✅ تاریخ ادبیّات ایران یا تاریخ ادبیّات فارسی؟!

تاریخ ادبیّات ایران یا تاریخ ادبیّات فارسی؟!

✍ بررسی جلوه‌های« ترک ستیزی » در تاریخ ادبیّات صفا

🌹بخش یک

«تاریخ ادبیّات ایران»؟! در همان نگاه اوّل نام این کتابها قابل توجّه و تأمّل است. خواهشمند است که کتاب تاریخ ادبیّات ایران را باز کنید! فرق نمی‌کند نوشتۀ صفا باشد یا جلال الدّین همایی؛ نوشتۀ بدیع الزّمان فروزانفر باشد یا صادق رضازاده شفق؛ نوشتۀ عباس اقبال آشتیانی باشد یا سلیم نیساری؛ یا محمدرضا دایی جواد یا حسین فریور یا میرباقری فرد و دیگران یا عبدالحسین زرین‌کوب (از گذشتۀ ادبی ایران) یا سعید نفیسی(تاریخ نظم و نثر در ایران)یا حتّی کتابِ استادِ فراماسونرِ مرموزِ انگلیسی، ادوارد براون «تاریخ ادبی ایران» فرق نمیکند، اگر کسی در تمام آثار یاد شده«یک بیت»، «فقط یک بیت» از «اشعار ترکی» شاعران به قول خودشان «پارسی گویی» که در هنرگاه « شعر ترکی» نیز طبع آزمایی کرده‌اند همچون سلطان ولد(پسرِ مولوی)، قاسم انوار، قبولی، میر حیدر مجذوب، لطفی ، قطبی، لطیفی ، میرعلی کابلی، میر حیدر ترکی گوی، امیر علیشیر نوایی، ظهیرالدّین بابر، خطایی(ختایی=شاه اسماعیل صفوی) (توضیح: اسامی تماماَ از صفا ،1380،ص67 است و خدای نکرده تصوّر نشود که نگارندۀ مقاله تحت تأثیر احساسات «پان ترکیستی»(!) شاعرانی که به «زبان مقدّس پارسی» سخن گفته‌اند به «زبان نامقدّس ترکی» منسوب کرده است!) اگر کسی بتواند از میان صفحات این همه کتابِ قطورِ تاریخِ ادبیّاتِ ایران از شاعران ترکی‌سرای ایران و یا شاعران دو زبانه و سه زبانه «یک بیت تنها یک بیت ترکی» مثال بیاورد، نگارنده به او جایزه خواهد داد! حال ما نمی خواهیم شاعران و نویسندگان قدرتمندتر یا قدیمیتر دیگری که در محدودۀ این سرزمین زیسته و به ترکی(زبان مادریشان)شعر گفته و نثر نوشته‌اند ذکر کنیم همچون حسن اوغلو ، نصیر باکویی (قرن 5هـ .ق)، هندوشاه نخجوانی (قرن7 هـ .ق/کتاب صحاح العجم)، قاضی ضریر ،قاضی برهان الدّین، حقیقی ،حبیبی و خلیلی، یوسف حاجب خاص(نویسندۀ قوتادقو بیلیک = علم اقتدار و سعادت) ادیب احمد یوکنگی (نویسندۀ عتبه الحقایق)،احمد یسوی مشهور به پیر ترکستان(نویسندۀ دیوان حکمت)، ناصر رابغوری( نویسندۀ قصص الانبیای ترکی)، شاهکار حماسی ترکان«دده قورقود» و… را که بسیار قدیمی‌تر از صفویّه و به زبان ترکی آذربایجانی هستند، مثال بزنیم (ر.ک.راشدی،1386،صص 226-223 و262). عجیبتر و جالبتر آنکه خلاصه کنندۀ تاریخ ادبیّات صفا (البتّهزیر نظر صفا) در جلدهای دوّم و سوّم خلاصۀ تاریخ ادبیات ایران حتّی از نام بردن اسم شاعران قدرتمندتر و شاخص و نوع آور و صاحب سبک ترکی‌سرا و سه زبانه مانند سید علی عمادالدّین نسیمی (820-771هـ .ق) و محمّد فضولی (936-890هـ .ق) که هر دو به سه زبان ترکی، عربی و فارسی شعرهای قدرتمند سروده اند( فضولی در شعر ترکی بنیانگذار مکتب نو است که امثال علی آقا واحید شاعر بزرگ آذربایجان شمالی آن را تداوم بخشیده‌اند)، به دلایلِ مشخّصِ بهداشتی (!) خودداری کرده اند!! لابد به گمان صفا ادبیات ایران آنقدر شاعر پارس دارد که نام آفرینندۀ هنرمند«دیوان ترکی و فارسی» (نسیمی) و نام خالقِ بزرگ مثنویهای «بنگ و باده»(فارسی) و «لیلی و مجنون»(ترکی) و «دیوان ترکی و فارسی» و نویسندۀ «فرهنگ لغت جغتایی- فارسی» و…(استاد فضولی)در بین گویندگان بی نام و نشانی مانند «بساطی سمرقندی» و امثال این شاعر نیاید (ن.ک.صفا،1380صص200-197)!!
حال یک سؤال اساسی ، بنیادین و حیثیّتی: راستی چه خبر است؟! آیا در محدودۀ جغرافیایی که امروزه روز «ایران»نامیده می‌شود فقط« قوم پارس» (صورت کهن «فارسِ» عربی شده!) زیسته و میزیند که این محققان بزرگ(؟) اسم کتابهای خود را چنین گذاشته اند؟! آیا ترک و گیلک و عرب و بلوچ و مازنی وترکمن و لر و…) ایرانی نیستند و به ناحق خاک ایران را غصب کرده و در آن نشسته اند؟! آیا این اقوام 7000 ساله «زبان» و به تبع آن «ادبیّات» و «تاریخ ادبیّات» ندارند و به قول معروف «از زیر بته بیرون آمده اند» که در کتابهای این دانشمندان محقّق و علمایِ فاضل، فقط شعر و نثر قوم فارس(فارسی) مورد نقد و بررسی و تعریف قرار گرفته‌اند؟!

آیا نویسندۀ بزرگ و دانشمندی مانند پرفسور «یوگنی ادواردویچ برتلس روسی» ونیز محقّقی مانند «هرمان اته آلمانی» در نامیدن دقیق کتابهای خود «تاریخ ادبیّات فارسی» دچار خطا شده یا آن که افکار ضدّایرانی داشته‌اند و توطئه‌ای در کار بوده است؟!

جالبتر اینکه در هیچکدام از کتابهایی که تا کنون در نقد و بررسی تاریخ ادبیات نویسی در ایران نوشته شده است ؛ یعنی «نظریۀ تاریخ ادبیّات» (نقد و بررسی تاریخ ادبیّات نگاری در ایران)، دکتر محمود فتوحی، تهران: ناژ،1382 و «دربارۀ تاریخ ادبیّات»، دکتر امیرعلی نجومیان و دیگران، تهران ، مرکز تحقیق و توسعۀ علوم انسانی (سمت) ،1384، در مورد این حقیقت عریان و واضح حتِّی دریک جملۀ کوتاه سخنی گفته نشده است!

بخش دوم 👇

بخش دوم👇

راستی چرا این همه نویسنده و محقّق و منتقد این حقیقت را نادیده گرفته‌اند؟ آیا میتوان پذیرفت که تمایز و تفاوت آشکار «ایران» و «فارسی» را نمیدانسته‌اند؟! اگر غیر این است پس چرا…؟! نگارنده نیز سالها درسِ تاریخ ادبیّات ایران را خوانده و درس داده بود امّا «خودآگاهی روششناختی» نداشت تا این که عمیقاَ درست به زیر پای خودش نگاه کرد!

جلوه‌های ترک‌ستیزی در تاریخ ادبیّات صفا

1- «استراتژی تحقیر»:

1-1- غلام، کنیز ،و زرخرید نشان دادن همۀ ترکان با رویکردی نژادپرستانه:

صفا دربارۀ سبکتکین و محمود غزنوی مینویسد«اینان از یک سلسله غلامان ترک بودند که…»(صفا،67،1381)، «تسلّط غلامان ترک در قلمرو سامانیان…(همان،68)«در دستگاه سامانیان و دیالمه غلامان و کنیزان ترک بسیار بودند»(همان،70) «قیمت این بردگان ترک بسیار بود!»،«چیرگی‌های پیاپی قبایل و غلامان ترک بر ایران…»،«در تشکیل حکومتهای ترک …تقدّم با غلامان بود/ غلبۀ غلامان ترک…»(همان،162)«غلامان ترک نژاد غوری…»(هماان،167)، «ترکمانان سلجوقی و دیگر طوایف ترک،یا غلامان امارت یافتۀ آنان…» (همان،172)و…! صفا آن چنان در این باره مبالغه میکند که گویی معنای ترک «غلام»و «برده» است! برای همین از سلطان محمود مقتدرترین شاه غزنوی با عنوان «محمود ترکزاد» یاد میکند (صص119،120)!

حال بیاییم برای چند سطر هم که شده قلم را از «دشمن» بگیریم و به «دوست» بدهیم تا یک ترک دانشمند و آزاده و اصیل که در قرن پنجم هجری میزید خودش ازحیثیّت وشرافت خودش وملّتش دفاع کند:

شیخ محمود کاشغری(380هـ .ق-477هـ .ق) کتاب عظیم «دیوان لغات الترک»(اوّلین لغتنامۀ زبان ترکی: ترکی به عربی)را که حاوی 7500تکواژ،290 ضرب المثل و220 قطعه شعر است و از حیث وسعت اطلاعات لغوی ،ادبی ، اساطیری ، ادبیّات شفاهی ، فولکلور و…شاهکاری بی نظیر است و بنا به نظر تمامی صاحبنظران بی‌طرفِ ترک و غیرترک نه «واژه نامه» بلکه «دانشنامه» محسوب میشود، بین سالهای 464 تا466هـ.ق تألیف کرده است. (کاشغری،1384،ص 26 و پشت جلد). با مقایسۀ تعداد لغات و اصطلاحات این کتاب با کتاب مشابه به زبان دری(فارسی دری) که در همان اوان(قبل از 465هـ ق) نوشته شده است یعنی «لغت فرس اسدی توسی» با 1200 واژه (ن.ک.تاریخ ادبیّات ایران و جهان(1) ،60،1383)میتوان قدرت و گستردگی و اصالت دو زبان را سنجید.

کاشغری در مقدّمۀ کتابش می نویسد«تابش خورشید بخت و دولت در برجهای ترکان از سوی خداوند و گردش دوائر آسمانها بر مملکت و فرمانروایی آنان را دیدم. خداوند نام آنها را «ترک» نهاد و بر روی زمین فرمانروا ساخت.خاقانهای روزگار ما را از بین آنان به در آورد، زمام امور ملّتهای جهان را بر کف آنان نهاد….ایشان را از هر کس برتر ساخت و بحق آنان را نیرومند گردانید و کسانی را که به آنان وابسته گشتند و در خدمت آنان به کوشش برخاستند، گرامی داشت و…» (کاشغری 1384،74،75،و224-225)بقیه را میتوانید از این کتاب نفیس بخوانید.

برای این که به مهمل بودن نوشته های صفا در مورد ترکان بیشتر پی ببریم برای مثال به دو منبع تاریخی معتبر فارسی دری که دقیقاَ در دورۀ مورد بحث صفا در کتاب تاریخ ادبیّات جلد اول(از قرن چهارم تا اوایل قرن هفتم هجری) نیز میتوانیم مراجعه کنیم:

«…آن اعیان مستأصل شدند و نامه ها نبشتند به ماوراءالنهر و رسولان فرستادند و به اعیان ترکان بنالیدند.»( بیهقی ،1378،638)، و در جای دیگر «…و بغراتگین که پسر مهتر بود و ولیعهد به خانیِ ترکستان بنشست» (همان،ص650)«…وسه خلعت بساختند… و اسب و اِستام و کمر بزر(از جنس طلا) هم به رسم ترکان…»(همان،ص 715)و نیز سراسر کتاب وزین ومعتبر «سیاستنامه» نوشتۀ وزیر دانشمند سلجوقیان «خواجه نظام الملک طوسی» از ستایش عدل، هوشمندی و روشهای پسندیدۀ پادشاهان ترک مسلمان غزنوی و سلجوقی همانند «آلپتگین، سبکتگین، محمود، مسعود، طغرل، و الپ‌ارسلان(آلپ ارسلان) مشحون است.(برای نمونه،ر.ک.نظام الملک طوسی،1373،صص 83،99،127،182،194) خواجه نظام‌الملک از بزرگترین قهرمان تمام تاریخ پرافتخار مسلمانان همۀ جهان، درهم‌شکنندۀ امپراتوری عظیم روم شرقی(بیزانس) و مایۀ افتخار تمامی مسلمانان جهان وجهان شرق «آلپ ارسلان سلجوقی»با لقب «سلطان شهید» نام میبرد و نمونه های زیادی از حسن سیاست و روشهای مملکت‌داری او میآورد.(برای نمونه ر.ک.همان،1373، صص83، 194 ،195و…)او از زبان آلپ ارسلان دربارۀ ترکان و قدرت ،جنگاوری وسروری آنها مینویسد«شما ترکان لشکر خراسان و ماوراءالنّهرید،و در این دیار(عراق عجم و دیلمان) بیگانه اید و این ولایت به شمشیر و قهرگرفته ایم …»(همان،ص196). از خلال آنچه خواجه مینویسد«در دنبال هر ترکی دویست (نفر) از ایشان ( تاجیکها و فارسهای عراق عجم و دیلمیان)میدوند»! (همان،ص194)آیا آنهایی که اینگونه پشت ترکان می‌دویدند آقا بودند یا غلام؟!

بخش سوم در ادامه 👇

بخش سوم👇


1-2- وحشی و بی‌فرهنگ شمردن ترکان با دیدگاهی نژادپرستانه:

نکتۀ جالب اینکه صفا دلیل جور و ستم ترکان را به تاجیکان «عقده ای» شدن آنان در اثر برده بودن و جور کشیدن از برده فروشها میداند«این ترکان …با جورهایی که از نخّاسان کشیده و بلاهایی که دیده بودند،چون قدرتی حاصل میکردند داد دل خود از خلق میستاندند»(صفا ،70،1381)و در همان صفحه محقق ارجمند و استاد دانشگاه و تاریخ نگار بیطرف با دید علمی(؟) کاملاَ «احساساتی» شده و کینه و عداوت خود را رو میکند و کار علمی و آکادمیک به فحش و ناسزاگویی احساسی میکشد: «…این ناکسان… این نبهرگان…خاندانها از دست آنان(ترکان) برافتاد ،رسوم و آداب و عادات ملّی در زیر موزه های آنان لگدکوب گشت(!) و راستی و مردمی و اصول سروری و بزرگواری با نامردمی های و دون‌پروریهایشان راه نیستی گرفت و…»!!(همان)آیا صفا دربارۀ دشمنی ترکان با آداب و رسوم ملّی ایران (؟)راست میگوید؟! بیاییم سری به بهترین ،کاملترین و معتبرترین سند تاریخی از عهد غزنویان، تاریخ بیهقی بزنیم: «روز شنبه بیستوچهارم ذیالقعده«مهرگان» بود امیر(سلطان مسعود غزنوی)رضی‌الله عنه به جشن مهرگان نشست،…»(بیهقی،724،1378)و به دنبال آن صحنه‌های از جشن باشکوه مهرگان را توصیف میکند(ر.ک.،همان)! و نیز بیهقی در صفحات 422 ،925 و…از برگزارشدن این جشنهای باشکوه در هرسال خبر میدهد! پس نتیجه میگیریم که یکی از مظاهر «مخالفت ترکان ایران با آداب و رسوم ایرانیان(؟)» برگزاری جشن مهرگان و دهها آداب و رسوم درباری و مردمی بوده است که از خلال سطر به سطر این تاریخ معتبر میتوان استنباط کرد! خوب است که امثال بیهقی و نظام‌الملک کتابهایی در دربار غزنویان و سلجوقیان و دیگر ترکان ایران نوشتند و گرنه امثال صفا با تاریخ این ملّت چه میکردند!

وقتی که به گواهی تاریخ و اسناد و مدارک متقن و به اعتراف خود صفا در جای جای کتابش میبینیم که بلند نظری و انعطاف و تساهل فرهنگی،و به قول امروزیها اعتقاد به پلورالیسم و همه صداییِ زبانی و فرهنگی ویژگیِ شاخص،درخشان و ممتاز ترکان حاکم بر ایران در تمام اعصار تاریخ وبه ویژه در دورۀ مورد بحث در کتاب صفا بوده است، به سلامت نیّت این محقق دانشگاهی به شدت مظنون میشویم .حمایت محمود غزنوی از زبان و ادبیّات فارسی با پرورش و نوازش بیش ازچهارصد و به قولی پانصد شاعر در دربار خود که شاخصترین آنها عنصری، فرّخی،منوچهری ، عسجدی و عیّوقی بودهاند (همان،صص،100و67/ نیز ن.ک. نظامی عروضی،1369،44)را با این سطور خود صفا مقایسه کنید تا بفهمید که نژادپرستی به قول ما ترکان آذربایجان «چشم و ابرو ندارد» و همین است:«چون این نبهرگان(ترکان) به امارت و قدرت رسیدند با فرهنگ ایرانی کردند آنچه کردند»!!(همان،70)


ادامه در بخش چهارم 👇

بخش چهارم


2-«استراتژی تحمیل ناروای مقوله های همزمانی و مدرن به مقوله های درزمانی و تاریخی» :

جالب این که تاریخ ادبیّات صفا یک رویۀ دیگر نیز دارد و آن ستایش بی دریغ ایرانیان میهن دوستِ نژادپرستِ(؟) غیر ترک است. (برای مثال ر.ک.صفا،1381صص 25 ،42،67 ،68 ،70 ، 172و…) .حال این به اصطلاح ایرانیان هر که باشند باشند تنها شرط مهم این است که ترکزبان نباشند و اگر پارس نژاد باشند که چه بهتر!! او درمورد صفّاریان ویعقوب مینویسد«صفاریان مردمی میهن دوست وشجاع بودند. یعقوب شخصاَ بر اثر تربیت محلّی و صنفی خود در احترام به مبانی ملّیت (؟)و بزرگداشت رسوم و آداب ملّی سختگیر بود و به زبان پارسی علاقه ای تام داشت»(همان ،25)در این جا نکتۀ جالبی است که تاریخ ادبیّات صفا و همۀ نوشته های شبه آکادمیک فارس پرستان پهلوی اوّل و دوّم را به قول آلن سوکال ،در نگاه امروزی به «یاوههای مد روز» و «خرافات مدرن» تبدیل کرده که متأسفانه هنوز هم عدّهای جوان ناآگاه و کم سواد تحت القاعات و دمدمه‌های عده‌ای پیر باسواد اما مغرض، فریفتۀ این گونه «دگم»ها و شعارها و کوتاه‌اندیشیه‌ای شبه آکادمیک میشوند. نکته این است: باید از مرحوم صفا و پیروان زندۀ او پرسید که کدام ملّیت؟! ملّیت که مفهومی مدرن است و در اروپا بعد از رنسانس و بعد از درورۀ بیداری و و قبل از انقلاب صنعتی تحت تأثیر نهضت پروتستانیسم به وجود آمد و بعد از آن در قرن نوزدهم قدرت گرفت؟! و کشورهای به نام آلمان ،انگلستان ،فرانسه و… از نظر فرهنگی و سیاسی و دینی خود را از سلطۀ زبان لاتین واتحادیه مقدس روم و امثالهم آزاد کردند و شروع به استعمار ملّتهای ضعیف تر کردند و سر آخر در قرن بیستم و در جنگهای جهانی اول و دوم به جان هم افتادند و…! در ایران نیز نگرشهای ملی، جدیدتر و مربوط به بعد از شکست مشروطه است که «ممالک محروسۀ ایران» در دورۀ رضاخان تبدیل به «مملکت ایران» شد،چگونه صفا این مفاهیم مدرن را به جامعۀ قرون وسطایی و ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به اصطلاح «قبیله‌ای»آن روزگار تعمیم میدهد؟! آیا این یک نوع شیّادی در عرصۀ علم نیست؟! آیا در آن روزگاران، بحث ترک و پارس از دید نژادپرستانۀ پان‌آریایستیاش که صفا شدیداَ تحت تأثیر آن است، اساساَ مطرح بوده است؟! اگر بحث نژاد و ملّت و وطن مطرح بوده است نه قومیّت و ساختار قدرت بر اساس فرهنگ قبیله ای، پس چرا طغرل سلجوقی و برادرش چغری(ترکمن ترک زبان)با مسعود غزنوی (ترک زبان) میجنگند؟!اآیا با هم «اختلاف مذهبی» دارند یا «اختلاف نژادی» یا «اختلاف زبانی» ؟!گر به قول صفا ایرانیان پاک نژاد، بافرهنگ و وطن پرست به وطنشان ایران می‌اندیشیدند پس چرا «اسماعیل بن احمد سامانی» مؤسس سلسلۀ نورچشمی ایشان(سامانیان) با «عمرو لیث» برادر یعقوب صفّاری دلبندشان جنگید و او را از حکومت و هستی ساقط کرد؟!چرا صفا جنگ اسماعیل با عمرو را خیانت به ایران باستانی و فرهنگ و تمدّن پرافتخار ایرانی- آریایی(کدام آریایی؟!) قلمداد نمیکند؟!بر اساس این آیا ترکان پرافتخار غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی،غوری، ایلک خانی و… غیر از «ترکان ایرانی»هستند؟!مشکل اصلی صفا و امثال صفا این است که نمیخواهند کلّیتی به نام «ترک ایرانی» را قبول کنند.


ادامه در بخش پنجم 👇

بخش پنجم👇


3- استراتژی« سوء استفاده «آگاهانه» از قسمتی از متن ادبی(عموماَ شعر) به قصد سفسطه و تعمیم ناروا»:

این ترفند، بچه‌گانه‌ترین و درعین حال عوام فریبانه ترین کاری است که از یک محقق دانشگاهی ،استاد دانشگاه و دارندۀ دکتری زبان و ادبیّات فارسی از معتبرترین (؟)دانشگاه ایران یعنی دانشگاه تهران می توان انتظار داشت! این که ما صفت« آگاهانه» را برای این گونه سوءاستفاده ها آورده ایم برای این است که حداقل آدم زیرک و باهوشی مثل دکتر صفا به خوبی میدانست که این گونه سوءاستفاده ها تقلّب و خیانت در امانت است. این را از کتاب دیگر صفا که پایان نامۀ دکتری او هم است؛ یعنی از «حماسه سرایی در ایران»می توان به خوبی فهمید. او به این سوءبرداشت واقف بوده است:«…تحقیقات اخیر و مطالعۀ دقیق شاهنامه بر من ثابت کرده است که فردوسی در عین علاقه به ایران و دشمنی با عناصر غیرایرانی در شاهنامه خود مردی بی غرض است و هر دشنامی که به عرب و ترک و…در شاهنامۀ او می بینیم منقول از یک متن یا زبان حال گوینده ای است که بدان تفوّه کرده بود و لاغیر…آثار وطن پرستی او را تنها در آن موارد می توان شناخت که…به زنده کردن آثار عجم فخر و مباهات می کند و الا دشنامی که از زبان یزدگرد ویا سرداران او به تازیان و دین اسلام داده می شود…شایستۀ یک پادشاه و سردار زردشتی ایرانی است که با دین اسلام و نژاد عرب در جنگ باشد و عین این کیفیّات را در مخاطباتی که میان ایرانیان و تورانیان وجود دارد می بینیم.»(صفا،1379، صص191و192)

حال سری به تاریخ ادبیات فارسی ایشان می زنیم: «شاید یکی از جلوه های ناخرسندی ایرانیان(=تاجیکان)از ترکان، پیدا شدن یک نوع عصبیّت نژادی باشد که در آثار شعرای آن عهد به صورت دشنام آمیز به ترکان و خوی ترکی و ترکتازی آنان ظاهر شده است و در این جا فقط به نقل یکی از انها که اتّفاقاَ(!) خطاب به ترکان نیز هست اکتفا میشود…اسدی(توسی) میگوید:

…از ایران جز آزاده هرگز نخاست خرید از «شما»بنده هرکس که خواست!

ز ما پیشتان نیست بنده کسی و هست از شما بنده ما را بسی!

وفا ناید از ترک هرگز پدید وز ایرانیان جز وفا کس ندید!!(صفا،171،1381)

و در جای دیگر مینویسد«…اگرچه بی وفایی ترک مثل بود…» (همان،71)!! این محقق بیغرض(!)در پاورقی به طور رندانهای فقط یک مصراع از سنایی(!) را شاهد و مثال می آورد:«تو ترکی و هرگز نبود ترک وفادار»(همان)!!

پیداست که ما در این نوع بهره‌گیری از متون ادبی با یک نوع شیادی و سوء استفاده از متون ادبی مواجه هستیم که از دیدگاه روششناسی(methodology) و رویکرد(approach) بسیار جالب توجّه است.این کار از دیدگاه منطقی نوعی «سفسطه»(تعمیم دیدگاه یک قهرمان در یک داستان حماسی خاص به کل ادبیات فارسی) و «مصادره به مطلوب»، به «خطا رفتن روش‌شناختیِ آشکار» است.این امر از دیدگاه ساختارگرایی (زبان شناسی ساختگرا)نیز قابل توصیف و تبیین است: شاعر چنین ابیاتی را هرگز خارج از متن(text)، و بافت کلام(texture) و زمینۀسخن (context)، ابراز نمی‌کند اما نویسندگان شوونیستی چون صفا و کسروی و اقبال آشتیانی و دو افشار(محمود و ایرج) و…با دیدگاههای نژادپرستانۀ خود چنین ابیاتی را -که نقلِ‌قول (quotation)،هستند و از زبان شخصیّتهای متخاصم داستان (به طور مثال ایرانیان و تورانیان در متون خاصّی چون شاهنامۀ فردوسی و گرشاسپنامۀ اسدی توسی)بیان شده‌اند- از بافت و زمینۀ خاص آن جدا و به عنوان شاهد و مثالی برای «ادعاهای شوونیستی و پان-آریایستی خودشان»(misquotation) مطرح میکنند!! ناگفته پیداست که یک نوع حقّه‌بازی عوام‌فریبانه در کار است.البته عیب اصلی ما ایرانیان؛یعنی «خواندن تحلیل‌های تاریخی و ادبی و… بدون «مراجعه به اصل کتاب یا منبع» (پخته خواری!)و پذیرفتن این ابیات مثل«آیۀ منزل»(توجه کنید به اصلِ ایرانیِ مقدّس انگاشتنِ شعر و شاعر)دست به دست هم میدهد تا اینگونه ابیات از طرفی عدّه‌ای مستعد یا مغرض به عنوان برتری نژاد پارس بر نژاد ترک با شوق و رغبت پذیرفته و نقل شوند! پیداست که با نگاه ایرانی به متون؛ یعنی اثر(مطلق) انگاشتن متون به جای متن (نسبی) انگاشتن آنها، «ترفندهای نژادپرستانه» اینگونه صاحب قلمان نیز پنهان می‌ماند. وقتی ما یک یا چند بیت از شعر یا یک مصراع(!) را از بافت خاص و متن اصلی و زمینۀ سخن بدون توجّه به «محور عمودی»شعر جدا و به عنوان «عقیدۀ شاعر» در مورد نژاد ترک و عرب و… میآوریم علاوه بر مصادره به مطلوب،از جهت تحمیل دیدگاههای نژادپرستانهمان به آن شاعر خاص به «خیانت در امانت» نیز متهم خواهیم شد که بدتر از دزدی ادبی است. ما در این روش عوض اینکه از متن ذهنیّت بگیریم ،ذهنیّت خود را به متن تحمیل میکنیم.

ادامه دربخش شش👇

بخش شش👇


برای اثبات گفته هایمان چند بیت از شاهنامۀ فردوسی را می آوریم که در آنها شائبه های نژادپرستانه غلیظ تر از گرشاسپ‌نامه اسدی دیده میشود:

دل پارسی باوفا کی بود چو آری کند رای او نی بود

(فردوسی،1380،پادشاهی بهرام گور، بیت2330،ص1007)

…که ایرانیان مردمی ریمنند همی ناگهان بر طلایه زنند

(همان،پادشاهی گرشاسپ، بیت127،ص121)

و بر اساس بیتهای بالا، منِ منتقدِ تحلیلگرِ هویّت طلبِ ترکِ آذربایجانیِ ایرانی چنین اظهار فضل کنم که«به نظر فردوسی فارسها بی‌وفا هستند و در بی‌وفایی ضرب‌المثل هستند و علاوه بر آن ریاکار و دورو و منافق نیز هستند و زبانشان با دلشان یکی نیست و نیز به نظر فردوسی ایرانیان مردمی پلید و اهریمنی و کینه توز هستند و البته شواهد زیادی از آن در ادبیات فارسی قرون چهارم تا ششم هجری هست که متأسفانه مجال این نوشته تنگ است و…»!!آیا این نوشته ها به همان اندازۀ نوشته های نژادپرستانۀ صفا و امثال صفا یاوه و جفنگ نیست؟

(میتوانید به این ابیات و قبل و بعد آنها در متن شاهنامه رجوع کنید تا بفهمید موضوع از چه قرار است و چه کسی به چه کسی چنین میگوید)!!

در مورد مصراع یا نیم بیت(!)سنایی هم که استاد دانشگاه تهران برای اثبات سخنان گهربارش آورده است، باید بگوییم که هر دانشجوی ترم اوّل ادبیات فارسی میداند که یکی از معانی مجازی ترک در ادبیات فارسی «زیبا و پری رو»است و این امر آن قدر وسیع و گسترده است که تبدیل به «سنّت ادبی» شده‌ است. مصراع سنایی هم ناظر به «بی‌وفایی معشوقان ترک‌رو» است نه لزوماَ نژادِ ترک!! همانگونه که همین شاعر در این بیت از قطعه ای زیبا هم گفته است:

…لب و دندان این ترکان چون ماه بدین خوبی چه باید آفریدن؟
(شفیعی کدکنی،240،1372)

پیداست که زیبا بودن موهبتی الهی برای ترکان است و آنها در این مورد کاملاَ بی‌گناهند! اگرچه همین موهبت طبیعی و خدادادی موجب اعجاب و رشک امثال صفا شود:«…و از عجایب این است که ایرانیان خراسان و ماوراءالنهر در این ترکان و ترک زادگان حسنی و ملاحتی نشان کرده بودند و آنانرا بدین صفت می‌ستودند.»(صفا،70،1381)!!
باید از پیروان صفا (خودش که نیست) پرسید که آیا این کارها چیزی جز عوام فریبی از نوع دانشگاهی و موجّه‌اش است؟!
هدف: هدف صفا و پارس پرستان شوونیست تاریخ نگار و غیرتاریخ نگار چون او که با بسط و رواج ایدئولوژی آریایی گرای باستان پرست سلطنت مطلقۀ سراسر جور و خفقان دو پهلوی(رضاشاه و محمدرضا شاه)را تئوریزه میکردند، همانا این بودهاست که ترکان مسلمان وغیور ایران به هویّت اصیل و پرافتخار خود بدبین شوند و زمینه برای راحتتر آسیملیه شدن و ازخود بیگانگی فرهنگی آنان فراهم شود و راحتتر در میان ملّت پارس هضم و ذوب شوند و سلطه کثیف باستان پرستانی مثل پهلوی را راحتتر بپذیرند.

منابع *:

1- بیهقی ،ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، چ هشتم، تهران:انتشارات زریاب، 1378*

2- تاریخ ادبیّات ایران و جهان(1)، (کتاب درسی)، وزارت آموزش و پرورش، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی ،دفتر برنامه ریزی و تألیف کتابهای درسی، 1383 *

3- راشدی، حسن،ترکان و بررسی تاریخ، زبان و هویّت آنها در ایران، تهران، اندیشۀ نو،1386 *

4- شفیعی کدکنی، دکتر محمدرضا، تازیانه های سلوک(نقد و تحلیل چند قصیده از سنایی)، تهران:مؤسسه انتشارات آگاه، 1372 *

5- صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیّات در ایران(جلد اوّل از خلاصۀ جلد اوّل و دوّم تاریخ ادبیّات در ایران)، چ بیستم، تهران انتشارات ققنوس،1381 *

6- ــــــــــــــــ ، تاریخ ادبیّات ایران ،(جلد سوّم ،خلاصۀ جلد چهارم از تاریخ ادبیّات در ایران)، چ پنجم، تهران، انتشارات فردوسی، 1380 *

7- ـــــــــــــــــــ ، حماسه سرایی در ایران، چ ششم، تهران، مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر ، 1379 *

8- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی، (متن کامل بر اساس چاپ مسکو)، چ هفتم، نشر قطره ،1380 *

9-کاشغری، شیخ محمود بن حسین، دیوان لغات الترک، برگردان به فارسی از دکتر حسین محمدزاده صدیق، تبریز، نشر اختر،1384 *

10- نظام‌الملک طوسی، ابوالحسن حسن بن علی،


منبع: کانال تلگرامی؛ @iranTURKS

نوروز جشنی ایرانی(منظور اینجا، پارسی) نیست.

نوروز جشن ایرانی نبود

(منظور نویسنده‌ از ایران و ایرانی مثل اکثر ایرانشهری‌ها فقط قوم پارس‌زبان است)

آئین سال نو چگونه از پیشاایرانیان به ما رسید؟

 ۰۱ فروردین ۱۳۹۵ | ۲۳:۰۳ کد : ۵۳۹۲ وقایع اتفاقیه

 

آئین سال نو چگونه از پیشاایرانیان به ما رسید؟

نوروز جشن ایرانی نبود

 مهرداد ملک‌زاده، باستان‌شناس*
 

تاریخ ایرانی: جشن نوروز سوای مباحث آئینی مربوط به آن، در ذات خود پدیده‌ای تقویمی و گاه‌شماری است. نوروز، آغاز سال است؛ یعنی لحظه ورود آفتاب به برج حمل و لحظه‌ای است که طول روز و شب در آن به یک اندازه است. از این‌ رو نوروز با ستاره‌شناسی و نیز ریاضیات در پیوند است. در جهان باستان، کسانی که به نوروز توجه می‌کردند باید تا اندازه‌ای ریاضیات و نجوم می‌دانستند و برای ارزیابی چگونگی حرکت افلاک و اختران در آسمان شب به ابزارهای سنجه و نیز بقیه مباحث محاسباتی و بسیار جدی و دقیق ریاضی که مترتب به آغاز سال نو بود، مجهز می‌بودند.


نوروز جشنی از آن یکجانشینان است


جشن نوروز به دلیل ساختار خاص خود و قرار گرفتن در لحظه‌ای از تغییر و تبدیل در وضعیت ظاهری، فیزیکی و جسم و جان جهان، با مردمانی در پیوند است که زندگی‌شان با زمین گره خورده است؛ به بیان ساده‌تر، نوروز جشنی از آن یکجانشینان است. برای یکجانشینان مهم است که چه زمانی فصل سرما تمام و فصل گرما آغاز می‌شود؛ چراکه می‌خواهند به کشت و زرع بپردازند، از این‌رو زندگی مردمان یکجانشین و کشاورز به شدت با پدیده تقویمی نوروز، یعنی آغاز بهار در پیوند است. پرواضح است که مردمان کوچنده را با زمین ارتباط چندانی نیست. کوچندگان نیازی به تنظیم و دقت در موعد کشت و زرع ندارند. آن‌ها با احشام خود، از جایی به جای دیگر کوچ می‌کنند و وابستگی زیادی به زمین ندارند، تنها وابستگی آن‌ها به زمین این است که احشامشان را در مراتع بچرانند؛ بنابراین عجیب نیست که بیشتر مردمانی که در جهان باستان شیوه زندگی کوچنده داشتند، تقویم خورشیدی را اصل قرار نمی‌دادند و تقویمشان، قمری و بیشتر با اهله قمر و تغییر و تبدیل ماه در آسمان در پیوند بوده است. اعراب باستانی بهترین نمونه مردمان نایکجانشینی بودند که تقویم قمری داشتند؛ تقویمی که تا به امروز نیز توسط مسلمانان کاربرد دارد اما این تقویم محدودیت‌های شگفت‌انگیزی دارد و به دلیل اینکه ۱۱ روز از سال واقعی کوتاه‌تر است، ایام، اعیاد و رخدادها در آن حرکت می‌کنند. بنابراین کسانی که می‌خواهند زندگی یکجانشینی داشته باشند و موعد کاشت، داشت و برداشت را به دقت بدانند، نمی‌توانند با آن زندگی کنند بلکه باید از تقویم خورشیدی استفاده کنند؛ چراکه نیازشان را در پیوند با زمین تعریف می‌کنند. به این تعبیر نوروز باید جشن یکجانشینان باشد.

 

نوروز جشنی ایرانی نیست


نیاکان ایرانی‌ها در روزگاران دیرین، مردمانی نه یکجانشین، بلکه کوچنده بودند و اتفاقاً یکی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ مردمان ایرانی در آسیای غربی، کوچ آریاییان نام گرفته است. کوچندگان آریایی در میانه هزاره دوم پیش از میلاد، از سرزمین‌های شرقی و شرقی‌تر، آرام‌ آرام به مناطق غربی و غربی‌تر آمدند، سرزمین‌هایی را که پیش‌تر مردمان بومی در آن سکونت داشتند، تصرف کردند و فلاتی را به نام فلات ایران در آسیای غربی به نام خود نامزد کردند؛ بنابراین ایران نخستین جایگاه زندگی ایرانیان نبوده است، بلکه ایرانیان، کوچندگان به فلات ایران‌اند و پیش از آن‌ها این سرزمین ساکنان دیگری داشته است. ما خوشبختانه این ساکنان را بر مبنای پاره‌ای از متونی که از خودشان و یا همسایه غربی فرهنگ‌مند فلات ایران، یعنی میانرودان باستان ـ عراق امروزی، اصطلاحاً تمدن بین‌النهرین ـ بر جای مانده است، می‌شناسیم. در لبه غربی فلات ایران به ترتیب از جنوب به شمال، عیلامی‌ها، مردمان بسیار نامبرداری بودند، فرهنگ یکجانشینی بسیار بزرگ و غنی داشتند و چند هزار سال در طول تاریخ آسیای غربی نقش و سهم داشتند. در شمال آن‌ها لولوبی‌ها بودند که یک‌چند با مردمان میانرودانی در جنگ و ستیز بودند، سپس کوتی‌ها بودند که چند سالی بر بین‌النهرین حکومت کردند، شمالی‌تر از آن‌ها کاسی‌ها بودند که دوره تسلط آن‌ها بر بین‌النهرین بسیار طولانی‌تر از کوتی‌ها بود و پانصد سال در این منطقه سلطنت کردند، شمالی‌تر از آن‌ها مردمان حوری یا حوریانی بودند. همه این اقوام، پیش از ورود آرایی‌ها مردمان بومی و اصلی فلات ایران بودند.

 

پژوهش‌های نوجویانه نشان می‌دهند که نوروز، جشن، آئین و واقعه‌ای گاه‌شماری از آن این مردمان است و ایرانیان نورسیده آن را از مردمان بومی فلات به عاریه گرفتند. زنده‌یاد دکتر مهرداد بهار تلاش بسیاری برای صورت‌بندی این نظریه کردند و حتی تا جایی در این زمینه پیش رفتند که نام مقاله‌شان این بود «نوروز جشنی ایرانی نیست». البته این اصلاً به این معنا نیست که نوروز اکنون هم یک جشن ایرانی نیست، نوروز اکنون جشنی ایرانی است، با تمام بار معنایی که می‌تواند بر ایرانی بودن آن مترتب باشد؛ اما در آغاز و در ریشه، نوروز جشنی از آن مردمان پیشاایرانی و پیش از آریایی، فلات ایران بوده است.


در متون میانرودانی و عیلامی به جشن آغاز سال نو به تصریح اشاره شده است. بنابراین متون، جشن سال نو به اکدی «اکیتو» نام داشته و در مکانی به نام «بیت اکیتو» ـ «بیت» واژه‌ای اکدی است که هم‌ریشه بیت عربی به معنی خانه است ـ برگزار می‌شده است. یکی از وظایف سالیانه شاه میانرودانی اعم از سومری، اکدی، بابلی یا آشوری این بوده که در جشن سال نو مسافتی طولانی را از کاخ تا خانه جشن سال نو یا «بیت اکیتو» طی می‌کرده، به این خانه وارد می‌شده و با مجسمه خدایی که در آنجا قرار داشته تجدید بیعت می‌کرده است. شاه میانرودانی وظیفه‌اش این بوده که در روز اکیتو در بیت اکیتو دست مجسمه خدای بزرگ را بگیرد، با او بیعت کند و پادشاهی‌اش را برای یک سال دیگر از او تبرک بگیرد. این یک سنت کهن میانرودانی است که متون فراوانی در مورد آن وجود دارد. خوشبختانه در قلمرو تمدن عیلامی نیز متونی وجود دارند که نشان می‌دهند عیلامی‌های سرزمین ایران نیز این جشن را برگزار می‌کردند. در نزدیکی زیگورات معروف چغازنبیل، تپه دیگری به نام تپه حُریه وجود دارد؛ کتیبه‌های به‌دست‌آمدهٔ دوره عیلام میانه، نشان می‌دهد که تپه حریه، احتمالاً بیت اکیتوی چغازنبیل بوده است. پادشاه عیلامی، در آغاز سال نو ابتدا به زیارت زیگورات چغازنبیل می‌رفته و سپس آن مسیر را پیاده تا تپه حریه طی می‌کرده، در آنجا بنایی وجود داشته ـ این بنا ویران شده و ما از طریق کتیبه‌های موجود، از آن خبر داریم ـ که وی در آن اعمال رسمی دوباره شاه شدن را انجام می‌داده است.

 

آیا ما پیش از دوره ساسانی نوروز را جشن می‌گرفتیم؟


شواهد زیادی نشان می‌دهند که جشن سال نو یک سنت باستانی آسیای غربی است. همان‌طور که می‌دانیم ایرانیان ساکنان باستانی آسیای غربی نبودند بلکه مهاجران این سرزمین بودند، این مهاجران در یک لحظه از تاریخ خود و در جایی از عرصه ایران‌ زمین، این رسم را از مردمان بومی به عاریه گرفتند. این رسم اکنون رسمی ایرانی است با دست‌کم چند هزار سال پیشینه؛ پس ایرانیان این جشن را از آن‌ها ستاندند؛ اما کجا و در چه زمانی این اتفاق افتاده است؟ متأسفانه هیچ متن روشنی پژوهش‌های تاریخی را در این زمینه یاری نمی‌کند و تأسف‌برانگیزتر اینکه از دیرینگی جشن نوروز حتی پیش از دوره ساسانی آگاهی وجود ندارد.

 

قدیمی‌ترین شواهد مکتوبی که می‌توان به آن استناد کرد متعلق به دوره ساسانی است. این تمامی چیزی است که پژوهشگر تاریخ می‌تواند از متون استخراج کند؛ اما تمامی چیزی نیست که او می‌تواند بداند، بلکه می‌توان با الگوسازی و مقایسه بسیاری از پدیده‌های دیگر، پیشنهادهایی در این زمینه ارائه نمود. یک پیشنهاد، آن است که اکنون ارائه می‌کنم.


دانستیم که ایرانی‌ها مهاجران سرزمین ایران بودند، پیش از آمدن آن‌ها، ایران مسکن مردمان دیگر بوده است و نوروز و فهم آن منوط به دانستن پیچیدگی‌های مربوط به ریاضیات، اخترشناسی و گاه‌شماری است. هیچ عجیب نیست که مردمان باستانی آسیای غربی در این زمینه ید طولایی داشتند. اطلاعات زیادی در زمینه ریاضیات بسیار پیچیده بابلی، محاسبات بسیار دقیق تقویمی عیلامی و متون ستاره‌شناسی آشوری وجود دارد. از دوره هخامنشی، یعنی از سال ۵۳۹ قبل از میلاد که کوروش دوم پارسی شهر بابل را تصرف کرد، متون تاریخی به شکل شگفت‌انگیزی رو به تزاید است و اطلاعات زیادی در مورد اخترشناسانی وجود دارد که در طول دوره هخامنشی در بابل زندگی می‌کردند. یکی از موارد استفاده جهان باستان از دانش اخترشناسی، اختربینی بوده است؛ اختربینان، فالگیرانی بودند که حتی مردم عادی نیز به آن‌ها مراجعه می‌کردند، حق‌الزحمه آن‌ها را می‌پرداختند و آن‌ها با دقت در حرکت کواکب در آسمان، برای سعد و نحس احوال مراجعه‌کنندگانشان پیشگویی می‌کردند. این پیشگویی‌ها در مورد شاهان نیز انجام می‌شده است. دربار شاهان میانرودانی و هخامنشی پر بوده از اختربینان، فالگیران و اهالی نجوم و تنجیمی که این کار را برای شاهان ایرانی انجام می‌دادند. در چند کتابی که در مجموعه عهد عتیق به یادگار مانده است، از جمله کتاب دانیال، اشارات روشنی به اختربینان و خواب‌گزاران دربارهای شاهان کلدانی، مادی و هخامنشی شده است. این اختربینان، طایفه‌ای خاص از مردمان به نام مغان بودند، آن‌ها وظایف متعددی داشتند که یکی از آن وظایف امور مربوط به اختربینی و تنجیم بود؛ یعنی خواب‌گزاری شاه را انجام می‌دادند و سعد و نحس لشکرکشی‌ها یا پیوند زناشویی را با دقت در حرکت افلاک و کواکب پیش‌بینی می‌کردند و توصیه‌هایی به شاه می‌دادند. بر اساس روایات تاریخی، مغان یکی از شش قبیله مادی بودند.

