رضا مرادی غیاث آبادی
پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
ویرایش اول اردیبهشت ۱۳۹۱، ویرایش دوم و افزودهها شهریور ۱۳۹۱
به آرمان همبستگی و همزیستی میان تمامی مردمان ستمکشیده
درآمد
سالها پیش و در کتاب «مهاجرتهای آریاییان» کوشیدم تا با شواهد متعدد باستانشناسی، باستانزمینشناسی و نیز اسطورهشناسی و متون کهن، دلایلی در رد فرضیه مهاجرت آریاییان به ایران ارائه کنم. اما اکنون و با توجه به مجموعه شواهد موجود بر این باورم که بیش از آنکه لازم باشد در رد چنین فرضیهای سخن راند، لازم است تا نشان داده شود اصطلاح «نژاد آریایی» (Aryan race) در اروپا و در میانههای سده نوزدهم میلادی و به مقاصد نژادپرستانه و بهرهگیریهای استعماری وضع شد و بر روی آن تبلیغات گستردهای انجام گرفت. با اینکه عمر این نظریه در میانههای سده بیستم به پایان رسید و اروپا و دانشمندان جهان از آن دست برداشتند (برای نمونه بنگرید به مدخل Aryan در دانشنامه بریتانیکا)، اما در میان عوام کشورهای شرقی و برای مقاصد استعماری زنده نگاه داشته شده و مورد سوءاستفاده قدرتهای استعماری و نفاقافکنان قرار میگیرد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. سلطهگران به صلاح خود میدانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.
مفهوم نژاد آریایی از فرضیهای سرچشمه میگیرد که بر اساس آن، هندواروپایی زبانانِ اصلی و فرزندان آنان تا عصر حاضر، یک نژاد متمایز بوده و یا زیر مجموعهای از نژاد بزرگتر قفقازی میباشند.* اعتقاد به وجود نژاد آریایی، با عنوان «آریاییگرایی» (Aryanism) نیز تعبیر میگردد.
* Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachusetts; Merriam-Webster, See original definition (definition #1) of “Aryan” in English, p. 66.
این در حالی است که نظریه و اصطلاح آریایی در زمان پیدایش خود به سادگی یک مفهوم زبانشناختی و فاقد مفهوم نژادی/ قومیتی بود، اما بعدها این اصطلاح بصورت یک ایدئولوژی برای تحریک حس نژادپرستی در انگارهها و اهداف استعماری و سلطهگرانه قرار گرفت. این اصطلاح به ویژه در عقاید نازیها و نئونازیها استفاده شد (بنگرید به پایینتر) و به همین شکل نیز در میان گروههای دیگری مانند معتقدان به برتری نژاد سفید آریایی و آریاصوفیهای پیرو علوم غیبی و خفیه که معتقد بودند این نژاد پاک از ستاره دبران به کره زمین آمده و باید نسل آنان با مهندسی ژنتیک اصلاح شود، بکار گرفته شد.
عبارت «نژاد آریایی» یا معادل آن، در هیچیک از متون ایرانی باستان و میانه، اعم از متون اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، سغدی، مانوی و نیز متون ادبیات فارسی بکار نرفته است. افزون بر این، حتی کلمه «آریا» و «آریایی» در شاهنامه فردوسی و تمامی متون تاریخی، اسطورهای و ادبی فارسی مهجور و ناشناخته است. چنانکه این مفهوم واقعیتی عینی داشت (تا حدی که امروزه بدان بها میدهند)، میبایست رد و نشانی از آن در این متون موجود میبود و تا این اندازه در میان مردمانی که به حفظ خاطره تاریخی خویش (حتی به شکل داستانی) پایبند بودهاند، متروک و ناشناخته نمیبود. اصطلاح نژاد آریایی مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.
شایسته است که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکرده است. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
آریایی و زبانشناسی
در قرن هجدهم میلادی، اجدادِ زبانهای هندوایرانی به عنوان باستانیترین گونه زبانهای هندواروپایی شناخته میشد. بنابر این، واژه آریایی نه تنها برای معرفی مردمان هندوایرانی، بلکه برای معرفی تمام متکلمانِ بومی زبانهای هندواروپایی شامل یونانیها، آلمانیها و نیز کسانی که به زبان لاتین صحبت میکردند، پذیرفته شد. سپس چنین مطرح شد که آمریکاییها، سلتها ، آلبانیاییها و اسلاوها نیز به همان گروه تعلق دارند. البته اینکه تمام این زبانها دارای یک ریشه مشترک بنام زبان هندواروپایی نخستین (که مردم باستان به آن صحبت میکردند) باشند، مورد بحث و محل تردید بود. کاربرد اولیه اصطلاح «آریایی» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم منحصراً برای اشاره به «هندواروپایی زبانان اولیه» بود.*
* Widney, Joseph P. (1907), Race Life of the Aryan Peoples, New York: Funk & Wagnalls; Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachuetts; Merriam-Webster, p. 66.
در سده نوزدهم میلادی زبانشناسان هنوز بر این گمان بودند که برتری یک زبان از روی قدمت آن مشخص میگردد و میپنداشتند که آن زبان از تبار و دودمان خالصی برخوردار است. پس از آن بهرغم قدمت الفبای یونانی، زبانشناس سوییسی آدولف پیکته (Adolphe Pictet) در سال ۱۸۳۷ بر اساس این فرض که زبان سنسکریت قدیمیترین زبان هندواروپایی است و نیز با توجه به نظریه مردودی که نام ایرلندی جزیره ایرلند یعنی «ایره» (Éire) را از نظر علم ریشهشناسی واژهها (اتیمولوژی) با واژه «آریایی» (Aryan) در پیوند میدانست، ایده بکارگیری اصطلاح «آریایی» را برای همه خانواده زبانهای هندواروپایی وضع کرد. پیش از او و در اواخر سده هجدهم میلادی ویلیام جونز (William Jones) زبانشناس انگلیسی و آشنا با زبان فارسی و سنسکریت، متوجه خویشاوندی این دو زبان با یکدیگر و نیز با زبانهای اروپایی شده بود و رابطه میان آنها را شناسایی کرده بود.
بر این اساس، دیکتاتورهای وقت اروپایی در تلاشی برای متقاعد کردن خود مبنی بر اینکه مردم کشورشان نیز از نسل مردمان سنسکریتی امروزی شامل هند، پاکستان، ایران و افغانستان هستند؛ خود را آریایی نامیدند. اساس این کار در سال ۱۸۰۸ توسط فردریش شِلگِل (Friedrich Schlegel) پایهگذاری گردید. شلگل که محقق برجستهای در زمینه زبانهای هندواروپایی بود، در نظریهای واژههای هندوایرانی را به شکل آلمانی واژه آنِر (honor به معنای «شرف/ نجابت») در زبان هندواروپایی آغازین (به اختصار: PIE) و نیز به نامهای آلمانی قدیمیتر که دارای واژه آریو (ario-) بودند- مانند نام جنگجوی آلمانی «آریوویستوس» (Ariovistus)- مرتبط کرد. شلگل این فرضیه را بنیاد نهاد که ورایِ ارتباط واژه آریا (Arya-) به زبانهای هندوایرانی، در حقیقت این واژه اصطلاحی است که مردمان هندواروپایی خود را به آن مینامیدهاند و مفهومی به معنای «مردمان نجیب/ شریف» (Honorable people) دارد. فرضیهای که صحت آن همچنان مورد تردید قرار دارد.*
* Watkins, Calvert (2000), “Aryan”, American Heritage Dictionary of the English Language (4th ed.), New York: Houghton Mifflin.
آریایی و نژادپرستی
در قرن نوزدهم میلادی انسانشناسی زیستی توسط عدهای بصورت نژادپرستی علمی ظاهر شد و نژاد آریایی به عنوان یکی از زیرشاخههای نژاد قفقازی (Caucasian or Europid race) تعریف گردید. این نژاد از نظر آنان شامل همه هندواروپایی زبانانی میشد که نیاکان آنان هندواروپاییهای اولیه بودند و پس از سدههای میانه در شمال هند، سریلانکا، مالدیو، پاکستان، گُجَرات، مهاراشترا، بنگلادش، نپال، شرق و شمال شرقی هند، اروپا، آسیا، روسیه، بخش انگلیسی زبان آمریکا، کِبِک، جنوب آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی، استرالیا، نیوزیلند، ارمنستان، ایران، افغانستان و تاجیکستان سکنی گزیدند.*
* Rand McNally’s World Atlas, International Edition (1944), Chicago; Rand McNally Map: “Races of Mankind”, pp. 278–۲۷۹.
در دهه ۱۸۵۰ میلادی، آرتور دو گوبینو (Arthur de Gobineau) در کتابی با نام «یادداشتی بر نابرابری نژادهای انسانی» استدلال کرد که «آریان» همان تمدن هندواروپایی پیشتاریخی است که زبانشناسان از آن سخن راندهاند. بعدها گوبینو اعتقاد پیدا کرد که تنها سه نژاد اصلی شامل سفید، زرد و سیاه وجود داشته است و بقیه نژادها از ازدواج بین نژادی (به ویژه با افراد سفید) به وجود آمدهاند. او حتی ادعا کرد که ازدواج بین نژادی سبب هرج و مرج در نژادها شده است. بر طبق نظر گوبینو، آریاییهای شمال اروپا نژاد برتر بودند که بطور کامل از لحاظ نژادی خالص باقی ماندهاند. از نظر او مردمان جنوب اروپا (شامل اسپانیا و جنوب فرانسه)، شرق اروپا، شمال آفریقا، خاورمیانه، ایران، هند و آسیای مرکزی، کاملاً با نژادهای غیر آریایی آمیخته شدهاند و دارای ارزشی به مراتب پایینتر هستند. به عبارت دیگر، میان آریاانگاران نیز ستیزهایی بر سر میزان خلوص نژادی رایج است و هر دسته از آنان بنا به مصالح و منافع خود، آن دیگری را دارای خون خالص نمیداند.
در دهه ۱۸۸۰ میلادی، تعدادی از زبانشناسان و انسانشناسان استدلال کردند که خاستگاه اقوام آریایی در جایی از شمال اروپا بوده است. هدف از طرح این موضوع آن بود که بطور غیر مستقیم منشاء اولیه وداها (Vedas) و آیین هندو (Hinduism) را در اروپا معرفی کنند؛ ادعایی که آشکارا هم نشانه جهل و هم نشانه نژادپرستی بود.
پس از آنکه یک زبانشناس به نام کارل پنکا (Karl Penka) این ایده که منشاء اولیه اقوام آریایی شبه جزیره اسکاندیناوی بوده است را مطرح کرد، منطقه خاصی در شمال اروپا به عنوان خاستگاه اولیه آریاییان در نظر گرفته شد. او همچنین معتقد بود که آریاییان باید با ویژگیهای ظاهریِ مردمان شمال اروپا یعنی موهای بور و چشمان آبی شناخته شده و متمایز گردند. این نظریه توسط زیستشناس مشهور توماس هنری هاکسلی (Thomas Henry Huxley) مورد تأیید واقع شد و هاکسلی واژه «زانتوکرُی» (Xanthochroi) را برای نامیدن سفیدپوستان اروپا ابداع کرد، وی در مقابل از واژه «مِلانوکرُی» (Melanochroi) برای مردمان تیرهتر منطقه مدیترانه استفاده کرد.*
* Huxley, Thomas (1890), The Aryan Question and Pre-Historic Man, Nineteenth Century (XI/1890).
ماکس مولر (Max Müller) زبانشناس و مشاور ملکه بریتانیا، به عنوان نخستین نویسندهای که از واژه آریایی به عنوان یک نژاد صحبت میکند، شناخته میشود. او در تدریس درسی با عنوان «علم زبان» (Science of Language) در سال ۱۸۶۱ میلادی*، واژه آریایی را بصورت «یک نژاد» معرفی کرد. اما در آن زمان، اصطلاح «نژاد» صرفاً معنای «یک گروه از قبایل یا مردم» را داشت.
