدرضا پهلوي به شمار بیاوریم. به همین جهت ایشان از لحاظ شاكلة فكري تفاوتي با ديگر استادان و صاحبان مسند و تريبون اين دوره ندارد. وي نيز در مواجهه با ترك و زبان تركي و نيز گزافه گویی در باب قدرت تمدّني ايران و به عبارت بهتر قدرت تمدّنی قوم پارس دقيقاً از انديشة حاكم در دورة پهلوي تبعيّت مي‌كند. دوران زندگي، تحصيل و بخش قابل توجّهي از تدريس ايشان در دانشگاه با دوران اوج تبليغات باستانگرايانه مقارن بوده و رسوبات چنين انديشه و سياستي را در لابلاي نوشته‌ها و گفته‌هاي ايشان مي‌توان رؤيت كرد. وقوع انقلاب اسلامي نيز تفاوتي در رويّة ايشان ايجاد نكرده و خانم بياني هنوز به دعاگويي و ستايش از ايران دوران قبل از اسلام مشغول است. او تنها به تعريف و تمجيد از ايران باستان اكتفا نكرده بلكه در نيابتي خودسرانه مردم ايران را نيز با انديشه‌هاي خود هم‌عقيده مي‌پندارد و در مصاحبه‌اي که در آذرماه سال 1381 با عنوان «حملۀ مغول، بازتولید وحشتی ژنتیک» با امید قنبری انجام داده و متن آن در مجلّۀ رشد آموزش تاریخ چاپ گردیده؛ اعلام مي‌دارد:
      « از سقوط ساسانيان تا به امروز، ايراني دائماً مترصّد احياي آن گذشتة زرين بوده است ... ايراني مترصّد اين بوده كه هر وقت كه زمان بستر مناسبي ايجاد نمايد، آن مجد و عظمت گذشتة زرين را تكرار نمايد. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي استاد دكترشيرين بياني، از انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، تهران، 1382، صص 57 ـ 56)
      اگر در اینجا مردم را برداشته و نظام سیاسی را به جای آن بگذاریم، اظهارنظر خانم بیانی معقول تر و واقعی تر می گردد. شاید حکومت پهلوی با شعار «به سوی تمدّن بزرگ» و پیروی از باستانگرایی کور و منحطی که به آن مبتلا بود؛ در مسیر مورد اشارۀ دکتر بیانی پیش می رفت، لیکن مردم در این رویکرد سهمی نداشتند و تنها برخی طبقات تحت تأثیر شعارهای ناسیونالیستی فارسی گرا و باستانگرایی مورد نظر حکومت پهلوی و عقبه های فکری آن قرار گرفته بودند. خانم بیانی در نیمۀ دوم عمر خود با یک انقلاب و تغییر نظام سیاسی مواجه گشت، لیکن از نظر ایشان در حرکت مورد نظر ایشان توفیری حاصل نشد. با پذيرش منطق خانم بیانی شاید بتوانیم معتقد باشیم ايران دورة بعد از انقلاب اسلامي كه با پشت سر گذاردن دشواري‌هاي بسيار تا حدودي كمر راست كرده و در عرصة سياست جهانی و منطقه ای كمابيش مالك جايگاهي شده است، در واقع در پي احياي مجد و عظمت دوران هخامنشي و ساساني مي‌باشد!
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.10.19 19:36]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 6
      دکترشیرین بیانی دورة زرين مورد نظر خود در تاریخ ایران را دوره‌اي هزار ساله از زمان مادها تا زمان ساسانيان مي‌داند و اعتقاد دارد:
      « در حقيقت اين هزار سال، شالودة وجودي ايراني را ساخته است. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي استاد دكترشيرين بياني، ص 57)
      به نظر می رسد مقصود ایشان از این دورۀ هزار ساله از سرآغاز ماد تا سرآغاز ساسانیان باشد چرا که اگر دورۀ ساسانیان را هم جزء این دوره محسوب کنیم دورۀ مذکور از هزار سال چند قرنی فراتر می رود. در یک دورۀ هزار ساله چندین تمدّن ظهور کرده و سقوط می کنند و نمی توان برای این دورۀ طولانی استمرار فرهنگی و سیاسی از نوع آنچه خانم بیانی ادّعا می کند، ترسیم کرد. در این دوره چهار سلسلۀ مختلف روی کار آمده اند. یکی از آنها از اساس بیگانه و خارجی است و منشأ یونانی دارد و در تبار و زبان و نژاد دو سلسله از این چهار سلسله ـ ماد و اشکانی ـ از جهت منتسب بودن یا نبودن به آریایی ها اختلاف نظرهای بنیادی وجود دارد. علاوه بر این در تاریخ ایران به طور معمول هر سلسله ای روی کار آمده دمار از روزگار یادگارهای سلسلۀ قبلی درآورده و بدین سان استمرار تاریخی، فرهنگی و سیاسی در این کشور را به شدّت مختل کرده است و با این وصف ادّعای خانم بیانی راه به هیچ دهی نمی برد.
      خانم بياني آن قدر در انديشه‌هايي از اين نوع غرق مي‌شود كه خواسته يا ناخواسته دورة حاكميّت مغول را هم غنيمتي براي ايران به حساب مي‌آورد؛ زيرا اعتقاد دارد مغول‌ها وسعت و قلمرو ايران را به زمان حاكميّت سلسله‌هاي هخامنشي و ساساني رساندند:
      « در دوران تاريخي اسلامي، اين اوّلين بار بود كه ايران موفّق گرديده بود بر مرزهاي پيش از اسلامي خود، حدّاقل از جيحون تا فرات دست يابد. » (همان، ص 53)
      نخست باید عرض کنیم مرزها و قلمرو مغول ها بر سرزمین حکومت های ایرانی دورۀ پیش از اسلام منطبق نبود و سرزمین های بیشتری را شامل می شد. دیگر اینکه حکومت مغول تفاوت های ماهوی بسیاری با دوره های هخامنشیان و ساسانیان داشت و مقایسۀ این دو و تلاش برای یافتن مخرج مشترکی برای این دو حکومت و قلمرو تلاشی نبود که بتواند به نتایج مفیدی بینجامد. شاید تنها وجه مشترک بین حاکمیّت مغول و آریایی ها آن بود که هر دو بیگانه بودند و از هزاران فرسنگ آن سوتر آمده و سرزمین های فلات ایران را به اشغال خود درآورده و تشکیل حکومت داده بودند.
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.10.19 20:35]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 7
      دکترشیرین بیانی در تکمیل نظر خود در بارۀ تجدید قلمرو ایران قبل از اسلام در عصر مغول اضافه می کند:
      « اوّلين دوره‌اي كه بعد از اسلام، سراسر ايران چون زمان ساساني و هخامنشي تحت سيطرة «يك حكومت» درآمد، دورة مغول بود. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي استاد دكترشيرين بياني، صص 58 ـ‌57 )
      خانم بیانی در لا به لای همان صحبت های خود از يك طرف مغولان را به توحّش منسوب مي‌دارد و از طرف ديگر آنها را به گونه‌اي احياگر ايران باستان قلمداد مي‌كند! اين چه احيايي است؟ يك قوم و حكومت متجاوز به ايران حمله كرده، حكومت ايران را ساقط كرده، در حق مردم مرتكب جنايت شده، خود سرزمين ايران را هم اشغال كرده و به امپراتوري خود منضم كرده است. اینها خلاصۀ آن چیزی است که ظاهراً از قِبَل ایلغار مغول نصیب ایران گشته است. حتّی با لحاظ کردن متر و معیارهای فارسی گرایانه و باستانگرایانه چگونه مي توان به چنين حاكميّتي حسن ظن داشت و آن را احيا كنندة حدود و ثغور ايران قبل از اسلام دانست؟ به تعبير زيدي که البتّه لازم است با ملاحظات و تخفیف هایی همراه باشد «چطور مي‌شود تحت قيموميت مهاجمان صحراي بي‌آب و علف گبي بود و با متر و معيارهاي ياساي چنگيزي نفس كشيد و سبعانه مجازات شد و ساية مغول را هر لحظه در زندگي خصوصي احساس كرد و در نهايت چون قلعه اي فتح شده و مخروب در رؤياي عظمت گذشته هاي زرين باستاني دست و پا زد؟! » در جایی که حضرات باستانگرا حکومت ترک هم وطن را حاکمیت بیگانه تلقی می کنند چگونه می توان به حاکمیت مغول اینگونه نگریست?
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.11.19 19:01]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 8
      داشتن معيارهاي دو گانه در مواجهه با ايران باستان از جمله مشكلات خانم بياني و كلّ جريان باستانگرايي در ایران است. ايشان معايب بسياري براي مغول برمي‌شمارند و اين در حالي است كه همان معايب را در برخورد با سلسلة هخامنشي به محاسن بدل مي‌كنند. ايشان از يك دورة هزار سالة مجد و عظمت سخن مي‌گويند و منشأ و خواست آييني و جوهر و ذات ايراني را در آن متجلّي و متبلور مي‌بينند. در اينجا اگر در صدد ايجاد يك شبيه سازي تاريخي و رفتاري باشيم؛ به‌وضوح مي‌بينيم كه ايران در دورة كوروش از يك موقعيّت طايفه‌اي و قومي به يك امپراتوري بدل مي‌گردد كه در دل آن دنياي باستاني صداي طيل لشكريانش از منتهي الية شرق فلات ايران تا پشت دروازه‌هاي يونان باستان شنيده مي‌شود. امروز نمي‌توان صورت مسئله را دگرگون و آرايش كرد و گفت: داريوش اوّل هخامنشي در لشكركشي‌هايش به اروپا، پنجاب و سند و آسياي صغير و جنگ ماراتن و خشايارشاي اوّل در سركوب قيام مصر و بابل و جنگ ترموپيل و تصرّف شهر آتن هيچ‌كسي را از دم تيغ نگذراند و نَفْسي را لگدمال نكرد و اين دقيقاً ما به ازاي تاريخي همان تعبيري است كه خانم بياني دائماً فرياد مي‌زنند كه وقتي مغول چون عذابي برسر اين ملّت نازل شد، وحشيانه همه را به زير سم ستوران گرفت و اينكه مغولان «آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند.»
      اگر مغولان اين كارها را مي‌كردند، شاهان هخامنشي نيز براي مقاصدي از همين نوع به اين سو و آن سوی عالم سرك مي‌كشيدند. شاه هخامنشي محض رضاي خدا آن همه سرباز را چند هزار كيلومتر دورتر از شهر و ديار، در درياها و خشكي‌هاي يونان و دشت های اروپا اسير هوس های خود نكرده بود و کوروش برای عمران و آبادی در سرزمین ماساژت ها اسب نمی تاخت. كسي كه در روزگار دوهزار و پانصد سال پيش در ايران دست به شمشير مي‌برد تا حكومتي نو يا طرحي نو يا نظمي نوين دراندازد، پذيرفتني و معقول این بود به سرزمين‌هايی که حدود طبيعي فلات ايران محسوب می شوند، بسنده كند. آنگاه بايد مي نشست و براي اين قلمرو خود نظامي نوين درمي‌انداخت؛ نه اينكه در منتهي‌الية آناتولي و مصر و يونان دنبال تجاوزگري و به هدر دادن خون مردمي باشد كه قرار بوده براي ايشان مدينة فاضله بسازد. مگر چنگيز غير از اين مي‌كرد و خدا مي‌داند چند صد هزار مغول بدبخت را از اوطان خود به درآورد تا در غربت خونشان ريخته شود؛ همان گونه كه خون سرباز پارسي در يونان و مصر ريخته شد.
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.11.19 18:57]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع  باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 9
      جنبة ديگر داستان باستانگرایی تمدّن ساختن يا امپراتوري ساختن است. خانم بياني و هم‌فكران ايشان كوروش را بناكنندة ايران و بنيانگذار تمدّن ايران مي‌دانند و مي‌گويند كه كوروش پروسة ملّت سازي ايران را به نحو احسن به انجام رساند و با يكپارچه كردن قوميّت هاي تكّه تكّه يك ملّت بزرگ ساخت. ايشان در اين راه آن‌قدر تند مي‌تازند كه حتّي كوروش را تا حدّ يك قدّيس ارتقا مي‌دهند و او را همان ذي‌القرنين قرآن کریم مي‌خوانند؛ در حالي كه چنگيز هم كمابيش همان راه را در امپراتوري سازي پيموده بود كه كوروش پيمود. چنگيز از اين نبوغ برخوردار بود كه قوميّت‌ها و قبايل پراكنده و عمدتاً صحرانورد مغولستان را با هم متّحد سازد و به ملّتي نيرومند و واحد بدل سازد؛ آنگاه دامنة امپراتوري خود را از آسيا به خاورميانه و اروپا بكشاند و اين با جنگ ميسّر بود؛ همان‌گونه كه كوروش كرد. نبايد براي لحاظ نمودن مصالح و تعلّقات نژادي حقايق را فراموش كرد.
      خیلی ها امروز معتقد هستند شايد آن حسّي را كه احتمالاً مردم ما در بارة آن مجد و عظمت هزار ساله دارند؛ دقيقاً برابر با همان حسّي باشد كه يك زن و مرد مغول امروزي از دورة امپراتوري چنگيز در دل دارد. از سوي ديگر اگر نوع رفتار مغولان در ايران از كشتن و سوختن و بردن مستحق لعن و نفرين است، چرا نوع رفتار هخامنشي و ساساني‌ها و حتّي برخي سلسله‌هاي ايران بعد از اسلام در خور لعن و نفرين نباشد؟ حتّي نوع رفتار محمود و مسعود و نادر را هم از اين دريچه مي‌توان نگريست. اينان در پي گيتي ستاني و كشورگشايي علاوه بر اينكه سربازان و مردم خود را به كشتن دادند؛ در شهرهاي هندوستان نیز موجب مرگ انسان های بسیاری شدند و شايد اكنون نام محمود و مسعود و نادر براي يك هندي همان‌قدر تاريك و ناخوشایند باشد كه نام چنگيز براي ما و اين نكته اي است كه مورّخان ما در بارة سلسله هاي ايران باستان اصلاً عنوان نمي‌كنند و در بارة سلسله هاي بعد از اسلام به ندرت و به صورتي كوتاه و گذرا بيان مي‌دارند و در این راه کاملاً مراقب هستند که شاه یا سلسلۀ مورد نقد ایشان الزاماً ترک باشد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.11.19 20:45]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 10
      خانم بياني در مواجهه با آن معیارهای دوگانه در تحلیل وقایع، جوابي غيرمقنع مي‌دهد و مي‌گويد:
      « كورش از جمله كساني بود كه ملّت تشكيل داد امّا به حداقل خرابي و كشتار كه اين موردي بي‌نظير در تاريخ جنگ‌هاست، ولي وقتي چنگيز آمد و نيشابور را گرفت به تقاص و خونخواهي مرگ دامادش به نيشابور آب بست و اكثريّت قريب به اتّفاق نفوس را به هلاكت رساند. اين دو شيوة جهانگيري اصلاً با يكديگر قابل مقايسه نيستند. آن يك شيوه و نظام قبيله‌اي پارسي ـ آريايي بود و اين يك نحوة صحراي گبي ـ مغولي ... تفكّر مغولي چنگيز چنين بود كه وقتي مي خواست جايي را تصرّف كند، اگر مردم آن شهر قبول مي‌كردند كه هيچ، در غير اين صورت كلّ شهر را جارو مي‌كرد و جنبنده‌اي را باقي نمي‌گذاشت، ولي تفكّر آريايي كورش او را بر آن مي‌داشت كه وقتي جايي را تصرّف مي‌كرد به مردم آن شهر مي گفت شما به فرهنگ و دين و زندگي خودتان باشيد و من هم همة آنها را محترم مي‌شمارم و آن را مي‌پذيرم. او حتّي لباس آن‌ها را به تن مي‌كرد و نحوة زندگي آنها را مي‌پذيرفت؛ يعني حالا ديگر من از شما هستم و شما هم از منيد. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي استاد دكترشيرين بياني ، صص 61 ـ 60)
      اگر قرار بود كوروش چيزي را تغيير ندهد بهتر نبود به مرزهاي طبيعي و متعارف كشور خود اكتفا كند و شهرهاي ديگران را تصرّف نكند و بگذارد آنها به فرهنگ و دين و لباس خود باشند و مردان‌شان نيز در جنگ با سپاه كوروش به خاك هلاكت نيفتند؟! خانم بیانی این اکتفای به حداقل کشتار و خرابی در سرزمین های مورد تجاوز واقع شده از سوی هخامنشیان را از کجا استخراج کرده اند؟! از سوي ديگر اين خزعبل آريايي چه صيغه اي است؟ اين خانم بعد از اين همه سال خواندن و درس دادن هنوز نفهميده كه آريايي يعني كشك! يعني ابزاري براي تحميق! يعني وسيله اي براي ارضاي انديشه‌هاي نژادپرستانه و خودبرتربينانه كه نه انساني است و نه اسلامي و نه عقلاني! «تفكّر آريايي» چه حرف ابلهانه اي است؟ همة انسان‌ها در همة نقاط دنيا انسانند و آفريدة يك خدا و داراي يك فطرت. تقسيم كردن بندگان خدا به آريايي و مغولي و تركي و چه و چه، درآويختن به اساطير اوّلين است و جز نشانة ناداني چيز ديگري نيست. مغولان شايد از جهتي بدشانس بودند كه با تقويت تاريخ‌نگاري عملاً همة اعمال خود را در خانه اي شيشه اي گذاردند و در معرض ديد مردم از روزگار خود تا به امروز و تا پايان دنيا قرار دادند. اگر تاريخ‌نگاري در عهد هخامنشيان يا ساسانيان هم چنين رونقي داشت، آنگاه پرده از اسرار بسياري برداشته مي‌شد و حجاب هاي دروغين نوساز نمي‌توانستند از يك امپراتوري جنگ و از الهه‌هاي جنگ چنين موجودات ملوس و تمدّن‌سازي بتراشند هر چند همان مقدار اندک کتیبه های بازمانده از هخامنشیان هم گوشه هایی از رفتارهای غیرانسانی آنها را در معرض دید می گذارد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.11.19 22:32]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 11
      جنبة ديگري از اين مقايسه، وجود تساهل و تسامح رايج در بين مغولان است. مغولان در سرزمين هاي متصرّفي به سخت‌گيري مذهبي و فرهنگي و زباني و رفتارهايي از اين نوع مبادرت نكردند و اين سخن مشهوري است كه نياز به اثبات ندارد، لكن خانم بياني چنين رفتاري را مزيّتي براي مغولان به‌حساب نمي‌آورد و لي ادّعاي بلندنظري و عالي محل بودن كوروش و هخامنشيان از جانب او گوش فلك را كر مي‌كند:
      « كوروش از اين شمّ برخوردار بود تا با حداقل كشتار، سرزميني را تصرف نمايد. في‌المثل وقتي بابل را به تصرّف درآورد، هيچ لازم ندانست كه بتخانة بابل را با خاك يكسان سازد. او دريافته بود كه مردم بابل طي قرون و حتّي هزاره ها اين خداي بزرگ، بِعَل را مي‌پرستند و نيازي نمي‌ديد كه اين بت را واژگون سازد و در هم بكوبد. دقيقاً در همين جاست كه مقياس‌ها و تفاوت‌ها پيدا مي شود. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي  دكترشيرين بياني، ص 62)
      باز هم تأکید می کنم كاش خانم بياني مي فرمودند اكتفاي كوروش ـ اگر واقعاً چنین شخصیّتی با این عرض و طول در تاریخ ایران وجود داشته ـ به حداقل كشتار با استناد به كدام منابع و اسناد براي ايشان احراز شده است؛ هر چند كه اين امر در نفس مسئله تغييري حاصل نمي‌كرد چرا كه خود ايشان هم بر تجاوزكارانه بودن جنگ‌هاي كوروش واقف بوده‌اند و تنها با قيد «اكتفاي كوروش به حداقلّ كشتار» سعي دارند اين پادشاه را تا حدودي تطهير كنند. نكتة ديگر اين است كه در طيّ تاريخ زورگويان و حاكمان نامشروع بسياري كاري به دين و آيين و نماز و روزه مردم نداشته‌اند و برخي از اين حكّام همين امر را با وضوح تمام اعلام كرده‌اند. اين قبيل حاكمان تنها در پي حكومت كردن و استثمار كردن بوده‌اند. در اين راه تحميق مردم از طريق اداي احترام توخالي به معتقدات ايشان هم جايگاهي در سياست ايشان داشته است و كوروش هم شاید همين كار را كرده است. چنگيز و مغولان هم در اين قبيل مسائل راه تساهل و تسامح را پيموده‌اند و كاري با فرهنگ و تمدّن و دین مردم نداشته‌اند، ليكن اين عمل اگر از آريايي‌ها سر بزند؛ نشانة كمالات است و اگر از ديگران سر بزند؛ نشانة كم و كاستي در سياست و انديشه و نداشتن دین و آیین و نظام اداری و اجتماعی برای عرضه کردن به سرزمین های مفتوحه!