 


از شش قبیله مادی، چند قبیله در نام‌های ایرانی ریشه داشتند؛ نام‌هایشان معنی داشت مانند اریزنتو که به معنی قبیله آریایی است. پژوهشگرانی که در این زمینه کار می‌کنند معتقدند که مادها، مجموعه‌ای از مردمان ایرانی‌زبان و ایرانی‌تبار بودند که در پی کوچ آریایی‌ها، به ایران غربی رسیدند و در آنجا ساکن شدند. ایران غربی و ماد پیش از آن تهی از سکنه نبوده است، بلکه کاسیان، کوتیان، لولوبیان و حوریان در آن زندگی می‌کردند. میان مادهای نورسیده و ساکنان پیشین این سرزمین امتزاج و اختلاط واقع شده و ملت پسینهٔ ماد، از این اختلاط و امتزاج زاده شده است. به همین خاطر نیز برخی قبایل شش‌گانه مادی نام‌های ایرانی دارند و برخی از آن‌ها نام‌های بومی. نام مغان نیز ریشه‌شناسی روشنی در زبان‌های ایرانی ندارد و مغان یکی از آن چند قبیله مادی هستند که آریایی و ایرانی نبوده‌اند. توقع ما هم اینجا برآورده می‌شود؛ یعنی مغان، آن طبقه نخبه، برکشیده و فرهیخته ساکنان پیشاایرانی، ایران غربی بودند که به دلیل سال‌ها همجواری با تمدن باستانی میانرودان و همسایگی با عیلامی‌ها که تمدنی بسیار دیرینه داشتند، از آن‌ها بسیار چیزها گرفته و به آن‌ها بسیار چیزها داده بودند. مغان دانش اخترشناسی دیرینه سال میانرودانی را از ساکنان باستانی میانرودان به عاریه ستانده و تا جایی در این کار پیشرفته بودند که بعدها در همه دربارهای آسیای غربی، خواب‌گزاران، فالگیران، اختربینان و مسئولان امور نجوم و تنجیم یک‌سره مغ خوانده می‌شدند و این در حقیقت شغل آن‌ها بود. پیشنهاد من این است که این رسم پیشاایرانی نوروز، احتمالاً در طول دوره شاهنشاهی ماد و هخامنشی، جایی در ایران غربی، شاید در خاک ماد باستان، همچون یک رسم بسیار مهم و تأثیرگذار در پیوند میان اقوام و مردمان مختلف، توسط طبقه نخبه و فرهیختاران مادی وام گرفته شده و همچون یکی دیگر از ملات‌های ساختن مردمی جدید به کار رفته است.
 

 

مغان، مهندسان فرهنگی ایران باستان


در قرن هشتم و هفتم قبل از میلاد آشوری‌ها دائماً از مناطق غربی و اورارتوها از شمال به خاک ماد لشکرکشی می‌کردند. مردمان این منطقه، یعنی ساکنان پیشین ماد و نورسیدگان مادی دو راه در پیش داشتند: یا باید برای همیشه از صحنه تاریخ محو و در امپریالیزم آشوری و نبرد دائمی میان آشوری‌ها و اورارتوها مثل خورده‌هایی میان دو سنگ آسیا سوده و فرسوده می‌شدند و یا با هم متحد می‌شدند، قدرتی به وجود می‌آوردند و بساط آشوری‌ها و اورارتوها را از آسیای غربی پاک می‌کردند. از قرار، نیاکان ما ایرانی‌ها هوشمندتر بودند و گزینه دوم را انتخاب کردند. در طول سده هفتم قبل از میلاد مردمان پیشاایرانی و نورسیدگان ایرانی اتحادیه‌ای تشکیل دادند که پژوهشگران به آن اتحادیه قبایل ماد می‌گویند. این اتحادیه منطقاً منجر به پیدایش پادشاهی متحد ماد شد و پادشاهی متحد ماد، آرام‌آرام چندان نیرو گرفت که به لشکر آشور کشید، آشور را محو کرد، در چند سفر جنگی و عملیات اورارتوها را نیز از بین برد و تا دل ترکیه امروزی پیش رفت، همسایه امپراتوری لودیه شد و آن جنگ پنج‌ ساله میان ماد و لودیه اتفاق افتاد. کارستان مادها این بود که از میان قبایل متفرق و متعدد ایرانی و پیشاایرانی اتحادیه‌ای منسجم و قدرتمند به وجود آوردند. این اتحادیه که دیگی هفت‌جوش از قومیت‌ها، زبان‌ها، اندیشه‌ها و آئین‌های مختلف بود، به یک ماده چسباننده نیاز داشت. به نظر می‌رسد شاهان مادی در دوره‌ای، از مزدیسنای زرتشتی برای این پیوند استفاده می‌کردند، نام یکی از شاهان مادی به گونه‌ای معنی‌دار فرورتیش است، این نام یک نام کاملاً روشن و برچسب‌دار زرتشتی است، فرورتی‌ها ارواح نیاکان در اندیشه زرتشتی‌اند و این اندیشه در پیشازرتشت وجود نداشته است، پس از زرتشت نیز در اندیشه‌های دیگر ایرانی وجود ندارد. به نظر می‌رسد شاهان ماد از عناصر مختلفی چون دین زرتشت، زبان مشترک و مراسم نوروز برای پیوند آجرهای نامتجانس فرهنگی خود استفاده می‌کردند. مهندسان فرهنگی وجود داشتند که این اتفاق را ساماندهی می‌کردند. این در طول دوره هخامنشیان هم وجود داشته است. در اقصی نقاط شاهنشاهی هخامنشی، در زیر نگین شاهان هخامنشی پارسی، کسانی بودند که مهندسی فرهنگی می‌کردند. به این ترتیب قلمرو شاهنشاهی هخامنشی ۲۲۰ سال دوام آورد و هرگز از درون فرونپاشید بلکه به واسطه آمدن اسکندر مقدونی که یک نابغه نظامی بود سرنگون شد. مهندسان فرهنگی در طول دوره هخامنشی آنچنان توانا بودند که توانستند ۲۲۰ سال این عناصر قومی مختلف را در کنار یکدیگر نگه‌ دارند. آن‌ها آنچنان‌ که متون میانرودانی، یونانی و متون باستانی دیگری چون تورات و بقیه منابع باستانی شرق به ما خبر داده‌اند، نامشان مغان بوده است. مغان باستانی سرزمین ایران، از یک سو به دانش‌های باستانی میانرودانی تسلط داشتند و از سوی دیگر دین‌داران و دین‌پیشگان مردمان جدید شدند و توانستند این اتفاق پیچیده شگفت‌انگیز را مهندسی فرهنگی کنند.

 

متن سخنرانی در نشست «نوروز؛ آئین نوزایش گیتی» در خانه اندیشمندان علوم انسانی / تهیه و تنظیم: فهیمه نظری

✅ زبان فارسی یا‌ لهجه‌ی سی و سوم عربی

🔴پیشنهاد ثبت فارسی (سی و سوّمین لهجه زبان عربی ) بعنوان زبان بین‌ والمللی توسط یونسکو رد شده است .


🟡 و امّا دلایل رد شدن : 👇

🔸1_تعداد کم متکلمین به این زبان (لهجه)

🔹2_عدم داشتن الفبای مستقل
(استفاده از الفبای زبان عربی)

🔹3_وجود بیش از حد کلمات تۆرکی و عربی  هندی

🔴 یونسکو با رد این پیشنهاد اعلام کرد :

فارسی را نمیتوان بعنوان یک زبان مستقل انتخاب کرد و فارسی زبانی بسیار عقیم بوده و به نوعی لهجه و زیرشاخه ای از زبان عربی است.

این همه تبلیغ و معتبر نشان دادن فارسی، فقط و فقط مصرف داخلی دارد و برای آسمیلاسیون و نابودی دیگر مللیَتها و زبانهای موجود در جغرافیای بنام ایران است.

به تۆرک بودن خودتان افتخار کنید و فرزندان خود را به بهانه های بچه‌گانه از این زبان قدرتمند محروم نکنید.

لهجه محلی فارسی را آموزش و پروش  و همچنین صداوسیمای نژادپرست
به حد کافی در مغز کودکان جا میدهد.

http://www.tabnakazarsharghi.ir/fa/news/151639/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%EF%BB%93%EF%BA%8E%EF%BA%AD%EF%BA%B3%EF%AF%BD-%D8%A8%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%EF%BB%AB%EF%BA%B8%EF%BA%98%EF%BB%A4%EF%AF%BF%EF%BB%A6-%EF%BA%AF%EF%BA%91%EF%BA%8E%EF%BB%A5-%EF%BA%91%EF%AF%BF%EF%BB%A6%EF%BA%8D%EF%BB%9F%EF%BB%A4%EF%BB%A0%EF%BB%A0%EF%AF%BD-%EF%BA%A9%EF%BA%AD-%EF%AF%BE%EF%BB%AE%EF%BB%A7%EF%BA%B4%EF%AE%91%EF%BB%AE-%D8%B1%D8%AF-%D8%B4%D8%AF

http://tabnakbato.ir/fa/news/22265/%D8%B1%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DA%A9%D9%88

http://farsi.alarabiya.net/fa/iran/2015/12/23/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DA%A9%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF.html

http://noorabad.com/fa/news/2059/%EF%AF%BE%EF%BB%AE%EF%BB%A7%EF%BA%B4%EF%AE%91%EF%BB%AE-%EF%BA%AF%EF%BA%91%EF%BA%8E%EF%BB%A5-%EF%BB%93%EF%BA%8E%EF%BA%AD%EF%BA%B3%EF%AF%BD-%EF%BA%AD%EF%BA%8D-%EF%BA%9B%EF%BA%92%EF%BA%96-%EF%BB%A7%EF%AE%91%EF%BA%AE%EF%BA%A9

 

 

رد پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو

معاون بین‌الملل بنیاد سعدی با اشاره به اقدام برای ثبت فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو گفت:‌ این پیشنهاد با سفیر ایران در یونسکو مطرح و با جواب منفی روبرو شد، چرا که پیش از آن،‌ این پیشنهاد از سوی یونسکو رد شده بود.

محمدرضا دربندی معاون امور بین‌الملل بنیاد سعدی  با اشاره به پیگیری‌های ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی دنیا در یونسکو گفت:‌ اوایل اردیبهشت‌ماه در جریان سفر مدیرکل یونسکو به ایران و بازدید وی از میراث فرهنگی ایران‌، پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو را توسط یک واسطه ارائه کردیم. اما خبری از موافقت، استقبال یا عدم استقبال نشد.

وی ادامه داد:‌ بنیاد سعدی 10 پیشنهاد برای بازبینی در شاخص‌های بین‌المللی کردن زبان‌ها در یونسکو را با هدف ثبت این زبان به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی جهان به یونسکو ارائه کرد. تاکنون هفت زبان در کمیسیون ملی یونسکو به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت رسیده است،‌ که برخی از آن‌ها عبارتند از انگلیسی‌، آلمانی‌، فرانسه، اسپانیا و...‌؛ این هفت زبان بر مبنای شرط یونسکو مبنی بر اینکه هر زبانی که به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت می‌رسد،‌ باید 500 میلیون گویش‌ور در سراسر جهان داشته باشد،‌ به ثبت رسیده‌اند.

دربندی تصریح کرد:‌ این در حالی است که تعداد گویش‌وران زبان فارسی در سراسر جهان به 200 میلیون نفر می‌رسد.به همین منظور ما تلاش کردیم تا با مذاکراتی با یونسکو‌، شروط بین‌المللی کردن زبان را تغییر دهیم،‌ برخی از شروط پیشنهادی ما عبارت بودند از داشتن تاریخ، فرهنگ و تمدنی بیش از پنج هزار سال،‌ سابقه تاریخی گویش‌وری بیش از 500 میلیون نفر در گذشته،‌ گستره قلمرو نفوذ یک زبان در تاریخ تمدن ملل تحت پوشش (حضور و نفوذ زبان فارسی در شبه قاره هند، آسیای میانه و ترکیه)،‌ سابقه گویش‌وری گسترده، در منطقه جغرافیایی بزرگ‌، داشتن مشاهیر ادبی و آثار مکتوب، بیش از عرف موجود‌، میزان و گستره ترجمه آثار مشاهیر این زبان به زبان‌های زنده دنیا،‌ تعداد دفعات ترجمه آثار مشاهیر ادبی و ... .

وی افزود:‌ این روال ادامه داشت تا اینکه در سفر اخیر احمد جلالیف سفیر ایران در یونسکو به کشور این موضوع را با وی در میان گذاشتیم. جلالی اذعان داشت که پیش از این نیز این پیشنهاد با همکاری کشورهای افغانستان و تاجیکستان به یونسکو مطرح شده بود،‌ اما یونسکو حاضر به تغییر شرایط خود نیست و بنابراین پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌الملل پذیرفته نشده است.
 

منبع: http://tabnakbato.ir/fa/news/22265/%D8%B1%D8%AF-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DA%A9%D9%88

یونسکو پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی را رد کرد.

 

officila languages

دبی-العربیه.نت، فارسی

منتشر شده در: 23 دسامبر ,2015: 12:00 صبح GSTآخرین به روزرسانی: 23 دسامبر ,2015: 11:38 شب GST

سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی بین‌الملل (یونسکو) پیشنهاد ایران را برای ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی رد کرد.

پیش از این سید‌محمدرضا دربندی معاون امور بین‌الملل بنیاد سعدی از ارائه پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتیمن زبان بین‌المللی در یونسکو در جریان سفر اخیر «ایرینا بوکووا» مدیرکل یونسکو به ایران خبر داده بود و گفت: این پیشنهاد را پیگیری خواهیم کرد.

 

او گفته بود که بر اساس مذاکرات انجام شده شروط بین‌المللی کردن زبان را تغییر دهند. پیشنهاد‌هایی از جمله درنظر گرفتن سابقه تاریخی و تمدنی زبان، تعداد ترجمه‌های انجام شده از آثار مشاهیر آن زبان،‌ دایره پوشش تاریخی زبان در گذشته و ... از طرف بنیاد سعدی به یونسکو برای درنظر گرفتن معیار بین‌المللی دانستن یک زبان پیشنهاد شده است.

این پیشنهاد با سفیر ایران در یونسکو مطرح و با جواب منفی روبرو شد، چرا که پیش از آن،‌ این پیشنهاد از سوی یونسکو رد شده بود.

اما اکنون وبسایت خبری تحلیلی آراز نیوز به نقل از دربندی گزارش داده که گفته است: «اوایل اردیبهشت‌ماه در جریان سفر مدیرکل یونسکو به ایران و بازدید وی از میراث فرهنگی ایران‌، پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو را توسط یک واسطه ارائه کردیم. اما خبری از موافقت، استقبال یا عدم استقبال نشد.»

وی ادامه داده است: «بنیاد سعدی ۱۰ پیشنهاد برای بازبینی در شاخص‌های بین‌المللی کردن زبان‌ها در یونسکو را با هدف ثبت این زبان به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی جهان به یونسکو ارائه کرد. تاکنون هفت زبان در کمیسیون ملی یونسکو به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت رسیده است،‌ که برخی از آن‌ها عبارتند از انگلیسی‌، آلمانی‌، تورکی٬ فرانسوی، اسپانیایی و…‌؛ این هفت زبان بر مبنای شرط یونسکو مبنی بر اینکه هر زبانی که به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت می‌رسد،‌ به ثبت رسیده‌اند.»

وی افزوده است: «این روال ادامه داشت تا اینکه در سفر اخیر احمد جلالیف سفیر ایران در یونسکو به کشور این موضوع را با وی در میان گذاشتیم. جلالی اذعان داشت که پیش از این نیز این پیشنهاد با همکاری کشورهای افغانستان و تاجیکستان به یونسکو مطرح شده بود،‌ اما یونسکو حاضر به تغییر شرایط خود نیست و بنابراین پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌الملل پذیرفته نشده است.»

عربی، انگلیسی‌، آلمانی‌، فرانسوی، اسپانیایی و چینی از جمله زبان‌هايی هستند که يونسكو آنها را به عنوان زبان‌های بین‌المللی به رسميت شناخته شده‌اند.

 

منبع: http://farsi.alarabiya.net/fa/iran/2015/12/23/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DA%A9%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF.html

ﯾﻮﻧﺴﮑﻮ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩ

معاون بین‌الملل بنیاد سعدی با اشاره به اقدام برای ثبت فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو گفت:‌ این پیشنهاد با سفیر ایران در یونسکو مطرح و با جواب منفی روبرو شد، چرا که پیش از آن،‌ این پیشنهاد از سوی یونسکو رد شده بود.

به گزارش "خبر نورآباد": محمدرضا دربندی معاون امور بین‌الملل بنیاد سعدی  با اشاره به پیگیری‌های ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی دنیا در یونسکو گفت:‌ اوایل اردیبهشت‌ماه در جریان سفر مدیرکل یونسکو به ایران و بازدید وی از میراث فرهنگی ایران‌، پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو را توسط یک واسطه ارائه کردیم. اما خبری از موافقت، استقبال یا عدم استقبال نشد.
وی ادامه داد:‌ بنیاد سعدی 10 پیشنهاد برای بازبینی در شاخص‌های بین‌المللی کردن زبان‌ها در یونسکو را با هدف ثبت این زبان به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی جهان به یونسکو ارائه کرد. تاکنون هفت زبان در کمیسیون ملی یونسکو به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت رسیده است،‌ که برخی از آن‌ها عبارتند از انگلیسی‌، آلمانی‌، فرانسه، اسپانیا و...‌؛ این هفت زبان بر مبنای شرط یونسکو مبنی بر اینکه هر زبانی که به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت می‌رسد،‌ باید 500 میلیون گویش‌ور در سراسر جهان داشته باشد،‌ به ثبت رسیده‌اند.
دربندی تصریح کرد:‌ این در حالی است که تعداد گویش‌وران زبان فارسی در سراسر جهان به 200 میلیون نفر می‌رسد.به همین منظور ما تلاش کردیم تا با مذاکراتی با یونسکو‌، شروط بین‌المللی کردن زبان را تغییر دهیم،‌ برخی از شروط پیشنهادی ما عبارت بودند از داشتن تاریخ، فرهنگ و تمدنی بیش از پنج هزار سال،‌ سابقه تاریخی گویش‌وری بیش از 500 میلیون نفر در گذشته،‌ گستره قلمرو نفوذ یک زبان در تاریخ تمدن ملل تحت پوشش (حضور و نفوذ زبان فارسی در شبه قاره هند، آسیای میانه و ترکیه)،‌ سابقه گویش‌وری گسترده، در منطقه جغرافیایی بزرگ‌، داشتن مشاهیر ادبی و آثار مکتوب، بیش از عرف موجود‌، میزان و گستره ترجمه آثار مشاهیر این زبان به زبان‌های زنده دنیا،‌ تعداد دفعات ترجمه آثار مشاهیر ادبی و ...
وی افزود:‌ این روال ادامه داشت تا اینکه در سفر اخیر احمد جلالیف سفیر ایران در یونسکو به کشور این موضوع را با وی در میان گذاشتیم. جلالی اذعان داشت که پیش از این نیز این پیشنهاد با همکاری کشورهای افغانستان و تاجیکستان به یونسکو مطرح شده بود،‌ اما یونسکو حاضر به تغییر شرایط خود نیست و بنابراین پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌الملل پذیرفته نشده است.

 

منبع: http://noorabad.com/fa/news/2059/%EF%AF%BE%EF%BB%AE%EF%BB%A7%EF%BA%B4%EF%AE%91%EF%BB%AE-%EF%BA%AF%EF%BA%91%EF%BA%8E%EF%BB%A5-%EF%BB%93%EF%BA%8E%EF%BA%AD%EF%BA%B3%EF%AF%BD-%EF%BA%AD%EF%BA%8D-%EF%BA%9B%EF%BA%92%EF%BA%96-%EF%BB%A7%EF%AE%91%EF%BA%AE%EF%BA%A9

 

✅ امپراطور بادکنکی ساسانیان:  نگاهی به جنایات ساسانیان زرتشتی؛

✅ امپراطور بادکنکی ساسانیان:
 نگاهی به جنایات ساسانیان زرتشتی؛


🔴 تقدیم به نژاد پرستان آریایی؛


⏪ چند سال قبل از اسلام، مردم تحت حاکمیت ساسانیان چه‌ وضعیتی داشتند!؟

+++++++++++++++++

◀️ پرده‌ اول جنایات ساسانیان؛

🔴  زنانی که به خاطر بدهی شوهرانشان و با اجبار به صورت استقراضی به عقد مرد دیگری در می‌آمدند .

📚 منبع:
(ترجمه فارسی وندیداد، ص۵۰۷ 
و 
ایرانیان در زمان ساسانیان ص۴۴۲؛ 
و
 نقش زن در سنت زرتشتی و نظام حقوقی ایران باستان ص۱۵ )

++++++++++++++

◀️ پرده‌ دوم جنایات ساسانیان؛

🔴 مردان، به خاطر کوتاهی در انجام اعمال مذهبی و ارتداد، یا پوستشان کنده می‌شد و یا بدن‌شان تکه تکه می‌شد.

📚 منبع:
(ترجمه فارسی وندیداد، ص۷۰۵ و ۱۱۹۵)


++++++++++++++++

◀️ پرده‌ سوم جنایات ساسانیان؛

🔴 در زمان ساسانیان، چشم‌ زندانیان به وسیله میله‌ی داغ و یا ریختن روغن، کور می‌شد و یا در قبال یک جرم، اعضای خانواده‌ی او را نیز می‌کشتند و یا پوستش را زنده زنده می‌کندند. 

منبع:
( ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۴۱۴ )

++++++++++++++

 ◀️ پرده‌ چهارم جنایات ساسانیان؛

🔴 در زمان ساسانیان، مردمان عادی در یک حکومت با سرپرستی یک شاه آریایی
(مثلا‌ انوشیروان) حق تحصیل نداشتند.
 
📚 منبع:
( ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص ۵۴۶ )


++++++++++++++++++++

◀️ پرده‌ پنجم جنایات ساسانیان؛

 🔴 مجرمان و محکومان، در دوره‌ی ساسانی، مثل یک موش آزمایشگاهی برای استفاده‌ی طبی زنده نگه داشته می‌شدند.
 
📚 منبع:
( ایرانیان در زمان ساسانیان، کریستن سن، ص۵۵۱ )

++++++++++++++++

◀️ پرده ششم جنایات ساسانیان؛

🔴 مردم در زمان ساسانیان، اجازه‌ی تلفظ اسم شاه خود را نداشتند بلکه باید لقب آنان را،«شماخ بغان» (وجود الهی شما یا مقام الوهیت شما)، بر زبان می‌آوردند.

📚 منبع:
 ( ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۲۸ )

++++++++++++++++++


◀️ پرده هفتم جنایات ساسانیان؛

🔴 در زمان ساسانیان، پادشاه مثلا عادل ساسانی به نام انوشیروان دادگر
(در اصل داتگر ) ۱۳۰۰۰ نفر را کشت.

📚 منبع:
 ( ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۷۶ )

++++++++++++++++


 ◀️ پرده هشتم جنایات ساسانیان؛

🔴 خسروپرویز شاه‌ ساسانی، ۳۰۰۰ زن و ۳۰۰۰ زن خدمتکار و ۸۵۰۰ اسب و ۷۶۹ فیل داشت، در حالی که به زور از مردم فقیر، مالیات می‌گرفت.
 
📚 منبع:
(ایرانیان در زمان ساسانیان، صص۵۸۹ و ۵۹۰ 
و 
کتاب تاریخ ایران خنجی "نویسنده متعصب ضد اسلام"، ص۱۰۶۶)


++++++++++++++++++


◀️ پرده نهم جنایات ساسانیان؛

🔴 ۸۰ هزار نفر در یک روز به همراه پاک‌سازی مزدکیان توسط ساسانیان کشته شدند.
 
📚 منبع:
( کتاب تاریخ ایران خنجی، ص ۹۵۹ )


++++++++++++++++++

◀️ پرده دهم جنایات ساسانیان؛

🔴 زنان حامله‌ در یمن شکمشان توسط ساسانیان پاره می‌شد و فرزندانشان سربریده می‌شدند .  اعراب سیاه‌پوست و مردمان سیاه‌پوست در یمن که فرمان قتل عام کلی آنان از پیر و کودک توسط ساسانیان صادر شد. 

📚 منبع:
( تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۲ ) 


++++++++++++++++++

 ◀️ پرده یازدهم جنایات ساسانیان؛

🔴 زنان حائض در زمان ساسانیان، مجبور بودند در ادرار گاو، خود را بشویند و در محدوده‌ای جدا از خانه باشند.
 
📚 منبع:
( ترجمه فارسی وندیداد، ص۱۱۷۱ )


+++++++++++++++++
 
◀️ پرده دوازدهم جنایات ساسانیان؛

🔴 زنان در زمان ساسانیان زرتشتی، اهریمن نامیده می‌شدند.

📚 منبع:
( ترجمه فارسی وندیداد، ص۱۵ )

✅ اهورامزدا: خدایی که زن و بچه دارد و با محارم ازدواج می کند!

خدایی که زن و بچه دارد و با محارم ازدواج می کند!

 با توجه به منابع زرتشتیان،  اهورامزدا زن و بچه دارد و جالب تر آنکه وی ازدواج با محارم نیز داشته است!

یک) در یشتها ۱۷/۱۶ (=ارت یشت بند ۱۶) سپندارمذ که دختر مزدا معرفی شده است ، زوجه ی اهورامزدا نیز هست.
دو) «ارت دختر اهورا مزدا خواهر امشاسپندان است»بند ۲ ارت یشت
سه) ارت یا”اشی” دختر سپندارمذ و اهورامزادا است .و سروش و رشن و مهر نیز پسران اهورامزدا و سپندارمذ هستند. بموجب دوم امشاسپندان دختران و پسران اهورامزدا و سپندارمذ هستند. ترجمه هاشم رضی ، اوستا ص ۴۳۰
چهار) «تو (=اشی) را پدر اهورامزداست و مادر سپنتا ارمئی تی . برادران تو سروش پاک و رشنوی بزرگوار و مهر دارنده ی دشتهای فراخ هستند و دئنای مزدیسنا تورا چنان خواهری است»
ترجمه استاد پورداود :
«ای ارت ، پدر تو است اهورامزدا ، که بزرگترین ایزدان که بهترین ایزدان است.مادر توست سپندارمذ، برادران تو هستند سروش نیک مقدس و رشن بزرگوار و مهر دارنده دشتهای فراخ» ارت یشت بند۱۶-..یشتها جلد۲ص۱۹۰

✅ ازدواج محارم زرتشتیان: ازدواج‌های پدر دختری و مادر پسری در آیین زرتشتی

ازدواج‌های پدر-دختری و مادر پسری در آیین زرتشتی

دین‌کرد به عنوان یکی از مهم‌ترین متونِ پهلوی (که توسط بزرگترین موبدان زرتشتی در عصر اسلامی و از روی اوستای ساسانی نوشته شد)، اصل خُوَیدوده‌ ( ازدواج با محارم) را تأیید نمود و حتی برای اثبات مشروعیت آن دلائلی (هرچند عجیب) ارائه کرده.

«<خداوند خود، پدر سپَندَرمَذ، زمین است، همان زمینی که از آفرینش (خلقتاً) مادینه <بوده> است. خداوند از او (=از زمین) نر را آفرید؛ کیومرث را که نامش به مرد نخستین ترجمه می‌شود». یعنی کیومرث حاصل ازدواج اهورامزدا با دخترش سپندَرمَذ (اسپندارمَذ یا همان آرمیتی=امشاسپند موکّل بر زمین) است.  

موبدان زرتشتی در توجیه این نوع ازدواج گفته‌اند، همانگونه که ازدواج برادر و خواهر سبب می‌شود که حاصل این ازدواج فرزندی باشد، که پدرش دایی اوست  و مادرش عمه‌ی او ! یعنی پدر و مادر در عین "پدر و مادر بودن"، دایی و عمه‌ی فرزند نیز محسوب می‌شود. فرزند نیز در عینِ فرزند بودنش، برادرزاده و خواهرزاده‌ی والدینش می‌باشد. همین امر موجب می‌شود که محبت بین والدین و فرزند، چندین برابر شود. «و نیز به همین گونه است برای <نوزادی> پسر که پدر و دختری <با خویدوده‌گری> با هم به دنیا آورده‌اند».کتاب سوم دین‌کرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱. ص 144 - 146

ازدواج‌های پدر-دختری در آیین زرتشتی

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، وجودِ رسمِ ازدواج با محارم (آن هم از نوع پیوند پدر-دختری) را در ایران باستان تأیید کرده است.

حتی به صراحت گفته که بهمن اردشیر بر اساس آموزه‌های دین زرتشتی با دختر خود که «همای چهرزاد» نام داشت ازدواج کرد و فرزندی به نام «ساسان» حاصل این ازدواجِ پدر-دختر بود. در شاهنامه در ماجرای «به زنی گرفتن بهمن، همای دخترخویش را و ولیعهد کردنش» چنین آمد که شاه با دختر خود ازدواج کرد و حتی دختر از پدرش باردار شد. پدر نیز پس از مدتی از دنیا رفت و همین امر سبب شد تا بر سر ولیعهدی و حکومت اختلافاتی میان درباریان رخ دهد.شاهنامه بر اساس نسخه چاپ مسکو، تهران: مؤسسه نور، ص 773 بیت 28081-28103

 

ازدواج‌های مادر-پسری در آیین زرتشتی


کتاب دینکرد در مورد ازدواج مادر و پسر و فرزندی که از این ازدواج متولد می شود، چنین گفته :

آن <فرزندی> که از خویدودهیِ پسر و مادر زاییده شود، برای پدر خود، برادر نیز خواهد بود: این است راه رامش بی‌پایان و نیایش و نیک‌بختی؛ و هیچگاه زیان این کار، افزا بر سودش نخواهد بود». یعنی هنگامی که پسری با مادرش همبستر شود، حاصل آن فرزندی خواهد بود که برادرِ پدر خود است! و همین سبب می‌شود که محبت و علاقه‌شان دوچندان گردد.کتاب سوم دین‌کرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱. ص 146

 ازدوا‌ج‌های برادر-خواهری در آیین زرتشت

 

دینکرد، یکی از مهمترین متون پهلوی زرتشتیان هست. این کتاب حاوی مطالب بسیاری است که یکی از آنها ازدواج با محارم هست.

«و من (= هیربد) می‌گویم که: خویدودهیِ برادر-خواهر نسبت به آنچه که از ایشان زاییده می‌شود، چهار لایه پیوند دوستی <تو-در-تو> دربردارد: یکی اینکه <برای خواهر، فرزندی که از همپیوندی زاییده می‌شود> فرزند برادرش است و برادر<زاده> اش می‌باشد؛ یکی اینکه آن، فرزندِ برادر است و وی خواهرِ هر دوان؛ یکی اینکه <برای برادر نیز> فرزندِ خواهر است؛ و یکی اینکه آن فرزند، برادر و <خواهرزاده‌یِ برادر است>. بر همین پایه، مهر و کامروایی و کوشایی <پدر و مادری که برادر و خواهرند> در پرورشِ فرزندان چهار برابر خواهد بود. و امید <بهروزی فرزندان> بر اثر آن چهاربرابر است؛ و به همان اندازه از فرزندان به زایندگان‌شان. این است آن راهی که افزاینده‌ی مهر <زایندگان> به فرزندانشان در نیکوپرورشی می‌باشد، و امید بسیار <به آن می‌توان> داشت»کتاب سوم دین‌کرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱. ص 146 

✅ فارسی یا هندی؟!! چرا در ایران، به لهجه‌ی فارسی، هندی می‌گویند؟

✅ چرا در ایران، به لهجه‌ی فارسی، هندی می‌گویند؟

⏪ اغلب نویسندگان و شعرای فارسی، صراحتاً «لهجه‌ی فارسی» را
 «زبان هندی» و مردم فارس را
 «هندی زاده» معرفی کرده.اند. 

◀️ افرادی مانند: دهخدا، سعید نفیسی، خواجوی کرمانی، حافظ شیرازی، مولوی بلخی، فردوسی طوسی و غیره، رسماً زبانهای فارسی و هندی را هم‌خانواده معرفی کرده و برخی نیز ریشه زبان فارسی را گرفته شده از «زبان هندی» و قوم فارس را «هندی زاده» معرفی 
کرده‌اند. 

🔴 فرهنگستان زبان هندی و تمام زبان شناسان اروپایی و آمریکایی نیز، لهجه‌ی فارسی را شاخه.ای از زبان هندی  و آریاییهای مهاجم به فلات آن روز را از کولی‌های هندی معرفی کرده.اند

◀️ مولوی بلخی، که از تۆرکان بلخ بود ولی به لهجه‌ی فارسی شعر می‌سرود، یک رباعی معروفی دارد که می‌گوید:

🌹 بیگانه مگویید مرا زین کویم 
 در شهر شما خانه خود می‌جویم

🌹 دشمن نیم ار چند که دشمن رویم  اصلم تۆرک است اگرچه هندی گویم


🔴 ملاحظه می‌کنید که مولوی علناً خودش را تۆرک و «لهجه‌ی فارسی» را «زبان هندی» معرفی می‌کند.

🔴 ظاهراً مولوی به‌ زبان هندی شعر نگفته و فقط به لهجه‌ی فارسی شعر گفته ولی اگر به عمق مسئله دقت کنیم 
در می‌یابیم که مولوی، لهجه‌ی فارسی را زبان هندی نیز معرفی کرده است.

🔴 مولوی بلخی مردم آزربایجان را نیز تۆرک معرفی کرده و چنین می‌گوید:

🌹 شمس تبریز شاه ترکان است 
 رو به صحرا که شه به خزگه نیست


◀️ فردوسی طوسی، قوم پارس قدیم را اصلاً ایرانی نمی‌داند و وقتی نام ملیتها را می‌شمارد، قوم پارس را جدا از ایرانی معرفی می‌کند و می‌گوید:

🌹 ز پنجاه باز آوریدند سی 
 ز ایرانی و رومی و پارسی

🔴 فردوسی طوسی در باره مهاجرت کولی‌های آریایی به ایران چنین می‌گوید: که بهرام گور از پادشاه هندوستان (شنگل) ده هزار کولی خواست تا به‌ قصد رامشگری به ایران بفرستد.

🌹 از آن لوریان برگزین ده هزار 
 نر و ماده بر زخم بر بط سوار

🌹 به ایران فرستش که رامشگری 
 کند پیش هر کهتری بهتری

🌹 چو برخواند آن نامه شنگل تمام  گزین کرد زان لوریان به نام

🌹 به ایران فرستاد نزدیک شاه 
 چنان کان بود در خور نیک خواه

🌹 چو لوری بیامد به درگاه شاه 
بفرمود تا برگشایند راه

🌹 به هر یک یکی داد گاو و خری 
 ز لوری همی ساخت برزیگری

◀️ فردوسی اجداد آریایی ها
[ فارس‌ها، کردها و...] را کوچی‌های مهاجر و مهاجم هندی معرفی می‌کند که به‌ تدریج از زمان ساسانیان به خاورمیانه کوچیده‌اند.

🔴 برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید به مقاله 
«فارسها از تبار کولی‌های مهاجر هندی هستند» مراجعه نمایید.

◀️ نتیجه گیری:

🔴 شاخه های زبان سانسکریت یعنی (کردی، فارسی و...) به‌ دنبال مهاجرت کولی‌های مهاجر و البته مهاجم هندی به شمال عراق و جنوب ایران، از زمان ساسانیان به‌ تدریج در بعضی نقاط خاورمیانه رایج شد و در زمان سامانیان تاجیک، آموزش آن اجباری شد. لهجه‌ی پارسی در دوره قبل از ساسانیان با لهجه‌ی فارسی امروزی کاملاً متفاوت بود و کولی‌زاده های هندی به قصد مصادره تمدن پارس باستان، نام خودشان را نیز فارس نهادند.

📚 قایناقلار(منابع):

Levin, Saul. Semitic and Indo-European, Volume 2. John Benjamins Publishing Company. p. 431.
Edwin Francis Bryant; Laurie L. Patton. The Indo-Aryan Controversy: Evidence and Inference in Indian History. Psychology Press. p. 208.

 لغتنامه دهخدا
ماهنامه ارمغان، دوره 26، شماره 1، فروردین 1336- سعید نفیسی
مثنوی معنوی اثر مولوی بلخی
غزلیات شمس تبریزی اثر مولوی بلخی
دیوان حافظ شیرازی
دیوان غزلیات خواجوی کرمانی
شاهنامه فردوسی طوسی


✍ تهیه و تنظیم از ارسلان قشقایی

 

✅ زبان عربی و لهجه‌ی سی و سوم عربی(فارسی دری) 

✅ مقایسه الفبای زبان‌های مختلف 

⏪ ادعای پان‌پارس و پاسخ به‌ این ادعا:

◀️ اگر از الفبای لهجه‌ی فارسی که به‌ ظاهر 32 حرف است 4 حرف (گ چ پ ژ  ) را کم کنیم، می‌شود الفبای عربی که 28حرف است،  پس زبان عربی ناقص‌تر از لهجه‌ی‌ فارسی است. 

◀️ حال این مطلب رابررسی می‌کنیم 

🔴 الفبای مورد استفاده در لهجه‌ی فارسی، همان الفبای عربی‌ است و لهجه‌ی فارسی ازخود الفبایی ندارد و با تغییراتی، ازالفبای عربی استفاده می‌کند.

🔴 هر صدایی در هر زبانی با یک الفبا در آن زبان مشخص می‌شود،

◀️ در الفبای عربی برای تمامی حروف 

🔴 (ز، ظ، ذ، ض)
و
🔴 (س، ث، ص)
و
🔴 (ح، ه)
و
🔴 (ت، ط)

یک صدای منحصر به فرد وجود دارد ولی در لهجه‌ی فارسی تمامی حروف مثلا 
(ز، ظ، ذ، ض) به یک صورت تلفظ می‌شود.

◀️ چون تعداد لغات عربی در لهجه‌ی فارسی، بسیار زیاد است
( ۶۰ تا ۷۰ درصد کلمات لهجه‌ی فارسی، عربی است) پس به ناچار فارس‌ها مجبورند از تمامی این حروف استفاده کنند در صورتی که اگر لهجه‌ی فارسی از نظر تعداد کلمات غنی می‌بود می‌توانستند مانند انگلیسی زبان‌ها یا تۆرکان با گفتن یک ز، س، ... به‌ جای همه این‌ها خود را راحت کنند.

🔴 ولی به‌ علت لغات زیاد عربی(۶۰ تا ۷۰ درصد لغات لهجه‌ی فارسی، عربی است) به هیچ وجه این امر ممکن نیست و این خود باعث غلط‌های املایی فراوان ومشکل شدن فراگیری لهجه‌ی فارسی بخصوص برای بچه‌ها در دوره ابتدایی و دبیرستان است که باید لغاتی که با تلفظ املا شوند مجبور به حفظ لغات بصورت ذهنی هستند.

🔴 حال اگر طبق اصوات فارسی لغات داخل پرانتز فوق را حساب کنیم تعداد 7 عدد از آنها کم می‌شود چون مثلا(ز.ض.ظ.ذ)می‌شود یکی و این قانون برای بقیه هم صادق است.
 
🔴 حروف (ء، اً، هُ، ة ) کاملا عربی هستند و هیچ صدایی در لهجه‌ی فارسی ندارند و صرفا جهت تلفظ لغات عربی وارد الفبای لهجه‌ی فارسی شده‌اند  و شمارش هم نشده‌اند.

🔴 حرف (ق) نیز به کلی در لهجه‌ی فارسی وجود ندارد و تمامی کلمات حاوی این حرف به زبان‌های دیگری تعلق دارند که اکثرا تۆرکی وذعربی هستند مانند قرقی وقابلمه و قاشق و...

◀️ پس تعداد حروف واقعی  الفبای لهجه‌ی فارسی می‌شود:

32 - 7 - = 24

🔴 تعداد حروف الفبای فارسی = 24

🔴 تعداد حروف الفبای عربی = 28

🔴تعداد حروف الفبای انگلیسی = 26

🔴تعداد حروف الفبای فرانسه = 26

🔴تعداد حروف الفبای روسی = 33

🔴تعداد حروف الفبای
 تۆرکی آزربایجانی = 32

🔴تعداد حروف تۆرکی تۆرکمنی = 42 

◀️ ملاحظه می‌کنید که لهجه‌ی فارسی ناقص‌ترین الفبا و ناقص‌ترین اصوات را در مقایسه با زبان‌های دیگر دنیا دارد واین خود باعث لهجه‌دار شدن فارس‌ها هنگام صحبت کردن به بیشتر زبان‌های مطرح دنیا ازجمله زبان‌هایی که اصوات و الفبای آنها کامل‌تر است مانند روسی وتۆرکی خواهد بود.

 

✅ کوروش هخامنشی و تۆرکان ماد

✅ کوروش هخامنشی و تۆرکان ماد

⏪ اسنادی در رد نسبت فامیلی کوروش هخامنشی با تۆرکان ماد

++++++++++


◀️ پیر لوکوک تاریخدان و استاد زبانی های ایرانی و بابلی :

🔴 کوروش نسبتی با قوم ماد ندارد، هخامنشیان سعی داشتند خود را اخلاف  ماد و ایلام معرفی کنند!

📚 کتیبه های هخامنشی 
صفحه ۷۴ و ۷۵.

++++++++++


◀️ ماریا بروسیوس : 

🔴 کوروش هیچ‌گونه خویشاوندی با آستیاگ (پادشاه ماد)نداشت!
این دروغ تنها برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی کوروش ساخته و پخش شد!

📚 ماریابروسیوس،
ایران باستان،صفحه۲۶.

++++++++++


◀️ دیاکونوف خاور شناس و تاریخدان معروف روس :

🔴 کوروش اکباتان (پایتخت دولت ماد) را غارت و مردم ماد را به بردگی گرفت.

📚دیاکونوف تاریخ ماد ترجمه کریم کشاورز ص ۵۱۹.

++++++++++


◀️ نابودی تمدن ماد توسط کوروش

🔴 «گرایش مردم ماد نسبت به کورش خصمانه بود» (ص ۲۴۱). او هگمتانه را غارت کرد و برخی از مادها را به بردگی گرفت».. با اینکه مادها دستکم دو بار در زمان داریوش بزرگ کوشیدند تا استقلال خود را از سلطه هخامنشیان باز یابند، اما در هر دوبار با سرکوب خشونت‌بار داریوش مواجه شدند و۳۸۰۰۰ نفر از آنان قتل‌عام گردیدند.

📚 ( گرشویچ، ایلیا، تاریخ ایران دوره ماد- از مجموعه تاریخ کمبریج، ترجمه بهرام شالگونی، تهران، انتشارات جامی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۳۸ تا ۲۴۱)

++++++++++


◀️ اگر کوروش مادرش مادی بود
پس‌ چرا علیه پدربزرگ و دایی‌هایش جنایت و خیانت کرد؟

++++++++++

 

✅ ساسانیان:  چند نمونه از ازدواج محارم شاهان پارس ساسانی:

✅ ساسانیان و ازدواج با محارم

⏪ ساسانیان بعد از خاخامنشیان، دومین حکومتی است که‌ پارس‌ها به همراه‌ کردها مدعی هم‌ریشه بودن با آنان هستند.
این‌ حکومت بادکنکی در برابر اعراب مسلمان شکست خورد.

 

◀️  چند نمونه از ازدواج محارم شاهان پارس ساسانی:

🔴 اردشیر بابکان(بنیانگذار ساسانیان)
با دخترش دینَک ازدواج کرد.
📚 (وندیداد، رضی، ج ۲، ص ۹۷۰،
قسمت شرح، از کتیبه‌ی شاپور در کعبه‌ی زرتشت)

🔴 شاپور یکم ساسانی، دختر ارشدش آذرناهید را به همسری گرفت.
📚 (وندیداد، رضی، ج ۲، ص ۹۷۰،
قسمت شرح)

🔴 بهرام دوم ساسانی، با خواهرش شاپور دختک ازدواج کرد.
📚 (وندیداد، رضی، ج ۲، ص ۹۷۰،
قسمت شرح)

🔴 قباد ساسانی، با دخترش سَمبوک و خواهرش ازدواج کرد.
📚 (وضع ملت و دولت و دربار
در دوره شاهنشاهی ساسانیان، ص ۷۴)

🔴 یزدگرد دوم ساسانی، دختر خود را به زنی گرفت.
📚 (وضع ملت و دولت و دربار
در دوره شاهنشاهی ساسانیان، ص ۷۴)

🔴 بهرام چوبین ساسانی،خواهرش گردیه (گردیگ) را به زنی گرفت.
📚 (وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان، ص ۷۴ و ایران در زمان ساسانیان، ص ۴۳۴)

 

✅ طاهریان، صفاریان و سامانیان و نابودی همدیگر به امر عباسیان

✅ جنگ‌های مذهبی تۆرکان‌ عثمانی با
  تۆرکان صفوی و تۆرکان افشاری و شیطنت‌ تۆرک‌ستیزان

⏪ تۆرک‌ستیزی بیماری ناعلاجی است که‌ ایمان، انصاف و وجدان را توامان می‌سوزاند.


◀️ فاشیست‌های تۆرک‌ستیز، دایما برای ایجاد نفرت بین تۆرکان ساکن در جغرافیای فعلی ایران نسبت به تۆرکان کشورهای تۆرک مانند تۆرکیه، جنگ تۆرکان عثمانی و صفوی را پیش کشیده و این جنگ را گویا سند تۆرک نبودن لااقل یکی از این دو‌ می‌دانند.

🔴 اما فراموش می‌کنند که عین همین نوع جنگ(جنگ تۆرک با تۆرک) در بین سایر ملت‌ها هم رخ داده‌ و اینگونه‌ جنگ‌ها گاهی عللی مذهبی و زمانی با دخالت دیگران و موقعی صرفا در اثر اختلاف ارضی رخ‌ داده‌، کما‌ اینکه آلمان دارای زبان هند و اروپایی تا انهدام انگلیس و روس هند و اروپایی زبان نیز پیش رفت و این عمل،  آیا به‌ معنای همریشه نبودن زبان  انگلیس و روس یا‌ آلمان بود؟

⏪ حال برای اثبات بیماری ناعلاج این تۆرک‌ستیزان که دایما جنگ تۆرکان عثمانی و تۆرکان صفوی و افشار را برای ایجاد نفرت بین دو برادر در بوق و کرنا 
می‌کنند توجه شما عزیزان را به متن ویکی‌پدیای پارسی در مورد سه حکومت محلی پارسی در بعد اسلام یعنی طاهریان، صفاریان و سامانیان پارس که همدیگر را با جنگ از صحنه‌ی روزگار محو کردند جلب می‌کنم.


◀️ طاهریان پارس‌زبان
( توسط صفاریان پارس‌زبان نابود شدند)

🔴 طاهریان (۸۲۱ تا ۸۷۳ میلادی) نخستین حکومت ایرانی‌تبار و مستقل ایران(منظور از ایران و ایرانی در تمام‌ منابع پارسی، فقط همین عشیره‌ی پارس است) پس از حملهٔ اعراب بودند. آنان از تبار دهقانان خراسان به حساب می‌آمدند.