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
هنگامیکه از سخنان ماکس مولر در مورد نژاد آریایی چنین برداشت شد که این نژاد یک زیرگروه انسانی متمایز از لحاظ زیستشناسی است، او فوراً تصریح کرد که منظور او بسادگی بخشی از یک دودمان بوده است. وی پافشاری کرد که این بسیار خطرناک است که علم زبانشناسی با انسانشناسی مخلوط گردد: «من باید تکرار کنم که این بسیار نادرست است که درباره خون (نژاد) آریایی به عنوان سرآغاز دستور زبانِ جمجمه کشیدهها/ دولیکوسِفالیها (Dolichocephalic Grammar) صحبت شود».* او مخالفت خود با این روش را در سال ۱۸۸۸ در مقالهای تحت عنوان «زندگینامه واژهها و سرزمین آریاها» (Biographies of words and the home of the Aryas) مطرح کرد.**
* Speech before the University of Stassbourg, 1872, Chaudhuri, Nirad, Scholar Extraordinary: The Life of Professor the Rt. Hon; Max Muller, Freidrich (1974), Chatto and Windus, p. 313.
** Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
با این حال مولر مسئول گسترش انسانشناسی نژادی و تأثیر کارهای آرتور دو گوبینو بود. چنانکه گفته شد، آرتور دو گوبینو کسی بود که مدعی شد هندواروپاییان شاخه برتری از نژاد انسانی را نمایندگی میکنند. تعدادی از نویسندگان بعدی مانند انسانشناس فرانسوی واشر دو لپوژ (Georges Vacher de Lapouge) در کتابش تحت عنوان «آریایی» (L’Aryen) ادعا کرد که این شاخه برتر میتواند بوسیله ویژگیهای زیستشناسی و با استفاده از شاخص جمجمه یا سنجش شکل سر (Cephalic index) یا شاخصهای دیگر شناخته شود (در باره لپوژ همچنین بنگرید به پایینتر و بخش آریایی و یهودستزی نازیسم) . او همچنین ادعا کرد اروپاییانی که «موی بور و جمجمههای کشیده» دارند و با چنین ویژگیهایی در شمال اروپا دیده میشوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گردیدهاند بر انسانهای «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند.*
* Vacher de Lapouge (trans Clossen, C), Georges (1899). “Old and New Aspects of the Aryan Question”. The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–۳۴۶.
تقسیمبندی نژاد قفقازی به سه نژاد آریایی، سامی و حامی در اصل مبنایی زبانشناسی داشت و بر اساس انسانشناسی زیستی نبود. بر اساس انسانشناسی زیستی، نژاد قفقازی به سه نژاد نوردیک (ژرمن)، آلپی و مدیترانهای تقسیمبندی میشد. اما بعدها نژاد آریایی که بر مبنای تقسیمبندی زبانشناسی بود، در بین برخی از باستانشناسان و زبانشناسان به نژاد نوردیک که مبنایی فیزیکی (ظاهری) داشت، بسیار نزدیک گردید و یکسان تلقی شد.
این ادعا در طی قرن نوزدهم بسیار جدی شد. در میانه این قرن، باور رایج بر این بود که خاستگاه نژاد آریایی، مناطق جنوب غربی استپ در روسیه امروزی بوده است؛ اما در اواخر قرن نوزدهم نظریه استپ در ارتباط با خاستگاه آریاییها، به واسطه نظریه دیگری که مدعی بود منشاء اقوام آریایی در ژرمن باستان (Ancient Germany) یا اسکاندیناوی بوده و یا حداقل قوم اصلی آریایی در مناطق مذکور حفظ گردیدهاند، به چالش کشیده شد.
تئوری منشاء ژرمنی داشتن زبان آریایی در سال ۱۹۰۲ میلادی بویژه توسط زبانشناس و باستانشناس آلمانی گوستاو کاسینا (Gustaf Kossinna) بسط داده شد. او ادعا کرد که هندواروپاییهای اولیه همان مردم متعلق به «فرهنگ ظروف طنابیشکل»* در عصر نوسنگی آلمان (Neolithic Germany) بودهاند. این عقیده در اوایل قرن بیستم به شکل وسیعی هم در محافل فکری اروپا و هم در بین عوام رایج گردید** و در سال ۱۹۳۹ بصورت موضوعی با عنوان «ژرمنهای طنابی شکل» (Corded-Nordics) در کتاب «نژادهای اروپا» نوشته انسانشناس آمریکایی کارلتون استیونز کون (Carleton S. Coon) بازتاب یافت.
* فرهنگ ظروف طنابیشکل (Corded Ware culture) یکی از افقهای متعدد باستانشناسی اروپاست که در اواخر عصر نوسنگی آغاز شد، در عصر مس رشد و گسترش یافت و در اوایل عصر مفرغ به اوج خود رسید. این فرهنگ بوسیله عدهای از پژوهشگران به برخی از زبانهای خانواده هندواروپایی ارتباط داده میشد.
** Arvidsson, Stefan (2006). Aryan Idols: University of Chicago Press, p. 143.
چنین ادعاهایی موجب شد تا انسانشناسان دیگر دست به اعتراض بزنند. در آلمان، پزشک و مورخی به نام رادولف فیرخو (Rudolf Virchow) مطالعهای را در ارتباط با جمجمه سنجی (Craniometry) آغاز کرد که این مطالعه سبب شد او در سال ۱۸۸۵ در کنگره انسانشناسی در کارلسروهه از موضوع «شهود نوردیک» (Nordic mysticism) به شدت انتقاد کند. در همان کنگره یکی از همکاران او با نام جوزف کلمن (Josef Kollmann) عنوان کرد که مردم اروپا، صرف نظر از اینکه انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اسپانیایی باشند «به ترکیبی از نژادهای مختلف» تعلق دارند. بعلاوه او فاش کرد که «نتایج جمجمهشناسی خلاف هر گونه نظریه مربوط به برتری این یا آن نژاد اروپایی نسبت به سایر نژادها است».*
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
مشارکت فیرخو در این مناقشه، مجادلهای عمومی را جرقه زد. هیوستون استوارت چمبرلن (که در ادامه در بارهاش خواهیم نوشت)، یک حمایت کننده قوی از برتری نژاد آریایی بود که به جزئیات مناقشههای عمومی مطرح شده توسط جوزف کلمن حمله کرد. اگرچه نظریه «نژاد آریایی» جنبه عمومی پیدا کرده بود، اما برخی از نویسندگان بویژه در آلمان از نظرات فیرخو دفاع کردند. در این میان بطور خاص میتوان به اتو شرادر (Otto Schrader) زبانشناس و مورخ آلمانی، رادولف فون جرینگ (Rudolph von Jhering) حقوقدان آلمانی، و رابرت هارتمن (Robert Hartmann) متخصص تاریخ طبیعی و مردمشناس آلمانی اشاره کرد. هارتمن که یک نژادشناس نیز بود، پیشنهاد کرد که بکارگیری مفهوم «آریایی» در انسانشناسی ممنوع گردد.*
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
در ایالات متحده آمریکا، کتاب پرفروش سال ۱۹۰۷ میلادی، با عنوان «زندگی نژادی مردمان آریایی» نوشته یک پزشک و کشیش آمریکایی به نام جوزف پُمِرُی ویدنی (Joseph Pomeroy Widney) توانست این عقیده را در اذهان عمومی مردم آمریکا تقویت کند که واژه «آریایی» اصطلاح مناسبی برای شناخت هویت تمامی هندواروپاییان است و به «آمریکاییهای آریایی» (Aryan Americans) یا همان آمریکاییهای اروپایی (European American) که آن بخش از شهروندان ایالات متحده هستند که نیاکان آنان اروپاییالاصل میباشند، مقدر شده است که تقدیر متصور* مبنی بر شکلگیری امپراتوری آمریکا** را به انجام برسانند.
* تقدیر متصور (Manifest Destiny) عقیدهای آمریکایی در قرنهای نوزدهم و بیستم میلادی بود. بر طبق این عقیده، بر ایالات متحده مقدر گردیده است که در سراسر قاره آمریکای شمالی توسعه و گسترش یابد. این عقیده توسط دموکراتهای آمریکا در سال ۱۸۴۰ میلادی برای توجیه جنگ با مکزیک بکار گرفته شد.
** امپراتوری آمریکا (American Empire/ American Imperialism) اصطلاحی است برای بیان سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایالات متحده بر سایر کشورها. این مفهوم برای نخستین بار در دوره ریاست جمهوری جیمز پولک (James K. Polk) معروف شد. جیمز پولک در سال ۱۸۴۶ میلادی جنگ آمریکا و مکزیک را براه انداخت که منجر به الحاق دو منطقه کالیفرنیا و گدسدن پرچس ( Gadsden purchase) به ایالات متحده شد.
در همان هنگام، یعنی در اوایل قرن بیستم اروپا، یک زبانشناس آلمانی به نام هرمان هرت (Hermann Hirt) در سال ۱۹۰۵ میلادی و در کتاب «هندوآلمانی» (Die Indogermanen) با اطمینان اعلام کرد که بدون اینکه جای پرسشی وجود داشته باشد، جلگههای شمال آلمان خاستگاه اولیه زبانهای هندواروپایی بوده است. او همچنین «تیره بور» (Blond type) را به جمعیت اصلی هندواروپاییهای «خالص» معاصر مرتبط کرد. هرمان هرت بصورت پیوسته از اصطلاح «هندوآلمانیها» (Indogermanen) و نه «آریاییها» (Arier) برای ارجاع به هندواروپاییان استفاده میکرد. در واقع بازشناسایی هویت هندواروپاییان بوسیله تمدنی در شمال آلمان موسوم به «فرهنگ ظروف طنابیشکل» (بنگرید به بالاتر) چنین موضعی را تقویت کرد. چنانکه پیش از این گفته شد، این نظریه را ابتدا گوستاو کاسینا مطرح کرد و طی دو دهه بعدی مقبولیت زیادی پیدا کرد تا اینکه گوردون چایلد (Vere Gordon Childe) باستانشناس مشهور استرالیایی در سال ۱۹۲۹ و در کتاب «آریاییان- مطالعهای بر خاستگاه مردمان هندواروپایی» (ترجمه فارسی از محمدتقی فرامرزی، تهران، ۱۳۸۶) نتیجه گرفت که: «برتری فیزیکی مردمان شمال اروپا آنان را شایسته داشتن یک زبان برتر نیز کرده است». هرچند گوردون چایلد بعدها از بیان چنین نظریهای اظهار تأسف کرد، اما تصور برخوردار بودن از یک زبان برتر تبدیل به موضوعی مبتنی بر غرور ملی در محافل تحصیلکرده آلمان شد.
کاربرد این اصطلاح کماکان در قرنهای نوزدهم و بیستم میلادی رواج داشت. یکی از مثالهایی که کاربرد چنین اصطلاحی را در سال ۱۹۲۰ نشان میدهد، کتاب «دورنمای تاریخ»* اثر هربرت جورج ولز (Herbert George Wells) است. او در این کتاب در باره دستاوردهای مردم آریایی مینویسد و بیان میکند که آنان چگونه «شیوههای مدنیت را آموختند» و درحالیکه «ساراگون دوم و ساراداناپالوس (آخرین پادشاه آشور به روایت کتسیاس) بر آشور حکومت میکردند، در همان حال با بابل، سوریه و مصر در جنگ بودند». از همین روی ولز مدعی شد که آریاییها سرانجام تمام مردمان جهان همچون سامیها، اژهایها و مصریها را مطیع خود ساختند.*
* Wells, H. G. (1920), The Outline of History, New York: Doubleday & Co., Chapter 19, The Aryan Speaking Peoples in Pre-Historic Times, pp. 271-285.
* Wells, H. G., Describes the origin of the Aryans (Proto-Indo Europeans): (http://www.bartleby.com/86/19.html).
