ایران ویج
لغتنامه دهخدا
ایران ویج . (اِخ ) (سرزمین آریایی ) پس از متفرق شدن آریاییان (هند و ایرانی )در بخشهای مختلف نجد ایران گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرینم وئجه یعنی سرزمین و کشور تخمه آریایی نامیده شده . محققان محل آنراخوارزم و خیوه ٔ حالیه دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ ایران باستان صص 185 - 285 و یسنا صص 33 - 52 و 54 و سبک شناسی ج 1 ص 3، 58، 304 شود.
عنوان مقاله: ایرانویج
چکیده:
جهان بینی ونوع تفکرهرجامعه ای، علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی ، میتواند بر نحوه آرایش زیست محیطی انسان تاثیر بگذارد. سیمای کالبدی شهرهای ایران از گذشته های دور تاکنون،به نحوی از جهان بینی ایرانیان متاثر بوده است. به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ایرانیان ، مهرپرسبودتی .. ایرانویج برخاسته از باورهای ایرانیان کهن بوده لست . ایرانویج از دو جزء ترکیب یافته است: بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است که بنا بروایت بدلیل سرمای شدید اهریمن زاد از آن سرزمین که قلمروئی در آسیای میانه بوده است به سرزمین فعلی کوچ میکنند و همیشه از آن به نیکی یاد مینمایند.
منبع:https://magirans.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%AC.htm
عنوان مقاله: ایرانویج
چکیده:
جهان بینی ونوع تفکرهرجامعه ای، علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی ، میتواند بر نحوه آرایش زیست محیطی انسان تاثیر بگذارد. سیمای کالبدی شهرهای ایران از گذشته های دور تاکنون،به نحوی از جهان بینی ایرانیان متاثر بوده است. به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ایرانیان ، مهرپرسبودتی .. ایرانویج برخاسته از باورهای ایرانیان کهن بوده لست . ایرانویج از دو جزء ترکیب یافته است: بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است که بنا بروایت بدلیل سرمای شدید اهریمن زاد از آن سرزمین که قلمروئی در آسیای میانه بوده است به سرزمین فعلی کوچ میکنند و همیشه از آن به نیکی یاد مینمایند.
واژگان کلیدی: جهان بینی، مهرپرستی، ایرانویج، اهریمن، کوچ
۱
بخش یکم: مقدمه
بخش دوم: تعاریف و مفاهیم
بخش سوم: منطقه و گستره جغرافیای ایرانویج
بخش چهارم: روایت های مزدایی در باره خاستگاه ایرانویج
بخش پنجم: ایرانویج بی مکان ، بی زمان به مثابه یک سرزمین اسطوره ای
۲
مقدمه
سیمای کالبدی هر شهری برخاسته از آرمانهای انسانهایی است که در آن زندگی میکنند. تبلور فرهنگ، اندیشه، و باورهای اجتماعی، و جهان بینی آنهاست. اگر امروزه سیمای شهری ما ، آشفته و درهم برهم است این آشفتگی ، درحقیقت انعکاس افکار پریشان ماست که قدرت انسجام فکری و روحی خود را در برابر طوفان سهمگین خارجی از دست داده ایم و در برابر هجوم انواع الگوها، مدلها و افکار جور واجور، حافظه خود از ارزشهای تاریخی و فرهنگی امان را به فراموشی سپرده ایم.
بجای آنکه توان فکری، روحی و فرهنگی اینرا داشته باشیم که افکاروالگوهای مختلف را بشناسیم وآنهارا مورد تجزیه و تحلیل قراردهیم و زرتشت وار، به ایین های گوناگون خدایگان زمینی جهت درستی دهیم ، یکسره تسلیم پذیری را ، آنهم نه از روی اراده و آگاهی، بلکه از روی درماندهگی و افلاس و خودباختگی ، برگزیده ایم. تو گویی انگار که بقول مرحوم جلال آل احمد از خود بیگانه و طاعون زده شده ایم.
به روایت تاریخ،قبل از ورود آریاییها ، جهان بینی کهن ما ایرانیان ، مهرپرستی بود. احترام به گیاهان و درختان و بهطور کلی تمام رستنیها و جانوران سودمند برای جهان هستی، در میان ما ایرانیان مرسوم بودهاست. شاید بدین دلیل که میگویندانسان معمولا ودر سیر تاریخ، به پرستش چیزی میل میکند که محیطش از او دریغ کرده است. اگر در میان زنان بلوچ ، عشق به گلدوزی و نقش گذاری گل بر پارچه و پیراهن ، هنری دیرینه ای محسوب میشود ، دلیل آنرا باید در فقر طبیعتی دانست که گل و گیاه و سبزی را از بلوچ دریغ نموده است بی دلیل نیست که یکفرد بلوچی در محاورات روزانه خود وقتی که میخواهد برای کسی آرزوی خیر کند میگوید: سبزباشی.
درفرهنگ ایرانی ، عقاید مهرپرستیو پرستش هر یک از اجزای طبیعت در هیئت خدابه عنوان یک باورمذهبی درمیان نیاکان مابودهاست، بدینگونه خدایان بسیاری بر سرنوشت جهان از نظر ما آریاییها فرمانروایی میکردند. “در این رشته عقاید کهن ، دو دسته از خدایان وجود داشتند که به آنان اهوره (نیروهای نیک) و دیوه (نیروهای پلید) گفتهمیشد. در میان آریاییها این عقیده وجود داشت که در جهان دو آیین و قانون وجود دارد: “ارته” به معنی نظم و تقوی و دروغ به معنی آشوب.”نیاکان ما بنا به ماهیت اعتقادی خود، مرز بندی روشنی با دروغ و شر و هرآنچه اهریمنی بود داشتند. و بقول الکساندر کریستوفر،
۳
انسانهای قدیم در نوع باورهای خود اصیل و صادق بودند و این اصالت را در سنگ وچوب و بنا در عرصه خانه سازی و شهرسازی نیز منعکس مینمودند. لذا میتوان اینگونه استنباط کرد که اصالت اجتماعی ،فرهنگی و باورهای مذهبی فردی ایرانیان قدیم ، در معماری و سیمای کالبد شهری آنهانیزمنعکس میشد و درحقیقت ،اثرات با شکوه و یادمان های تاریخی ما بیانگر همین اصالت فرهنگی و اجتماعی بوده است..
“اقوام هندوایرانی در زمانی بسیار کهن، به خدا-پدری اعتقاد داشتند که با نام و صفتهای گوناگونی خوانده میشد. همه خدایان چه اهوراها وچه دیوها ، ،فرزندان اوبودند،ولی خوداودرامرآفرینش وامورجهان وظیفهای برعهده نداشت. این اندیشه درایران به آیین زروانی معروف است. این آیین کهن هندوایرانی، در فلات ایران چندین بار متحول شد. در مرحله نخست ،دیوان ازخدایی افتادند وبه مظاهرنیروی شرتبدیل شدند. درمرحله بعد،یک ویژگی دیگر،یعنی وجوداهورامزدا در رأس جهان خدایان افزوده شد.. تحول سومی که در فلات ایران رخ داد، از اهمیت افتادن زروان در دین زرتشت بود”.۱
هنگامی که نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و حتی آموزه های دینی یک جامعه، نتوانند مشکلات و سئوالات موجود را در برهه ای اززمان پاسخ دهند لاجرم، نهادهای فکری موجود و قدیمی جای خود را به نهادهای جدیدتری میدهند ودر موضوع بحث خود می بینیم که زرتشت با آمدن خود، کیش کهن آریایی را از اساس تغییر داد. چرا که کیش کهن آریایی دیگر نمیتوانست چالشهای عصر خود را پاسخ مناسب بدهد . زرتشت ، ستایش ایزدان باستان را منع کرد و ستایشگرِ خدای یگانه، یعنی اهورامزدارا به آریاییها توصیه و ایرانیان را بسوی یکتا پرستی دعوت نمود. این تغییرات ، یعنی دعوت از چند گانه پرستی به یکتا پرستی در بخش گاتهای اوستا به چشم میخورد. اما بخشهای دیگر اوستا
(یشتها و یسنا) با اینکه اصول زرتشتی دارد، یادآور آیین کهن آریاییها است. دین زرتشت را شاید بتوان با دو عنوان مختلف معرفی کرد: یکی آیین زرتشت و دیگری آیین مزدیسنا. آنچه به نام آیین زرتشت نامیده میشود، مجموعهای مطالب
۴
است که از گاهان و سرودهای خود زرتشت برمیآید. در مقابل، آنچه آیین مزدیسنا خوانده میشود، مطالب اوستایی و پهلوی و مفاهیم گاهانی است که به عقاید ایرانیان پیش از زرتشت، آمیخته است.