🔴 سرانجام طاهریان پارس‌زبان:
( انهدام توسط صفاریان پارس‌‌زبان)

آخرین امیر طاهری، محمد بن طاهر نیز فردی مقتدر نبود. در نتیجه حکومت طاهریان پارس‌زبان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانه‌های سده سوم هجری به دست یعقوب لیث، امیر صفاریان پارس‌زبان نابود شد.

◀️ صفاریان پارس‌زبان:

🔴 صَفّاریان دودمانی ایرانی
( منظور فقط پارس) بودند که بر بخش‌هایی از ایران، افغانستان، تاجیکستان و پاکستان کنونی حکومت می‌کردند. پایتخت ایشان شهر زَرَنج بود. خود را از نوادگان ساسانیان( پارس) می‌دانستند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده بودند. در زمان صفاریان پارس‌زبان، لهجه‌ی فارسی، زبان رسمی شد و تا حدودی از مرگ تدریجی آن جلوگیری شد.

🔴 سرانجام صفاریان پارس‌زبان:
( توسط سامانیان پارس‌زبان نابود شدند)

بعد از مرگ یعقوب لیث امیر صفاریان پارس‌زبان
(نابود کننده‌ی طاهریان پارس‌زبان) برادرش عمرو لیث فرمانروای سیستان و کرمان شد. عمرو لیث هم چون برادر مردی بسیار شجاع بود، با این حال در ابتدای حکومت با خلیفه بیعت کرد. پس از چند سال عمرو لیث حکومت خراسان را از خلیفهٔ بنی عباس طلب کرد. خلیفه گفت که اگر عمرو در جنگ با امیر اسماعیل سامانی حاکم خراسان(همزبان) پیروز شود، حکومت خراسان به دست او خواهد بود. اما عمرو لیث صفاری پارس‌زبان در جنگ با امیر اسماعیل سامانی پارس‌زبان، شکست خورده و اسیر شد و سرانجام در نزد خلیفهٔ بغداد به قتل رسید.


◀️ سامانیان پارس‌زبان:
( نابودکنندگان صفاریان پارس‌زبان)

🔴 سامانیان (۲۶۱–۳۹۵ ق / ۸۷۴–۱۰۰۴ م) دودمانی از امرا و حکمرانان ایرانی(اینجا منظور از ایران یعنی فقط عشیره‌ی پارس) سنی مذهب بود که حدود دو قرن بر بخش‌های بزرگی از ماوراالنهر با مهر و زمامداری خلفای عباسی حکومت کرد . 

دولت سامانی بخشی از میان‌دوره ایرانی بود که منجر به ظهور مجدد فرهنگ ایرانی و زبان پارسی شد. در این دوران، هویت ایرانی بازسازی شد 
امیران سامانی خود را وارثان شاهنشاهان ساسانی می‌دانستند.


⏪ نتیجه‌گیری:

🔴 طاهریان( پارس‌زبان) توسط صفاریان( پارس زبان) و صفاریان( پارس‌زبان) توسط سامانیان(پارس‌زبان) از صحنه‌ی 
روزگار محو شدند.

🔴 این درحالی است که‌ تۆرکان صفوی و تۆرکان عثمانی علیرغم جنگ‌های طولانی به‌ دلایل مذهبی و شیطنت‌ دول استعمارگر اروپایی، همدیگر را نابود نکردند بلکه در دوره‌هایی چنان به‌ هم نزدیک شدند که‌ وحشت اروپاییان را باعث شد و نتیجه‌ این‌ وحشت از اتحاد تۆرکان عثمانی و تۆرکان قاجار، انگلیس و همفکرانش را‌ به‌ فکر کودتا انداخت و چه‌ کسی بهتر از امثال رضاپالان که‌ دربست توله‌‌ی دست‌آموز انگلیس شود تا خطر اتحاد تۆرکان
( کابوس دایمی استکبار اروپا) با روی کار آمدن این‌ توله‌سگ مرتفع گردد.

 

✅ ساسانیان و جنایات‌ وحشیانه‌ی ساسانیان

✅  جنایات‌ ساسانیان


⏪ سه‌پایه‌های مرگ در کاخ پادشاهان ساسانی

◀️ تاریخ جنگ‌های پروکوپیوس یکی از مهم‌ترین منابع برای به تصویر کشیدن وقایع تاریخ ساسانیان از 527-553 میلادی می‌باشد. 

🔴 پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی همواره یک سه‌پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر کس هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است، خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد. در این مواقع هیچ‌کس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد. در کنار همین سه‌پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده‌اند. 

🔴 دلیل اینکه چه عاملی موجب می‌شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده، عده‌ای به پای خویش آماده هلاکت شوند، در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است. یعنی فرد برای نجات خانواده باید خود را معرفی می‌کرد در غیر این‌ صورت خانواده‌اش هم قربانی می شدند. 

🔴 عین‌ همین جنایت را نازی‌ها انجام می‌دادند یعنی اگر به‌ فردی شک‌ می‌ کردند فرصت خودکشی می‌دادند تا خانواده‌اش بعد از مرگش در امان‌ باشند در غیر اینصورت، همه‌ی اعضای خانواده هم‌ قربانی می شد.


🔴 ظاهراً این سه‌پایه‌ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته‌اند که در مجاورت تخت‌جمشید برپا بوده‌اند.


 

✅ هخامنشیان،ساسانیان، پهلوی: بی عرضه‌ترین حکومت‌ها در تاریخ ایران؟!

✅ بی عرضه‌ترین حکومت در تاریخ ایران؟!

⏪ حتما در جغرافیای موسوم به ایران( اختراع در ۱۳۱۴ شمسی توسط رضا پالان و به. توصیه‌ی سعید نفیسی) جواب این‌ سوال تۆرکان قاجار خواهد بود.

🔴 قاجاری که با امپراطور روس تزاری( ابرقدرت زمان) سال‌ها جنگید و تنها بخش‌هایی از قلمرو خود را از دست داد و علیرغم شکست اسطوره‌ی اروپا و فرانسه یعنی ناپلئون بناپارت در برابر روس‌ تزاری، تۆرکان قاجار بخش اعظم قلمرو خود( ایران فعلی) را در جنگی نابرابر حفظ و تحویل حاکمیت کودتایی پهلوی دادند.


◀️ اما اگر واقعا از دست دادن بخشی از خاک کشور، نشان بی‌عرضگی باشد در مقام مقایسه با تۆرکان قاجار، سه حکومت پارس خاخامنشیان، ساسانیان و پهلویان را چه‌ باید نامید که در مقابل دشمنان خود، کل قلمرو را دو دستی تقدیم آنان‌ کردند؟!


◀️ ۱)هخامنشیان: 

🔴 با ورود قبایل نیمه وحشی و تا آن زمان ناشناخته پارس به سرزمین فعلی ایران و نابودی تمدن‌ها‌ی موجود و تاخت و تاز به سرزمین‌های مجاور، امپراطور بادکنکی خاخامنشیان شکل گرفت.

🔴 اگر قاجار بخش‌هایی از قلمرو خود را در برابر ابرقدرت زمان( روس تزاری و نابودکننده‌ی اسطوره‌ی اروپا و فرانسه یعنی ناپلئون بناپارت) از دست دادند، خاخامنشیان( اولین‌ حاکمیت بادکنکی پارس در تاریخ) در برابر جوان مقدونیه‌ای به‌ نام اسکندر، شکست کامل خورده و کل کشور را تقدیم اسکندر کردند و تا 300 سال بعد سلوکیان حاکم این سرزمین بودند و نام اسکندر( نابودکننده‌ی اولین‌ و مهم‌ترین حاکمیت پارس یعنی خاخامنشیان) در ادبیات خودشان تا حد ذوالقرنین و نجات‌دهنده و منجی ملت تحت ستم خاخامنشیان معرفی شد و در بیان فضایل این نبودکننده‌ی خاخامنشیان، اسکندرنامه‌هایی خلق شد و نام اسکندر در اسامی مردان بی‌شماری در جغرافیای ایران فعلی و حتی همسایگان به یادگار ماند.


◀️ ۲)ساسانیان:


🔴 دومین سوگلی پارس یعنی‌ ساسانیان که‌ با خیانت به تۆرکان اشکانی در حین نبرد آنان با روم توسط اردشیر بابکان، بر سر کار آمدند چنان در منجلاب فساد‌ اخلاقی( ازدواج محارم) و ظلم و ستمگری غرق شدند که در مصاف‌ با اعراب مسلمان،
 هم کل قلمرو، 
( اعراب کامل بر قلمرو ساسانی حاکم‌ شدند)
 و هم‌ زبان،
( زبان ساسانی به لهجه‌ی پارسی مالامال از کلمات عربی تبدیل شد)
 و هم دین،
( دین زرتشتی ساسانی تبدیل به دین اسلام شد)
 و هم فرهنگ
( تمام اعیاد و مناسبت‌ها از ساسانی به عربی تبدیل شد)
 خود را یکجا باختند.

🔴 در رویارویی پارس ساسانی با اعراب مسلمان، ظلم ساسانیان چنان به مردم تحت حاکمیتشان فشار آورده بود که مردم تحت حاکمیت پارس ساسانی، حکومت اعراب را به ساسانیان ترجیح دادند و با عدم حمایت مردم، حکومت پر ادعای ساسانی در مدت کوتاهی از اعراب شکست کامل خورد و کل مملکت را تحویل عرب‌هایی داد که‌ کمی قبل‌تر، کسرای پارس یعنی‌ خسروپرویز، همین‌ اعراب را سوسمارخوار لقب داده‌ بود 
و تا 300 سال دیگر، یعنی تا زمان اولین حکومت تۆرکان، این سرزمین عملا بخشی از سرزمین خلیفه عرب بود و این  تۆرکان بودند که‌ مانند اجدادشان تۆرکان‌ اشکانی( که مقدونیان را بیرون راندند) این بار اعراب را از جغرافیای ایران بیرون کردند.

◀️ ۳) پهلویان:

🔴 بعد از صدها سال دوری از حاکمیت، با دسیسه‌ی انگلستان، حاکمیت بار دیگر به قوم پارس منتقل شد تا نقشه‌ی شوم حاکمیت دست‌نشانده را در قلمرو تۆرکان قاجار کارگردانی کنند.
رضاپالان‌ که پدر مدرن پارس نام گرفت در برابر اولین‌ حمله‌ی دشمن خارجی در عرض دو ساعت تسلیم و راهی تبعیدگاه ابدی خود در موریس شد و همزمان فرزندش توسط مسببان تبعید خودش، حاکم جغرافیای ایران شد تا هر موقع خواست علیه اربابانش ابراز وجود کند یاد پدر و جزیره‌ موریس افتاده و نوکری و مهره بودنش را فراموش نکند و در نهایت مثل پدر در انقلاب ۵۷ با افتضاح مملکت را ترک کند.

◀️ حالا با‌ وجدان خود قضاوت کنید
بی عرضه‌ترین حکومت‌ها در جغرافیای ایران کدام است؟!

🔴 ۱) قاجارها؟!

🔴 ۲)خاخامنشیان، ساسانیان و پهلوی؟!

 

✅ فارسی(پارسی)، لهجه‌ی سی و سوم عربی

✅ پارسی، لهجه‌ی سی و سوم عربی


⏪ یونسکو پارسی را لهجه‌ی سی و سوم عربی نامیده و درخواست ایران برای ثبت این‌ لهجه به عنوان زبان هشتم یونسکو را رد کرده است.


+++++++++++

◀️ هفت زبان بین‌المللی:

🔴 انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، عربی، چینی، تۆرکی.

++++++++++


◀️ در گفت‌وگوی ایلنا با نسیم عربی بررسی شد؛

🔴 آیا "فارسی" سی و سومین لهجه‌ی زبان عربی است؟ /چرا زبان فارسی در دنیا به رسمیت شناخته نشد؟ / برگ برنده در دست زبان عربی است.

 🔴 پاسخ نسیم عربی:

در درجه اول باید بررسی شود که خاستگاه این سخن کجاست. این سخن که زبان فارسی از جمله لهجه‌های زبان عربی است، به جهت رخدادی است که سال‌ها قبل رخ می‌دهد؛ یعنی زمانی که از یونسکو درخواست می‌شود، زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان دنیا به رسمیت شناخته شود، ولی آنها پاسخ می‌دهند، زبان فارسی سی و سومین لهجه‌ از لهجه‌های زبان عربی است و به عنوان یک زبان مستقل، قابلیت­‌ها و ویژگی‌­های لازم را برای ثبت جهانی ندارد.


منبع: خبرگزاری ایلنا:
کد خبر: 1151289 
۱۴۰۰/۰۸/۱۲ 


 

✅ هخامنشیان‌(خاخامنشیان): فتح بابل و روایات متناقض

✅ فتح بابل و روایات متناقض

⏪ چرا در اکثر روایات تاریخی منتسب به‌ خاخامنشیان و پارس‌ها، این‌ همه‌ تناقض وجود دارد؟


◀️ ماجرای فتح بابل و روایات متناقض کوروش و داریوش خاخامنشی

◀️ پرده‌ی اول:

🔴 کوروش در سطرهای سوم تا نوزدهم منشور مدعی می‌شود که مردم بابل از نبونید (شاه بابل) ناراضی بودند و او را شاهی می‌دانستند که اندوه و غم، سختی معاش، و رنج و آزار و مرگ برای مردم خود آورده بود.

🔴 کوروش می‌گوید که مردم بابل از خدای بزرگ خواستند که شاهی خوب برای آنان بیابد و خدای بزرگ هم پس از این‌که سراسر جهان را گشت، کورش را یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود. آن‌گاه همه‌ی مردم از پادشاهی کوروش که توأم با راستی و عدالت بود و آنان را از غم و مرگ رهایی داده بود، خوشنود شدند و او را شادباش گفتند.


◀️ پرده‌ی دوم:

🔴 داریوش در بند شانزدهم از ستون اول کتیبه بیستون گزارش می‌کند که شخصی به نام نَدینتوبِل که خود را پسر نبونید معرفی می‌کرد، قیام کرد و با حمایت همه‌ی مردم، شاه بابل شد.

🔴 داریوش چند ماه بعد و در بند چهاردهم از ستون سوم همان کتیبه مجدداً گزارش می‌کند که شخص دیگری نیز به نام اَرَخَه که خود را پسر نبونید معرفی می‌کرد، قیام کرد و باحمایت همه‌ی مردم شاه بابل شد.

🔴 هر دوی این قیام‌ها توسط داریوش سرکوب شدند.


◀️ حال سؤال اینجاست که تناقض بین گزارش‌های کوروش و داریوش چگونه حل می‌شود؟

🔴 اگر مردم از نبونید ناراضی بوده و خواهان کوروش بوده‌اند، چگونه است که دو نفر می‌توانند با ادعای انتساب خودشان به نبونید(که علی‌القاعده باید منفور باشد)، این‌چنین محبوبیت مردمی کسب کنند و به شاهی برسند؟ آن هم در شرایطی که فقط هفده سال از زمان نبونید می‌گذشته و بسیاری از مردمان بابل، هم خاطره‌ی پادشاهی نبونید را به یاد داشته‌اند و هم خاطره‌ی پادشاهی کوروش را. 

🔴 اگر سخن داریوش درست باشد، نشان می‌دهد که نبونید به اندازه‌ای محبوبیت داشته که کسانی برای کسب حمایت مردم، خود را پسر او معرفی می‌کرده‌اند.

◀️ این تناقض به سه شکل قابل حل است:

🔴1) کوروش سخن نادرستی گفته و چنین ادعایی را برای توجیه حمله خودش به بابل مطرح کرده است.

🔴2) داریوش سخن نادرستی گفته
 و آن قیام کنندگان، خودشان را به نبونید منتسب نکرده بوده‌اند.

🔴3) هر دو درست گفته‌اند. به این صورت که مردم بابل واقعاً از نبونید ناراضی بوده‌اند، اما پس از کسب تجربه‌ی حکومت و رفتار کوروش، متوجه می‌شوند که نبونید با همه معایبش، بهتر و قابل تحمل‌تر از او و دیگر هخامنشیان بوده است. در نتیجه یک پادشاه از نسل او را بر هخامنشیان ترجیح می‌داده‌اند.


🔴 پاسخ چهارمی برای حل این تناقض به نظرم نمی‌رسد!!

✍ یازار: رضا مرادی غیاث‌آبادی


 

✅ ساسانیان و عمل شنیع ازدواج محارم

✅ ساسانیان و ازدواج محارم

⏪ ساسانیان، دومین حاکمیت پارس‌ها در تاریخ بعد از هخامنشیان می‌باشد.
دین ساسانیان زرتشتی بود و توسط اعراب مسلمان شکست خوردند.

◀️ بعد از روی کار آمدن پهلویان با‌ کودتای انگلیسی و غصب سرزمین تۆرکان قاجار، در اکثر کتب نام پارس و پارسیان را به ایران و ایرانیان تغییر دادند و منظور از پارسیان را ایرانیان نوشتند. این در حالی است که‌ پارسیان در دوره ساسانی با دین زرتشتی صاحب  کراماتی چون ازدواج محارم بودند.

◀️ نمونه‌‌ای از رفتار ساسانیان
به روایت تاریخ یعقوبی؛
در نسخه عربی به‌ جای‌ ایرانیان،
پارسیان آمده‌ است.

🔴 ایرانیان(پارسیان)مادران و خواهران و دختران را به‌ زنی می گرفتند و این کار را پیوند و نیکی با آن‌ها و سبب نزدیکی به‌ خدا می‌دانستند.

◀️ خدا را شکر که‌ دین‌ مقدس اسلام به‌ حکومت ساسانی و دین زرتشتی پایان‌ داد وگرنه، دنیایی را به گند می‌کشاندند.

 

✅ پارس( به‌ معنای ولگرد) عیلامی و مادی و پارسوا(مرز) آشوری:

✅ نگاهی به کلمه پارسوا در کتیبه آشوری و چند نکته:

⏪ برخی از تاریخ‌نویسان ایران همچون گیریشمن تلاش کرده‌اند که پارسوا یا پارشوا در کتیبه آشوری(۸۰۰ قبل از میلاد) را به قوم پارس فعلی ربط بدهند. 
پارسوا بر عکس ادعاهای این افراد طبق کتیبه های آشوری در قسمتهای جنوبی بستر رود دیاله، یعنی در شمال شرق نامار واقع شده بود نه در جنوب شرقی‌ دریاچه اورمیه.

◀️ (پارسوا,  پارشوا) 
(Parsuva, Parshuva) 
به معنی کناره و مرز در زبان آشوری می‌باشد.


 
⏪ دلایل ارتباط نداشتن پارسوای آشوری به قوم پارس :

◀️ 1) کلمه پارسوا هیچ نوع ارتباطی با کلمه پارس ندارد. 
پارس کلمه‌ای عیلامی، مادی
(التصاقی و پروتو تۆرک) به معنای ولگرد و گدا است 
و 
پارسوا به معنی کناره و مرز در زبان سامیان(اجداد اعراب) آشوری.

◀️ 2) هیچ سندی که نشانگر کوچ  آریایی‌ها از آن منطقه( منطقه مورد نظر کتیبه آشوری) به استان فارس امروزی باشد وجود ندارد.
.
◀️ 3) اسامی 27 شاه محلی پارسوا و اسامی مکان ها در آنجا ( که‌ در کتیبه‌های آشوری آماده است ) همه غیر‌آریایی و مثل اسامی ماننا - قوتتی(التصاقی و پروتوتۆرک) می‌باشند.
 برای مثال: توناکو،  ساسیاشو، توتشدی، کوشیاناش و غیره. 
م . دیاکونوف آریایی بودن پارسوا را با قطعیت رد میکند. 
( پروفسور ذهتابی٬ تاریخ دیرین ترکان ایران ص 289 ).

⏪ محقق دگراندیش پارس، ناصر پورپیرار ( اولین تاریخدان  فارس‌زبان که با جرات و شهامت دروغ ها و جعلیات شوونیسم فارس را افشا کرده است) نیز با دلایل مستند و قاطع ارتباط پارس‌ها را با منطقه پارسوا رد می‌کند و به عقیده ایشان اقوام آریایی اولین بار در نیمه های قرن 6 ق . م به فلات ایران آمدند. 

◀️ به عقیده پورپیرار کلمه (پارسه) لقبی بود که بومیان ایران
 ( ایلامیان و مادها و ... ) به قوم خونریز و بی‌نشان هخامنشی داده بودند و کلمه پارسه(پارس) در فرهنگ (ایلام - ماد)  گدا، ولگرد و مهاجم معنا شده است.

◀️ از  لقب پارسه و پارس، مشتق (پرسه زدن) در فارسی آمده است و حتی صدای عصبانی سگ را مردم (ماقبل آریایی) ایران به قیاس صدای پارس شناختند به معنی ولگرد  و به علت خشونت و بی رحمی‌شان به پارس کردن سگ...
 ( ناصر پورپیرار٬ 12 قرن سکوت٬ تهران 1380 ص 218 ).


 

✅ کوروش کبیر یا‌ بت‌پرست؛  آنچه درباره کوروش مثلا کبیر باید بدانیم

✅  آنچه درباره کوروش مثلا کبیر باید بدانیم 


 1. کوروش پادشاهی معمولی همچون بسیاری از پادشاهان و کشورگشایان ایران و جهان بوده. مثل شاهان اشکانی، مثل انوشیروان، مثل سلطان محمود غزنوی، مثل شاه عباس صفوی، مثل آقامحمدخان قاجار که دارای نقاط مثبت و منفی متعددی بوده و هیچ گاه در تاریخ ایران، اسطوره نبوده. یک پادشاه و کشورگشای معمولی بوده است.
او  بجز حمله به کشورهای دیگر،کار شاخص دیگری انحام نداده و می‌توان ادعا کرد که سراسر پادشاهی کوروش در کشورگشایی سپری شده است. حتی پارسیان را هم به بردگی گرفت. او به قوم پدربزرگ خود (ماد) هم رحم نکرد و پس از سلطه بر آن‌ها، هگمتانه را غارت کرد و مادها را به بردگی کشید. 
(گرشویچ، ایلیا، تاریخ ایران دوره ماد- از مجموعه تاریخ کمبریج، ترجمه بهرام شالگونی، تهران، انتشارات جامی، 1387، صفحه 238 تا 241 و بریان، پی‌یر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۲۵٫)

2. همه جملات زیبا و وصیت‌نامه‌های رنگارنگ بدون منبعی که از کوروش می‌گویند، اباطیل و تخیلی بوده و از کتاب‌های داستانی و نه واقعی (مثل کوروش‌نامه گزنفون)
و عهد عتیق است که خاخام‌های یهودی آن را نوشته‌اند و آن را به عنوان "تاریخ " و "واقعیت" به خودمان قالب می‌کنند.

مهم‌ترین و احتمالا تنها سند باستان‌شناسانه باقی مانده از دوره کوروش، " کتیبه فتح بابل "  است که سند بت‌پرستی و چندخداپرستی کوروش و اثبات گفتاری بودن‌ لهجه‌ی پارسی و نداشتن‌ کتابت و الفبای این لهجه است.

3. در کتیبه فتح بابل، برخلاف ترجمه جعلی که در دوره محمدرضاشاه پهلوی توسط اشرف خواهر وی، ترویج شد، هرگز از آزادی بردگان و حقوق مشعشع زنان! سخنی گفته نشده و بلکه کوروش در آن به بوسیدن دو پای خود توسط اقوام شکست خورده و باجگیری از آنها افتخار می‌کند.

(ترجمه متن استوانه کوروش: از موزه بریتانیا. http://www.britishmuseum.org/PDF/cyrus_cylinder_translation_persian_v2.pdf ) 
(اینست "منشور حقوق بشر" ؟!!!)

4. کوروش حتی فناوری کتیبه نویسی را بلد نبوده و این کاتبان بابلی بودند که برایش کتیبه را نوشتند و لذا افتخار آن متعلق به بابلی‌هاست و نه هخامنشی‌ها! .

(گاور، آلبرتین. تاریخ خط. ترجمه عباس مخبر و کورش صفوی. تهران: پنگوئن، ۱۳۶۷، صص 37-38) 

5. بابل پیش از فتح کوروش، آبادترین و متمدن‌ترین سرزمین روی زمین بوده، بابل چنان متمدن بوده که پادشاه عادلش "حمورابی" 1300 سال پیش از تولد کوروش و امپراتوری هخامنشی! در کتیبه معروف حمورابی، حدود 300 قانون در باب حقوق جزا، حقوق مدنی، حقوق تجارت و...، برای اداره کشورش نگاشته و در حقیقت باید به کتیبه او، منشور حقوق بشر بگویند و نه به کتیبه کوروش که چیزی جز تقلید از شاهان پیشین بابل و سومری نیست! 
( http://avalon.law.yale.edu/ancient/hammint.asp)

6. کوروش نه تنها یکتاپرست و پیامبر! و حتی زرتشتی! نبود، بلکه بت پرست بود و طبق گفته‌های خودش، مردوک و بعل و نبو را می‌پرستید! 
بنگرید به: بسیاری از بندهای کتیبه از جمله بند 33- 35: 👇
"خدایان سومر و اکد را ... به فرمان مردوک، خدای بزرگ، به سلامت به جایگاه هایشان بازگرداندم، ... باشد تا ... روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » عمری طولانی برایم خواستار باشند... و به مردوک سرور من چنین بگویند که: کوروش شاهی که از تو می‌ترسد و کمبوجیه پسرش" 
برخی مورخان معتقدند او ابتدا بت‌پرست و در پایان عمر، همچون مادرش یهودی می‌شود.

7. کوروش بنیانگذار ازدواج با محارم در ایران باستان بود. او شوهرخاله خود را کشت تا با خاله‌اش (دختر آستیاگ) ازدواج کند (خلاصه فوتیوس از تاریخ کتزیاس، کتاب ۲، بند ۵، ترجمه کامیاب خلیلی) و پسرش کمبوجیه را وادار کرد همچون یهودیان برای خالص ماندن خانواده پادشاهی (علیرغم زشتی آن در عرف قسمتی از ملت ایران) با خواهرانش آتوسا و رکسانا ازدواج کند!
( هرودت، تاریخ، کتاب سوم، بند31 و شهبازی، کورش بزرگ، ص412 تا 414 )

8. هیچ یک از مفسران قرآن از صدر اسلام، کوچکترین اشاره ای به تطابق کوروش و ذوالقرنین نکرده‌اند و تنها علامه طباطبایی با استفاده از مطالب ابوالکلام آزاد، نظری "ظنی و نه یقینی" در این خصوص داشته که البته آن هم پیش از اکتشافات باستانی بیان شده و با مخالفت و روشنگری متفکرانی چون  مطهری ابطال شده است. اما باز هم برای تحمیق مذهبی‌ترها، از آن سو استفاده می‌کنند.
(برای رد ذوالقرنین بودن کوروش این مطلب را بخوانید: http://www.adyannet.com/news/14834) 

9. کوروش‌پرستها، آزاد کردن زندانیان یهودی را سند "حقوق بشر" و "احترام به ادیان"! توسط کوروش می‌دانند. اما کوروش یهودیانی را آزاد کرد که در زمان بخت النصر، به پرستش شیاطین و بعل و کشتن پیامبران پرداخته بودند.  
در این مورد می‌توانید این مستند را مشاهده کنید: http://roshangari.ir/video/4351

 

✅ آشنایی با چهره واقعی کوروش مثلا کبیر هخامنشی


◀️ منشور منسوب به کورش هخامنشی، او به روشنی، بت‌های بعل و مردوک و نبو را خدای خود می‌خواند.  می‌دانیم‌ مردوک (Marduk) به معنی گوساله است،خدای بت پرستان بابِل باستان،
یکی از خدایان شیطانی جهان باستان. در هر صورت، کورش آن را خدای خود می‌خواند. نه یک بار. بلکه بیش از 10 مرتبه این عبارت را تکرار و بر آن تأکید کرد.

◀️ اما قضیه به همین جا ختم نمی‌شود. علاوه بر بت پرست و گوساله پرستی، موضوعی دیگر نیز در منشور کورش، جلوه نمایی می‌کند.

◀️ آن هم ادبیاتی است که آلت پرستان جهان باستان از آن استفاده می‌کردند... اگر قضیه برایتان جالب شد، ادامه را بخوانید!

در بند 14 منشور می‌خوانیم که کورش می‌گوید:

i-na ki-it-tì ù mi-šá-ru iš-te-né-‘e-e-ši-na-a-tì dAMAR.UTU EN GAL ta-ru-ú ÙGmeš-šú ep-še-e-ti-ša dam-qa-a-ta ù ŠÀ-ba-šu i-ša-ra ha-di-iš ip-pa-li-i[s]

ترجمه‌ای که مترجمین فارسی ارائه کردند، عموماً به این شکل است: 
◀️ «به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورندهٔ مردمانش است، به کارهای نیک او (=کوروش) و دل راستینش به شادی نگریست».[1]

اما واژه‌ای که در این میان، حساسیت  (نویسنده پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب) را برانگیخته است، لفظ i-ša-ra است: išara.
 برخی مترجمین مثل دکتر حسین بادامچی، واژه išara و išaru را به معنی «عدالت و راستی» گرفته اند. 
اما وقتی به فرهنگنامه اکدی ـ فرانسوی وابسته به انجمن باستان‌شناسی Association Assyrophile de France مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که این لفظ، دو معنی دارد. یکی «عدالت» و دیگر «آلت تناسلی». در واقع این واژه به معنی آلت تناسلی مرد، و آلت تناسلی سگ pénis (homme, chien) است،[2] در واژه نامه انگلیسی ـ اکدی (glosbe) نیز همین معنا آمده که išaru به معنی آلت تناسلی است که این همان اندیشه و باور آلت‌پرستان جهان باستان است که آلت تناسلی را نماد عدالت و زندگی می‌دانستند.
 (البته عدالت شیطانی مد نظر خودشان که همان لذت پرستی مطلق دنیوی است).
⏪ لذا معنی عبارت چنین می‌شود:

◀️ مردوک، سرور بزرگ، که پرورندهٔ مردمانش است، به آلت تناسلی کوروش به شادی نگریست (و در نتیجه، به آلت تناسلی کورش برکت داد).

پی‌نوشت:

[1]. شاهرخ رزمجو، استوانهٔ کورش بزرگ، تهران: نشر فرزان روز، 1389، ص 75-79.
[2]. برا مشاهده مراجعه بفرمایید به Association Assyrophile de France 
[3]. برای مشاهده مراجعه کنید به فرهنگنامه Glosbe.

 

 

✅هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

✅هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش اول

◀️اگر به کتابهای تاریخی چاپ ایران مراجعه کنیم، بی تردید کتیبه بیستون یا کتیبه داریوش کبیر هخامنشی، بخش مهمی از این تاریخ را  به خود اختصاص داده است.

◀️کتیبه‌ای که به دستور یکی از شاهان هخامنشی (اولین حکومت پارس‌ها در جغرافیای ایران) نگاشته شده و به عنوان اولین نوشتار و خط زبان پارسی محسوب می شود

اینکه این کتیبه از منظر اولین کتابت پارسی مورد توجه پارس‌زبانان قرار گیرد چندان عجیب نیست.
اما گاهی در مقیاسی عجیب، این کتیبه و مطالب نگاشته‌ شده در آن، به عنوان سند یکتاپرستی ایرانیان(منظور فقط پارس) و سند ابهت، اقتدار و گویا نشان تمدن یک ملت یکدست به نام پارسی و زیر مجموعه نژاد بزرگ آریایی معرفی و صاحب آن یعنی داریوش، با القاب عجیبی چون کبیر معرفی می شود.
این کتیبه در یونسکو هم ثبت شده و برای آن جشنی هم گرفته شد.
من از دوره دبیرستان، بارها در کتابهای تاریخی، این کتیبه را می دیدم‌، اما همیشه وجود سه نقطه ها(...) در متن مربوط به کتیبه، تعجب مرا بر می انگیخت.
این سه نقطه‌ها چیست؟
کدام مطالب حذف شده؟
چرا حذف شده؟
آیا تکراری بودند؟
یا‌ قابل بیان نیستند؟
آیا داریوش واقعا کبیر است؟
آیا هخامنشیان واقعا آغازگران تاریخ ایران هستند؟
آیا هخامنشیان واقعا همان امپراطوری هستند که در صد سال اخیر بدان ملقب گشته‌اند؟
یا‌ اینکه‌ فقط یک‌ امپراطور بادکنکی می باشد؟
و داریوش هم، آن‌گونه‌ که‌ بزرگش کرده‌اند  کبیر نیست؟
و دهها سوال دیگر....

یافتن پاسخ  این سوالات مرا بر آن داشت تا در مورد هخامنشیان و کتیبه بیستون، که‌ بی‌تردید بخش اعظم کتب تاریخی در ایران را به خود اختصاص داده کمی عمیق‌تر کنکاش کنم،
امید که مقبول دوستان افتد.

ادامه دارد...

✅ هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش دوم: نقوش و خطوط بیستون


تاریخ کتیبه بیستون
در 30 کیلومتری شرق کرمانشاه و در ارتفاع صد متری بر روی صخره‌ای، داریوش کتیبه  خود را حک کرده است که تا سال 1835میلادی  کسی از راز آن آگاه نبود.

این کتیبه مهمترین نوشته میخی زمان هخامنشی است. این کتیبه سطحی به طول 20مترونیم و عرض7مترو80 سانتیمتر دارد که دو بخش نقوش و خطوط را شامل می‌شود.

◀️ بخش نقوش:

نقش‌های این اثر تاریخی بر سطحی به طول 6 متر و عرض با ارتفاع 3متر و 20 سانتیمتر حجاری شده است و شامل تصویر داریوش و کماندار و نیزه‌دار شاهی و 10 فرد قیام کننده است که یک نفر در زیر پای داریوش و 9 نفر دست بسته در مقابل او قرار دارند و سرهایشان به جز نفر اول با ریسمانی به هم وصل شده است و هر کدام لباس مخصوص کشور خود را بر تن دارند که آنها را از دیگری متمایز می‌سازد. 
بر بالای سر هر کدام نوشته‌ای قرار دارد که بیانگر نام و محل قیام فرد است. قد هشت نفر از افراد 126 سانتیمتر و آخرین نفر که سکونخا نام دارد با کلاهش 178 سانتیمتر است. 
در این مجموعه شاه با چهره اصلی و با اندازه حقیقی یعنی 181 سانتیمتر نشان داده شده، پای چپ و کمان او که در دست چپش قرار دارد بر بدن گئوماتا که زیر پای او به حال تضرع(؟!!!) افتاده، نهاده شده و دست راست پادشاه به نشانه پرستش به سوی فروهر بلند شده است. 
فروهر که نماد اهورامزدا است روبه روی پادشاه قرار دارد و حلقه‌ای در دست چپ گرفته و دست راست خود را مانند پادشاه بلند کرده است؛ این حرکت ظاهراً علامت دعای خیر است. 
یک ستاره هشت پر درون دایره بالای کلاه تقریباً استوانه‌ای شکل فروهر دیده می‌شود که همین نقش هم در تاج کنگره‌دار زیبایی که بر سر داریوش است، دیده می‌شود. شاید بدین وسیله داریوش اهورایی بودن خود را نشان می‌دهد. 
پشت سر داریوش کماندار و نیزه‌دار شاهی ایستاده‌اند. شاه و افسرانش یک نوع لباس بلند پارسی در بر و کفش سه بندی مشابهی به پا دارند، ولی سربندی که بر سر افسران است از لحاظ تزئین با تاج داریوش تفاوت دارد. ریش مستطیل شکل شاه نیز طبق معمول از ریش کوتاه سایرین متمایز است و همین بخش مستطیل ریش، الحاقی است یعنی از تکه سنگ جداگانه‌ای ساخته شده و سپس با مهارت بسیار به چهره داریوش متصل شده است. 
در تصاویر فروهر و شاه و دو افسرش، در هر دو مچ دستبند وجود دارد. این دقت و ظرافت در تیردان و بند آن و منگوله‌های متصل به نیزه و ریش و سربند افسران شاهی هم بکار رفته است. گئوماتا تنها اسیری است که کفش بندی به پا دارد و بقیه اسیران پابرهنه هستند. بر سطح حجاری شده 11 کتیبه کوچک است. 

⏪  بخش خطوط 

موقعیت این خطوط نسبت به نقوش چنین است. در زیر نقش‌ها خطوط فارسی باستان در 5 ستون به طول 23/9 (نه متر و بیست و سه سانتیمتر) و عرض یا ارتفاع 3 متر و 60 سانتیمتر  و 414 سطر قرار دارد. 
در دست راست کنار نقوش یک بخش کتیبه عیلامی به طول5متر و 60سانتیمتر و عرض یا ارتفاع 70/3 قرار دارد و بقیه این کتیبه در سمت چپ در امتداد خطوط فارسی باستان به طول 67/5 و عرض 63/3 متر و کلاً 593 سطر در هشت ستون قرار دارد. 
کتیبه اکدی ( بابلی ) در قسمت بالای کتیبه سمت چپ ایلامی قرار دارد با طول یا ارتفاع چهار متر و عرض از قسمت بالا 52/2 و در قسمت پایین 31/2 این کتیبه به شکل ذوزنقه است و 112 سطر دارد. مجموع خطوط نقوش برابر با 120 متر مربع است.
بر طبق کتیبه بیستون خبر قیام گئومات که به کمبوجیه رسید، قصد بازگشت به قلمرو هخامنشی کرد ولی در بین راه خود را کشت و داریوش که از نوادگان هخامنش و همچنین از سرداران محافظ کمبوجیه بود حکومت را بدست گرفت. ده قیام کننده، که بر کتیبه بیستون حجاری شده‌اند نشان‌دهنده ده قیام است که توسط داریوش تا یکسال و نیم – دو سال پس از شاهی‌اش به صورت وحشیانه سرکوب شده‌اند.

ادامه دارد...

 

✅ هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش سوم

⏪ متن کتیبه بیستون(۱)

 
◀️ داریوش شاه می‌گوید:
 این مردمان که از من پیروی می‌کنند، به خواست اهورامزدا بندگان من بوده‌اند، 
به من خراج می‌دادند آن چه از طرف من به آن‌ها گفته می‌شد، خواه شب بود یا روز، آن‌ها آن را می‌کردند». 
(پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).
«مردی به نام فرورتی، اهل ماد، در سرزمین ماد قیام کرد...، سپس، سپاه ماد که در کاخ بودند علیه من شورش کردند، سپاه به سوی فرورتی رفت، او در سرزمین ماد شاه شد». 
داریوش شاه می گوید:
 «سپاه پارس و ماد که با من بودند اندک بودند، آن گاه، من سپاهی فرستادم، یک پارسی به نام ویدرنه، بنده‌ی من، من او را سردار ایشان کردم، با آن‌ها چنین گفتم: «بروید مردم ماد را که مرا نمی خوانند درهم بکوبید»، 
آن گاه، ویدرنه با سپاه‌اش رفت، هنگامی که سرزمین ماد را گرفت...، در آن جا با مادها نبرد کرد، کسی که نزد مادها رهبر بود در آن زمان در آن جا نبود...، 
به خواست اهوره‌مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشیان را شکست داد، بدین سان نبرد کردند، سپس، سپاه من، کاری نکردند. 
«آن گاه، من از بابل دور شدم، به سرزمین ماد رفتم، آن گاه که من به سرزمین ماد رسیدم، شهری به نام کوندورو، در سرزمین ماد، در آن جا، فرورتی که خود را در سرزمین ماد شاه می‌خواند،
 با سپاهش به سوی من، برای نبرد رفت، آن گاه ما به نبرد پرداختیم، به خواست اهوره‌مزدا من کاملا سپاه فرورتی را شکست دادم، بدین سان ما به نبرد پرداختیم». 
داریوش شاه می گوید: 
«آن گاه، فرورتی با اندکی از سوارانش گریخت، مردمی به نام رغا، در سرزمین ماد، او تا آن جا رفت، آن گاه من سپاهی را به دنبال او فرستادم، فرورتی دستگیر شد، به سوی من آورده شد، بینی، گوش ها، زبان او را بریدم و یک چشمش را درآوردم، بر درگاه من، او در زنجیر نمایش داده شد، تمام مردم او را دیدند، سپس، در اکباتان تیر به مقعد او فرو کردم و در دژ، در اکباتان، به دار آویختم». 
(پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ۲۲۸، ۲۲۹ و ۲۳۳)
«من کاملا سپاه فرورتی را شکست دادم. بدین سان ما به نبرد پرداختیم
 ۳۴۴۲۵ تن از آن ها را کشتیم و ۱۸۰۱ نفر را زنده گرفتیم». 
(پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۳)
«داریوش می گوید: «مردی به نام مرتیه، در پارس، از آن جا برخاست، در اوژه شورش کرد. داریوش شاه می گوید: «در این زمان، من کاملا نزدیک اوژه بودم، آن گاه، مردم اوژه از من ترسیدند، مرتیه را که رهبرشان بود گرفتند و او را کشتند». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۲۸)
«داریوش شاه می‌گوید:
 این آن کاری است که من کردم. به خواست اهوره‌مزدا، در یک سال، پس از آن که شاه شدم، ۱۹ نبرد کردم، به خواست اهوره مزدا، من همه ی آن ها را درهم کوبیدم و ۹ شاه را دستگیر کردم... داریوش شاه می گوید: 
این اقوام شورشی شده بودند،... باز هم چیز دیگری هست که من کرده‌ام، اما در این لوح سنگی نوشته نشده به این دلیل که مبادا آن چه من کرده‌ام به باور زیاد آید، در نظر کسی که بعدها این کتیبه را می‌خواند مبادا که او نتواند آن را باور کند مبادا بیندیشد که دروغ است. ».
 (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۴۵ تا ۲۴۸)
«یک مرد بابلی به نام ندینتبیره، پسر آینایره، در بابل شورش کرد،...آن گاه تمام مردم بابل یکپارچه با ندینتبیره همپیمان شدند و بابل شورشی شد او خود شهریاری بابل را به دست گرفت. سپس به بابل به سوی ندینتبیره رفتم ...، سپاه ندینتبیره دجله را در اختیار داشت، سپاه در آن جا بود، و آب ها قابل کشتیرانی بودند، آن گاه، من سپاه را بر مشک ها گذاردم، بخشی را بر پشت شتر سوار کردم، برای دیگران، اسبان را آوردم، اهوره‌مزدا مرا پایید، 
به خواست اهوره‌مزدا، از دجله گذشتیم، در آن جا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم...، بدین سان ما نبرد کردیم.
داریوش شاه می گوید:
 سپس، من به بابل رفتم، ولی آن گاه که من هنوز بابل را نگرفته بودم، یک شهر به نام زازانه، در کنار فرات، ندینتبیره که خود را نبوکودرچره می‌خواند بدان جا آمد، با سپاه، برای نبرد با من، آن گاه، ما نبرد کردیم...، به خواست اهوره مزدا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، بقیه در آب انداخته شدند، آب آن ها را برد، ما بدین سان نبرد کردیم. آن ها به سوی رودخانه فرار کردند، و رودخانه آن ها را برد، ما نبرد کردیم، ... همه ی آن ها را کشتیم و هیچ زنده ای بر جای نگذاشتیم.
 داریوش شاه می گوید:
 آن گاه، ندینتبیره فرار کرد با تعداد اندکی از سواران، او به بابل رفت، آن گاه من، خود به بابل رفتم، به خواست
 اهوره مزدا، هم بابل را گرفتم و هم ندینتبیره را، سپس ندینتبیره را در بابل کشتم.

ادامه دارد...

✅ هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش سوم

⏪  متن کتیبه بیستون(۲)

◀️ داریوش شاه می گوید: 
در همان زمانی که من در بابل بودم،
 این ها مردمانی بودند که علیه من شورشی شدند:
 پارس، اوژه، مادا، آثورا، مودرایا، پارثوا، مرگوشا، ساتاگوش، سکا».
 (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۷)
◀️ «آن گاه ندینتبیره فرار کرد با چند تن از سربازانش بر پشت اسب. او به بابل رفت آن گاه با یاری اهوره‌مزدا هم بابل را گرفتم هم ندینتبیره را.
◀️ در بابل تیر به مقعد ندینتبیره و بزرگانی که با او بودند فرو کردم. تمام ۴۹ نفر را کشتم. این آن کاری است که در بابل کردم».
 (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۲۷).
◀️ «داریوش شاه می گوید: «مردی به نام وهیزداته،... در پارس شورش کرد، برای دومین بار، او چنین به سپاه گفت: «من بردیا هستم، پسر کورش»، آن گاه، سپاه پارس که در کاخ بود، و پیش از این از یدایا آمده بودند، علیه من شورشی شدند، سپاه به طرف وهیزداته رفت، او در پارس شاه شد. داریوش شاه می گوید: «آن گاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند فرستادم، یک پارسی به نام ادتوردیه، بنده‌ی من، او را سردارشان کردم، باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند، سپس، ارتوردیه با سپاه به پارس رفت، هنگامی که به پارس رسید،... در آن جا وهیزداته، که خود را بردیا می‌خواند، با سپاه برای نبرد، به سوی ارتوردیه رفت، سپس، آنان به نبرد پرداختند، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد، بدین سان آن‌ها به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه، وهیزداته با تعداد اندکی از سواران گریخت، او به پایشیا هووادا رفت، از آن جا سپاهی را جمع کرد، و باز یک بار، به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد...،
 در آن جا آنان نبرد کردند، به خواست اهوره‌مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکت داد، بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند، و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند دستگیر کردند».
 داریوش شاه می گوید: «آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند...، در پارس، در آن جا تیر به مقعدشان فرو کردم». 
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در پارس کردم». 
داریوش شاه می گوید: «این وهیزداته، که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد، یک پارسی به نام ویوانه، بنده‌ی من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او، و او مردی را سردارشان کرد، او به آنان چنین گفت: «بروید، با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند بجنگید»، سپس، این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد، دژی به نام کاپیشکانی، در آن جا آنان نبرد کردند، به خواست اهوره‌مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد،... بدین سان آن ها نبرد کردند».
 داریوش شاه می گوید:
 «باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند... آنان به نبرد پرداختند، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد. بدین سان آنان به نبرد پرداختند.
 داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مرد که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد اندکی سوار گریخت...، سپس ویوانه با سپاه در پی آنان رفت، در آن جا او را گرفت و مردان را کشت که وفادار اصلی او بودند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مردم از آن من شدند، این آن کاری است که من در آرخوزی کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۳۸ تا ۲۴۳)
«داریوش شاه می گوید: «مردی به نام چیژتخمه، یک اسگرتی، بر ضد من شورش کرد، او به مردم چنین گفت: «من در اسگرتی شاه هستم، از خاندان هوخشتره»، سپس، من سپاهی پارسی و مادی فرستادم، یک ماد به نام تخمسپاده، بنده‌ی من، او را سردار سپاه کردم، با ایشان چنین گفتم: «بروید، این مردم یاغی را که مرا نمی خواهند درهم بکوبید»، آن گاه تخمسپاده با سپاه به راه افتاد، با چیژتخمه نبرد کرد، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را شکست داد و چیژتخمه را دستگیر کرد، او را به سوی من آوردند،
 آن گاه، من بینی و گوش هایش را بریدم و یک چشم اش را درآوردم، در درگاه من، او زنجیر شده به نمایش گذاشته شد،
تمام مردم او را دیدند، سپس در اربئیلا تیر به مقعد او فرو کردم». 
(پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۴)
این ها بعضی از جنایات داریوش بر علیه ساکنین اولیه‌ی منطقه‌ی ما بعد از تصرف سرزمین‌مان به دست هخامنشیان است که خود در کتیبه بیستون شرح داده.

