دروغی در مورد قلنرو ساسانیان

در زمان ساسانیان کلا مناطق شرق ، شمال و شمال غرب ایران در دست سلسله های ترک است، و جعلیات و فیکهای کسروی و جواد طباطبایی فقط برای نادان نگهداشتن مردم است :🎥 یک زائر چینی که در زمستان سال ۶۴۴ میلادی راهش به کابل می‌افتد این شهر را چنین توصیف می‌کند: "هوا بسیار سرد است؛ مردان اینجا ذاتاً نیرومند و تُندخو هستند؛ شاه که تُرک است دوستدار آموختن است و به هنر ارج می‌نهد؛ اما از زمان این توصیف تا زمانی که نام افغانستان پیدا میشود و کابل پایتخت آن میشود مردمان این سرزمین، فراز و نشیب‌های بسیاری به خود می‌بینند."

حالا دقت کنیم به ادعای پانفارسها در مورد قلمرو ساسانیان

شاهنشاهی ساسانی (که مردم به آن ایرانشهر می‌گفتند) آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران بود که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمان راند؛ شاهنشاهان این امپراتوری از دودمان ساسانیان بودند.[۹] این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر بابکان با شکست اردوان پنجم، واپسین شاهنشاه اشکانی، پایه‌گذاری کرد و ایران را دوباره پس از سرنگونی هخامنشیان برای نخستین بار یکپارچه ساخته و زیر فرمان یک شاهنشاهی نیرومند درآورد. شاهنشاهان ساسانی که ریشه‌شان از پارس بود

شاهنشاهی ساسانی

آخرین دودمان ایرانی پیش از هجوم اعراب به ایران

شاهنشاهی ساسانی (که مردم به آن ایرانشهر می‌گفتند) آخرین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران بود که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمان راند؛ شاهنشاهان این امپراتوری از دودمان ساسانیان بودند.[۹] این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر بابکان با شکست اردوان پنجم، واپسین شاهنشاه اشکانی، پایه‌گذاری کرد و ایران را دوباره پس از سرنگونی هخامنشیان برای نخستین بار یکپارچه ساخته و زیر فرمان یک شاهنشاهی نیرومند درآورد. شاهنشاهان ساسانی که ریشه‌شان از پارس بود،[۱۰] بر پهنهٔ بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته و در کنار امپراتوری روم-بیزانس، در گذر بازه زمانی افزون بر ۴۰۰ سال، ابرقدرت جهان باستان شمرده می‌شدند.[۱۱] پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. پرچم ایران در این دوره، درفش کاویانی بود که پس از سرنگونی ساسانیان از میان رفت.

شاهنشاهی ساسانی

 

ایران‌شهر
Ērānshahr[۱][۲]
ایران

۲۲۴–۶۵۱

پرچم ایران

درفش کاویانی
(پرچم کشور)

سیمرغ (نماد پادشاهی) ایران

سیمرغ
(نماد پادشاهی)

شاهنشاهی ساسانی در اوج خود زیر فرمان خسرو پرویز در سال ۶۲۰ میلادی.

شاهنشاهی ساسانی در اوج خود زیر فرمان خسرو پرویز در سال ۶۲۰ میلادی.

نمونه ای از شکنجه های موجود در زمان ساسانیان به قلم آرتور کریستن سن

نمونه ای از شکنجه های موجود در زمان ساسانیان
به قلم آرتور کریستن سن
آرتور کرستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان انواع شکنجه ها و جنایت ها در زمان ساسانیان را ذکر کرده است. نظر به طولانی بودن آن قسمت از کتاب، خلاصه ی آن را می آوریم:
ـ هلاک ساختن همه ی خویشاوندان، به سبب جرم یک نفر.
ـ حبس در مکانی غیر مطبوع و رها ساختن تعدادی جانوران موذی در آن مکان. گاهی مسیحیان با دست و پای بسته در سیاه چال می انداختند و تعدادی موش را با آنها همراه می کردند. جانوران گرسنه محکومین را پس از آزار و رنج متمادی پاره می کردند
ـ حبس در قلعه ی فراموشی. قلعه مستحکمی واقع در خوزستان به نام انوشبرد یا قلعه فراموشی بود؛ زیرا نام زندانیان و حتی نام آن مکان را کسی نبایستی بر زبان براند.
ـ فرو کردن میل سرخ در چشم محکوم یا ریختن روغن گداخته در چشم.
ـ ساییدن تن مجرمین در زیر پای فیل.
ـ آویختن زندانیان با انگشت بنصر (انگشت چهارم از طرف شصت).
ـ واژگون ساختن و گاه واژگونی با یک پا و تازیانه زدن.
ـ ریختن سرکه و نمک روی زخم.
ـ قطع کردن یک یک اندام ها.
ـ کندن پوست سر.
ـ کندن پوست صورت از پیشانی تا چانه.
ـ کندن پوست دست و پشت.
ـ ریختن سرب گداخته در گوش و چشم.
ـ کندن زبان.
ـ سوراخ کردن گردن و بیرون کشیدن زبان از آنجا.
ـ فرو کردن جوال دوز در چشم و در تمام بدن.
ـ دائم ریختن سرکه و خردل در دهان و چشم و بینی تا مرگش فرا رسد.
ـ کندن گوشت تن محکوم با شانه ی آهنین. برای افزایش درد و شکنجه، بر استخوان های نمایان، نفت ریختن و آتش زدن.
ـ اعدام بر روی خرمن هیزم که بر آن نفت ریخته و مهیای آتش گرفتن بود.
ـ به کارگیری شکنجه ی معروف به «نه مرگ». به این صورت که جلاد به ترتیب انگشتان دست و انگشتان پا و بعد دست را تا مچ و پا را تا کعب و سپس دست را تا آرنج و پا را تا زانو و آنگاه گوش و بینی و عاقبت سر را قطع می کرد.
ـ افکندن اجساد اعدام شدگان نزد حیوانات وحشی.
ـ با وعده ی آزادی یا استرداد اموال مضبوطه، وادار ساختن مسیحیان به اعدام هم کیشان خود.
ـ گرسنگی دادن در بیابانی دور و بی آب و علف تا جان سپارد.
منبع:
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کرستین سن (درگذشت: ۱۹۴۵ م)، ترجمه: رشید یاسمی، تهران، دنیای کتاب، چاپ ششم، ۱۳۶۸ ش، ص ۴۱۰ ـ ۴۲۳
https://t.me/qazvinturklari

خویدوده در دین زرتشتی: ازدواج با محارم یا همخوابگی با محارم؟

خویدوده در دین زرتشتی: ازدواج با محارم یا همخوابگی با محارم؟

 رضا مرادی غیاث آبادی

چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۱

در متون پهلوی و متون فقهی دین زرتشتی اصطلاحی به نام «خویدوده» دیده می‌شود که اغلب دانشمندان و پژوهشگران دین زرتشتی و مترجمان پهلوی آنرا به معنای «ازدواج با محارم/ ازدواج با نزدیکان» گرفته‌اند (از جمله بنگرید به گفتاری از استاد جلیل دوستخواه: «خویدُدَه/ خویدودَس، رازواره‌ای در آموزه‌ی پسین زرتشتی»). در باره خویدوده از جمله در کتاب‌های زرتشتی «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویراف‌نامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایسته‌ترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگ‌ترین ثواب‌ها است که اجرای آن موجب رسیدن سریع‌تر به بهشت، و اختلال در اجرای آن جزو بزرگترین گناهان دانسته می‌شده است (مینوی خرد، بخش ۳۵ و ۳۶؛ روایت پهلوی، فصل هشتم).

آذرفرنبغ (موبد بزرگ زرتشتی) در فصل هشتادم از کتاب سوم دینکرد، خویدوده را سنتی برگرفته از آمیزش اهورامزدا با دخترش سپندارمذ می‌داند که مشی و مشیانه (نخستین آدمیان و نخستین برادر و خواهر) آنرا ادامه دادند تا به نسل همه مردمان گیتی برسد. او هرگونه آمیزش به غیر از روش خویدوده را با آمیزش گرگ و سگ، و آمیزش اسب و خر مقایسه می‌کند که محصول جفت‌گیری آنها از نظر نژادی پست و فرومایه خواهد شد. این نکته‌ای است که مورد توجه و تأکید زادسپرم (پیشوای بزرگ زرتشتیان) نیز قرار گرفته و در بخش بیست و ششم کتاب گزیده‌های زادسپرم، خویدوده را موجب تولید نسل پاک دانسته است.

آذرفرنبغ هر کس را که با خویدوده مخالفت ورزد و آنرا سبک بشمارد، از تبار دیوان و دشمنان مردم می‌داند. (همچنین بنگرید به: «آیین مزدک به روایت دینکرد: تنها متن بازمانده از گفتگوی مزدکیان با روحانیت زرتشتی»). او همچنین در پاسخ به مخالفان خویدوده و برای توجیه و تبلیغ دینی و ذکر محاسن آن، یادآور شده است که آیا بهتر نیست اگر زخمی در آلت مادر یا خواهر یا دختر وجود داشته باشد، پدر یا پسر یا برادر آنرا ببینند و بر آن دست برند و مرهم نهند؟

در فصل هشتم از متن «روایت پهلوی» برای تشویق مردم به اجرای خویدوده چنین توجیهی را آورده‌اند که اهورامزدا به زرتشت دستور اجرای خویدوده را می‌دهد و می‌گوید این کاری است که من با دخترم سپندارمذ انجام دادم و مشی نیز با مشیانه انجام داد.