بخش یکم: تعاریف و مفاهیم
در نوشته ها آمده است که ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه در فارسی باستان اریه و در سانسکریت آریه آمده است .
در اوستا هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی نژاد و نجیب است . “واژه◌اوستاییایرییانموَئِجه یا ایرییانموَئِجو
(AiryanәmVaējah) به معنی »سرزمین ایرانیان« ، نام اسطورهای سرزمینی است که ایرانیان در آغاز در آن میزیستنداین واژه در زبانپهلوی به »ایرانویج« تبدیل شده است. ایرانویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است:
بخش نخست آن “ایران” و بخش دوم آن “ویج ” است و »ویج« به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است”. ۲
در تعریف ایرانویج در فرهنگ معین امده است:” ایران ویج (سرزمین اریایی) ، پس از متفرق شدن آرییان(هندوایرانی) در بخش مختلف ایران ، گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرم وئجه یعنی سرزمین و کشورنژاد ایرانیان نامیده شده است. محققان محل انرا خوارزم و خیوه حالیه دانسته اند”. فرهنگ فارسی معین رجوع به فرهنگ ایران باستان صفحات ۲۸۵-۱۸۵
بخش دوم: منطقه و گستره جغرافیای ایرانویج
۵
درباره محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را سرزمین صرفاً اساطیری دانستهاند. برخی نیز پیشنهادهایی برای
جایگاه جغرافیایی آن ارائه کردهاند. محلهای پیشنهادی ازخوارزم در شمال ازبکستان تا آذربایجان یا شمال غرب افغنستان
گسترده است ، اما بر پایه پژوهشویتسِل، جایگاه ایرانویج ارتفاعات مرکزی افغانستان بوده است.۳
در اوستا زمانی که درباره ایرانویج سخن میرود، سخن از جایی است که بسیار سرد است و شاید هم بخاطر همین سرماست
که ایرانیها از آنجا کوچ کردهاند.
درباره مکان ایرانویج دو دیدگاه مهم وجود دارد: برخی از دانشمندان ایرانشناس مانند دارمستتر گمان دارند که ایرانویج
میبایستی در آذربایجان باشد و آن را در حدود قرهباغ تعیین میکنند. گروهی از دانشمندان دیگرایران ویج را در
آسیایمرکزی میدانند. این دانشمندان بر نوشتههای وندیداد تکیه میکنند که بنظر صحیح ترمیرسد چرا که وندیداد ابتدا از
ایران ویج و سپس از سغد،مرو،بلخ، نیسا و هراتنام میبرد. بنابراینمیبینیم که در این شهرها و سرزمینها یک نظم جغرافیایی
وجود دارد و اگر این ترتیب منطقی جغرافیایی را بپذیریم بایستی ایرانویج را در نقشه جغرافیایی در بالای آنها جستجو کنیم.
۶
نوشته دیگری هم این فرضیه را تایید میکند و آن این است که
دروندیدادآمده است که ایرانویج در کنار رود »ونگوهیدائیتی« واقع شده است و در نوشته های پهلوی آمده است که این رود همان »وهرود« است و در جای دیگر آمده است که وهرود ، رود جیحون است.
۷
“در وندیداد فرگرد یکمامده است که:”نخست سرزمین نیکویی که من اهورامزدا بیافریدم ایرانویج بود که از رودونگهو داییتیابیاری میشود.اهریمن بزرگ پرمرگ، در انجا مارآبی و زمستان دیو افریده را بیافرید.در انجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان و دراین ماهها برای اب و گیاه و زمین سرد است.انجا مرکز زمستان است.انجا قلب زمستان است”۴
بنابراین خاستگاه ایرانیان بر پایه اوستا ائیریانم و نجو است که در زبان پهلوی ایرانویج ترجمه می شود . همانگونه کهاشاره شد و در بخش وندیداد اوستا نیز آمده است نخستین جا و سرزمین نیکویی که اهورمزدا آفریده است ایرانویج بوده که بدلیل سرما و نداشتن چراگاه ، ایرانیها از آنجا کوچ کرده اند . این منطقه احتمالاً آسیای مرکزی بوده است..
۸
بخش سوم: روایت های مزدایی در باره خاستگاه ایرانویج
در نوشتههای مزدایی، ایرانویج خاستگاه نخستین نمونههای زندگی، انسان (کیومرث) و جانور (گاو ایوداد) دانسته شده
و در روایاتی دیگر، بهترین و زیباترین و آرامشبخشترین سرزمین توصیف میگردد. این نکات نمودار آن است که در
اسطورههای پسین ایرانی، »ایرانویج« سرزمینی که نیاکان ایرانیان از آن برخاسته و به سوی منطقهی کنونی ایران
رهسپار شده بودند، مبدل به سرزمینی مقدس و اسطورهای گردیده و از این رو، “خاستگاه نخستین
حیات در زمین (انسان و جانور) دانسته شده و در کنار داشتن منزلت »سرزمین خاستگاهی«، در اوضاع نوستالژیک بعدی، تبدیل به »آرمانشهری« گردیده که نمونه عالی بهترین و برترین زیستگاه بوده است. گفتنی است که دربینش اسطورهای غالب ملل باستان، سرزمین خاستگاهی آنان، کانون آفرینش و محور کیهان به شمار میآمده است؛ چنان که
»مکه« برای اعراب و »اورشلیم« برای یهودیان”.۵
۹
آن چه از محتوای برخی روایتهای مزدایی بر میآید، ” زادگاه زرتشت (ایرانویجاساساً) در سرزمینهای بسیار دور شمالی دانسته میشده است . اما امروزه کشف آثاری باستانی از جوامعی کهن واقع در مناطق شمالی آسیای میانه
(قزاقستان کنونی) که مطابق با توصیفات گاهان و اوستای کهن از جامعهی عصر زرتشت است، فرض واقع بودن
»ایرانویج- « زادگاه زرتشت و خاستگاه آریاییان –را در قزاقستان کنونی، بیش از هرجای دیگری، تأیید و تأکید میکند”.۶ اما در
بیشتر روایتهای سنتی مزدایی و عهد اسلامی، زادگاه زرتشت، »آذربایجان« دانسته شده و برهمین اساس ، ایرانویج نیز واقع در آذربایجان پنداشته شده است. اما ،جدایازدلایلتاریخیوزبانشناختیناقضاینانتساب،امروزهبه اشکاراثابتشدهاستکهنسبتدادنزرتشت (وایرانویج) به آذربایجان مربوط به زمانی است که این ناحیه از دوران سلوکیان تا عهد ساسانیان کانون و پایگاه زرتشتیگری بود و روحانیان توانمند آن سامان برای ایجاد ارج و تقدسی پرسابقه برای پایگاه خود، نه تنها کوشیده بودند که زادگاه پیامبر خویش را در آذربایجان وانمود کنند، بلکه تلاش کرده بودند نام مکانهای اسطورهای و مقدس جامعهی کهن اوستایی (مانند رود دایتی و کوه اسنوند) را به مناطقی در آذربایجان منتقل و اطلاق نمایند.۷
بر پایه ی دو گزارش، یکی اوستایی ( وندیداد) و دیگری پهلوی بُن( دهش)، ایران بزرگ به شانزده سرزمین یا استان، بخش گردیده بود. با نگرش به بخش بندی دفتری پهلوی به نام » شهرستانهای ایران« می توان استانهای شانزده گانه را همسو با چهار جهت جغرافیایی، تقسیم نمود. سرور و سرآغاز و کانون سرزمینها » ایران ویج« نام دارد. .ایران ویج یعنی سرزمین مادر و میانه؛ همان جایی که به نام » ماد« معروف شد. /وندیداد: فر گردیکم
دیو زمستان در » ایران ویچ« چیره تر است. و از این پیداست که در » ایران ویج« ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است؛ و در آن دو ماه تابستان نیز آب: سرد، و زمین: سرد، و گیاه: سرد است. و آفتشان زمستان است. و مار در آن بسیار است. ولی آفتهای دیگر، کم دارند. و پیداست که اورمزد » ایران ویج« را از دیگر جای ها و سرزمینها بهتر آفرید. و نیکی اش این است
منبع:https://magirans.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%AC.htm
ایران ویج. (اِخ ) (سرزمین آریایی ) پس از متفرق شدن آریاییان (هند و ایرانی )در بخشهای مختلف نجد ایران گروهی از آنان در محلی اقامت گزیدند که در اوستا بنام ائیرینم وئجه یعنی سرزمین و کشور تخمه آریایی نامیده شده. محققان محل آنراخوارزم و خیوه ٔ حالیه دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ ایران باستان صص 185 - 285 و یسنا صص 33 - 52 و 54 و سبک شناسی ج 1 ص 3، 58، 304 شود.