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.11.19 19:59]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 12
      خانم بیانی بر پایۀ قاعدۀ شناخته شدن اشیاء با اضداد خود لازم می داند مثالی از نقطۀ مقابل آن بزند و در این راه چه کسی بهتر از سلاطین بی دفاع ترک! از همین رو بلافاصله بعد از ستایش از کوروش سراغ پادشاهان ترکی که از نظر نویسندگان معاصر وطنی بهره ای از کلاس و تمدّن والای کوروش ندارند می رود و در مقایسه میان رفتار پادشاه پارس و پادشاه ترک در سرزمین های مفتوحه می نویسد:
« ... امّا سلطان محمود غزنوي و نادرشاه افشار. من تخصّصي در اين زمينه ندارم. فقط مي‌دانم كه سلطان محمود غزنوي نيّت داشت تا مردم هندوستان را مسلمان سازد، امّا هيچ لزومي نداشت كه اين همه نفوس را لگدمال سازد و خزائن را به يغما برد. كورش مي‌خواست يك حكومت جهان شمول ايجاد كند، تا مردم تحت لواي يك نظام اداري زندگي كنند. او نمي‌خواست مردم را از فرهنگ و تمدّن خود جدا سازد. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكترشيرين بياني، صص 63 ـ 62)
      خانم بیانی تخصّصی در باب تاریخ دورۀ غزنوی و افشار ندارد، همان طور که تخصّصی در زمینۀ تاریخ عصر هخامنشی ندارد و خود را متخصّص تاریخ دورۀ مغول می داند، لیکن زمان حکم کردن و مقایسه که فرا می رسد ایشان آن شکسته نفسی ها را کنار می گذارد و با اطمینان کامل در نقش یک متخصّص همۀ دوران های تاریخی ایران زبان به ستایش از هخامنشی و تقبیح از ترک می گشاید و می کوشد از کوروش و هخامنشیان چهره ای متمدّن و از ترک چهره ای ضدّتمدّن و خونریز دارای کم و کاستی در سیاست و اندیشه بتراشد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.11.19 23:11]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی 13
      خانم بياني با پيش كشيدن نام محمود و نادر ؛يعني، دو پادشاه نامدار ترك به خوبي مافي‌الضّمير خود را عيان ساخته است و آدرس‌هاي خوبي داده است. تلنگر زدن به محمود غزنوي هم قابل تأمْل است. در اينكه محمود تنها براي رضاي خدا و مسلمان كردن مردم به هند نمي‌رفته، حرفي نيست،‌ ولي وقتي مي‌خوانيم كه به همراه خود جمع پرشماري مبلّغ و محقّق هم مي‌برده؛ ناچار مي‌شويم قدري بيشتر دقّت كنيم و به نتايج اردوكشي هاي محمودي هم نظر عنايتي داشته باشيم. اگر ما دين خود كامل‌ترين و آخرين دين الهي مي‌دانيم و اگر به حقّانيّت آن و اينكه براي همة بني بشر فرو فرستاده شده‌است؛ يقين داريم، پس بايد در بارة كار محمود و به طور كلّي غزنويان منصفانه تر قضاوت كنيم. بخصوص باستانگراها و پارسي پرست‌ها بيشتر بايد دقّت كنند، چرا كه اين محمود گردن شكسته به همراه دين اسلام، فارسي را هم با خود به هند برد، تا امروز اين حضرات در باب گستردگي قلمرو فارسي لاف و گزاف‌ها ببافند.  
      دیگر اينكه خانم بياني مي‌فرمايند كوروش مي‌خواسته يك حكومت جهان شمول ايجاد كند تا مردم تحت لواي يك نظام اداري زندگي كنند. آيا بهتر نبود ايشان كمي در باب ميزان بهره مندي مردم ايران از اين نظام جهان شمول و لابد عادلانه صحبت كنند تا با ملاحظۀ منافع آن نظام اکمل و احسن؛ آرزوی بهره مندی دیگر ملل از این نظام عادله را کرده و به جهان گیری های او به دیدۀ تأیید نظر کنیم؟ كوروشي كه تمام دورة سلطنتش در جنگ و اردوكشي‌گذشت و مردم بدبخت را وادار به تأمين جان و خون و تداركات اين جنگ‌ها ساخت؛ چطور مي تواند اين همه به دروغ مورد تعظيم و تكريم قرارگيرد. چگونه مي‌توان در بارة كوروشي كه يك سكّه به نام خود ضرب نكرد و يك بناي حتّي كوچك پشت سر خود باقي نگذارد تا سند تمدّن و نظام دیوانی او باشد و از اینها گذشته بخشی از متون تاریخی بازمانده از یونان چهره ای خونریز و تجاوزگر از کوروش ترسیم کرده اند؛ اين همه ترّهات بافت.
      
. ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [07.11.19 21:50]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی 14
 
      خانم بياني بعد از كوروش، داريوش را هم در مشمول الطاف خود قرار مي‌دهد. در نظر ايشان داريوشي كه پادشاهي‌اش با توطئه و خون آغاز شد؛ يك پادشاه داراي انديشه هاي بلند و جهان شمول بوده است:
      « باز هم اعتقاد دارم كه كوروش و داريوش اوّل در لشكركشي‌هايشان «خاطي‌ها» را به هلاكت مي رسانيدند. آنان مي‌خواستند يك حكومت جهان شمول با حفظ همة فرهنگ ها ايجاد كنند؛ هماني كه امروزه بنام «نظم نوين جهاني» مطرح شده است. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكترشيرين بياني، ص 64)
      آن‌گونه كه من از گفته هاي خانم بياني مي‌فهمم اگر كوروش و داريوش در لشكركشي‌هايشان اوّل «خاطي ها» ـ بي ترديد اين «خاطي ها» هم همان مدافعين سرزمين هاي خود در برابر تجاوز يك نيروي خارجي به نام کوروش و داریوش و خشایارشا بوده اند ـ را به هلاكت مي‌رسانده اند؛ لابد بعد از آن هم «غيرخاطي‌ها» را به هلاكت مي‌رسانيده‌اند و تفاوت ظريف آريايي و غيرآريايي هم در همين نكته است. آريايي سرش بيشتر توي حساب است و در ساية همين انديشه هاي بلندنظرانه و جهان شمولانه مي‌فهمد كه اوّل بايد خاطي‌ها را كشت؛ بعد غيرخاطي‌ها!! بي تمدّن ها كه اين نكات ظريف را نمي‌فهمند و همين نكته بيانگر فاصلة بسيار تمدّني بين ايشان و آريايي‌هاست! خانم بياني دانسته يا نادانسته پرده از نوع حكومت و نظام جهان شمول كوروشي و داريوشي هم برداشته‌اند. حكومت جهان شمول ايشان چيزي در مايه هاي «نظم نوين جهاني» قدرت‌هاي سلطه گر در جهان پساکمونیسم است. واقعاً خواننده حق دارد با شنيدن اين گونه اظهارنظرها آن هم از تاريخ‌داني با حدّ و قواره هاي خانم بياني سرسام بگيرد. آيا شخصيّتي چون ايشان نبايد سياست روزگار خود را بشناسد و در اظهار نظر‌ها و انتخاب كلمات با دقّت كافي عمل كند؟ ایشان واقعاً نمی دانستند «نظم نوین جهانی» معنایی جز یکجانبه گرایی و گردن کلفتی منحصر به آمریکا در دنیای بعد از سقوط کمونیسم و اربابی بلامنازع بر جهان از جانب آمریکا چیز دیگری نبود و مقایسۀ این نظم نوین با نظم منتسب به کوروش معنایی جز زورگویی بر ملل دیگر نداشت؟!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [08.11.19 20:31]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۱۵
      ختم همه چيز به نام ايران و منتسب كردن همة خوبي ها به نام ايران از جملة ديگر سجاياي طوايف باستانگرا مي‌باشد. دكتربياني بعد از آنكه از تمايل كوروش براي ايجاد يك نظام جهان شمول سخن گفته و او را در احترام به فرهنگ‌ها به عرش اعلي مي‌رساند، نكته‌اي را بيان مي كند نه تنها خلاف واقع است، بلكه در حين اين حكايت خيالي يك شاهكار ديگر براي نبوغ ايراني مي آفريند و مي‌گويد:
      « در نهايت مغولان نيز پس از كوشش بي‌فايده براي مغولي كردن ايران و با درايت بعضي ديوانسالاران ايراني به همين نتيجه رسيدند. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكترشيرين بياني، ص 63)
      مغولان براي مغولي كردن ايران نكوشيدند؛ براي مغولي كردن ديگر جاها هم نكوشيدند و همين كه گردو خاك برانگيختة مغولان فرو نشست؛ همة ملّت‌ها هماني شدند كه قبلاً بودند. شايد تنها اثر مهمّ ايشان در بعد فرهنگي گسترش تاریخ نویسی و ظفرنامه نویسی و ورود پاره‌اي لغات مغولي به زبان فارسي باشد كه برخي از اين كلمات هم به مرور زمان فراموش شدند. فراموش نكنيم خانم بياني قبلاً در باب تسامح و تساهل فرهنگي و ديني مغولان داد سخن داده بودند؛ حال چگونه است كه در اين فراز از مغولي كردن ايران به وسيلة مغولان سخن مي‌گويند تا از اين طريق يك فضيلت و نبوغ رخ نداده براي ديوان‌سالاران ايران یا تمدّن پارسی یا ملّت آریایی بتراشند! مغول ها اگر اراده ای برای مغولی کردن فلات ایران می داشتند، الآن دیگر چیزی از ایران مورد نظر ناسیونالیست های ایرانی باقی نمانده بود تا خانم بیانی و دیگر فارسی گرایان و باستان ستایان در بارۀ آن لاف و گزاف ببافند.
      هیچ کدام از نواحی که مغول ها تصرف کرده بودند مغولی زبان نشدند پس تلاش برای فضیلت تراشیدن از مغولی زبان نشدن مردم ایران با یاری دیوان سالاران ایرانی تلاشی پوچ برای اثبات هیچ است.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.11.19 21:02]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی ۱۶
      جنبة ديگري از اين منتسب كردن همة خيرها به نام ايران در جايي رخ مي‌نمايد كه ايشان در باب وضع روحانيّون در عهد ايلخاني سخن مي‌گويند. خانم بياني زماني كه از تأثير گذاري روحانيّون بر حكّام در عهد ايلخاني گفتگو مي‌كنند؛ ادّعا مي‌كنند اسلام كه در عهد مغول در آستانة محو شدن به وسيلة آنها قرار گرفته بود، نه تنها به دست ايشان در منطقه نضج كامل يافت، بلكه در ديگر نقاط جهان پراكنده گرديد. شايد تا اينجا مشكلي نباشد ولي جالب اين است فرهنگ اسلامي را وامدار فرهنگ ايراني معرّفي مي كند و مي‌گويد:  
      « فرهنگ اسلامي كه از فرهنگ ايراني قوام يافته بود، از اقيانوس كبير تا درياي مديترانه را فرا گرفت. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكترشيرين بياني، صص 90 ـ 89)
      مدّت‌هاست كه برخي اهالي قلم در كشور ما از گونة خاصّي از اسلام سخن مي‌گويند و گاه آن را «اسلام ايراني» هم مي‌نامند. معمولاً اين قبيل نويسندگان خود با اصل دين ميانه اي ندارند؛ با اعراب هم كه از قبل ميانه‌اي نداشته‌اند، امّا چون به دليل معتقدات ديني مردم مسلمان ايران قادر به اظهار نظر صريح عليه دين نيستند، گاهي از اين دريچه‌ها وارد مي‌شوند و مي‌كوشند اسلام رايج در ايران را يك اسلام از صافي گذشته و ايراني شده معرّفي كنند. برخی از نویسندگان دارای این شاکلۀ فکری حتّی تشیّع را هم یک دین ایرانی شده معرّفی می کنند و اظهار می دارند که مردم ایران به دلیل داشتن سابقۀ کهن دینداری و ریشه دار بودن مباحثات دینی در میان ایشان، از سطح شناخت عمیق تری برخورداری داشته اند و تنها حضرت امیر (ع) و ائمّۀ طاهرین شیعه علیهم السّلام قدرت پاسخ گویی به سؤالات برخاسته از عمق شناخت دینی ایرانیان را داشته اند!