در فصل ۸۶ از متن پهلوی ارداویراف‌نامه به زنان هشدار داده شده است که چنانچه از خویدوده خودداری کنند و آنرا سبک بشمارند، وارد دوزخ خواهند شد و در آنجا مارهای بزرگی وارد اندام تناسلی‌اشان خواهد شد و از دهانشان بیرون خواهد آمد.

به موجب فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موجود در کتاب «روایت آذرفرنبغ فرخزادان» اگر دختر یا خواهر مردی به خویدوده با او رضایت و موافقت نداشته باشند، مرد می‌تواند از زور استفاده کند و زن را وادار به اینکار کند.

چنین تهدیدهایی نشانه آنست که عموم مردم از این دستور دینی رویگردان بوده‌اند و موبدان می‌کوشیده‌اند تا با نسبت دادن خویدوده به اهورامزدا و زرتشت و بیان تشویق از یکسو و تهدید از سویی دیگر، مردم را وادار به انجام آن کار کنند. نشانه دیگری از رویگردانی مردم این است که در پایان بخش هشتم از کتاب روایت پهلوی، زرتشت به اهورامزدا می‌گوید: «این کار سخت و دشواری است و چگونه می‌توانم خویدوده را در میان مردم رواج دهم؟» و اهورامزدا جواب می‌دهد: «به چشم من نیز چنین است، اما وقتی کردار نیک باشد، نباید دشوار و سخت باشد. به خویدوده کوشا باش و دیگران را نیز کوشا کن».

اما نکته‌ای که نگارنده قصد دارد آنرا در این گفتار پیش بکشد، اینست که با توجه به برخی شواهد، به نظر می‌رسد که منظور از خویدوده منحصراً «ازدواج با محارم» نیست و معنای «همخوابگی با محارم» را نیز می‌دهد. چه به شکل ازدواج باشد و چه به شکل هم‌بستری‌‌های موردی یا مکرر. به این عبارت‌ها که در فصل هشتم کتاب روایت پهلوی آمده است، توجه کنیم و ببینیم آیا این توصیه‌های دینی مفهوم «ازدواج» را می‌رساند یا مفهوم «همخوابگی» را:

«اگر مردی یک خویدوده با مادر و یکی نیز با دخترش کند، آنکه با مادر بوده، برتر از دختر است». «اگر با دختر و خواهرش خویدوده کرده باشد، آنکه با دختر بوده، برتر از آنست که با خواهر بوده باشد». «اگر پدری با دختر حلال‌زاده و تنی خودش خویدوده کند، برتر است؛ اما اگر با دختر نامشروع خودش که محصول آمیزش با زن دیگران بوده باشد، خویدوده کند، باز هم ثواب می‌برد». «روزی جمشید با خواهرش جمک بخوابید و از ثواب این همخوابگی بسیاری از دیوان بشکستند و بمردند». «اهورامزدا به زرتشت گفت که خویدوده بهترین و برترین کارها است. کسی که یکبار نزدیکی کند، هزار دیو می‌میرد؛ اگر دوبار نزدیکی کند، دو هزار دیو می‌میرد؛ اگر سه بار نزدیکی کند، سه هزار دیو می‌میرد؛ اگر چهار بار نزدیکی کند، مرد و زن رستگار خواهند شد». «پسر به مادر و پدر به دختر و برادر به خواهر باید بگوید که تن خود را برای آمیزش کردن به من بده تا اهورامزدا را خشنود کنیم و جای نیکی در بهشت بیابیم».

عبارات بالا و بخصوص انجام چندین باره خویدوده توسط یک شخص بر روی مادر و خواهر و دختر خود، نشان می‌دهد که منظور از خویدوده در دین بهی زرتشتی «ازدواج با محارم» نیست، بلکه «همخوابگی و آمیزش با محارم» است.

آذرفرنبغ پسر فرخزاد، دینکرد، ترجمه فریدون فضیلت، کتاب سوم، جلد یکم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۳ تا ۱۵۲.
ارداویراف‌نامه، ترجمه به فرانسه از فیلیپ ژینیو، ترجمه به فارسی از ژاله آموزگار، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۹۱.
روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶٫
روایت پهوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران، ۱۳۹۰، صفحه ۲۱۹ تا ۲۲۹.
زادسپرم، گزیده‌های زادسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، تهران، ۱۳۶۶، صفحه ۳۷.
مینوی خرد، ترجمه احمد تفضلی، ویرایش سوم، تهران، ۱۳۸۰، صفحه ۵۰ تا ۵۲.

منبع:http://ghiasabadi.com/xwedodah.html

اجبار زن به ازدواج با محارم در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

در فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان از او سؤال شده است که اگر دختر یا خواهر مردی به ازدواج با او رضایت و موافقت نداشته باشند، آیا مرد می‌تواند به زور آنان را زن خود کند؟ موبد پاسخ می‌دهد که مرد را نمی‌توان وادار به ازدواج کرد ولی زن را می‌توان به زور وادار کرد. بخصوص اگر خواهر یا دختر باشد که هم می‌توان آنان را به زور به زنی گرفت و هم ثواب ازدواج با محارم را دارد.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به متن پهلوی: روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-127.html

شوهر دادن دختر نه ساله در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

در دین زرتشتی دختر موظف بود حداکثر تا سن ۹ سالگی (و ترجیحاً قبل از آن) با شوهری که برایش انتخاب می‌شد، ازدواج کند و اگر به مدتی طولانی از اینکار سرباز می‌زد و زندگی بدون شوهر را ترجیح می‌داد، باید کشته می‌شد. به موجب فتوای سیزدهم و فتوای چهاردهم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان، چنانچه دختری قبل از سن ۹ سالگی شوهر می‌کرد، پس از رسیدن به این سن می‌توانست از پیمان ازدواج پشیمان گردد و با رضایت شوهر به شخص دیگری شوهر کند؛ اما چنانچه در سن ۹ سالگی شوهر می‌کرد و از ازدواج خود پشیمان می‌شد، مجازات سختی در انتظار او بود و می‌بایست به قتل برسد.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به «حقوق زنان در دین زرتشتی»؛ و متن پهلوی روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۹ تا ۱۱؛ و دریایی، تورج، شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران، ۱۳۸۳، ص ۱۷۳ تا ۱۷۵٫

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-128.html

وظایف زن در قبال شوهر در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱

پیش از این مکرراً در باره حقوق و وظایف زن در فقه زرتشتی بر اساس منابع دست اول زرتشتی سخن رانده‌ایم. یکی دیگر از این منابع که می‌تواند اطلاعاتی در این باره بدهد، کتاب «روایت پهلوی» است. چکیده مضمون آنچه در باره وظایف زن در قبال شوهر در این کتاب آمده، عبارت است از:

دختر را از سن ۹ سالگی می‌توان شوهر داد و در ۱۲ سالگی نزدیکی با او جایز است. چنانچه زن از این خواست مرد تمکین نکند، مرگ ارزان (مستحق اعدام) می‌شود (ص ۲۸۷). فرمانروایی مرد بر زن چنین است که مرد هر فرمایشی داشته باشد، زن باید انجام دهد. اگر زن به این سبب بر شوهر خود گله کند، نسبت به او بی‌احترامی کرده است (ص ۲۸۸). اگر زن بمیرد، هر چیزی که مرد به او داده بوده است، مجدداً متعلق به مرد می‌شود. اما اگر مرد بمیرد، هیچ مقدار از اموال و دارایی‌های مرد به زن تعلق نمی‌گیرد (ص ۲۸۸). اگر زنی سه بار به شوهر خود بگوید «من زنی تو نمی‌کنم»، مرگ ارزان می‌شود (ص ۲۸۸). اما اگر مرد از آسیب به تن یا روان خویش یقین داشته باشد، می‌تواند زن را طلاق دهد. از شرایط حاصل شدن یقین این است که زن دشتان ماهانه را از شوهر پنهان کند (ص ۲۸۹). چنانکه پیش از این در باره نداشتن شخصیت حقوقی زن در دین زرتشتی گفته شد، زن در هر صورت و در هر سنی می‌بایست سرپرست و قیم داشته باشد. این قیم می‌توانسته پدر، شوهر و یا کس دیگری باشد که دستگاه دینی-قضایی زرتشتی برای او معین می‌کرده است.

به نظر می‌رسد متن فقهی روایت پهلوی در قیاس با فتاوی آذرفرنبغ فرخزادان حقوق بیشتری برای زنان قائل شده است؛ چرا که آذرفرنبغ شوهردادن دختر سه ساله را نیز به رسمیت شناخته است.