نویسنده: بهرام فره وشی
درباره کتاب:
ایرانویج یا ایرانویج واژهایست فارسی برگرفته از واژهٔ اوستایی ایرییانم وَئِجه یا ایرییانم وَئِجو (Airyanəm Vaējah ٬ Airyanəm Vaējō) به معنی «سرزمین ایرانیان» یا «بنگاه و پایگاه اصلی ایرانیان» و نام اسطورهای سرزمینی است که ایرانیان در آغاز در آن میزیستند. برخی از دانشمندان بر این عقیده هستند که ایرانویج به منطقه (ترشیز کهن) برمیگردد. همینطور سرو ترشیز که در اوستا هم از آن نام برده اند که به دست حضرت زرتشت کاشته شده است می تواند دلیل محکمی بر صحت این مسئله باشد. این واژه در زبان پهلوی به «ایرانویج» تبدیل شده است. خود این واژه ایرانویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است. بخش نخست آن ایران و بخش دوم آن ویج است و «ویج» به معنی تخمه و نژاد است و در زبان فارسی بیج از این ریشه است. از اینرو ایرانویج به معنی نژاد و تخمه ایرانیهاست.
سرزمينهاي آريايي نشين در اوستا:
در اوستا وقتي صحبت از كشور ميشود اشاره به سرزمينهايي با محدوده مرزهاي سياسي نيست بلكه به سرزمينهايي كشور گفته ميشده كه توسط كرش يا شيار از سرزمينهاي ديگر جدا مي شده اند و از اين جهت كرشور Karshvara يا دارنده شيار و مرز ناميده شده. براي مثال در اشاره به هفت كشور يا هپته كرشورHapta Karshvara منظور سرزمينهايي هستند كه توسط موانع طبيعي يا جغرافيايي از هم جدا شده اند.
اعتقاد زرتشتيان اوليه بر اين بود كه كشور خونيرث Xvaniratha در مركز جهان واقع است و جهان مجموعا از هفت كشور تشكيل گرديده كه بخش مركزي آن يعني خونيرث مسكن آرياييان بوده است.
دو كشور از اين هفت كشور در جنوب جهان و موسوم به ويددفش و فرددفش ( در اوستا ويدذفشو و فردذفشو) بودند كه به موجب كتاب بندهش بنكده تابستان (جايگاه تابستان) گزارش شده اند. در يادداشتهاي پيشين گفتيم كه منابع پهلوي اين دو كشور را مسكن مزندرها ميدانند و گفتيم كه مزندرها همان بوميان تیره پوست غیر آریایی جنوب هند يا دراويدها بودند. با اين وجود سران روحاني اين كشورها كه پس از رحلت زرتشت براي فراگيري دين به خونيرث آمدند يعني سپيتوئيد و ارزراسپ پسران اوسپنسو نيز نامهاي آريايي داشتند.
در شمال خونيرث كشورهاي وئوروبرشت Vourubaresht( به معناي بلندي هاي فراخ) و نيز وئوروجرشت Vourujareshtگزارش شده اند كه توسط ارتفاعات صعب العبور از هم جدا شده بودند و امكان عبور از كشوري به كشور ديگر نبود. با توجه به محدوده خونيرث و جايگاه ايرانويچ مي بايست اين دو كشور را در ارتفاعات شمال تبت و يا پامير جستجو نمود .
در شرق خونيرث كشوري به نام ارزهي Arezahi بود كه بي شك سرزمينهاي واقع در مشرق هندوستان تا منتهي اليه شرق ناشناخته را فرا ميگرفته است و در غرب كشوري موسوم به سوهي Savahi كه محدوده مرزهاي آن مشخص نيست و شايد بر اساس برخي منابع پهلوي محدوده آن از رود ارنگ Arang(رنگهه در اوستا) آغاز ميشده و تا به سوي غرب ناشناخته امتداد داشته است.
در اوستا از ممالك مردماني نام برده ميشود كه نام برخي كاملا ناشناخته است و در تاريخ شناخته شده چند هزار ساله فلات ايران و نواحي غربي تر هرگز نشاني از آنها نميبينيم. در اشاره به ممالك مردمان سائينيو، توئيريه، سئيريم و داهي در كنار ممالك ائيريه ها در فروردين يشت اوستا قطعا كشور يا سرزميني با اين اسامي مد نظر نبوده چون ما غير از مردمي به اسم ائيريه هرگز مملكتي به نام ائيريه نداشتيم. داهي نيز نام قبيله اي بوده و نظر به معادل بودن حرف ه در زبان اوستايي با س در زبان سانسكريت علي القاعده داهي همان قبيله داسي هندوان است كه در ريگ ودا هندوان نيز از آنها ياد شده و منظور مردماني از نژاد پست و بردگان سياه ساكن در نواحي جنوبي هند است و نه اهالي دهه يا دهستان Dahestan در شمال گرگان قديم. در مقابل در اشاره به ائيريه ها منظور مردمان شريف و آزادگان است كه همان آرياييان بودند و منظور از سئيريم نانم ( سئيريم ها) كه با واژه اوستايي سئيريمن به معناي انديشمند هم معناست شايد منظور مسكن مردمان انديشمند و حكيمان بوده و نه بنا بر تفاسیری که از اوستا شده مملکت سلم پسر فريدون و ئوئيريه كه معادل با واژه توريه سانسكريت است شايد در اشاره به مردمان روحاني يا برهمنان بوده است ونه سرزميني به نام توران مسكن تور پسر ديگر فريدون.
توئيريه ها به مناسبت خط فكري متفاوت با ائيريه ها از روزگاران قديم با ائيريه ها در جدال بودند و موضوع دشمني آنها به روزگار افراسياب توئيري باز نميگردد. اينان نيز از حيث نژادي با ائيريه ها يكي بودند و هم زبان و بلكه هم نژاد بودند و تنها در باورهاي ديني اختلاف داشتند. از اسامي آريايي كه در ادبيات سانسكريت و اوستا براي آنان آمده معلوم ميگردد كه آنها نيز شعبه اي از آرياييان بودند كه عداوت و دشمني آنها با ائيريه ها تنها بر سر مسائل اعتقادي بوده و ديگر اينكه توئيريه ها از اشراف زادگان و طبقه شاهان نبودند.
از چند مملكت تحت نامهاي موژ Muzha، رئوژديRauzhdi ، تنيهTanya، انگهوي Anghavi و اپخشير Apaxshira در فروردين يشت اوستا ياد شده است كه از هيچيك در جغرافياي چند هزارساله فلات ايران ياد نشده است و تنها از اپخشير در اساطير هندي نشاني مي يابيم كه تحت عنوان آب شير يا درياچه شير بارها از آن ياد شده است و روايت است كه جماعت ديوان و فرشتگان كوه مرو اساطيري در ايلاورته يا ايرانويچ را در درياچه شير چرخاندند و از گل و لاي حاصله بسياري اشياء با ارزش و از جمله امريت (آب حيات يا نوشيدني ناميرايي) بيرون آمد. بهر اول واژه اپخشير يعني اپ Apa به معناي آب يا درياچه و خشير به معناي شير است.
اوستا هرگز ممالكي به نامهاي سومر، اكد، عيلام ، مصر و آشور با تمدنهاي چند هزار ساله را نمي شناسد و بدانها اشاره نميكند.