در ویرایش سال ۱۹۴۴ اطلس جهان که بوسیله رَند مک نالی (Rand McNally) تهیه شده بود*، نژاد آریایی به عنوان یکی از ده دستهبندی نژادی عمده نوع بشر ترسیم شده است. همچنین پائول اندرسون نویسنده داستانهای علمی- تخیلی در بسیاری از رمانها و داستانهای کوتاهش بطور پیوسته از اصطلاح آریایی به عنوان مترادفی برای هندواروپاییان استفاده میکرد. او همچنین در داستانهایش عنوان کرد که پرنده شکاری آریایی (Aryan bird of prey)، نژاد آریایی را وادار ساخته است که در گسترش سفرهای بین سیارهای و سکنی گزیدن در سیارات سایر منظومهها گوی سبقت را از دیگران بربایند و به سردسته کارآفرینان در سیارات جدیدِ تحت سلطه تبدیل گردند.**
* Rand McNally’s World Atlas International Edition Chicago: 1944.
** Indians are one people descended from two tribes (http://www.dnaindia.com/scitech/report_indians-are-onepeople-descended-from-two-tribes_1292864).
آریایی و آریاصوفی
در سال ۱۸۸۸ یک نژادپرست آمریکایی به نام هلنا پترونا بلاواتسکی (Helena Petrovna Blavatsky) در کتاب «دکترین راز» (The Secret Doctrine) نوشت که روح نژاد اصلی آریایی به عنوان پنجمین نژاد از هفت نژاد اصلی از حدود یک میلیون سال پیش در آتلانتیس به تجسم در آمده است. اما بهرغم اینکه این آریاصوفی خدعهپرداز نژاد سامی را یک زیر مجموعه از نژاد اصلی آریایی محسوب کرده بود، در ادعایی متناقض میآورد که هیچگونه تقسیمبندی میان نژاد آریایی و سامی وجود ندارد و نژاد سامی به ویژه اعراب، گونهای نژاد آریایی جدیدتر هستند که از نظر معنوی منحط شده، اما از نظر مادی بسیار کامل و پیشرفته هستند. او یهودیان و اعراب را برای مقاصدی که در نظر داشت، جزء نژاد سامی به حساب میآورد. بر طبق عقاید بلاواتسکی، یهودیان یک قبیله پست از طبقه مطرود و سطح پایین هند به نام چاندالای (Tchandalas) بودهاند. او معتقد بود که قوم یهود از نسل ابراهیم هستند و یهود واژهای دستکاری شده به معنای غیر برهمایی است.* (کتاب بلاواتسکی با عنوان «تعالیم سری» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است).
* Blavatsky, Helena Petrovna (1947) [1888], The Secret Doctrine, the Synthesis of Science, Religion and Philosophy, II: Anthropogenesis (Fascimile of original ed.), Los Angeles: The Theosophy Company, p. 200, OCLC 8129381, retrieved 2011-06-14.
بعدها یک شاعر و دلال آلمانی به نام گیدو فون لیست (Guido von List) و برخی از پیروانش مانند لنتس فون لیبِنفیلز* (Lanz von Liebenfels) برخی از عقاید هلنا بلاواتسکی را ادامه دادند و آنها را با عقاید ناسیونالیستی/ ملیگرایانه و فاشیستی در آمیختند. پس از چندی این طرز فکر به نام «آریاصوفی» (Ariosophy) معروف گردید. آریاصوفی عبارت است از یک سیستم ایدئولوژیکی مربوط به علوم خفیه که به نیروهای مافوق طبیعت میپردازد و اسرار آن در نزد عالمانش پنهان میماند. در آریاصوفی این عقیده وجود داشت که نژاد قدیم ژرمن بر سایر انسانها برتری دارد. زیرا بر پایه عقاید «علم حکمت کهن» (Theosophy) که بلاواتسکی بنیانگذار آن بود، نژاد ژرمن یا نوردیک، جدیدترین زیرگروه از نژاد اصلی آریایی بوده که تکامل یافته است.** چنین افکاری به گسترش ایدئولوژی نازیها کمک شایانی کرد.
* لنتس فون لیِبنفیلز (۱۹۵۴-۱۸۴۷) نویسنده و ناشر و راهب اتریشی بود که در مجله اُستارا (Ostara) نظریههای ضد سامی خود را منتشر میکرد.
** Goodrick-Clarke, Nicholas (1992), The Occult Roots of Nazism: Secret Aryan Cults and Their Influence on Nazi Ideology, New York: New York University Press, Chapter 13. “Herbert Reichstein and Ariosophy”. pp. 164-176.
آریایی و یهودستیزی نازیسم
چارلز موریس (Charles Morris) که نویسنده رمانهای تاریخی و عامیانه در آمریکا بود، در سال ۱۸۸۸ کتابی تحت عنوان «نژاد آریایی» (The Aryan Race) منتشر کرد که در آن عنوان کرده بود آریاییهای اصلی باید با موهای بور و سایر مشخصههای مردمان شمال اروپا (نوردیک) از جمله داشتن جمجمههای کشیده شناخته شوند. پیرو انتشار این کتاب نظریه نژاد نوردیک یا نژاد ژرمن (Nordic race) طرفداران بسیار زیادی کسب کرد. چنانکه دیده میشود و در ادامه باز هم خواهیم دید، حتی رماننویسان و پیروان علوم خفیه نیز در طرح فرضیههای متعلق به توجیه نژاد موهوم آریایی دخالت داشتهاند.
چنانکه پیش از این گفته شد، عقیده مشابهی نیز بوسیله ژرژ واشِر دو لِپوژ در کتابش با نام «نژاد آریایی و نقش اجتماعی آن» (The Aryan and his Social Role) در سال ۱۸۹۹ ارائه گردید. این انسانشناس فرانسوی ادعا کرده بود که اروپاییانی که «موی بور و جمجمههای کشیده» دارند و با چنین ویژگیهایی در شمال اروپا دیده میشوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گردیدهاند بر انسانهای «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند. طبق نظر واشِر دو لِپوژ، یهودیان مصداق اصلی انسانهایی با جمجمه کوتاه/ غیر کشیده بودند.*
* Vacher de Lapouge, Georges; Clossen, C., trans. (1899), “Old and New Aspects of the Aryan Question”, The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–۳۴۶.
لپوژ برای پشتیبانی از این ادعا، اصطلاح بسیار نگرانکننده و خطرناک «گزینشگرایی» یا «بهنژادی/ اصلاح نژادی» (Selectionism) را ارائه داد که با آن دو هدف را پیگیری می کرد: نخست نابودی اعضای اتحادیههای کارگری که افرادی فاسد قلمداد میشدند، و دوم پیشگیری از نارضایتی کار از طریق القای این تفکر که گونههای مختلف انسان هر یک برای انجام وظیفه بخصوصی بوجود آمدهاند. رمان «دنیای شجاع نو» (Brave New World) نوشته یک نویسنده انگلیسی داستانهای علمی- تخیلی به نام آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley) نیز برای القای داستانگونه این نگرش نوشته شد. این رمان با عنوان «دنیای قشنگ نو» به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
پس از جنگ جهانی اول، چنین تصوری ایجاد شده بود که علت شکست آلمان خیانت از درون بوده است. به این معنا که ازدواج بین نژادی عامل این شکست بوده و گواه آن نیز انحرافی است که بوسیله اتحادیههای کارگری سوسیالیست و دیگر گروههای بهزعم آنان خرابکار نمایندگی شده است. برای مقابله با چنین پیشفرض دهنی، آلفرد روزنبرگ* (Alfred Rosenberg) با قطعیت ادعا کرد که یک «تهدید نژادی» در همگنی «تمدنِ آریایی شمال اروپا» یا «شمال آتلانتیس» در آلمان وجود داشته است. از دیدگاه روزنبرگ، آن تهدید نژادی، «نژاد یهودی- سامی» بود. بنابر این درحالیکه مردم همگن و آریایی آلمان به عنوان یک «نژاد برتر»، قادر یا علاقهمند به آفرینش و حفظ فرهنگ هستند، نژادهای دیگر صرفاً قادر به واژگونه کردن یا تخریب فرهنگ میباشند.
* آلفرد روزنبرگ (۱۹۴۶-۱۸۹۳) از اعضای تأثیرگذار در حزب نازی بود که توسط دیتریش اِکارت (Dietrich Eckart) به آدولف هیتلر معرفی گردیده بود. او بعدها موقعیتهای مهمی را در دولت نازی عهدهدار گردید.
روزنبرگ به عنوان یکی از معماران اصلی عقاید ایدئولوژیکی نازی، بر پایه برانگیختگی ذاتی روح شمال اروپا (نوردیک) دلایلی برای یک «مذهب خون جدید» (Religion of the Blood) ارائه کرد تا بتواند از ویژگی «اصیل بودن» در مقابل تباهی فرهنگی و نژادی دفاع کند. مقصود از «مذهب خون» یا «ایدئولوژی خون و خاک» مجموعه عقاید فاشیستی است که بر قومیتگرایی بر پایه دو اصل «دودمان/ تبار» و «سرزمین اجدادی» تمرکز دارد. زیر لوای اندیشه روزنبرگ، تمام نظریههای آرتور دو گوبینو، ژرژ واشر دو لپوژ، بلاواتسکی، هیوستون استوارت چمبرلین* (Houston Stewart Chamberlain)، مدیسون گرنت** (Madison Grant) و هیتلر (که معتقد بود: «مخالفان واقعی آریاییها، یهودیان هستند») در سیاستهای نژادی آلمان نازی و احکام آریایی کردن در دهههای ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی به اوج خود رسید. در مدل پزشکی مخوف این عقیده، نابودی کامل «نژاد پستتری» که دارای صفات شبیه به انسان (Untermensch) است، شکلی مقدس به خود گرفت؛ بطوریکه این دیدگاه معتقد بود که سلامتی یک بدن منوط به برداشتن عضو بیمار است*** و همین عقیده بود که به هولوکاست انجامید.
* هیوستن استوارت چمبرلن نویسندهای آلمانی و انگلیسیتبار است که در «فرهنگ زندگینامه شهروندان» (Dictionary of National Biography) چاپ دانشگاه آکسفورد، از او به عنوان نویسندهای نژادپرست یاد شده است. وی در کتابی با عنوان «بنیانهای قرن نوزدهم»، تاریخ معاصر اروپا را عرصه تعارض دو نژاد آریایی و سامی معرفی میکند.
** مدیسون گرانت انسانشناس، مورخ و وکیل آمریکایی است که فعالیتهای او در خصوص نژادگرایی علمی (Scientific Racism) و بهنژادی معروف است.
*** Glover, Jonathan (1998), “Eugenics: Some Lessons from the Nazi Experience”, in Harris, John; Holm, Soren, The Future of Human Reproduction: Ethics, Choice, and Regulation, Oxford: Clarendon Press, pp. 57–۶۵.
این عقیده که خاستگاه اولیه نژاد آریایی، شمال اروپا بوده است، در آلمان بسیار مورد توجه قرار گرفت، عده زیادی عقیده داشتند که آریاییهای ودایی از لحاظ قومیتی همان گوتها* (Goths) و وندالها** (Vandals) و دیگر اقوام ژرمن باستان در دورهای موسوم به «دوره مهاجرتها»*** (Völkerwanderung) هستند. این عقاید اغلب با عقاید ضد سامی کاملاً در هم آمیخته بود. در حالیکه تمایز میان «آریاییان» و «سامیان» در سده نوزدهم (چنانکه پیش از این گفته شد) در اصل بر اساس تمایز زبانی پیریزی شده بود.
* گوتها از قبایل ژرمنی شرقی بودند که به دو زیرمجموعه بهنامهای اوستروگوتها و ویزوگوتها تقسیم میشدند. این قبیله نقش مهمی در سقوط امپراتوری روم و ظهور قرون وسطی در اروپا ایفا کرد.