بنگرید به: روایت پهلوی، مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۹۰؛ بارتولومه، کریستیان، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحب‌الزمانی، تهران، ۱۳۳۷.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-230.html

ازدواج موقت یا صیغه در دین زرتشتی، بهره‌کشی جنسی از کارگران زن

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

در دین زرتشتی بجز امکان اجاره دادن زن، امکان ازدواج موقت یا صیغه نیز وجود داشت. زنان صیغه‌ای (متعه) در حکم کارگرانی بودند که وظیفه داشتند در کارگاه یا خانه مرد که در حکم کارفرما بود، کار کنند و نیز مشترکاً به او خدمات جنسی بدهند. تعداد زنان صیغه‌ای هر مرد بستگی به ثروت و موقعیت اجتماعی و شغلی او داشت. زنانی که به صیغه این مردان در می‌آمدند، در ازای کار روزانه خود دستمزدی نمی‌گرفتند و حقی بر ارث نیز نداشتند، اما مبلغی به عنوان مهریه (صداق) دریافت می‌کردند و خوراک و پوشاک آنان تأمین می‌شد. فرزندان این زنان نیز از مرد ارث نمی‌بردند و نام و نسب مرد به آنان نمی‌رسید. مرد همچنین حق داشت که یکی از زنان صیغه‌ای خود را با رضایت یا بدون رضایت او به یکی از پسران خود واگذار کند. در مجموع می‌توان گفت که زنان کارگر شاغل در کارگاه‌ها و خانه‌ها، در حکم زنان صیغه‌ای صاحب کارگاه بودند که می‌بایست بدون دستمزد و فقط در ازای خوراک و پوشاک و مبلغی مهریه برای او کار کنند و رضایت جنسی او و پسران او را نیز برآورده سازند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد یکم، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۳۸۵ و ۳۸۶؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحب‌الزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴، صفحه ۱۳؛ کتب مقدس مشرق‌ زمین، جلد پنجم، صفحه ۳۲۵ و ۳۴۴.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-130.html

حقوق زنان در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵

و عبارت مبهم حقوق و جایگاه ارزشمند زنان در ایران باستان

عبارت «ایران باستان» مفهومی بسیار وسیع و پر دامنه است. با اینکه آغاز و پایان این دوره را نمی‌توان در زمان خاصی تحدید کرد و تعریف کامل و یکسانی برای آن وجود ندارد؛ اما با این‌حال «ایران باستان» گستره‌ای چندین هزار ساله در طول زمان و گستردگی‌ای میلیون‌ها کیلومتر مربعی در پهنه مکان را در بر می‌گیرد. پهنه‌ای که حتی در یک زمان واحد، قوم‌ها، باورها، شیوه‌های زندگانی، ادیان و حکومت‌های گوناگونی در آن بودوباش داشته‌اند. دستیابی به واقعیت‌های تاریخی و آگاهی از شیوه‌های زندگانی و باورهای مردمان با چنین عبارت‌هایی کلی (که گاه نتیجه نهایی آن نیز مثلاً با واژه «ارزشمند» در صورت مسئله می‌آید) ممکن نمی‌شود.

به این ترتیب و برای دستیابی به پاسخی شایسته، در آغاز ناچار و موظفیم که یا صورت مسئله خود را اصلاح کنیم و آنرا به یک دوره کوچکتری محدود سازیم و یا واژه «ارزشمند» را از آن کنار بگذاریم.

بی‌طرفی و واقع‌نگری در کار پژوهشی حکم می‌کند که یک صفت کلی و نتیجه‌گیری نهایی را به گونه یکسان برای همه مردمان یک کشور کهنسال و گسترده و پر تنوع بکار نبریم. این شیوه، علاوه بر دورماندن از دستیابی به واقعیت‌های تاریخی، موجب ضایع شدن حقوق مردان و زنانی هم می‌شود که بزرگترین رنج‌ها را از حاکمان مستبد و زورگوی زمان خود تحمل کرده‌اند. نسبت دادن جایگاه و حقوق شایسته و ارزشمند برای همگی زنان ایران باستان، نادیده انگاشتن و بی‌تفاوتی در برابر رنج‌های عمیق یک جامعه انسانی در دوره‌ای خاص است. این شیوه پژوهشی چه تفاوتی با این دارد که امروزه نیز حاکمان کشورهایی که در آن حقوق انسانی پایمال می‌شود و زنان و مردان و جوانان و اندیشمندانش در زندان‌ها و گورستان‌ها و محرومیت‌ها و مصیبت‌ها بسر می‌برند را جامعه‌ای مبتنی بر حقوق و آزادی‌های بشری بنامند؟

زنان در دوران عیلامی و اشکانی (پارتی) تا اندازه‌ای به جایگاه‌های شایسته شأن خود دست می‌یابند. هر چند که این جایگاه به موقعیتی که او در دوران نوسنگی و مس (حدود ده هزار تا شش هزار سال پیش) داشت، نمی‌رسید.

اما آیا چنین دستاوردهایی در دین زرتشتی بنیادیافته در دوره ساسانی نیز پایدار می‌ماند؟ منابع دینی زرتشتی و آثار مکتوب پهلوی چه پاسخی برای پرسش ما دارند؟ آگاهی‌های موجود در کتاب‌های دینکرد (به ویژه کتاب سوم)، ماتیگان هزار دادِستان، اندرزهای آذرباد مهرسپندان، ارداویراف‌نامه، شایست‌نشایست، وِدیوداد (وندیداد)، روایت امید اشه‌وهیشتان و بسیاری منابع دیگر، وضعیت اسفبار زن ساسانی (و عموماّ مردمان آن زمان) را به روشنی گزارش می‌کنند. وضعیت ناگواری که محصول حاکمیت و قدرت بلامنازع و مهار نشده موبدان دین نوساختهٔ زرتشتی بوده است که خود را نمایندگان تام‌الاختیار خداوند بر روی زمین می‌دانستند و با اتکای به همین مشروعیت و با نام دین و خدا و پیامبر، پیروان تمامی ادیان و مذاهبِ غیر زرتشتی را به نام کافر و فساد کننده بر روی زمین کشتند و نیایشگاه‌های آنان را به نفع آتشکده‌های درباری ویران کردند و سوزاندند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتیبه‌های سه‌گانهٔ موبد کرتیر، موبد موبدان عصر ساسانی در نقش رستم، نقش رجب و سرمشهد. این کتیبه بارها به زبان‌های گوناگون و از جمله به فارسی ترجمه و منتشر شده است. برای آگاهی از حمله به نیایشگاه آناهیتا در کنگاور و سوزاندن آن به عنوان نمونه‌ای از به آتش کشیدن نیایشگاه‌های غیرزرتشتی بنگرید به: کامبخش‌فرد، سیف‌الله، معبد آناهیتا- کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی، تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۴.

آسیبی که از خشک‌اندیشی و خشونت‌های آنان به ایران‌زمین رسید، نه تنها موجب گسست فرهنگی و اجتماعی مردمان ایرانی و ضعف آنان در برابر نیروهای مهاجم بیگانه شد، بلکه بیش از هر چیز به آیین و اندیشه‌های پیامبر ایران، آسیب وارد ساخت.

به موجب متون زرتشتی ساسانی و به ویژه «ماتیگان هزار دادستان»، زنان اموال و مایملک مرد دانسته می‌شده‌ و بهایی معین داشته‌اند. بهایی که معمولاً برابر با قیمت یک مرد برده، یعنی در حدود ۲۰۰۰ سکه نقره بوده است. این نکته همچنین از نخستین شواهد پیدایی برده‌داری در ایران عصر ساسانی حکایت می‌کند.

بنگرید به مدخل «برده و برده‌داری» Barda Bardadari در دانشنامه ایرانیکا.

موبدان زرتشتی ساسانی همانند روحانیان بسیاری از ادیان، از دل‌نگرانی عمیقی نسبت به زنان رنج می‌برده‌اند و آنان زنان را عامل اصلی انحراف مرد از وظایف دینی می‌دانسته‌اند. شاید این نگرانی‌ها از آنجا ناشی می‌شده که زنان در برابر آنان مقاومت و سرسختی بیشتری نشان می‌داده‌اند. در کتاب پهلوی «بندهش» چنین گزارش می‌شود که اورمزد از یافتن موجودی دیگر برای انجام زایمان ناتوان بود و از روی ناچاری زن را برای اینکار انتخاب کرد. زنی که حتی خداوند را نیز می‌رنجاند و از تبار «جِـهی» (روسپی/ دختر اهریمن) است. به این ترتیب زنان نمی‌توانسته‌اند همچو مردان راهی به سرای اهورامزدا داشته باشند.

بندهش، مهرداد بهار، بخش نهم، در باره چگونگی زنان.

همانگونه که در این کتاب زنان از تبار دیوان شرور دانسته شده‌اند، در «اندرزهای آذرباد مهرسپندان» موبد بزرگ عصر شاپور دوم (که هنوز هم در نیایش‌خوانی‌ها به فروهرش درود فرستاده می‌شود) از بی‌خردی و رازگشایی و اعتماد‌ناپذیر بودن زنان سخن رفته است.

آذرباد مهرسپندان، رهام اشه، بخش‌های گوناگون.

متون فقهی زرتشتی، مقررات و دستورهای سختگیرانه فراوانی در باره اعمال و حرکات زنان دارند، بطوریکه زنان حتی در کوچکترین و شخصی‌ترین کارهای روزمره خود حق تصمیم‌گیری نداشته‌اند. آنان به هنگام دشتان ماهانه موظف بوده‌اند تا در جایی زندان‌مانند و دور از همگان به نام «دشتانستان» اقامت کنند و از آن خارج نشوند و نگاهشان به آتش نیفتد. از آنجا که زنان در این مدت سخت آلوده و خطرناک دانسته می‌شده‌اند، موظف بوده‌اند از ظرف‌های مخصوصی استفاده کنند و هیچ ارتباطی با دنیای خارج از دشتانستان نداشته باشند. زنان همچنین موظف بوده‌اند تا پس از پایان دشتان، دویست مور دانه‌کش را بکشند و خود را با پیشاب (ادرار) گاو نر شستشو دهند (گاه در برابر یک موبد مرد، چون زنان حق موبد شدن نداشته‌اند). چنانچه زنی در این مدت آهنگ شوهر خود را می‌کرد، سزایش «مرگ ارزانی/ اعدام» بود.

ماتیگان هزار دادستان، آناهیتا پریخانیان، چاپ ایروان، به زبان‌های ارمنی، انگلیسی و روسی؛ همچنین بنگرید به بخش‌های گوناگون از متن اوستایی «ودیوداد/ وندیداد».

زندانی کردن زنان به هنگام زائیدن طفل مرده نیز رایج بود. در این هنگام مزداپرستانِ زرتشتی می‌باید در جایی بی‌آب و علف، اتاقکی بسازند و زن را به آنجا ببرند. زن موظف بود در آن اتاقک چند جام از آمیخته پیشاب گاو نر با خاکستر را بنوشد در حالیکه تا سه روز حق نوشیدن آب را نداشته است.