در فقره 29 آبان يشت اوستا به مملكت بوري Bavri اشاره شده و مذكور است كه اژي دهاك در آن مملكت نيايش كرده است و حدس دانشمندان اينست كه بوري بايد همان بابل قديم باشد. در حاليكه بوري با همين املا در اوستا به معناي سگ آبي است و حال آنكه نام اين سرزمين يعني باب- ايل در زبانهاي سامي به معناي دروازه خدا است. در كتيبه هاي هخامنشي از باب ايل تحت نام بابيروش ياد شده و چون حرف لام در زبانهاي ايراني باستان وجود نداشته لذا بابيل را بابيروش مي ناميدند. به همين مناسبت بوري مذكور در اوستا به معناي سگ آبي كه محققا واژه اي اوستايي است نميتواند تلفظ اوستايي باب ايل باستان باشد.
در اوستا از اژي دهاك با لقب ثري كمرذ(سه كله) و در اساطیر هندی تحت نام تري شيراس( سه سر) ياد شده و ماجراي نهضت صنعتگري به نام ويشوكرما همانند نهضت كاوه آهنگر خودمان در روايات ايراني مي باشد. اژي دهاك توسط گرزي كه از استخوان سر گاو متعلق به فريدون بوده و توسط كاوه آهنگر ساخته شده از پای در مي آيد و تري شيراس با گرزي كه توسط ويشوكرماي صنعتگر از استخوان سر اسب متعلق به ددهيانچ حكيم با آهن ساخته و پرداخته شده از پاي در مي آيد. به موجب مهابهارتا تري شيراس در زمان حمله در باغ معروف نندنه ون Nandanavana نزديك به كوه مرو Meru اسطوره اي بسر ميبرده و در شاهنامه نيز مذكور است كه ضحاك در زمان حمله در هندوستان بسر ميبرده است.
انشا الله اگر فرصتي دست داد تا به انطباق شخصيتهاي اسطوره اي هند و ايراني بپردازيم به اين قضايا اشاره بيشتري خواهيم كرد.
در اوستا از سرزمينهاي دشمن ائيريه ها بسيار ياد شده است. از سرزمين ديوان مازني (در اوستا مازئينيه) كه در پهلوي مزندرها ناميده شده اند در قطعات مختلف اوستا ياد شده و همچنين به كرات به سرزمين توئيريه ها كه دائم با ائيريه ها در جدال بودند اشاره شده. همچنين از ممالك مردمان خويئوني Xvyaoni كه از دشمنان ائيريه ها بودند و نيز از مردماني به نام دانو كه از دشمنان خدا و ضد ائيريه ها بودند بارها در اوستا ياد شده است. از دانوها در اساطير هندي نيز به عنوان دشمنان خدا ياد شده كه در بخشي از نواحي دوزخي به نام رساتل مسكن داشتند.
در مهر يشت اوستا به برخي از نشيمنگاههاي ائيريه ها يا آرياييان اشاره شده است، از جمله در فقرات 12-15 يشت مذكور اشاره به ممالك آريايي شده و مذكور است كه ميترا يا ايزد موكل بر خورشيد از بالاي قلل كوهها به ممالك آريايي نشين اطراف كوه هرا مينگرد(ترجمه نگارنده):
ميترا آن دارنده چراگاههاي فراخ را ميستاييم. آن هشيار بيدار را، كسي كه نخستين ايزد مينوي است كه از قله هرا با سرشت دروني از نيمه پيشين آن بدون زوال عبور ميكند. آن كه داراي اسبان تندرو است. آن نخسين زرين زيوري كه بلندي هاي زيبا را فرا گيرد و از آنجا همه را مينگرد، نيكترين نشيمنگاههاي آريايي را.
آنجايي كه فرمانروايان دلاور ارتش هاي بسيار فراهم كنند. آنجا كه كوههاي بلند پرچراگاه و پرآب با گياه خوراكي براي گاوان موجود است. آنجا كه درياچه هاي ژرف و وسيع و خوش منظر موجود است. آنجا كه آبهاي ناورو پهن بسيار بزرگ با شتاب روان ميشوند. آايشكته پوئوروته و موئورو هارويو گئوم و سوغذِ خوائيريز.
از نشيمنگاههاي آريايي در اوستا تحت نام ائيريو- شينه Airyo-Shayana ياد شده است و در متن فوق اسامي چند سرزمين نظير موئورو، هارويو و سوغذ ديده ميشود. از اين اماكن در فرگرد نخست ونديداد هم ياد شده كه از ممالك آريايي نشين محسوب ميشدند.
واژه ائيريه Airya به معناي آريايي در اصل به معناي آزاده، بزرگوار، اشراف زاده و نجيب است. اين واژه در ريگ ودا و ادبيات سانسكريت اريه Arya گفته شده و همين واژه را در كتيبه هاي شاهان هخامنشي نيز ملاحظه مي كنيم و بر اين اساس شاهان مزبور خود را از دودمان آريايي ميدانستند. هرودوت نيز در كتاب تواريخ خود در باره مادها مي نويسد كه آنها خود را آريايي مينامند.
واژه ائيرينه Airyana كه واژه ايران از آن شكل گرفته است به معناي سرزمين ايرها نيست بلكه به معناي خود ايرها يا ائيري ها است. چنانكه در زبان پهلوي نيز به سرزمين كنوني ايران، ايرانشهر اطلاق ميگشت يعني مملكت يا سرزمين مردمان اير يا ائير و در اوستا نيز منظور از ائيرينه وئجه(ايرانويچ) موطن يا خاستگاه ائيريه ها است.
در فرگرد نخست ونديداد توصیفی از 16 سرزمين مزدا آفريده شده كه غير از يك سرزمين به نام ورنه چهارگوش Varena سايرين مسكن آرياييان بوده و از ورنه كه بعدا به شرح آن خواهيم پرداخت نيز به گونه اي ياد شده كه ظاهرا در زمان شرح روايت محل انتشار غير آرياييان شده و چنين بنظر ميرسد كه ورنه نيز در آغاز مسكن آرياييان بوده است و یا در آنجا آریاییان و غیر آریاییان با هم مشترکا زندگی میکرده اند.
گفتيم كه در فرگرد نخست ونديداد از 16 سرزمين مزدا آفريده ياد شده كه ترجمه واژه به واژه حقير از متن اوستايي به شرح زير است:
1- فرمود اهورا مزدا به سپيتمه زرتشت، من آفريدم اي سپيتمه زرتشت جاي رامش داده را، نبود هيچ كجا شادي.
2- اگر من نمي آفريدم اي سپيتمه زرتشت جاي رامش داده را، نبود هيچ كجا شادي، همه جهان مادي ايرانويچ را فراز ميشدند.
3- نخستين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم ايرانويچ ونگهو دائيتي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ اژي رئوايذيته و زمستان ديو داده را.
4- ده ماه آنجا زمستان، دو تابستان و اين (ماه ها) هستند سرد آب ، سرد زمين سرد گياه. آنجا زمستان سراسر فراگيرد آنجا را پيشرفته ترين سيلابها.
5- دومين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم گاي نشيمنگاه سوغذ است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ مگس گاوان را آنكه گاو و گوساله را مرگبار است.
6- سومين از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم موئورو نيرومند اشه گراي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ سركشي و نافرماني را.
7- چهارم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم باخذي زيبا افراشته درفش است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ برَوَرَ؟ و گياهان سمي را .
8- پنجم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم نيسا آن كه اندر موئورو و باخذي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بي ايماني را.
9- ششم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هرويو Haroyu آنكه ويشهرزنه (پرآب؟) است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ حسد و ناداري را.
10- هفتم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم وئه كرته Vaekreta بد سايه است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ پري خنانثئيتي را كه از آن گرشاسب بود.
11- هشتم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم اوروا پرچراگاه است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گسترش گناه را.
12- نهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم خننتهXnenta نشيمن گرگها است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه لواط (نرو- وئپيه) را.
13- دهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورامزدا هستم هرخوئيتيHaraxvaiti زيبا است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه دفن لاشه را.
14- يازدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هئتومنت Haetumant فرهمند شكوهمند است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه جادو را.