** وندالها یکی دیگر از قبیلههای ژرمنی شرقی بودند که در قرن پنجم میلادی وارد قلمرو امپراتوری روم شدند و در سال ۴۲۹ میلادی تحت پادشاهی گایسریک (Genseric) وارد آفریقا شدند. آنان پیش از ورود به آفریقا در جنوب اسپانیا ساکن شده و در سال ۴۵۵ میلادی همچنان تحت فرماندهی گایسریک شهر رم را ویران کردند.
*** دوره مهاجرتها (Migration Period) به دوره هجوم بربرها (The Barbarian Invasions) نیز معروف است. در این دوره که حدود سالهای ۸۰۰ تا ۴۰۰ قبل از میلاد بوده، مهاجرت انسانها از اروپا به نواحی دیگر رخ داده است.
طبق عقاید نازیسم، به سامیان همانند بیگانگانی در بین اجتماع آریاییان نگریسته میشد و آنان به عنوان تغییردهندگان و تخریبکنندگان نظم و ارزشهای اجتماعی معرفی میشدند که فرهنگ و تمدن را به سقوط و انحطاط میکشانند. از جمله کسانی که چنین عقایدی داشتند، میتوان به استوارت چمبرلن و آلفرد روزنبرگ اشاره کرد که در بالاتر از آنان یاد کردیم. چنین عقایدی هنوز در میان عدهای از ناسیونالیستهای تمامیتخواه ایرانی متداول است و گناه تمامی تیرهروزیهای خود را به گردن آنان میاندازند.
با توجه به پیروی ایدئولوژی نازیها از عقاید افسانهای «آریاصوفی» (که در بالا بدان اشاره شد)، نژاد آریایی یک نژاد برتر بود که تمدنی را پایهگذاری کرده بود که از حدود ده هزار سال پیش تمام جهان را از منطقه آتلانتیس/ آتلانتیک تحت سلطه خود در آورده بود. اما هنگامیکه دیگر نقاط جهان پس از تخریب آتلانتیس در هشت هزار سال قبل از میلاد، تحت سیطره اقوام دیگر قرار گرفت، این تمدن مورد ادعا رو به افول نهاد؛ چرا که نژادهای پستتر با نژاد آریایی مخلوط شدند. با این حال از نظر آنان، اختلاط نژادها با نژاد آریایی اثراتی از تمدن آریایی را در تبت (از طریق آیین بودایی)، در آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و مصر باستان بر جای گذاشت (تاریخ تخریب آتلانتیس در توهمات آریاصوفی هشت هزار سال قبل از میلاد، یعنی دو هزار سال پس از بنیانگذاری این تمدن اعلام شده است). توهمات مذکور بر جنبههای محرمانه و درونی ایدئولوژی نازیها اثر شگرفی گذاشت.
یک نظریه مبسوط اما کاملاً بر پایه حدس و گمان در مورد تاریخچه نژاد آریایی و ضد سامی را میتوان در اثر مشهور آلفرد روزنبرگ با نام «افسانه قرن بیستم» دید. نوشتههای او در مورد تاریخ باستان که با گمانهزنیهای نژادی وی درهم آمیخته بود، موجب گسترش نژادپرستی در محافل آلمان در اوایل قرن بیستم و بویژه پس از جنگ جهانی اول شد.
مجموعه این عقاید و برخی عقاید دیگر، در نازیسم برای استفاده از مفهوم «نژاد آریایی» به عنوان یک نژاد برتر، گسترش یافت. این نژاد برتر بصورت یک زیر مجموعه از نژاد آریایی که مساوی با نژاد شمال اروپا بود تعریف میشد. نازیهای ناسیونالیست/ ملیگرا تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسیله برنامههای اصلاح نژادی (شامل وضع قوانین ممنوعیت ازدواج بین نژادی، عقیمسازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بیماران روانی بستری شده در آسایشگاهها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان) حفظ کنند.
هاینریش هیملر (Heinrich Himmler) یکی از فرماندهان ارشد اساس که هیتلر به او دستور داد راه حل نهایی یا هولوکاست را بکار بندد*، به ماساژور شخصیاش به نام فیلیکس کرستن (Felix Kersten) گفته بود که همواره یک نسخه از کتاب مقدس آریاییها بنام بهَگَوَد گیتا** (Bhagavad Gita) را همراه خود داشته است؛ زیرا این کتاب احساس گناهی را که به خاطر اعمالش داشته است، تسکین میداده و او احساس میکرده است که همانند آرجن/ آرجونای*** (Arjuna) رزمنده فقط به وظیفهاش عمل میکند و اعمالش هیچ ارتباطی به شخص او ندارند****.
* Evans, Richard J. (2008), The Third Reich at War, New York: Penguin.
** بهگود گیتا یا باگاواد گیتا که به نام گیتا نیز شناخته میشود، کتابی مقدس و منظوم با ۷۰۰ بیت میباشد و بخشی از حماسه ماهابهاراتا به زبان سنسکریت باستان است.
*** آرجن یا آرجونا یکی از شخصیتهای اصلی منظومه حماسی ماهابهاراتا است.
**** Padfield, Peter (1990), Himmler, New York: Henry Holt, p. 402.
هیملر همچنین به آیین بودا علاقهمند بود و در موسسهاش به نام آنِنِربه* (Ahnenerbe) تلاش میکرد که برخی از سنتهای آیینهای هندو و بودایی را با یکدیگر بیامیزد.** از نظر او نام اصلی آیین گئوتامه بودا (Gautama Buddha) که ما امروزه آنرا آیین بودایی مینامیم «راه آریایی»*** بود. هیملر در سال ۱۹۳۹ یک هیأت آلمانی را برای تحقیق درباره منشاء اقوام آریایی به تبت اعزام کرد.
* آنِنِربه اتاق فکر آلمان نازی بود که خود را «جامعه مطالعاتی برای تاریخ باستانی عقلانیت» معرفی میکرد و در اول جولای سال ۱۹۳۵ بوسیله هاینریش هیملر، هرمان ویرت (Herman Wirth) و ریچارد والتر داره (Richard Walther Darré) تأسیس گردید.
** P.7, New Religions and the Nazis, By Karla Powne.
*** Wells, H.G. (1920), The Outline of History New York: Doubleday & Co. See chapter on Gautama Buddha.
در سال ۱۹۳۶ میلادی دو زیستشناس به نامهای جولین هاکسلی (Julian Huxley) و آلفرد کورت هدون (Alfred Court Haddon) عقیده نازی و نژاد برتر آریایی را مورد استهزاء قرار دادند. آنها در کتاب «ما اروپاییان» (We Europeanse) نوشتند: «بنابر این، همسایههای ژرمنی ما به نژاد ژرمن قدیم نسبت داده شدهاند که زیبا، دارای جمجمههای کشیده، بلند قامت، باریک، بدون احساس، شجاع، رُک، نجیب و دارای صفات مردانه هستند. اجازه بدهید که تصویری از این نژاد ژرمن بوسیله نمایندگان برجستهاش، بسازیم. اجازه بدهید که این شخصیت از لحاظ ظاهری بور و از نظر روحی بیاحساس و شبیه به هیتلر باشد. همچنین از نظر کشیدگی جمجمه و رُک بودن مانند آلفرد روزنبرگ، از نظر بلندی قد و صداقت همانند گوبلز (Goebbels)، از نظر باریکی و نجابت شبیه گورینگ (Goering) و از نظر مردانگی و رُکگویی مثل استریچر (Streicher) باشد».
از هنگامی که آلمان نازی در سال ۱۹۴۵ از قوای متحدین شکست خورد، تشکیلات تازهای به نام نئونازی به وجود آمد. بیشتر نئونازیها مفهوم نژاد آریایی را از مفهومی که نازیها بکار میبردند و آریاییهای خالص را از نژاد ژرمن قدیم یا نوردیک در شمال اروپا میدانستند، به عقیده دیگری متوسل شدند که طبق آن، آریاییهای واقعی تمام کسانی هستند که از نسل شاخه غربی یا اروپایی مردمان هندواروپایی هستند؛ زیرا این چنین تصور میشود که این دسته از مردمان هندواروپایی بسیار بیشتر به نژاد اصلی هندواروپاییهای اولیه شباهت دارند. گرچه هندوآریاییان و شاخه هندوایرانی مردمان هندواروپایی در لفظ به عنوان آریایی پذیرفته شدهاند، اما این عقیده میان آریاانگاران نئونازی وجود دارد که ایرانیان و هندیان آریایی خالص و واقعی نیستند و با اعراب و مغولان و دراویدیان و دیگران در هم آمیخته شدهاند.* در بالاتر نیز دیدیم که میان آریاانگاران ستیزهایی بر سر میزان خلوص نژادی رایج است و هر دسته از آنان بنا به مصالح و منافع خود، آن دیگری را دارای خون خالص نمیداند. چنین طرزفکرهایی بارها موجبات خشونتورزیهای ضد بشری و نسلکشیها را فراهم آورده است.
* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapter 15 for a discussion of Aryan identity politics.
سفیدپوستهای ناسیونالیست/ ملیگرای میانهرو که از نامیده شدن با عنوان «پانآریانیسم» شرم دارند، مایل هستند که یک حکومت فدرال آریایی را پایهگذاری کنند. چنین تصور میشود که آمریکای شمالی به عنوان بخشی از این حکومت فدرال، یک سرزمین جدید برای آمریکاییان انگلیسی- اروپایی (شامل آمریکاییان اروپایی و کاناداییهای انگلیسیزبان) خواهد بود که به تصور آنان وینلند (Vinland) نامیده میشود. این کشور نوین، سرزمینهایی که امروزه ایالات متحده آمریکا و تمام کشور کانادا (به استثنای استان کبک) در آن قرار دارند را در بر میگیرد و پرچم ویلند را بکار خواهد برد.
از سوی دیگر، بنا به نظر یک انگلیسی نویسنده کتابهای علوم خفیه/ علوم غریبه به نام نیکولاس گودریک-کلارک (Nicholas Goodrick-Clark) بسیاری از نئونازیها میخواهند که یک حکومت مطلقه / یکه سالار (Autocratic state) را پس از آلمان نازی پایهگذاری کرده و آنرا «امپراتوری غربی» بنامند. بین ناسیونالیستها/ ملیگرایان نئونازی این عقیده وجود دارد که این قدرت پیشنهادی قادر خواهد بود که با به هم پیوستن زرادخانههای هستهای چهار قدرت آریایی بزرگ، شامل ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و روسیه تحت لوای یک نیروی نظامی واحد، همه جهان را تحت تسلط خود بگیرند.*
* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, pp. 221.
این قدرت آنگونه که بوسیله نئونازیها در نظر گرفته شده است، بوسیله رهبرمانندی (Führer-like) که ویندکس (Vindex) نامیده میشود، هدایت میگردد و تمام سرزمینهایی که نژاد آریایی در آن ساکن هستند را در بر میگیرد. از نظر آنان، در این نظام حکومتی فقط این دسته از آریاییان شهروندان کامل به حساب میآیند. آنان بر این تصورند که «امپراتوری غربی» در یک برنامه قوی و پویا، اکتشافات فضایی را آغاز خواهد کرد و این برنامه بوسیله نژاد برتری از آریاییان که توسط مهندسی ژنتیک بوجود آمده و انسان کهکشانی/ هومو گلاکتیکا (Homo Galactica) نامیده میشود، پیگیری خواهد شد. مفهوم قدرت مطلقه غربی (Western Imperium) که در جملات پیشین شرح آن رفت بر اساس برداشتی از مفهوم قدرت مطلقه است که در سال ۱۹۴۷ میلادی در کتابی با عنوان «امپراتوری- فلسفه تاریخ و سیاست» توسط نظریهپرداز سیاسی آمریکایی به نام فرانسس پارکر یوکی (Francis Parker Yockey) نوشته شد. این کتاب بعدها در سال ۱۹۹۰ توسط فردی انگلیسی به نام دیوید میات (David Myatt) ویرایش و گستردهتر شد و بصورت یک جزوه منتشر گردید.*
* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapters 4 and 11 for extensive information about the proposed “Western Imperium”; “Vindex—The Destiny of the West—Imperium of the West” by David Myatt; “Space Exploration: An Expression of the Aryan Soul” by John Clarke National Vanguard magazine Issue 130, January–February 2006.