ادامه‌ دارد...

 

✅ هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش چهارم:

⏪  مرور نکات مهم کتیبه بیستون

◀️  داریوش شاه می‌گوید:
این مردمان که از من پیروی می‌کنند، به خواست اهورامزدا بندگان من بوده‌اند،

◀️ داریوش فرمان می دهد:
: «بروید مردم ماد را که مرا نمی‌خوانند درهم بکوبید»،

◀️ فرورتی دستگیر شد، به سوی من آورده شد، بینی، گوش ها، زبان او را بریدم و یک چشمش را درآوردم، بر درگاه من، او در زنجیر نمایش داده شد، تمام مردم او را دیدند، سپس، در اکباتان تیر به مقعد او فرو کردم و در دژ، در اکباتان، به دار آویختم».

◀️ به خواست اهوره‌مزدا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، بقیه در آب انداخته شدند، آب آن ها را برد، آن‌ها به سوی رودخانه فرار کردند، و رودخانه آن‌ها را برد، ما نبرد کردیم، ... همه‌ی آن ها را کشتیم و هیچ زنده‌ای بر جای نگذاشتیم.

◀️ در بابل تیر به مقعد ندینتبیره و بزرگانی که با او بودند فرو کردم. تمام ۴۹ نفر را کشتم.».

◀️  داریوش شاه می گوید: «آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند...، در پارس، در آن جا تیر به مقعدشان فرو کردم».

ادامه‌ دارد...

 

✅ هخامنشیان، کتیبه بیستون و چند نکته

🌹 بخش پنجم: پرده‌ آخر

⏪ بیستون، نماد یکتاپرستی؟ 
یا‌
 پرونده جنایات داریوش پارس هخامنشی


 ⏪ گزارش کامل جشن ملی بیستون در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۸۵ به نقل از همشهری آنلاین:


🌹 در این بخش سخنان تنی چند از مقامات سیاسی، فرهنگی کشور را در مورد این کتیبه می آورم تا ببینیم نظر مقامات یک کشور مدعی دین به کتیبه‌های باستانی چگونه است.
آیا از منظر دینی توصیف می کنند یا‌ همان‌ که مال زبانی خاص است توصیف می کنند.

◀️ به گزارش خبرنگار اعزامی همشهری، در این مراسم(ثبت بیستون در یونسکو) که عصر روزجمعه آغاز و تا پاسی از شب ادامه داشت، رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور، نماینده یونسکو در ایران، باستان شناسان کشورهای مختلف و میهمانان همایش تمدن غرب کشور به همراه جمع کثیری از مشتاقان حضور داشتند، پیام رییس‌جمهوری(محمود احمدی‌نژاد) به‌مناسبت جشن ملی بیستون توسط مجید غفوری، استاندار کرمانشاه قرائت شد.
رییس‌جمهور(احمدی نژاد) دراین پیام، کتیبه بیستون و نقش برجسته‌های داریوش را👇👇👇
 
◀️ نماد درخشان یکتاپرستی ایرانیان خواند و بر لزوم حفظ و پاسداری از این میراث ماندگار تاکید کرد. ▶️

دربخش دیگری از این پیام آمده است:

◀️ تاریخ ایران گواهی است صادق بر اینکه مردمان ایران زمین(یقینا منظور فقط پارسها) از هزاران سال پیش با بهره‌بردن از نبوغ و استعدادهای درخشان خدادادی، در جغرافیایی استثنایی به سطوحی عالی از اندیشه در همه زمینه‌ها از جمله تفکر هستی‌شناسانه(!!!) دست یافته‌اند.

◀️ اعتلای فرهنگ و تمدن ایران(یقینا منظور فقط پارس است) همراه با فهم و پاسداشت طبیعت و محیط‌زیست و بر اساس اندیشه یکتاپرستی(؟!!) و عدالت خواهی(؟!!) میسر شد و قوام و دوام یافت.
◀️ رییس‌جمهور در این پیام با اشاره به این که بیستون چشم‌انداز فرهنگی پرظرفیتی(؟؟؟!!) است که بدون تامل و به سرعت از سوی سازمان علمی، فرهنگی و آموزشی ملل متحد (یونسکو) در فهرست میراث فرهنگی جهانی به ثبت رسیده است، 
یادآور شده است: 
◀️ دولت جمهوری اسلامی ایران با پایبندی به تعهدات خود در تمام شاخه‌های مراودات عادلانه بین‌المللی از جمله ادای تکلیف در زمینه‌های فرهنگی و پیگیری اجرای مفاد کنوانسیون مربوطه تمامی تلاش خود را در جهت محافظت تمام و کمال بیستون، این اثر متعلق به بشریت(؟!!)، به صورت قانونی و علمی مصروف خواهد کرد.
 بدیهی است دستگاه‌های اجرایی نیز هماهنگی‌هایی به‌هنگام را در طرحها و برنامه‌های خود با سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به عمل خواهند آورد.

⏪ بیستون شناسنامه ملت ایران(یقینا منظور فقط پارسهاست):

◀️ رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در این آیین از تبدیل محوطه بیستون  به یک منطقه نمونه گردشگری خبر داد و گفت:
 منطقه بیستون در سفر رییس‌جمهوری به عنوان منطقه نمونه گردشگری معرفی می‌شود که  این امرموجب تحول منطقه خواهدشد.
اسفندیار رحیم‌مشایی افزود: ثبت جهانی بیستون انگیزه سفر به ایران و کرمانشاه را که سرزمین مردان و زنان کرد دلوار است افزایش می‌دهد و ما قصد داریم برای جذب گردشگر با مشارکت بخش خصوصی امکانات مناسبی را فراهم‌کنیم.
وی از بیستون به عنوان نمادی دینی(؟!!) یاد کرد و گفت: یکی از دلایل ماندگاری تاریخ بیستون آمیخته شدن این نماد با نیایش(؟!!) و پرستش(؟!!) است.

◀️ احمد جلالی نماینده دائم ایران در یونسکو نیز که در این آیین خطاب به مسئولان سازمان میراث فرهنگی و گردشگری گفت: بیستون شناسنامه ارزشمند(؟!!) ملت ایران(پارس آریایی) است و هیچ پروژه عمرانی نباید کمترین خطری را متوجه آن کند.
وی افزود: روی این اثر تاریخی باید سرمایه‌گذاری ویژه‌ای شود و مردم و مسئولان نیز باید در حفظ آن بکوشند.
نماینده دائم ایران در یونسکودر ادامه با اشاره به این که برخی از مجریان پروژه‌های عمرانی، میراث فرهنگی را مزاحم قلمداد می‌کنند، گفت: میراث فرهنگی نعمت و شناسنامه یک ملت است و سازمان متولی آن باید از سرمایه‌های علمی برای آموزش حفاظت از آثار تاریخی استفاده کند تا جایی که مردم میراث تاریخی و  طبیعی را همچون ناموس‌شان بدانند و از آن دفاع کنند.
در ادامه این جشن «طه‌هاشمی»، رییس پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی و گردشگری نیز گزارشی از ثبت این اثر جهانی ارائه داد. جشن ملی بیستون با اجرای موسیقی سنتی و برنامه‌های مختلف امروز به پایان می‌رسد.

پایان.

 

 

تاریخِ مهندسی شده

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [29.04.21 16:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
تاریخِ مهندسی شده
( قسمت ۱ )

مرحوم دکتر شریعتی میگوید :
《 من از دوتا ( ت ) بدم میآید :
          ۱ - ت تاریخ که هر چه زباله است      
              در خود جمع کرده است ،
         ۲ - ت تقی زاده که تاریخ زباله دان
              دروجود او نقش بسته است 》

منهم از دو تا ( ت ) بدم میآید :
     ۱ - ت همان تاریخ زباله دان که هر چه
         کذب و جعل هست در خود دارد ،
     ۲ - ت تقلید که هر چه نفهم و ناآگاه
          هست مقلد همان مورخین هستند

تاریخ و سلسله دو مقوله جدا ازهم هستند
بعنوان مثال :
سلوکیان حدود ۲۵۰ سال در ایران و منطقه حکومت کردند که بخشی از تاریخ ایران را تشکیل میدهد ولی سلسله ایرانی نبودند

مثال دیگر :
کشور بزرگ‌هندوستان مدتها مستعمره انگلیس بوده و آن مقطع زمانی بخشی از تاریخ هندوستان میباشد ولی سلسله هندی نبود .
ووووو .....

تاریخ ایران پر است از سلسله های متعدد و رنگارنگی که گاه از درون ایران بر خاسته اند و گاه خارج از ایران بوده که مورخین ایرانی در دوره پهلوی که تاریخ جامع ایران را نوشتند برای هر یک از این سلسله ها القابی منسوب کردند .

بعضی را افتخارات ایران نوشتند ،
بعضی را با لقب ننگین نوشتند ،
بعضی را با کفایت ،
و بعضی را بی کفایت ،
ووووووودوو ..........

اما با یک دقت تیز هوشانه میبینیم در نوشتن این تاریخ چنان مهندسی به کار رفته که در تمام ادوار تاریخی دو موضوع زیر پیگیری شود و یعنی افتخار تاریخ ایران بر این دو موضوع نهاده شده است :

۱ - پایه پارس بودن همه ملت ایران ،
۲ - پایه تعدی به قلمرو ملل دیگر !!!!!

جغرافیای ایران کنونی از زمان باستان تا کنون ، مکان زیستی اقوام مختلفی بوده و همیشه تا زمان پهلوی بطور مسالمت آمیز در کنار هم زندگی کرده اند .
چنانکه هم اکنون اقوام زیر وجود دارند :
۱ - ترک
۲ - کرد
۳ - عرب
۴ - لر
۵ - بلوچ
۶ - مازنی
۷ - پارس
۸ - گیلکی
۹ - یهودی
۱۰ - ارمنی
وووووووووو ..........

ولی سلسله پهلوی با استقاده از تئوری
( تفرقه بینداز و حکومت کن ) ، اقوام ایرانی را چنان به جان هم انداخته اند که هر گز جز جریان سیل خون قابل حل نیست !!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [29.04.21 16:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
تاریخِ مهندسی شده
( قسمت ۲ )

بارها گفته ام که :
تاریخ چیزی نیست که ساخته شود ،
بلکه چیزی است که ساخته شده .

تاریخ جامع ایران را مورخین دوره پهلوی چنان زیر و رو کرده و چنان با اغراض و اهداف شخصی مهندسی کرده و نوشتند که :

همه چیز در آن هست بجز حقایق خود تاریخ

سلسله هائی حذف شده و سلسله هائی اضافه شده!!!!!!!!!!
علت اینکه کدام سلسله ایرانی است و کدام سلسله غیر ایرانی است در هیچکدام از تواریخ پهلوی ذکر نشده و ما سعی میکنیم بطریقی سلسله های ایرانی و غیر ایرانی را از هم تفکیک کرده و بعد دلایل حذف شدن و یا اضافه شدن آتها را پیدا کنیم

بنابراین مهمترین مورد ، در تعیین و انتخاب یک شاخصه اصلی است که بتوان بوسیله آن تشخیص داد که چه سلسله هائی ایرانی یا غیر ایرانی است

این شاخصه مهم فقط میتواند پایتخت سلسله ها باشد که البته موقعیت هر یک را طبق زمان خودش باید منظور نمود .

۱ - قبل از هخامنشیان :

سومریان = اوروک ( خارج از ایران )
کوتی ها = آذربایجان
لولوبی ها = آذربایجان
هیتی ها = آذربایجان
کاسی ها = شمالغرب ایران
کیمری ها = ؟ ( فلات ایران )
ایلامی ها = انشان ( انزان )
اورارتوها = توشپا ( وان فعلی ترکیه )
ماناها = آذربایجان ( ارومیه ؟ )
مادها = هگمتانه ( همدان )
هخامنشیان = انشان ، تخت جمشید

از این ۱۱ تا تمدن باستانی فقط ۲ تمدن را در تاریخ ایران میبینیم :
۱ - مادها
۲ - هخامنشیان

هم انتخاب این دو سلسله برای تاریخ ایران مهندسی شده و هم حذف ۸ تمدن باستانی دیگر که جزو افتخارات بشریت هستند مهندسی شده اند که دلایل آن را بعدا توضیح خواهیم داد .

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [29.04.21 16:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
تاریخِ مهندسی شده
( قسمت ۳ )

و حالا ببینیم سلسله های بعداز هخامنشیان کدام هستند و پایتخت آنها کجا بوده است ؟؟؟ :
سلوکیان = سلوکیه ( خارج از ایران )
اشکانیان = صددروازه ، شوش ، شهرری
ساسانیان = تیسفون ( خارج از ایران )
اعراب = مدیریت توسط والی ها
سامانیان = سمرقند ، بخارا
طاهریان = مرو ، بلخ
صفاریان = زرنج
غزنویان = غزنین ، لاهور
سلجوقیان = نیشابور ، شهرری ، اصفهان ،     
                   همدان ، مرو
آل زیار = اصفهان ، ری ، جرجان
آل بویه = شیراز ، ری ، بغداد
خوارزمشاهیان = سمرقند ، غزنین
مغولان = تبریز ، سلطانیه ، مراغه
تیموریان = سمرقند ، هرات
صفویان = اصفهان ، تبریز ، قزوین
قره قویونلوها = تبریز
آق قویونلوها = تبریز ، دیار بکر
افشاریان = مشهد
زندیه = شیراز
قاجاریان = تهران ، تبریز
پهلوی = تهران

از شماره آینده سلسله هارا تفکیک میکنیم

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [29.04.21 16:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
تاریخِ مهندسی شده
( قسمت ۴ )

اکنون با توجه به پایتخت سلسله ها آنهارا تفکیک میکنیم :

 پایتخت های خارج از ایران :

۱ سومریان
۲ - ایلامی ها
۳ - اورارتوها
۴  - هخامنشیان
۵ - سلوکیان
۶ - ساسانیان
۷ - اعراب
۸ - سامانیان
۹ - غزنویان
۱۰ - خوارزمشاهیان

اصولا سلسله هایی که پایتخت آنها خارج از ایران بوده ، اگرچه در بخشی از تاریخ ایران جای دارند ولی نمیتوان جزو سلسله های ایرانی به حساب آورد .
بعنوان مثال :
سه قلمرو زیر همزمان باهم همسایه بودند :
- ماد
- عیلام
- پارس

اکنون اولین سئوال همینجا مطرح میشود که کدامیک از این سه قلمرو را ایران بدانیم تا نسبت به دو قلمرو دیگر بتوانیم قضاوت کنیم ؟؟؟

با توجه به کلیه تواریخ داخلی و خارجی و بیطرف و با طرف (!!!!!) ، آنچه قطعی است این است که اولین سلسله پادشاهی که در ایران به پایتختی هگمتانه تاسیس شده ، سلسله ماد است .
بنابراین ، هر سلسله خارج از محدوده قلمرو ماد ، سلسله بیگانه است .

پس اگر چه دو سلسله عیلام با پایتختی انشان و هخامنشی با پایتختی انشان و تخت جمشید( هردو در خارج از ماد ) در تاریخ ایران وجود دارند ، ولی جزو سلسله های بیگانه میباشند .

و بهمین دلیل ، سلسله های :
سومریان
اورارتوها
سلوکیان
ساسانیان
اعراب
سامانیان
طاهریان
غزنویان
خوارزمشاهیان
تیموریان
اگرچه بخشی از تاریخ ایران هستند ولی جزو سلسله های ایرانی نیستند .
اما میبینیم مورخین پهلوی برخی از آنها را از تاریخ ایران حذف ، و برخی دیگر را جزو سلسله های ایرانی منظور کرده اند .
لذا چنین گزینه ها از روی اهداف خاصی صورت گرفته که در قسمت بعدی به آنها اشاره خواهیم کرد .

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [29.04.21 16:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
تاریخِ مهندسی شده
( قسمت ۵ )

حال اگر هدف ، نوشتن تمام رویدادها و وقایع گذشته در تاریخ ایران باشد ، میباید همه سلسله های یاد شده شرح داده شود .
در حالی که میبینیم چنین نشده و تمدنهای :
سومری ، لولوبی ، کوتی ، کیمری ، کاسی ، ایلامی ، مانا حذف شده اند !!!!!

و اگر هدف ، شرح وقایع سلسله هائی است که پایتخت آنها در ایران بوده و بنام سلسله ایرانی معرفی شوند ، پس به چه دلیل سلسله های هخامنشی و ساسانی و سامانی که پایتخت آنها در خارج از قلمرو ایران بوده بنام سلسله های ایرانی نوشته شده ؟؟؟ - !!!!!

مگر اسکندر و کورش چه فرقی باهم دارند که هر دو از خارج به ایران حمله کرده و ایران را تسخیر کرده اند ؟؟؟
اما اسکندر میشود بیگانه ،
و کورش میشود خودی !!!!!

یا :

اعراب میشوند بیگانه ،
و سامانیان میشوند خودی !!!!!

پس اینکه تاریخ ایران کاملا بصورت گزینشی نوشته شده شکی ندارد .

مهندسی تاریخ :

وقتی که به قومیت تمدنهای حذف شده دقت میکنیم دم خروس دیده میشود :
سومریان ، لولوبیان ، کوتیان ، کیمریان ، کاسیان ، ایلامیان ، ماناها ، اورارتوها همگی التصاقی زبان بوده و با زبان تورکی از یک ریشه و تورک هستند !!!!!

از سوی دیگر :

سلسله های :
هخامنشی ، ساسانی ، سامانی که پایتخت هر سه در خارج از ایران بوده جزو سلسله های ایرانی نام برده شده !!!
زیرا :
پارس هستند !!!!!
و سامانیان که پارس نیستند ، برای اینکه بتوانند بگویند که زبان دری دنباله زبان پهلوی است سلسله ایرانی میشود !!!!!

و سلسله خوارزمشاهیان که تورک بوده و پایتخت آنها نیز خارج از ایران بوده به این دلیل جزو سلسله های ایرانی شده که بگویند از بی کفایتی آنها بوده که مغولها به ایران حمله کرد !!!!!

و تیموریان را به این دلیل ایرانی کرده اند که کشور گشائی کرده !!!!!

بنابراین :
چنانکه در شماره ( ۱ ) گفتیم محور مهندسی در نوشتن تاریخ ایران بر اساس دو مورد زیر بنا نهاده شده :
۱ - توسعه پارسی گری
۲ - تجاوز به قلمرو دیگران

اما آنچه رنج آور است ؛
نفهمی خران نفهمی است که علیرغم تحصیلات دانشگاهی نیز هر روز بیشتر خم میشوند تا پالان بیشتری بر پشت آنها گذاشته شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تمام
( ع - ب )

فرهنگ پارسیان

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان :
( قسمت ۱ )

تعاریف مختلفی برای فرهنگ از سوی اساتید ارائه شده که گاهی با پیچیدگی و گاهی با لغات مغلظه همراه است که اگر بصورت ساده و بدون پیچیدگی های خاص جمع بندی کنیم به تعریف ساده زیر میرسیم :

تعریف ساده فرهنگ :

فرهنگ یک قوم عبارت است :
از مجموعه ای از رفتارها و آداب و رسوم و اعتقادات و باورها و هنری آن قوم ، که در طول تاریخِ موجودیت آن قوم ، از نسلی به نسل بعدی منتقل شده و اصلی ترین فاکتور شناسائی آن قوم به شمار میآید .

و بطور یقین ، فرهنگ ، با تمدن اقوام عجین شده و در آثار باقیمانده از زمان باستانی آنها با جلوه های گوناگونِ خود باقی مانده و مورد بررسی قرار میگیرد .

ما قصد نداریم همه جلوه های فرهنگ قوم پارس را تحقیق و اظهار نظر کنیم .
بلکه :
با توجه به اینکه محور اصلی فرهنگ هر قوم ، زبان آن قوم است ، لذا فرهنگ قوم پارس را از دیدگاه زبان بررسی میکنیم .
و البته این بررسی را در حد بضاعت علمی خویش ارائه میدهیم و نه در حد یک مورخ یا در حد یک زبانشناس !!!!!

شما هیچ کتاب تاریخ یا هر منبع دیگری که موضوع آن مربوط به فرهنگ باشد با قلم نویسندگان یک قرن اخیر ایرانی نمیتوانید پیدا کنید که که دم از تاثیر فرهنگ و ادب ایرانی بر فرهنگ و ادب مورد بحث ننوشته باشند !!!!!

بعنوان مثال :
وقتی که بحث حمله اسکندر است :
- فرهنگ ایرانی تاثیر عمیقی بر فرهنگ یونیان گذاشت ..........

در مورد اعراب :
- فرهنگ و ادبیات ایرانی چنان بر فرهنگ اعراب تاثیر گذاشت که ..........

در مورد مغولها :
- فرهنگ مغولها شدیدا تحت تاثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفت ..........

و حتی بر فرهنگ و ادب جهان ..........

وووووووووو ...........

اگرچه یک قرن از این خویشتن پرستی و از خود گوئی گذشته ، ما هنوز نه تنها یک مورد از این تاثیر فرهنگی را ندیدیم بلکه این زبان دری که در محل خود یک زبان خالصی بود ، بدست ایرانیان چنان تغییر کرده که طبق آمار رسمی ۴۹ درصد آن را لغات عربی و ۱۹ درصد لغات ترکی و  ۱۰ درصد لغات انگلیسی و ۶ درصد لغات هندواروپائی تشکیل داده و فقط ۱۶ درصد از زبان دری باقیمانده است !!!!!!!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان :
( قسمت ۲ )

گفتیم که محور اصلی فرهنگ هر قوم ، زبان آن قوم است که بصورت گفتاری و نوشتاری به نسلهای بعدی منتقل میشود .
اما حالت نوشتاری ، بوسیله خط و الفبا صورت میگیرد .
اما قوم پارس در طول تاریخ ۲۵۰۰ ساله موجودیت خویش ، هرگز از خود خطی نداشته و ندارند .
و همیشه از خط اقوام دیگر استفاده کرده و میکنند !!!!!

چنانکه :
یکی دو تا سنگ نوشته ای که از هخامنشیان ( پر هیاهوترین سلسله پارس )  باقیمانده ، به خط میخی  ایلامیان میباشد ( همان خط میخیِ اختراعِ سومریان ) که فقط مربوط است به فتوحات آنها ، و هیچ اثری از فاکتور فرهنگی در آنها دیده نمیشود !!!!!
و اساسا پادشاهان قوم پارس کلا بیسواد بوده و بعدها ایلامیان برای پادشاهان این قوم ، سواد آموختند !!!!!
بطوریکه فردوسی هم چنین گفته :

نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش بر افروختند

و :
سلسله پر هیاهوی دیگر قوم پارس یعنی  ساسانیان نیز همانند هخامنشیان خطی از خود نداشته و از خط اواخر اشکانیان که بنام پهلوی اشکانی گفته میشد استفاده کرده و چند پوست نوشته و سنگ نوشته با همان خط پهلوی اشکانی از آنها باقیست که خوانندگان محترم در صورت علاقمندی میتوانند آنها را با سفال نوشته های اواخر دوره اشکانیان مقایسه نمایند !!!!!

و :
بالاخره به یمن بی کفایتی پادشاهان ساسانی ، اعراب بر ایران تسلط یافته و علاوه بر تنفیذ فرهنگ عربی در تمام ارکان فرهنگی ایران ، خط خود را نیز بر فرهنگ ایران تحمیل کردند که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد !!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان
( قسمت ۳ )

با توجه به عنوان مقاله ، اگرچه تصمیم نداریم از فرهنگ ترکی مطلب بنویسیم ولی به اقتضای ادامه مطلب ، جای دارد در اینجا بطور گذرا به این مطلب اشاره کنیم که :
بر عکس قوم پارس ، ترکان در مورد خط ، بزرگترین افتخار را در جهان دارند .

ترکان اولین قومی هستند که با تبدیل خط نقاشی هیروگلیف به خط نوشتاری ، خط میخی را اختراع کرده و بزرگترین خدمت را به بشریت انجام داده و با این اختراع بزرگترین افتخار را برای خود به ارمغان آوردند .
و حتی نه تنها خط میخی ، بلکه بعدها دو خط دیگر اورخون و اویغور را نیز اختراع و به بشریت تقدیم کردند !!!!!

حالا میرویم به سراغ زبان پارسیان :

نوشته ای را در زیر از کتاب :
( تاریخ مفصل ایران ) که توسط دو استاد باستانگرا و بشدت ضد ترک نوشته شده ، تقدیم میکنیم لطفا دقت کنید :

《 کتیبه ، خط و زبان : کتیبه هائی که سلاطین هخامنشی از خود به یادگار گذاشته اند به سه زبان است :
پارسی باستانی ، زبان انزانی یا شوشی
( = زبان ایلامی ع - ب ) و لسان بابلی ولی بعضی از آنها فقط به پارسی باستانی است که درباریان و خانواده سلطنتی بدان تکلم میکرده اند ..... )
                   تاریخ مفصل ایران - ص ۳۲
                   عبدلله رازی - حسن خزایل

دقت کنید که مینویسند زبان پارسی باستانی زبانی بوده که فقط درباریان و خانواده سلطنتی بدان تکلم میکرده اند .

اولا این نوشته نشان میدهد که زبان مردم پارس در دوره هخامنشیان ، زبانی غیر از زبان درباری بوده !!!!!

ثانیا زبان مردم پارس در آن دوره هر چه بوده ، هیچ اثر و نشانه ای از آن باقی نمانده و هیچ زبانشناس و مورخی ، هیچ مطلبی از زبان مردم پارس آن دوره ننوشته زیرا کلا از بین رفته است !!!!!

چیزی که خودش از بین رفته چگونه میتواند از خودش فرهنگ به جا بگذارد ؟
و آن فرهنگ ، بر فرهنگ همه ملل فاتح غالب آمده و تاثیر گذار باشد ؟؟؟!!!!!

وحتی بالاتر از آن نیز ادعا شود که :
بر فرهنگ جهان اثر گذاشته ؟؟؟!!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان
( قسمت ۴ )

بهر صورت ، با حمله اسکندر به ایران سلسله هخامنشی منقرض شد و آنچه که بعنوان فرهنگ از آنها در تاریخ ایران  باقی مانده عبارت است از :

- لشکر کشی به قلمرو تمدنهای دیگر و پرتاب نیزه و کشتار مردم و مصادره اموال آنها .

- چند ستون تخریب شده از یک کاخ سلطنتی که معماران آن خارجی بوده و سنگهای آن نیز از خارج میآمده .
و در طول حکومت ۲۰۰ ساله خود نتوانستند آن را تکمیل کنند .

- و یک استوانه گلی بطول ۲۲ سانتیمتر که ترجمه آن ، یک صفحه A4 به اضافه چند سطر میباشد که صحت آن نیز توسط برخی باستانشاسان و تاریخدانان زیر سئوال رفته است .
ولی همچنانکه در مقالات دیگر نوشته ام بنظر من صحت آن محتمل است اما آنچه که مهم است اینکه :
خود کورش از این استوانه بیخبر بوده و توسط شخصی ثالث خوش رقصی شده که با یک استدلال بسیار ساده ، این موضوع را ثابت کرده ام !!!!!

آری برادر ؛
همه داشته قوم پارس در اوج قدرت خویش همین است .
اگر آن را فرهنگ بنامیم !!!!!!!!!!

سلسله هخامنشی همزمان بود با هرودوت و کتزیاس و سایر مورخین و فلاسفه و حکما و ریاضیدان و پزشکان یونانی .
ولی در تمدن ( !!!! ) هخامنشی حتی اسم یک فیلسوف یا مورخ یا پزشک یا ریاضیدان یا .......... وجود ندارد بلکه فقط پرتاب نیزه است و ساختن کاخ آنهم بدست دیگران و با مصالح دیگران !!!!!

بعداز اسکندر سلوکوس ، سلسله سلوکی را در کل منطقه ایجاد کرده و بمدت ۲۵۰ سال در منطقه حاکمیت داشته و زبان و فرهنگ یونانی ( هلنیسم ) ، زبان و فرهنگ منطقه گشت .
لذا میبینیم در این دوره هم هیچ اثری از زبان به اصطلاح [ پارسی باستانی ] وجود ندارد .

هر زبان ، زمانی میتواند فرهنگ‌زا باشد که در طول تاریخ استمرار داشته باشد .

و بدنبال سلوکی ها ، اشکانیان ترک تبار بمدت ۴۸۰ سال در ایران حکومت میکنند که در اینمدت نیز کوچکترین اثری از زبان به اصطلاح پارسی باستانی دیده نمیشود .
یعنی :
بعد از هخامنشیان ، بیش از ۷۰۰ سال تحت حکومت و زبان و فرهنگ غیر پارسی بودید ولی فرهنگ شما اثر گذاشته ؟؟؟
جل الخالق !!!!!
توهم و کذب تا کجا ؟؟؟
و تا کی ؟؟؟

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان
( قسمت ۵ )

اکنون نوبت به سلسله ساسانیان میرسد که میبینیم دارای خط و زبان پهلوی است
ولی سئوال اینست :
آیا این خط و زبان یک شبه در این سلسله اختراع شده ؟؟؟
یا از کجا آمده ؟؟؟
در مقالات قبلی گفتیم که خط در دوره اشکانی چندین مرحله عوض شده و از اواسط اشکانیان ببعد تبدیل به خط پهلوی شد که بنام خط پهلوی اشکانی گفته میشد و مدرک مربوطه را هم در زیر از کتاب ( تاریخ سکه - ملک زاده جلد دوم - ص ۲۰ تقدیم کردیم .
اما اختراع جعلی پارسیان را ببینید که اسمش را میگذارند :
[ خط پهلوی ساسانی ]
به اشکال ضمیمه دقت کنید !!!!!
و همین تعویض ناگهانی و یک شبه زبان ، نشان میدهد که هیچ اثری از زبان اولیه پارسیان وجود ندارد .

ولی این چه معمائی است که از زبان ناموجودی چنان فرهنگی باقی بماند که در تمام ادوار ، بر فرهنگ تمام ملل فاتح و غالب تاثیر قوی بگذارد ؟؟؟!!!!!
و این معما را خودشان باید حل کنند .

بهر صورت ؛
 میبینیم پارسیان تا اینجای تاریخ ۴ بار تغییر زبان داشته اند :
۱ - زبان دوره هخامنشی
۲ - زبان یونانی
۳ - زبان اشکانی
۴ - زبان پهلوی

یعنی :
معجونی از زبانهای غیر پارس !!!!!
و یعنی :
کلکسیونی از فرهنگهای غیر پارس !!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان
( قسمت ۶ )

پارسیان چنان در جعل و اکاذیب و توهم غرق شدند که بالاخره خود نیز متوجه گندزدگی خودشان شده و گهگاهی نیمی از غلظت توهمات خود را رقیق کردند .
به جمله زیر دقت کنید :

《 فارسی امروز دنباله زبان پهلوی عهد ساسانیان است ، ولی نمیتوان گفت زبان پهلوی درست دنباله زبان باستانی درباریان هخامنشی است . در هر حال این دو زبان ، طرز تکلم ایرانیان مقیم ایالات فارس بوده است 》
                             تاریخ مفصل ایران
                             رازی و خزایل ص ۸۶

یعنی حتی یک کلمه هم از زبان درباریان هخامنشی باقی نمانده که بتوانند زبان پهلوی را به آن منتسب کنند .

بهر حال ، این سفره مهمان پرست که به روی مهمانان رنگارنگ باز شده ، اینک منتظر مهمان جدیدی است .
آری
الان نوبت اعراب است که از این خوان پرنعمت استفاده کرده و از فرهنگ ناموجود پارسیان مستفیض گردند !!!!!

ولی متاسفانه پارسیان خودشان عرب شدند و شروع کردند به ترجمه منابع پهلوی به زبان عربی !!!!!

همچنانکه با آمدن اسکندر ، یونانی شدند ،
و با آمدن اشکانیان ، اشکانی شدند ،
و با آمدن ساسانیان ، ساسانی شدند !!!!!

اینکه در جمله بالا گفته شده که فارسی امروز دنباله زبان پهلوی ساسانی است ، کذب مطلق بوده و این دو زبان مستقل از یکدیگر بوده و هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند .
و من اینموضوع را با ارائه مدارک فراوان و استدلال منطقی در قالب عقلی ، در طی مقاله ای چند قسمتی با عنوان :
[ فارسی نامی جعل بر یک زبان بیگانه ]
ثابت کرده ام که قبلا تقدیم دوستان عزیز شده است .
ولی بدلیل اهمیت موضوع ، یکبار دیگر نیز در چند روز آینده تقدیم میکنم .

آری ؛
فرهنگی ناموجود ؛
از یک زبان ناموجود !!!!!!!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:07]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فرهنگ پارسیان
( قسمت ۷ )

چنانکه گفتیم ، پارسیان با آمدن اعراب ، چنان عرب شدند که تمام کتب و منابع خود را که به زبان پهلوی نوشته شده بودند با دست خود به عربی ترجمه کردند !!!!!
و اسم این را گذاشتند :
《 تاثیر فرهنگ پارسی بر فرهنگ عربی 》
جل الخالق !!!!!

و از اینجا ببعد هم تا سلسله پهلوی همگی سلسله های ترکی میباشند که در همه آنها زبان ترکی ، زبان رسمی کشور بوده و اقوام دیگر در زبان و فرهنگ خویش آزاد بودند :
غزنویان
سلجوقیان
خوارزمشاهیان
صفویان
قره قویونلوها
آق قویونلوها
افشاریان
قاجاریان

اینها نه اینکه دیوانه اند ،
و نه اینکه نمیدانند ،
بلکه اینها فقط معتادند .
چنانکه خودشان هم میدانند که تمام دنیا به اینها میخندند !!!!!

آری
قومی که در طول تاریخ خود ، از خودش چیزی نداشته باشد ، اینگونه مجبور میشود که فرهنگ دیگران را بنام خود جعل کرده و خود را با فرهنگ دیگران به دنیا معرفی کند و بگوید :
《 فرهنگ ایرانی بر فرهنگ ..... غالب گشته و تاثیر فراوااااااااااان گذاشت 》!!!!!
و چنانکه میدانید منظور از ایرانی بودن ، همان پارس بودن است !!!!!

تمام
( ع - ب )

فارسی : نامی جعل بریک زبان بیگانه

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [17.05.21 21:08]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بر یک زبان بیگانه

                   قسمت اول

طوریکه درمقالات قبلی نیزگفته ام بنده مورخ یازبان شناس نیستم بلکه بعنوان یک انسان حق اندیشه واستدلال دارم .

هموطنان پارس مادوادعای عجیب دارند
۱ - زبان فارسی ادامه وتکامل یافته همان زبان پهلوی است .
۲ - سامانیان ازسلسله های ایرانی است .

ماانسانهادرطول زندگی خویش عجایب زیادی دیده ایم اماعجایبی که این قوم متوهّم میسازند ، عجیب ترین است .
زیرا ، خودشان دروغ میسازند و آن را جعل میکنند و آنقدر آن را ترویج وتبلیغ میکنندکه خود نیز به یک باور کذائی رسیده و دروغ خودرانیز باور میکنند .

علت اینکه اینها زبان باصطلاح فارسی را  دنباله وتکامل یافته زبان پهلوی میدانند این است که میگویندلغات و کلمات زیادی از زبان پهلوی هنوز در زبان به اصطلاح فارسی وجود دارد واین نشانه این است که این زبان دنباله زبان پهلوی است .
وحتی باهمین منطق ودلیل ادعادارندکه زبان پهلوی هم دنباله وادامه زبان پارسی باستانی است !!!!!

اینها یا نمیفهمندواینطوراستدلال میکنند ویامیفهمندوهدف خاصی رادنبال میکنند
والبته حالت دوم صحیح است .
وحالت اول ازآنِ کسانی است که پیروان آنها بوده و نفهمیده و نسنجیده بصورت کورکورانه دروغهای آنهارا باور میکنند .

جواب ۱ :

اگروجودتعدادی لغت ازیک زبان در زبان دیگر دلیل براین باشدکه این زبان دنباله زبان نفوذکننده است ، پس :

زبان باصطلاح فارسی که طبق آمارغیر رسمی حدود ۶۰ درصد آن رالغات عربی تشکیل میدهدباید دنباله زبان عربی باشد و درآنصورت چیزی بنام زبان فارسی نمیتواندوجودداشته باشد .
وطبق آمار مقرون به یقین ۴۹ درصد زبان فارسی را لغات عربی ، و ۱۹ درصد آن را لغات ترکی و ۹ در صد انگلیسی و۶درصد زبانهای هندواروپایی و۱۷ درصدباقیمانده راهمان زبان دری تشکیل میدهند .
وحتی بسیاری از زبانشناسان آن رالهجه سی وسوم زبان عربی نامیده اند .

این چه زبانی است که غیرازخودش همه زبانهارا در خود دارد ؟؟؟!!!

جواب ۲ :

همه میدانیم که زبانها بویژه زبانهای همجواردرهمدیگرنفوذمیکنندواین دلیل ادامه زبان نفوذشده نسبت به زبان نفوذ کرده نمیباشد .
چنانکه زبان ترکی بدلیل مجاورت بازبان دری ، وزبان دری بدلیل مجاورت بازبان عربی ، حاوی لغاتی ازهمدیگرهستند .
درحالیکه هرسه زبان مستقل ازهمدیگرند
و این امر در تمام دنیا یک حالت طبیعی میباشد .

زبان دری(بااسم جعلی بعدی بنام فارسی) توسط غزنویان و سلجوقیان و ...........
به ایران آمد و زبان پهلوی بتدریج رخت بربست و این تغییر زبان در طول چند قرن انجام یافت . زیراتغییرات تکاملی یک زبان نمیتوانددرزمان کوتاهی انجام شودبلکه درزمان طولانی صورت میگیرد آنهم باید درقالب قواعدگرامری باشد .

یعنی این دوزبان قرنها باهم بوده اند .
اما پهلوی درحال مرگ و دری درحال گسترش و تکامل .
پس این یک امرطبیعی است که لغاتی از زبان پهلوی درزبان دری باقی مانده باشد

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [18.05.21 17:00]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بریک زبان بیگانه

                    قسمت دوم

جواب ۳ :

گفتیم که زبانهادرطول زمان تکامل پیدا میکنندولی تغییرات لغات دراین تحولات بگونه ای نیست که کل حروف کلمات از بین رفته و کلابه لغات دیگری تبدیل شوند .
بلکه این تغییرات درقالب گرامری انجام میگیرد که البته ممکن است دربعضی موارد ، شکل وفرم اولیه کلمه نیز بصورت جزئی تغییرکند .
اگر زبان دری ادامه وتکامل یافته زبان پهلوی باشد ، پس چرا بغیر از اساتید زبان شناس و باستانشناس ، هیچ تحصیلکرده دیگری نمیتواند معنا و مفهوم یک نوشته پهلوی را بفهمد ؟؟؟

درصورتیکه کتاب [ ده ده قورقود ] که در حدود ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش نوشته شده ،  هرتحصیلکرده ترک زبان ، تمام مفاهیم آن را میفهمد .
دوسال پیش برای رفع اشکال ازاستاد راشدی در مورد کلمه ( جئیران ) پرسیدم که چرادوصدای متضاد اینجه و قالین در این کلمه وجود دارند ؟
گفتند : این لغت از قزاقستان (یا........؟)
گرفته شده ومابکارمیبریم .
واصل این کلمه درکتاب ده ده قورقوت
( کییک ) است .
ومن یک دفعه شوکه شدم .
زیرا درمنطقه ما ، این کلمه هنوزاستعمال دارد ودرمنطقه به قاپ آهومیگوئیم :
             ( گِویک یا گِییک )

آری ،
اگرتغییراتی درزبانی صورت میگیرد به این شکل است ونه تغییر در کل کلمه .
آنهم درهمان قرون اولیه !!!!!

جواب ۴ :

بسیارجالب است که پس ازاستیلای عرب وگسترش اسلام ، در دو حوزه ، فعالیت کتابت وترجمه بصورت همزمان شروع شده بود :
الف - درحوزه ماوراءالنهر
ب - درحوزه جنوب ایران

درحوزه ماوراءالنهر، کتب وتالیفاتی را که به زبان عربی بوده اند به زبان دری ترجمه میکردند و یا به خود زبان دری مینوشتند مانند :
ترجمه تاریخ طبری که توسط بلعمی صورت گرفت .
کتاب قانون ابن سیناتوسط عبالرحمن شرفکندی که به دری ترجمه شد .
رساله نبض ( رگ شناسی ) دانشنامه علایی را که ابن سینا خودش آنها را به زبان دری نوشته است .
و..............

ولی درجنوب ایران یعنی ازاصفهان به سمت جنوب که مرکز قوم پارس بود ، همه تالیفات یابه زبان عربی نوشته شده ویااز پهلوی به عربی ترجمه شده مانند :

کلیله ودمنه که توسط ابن مقفع ازپهلوی به عربی ترجمه شد .
وهمچنین کتب ( تاجنامه انوشیروان ) و
( الادب الکبیر ) و ( الادب الصغیر ) و
( آیین نامه ) نیزتوسط ابن مقفع به عربی ترجمه شده اند .
و..........

این نشان میدهدکه :
 اولا هیچگونه ارتباطی بین دوزبان دری و پهلوی وجودنداشته ومستقل از یکدیگر  بوده اند .
ثانیاهردوحوزه نیز حکومتی مستقل از یکدیگر داشته اند .
زیرااگرهردوحوزه تحت یک حکومت واحد بودندالزاماتالیفات نیزمیبایستی تحت یک سلیقه واحدی انجام میشد .

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [18.05.21 17:01]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بریک زبان بیگانه

                    قسمت سوم

جواب ۵ :

زبان دری که درزمان سامانیان در منطقه ماوراءالنهر شروع به گسترش نمود ، در سلسله های بعدی نیز موردکتابت قرار گرفته وبیشتر بصورت شعر خودنمائی کردوسلاطین ترک باصله و انعام به پرورش شعرا و ادبا در دربار خویش همت گماشتند .

وبدین ترتیب تمامی شعرای اولیه از خطه ماوراءالنهر برخاسته و جهت دریافت صله وانعام ازدرباربه شعرگوئی پرداختند

وبتدریج این زبان درطول زمان به سمت خراسان و طبرستان و آذربایجان نیز گسترش پیداکردولی ادباوفضلا وشعرای آذربایجان بدون چشمداشت انعام ازدربار این زبان رایادگرفتندتافقط باشعرای دری گوی به رقابت بپردازند .

حال سئوال این است :
اگرزبان دری ادامه زبان پهلوی است پس چراتاقرن هفتم حتی یک بیت شعریایک خط نثربه زبان دری دراستان فارس و بوشهرکه مرکزقوم پارس وزبان پهلوی بود ، وجودندارد ؟؟؟

به لیست شعرادرزیرتوجه کنید :

بادغیسی .....اهل بادغیس
شهیدبلخی ..... اهل بلخ
ابوشعیب هراتی ..... اهل هرات
رودکی ..... اهل رودک نزدیک سمرقند
ابوشکور بلخی ..... اهل بلخ
عسجدی ..... اهل هرات
ناصرخسرو ..... اهل قبادیان مرو
شیخ عبدالله انصاری ..... اهل هرات
ارزقی ..... اهل هرات
عمعق بخارائی ..... اهل بخارا
رشیدی ..... اهل ماوراءالنهر
نظامی عروضی ..... اهل سمرقند
عبدالواسع جبلی ..... اهل غرجستان
سوزنی ..... اهل سمرقند
سنائی ..... اهل غزنه ( یابلخ )
ظهیرفاریابی ..... اهل بلخ
عنصری ..... اهل بلخ
کسایی ..... اهل مرو
رشیدالدین وطواط ..... اهل بلخ
و ..........

وتعداددیگری نیزکه اهل ایالات دیگری بودند ، یادر دربارسلاطین بودند و یا در دیارخویش به شعرگوئی پرداختند :

دقیقی ..... مداح منصوراول ونوح دوم
ابوطاهرخسروانی ..... شاعرسامانیان
اسدی طوسی
فردوسی طوسی ..... در دربار غزنوی
فرخی ..... در دربار غزنوی
ابوسعیدابوالخیر
فخرالدین اسعدگرگانی *
فصیحی گرگانی *
مسعودسعدسلمان
قطران تبریزی
عمرخیام
مهستی
انوری
خاقانی
نظامی گنجوی
و..........

چرادراینمدت استان فارس که مرکززبان پهلوی بود درسکوت مطلق بوده ؟؟؟
واگراین زبان دنباله زبان پهلوی است پس چرامسئله معکوس شده وازماوراءالنهر به سمت استان فارس تغییرپیدامیکند؟

* =جالب است که فخرالدین اسعد
     گرگانی داستان ویس و رامین را از
     زبان پهلوی به دری سروده ،
     
     وفصیحی گرگانی هم داستان وامق و
     عذرا را ازپهلوی به دری سروده ،

اگردری ادامه پهلوی است ، چگونه یک زبان به خودش قابل ترجمه است ؟؟؟!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [18.05.21 17:01]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بریک زبان بیگانه

                قسمت چهارم

جواب ۶ :

دریکی از مقالاتی که سال گذسته راجع به برچسب کلمه ( آذری ) به زبان ترکی مینوشتم ، نوشته های عنایت الله رضارا تحقیق واشتباهات و تناقض گوئی های اورا ثابت میکردم ، دوستان ازمن خواستند دلایل خودم رابنویسم .
جواب دادم :

《 اساتیدوبزرگان ما ده هاوصدها جواب قاطع ودندان شکن نوشته وگفته اند .
ولی دشمنان ترکان ایران گوش شنوا نداشتندزیراآنهاقسم خورده هستند .
آنهاهرچه داشتندگفته اند .
بهترین جواب ودلیل اینستکه اشتباه گوئی وتناقض گوئی آنهارا از گفته ها و نوشته های خودشان ثابت کنیم ودر اینصورت دیگر چیزی برای گفتن ندارند 》.