15- و اين او را چهره نشان است. اين چهره نمايان است. بدانسان كه برسند به توانايي در جادوگري.آنجا هستند جادوگرترين. آنجا ايشان گرايش دارند به آسيب رساندن و دل آزاري و بدكرداري چون ملخ و تون؟
16- دوازدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورامزدا هستم رغاي ثري زنتوم است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بي ايماني بيش از حد را.
17- سيزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم چخرَChaxra توانا اشه گراي است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ گناه بدون توبه سوزاندن لاشه را.
18- چهاردهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم ورِنَه Varena چهار گوشه Chathro-Gausha است. آنجايي كه زاده شد فريدون زننده اژي دهاك. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ دشتان غير طبيعي (قاعدگي زودهنگام) و غير آرياييان منتشر را.
19- پانزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم هپته هيندوHapta Hindva است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ دشتان غير طبيعي (قاعدگي زود هنگام) و گرماي غير طبيعي را.
20- شانزدهم از جاي ها و شهرها بهترين آفريدم من كه اهورا مزدا هستم نزديك به سرچشمه رود رنگها است كه بي سر و دست نيافتني است. آنگاه براي او آفت آورد اهريمن پرمرگ زمستان ديو داده و تئوژيه هاي منتشر را.
منبع:http://mehranjd.blogfa.com/1385/08
| مژده اسکندری |
| برگرفته از برساد |
 از قرن دوازدهم پیش از میلاد آریائیان از شمال به دره سند و از قرن دهم پیش از میلاد از جلگههای آسیای میانه گروهها گروه بر پهنه نجد ایران ظاهر گشتند و نام بعضیشان بر الواح و کتیبههای بینالنهرینی (بویژه آشوری) ثبت شده است. هر گروه از این قوم در بخشی از این نجد رحل اقامت افکندند:پارتیان در شمال خراسان، مادها در مرکز، مغرب و شمالغربی؛ و پارسیان در جنوب، در فارس. سرمنشأ این اقوام که در دره سند و نجد ایران فرود آمدند بیگمان آسیای میانه بود.
در اساطیر ایرانی نیز اشاراتی به این سرزمین اجدادی و گسترش بعدی اقوام هند و ایرانی رفته است. در بند سوم از نخستین فرگرد کتاب وندیداد، یا ویدیوداد (قانون دور دارنده دیو)، چنین آمده است:
«نخستین بوم و سرزمین نیکوئی که من، اهورهمزدا، آفریدم ایرانویچ بود، کنار (رود) ونگهودائیتی (دائیتی نیک)...»
در همان بند اشاره بدان میرود که اهریمن به دشمنی با آن سرما را آفرید، و در بند چهارم از همان فرگرد میآید که «آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان. چون زمستان درگذرد، آنگاه بیشترین تنگیها است.»
اما ایرانویچ سرزمین نیکویی که اهریمن در آن سرما را آفرید کجا بوده است؟
ارنست هرتسفلد باستان شناس بزرگ آلمانی معتقد است که ایرانویچ در کنار دائیتی نیک نامی ساختگی برای سرزمین آریاها است و شکلی شبه اوستایی است که توسط دبیران اشکانی برای تفاوت با مفهوم «آریانام خشثره» به معنای «پادشاهی آریاییان» ابداع شده است، که نام قوم جدید ایران از آن گرفته شده و معادل فارسی میانه « ایرانشهر» است و برابر غیر رسمی همین نام در مهریشت به شکل «آریه شَینَم» آمده است و «وطن حالیه آریاها» را نشان می داده و بنابراین در مقابل آن ایرانویچ باید گویای خاستگاه یا موطن اولیه آریاها بوده باشد.
اینکه در اوستا اشارات جغرافیایی زیادی دیده می شود و حتی نوعی جدول جغرافیایی نیز وجود دارد، اما تمام این اشارات به گونه ای است که نشان می دهد نویسندگان آنها تنها از نام این سرزمین ها آگاه بودند، ولی از اینکه آنها چگونه بودند یا کجا واقع شده بودند را نمی دانستند (بجز سرزمین های اطراف دریاچه هامون که استثنا هستند) و نیز این امر که این واژه تنها در قسمت اوستای متأخر ظاهر می شود و در گاهان خبری از آن نیست به نوعی می تواند تأییدی بر گفتۀ هرتسفلد باشد.
اما با توجه به اینکه این سرزمین با سرما شناخته شده و اینکه احتمالاً همین سرما می توانسته عامل مهاجرت مردمان آن باشد ایرانویچ را سرزمینهایی میان ولگا و دن، یا سرزمینهای حوزه علیای رود ینیسی دانسته اند. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقه آخر بیشتر میتواند با ایرانویچ مناسب باشد. در نوشتههای پهلوی، بویژه بندهش، اشاراتی هست که برمیآید در عصر ساسانی ماوراءالنهر را با ایرانویچ برابر میدانستهاند و مهمترین رود این منطقه، جیحون، را وهرود، که همان ونگهودائیتی اوستایی است، میخواندهاند.
در فرگرد دوم وندیداد به مهاجرت اقوام آریایی از ایرانویچ اشارهای مبهم رفته است که بنابر آن، پس از گذشت سیصد سال از سلطنت جمشید شاه آرمانی ایرانی، زمین بر گوسفندان، ستوران، مردمان، سگان، پرندگان و آتشان سرخ تنگ آمد. جمشید به نیمروز (جنوب) فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت و بگسترد و مردمان بر این مرز و بوم تازه بگسترند و این کوشش و گسترش دوبار دیگر نیز رخ داد و در طی نهصد سال زمین سه بار بزرگتر شد و مردم در جهان بپراکندند.
از مجموع این اشارات برمیآید که سرما و افزایش رمه آریائیان را از سرزمین اصلی خود در شمال راهی جنوب گرمتر کرده است. آریائیان با اقتصادی که بیشتر متکی بر شبانی بوده است، قادر به مهاجرت بزرگ خویش شدند و از طریق جلگههای هموار و گسترده فرود آمدند، تا سرانجام به سرزمینهای کوهستانی در جنوب رسیدند و این مهاجرت احتمالاً در سه مرحله رخ داده است و سرانجام بخشی از این مردمان مهاجر آریایی در ایران که تنها سرزمینی است که همچنان با نام ایشان خوانده می شود سکنی گزیدند.
اگر نهصد سال را که در داستان جم برای برای رسیدن به جنوب در طی سه مرحله یاد شده، به خاطر داشته باشیم و آن را با حرکت اقوام آندرنوو (Andronovo)1 به آسیای میانه (از حدود 2000پیش از میلاد) بسنجیم، و سرمای ایرانویچ را نیز در نظر آوریم، این احتمال تقویت میگردد که ایرانویچ با فرهنگ حوزه مینوزینسک (Minusinsk) و منطقه فرهنگ آندرنوو یکی است.
1. فرهنگ آندرنوو متعلق به اواخر هزاره سوم تا هزاره اول پیش از میلاد است و از همان آغاز با نیروی گسترشی عظیم در آسیای میانه و غرب سیبری پراکنده میشود، ولی مرکز آن در غرب سیبری و قزاقستان است. بوجود آمدن خانههای گلین در این فرهنگ نشانی از اقامت دائم و رواج کشاورزی است. گلهداری در این فرهنگ رایج بود، سلاحها و ابزار فلزی بکار میرفت. ظاهراً در پی فشاری از سوی شمالشرقی یا شاید در پی رشد دامداری، چنان که از اساطیر ایرانی در فصل دوم وندیداد برمیآید، یا شاید بنا به نظر ابن خلدون، بر اثر همسایگی این اقوام فقیر با اقوام ثروتمندتر جنوبی، و شاید به هرچند سبب، بخش بزرگی از ساکنان متعلق به فرهنگ آندرنوو به جنوب روی آوردند و خود سبب جابجائی و در هم آمیختگی اقوامی بسیار گشتند. در نتیجه، در جنوب، فرهنگ آندرنوو و همه بخشهای جنوبی و شرقی قزاقستان و سرزمینهای قرقیزستان امروزی را فرو گرفت و دره رود جو(Chu) و فرغانه و نواحی کوهستانی قرقیزستان را فروپوشانید.(بهار، 1384، ص 387)
یاری نامه ها: بهار،مهرداد. 1384. پژوهشی در اساطیر ایران.تهران: آگه. نیولی، گراردو. 1387. آرمان ایران جستاری در خاستگاه نام ایران. ترجمۀ منصور سید سجادی. تهران: موسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه.