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.11.19 19:22]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۱۷
      برخي از ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر ایرانی به صراحت از «اسلام ايراني» و گاه معادل گونه‌اي چون «مكتب ايراني» سخن مي‌گويند. دكترمحمّد امين رياحي از همفكران خانم بياني هم دقيقاً از لفظ «اسلام ايراني» در يكي از نوشته هاي خود بهره می گیرد. دكتررياحي زماني كه در يكي از مقالات خود با عنوان «فصول گمشده اي از تاريخ ايران» در بارة فرهنگ ايراني سخن مي‌گويد؛ اين گونه به اظهار فضل مي‌پردازد:
      « [فرهنگ ايراني] به صورت تمدّن عظيم گسترده اي در ايران و اطراف آن سربرافراشته و اركان عمدة آن زبان فارسي و اسلام ايراني و تاريخ اين ملّت و كشور است. » (چهل گفتار در ادب و تاريخ و فرهنگ ايران، محمّدامين رياحي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اوّل، 1379، ص 339)
      باستانگرايان معمولاً گرفتار گونه‌اي از پراكندگي خاطر و انديشه هستند و اظهارات ضدّ و نقيض و بدون سند در نزد ايشان بسيار است. اين را بايد يادگار سبك نگارش دورة پهلوي دانست. در آن دوره نويسندگانی كه در مدح ايران باستان و تراشيدن صفات كماليّه براي ايران و ايراني يا در بدگويي از ديگران و بخصوص تركان مطلب مي‌نوشتند؛ خيالشان از يك جهت راحت بود. آنها مطمئن بودند كه براي اين ستایش نامه نوشتن‌ها و براي آن ضدّترك و تركي نوشتن‌ها كسي متعرّض ايشان نمي‌شود. نقدي در كار نيست و كسي از نبود سند و يا ضعف تأليف يا وجود تناقض در نوشته و گفته از ايشان سؤالي نخواهدكرد. اين سبك نوشتن همچون يادگاري نامبارك به دوران بعد از انقلاب اسلامي نيز كشيده شده است، لكن نويسندگاني از اين نوع بايد بدانند كه اكنون سطح دانش مردم بالا رفته است، ميزان تحصيل‌كردگان نيز بسيار رشد كرده و به مدد شرايط حاصله امكان نقد و تحليل برخی موضوعات ممنوعه ممكن شده است و اين گروه نويسندگان بايد با دقّت نظر بيشتري مطلب بنويسند و در اظهارنظرهای شفاهی و مصاحبه ها هم این دقّت و انسجام را مرعی دارند.
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [11.11.19 21:08]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی ۱۸
      خانم بیانی در تشریح وضع روحانیان در عهد ایلخانی نیز خود را ملزم و مکلّف به نیش زدن به ترک می کند. او در اینجا با یک تیر دو نشان می زند و می کوشد با نام بردن از تعدادی روحانی ترک و مغول آنها را نماد زهد ریایی و روحانیونی دنیاطلب معرّفی کند:
      « قشر روحانی در این دوره نه تنها از نفوذ معنوی بسیار برخوردار بود، بلکه این نفوذ را با قدرت سیاسی و مالی درهم آمیخته و با کمک دیوانیان ایرانی، جا را بر عنصر مغول تنگ ساخته بود. گروهی از مغولان که موقع و مقام این قشر را بالا و والا یافتند، در کار آن شدند که به این سلک وارد شوند و خود را هم ردیف روحانیان سازند. اینجاست که می بینیم از میان این قوم نیز روحانیان مسلمان معروفی به پاخاسته و در نزد مردم و دستگاه حکومتی قدر و منزلتی یافته اند. از جملۀ این گروه شیخ براق را باید نام برد که اهمیّتی فراوان یافته بود، ولی در سفری در حدود لاهیجان هنگام بازگشت از حج به دست مردم به قتل رسید. در روم نیز به فقیهی مغولی برمی خوریم که نام سراج الدّین بر خود گذاشته و از شاگردان و مریدان مولانا جلال الدّین بلخی بود و همچنین در آذربایجان، شیخی ترک به سر می برد که بسیاری از ترکان و مغولان مریدش بودند. شیخ هبت الله ترک را نیز که از یاران خاص غازان بود، نباید از یاد برد. » (زندگي نامه و خدمات علمي و فرهنگي دكترشيرين بياني، صص 109 ـ 108)
      باستانگرایان و فارسی گرایان ترکی ستیز از یک طرف مسلمان کردن مغولان را به عنوان نشانه ای از قدرت فرهنگی خود و قدرت هاضمۀ ایران فارسی معرّفی می کنند و از سوی دیگر در مواجهه با علمای برخاسته از میان ایشان با گوشه و کنایه سخن می گویند و این گروه از روحانیان را نماد سازش با قدرت، زهد ریایی و توجیه گر حکومت های جابر معرّفی می کنند. ما از میان این نگاه های متفاوت و این گزافه گویی های بی بنیان کدام را باید باور کنیم؟! از اینها گذشته اگر مقصود خانم بیانی از «شیخ براق» همان «چلبی اوغلی» مدفون در سلطانیه و مقتول به سال 707 هجری قمری در گیلان باشد که ترک بوده نه مغول و مدتی در نزد سلطان محمّد خدابنده زیسته و مغول دانستن او راه به ده نمی برد. همین اتّفاق به شکل وحشناک تری در بارۀ سراج الدّین رخ می دهد. با لحاظ کردن زمان و ارتباط سراج الدّین با مولوی او باید همان قاضی سراج الدّین اورموی ترک باشد که مقارن با مولوی در قونیه می زیسته است. از این جالب تر آن است که عبدالحسین زرین کوب برعکس خانم بیانی سراج الدّین را از اکراد اورموی ساکن در قونیّه معرّفی می کند (پله پله تا ملاقات خدا، ص 313) و از این مجملات می توان سطح دانش و میزان انصاف علمی مورّخان ما را شناخت؛ سراج الدّین مغول یا کرد در شهر ترک قونیّه!!
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.11.19 18:50]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۱۹
      بخش ديگري از اظهارات متناقض خانم بياني را مي‌توان در مقالة ديگري از ايشان مشاهده كرد. خانم بياني از جملة حاضران در مجلس بزرگداشت ابوالفضل بيهقي در سال 1349 است و در اين همايش سخنراني با موضوع «زن در تاريخ بيهقي» ايراد مي‌كند. در نگاه اوّل موضوع سخنراني موضوعي نيست كه ميدان وسيعي براي كوبيدن قومي و ستايش از قومي فراهم آورد، لكن نويسندگاني از اين نوع به استظهار نبود مخالف و منتقدي از هر فرصت و موضوعي براي كوبيدن ترك و تركي و لاف و گزاف بافتن براي مراتب کمالات فارس و فارسي و ارضای تمایلات نژادگرایانه و زبان گرایانۀ خود بهره مي‌گيرند. خانم بياني در مقدّمة سخنراني خود مطالبي را به عنوان پيش درآمد عرضه مي‌دارد كه نشانگر انديشة خودبرتربيني تخيّلي اين قبيل نويسندگان مي باشد. ايشان در اين سخنراني بعد از اشاره به تحوّل وضع زن در ادوار مختلف تاريخ ايران بعد از اسلام مي‌نويسد:
      « اصولاً اقوام ترك در سرزمينهاي اوّليّة خود و با آداب و رسوم بومي خويش، به زن اهميّت بسيار مي‌دادند. زن دوشادوش مرد كار مي‌كرد و شايد بتوان گفت كه چرخ اقتصاد قبيله اي، بوسيلة زن بحركت در مي آمده است ... در جنگها اغلب دوشادوش مردان مي‌جنگيده، در شكارهاي جرگه شركت داشته و بدين ترتيب در سراسر زندگي مرد، شريك و سهيم او بوده است. » (یادنامۀ ابوالفضل بیهقی، مشهد، ص 68)
      در اين فراز ظاهراً مشكلي نيست و ما شواهد بسياري از حرمت و جايگاه والاي زن در ميان تركان در دست داريم. «تومروس آنا» ملکۀ خردمند و شجاع ماساژت ها که که بنابرنقل تواریخ نقطۀ پایانی بر جهانگیری ها و ماجراجویی های کوروش گذارد؛ نمونه ای درخشان از حضور مؤثّر زن در صحنۀ سیاست و اجتماع ترکان بود. از نشانه های پرشمار مقام و منزلت والای زن در کتاب دده قورقود گرفته تا اظهارات ابن بطوطه در بارۀ احترامات شایسته در سرزمین ترکان نسبت به زنان نیز بر حرمت زن در میان ترک تأکید دارند. در تاریخ ایران بعد از اسلام هم با زنان سیاست گرای نامدار مواجه می شویم. ترکان خاتون همسر ملکشاه سلجوقی، بغدادخاتون همسر سلطان ابوسعید و قتلغ ترکان خاتون از سلاطین کرمان در قرن هفتم در زمرۀ این قبیل زنان نامدار در تاریخ ترک قرار دارند. در ادبیّات حماسی آذربایجان هم زنان نامدار چون عرب زنگی همسر و همرزم شاه اسماعیل صفوی، نگار یار و همرزم کوراوغلو، هجر همرزم و یاور قوچاق نبی، زینب پاشا از زنان مبارز عهد ناصری هم نشانه های دیگری از حضور مؤثّر و واقعی زنان در عالم مبارزه و سیاست بوده است. در ادبیّات ترکی بخصوص ترکی آذربایجانی نشانه هایی از نوع اظهارات وحشتناک شاهنامۀ فردوسی و برخی دیگر از کتب شعری فارسی علیه زنان؛ مشاهده نمی کنیم. همۀ حرمت ها و بزرگی های زن در جامعۀ ترک دقيقاً خلاف آن چيزي است كه در ميان فارس‌ها رايج بوده و بخشي از اين عقايد نادرست در بارة زن در كتاب شاهنامة فردوسي و اشعار برخی دیگر از شاعران فارسی سرا انعكاس يافته است.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.11.19 23:01]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۲۰

      خانم بياني بعد از اشاره به موقعیّت مناسب زنان در جوامع ترک، نكتة ديگري مي‌آورد كه حكايت «شاهنامه ناخوانده استاد شدن» را يادآوري مي‌كند. ايشان معتقد است كه به دليل ارتباط نزديك بين ايرانيان و اعراب و تركان در دورة بعد از اسلام و مهاجرت ايرانيان به جانب تركستان تركان نيز بويي از تمدّن بردند:
      « زماني كه در حدود قرن دوم هجري، اسلام به آسياي مركزي راه يافت و بدنبال آن، پس از برقراري ارتباط نزديك بين ايرانيان و اعراب و تركان و بخصوص از اين زمان ببعد كه سيل مهاجرين ايراني بجانب تركستان سرازير گرديد و ايرانيان فرهنگ و تمدّن خود را باين منطقه بردند. » (يادنامة ابوالفضل بيهقي, صص 69 ـ 68)
      خانم بياني در بارة علّت سيل مهاجرت ايرانيان ؛يعني، همان فارس‌ها به تركستان توضيحي نمي‌دهد و ما را با يك سؤال بدون جواب به حال خود رها مي‌كند. در اينجا ناچاريم از خود بپرسيم اين ايرانيان متمدّن چرا بايد سرزمين خود را كه لابد در ساية تمدّن درخشان ايراني‌ چيزي در مايه هاي رياض‌الجنان باشد، رها كنند و سيل آسا به جانب تركستان لابد خرابه و بي‌تمدّن بروند؟! از سوي ديگر با پاي پياده و يا بر پشت اسب يا استر در پي لقمه ناني؛ چه ميزان از تمدّن را مي توان با خود به سرزمين هاي ناشناخته برد؛ بخصوص كه معمولاً در مهاجرت هايي از اين نوع مرفّهين و حاملان دانش و فرهنگ و تمدّن چندان دست به مهاجرت نمي‌زنند و مدارس و كتب و همدرسان را فداي بيابانگردي نمي‌كنند. در اينكه مهاجرت معمولاً حركت و اقدامي سازنده محسوب مي‌گردد؛ حرفي نيست، لیکن مهاجرت‌ها كي ضرورت پيدا كرده و به وقوع مي پيوندند؟ تا آنجا كه مي‌دانيم مهاجرت هاي توده‌اي و دسته جمعي بيشتر براي يافتن مكان و شرايطي بهتر براي زندگي یا به تعبیر زیدی برای زنده ماندن انجام مي‌گيرد. (رک. تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ، صص 31 ـ 30) چگونه مي‌توان پذيرفت كه اين ايراني‌های خانم بیانی که لابد داراي تمدّن برتر و والا بوده‌اند؛ دست به مهاجرت آن هم به ترکستان بزنند؟! چه مي‌دانيم شايد دلشان به حال تركان سوخته بود و خواسته بودند كه فداكاري كرده و سوغات تمدّن براي تركان ببرند!

 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [14.11.19 21:13]
نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی ۲۱
      نويسندگاني از نوع خانم بياني در مواجهه با مهاجرت‌هاي گروهي تركان، از تعابيري چون بيابان‌گردي و چادرنشيني و وحشي و بی فرهنگی و بی تمدّنی استفاده مي‌كنند. چگونه است كه در مهاجرت سيل‌آساي فارس‌ها به تركستان قواعد ديگرگونه مي‌شود و ايشان كه با رها كردن زندگي و زمين و خانه و ديگر علاقه‌جات خود راه مهاجرت به تركستان را پيش گرفته‌اند؛ به حاملان تمدّن و فرهنگ بدل مي‌شوند؟!
      خانم بياني در تكميل ادّعاي خود نكتة بديع ديگري هم عرضه كرده و مي‌گويد گسترش تجارت و لابد رفتن تجّار عرب و فارس به تركستان هم به بهبود شرايط زندگي تركان كمك كرد:
      « بر اثر روابط تجارتي بسيار مستحكمي كه نقاط مختلف دنياي اسلام را با يكديگر مرتبط مي‌ساخت، وضع تمدّني و نحوة زندگي مردم آسياي مركزي و قبايل ترك دگرگوني‌هاي فراوان يافت. » (يادنامة ابوالفضل بيهقي، ص 69)
      يقيناً اين دگرگوني يافتن از ديدگاه خانم دكتر بياني بهبود و ارتقاء درجة تمدّن در نزد تركان در اثر تأثیر انفاس زاکیۀ اعراب و پارس ها بوده است و در غير اين صورت اساساً غرض مورد نظر خانم بياني حاصل نمي‌شود. مسئلۀ روابط تجاری و تأثیرات آن در ایجاد تغییرات اساسی در سرزمین های مقصد از دیدگاه ناسیونالیست های معاصر ما هم حکایتی است. یکی از نویسندگان معاصر اسلام آوردن مردم چین و برخی نواحی جنوبی آسیا را به ریش بازرگانان ایرانی بسته است!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.11.19 22:28]
✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۲۲
      خانم بياني در ادامه از فتوحات فرهنگي دیگری سخن مي‌راند و مدّعي مي‌شود تركان به شدّت تحت تأثير فارس‌ها واقع شدند:
      « زماني كه دسته هاي مختلف ترك و تركمان بدين اسلام گرويدند و موفّق شدند حكومتهاي محلّي تشكيل دهند و سپس اين حكومتها را توسعه بخشند و مالك قلمروهاي وسيعي در آسيا و بخصوص ايران گردند؛ بسيار تحت تأثير تمدّن و فرهنگ قوم مغلوب قرار گرفتند و بدين ترتيب ما در اين ادوار با تمدّن و فرهنگ و بطور كلّي نظام اجتماعي خاصّي مواجه مي‌گرديم كه چون قدرت فرهنگ و تمدّن قوم مغلوب بسيار بيش از آنِ قوم غالب بوده؛ از جانب ايشان پذيرفته شده؛ منتها با تغييراتي كه ناشي از وضع جديد مهاجمين بود. » (يادنامة ابوالفضل بيهقي, ص 69)
      اين قوم با تمدّن چرا مغلوب بي‌تمدّن‌ها و يا مردماني با درجة تمدّني ضعيف‌تر از خود گشتند؟! خانم بياني در فراز بعدي يك بعد از اين ارتقاء درجة تمدّني را برملا مي‌سازد تا معلوم شود اين تحت تأثير قرار گرفتن چه سوغات و چه تحفۀ طرفه ای براي تركان در پي داشته است:
      « از اين زمان وضع زنان نيز تا حدّ زيادي تابع شرايط محيط جديد مي‌گردد و پس از اسكان در شهرها و اختلاط و آميزش با شهرنشينان و بخصوص زندگي در حرمسراها اين دسته آزاديهاي سابق خود را از دست مي‌دهند. » (يادنامة ابوالفضل بيهقي, ص 69)
      مطلبي كه خانم بياني آن را با بياني مبهم و پيچيده شده در لفّافة كلمات بيان مي‌دارد؛ اين است كه تحت تأثير تمدّن لابد برتر فارس‌ها زنان ترك موقعيّت مناسب اجتماعي خود را كه خود خانم بياني در مطلع سخن خود بدان اشارت كرده بود، از دست داده و به حاشيه رانده شدند. به عبارت ساده‌تر خانم بياني در يك بي‌دقّتي آشكار از بين رفتن يك رسم پسنديده و مترقّي تركي در اثر هم‌نشيني با فارس‌ها را يك ارتقاء تمدّني براي تركان محسوب مي‌دارد!