وندیداد، در مجموعه اوستا، گزارش جلیل دوستخواه، جلد دوم، ص ۷۱۳ تا ۷۱۶.

آذرباد مهرسپندان در اندرزهای خود که تنها خطاب به مردان و نه زنان گفته شده است، سفارش می‌کند که تا جای ممکن مانع از رفتن زنان خود به بیرون از خانه شوند. اما چنانچه به ناچار زنان قصد خروج از خانه را داشته‌اند، موظف بوده‌اند با حجاب کامل و پوشش یکدست سر تا پا در انظار همگان ظاهر شوند و چنانچه کمترین آرایش و زیور خود را به دیگران نشان می‌داده‌اند، شایسته جهنم دانسته می‌شده‌اند. البته زنان اشراف در جامعه طبقاتی زرتشتی ساسانی از این قاعده و بسیاری قواعد دیگر معاف بوده‌اند.

بنگرید به بخش‌های گوناگون از کتاب ارداویراف‌نامه، فیلیپ ژینیو، ترجمه ژاله آموزگار.

زندگی زناشویی زن نیز زیر نفوذ عمیق موبدان بود. دختر موظف بود در سن ۹ سالگی با شوهری که برایش انتخاب می‌کرده‌اند، ازدواج کند و اگر به مدتی طولانی از اینکار سرباز می‌زند و زندگی بدون شوهر را ترجیح می‌داد، سزاوار مرگ بود. مجازات مرگ همچنین برای زنی که به قهر شوهر خود را ترک گفته بود نیز در نظر گرفته می‌شد.

شاهنشاهی ساسانی، تورج دریایی، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، ص ۱۷۳ تا ۱۷۵.

زنان می‌باید سه بار در روز در برابر شوهران خود زانو می‌زدند و می‌پرسیده‌اند که آقایش دوست دارد امروز چه کاری برایش انجام شود. با این حال، زنان حق تقاضای طلاق و حق تصرف جهیزیه خود را داشته‌اند. اما پس از طلاق حق گرفتن منافع مترتب بر اموال و جهیزیه خود را نداشته‌اند.

مردان طبقه اشراف می‌توانسته‌اند بدون محدودیت زنان متعدد بگیرند. به هر تعدادی که امکانات مالی نگهداری از آنان را داشته باشند. همچنین مردان می‌توانسته‌اند تا در صورت فقر و ناتوانی زن خود را بفروشند و یا در صورت ناباروری خود، آنان را برای مدتی معین در اختیار مرد دیگری بگذارند و در واقع اجاره دهند (جزئیات این معامله‌ها را در «ماتیگان هزار دادستان» بخوانید). دستوراتی شبیه این در میان ادیان دیگر نیز دیده شده است، اما چنین به نظر می‌آید که مردم از این اجازه منفعت‌طلبانه موبدان استقبال نکرده و خشم آنان را برانگیخته‌اند.

ازدواج با محارم یا «خْـویدودَه» بدون در نظر داشتن رضایت یا نارضایتی زن، به گستردگی تبلیغ می‌شد. بطوریکه گناه مرد لواط‌کار تنها در صورتی پاک می‌شد که با مادر یا خواهر و یا دختر خود وصلت می‌کرد.

خرده مقالات، بیژن غیبی، چاپ آلمان، ص ۳۵۰.

با اینکه موضوع ازدواج با محارم اینروزها به شدت تکذیب و برای توجیه و تحریف آن کوشش‌های زیادی می‌شود، اما منابع و اسناد مکتوب زرتشتی و غیر آن بسیار فراوان‌تر از آنند که جایی برای تردید باقی بماند. سراسر بخش مفصل و طولانی هشتادم از کتاب سوم «دینکرد» به بحث در این باره پرداخته و جزئیات آنرا به دقت بازگو کرده است. جزئیاتی مانند حق‌الارث دختری که در عین حال زن پدر خود نیز هست و موارد دیگر.

دینکرد، کتاب سوم، ترجمه فارسی از فریدون فضیلت؛ ترجمه انگلیسی از م. شکی؛ همچنین در زمینه ازدواج با محارم در دین زرتشتی بنگرید به گفتاری از جلیل دوستخواه.

نگاره‌های بازمانده از عصر ساسانی نیز از نگاه رایج ساسانیان به زن حکایت می‌کند. در حالیکه نگاره‌های زنان پیش از تاریخ، عیلامی و اشکانی، با انبوهی از نقش‌های زنانی با شکوه و قدرتمند به دیده می‌آید، بر نگاره‌های ساسانی که بر جام‌ها و موزائیک‌ها بر جای مانده است، زن تنها موجودی است که وظیفه خوشگذرانی و بزم و ساز و آواز مردان را بر عهده دارد. پدیده‌ای که شاهنامه فردوسی نیز به آن اشاره دارد و نام‌های زنان در عصر ساسانی شاهنامه بر خلاف پیشینیان پر افتخار خود همچو فرانک و گردآفرید و منیژه، از شمار فراوانی معشوقگان درباری تشکیل شده است. متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدگی» نیز ویژگی‌های یک زن خوب از دید خسرو را باز می‌گوید. ویژگی‌هایی که در اندام و جاذبه‌های زنانه خلاصه می‌شوند.

متون پهلوی، سعید عریان، ص ۸۲.

در پایان لازم به یادآوری است که جایگاه زن ساسانی در این نوشتار بهیچوجه به معنای رواج فراگیر آن در تمام دوران ساسانی و در همه سرزمین ایران، و نیز نادیده انگاشتن  برخی فرصت‌های برتر زن ساسانی و حقوق او در مقایسه با جوامع دیگر نیست. منظور بیان نمونه‌هایی بود تا در چنین بررسی‌هایی به جوانب دیگر نیز پرداخته شود. اینها شیوه‌های رسمی و غالب دستگاه دینی زرتشتی ساسانی است که بعید است بطور فراگیر در میان همگان مقبولیت یافته باشد و همچنین هیچ نقطه‌ضعفی برای جامعه زرتشتی بشمار نمی‌آید. نگارنده بر این گمان است که زرتشتیان خود بیش از دیگران از سخت‌گیری‌ها و خشونت‌ها و قوانین فقهی ساختگی موبدان ساسانی آسیب دیده‌اند. قوانین و مقررات که هیچ ارتباطی با زرتشت نداشته و تنها از نام پر آوازه او برای پیدایی و رواج دینی به نام او سوء‌استفاده کرده بوده‌اند.    ‌

چنانچه این منابع بسیار فراوان را نادیده بگیریم و حقوق و جایگاه زن عیلامی و اشکانی را با زن ساسانی به یک اندازه بستاییم، نه تنها تحریف تاریخ و دوری از واقعیت‌های تاریخی، که نادیده انگاشتن کوشش‌ عیلامیان و اشکانیان (پارتیان) برای دستیابی به جامعه‌ای برتر، و نیز پایمال کردن رنج‌ها و مصائب زن زرتشتی ساسانی است. انسانی دانستن حکومت و روحانیانی که خود را نماینده خدا بر روی زمین می‌دانسته‌اند و رفتار غیر انسانی‌اشان موجب تباهی و آسیب به فرهنگ و تمدن و هنجارهای زندگانی مردمان شده است، ظلمی بزرگ در حق رنج‌کشیدگان است.

در پایان یادآور می‌شوم که این دین در زمان ایجاد خود در اوایل عصر ساسانی، «بهدینی» خوانده می شده است؛ اما در سدهٔ گذشته نام دین زرتشتی را بر آن نهاده‌اند. با این حال زرتشتیان سنتی کماکان همکیشان خود را با نام «گاوارونی/ گابارونی» (منسوب به «گبر») خطاب می‌کنند. این دین ارتباطی با شخص زرتشت ندارد.

منبع:http://ghiasabadi.com/zanesasani.html

تکمله‌ای بر حقوق زنان در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰

از خوانندگانی که نوشته قبلی‌ام در مورد حقوق زنان در دین زرتشتی را خوانده و یا در رسانه‌های دیگر منتشر کرده بوده بودند، تقاضا می‌کنم بخش زیر را نیز بدان بیفزایند:

در دین زرتشتی عصر ساسانی مجازات زنان نه تنها بخاطر گناه خودشان، که حتی بخاطر جرم و گناهی که مردان مرتکب شده بودند، امری متداول بود و به سخت‌ترین و باورنکردنی‌ترین شکل ممکن اجرا می‌شد. در نمونه‌ای از این مجازات‌ها که در اوستا آمده است، چنین مقرر شده که چنانچه مردی سگ‌آبی را چنان بزند تا بمیرد، می‌باید برای مجازات و کفاره گناهش، یکی از خواهران یا دخترانش را به خزانه موبدان و یا به خود موبد واگذار کند (احتمالاً برای مدتی موقت و نه دائمی). این خواهر یا دختر می‌بایست باکره و پانزده‌ساله باشد تا موبد او را به خود بپذیرد.

نوع دیگری از مجازات‌ها سبک‌تر است و برای نمونه عبارت است از: تقدیم خوراک کباب به هجده نفر از موبدان یا تقدیم تعدادی رختخواب با زیرانداز و روانداز و بالش به آنان.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد چهارم، صفحه ۲۴۴۷ و ۲۴۴۸؛ همو، ترجمه و شرح وندیداد، جلد سوم، صفحه ۱۴۳۴ و ۱۴۶۳.