نئونازیهای آریاانگار دارای یک بخش مذهبی نیز هستند. این بخش مذهبی نئونازیها که در شهر وین در اتریش قرار دارد «تمپله هوگز شافت» (Tempelhofgesellschaft) نامیده میشود و در سال ۱۹۹۰ میلادی پایهگذاری شده است. این مؤسسه مذهبی آنچه را که اصطلاحاً مارسیونیسم (Marcionism) یا مذهب مرقیون نامیده میشود، آموزش میدهد. افراد این مؤسسه جزوههایی را منتشر میکنند که در آنها ادعا شده است نژاد پاک آریایی در اصل از ستاره دَبَران (چشم گاو/ پرنورترین ستاره صورت فلکی ثور یا گاو) به کره زمین و به منطقه آتلانتیس آمدهاند.
استفاده از نظریه نژاد آریایی برای مقاصد یهودستیزی موجب پیدایش نازیسم گردید و منجر به یکی از فجیعترین جنایات علیه بشریت شد که همگان از آن مطلع هستند.
آریایی پس از جنگ جهانی دوم و در دوره معاصر
در پایان جنگ جهانی دوم، واژه «آریایی» در بین تعداد زیادی از مردم معنای آرمانی و خیالی خود را از دست داد و به واژهای تبدیل شد که با نژادپرستی نازیها مرتبط بود. از آن پس در نزد تعدادی از پژوهشگران دو اصطلاح «هندوایرانی» و «هندواروپایی» بیشترین کاربرد را بجای اصطلاح غیر ضروری «آریایی» پیدا کرد. اکنون واژه آریایی در برخی از کاربردهای پژوهشی، فقط بصورت «هندوآریایی» و برای توصیف نیمه هندی خانواده «زبانهای هندوایرانی» و اشاره به کسانی که به زبانهای شمال هند صحبت میکنند، به حیات خود ادامه داده است. به عنوان نمونه، خانواده زبانهایی که شامل زبان سنسکریت و زبانهای امروزی مانند هندی، اردو و بنگالی است، در این گروه قرار دارند. یکی از پژوهشگران اطمینان داده است که دو اصطلاح «هندوآریایی» و «آریایی» احتمالاً برابر نیستند و چنین برابریای بوسیله شواهد تاریخی پشتیبانی نمیشود.*
* Kuiper, B.F.J. (1991), Aryans in the Rigveda, Leiden Studies in Indo-European, Amsterdam: Rodopi.
امروزه در نظر عموم دانشمندان بکارگیری واژه آریایی به عنوان مترادفی برای واژه «هندواروپایی» و به میزان کمتر برای «هندوایرانی» کاربردی منسوخ و مخالف رویه علمی دارد و بکار بردن اصطلاح آریایی برای نامیدن هندواروپاییزبانان را با عنوان «خطایی که باید از آن پرهیز گردد»* قلمداد میکنند.؛ اگرچه هنوز این واژه گاهگاه ممکن است در تحقیقات قدیمیتر یا در نوشتههای کسانی که به کاربردهای قدیمیتر این واژه عادت دارند، دیده شود.
* Witzel, Michael (2001), “Autochthonous Aryans? The Evidence from Old Indian and Iranian Texts”, Electronic Journal of Vedic Studies 7 (3): pp. 1–۱۱۵.
با این حال، برخی از نویسندگان داستانهای علمی- تخیلی و عامهپسند، همچون جورج ولز* انگلیسی و پائول اندرسون (Poul William Anderson) آمریکایی، و نیز تعدادی از محققان مانند کولین رنفرو** (Andrew Colin Renfrew) انگلیسی در نوشتههایی که برای رسانههای عمومی تهیه میشد، به استفاده از واژه «آریایی» برای نامیدن «همه هندواروپاییها» ادامه دادند. رنفرو در سال ۱۹۸۹ واژه آریایی را در مقالهای در مجله ساینتیفیک اَمریکن (Scientific American) در معنای ساقط شده آن یعنی مترادف با «هندواروپایی» استفاده کرده است.***
* Wells, H.G. (1920), The Outline of History, New York: Doubleday & Co., Chapter 19, The Aryan Speaking Peoples in Pre-Historic Times [Meaning the Proto-Indo-Europeans], pp. 271-285; Wells H. G., Describes the origin of the Aryans (Proto-Indo Europeans).
** Renfrew, Colin (1989), The Origins of Indo-European Languages, Scientific American, 261(4), pp. 82-90, In explaining the Anatolian hypothesis, the term “Aryan” is used to denote “all Indo-Europeans”.
*** Renfrew, Colin (1989), The Origins of Indo-European Languages, Scientific American, 261(4), pp. 82-90.
امروزه دریافتی از نژاد آریایی به عنوان یک گروه نخبه که بر سایر نژادها برتری دارد، فقط در میان ملیگراهای راست افراطی مانند نئونازیها و ناسیونالیستهای ایرانی، و نیز در رسانههای قدرتهای استعماری و سلطهگر به حیات خود ادامه داده و در میان دانشمندان و افکار عمومی جهان منقرض شده است.
در یک پسزمینه سیاسی- اجتماعی در اروپا، عقیده نژاد آریایی شامل اروپاییهای سفیدپوست که فقط مردمان غرب را بدون در نظر گرفتن شاخه شرقی مردمان هندواروپایی در بر میگیرد، معمولاً بوسیله ناسیونالیستها/ ملیگرایان سفیدپوست نمایندگی میشود.* آنان با این طرز تفکر قصد دارند از مهاجرت شرقیان و مسلمانان از خاورمیانه و آفریقا به اروپا جلوگیری کنند و نیز مهاجرت مکزیکیها به ایالات متحده را محدود نمایند. این افراد احساس میکنند مهاجرت بیش از اندازه مردمان غیر سفیدپوست یک تجاوز ناخوشایند به اروپا، شمال آسیا، ارمنستان، بخش انگلیسیزبان آمریکا و کانادا، بخش جنوبی آمریکای لاتین، استرالیا و نیوزیلند است، چرا که این مناطق را وطن اصیل آریاییها میدانند.** آنان همچنین استدلال میکنند که تجاوز گسترده مهاجران به این مناطق سبب شیوع درگیریهای قومی همانند آشوب کرونولا در سال ۲۰۰۵ در استرالیا و ناآرامیهای قومی در سال ۲۰۰۵ در فرانسه میگردد.
* The Aryan Alternative:–online and print newspaper published by Alex Linder.
** Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapter 15 for a discussion of Aryanidentity politics.
آریایی و استعمار بریتانیا در هند
برخی از مدلهای مهاجرت هندوآریاییان، مهاجرتهای پیشتاریخی اقوام هندوآریایی اولیه را این گونه توصیف میکنند که این اقوام نخست به سمت زیستگاههای تاریخی تأیید شده در جنوب غربی شبهقاره هند مهاجرت کردهاند و از آنجا نیز به سرتاسر مناطق شمالی هندوستان کوچیدهاند. منشاء اولیه ادعاهای مربوط به مهاجرت اقوام هندوآریایی مبتنی بر برخی فرضیههای تأیید نشده زبانشناختی بود* و مطالعات ژنتیکی اخیر در صحت ادعاهای نژادی پیشین در این زمینه تردید ایجاد کرده است.**
* The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate, Edwin Bryant, 2001.
** Indians are one people descended from two tribes (http://www.dnaindia.com/scitech/report_indians-are-onepeople-descended-from-two-tribes_1292864) Aryan-Dravidian divide a myth: (http://timesofindia.indiatimes.com/news/india/Aryan-Dravidian-divide-a-myth-Study/articleshow/5053274.cms), Times of India.
در خلال این سالها در هند، حکومت استعماری بریتانیا از ادعاهای گوبینو در مسیر دیگری بهرهبرداری کرد و اندیشه «نژاد برتر آریایی» را گسترش داد، چرا که این ایده سبب همسویی سیستم طبقاتی هند با مطامع امپریالیستی میشد.* تعبیر بریتانیایی نژاد برتر آریایی در شکل کاملاً توسعه یافته آن، یک تفکیک نژادی «آریایی» و «غیر آریایی» را در بین لایههای مختلف طبقات اجتماعی هند پیشبینی و معین کرده بود. بطوری که طبقات بالاتر اجتماع آریایی دانسته میشدند و طبقات پایینتر غیر آریایی به حساب میآمدند. این ترفندها نه فقط اجازه داد که حکومت بریتانیا خودش را به عنوان طبقه بالای اجتماع معرفی کند، بلکه اجازه داد طبقه برهمن (Brahmans) نیز خود را همطبقه بریتانیا معرفی کند. بعدها این نظریه نژاد برتر آریایی سبب ارائه تفسیر مجددی از تاریخ هند هم از جنبه نژادپرستانه/ راسیستی و هم در جناح مقابل، از جنبه ملیگرایانه/ ناسیونالیستی شد.
* Thapar, Romila (January 1, 1996), “The Theory of Aryan Race and India: History and Politics”, Social Scientist (Social Scientist) 24 (1/3): 3–۲۹, doi:10.2307/3520116, ISSN 09700293, JSTOR 3520116; Leopold, Joan (1974), “British Applications of the Aryan Theory of Race to India, 1850-1870”, The English Historical Review 89 (352): 578–۶۰۳, doi:10.1093/ehr/LXXXIX.CCCLII.578.
ملیگرایان هندی از یک تفسیر خاص در ارتباط با شناسایی نژاد آریایی که توسط ماکس مولر ارائه شده بود، برای استفاده از اصطلاح آریایی به عنوان یک نام ملی بهرهبرداری کردند. این موضوع اخیراً در میان ناسیونالیستهای هند موسوم به تشکیلات زعفران (the Saffron Brigade) با نظریهای تحت عنوان «آریاییان بومی» یا «نظریه خارج از هند» (که البته مورد مخالفت بسیاری از پژوهشگران است) مطرح شده و آنان درصدد یافتن خاستگاهی هندی برای آریاییهای هندواروپایی هستند. در هر دوی این نظریهها ادعا میشود مردمی که به زبانهای هندوآریایی صحبت میکنند، نه مهاجران آسیای مرکزی به هند، که در واقع بومیان شبهقاره هند بودهاند. بنابر این، سرچشمه زبانهای هندواروپایی شبهقاره هند است و خانواده زبانهای هندواروپایی از آنجا به وسیله یک سلسله مهاجرتها به سایر مناطق پراکنش یافتهاند. این نظریه با تئوریِ پذیرفته شده مبنی بر مهاجرت قبایل هندوآریایی از آسیای مرکزی به هند مغایرت دارد.
اما با این دهها سال گذشت تا در سال ۲۰۰۹ میلادی در مرکز «مطالعات زیستشناسی سلولی و مولکولی» در هند، مطالعهای با همکاری دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و چند موسسه تحقیقاتی دیگر انجام شود که در آن تعداد پانصد هزار شاخصه ژنتیکی ژنوم ۱۳۲ نفر که متعلق به ۲۵ گروه قومی از ۱۳ استان هند و از طبقات مختلف بودهاند، بررسی و تحلیل شده است. این مطالعه اطمینان میدهد که بر اساس غیر ممکن بودن شناسایی شاخصههای ژنتیکی در بین طبقات مختلف هند، طبقات اجتماعی در جنوب آسیا در طول شکلگیری جامعه هند در خارج از ساختار قبیلهای سنتی بوجود آمدهاند و این طبقات اجتماعی محصول حمله اقوامی موسوم به آریایی و غلبه آنان بر مردمان دراویدی نیست.*
* Aryan-Dravidian divide a myth: (http://timesofindia.indiatimes.com/news/india/Aryan-Dravidian-dividea-myth-Study/articleshow/5053274.cms), Times of India.