منبع:https://atashkada.blogsky.com/page/33 ایران کجاست؟ ایرانی کیست؟
نویسنده : اینترنشنال شنبه, 16 ارديبهشت 1396 19:51 سرویس نگاه از بیرون لفظ ایران از کجا آمده است؟ خاستگاه ایرانیان بنا بر اوستا، ائیریانم وئجو (airyanәm vaējo) است که در زبان پهلوی ایرانویج (ēranvej)شده است. اوستا در بخش وندیداد از جایی به نام ایرانویج نام میبرد که مرکز اصلی ایرانیان است. واژه ایرانویج واژه مرکبی است که از دو جزء ترکیب یافته است: جزء نخست آن ایران و جزء دوم آن ویچ است. ویچ به معنی تخمه و نژاد است؛ از این رو، ایرانویچ به معنی تخمه و نژاد ایرانیهاست. هنگامی که جایی به این نام نامیده میشود به ناچار میبایستی آنجا جایگاه نژاد ایرانی باشد و ایرانیان از آنجا برخاسته باشند. اکنون باید دید ایرانویچ از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. در وندیداد که بخشی از اوستاست چنین آمده است: «نخستین جا و سرزمینی که من، اهورامزدا، آفریدم ایرانویچ بود که از رود ونگوهی دائیتی آبیاری میشود. اهریمن پرمرگ در آنجا مار آبی و زمستان دیو آفریده است. در آنجا ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است» (وندیداد: فرگرد یکم). معلوم میشود که خاستگاه ایرانیها جای سردی بوده است که از آنجا به خاطر سرما و به سبب نداشتن چراگاه کوچ کردهاند. درباره جای جغرافیایی ایرانویچ بعضی دانشمندان آن را در آسیای مرکزی میدانند و آن را در خوارزم جستجو میکنند. نوشته دیگری هم که این فرضیه را تأیید میکند این است که در وندیداد آمده که ایرانویچ در کنار رود ونگوهی دائیتی واقع شده، و در متون پهلوی، رود ونگوهی دائیتی همان وهرود است که رود جیحون باشد. ایرانیان که به فلات ایران کوچ کردند این فلات را هم ایران نامیدند؛ الا اینکه لفظ ایران در اوستایی به صورت airya و در فارسی باستان ariya و در سانسکریت به صورت آریه آمده است، در اوستا هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی نجیب و شریف است. واژه اوستایی airya در زبان پارتی aryan و در پهلوی ساسانی ērān شده است. همین واژه به صورت انیران aniran در پهلوی و در شاهنامه به معنی غیرایرانی و غریبه و خارجی است. در یادگار زریران که احتمال دارد در اواخر دوره اشکانی تألیف شده باشد، واژه ēranšahr به معنی کشور ایران آمده و در دوره ساسانی شیوع عام داشته است (برای اطلاع بیشتر درباره ایرانویچ رجوع شود به کتاب ایرانویچ، نوشته دکتر بهرام فرهوشی، از انتشارات دانشگاه تهران). ایران در کتیبههای ساسانی نیز به کار رفته است. در کتیبه اردشیر بابکان به فارسی میانه، یعنی پهلوی، به صورت ēran و به پارتی aryān، در کتیبه شاپور اول، پهلوی ēran و پارتی aryān. بعد از شاپور اول در کتیبههای نرسی، شاپور دوم و شاپور سوم نیز این سبک تکرار میشود (یادداشت خانم دکتر بدرالزمان قریب)، اما ایران در دوره اسلامی به سرزمینی که مرز شرقی آن رود سند در پاکستان امروزی و کوههای هندوکش در شرق و رود جیحون در شمال شرقی و کوههای قفقاز در شمال غربی و کرانههای دریای مدیترانه در غرب بوده است، اطلاق شده. و اینک شواهد این معنی و ایران در متون قدیم فارسی. ستان امیر بوجعفر از خاندان لیث صفاری با ماکان کاکی در تاریخ سیستان آمده است. او بر ماکان ـ که مورد غضب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود ـ غلبه کرد و بدین مناسبت روزی پادشاه سامانی مجلس بزرگی ترتیب داد. رودکی وصف مجلس را در قصیده معروف خود به مطلع: بچه او را گرفت و کرد به زندان مادر می را بکرد باید قربان چنین آورده است: از گل وز یاسمین و خیری الوان مجلس باید بساخته ملکانه ساخته کاری که کس نسازد چونان نعمت فردوس گستریده ز هر سو شهره ریاحین و تختهای فراوان جامه زرین و فرشهای نوآیین یک صف حران و پیر صالح دهقان یک صف میران و بلعمی نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان خسرو بر تخت پیشگاه بنشسته هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان ترک هزاران به پای پیش صف اندر این مجلس باشکوه به فرمان پادشاه سامانی و به افتخار امیر بوجعفر، به مناسبت غلبه او بر ماکان کاکی ترتیب یافته بود. چنان که رودکی پس از وصف مجلس، که نقل شد، میگوید: گوید هریک چو می بگیرد شادان خود بخورَد نوش و اولیاش همیدون آن مه آزادگان و مفخر ایران شادی بوجعفر احمد بن محمد دکتر حسن انوری عکس از علی دهباشی دکتر حسن انوری ـ عکس از حسن انوری مراد ما همین بیت اخیر است. رودکی پادشاه سامانی را امیر خراسان نامیده و ابوجعفر احمد بن محمد، امیر سیستان را مفخر ایران دانسته است. معلوم میشود از نظر گوینده این اشعار هم سیستان و هم خراسان بزرگ که مرکز آن بخارا بوده، جزء ایران به شمار میرفته است و نیز دانسته میشود لابد که هم پادشاه سامانی و هم ابوجعفر و هم کسانی که در آن مجلس نشستهاند، از جمله بلعمی، ایرانی هستند. باز در تأیید این سخن، بیتی است از ابوشکور بلخی، شاعر معاصر سامانیان و مداح نوح بن نصر سامانی، که در مدح این پادشاه میگوید: که بر شهر ایران بگسترد داد خداوند ما نوح فرخنژاد از این بیت معلوم میشود که پادشاه سامانی، خود را پادشاه ایران میدانسته است که مداح او، یعنی ابوشکور بلخی، او را بدین وصف خوانده است. اگر پادشاه سامانی ایرانی است پس طبعاً درباریان او از جمله خود ابوشکور بلخی نیز ایرانی بودهاند. بیاییم به دربار غزنویان. عنصری ملکالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی است و در مدح او قصیده بلندی دارد به مطلع: چنان که حجت سلطان به رایت سلطان قویست دین محمد به آیت فرقان ضمن آن میگوید: به یک چهار یک از روز خسرو ایران حصار و نعمت از آن کشور قوی بستد باز در قصیده دیگری در مدح محمود او را شاه ایران مینامد: به وافر مال و نعمتهای الوان همیشه گنج و کاخ شاه گیتی یکی آراستهست از بهر مهمان یکی پیراستهست از بهر زائر در ایران از عطای شاه ایران برهنه شاعر و درویش زائر یکی دینار برسنجد به قپّان یکی دیبا فرو ریزد به رزمه همین عنصری در قصیدهای در مدح احمدبن حسن میمندی، وزیر نامدار محمود و مسعود، او را کدخدای کشور ایران مینامد: تا ثنای کدخدای کشور ایران کنی دل نگه دار ای تن از دردش که دل باید تو را به دیوان همکار نامدار عنصری، فرخی سیستانی نگاهی میاندازیم، در مدح محمود میگوید: به مهرگانی بنشست بامداد پگاه به فرخی و به شادی و شاهی ایران باز در جای دیگر: نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران یمین دولت عالی امین ملت باقی باز در جای دیگر: که نامی بدو گشت زاولستان خداوند ما شاه کشورستان که ایران بدو گشت تازه جوان سر شهریاران ایرانزمین شاه غزنوی به فرخی اسبی میبخشد. فرخی میگوید: نام من بر زمین دهان