منبع:http://ghiasabadi.com/zanesasani-02.html

اجاره دادن زن: تکمله‌ای دیگر بر حقوق زنان در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰

از خوانندگانی که نوشته قبلی‌ام در مورد حقوق زنان در دین زرتشتی را خوانده و یا در رسانه‌های دیگر منتشر کرده بوده بودند، تقاضا می‌کنم بخش زیر را نیز بدان بیفزایند:

یکی دیگر از حقوقی که فقه زرتشتی به موجب متن پهلوی «ماتیگان هزار دادستان» برای مردان قائل شده و به رسمیت شناخته، اجازه و اختیار اجاره دادن زن است. مرد می‌تواند زن خود را به دفعات برای مدتی معین و در ازای دریافت وجه یا بدون آن به مرد دیگری واگذار کند. در چنین مواقعی رضایت داشتن یا نداشتن زن شرط نیست و فقط رضایت شوهر و مرد دوم کفایت می‌کند.

برخی دیگر از شرایط اجاره دادن زن چنین بوده که فرزندان احتمالی که به وجود می‌آمده‌اند، به شوهر زن تعلق داشته‌اند؛ اما تا زمانی که زن در خانه مرد دوم بوده، نگهداری و مخارج زن و فرزندان او به عهده همان مرد بوده است.

چنانچه آن زن، کنیز (برده) اربابش بوده باشد، در اینصورت نیز صاحب کنیز می‌توانسته زن را به دفعات به مردان دیگر کرایه دهد. فرزندان حاصل از این اجاره دادن‌ها به ارباب تعلق داشتند و به عنوان برده به فروش می‌رسیدند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحب‌الزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴؛ و نیز بخش‌های گوناگون متن پهلوی «ماتیگان هزار دادستان»،

منبع:http://ghiasabadi.com/zanesasani-03.html

شوهر دادن دختر سه ساله در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

شوهر دادن دختر در سن سه سالگی عملی مجاز و مباح در فقه زرتشتی بوده است. به موجب فتوای دوازدهم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان، دختری که او را در سن سه سالگی به همسری مردی در آورده‌اند و زندگی مشترک تشکیل داده است، می‌تواند و این حق را دارد که پس از رسیدن به سن بلوغ ۹ سالگی از شوهری که برایش انتخاب شده، پشیمان شود و با رضایت شوهر فعلی به همسری مرد دیگری در آید.

این نیز ستم دیگری بر آن زنان مظلوم سه ساله است که امروزه عده‌ای سعی می‌کنند چنین واقعیت‌هایی پوشیده و پنهان بماند و نگذارند صدای رنج آن دختران ستم‌کشیده پس از گذشت قرن‌ها شنیده شود.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به متن پهلوی: روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۸ و ۹.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-129.html

اجبار زن به ازدواج با محارم در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

در فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان از او سؤال شده است که اگر دختر یا خواهر مردی به ازدواج با او رضایت و موافقت نداشته باشند، آیا مرد می‌تواند به زور آنان را زن خود کند؟ موبد پاسخ می‌دهد که مرد را نمی‌توان وادار به ازدواج کرد ولی زن را می‌توان به زور وادار کرد. بخصوص اگر خواهر یا دختر باشد که هم می‌توان آنان را به زور به زنی گرفت و هم ثواب ازدواج با محارم را دارد.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به متن پهلوی: روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-127.html

خویدوده در دین زرتشتی: ازدواج با محارم یا همخوابگی با محارم؟

 رضا مرادی غیاث آبادی

چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۱

در متون پهلوی و متون فقهی دین زرتشتی اصطلاحی به نام «خویدوده» دیده می‌شود که اغلب دانشمندان و پژوهشگران دین زرتشتی و مترجمان پهلوی آنرا به معنای «ازدواج با محارم/ ازدواج با نزدیکان» گرفته‌اند (از جمله بنگرید به گفتاری از استاد جلیل دوستخواه: «خویدُدَه/ خویدودَس، رازواره‌ای در آموزه‌ی پسین زرتشتی»). در باره خویدوده از جمله در کتاب‌های زرتشتی «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویراف‌نامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایسته‌ترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگ‌ترین ثواب‌ها است که اجرای آن موجب رسیدن سریع‌تر به بهشت، و اختلال در اجرای آن جزو بزرگترین گناهان دانسته می‌شده است (مینوی خرد، بخش ۳۵ و ۳۶؛ روایت پهلوی، فصل هشتم).

آذرفرنبغ (موبد بزرگ زرتشتی) در فصل هشتادم از کتاب سوم دینکرد، خویدوده را سنتی برگرفته از آمیزش اهورامزدا با دخترش سپندارمذ می‌داند که مشی و مشیانه (نخستین آدمیان و نخستین برادر و خواهر) آنرا ادامه دادند تا به نسل همه مردمان گیتی برسد. او هرگونه آمیزش به غیر از روش خویدوده را با آمیزش گرگ و سگ، و آمیزش اسب و خر مقایسه می‌کند که محصول جفت‌گیری آنها از نظر نژادی پست و فرومایه خواهد شد. این نکته‌ای است که مورد توجه و تأکید زادسپرم (پیشوای بزرگ زرتشتیان) نیز قرار گرفته و در بخش بیست و ششم کتاب گزیده‌های زادسپرم، خویدوده را موجب تولید نسل پاک دانسته است.

آذرفرنبغ هر کس را که با خویدوده مخالفت ورزد و آنرا سبک بشمارد، از تبار دیوان و دشمنان مردم می‌داند. (همچنین بنگرید به: «آیین مزدک به روایت دینکرد: تنها متن بازمانده از گفتگوی مزدکیان با روحانیت زرتشتی»). او همچنین در پاسخ به مخالفان خویدوده و برای توجیه و تبلیغ دینی و ذکر محاسن آن، یادآور شده است که آیا بهتر نیست اگر زخمی در آلت مادر یا خواهر یا دختر وجود داشته باشد، پدر یا پسر یا برادر آنرا ببینند و بر آن دست برند و مرهم نهند؟

در فصل هشتم از متن «روایت پهلوی» برای تشویق مردم به اجرای خویدوده چنین توجیهی را آورده‌اند که اهورامزدا به زرتشت دستور اجرای خویدوده را می‌دهد و می‌گوید این کاری است که من با دخترم سپندارمذ انجام دادم و مشی نیز با مشیانه انجام داد.

در فصل ۸۶ از متن پهلوی ارداویراف‌نامه به زنان هشدار داده شده است که چنانچه از خویدوده خودداری کنند و آنرا سبک بشمارند، وارد دوزخ خواهند شد و در آنجا مارهای بزرگی وارد اندام تناسلی‌اشان خواهد شد و از دهانشان بیرون خواهد آمد.

به موجب فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موجود در کتاب «روایت آذرفرنبغ فرخزادان» اگر دختر یا خواهر مردی به خویدوده با او رضایت و موافقت نداشته باشند، مرد می‌تواند از زور استفاده کند و زن را وادار به اینکار کند.

چنین تهدیدهایی نشانه آنست که عموم مردم از این دستور دینی رویگردان بوده‌اند و موبدان می‌کوشیده‌اند تا با نسبت دادن خویدوده به اهورامزدا و زرتشت و بیان تشویق از یکسو و تهدید از سویی دیگر، مردم را وادار به انجام آن کار کنند. نشانه دیگری از رویگردانی مردم این است که در پایان بخش هشتم از کتاب روایت پهلوی، زرتشت به اهورامزدا می‌گوید: «این کار سخت و دشواری است و چگونه می‌توانم خویدوده را در میان مردم رواج دهم؟» و اهورامزدا جواب می‌دهد: «به چشم من نیز چنین است، اما وقتی کردار نیک باشد، نباید دشوار و سخت باشد. به خویدوده کوشا باش و دیگران را نیز کوشا کن».

اما نکته‌ای که نگارنده قصد دارد آنرا در این گفتار پیش بکشد، اینست که با توجه به برخی شواهد، به نظر می‌رسد که منظور از خویدوده منحصراً «ازدواج با محارم» نیست و معنای «همخوابگی با محارم» را نیز می‌دهد. چه به شکل ازدواج باشد و چه به شکل هم‌بستری‌‌های موردی یا مکرر. به این عبارت‌ها که در فصل هشتم کتاب روایت پهلوی آمده است، توجه کنیم و ببینیم آیا این توصیه‌های دینی مفهوم «ازدواج» را می‌رساند یا مفهوم «همخوابگی» را:

«اگر مردی یک خویدوده با مادر و یکی نیز با دخترش کند، آنکه با مادر بوده، برتر از دختر است». «اگر با دختر و خواهرش خویدوده کرده باشد، آنکه با دختر بوده، برتر از آنست که با خواهر بوده باشد». «اگر پدری با دختر حلال‌زاده و تنی خودش خویدوده کند، برتر است؛ اما اگر با دختر نامشروع خودش که محصول آمیزش با زن دیگران بوده باشد، خویدوده کند، باز هم ثواب می‌برد». «روزی جمشید با خواهرش جمک بخوابید و از ثواب این همخوابگی بسیاری از دیوان بشکستند و بمردند». «اهورامزدا به زرتشت گفت که خویدوده بهترین و برترین کارها است. کسی که یکبار نزدیکی کند، هزار دیو می‌میرد؛ اگر دوبار نزدیکی کند، دو هزار دیو می‌میرد؛ اگر سه بار نزدیکی کند، سه هزار دیو می‌میرد؛ اگر چهار بار نزدیکی کند، مرد و زن رستگار خواهند شد». «پسر به مادر و پدر به دختر و برادر به خواهر باید بگوید که تن خود را برای آمیزش کردن به من بده تا اهورامزدا را خشنود کنیم و جای نیکی در بهشت بیابیم».