دراینجانیز بهترآن دیدم که جواب ۶ را بااستنادبه نوشته آقای ایرج افشار که یک ضدترک چند آتشه بوده و از بنیانگذاران تئوری ترک ستیزی میباشد ، بنویسم .
اودرصفحه ۳۸۶ کتاب خودبنام ( زبان فارسی درآذربایجان ) چنین نوشته :

《 اکثرشعرائی که به فارسی سخن گفته انداین زبان رادرمحیط مدرسه آموخته اند حتی سخن پردازی چون سعدی که در محیط خانوادگی به زبان محلی صحبت میکرد ، فارسی را در محضر استاد فرا گرفته است 》.
                    برداشت ازکتاب(ترکان و....
                    تالیف استادراشدی
                 

باخواندن همین یک مطلب ، چقدرحماقت لازم است که حقیقت کتمان شود ؟؟؟!!!

اوخوداعتراف میکندکه زبان فارسی برای سعدی که صاحب زبان پهلوی است بیگانه بوده واین زبان را در مکتب آموخته است
پس این زبان دری چگونه دنباله زبان پهلوی است که نه یک فردعادی بلکه سخنوری چون سعدی هم آن رانمیفهمد؟؟
بقول مشهور ؛
اگردرخانه کس باشدهمین یک مطلب بس باشد .

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [19.05.21 09:50]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بریک زبان بیگانه

                    قسمت پنجم

منشاء این زبان کجاست ؟

بدون هرگونه مقدمه و تطویل کلام برای شناخت منشاء این زبان فقط کافی است به این بیت مولانا دقت کنیم :

ترکی همه ترکی کند تاجیک تاجیکی کند
من ساعتی ترکی شوم یک لحظه تاجیکی
                                                   شوم
                                                                         
باتوجه به این بیت مولانا میبینیم :
اولادرآن زمان دوزبان در منطقه نفوذداشت
     ۱ - زبان ترکی
     ۲ - زبان تاجیکی
ثانیا منشاء اصلی این زبان تاجیکستان بوده است
ثالثامولاناکه درقرن هفتم بوده ، این زبان تا آن موقع بنام تاجیکی مشهور بوده و نام دری بعدها در ماوراءالنهروافغانستان به آن داده شده .
وقوم پارس که زبان اصلی خود را یعنی زبان پهلوی را ازدست داده بودند ، این زبان را برای خود انتخاب کرده و بنام زبان دری در ایران مشهورگشته بطوریکه درتمام اسنادرسمی ودولتی ، حتی تا اواخرحکومت دیکتاری رضاخان بنام زبان دری ذکرمیشد .
آقای محمود افشار تئوریسین اصلی ترک ستیزی وقف نامه ای دارد که آقای عنایت الله رضا صفحاتی از آن را در کتاب خویش بنام [ آران ] آورده و من تصویر یک صفحه از آن را در زیر تقدیم کردم دقت کنید هنوز خودشان در سال ۱۳۶۲ به این زبان ، زبان دری میگویند !!!!!
و همچنین به تصویر جلدکتاب اول ابتدائی که مربوط به سال ۱۳۱۸ یعنی اواخر حکومت رضا ملعون میباشددقت کنید کاملا مشخص میشود که نام فارسی به جعل و دزدی در دوره پهلوی دوم روی زبان دری گذاشته شده !!!!!

ادامه دارد
( ع - ب )

علی، حیدربابا، قرآن، مقالات، امپراطور., [19.05.21 09:50]
[Forwarded from تاریخیمیز]
فارسی :
نامی جعل بریک زبان بیگانه

                   قسمت ششم

اکنون این سئوال بطوراتوماتیک در مغز انسان مطرح میشود که :
قوم پارس که اینک این زبان را برای خود انتخاب نموده ، چرا نام اصلی آن را که تاجیکی است به کارنبرده و ازنام دری که در ماوراءالنهروافغانستان به این نام مشهور است استفاده کرده اند ؟؟؟

دریک جواب کوتاه خلاصه میکنیم که چون هیچگونه پیوستگی با تاجیک ها نداشتند ، وازاین طرف چون در زمانهای کوتاهی ، ایالت خراسان وگاهی سیستان بدست سامانیان افتاد ، آن را مفتاح هدف خویش قرار داده وسامانیان را وارد تاریخ ایران نمودند تا بگویند که این زبان اولا زبان ایرانی است  
ثانیا ادامه همان زبان پهلوی است !!!!!

دراینجا مجبوریم اندکی به تاریخ بنگریم
پس ازاستیلای اعراب به ایران وسایر کشورها ، امرا و والیان و حکام از سوی خلیفه برکشورها تعیین میشدمانندایران و بخشهای جنوب اروپا واندلس ( اسپانیا ) وسایرکشورهای مفتوحه بدست اسلام .

آیاازعربستان وعراق و ایران وشمال آفریقاگرفته تا ماوراءالنهرو .....تااروپا یک کشورواحدبود ؟؟؟
مسلمانه ۰
و فقط حاکم توسط خلیفه تعیین میشد  هرحکومتی که درهر ولایتی و کشوری تاسیس شود ازآنِ آن کشوراست .
مطلب زیر راعینا ازکتاب ( تاریخ مفصل ایران ) تالیف عبدالله رازی و حسن خزایل که خود از باستانگرایان متوهم میباشندبرای خوانندگان عزیز میآوریم ( ص ۱۱۴ ) :

《 .....پس ازمراجعت مامون به بغداد ، غسان بن عباد عامل خلیفه در خراسان ، در سال ۲۰۴ حکمرانی سمرقند را به نوح ، فرغانه را به احمد ، هرات را به الیاس و چاچ رابه یحیی (اولادسامان) واگذاشت》 .

اکنون حکومتی درغیرخاک ایران و زبانی غیرایرانی با پایتختی خارج از جغرافیای ایران ، چگونه میتواند به ایران نسبت داده شود ؟؟؟
درحالیکه همین سامانیان باحکومت آل زیار ایرانی وآل بویه ایرانی و صفاریان ایرانی درجنگ بود وحتی عمرولیث را نیز  اسیر کرده وکشتند .

واگراین گروه متوهم ادعادارند که مثلا در زمان هخامنشیان ماوراءالنهرجزوخاک ایران بوده ، پس بایدازهندگرفته تایونان وازماوراءالنهرتالیبی را ایران بنامیم .
یعنی واقعااینهااینقدرنفهمند ؟ یاخودرا به نفهمی میزنند ؟؟؟!!!

تمام .

( ع - ب )

جنسیت و روابط جنسی در گلستان سعدی

جنسیت و روابط جنسی در گلستان سعدی

  • سام فرزانه
  • بی‌بی‌سی

۸ فروردین ۱۳۹۵ - ۲۷ مارس ۲۰۱۶

 

از صدقه بی‌جنسیتی ضمیر و فعل در زبان فارسی است که بسیاری معتقدند، معشوق در شعر شعرای قدیم، از جمله سعدی، یک زن است. اما دقت ِ ناظران چیز دیگری می‌گوید. باب پنجم گلستان را که به "عشق و جوانی" اختصاص دارد، بخوانید. بیش از اشارات مستقیم به رابطه بین دو غیرهمجنس، به علاقه مردی جا افتاده به پسری نابالغ یا تازه بالغ بر می‌خورید. رابطه‌ای که در جهان امروز ما، ناپسند است و نکوهیده و گاه مجرمانه.

همان چند جایی هم که در کل گلستان از زنان سخن به میان آمده، در بهترین حالت از کیفیت سر و شکلشان گفته شده است و باقی، گلایه از اخلاقشان است و حذر دادن خواننده از پرسیدن نظرشان.

در دو برنامه از فصل سوم شیرازه به دنبال جواب این سوال‌ها رفتیم که آیا سعدی به زنان نگاه منفی دارد؟ و اینکه سابقه مغازله با پسران نوجوان در میان شعرای ایرانی به کجا می‌رسد و اصلا چرا چنین چیزی در میان بعضی از شاعران رواج داشته است. آن هم با علم به این موضوع که هنجارهای جنسی در دوره جدید را نمی توان با دوره سعدی مقایسه کرد.

'تفکر مردسالار'

پیش از دست به قلم شدن سعدی، فرودسی شاهنامه را سروده بود و بسیاری از ادیبان با بررسی سروده‌های سعدی، معتقدند که شیخ اجل، از کارهای حکیم ابوالقاسم فردوسی با خبر بوده است. اگر این طور باشد لابد دیده که چطور در شاهنامه زنان حتی رخت جنگ به تن کرده و از میهن دفاع می‌کنند. اگر از فردوسی یاد نگرفته، حتما در جامعه دیده که زنان هم‌پای مردانند. مگر آنکه فکر کنیم ایرانیان در آن زمان در تاریخ اجتماعی خود دنده عقب رفته‌اند و حضور زنان در عرصه اجتماع را به یک باره حذف کرده‌اند. یا مثلا فکر کنیم که سعدی با زنان عداوت داشته است.

فاطمه شمس، از دانشگاه آکسفورد دکترای ایران شناسی دارد با تخصص ادبیات فارسی. در دو دانشگاه در لندن ادبیات و زبان فارسی درس می‌دهد و از جمله همین گلستان سعدی را. همین حرف‌ها را برایش می‌گویم و می‌پرسم: واقعا چرا سعدی این طوری است؟ خانم شمس از اینجا شروع می‌کند که گلستان سعدی در زمره ادبیات تعلیمی است.

او می‌گوید: "ادبیات تعلیمی، برخاسته از جامعه است و در گفتگوی با همان جامعه است"؛ یعنی علت نوشته شدن چنین متن هایی "منتقل کردن یک سری آموزه‌ها و افکار به جامعه است"، آن هم با زبانی که "مردم عادی بفهمند". و ما از جامعه‌ای حرف می‌زنیم که تعلیم گرانش مرد هستند و به قول خانم شمس: "تفکر مردسالار بر آن حاکم بوده و نتیجه اش می‌شود ادبیات مردسالار."

شاهنامه فردوسی اما در زمره ادبیات حماسی طبقه بندی می‌شود. خانم شمس می‌گوید که در این نوع از ادبیات جنگاوری و شجاعت "تحسین می‌شود" و زن و مرد ندارد. او فردوسی و شاهنامه اش در نگاه به زن را کلا از بقیه شاعران و ادیبان کلاسیک جدا می‌کند.

مهمانی مردانه

نگاه زن ستیزانه یا زن گریزانه در ادبیات فارسی، به گفته خانم شمس تا همین دوره معاصر هم ادامه داشته و تازه از دوره مشروطه به بعد است که مردانِ اهل قلم، قدم به قدم زنان را در عرصه جامعه به رسمیت می‌شناسند. یا مجبور می‌شوند که به رسمیت بشناسند.

آرش نراقی، دانشیار دین و فلسفه در کالج موراوین، می‌گوید که در فرهنگ مردسالارانه، تمام "فضائل مختص مردان بوده" است. جنگاوران که ارزش را در زور بازو می‌دیدند از یک سو و فرهنگ یونانی‌های عهد افلاطون از سوی دیگر جو را مردانه کرده بود.

افلاطون، فیلسوف یونانی، رساله‌ای دارد به نام "ضیافت" که در آن دو نوع عشق را تعریف می‌کند: عشق عوامانه و عشق آسمانی. آرش نراقی می‌گوید که افلاطون عشق به زنان را از جنس "عشق‌های مادون" می‌شمارد که "عمدتا عشق به تن هستند و برای تولید مثل" و اینکه "فضیلتی" در آن نیست.

عشق آسمانی در این رساله، عشق به مردان است چون به گفته آقای نراقی، فضائلی مانند حضور در صحنه‌های نبرد و سیاست و عرصه عمومی مختص مردان بوده و "جاهایی که رشادت، پیشتازی و رهبری موضوعیت داشت" به گفته او "روابط عاشقانه اصیل و راستین هم منحصر می‌شد به روابط میان مردان."

طرز فکر فلاسفه یونان و شیوه زندگی آنها، از طریق کتاب هایشان و در جریان لشکرکشی‌های شرق به غرب یا برعکس به سرزمین‌های اسلامی و ایرانی هم می‌آید و کم کم با آن فرهنگ جنگجوسالار هم ادغام می‌شود و حاصلش می‌شود این جمله از سعدی که: "مشورت با زنان تباه است."

فاطمه شمس البته به این نکته اشاره می‌کند که اگر از ادبیات تعلیمی سعدی جدا شده و مثلا غزلیاتش را بخوانیم، ردپای معشوق مونث را پررنگ تر می‌بینیم: "زن آن جایی انکار می‌شود که بخشی از ساختار قدرت اجتماعی یا کنترل اجتماعی می‌شود. جایی که می‌خواهد مورد مشورت قرار بگیرد. جایی که می‌خواهد افسار کار را به دست بگیرد. جایی که قرار است در مقابل مرد قرار بگیرد. این جور جاها ما می‌بینیم که زن به شدت مورد نقد است. ولی تا جایی که زن زیبا باشد و معشوقه باشد، قابل ستایش است."

ایدئولوژی قدرت در مناسبات جنسی

اما آیا این حرف‌ها به معنی همجنس گرا بودن شاعری مثل سعدی است؟ مهدی جامی، نویسنده، هم به کلیات سعدی اشاره می‌کند و از غزل‌های عاشقانه سعدی نام می‌برد و می‌گوید گرایش سعدی و بیشتر نویسنده‌های این دوره "دوجنسگرایی است یا بچه بازی"، عملی که به گفته او "در دوره ما مذموم شمرده می‌شود."

"بچه بازی" یا مغازله با پسری نابالغ یا تازه بالغ در ادبیات ما نام‌های دیگری هم دارد. در این نوشته و در برنامه شیرازه ما از دو اصطلاح برای آن استفاده می‌کنیم: شاهد بازی و شاهدگرایی.

آرش نراقی این دو اصطلاح را این طور شرح می‌دهد که "در شاهدبازی مناسبات جنسی وجود دارد" و در شاهدگرایی عشق و علاقه قرار است که "فارغ از تمنیات و ملابسات جسمانی" باشد. یعنی همان عشق آسمانی که صحبتش را کردیم.

آقای نراقی می‌گوید که "همجنس گرایی پدیده‌ای مدرن است". یعنی افراد بر اساس میل جنسیشان است که هویت جنسی خود را تعیین می‌کنند. در گذشته اما وضع جور دیگری بوده و به گفته او، در پس عمل جنسی نوعی ایدئولوژی قدرت نهفته بوده است.

زنها در آن جوامع از موقعیت حقیری برخوردار بودند و به همین دلیل "مردی که اجازه می‌داد موضوع دخول جنسی قرار بگیرد در واقع خودش را به مرتبه زنان فرو کاسته بود و این البته در یک جامعه مرد سالار تحمل نمی‌شد."

 

منبع تصویر،

توضیح تصویر،

کتاب "شاهد بازی در ادبیات فارسی" جمع‌آوری مثال‌هایی از عشق‌ورزی به نوجوانان در ادبیات کلاسیک فارسی است اثری تحقیقی از سیروس شمیسا

اینجاست که آرش نراقی به سعدی انتقاد می‌کند: "یکی از جنبه‌های بسیار ناپسند و دلگزایی که من در آثار سعدی می‌بینم، همین عشق ورزیدن و مغازله ورزیدن‌های جنسی با کودکان و نوجوانان است. این یک رسم بسیار مشمئز کننده و ناپسندی بوده در میان گذشتگان ما که گرچه سنت ادبی بوده ولی سعدی را باید تقبیح کرد که در آثار خودش از این مناسبات با لذت و با تحسین یاد کرده است."

برای مثال این دو بیت از گلستان در توصیف یک پسر را بخوانید:

امرد آن گه که خوب و شیرین است / تلخ گفتار و تندخوی بود

چون به ریش آمد و به لعنت شد / مردم آمیز و مهرجوی بود

معرفی دو کتاب

سیروس شمیسا، در کتابی به نام "شاهدبازی در ادبیات فارسی" نمونه‌های بسیاری از شاعران ایرانی را نقل کرده که اشارات جنسی آنها معطوف به پسران نوجوان است. نگاهی به فهرست این کتاب نشان می‌دهد که صحبت از یکی دو شاعر نیست و در این قطار به جز سعدی، دیگرانی هم سوارند و این خود نشانه‌ای است از رواج این کار در بین قدما.

آرش نراقی درباره این کتاب می‌گوید که نکته مثبتش این است که برای نخستین بار به صورت مفصل این موضوع را مورد بحث قرار داده است و اطلاعات را جمع آوری کرده، اما انتقاد او به کتاب آقای شمیسا این است که: "به نظرم ساختار تئوریکش و تحلیل این داده‌ها پخته نیست".

 

منبع تصویر،

توضیح تصویر،

کتاب "ریشه های زن ستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی" کار مریم حسینی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است

کتاب آقای شمیسا از بازار کتاب ایران جمع شده است. آقای نراقی می‌گوید: "خوب بود که این کتاب مجال انتشار وسیع‌تر پیدا می‌کرد و مورد نقد قرار می‌گرفت."

فاطمه شمس هم کتاب "ریشه‌های زن ستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی" را معرفی می‌کند که "مریم حسینی" آن را نوشته و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب هم به نظر خانم شمس جمع آوری خوبی از مجموعه غنی ادبیات کلاسیک فارسی است. اما می‌گوید که کتاب به نظرش: "جای بیشتری برای تحلیل و نقد دارد."

و اما...

ایتالو کالوینو، در مقدمه کتاب "چرا باید کلاسیک‌ها را خواند"، دلایل خود برای خواندن کتاب‌های کلاسیک را بر می‌شمرد، از جمله اینکه: "[اثر] کلاسیک ما، اثری است که نمی‌توانیم در برابرش بی تفاوت بمانیم و یاری مان می‌دهد که از طریق آن و احتمالا در تضاد با آن، خود را تعریف کنیم." (از ترجمه آزیتا همپارتیان- انتشارات ققنوس)

این را نوشتم که بگویم گلستان سعدی را می‌توان همچنان دوست داشت. آن را خواند و البته نقد هم کرد و با بخش‌هایی از آن مخالف بود. البته شاید چندان هم لازم به نوشتن نبود.

منبع:https://www-bbc-com.cdn.ampproject.org/v/s/www.bbc.com/persian/arts/2016/03/160327_u10

کوروش  ؛ اسطوره‌ای برای جعل ایدئولوژیک تاریخ

تاریخ » برگزیده

تاریخ انتشار: ۰۲:۰۵ - ۱۱ آبان ۱۳۹۹

تعداد نظرات: ۵۶۶ نظر

کوروش کبیر ؛ اسطوره‌ای برای جعل ایدئولوژیک تاریخ

ناسیونالیسم یک ایدئولوژی سلطه‌جویانه است که برای توجیه خود به اسطوره‌ها، داستان‌های خیالی و شبه تاریخی و چهره‌های باستانی متوسل می‌شود. اسطوره‌سازی درباره شخصیت کوروش کبیر بر همین بستر انجام شده است. ناسیونالیسم با وطن‌پرستی متفاوت است و بیش از همه چیز به دنبال یکسان‌سازی و غلبه بر تفاوت‌ها و کثرات است. در ایران نیز ناسیونالیسم از حدود قرون ۱۸ میلادی پا گرفت و چهره‌هایی افسانه‌ای ساخت تا پوششی بر عقب ماندگی باشد.

کوروش کبیر

رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «ناسیونالیسم ایدئولوژی مسلط عصر جدید است. همانطور که دین ایدئولوژی مسلط اعصار کهن است. ناسیونالیسم بازیافت بخشی از مواد و مصالح دین است، مواد و مصالح مرزگذارنده میادن خودی و جز-خوری. از سوی دیگر، الهیات سیاسی امروزین خود خود نوعی بازیافت مواد و مصالح ایدئولوژِناسیونالیستی است. ناسیونالیسم هم می‌تواند در جلد دین برود و هم در جلد ضد دین. می‌تواند هم به صورت روشنگری و ترقی‌خواهی بروز کند و هم به صورت تاریک‌اندیشی و ارتجاع. اما در نهایت یک کارکرد دارد: حفظ بخشی یا انبوهی از ترس‌ها، پیش‌داوری‌ها، خرافه‌ها و نفرت‌های گروهی، حزب و طبقاتی در حجاب قدرت ملی.» محمدرضا نیکفر

«کوروش نیز همچون دیگر جهان‌گشایان، در اندیشه بسط قلمرو خود بوده و به چندین کشوری حمله و تجاوز می‌کند که بجز ماد، بقیه در حال جنگ و تعرض به او و قلمرو او نبوده‌اند. کوروش سه تمدن درخشان ماد، لیدی و بابل را برای همیشه نابود می‌کند و پس از او از تمدن مشهور و کهنسال بین‌النهرین اثری بر جای نمی‌ماند. تمامی سنت‌ها و مکاتب فکری و علمی بابل- اعم از نجوم، ریاضیات و معماری- برای همیشه رخت برمی‌بندند و جز خاطره‌ای از آن‌ها باقی نمی‌ماند.» رضا مرادی غیاث آبادی، ایرانشناس

«کوروش: من خود علیه بابل بر خواهم خواست و آن را نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشه‌کن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نمانند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغد‌ها در آن منزل کنند، با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هرچه دارد از بین برود.» کتاب مقدس، اشعیا، باب ۱۴، بند ۲۲ و ۲۳

کوروش کبیر امروز برای ایرانیان فراتر از شخصیتی تاریخی است. از رضاشاه پهلوی تا محمود احمدی نژاد خود را وارث کوروش می‌دانند و مردم ایران به واسطه افسانه‌هایی که درباره شحصیت او شکل گرفته به گذشته باشکوه خود می‌بالند و از اینکه فرزندان کوروش کبیر هستند، احساس برتری نسبت به دیگر اقوام و ملل دارند.


بیشتر بخوانید: ادای احترام حمدرضا شاه پهلوی و ارتش شاهنشاهی به کوروش کبیر


نگاه ایرانیان نسبت به کوروش کبیر

به گزارش رویداد۲۴ معروف است که کورش واضع حقوق بشر بوده و نام او به عنوان بزرگترین پادشاه تاریخ ایران مطرح شده است؛ از این منظر نقد و بررسی عملکرد او بسیار سخت است؛ چه آنکه کوچکترین نقد تاریخی درباره او تبعات سختی به دنبال خواهد داشت و ناشر به ضدیت با ایران و فرهنگ ایرانی متهم می‌شود بنابراین همواره نوشتن درباره مطالبی که به تاریخ ایران باستان و عموما ناسیونالیسم ایرانی مربوط می‌شود، سخت بوده و معمولا از این کار پرهیز می‌شود یا دست‌کم از میزان نگاه انتقادی آن کاسته می‌شود. شاید بهتر است یکبار این هراس را کنار گذاشت و بر اساس منابع تاریخی شخصیت کوروش کبیر را بازخوانی کرد.

عده‌ای کوروش هخامنشی را ستایش می‌کنند چون معتقدند اوج دوره اقتدار ایران در زمانه او بوده است. عده‌ای نیز او را تقبیح می‌کنند تا ایدئولوژی مذهبی حاکم تقویت یابد و توده مردم را به جای باستان‌گریایی به سمت مذهب یا گفتمان حاکمیت سوق یابند. قصد این نوشته اما ستایش بی‌چون و چرای کوروش کبیر نیست و همچنین قرار هم نیست خوانش رسمی حاکمیت نسبت به ایران باستان باشد.

تصوری که در ذهنیت عموم طرفداران کوروش و ایران باستان وجود دارد این است که این دوران و حکام هخامنشی اساسا در مقابل رفتارهای مذهبی قرار دارند و رفتار و اخلاقیات ایرانیان باستان با معیار‌های اخلاقی امروز بشر سازگار است. چنین افسانه‌ای در اعلام نام کوروش به عنوان واضع حقوق بشر به اوج می‌رسد.

کوروش کبیر همانند دیگر حکام جهان باستان شیوه حکومتی داشت که با دیدگاه‌های اخلاقی دوران مدرن متضاد است. با معیار‌های اخلاقی بشر امروز، کوروش هخامنشی نه تنها مدافع حقوق بشر نبود، بلکه در کشورگشایی‌هایی خود ملل و تمدن‌های دیگر را نابود‌ کرد و در نهایت سنت پادشاهی‌اش پایدار نماند و توسط دیگر تمدن‌ها نابود شد.

اما آنچه نقد این اسطوره‌زدگی را ضروری می‌کند نه فقط تحریف وقایع تاریخی و رواج گفتمان نژادپرستانه و سرکوبگر پان‌ایرانی است، بلکه نقش اسطوره‌زدگی در بن‌بستی تاریخی است که امروز مردم ایران در آن گرفتارند.

وضع موجود نتیجه اسطوره‌زدگی تاریخی-ملی است و گذر از آن تنها به واسطه گذر از اسطوره و نگاه کردن به مغاک و زوالی تاریخی است که قرن‌هاست ایرانیان در آن گرفتارند. وضعیت نو زمانی ممکن می‌شود که انواع اشکال ارتجاعی و غیر مدرن ارزش را نفی کنیم و به تعبیری «مطلقا مدرن باشیم.» مدرن بودن نیز با نقد رادیکال همه چیز از جمله خود، حاصل می‌شود. باید این «خود جعلی» را که حاصل وهم و سرخوردگی و پرپاگاندای دولت/ملت‌های مدرن است به نقد بکشیم.

پیش از پرداختن به کوروش باید این را بدانیم که ملت و ملی‌گرایی پدیده جدیدی است که از زمان انقلاب کبیر فرانسه به این سو وجود دارد. در گذشته به جای ملت طایفه و قبیله وجود داشت و هر فرد عضو قبیله‌ای بود که به قدرتی مرکزی خراج می‌پرداخت.

کوروش کبیر

کوروش کبیر به روایت تاریخ‌نویسان

در مرز‌های جغرافیایی ایران امروز قبایل و اقوام بسیاری وجود داشتند که دائم در حال نزاع و جنگ بودند و هر از گاهی یکی از آن‌ها پیروز می‌شد و از دیگران خراج می‌گرفت. همانطور که کوروش علیه ماد‌ها برخاست و «انشان» و «پارس» بر ماد‌ها مسلط شدند. تمامی این طوایف در ایران بودند و اگر با نگاه ملی‌گرایانه امروزی بخواهیم مناسبات آن‌ها را بفهمیم در بهترین حالت می‌توان جنگ بین کوروش و مادها یا کشته شدن کوروش توسط ماساگت‌ها را جنگ‌های داخلی بین ایرانیان بخوانیم. بنابرین با فهم تاریخی «ملیت» می‌توان گفت که این پادشاهان در مرزهای فلات ایران بوده‌اند و پیروزی یک پادشاه ایرانی به معنای شکست پادشاه ایرانی دیگری بوده که در نقطه دیگری از فلات ایران حکومت می‌کرده است. بنابراین افتخارات و شکست‌های آن‌ها را باید درون مناسبات طایفه‌ای و قومی باستان دانست و به طور کلی منفک از عصر جدید و تاریخ ملی است. اگر چنین تعریفی را بپذیریم، شاید بتوان اهمیت کوروش را در این نکته تحلیل کرد که بر سایر حاکمان ایرانی پیروز شد و مرزهای حکومتش گسترده شد.

درباره زندگی کوروش منابع تاریخی دقیقی نداریم. ایرانیان خودتاریخ نگاری و نوشتار علمی نداشتند و منابع زندگی کوروش منابع یونانی است که آن‌ها نیز اسطوره و آمیخته به حب و بغض است.

بنابر نوشته هرودوت تاریخ‌نویس یویانی «کوروش فرزند کمبوجیه و ماندانا بود. پدر بزرگ مادری کوروش پادشاه ماد بود و پدرش از اقوام پارس.» هرودوت درباره تولد کوروش می‌گوید «پدر بزرگ مادری کوروش خوابی دید که کاهنان در تعبیر آن گفتند نواده پادشاه سرانجام وی را سرنگون خواهد کرد. پادشاه دستور قتل کوروش را صادر کرد، اما جلاد وی را نکشت و برای تربیت به چوپانی سپرد. کوروش پس از بزرگ شدن به نزد پدر و مادرش بازگشت و نهایتا پادشاهی ماد را منقرض کرد و تبدیل به پادشاهی مقتدر شد.»

چنین داستانی را که افسانه و خیال است، درباره سارگون پادشاه بابلی و روملوس بنیانگذار افسانه‌ای روم و موسی از پیامبران عبرانی نیز گفته شده است. بنابر آنچه در متون تاریخی جدی‌تر آمده، کوروش در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش، پادشاه انشان و پارس شد. در آن دوره رابطه ماد‌ها و بابلی‌ها تیره شده بود و کوروش از این فرصت استفاده کرد و قبیله خود را علیه ماد‌ها متحد کرد و پایتخت ماد‌ها در همدان را تصرف کرد.

کوروش در حمله به اکباتان پایتخت ماد‌ها آمیتیس فرزند پادشاه ماد را به گروگان گرفت و شاه را تهدید کرد که او و فرزاندانش را تا حد مرگ شکنجه خواهد کرد و پادشاه ماد را با این روش وادار به تسلیم کرد.

کوروش کبیر

وضع حقوق بشر توسط کوروش چقدر واقعی است؟

ایلیا گرشویچ درباره یورش کوروش به ماد‌ها در کتاب «تاریخ ایران دانشگاه کمبریج» می‌نویسد: «گرایش مردم ماد نسبت به کورش خصمانه بود. او هگمتانه را غارت کرد و برخی از ماد‌ها را به بردگی گرفت.» چنین رفتاری، یعنی غارت همسایگان و گرفتن برده در جهان باستان امری عادی بود و پادشاهان عمدتا از طریق جنگ و قلمروگشایی قدرت خود را حفظ می‌کردند و بسط می‌دادند بنابراین اهمیت یادآوری این نکات تاریخی از این جهت اهمیت دارد که بدانیم بار کردن ادعای حقوق بشر بر تاریخ ماقبل مدرن و تئوریزه کردن آن تا چه اندازه دور از واقعیت است.

رفتار سپاهیان کورش با زنان به تنهایی می‌تواند ادعا‌های حقوق بشری و برابری‌طلبانه گزاف پان‌ایرانیسم درباره وی را منسوخ کند. آنگونه که در تاریخ ثبت شده کوروش پس از شکست مادها که از مهمترین اقوام ایرانی بودند، زنان را بین سربازان خود تقسیم کرد. گزنفون می‌نویسد کوروش زنان اسیر و غنائم جنگی ناشی از غارت ماد را تقسیم کرد و به سراغ سرزمین‌های غربی ایران رفت.»

کوروش با تصرف اکباتان سلسله هخامنشی را بنیان نهاد و در پی ایجاد یک امپراطوری به همسایگان و دیگر اقوام یورش برد. کوروش پس از آن به کشورگشایی ادامه داد. نخست به لیدیه رفت و خزانه کرزوس را از آن خود کرد و پس از آن راهی دیگر مناطق آسیای صغیر شد.


بیشتر بخوانید: نادر شاه افشار؛ ماجراجوی نظامی منطقه که اسطوره ناسیونالیسم ایرانی شد


لیدیه تمدن کهنی بود که خواستار استقلال از دولت‌های ماد و پارس بود چرا که خراج سنگینی بر آن بسته بودند. به دستور کوروش مردم لیدیا سرکوب شدند و بسیاری از آنان را به بردگی گرفته شدند.

پی‌یر بریان در کتاب «تاریخ امپراطوری هخامنشیان» چنین می‌نویسد: «سپاه کوروش به سرعت دست به منکوب کردن لیدیایی‌ها می‌زند و رهبر آنان را به اسارت می‌گیرد. شهر‌های پری‌ین و مگنزی غارت می‌شوند و مردم شهر‌های فوسه و تئوس خانه‌های خود را رها کرده و راه فرار در پیش می‌گیرند. ساکنان کاریه به بردگی کشیده می‌شوند و گروهی از اهالی کزانتوس و کونوس در لیکیه دست به انتحار می‌زنند و مرگ را بر بندگی ترجیح می‌دهند. شهر‌ها یکی پس از دیگری تسخیر می‌شوند و پس از اینکه تاراج می‌گردند، پادگان‌های نظامی پارسی و نیرو‌های ضد شورش هخامنشی در آن‌ها مستقر می‌شوند.»

هرودوت نیز در قطعه‌ای حمله کوروش به لیدیا را چنین توصیف می‌کند: کرزوس چون دید که پارسی‌ها خانه‌های مردم را غارت می‌کنند، رو به کوروش کرده گفت: «شا‌ها آیا اجازه دارم بگویم در چه باب فکر میکنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد: «هر چه خواهی بگو» کرزوس پرسید این جمعیت با این جد چه می‌کنند؟ کوروش: «شهر تو را غارت می‌کنند و خزانۀ تو را می‌ربایند» کرزوس: «نه شهر مرا غارت نمی‌کنند و نه خزاین مرا می‌ربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه می‌کنند با مال و منال توست» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت: «عقیده تو در باب این اوضاع چیست؟» در ادامه کرزوس پیشنهاد می‌کند که عشر اموال غارت شده را به بهانه نیاز خدا بگیرند و جالب اینکه کوروش نیز این را می‌پذیرد.»

فتح بابل توسط کوروش کبیر

به گزارش رویداد۲۴ فتح بابل اقدام بعدی پادشاه هخامنشی بود. کوروش و سپاهیانش راه‌های منتهی به بابل را بستند تا مردم دچار قحطی شوند. پس از ضعیف شدن شهر بر اثر محاصره، کوروش و سپاهیانش شهر را تصرف کردند.

هرچند گزنوفون در تاریخ خود گزارش کرده که به دستور کوروش هر کس را در کوچه و خیابان می‌دیدند به قتل می‌رساندند، اما به نظر می‌رسد روایت ماجرایی در فتح بابل رخ داده با تحریف و نگاه ایدئولوژیک توسط گزنفون نوشته شده است. آنچه در اسناد تاریخی آمده این بوده که کوروش یهودیان و فنیقی‌ها را که توسط امپراطوری نبوکدنصر (بخت نصر) اسیر شده بودند آزاد کرد تا به سرزمین خود بازگردند. به همین دلیل یهودیان کوروش را رهاننده آنان از اسارت هفتاد ساله بابلی می‌خوانند. اما اگر بخواهیم از زاویه تاریخی و خفظ قلمرو ماجرا را بنگریم، چنین اقدامی نه از روی احترام به عقاید و اقوام دیگر بود و نه برای صلح و آرامش. پگولسکایا ایرانشناس و مورخ روس علت این اقدام را چنین شرح می‌دهد: «دوستی کوروش با یهودیان ساکن فلسطین و رفتار خوبش با فنیقی‌ها تصادف محض نبود. اینان می‌بایست در جنگ آینده علیه مصر متحد و نزدیک‌ترین تکیه‌گاه وی باشند. مرز‌های ایران نیز نیازمند نگهبان بود.»

استوانه حقوق بشر کوروش کبیر

از استوانه کوروش کبیر چه می‌دانیم؟

کوروش با فتح بابل تمدن بین النهرین را نابود کرد، اما لوحی گلی از خود باقی گذاشت که ایران باستان‌گرا آن را منشور حقوق بشر می‌نامند. مایکل آکسورثی که از مورخان علاقه‌مند ایران است و نگاه مثبتی به تمدن باستانی ایران دارد درباره این لوح گلین چنین می‌نویسد: «استوانه کوروش زیر شالوده دیوار شهر بابل کشف شد. آن را منشور حقوق بشر دنیای باستان توصیف کرده‌اند که گزافه گویی و دگردیسی واقعیت است.»

این لوح در قرن نوزدهم میلادی کشف شد و به خط میخی نوشته شده بود. ملی‌گرایان در ترجمه آن دست بردند تا آن را منشور حقوق بشر جا بزنند. کوروش در این لوح مانند دیگران فاتحان از فتوحات خود می‌گوید و این نوشته جنب تبلیغاتی دارد.

در ترجمه‌ای که ناسیونالیست‌ها از آن به دست داده‌اند چنین می‌خوانیم: «من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان [مردم بابِل] پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.»

این ترجمه ناسیونالیستی علنا در مفاهیم دست برده و آن را به نفع ایدئولوژی خود تحریف می‌کند. قیاس آن با ترجمه‌های معتبر عمق فاجعه را نشان می‌دهد. در ترجمه موزه ملی بریتانیا چنین می‌خوانیم:

I soothed their weariness, I freed them from their bonds (?). Marduk the great lord, rejoiced at [my good] deeds

ترجمه فارسی این متن چنین می‌شود: «خستگی‌شان را تسکین دادم و از بند رهایشان کردم. مردوک خدای بزرگ، از اعمال من خشنود شد.»

ترجمه رضا مرادی غیاث آبادی نیز که مستقیما از متن اصلی صورت گرفته چنین است: «برطرف شد. ویرانه‌ها را پاک کردم. مردوک خدای بزرگ، از اعمال مؤمنانه من خشنود شد.»

اینکه کوروش به قومی که به سرزمین آن‌ها حمله کرده، اجازه پرستش خدایان خود را داد نکته‌ای کاملا طبیعی است که حتی کشورگشایان بسیار خشنی چون چنگیزخان و تیمور لنگ نیز انجام می‌دادند. امپراطوری‌هایی مانند امپراطوری هخامنشی که با قدرت مناطق وسیعی را تصرف کرده بودند، همواره با خطر شورش مواجه بودند. پادشاه در مرکز اسکان داشت و اگر منطقه‌ای شورش می‌کرد باید سپاهیان را جمع می‌کرد و برای مقابله مثلا از اکباتان راهی نینوا می‌شد. سفری که بسیار طولانی بود و در نبود پادشاه خطر کودتا و برکناری وی توسط نجبا و بزرگان نیز می‌رفت. بنابرین کشورگشایان بزرگ طوری با مردم سرزمین‌های اشغالی رفتار می‌کردند که خطر شورش به کمترین حد خود برسد. آزادی پرستش خدایان محلی نیز توسط کوروش به همن منظور داده شده بود.

کوروش پس از فتح بابل، به چادرنشین‌های اطراف دریای خزر حمله کرد. یکی از این قبایل ماساگت‌ها بودند که جامعه‌ای زن‌سالار داشتند و کوروش توسط تومیریس ماساگتی یکی از رهبران آنان کشته شد. ویل دورانت می‌نویسد: «وی قربانی بلندپروازی‌های بیش از حد خود شد و این نقص بزرگی بود که در کوروش وجود داشت. این روحیه به پسر او کمبوجیه نیز به ارث رسید.»

پس از کوروش، کمبوجیه جانشین پدر شد راهش را ادامه داد. کمبوجیه پس از رسیدن به حکومت بزرگان را زنده به گور کرد و فرزند و خواهر همسر خود را به قتل رساند. انواع شکنجه‌ها را احیا کرد و به وصیت پدر رهسپار اشغال مصر شد؛ کاری که خود کوروش در آرزویش بود. کمبوجیه مصر را اشغال کرد و گاو مقدس مصری‌ها را سر برید. مومیایی شاهان را از قبر خارج کرد و مجسمه‌های مقدس را به آتش کشید.

در دوران کوروش و دیگر شاهان هخامنشی گناهکاران و هتاکان به شاه و کسانی که با کنیزان و همسران وی نزدیکی می‌کردند با اعمالی، چون بریدن دست و پا، نقص عضو کردن، در آوردن چشم از حدقه و اعدام وحشیانه مجازات می‌شدند.

سنگسار کردن و مجازات مشهور دوکرجی نیز در همین دوره انجام می‌شده است. در دوران کوروش بسیاری از مردم دیگر تمدن‌ها و قبایل به بردگی گرفته شدند و جنگ‌های زیادی صورت گرفت.

بر سرتاسر امپراطوری نیز کاستی حاکم بود و انسان‌ها به صرف به دنیا آمدن در یک طبقه اجتماعی محکوم به ماندن در آن بودند. آنچه حقوق بشر می‌نامیم پس از عصر روشنگری و در دنیای مدرن با از بین رفتن تفاوت میان انسان‌ها و برجسته شدن «حق» به عنوان داشته‌ای طبیعی و نه لطف شاهانه در همه انسان‌ها ممکن شد. مدارای دینی و همزیستی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان مختلف نیز در جوامع سکولار محقق شد و پیش از آن در هیچ کجای تاریخ وجود نداشت.

به جز تخت جمشید که محل زندگی پادشاه بود، هیچ بنای دیگری بر جای نمانده است که نشان دهنده زندگی مردم باشد. در حقیقت اگر به لحاظ عقلانی ماجرا را بنگریم، اگر ایده‌های حداقلی برابری‌خواهانه و حقوق مردم و رعایا در آن دوران رعایت می‌شد، دست‌کم به جز محل زندگی پادشاه اثر دیگری باید باقی می‌ماند اما هیچ اثری از زندگی مردم نیست و تنها بنای مجلل زندگی پادشاه بر جا مانده و ایرانیان علاقه دارند همان را به عنوان تمدن چند هزار ساله معرفی کنند. 

منابع:
تاریخ ایران/ ادوین گرانتوسکی و دیگران/ ترجمه کیخسرو کشاورز/ نشر مروارید
امپراطوری اندیشه/ مایکل آکثورثی/ ترجمه شهربانو صارمی/ نشر ققنوس
تاریخ تمدن ویل دورانت/ جلد یکم/ نشر علمی فرهنگی
ایرانیان/ هما کاتوزیان/ ترجمه حسین شهیدی/ نشر مرکز
کتینه‌های هخامنشی/ رضا قیاس آبادی / نشر نوید
کوروش‌نامه /گزنوفون/ ترجمه رضا مشایخی/ انتشارات علمی و فرهنگی
تاریخ امپراطوری هخامنشی/ پی‌یر بریان/ ترجمه مهدی سمسار/ نشر زریاب

منبع:https://www.rouydad24.com/fa/news/236850/

ایران و تاریخچه نام ایران به روایت منابع پارسی1

::نام ایران از چه دوره‌ای بر این سرزمین گذاشته شد؟::
 | تاریخ ارسال: ۱۳۸۸/۱/۲۵ | 
 

  در کتاب اوستا از میهن اسطوره‌ای آریایی‌ها به نام «ایرانویج» یاد شده است که بسیاری از پژوهشگران، آن را جایی در آسیای میانه (شمال خاوری ایران کنونی) می‌دانند. اما نخستین‌بار در سنگ‌نوشته‌ی اردشیر بابکان (فرمانروایی 226-241 میلادی) در نقش رستم (در استان فارس) از سرزمین زیر فرمان ساسانیان با نام «ایران» یاد شده است.

  در سنگ‌نوشته‌ی دیگری که یک موبد زردشتی به نام کرتیر در نقش رجب (در نزدیکی تخت جمشید) به جای گذاشته است، معنای ایران و انیران (غیرایرانی) برای ما روشن می‌شود. کرتیر می‌گوید آتشکده‌های بسیاری را در ایران برپاداشته که شامل ایالت‌های زیر است: پارس، پارت، بابل، میسان، آدیابن (آشور باستان)، آذربایجان، اصفهان، ری، کرمان، سیستان و گرگان تا پیشاور. به گفته‌ی او سوریه، کلیکیه، ارمنستان، گرجستان، آلبانیا (غرب دریای خزر) و بالاسگان که زیر فرمان ساسانیان بودند، همگی انیران به شمار می‌رفتند. بنابراین، در آن روزگار، ایران کنونی و بخش بزرگی از سرزمین‌های پیرامون آن را به نام ایران می‌خواندند.

  در نوشته‌ی کوتاهی به نام شهرستان‌های ایران، که از دوره‌ی ساسانیان به جای مانده، از سرزمین ایران با نام «ایران‌شهر» یاد شده است. در این نوشته‌ی جغرافیایی، ایران‌شهر دایره‌ی میانی جهان است که شش دایره‌ی دیگر، یعنی شش سرزمین دیگر، آن را در برگرفته‌اند. سرچشمه‌ی این تقسیم‌بندی جهان به هفت کشور یا هفت اقلیم را در اوستا می‌توان یافت و بازتاب آن را در نوشته‌های دوره‌ی اسلامی می‌توان دید.

  در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری آمده است: «هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهارسوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند. نخستین را ارزه خواندند، دوم را سوت خواندند، سوم را فرددفش خواندند، چهارم را راویددفش خواندند، پنجم را ووربرست خواندند، ششم را وورجرست خواندند، هفتم را که میان جهان است خونیرس‌بامی (یعنی خونیرس درخشان) و خونیرس‌بامی این است که ما بدو اندریم و شاهان آن را ایران‌شهر خواندندی.»

  ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم شهرهای اقلیم چهارم (چهارم کشور به نام ایران‌شهر) را این گونه برشمرده است: «و اقلیم چهارم آغازد از زمین چین و تبت و قتا و ختن و شهرهایی که به میان آن است و بر کوه‌های کشمیر و بلور و وخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری و بلخ و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و منج و طرسوس و حران و ثغرهای ترسایان و انطاکیه و جزیره‌های قبرس و رودس و سقلیه تا به دریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندس است و او را زقاق خوانند. »

  از دیگر نوشته‌های دوره‌ی اسلامی چنین برمی‌آید که سرزمین کنونی عراق را «دل ایران‌شهر» یعنی مرکز کشور ایران می‌دانستند. برای نمونه، ابن‌خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک(راه‌ها و سرزمین‌ها)، توصیف سرزمین‌ها را از منطقه‌ی السواد آغاز کرده است و می‌گوید: «با ذکر سواد آغاز می‌کنیم، زیرا پادشاهان ایران، آن را دل ایران‌شهر می‌نامیدند.» ابن‌خرداذبه و دیگر جغرافی‌دانان دوره‌ی اسلامی، دل ایران‌شهر را به صورت «قلب العراق» ثبت کرده‌اند و عراق در واقع، تازی‌گشته‌ی واژه‌ی ایران است. خود ابن‌خرداذبه هرجا از ایران یاد کرده، واژه‌ی عراق را به کار برده است.

  بر پایه‌ی آن‌چه گفته شد، نام ایران دست‌کم از روزگار ساسانیان بر سرزمین پهناور ایران نهاده شد و این نام در دوره‌ی اسلامی (به صورت عراق عجم) نیز به کار می‌رفت. اما بیگانگان از دیرباز این سرزمین را کشور پارس (Persia) می‌نامیدند، زیرا یونانی‌های هم‌روزگار با هخامنشیان، آن را چنین می‌نامیدند. سرانجام در سال 1935 میلادی، دولت ایران از کشورهای دیگر خواست که این کشور را به نام «ایران» بخوانند.