به دهان من ز شادی بر آسمان برین اسب دادهست خسرو ایران این همی گفت فرخی را دی فرخی در مدح ابوبکر حصیری: در خدمت او مهتران ایران هستند ز نیمروز تا شب باز فرخی در مدح ابویعقوب یوسفبن ناصرالدین، برادر سلطان محمود، میگوید: یوسف برادر ملک ایران میر جلیل سید ابویعقوب نیز در مدح حسنک وزیر: قبله احرار و پشت لشکر و روی گهر خواجه سید وزیر شاه ایران بوعلی و همین شاعر در مدح مسعود غزنوی وقتی که ولیعهد بوده است: به ملکزاده ایران ملک شیر شکر این همی گفت خدایا دل من شاد کن در همان قرن پنجم بیاییم به شمال غرب ایران نگاهی به دیوان قطران تبریزی بیفکنیم. او شاه ابوالخلیل از خاندان شدادیان گنجه قفقاز را مدح میکند و ضمن آن میگوید: هم از دل فضل بیعیبی هم از تن فخر بیعاری تو سالار دلیرانی تو شاهنشاه ایرانی پس گنجه، قسمتی از قفقاز، از نظر ساکنان آن در قرن پنجم و از نظر شاعر و مداح و طبعاً از نظر خود شاه، ایران دانسته میشده است. باز در این منطقه به جلوتر میآییم. در حوزه علیای رود ارس خاقانی شروانی را میبینیم که ابوالمظفر شروان شاه اخستان را مدح میکند و میگوید: عادلتر بهرامیان، پرویز ایران اخستان فرمانده اسلامیان، دارای دوران اخستان برویم به جایی که امروز جزو پاکستان است و پادشاهان اخیر غزنوی اغلب بر آن سرزمین حکومت کردهاند. مسعود سعد سلمان را میبینیم که در مدح ملک محمود ابراهیم بن مسعود میگوید: که از فر تو هندوستان شود آراسته بستان الا ای باد شبگیری گذر کن سوی هندوستان که آمد بر اثر اینک رکاب خسرو ایران به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر میده چو او شاهی در این نسبت بنارد گنبد گردان ملک محمود ابراهیم بن مسعود محمود آنک بیاییم به ایران در شاهنامه. ایران در شاهنامه آشناترین نامی است که خواننده با آن روبرو میشود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است. این نام در شاهنامه به کجا اطلاق شده و مرزهای ایران در شاهنامه کجاست؟ از آنجا که ایران در شاهنامه بعضاً به پایتخت و مرکز کشور اطلاق شده، بعضاً ابهامی در کاربرد آن دیده میشود. نخستین بار که در سلسله روایات شاهنامه نامی از ایران به میان میآید و به عنوان سرزمینی در مقابل سرزمین دیگر قرار میگیرد در زمان پادشاهی جمشید است. پیش از آن در زمان کیومرث، هوشنگ و طهمورث از ایران نامی برده نشده و از اینان مطلق پادشاه یا پادشاه جهان یاد شده است؛ چنان که هوشنگ میگوید: جهاندار و پیروز و فرمانروا که بر هفت کشور منم پادشاه (ج۱، ص۳۳) در روزگار جمشید نیز نامی از ایران برده نمیشود مگر در اواخر روزگار او که ضحاک در صحنه شاهنامه ظاهر میشود و خواننده شاهنامه درمییابد که دو سرزمین وجود دارد: ایران و کشور تازیان که با عنوان کنایی دشت سواران نیزهگزار از آن نام برده میشود (ج۱، ص۴۳ و ۴۹) و از عجایب آنکه نخستین کسی را که به نام شاه ایران نام میبرد ضحاک است: ورا شاه ایران زمین خواندند به شاهی بر او(۱) آفرین خواندند (ج۱، ص۴۹). [۱] اما اولین کسی از ایران که خود را صریحاً ایرانی (= از ایران) مینامد، فرانک، مادر فریدون است (ج۱، ص۵۹). پس از تقسیم ایران به وسیله فریدون در زمان افراسیاب، مرز شمالی ایران مشخص میشود. به این امر چند بار در شاهنامه اشاره هست. افراسیاب تصریح میکند: به سُغدیم و این پادشاهی مراست زمین تا لب رود جیحون مراست (ج۳، ص۵۴) اما مرز شرقی در زمان کیکاوس، در داستان رستم و سهراب معلوم میشود که سمنگان در مرز ایران است. طبق نوشته حدود العالم که در اوقاتی تنظیم شده که فردوسی مشغول سرودن شاهنامه است، شهری آباد و جزء طخارستان یا حوالی آن بوده است. از طخارستان به سوی جنوب سرازیر شویم به نام سرزمینهایی میرسیم که تحت فرمان خاندان سام، پهلوان ایرانی است که عبارتاند از کابل و زابل یا زابلستان و سیستان. بهخصوص خاندان سام جایی اقامت داشتهاند که در کنار رود هیرمند بوده است. اما مرز غربی کجاست؟ چنان که گفته شد ضحاک شاه ایران شده است و پایتخت او بیتالمقدس است. نکته دیگر آنکه کاووس به هاماوران و مازندران لشکرکشی میکند. کاووس برای رسیدن به هاماوران و مازندران از سرزمین بیگانه دیگری عبور نمیکند، پس باید نتیجه گرفت که هاماوران و مازندران هممرز ایران دانسته میشده. توضیحاً عرض میکنم که مازندران شاهنامه مازندران فعلی نیست، بلکه در غرب ایران بوده. چنان که در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده شام و یمن را مازندران خواندهاند و نیز در این مقدمه آمده که ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر (گزارش کنگره فردوسی، ص۴۰). بدین ترتیب استنباط حدود ایران از متنهای قدیمی را شاهنامه و بهخصوص مقدمه شاهنامه ابومنصوری تأیید میکند. اگر بخواهیم از دواوین شاعران، که در موضوع مورد بحث سند بلامعارضی هستند، همه مطالب از این دست را نقل کنیم خود کتاب و بلکه چند کتاب میشود و یک مقاله جای آن را ندارد و آنچه غرض نویسنده از نقل این مطالب است پاسخ به این پرسشهاست که آیا پادشاهان سامانی خود را ایرانی نمیدانستهاند؟ آیا وزیران و درباریان آنان ایرانی نبودهاند؟ آیا وقتی عنصری محمود را شاه ایران مینامد خود را غیرایرانی میدانسته است؟ آیا وقتی مسعود سعد سلمان، شاه غزنوی را که حوزه حکومتش بیشتر در جایی است که امروز پاکستان نامیده میشود، شاه ایران مینامد آن شاه و خود شاعر ایرانی به شمار نمیرفتهاند؟ آیا وقتی رودکی امیر بوجعفر از خاندان لیث صفاری را در حضور شاه سامانی، مفخر ایران مینامد، مفهوم آن این نیست که هم شاه و هم وزیر، یعنی بلعمی، و هم شاعر، همه ایرانی هستند؟ پاسخ این پرسشها مبرهن است و پاسخ به کسانی است که جهان ایرانی را با مرزهای جغرافیایی ایران فعلی یکی میگیرند و نهتنها به خود، به تاریخ هم جفا میکنند و افزایش خلط مباحث تاریخی را باعث میشوند. ما به این دوستان آنچنان نگاه نمیکنیم تا کسانی که نام خلیج فارس را بنا به اغراض سیاسی دگرگون میسازند، بلکه عمل اینان را بیشتر از سر ناآگاهی تاریخی میدانیم. به هر حال، باید توضیح دهیم که ایران، امروزه دو مفهوم دارد: یکی ایران محصور در درون جغرافیای سیاسی فعلی است و دیگر جهان ایرانی که خوشبختانه دانشمندان از رشتههای علمی به ویژه زبانشناسان ـ منظور بیشتر زبانشناسان فرنگی است والا زبانشناسان ایرانی که جای خود دارند ـ حدود واژه را نگاه میدارند و مثلاً از اطلاق نام ایرانی به زبانهای سُغدی، سکایی، خوارزمی، آسی، پشتو و غیره که امروزه در خارج از حوزه جغرافیای فعلی ایران است ابا نمیکنند. تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی ( اثر ابوالحسن صدیقی) خراسان ، توس تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی ( اثر ابوالحسن صدیقی) خراسان ، توس