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.11.19 23:54]
✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۲۳
      خانم بیانی در ادامه داستان مطلبي را بيان مي‌دارند كه بيشتر به يك شوخي و مضحكه شباهت دارد. او مي‌نويسد:
      « از جهت وضع حاصّي كه در نحوة حكومت تركان پيش ميآيد و قدرت واقعي را غلامان بدست مي‌گيرند و نزديكي غلامان بسلاطين و شاهزادگان، روزبروز افزون مي‌گردد، زنان از جهات مختلف جاي خود را بمردان مي‌بخشند و در نوعي فراموشي فرو مي‌روند. پس بر اثر تعارضي كه ذكر آن رفت، چنين مشاهده مي‌كنيم كه از يك طرف زنان با آزادي فراوان و مسؤوليت هاي نسبهً سنگين و با شأني تقريباً همطراز با مردان وارد تاريخ اين دوره مي‌گردند و از طرف ديگر بعلّت نحوة زندگي جديدي كه در پيش روي آنها نهاده مي‌شود، گرفتار قيد و بند‌ها و نوعي فراموشي مي شوند . » (یادنامۀ بیهقی، صص 70 ـ 69)
      در اينكه پديدة زشت غلام‌بازي و شاهدبازي رسمي معمول در دربارها بوده است؛ حرفي نيست، لكن اين امر اختصاص به دربار پادشاهان ترك نداشته و كمابيش همه را شامل مي‌شده است و با استناد به شواهدي مي‌توان گفت اين رسم زشت در طرف مغلوب و ظاهراً متمدّن از شدّت بيشتري برخوردار بوده و در آثار نویسندگان متعدّدی در روزگار معاصر مورد اشاره واقع شده است. در باب رواج امردبازی در میان پارسیان ویل دورانت مطلبی از هرودوت نقل کرده و رواج این پدیدۀ زشت را دارای منشأ یونانی می داند. از سرزنش های سخت و چندین باره ای که اوستا در بارۀ عمل ... می کند و آن را گناهی زشت و غیرقابل آمرزش می داند تا حدودی شائبۀ گستردگی این پدیده استنباط می گردد. شواهد امر حکایت از فرافکنی خانم بیانی دارد که می کوشد یک رسم مترقی ترکی را با ادعایی دروغین تحت الشعاع قرار دهد و نتایج معکوس اخذ کند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.11.19 22:45]
✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکترشیرین بیانی ۲۴
      دکترسیروس شمیسا مؤلّف کتاب «شاهدبازی در ادبیّات فارسی» در این باره نعل وارونه می زند. او نخست منکر وجود امردبازی در ایران باستان می گردد و مهم ترین دلیل او برای این کار نبود اشعار مربوط به شاهدبازی در ادبیّات فارسی دری می باشد. این گونه نتیجه گیری مبنای معقولی ندارد. ادبیّات فارسی و آثار شعری و نثری آن سابقه ای هزار ساله دارند و طبعاً نمی توانند حاوی سابقۀ پدیدۀ امردبازی در ایران باستان باشند. دکترشمیسا یونانیان و ترکان را از سرچشمه های رواج امردبازی در میان پارسیان معرّفی می کند، سپس شاهدبازی یونانی ها را آب کشیده و برای آن مبانی اخلاقی و فلسفی می تراشد و ادّعا می کند در یونان باستان عشق مرد به مرد عشقی پاک و بی شائبه و فارغ از تمایلات شهوانی بوده است در حالی که ترکان در امر شاهدبازی مانند یونانیان زمینه های فلسفی و معنوی نداشتند و امردبازی بعد از ورود ترک در تاریخ ایران به صورت وسیعی مرسوم گشته است. (رک. شاهدبازی در ادبیّات فارسی، سیروس شمیسا، تهران، انتشارات فردوس، چاپ اوّل، 1381، صص 15 ـ 14) کسی نیست به این ابله بگوید: کتابی با حجم نزدیک به سیصد صفحه در ذکر تاریخ شاهدبازی در زبان و ادبیّات خودت نوشته ای و هنرهای نیاکان را ثبت و ضبط کرده ای، ترک بی دفاع در این میان چه کاره است؟!
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.11.19 21:52]
✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۲۵
      سیروس شمیسا در کتاب خود از دو نوع شاهدبازی در ایران سخن به میان آورده؛ می نویسد:
      « شاهدبازی در ایران دو منشأ دارد؛ یکی یونان و دیگری ترک. شاهد بازی یونانیان با حفظ جنبۀ مثبت و فلسفی در ایران وارد عرفان شد و به عشق الهی و معنوی تفسیر شد، امّا بچه بازی مأخوذ از ترکان جنبۀ زمینی داشت و با عمل جنسی همراه بود و در اشعار غیرعرفانی ما به وفور از آن یاد شده است. » (شاهدبازی در ادبیّات فارسی، صص 16 ـ 15)
      شمیسا به بهانۀ کم بودن اشعار مربوط به دوره های طاهریان و صفاریان و سامانیان نتیجه می گیرد که در این اشعار اندک باقی مانده نشانه ای از معشوق مذکّر نیست. تنها در بارۀ سامانیان ادّعا می کند به دلیل ترقی تدریجی ترکان در دستگاه سامانی می توان نتیجه گرفت احتمالاً از این دوره شاهدبازی در ایران در حال رشد بود. کل مطالب او در بارۀ این سه سلسلۀ فارس از دو صفحه تجاوز نمی کند ولی او به جبران کوری خود در ندیدن شاهدبازی در ایران باستان و نیز در زمان طاهریان، صفاری و سامانیان دمار از روزگار غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان درمی آورد و با اختصاص پنجاه و هفت صفحه در باب شاهدبازی در دوران این سه سلسلۀ ترک، داد بی حیایی می دهد. غزنویان دقیقاً وارث همه چیز سامانیان در سرزمین، کشورداری، ادارۀ دربار و حتّی استفاده از زبان فارسی به عنوان زبان کتابت شده بودند. چگونه است که در اینجا حکومت سلف، صالح از کار درمی آید و حکومت خلف نابه کار و امردباز؟!
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.12.19 20:21]
✳️ نگاهی بر مشرب فکری و مواضع باستانگرایانه و ترکی ستیزانه دکتر شیرین بیانی ۲۶
      نوشته های خانم بیانی نتیجه ای عکس ادّعاهای دکترشمیسا را ثابت می کند. اگر سخن خود خانم بياني را اساس قرار دهيم، بايد رواج پديدة نادلپذير شاهدبازی را نتيجة هم‌نشيني و تأثيرپذيري از مغلوبان و به زيّ ايشان درآمدن از تركان به حساب بياوريم. در مجموع بايد ادّعاي خانم بياني را در اين بخش, نتیجه جواني و بي‌تجربگي ايشان در زمان تدوين و ايراد اين مقاله بدانيم وگرنه گفتة ايشان از اساس با طبيعت و فطرت انسان در تناقض مي‌باشد.  
      دكتربياني در دنبالة مقالة «زن در تاریخ بیهقی» خود مطلب ديگري نيز بيان مي‌كنند كه حاوي يك گستاخي ظريف ديگر به تركان مي‌باشد:
      « در زمان تسلّط و حكومت تركان بر ايران كه قسمت اعظم دورة قرون وسطي را در بر مي‌گيرد، زناني كه داراي شخصيّت‌هاي ممتاز باشند و نقشهاي سياسي ايفا كنند، تعدادشان بسيار كم است. » (يادنامة ابوالفضل بيهقي، ص 70)
      قيد «قرون وسطي» در زماني كه در بارة تاريخ ايران گفتگو مي كنيم؛ غير ضروري است و تنها تأثير آن به نوعي پرده برداشتن از نيّت ناخوشايند گويندۀ سخن مي‌باشد. در اين بخش گوينده با گفتن «حكومت تركان بر ايران كه قسمت اعظم قرون وسطي را در بر مي‌گيرد» در پي اين است كه در ذهن و ضمير خواننده، دوران حاكميّت تركان بر ايران را همچون قرون وسطي دوراني تاريك و مخوف و سرشار از ایستایی فکری و فرهنگی معرّفي كند.

⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران 1

بیلدیریش, [19.07.19 15:17]
اعضای محترم کانال بیلدیریش
با عرض سلام و آرزوی توفیق برای شما بزرگواران, به عرض می رساند مطالب مربوط به مجتبی مینوی به پایان رسیده و از فردا به توفیق الهی مطالبی در باره مواضع دکتر پرویز ناتل خانلری در حوزه ناسیونالیسم فارسی گرا و مواجهه او با زبان های غیر فارسی, بخصوص زبان ترکی ارائه خواهد شد. امید است مورد قبول و پسند اعضای محترم قرار گیرد.
با سپاس فراوان و آرزوی سلامت و توفیقات افزون تر

بیلدیریش, [21.07.19 15:23]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان غیرفارسی ایران ۱
      پرویز ناتل خانلری در سال 1292 شمسی در تهران به دنیا آمد. پدر و مادر وی هر دو مازندرانی بودند. پدر او ابوالحسن اعتصام الملک فرزند خانلرخان اعتصام الملک بود. از حوالی 1300 شمسی تحصیلات خود را نزد پدر آغاز کرد و سپس در مدرسۀ سن لویی و مدرسۀ آمریکایی تهران ادامه داد. او در سال 1309 سیکل اوّل متوسّطه را به پایان رساند و به تشویق بدیع الزّمان فروزان فر در رشتۀ ادبی به تحصیلات خود ادامه داد. سال 1309 علاوه بر درگذشت پدرش سال چاپ نخستین نوشتۀ وی در روزنامۀ اقدام بود. خانلری از سال 1310 وارد تحصیل در دانشسرای عالی شد. در همین سال داستان «دخترسروان» اثر الکساندر پوشکین را به فارسی ترجمه کرد. او در سال 1313 همزمان با تشکیل گروه موسوم به ربعه با عضویّت صادق هدایت، بزرگ علوی، حسین فرزاد و مجتبی مینوی، در جلسات این گروه شرکت کرد. خانلری در سال 1314 موفّق به اخذ لیسانس ادبیّات فارسی شد و در سال 1315 به خدمت سربازی رفت و بعد از آن به عنوان دبیر ادبیات در شهر رشت به خدمت پرداخت.
      سال 1316 خانلری کتاب «روان شناسی و تطبیق آن با اصول پرورش» را که نخستین تألیف او محسوب می شد، به چاپ رساند. اندکی بعد به ادامۀ تحصیل در دانشگاه تهران پرداخت. او در سال 1320 با زهرا کیا همدرس و همکلاس خود در دورۀ دکترا ازدواج کرد و در همین سال نخستین بار تدریس در دانشگاه تهران را آغاز کرد که این کار تا سال 1357 ادامه پیدا کرد. در همین سال او به انتشار ترجمۀ «چند نامه به شاعری جوان» اقدام نمود. ناتل خانلری در سال 1322 از رسالۀ دکترای خود با عنوان «چگونگی تحوّل اوزان غزل و تحقیق انتقادی در عروض و قافیه» دفاع کرد. این رساله به راهنمایی ملک الشّعرای بهار و نظارت بدیع الزّمان فروزان فر و محمّد تدیّن تدوین شد. 1322 از جهت دیگری در تاریخ زندگی خانلری حائز اهمیّت می باشد. در این سال او انتشار مجلّۀ سخن را با همکاری دکتر ذبیح الله صفا آغاز کرد و سپس مستقلاً به این کار ادامه داد. انتشار این مجلّه در 27 دوره و تا سال 1357 استمرار پیدا کرد. در سال 1325 خانلری در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران عضویّت پیدا کرد و مقاله ای با عنوان «نثر فارسی در دوران اخیر» ارائه نمود. خدمت در ادارۀ تعلیمات عالیۀ وزارت فرهنگ، سپس ریاست ادارۀ انتشارات و روابط فرهنگی دانشگاه تهران را تا سال 1330 بر عهده داشت.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.07.19 23:41]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۲
      خانلری در سال 1327 رسالۀ دکترای خود را به صورت کتابی منتشر کرد و در همین سال برای مطالعات در حوزۀ فونتیک و زبان شناسی به پاریس رفت و در مؤسّسۀ «انستیتو دو فونتیک» وابسته به دانشگاه سوربن به تحقیق پرداخت. او در سال 1329 به ایران بازگشت و به تدریس در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران ادامه داد. در سال 1330 انتشار مجلّۀ سخن را از سر گرفت و کرسی «تاریخ زبان فارسی» را در دانشگاه تهران تأسیس کرد. خانلری در سال 1332 به لبنان سفر کرد و در دانشگاه «سن ژوزف» بیروت به ایراد سخنرانی هایی در بارۀ فرهنگ و هنر ایران پرداخت. او با همکاری ذبیح الله صفا انتشار جزوه های «شاهکارهای ادبیّات فارسی» را آغاز نمود
      دکتر خانلری در سال 1334 به معاونت وزارت کشور برگزیده شد و مدّتی در این سمت باقی بود. در سال 1336 سفری سه ماهه به آمریکا کرد و در بازگشت به ایران به عنوان سناتور انتصابی از مازندران به عضویّت مجلس سنا درآمد.
      سال های پایانی دهۀ سی شمسی برای دکتر خانلری از نظر چاپ و انتشار آثار و اقدامات فرهنگی حائز اهمیّت بود. تأسیس انتشارات سخن از دیگر اقدامات او در این سال بود که تا سال 1340 ادامه یافت و جمعاً 36 عنوان کتاب منتشر کرد. در سال 1338 جلد اوّل کتاب «سمک عیّار» را منتشر کرد و جلدهای بعدی آن را که جمعاً 5 جلد بود؛ به تدریج به چاپ رساند. انتشار «شاهکارهای هنری ایران» و «تاریخ ایران از آغاز تا اسلام» (کتاب درسی سال پنجم دبستان) از دیگر اقدامات او در این سال بود. خانلری در سال 1339 کتاب «تاریخ ایران دورۀ اسلامی» (کتاب درسی سال ششم دبستان)را منتشر ساخت. او در همین سال به عضویّت در مؤسّسۀ فرانکلین درآمد و همکاری او با این مؤسّسه تا سال 1341 ادامه یافت.
      دکترخانلری در سال 1341 به عنوان وزیر فرهنگ دولت علم منصوب شد و یک سال در این سمت باقی بود. او در تأسیس سپاه دانش مشارکت کرد و ماهنامۀ سخن علمی را منتشر نمود که تا هشت دوره استمرار پیدا کرد. در سال 1343 مجموعۀ شعری «ماه در مرداب» را به چاپ رساند و به دنبال آن کتاب «زبان شناسی و زبان فارسی» را انتشار داد.  انتشار دوجلد دستور زبان مخصوص دبیرستان ها که با همکاری مؤلّفانی دیگر انجام گرفته بود؛ در همین سال رخ داد. در سال 1344 «بنیاد فرهنگ ایران» تأسیس شد و خانلری به دبیر کلّی و مدیر عاملی آن برگزیده شد و تا سال 1357 این سمت را برعهده داشت. در سال 1346 به عنوان مدیر عامل سازمان پیکار با بی سوادی انتخاب گردید و تا سال 1349 عهده دار این سمت بود.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [23.07.19 23:41]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۳
      خانلری در سال 1348 جلد اوّل «تاریخ زبان فارسی» را چاپ کرد و جلدهای بعدی به تدریج منتشر شد و دورۀ سه جلدی آن کامل گشت. او در سال 1350دکترای افتخاری از دانشگاه دولتی «لنین» شوروی را دریافت نمود و یک سال بعد هم زمان با تأسیس «فرهنگستان ادب و هنر ایران» به ریاست آن برگزیده شد. در همین سال  «پژوهشکدۀ فرهنگ ایران» هم تأسیس گردید که ریاست آن هم به خانلری تفویض شد. او در سال 1351 مجموعۀ ترانه ها را چاپ نمود. از این سال تا 1357 را باید دوران آرامش قبل از طوفان خانلری به شمار آورد. در سال 1357 او جلد اوّل «فرهنگ تاریخی زبان فارسی» را منتشر کرد، لیکن با برکناری از همۀ مشاغل رسمی جلدهای بعدی این فرهنگ چاپ نشد.
      با پیروزی انقلاب اسلامی خانلری از همۀ سمت ها و مشاغل رسمی خود برکنار و خانه نشین شد. در اوایل سال 1358 برای مدّتی توقیف و زندانی شد.
      انتشار «دیوان حافظ» در سال 1359، «داستان¬های بیدپای» در سال 1361، «شهر سمک» در سال 1362، جلد اوّل کتاب «هفتاد سخن» در سال 1368 و جلد دوم همین کتاب در سال 1369 از دیگر کارهای فرهنگی ادبی ناتل¬خانلری بود که در دوران بعد از انقلاب انجام گرفت.
      تألیفات و آثار دکتر خانلری در حوزه های: شعر و مجموعه های شعری، تحقیقات علمی و ادبی، تصحیح متون ، ترجمه و تألیف کتب درسی بوده است. افزون بر اینها مجموعه های متعدّدی از قبیل «شاهکارهای ادبیّات فارسی» ، « مجموعه انتشارات سخن» ، « انتشارات دانشگاه تهران» ، « انتشارات بنیاد فرهنگ ایران» و «انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی»  نیز زیر نظر او به چاپ رسیده اند.