عبارات بالا و بخصوص انجام چندین باره خویدوده توسط یک شخص بر روی مادر و خواهر و دختر خود، نشان می‌دهد که منظور از خویدوده در دین بهی زرتشتی «ازدواج با محارم» نیست، بلکه «همخوابگی و آمیزش با محارم» است.

آذرفرنبغ پسر فرخزاد، دینکرد، ترجمه فریدون فضیلت، کتاب سوم، جلد یکم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۳ تا ۱۵۲.
ارداویراف‌نامه، ترجمه به فرانسه از فیلیپ ژینیو، ترجمه به فارسی از ژاله آموزگار، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۹۱.
روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغ‌بیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶٫
روایت پهوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران، ۱۳۹۰، صفحه ۲۱۹ تا ۲۲۹.
زادسپرم، گزیده‌های زادسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، تهران، ۱۳۶۶، صفحه ۳۷.
مینوی خرد، ترجمه احمد تفضلی، ویرایش سوم، تهران، ۱۳۸۰، صفحه ۵۰ تا ۵۲.

منبع:http://ghiasabadi.com/xwedodah.html

ازدواج موقت یا صیغه در دین زرتشتی، بهره‌کشی جنسی از کارگران زن

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

در دین زرتشتی بجز امکان اجاره دادن زن، امکان ازدواج موقت یا صیغه نیز وجود داشت. زنان صیغه‌ای (متعه) در حکم کارگرانی بودند که وظیفه داشتند در کارگاه یا خانه مرد که در حکم کارفرما بود، کار کنند و نیز مشترکاً به او خدمات جنسی بدهند. تعداد زنان صیغه‌ای هر مرد بستگی به ثروت و موقعیت اجتماعی و شغلی او داشت. زنانی که به صیغه این مردان در می‌آمدند، در ازای کار روزانه خود دستمزدی نمی‌گرفتند و حقی بر ارث نیز نداشتند، اما مبلغی به عنوان مهریه (صداق) دریافت می‌کردند و خوراک و پوشاک آنان تأمین می‌شد. فرزندان این زنان نیز از مرد ارث نمی‌بردند و نام و نسب مرد به آنان نمی‌رسید. مرد همچنین حق داشت که یکی از زنان صیغه‌ای خود را با رضایت یا بدون رضایت او به یکی از پسران خود واگذار کند. در مجموع می‌توان گفت که زنان کارگر شاغل در کارگاه‌ها و خانه‌ها، در حکم زنان صیغه‌ای صاحب کارگاه بودند که می‌بایست بدون دستمزد و فقط در ازای خوراک و پوشاک و مبلغی مهریه برای او کار کنند و رضایت جنسی او و پسران او را نیز برآورده سازند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد یکم، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۳۸۵ و ۳۸۶؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحب‌الزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴، صفحه ۱۳؛ کتب مقدس مشرق‌ زمین، جلد پنجم، صفحه ۳۲۵ و ۳۴۴.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-130.html

کتیبه‌های داریوش در مصر

کتیبه‌های داریوش در مصر

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

سرزمین مصر در سال ۵۲۵ پیش از میلاد به تصرف کبوجیه/ کمبوجیه دوم، دومین پادشاه هخامنشی در آمد. با اینکه مصریان چندین بار شوریدند تا استقلال خود را باز یابند و یکبار نیز برای کوته زمانی موفق به این کار شدند، اما دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر که به غلبه اسکندر مقدونی پیوسته شد، دوران پایان تمدن درخشان و دیرینهٔ مصر و پادشاهی بومی فراعنه بود.

از دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر، آثار و یادمان‌های پرشماری برجای مانده است که بیشترین آنها از زمان داریوش یکم است. یکی از مهم‌ترین آثار بجای مانده از زمان داریوش در مصر، آبراهی است که رود نیل را به دریای سرخ پیوند می‌دهد. در طول مسیر این آبراه، تاکنون پنج ستون سنگی یادمانی از این پادشاه شناسایی شده است.

ساخت آبراهی که دریای سرخ (احمر) را به رود نیل و دریای مدیترانه متصل کند، سرگذشتی طولانی دارد. فراعنه مصر دستکم از هزاره دوم پیش از میلاد (و شاید از هزاره سوم) در اندیشه ساخت چنین آبراهی بوده‌اند و در زمان فرعون نخائو/ نخو (۶۰۹ تا ۵۹۴ پیش از میلاد) ساخت آبراه تا اندازه زیادی پیش رفته بود. 

ابوریحان بیرونی در «تحدید نهایات الاماکن»، از نخستین فرعونی که فرمان ساخت آبراه را داد با نام «ساسسطراطیس» یاد می‌کند؛ در حالیکه هرودوت (کتاب دوم، بندهای ۱۵۸ و ۱۵۹) نخائو را آغازگر ساخت آبراه می‌داند. هرودوت همچنین نقل می‌کند که کار ساخت آبراه را داریوش به پایان رسانید؛ اما بیرونی و دیودور سیسیلی (کتاب یکم، بند ۳۳) آورده‌اند که داریوش از بیم اینکه تفاوت سطح دریاها موجب آب‌گرفتگی مصر شود، از ادامه کار خودداری کرد و آبراه را نیمه‌تمام گذاشت. این دو تاریخ‌نگار متفقاً گزارش کرده‌اند که ساخت آبراه در زمان بطلمیوس دوم/ فیلادلفوس (۲۸۵ تا ۲۴۶ پیش از میلاد) دومین پادشاه سلسله بطالسه (بطلمیوسیان) به پایان رسید. اما گزارش هرودوت مطابق با سنگ‌نبشته داریوش است و از پایان ساخت آبراه و روان شدن کشتی‌ها در زمان همین پادشاه حکایت می‌کند.

نظر استرابون در این باره مطابق با بیرونی است. او گزارش می‌دهد که حفر این آبراه را نخستین بار «سوستریس» پیش از جنگ‌های تروا آغاز کرد و داریوش آنرا دنبال نمود. اما به همان دلیل پیش‌گفته از ادامه کار خودداری کرد (کتاب هفدهم، بند ۲۵). نام پادشاهی که استرابو نقل می‌کند، شباهت فراوانی با نامی دارد که بیرونی آورده است.

چنانکه در نقشه دیده می‌شود، بخشی از مسیر این آبراه باستانی با مسیر فعلی کانال سوئز (در عربی «قناه السُوَیْس») که در سال ۱۸۶۹ میلادی ساخت آن به پایان رسید، متفاوت است. کانال فعلی سوئز از شهر سوئز در شمال خلیجی به همین نام که در انتهای بن‌بست دریای سرخ/ احمر (دریای قلزم) واقع است، آغاز می‌شود و پس از عبور از دریاچه‌های تلخ و تمساح به بندر پورت سعید در کنار دریای مدیترانه (دریای مغرب) می‌رسد. اما مسیر آبراه باستانی فقط تا دریاچه تمساح با مسیر فعلی کانال مطابقت دارد و از این دریاچه به سمت غرب می‌پیچد و به شهر زقازیق (بوباستیس) می‌رسد که در کنار شاخابه‌ای از رود نیل واقع است.

تفاوت مسیر آبراه باستانی با امروزی در اهداف سازندگان آنها نهفته است. هدف از ساخت این آبراه در دوران باستان- برخلاف منظور سازندگان کانل سوئز امروزی- تنها پیوند دریای مدیترانه با دریای سرخ و اتصال آب‌های آزاد سرزمین‌های شرق و غرب نبوده است. بلکه هدف اصلی‌تر، پیوند دریاییِ شهرها و روستاهای بزرگ و پرشمار مصر و حاشیه رود نیل با سرزمین‌های شرقی و ایجاد راه آبی تجاری بوده است. به همین دلیل نیز هست که مسیر آبراه، دریای سرخ و رود نیل را به یکدیگر متصل می‌سازد.

کانال سوئز، کتیبه داریوش در مصر

مسیر آبراه باستانی و محل کتیبه های داریوش، بازنگاری از غیاث آبادی، ۱۳۸۸

عکس هوایی کانال سوئز را در دانشنامه زمین ببینید.

آبراهی که در زمان فراعنه و داریوش برای اتصال دریای سرخ به رود نیل و دریای مدیترانه ایجاد شده است، دارای چهار بخش طبیعی و سه بخش مصنوعی است. بخش‌های طبیعی آبراه عبارتند از: ۱- دریاچه بزرگ تلخ، ۲- دریاچه تمساح، ۳- شاخابه‌ای از رود نیل، ۴- رود نیل. بخش‌های مصنوعی و حفاری شدهٔ آبراه عبارتند از: ۱- فاصله میان شهر سوئز تا دریاچه تلخ، ۲- فاصله میان دریاچه تلخ تا دریاچه تمساح، ۳- فاصله میان دریاچه تمساح تا شاخابه نیل که از وادی تومیلات می‌گذرد و به کنار شهر زقازیق می‌رسد. از اینجا به بعد کشتی‌ها از طریق شاخابه نیل به سوی رود نیل می‌رفته‌اند و سپس سوار بر نیل به شهرهای گوناگون عزیمت کرده و یا به دریای مدیترانه وارد می‌شده‌اند.

نظریه‌‌ای نیز وجود دارد که دریاچه‌های تلخ و تمساح بخشی از مسیر نبوده‌اند و آبراهه از کنار این دریاچه‌ها می‌گذشته است. در این باره استرابو نظر دیگری دارد. او نقل می‌کند که چون دریاچه تلخ بخشی از مسیر آبراه بوده است، آب شیرین رود نیل موجب رفع تلخی آن و عزیمت ماهی‌ها و پرندگان به آنجا شده است (کتاب هفدهم، بند ۲۵).

اکنون بخشی از این آبراه باستانی در ساخت کانال آبرسانی اسماعیلیه بکار رفته است.