  برای آگاهی بیش‌تر:

  1 . محمدی ملایری، محمد. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد دوم: دل ایران‌شهر . تهران: توس 1375

  2 . دریایی، تورج. شاهنشاهی ساسانی . ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر. تهران: ققنوس، 1383

منبع:http://jazirehdanesh.com/content/981/نام-ایران-از-چه-دوره‌ای-بر-این-سرزمین-گذاشته-شد

روزی که نام کشورمان «ایران» شد

کد خبر: ۳۶۷۳۲۴

تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۹ 27 December 2013

در روز ۶ دی ۱۳۱۳ شمسی دولت ایران طی اعلامیه‌ای رسمی از کشورهای خارجی خواست در مکاتبات رسمی خود از واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه به جای واژه ایران استفاده نکنند.

به گزارش تاریخ ایرانی، تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند.

سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد. این پیشنهاد در دی‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم بعد از ۷۶ سال هنوز هم محل مناقشه است. مخالفان این تغییر معتقدند که ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیر ایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند.

گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکرشده دانست که در اقتدار حکومت رضاخانی منافع خاص خود را نیز جستجو می‌کردند.

منبع:https://www.tabnak.ir/fa/news/367324/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF

روزی که نام پرشیا و پرسه به ایران تغییر یافت

«در روز ۶ دی ۱۳۱۳ شمسی دولت ایران طی اعلامیه‌ای رسمی از کشورهای خارجی خواست در مکاتبات رسمی خود از واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه به جای واژه ایران استفاده نکنند.»

به گزارش ایسنا، تاریخ ایرانی نوشت: «تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند. سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد. این پیشنهاد در دی ‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم بعد از ۷۶ سال هنوز هم محل مناقشه است. مخالفان این تغییر معتقدند که ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیر ایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخانی منافع خاص خود را نیز جستجو می‌کردند.

رضاشاه آن قدر به نفیسی اعتماد داشت که وی را مسئول تحصیل و تربیت ولیعهدش (محمدرضا) در دوران تحصیل سوئیس کرد که خاطرات حسین فردوست (دوست و همراه محمدرضا در سوئیس) به خوبی آن را روایت کرده است.

یادداشتی را که از نظر می‌گذرانید، مقاله‌ای از سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات است که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل و توجیه تاریخی و فرهنگی این انتخاب را با عموم مردم در میان گذاشته است. ‌ متن کامل یادداشت سعید نفیسی که با عنوان «از این پس همه باید کشور ما را بنام ایران بشناسند» منتشر شده بود، به این شرح است:

«کسانی که روزنامه‌های هفته گذشته را خوانده‌اند شاید خبر بسیار مهمی را که انتشار یافته بود با کمال سادگی برگزار کرده باشند، خبر این بود که دولت ما به تمام دول بیگانه اخطار کرده است که از این پس در زبان‌های اروپایی نام مملکت ما را باید «ایران» بنویسند.

در میان اروپائیان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیایی شده بود و در کتاب‌های جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران می‌نامیدند و مملکت ما را به زبان فرانسه «پرس» و به انگلیسی «پرشیا» و به آلمانی «پرزین» و به ایتالیایی «پرسیا» و به روسی «پرسی» می‌گفتند و در سایر زبان‌های اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود.

سبب این بود که هنگامی که دولت هخامنشی را در سال ۵۵۰ پیش از میلاد یعنی در ۲۴۸۴ سال پیش کوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را «پارسا» یا «پارسوا» می‌گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخین یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنابر‌‌ همان سابقه که پادشاهان پارسی بوده‌اند «پرسیس» خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبان‌های اروپایی به «پرسی» یا «پرسیا» و اشکال مختلف آن در آمد و صفتی که از آن مشتق شد در فرانسه «پرسان» و در انگلیسی «پرشین» و در آلمان «پرزیش» و در ایتالیایی «پرسیانا» و در روسی «پرسیدسکی» شد و در زبان فرانسه «پرس» را برای ایران قدیم پیش از اسلام (مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی) و «پرسان» را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند.

تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدن‌های قدیم و جدید مملکت‌ها و نژاد‌ها به کار بردند و از آن در فرانسه «ایرانین» و در انگلیسی «ایرانیان» و در آلمانی «ایرانیش» صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدن‌های ایران جغرافیائی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان (تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز) و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت آخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانی نشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود وضع کردند.

اما کلمه ایرانی یکی از قدیم‌ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود به‌ دایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی و یا نژاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده‌اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامیده و این کلمه در زبان‌های اروپائی «آرین» به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است.

این‌ نژاد از یک سو از سواحل رود سند و از سوی دیگر تا سواحل دریای مغرب را فرا گرفته یعنی تمام ساکنین مغرب و شمال غربی هندوستان و افغانستان و ترکستان و ایران و قسمتی از بین‌النهرین و قفقاز و روسیه و تمام اروپا و آسیای صغیر و فلسطین و سوریه و تمام آمریکای شمالی و جنوبی را به مرور زمان قلمرو خود ساخته است تمام زبان‌های ملل مختلف آن با یکدیگر روابط و مناسبات گوناگون دارد. تمام مظاهر فکر و تمدن آن با یکدیگر مربوط است. داستان‌ها و معتقدات آن همواره با یکدیگر پیوستگی داشته و همواره کره زمین مظهر خیر و شر آن بوده است. در اوستا که قدیم‌ترین آثار کتبی این نژادست ناحیه‌ای که نخستین مهد زندگی و نخستین مسکن این‌ نژاد بوده است به اسم «ایران وئجه» نامیده شده یعنی سرزمین آریا‌ها و نیز در اوستا کلمه «ابریا» برای همین نژاد ذکر شده است‌. همواره پدران ما به آرائی بودن می‌بالیده‌اند چنانکه داریوش بزرگ در کتیبه نقش رستم خود را پارسی پسر پارسی و آرائی (هریا) از تخمه آریائی می‌شمارد و بدان فخر می‌کند.

در زمانی که سلسله هخامنشی تمام ایران را در زیر رایت خود در آورده معلوم نیست که مجموعه این ممالک را چه می‌نامیده‌اند زیرا که در کتیبه‌های هخامنشی تنها نام ایالات و نواحی مختلف قلمرو هخامنشی برده شده و نام مجموع این ممالک را ذکر نکرده‌اند. قطعا می‌بایست در‌‌ همان زمان هم نام مجموع این ممالک لفظی مشتق از آرای باشد زیرا که تمام ساکنین این نواحی خود را آریائی می‌نامیده‌اند و لفظ آریا در اسامی نجبای این ممالک بسیار دیده شده است. قدیمی‌ترین سند کتبی که در جهان موجود است و ضبط قدیم کلمه ایران در آن می‌توان یافت گفته آرا نوستن جغرافیادان معروف یونانی است که در قرن سوم پیش از میلاد می‌زیسته و کتاب وی از میان رفته ولی استرابون جغرافیادان مشهور یونانی از آن نقل کرده و وی آن را «آریانا» ضبط کرده. از این قرار لااقل در دو هزار و دویست سال پیش این کلمه معمول بوده است.

بنابراین قدیمی‌ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته‌اند و سپس به مرور زمان ابریان، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران، ایران (به کسر اول و سکون دوم) بدل شده است و در ضمن اران (به کسر اول) نیز می‌گفته‌اند. چنان که پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه‌ها نام خود را پادشاه ایران و اران می‌نوشته‌اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه‌ها لفظ انیران هم دیده می‌شود زیار که الف مفتوح در زبان پهلوی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوده است که ساسانیان گرفته بودند.

در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران (دیار و کشور ایران) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم «دل ایرانشهر» می‌نامیدند. کلمه ایرانشهر را فردوسی و شعرای دیگر قرن پنجم و ششم ایران نیز به کار برده‌اند. پس مراد از ایرانشهر تمام مملکت ساسانیان بوده است چنان که تا زمان حمدالله مستوفی قزوینی مولف نزهت القلوب که در اواسط قرن هشتم هجری بوده یعنی تا چهارصد سال پیش همین نکته رواج داشته است و وی حدود ایران را چنین معلوم می‌کند: از مشرق رود سند و کابل و ماوراءالنهر و خوارزم، از مغرب اران (ماوراء قفقاز) تا قلمرو روم و سوریه از شمال ارمنستان و روسیه و دشت قپچاق و دربند و از جنوب صحرای نجد بر سر راه مکه و خلیج فارس.

اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید‌‌ همان کلمه‌ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته‌اند.

پس از این که اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظایر آن می‌نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را‌‌ رها نمی‌کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه‌ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می‌کنیم.

حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت ما را همچنان که ما خود همواره نامیده‌ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند. شکر خدای را که این اقدام مهم در این دوران فرخنده به عمل آمد و این دیاری که نخستین وطن‌نژاد آرای بوده است به‌‌ همان نام تاریخی و باستانی خود خوانده خواهد شد.

اینک در پایان این کار مهمی که به صرفه تاریخ ایران صورت گرفته است جای آن دارد که ما نیز در میان اصطلاح باستانی زمانی ساسانی و ادبای ایران را زده کنیم و مملکت ایران را هم پس از این ایرانشهر بنویسم و بگوییم زیرا گذشته از آن که یادگار حشمت و شکوه ساسانیان را زنده کرده‌ایم و دیار اردشیر بابکان و انوشیروان را به همان نامی که ایشان خود می‌خوانده‌اند نامیده‌ایم که کلمه بسیط را به جای دو لفظ مرکب به کار برده‌ایم و امیدوارم که این پیشنهاد در‌‌ همان پیشگاهی که پاسبان تمام بزرگی‌های گذشته و آینده ایران است پسندیده و پذیرفته آید.

سعید نفیسی

تهران، ۱۰ دی ماه ۱۳۱۳»

منبع:https://www.isna.ir/news/96100603437/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D9%BE%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%A7-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA

پرشیا یا ایران؟ همه میدانیم که این دو کلمه به یک موقعیت جغرافیایی اشاره دارند و میتوان به جای یکدیگر استفاده کرد. با تاریخ ما همراه باشید تا بدانید چرا سرزمین ما را ایران نامیدند؟

 

برای هزاران سال ایران با نام پرشیا (پارس، فارس) شناخته می شد. امپراتوری ایران از مادها شروع شد و  با امپراطوری هخامنشی ادامه یافت که توسط کوروش کبیر تاسیس شد و بعد از آن حکام ساسانی، صفوی، افشار، اشکانیان و قاجار روی کار آمدند. امروزه وقتی سخن از امپراتوری ایران به میان می آید، حکومت امپراطوری هخامنشی به ذهن می رسد.

چه زمانی پرشیا به ایران تبدیل شد؟

ایران همیشه در دولت های خارجی با نام “پرشیا” معروف بود و  تحت تاثیر بریتانیای کبیر و روسیه بود. با اینحال در سال ۱۹۳۵ ، دولت ایران از تمام کشورهایی که با آنها روابط دیپلماتیک داشت خواست که کشورمان را با نام فارسی خود، ایران بخوانند. به نظر میرسد این پیشنهاد از طرف سفیر ایران در آلمان مطرح شده بود. در آن زمان، آلمان روابط خوبی با کشورهای آریایی تبار داشت. برای نشان دادن تغییراتی که در ایران تحت سلطنت رضا شاه رخ داده بود، به این معنا که ایران از دست انگلیس ها و روس ها آزاد شده، به ایران شهرت یافت. ایران که از کلمه “آریایی” گرفته شده، هم به نژادهای آریایی اشاره داشت و هم شامل تمام اقلیت های نژآدی در ایران می شد.

همزمان با تغییر سیاست ها و تاریخ، استفاده از کلمه ایران و ایرانی و پرشیا و پرشین هم تغییر کرد. ایرانیان با توجه به دیدگاه سیاسی، محل زندگی و نوع مخاطب از این کلمات استفاده می کنند. وقتی برای اولین بار این تغییر نام انجام شد، کلمه “ایران” به نظر نامی خارجی می رسید و معمولا به سختی به جای پرشیا استفاده می شد. ولی بعد از اینکه دکتر مصدق صنعت نفت راملی کرد، این نام سرشناس تر شد.

منبع:https://tarikhema.org/ancient//38438/how-iran-get-its-name/

 

ایران و تاریخچه نام ایران به روایت منابع پارسی2

ایران ویج

لغت‌نامه دهخدا

ایران ویج . (اِخ ) (سرزمین آریایی ) پس از متفرق شدن آریاییان (هند و ایرانی )در بخشهای مختلف نجد ایران گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرینم وئجه یعنی سرزمین و کشور تخمه آریایی نامیده شده . محققان محل آنراخوارزم و خیوه ٔ حالیه دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ ایران باستان صص 185 - 285 و یسنا صص 33 - 52 و 54 و سبک شناسی ج 1 ص 3، 58، 304 شود.

عنوان مقاله: ایرانویج

چکیده:

جهان بینی ونوع تفکرهرجامعه ای، علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی ، میتواند بر نحوه آرایش زیست محیطی انسان تاثیر بگذارد. سیمای کالبدی شهرهای ایران از گذشته های دور تاکنون،به نحوی از جهان بینی ایرانیان متاثر بوده است. به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ایرانیان ، مهرپرسبودتی .. ایرانویج برخاسته از باورهای ایرانیان کهن بوده لست . ایرانویج از دو جزء ترکیب یافته است: بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است که بنا بروایت بدلیل سرمای شدید اهریمن زاد از آن سرزمین که قلمروئی در آسیای میانه بوده است به سرزمین فعلی کوچ میکنند و همیشه از آن به نیکی یاد مینمایند.

منبع:https://magirans.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%AC.htm

عنوان مقاله: ایرانویج

چکیده:

جهان بینی ونوع تفکرهرجامعه ای، علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی ، میتواند بر نحوه آرایش زیست محیطی انسان تاثیر بگذارد. سیمای کالبدی شهرهای ایران از گذشته های دور تاکنون،به نحوی از جهان بینی ایرانیان متاثر بوده است. به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ایرانیان ، مهرپرسبودتی .. ایرانویج برخاسته از باورهای ایرانیان کهن بوده لست . ایرانویج از دو جزء ترکیب یافته است: بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است که بنا بروایت بدلیل سرمای شدید اهریمن زاد از آن سرزمین که قلمروئی در آسیای میانه بوده است به سرزمین فعلی کوچ میکنند و همیشه از آن به نیکی یاد مینمایند.

واژگان کلیدی: جهان بینی، مهرپرستی، ایرانویج، اهریمن، کوچ

۱

بخش یکم: مقدمه

بخش دوم: تعاریف و مفاهیم

بخش سوم: منطقه و گستره جغرافیای ایرانویج

بخش چهارم: روایت های مزدایی در باره خاستگاه ایرانویج

بخش پنجم: ایرانویج بی مکان ، بی زمان به مثابه یک سرزمین اسطوره ای

۲

مقدمه

سیمای کالبدی هر شهری برخاسته از آرمانهای انسانهایی است که در آن زندگی میکنند. تبلور فرهنگ، اندیشه، و باورهای اجتماعی، و جهان بینی آنهاست. اگر امروزه سیمای شهری ما ، آشفته و درهم برهم است این آشفتگی ، درحقیقت انعکاس افکار پریشان ماست که قدرت انسجام فکری و روحی خود را در برابر طوفان سهمگین خارجی از دست داده ایم و در برابر هجوم انواع الگوها، مدلها و افکار جور واجور، حافظه خود از ارزشهای تاریخی و فرهنگی امان را به فراموشی سپرده ایم.

بجای آنکه توان فکری، روحی و فرهنگی اینرا داشته باشیم که افکاروالگوهای مختلف را بشناسیم وآنهارا مورد تجزیه و تحلیل قراردهیم و زرتشت وار، به ایین های گوناگون خدایگان زمینی جهت درستی دهیم ، یکسره تسلیم پذیری را ، آنهم نه از روی اراده و آگاهی، بلکه از روی درماندهگی و افلاس و خودباختگی ، برگزیده ایم. تو گویی انگار که بقول مرحوم جلال آل احمد از خود بیگانه و طاعون زده شده ایم.

به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ما ایرانیان ، مهرپرستی بود. احترام به گیاهان و درختان و بهطور کلی تمام رستنیها و جانوران سودمند برای جهان هستی، در میان ما ایرانیان مرسوم بودهاست. شاید بدین دلیل که میگویندانسان معمولا ودر سیر تاریخ، به پرستش چیزی میل میکند که محیطش از او دریغ کرده است. اگر در میان زنان بلوچ ، عشق به گلدوزی و نقش گذاری گل بر پارچه و پیراهن ، هنری دیرینه ای محسوب میشود ، دلیل آنرا باید در فقر طبیعتی دانست که گل و گیاه و سبزی را از بلوچ دریغ نموده است بی دلیل نیست که یکفرد بلوچی در محاورات روزانه خود وقتی که میخواهد برای کسی آرزوی خیر کند میگوید: سبزباشی.

درفرهنگ ایرانی ، عقاید مهرپرستیو پرستش هر یک از اجزای طبیعت در هیئت خدابه عنوان یک باورمذهبی درمیان نیاکان مابودهاست، بدینگونه خدایان بسیاری بر سرنوشت جهان از نظر ما آریاییها فرمانروایی میکردند. “در این رشته عقاید کهن ، دو دسته از خدایان وجود داشتند که به آنان اهوره (نیروهای نیک) و دیوه (نیروهای پلید) گفتهمیشد. در میان آریاییها این عقیده وجود داشت که در جهان دو آیین و قانون وجود دارد: “ارته” به معنی نظم و تقوی و دروغ به معنی آشوب.”نیاکان ما بنا به ماهیت اعتقادی خود، مرز بندی روشنی با دروغ و شر و هرآنچه اهریمنی بود داشتند. و بقول الکساندر کریستوفر،

۳

انسانهای قدیم در نوع باورهای خود اصیل و صادق بودند و این اصالت را در سنگ وچوب و بنا در عرصه خانه سازی و شهرسازی نیز منعکس مینمودند. لذا میتوان اینگونه استنباط کرد که اصالت اجتماعی ،فرهنگی و باورهای مذهبی فردی ایرانیان قدیم ، در معماری و سیمای کالبد شهری آنهانیزمنعکس میشد و درحقیقت ،اثرات با شکوه و یادمان های تاریخی ما بیانگر همین اصالت فرهنگی و اجتماعی بوده است..

“اقوام هندوایرانی در زمانی بسیار کهن، به خدا-پدری اعتقاد داشتند که با نام و صفتهای گوناگونی خوانده میشد. همه خدایان چه اهوراها وچه دیوها ، ،فرزندان اوبودند،ولی خوداودرامرآفرینش وامورجهان وظیفهای برعهده نداشت. این اندیشه درایران به آیین زروانی معروف است. این آیین کهن هندوایرانی، در فلات ایران چندین بار متحول شد. در مرحله نخست ،دیوان ازخدایی افتادند وبه مظاهرنیروی شرتبدیل شدند. درمرحله بعد،یک ویژگی دیگر،یعنی وجوداهورامزدا در رأس جهان خدایان افزوده شد.. تحول سومی که در فلات ایران رخ داد، از اهمیت افتادن زروان در دین زرتشت بود”.۱

هنگامی که نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و حتی آموزه های دینی یک جامعه، نتوانند مشکلات و سئوالات موجود را در برهه ای اززمان پاسخ دهند لاجرم، نهادهای فکری موجود و قدیمی جای خود را به نهادهای جدیدتری میدهند ودر موضوع بحث خود می بینیم که زرتشت با آمدن خود، کیش کهن آریایی را از اساس تغییر داد. چرا که کیش کهن آریایی دیگر نمیتوانست چالشهای عصر خود را پاسخ مناسب بدهد . زرتشت ، ستایش ایزدان باستان را منع کرد و ستایشگرِ خدای یگانه، یعنی اهورامزدارا به آریاییها توصیه و ایرانیان را بسوی یکتا پرستی دعوت نمود. این تغییرات ، یعنی دعوت از چند گانه پرستی به یکتا پرستی در بخش گاتهای اوستا به چشم میخورد. اما بخشهای دیگر اوستا

(یشتها و یسنا) با اینکه اصول زرتشتی دارد، یادآور آیین کهن آریاییها است. دین زرتشت را شاید بتوان با دو عنوان مختلف معرفی کرد: یکی آیین زرتشت و دیگری آیین مزدیسنا. آنچه به نام آیین زرتشت نامیده میشود، مجموعهای مطالب

۴

است که از گاهان و سرودهای خود زرتشت برمیآید. در مقابل، آنچه آیین مزدیسنا خوانده میشود، مطالب اوستایی و پهلوی و مفاهیم گاهانی است که به عقاید ایرانیان پیش از زرتشت، آمیخته است.

بخش یکم: تعاریف و مفاهیم

در نوشته ها آمده است که ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه در فارسی باستان اریه و در سانسکریت آریه آمده است .

در اوستا هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی نژاد و نجیب است . “واژه◌اوستاییایرییانموَئِجه یا ایرییانموَئِجو

(AiryanәmVaējah) به معنی »سرزمین ایرانیان« ، نام اسطورهای سرزمینی است که ایرانیان در آغاز در آن میزیستنداین واژه در زبانپهلوی به »ایرانویج« تبدیل شده است. ایرانویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است:

بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است”. ۲
در تعریف ایرانویج در فرهنگ معین امده است:” ایران ویج (سرزمین اریایی) ، پس از متفرق شدن آرییان(هندوایرانی) در بخش مختلف ایران ، گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرم وئجه یعنی سرزمین و کشورنژاد ایرانیان نامیده شده است. محققان محل انرا خوارزم و خیوه حالیه دانسته اند”. فرهنگ فارسی معین رجوع به فرهنگ ایران باستان صفحات ۲۸۵-۱۸۵

بخش دوم: منطقه و گستره جغرافیای ایرانویج

۵

درباره محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را سرزمین صرفاً اساطیری دانستهاند. برخی نیز پیشنهادهایی برای

جایگاه جغرافیایی آن ارائه کردهاند. محلهای پیشنهادی ازخوارزم در شمال ازبکستان تا آذربایجان یا شمال غرب افغنستان

گسترده است ، اما بر پایه پژوهشویتسِل، جایگاه ایرانویج ارتفاعات مرکزی افغانستان بوده است.۳

در اوستا زمانی که درباره ایرانویج سخن میرود، سخن از جایی است که بسیار سرد است و شاید هم بخاطر همین سرماست

که ایرانیها از آنجا کوچ کردهاند.

درباره مکان ایرانویج دو دیدگاه مهم وجود دارد: برخی از دانشمندان ایرانشناس مانند دارمستتر گمان دارند که ایرانویج

میبایستی در آذربایجان باشد و آن را در حدود قرهباغ تعیین میکنند. گروهی از دانشمندان دیگرایران ویج را در

آسیایمرکزی میدانند. این دانشمندان بر نوشتههای وندیداد تکیه میکنند که بنظر صحیح ترمیرسد چرا که وندیداد ابتدا از

ایران ویج و سپس از سغد،مرو،بلخ، نیسا و هراتنام میبرد. بنابراینمیبینیم که در این شهرها و سرزمینها یک نظم جغرافیایی

وجود دارد و اگر این ترتیب منطقی جغرافیایی را بپذیریم بایستی ایرانویج را در نقشه جغرافیایی در بالای آنها جستجو کنیم.

 

۶

نوشته دیگری هم این فرضیه را تایید میکند و آن این است که

دروندیدادآمده است که ایرانویج در کنار رود »ونگوهیدائیتی« واقع شده است و در نوشته های پهلوی آمده است که این رود همان »وهرود« است و در جای دیگر آمده است که وهرود ، رود جیحون است.

۷

“در وندیداد فرگرد یکمامده است که:”نخست سرزمین نیکویی که من اهورامزدا بیافریدم ایرانویج بود که از رودونگهو داییتیابیاری میشود.اهریمن بزرگ پرمرگ، در انجا مارآبی و زمستان دیو افریده را بیافرید.در انجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان و دراین ماهها برای اب و گیاه و زمین سرد است.انجا مرکز زمستان است.انجا قلب زمستان است”۴

بنابراین خاستگاه ایرانیان بر پایه اوستا ائیریانم و نجو است که در زبان پهلوی ایرانویج ترجمه می شود . همانگونه کهاشاره شد و در بخش وندیداد اوستا نیز آمده است نخستین جا و سرزمین نیکویی که اهورمزدا آفریده است ایرانویج بوده که بدلیل سرما و نداشتن چراگاه ، ایرانیها از آنجا کوچ کرده اند . این منطقه احتمالاً آسیای مرکزی بوده است..

 

۸

بخش سوم: روایت های مزدایی در باره خاستگاه ایرانویج

در نوشتههای مزدایی، ایرانویج خاستگاه نخستین نمونههای زندگی، انسان (کیومرث) و جانور (گاو ایوداد) دانسته شده

و در روایاتی دیگر، بهترین و زیباترین و آرامشبخشترین سرزمین توصیف میگردد. این نکات نمودار آن است که در

اسطورههای پسین ایرانی، »ایرانویج« سرزمینی که نیاکان ایرانیان از آن برخاسته و به سوی منطقهی کنونی ایران

رهسپار شده بودند، مبدل به سرزمینی مقدس و اسطورهای گردیده و از این رو، “خاستگاه نخستین

حیات در زمین (انسان و جانور) دانسته شده و در کنار داشتن منزلت »سرزمین خاستگاهی«، در اوضاع نوستالژیک بعدی، تبدیل به »آرمانشهری« گردیده که نمونه عالی بهترین و برترین زیستگاه بوده است. گفتنی است که دربینش اسطورهای غالب ملل باستان، سرزمین خاستگاهی آنان، کانون آفرینش و محور کیهان به شمار میآمده است؛ چنان که

»مکه« برای اعراب و »اورشلیم« برای یهودیان”.۵

۹

آن چه از محتوای برخی روایتهای مزدایی بر میآید، ” زادگاه زرتشت (ایرانویجاساساً) در سرزمینهای بسیار دور شمالی دانسته میشده است . اما امروزه کشف آثاری باستانی از جوامعی کهن واقع در مناطق شمالی آسیای میانه

(قزاقستان کنونی) که مطابق با توصیفات گاهان و اوستای کهن از جامعهی عصر زرتشت است، فرض واقع بودن

»ایرانویج- « زادگاه زرتشت و خاستگاه آریاییان –را در قزاقستان کنونی، بیش از هرجای دیگری، تأیید و تأکید میکند”.۶ اما در

بیشتر روایتهای سنتی مزدایی و عهد اسلامی، زادگاه زرتشت، »آذربایجان« دانسته شده و برهمین اساس ، ایرانویج نیز واقع در آذربایجان پنداشته شده است. اما ،جدایازدلایلتاریخیوزبانشناختیناقضاینانتساب،امروزهبه اشکاراثابتشدهاستکهنسبتدادنزرتشت (وایرانویج) به آذربایجان مربوط به زمانی است که این ناحیه از دوران سلوکیان تا عهد ساسانیان کانون و پایگاه زرتشتیگری بود و روحانیان توانمند آن سامان برای ایجاد ارج و تقدسی پرسابقه برای پایگاه خود، نه تنها کوشیده بودند که زادگاه پیامبر خویش را در آذربایجان وانمود کنند، بلکه تلاش کرده بودند نام مکانهای اسطورهای و مقدس جامعهی کهن اوستایی (مانند رود دایتی و کوه اسنوند) را به مناطقی در آذربایجان منتقل و اطلاق نمایند.۷

بر پایه ی دو گزارش، یکی اوستایی ( وندیداد) و دیگری پهلوی بُن( دهش)، ایران بزرگ به شانزده سرزمین یا استان، بخش گردیده بود. با نگرش به بخش بندی دفتری پهلوی به نام » شهرستانهای ایران« می توان استانهای شانزده گانه را همسو با چهار جهت جغرافیایی، تقسیم نمود. سرور و سرآغاز و کانون سرزمینها » ایران ویج« نام دارد. .ایران ویج یعنی سرزمین مادر و میانه؛ همان جایی که به نام » ماد« معروف شد. /وندیداد: فر گردیکم

دیو زمستان در » ایران ویچ« چیره تر است. و از این پیداست که در » ایران ویج« ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است؛ و در آن دو ماه تابستان نیز آب: سرد، و زمین: سرد، و گیاه: سرد است. و آفتشان زمستان است. و مار در آن بسیار است. ولی آفتهای دیگر، کم دارند. و پیداست که اورمزد » ایران ویج« را از دیگر جای ها و سرزمینها بهتر آفرید. و نیکی اش این است

منبع:https://magirans.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%AC.htm

ایران ویج. (اِخ ) (سرزمین آریایی ) پس از متفرق شدن آریاییان (هند و ایرانی )در بخشهای مختلف نجد ایران گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرینم وئجه یعنی سرزمین و کشور تخمه آریایی نامیده شده. محققان محل آنراخوارزم و خیوه ٔ حالیه دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ ایران باستان صص 185 - 285 و یسنا صص 33 - 52 و 54 و سبک شناسی ج 1 ص 3، 58، 304 شود.

نویسنده: بهرام فره وشی

درباره کتاب:
ایرانویج یا ایران‌ویج واژه‌ایست فارسی برگرفته از واژهٔ اوستایی ایرییانم وَئِجه یا ایرییانم وَئِجو (Airyanəm Vaējah ٬ Airyanəm Vaējō) به معنی «سرزمین ایرانیان» یا «بنگاه و پایگاه اصلی ایرانیان» و نام اسطوره‌ای سرزمینی است که ایرانیان در آغاز در آن می‌زیستند. برخی از دانشمندان بر این عقیده هستند که ایرانویج به منطقه (ترشیز کهن) برمیگردد. همینطور سرو ترشیز که در اوستا هم از آن نام برده اند که به دست حضرت زرتشت کاشته شده است می تواند دلیل محکمی بر صحت این مسئله باشد. این واژه در زبان پهلوی به «ایرانویج» تبدیل شده است. خود این واژه ایرانویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است. بخش نخست آن ایران و بخش دوم آن ویج است و «ویج» به معنی تخمه و نژاد است و در زبان فارسی بیج از این ریشه است. از اینرو ایرانویج به معنی نژاد و تخمه ایرانیهاست.

سرزمينهاي آريايي نشين در اوستا:

 

 

در اوستا وقتي صحبت از كشور ميشود اشاره به سرزمينهايي با محدوده مرزهاي سياسي نيست بلكه به سرزمينهايي كشور گفته ميشده كه توسط كرش يا شيار از سرزمينهاي ديگر جدا مي شده اند و از اين جهت كرشور Karshvara يا دارنده شيار و مرز ناميده شده. براي مثال در اشاره به هفت كشور يا هپته كرشورHapta Karshvara منظور سرزمينهايي هستند كه توسط موانع طبيعي يا جغرافيايي از هم جدا شده اند.

اعتقاد زرتشتيان اوليه بر اين بود كه كشور خونيرث Xvaniratha در مركز جهان واقع است و جهان مجموعا از هفت كشور تشكيل گرديده كه بخش مركزي آن يعني خونيرث  مسكن آرياييان بوده است.

دو كشور از اين هفت كشور در جنوب جهان و موسوم به ويددفش و فرددفش ( در اوستا ويدذفشو و فردذفشو) بودند كه به موجب كتاب بندهش بنكده تابستان (جايگاه تابستان) گزارش شده اند. در يادداشتهاي پيشين گفتيم كه منابع پهلوي اين دو كشور را مسكن مزندرها ميدانند و گفتيم كه مزندرها همان بوميان  تیره پوست غیر آریایی جنوب هند يا دراويدها بودند. با اين وجود سران روحاني اين كشورها كه پس از رحلت زرتشت براي فراگيري دين به خونيرث آمدند يعني سپيتوئيد و ارزراسپ پسران اوسپنسو نيز نامهاي آريايي داشتند.

 

 

 

 

 

 

در شمال خونيرث كشورهاي وئوروبرشت Vourubaresht( به معناي بلندي هاي فراخ) و نيز وئوروجرشت Vourujareshtگزارش شده اند كه توسط ارتفاعات صعب العبور از هم جدا شده بودند و امكان عبور از كشوري به كشور ديگر نبود. با توجه به محدوده خونيرث و جايگاه ايرانويچ مي بايست اين دو كشور را در ارتفاعات شمال تبت و يا  پامير جستجو نمود .

در شرق خونيرث كشوري به نام ارزهي Arezahi بود كه بي شك سرزمينهاي واقع در مشرق هندوستان تا منتهي اليه شرق ناشناخته را فرا ميگرفته است و در غرب كشوري موسوم به سوهي Savahi كه محدوده مرزهاي آن مشخص نيست و شايد بر اساس برخي منابع پهلوي محدوده آن از رود ارنگ Arang(رنگهه در اوستا) آغاز ميشده و تا به سوي غرب ناشناخته امتداد داشته است.

در اوستا از ممالك مردماني نام برده ميشود كه نام برخي كاملا ناشناخته است و در تاريخ شناخته شده چند هزار ساله فلات ايران و نواحي غربي تر هرگز نشاني از آنها نميبينيم. در اشاره به ممالك مردمان سائينيو، توئيريه، سئيريم و داهي در كنار ممالك ائيريه ها در فروردين يشت اوستا قطعا كشور يا سرزميني با اين اسامي مد نظر نبوده چون ما غير از مردمي به اسم ائيريه هرگز مملكتي به نام ائيريه نداشتيم. داهي نيز نام قبيله اي بوده و نظر به معادل بودن حرف ه  در زبان اوستايي با س در زبان سانسكريت علي القاعده داهي همان قبيله داسي هندوان است كه در ريگ ودا هندوان نيز از آنها ياد شده و منظور مردماني از نژاد پست و بردگان سياه ساكن در نواحي جنوبي هند است و نه اهالي دهه يا دهستان Dahestan در شمال گرگان قديم. در مقابل در اشاره به ائيريه ها منظور مردمان شريف و آزادگان است كه همان آرياييان بودند و منظور از سئيريم نانم ( سئيريم ها) كه با واژه اوستايي سئيريمن به معناي انديشمند هم معناست شايد منظور مسكن مردمان انديشمند و حكيمان بوده و نه بنا بر تفاسیری که از اوستا شده مملکت سلم پسر فريدون و ئوئيريه كه معادل با واژه توريه سانسكريت است شايد در اشاره به مردمان روحاني يا برهمنان بوده است ونه سرزميني به نام توران مسكن تور پسر ديگر فريدون.

توئيريه ها به مناسبت خط فكري متفاوت با ائيريه ها از روزگاران قديم با ائيريه ها در جدال بودند و موضوع دشمني آنها به روزگار افراسياب توئيري باز نميگردد. اينان نيز از حيث نژادي با ائيريه ها يكي بودند و هم زبان و بلكه هم نژاد بودند و تنها در باورهاي ديني اختلاف داشتند. از اسامي آريايي كه در ادبيات سانسكريت و اوستا براي آنان آمده معلوم ميگردد كه آنها نيز شعبه اي از آرياييان بودند كه عداوت و دشمني آنها با ائيريه ها تنها بر سر مسائل اعتقادي بوده و ديگر اينكه توئيريه ها از اشراف زادگان و طبقه شاهان نبودند.

 از چند مملكت تحت نامهاي موژ Muzha، رئوژديRauzhdi ، تنيهTanya، انگهوي Anghavi و اپخشير Apaxshira در فروردين يشت اوستا ياد شده است كه از هيچيك در جغرافياي چند هزارساله فلات ايران ياد نشده است و تنها از اپخشير در اساطير هندي نشاني مي يابيم كه تحت عنوان آب شير يا درياچه شير بارها از آن ياد شده است و روايت است كه جماعت ديوان و فرشتگان كوه مرو اساطيري در ايلاورته يا ايرانويچ را در درياچه شير چرخاندند و از گل و لاي حاصله بسياري اشياء با ارزش و از جمله امريت (آب حيات يا نوشيدني ناميرايي) بيرون آمد. بهر اول واژه اپخشير يعني اپ Apa به معناي آب يا درياچه و خشير به معناي شير است.

 

 

 

 

 

 

 

اوستا هرگز ممالكي به نامهاي سومر، اكد، عيلام ، مصر و آشور با تمدنهاي چند هزار ساله را نمي شناسد و بدانها اشاره نميكند.

در فقره 29 آبان يشت اوستا به مملكت بوري Bavri اشاره شده و مذكور است كه اژي دهاك در آن مملكت نيايش كرده است و حدس دانشمندان اينست كه بوري بايد همان بابل قديم باشد. در حاليكه بوري با همين املا در اوستا به معناي سگ آبي است و حال آنكه نام اين سرزمين يعني باب- ايل در زبانهاي سامي به معناي دروازه خدا است. در كتيبه هاي هخامنشي از باب ايل تحت نام بابيروش ياد شده و چون حرف لام در زبانهاي ايراني باستان وجود نداشته لذا بابيل را بابيروش مي ناميدند. به همين مناسبت بوري مذكور در اوستا به معناي سگ آبي كه محققا واژه اي اوستايي است نميتواند تلفظ اوستايي باب ايل باستان باشد.

در اوستا از اژي دهاك با لقب ثري كمرذ(سه كله) و در اساطیر هندی تحت نام تري شيراس( سه سر) ياد شده و ماجراي نهضت صنعتگري به نام ويشوكرما همانند نهضت كاوه آهنگر خودمان  در روايات ايراني مي باشد. اژي دهاك توسط گرزي كه از استخوان سر گاو متعلق به فريدون بوده و توسط كاوه آهنگر ساخته شده از پای در مي آيد و تري شيراس با گرزي كه توسط ويشوكرماي صنعتگر از استخوان سر اسب متعلق به ددهيانچ حكيم با آهن ساخته و پرداخته شده از پاي در مي آيد. به موجب مهابهارتا تري شيراس در زمان حمله در باغ معروف نندنه ون Nandanavana نزديك به كوه مرو Meru اسطوره اي بسر ميبرده و در شاهنامه نيز مذكور است كه ضحاك در زمان حمله در هندوستان بسر ميبرده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انشا الله اگر فرصتي دست داد تا به انطباق شخصيتهاي اسطوره اي هند و ايراني بپردازيم به اين قضايا اشاره بيشتري خواهيم كرد.

در اوستا از سرزمينهاي دشمن ائيريه ها بسيار ياد شده است. از سرزمين ديوان مازني (در اوستا مازئينيه) كه در پهلوي مزندرها ناميده شده اند  در قطعات مختلف اوستا ياد شده و همچنين به كرات به سرزمين توئيريه ها كه دائم با ائيريه ها در جدال بودند اشاره شده. همچنين از ممالك مردمان خويئوني Xvyaoni كه از دشمنان ائيريه ها بودند و نيز از مردماني به نام دانو كه از دشمنان خدا و ضد ائيريه ها بودند بارها در اوستا ياد شده است. از دانوها در اساطير هندي نيز به عنوان دشمنان خدا ياد شده كه در بخشي از نواحي دوزخي به نام رساتل مسكن داشتند.

در مهر يشت اوستا به برخي از نشيمنگاههاي ائيريه ها يا آرياييان اشاره شده است، از جمله در فقرات 12-15 يشت مذكور اشاره به ممالك آريايي شده و مذكور است كه ميترا يا ايزد موكل بر خورشيد  از بالاي قلل كوهها  به ممالك آريايي نشين اطراف كوه هرا مينگرد(ترجمه نگارنده):

 

ميترا آن دارنده چراگاههاي فراخ را ميستاييم. آن هشيار بيدار را، كسي كه نخستين ايزد مينوي است كه از قله هرا با سرشت دروني از نيمه پيشين آن بدون زوال عبور ميكند. آن كه داراي اسبان تندرو است.  آن نخسين زرين زيوري  كه بلندي هاي زيبا را فرا گيرد و از آنجا همه را مينگرد، نيكترين نشيمنگاههاي آريايي را.

آنجايي كه فرمانروايان دلاور ارتش هاي بسيار فراهم كنند. آنجا كه كوههاي بلند پرچراگاه و پرآب با گياه خوراكي براي گاوان موجود است. آنجا كه درياچه هاي ژرف و وسيع و خوش منظر موجود است. آنجا كه آبهاي ناورو پهن بسيار بزرگ با شتاب روان ميشوند. آايشكته پوئوروته  و موئورو  هارويو  گئوم  و سوغذِ خوائيريز.

 

از نشيمنگاههاي آريايي در اوستا تحت نام ائيريو- شينه  Airyo-Shayana ياد شده است و در متن فوق اسامي چند سرزمين نظير موئورو، هارويو و سوغذ ديده ميشود. از اين اماكن در فرگرد نخست ونديداد هم ياد شده كه از ممالك آريايي نشين محسوب ميشدند.

واژه ائيريه Airya به معناي آريايي در اصل به معناي آزاده، بزرگوار، اشراف زاده و نجيب است. اين واژه در ريگ ودا و ادبيات سانسكريت اريه Arya گفته شده و همين واژه را در كتيبه هاي شاهان هخامنشي نيز ملاحظه مي كنيم و بر اين اساس شاهان مزبور خود را از دودمان آريايي ميدانستند. هرودوت نيز در كتاب تواريخ خود در باره مادها مي نويسد كه آنها خود را آريايي مينامند.

واژه ائيرينه Airyana كه واژه ايران از آن شكل گرفته است به معناي سرزمين ايرها نيست بلكه به معناي خود ايرها يا ائيري ها است. چنانكه در زبان پهلوي نيز به سرزمين كنوني ايران، ايرانشهر اطلاق ميگشت يعني مملكت يا سرزمين مردمان اير يا ائير و در اوستا نيز منظور از ائيرينه وئجه(ايرانويچ) موطن يا خاستگاه ائيريه ها است.

 

 در فرگرد نخست ونديداد توصیفی از 16 سرزمين مزدا آفريده شده كه غير از يك سرزمين به نام  ورنه چهارگوش Varena سايرين مسكن آرياييان بوده و از ورنه كه بعدا به شرح آن خواهيم پرداخت نيز به گونه اي ياد شده كه ظاهرا در زمان شرح روايت محل انتشار غير آرياييان شده و چنين بنظر ميرسد كه ورنه نيز در آغاز مسكن آرياييان بوده است و یا در آنجا آریاییان و غیر آریاییان با هم مشترکا زندگی میکرده اند.

 

گفتيم كه در فرگرد نخست ونديداد از 16 سرزمين مزدا آفريده  ياد شده كه ترجمه واژه به واژه حقير از متن اوستايي به شرح زير است:

 

1-                        فرمود اهورا مزدا به سپيتمه زرتشت، من آفريدم اي سپيتمه زرتشت جاي رامش داده را، نبود هيچ كجا شادي.

2-                        اگر من نمي آفريدم اي سپيتمه زرتشت جاي رامش داده را، نبود هيچ كجا شادي، همه جهان مادي ايرانويچ را فراز ميشدند.

3-                        نخستين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم ايرانويچ ونگهو دائيتي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ اژي  رئوايذيته و زمستان ديو داده را.

4-                        ده ماه آنجا زمستان، دو تابستان و اين (ماه ها) هستند سرد آب ، سرد زمين سرد گياه. آنجا زمستان سراسر فراگيرد آنجا را پيشرفته ترين سيلابها.

5-                        دومين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم گاي نشيمنگاه سوغذ است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ مگس گاوان را آنكه گاو و گوساله را مرگبار است.

6-                        سومين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم موئورو نيرومند اشه گراي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ سركشي و نافرماني را.

7-                        چهارم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم باخذي زيبا افراشته درفش است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ برَوَرَ؟ و گياهان سمي را .

8-                        پنجم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم نيسا آن كه اندر موئورو و باخذي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بي ايماني را.

9-                        ششم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هرويو Haroyu آنكه ويشهرزنه (پرآب؟) است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ حسد و ناداري را.

10-                   هفتم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم وئه كرته Vaekreta بد سايه است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ پري خنانثئيتي را كه از آن گرشاسب بود.

11-                   هشتم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم اوروا پرچراگاه است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گسترش گناه را.

12-                   نهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم خننتهXnenta نشيمن گرگها است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه لواط (نرو- وئپيه) را.

13-                   دهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورامزدا هستم هرخوئيتيHaraxvaiti زيبا است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه دفن لاشه را.

14-                   يازدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هئتومنت  Haetumant  فرهمند شكوهمند است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه جادو را.

15-                   و اين او را چهره نشان است. اين چهره نمايان است. بدانسان كه برسند به توانايي در جادوگري.آنجا هستند جادوگرترين. آنجا ايشان گرايش دارند به آسيب رساندن و دل آزاري و بدكرداري چون ملخ و تون؟

16-                   دوازدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورامزدا هستم رغاي ثري زنتوم است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بي ايماني بيش از حد را.

17-                   سيزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم چخرَChaxra توانا اشه گراي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه سوزاندن لاشه را.

18-                   چهاردهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم ورِنَه Varena چهار گوشه Chathro-Gausha است. آنجايي كه زاده شد فريدون زننده اژي دهاك. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ دشتان غير طبيعي (قاعدگي زودهنگام) و غير آرياييان منتشر را.

19-                   پانزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هپته هيندوHapta Hindva است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ دشتان غير طبيعي (قاعدگي زود هنگام) و گرماي غير طبيعي را.

20-                   شانزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم نزديك به سرچشمه رود رنگها است كه بي سر و دست نيافتني است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ زمستان ديو داده و تئوژيه هاي منتشر را.


منبع:http://mehranjd.blogfa.com/1385/08

سرزمین ایرانویچ

سرزمین ایرانویچ کجاست؟  
مژده اسکندری   
برگرفته از برساد

Image

از قرن دوازدهم پیش از میلاد آریائیان از شمال به دره سند و از قرن دهم پیش از میلاد از جلگه­های آسیای میانه گروه­ها گروه بر پهنه نجد ایران ظاهر گشتند و نام بعضی­شان بر الواح و کتیبه­های بین­النهرینی (بویژه آشوری) ثبت شده است. هر گروه از این قوم در بخشی از این نجد رحل اقامت افکندند:

پارتیان در شمال خراسان، مادها در مرکز، مغرب و شمال­غربی؛ و پارسیان در جنوب، در فارس. سرمنشأ این اقوام که در دره سند و نجد ایران فرود آمدند بی­گمان آسیای میانه بود.