      دکتر پرویز ناتل خانلری در روز پنجشنبه اوّل شهریور 1369 در سن هفتادو هفت سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [24.07.19 15:21]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان ها ی غیر فارسی ایران ۴
      دكتر خانلري از رجال سياسي ـ فرهنگي دوران پهلوي دوم به شمار مي رود. او نيز به مانند ملّي گرايان افراطي روزگار خود نوشته هايي در ترسيم انديشه و ديدگاه خود در بارة مسائل زباني و هويّت ملّي در ايران به يادگار گذاشته است. بخش قابل توجّهي از انديشه هاي شووينيستي دكترخانلري در كتاب «زبان شناسي و زبان فارسي» به رشتة تحرير درآمده است. اساس انديشة دكترخانلري در اين كتاب بر نديدن زبان هاي تركي، تركمني، قشقايي و عربي از يك سو و شرح و بيان و منحصر كردن زبان مردم ايران به گروه زبان هاي آريايي و به تعبيري  هندوايراني از سوي ديگر است. به تعبير آقای حسن راشدي:
      « رئيس فرهنگستان ايران دوران پهلوي نيز به تبعيّت از افكار پان فارسيستي، در كتاب «زبانشناسي و زبان فارسي» ضمن برشمردن زبانهاي غير فارسي و محلّي ايران چون كردي، لري، بلوچي، گيلكي، مازندراني، تالشي، دزفولي، سمناني و ... از زبان تركي آذربايجاني، تركي تركمني و عربي كه زبان اكثريّت مردم كشور است؛ سخني به ميان نمي‌آورد. » (ترکان و بررسی تاریخ, زبان و هویت آنها در ایران,راشدي, ص 25 )
      مشكل آقای  خانلري تنها در نديدن زبان تركي در ايران نيست، بلكه تلاش براي امحاي آن نيز كمابيش در انديشة او راه دارد. عضويّت خانلري در فرهنگستان زبان فارسي از زمان رضاشاه و رياست آن در زمان محمدرضاشاه در حالي است كه همين فرهنگستان نقشي اساسي در تغيير اسامي جغرافيايي ار تركي به فارسي داشت.
      بايد توجّه داشت آسيب هاي فرهنگي و زباني شووينيست ها فقط شامل حال زبان تركي و تركان ايران نبوده، بلكه اين گروه به مصيبتي براي همة مردم غيرفارس، حتّي گويش هاي مختلف هم ريشه با فارسي تبديل شده اند و پارسي گرايي ايشان موجوديّت همة زبان ها و گويش هاي غيرفارسي دري را به مبارزه طلبيده است. تفاوت وضعيّت زبان تركي با گويش هاي هم ريشه با فارسي تنها در اعلام رسمی و علنی و تعمّدي بودن انهدام تركي و غيرتعمّدي و اعلام نشده بودن انهدام ديگر زبان ها و گويش ها، به جز فارسي است. با اين وجود نتيجة كار يكي است و در كشور ما سياست هاي اتّخاذ شده در ابعاد فرهنگي و امنيّتي زبان هاي غير فارسي را به سوي نابودي كامل پيش مي برند. دكترخانلري نيز از جملة سلسله جنبانان چنين سياستي در ايران بوده است. او در كتاب «زبان شناسي و زبان فارسي» ، نابودي گويش ها و به تعبير خودش لهجه ها را يك امر طبيعي قلمداد مي كند. لحن و بيان  خانلري در اين بخش نشان دهندة‌ آن است كه وي نه تنها از اين امر متأسّف نيست، بلكه اميدوار است كه غلبة كامل فارسي بر ديگر گويش ها سرانجام تحقّق يابد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.07.19 02:48]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۵
      خانلری هنگام گفتگو در بارۀ پیدایش زبان و خط، به زبان های مرده و زنده متعددی اشاره کرده و با تأکید بر امکان انجام مطالعه بر روی زبان هایی که به یکی از طرق مختلف حفظ شده و باقی مانده اند؛ مثال هایی از نوع تلفّظ چند واژه مشترک در سنسکریت، اوستایی، فارسی باستان و فارسی دری، به عنوان زبان هایی هم ریشه و هم خانواده می آورد و بعد از آن بحث انشعاب و گوناگونی گویش ها در داخل یک زبان اصلی و مادر را مطرح می نماید. او در این بخش نکتۀ دیگری با عنوان «اتّحاد میان لهجه های مختلف بعد از انشعاب و تفرّع» طرح می کند و از آن مقدّمه ای برای باوراندن تبدیل فارسی دری به زبان عمومی مردم ایران می سازد:
      «در دورۀ بعد از اسلام، بیش از سی لهجۀ مختلف ایرانی را نویسندگان در آثار خود نام برده اند ... از ميان همة اين لهجه ها يكي كه فارسي دري خوانده مي شود بر لهجه هاي ديگر غلبه يافت و سرانجام جانشين همة آنها شده است، البتّه اين امر هنوز كاملاً انجام نگرفته است؛ زيرا چنانكه مي دانيم هنوز بسياري از لهجه ها در نقاط مختلف كشور باقي است، امّا لهجه هاي بسيار نيز بكلّي از ميان رفته است و امروز زبان فارسي دري را كه زبان رسمي كشور شمرده مي شود؛ تقريباً در همة نقاط مملكت مي فهمند و همه جا به اين زبان مي خوانند و مي نويسند. » (زبان شناسي و زبان فارسي، چاپ چهارم، 1361، ص 27)
      خانلری از اين رخداد با عنوان دورة «وحدت» يا «تجديد وحدت» ياد مي كند و معتقد است بعد از دورۀ تفرقه و انشعاب دورۀ وحدت زبانی پیش می آید. جملة پاياني دكترخانلري نيز در خور توجّه است. او بخش هاي اصلي كتابش را در دهه هاي 20 و 30 شمسي به نگارش در آورده و در سال 1340 شمسي به چاپ اوّل رسانده بود. در آن دوران بر خلاف ادّعاي دكترخانلري فارسي را در همه جاي مملكت نمي فهميدند. حتّی ادّعای فارسی دانی همۀ مردم ایران با گذشت قریب شصت سال از آن تاريخ ؛يعني، در سال های پایانی دهۀ 1390 شمسي هم گفتة او با وجود پيشبرد سياست قلع و قمع زبان های غیرفارسی و گسترش آموزش و پرورش و آموزش عالي به شدّت متمركز فارسی محور، تحقّق كامل نيافته است. از طرفی روند جايگزيني فارسي به جاي ديگر زبان ها و گويش ها نيز يك روند طبيعي نبوده، بلكه يك روند كاملاً مصنوع، تحكّم آميز و حكومتي بوده است. این نویسنده می کوشد یک رخداد مصنوع و دست کاری شده؛ یعنی، جایگزینی فارسی به عنوان زبان کتابت در عهد سامانیان و حتّی گسترش مصنوع فارسی در عصر معاصر را امری طبیعی و مبتنی بر سنّت و قاعده نشان دهد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [26.07.19 22:57]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۶
دكترخانلري در نوشته های خود احكام معقولي هم صادر مي كند و برخي ملل و دانشمندان قديم يوناني و عرب را به خاطر بي اعتنايي به ديگر زبان ها و يا تحقير ديگر زبان ها به باد ملامت مي گيرد، ليكن اين ملامت تنها شامل حال ديگران است و نه خود ايشان يا هم فكران ايشان. او در مبحثی با عنوان «زبان و زبان شناسی»؛ با ذکر سوابقی از تلاش های یونانیان، دانشمندان حوزۀ علمی و ادبی اسکندریّه، رومیان و اعراب برای شناخت زبان، در مقام انتقاد از روش کار آنها برمی آید. او در توضح بیشتر مطلب به نوع رفتار و مواجهۀ یونانیان با مسئلۀ زبان هم می پردازد و می نویسد:
      « یونانیان با ملّتهای متعدّدی سروکار داشتند که به زبان های گوناگون سخن می گفتند و عجب این است که هیچ اعتنائی به این زبان ها نکردند. اگر ایشان زبان خود را با زبان های همسایگان که بعضی از آنها با یونانی خویشاوندی نزدیک داشت، می سنجیدند؛ بی گمان نتایج گرانبهائی به دست می آوردند. زبان های مادی و پارسی و سکائی و هندی (سنسکریت) با زبان یونان باستان بسیار نزدیک بوده است و از مقایسۀ این زبان ها یونانیان می توانستند به نکات بسیاری در بارۀ خویشاوندی زبان ها و چگونگی تحوّل هر زبان پی ببرند. اگر یونانیان به این فکر افتاده بودند، حاصل کارشان امروز برای ما بسیار ارزش داشت، زیرا که بسیاری از لهجه ها و زبان های هندواروپائی معمول در آن زمان اکنون یکسره از میان رفته و اثری برجا نگذاشته است تا بتوان در بارۀ آنها مطالعه و تحقیقی به عمل آورد. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 44 ـ 43)
      این انتقاد از ملل دیگر به خاطر بی توجّهی به زبان های غیر از خود در حالی اتّفاق می افتد که نویسندگان و اهل زبان ایرانی و فارسی نویس هم در گذشته و حال از همین روش پیروی می کرده اند و بخصوص نویسندگان روزگار معاصر ایران پا را از بی توجّهی فراتر گذاشته و با صراحت تمام از نابودی زبان ترکی با وجود علم بر تکلّم جمع بزرگی از ملّت ایران به این زبان سخن گفته و روی یونانی و عرب و هر مردم زیاده خواه دیگر را سفید کرده اند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [27.07.19 21:44]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۷
      بیان علّت این نوع رفتار یونانیان با زبان های دیگر از نگاه دکتر خانلری هم از جهتی شنیدنی است:
      « یونانیان مانند غالب ملّتهای قدیم، زبان اقوام دیگر را به چشم حقارت می نگریستند و هرکس را که مانند ایشان سخن نمی گفت «الکن» (Barbare) می خواندند. تنها یک زبان را در خور اعتنا دانستند و آن لاتینی بود. دانشمندان اسکندریّه در ضمن مطالعۀ  لغاتی که از یونانی به لاتینی رفته بود؛ به مشابهت های فراوانی میان این دو زبان برخوردند و از آنجا به این نتیجۀ نادرست رسیدند که لاتینی صورت فاسد شدۀ یونانی است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 44)
      ای کاش وقتی دکتر خانلری این مطالب را می نوشت به اطراف خود هم نگاهی می انداخت تا ببیند خودش، استادانش و شاگردانش و اکثریّت قاطعی از اهل قلم ایران با چه غرور و تفرعنی در باب برتری دست نیافتنی زبان فارسی و ناتوانی و بی اهمیّت بودن دیگر زبان های رایج در ایران سخن می گفته اند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [28.07.19 22:56]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۸
      خانلری محقّقان عرب و بسیاری از دانشمندان حوزۀ زبان در قلمرو اسلامی را گرفتار همین مشکل خودبزرگ بینی دانسته و می نویسد:
      « محقّقان لغت و صرف و نحو عرب نیز گرفتار همین نقص بودند. در آغاز اسلام زبان های سریانی و عبری دارای ادبیّات قابل توجّهی بود و این هر دو زبان با عربی خویشاوندی داشتند. بسیاری از دانشمندان اسلامی یکی از این زبان ها را می دانستند و آثار ادبی و علمی آنها را به عربی ترجمه می کردند، امّا هیچ یک از عالمان صرف و نحو و لغت عربی به فکر آن نیفتاد که در تحقیقات خود از مقایسۀ میان زبان ها استفاده کند. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 44)
      او در ادامۀ سخن صریح تر و مصداقی تر سخن گفته و اضافه می کند:
      « چون خلافت اسلامي بر قسمت اعظم دنياي آن روزگار استيلا يافت، مسلمانان با صدها زبان و لهجة مختلف از هندي و فارسي و تركي و مغولي و لاتيني و يوناني و اندلسي و جز اينها آشنائي يافتند، امّا غرور و نخوت، يا جهل و تعصّب مانع شد كه به قواعد و ساختمان اين زبان ها توجّه كنند و به تطبيق و مقايسة اين همه موادّ گوناگون و فراوان كه در دسترس ايشان بود؛ بپردازند. تازيان هم، مانند يونانيان، هر كس را كه به زبان عربي گفتگو نمي كرد «عجمي»؛ يعني، «گنگ» خواندند و گفتار او را لايق مطالعه و تحقيق ندانستند. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 44 )
      در اينجا چون سخن از مخالفت با عرب است؛ جناب دكترخانلري ياد زبان تركي هم مي افتد، ولي در ديگر فصول كتاب خودش از تركي و شعبات آن در ايران هيچ يادي نكرده و آنها را كأن لم يكن تلقّي مي كند. علّت اين امر را هم بر اساس قاعده اي كه خودش در اين بخش از نوشته هايش مورد اشاره قرار داده است؛ يا بايد حاصل غرور و نخوت و يا حاصل جهل و تعصّب ايشان بدانيم.