بحثهای تاریخی در مورد مهاجرت اقوام هندوآریایی یا مناقشه بین نژادهای وهمی آریایی و دراویدی در هند، برای مدتهای طولانی و تاکنون بصورت عاملی تفرقهافکن و جدالآمیز باقی مانده است و بر مناقشات اجتماعی، سیاسی و مذهبی تأثیر میگذارد.
قوم دراویدی اصطلاحی است که برای اشاره به گروههای متعدد از مردمانی که زبان بومی آنان به خانواده زبانهای دراویدی تعلق دارد، بکار میرود. حدود ۲۲۰ میلیون نفر در جنوب هند به این زبانها صحبت میکنند.
آریایی و استعمار بریتانیا در ایران
سیاستهای استعماری و آریاپرستانه بریتانیا همزمان با هند در ایران نیز متداول شد. بانی این ترفند در ایران یکی از زرتشتیان هند به نام اردشیر جی ریپورتر بود که عامل ارتباطی و اجرایی برنامههای سلطهٔ بریتانیا در ایران، و نیز جاسوس و رئیس سرویس مخفی اطلاعات بریتانیا (Secret Intelligence Service) در ایران بود.
یکی از برنامههای اردشیر ریپورتر، القا و اجرای نظریات نژادپرستانه بریتانیایی در ایران بود. او از جمله وظیفه داشت که نام «آریا» و «نژاد آریایی» را که مطلقاً برای ایرانیان ناشناخته بود، رواج و گسترش دهد تا «بخشی از ایرانیان خود را از نژاد آریایی بدانند» و «بخشی دیگر از ایرانیان خود را از نژاد آریایی ندانند». امثال اینچنین ترفندها، از جمله مأموریتهای او برای ترویج اختلافات قومیتی در میان مردم بود.*
* Phythian, Mark (2000), The politics of British arms sales since 1964: ‘to secure our rightful share’, Manchester University Press, p. 89; Louis, William Roger (2006), Ends of British imperialism: the scramble for empire, Suez and decolonization: collected essays, I. B. Tauris, p. 775.
به دنبال این ماجرا، نخستین رگههای ملیگرایی/ ناسیونالیسم متعصبانه ایرانی را میتوان در نوشتههای سده نوزدهم اشخاصی نظیر میرزا فتحعلی آخوندی/ آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی پیدا کرد. ناسیونالیستهای ایرانی همسو با دیدگاههای شرقشناسان و القائات استعماری بریتانیا تمایل به اثبات برتری مردمان آریایی و متقابلاً تحقیر مردمان سامی را دارند. آنان از شاهنشاهیهای آرمانی باستانی که البته فقط منحصر است به هخامنشیان و ساسانیان، داد سخن سر میدهند.*
* Adib-Moghaddam, Arshin (2006), “Reflections on Arab and Iranian Ultra-Nationalism”, Monthly Review Magazine 11/06.
چشماندازی به آینده
تأکید و تکیه بر مفاهیم نژادی و نژاد آریایی رویهای است که همچنان مورد سوءاستفاده قدرتهای استعماری و نفاقافکنان قرار دارد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. در حالیکه هر دو ادعای «از نژاد آریایی بودن» یا «از نژاد آریایی نبودن»- چنانکه در بالا دیدیم- نادرست و وهمی و ترفندی برای سلطه بر مردم بوده و چیزی به نام نژاد آریایی وجود خارجی ندارد. سلطهگران به صلاح خود میدانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.
«نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.
شایسته است که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکرده است. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
سپاسگزاری: از سرکار خانم بهاره اسکندری برای کوشش پیگیرانه در ترجمه برخی منابع مورد نیاز صمیمانه سپاسگزارم.
برای مطالعه بیشتر بنگرید به: رواسانی، شاپور، نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۷؛ و نیز کتاب ارزنده «افسانه آریایی- تاریخچهای از عقاید ملیگرایانه و نژادپرستانه در اروپا» نوشته لئون پولیاکوف:
Poliakov, Leon (1996), The Aryan Myth- A History of Racist and Nationalistic Ideas In Europe, New York: Barnes & Noble Books.
منبع:http://ghiasabadi.com/aryans.html
رضا مرادی غیاث آبادی
شنبه ۹ دی ۱۳۹۱
پیش از این و در گفتار «نژاد آریایی» با استناد به منابع متعدد نشان دادیم که مفهومی به نام نژاد آریایی وجود خارجی نداشته است. بلکه این اصطلاح با تغییر مفهوم «سرزمین» به «نژاد» ساخته شده و از این ترفند برای مقاصد استعماری و سلطه بر مردم بهرهبرداری شده است. و نیز دیدیم که نظریه موهوم نژاد آریایی در خدمت نازیسم قرار گرفت و یکی از فجیعترین جنایات علیه بشریت را رقم زد.
«نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.

در سالهای اخیر کتاب تازهای در رد موجودیت نژادی به نام آریایی و سوءاستفادهای سیاسی و سلطهگرانه که از آن به عمل آمده، منتشر شده است. این کتاب «نژاد و رایش سوم: زبانشناسی، انسانشناسی و ژنتیک در دیالکتیک نژادی» (Race and the Third Reich: Linguistics, Racial Anthropology and Genetics in the Dialectic of Volk) نام دارد که کریستوفر هاتن (Christopher M. Hutton) آنرا تألیف و انتشارات وایلی (Wiley) منتشر کرده است.
کتاب نژاد و رایش سوم قصد دارد که مفاهیم کلیدی، مناقشات و منازعاتی را که مطالعات دانشگاهی مربوط به نژاد در آلمان نازی را نشانه رفتهاند؛ دستهبندی کرده و به نمایش بگذارد. این کتاب بویژه مباحث مربوط به انسانشناسی نژادی و رابطه آن با زبان و زیستشناسی انسانی را در بر میگیرد.
کریستوفر هاتن مفاهیم اصلی درگیر در مطالعه نژادی در دوره رژیم نازی را بررسی کرده و پیوستگی و ناپیوستگیهای بین نازیسم و تنوعهای انسانی را بر پایه سنت غرب ردیابی می کند. او آورده است که نظریه نژادگرایانه نازی وابسته و متکی به افسانه «نژاد برتر آریایی» بوده است. مفهومی افسانهای که این نظریهپردازان آنرا توسعه دادند و کوشیدند تا در باورهای عامه و مباحث دانشگاهی توسعه یابد و ریشه بدواند (صفحه ۸۰). هاتن همچون لئون پولیاکوف از «آریایی» با عنوان «افسانه» یاد میکند.
او به درستی تأکید کرده که اصطلاح «آریایی» برای مدتی کوتاه در سده نوزدهم کاربردی در زبانشناسی داشته است و به هیچ عنوان یک گونه نژادی نیست. انسانشناسی نژادی تحت تاثیر علم ژنتیک مندل نتیجه گرفته است که هیچگونه ارتباط ضروری بین ظاهر فیزیکی ایدهآل و ویژگی نژادی ایدهآل وجود ندارد. در دوره رایش سوم (آلمان هیتلری) انسانشناسی نژادی به نفع ژنتیک انسانی به حاشیه رانده شد. با این همه، انسانشناسان نژادی نقش مهم و کلیدی در جرائم و جنایاتی ایفا کردند که آلمان نازی علیه انسانهای از نظر آنان «غیر آریایی» مرتکب گردید.
چنانکه در وبسایت ناشر آمده است، عدهای از پژوهشگران و صاحبنظران دیدگاه خود را در باره کتاب کریستوفر هاتن بیان داشتهاند. پیتر وینگارت (Peter Weingart) این کتاب را چشمانداز تازهای به نژادپرستی و نازیسم میداند که نویسنده آن درک بسیار استادانهای از ریشههای فکری پیچیده و تا حدی متناقض ایدئولوژی نازی و رابطه آن با علم، انسانشناسی نژادی و زیستشناسی داشته است. او گفته است که نویسنده بصورت قانعکنندهتر و جزئیات جذابتر جدایی ایدئولوژی از علم را نشان میدهد.
روی هریس (Roy Harris) گفته است که هاتن همگرایی جامعی از موضوع نازیسم همراه با جزئیات مهم و مفاهیم آگاهیبخش درباره کنترل سیاسی بر روی موضوعات ایدئولوژیکی را ارائه داده است. او ادامه داده است که نویسنده ابهاماتی را که حول مفاهیم آریایی و آرمان نوردیک وجود داشته، تحلیل کرده و حجم زیادی از مفاهیم مبهم را روشن کرده است.
داوبر کرلر (Dov-Ber Kerler) چنین نظر داده که این کتاب یک مطالعه عمیق و استادانه از ارتباط پیچیده بین عقاید، ایدئولوژی و سیاست است. ارتباطی که با اتکای به آن، سوسیالیسم ملیگرای آلمان جنایات هولناکی را علیه بشریت انجام داده است. هدف مهمی که هاتن بصورت شایسته و قابل درکی بدان دست یافته، این است که ارتباط بین نظریات نژادپرستانه و ایدئولوزی سوسیالیست ملیگرایانه را به اطلاع افکار عمومی رسانده است.
همچنین بنگرید به: «کتابی مهم در نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک» و «روشنگریهای پژوهشگران در برابر آریاگرایی و باستانپردازی».
منبع:http://ghiasabadi.com/race-and-the-third-reich.html
رضا مرادی غیاث آبادی
جمعه ۱۵ دی ۱۳۹۱
چنانکه پیش از این و در گفتار «چقدر فاشیست هستیم» گفته شد، فاشیسم و برادرخوانده آن ناسیونالیسم، برای بسط قدرت و سلطه خود به نظریه خون و نژاد برتر، توسعه مفاهیم و تعلقات نژادی، و وجود سرزمین نژادی بزرگ و باشکوه در دوران باستان نیاز دارند. چنانکه به برترانگاری، تمامیتخواهی و تفرقهپراکنی میان مردم نیز نیاز دارند.
در سالهای اخیر و در ادامه روندی که در سده گذشته تداوم داشته است، انبوهی از کتابهایی که برای القای چنان موهوماتی به ذهن سادهاندیشان طراحی شده، نوشته و منتشر شدهاند. یکی از اینها کتاب «اسطورهشناسی آسمان شبانه» بود که قبلاً از آن یاد کردم. تعداد اینگونه کتابها بیش از آن است که بتوان همه آنها را بررسی و معرفی کرد. ولی نقصان اساسی این کتابها در این است که اگر در گذشتهها، چنین آثاری با دقت و زیرکی علمی و توسط دانشمندانی در خدمت استعمار نوشته میشدند و تا حد زیادی طرف توجه و باور عموم قرار میگرفتند، اکنون شکلی از بازیگوشی و سطحینگری بخود گرفته که بیشتر میتواند مایه سرگرمی و انبساط خاطر شوند.
یکی از شاهکارهای این دسته از کتابها که اخیراً منتشر شده، کتاب «جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده» نوشته آقای فرشاد فرشید راد (انتشارات سمرقند با همکاری کتابسرای بلخ، تهران، ۱۳۹۱) است. این کتاب را میتوان به راستی یک «کشفنامه بزرگ نژاد پاک آریایی» دانست و اکنون میتوان تاریخچه پیدایش نظریه استعماری «نژاد آریایی» را به قبل و بعد از انتشار این کتاب تقسیم کرد. چرا که تعداد و تنوع کشفهای انجام شده در این کتاب به اندازهای فراوان و گسترده است که نه فقط با نظریه نژاد آریایی، که اصولاً با تعداد کل کشفهای بشری در همه قرون و اعصار رقابت میکند.
این کتاب با انگارههای ایدئولوژیکی ملیگرایانه و با تکیه بر نژادپرستی وهمی و رنگ پوست و مو و چشم نگاشته شده است. انگارههایی که در سده اخیر موجبات فجیعترین جنایات در قبال نسل بشر را فراهم آورد و همچنان در کشورهای عقبافتاده بر طبل آن کوبیده میشود.