در اساطیر ایرانی نیز اشاراتی به این سرزمین اجدادی و گسترش بعدی اقوام هند و ایرانی رفته است. در بند سوم از نخستین فرگرد کتاب وندیداد، یا وی­دیوداد (قانون دور دارنده دیو)، چنین آمده است:

«نخستین بوم و سرزمین نیکوئی که من، اهوره­مزدا، آفریدم ایرانویچ بود، کنار (رود) ونگهودائیتی (دائیتی نیک)...»

در همان بند اشاره بدان می­رود که اهریمن به دشمنی با آن سرما را آفرید، و در بند چهارم از همان فرگرد می­آید که «آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان. چون زمستان درگذرد، آن­گاه بیشترین تنگی­ها است.»

اما ایرانویچ سرزمین نیکویی که اهریمن در آن سرما را آفرید کجا بوده است؟

ارنست هرتسفلد باستان شناس بزرگ آلمانی معتقد است که ایرانویچ در کنار دائیتی نیک نامی ساختگی برای سرزمین آریاها است و شکلی شبه اوستایی است که توسط دبیران اشکانی  برای تفاوت با  مفهوم «آریانام خشثره» به معنای «پادشاهی آریاییان» ابداع شده است، که نام قوم جدید ایران از آن گرفته شده و معادل فارسی میانه « ایرانشهر» است و برابر غیر رسمی  همین نام در مهریشت  به شکل «آریه شَینَم» آمده است و «وطن حالیه آریاها» را نشان می داده و بنابراین در مقابل آن ایرانویچ  باید گویای خاستگاه یا موطن اولیه آریاها بوده باشد.

اینکه در اوستا اشارات جغرافیایی زیادی دیده می شود و حتی نوعی جدول جغرافیایی نیز وجود دارد، اما تمام این اشارات به گونه ای است که نشان می دهد نویسندگان آنها تنها از نام این سرزمین ها آگاه بودند، ولی از اینکه آنها چگونه بودند یا کجا واقع شده بودند را نمی دانستند (بجز سرزمین های اطراف دریاچه هامون که استثنا هستند) و نیز این امر که این واژه تنها در قسمت اوستای متأخر ظاهر می شود و در گاهان خبری از آن نیست به نوعی می تواند تأییدی بر گفتۀ هرتسفلد  باشد.     

اما با توجه به اینکه این سرزمین با سرما شناخته شده و اینکه احتمالاً همین سرما می توانسته عامل مهاجرت مردمان آن باشد ایرانویچ را سرزمین­هایی میان ولگا و دن، یا سرزمین­های حوزه علیای رود ینی­سی دانسته اند. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقه آخر بیشتر می­تواند با ایرانویچ مناسب باشد. در نوشته­های پهلوی، بویژه بندهش، اشاراتی هست که برمی­آید در عصر ساسانی ماوراءالنهر را با ایرانویچ برابر می­دانسته­اند و مهمترین رود این منطقه، جیحون، را وه­رود، که همان ونگهودائیتی اوستایی است، می­خوانده­اند.

در فرگرد دوم وندیداد به مهاجرت اقوام آریایی از ایرانویچ اشاره­ای مبهم رفته است که  بنابر آن، پس از گذشت سیصد سال از سلطنت جمشید شاه آرمانی ایرانی، زمین بر گوسفندان، ستوران، مردمان، سگان، پرندگان و آتشان سرخ تنگ آمد. جمشید به نیمروز (جنوب) فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت و بگسترد و مردمان بر این مرز و بوم تازه بگسترند و این کوشش و گسترش دوبار دیگر نیز رخ داد و در طی نهصد سال زمین سه بار بزرگتر شد و مردم در جهان بپراکندند.

از مجموع این اشارات برمی­آید که سرما و افزایش رمه آریائیان را از سرزمین اصلی خود در شمال راهی جنوب گرمتر کرده است. آریائیان با اقتصادی که بیشتر متکی بر شبانی بوده است، قادر به مهاجرت بزرگ خویش شدند و از طریق جلگه­های هموار و گسترده فرود آمدند، تا سرانجام به سرزمین­های کوهستانی در جنوب رسیدند و این مهاجرت احتمالاً در سه مرحله رخ داده است و سرانجام بخشی از این مردمان مهاجر آریایی در ایران که تنها سرزمینی است که همچنان با نام ایشان خوانده می شود سکنی گزیدند.

اگر نهصد سال را که در داستان جم برای برای رسیدن به جنوب در طی سه مرحله یاد شده، به خاطر داشته باشیم و آن را با حرکت اقوام آندرنوو (Andronovo)1 به آسیای میانه (از حدود 2000پیش از میلاد) بسنجیم، و سرمای ایرانویچ را نیز در نظر آوریم، این احتمال تقویت می­گردد که ایرانویچ با فرهنگ حوزه مینوزینسک (Minusinsk) و منطقه فرهنگ آندرنوو یکی است.


1.  فرهنگ آندرنوو متعلق به اواخر هزاره سوم تا هزاره اول پیش از میلاد است و از همان آغاز با نیروی گسترشی عظیم در آسیای میانه و غرب سیبری پراکنده می­شود، ولی مرکز آن در غرب سیبری و قزاقستان است. بوجود آمدن خانه­های گلین در این فرهنگ نشانی از اقامت دائم و رواج کشاورزی است. گله­داری در این فرهنگ رایج بود، سلاح­ها و ابزار فلزی بکار می­رفت. ظاهراً در پی فشاری از سوی شمال­شرقی یا شاید در پی رشد دامداری، چنان که از اساطیر ایرانی در فصل دوم وندیداد برمی­آید، یا شاید بنا به نظر ابن خلدون، بر اثر همسایگی این اقوام فقیر با اقوام ثروتمندتر جنوبی، و شاید به هرچند سبب، بخش بزرگی از ساکنان متعلق به فرهنگ آندرنوو به جنوب روی آوردند و خود سبب جابجائی و در هم آمیختگی اقوامی بسیار گشتند. در نتیجه، در جنوب، فرهنگ آندرنوو و همه بخش­های جنوبی و شرقی قزاقستان و سرزمین­های قرقیزستان امروزی را فرو گرفت و دره رود جو(Chu) و فرغانه و نواحی کوهستانی قرقیزستان را فروپوشانید.(بهار، 1384، ص 387)

 

یاری­ نامه­ ها:
بهار،مهرداد. 1384. پژوهشی در اساطیر ایران.تهران: آگه.
نیولی، گراردو. 1387. آرمان ایران جستاری در خاستگاه نام ایران. ترجمۀ منصور سید سجادی. تهران: موسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه.

منبع:https://atashkada.blogsky.com/page/33

ایران کجاست؟ ایرانی کیست؟

ایران کجاست؟ ایرانی کیست؟

نویسنده : اینترنشنال    شنبه, 16 ارديبهشت 1396    19:51    سرویس نگاه از بیرون

لفظ ایران از کجا آمده است؟ خاستگاه ایرانیان بنا بر اوستا، ائیریانم وئجو (airyanәm vaējo) است که در زبان پهلوی ایران‌ویج (ēranvej)شده است. اوستا در بخش وندیداد از جایی به نام ایران‌ویج نام می‌برد که مرکز اصلی ایرانیان است. واژه ایران‌ویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است: جزء نخست آن ایران و جزء دوم آن ویچ است. ویچ به معنی تخمه و نژاد است؛ از این رو، ایران‌ویچ به معنی تخمه و نژاد ایرانی‌هاست. هنگامی که جایی به این نام نامیده می‌شود به ناچار می‌بایستی آنجا جایگاه نژاد ایرانی باشد و ایرانیان از آنجا برخاسته باشند.

اکنون باید دید ایران‌ویچ از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. در وندیداد که بخشی از اوستاست چنین آمده است: «نخستین جا و سرزمینی که من، ‌اهورامزدا، آفریدم ایران‌ویچ بود که از رود ونگوهی دائیتی آبیاری می‌شود. اهریمن پرمرگ در آنجا مار آبی و زمستان دیو آفریده است. در آنجا ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است» (وندیداد: فرگرد یکم). معلوم می‌شود که خاستگاه ایرانی‌ها جای سردی بوده است که از آنجا به خاطر سرما و به سبب نداشتن چراگاه کوچ کرده‌اند. درباره جای جغرافیایی ایران‌ویچ بعضی دانشمندان آن را در آسیای مرکزی می‌دانند و آن را در خوارزم جستجو می‌کنند. نوشته دیگری هم که این فرضیه را تأیید می‌کند این است که در وندیداد آمده که ایران‌ویچ در کنار رود ونگوهی دائیتی واقع شده، و در متون پهلوی، رود ونگوهی دائیتی همان وهرود است که رود جیحون باشد. ایرانیان که به فلات ایران کوچ کردند این فلات را هم ایران نامیدند؛ الا اینکه لفظ ایران در اوستایی به صورت airya و در فارسی باستان ariya و در سانسکریت به صورت آریه آمده است، در اوستا هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی نجیب و شریف است.

واژه اوستایی airya در زبان پارتی aryan و در پهلوی ساسانی ērān شده است. همین واژه به صورت انیران aniran در پهلوی و در شاهنامه به معنی غیرایرانی و غریبه و خارجی است. در یادگار زریران که احتمال دارد در اواخر دوره ‌اشکانی تألیف شده باشد، واژه ēranšahr به معنی کشور ایران آمده و در دوره ‌ساسانی شیوع عام داشته است (برای اطلاع بیشتر درباره ایران‌ویچ رجوع شود به کتاب ایران‌ویچ، نوشته دکتر بهرام فره‌وشی، از انتشارات دانشگاه تهران). ایران در کتیبه‌های ساسانی نیز به کار رفته است. در کتیبه اردشیر بابکان به فارسی میانه، یعنی پهلوی، به صورت ēran و به پارتی aryān، در کتیبه شاپور اول، پهلوی ēran و پارتی aryān. بعد از شاپور اول در کتیبه‌های نرسی، شاپور دوم و شاپور سوم نیز این سبک تکرار می‌شود (یادداشت خانم دکتر بدرالزمان قریب)، اما ایران در دوره ‌اسلامی به سرزمینی که مرز شرقی آن رود سند در پاکستان امروزی و کوه‌های هندوکش در شرق و رود جیحون در شمال شرقی و کوه‌های قفقاز در شمال غربی و کرانه‌های دریای مدیترانه در غرب بوده است، اطلاق شده. و اینک شواهد این معنی و ایران در متون قدیم فارسی.
ستان امیر بوجعفر از خاندان لیث صفاری با ماکان کاکی در تاریخ سیستان آمده است. او بر ماکان ـ که مورد غضب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود ـ غلبه کرد و بدین مناسبت روزی پادشاه سامانی مجلس بزرگی ترتیب داد. رودکی وصف مجلس را در قصیده معروف خود به مطلع:

بچه او را گرفت و کرد به زندان
مادر می را بکرد باید قربان

چنین آورده است:

از گل وز یاسمین و خیری الوان
مجلس باید بساخته ملکانه
ساخته کاری که کس نسازد چونان
نعمت فردوس گستریده ز هر سو
شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
جامه زرین و فرش‌های نوآیین
یک صف حران و پیر صالح دهقان
یک صف میران و بلعمی نشسته
شاه ملوک جهان امیر خراسان
خسرو بر تخت پیشگاه بنشسته
هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
ترک هزاران به پای پیش صف اندر

این مجلس باشکوه به فرمان پادشاه سامانی و به افتخار امیر بوجعفر، به مناسبت غلبه او بر ماکان کاکی ترتیب یافته بود. چنان که رودکی پس از وصف مجلس، که نقل شد، می‌گوید:

گوید هریک چو می بگیرد شادان
خود بخورَد نوش و اولیاش همیدون
آن مه آزادگان و مفخر ایران
شادی بوجعفر احمد بن محمد
دکتر حسن انوری عکس از علی دهباشی

دکتر حسن انوری ـ عکس از حسن انوری

مراد ما همین بیت اخیر است. رودکی پادشاه سامانی را امیر خراسان نامیده و ابوجعفر احمد بن محمد، امیر سیستان را مفخر ایران دانسته است. معلوم می‌شود از نظر گوینده ‌این اشعار هم سیستان و هم خراسان بزرگ که مرکز آن بخارا بوده، جزء ایران به شمار می‌رفته است و نیز دانسته می‌شود لابد که هم پادشاه سامانی و هم ابوجعفر و هم کسانی که در آن مجلس نشسته‌اند، از جمله بلعمی، ایرانی هستند. باز در تأیید این سخن، بیتی است از ابوشکور بلخی، شاعر معاصر سامانیان و مداح نوح بن نصر سامانی، که در مدح این پادشاه می‌گوید:

که بر شهر ایران بگسترد داد
خداوند ما نوح فرخ‌نژاد

از این بیت معلوم می‌شود که پادشاه سامانی، خود را پادشاه ایران می‌دانسته است که مداح او، یعنی ابوشکور بلخی، او را بدین وصف خوانده است. اگر پادشاه سامانی ایرانی است پس طبعاً درباریان او از جمله خود ابوشکور بلخی نیز ایرانی بوده‌اند.

بیاییم به دربار غزنویان. عنصری ملک‌الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی است و در مدح او قصیده بلندی دارد به مطلع:

چنان که حجت سلطان به رایت سلطان
قوی‌ست دین محمد به آیت فرقان

ضمن آن می‌گوید:

به یک چهار یک از روز خسرو ایران
حصار و نعمت از آن کشور قوی بستد

باز در قصیده دیگری در مدح محمود او را شاه ایران می‌نامد:

به وافر مال و نعمت‌های الوان
همیشه گنج و کاخ شاه گیتی
یکی آراسته‌ست از بهر مهمان
یکی پیراسته‌ست از بهر زائر
در ایران از عطای شاه ایران
برهنه شاعر و درویش زائر
یکی دینار برسنجد به قپّان
یکی دیبا فرو ریزد به رزمه

همین عنصری در قصیده‌ای در مدح احمدبن حسن میمندی، وزیر نامدار محمود و مسعود، او را کدخدای کشور ایران می‌نامد:

تا ثنای کدخدای کشور ایران کنی
دل نگه دار ای تن از دردش که دل باید تو را

به دیوان همکار نامدار عنصری، فرخی سیستانی نگاهی می‌اندازیم، در مدح محمود می‌گوید:

به مهرگانی بنشست بامداد پگاه
به فرخی و به شادی و شاهی ایران

باز در جای دیگر:

نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران
یمین دولت عالی امین ملت باقی

باز در جای دیگر:

که نامی بدو گشت زاولستان
خداوند ما شاه کشورستان
که ایران بدو گشت تازه جوان
سر شهریاران ایران‌زمین

شاه غزنوی به فرخی اسبی می‌بخشد. فرخی می‌گوید:

نام من بر زمین دهان به دهان
من ز شادی بر آسمان برین
اسب داده‌ست خسرو ایران
این همی گفت فرخی را دی

فرخی در مدح ابوبکر حصیری:

در خدمت او مهتران ایران
هستند ز نیم‌روز تا شب

باز فرخی در مدح ابویعقوب یوسف‌بن ناصرالدین، برادر سلطان محمود، می‌گوید:

یوسف برادر ملک ایران
میر جلیل سید ابویعقوب

نیز در مدح حسنک وزیر:

قبله احرار و پشت لشکر و روی گهر
خواجه سید وزیر شاه ایران بوعلی

و همین شاعر در مدح مسعود غزنوی وقتی که ولیعهد بوده است:

به ملک‌زاده ایران ملک شیر شکر
این همی گفت خدایا دل من شاد کن

در همان قرن پنجم بیاییم به شمال غرب ایران نگاهی به دیوان قطران تبریزی بیفکنیم. او شاه ابوالخلیل از خاندان شدادیان گنجه قفقاز را مدح می‌کند و ضمن آن می‌گوید:

هم از دل فضل بی‌عیبی هم از تن فخر بی‌عاری
تو سالار دلیرانی تو شاهنشاه ایرانی

پس گنجه، قسمتی از قفقاز، از نظر ساکنان آن در قرن پنجم و از نظر شاعر و مداح و طبعاً از نظر خود شاه، ایران دانسته می‌شده است. باز در این منطقه به جلوتر می‌آییم. در حوزه علیای رود ارس خاقانی شروانی را می‌بینیم که ابوالمظفر شروان شاه اخستان را مدح می‌کند و می‌گوید:

عادل‌تر بهرامیان، پرویز ایران اخستان
فرمانده اسلامیان،‌ دارای دوران اخستان

برویم به جایی که امروز جزو پاکستان است و پادشاهان اخیر غزنوی اغلب بر آن سرزمین حکومت کرده‌اند. مسعود سعد سلمان را می‌بینیم که در مدح ملک محمود ابراهیم بن مسعود می‌گوید:

که از فر تو هندوستان شود آراسته بستان
الا ای باد شبگیری گذر کن سوی هندوستان
که آمد بر اثر اینک رکاب خسرو ایران
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر می‌ده
چو او شاهی در این نسبت بنارد گنبد گردان
ملک محمود ابراهیم بن مسعود محمود آنک

بیاییم به ایران در شاهنامه. ایران در شاهنامه آشناترین نامی است که خواننده با آن روبرو می‌شود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است. این نام در شاهنامه به کجا اطلاق شده و مرزهای ایران در شاهنامه کجاست؟ از آنجا که ایران در شاهنامه بعضاً به پایتخت و مرکز کشور اطلاق شده، بعضاً ابهامی در کاربرد آن دیده می‌شود. نخستین بار که در سلسله روایات شاهنامه نامی از ایران به میان می‌آید و به عنوان سرزمینی در مقابل سرزمین دیگر قرار می‌گیرد در زمان پادشاهی جمشید است. پیش از آن در زمان کیومرث، هوشنگ و طهمورث از ایران نامی برده نشده و از اینان مطلق پادشاه یا پادشاه جهان یاد شده است؛ چنان که هوشنگ می‌گوید:

جهاندار و پیروز و فرمانروا
که بر هفت کشور منم پادشاه

(ج۱، ص۳۳)

در روزگار جمشید نیز نامی از ایران برده نمی‌شود مگر در اواخر روزگار او که ضحاک در صحنه شاهنامه ظاهر می‌شود و خواننده شاهنامه درمی‌یابد که دو سرزمین وجود دارد: ‌ایران و کشور تازیان که با عنوان کنایی دشت سواران نیزه‌گزار از آن نام برده می‌شود (ج۱، ص۴۳ و ۴۹) و از عجایب آنکه نخستین کسی را که به نام شاه ایران نام می‌برد ضحاک است:

ورا شاه ایران ‌زمین خواندند
به شاهی بر او(۱) آفرین خواندند

(ج۱، ص۴۹).

[۱]

اما اولین کسی از ایران که خود را صریحاً ایرانی (= از ایران) می‌نامد، فرانک، مادر فریدون است (ج۱، ص۵۹). پس از تقسیم ایران به وسیله فریدون در زمان افراسیاب، مرز شمالی ایران مشخص می‌شود. به این امر چند بار در شاهنامه اشاره هست. افراسیاب تصریح می‌کند:

به سُغدیم و این پادشاهی مراست
زمین تا لب رود جیحون مراست

(ج۳، ص۵۴)

اما مرز شرقی در زمان کیکاوس، در داستان رستم و سهراب معلوم می‌شود که سمنگان در مرز ایران است. طبق نوشته حدود العالم که در اوقاتی تنظیم شده که فردوسی مشغول سرودن شاهنامه است، شهری آباد و جزء طخارستان یا حوالی آن بوده است. از طخارستان به سوی جنوب سرازیر شویم به نام سرزمین‌هایی می‌رسیم که تحت فرمان خاندان سام، پهلوان ایرانی است که عبارت‌اند از کابل و زابل یا زابلستان و سیستان. به‌خصوص خاندان سام جایی اقامت داشته‌اند که در کنار رود هیرمند بوده است.

اما مرز غربی کجاست؟ چنان که گفته شد ضحاک شاه ایران شده است و پایتخت او بیت‌المقدس است. نکته دیگر آنکه کاووس به هاماوران و مازندران لشکرکشی می‌کند. کاووس برای رسیدن به هاماوران و مازندران از سرزمین بیگانه دیگری عبور نمی‌کند، پس باید نتیجه گرفت که هاماوران و مازندران هم‌مرز ایران دانسته می‌شده. توضیحاً عرض می‌کنم که مازندران شاهنامه مازندران فعلی نیست، بلکه در غرب ایران بوده. چنان که در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده شام و یمن را مازندران خوانده‌اند و نیز در این مقدمه آمده که ایران‌شهر از رود آموی است تا رود مصر (گزارش کنگره فردوسی، ص۴۰). بدین ترتیب استنباط حدود ایران از متن‌های قدیمی را شاهنامه و به‌خصوص مقدمه شاهنامه ابومنصوری تأیید می‌کند.

اگر بخواهیم از دواوین شاعران، که در موضوع مورد بحث سند بلامعارضی هستند،‌ همه مطالب از این دست را نقل کنیم خود کتاب و بلکه چند کتاب می‌شود و یک مقاله جای آن را ندارد و آنچه غرض نویسنده از نقل این مطالب است پاسخ به این پرسش‌هاست که آیا پادشاهان سامانی خود را ایرانی نمی‌دانسته‌اند؟ آیا وزیران و درباریان آنان ایرانی نبوده‌اند؟ آیا وقتی عنصری محمود را شاه ایران می‌نامد خود را غیرایرانی می‌دانسته است؟ آیا وقتی مسعود سعد سلمان، شاه غزنوی را که حوزه‌ حکومتش بیشتر در جایی است که امروز پاکستان نامیده می‌شود، شاه ایران می‌نامد آن شاه و خود شاعر ایرانی به شمار نمی‌رفته‌اند؟ آیا وقتی رودکی امیر بوجعفر از خاندان لیث صفاری را در حضور شاه سامانی، مفخر ایران می‌نامد، مفهوم آن این نیست که هم شاه و هم وزیر، یعنی بلعمی، و هم شاعر،‌ همه ایرانی هستند؟ پاسخ این پرسش‌ها مبرهن است و پاسخ به کسانی است که جهان ایرانی را با مرزهای جغرافیایی ایران فعلی یکی می‌گیرند و نه‌تنها به خود، به تاریخ هم جفا می‌کنند و افزایش خلط مباحث تاریخی را باعث می‌شوند. ما به این دوستان آن‌چنان نگاه نمی‌کنیم تا کسانی که نام خلیج فارس را بنا به اغراض سیاسی دگرگون می‌سازند، بلکه عمل اینان را بیشتر از سر ناآگاهی تاریخی می‌دانیم. به هر حال، باید توضیح دهیم که ایران، امروزه دو مفهوم دارد: یکی ایران محصور در درون جغرافیای سیاسی فعلی است و دیگر جهان ایرانی که خوشبختانه دانشمندان از رشته‌های علمی به ویژه زبان‌شناسان ـ منظور بیشتر زبان‌شناسان فرنگی است والا زبان‌شناسان ایرانی که جای خود دارند ـ ‌حدود واژه را نگاه می‌دارند و مثلاً از اطلاق نام ایرانی به زبان‌های سُغدی، سکایی، خوارزمی، ‌آسی، پشتو و غیره که امروزه در خارج از حوزه جغرافیای فعلی ایران است ابا نمی‌کنند.
تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی ( اثر ابوالحسن صدیقی) خراسان ، توس

تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی ( اثر ابوالحسن صدیقی) خراسان ، توس

در واقع این زبان‌ها به جهان ایرانی تعلق دارند. همچنان که نمی‌توان زبان خوارزمی را ـ به مناسبت آنکه امروزه ترکان بر آن منطقه سلطه دارند ـ از زبان‌های ترکی دانست، مسعود سعد سلمان را هم نمی‌توان یک شاعر پاکستانی نامید یا رودکی را به بهانه اینکه اهل سمرقند بوده و سمرقند امروزه جزء ازبکستان است، شاعر ازبکی گفت؛ یا مانی را که به صِرف اینکه در بابِل متولد شده و بابِل امروزه جزء عراق است، او را پیغمبر عراقی نامید. جهان ایرانی در روزگاران گذشته از نظر جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی یک سرزمین به شمار می‌رفته و امروزه پاره‌پاره شده و هر پاره‌ای به نامی نامیده شده است. ولی سخن این است که نام امروزی را نمی‌توان بر تاریخ تحمیل کرد. این مسئله‌ای عاطفی و احساسی نیست، بلکه موضوعی علمی است این سخن را اولاً در پاسخ کسانی نوشتم که بر استاد ذبیح‌الله صفا ایراد می‌گیرند که چرا رودکی و امثال رودکی را در کتاب خود آورده. رودکی که ایرانی نیست. رودکی را باید در کتابی آورد که نامش باشد تاریخ ادبیات در ازبکستان! و ثانیاً در پاسخ کسانی چون آن نیک‌مرد افغانی که در زمان رضا شاه پهلوی، وقتی وزارت خارجه ایران نام پرشیا را در خارج از ایران،‌ به ایران تبدیل کرد، اعتراض کرد که ایران ما هستیم، شما چرا اسمتان را تغییر می‌دهید. نیک‌مرد افغانی در واقع درست گفته، وقتی محمود غزنوی شاه ایران و عنصری و فرخی و… ایرانی باشند سرزمین آن‌ها چرا نباید ایران نامیده شود. اگر اسامی را به اغراض سیاسی نیالوده بودند، قسمت علیای رود ارس هم الآن «اران» بود نه آذربایجان. از سال ۱۹۲۲ میلادی، در این هشتاد اخیر، این اسم جعلی را بر آن سرزمین تحمیل کردند. آذربایجان، ‌قسمت سفلای رود ارس است و بوده است و خواهد بود که یادگار آتورپتگان، سردار نامدار هخامنشی است. و این نکته هم گفتنی است که نیاکان ارانی هم ایرانی بوده‌اند و خود را ایرانی می‌دانسته‌اند،‌ چنان که در شعر منقول از قطران و خاقانی دیدیم، و لفظ اران خود با ایران هم‌ریشه است.

غرض از این سخنان افتخار به داشتن سرزمین‌های گسترده و کهن ایرانی نیست، و نیز طبعاً این هم نیست که روزی ایران، ‌افغانستان و تاجیکستان یکی شوند و چون کشورهای اروپایی اتحادیه‌ای تشکیل دهند؛ چرا که هر کدام با هزاران درد بی‌درمان دست به گریبان هستند. پیداست که آرزوی همه ما این است که روزی فرا رسد که این کشورها بر دشواری‌های داخلی و خارجی چیره شوند، بی‌سوادی و بیماری را ریشه‌کن کنند، با جهان متمدن همگام گردند و در آن روز چون کشورهای اروپایی با شرط تساوی حقوق، اتحادیه‌ای تشکیل دهند. در آن روز طبعاً میان مردم این کشورها، که همه از یک آبشخور تاریخی بهره می‌جویند و دارای علایق فرهنگی مشترک هستند، ارتباطات، بیشتر خواهد شد. مردم ایران برای سیر و گردش به جای اروپا و آمریکا به بخارا و سمرقند خواهند رفت و مردم سمرقند و بخارا شیراز و اصفهان را بر مسکو و پترزبورگ ترجیح خواهند داد.

از آنجا که ایران در مفهوم جهان ایرانی در چهاراه عالم واقع شده، از زمان‌های بسیار قدیم نه‌تنها محل عبور و مرور اقوام گوناگون بوده، بلکه مورد هجوم جباران و طوایفی که به علت تنگی جا یا عوامل دیگر از جای خود رانده شده بوده‌اند، نیز بوده است و طبعاً در این مهاجرت‌ها و هجوم‌ها با اقوام غالب یا مغلوب داد و ستد فرهنگی، به‌ویژه داد و ستد زبانی نیز انجام می‌گرفته است. شیوع زبان ترکی در مناطقی از این سرزمین یکی از موارد این امر است. عرب‌ها هم وقتی به ایران آمدند در آغاز نیاز به زبان فارسی داشتند و مجبور شدند دفاتر دیوانی را به زبان فارسی همچنان نگاه دارند؛ زیرا عربی، زبان یک قوم بدوی بود و آمادگی نداشت که زبان اداری و دیوانی سرزمین‌های مفتوحه قرار گیرد. اما همین که آداب کشورداری را از وزرا و دیوانیان ایرانی یاد گرفتند زبان عربی را در دیوان‌ها جایگزین زبان فارسی کردند و کسانی که بعدها درصدد برگردان عربی در دیوان‌ها به فارسی شدند متهم به بی‌سوادی و عربی‌ندانی شدند. یکی از اینان ابوالعباس فضل ‌بن احمد،‌ وزیر دربار محمود غزنوی بود که عتبی درباره او می‌نویسد: «و وزیر ابوالعباس در صنعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مدارست ادب ارتیاض نیافته بود. در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند و به بازار فضل کساد شد.»

اما جفاهایی که در این اواخر به زبان فارسی شد قصه دردناک‌تری است. در افغانستان که مهد زبان فارسی است و روزی در غزنین چهارصد شاعر فارسی‌زبان در دربار محمود به فارسی قصیده می‌سرودند،‌ در زمان‌های اخیر زبان محلی پشتو را که فاقد ادبیات قدیم است به معارضه با زبان فارسی وارد عرصه کردند و اصطلاحات علمی و اداری را به جای اینکه از این زبان قدیم با سابقه هزار و دویست ساله اقتباس کنند، از آن زبان محلی گرفتند.

اما جفایی که در دوران حکومت شوروی بر ازبکستان و تاجیکستان رفت دوسویه بود؛ هم از طرفداران زبان ترکی بود و هم از سوی روس‌ها. در شهر بخارا که روزی روکی سمرقندی،‌ آدم‌الشعرای شعر فارسی، قصاید غرای خود را به زبان فارسی در دربار سامانی می‌خواند، کار به جایی رسید که برای کسانی که به زبان فارسی سخن می‌گفتند جریمه تعیین کردند و بدتر از این، اینکه خط را ابتدا در سال ۱۹۲۹ به لاتین و در سال ۱۹۴۰ به روسی تغییر دادند و باعث آمدند که نسل جدید به کلی از نسل قدیم و از فرهنگ قدیم بریده شود و امکان آشنایی با فرهنگ و میراث نیاکان از میان برداشته شود و نتیجه آن شد که ایرانی با ایرانی (به مفهوم آنکه در جهان ایرانی زندگی می‌کنند نه در محدوده‌ جغرافیای سیاسی فعلی) و هم به مفهوم از جدید با قدیم با هم بیگانه شوند.

شصت سال پیش از این استاد دکتر پرویز ناتل خانلری مقاله‌ای در مجله سخن (فروردین‌ماه ۱۳۳۲) با عنوان «همسایگان ناشناس» نوشت و از این درد نالید و آنجا گفت: «زمانی بود که میان ایران و افغانستان و آسیای مرکزی جدایی نبود، پیشه‌ور هنرمند اصفهانی در غزنین و سمرقند کاخ‌ها می‌ساخت و نقاش تبریزی در هرات هنر می‌فروخت…» و غرض از این نقل آن است که بگوییم امروز دیگر آن شصت سال پیش نیست که فقط گله و شکایت کنیم و دست روی دست بگذاریم. نیروی قهر شوروی از میان رفته است و از سوی دیگر فناوری باعث شده است که ارتباطات گسترش پیدا کند و اگر قصوری هست نتیجه نابخردی خود ماست. امروز، ‌روز پیدا کردن همدیگر است. ایرانی (در مفهوم شهروند جهان ایرانی) باید ایرانی را پیدا کند و این پیدا کردن و آشنا شدن کار فرهنگی می‌خواهد. کار سیاسی هم می‌خواهد، ‌اما چون ما اهل سیاست نیستیم و نیز از سیاست‌بازان انتظاری نمی‌رود که در این وادی کاری از دستشان برآید، باید به اهل فرهنگ پناه ببریم.

 

منبع: بخارا

منبع:http://theinternational.ir/others-look/item/171-who-is-iranian-where-is-iran

 

ایران و تاریخچه نام ایران به روایت منابع پارسی3

نام‌های ایران
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نامه‌ای حاوی «کشورعجم»، فرستاده‌شده از پادشاه امپراتوری عثمانی (سلطان عبدالمجید خان) به فتحعلی‌شاه قاجار
نام کنونی ایران از واژه پارسی میانه ērān و پهلوی aryān آمده‌است.[۱] این واژه در لغت به معنای «ایرانیان» و «زرتشتیان» است. استفاده از این کلمه دستکم به هزاره اول پیش از میلاد بازمی‌گردد؛ هرچند تا پیش از دوران ساسانی، از آن برای اشاره به مردم ایران به کار می‌رفت و استفاده از آن برای اشاره به یک سرزمین جغرافیایی و یک واحد سیاسی، از قرن سوم میلادی و دوران شاپور یکم آغاز شد.[۱] «انیران» متضاد این واژه و به معنای ناایرانی و غیر زرتشتی است.[۲]
تا نوروز سال ۱۳۱۴ خورشیدی، در جهان غرب بیشتر از Persia برای اشاره به کشور ایران استفاده می‌شد که این واژه از نام منطقه پارس که استانی در جنوب ایران است، گرفته شده‌است. در نوروز این سال، رضاشاه پهلوی از دولت‌های خارجی درخواست کرد که بجای persia، تنها «ایران» در نوشته‌های رسمی مورد استفاده قرار بگیرد.[۳] به دلیل مشکلاتی که پس از این تصمیم به وجود آمده بود، محمدرضاشاه پهلوی در سال ۱۹۵۹ میلادی اعلام کرد که استفاده از هر دو واژه ایران و Persia در نوشته‌های رسمی مانعی ندارد.[۴]محتویات۱ واژه۲ دوران باستان۳ دوران میانه۴ دوران معاصر۵ پارس۶ دو نام در غرب۷ نام ایران در اشعار ادیبان پارسی‌گو۸ جستارهای وابسته۹ یادداشت‌ها۱۰ منابعواژه
واژه ایران شکل جمع نام «ایر» است که «ایر» فرم پارسی میانه و پارسی نو واژه‌های airya (اوستایی) و ariya (پارسی باستان) است. قدیمی‌ترین نوشته‌ای که این کلمه بدین صورت در آن به کار رفته‌است، اوستاست که آن را به شکل airyānąm ضبط کرده که airyānąm خود شکل جمع airya است.[۵][۶] همچنین چهار مرتبه نیز در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی دیده شده‌است. داریوش یکم، به عنوان مثال، خود را «ایرانی، از چهر ایرانی»[یادداشت ۱] معرفی می‌کند که چهر (پارسی باستان: ciça) به معنای «تبار» است.[۷]
«ایران» که در پارسی نو به کار می‌رود، از واژه پارسی میانه ērān آمده که نخستین بار در سنگ‌نبشته اردشیر یکم ساسانی در نقش‌رستم مورد استفاده قرار گرفته‌است. اردشیر در این سنگ‌نگاره خود را در نگارش پارسی میانه ardašīr šāhān šāh ērān و در نگارش پهلوی ardašīr šāhān šāh aryān خوانده که هر دوی این‌ها به معنای «اردشیر، شاهنشاه ایرانیان» است.
اشکال مفرد ēr- و ary- که به ترتیب نام‌های جمع ērān و aryān را ساخته‌اند، از شکل ایرانی باستان *arya- می‌آیند که که در نوشته‌های اوستایی، مادی-هخامنشی و کوشانی-اشکانی، به‌عنوان نامی برای مردمان ایرانی به کار رفته‌است و همچنین بسیار محتمل است که اردشیر نیز از این واژه در همان سنت پیشین خود استفاده کرده باشد.[۸][۹][۱۰]دوران باستان
چنان‌که گفته شد، گرچه استفاده از «ایرانی» به دوران اوستایی بازمی‌گردد، اما نخستین استفاده از شکل کنونی این واژه، در سنگ‌نبشته نقش‌رستم اردشیر یکم ساسانی دیده شده‌است.[۹] او بر روی سکه‌هایش خود را «بَغ (خداوندگار) مزداپرست، اردشیر، شاهنشاه ایرانیان» نامیده‌است. شاپور یکم، فرزند و جانشین اردشیر، پس از گسترش مرزهای شاهنشاهی و فتح سرزمین‌های غیر ایرانی، خود را «شاهنشاه ایرانیان و انیرانیان» خواند که این عناوین تا سقوط شاهنشاهی ساسانی توسط تمام جانشینان او به کار رفت.[۱۱]

نمونه سکه ساسانی در دوران بهرام اول با عنوان «شاهنشاه ایران و انیران»
با وجود اینکه ایران در ادبیات ساسانی به مردمان ایرانی اشاره دارد، در همان نوشته‌های اولیه ساسانی از آن به عنوان یک نام جغرافیایی نیز استفاده شده‌است.[۹] در سنگ‌نبشته شاپور یکم در کعبه‌زرتشت، شاه امپراتوری خود را به دو بخش «ایران» و «انیران» تقسیم کرده‌است. همچنین شاپور شاهنشاهی خود را «ایرانشهر» () نامیده که تمام قلمروی او، صرف نظر از ایرانی‌نشین بودن یا نبودن، را شامل می‌شده‌است.[۹] در یک سنگ‌نبشته که سی سال پس از شاپور و توسط کرتیر حک شده‌است، واژه «انیرانشهر» نیز به چشم می‌خورد؛ درحالی که شاپور ارمنستان و قفقاز را نیز بخشی از «ایران» قلمداد کرده بود، کرتیر آن‌ها در «انیران» دسته‌بندی کرده‌است که دلیل آن می‌تواند زرتشتی نبودن این سرزمین‌ها باشد. در کتابچه متاخر «شهرستان‌های ایرانشهر»، آفریقا و عربستان – که در دوران متاخر توسط شاهنشاهان ساسانی فتح شده بودند – نیز بخشی از ایرانشهر به حساب آمده‌اند.[۱۲][۱۳] با وجود اینکه ایران در ادبیات ساسانی اشاره به مردمان ایرانی دارد، اما با تقسیم ایرانشهر به دو بخش «ایران» و «انیران»، به نظر می‌رسد که این واژه بار جغرافیایی نیز پیدا کرده‌است. هر دوی این واژگان در نوشته‌های مانی نیز به چشم می‌خورند و همچنین شاهنشاهان ساسانی از ایران در نام شهرهایی که بنا می‌نهادند نیز استفاده می‌کردند؛ مانند Ērān-xwarrah-šābuhr، یعنی شکوهِ ایرانِ شاپور.[۱۴] «ایران آمارگر»، «ایران دبیربد» و «ایران اسپهبد» از جمله مناصبی هستند که نام ایران در آن‌ها به کار رفته‌است.[۹][۱۵]

نقشه ایران و توران در دوره قاجاریه. نقشه آدولف اشتیلر اولین نقشه اروپایی که بجای پرشیا، از ایران استفاده کرده‌است.
از آنجایی که ērānšahr در نوشته‌های پیشا-ساسانی پیدا نشده‌است (که به عنوان مثال می‌توانست در پارسی باستان به شکل *aryānām xšaθra- به کار رود)، تاریخ‌دانان اینگونه برداشت می‌کنند که این مسئله یکی از ابتکارات ساسانیان بوده‌است. در نگارش یونانی سنگ‌نبشته سه زبانه شاپور یکم، «شهر» که به معنای شاهنشاهی است، ethnous ترجمه شده که در یونانی باستان به معنای «ملت» به کار می‌رود. هرچند، ایده یک ملت ایرانی برای یونانیان مسئله تازه‌ای نبود. هردوت، تاریخ‌نگار معروف یونانی در تواریخ خود می‌نویسد که «مادها را Arioi نیز می‌نامند» که این همان کلمه «ایرانی» است. استرابون در قرن یکم پیش از میلاد، به نوشته‌های اراتوستن، از نویسندگان یونانی معاصر اسکندر، ارجاع می‌دهد که «[در سرزمین‌های شمال سند] آریانا گسترده‌است که شامل بخش‌هایی از پارس، ماد، بلخ و سغد می‌شود؛ زیرا این مردمان همگی به زبانی تقریباً یکسان صحبت می‌کنند.» داماسکیوس از اودموس رودسی نقل می‌کند که «مغ‌ها و همه آن‌ها تبار ایرانی (áreion) دارند.» دیودور سیسیلی، تاریخ‌نگار هم عصر سزار و آگوستوس، زرتشت را یکی از ایرانی‌ها (Arianoi) توصیف می‌کند.دوران میانه
برای فاتحان مسلمان، واژه‌های ایران و ایرانشهر کلمات آشنایی نبودند و آن‌ها در عوض از «العجم» و «الفرس» (پارسیان) برای اشاره به سرزمین‌های ایرانی غربی، مناطقی که تقریباً امروزه برای با کشور کنونی ایران است، استفاده می‌کردند. نکته دیگری که در این مسئله تأثیرگذار بود، این بود که ایران و ایرانشهر برای مسلمانان یادآور زرتشتیان و ساسانیانی بود که آن‌ها را شکست داده بودند. در واقع با وجود اینکه آغوش مسلمانان برای سنن ایرانی که می‌توانست برایشان سودمند باشد باز بود، آن‌ها هیچ روی خوشی به بار ملی و مذهبی‌ای که در «ایران» وجود داشت، نشان نمی‌دادند. در کنار این‌ها، کلمه «انیران» – که مسلمانان را نیز در بر می‌گرفت – نیز وجود داشت که نمی‌توانست برای آورندگان دین جدید خوشایند باشد.[۱۶]
با ظهور عباسیان در میانه‌های سده هشتم میلادی و پایان سیاست‌های اموی مبنی بر برتری اعراب نسبت به سایر مردمان، هویت ایرانی نیز رفته رفته رو به احیا شدن گذاشت.[۱۷] نمود این مسئله را می‌توان در انتقال پایتخت از سوریه به میانرودان – جایی که بیش از هزار سال پایتخت شاهنشاهی ایران بود و میراث بزرگ ایرانی‌ای را به دوش می‌کشید – دید. همچنین با سقوط بنی‌امیه، در بسیاری از مناطق ایران شرقی حکومت‌های خودگردانی نظیر طاهریان، صفاریان و سامانیان، و حکومت‌های زیاری، آل کاکویه و آل بویه در غرب و مرکز ایران، سر برآوردند. این دولت‌ها از کلمه «ایران» به عنوان نشانی از پیوند خود با شاهنشاهان باستانی ایرانی استفاده می‌کردند؛ چنانچه که در نهایت حتی عنوان «شاهنشاه» نیز توسط امرای آل‌بویه مورد استفاده قرار گرفت. این سلسله‌ها با فضایی که به اهل قلم دادند، زمینه‌ساز احیای ایده ایران شدند.[۱۷]
بهترین نمونه از مردان اهل قلم، فردوسی است. کسی که شاهنامه را بر اساس نوشته‌های ساسانی و داستان‌های حماسی ایرانی سرود. در شاهنامه فردوسی، جهان با آفریده شدن نخستین پادشاه ایران آغاز می‌شود و از بدو طلوع آفرینش، ایران مورد تهدید نیروهای اهریمنی که قصد دارند تا به این کشور و مردمش آسیب برسانند، قرار دارد. بیشتر داستان‌های شاهنامه، ریشه در ایده ایران از دید شاهنشاهان ساسانی و تفکرات ایران‌گرایانه آن‌ها دارد.[۱۷]
از آنجایی که مسلمانان به بخش‌های غربی ایران بلاد فارس می‌گفتند و ایرانیان نیز آن را معادل عربی نام ایران در نظر می‌گرفتند، در برخی مواردِ نخستین سده‌های اسلامی، نظیر کتاب تاریخ سیستان که از ایران به عنوان یکی چهار بخش ایرانشهر یاد می‌کند، دیده شده که کلمه ایران در همان معنای اسلامی آن، یعنی سرزمین‌های ایرانی غربی به کار رفته‌است. گرچه هیچ‌گاه این دیدگاه نتوانست به رقیبی بر بار معنایی کلاسیک ایران، یعنی تمام سرزمین‌هایی که مردمان ایرانی در آن‌ها زندگی می‌کنند، تبدیل شود. استفاده از واژه ایران در مفهوم ساسانی آن، یعنی اشاره به گروهی از مردم و نه به یک کشور، در نوشته‌های زرتشتی قرون اسلامی نیز دیده می‌شود. در دینکرد، یک کتاب مزدایی مربوط به سده نهم میلادی، از ایران برای اشاره به مردم ایرانی و از انیران برای اشاره به غیر ایرانیان استفاده شده‌است. در همین کتاب، هر یک از سرزمین‌های ایرانی‌نشین «ēr deh» خوانده شده که صورت جمع آن به صورت ērān dehān است. در کارنامگ ارتخشیر پاپگان (کارنامه اردشیر، پسر بابک) که نسخه فعلی آن مربوط به قرن نهم میلادی است، از کلمه ایران در عناوین لشکری و کشوری، نظیر شاه ایران، ایران سپهبد استفاده شده‌است و خود کشور ایرانشهر خوانده شده. در ارداویراف نامه در کنار ایرانشهر، از ērān dahibed نیز استفاده شده‌است. گرچه چنین استفاده‌هایی، یعنی استفاده از ایران برای اشاره به مردم و نه کشور، در نوشته‌های زرتشتی پساساسانی بسیار کمیاب است و معمولاً این کلمه به عنوان نام کشور مورد استفاده قرار گرفته‌است. در بندهشن ērānag نیز به چشم می‌خورد که به معنای سرزمین ایرانی است.[۹]
در ادبیات زرتشتی قرون وسطی، و همچنین ادبیات غیرزرتشتی نخستین سده‌های ورود اسلام به ایران، مزداپرستی و ایرانی بودن مترادف یکدیگر قرار دارند. در نوشته‌های زرتشتی، پیروان ادیان دیگر نه «غیرزرتشتی»، که «غیر ایرانی» نامیده شده‌اند. به عنوان مثال، در ایادگار زریران، کلمه ērīh به چشم می‌خورد که به معنای «ایرانی بودن» است و متضاد آن an-ērīh است. همچنین کلمه ēr-mēnišnīh، دارای منش ایرانی، نیز دیده می‌شود که an-ēr-mēnišnīh به عنوان متضاد آن در نظر گرفته شده‌است. البته در همه متون این‌گونه نیست. به عنوان مثال، دینکرد مزداپرستان را «ایرانی‌تر» می‌نامد. نوشته‌های مزدایی قرون اسلامی، ایرانویج را مرکز جهان، یا منطقه‌ای که زرتشت در آن تبلیغ مزداپرستی را آغاز کرد، به تصویر می‌کشند.[۱۸]
مفهوم «ایرانی بودن» در محاکمه افشین در سال ۸۴۰ نیز دیده می‌شود. به گفته طبری، افشین که حاکم اسروشنه در سغد، در تاجیکستان امروزی، با این اتهام روبرو شده‌است که در تلاش بوده که روح قومی-ملی ایرانی را زنده کند. این گزارش طبری نشان می‌دهد که نه تنها مفهوم ایرانی بودن حتی در میان مسلمانان سده‌های نخست اسلامی زنده بوده‌است که افرادی در تلاش برای احیای آن بوده‌اند.[۱۹]