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [29.07.19 22:14]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۹
      خانلری منشأ نوع رفتار عرب یا دانشمندان اسلامی عرب گرا در قبال دیگر زبان ها را اینگونه می داند:
      « در نظر ایشان هم، زبان یکی بود. همان که خداوند آفریده و قرآن به آن نازل شده بود؛ همان زبان که خودشان می دانستند و به آن سخن می گفتند. اینجا تعصّب دینی هم به تعصّب ملّی افزوده بود و حاصل آن شد که هیچ بحث و گفتگوئی در بارۀ آن همه زبان های مختلف که در قلمرو اسلام رواج داشت؛ به میان نیامد. » (زبان شناسی و زبان فارسی, ص 45)
      آنچه در فرازهای قبلی از نوشته های دکترخانلری مذکور افتاد، معقول و پذیرفتنی بود، لکن معلوم نیست آقای خانلری با وجود انتقاد از روش کار یونانیان، دانشمندان حوزۀ علمی و ادبی اسکندریّه، رومیان و اعراب در شناخت زبان؛ چرا خودش نیز قدم در همان وادی می گذارد و در تحقیقات زبانی خود از همان به تعبیر خودش روش حاصل غرور و نخوت يا جهل و تعصّب بهره می گیرد؟! خود او در شناخت مسائل زبانی ایران, زبان فارسی را اصل و اساس فرض کرده و گاه از زبان های هم خانواده با زبان فارسی هم نام می برد، لیکن زبان هایی چون ترکی به عنوان زبان بخش اعظمی از ملّت ایران در گذشته و حال از توجّه و تفحّص وی برکنار می ماند. همین طور زبان عربی نیز که در مرکز حکومت ساسانیان؛ عراق، و مرکز دانش و فرهنگ آنها؛ خوزستان، به زبان تکلّم بخشی از مردم ساکن در آن سرزمین ها تبدیل شده؛ مشمول توجّه و تحقیق دکترخانلری نمی گردد و اصولاً وی نامی از آنها به عنوان زبان ایران و مردم ایران نمی برد. باید اذعان کنیم این رویّه در میان همۀ اهالی قلم فارسی گرای روزگار معاصر ایران رایج بوده و این گروه اساساً زبان های خارج از دایرۀ گروه زبان های هندوواروپایی یا هندوایرانی را به عنوان زبان مردم ایران به رسمیّت نمی شناسند. تعداد کم شماری از این گروه پژوهش هایی سطحی در بارۀ برخی زبان ها و گویش های غیرفارسی رایج در ایران انجام داده اند، لیکن این پژوهش ها هم نه برای روشن کردن حقیقتی بلکه برای رسیدن به اهدافی خاص بوده است.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [30.07.19 23:47]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۰
      دکتررحیم رضازاده ملک در زمرۀ این قبیل محققان قرار دارد. او با وجود ادّعای تحقیق در زبان ها و گویش های غیرفارسی در ایران با مشكل مهمّي در حوزۀ نظر و دیدگاه دست به گريبان بود. این مشکل عبارت از بي‌اعتقادي محض او به توانایی زبان ها و گويش‌هاي غيرفارسي دري بود. وي اعتقاد داشت كه اين گويش‌ها ـ كه البتّه زبان تركي آذربایجانی را هم زير مجموعة گويش ها محسوب مي‌داشت ـ ظرفيّت طرح مباحث علمي و فلسفي را ندارند. رضازاده در مصاحبه‌اي كه در روزهاي آخر عمرش با نشريّة «كتاب هفته» انجام مي‌دهد به اين اعتقاد خود نيز اشاره‌اي مي‌كند و مي‌گويد:
      « زبان يك ادبيّات علمي را با خود همراه دارد، حال آن‌كه گويش از اين ظرفيّت برخوردار نيست. شما به زبان فارسي كتاب مي‌نويسيد و مسائل علمي ـ فلسفي را طرح مي‌كنيد، در حالي‌كه در گويش آذربايجاني يا سيستاني قادر به اين كار نيستيد، زيرا گويش‌هاي مذكور ظرفيّت طرح اين مباحث را ندارند. » (كتاب هفته شمارة 238 ،12 تير 1389)
      وي در حالي اين ادّعا را بر زبان جاري مي‌سازد كه مدّعي است در بارة 25 گويش ايراني به تحقيق و مطالعه پرداخته است. من اگر نتوانم در بارة گويش‌هاي متعدّد هم خانواده با زبان فارسی اظهار نظري داشته باشم؛ در بارة تركي آذربايجاني يا به قول خود دكتر رضازاده «گويش آذربايجاني» تا حدودي قادر به اظهارنظر هستم و از توانايي اين زبان براي نوشتار و بيان مباحث علمي ، فلسفي و ديگر زمينه‌ها آگاه هستم. تركي آذربايجاني كه وي آن را به عنوان شاهد مثال براي نشان دادن عدم توانايي گويش‌ها مي‌آورد؛ زبان رسمي يك كشور مستقل به نام آذربايجان است و سابقه‌اي طولاني در استفاده شدن به عنوان يك زبان با تمام كاربردهاي قابل تصوّر براي آن را دارد. زبان تركي نيز در حال حاضر زبان رسمي هفت كشور مي‌باشد كه در زمينة بين‌المللي نيز شرايطي بهتر از زبان فارسي دارد. اگر همة اينها را هم نديد بگيريم در همين ايران و بخصوص بعد از انقلاب اسلامي كتب پرشماري به تركي آذربايجاني نوشته شده و نشريّات بسياري نيز به تركي يا به صورت مختلط تركي ـ فارسي منتشر شده و گوشه هايي از قابليّت‌هاي اين زبان را به معرض نمايش گذارده‌اند. يعني آقاي رضازاده بعد از قريب 32 سال تحقيق و مطالعه و تأليف در ايران بعد از انقلاب از اين مسائل بي‌خبر بوده است؟ بعيد است مشكل بي‌خبري باشد؛ مشكل خود را به بي‌خبري زدن است. دكتر رضازادة و امثال او كبكي را مي‌مانند كه سر در زير برف كرده و از چيزي خبر ندارند يا ترجيج مي‌دهند خود را به جهالت زده و راه نفي و انكار در بارة ديگر زبان‌ها را پيش بگيرند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [31.07.19 20:34]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۱
      فراموش نكنيم ارباب و پيش‌كسوت رضازاده ملک و همة اين قبيل خودفروخته‌ها؛ يعني، جناب كسروي مي‌گفت:  
      « زبان كنوني فارسي بسيار نارساست و بسياري از معني‌هايي كه به تركي توان فهمانيد؛ اين زبان به فهمانيدن آنها توانا نيست. » (زبان فارسي در آذربايجان, جلد 1, ص 46)
      مشكل يا بهتر بگوييم عناد و بي‌محلّي به زبان‌هاي غيرفارسي دري، به تركي آذربايجاني محدود نمي‌ماند و حضرات پارسي‌باز حاضر نيستند جز فارسي، زبان و گويش دیگری را به عنوان یک زبان توانمند به‌حساب آورند. براي همة ايشان اعمّ از فارس يا فارس شده و خودفروختگان ديگر زبان‌ها و گويش‌ها؛ تنها پارسي را عشق است و بس و بقيّه همه بايد بروند. ساية سنگين تحريم و نفي و انكار حتّي بر زبان‌ها و گويش‌هايي كه آنها را نيز مي‌توان در گروه زبان‌هاي هندواروپايي و هم‌خانوادة زبان فارسي جاي داد، نيز سنگيني مي‌كند. هدف رضازاده ملک و امثال او در روی آوردن به پژوهش هایی در بارۀ زبان های غیرفارسی دری در ایران ـ اگر واقعاً پژوهشی به معنی واقعی و علمی این کلمه در میان بوده باشد ـ تنها برای رسیدن به نتایجی از پیش مقرّر شده بوده است. به عبارت ساده تر هدف آنها در این قبیل تحقیقات چیزی جز اثبات ناتوانی زبان های غیرفارسی نبوده است.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [01.08.19 21:06]
پرویز ناتل خانلری,ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۲
      دكترخانلري بعد از این يك سري مباحث نظري و تاريخچة زبان شناسي وارد مباحث مربوط به زبان ايران مي شود و از اينجا به بعد است كه مشتركات او با اخلاق عمومي باستانگرایان و شووينيست ها رخ مي نماياند. نقطة آغاز حركت او در اين بخش با سرزمين ايران نسبتي ندارد و از جايي آغاز مي گردد كه فرسنگ ها با سرزمين ايران فاصله دارد؛ گويي تكوين ايران مورد نظر آقايان در زهدان ديگري بوده است. به تعبير دكترضياء صدر:  
      « استاد اين خشت اوّل كج را مبناي تعيين اصل قومي و نژادي و نيز زبان اوّليّة همة آن ايرانيان مورد نظرشان كه در درون اين چهار خطّ فرضي هم قرار ندارند، تحت عنوان «زبان ايراني» و نه البتّه زبان ايرانيان چنين بنا مي‌نهد: «در هزارة سوم پيش از ميلاد مسيح، قومي وجود داشت كه به زبان خاصّي تكلّم مي‌كرد. زبان شناسان قرن نوزدهم زبان آن قوم را هندو اروپائي ناميده اند. »(كثرت قومي و هويّت ملّي ايرانيان، تأليف دكترضياء الدّين صدرالاشرافي، ص 88)
      چنانکه مشاهده می شود خانلری ریشۀ ایران و ایرانی را در جایی دور و خارج از چهارچوب سرزمینی که ایران می نامیم؛ جستجو می کند و این نگاه معیوب و آمیخته با بلاهت وجه مشترک همۀ باستانگرایان، آریایی بازان و فارسی گرایان ایرانی است که سرزمین و مردم خود را رها کرده و در ناکجاآبادی به دنبال ریشه های قومی خود می گردند. خانلری به پراكنده شدن طوايفي از آن قوم در اكناف جهان و انشعاب از آن زبان اصلي اشاره مي كند و زبان ايران را يكي از شعب زبان «هندواروپايي» ؛ يعني، «هندوايراني» می داند. او خود را در تعيين مفهوم ملّت ايران و هويّت ايراني تنها به قوم اسطوره اي ـ و نه واقعي و تاريخي ـ آريائي محدود مي‌سازد:
      « از جملة اين شعبه ها که در زبان هندو اروپائی به سبب مهاجرت و جدائی طوایف آن به وجود آمد؛ یکی زبانی بود که امروز آن را هندوایرانی یا آریائی مي خوانند.» (زبان شناسي و زبان فارسي، ص 59)
        اين در حالي است كه نویسنده در جای دیگری از کتاب خود از مکان و زمان زبان اوستایی که در کرونولوژی مورد قبول ناسیونالیست های فارسی گرا و باستانگرا از زبان های ایرانی در جایگاهی ماقبل فارسی باستان عهد هخامنشی قرار می گیرد؛ اظهار بی اطّلاعی کرده و اظهار می دارد: مكان و زمان رواج زبان اوستائي را به تحقيق نمي‌توان معلوم كرد. (رک. همان, ص 64)  
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [02.08.19 20:50]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۱۳
      خانلری هم وطنان واقعی و حاضر خود را رها کرده و در دوردست ها به دنبال هم وطن و هم نژاد می گردد. او هندي و ايراني را از يك ريشه دانسته و مي گويد:  
      « در ميان خانوادۀ بزرگ زبان های هندواروپائی، ارتباط و نزدیکی دو زبان ایرانی و هندی به حدّی است که قطعاً باید برای آنها به اصل واحدی قائل شد. این اصل واحد را بعضی اسناد و قرائن تاریخی هم تأیید می کند. کتیبه های پادشاهان حتّی [هیتی] که در بغازکوی به دست آمده؛ از مهاجرت این اقوام که گویا از دشت های جنوب روسیّه آمده بودند و به سوی قرارگاه های بعدی خود؛ یعنی، ایران و هند می رفته اند؛ آثاری ضبط کرده است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 60 ـ 59)
      در این بخش هم همان مشکل قبلی خودنمایی می کند. وجود تمدّن های متعدّد در فلات ایران چندین هزاره قبل از آمدن این پدربزرگ های تخیّلی از دشت های جنوب روسیّه امری قطعی بود که حتّی در نوشته ها و نتایج تحقیقات نویسندگان و باستان شناسان غربی که حکم اربابان و آبشخورهای فکری خانلری و امثال او را داشتند، هم مورد تأیید قرار گرفته بود، لیکن این گروه همچنان ترجیح می دادند به جای آن تمدّن ها و مردم اصلی این سرزمین گروه دیگری را که از سر افلاس راه کوچ و آوارگی را در پیش گرفته بودند؛ نیاکان واقعی خود فرض کنند. این نگرش نتیجۀ اعتقاد به یک تاریخ مصنوع و سفارشی بود. در این تاریخ ایران قبل از مهاجرت آریایی سرزمینی خالی و غیر مسکون فرض می گردد و سرآغاز همه چیز در این سرزمین به دم مهاجرت اقوام موسوم به آریایی بسته می شود.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [03.08.19 21:40]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۴
      نکتۀ مهمّ دیگر وجه تسمیه ای است که دکترخانلری برای ایران و سرزمین ایران ذکر می کند. او معنی ایران را «سرزمین و جایگاه آریاییان» معرّفی می کند، لیکن در معیّن ساختن معنی کلمۀ «آریا» و «آریایی» درمی ماند و به سان دیگر باستانگرایان قدم به وادی گمان و احتمال می گذارد و به نقل از دانشمندانی که نامی هم از ایشان نمی برد؛ لفظ آریایی را در زبان این اقوام به معنی «آزاده» و «پاک نژاد» معرّفی می کند و از این رهگذر راه را برای نکتۀ دیگری هموار می سازد.
      به جز خانلری کسان دیگری هم برای واژه های «ایران» و «آریایی» چنین معناهایی ذکر کرده اند. از جمله مؤلّف فرهنگ معین این واژه را «مکان آریاییان» معرّفی می کند و هم او در ذکر معنی «ایران ویچ» می نویسد:
      « پس از متفرّق شدن آریاییان (هندوایرانی) در بخشهای مختلف نجد ایران، گروهی از آنان در محلّی اقامت گزیدند که در اوستا بنام  ائیرینم وئجه؛ یعنی، سرزمین و کشور تخمۀ آریایی نامیده شده. محقّقان محلّ آنرا خوارزم و خیوۀ حالیّه دانسته اند.» (فرهنگ معین، جلد 5، ص 211)
      این تنهاترین نظر و معنی در باب کلمۀ «ایران» نیست. نظریّۀ دوم در این باره بر ریشۀ ترکی داشتن کلمۀ ایران دلالت می کند. مطابق این نظر ایر از مصدر «ایرمک» در معنی «بودن و موجود بودن» مشتق شده است. پسوند «ان» نیز از جملۀ پسوندهای پرکاربرد در زبان ترکی است که تا حدود زیادی معادل پسوند «چی» می باشد و می توان از مجموع «ایر + ان» معانی: ذی حیات، دارای موجودیّت و نظیر این را استنباط کرد.
      در این باره می توان به نظریِۀ سومی هم اشاره کرد. نظریّۀ سومی که شاید پایۀ کار نویسندگانی چون خانلری و امثال او در معنی کردن واژۀ «ایران» بوده است. در این باره باید گفت: میرزامهدی خان استرآبادی منشی نادرشاه افشار لغت نامه ای ترکی با عنوان سنگلاخ دارد که آن را در قرن دوازده قمری برای شرح و رفع اشکالاتی که در مطالعۀ آثار امیرعلیشیر نوائی به آنها برخورده؛ تألیف کرده است. در این لغت نامه ذیل واژۀ «ایر» و «ایران» می خوانیم:
      «مرد را گویند و بالمجاز آزاده مردان را نامند و ایر به ترکی رومی سه معنی دارد. اوّل: مخفّف ایرتا است؛ یعنی، اوّل وقت. دویم: به معنی سرود باشد. سیم: امر است از رسیدن و ملحق شدن.» (سنگلاخ، ص 61)
      استرآبادی اصطلاح «ترکی رومی» را معمولاً در معنی ترکی نواحی غربی و شمال غربی ایران امروزی و گاه ترکی رایج در عثمانی به کار می برد. وی در معنی «ایرانلیک» نیز می نویسد: « آزاده مردی و جوانمردی » (همان, ص 61)
      با پذیرش این نظر علی القاعده باید جایی برای ریشۀ ترکی داشتن واژۀ ایران در نظر بگیریم. پذیرش این نظر البتّه نتیجه مورد انتظار نویسندگانی چون خانلری و شرکای فکری او را حاصل نمی کند و این قبیل نویسندگان ریشۀ فارسی یا آریایی داشتن کلمۀ ایران را غیر قابل گفتگو می دانند. نویسندگانی از این نوع معنی را برداشته، لیکن از ذکر منبع و ریشۀ ترکی آن سربازمی زنند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [04.08.19 23:04]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیر فارسی ایران ۱۵
        لاف و گزاف در بارة قلمرو زبان فارسي نيز يك بيماري عمومي در میان ملی گرایان ایرانی است كه آقاي خانلري هم از آن بركنار نيست. او جايي كه از انقسام زبان آريايي سخن مي گويد اينگونه مي نويسد:
        « همين كه زبان قوم آريايي به دو شعبة ايراني و هندي تقسيم شد؛ شعبة ايراني آن به سرعت بيشتري تكامل يافت و چون اين زبان در سرزمين بسيار پهناوري كه از يك سو به صحراي گبي و ماوراء رودهاي سيحون و جيحون و از سوي ديگر به آسياي صغير و حدود سوريّه مي رسد، بسط يافت، به زودي آن نيز به شعبه هائي منقسم شد. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 60 )
      دکترخانلری بعد از تعیین زبان آن قوم مهاجر به عنوان زبان ایرانی، از فقدان اطّلاعات در بارۀ نخستین شعبه های زبان ایرانی منشعب از زبان اصلی هندواروپایی سخن به میان می آورد، سپس به حکایت آشنای رایج میان باستانگرایان رجوع کرده و از دو شعبۀ فارسی باستان و زبان اوستایی یاد می کند. او طبق معمول فارسی باستان را زبان متداول در ایران دوران هخامنشی معرّفی می کند و کتیبه های بازمانده از عصر هخامنشی را سند و نشانۀ وجود این زبان می داند، لیکن در معرّفی همین زبان، سخن او از تناقض خالی نیست:
      « پارسی باستان نام زبانی است که در سرزمین پارس در دوران شاهنشاهی هخامنشیان متداول بوده است. شاهان این خانواده، از کوروش بزرگ تا اردشیر سوم شرح رزم ها و پیروزی های خود را به این زبان بر سنگ یا لوح های زرین ثبت کرده اند. مهم ترین این نوشته ها کتیبۀ داریوش بزرگ در بیستون و کتیبه های تخت جمشید و نقش رستم و شوش و ترعۀ سوئز است. این کتیبه ها معمولاً به سه زبان نوشته [شده] است: یکی پارسی باستان که زبان مادری این شاهان بوده، دیگر زبان عیلامی یا زبان محلّی ولایت شوش و سوم بابلی که زبانی سامی است و از زمان های قدیم تر در ناحیۀ دجله و فرات و کشورهای همسایۀ آن رواج داشته است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 61 ـ 60)
      ارتباط بین کتیبه های باقی مانده به زبان ایلامی و بابلی با پارسی باستان معلوم نیست. در واقع ارتباطی وجود ندارد. از طرف دیگر حتّی اگر از برخی اظهار نظرها در بارۀ ساختگی بودن برخی سنگ نوشته های منتسب به عصر هخامنشی صرف نظر کنیم، باز هم آثار بازمانده از آن دوره بسیار محدود است و هیچ فارسی زبانی و حتّی هیچ استاد زبان و ادبیّات فارسی هم قادر به خواندن یا درک معنی آنها نیست تا بتوانیم آن را ریشۀ زبان فارسی دری فرض کنیم.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [05.08.19 22:14]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۶
      دکترخانلری بعد از ذکر متن دو نمونه از این سنگ نوشته ها، به نکتۀ دیگری اشاره می کند که آن هم خالی از لطف نیست:
      « تا نیمۀ اوّل قرن نوزدهم نوشته های شاهان هخامنشی را کسی نمی توانست بخواند و از مفهوم آنها هیچ کس آگاه نبود. در این زمان دانشمندان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی با کوشش فراوان به خواندن این نوشته ها توفیق یافتند و راز کتیبه های مزبور که قرن ها پنهان مانده بود؛ آشکار گشت. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 62 ـ 61)
      آنچه در این بخش عجیب می نماید آن است که چرا دانشمندان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی موفّق به خواندن این کتیبه ها شدند. مگر این کتیبه ها به زبان فارسی باستان نبودند و مگر این فارسی باستان پدر فارسی میانه و دری نبود؟ اگر این سنگ نوشته ها به فارسی باستان بودند و به ادّعای خود خانلری در مطالعۀ تطبیقی بین آن زبان و زبان فارسی دری شباهت هایی یافت می شود؛ علی القاعده آن کتیبه ها باید در خود ایران و به دست فارسی زبانان خوانده می شدند؛ نه به دست باستان شناسان یا زبان شناسان غربی! از طرفی آقای دکترخانلری می توانند قسم بخورند که دانشمندان غربی این کتیبه ها را درست خوانده اند؟!