مهمترین اتکای نویسنده در این کتاب بر نجوم و جغرافیا است. دیوار نجوم فعلاً در سرزمین ما کوتاه است و هر کس میتواند مانند آقای شروین وکیلی که حتی مفهوم دایرهالبروج را نمیدانست و یا مثل آقای فرشیدراد که تصور میکند صورت فلکی دب اکبر یکبار در سال به دور ستاره قطبی میگردد (صفحه ۱۸۲)، دست به تألیف کتابی نجومی بزند. ایشان طرحی نیز از گردش دب اکبر به گرد ستاره قطبی کشیدهاند که در چهار سوی آن چهار فصل سال نقش بسته است و به این نکته بسیار ساده توجه نفرمودهاند که هر نوآموز آماتور نجوم و هر روستایی کشاورز و هر چوپان دامداری بخوبی میداند که دب اکبر یک بار در هر شبانه روز به دور ستاره قطبی میگردد و این گردش برای او به منزله یک ساعت طبیعی کیهانی است.
کتاب با مقدمهای خواندنی و دلنواز و شیرینگفتار از آقای هوشنگ طالع آغاز میشود. موهوماتی که در این سه صفحه مقدمه به قلم ایشان نوشته شده، به اندازهای خرافهپردازانه و بیاساس است که هر عاقلی را فوراً دیوانه و هر دیوانهای را فوراً عاقل میکند: «استقرار ایرانیان در ایرانویچ (نگارش غلط «ویچ» بجای «ویج/ وئجه» در همه جای کتاب تکرار شده است) به سال ۱۰۷۶۲ پیش از میلاد مسیح بوده است (یعنی نه ۱۰۷۶۱ و نه ۱۰۷۶۳). ایران ویچ بنگاه ایرانیان بود و در پایان دوری چهارم یخبندان دوران چهارم زمینشناسی بر اثر پایین آمدن ناگهانی لبه یخ تا عرض ۳۳ درجه شمالی، کیفیت زندگی را از دست میدهد. ایرانیان برای در امان ماندن از سرما، به زیر زمین پناه میبرند. ایرانیان به پیشوایی جم برای این منظور دو وَر میسازند، یکی برای انسانها و دیگری برای جانوران».
نویسنده کتاب در حدود ۳۰۰ تصویر در کتاب خود آورده است که جز چند تا از آنها هیچکدام به ایران و نجوم ایرانی ربطی ندارند. در بخشهای دیگر کتاب نیز با اینکه همه جهان را زیر سیطره آریاییان دانسته است، اما چندان اشارهای به دستاوردهای واقعی و افتخارآمیز نجومی ایرانیان نشده است. و این نکته عجیب که در کتاب آقای وکیلی نیز دیده میشد، مجدداً این سؤال را به وجود میآورد که روش سکوت در قبال دستاوردهای واقعی علمی ایرانیان و قربانی کردن واقعیتهایی مستند از کوشش علمی پربار، درخشان و دیرین مردمان فلات ایران به پای انبوهی از مدعیات غلط و مجعول، چگونه به منظور گسترش علم و برای پاسداشت هویت تاریخی علمی ایران صورت پذیرفته است؟
نویسنده کتاب- همچون آقای وکیلی- کوشیده است تا تاریخچهای قلابی برای دانش عصر هخامنشی بسازد و حتی آنرا مرکز دانش جهانی بنامد: «آنچه که معلوم است، حداقل ایران و هند در دورههای هخامنشی و ساسانی مرکز دانش جهان بودهاند» (صفحه ۴). بدون اینکه حتی برای یکبار به نمونهای از یک شاهد تاریخی اشاره کند و نشان دهد که این واقعیت از کجا «معلوم» شده است.
نویسنده همچون آقای وکیلی بر این ادعا سخن رانده که دانشمندان یونانی در اصل یونانی نبودند، بلکه فقط در آنجا «جمع» شده بودند و ضمناً «اجازه بزرگتر کردن جهان را نداشتند تا اسکندر همچنان جهانگشا بماند» (صفحه ۳). اما سندی عرضه نکرده تا خواننده بداند کی و در کجا چنین اجازهای از آنان سلب شده بوده است.
در ادامه فقط به ذکر نمونههایی از کشفیات ایشان میپردازم و از بحث در باره آنها خودداری میکنم. چرا که مهمل بودن و نژادپرستانه بودن آنها آشکارتر از آن است که نیازی به بحث و نقد و رد داشته باشد:
در صفحه ۱۸ کشف شده که «نشان شیر و خورشید از روزگاران بسیار کهن در این سرزمین نشان کشور ایران بوده است» و در صفحه ۱۹ نقشهای رسم شده تا ادعا شود از غرب آفریقا در ساحل اقیانوس اطلس تا میانه هندوستان قلمرو این شیر ایرانی و به تبع، کشور ایران است.
در صفحه ۲۰ کشف شده آریاییان/ ایرانیان اهل نقشهکشی و نقشهبرداری بودهاند. دلیل آن نیز این است که جزء «کش» در کلمه «کشور» معنای «کشیدن» میدهد.
در صفحه ۲۵ کشف شده که معادل غربی واژه ریاضیات از واژه یونانی Mathematike گرفته شده که آن نیز از Mathema گرفته شده و این ماتما همان واژه ایرانی مزدا است که معنای دانا و آگاه را میدهد.
در صفحه ۳۰ کشف شده که دانش آریاییان/ ایرانیان باستان بسیار دقیق بوده است و دو نیمه شمالی کره زمین از غرب آمریکا تا شرق آسیا را به صورت علمی ترسیم کرده بودند. اما ایشان نمونهای از چنین ترسیمی یا شاهدی تاریخی یا توصیفی از آنرا عرضه نکردهاند و فرمودهاند این متون از بین رفتهاند. حضرت آقای طالع نیز در مقدمه گرانسنگ خود فرمودهاند «چپاول بیفرهنگان و بیخردان» اینها را از بین برده است. حال با این از بین رفتنها، نویسنده محترم از کجا جزئیات آنرا به دقت دانسته است، توضیحی اصدار نفرمودهاند.
در صفحه ۳۰ به نکته مهمی اشاره شده است: «علم و دانش روز به روز پیشرفت میکند».
در صفحه ۳۶ و اغلب صفحات دیگر، مهمترین کشف نویسنده بروز یافته و آن اینکه ایرانویچ یا خاستگاه اصلی آریاییان در قطب شمال بوده است.
در صفحه ۳۸ کشف شده که کتاب هندی سیدهانتا «کهنترین دستنویس ستارهشناسی آریایی» بوده است. دلیلی برای این کشف عرضه نشده است. چنانکه برای هیچ کشف دیگری دلیلی عرضه نشده است.
در صفحه ۳۸ کشف شده که در دوران باستان، نیمروز دیگری (یعنی نصفالنهار مبدأ) در مکزیک وجود داشته که درست ۱۸۰ درجه با نیمروز اول که در سیستان است، فاصله دارد. این نصفالنهار از لسآنجلس میگذشته و وارد خاک آریایینشین مکزیک میشده است. با توجه به اینکه نصفالنهاری که از لس آنجلس میگذرد، وارد اقیانوس آرام میشود و کاری با مکزیک ندارد، نویسنده توضیح نداده که آیا مکزیک در دوران باستان اینطرفتر بوده یا لسآنجلس آنطرفتر؟ و یا اینکه آن نقب زیرزمینی آقای طالع از زیر بدان میرسیده است؟
در صفحه ۴۰ و ۴۱ کشف شده که منظور از اپاختر در متون ایرانی همین نصفالنهاری است که از لسآنجلس میگذشته است و در زمان خلفای عباسی معنی شمال به خود میگیرد.
در صفحه ۴۳ کشف شده که همه این کشفیات قبلاً در متن پهلوی بندهش کشف شده بودهاند و دیاگرام آنها نیز رسم شده بودهاند. اما نویسنده محترم نفرمودهاند که این فرمایشات و ترسیمات در کجای کتاب بندهش رسم شده و اصولاً «دیاگرام» چه ربطی به نقشه جغرافیایی دارد؟
در صفحه ۴۳ کشف شده که تمام قارهها و خشکیهای جهان که تا ۵۰۰ سال پیش ناشناخته بودند، در همین کتاب بندهش رسم شدهاند. از آنجا که ایشان به تأکید فرمودهاند که پس «ملاحظه کردید دانش جغرافیای آریایی را» باید عرض کنم که خیر متأسفانه ملاحظه نکردم، چرا که گفته نشد در کجای آن کتاب مستطاب بندهش چنین مطالبی و چنان «دیاگرامی» آمده است.
در صفحه ۱۵۲ ادعا شده که به موجب اوستا، کیومرث ناف ممالک آریایی و نژاد ممالک آریایی بوده است. چنین سخنی در هیچ جایی از اوستا نیامده و همچون بسیاری از ادعاهای دیگر جعل اسناد تاریخی است.
در صفحه ۴۵ کشف شده که فرودینگان در روز اول فروردین بوده است، اما برای آن سندی عرضه نشده است.
در صفحه ۵۱ و در کشفی نژادگرایانه ادعا شده بر طبق متون کهن جهانیان، در ایرانویچ مردمانی خردمند و زنان و مردان زیبای سفیدپوست با موهای طلایی وجود داشتند که در دانش به کمال رسیده بودند. اما ایشان هیچ یادی از نام و مشخصات آن «متون کهن مردمان جهان» و نیز چگونگی دانش و کمال ایشان نکردهاند. و نیز فرمودهاند این مردمان ساکن ایرانویچ تمام ثروت جهان را در کشور خود جمع کرده بودند و ساختمانهای شهر با طلا و جواهر ساخته شده بودند. ایشان البته در ضمن این قصه زیبای سیندرلا نفرمودهاند که آیا این آریاییان شریف و نجیب «تمام ثروت جهان» را با چپاول و غارت در کشور خود جمع کرده بودند و یا اینکه دیگر مردمان پستنژاد جهان همه دارایی خود را دو دستی تقدیم این نژاد برتر مو بور آریایی کرده بودند؟ و نیز نفرمودهاند که ایرانیان فعلی که اکثریت قریب به اتفاق آنان موی طلایی ندارند، جزو کدام نژاد پست هستند؟
در صفحه ۱۵۳ به موجب استناد به منبع مجعولی به نام «روایات حکمای چینی» کشف شده که در چین جزیرهای وجود داشته که محل سکنای انسانهای سفیدپوست با چشمان آبی و موهای زیبا بوده است. این انسانهای زیبا از آسمان فرود آمده بودند و هنر تمدن را به انسانهای بومی یاد داده بودند. سپس اضافه فرمودهاند که علوم زمینشناسی این موضوع را تأیید کرده است.
در صفحه ۷۳ کشف شده که آریاییان/ ایرانیان کاشف واقعی قطب شمال و قطب جنوب بودهاند. البته گفته نشده که اگر خاستگاه ایرانیان و سرزمین آنان در قطب شمال بوده، چه نیازی بوده تا دوباره آنرا کشف کنند؟ و نیز گفته نشده که چه دلیل و شاهدی برای کشف قطب جنوب در دست است؟
در صفحه ۸۹ کشف شده که تصویر خورشید مشهور بابلی در اصل نقشه قطب شمال و سرزمین آریاییان است که که توسط سومریان رسم شده است.
در صفحه ۹۰ کشف شده که نقش یک علامت بعلاوه (+) بر روی ظرف باستانی اروپایی نشان دهنده سرزمین آریاییان یا همان ایرانویچ است.
در صفحه ۱۰۱ به بعد ادعا شده که نقشههای جغرافیایی دقیق و اسرارآمیزی که در قرون وسطی در اروپا کشف شدند، متعلق به آریاییان بوده است. و ضمناً پروفسور آلبرت انیشتن نیز آنها را تأیید کرده است. (بیچاره انیشتن خبر ندارد که عدهای از ایرانیان چگونه او را ملعبه دروغپردازیهای خود کردهاند. از قصههای ساختگی و قلابی منسوب شده به آقای محمود حسابی تا دهها قصه عوامفریبانه دیگر).