یک اسکناس قجری با تصویر ناصرالدین شاه، چاپ شده توسط بانک شاهنشاهی ایران.دوران معاصر
نوشتار(های) وابسته: ممالک محروسه ایران
در دوران صفوی، بیشتر سرزمین‌های شاهنشاهی ساسانی سابق مجدداً یکپارچگی سیاسی خود را بازیافتند و از همین رو، فرمانروایان صفوی خود را «شاهنشاه ایران» خواندند. از این عنوان توسط عثمانیان و گورکانیان نیز برای اشاره به فرمانروایان ایرانی استفاده می‌شد. حتی پیش از ظهور صفویان، سلاطین عثمانی در نامه‌های خود به فرمانروایان آق‌قویونلو، آنان را «شاهنشاه ایران»، «سلطان ایران‌زمین» و «شاه ممالک ایران» می‌نامیدند.[۲۰] یا نمونه دیگر، استفاده از عنوان «افتخار تمام ممالک ایران» توسط تیمور لنگ در نامه خود به امرای مظفری است. استفاده از عنوان شاهنشاه ایران در دوران سلسله‌های بعدی و تا انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد.[۲۱]
در سال ۱۹۳۵ میلادی، دولت ایران از کشورهای خارجی درخواست کرد که تنها از نام «ایران» برای اشاره به این کشور استفاده کنند. تا پیش از آن، استفاده از واژه‌های مرتبط با پارس (نظیر Persia در انگلیسی و Perse در فرانسوی) برای نامید ایران در زبان‌های اروپایی رایج بود و تنها همسایگان فارسی‌زبان ایران، نظیر عثمانی، هند و خانات‌های آسیای میانه، بودند که از نام ایرانی آن استفاده می‌کردند. با این حال، کلمه ایران تا پیش از آن نیز برای اروپاییان تماماً بیگانه نبود. ژان شاردن، جهانگرد فرانسوی عصر صفوی، در خاطرات خود از سفر به ایران می‌نویسد: «پارسیان از یک نام دیگر برای اشاره به کشور خودشان استفاده می‌کنند که آن نام را به دو شکل متفاوت Iroun و Iran تلفظ می‌کنند. [...] این کلمه، و یک کلمه دیگر یعنی توران، با تاریخ باستانی این کشور پیوند دارد. [...] حتی امروزه، فرمانروای پارس را Padsha Iran (پادشاه ایران) خطاب می‌کنند.»[۲۱] کلمه ایران در مقالات دانشنامه بریتانیکا که پیش از درخواست دولت ایران نگارش شده‌اند، نیز دیده می‌شود.پارس
در نوشته‌های یونانی که تا پیش از سده پنجم پیش از میلاد نوشته شده‌اند، از کلمه ماد برای اشاره به امپراتوری ایران شده‌است و تمام ایرانیان مادی خوانده شده‌اند؛ از این زمان، واژگانی نظیر Pérsēs (Πέρσης) ،Persikḗ (Περσική) و Persís (Περσίς) که از نام منطقه پارس در جنوب ایران گرفته‌اند، رفته رفته به نام رایج برای اشاره به ایرانیان و امپراتوری هخامنشی در نوشته‌های یونانی تبدیل شدند.[۲۲] دلیل استفاده از این اسم برای اشاره به تمام قلمروهای ایرانی و سرزمین‌های ایرانی‌نشین، این بود که کوروش بزرگ، از منطقه پارس برخاست و سرزمین‌های اطراف را فتح کرد.[۲۳][۲۴] بعدها، رومیان نیز از همین کلمه (به شکل Persia در لاتین) برای اشاره به امپراتوری ایرانیان استفاده کردند و این واژه از لاتین به تمام زبان‌های اروپایی راه پیدا کرد.
در نوشته‌های متاخرتر یهودی نظیر کتاب استر، شاهنشاهی هخامنشی با نام 'Paras u Madai' ([دولت] پارس و ماد) مورد خطاب قرار گرفته‌است.[۲۵] بلاد فارس نیز نام رایج در میان اعراب برای اشاره به ایران بوده‌است و تا به امروز نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد.دو نام در غرب
نوشته‌های موجود نشان می‌دهد که اروپاییان با هر دو نام ایران و پارس آشنا بوده‌اند. در ویرایش سال ۱۷۶۵ آنسیکلوپدی تحت نظر دیدرو و دالامبر، مدخلی به نام ایران وجود دارد که دربارهٔ آن اینگونه نوشته‌اند:[۲۶]
ایران، (جغرافیا) نامی که شرقی‌ها به‌طور عمومی بر روی پارس می‌گذارند، و بر منطقه ای خاص از پارس، بین ارس و کور، که شهرهای اصلی اش ایروان و نخجوان هستند.
— لویی دُ یُکور
باوجود استفاده از کلمه ایران یا کلمات مشابه توسط خودِ ایرانیان دست‌کم از دوران زرتشت، اما آغاز استفاده رسمی از این واژه توسط اروپاییان به سال ۱۹۳۵ میلادی بازمی‌گردد. در میانه‌های سده بیستم میلادی، رضاشاه پهلوی از دولت‌های خارجی درخواست کرد که در نوشته‌های سیاسی، تنها از کلمه ایران استفاده شود. پس از دریافت این درخواست، دولت بریتانیا آن را در مجلس عوام بررسی کرد.[۲۷]
در بیست و پنجم دسامبر [سال ۱۹۳۴]، وزارت امور خارجه پارس (Persian Ministry for Foreign Affairs) در یادداشتی از سفارت ما در تهران درخواست کرده که از روز ۲۱ مارس، به جای واژه‌های پارس و پارسی، از ایران و ایرانی استفاده شود. به فرستاده اعلی حضرت در تهران گفته شده که با درخواست آنان موافقت شود.
— ایراد شده در مجلس عوام بریتانیا
از آنجایی که املای نام دو کشور همسایه که توسط متفقین اشغال شده بودند، یعنی ایران و عراق، در زبان‌های اروپایی شبیه به یکدیگر است، وینستون چرچیل در جریان کنفرانس تهران از دولت ایران درخواست که ملل متحد (متفقین) برای جلوگیری از سردرگمی، از همان نام قدیمی Persia استفاده کنند؛ این درخواست توسط دولت ایران پذیرفته شد. با این حال، آمریکایی‌ها – از آنجایی که دخالت کمی در عراق داشتند – به استفاده از نام ایران در زمان جنگ ادامه دادند.
در سال ۱۹۵۹ میلادی، در پی اینکه استفاده از نام محلی به جای نام بین‌المللی، باعث شده بود تا گمراهی‌های به وجود آید، کمیته‌ای به رهبری احسان یارشاطر تشکیل شد تا این مسئله مجدداً بررسی شود. نتیجه آن بود که قرار شد تا مجدداً از Persia به جای ایران در زبان‌های خارجی استفاده شود و محمدرضاشاه نیز آن را تأیید کرد. اما از آنجایی که در درخواست گفته شده بود که استفاده از هر دو کلمه مجاز است، استفاده از Persia دیگر در نوشته‌های سیاسی رایج نشد.[۲۸] با این حال، این کلمه کماکان در رابطه با مسائلی که به فرهنگ و تاریخ ایران مرتبط است، مورد استفاده قرار می‌گیرد.نام ایران در اشعار ادیبان پارسی‌گونام شاعرقرن میلادیایرانتورانپارسیفارسیدریخراسانپهلویرودکینهم و دهم۱    ۶ فرخی سیستانینهم و دهم۱۶۱۱۵  ۱۰۱ابوسعید ابوالخیردهم۱    ۲ فردوسیدهم و یازدهم۸۰۰ +۱۵۰ +۱۰۰+ ۲۲۵۲۹اسدی طوسییازدهم۵۱۵۱ ۱  مسعود سعد سلمانیازدهم۲۳۲۱۹ ۱۱۳ منوچهری دامغانییازدهم۵۳۴    فخرالدین اسعد گرگانییازدهم۱۵۱۰۱۲۲۱۲۸۳ناصرخسرویازدهم۱۱۱۹ ۲۷۹۲سنایییازدهم و دوازدهم۱۱۱۱۴  ۱۳ مهستی گنجوییازدهم و دوازدهم  ۱  ۱ انوریدوازدهم۱۳۳۲ ۱۲۰ خاقانیدوازدهم۲۱۴۱۱+۴۰۱۸۰نظامی گنجویدوازدهم۳۷۲۱۲ ۲+ ۱۲۵۶امیرخسرو دهلویسیزدهم و چهاردهم۲۷۶  ۱۳ سعدیسیزدهم۱۱۶+  ۷ مولویسیزدهم و چهاردهم۱۱۲۹  ۶ حافظچهاردهم ۶۹ ۱+ ۱  عبید زاکانیچهاردهم۱۱۴  ۱ محتشم کاشانیشانزدهم۱۲۹۳  ۴ صائب تبریزیهفدهم۱۰۷۳  ۵ اقبال لاهورینوزدهم و بستم۱۹۴۳ ۱ پروین اعتصامینوزدهم و بیستم۲      جستارهای وابستهعجمکتاب اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودانفهرست کشورها بر پایه جمعیتیادداشت‌ها ariya ariyaciçaمنابع MacKenzie, David Niel (1998), "Ērān, Ērānšahr", Encyclopedia Iranica, vol. 8, Costa Mesa: Mazda, p. 534. Gignoux, Phillipe (1987), "Anērān", Encyclopedia Iranica, vol. 2, New York: Routledge & Kegan Paul, pp. 30–31. Yarshater, Ehsan Persia or Iran, Persian or Farsi بایگانی‌شده در ۲۰۱۰-۱۰-۲۴ توسط Wayback Machine, Iranian Studies, vol. XXII no. 1 (1989) Majd, Hooman, The Ayatollah Begs to Differ: The Paradox of Modern Iran, by Hooman Majd, Knopf Doubleday Publishing Group, 23 September 2008, شابک ‎۰۳۸۵۵۲۸۴۲۶, 9780385528429. p. 161 "IRAN". Retrieved 2011-01-14. William W. Malandra (2005-07-20). "ZOROASTRIANISM i. HISTORICAL REVIEW". Retrieved 2011-01-14. In the Avesta, the airiia- are members of the ethnic group of the Avesta-reciters themselves, in contradistinction to the anairiia- (the "non-Arya"). The word also appears four times in Old Persian: One is in the Behistun inscription, where ariya- is the name of a language (DB 4.89). The other three instances occur in Darius I's inscription at Naqsh-e Rustam (DNa 14–15), in Darius I's inscription at Susa (DSe 13–14), and in the inscription of Xerxes I at Persepolis (XPh 12–13). In these, the two Achaemenid dynasties describe themselves as pārsa pārsahyā puça ariya ariyaciça "a Persian, son of a Persian, an Ariya, of Ariya origin." — The phrase with ciça ("origin, descendance") assures that ariya is an ethnic name wider in meaning than pārsa and not a simple adjectival epithet[1] Schmitt, Rüdiger (1987). "Aryans". Encyclopedia Iranica. 2. New York: Routledge & Kegan Paul. pp. 684–687. MacKenzie, David Niel (1998), "Ērān, Ērānšahr", Encyclopedia Iranica, vol. 8, Costa Mesa: Mazda, p. 534. Bailey, Harold Walter (1987). "Arya". Encyclopedia Iranica. 2. New York: Routledge & Kegan Paul. pp. 681–683. Archived from the original on 3 March 2016. Retrieved 8 September 2019. Vesta Sarkhosh Curtis, Sarah Stewart, Birth of the Persian Empire: The Idea of Iran, I.B.Tauris, 2005, شابک ‎۹۷۸۱۸۴۵۱۱۰۶۲۸, page 5 Markwart, J.; Messina, G. (1931), A catalogue of the provincial capitals of Eranshahr: Pahlavi text, version and commentary, Rome: Pontificio istituto biblico. Daryaee, Touraj (2002), Šahrestānīhā ī Ērānšahr. A Middle Persian Text on Late Antique Geography, Epic, and History. With English and Persian Translations, and Commentary, Mazda Publishers. Gignoux, Phillipe (1987), "Anērān", Encyclopedia Iranica, vol. 2, New York: Routledge & Kegan Paul, pp. 30–31. Gnoli, Gherardo (1989), The Idea of Iran: an essay on its origin, Serie orientale Roma, vol. LXI, Rome/Leiden: Istituto italiano per il Medio ed Estremo Oriente/Brill. Stausberg, Michael, "Der Zoroastrismus als Iranische Religion und die Semantik von 'Iran' in der zoroastrischen Religionsgeschichte", Zeitschrift für Religions- und Geistesgeschichte, 63: 313–331. Ashraf, Ahmad (2006), "Iranian identity III: Medieval-Islamic period", Encyclopedia Iranica, vol. 13, pp. 507–522. Stausberg, Michael, "Der Zoroastrismus als Iranische Religion und die Semantik von 'Iran' in der zoroastrischen Religionsgeschichte", Zeitschrift für Religions- und Geistesgeschichte, 63: 313–331. Ashraf, Ahmad (2006), "Iranian identity III: Medieval-Islamic period", Encyclopedia Iranica, vol. 13, pp. 507–522. Ashraf, Ahmad (2006), "Iranian identity III: Medieval-Islamic period", Encyclopedia Iranica, vol. 13, pp. 507–522. Chardin, John (1927), Travels in Persia, 1673-1677, London: Argonaut, p. 126, fasc. reprint 1988, Mineola: Dover. Liddell and Scott, Lexicon of the Greek Language, Oxford, 1882, p 1205 «The History of Persia - Google Books». The use of the name was gradually extended by the ancient Greeks and other peoples to apply to the whole Iranian plateau.[۱] «Religion and Politics in Russia». «Enccre/ICE - Interface de Consultation de l'Édition numérique collaborative et critique de l'Encyclopédie». enccre.academie-sciences.fr. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۰۳-۲۴. HC Deb 20 February 1935 vol 298 cc350-1 351 Yarshater, Ehsan Persia or Iran, Persian or Farsi بایگانی‌شده در ۲۰۱۰-۱۰-۲۴ توسط Wayback Machine,Iranian Studies, vol. XXII no. 1 (1989)منبع:https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86 ایران‌ویج
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاداز سلسله مباحثمزدیسنا
مباحث اولیه[نمایش]
ایزدان و دیوان[نمایش]
کتاب و عبادت[نمایش]
روایت فلسفی و دینی[نمایش]
تاریخ و فرهنگ[نمایش]
پیروان[نمایش] درگاه مزدیسنانبو
بر اساس اوستا، ایرانیان باستان خاستگاه خود را اَیریَنِم وَیجَ یا ایران‌ویج (اوستایی: اَریَنَ وَئیجَه (airyana waējah),[۱] پارسی میانه: ایران‌ویج (ērānwēz),[۲] سغدی مانوی: آریانا وَئیجه (airyana waējah),[۳] پارتی: آریان‌ویجن(ʾryʾnwyjn)[۴]) می‌نامیدند، ویچه ، ویجه و بیجه همگی از یک ریشه و به معنای سرزمین می باشد که به روی هم بعضی آن را به معنی «گسترهٔ آریائیان» یا «سرزمین رودهای آریایی، چشمه‌های آریایی» است.[۵] این واژه بعدها در متون پهلوی تبدیل به ایران‌ویج (ērānwēz) شد. (ēr) به معنی «آریایی (آزاده، شریف و اصیل)» است. بنابر اوستا، نخستین مسکن اقوام آریایی است.[۶]
گر چه بسیاری ایران ویج را خاستگاه ایرانیان باستان میدانند اما امیل بنونیست معتقد است واژه " waējah " ، مشخصا به معنی "گسترش " ( stretch) است .در این حالت عبارت "ایران ویج " معنای " گسترش آریایی " است. اگر این نظر درست باشد ، بنابرین " ایران ویج "، مسکن ایرانیانی است که در مرز این رود بزرگ زندگی میکرده اند و شامل سرزمین همه ایرانیان نمیشود ، بلکه به طور مشخص محدوده جغرافیایی مزدیسنان آغازین است. [۷]محتویات۱ محل جغرافیایی۲ در متون اوستایی۳ جستارهای وابسته۴ پانویس۵ منابعمحل جغرافیایی
دربارهٔ محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را سرزمین صرفاً اساطیری دانسته‌اند. در دانشنامه ایرانیکا ، در مبحث محدوده جغرافیایی اوستا ، چنین گفته شده که تعیین محدوده جغرافیایی بر اساس داده های اوستا ، غیر ممکن است زیرا گر چه متون اوستایی ، نکات مفیدی بیان میکنند اما مقایسه آنها با کتیبه های ایران باستان شواهد دیگری ارائه می دهد ، از سوی دیگر جغرافیای اوستایی ، آمیزه ی از اسطوره و تاریخ است که به اسطوره بیشتر تمایل دارد. [۸]
با این احوال برخی پیشنهادهایی برای جایگاه جغرافیایی آن ارائه کرده‌اند. محل‌های پیشنهادی از خوارزم بر ساحل دریاچه آرال در شمال ازبکستان تا آذربایجان، یا تا جنوب یا شمال غرب افغانستان گسترده است. اخیراً فُگِلسانگ محل ایرانویج را شمال سرزمین باستانی سُغد، در شمال رود سیحون دانسته،[۹]
به عقیده مایکل ویتزل در کتاب خانه آریاییان، نمی‌توان محل دقیق «خانه آریاییان» را در متون اوستا یافت و باید به کتاب‌ های دیگری که در آن دوره نوشته شده مراجعه کرد و بر اساس ‌وندیداد که بخش‌های تحریف شده اوستا است[۱۰] به این نتیجه می‌رسد که محل آن در وندیداد ،ایران شرقی ، افغانستان و زمین‌های اطراف آن است.[۱۱] در حالیکه این جغرافیا در یشت نوزدهم که قدیم تر است، مکان دیگریست. مایکل ویتزل معتقد است که جغرافیای ایرانویچ، بر اساس برداشتهای شخصی نویسندگان متون مختلف اوستا، از محل زندگی یا قلمرو شان ، تعریف شده است. او در صفحات آغازین مقاله " سرزمین آریاییان " اظهار می دارد گفتگو در باره مکان جغرافیایی ایرانویج ، میتواند سالها ادامه یابد مگر اینکه ما جغرافیای این سرزمین را با توجه به محلِ زندگی نویسندهِ آن متن اوستاییِ مورد نظر، مورد مطالعه قرار دهیم. [۱۲]. همچنین در صفحه ۹ این مقاله ذکر میکند که هنگام صحبت از ایرانویج باید توجه کرد در مورد یک سرزمین افسانه ای اسطوره ای ، گفتگو میشود که مکان بسیاری از شهرهای شانزده گانه آن، مبهم است و می تواند در جایی میان خوارزم در اطراف دریاچه آرال تا آذربایجان و ری در ایران کنونی و یا در بخشهای شمال غربی و جنوبی افغانستان، گسترده بوده باشد. [۱۳]. او در پایان مقاله ، پس از بررسی جغرافیای سرزمین آریاییها در متون مختلف اوستا ، قدیمی تر (یشت نوزدهم بخش ۶-۱) و جدیدتر مانند وندیداد و نیز تطبیق شرایط اقلیمی ذکر شده ، (که ده ماه زمستان بسیار سرد و دو ماه تابستان خنک دارد) با جغرافیای این مناطق ، چنین نتیجه می گیرد که باید ایده پیدا کردن جغرافیای سرزمین آریایی ها در متون اوستا یی را رها کرد و به جای آن به برداشت نویسندگان آن متون از ایرانویج ، با توجه محدوده سرزمین یا قلمرو خودشان ، پرداخت. در وندیداد آشکارا مشهود است که اسامی شهرها ، توسط فردی نگاشته شده که ملهم از احساسات میهنی بومی خود، شرق ایران بزرگ ، افغانستان و سرزمینهای اطراف آن ، را به عنوان سرزمین آریایی ها می پندارد در حالیکه این محدوده با توجه به اسامی کوهها و جغرافیای آنها در یشت نوزدهم یا سی و دوم ، کاملا جای دیگری است. [۱۴] [۱] ، [۲]
در فرگرد یکم وندیداد، بند ۳و۴ آمده است:
بهترین ناحیه‌ای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما پتیاره آن زمستان دیوآفریده ده‌ماهه و انواع مار پردار و بی‌پر است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد می‌گوید اگر سرزمین‌های دیگر را نمی‌آفرید، مردم به ایرانویج می‌رفتند و جایی برای سکونت باقی نماند. در اساطیر ایرانی زمین به هفت پاره یا اقلیم بخش شد. اقلیم میانی خونیرَس نام دارد که به اندازه آن شش اقلیم دیگر است. ایرانویج در خونیرَس قرار دارد. اورمزد در ایرانویج چیزهای زیادی را آفرید. رودهای وه دائیتی، داراجه، گاو اِیوداد یا یکتاآفریده، گیومرث، کوه‌های ابرز و اوسِندام و راس و پل افسانه‌ای چینوَد در آنجاست. نخستین حیوانات که دو گاو نر و ماده بودند و همه انواع گیاهان در ایرانویج آفریده شدند. ایرانویج امن‌ترین جای خونیرَس است به طوری که وَرِجَمکَرد در آنجا ساخته شده است. سرور ایرانویج یکی از بی‌مرگان، یعنی ون‌جدبیش، است. زردشت در ایرانویج ظهور کرد. طبق روایات متاخر ایرانویج در آذربایجان است. می‌گویند خورشیده به اندازه ایرانویج است. در اعتقادات ایرانی، ایرانویج آرمانشهر ایرانیان است. در مینوی خرد، مشخصات این آرمانشهر بدین شرح آمده است و پیداست که اورمزد ایرانویج را از دیگر جای‌های و روستاها بهتر آفرید و نیکی‌اش این است که زندگی مردم در آنجا سیصد سال است و زندگی گاوان و گوسفندان صدوپنجاه سال و درد و بیماری کم دارند و دروغ نمی‌گویند و شیون و مویه نمی‌کنند و دیو آز به تن آنان کمتر مسلط است و ده مرد از نانی که می‌خورند سیر می‌شوند و به هر چهل سال از زنی و مردی فرزندی زاده شود و قانونشان بهی و دینشان پوریوتکِشی است و چون بمیرند پارسایند و رد (سرور) آنان گوبدشاه است و از ایزادن سرور و پادشاه‌شان سروش است.[۱۵]در متون اوستایی
یکی از مشکلات سخت و قدیمی در مطالعات اوستایی، تبیین Airyana Vaēǰah (پهلوی: Ērānwēz؛ یعنی «سرزمین آریایی‌ها») و اولین ناحیه شانزده‌گانه در فرگرد یکم وندیداد، که مشتق شده از airyanəm vaēǰō vaŋhuyā dāityayā «گسترش آریایی‌ها از Vaŋuhī Dāityā» است؛ آنجا که Vaŋuhī Dāityā (به معنی «Dāityā خوب») که اسم رودخانه است که مرتبط با دین (یا «داد»: (dāta-)) است. ایده Airyana Vaēǰah هم‌معنی با airyō. šayana- در یشت ۱۰٫۱۳، یا گروه airyā daiŋ́hāvā «سرزمین آریایی‌ها» که در یشت‌ها تکرار شده‌است، نیست. در حقیقت، این، فقط، اشاره به سرزمین آریایی‌ها است، همان‌طور که فصل او کتاب وندیداد آشکارا دیده می‌شود. بدین معنی که «سرزمین سنتی» یا «سرزمین باستانی» ایرانیان نیست. Airyana Vaēǰah فقط سرزمین زرتشت (Zaraθuštra) و زرتشتیان است. بنابر عقیده رایج زرتشتیان، ایران‌ویج Ērānwēz مرکز دنیا است. بر روی ساحل رودخانه‌اش Weh Dāitī (اوستایی: Vaŋuhī Dāityā)، اولین «گاو نر یگانه» (پهلوی:gāw ī ēw-dād؛ اوستایی: gav aēvō.dāta) و اولین انسان، گیومرد به معنی «زندگانی فانی» (پهلوی: Gayōmard؛ اوستایی:Gayō.marətan) پدید آمدند. آنجا Čagād ī Dāidīg «نوک دادگری»، نوک کوه (البرز) که در اوستا hukairya «از کردار نیک» برآمد. پل چینود در آنجاست و همچنین در آنجا زرتشت و ییمَه Yima مشهور شدند. با گردآوری همه این داده‌ها، نشان می‌دهد که زرتشتیان ایده Airyana Vaēǰah را به سنت عقیدتی که یکی از مرکز جهان، جایی که نوک کوه (البرز) برآمده است، را افزودند. این حقیقت که Airyana Vaēǰah در منطقه کوهستانی واقع شده، شرایط طاقت‌فرسای آب و هوایی‌اش (وندیوداد ۱٫۲٫۳) را شرح می‌دهد که بهتر از آن است که فرض کنیم، با منقطه خوارزم تطابق می‌کند. این تعجب‌آور نیست اگر ما تناسبی بین ایده ایرانی «نوک کوه» (البرز) و ایده هندی کوه مرو (Meru) یا (Sumeru) در نظر بگیریم. مانوی‌ها، Aryān-waižan را با ناحیه بر کوهپایه Sumeru برابر دانسته‌اند؛ جایی که ویشاسپ بر آن حکومت می‌کرد و متون ختنی، برابری کوه Sumeru در افسانه بودایی با «نوک کوه البرز» (یا ttaira haraysä) در عقیده سنتی اوستایی، ثبت کرده‌است. همه این موارد، ما را بدین ایده رهنمود می‌سازد که Airyana Vaēǰah، اختراع زرتشتیان است که ماسک جدیدی به ایده سنتی گیتی‌شناسی هندوایرانی داده است. بنا بر هر برآوردی، تطبیق Airyana Vaēǰah با خوارزم، به کلی بی‌اساس و پایه است، چه ناحیه خوارزمی که ما می‌شناسیم، چه «خوارزم بزرگتر». از آنجایی که رودخانه «داد»، در کل به آسانی قابل شناسایی نیست، محتمل‌ترین فرضیه این است که آن را با رودخانه سیحون یا بلکه رودخانه هیرمند، که در آن زمان به نظر می‌رسد که در سنت عقیدتی زرتشتیان، رقابت جالبی با آمودریا داشته‌است، برابر بدانیم.[۱۶]جستارهای وابستهایرانشهر (ساسانیان)فهرست آثار تمدنی ایران در سایر مناطق جهانایران بزرگپانویس مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250. MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536. MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536. رضایی باغ‌بیدی، تاریخ زبانهای ایرانی، 9. مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250. «ایران ویج». «AVESTAN GEOGRAPHY». رضایی باغ‌بیدی، تاریخ زبانهای ایرانی، 9-10. Bleeker, C.J (1978). "Wer war Zarathustra". Persica. 7: 32. M. Witzel, p. 48, “The Home Of The Aryans” M. Witzel, p. 1 , “The Home Of The Aryans” M. Witzel, p. 9, “The Home Of The Aryans” M. Witzel, p. 47 ,p.48, “The Home Of The Aryans” مالاندرا، مقدمه‌ای بر دین ایران باستان، 250. Gnoli، AVESTAN GEOGRAPHY، 44-47.منابعرضایی باغ‌بیدی، حسن (۱۳۸۸). تاریخ زبان‌های ایرانی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۸۴-۳.رضایی باغ‌بیدی، حسن (۱۳۸۶). «آریایی، زبانها». دانشنامه ایران. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ص. ۶۳۱–۶۳۵. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.سینایی، مریم (۱۳۸۶). «آریایی». دانشنامه ایران. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ص. ۶۱۹–۶۲۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.لکوک، پیر (۱۳۸۹). کتیبه‌های هخامنشی. ترجمهٔ نازیلا خلخالی. تهران: نشر فرزان روز. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۱۳۳-۹.مالاندرا، ویلیام (۱۳۹۱). مقدمه‌ای بر دین ایران باستان. ترجمهٔ خسرو قلی‌زاده. تهران: کتاب پارسه. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۷۳۳-۳۵-۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).نیولی، گراردو (۱۳۸۷). آرمان ایران. ترجمهٔ سید منصور سیدسجادی. تهران: مؤسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه. شابک ۹۶۴-۸۳۳۲-۲۲-۳.Gnoli, G (1989). "AVESTAN GEOGRAPHY". Encyclopædia Iranica. III. New York: Bibliotheca Persica Press. Retrieved ۲/۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)MacKenzie, D. N (1998b). "ĒRĀN, ĒRĀNŠAHR". Encyclopædia Iranica. ۸. New York: Bibliotheca Persica Press. Retrieved ۲/۱/۲۰۱۳. Check date values in: |تاریخ بازبینی= (help)فرهنگ ایران باستانحاشیهٔ برهان قاطع، پورداودمنبع:https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%88%DB%8C%D8%ACواژۀ ایران از کجا آمده است؟ ۱۶٫۰۱٫۱۳۹۴ساسانیان۸FacebookGoogle+Twitter
۲۴۳رتبه‌دهی
خاستگاه ایرانیان بنا بر متن اوستا، مکانی به نام «ائیریانم وئجو» (airyanәm vaējo) است که در زبان پهلوی «ایران‌ویج» (ēranvej) و در زبان سغدی مانوی «آریانا وَئیجه» (airyana waējah) شده است. اوستا در بخش وندیداد از مکانی به نام «ایران‌ویج» نام می‌برد که مرکز اصلی تجمع و سکنای ایرانیان است.
واژه «ایران‌ویج» واژه ای مرکب است که از دو جزء ترکیب یافته است: جزء نخست آن «ایران» و جزء دوم آن «ویچ» است. ویچ به معنی تَخمه و نژاد است؛ از این رو، ایران‌ویچ به معنی تَخمه و نژاد ایرانی‌هاست. هنگامی که جایی به این نام نامیده می‌شود به ناچار می‌بایستی آنجا جایگاه نژاد ایرانی باشد و ایرانیان از آنجا برخاسته باشند.
اکنون باید دید «ایران‌ویچ» از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. در وندیداد که بخشی از اوستاست چنین آمده است: «نخستین جا و سرزمینی که من، ‌اهورامزدا، آفریدم ایران‌ویچ بود که از رود ونگوهی دائیتی آبیاری می‌شود. اهریمن پرمرگ در آنجا مار آبی و زمستان دیو آفریده است. در آنجا ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است» (وندیداد، فرگرد یکم).

تأکید وجود سرمای شدید در سرزمین خاستگاه ایرانیان در متن ویدیداد یا وندیداد ناخاسته ذهن را به افسانۀ جمشید و بروز سرمای کشنده و بسیاد شدید در روزگار پادشاهی وی هدایت می کند. آنگونه که در روایات ملّی آمده است؛ در روزگار فرمانروایی جمشید بر جهان، سرمای بسیار کشنده و شدیدی سراسر گیتی را فرا گرفت و او برای در امان نگه داشتن نسل حیوانات، گیاهان و انسان ها از مر گ، از هر گونه جانوری یک جفت را برگزید و در قلعۀ خود جای داد. براین اساس به جز ساکنان قلعۀ یا دژ او سایر موجودات از سرمای طاقت فرسا و کشنده، جان باختند.
معلوم می‌شود که خاستگاه ایرانی‌ها جای سردی بوده است که از آنجا به خاطر سرما و به سبب نداشتن چراگاه کوچ کرده‌اند. درباره جای جغرافیایی ایران‌ویچ بعضی دانشمندان آن را در آسیای مرکزی می‌دانند و آن را در خوارزم جستجو می‌کنند. نوشته دیگری هم که این فرضیه را تأیید می‌کند این است که در وندیداد آمده که ایران‌ویچ در کنار رود ونگوهی دائیتی واقع شده، و در متون پهلوی، رود ونگوهی دائیتی همان وهرود است که رود جیحون باشد. ایرانیان که به فلات ایران کوچ کردند این فلات را هم ایران نامیدند. واژۀ «ایران» در اوستایی به صورت airya و در فارسی باستان ariya و در سانسکریت به صورت «آریه»آمده است، در اوستا هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی «نجیب و شریف» است.درباره محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از پژوهشگران آن را سرزمینی اساطیری و غیرواقعی دانسته‌اند برخی نیز پیشنهادهایی برای جایگاه جغرافیایی آن ارائه کرده‌اند؛ از خوارزم بر ساحل دریاچه آرال در شمال ازبکستان تا آذربایجان، یا تا جنوب یا شمال غرب افغانستان.
مانویان ناحیۀ «آریا ویژن» Aryān-waižan را با ناحیه بر کوهپایه Sumeru برابر دانسته اند؛ جایی که ویشاسپ بر آن حکومت می کرد و متون ختنی، برابری کوه Sumeru در افسانه بودایی با «نوک کوه البرز» (یا ttaira haraysä) در عقیده سنتی اوستایی، ثبت کرده است. برخی از محققان نیز براین باورند که ایران ویچ Airyana Vaējah، اختراع زردشتیان است که ماسک جدیدی به ایده سنتی گیتی‌شناسی هندوایرانی داده است.
واژه اوستایی airya در زبان پارتی aryan و در پهلوی ساسانی ērān شده است. همین واژه به صورت «انیران» aniran در پهلوی و در شاهنامه به معنی «غیرایرانی و غریبه و خارجی» است. در متن باستانی «یادگار زریران» که احتمال دارد در اواخر دوره ‌اشکانی تألیف شده باشد، واژۀ «ایرانشهر» ēranšahr به معنی کشور ایران آمده است. واژۀ «ایرانشهر» به معنی سرزمین ایرانیان در دورۀ ‌ساسانی شایع بوده و مورد استفاده همگان قرار داشته است(برای اطلاع بیشتر درباره ایران‌ویچ رجوع شود به کتاب ایران‌ویچ، نوشته دکتر بهرام فره‌وشی، از انتشارات دانشگاه تهران).
واژه «ایران» در سنگ نوشته های ساسانی نیز به کار رفته است. در کتیبه اردشیر بابکان این واژه به زبان فارسی میانه یا پهلوی ساسانی، به صورت ēran و به پارتی aryān نقر شده است. در کتیبه شاپور اول ساسانی نیز واژۀ «ایران» به زبان پهلوی ēran و پارتی aryān آمده است. پس از شاپور اول در سنگ نوشته های دیگر شاهان ساسانی همانند نرسی، شاپور دوم و شاپور سوم نیز این شیوه تکرار شده است(یادداشت خانم دکتر بدرالزمان قریب).
منبع:http://sassanids.com/واژۀ-ایران-از-کجا-آمده-است؟
 

شاهنامه فردوسی و گزارش قیام ‌های مردمی و شکنجه‌ گری در ایران باستان

☑️ شاهنامه فردوسی و گزارش قیام ‌های مردمی و شکنجه‌ گری در ایران باستان

🔴 #فردوسی بر خلاف اغلب متون پهلوی زرتشتی که مروج و توجیه‌ کننده ی سختگیری‌ های دینی و شکنجه ‌های مذهبی هستند و جنبش ‌های مردمی را نشانه ‌هایی از دیوپرستی و اهریمن ‌صفتی دانسته‌اند، به گزارش ‌هایی واقع گرایانه از #قیام‌ های مردمی علیه #ساسانیان پرداخته است. او همچنین نمونه ‌های فراوانی از انواع شکنجه‌ های متداول در ایران باستان را نقل کرده است.

🔻این گزارش‌های #شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته می‌شوند و یا انکار می‌گردند. پنهان کردن برخی از گزارش‌های شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمی‌ بایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر #هویت_ایرانی می‌دانیم، نادیده گرفتن بخش‌ هایی از آن می‌ تواند نادیده گرفتن و سانسور بخش ‌هایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود.

👈 به گزارش فردوسی در شاهنامه، ایرانیان دستکم شش بار در زمان ساسانیان علیه ظلم و بیدادگری ‌های حکومت قیام می‌کنند که دو قیام از شش قیام، حرکت ‌ها و جنبش ‌های مسالمت ‌آمیز و غیرمسلحانه بوده است.

🔻یکبار در زمان پادشاهی قباد و به دلیل کشته شدن سوفزای _ سردار بزرگ ایران _ به دست او؛ بار دوم در زمان پادشاهی هرمزد و به دلیل بیدادگری‌های او؛ بار سوم در زمان پادشاهی شیروی و علیه بیدادگری‌های او و خسرو پرویز؛ و بار چهارم در زمان فرایین و به دلیل ظلم و خونریزی‌های مکرر او.

🔻دو بار دیگر که جنبش ‌ها مسالمت ‌آمیز بوده‌اند و در واقع کوششی برای اصلاحات دینی و اجتماعی به شمار می‌رفته ‌اند، عبارت بوده‌اند از دین‌آوری #مانی به عنوان یک دین مسالمت‌ جو، به دور از خشونت‌ ورزی، و با رویکردی فرهنگی و هنری که همزبانی و همبستگی همه مردم و ادیان را در سر داشت؛ و دیگری جنبش #مزدک و مزدکیان که به دنبال اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بودند. هر دوی این کوشش ‌ها به فجی ع‌ترین شکل ممکن سرکوب شدند. 

👈مانی را پس از یک دادگاه تفتیش عقاید پوست کندند و پوست او را از کاه انباشتند و از دروازه شهر آویختند. مانویان به فرمان موبد کرتیر - پیشوای زرتشتیان و بنیانگذار دین زرتشتی - قتل‌عام شدند. 

👈مزدک و ۱۰۰.۰۰۰ نفر از مزدکیان را نیز به فرمان انوشیروان عادل زنده ‌به گور کردند.

🔻اگر حکومت دینی ساسانی تن به این اصلاحات داده بود و صدای اعتراض مردم را شنیده بود، ای بسا با چنان پایان تلخی مواجه نمی‌شد.

👈 علاوه بر شکنجه‌های بالا، فردوسی نمونه ‌های دیگری از شکنجه ‌ها را در شاهنامه آورده است. 
این شکنجه‌ها عبارتند از: 
◆ بریدن دست و پا (به فرمان خسرو پرویز) 
◆ بریدن دست و پا و گوش و بینی و گذاشتن سنگ داغ بر روی زخم (به فرمان بیژن طرخان) 
◆ بستن به دم اسب و کشیدن بر روی زمین (به فرمان پوراندخت)
◆ جدا کردن کتف و به آتش کشیدن بدن (به فرمان شاپور ذوالاکتاف) 
◆ کندن پوست (به فرمان بهرام یکم) سوراخ کردن گوش و بینی و گذراندن افسار از آنها (به فرمان شاپور ذوالاکتاف)
◆ خون‌آشامی و خوردن خون دشمن (توسط گودرز)
◆ به بند و زنجیر کشیدن در زندان و غار (به فرمان تعدادی از پادشاهان)
◆ زهر خوراندن (به فرمان هرمزد و چند تن دیگر) 
و بسیاری نمونه ‌های دیگر.

👈 فردوسی این رویدادها را سانسور نکرده است. ما نیز نکنیم.❗️

✍ #رضا_مرادی_غیاث_آبادی
 📚 #کتاب_رنج_های_بشری

📖جهت مطالعه تاریخ بدون سانسور وارد کانال زیر شوید(JOIN)↙️

 @TURK_ARAB_BALUCH

دو بر سه حصه زبان فارسی کنونی کلمات عربی الاصل است

دو بر سه حصه زبان فارسی کنونی کلمات عربی الاصل است

iemeg
علامه محمد قزوینی ادیب و پژوهشگر تاریخ و ادبیات ایران، هنگامی که در شهر پاریس به تحقیقات علمی اشتغال داشت، نامه ای ازیک دوست خود میگیرد که در آن نظر خود را در رابطه به ضرورت تصفیه و تزکیهٔ زبان فارسی کنونی از کلمات و اصطلاحات زبان عربی اظهار داشته و بر آن اصرار ورزیده بود.
استاد قزوینی که تمام دانشمندان و حلقات علمی ایران، چون علامه ای به صلاحیت علمی او قایل اند، طی نامه ای که به نام «مکتوب از پاریس» در مجموعهٔ مقالات او درج است، نظر خود را درین زمینه ابرازداشته است و ما قسمتی ازآن را بنابر ضرورت وقت اقتباس و درین جا نشر می کنیم. او می نویسد:
«…همین زبان فرانسه که شما با استعمال کلمات و اصطلاحات آن در عبارات خود افتخار می کنید و باین وسیله خیلی سهل و آسان بچگانه اظهار فضل می نمایید، بیش از ۹۹ درصد (٪۱۰۰) ازکلمات آن لاتینی و یونانی است و از کلمات اصلی سکنهٔ این خاک یعنی (گل و سلت) جز معدود بسیار قلیلی که یک دهم هم نمیرسد بیشتر باقی نمانده است. پس چرا این ملت بزرگ فرانسه که شما در جمیع امور آنها را مقتدای خود میدانید، هیچ وقت به مخیلهٔ احدی از افراد آن خطور نکرده است که کلمات لاتینی و یونانی را از زبان خود اخراج نمایند».
«…مثل حال خود ما امروزه که وسیله ای برای تفهیم و تفهم جز این زبان متداول حالیه که دو ثلث (دو بر سه) کلمات آن عربی (یعنی عربی الاصل) است نداریم و با این که قلبا به از دست دادن خلوص زبان قدیمی خودمان حسرت میخوریم ولی معذلک حالا پس از گذشتن هزار و سیصد سال ازآن واقعه و هزار مرتبه حلاجی شدن زبان در عرض این مدت طویل از پرتو مساعی شعرای بزرگ و نویسندگان سترگ که درین زبان در عرض این مدت ده دوازده قرن شعر گفته و نثر نوشته اند و بالنتیجه پخته شدن و از کار درآمدن و شسته و روفته شدن زبان حالا این زبان رایج معمول یک آلت تبادل افکار بسیار نفیس و یک واسطهٔ تفهیم و تفهم بسیار کامل العیاری شده است که نه فقط ما فعلا چاره ای بجز استعمال آن نداریم…».
نقل از «مکتوب از پاریس»، مورخ ۱۷ ژوئیه، ۱۹۲۴، ص ۸۹ و نیز ص ۱۱۲، جلد اول دورهٔ کامل «بیست مقالهٔ قزوینی»، چاپخانهٔ شرق، سال ۱۳۳۲٫
«بابر کلتوری انجمنی» سایتی

Short URL: https://www.turklar.com/?p=13744

ساسانیان و قلمروی دروغین به روایت زائر چینی در افغانستان

یک زائر چینی که …

“یک زائر چینی که در زمستان سال ۶۴۴ میلادی راهش به کابل می‌افتد این شهر را چنین توصیف می‌کند: هوا بسیار سرد است. مردان اینجا ذاتاً نیرومند و تُندخو هستند. شاه که تُرک است دوستدار آموختن است و به هنر ارج می‌نهد. ایمان این مردم به آیین بودا راسخ است». این جملات آغازین داریوش کریمی در برنامه پرکار بی بی سی مرا به یاد حرف‌های بیرونی و دیگر مدارک تاریخی موجود در موزیم بریتانیا انداخت. ابو ریحان البیرونی نیز ارتبیلان یا کابل شاهان را “تُرکی شاهان می‌خواند” که به گفته او اولین آنها بارا تگین و آخرین آنها ایلتبارتگین بوده است و تا آمدن اعراب و اسلام بر کابل و نواحی اطراف آن حکمرانی کرده اند. در موزیم بریتانیا نیز سکه‌های آن زمان از کابل و پشاور از دوره سلطنت “تگین‌ها” وجود دارد که سه سکه از اوایل سلطنت تگین‌ها یا کوشانی‌ها از سال‌های ۱۲۰-۲۰۰ میلادی است و همچنین سکه‌ای که از سال ۷۰۰ میلادی است، انگار از آخرین دوره سلطنت ترکی شاهان یا تگین‌ها و شاید زمانی که همین زائر چینی به کابل سفر کرده بوده. این در واقع تاریخ نگارانی را که دوره سلطنت تگین‌هاو یا ترک‌ها در افغانستان را به ویژه در کابل و مناطق جنوب را از زمان غزنوی ها آغاز می‌کنند به چالش می‌کشد. https://www.youtube.com/watch

کاپی از صفحه حلیم یارقین

چند کلمه به ارتباط و تکمیل نوشته فوق:
زایر چینایی مندرج نوشته فوق هیوان تسانگ نام دارد. در سال ۶۳۰ میلادی چین را به مقصد هند ترک می کند و به سال ۶۴۴ میلادی به وطن خود بر می گردد. رفت و برگشت زایر مذکور، مسلماً از طریق خاک و قلمرو تورکان صورت می گیرد. بر اساس گزارش هیوانگ تسانگ کلیه مناطق و سرزمین های واقع میان دریای آمو و سند تحت نفوذ و حاکمیت تورکان غربی قرار داشت. از این روایت بر می آید که حکومت تورکان فقط محدود به کابل نبود. شاهان کاپیسا و زابل نیز مطابق گزارش زایر مذکور که مبتنی بر چشم دید خودش میباشد، نیز تورک بودند.
به قول ابو عبدالله محمد بن ازهر در صفحه ۱۵۸ « ایران شهر…» مارکوارت درج میباشد، پادشاه تورک ها از نواحی مرزی سیستان و سه امیر نشین دیگر عنوان زنبیل داشتند که به وسیله یعقوب لیث به قتل می رسد. حکومت تورکی شاهی هم در کابل بر خلاف نوشته فوق با آمدن اعراب و اسلام پایان نمی یابد تا ۲۵۰ سال دیگر دوام می کند. اگر تکبر، تنگ نظری و تعصب و تنفر و غرض و مرض وجود نمی داشت و نوشته های در مورد تاریخ این خاک و خطه مطابق واقعیت ها و ادعای و لاف مبنی بر راستگویی و تمکین به حقیقت صورت می گرفت تاریخ واقعی تورکان سرزمین که حالا افغانستان یاد می کنند، به طور اعم و تاریخ دو نیم قرنه ایشان به طور اخص در تاریکی و ابهام باقی نمی ماند. حقیقت به راستی تلخ است و توضیح و تحمل اش تلخ تر!
نا گفته نباید گذاشت که بنابر روایت البیرونی تورکان که اصل شان از تبت بودند در کابل به مدت شصت نسل حکومت کرده اند. این روایت در بسیاری از آثار و تالیفات مسترقین به طور مثال، تاریخ هشت جلدی هند تالیف الیوت انعکاس یافته است. ( به صفحات۹-۱۰جلد مراجعه شود).

کامنت از غلام سخی سخا

Short URL: https://www.turklar.com/?p=18680