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [06.08.19 23:14]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۷
      توصیف دکترخانلری از زبان اوستایی هم کم عجیب نیست. او از زبانی سخن می گوید که به اعتقاد خودش حتی در زمان اردشیر بابکان هم وجود خارجی نداشته است. او وجه تسمیۀ زبان اوستایی را استفاده از آن زبان در کتاب های مقدّس آیین زرتشت می داند. به عبارتی روشن تر چون اوستا به این زبان نوشته شده بود؛ این خط به اوستایی موسوم گشت. خانلری با وجود این اشاره در ادامه نکته ای مغایر با آن را مطرح می کند و می گوید: احکام دین زرتشت سینه به سینه و بی کمک نوشته و کتاب تعلیم داده می شد و برای نخستین بار اردشیر بابکان پس ار برانداختن اشکانیان امر به جمع آوری و تدوین احکام این آیین داد:
      « احکام دین زرتشت مدّت ها سینه به سینه و بی کمک نوشته و کتاب تعلیم داده می شد. نخستین بار اردشیر ساسانی که در سال 224 میلادی سلسلۀ اشکانی را برانداخت؛ آئین زرتشت را دین رسمی و دولتی ایران قرار داد. به فرمان او روایات و احکام آئین زردشتی جمع و تدوین شد و در دورۀ پادشاهی ساسانیان بسیاری از قسمت های اوستا که زبان اصلی آن دیگر کهنه شده بود و برای مردم آن روزگار دریافتنی نبود؛ به زبان رسمی و رایج زمان؛ یعنی، پهلوی ترجمه و تفسیر شد. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 63)
      نوشتۀ دکترخانلری تناقض آشکاری با گفتۀ قبلی او دارد. او از یک طرف از نوشته شدن اوستا به زبان اوستایی در بیش از یک هزاره قبل از ساسانیان سخن می گوید و از طرف دیگر اظهار می دارد که احکام دین زرتشت سینه به سینه و بدون کمک نوشته و کتاب تعلیم داده می شد و برای نخستین بار به دستور اردشیر بابکان احکام آیین زرتشت جمع آوری و به زبان پهلوی تدوین گشت. معلوم نیست این ادّعا چگونه با ادّعای تدوین اوستا با زبان موسوم به اوستایی قابل جمع است. این تنها مشکل نیست  و خانلری می گوید زبان اوستا در آغاز کار ساسانیان کهنه شده بود. این کهنه شدن چه معنایی دارد؟ بالاخره زبان مردم ایران در آن دوران اوستایی بوده یا پهلوی؟ یک سؤال بی جواب هم وجود دارد. از نظر نویسندگان و مورّخان وطنی زبان هایی همچون فارسی باستان، اوستایی، پهلوی و فارسی دری در امتداد یکدیگر قرار داشته و زبان واحدی هستند که به مرور زمان دچار تغییر و تحوّلاتی شده اند. اصل مسئله قابل درک است و زبان ها به مرور زمان دچار تغییراتی می گردند، لیکن این تغییرات آن قدر نیست که بتواند ماهیّت زبانی را به کلّی دگرگون کند به گونه ای که مردمان چند قرن بعدی نتوانند به کلّی زبان نیاکان خود را درک کنند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.08.19 00:58]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۸
      اینها تنها مشکلات نوشته های خانلری و امثال او نیستند. خود این نویسنده حتّی در تعیین زمان و مکان رواج زبان اوستایی هم دچار استیصال و پراکنده گویی می باشد:
      « مکان و زمان رواج زبان اوستائی را به تحقیق نمی توان معلوم کرد. این قدر می توان گفت که این زبان یکی از لهجه های شرقی ایرانی است و زرتشت میان قرن های دهم و هشتم پیش از میلاد مسیح زندگی می کرده است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 64)
      او به تفاوت فاحش بین به اصطلاح زبان فارسی باستان و اوستایی هم اعتراف می کند و می نویسد:
      « تفاوت هائی که میان زبان اوستائی و زبان پارسی باستان وجود دارد؛ صریح و روشن است. » (همان، ص 64)
      خانلری به زبان های دیگر رایج در ایران باستان مانند مادی هم اشاره می کند و لابد در ذهن و نظر خود مادی را هم در زمرۀ زبان های ایرانی یا همان زبان های آریایی جای می دهد. این مصادره در حالی اتّفاق می افتد که خود او معترف می شود از زبان مادی تنها چند کلمه باقی مانده که آنها هم اسم های خاصّی است که در نوشته های پارسی و یونانی لابد با تغییرات و تبدّلاتی ضبط شده است. همچنین او بی توجّه به گوناگونی اقوامی که اتّحادیّۀ سکاها را تشکیل داده بودند؛ سکاها را قومی ایرانی فرض کرده و زبان واحدی به نام زبان سکایی را به آنها نسبت می دهد. او در حالی زبان این اتّحادیّه را به زبان ایرانی یا همان آریایی منسوب می دارد که در این باره نیز از اندک بودن نمونه های باقی مانده از آن زبان سخن می راند که آن نمونه ها هم تعدادی اسامی خاص کسان و مکان ها هستند که در کتیبه های آشوری یا نوشته های یونانی آمده است.
⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [09.08.19 21:41]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۱۹
      یک ایراد مهم در روش کار نویسندگان و مورّخان باستانگرا تقسیم بندی و مطالعۀ زبان یا ادبیّات با توجّه به جریان های سیاسی، حکومت ها و سلسله های پادشاهی بوده است. در باب دورۀ های مختلف زبان فارسی ترسیم شده از سوی این گروه این مرتبط کردن مسئلۀ زبان به سلسله های پادشاهی به طرز اسف باری خودنمایی می کند. آنها اوستایی را زبان دوران ماقبل فارسی باستان می دانند و معتقدند با زبان سانسکریت خویشی و نزدیکی دارد, لیکن در بستن این زبان به ریش سلسلۀ ماد جانب احتیاط را رعایت می کنند. بعد از زبان اوستایی فارسی باستان را پیش می کشند و آن را زبان دورۀ هخامنشی می دانند که فرمان ها، کتیبه ها و نامه های شاهان به آن زبان نوشته می شده است. آنها بعد از فارسی باستان فارسی میانه را پیش کشیده و این زبان را به دو بخش عمدۀ شرقی و غربی تقسیم می کنند، سپس شاخۀ شمالی از بخش غربی از این تقسیم بندی را پارتی و شاخۀ جنوبی را پارسی میانه و گاه پهلوی می نامند. نکتۀ قابل توجّه در این تقسیم بندی آن است که با تغییر سلسله ها نام و ماهیّت زبان هم تغییر می کند. یعنی زبان اوستایی با روی کار آمدن هخامنشیان تعطیل گشته دوران فارسی باستان آغاز می گردد؛ فارسی باستان با روی کارآمدن اشکانیان جای خود را به زبان فارسی میانه و شعبه ای از آن به نام پارتی می دهد؛ با نابودی اشکانیان دوران پارتی تمام شده و دوران شکوه پهلوی فرا می رسد و در نهایت با پایان کار ساسانیان دوران زبان پهلوی به سر رسیده و دوران زبان فارسی دری آغاز می گردد و از همه جالب تر اینکه متکلّمان زبان های جانشین زبان مردم و حکومت دورۀ قبل را هم به کلّی نمی فهمند و با پایان کار سلسله ها یا تغییرات سیاسی و اجتماعی زبان های دورۀ قبل نیز منقرض می گردند!!
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [10.08.19 21:42]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۰
     خانلری در معرّفی زبان پارتی یا به تعبیر خودش «پرتوی» مهملات بسیاری را به هم می بافد. از جمله ادّعا می کند کلمات بسیاری از پارتی به زبان ارمنی داخل گشته و تاکنون باقی مانده است. او معلوم نمی کند در حالی که از زبان اشکانیان آثار بسیار اندکی به یادگار مانده و در حالی که بر سر اصل و ریشۀ ترکی یا به اصطلاح هندو ایرانی بودن زبان آنها و مردمی که به آن زبان سخن گفته اند؛ اختلاف نظر وجود دارد، وی چگونه به چنین شناختی از زبان عصر اشکانی واقف گشته و حتّی حکم باقی ماندن مفردات بسیاری از آن زبان در زبان ارمنی داده است. از طرف دیگر او ادّعای مضحک دیگری هم مطرح می کند و می گوید:
      « این زبان بعدها بکلّی متروک شده، امّا از مشتقّات آن لهجه های متعدّدی در شمال غربی و مرکز ایران هنوز باقی است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 67)
      در بارۀ باقی ماندن مشتقاتی از زبان پارتی یا اشکانی در مرکز ایران حرفی نمی زنم، لیکن کاش آقای خانلری معیّن می کردند منظورشان از باقی ماندن مشتقاتی از این زبان در شمال غرب ایران دقیقاً شامل کدام یک از زبان های رایج در این منطقه می باشد. شمال غرب ایران میدان جولان زبان ترکی است. تعدادی ارمنی در این ناحیه حضور دارند که زبان خود را زبانی مستقل می پندارند؛ حکایت آسوری ها هم جز این چیز دیگری نیست؛ تات های ساکن در این ناحیه در اصل خود را تالش می دانند؛ نخبگان کرد هم به زور دگنگ می خواهند کردی را ادامۀ همان زبان مادی قلمداد کنند. پس این باقی مانده ها و مشتقات زبان پارتی در کجای این خطّه جای می گیرد؟!
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.08.19 00:17]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۱
      دکترخانلری در معرّفی زبان های ایران میانه بیشتر کلمۀ «پهلوی» را به کار می برد و آن را به دو شعبۀ «پرتوی یا پهلوانی» و «فارسی میانه یا پارسیک» منقسم می دارد. حضرت استاد ضمن تعيين مسير عجيبي بر اين قوم اسطوره اي آريايي از جنوب روسيّه به سوی قرارگاه های بعدی خود در ایران و هند؛ گمان مي‌كند فارسي كنوني از بقاياي پارسي باستانی است که این گروه به عنوان سوغات از جنوب روسیّه با خود آورده اند:
      « اين زبان [فارسي ميانه] شايد لهجة جنوب غربي ايران و مشتق از پارسي باستان بوده كه تحوّل آن به پارسي جديد يا «فارسي دري» منتهي شده است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 67)
      مسلّماً به تعبیر یکی از بزرگواران اهل قلم منشأ زبان فارسي از افغانستان و تاجيكستان و بخشي از ازبكستان كنوني است و بعد بوسيلة اهل ديوان و شعر و عرفان به صورت زبان ادبي خاورميانه (و نه فقط ايران) تا هند درآمد و در كنار عربي (زبان دين و علم و فلسفه) و تركي (زبان سلطنت، اشرافيّت و قشون) به بالندگي خود ادامه داد. ولي زبان موسوم به پارسي باستان تنها در استان فارس كنوني رواج داشت, زبانی که هیچ فارسی زبانی قادر به قرائت و فهم معنای آن نیست و حتی از مفردات آن ولو به صورت اندک سر درنمی آورد و اهل تحقیق هم بر پایه تعلیمات خاورشناسان مدعی شناختی از زبان های موسوم به پارسی باستان یا میانه هستند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [12.08.19 23:35]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۲
      آقای دکترخانلری در ادامۀ مطلب بحث زبان «گروه شرقی ایرانی میانه» را پیش می کشد و چند زبان مرده از قبیل: سغدی، ختنی یا سکایی، خوارزمی و تخاری را از جملۀ شعبات آن معرّفی می کند و در ادامۀ سخنش به پیروی از همان قاعده و روش معمول در بین باستانگرایان و فارسی گرایان که تغییرات ماهوی زبان را با تغییر حکومت ها همسان می پندارند؛ زبان های رایج در ایران بعد از اسلام را با نام «ایرانی جدید» معرّفی می کند و در نقطۀ اوج سخنش در این بخش، به دروغ فارسی دری را یگانه زبان رسمی، اداری و ادبی ایران در دوران بعد از اسلام معرّفی می کند.
      خانلری بر اساس مندرجات موجود در کتاب های مورّخان اسلامی سابقۀ زبان دری را به دوران پیش از اسلام می کشاند و با نقل قول از کتاب «التّنبیه علی حدوث التّصحیف» حمزۀ اصفهانی فهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی را پنج زبان معمول ایران در عصر ساسانی معرّفی می کند. نکتۀ قابل تأمّل در این بخش پذیرش نوشته های فاقد مبنا و منطق حمزۀ اصفهانی از جانب اوست. این نویسنده بر اساس گفته های حمزه فهلوی را زبان تکلّم شاهان در مجالس خود معرّفی می کند، فارسی را زبان موبدان و ارباب رجوع ایشان می داند؛ خوزی را منسوب به شهرهای خوزستان که پادشاهان و بزرگان در خلوت و هنگام آسایش و در گرمابه به آن تکلّم می کردند؛ می داند و دری را زبان شهرهای مداین فرض می کند که درباریان شاه بدان گفتگو می کرده اند!! او معلوم نمی کند که شاهان و درباریان عصر ساسانی چند زبان بلد بوده اند که در دربار به فهلوی و دری و در گرمابه به خوزی سخن می گفته اند! باید اذعان کنیم نوشته های غیردقیق و قابل تأویل کتب تاریخ و جغرافیای عربی و به تعداد کمتر فارسی در کنار میل بی پایان باستانگرایان و ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی به مصادره و تأویل مطالب به نفع زبان فارسی و به اصطلاح گروه زبان های ایرانی در کنار پرهیز این گروه از دقّت و اجتهاد در بارۀ نوشته های مذکور، مواد تاریخی قابل توجّهی به نفع منویّات آنها فراهم آورده است.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [13.08.19 20:03]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۳
      خانلری به مانند دیگر ناسیونالیست های فارسی گرا مسیری وارونه برای فارسی دری معیّن می کند. او با وجود اعتراف به پیدایش فارسی دری از شمال شرق و خراسان قدیم؛ این زبان را در دهان ساسانیان برخاسته از ناحیۀ فارس در جنوب غربی ایران می گذارد و سپس فارسی دری را کشان کشان تا مداین پیش می برد و چون با تناقض بزرگی به نام فقدان آثار نوشتاری فارسی دری در غرب ایران در عصر ساسانی و قریب پانصد سال بعد از عصر ساسانی مواجه است به ناچار خود را به کوچۀ علی چپ زده و با عبارت زیر خود را از مخمصه بیرون می کشد:
      « چون نخستین سلسله های مستقل ایرانی بعد از اسلام در خراسان به وجود آمد؛ شاعران و نویسندگان دربار ایشان این زبان را در آثار خود به کار بردند. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 70)
      این نتیجه گیری به کلّی غلط است. خانلری زبان دربار ساسانی در مداین را فارسی دری می داند در حالی که اگر از بیت فارسی منسوب و البتّه بی پایه به بهرام گور صرف نظر کنیم؛ از دوران چهارصد سالۀ حاکمیّت ساسانیان و دوران چهارصدوپنجاه سالۀ بعد از اسلام در مداین و نیمۀ غربی ایران هیچ شعر یا اثر نثری به فارسی دری یافت نشده است. اگر پیدایش سلسله های نیمه مستقل طاهری، صفاری و سامانی موجب توجّه شاعران و نویسندگان دربار آنها به فارسی دری شد؛ چرا با وجود ادّعای رواج فارسی دری در دربار کاملاً مستقل و قدرتمند ساسانی چنین اتّفاقی در مداین و غرب ایران رخ نداد؟! این امر یک جواب ساده دارد. فارسی دری بودن زبان مردم و دربار در عصر ساسانی و نیمۀ غربی ایران و حتّی تمامی نواحی ایران امروزی در روزگار قبل از اسلام و تا مدّتی بعد از اسلام یک دروغ محض بوده است.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.08.19 00:04]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۴
      مشکل دیگری هم در این باره وجود دارد. مشکل دیگر این است که تکلیف آقای خانلری با فارسی دری و کلمۀ دری کاملاً روشن نیست. او بعد از فراغت از فارسی و فهلوی لازم می بیند به زبان های دیگر رایج در ایران هم نگاهی بیندازد؛ از این رو در توضیح مطلب با نقل قولی از مقدسی می نویسد:
      « در بارۀ زبان های محلّی متداول در نقاط مختلف ایران در آثار جغرافیانویسان عربی زبان و نویسندگان دیگر اطّلاعاتی هست. مقدسی می نویسد که زبان مردم ایران عجمی است و همۀ زبان های ایشان فارسی خوانده می شود، جز اینکه بعضی از این زبان ها دری است و بعضی دیگر پیچیده و دشوار [مغلق] است. از عبارت این نویسندگان چنین مفهوم می شود که ایشان لفظ «دری» را به معنی «فصیح» و «ادبی» به کار می برده اند. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 71)
      این قبیل نویسندگان بالاخره باید معلوم کنند دری نامیده شدن فارسی به دلیل انتساب آن به دربار ساسانی بوده، یا این دری در معنی فصیح و ادبی به کار می رفته و نوع زبان را معیّن نمی کرده است. حتی برخی از این قبیل نویسندگان معاصر ایرانی دری را در معنی زبان اشکانیان نیز به کار برده اند. قول مقدسی و دیگر جغرافی نویسان عرب نشانۀ آن است که مبنای نوشته های این گروه، ذهنیّات و طرز تلقّی ایشان بوده است؛ یعنی، از نظر آنها از جایی که سرزمین اعراب در ضلع شرقی خاتمه می یافت؛ سرزمین فارس ها یا عجم ها آغاز می شده و تا هر جا که قلمرو پادشاهان ایران در عصر ساسانی ادامه داشت؛ لابد زبان آنها هم فارسی یا عجمی بوده است!
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [15.08.19 20:33]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۵
      خانلری نام زبان های متعدّدی از قبیل ارانی، خوزی، رامهرمزی، مراغه، همدانی، سغدی، بخارایی، سمرقندی، مروی، هرات، نیشابوری، بلخی، بامیان و طخارستان، خوارزمی، سجستانی، طوس و نسا، بُست، کوچی، مکری، دیلمی، طبری، قومس و جرجان، رازی، بلوچی، بارزی، جوزجانی، لهجه های روستایی خراسان، کرمانی و فهلوی را از لا به لای کتبی چون: المسالک و الممالک اصطخری، احسن التّقاسیم مقدسی و نزهه القلوب حمدالله مستوفی استخراج می کند و آنها را به عنوان زبان های ایرانی معرّفی می کند. چنانکه ملاحظه می شود این نامگذاری ها مبنای معقولی ندارند و بیانگر نوع زبان نیستند.