داریوش پنج کتیبه بر روی سنگ گرانیت سرخ‌رنگ (سنگ سماق) در کنار این آبراه مهم نگاشته است که یادمانی از انجام این برنامه بزرگ و شگفت مهندسی و زمین‌پیمایی در عصر باستان است. سنگ‌ها بلندایی در حدود ۳ متر دارند و بومی استقرارگاه خود نیستند؛ بلکه از جای دیگری تهیه شده و پس از پایان سنگ‌تراشی در محل فعلی خود نصب گردیده‌اند. ظاهراً هر پنج نسخه رونوشتی از یکدیگر هستند و تفاوتی در مضمون با هم ندارند.

نخستین کتیبه در ابتدای آبراه و در نزدیکی شهر فعلی سوئز قرار دارد. دومین کتیبه در شهر شَلوف/ الشَلوفه است که امروزه در میانهٔ میدانی در این شهر جای دارد. سومین کتیبه در ابتدای دریاچه تلخ و در محل شهر فعلی کبریت/ کِبرِِت برپا شده است. چهارمین کتیبه در نزدیکی شهر سرابیوم/ سرابه‌اوم و پنجمین کتیبه نیز در نزدیکی تل مسخوطه/ تل‌المسخوطه قرار دارد.

هیچیک از این پنج کتیبه سالم باقی نمانده‌اند و آگاهی از محتوا و مضامین آنها با قیاس با یکدیگر و اصلاح بخش‌های منهدم شده هر کدام با بخش‌های سالم‌ مانده در نسخه‌ای دیگر ممکن می‌شود.

نخستین کتیبه را شارل دولسپس Charles de Lesseps در سال ۱۸۶۶ میلادی و در روند ساخت کانال سوئز شناسایی کرد و رونوشت‌های دیگر آن به مرور تا سال ۱۹۱۳ میلادی به دست آمدند.

سنگ‌های یادمانی داریوش بجز کتیبه‌ و فرمان او، دربردارندهٔ نقوش و نگاره‌هایی نیز هستند. شخص داریوش در یک سمت سنگ یادمان‌ها در جامه ایرانی و در برابر خدای ایرانی (اهورامزدا) و در سمت دیگر، در جامه فراعنه مصر و در برابر خدای مصری (خدابانو «نـوت/ نِت») دیده می‌شود. در هر دو سوی سنگ یادبودها، نشان خورشید/ گوی بالدار بر بالای سر او و خدایان در اهتزاز است. در بخش مصری کتیبه و در زیر نقش داریوش و نوت، نگاره‌هایی از نمایندگان سرزمین‌های تحت حاکمیت او در حالیکه زانو بر زمین زده‌اند، همراه با نام سرزمین متبوعه آنان به خط و زبان مصری ثبت شده است. مشابه این نگاره‌ها در پایهٔ تندیس سنگی داریوش که در مصر ساخته شد و در شوش بدست آمد نیز دیده می‌شود.

حضور داریوش در سنگ یادمان‌ها با تشریفات دوگانه ایرانی و مصری، و نیز یادکرد توأمان او از خدایان ایرانی و مصری، نشانه‌ای از کوشش او برای کسب مقبولیت در میان مصریان است.

سنگ‌نبشته‌های یادمانی داریوش در کنار این آبراه با نام کلی کتیبه داریوش در سوئز و با نشان DZ شناخته می‌شوند. هر تخته‌سنگ دو رو دارد که در یک روی آن کتیبه‌هایی به خط‌ها و زبان‌های میخی فارسی باستان، عیلامی، اَکَدی (بابلی نو) و در روی دیگر، کتیبه‌ای به خط هیروگلیف و زبان مصری نویسانده شده است. متن‌های اکدی که در پایین‌ترین بخش سنگ‌ها قرار داشته‌اند، تقریباً بطور کامل از میان رفته و متن‌های عیلامی نیز بسیار آسیب دیده است. در متن هیروگلیف مصری که بخش‌هایی از آن سالم مانده است، مضامین و تعابیری وجود دارد که در متن فارسی باستان دیده نمی‌شود.

سالم‌ترین متن بازمانده به هیروگلیف در میان کتیبه‌های داریوش، نسخه‌ای است که در نزدیکی تل مسخوطه قرار دارد.

کتیبه داریوش بزرگ در مصر، کانال سوئز

سنگ‌نبشته داریوش در آبراه سوئز، نسخه تل مسخوطه، متن هیروگلیف
طرح‌ از کتاب داریوش و ایرانیان، نوشته والتر هینتس، ترجمه پرویز رجبی به نقل از پوزنر G. Posener
از آقای دکتر پرویز رجبی برای اهدای این کتاب و از آقای بهزاد فرهانیه برای آماده‌سازی و گرافیک آن سپاسگزارم.

در این متن، نام داریوش به آوای مصری آن یعنی «تریوش» در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویر خدابانو «نوت» نوشته شده است. او خود را و خدای خورشید را پسران نوت می‌خواند و یادآور می‌شود که به یاری و پشتیبانی نوت و کمانی که او تقدیم داشته، توانسته است همه دشمنانش را شکست دهد و همگان برایش خراج آورند و در خدمتش باشند. او همچنین تبار خود را یادآور می‌شود و می‌افزاید که نوت دستان خود را برای یاری‌اش دراز کرده است.

خط هیروگلیف مصری، نام داریوش

نام داریوش به هیروگلیف مصری: تریوش. بخش بزرگ شده‌ای از کتیبه بالا

در ادامهٔ متن هیروگلیف نام شماری از پادشاهان پیشین مصر و ایران و از جمله نام کورش آمده است که البته تا حد زیادی از میان رفته‌اند.

اما سالم‌ترین متن فارسی باستان در میان رونوشت‌های گوناگون این کتیبه متعلق به نسخه‌‌های شَـلوف و کبریت است.

کتیبه فارسی باستان داریوش هخامنشی در مصر، کانال سوئز

سنگ‌نبشته داریوش در آبراه سوئز، نسخه کبریت، متن فارسی باستان و عیلامی
طرح‌ از همان منبع به نقل از منان J. Ménanat

بخش نخستِ این متن، یک سطر و یک واژه دارد که همانا نام داریوش به تنهایی است. این نام همانند متن هیروگلیف در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویر خدا (در اینجا اهورامزدا) نوشته شده است.

بخش دوم دارای هفت سطر به فارسی باستان در سمت راست نگاره‌ها و پشت سر داریوش، و نیز چهار سطر به عیلامی و سه سطر به اکدی است که در سمت چپ نگاره‌ها و پشت سر اهورامزدا نوشته شده است.

بخش سوم که در بر گیرنده متن اصلی فرمان ساخت آبراه است در زیر نگاره‌ها، دارای دوازده سطر به فارسی باستان و هفت سطرِ بازمانده به عیلامی است که ادامه متن عیلامی به همراه کل متن اکدی آن از میان رفته است. روی دیگر این تخته سنگ به مانند نسخه تل‌مسخوطه دارای متنی آسیب دیده به هیروگلیف است.

نخستین آوانویسی‌ و ترجمه‌ها از متن فارسی باستان را کایتان آندره‌ویچ کاسوویچ C. Kossowicz در سال ۱۸۷۲ در سن پترزبورگ، تولمن H. C. Tolman  در سال ۱۹۰۸، ویسباخ F. H. Weissbach  در سال ۱۹۱۱ و کنت R. G. Kent  در سال ۱۹۴۲ به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی منتشر کردند. این آوانویسی و ترجمه‌ها تا زمان رونالد کنت به مرور درست‌تر و تکمیل‌تر شده‌اند. ترجمه این نگارنده به ویژه بر خوانش کاسوویچ از متن اصلی و پیشنهادهای والتر هینتس W. Hinz برای تلفظ واژگان فارسی باستان و بازنگری در برگردان پیشین خود در کتاب کتیبه‌های هخامنشی (چاپ چهارم، ۱۳۸۸) استوار است.

ترجمهٔ فارسی سنگ‌نبشتهٔ فارسی باستان داریوش بزرگ در سوئز:

بخش نخست (DZa)، بند ۱:
داریوش [فارسی باستان: دارَیَـوَهـوش].

بخش دوم (DZb)، بند ۱، سطرهای ۱ تا ۷:
شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌ها، شاه در این زمین بزرگ، پسر ویشتاسپ [ویـسْـتـاسْـپَـه]، هخامنشی [هَـخـامَـنـیـشـیَـه].

بخش سوم (DZc)، بند ۱، سطرهای ۱ تا ۴:
خدای بزرگ است اهورامزدا [اهـورامَـزداه]، که بیافرید آن آسمان را. که بیافرید این زمین را، که بیافرید آدمی را، که بیافرید از برای آدمی شادی را، که داریوش را شاهی فرا داد، که داریوش را شهریاری‌ای فرا داد بزرگ، با اسبان خوب، با مردمان خوب.

بخش سوم، بند ۲، سطرهای ۴ تا ۷:
من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌هایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه، پسر ویشتاسپ، هخامنشی.

بخش سوم، بند ۳، سطرهای ۷ تا ۱۲:
گوید داریوش شاه، من پارسی‌ام، از پارس [پـارسَـه] مصر [مودرایَه] را گرفتم، من فرمان دادم به کندن این آبراه [یَــوْیـا]، از رودی به نام نیل [پـیـراوَه] که در مصر روان است، به سوی دریایی که از پارس می‌رود، پس آنگاه این آبراه کنده شد، چنانکه فرمان من بود، و کشتی‌ها [نـاوْیـا] در این آبراه از مصر به سوی پارس رفتند، چنانکه خواست من بود.