در واقع این زبانها به جهان ایرانی تعلق دارند. همچنان که نمیتوان زبان خوارزمی را ـ به مناسبت آنکه امروزه ترکان بر آن منطقه سلطه دارند ـ از زبانهای ترکی دانست، مسعود سعد سلمان را هم نمیتوان یک شاعر پاکستانی نامید یا رودکی را به بهانه اینکه اهل سمرقند بوده و سمرقند امروزه جزء ازبکستان است، شاعر ازبکی گفت؛ یا مانی را که به صِرف اینکه در بابِل متولد شده و بابِل امروزه جزء عراق است، او را پیغمبر عراقی نامید. جهان ایرانی در روزگاران گذشته از نظر جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی یک سرزمین به شمار میرفته و امروزه پارهپاره شده و هر پارهای به نامی نامیده شده است. ولی سخن این است که نام امروزی را نمیتوان بر تاریخ تحمیل کرد. این مسئلهای عاطفی و احساسی نیست، بلکه موضوعی علمی است این سخن را اولاً در پاسخ کسانی نوشتم که بر استاد ذبیحالله صفا ایراد میگیرند که چرا رودکی و امثال رودکی را در کتاب خود آورده. رودکی که ایرانی نیست. رودکی را باید در کتابی آورد که نامش باشد تاریخ ادبیات در ازبکستان! و ثانیاً در پاسخ کسانی چون آن نیکمرد افغانی که در زمان رضا شاه پهلوی، وقتی وزارت خارجه ایران نام پرشیا را در خارج از ایران، به ایران تبدیل کرد، اعتراض کرد که ایران ما هستیم، شما چرا اسمتان را تغییر میدهید. نیکمرد افغانی در واقع درست گفته، وقتی محمود غزنوی شاه ایران و عنصری و فرخی و… ایرانی باشند سرزمین آنها چرا نباید ایران نامیده شود. اگر اسامی را به اغراض سیاسی نیالوده بودند، قسمت علیای رود ارس هم الآن «اران» بود نه آذربایجان. از سال ۱۹۲۲ میلادی، در این هشتاد اخیر، این اسم جعلی را بر آن سرزمین تحمیل کردند. آذربایجان، قسمت سفلای رود ارس است و بوده است و خواهد بود که یادگار آتورپتگان، سردار نامدار هخامنشی است. و این نکته هم گفتنی است که نیاکان ارانی هم ایرانی بودهاند و خود را ایرانی میدانستهاند، چنان که در شعر منقول از قطران و خاقانی دیدیم، و لفظ اران خود با ایران همریشه است. غرض از این سخنان افتخار به داشتن سرزمینهای گسترده و کهن ایرانی نیست، و نیز طبعاً این هم نیست که روزی ایران، افغانستان و تاجیکستان یکی شوند و چون کشورهای اروپایی اتحادیهای تشکیل دهند؛ چرا که هر کدام با هزاران درد بیدرمان دست به گریبان هستند. پیداست که آرزوی همه ما این است که روزی فرا رسد که این کشورها بر دشواریهای داخلی و خارجی چیره شوند، بیسوادی و بیماری را ریشهکن کنند، با جهان متمدن همگام گردند و در آن روز چون کشورهای اروپایی با شرط تساوی حقوق، اتحادیهای تشکیل دهند. در آن روز طبعاً میان مردم این کشورها، که همه از یک آبشخور تاریخی بهره میجویند و دارای علایق فرهنگی مشترک هستند، ارتباطات، بیشتر خواهد شد. مردم ایران برای سیر و گردش به جای اروپا و آمریکا به بخارا و سمرقند خواهند رفت و مردم سمرقند و بخارا شیراز و اصفهان را بر مسکو و پترزبورگ ترجیح خواهند داد. از آنجا که ایران در مفهوم جهان ایرانی در چهاراه عالم واقع شده، از زمانهای بسیار قدیم نهتنها محل عبور و مرور اقوام گوناگون بوده، بلکه مورد هجوم جباران و طوایفی که به علت تنگی جا یا عوامل دیگر از جای خود رانده شده بودهاند، نیز بوده است و طبعاً در این مهاجرتها و هجومها با اقوام غالب یا مغلوب داد و ستد فرهنگی، بهویژه داد و ستد زبانی نیز انجام میگرفته است. شیوع زبان ترکی در مناطقی از این سرزمین یکی از موارد این امر است. عربها هم وقتی به ایران آمدند در آغاز نیاز به زبان فارسی داشتند و مجبور شدند دفاتر دیوانی را به زبان فارسی همچنان نگاه دارند؛ زیرا عربی، زبان یک قوم بدوی بود و آمادگی نداشت که زبان اداری و دیوانی سرزمینهای مفتوحه قرار گیرد. اما همین که آداب کشورداری را از وزرا و دیوانیان ایرانی یاد گرفتند زبان عربی را در دیوانها جایگزین زبان فارسی کردند و کسانی که بعدها درصدد برگردان عربی در دیوانها به فارسی شدند متهم به بیسوادی و عربیندانی شدند. یکی از اینان ابوالعباس فضل بن احمد، وزیر دربار محمود غزنوی بود که عتبی درباره او مینویسد: «و وزیر ابوالعباس در صنعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مدارست ادب ارتیاض نیافته بود. در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند و به بازار فضل کساد شد.» اما جفاهایی که در این اواخر به زبان فارسی شد قصه دردناکتری است. در افغانستان که مهد زبان فارسی است و روزی در غزنین چهارصد شاعر فارسیزبان در دربار محمود به فارسی قصیده میسرودند، در زمانهای اخیر زبان محلی پشتو را که فاقد ادبیات قدیم است به معارضه با زبان فارسی وارد عرصه کردند و اصطلاحات علمی و اداری را به جای اینکه از این زبان قدیم با سابقه هزار و دویست ساله اقتباس کنند، از آن زبان محلی گرفتند. اما جفایی که در دوران حکومت شوروی بر ازبکستان و تاجیکستان رفت دوسویه بود؛ هم از طرفداران زبان ترکی بود و هم از سوی روسها. در شهر بخارا که روزی روکی سمرقندی، آدمالشعرای شعر فارسی، قصاید غرای خود را به زبان فارسی در دربار سامانی میخواند، کار به جایی رسید که برای کسانی که به زبان فارسی سخن میگفتند جریمه تعیین کردند و بدتر از این، اینکه خط را ابتدا در سال ۱۹۲۹ به لاتین و در سال ۱۹۴۰ به روسی تغییر دادند و باعث آمدند که نسل جدید به کلی از نسل قدیم و از فرهنگ قدیم بریده شود و امکان آشنایی با فرهنگ و میراث نیاکان از میان برداشته شود و نتیجه آن شد که ایرانی با ایرانی (به مفهوم آنکه در جهان ایرانی زندگی میکنند نه در محدوده جغرافیای سیاسی فعلی) و هم به مفهوم از جدید با قدیم با هم بیگانه شوند. شصت سال پیش از این استاد دکتر پرویز ناتل خانلری مقالهای در مجله سخن (فروردینماه ۱۳۳۲) با عنوان «همسایگان ناشناس» نوشت و از این درد نالید و آنجا گفت: «زمانی بود که میان ایران و افغانستان و آسیای مرکزی جدایی نبود، پیشهور هنرمند اصفهانی در غزنین و سمرقند کاخها میساخت و نقاش تبریزی در هرات هنر میفروخت…» و غرض از این نقل آن است که بگوییم امروز دیگر آن شصت سال پیش نیست که فقط گله و شکایت کنیم و دست روی دست بگذاریم. نیروی قهر شوروی از میان رفته است و از سوی دیگر فناوری باعث شده است که ارتباطات گسترش پیدا کند و اگر قصوری هست نتیجه نابخردی خود ماست. امروز، روز پیدا کردن همدیگر است. ایرانی (در مفهوم شهروند جهان ایرانی) باید ایرانی را پیدا کند و این پیدا کردن و آشنا شدن کار فرهنگی میخواهد. کار سیاسی هم میخواهد، اما چون ما اهل سیاست نیستیم و نیز از سیاستبازان انتظاری نمیرود که در این وادی کاری از دستشان برآید، باید به اهل فرهنگ پناه ببریم. منبع: بخارا منبع:http://theinternational.ir/others-look/item/171-who-is-iranian-where-is-iran |