در صفحه ۱۰۴ کشف شده که دریانورد و نقشهبردار مشهور عثمانی یعنی پیری رئیس، ایرانی بوده است و هر چه نقشه که طراحی و ترسیم کرده، ملک طلق آریاییان است. البته بدین نکته نیز توجه نشده که بسیاری از نقشههای منتسب به پیری رئیس قلابی هستند و ساخت کارخانه جعلکاری ترکیه.
در صفحه ۱۲۲ کشف شده که مردمان باستانی کشور پرو در آمریکای جنوبی ایرانی بودهاند. چرا که نام آنان «ویراکوچا» بوده و وسط این کلمه یک آوای «ایرا» وجود دارد.
در صفحه ۱۳۳ کشف شده که مردمان باستانی بولیوی در آمریکای جنوبی ایرانی و آریایی بودهاند. چرا که نام آنان «آرائوکا» و «ایراکوچا» بوده و اول این کلمه یک آوای «ایر» وجود دارد. در این صفحه همچنین کشف شده سرخپوستان ونزوئلا به یک غول سفیدپوست مو طلایی اعتقاد دارند و چنین عقیدهای در زیمبابوه آفریقا هم شناسایی شده است.
در همین صفحه کشف شده که نام اینکایی «تایتی کاکا» همان نام رود «دایتیا» اوستایی است و شهر «کوزکو» نیز همان ایرانویچ است. چون معنای ناف جهان را میدهد.
در صفحه ۲۶۷ کشف شده که نام کوه و شهر انادیر در آمریکای لاتین و نیز نام کوه و رود و شهر دارین در کشور پاناما از نام دارین (دارا/ داریوش) گرفته شده و منسوب به حکومت ایرانی است. چنانکه به فرمایش ایشان، نامهای کوبا و باکو هم برگفته از همین دارین هستند.
در صفحه ۲۶۶ کشف شده که کوروش اولین کسی بود که از رود تیگره گذشت. و ضمناً امروزه در ونزوئلا برج و بارویی به اسم تیگره و رودی به اسم تیگریتو وجود دارد.
در صفحه ۱۴۱ به بعد کشف شده که قاره آتلانتیس/ آتلانتیک همان سرزمین آریایی ایرانویچ بوده است.
در صفحه ۱۴۸ نیز کشف شده که ساکنان آتلانتیک یا همان خاستگاه آریاییان، همچون تولتکهای باستانی به دانش ساخت موتورهای جت و ماشینهای پرنده دست یافته بودند.
در صفحه ۱۶۶ کشف شده که یک مرد قد بلند و سفیدپوست موجب آشنایی سرخپوستان آمریکای جنوب با تمدن شد.
در همین صفحه کشف شده که یک کیهاننورد با لباس فضایی و با سفینه خود بر روی زمین فرود آمده و به مردم زمینی کشاورزی و شهرسازی و خط میخی آموزانده است.
در صفحه ۱۴۸ کشف شده که مایاها اعتقاد دارند مردی سفیدپوست در هزاران سال قبل به سرزمین آنان آمده و بر آنان حکومت کرده است.
در صفحه ۱۵۹ تصویری از یک ماکت هواپیما که متعلق به مایاهای آریایی بوده، آمده است و ادعا شده در آزمایشات (کدام آزمایشها؟) معلوم گردیده این هواپیما قابلیت پرواز دارد.
در صفحه ۱۶۰ تصویر تعدادی اشیاء و قطعات فلزی آمده و گفته شده با دقت سه هزارم میلیمتر ساخته شدهاند. سپس فرمودهاند که دانشمندان (کدام دانشمندان؟) قدمت این قطعات را ۳۱۸۰۰۰ سال پیش میدانند.
در صفحه ۱۵۷ و ۱۶۶ به بعد گفته شده دانشمندان نمیتوانند پاسخ معماهای باستانی را بدهند چون فقط در یک رشته تخصص دارند و باستانشناسان بر مبنای کاسه و کوزه تمدن بشری را ده هزار سال میدانند. اما ما (یعنی نویسنده کتاب) از شواهد زیستشناسی، نجومی، زمینشناسی، جغرافیایی و تاریخ کمک میگیریم و تمدن بشر را دهها هزار سال دیگر به عقب میبریم.
در صفحه ۱۶۹ کشف شده که بهشت یهودیان همان ایرانویچ آریاییان است.
در همین صفحه کشف شده که آنچه قرنهاست فکر دانشمندان جهان را مشغول کرده، حاکی از بیخردی آنان است.
از صفحه ۱۷۲ به بعد کشف شده که بومیان آفریقا، بومیان آمریکا، اسکاتلند، ارمنستان، دانمارک، فنلاند و بسیاری جاهای دیگر آریایی بودهاند. چرا که در آثار هنری آنان نشان صلیب شکسته (آرم بعدی نازیها) پیدا شده و در نتیجه آریایی بودهاند.
در صفحه ۱۸۷ کشف شده که خط سیر آریاییان در زمان مهاجرت بر روی خط نیمروز بوده است (لابد به ستون یک و از جلو نظام)؛ و اینها وقتی به مرکز جهان رسیدند، از آنجا به همه جا پخش شدند.
در صفحه ۱۸۸ کشف شده که نشان چلیپا یا صلیب شکسته، پلان سرزمین مرکزی جهان یا همان ایرانویچ آریاییان است.
در صفحه ۱۹۹ کشف شده که ایرانیان باستان یک رصدخانه در قطب شمال ساخته بودند. در صفحه ۳۲۱ نیز این کشف چنین تکمیل شده که این آریاییان ساکن ایرانویچ اولین منجمین جهان بودند و دایرهالبروج را شناخته بودند و صورتهای فلکی آنرا رصد میکردند. اما جناب ایشان گویا توجه نفرمودهاند که در عرض جغرافیایی نود درجه، اصلاً برج های فلکی به درستی دیده نمیشوند و قابل تشخیص و رصد نیستند.
ایشان در صفحه ۳۲۳ نقشهای ترسیم کردهاند که برجهای دوازدهگانه چنین و چنان به دور ستاره آلفای دب اصغر میچرخیدهاند. در حالیکه در زمان مورد نظر ایشان اصولاً چنین ستارهای که اکنون قطب شمال سماوی است، در چنین راستایی وجود نداشته است.
در صفحه ۳۲۱ کشف شده که گنگ دژ همان رصدخانه ایرانی در قطب شمال بوده است.
در صفحه ۲۱۰ کشف شده که در شهرسوخته آپارتمانسازی وجود داشته و آپارتمانسازی بعدی اینکاها شبیه آنها است.
در صفحه ۲۱۳ به بعد مطابقت قبیله سرخپوست زونی در آمریکا با مردم سیستان کشف شده است. به این دلیل بسیار مهم که مردان هر دو جا دستار به سر میبندند و زنان هر دو جا کوزه بر سر مینهند.
در صفحه ۲۶۳ سخن از این کشف مهم رفته است که آمریکاییان همان پارسیان هخامنشی هستند که بعد از شکست از اسکندر به آمریکا رفتند.
در صفحه ۲۷۱ کشف شده که داستان جزیره خضراء از علامه محمد باقر مجلسی دلالت بر شناسایی قاره آمریکا و مهاجرت شیعیان بدانجا میکند. که رفتند و اذان دادند و برای تعجیل فرج امام زمان دعا کردند.
در کتاب ایشان مکرراً سخنانی از نژادپرستان آریاییگرای غربی (همچون هلنا بلاواتسکی) و نیز سخنانی از حقهبازانی همچون اریک فون دانیکن نقل شده و بدان استناد شده است. ترکیبی حیرتآور از همجوشی نژادپرستی، شبهعلم، عوامفریبی و خیالپردازیهای آریاییگرایانه.
آنچه نوشته شد، محصول تورقی گذرا در این کتاب بود. این سرزمین تا زمانی که چنین دوستان و عاشقان سینهچاکی داشته باشد، نیازی به دشمن ندارد. اگر تا دهها سال پیش نظریههایی به ظاهر دانشی برای توجیه نژاد آریایی و انگارههای ناسیونالیسیتی تمامیتخواهانه وضع میشد، اکنون با انتشار چنین کتابهایی میتوان گفت که ناسیونالیسم نژادپرست آریایی با همه موهومات متعلق به آن به نهایت ابتذال و لودگی رسیده و پایان عمر خود را نوید میدهد.
البته گمان دارم که ایشان مطالب نژادپرستانه کتاب خود را عامداً و عالماً برای مقاصد و انگارههای نژادپرستی ناسیونالیستی و فاشیستی ننوشتهاند؛ بلکه خود نادانسته از چنان منابعی استفاده کرده و بدون اینکه سوءنیتی داشته باشند، به دام چنین اشخاصی افتادهاند.
منبع:http://ghiasabadi.com/farshidrad.html
رضا مرادی غیاث آبادی
پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
پیش از این با نمونههایی از تحریف دادههای تاریخی و باستانشناختی که به دست آقایان فریدون جنیدی، شروین وکیلی، هوشنگ طالع، و مهرداد ملکزاده انجام شده بود، آشنا شدیم. اکنون در صفحه ۵۲ از شماره چهل و هفتم ماهنامه سرزمین من (مرداد ۱۳۹۲) نوشتهای با عنوان «زبان آریایی چیست» از آقای مهرداد ملکزاده منتشر شده که نمونه دیگری از تاریخسازیهای رایج است. آقای ملکزاده در این شماره از مجله، همچون چند نوشته دیگر خود، با نگاهی توهمی- ایدئولوژیکی دست بکار دستکاری در مفاهیم شناخته شده بینالمللی برای مقاصد نژادپرستی آریاگرایانه و کورشپرستانه شده است. نگاهی توأم با بیان ادعاهای فاقد اسناد و شواهد تاریخی که نمونه دیگر آنرا در مقاله ذوقی «نوروز و گاهشماری مغانی- مادی» دیدیم.
نامبرده در این مطلب کوتاه که کل آن به زحمت به صد کلمه میرسد، به اندازهای دچار خطاهای فاحش و بدآموزیهای گسترده و تحریفهای عامدانه شده که شرح و نقد کامل آن محتاج صفحات متعددی خواهد بود. نخستین خطای ایشان استفاده از اصطلاح منقرض و منسوخ «زبان آریایی» است که در مدت کوتاهی در اروپا استفاده میشد و اکنون بیش از نیم قرن است که مطرود و حتی منفور شده است و تنها توسط عده کمی از نژادپرستان و نئونازیها و در محافل غیرعلمی بکار میرود. نمونه دیگری از خطاهای فاحش ایشان، معادل دانستن دو مفهوم بکلی مجزا و مستقل «هیتی» و «حتی» است که این دو را برابر با یکدیگر بکار بردهاند. چنین عملی درست مانند آنست که کسی «ایرانی» و «عیلامی» را معادل با یکدیگر بکار برد (برای آگاهی بیشتر بنگرید به «اشتباهی متداول: تمایز ننهادن میان حتی و هیتی»).
اما مهمترین خطای این نوشته که در واقع دستکاری و جعل یک نقشه زبانشناختی مشهور جهان است، میتواند به گمراهی گروه وسیعی از خوانندگان مجله بینجامد. گمراهیای که امیدوار است در شمارههای آتی آن مجله اصلاح شده و به اطلاع خوانندگان که عمدتاً نسل جوان و علاقهمند به فرهنگ ایران هستند، برسد. این خطای فاحش عبارت است از تحریف نامهای Indo-Iranian و Iranian (هندوایرانی و ایرانی) در یک نمودار درختی مشهور زبانشناسی و افزودن جاعلانه اصطلاح «آریایی» به آن نمودار. این تحریف و تقلب به این منظور انجام شده که بتوان از دل آن سندی ساختگی برای عنوان «زبان آریایی چیست» به دست آورد.
منبع:http://ghiasabadi.com/malekzadeh-02.html