      جغرافی نویسان عرب به دلیل ناآشنایی به زبان های رایج در فلات ایران، قادر به اظهار نظر روشنی در بارۀ نوع زبان متداول در میان مردمان بلاد و نواحی مختلف فلات ایران و نواحی پیرامونی نبودند، لیکن به دلیل روش خاصی که برای معرّفی شهرها و بلوکات برای خود تعریف کرده بودند؛ لازم می دانسته اند که به نوعی در بارۀ زبان مردم بلاد و نواحی هم اظهار نظری کرده باشند؛ از همین رو و از سر ناچاری به نام های مبهم و غیردقیق از نوع انتساب زبان به شهرها و نواحی به صورت یک صفت نسبی روی می آوردند و از این رهگذر برای محقّقان صادق قرون بعدی مشکل آفرینی کرده و برای شبه محقّقان مصادره گرا امکان تأویل آن اسامی به گروه زبان های هندواروپایی یا هندوایرانی را فراهم می ساختند. در نظر آقای دکترخانلری وجه اشتراک همۀ این زبان ها - بدون نیاز به دلیل و قرینه و شاهد - انشعاب آنها از زبان ایرانی که در لفظ و بیان ایشان مترادف با فارسی می باشد ,بوده است.  
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.08.19 00:23]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۶
      نکتۀ بسیار قابل تأمّل در این بخش کم محلّی خانلری به زبان های کردی و لری است. او قریب سی زبان را به ترتیب و با شماره گذاری عمدتاً با ذکر منبع و مأخد و توضیح مختصر می آورد، امّا در مواجهه با زبان های کردی و لری که زنده، مشهورتر و پرمتکلّم تر بوده وهستند؛ گذرا و حاشیه گونه اشاره می کند. همین گونه است مسئلۀ زبان آذری. او در بارۀ این سه زبان به اشارۀ مختصر زیر بسنده می کند:
      « علاوه بر اینها نام زبان های کردی، لری و آذری نیز در کتاب های قدیم برده شده است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، ص 74)
      در بین این سه زبان آذری از جهاتی حائز اهمیّت است. ناسیونالیست های فارسی گرا و آذری بازان در قریب یک صد سال گذشته همۀ تلاش خود را مصروف  اختراع و اثبات زبانی موهوم برای آذربایجان کردند. مهم ترین دستاویز آنها برای علم کردن این زبان آمدن لفظ «آذری» در نوشته های چند جغرافی نویس عرب بود. این اشارات فاقد توضیح و قرینه های لازم برای انتساب آن به زبان خاصّی بود، لیکن نویسندگان فارسی گرا بر پایۀ عادت عمومی مصادره گرایی؛ آذری اختراعی را به شعبه ای از فارسی یا پهلوی تأویل کردند و سخاوتمندانه آن را به گروه زبان های ایرانی با تعریف خاصّی که خود از آن داشتند؛ بخشیدند. آذری بازان بعدی برای تکمیل پازل آذری بازی نکات دیگری را به این بازی سخیف افزوده و قلمرو وسیعی از ری تا دربند را برای آن ترسیم کردند. این هم پایان کار نبود و آنها اشعار، جملات پراکنده و نمونه های نثری را نیز برای اثبات وجود این زبان یافته و عرضه کردند. در باب این نمونه ها سخن بسیار است، لیکن هدف ما عجالتاً نقد این نمونه ها نیست. سؤال اساسی در اینجاست که چگونه آقای خانلری آذری با این عرض و طول طراحی شده را در حاشیه مطرح می سازد و زبان های رایج در تک شهرهای نیمۀ شرقی فلات ایران را از این زبان خاص که هم فکرانش کلّی برای جا انداختن آن تلاش کرده اند؛ مهم و ارجح می شمارد. کردی و لری هم لااقل در تعداد متکلّم و گسترۀ جغرافیایی بر بسیاری از زبان های مورد اشارۀ او در بخش اصلی ارجحیّت داشته اند. معلوم می گردد آقای خانلری نیمۀ شرقی فلات ایران؛ بخصوص شهرهای خراسان و افعانستان را برای ایرانی بودن، بیشتر به رسمیّت می شناسد.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [17.08.19 19:47]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۷
      خانلری در نقش وکیل مدافع جغرافی نویسان عرب و فارس مبهم گو و گاه مهمل گو هم ظاهر می شود و به توجیه عمل آنها در باب اشارات مبهم و مختصر برمی آید و می نویسد:
      « چنانکه می بینیم این اطّلاعات که از کتب قدیم به دست می آید؛ بسیار مجمل و مختصر است و علّت این امر چنانکه گفتیم این بوده است که چون این زبان ها در کتابت به کار نمی رفته، در چشم نویسندگان قدیم قدری نداشته است، تا در بارۀ آنها به تفصیل سخن بگویند. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 75 ـ 74)
      پیشتر اشاره کردیم که ناسیونالیست ها و آذری بازان با جمع آوری نمونه هایی از اشعار و نثر گیلکی، تالشی، لری، کردی و فارسی دری و انتساب آنها به زبان موهوم آذری سعی در اثبات وجود کتابت و ایجاد آثار ادبی به زبان آذری در گذشته می کردند و اظهار امیدواری می کردند در آینده با یافته شدن نمونه های شعری و نثری بیشتر از زبان آذری، وجود این زبان در گذشتۀ آذربایجان در اذهان راسخ تر گردد. اکنون نوشتۀ آقای خانلری در این بخش تضاد و تناقض آشکاری با ادّعا و رویّۀ آذری بازان دارد. گذشته از این روش عمومی کتب جغرافی عربی و فارسی قرون ماضی در بارۀ زبان ها بر مختصر گویی مبتنی بوده و زبان کتابت  بودن و نبودن تأثیر چندانی در روش مختصر و مبهم گویی ایشان ایجاد نمی کرده است.
      خانلری به نتایج تحقیقات زبان شناسان اروپایی در بارۀ زبان ها و گویش های ایرانی هم اشارتی می کند و آنها را به سه گروه: جنوب غربی (مشتمل بر زبان های بختیاری، لری، لاری، کومرازی، فارسی دری، تاجیکی و تاتی)، شمال غربی (مشتمل بر گیلکی، مازندرانی، تالشی، زازا، گورانی، کردی و بلوچی)، گروه شرقی (مشتمل بر پشتو، وخی، سریکولی، شغنی، یزغلامی، اشکشمی، سنگلیچی، یغنابی، آسی و نورستانی) منقسم می دارد. وجه مشترک همۀ این زبان ها و گویش ها انتساب آنها به گروه زبان های موسوم به ایران است. چنانکه مشاهده می-شود در این معرّفی و تقسیم بندی، زبان عمده و پرتکلّم ترکی به عنوان یکی از زبان های مهم مردم ایران جایگاهی ندارد و خانلری آشکارا ترکی را زبان مردم این در شمار نمی آورد. حکایت زبان عربی رایج در خوزستان نیز جز این نیست.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [18.08.19 21:20]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ۲۸
      بخش تحوّل زبان فارسی در کتاب زبان شناسی و زبان فارسی نیز از اشکال خالی نیست. در ابتدای این بخش دکتر خانلری عبارتی از سنگ نوشته های منسوب به شاهان هخامنشی را که به ادّعای وی به زبان فارسی باستان است، می آورد و آنگاه با ذکر معنی فارسی آن عبارت, تغییرات حاصل شده در عبارت فارسی باستان و تبدیل آن به فارسی امروزی را توضیح می دهد تا با تکیه بر آن برای فارسی یک استمرار تاریخی از عهد هخامنشی تا روزگار حاضر ترسیم کند. این تلاش عبث در حالی اتّفاق می افتد که هیچ فارسی زبان یا فارسی خوانده ای قادر به قرائت و معنی کردن عبارت مذکور به فارسی امروزی نیست. جدا از این مسئله خانلری می کوشد با تکیه بر کلمات به یادگار مانده از به زعم خود فارسی باستان، مقایسه ای بین آنها انجام داده و حکم یکسان بودن این کلمات بدهد و نشان دهد «Yauviya» همان «جوی»، «Yakare» همان «جگر»، «Yuta» همان «جدا»، «Yava» همان «جو» در زبان فارسی امروزی است.
       به جز اینها او کلمات دیگری هم در این بخش می آورد و مدّعی می شود که آنها نیز در فارسی باستان بوده و اکنون نیز با اندک تغییری در فارسی امروزی کاربرد دارند. از جملۀ این موارد می توان به کلمۀ «جادو» اشاره کرد. (ص 91) «جادو» بر اساس مندرجات کتب لغت فارسی از قبیل برهان قاطع و فرهنگ عمید و کتب لغت ترکی از قبیل دیوان لغات التّرک محمود کاشغری، سنگلاخ میرزا مهدی خان استرآبادی و فرهنگ ترکی نوین اسماعیل هادی کلمه ای ترکی است که به عنوان واژۀ دخیل وارد زبان فارسی شده و مورد استفاده قرار گرفته است. حتّی لغت نویس باستانگرایی چون دکترمحمّد معین نیز قادر به پنهان کردن این امر نیست؛ در حالیکه خانلری آن را فارسی دانسته، آنگاه در گوشه ای از تاریخ به دنبال معادل فارسی باستان آن می گردد.
      همین اتّفاق در باب کلمۀ «یاوه» نیز رخ می دهد. (ص 93) خانلری در جایی که می کوشد به پرسشی در باب پیوسته بودن تحوّل در زبان ها پاسخ گوید و کلّی و همیشگی نبودن تبدیل صامت «ج» به «ی» در کلمات مشابه بین فارسی باستان و فارسی امروزی سخن گوید؛ مثال هایی از کلماتی که با صامت «ی» آغاز می شوند می آورد که «یاوه» نیز در میان آنها قرار دارد. این در حالی است که «یاوه» نیز مانند « جادو» کلمه ای ترکی است و ترکی بودن آن مورد تأیید کتب لغت ترکی از قبیل: دیوان لغات التّرک کاشغری، صحاح العجم غازان، سنگلاخ میرزا مهدی خان استرآبادی، فرهنگ واژگان ترکی در زبان و ادبیّات فارسی عادل ارشادی فرد و آذربایجان دیلی نین یضاحلی لؤغتی ع . ع . اروجوف می باشد. با این وجود خانلری آن را کلمه ای فارسی معرّفی می کند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [19.08.19 21:13]
پرویز ناتل خانلری,ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۲۹
      خانلری در بخش «زبان و جامعه» نیز از این قبیل لغزش های لغوی برکنار نمی ماند و کلمۀ «تن» (ص 98) را در زمرۀ واژه های مشترک فارسی باستان عهد هخامنشی و فارسی امروزی به شمار می آورد؛ در حالی که این واژه نیز برابر مندرجات کتب لغت ترکی از قبیل: دیوان لغات التّرک و برخی کتب لغت ترکی معاصر، کلمه ای ترکی می باشد که به فارسی نیز راه یافته و مورد استفاده قرار گرفته است.
      رئيس فرهنگستان ايران در تمام كتاب زبان شناسی و زبان فارسی كه از زبان و لهجه سخن مي‌راند؛ ضمن برشمردن زبان هاي غیرفارسی، از قبیل: كردي، لري، بلوچي، گيلكي، مازندراني، طالشي، دزفولي، سمناني ... از تركمني، عربي, تركي آذربايجاني و ترکی قشقائي نامي نمي‌برد، جز در صفحة 105 ـ 104 كه به اظهارنظر نادرستي در مورد اينكه «در زبان كنوني آذربايجان براي عقرب نامي وجود ندارد.» و اين جانور خطرناك را «آدي يامان» مي‌نامند؛ يعني كه، «نامش زشت و نامبارك» است و اينكه در زبان جاري شهرستان خوي نيز «گرگ» نام ندارد و از ذكر نام او چندان پرهيز كرده اند كه فراموش شده است و اكنون آن حيوان را «قورت» مي خوانند كه به معني «كرم» است. این اظهار نظر او در فصل «زبان و جامعه» به هنگام گفتگو در بارۀ «متروک شدن کلمات» اتّفاق می افتد. او در ذیل این بخش مبحثی با عنوان «الفاظ حرام» طرح می کند و در آن به وجود برخی کلمات که بر زبان آوردن آنها اجتماع و حتّی خلوت منع اجتماعی یا اخلاقی دارد؛ اشاره می کند و ضمن برشمردن مثال هایی از فارسی و دیگر زبان ها، نمونه ای از این نوع واژه ها در زبان ترکی آذربایجانی را ذکر می کند، لیکن در سرتاسر این بخش کاملاً مراقب است که کلمۀ «ترکی» بر قلمش جاری نشود.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel

بیلدیریش, [20.08.19 20:01]
پرویز ناتل خانلری, ناسیونالیسم فارسی گرا و زبان های غیرفارسی ایران ۳۰
      دکترخانلری در بخش مربوط به «متروک شدن کلمات» بخشی با عنوان «الفاظ حرام» می آورد. این بخش بر کلماتی اشاره دارد که به دلیل ناخوشایندی یا ناسازگاری آن با طبع انسانی به طور معمول کلماتی مجاز گونه به جای اصل آنها به کار می رود. نویسنده برای این کار مثال های متعدّدی از زبان فارسی و چند زبان و قوم دیگر می آورد و در نهایت برای جوری جنس دو مثال از لسان مردم آذربایجان ذکر می کند و می نویسد:
      « در همۀ زبان ها می توان برای حرمت الفاظ که موجب متروک شدن بعضی از کلمات شده است؛ نمونه هائی یافت. در زبان کنونی آذربایجان برای عقرب نامی وجود ندارد و این جانور خطرناک را «آدی یامان» می نامند؛ یعنی، آن که «نامش زشت و نامبارک» است. در زبان جاری شهرستان خوی نیز «گرگ» نام ندارد. از ذکر نام او چندان پرهیز کرده اند که فراموش شده است و اکنون آن حیوان را «قورت» می خوانند که به معنی «کرم» است.
      گاهی همین عقاید عامیانه موجب می شود که از نامگذاری به کودک خودداری شود، تا مبادا همزادش او را بشناسد و با خود ببرد. «آتسز» که یکی از امیران خوارزمشاهی بود؛ نام خود را از اینجا دارد، زیرا که این کلمه در زبان ترکی جغتائی به معنی «بی نام» است. » (زبان شناسی و زبان فارسی، صص 105 ـ 104)
      خانلری دلش رضا نمی دهد حتّي نام زبان كنوني آذربايجان و زبان جاري شهرستان خوي را كه عبارت از تركي آذربايجاني است، به زبان و قلم آورد. صرف نظر از اينكه در آذربايجان همه جا، هم عقرب مي‌گويند و «آدي باتميش» ؛يعني، «نامش غروب كرده» و «قورت = قورد = گرگ» هم همه جا نظير «شير» در فارسي به دو معني است. هم به معني «گرگ» است و هم به معني «كرم خاكي» و معمولاً در مورد اخير «يئر قوردي» و نه «يئر قورتي» استعمال مي‌شود؛ يعني، «قوردي» كه متعلّق به زمين و خاك است. در مورد «آتسيز» هم در تركي «آت» به معني اسب و «آد» به معني نام است. چون گاه حرف «د»  به «ت» و برعكس در تركي و نيز زبان فارسي تبديل مي‌شود و «آتسيز» به معني «بي اسب» است و اگر آن را «آدسيز» بخوانيم به معني «بي‌نام» است و اين بدان سبب بوده كه بعدها نا‌م آور شده و خود براي خويش نام خواهدگزيد و فرزند خصال خويشتن خواهدشد. محمل اينكه «مبادا همزادش او را بشناسد و با خود ببرد.» چندان محتمل نيست و تفسير نویسنده است.
      انتخاب خوی برای آوردن شاهد مثال هم حس کنجکاوی خواننده را برمی انگیزد. آنچه در باب دو کلمه مزبور گفته شده منحصر به خوی نیست و تقریباً همه جای آذربایجان همین معانی از این دو کلمه اراده می شود جز اینکه در برخی گویش ها اصطلاح «چایان» نیز ممکن است به جای عقرب عربی استعمال شود. شاید مثال آوردن از خوی نتیجۀ هم نشینی با دکتر ریاحی باشد که از جوانی خوی و آذربایجان را ترک کرد و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. او تنها سرزمین آذربایجان را ترک نکرد بلکه زبان و فرهنگ آذربایجان را هم طلاق داد و رفت و زبان و فرهنگ فارسی را به عنوان مذهب مختار خود برگزید و تنها مفرداتی و اطّلاعاتی ناقص از آذربایجان، خوی و زبان ترکی در جایی از حافظه که قدرت پاک کردنش را نداشت؛ باقی ماند تا به دوستش خانلری بگوید و به او برای متنوّع کردن مثال هایش یاری رساند.
 ⬅️ منتظر بخش های بعدی باشید.
آدرس کانال:
@bildirish_channel