مقدمه داریوش در این کتیبه تفاوت‌هایی با دیگر کتیبه‌های او دارد. برای نمونه در اینجا آفرینش آسمان پیش از آفرینش زمین آمده است و یا اینکه از آوردن عبارت معروفش «یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران» خودداری شده است.

داریوش در کتیبه سوئز با آوردن عبارت «از رودی به نام نیل که در مصر روان است، تا دریایی که از پارس می‌رود» ابتدا و انتهای آبراه را که رود نیل و دریای سرخ باشد، مشخص کرده است. در اینجا خواننده انتظار دارد که بجای «تا دریایی که از پارس می‌رود»، جمله «تا دریایی که به پارس می‌رود» نوشته شده باشد. اما گویا این متن در حالی دیکته شده که داریوش در پارس (ایران) بوده و بجای واژه «اَبــیــیْ»، واژه «هَــچــا» را بکار برده است. در نتیجه متن کتیبه در یکجا از دید گویندهٔ مقیم در مصر و در جای دیگر از دید گویندهٔ مقیم در ایران نوشته شده است.

نکته دیگر در کتیبه داریوش اشارهٔ او به «گرفتن» مصر است؛ در حالیکه می‌دانیم مصر در زمان کبوجیه/ کمبوجیه دوم تصرف شده بود. این نه یک اشتباه است و نه انتساب دستاورد پیشینیان به نفع خود. بلکه این سخن داریوش اشاره به تصرف دوباره مصر پس از مرگ مشکوک کمبوجیه و نبردش با حاکم ایرانی مصر دارد.

منابع:

بیرونی، ابوریحان، تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات‌المساکن، ترجمه احمد آرام، دانشگاه تهران، ۱۳۵۲.

Feierabend, Peter, Egypt, Konemann, Germany, 2005.
Hinz, Walther, Neue Wege im Altpersischen, Wisbaden, 1973.
Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, American Oriental Society, New Haven, 1953.
Perry. Cheryl, Egypt- Land and Lives of the Pharaohs Revealed, Global Book Publishing, Willoughby, Australia, 2005.

منبع:http://ghiasabadi.com/darius_suez.html

در باره کتیبه داریوش در بیستون

در باره کتیبه داریوش در بیستون

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

برگرفته از پیشگفتار چاپ سوم کتاب کتیبه داریوش در بیستون (۱۳۸۴) از همین نگارنده

راهی که امروزه شهرهای همدان، کنگاور، کرمانشاه، سرپل‌ ذهاب، قصرشیرین و خسروی را به سرزمین بین‌النهرین پیوند می‌دهد؛ همان راه باستانی چند هزار ساله است که سرزمین‌های شرقی و میانی فلات ایران را به سرزمین‌های غربی فلات و به بابل و نینوا و دیگر شهرهای بین‌النهرین پیوند می‌داده است. این راه در ۳۰ کیلومتری کرمانشاه، دشت خرم بیستون و دامنه کوه «پَـرو» را در می‌نوردد. این خرمی بیش از هر چیز وامدار رود خروشان گاماسیاب و چشمه باستانی همیشه جوشانِ بیستون می‌باشد. در درازای این راه و به ویژه در بیستون، یادمان‌های باستانی فراوانی به چشم می‌خورد که نشانه رویکرد ویژه پیشینیان به این سامان بوده است.

نام بیستون

واژه «بیسْـتون» (که امروزه به اشتباه «بیسُـتون» گفته‌ می‌شود) در زمان هخامنشی و شاید پیش از آن، بگونه بَـگَـستانَـه/ بَـغَـستانَـه (= جایگاه خدا) و در زمان‌های بعدی به گونه‌های «بِهیسـتان/ بیسْـتون/ باغستان/ بُـستان» تغییر حرف و آوا داده است. آنگونه که از نوشته‌های «دیودور سیسیلی» تاریخ‌نویس یونانی (سده نخست پیش از میلاد بر می‌آید؛ در زبان یونانی آنرا به شکل بَغیستانن می‌شناخته‌اند. این نام در آثار جغرافی‌نویسان سده‌های نخستین هجری و نیز در زبان‌ انگلیسی و بعضی دیگر از زبان‌های اروپایی، به گونه تلفظ پهلوی آن یعنی بِـهیستون شناخته شده است.

یادمان داریوش بزرگ

شایان‌ترین یادمان‌های کهن منطقه بیستون، سنگ‌نگاره و سنگ‌نبشته داریوش یکم هخامنشی (۵۲۱- ۴۸۶ پیش از میلاد) می‌باشد که در حدود سال‌های ۵۲۰ پیش از میلاد، در کنار راه و بر سینه پرتگاهی دور از دسترس با ده‌ها متر بلندی از سطح جاده و در برابر چشمه بیـستون تراشیده شده است. این اثر با حدود ۲۰ متر درازا و ۸ متر بلندا، از بزرگترین سنگ‌نبشته‌های جهان است و از آن در کتاب‌های بسیاری از نویسندگان و جغرافیا‌نویسان قدیم یاد شده است.

کهن‌ترین مورخ و متن تاریخی

ما می‌توانیم از داریوش بخاطر نگاشتن کتیبه تاریخی بیستون، به عنوان کهن‌ترین تاریخ‌نویس شناخته شده ایرانی نام ببریم. همچنین به همین ملاحظه، کتیبه بیستون نخستین متن تاریخی شناخته شده ایرانی بشمار می‌رود. این نبشته که تا پایان ستون چهارمِ متن فارسی باستان، رویدادهای سال‌ نخست پادشاهی داریوش را بازگو می‌کند؛ بجز ارزش تاریخی، یکی از کهن‌ترین منابع اعلام در زبان‌های ایرانی است و برای بررسی دگرگونی واژگان ایرانی، نام‌های کسان، شهرها، رودها، کوه‌ها و نیز برای شیوه نگارش، گاهشماری، اندیشه‌ورزی و بسیاری بایسته‌های دیگر، نگرگاه ویژه و پر ارج پژوهندگان گوناگون است. ستون پنجمِ همان متن، تکمله‌ای بر کتیبه قبلی و در بر دارنده گزیده‌ای از رویدادهای سال‌های دوم و سوم پادشاهی اوست.

در این متن، داریوش در آغاز به معرفی خود و پدرانش می‌پردازد (این تبار‌نامه تفاوت‌های متعددی با تبارنامه گزارش شده در تاریخ هرودوت دارد.) پس از این با احترام، از اهورامزدا و بخشش او سخن می‌راند که تا پایان کتیبه بارها تکرار می‌شود. البته پرستش اهورامزدا توسط داریوش و دیگر ایرانیان به هیچ‌روی دلیلی بر زرتشتی بودن آنان نیست. چرا که پرستش اهورامزدا متعلق به بسیاری از ادیان ایرانی بوده و از روزگاران کهن‌تر و دستکم از زمان کاسیان در ایران شناخته شده است.

پس از این داریوش به معرفی سرزمین‌های تابعه خود می‌پردازد که ضمن آن از ۲۳ کشور نام می‌برد که البته تا پایان پادشاهی‌اش تعداد آنها به ۳۰ کشور می‌رسد. سپس در ادامه کتیبه طولانی و مفصل خود و با ثبت دقیق زمان و تقویم، شرح نبرد با کسانی را می‌دهد که در نخستین سال پادشاهی خود (به گفته خودش) به دروغ ادعای شاهی کرده و کشور را به آشوب کشانده بودند. در ادامه متن همچنین با مضامین دیگری مانند سفارش به تباه نکردن کتیبه، دعای نیکِ «دودمان فراوان» برای نگهدارندگان نگاره‌ها و کتیبه، رفتار به عدالت و مطابق با قانون، معرفی یاران خود، و بسیاری مطالب دیگر روبرو می‌شویم. در سراسر کتیبه، داریوش نسبت به دشمنان و قیام‌کنندگان نامبرده شده، سخن زشت و ناپسند بکار نمی‌برد.

روش ساخت

برای تراشیدن سنگ‌نگاره و سنگ‌نبشته بیستون، جایی در ارتفاع چند ده متری سطح زمین و در دامنه رو به جنوبِ کوه پَرو انتخاب شده است. اما با این وجود به نظر می‌آید که در زمان ساخت آن، راهی برای دستیابی آسان به محل کارگاه وجود داشته است. بقایای مبهم پلکانی در بخش‌های بالایی کوه و نیز آثار تراشیدن تخته‌سنگ‌های زیر کتیبه تا نزدیکی‌های زمین، نشان‌دهنده وجود راهی به سوی بالا است. راهی که سنگ‌تراشان پس از پایان کار و به هدف دسترس ناپذیر کردن کتیبه، در ضمن پایین آمدن، آنرا نیز تراشیده و محو کرده‌اند. نبشتن کتیبه‌ای تاریخی در چنین بلندای دست ناپذیری که از پایین کوه نیز به هیچوجه قابل خواندن نیست، نشان‌دهنده اینست که داریوش این متن را نه برای مردمان روزگار خود، بلکه برای آیندگان نوشته بوده است. آثار حجاری شده در بیستون از نگرگاه فن‌آوری و سازو‌کار ساخت، از بهترین نمونه‌های هنر هخامنشی است. ما از ابزارها و شیوه‌های ساخت و پرداخت چنین نگاره‌هایی بر روی سنگ آهک که هنوز پس از ۲۵۰۰ سال بسیار صیقلی و براق هستند، اطلاعی نداریم. با توجه به رنگ لعاب‌گونه قهوه‌ای مانندی که پس از همراه شدن با ذرات اکسیده شده عناصر آمیخته سنگ آهک، در سراسر نمای کتیبه به چشم می‌خورد؛ و نیز با توجه به اینکه در داخل حروف چند سطرِ نخست متن فارسی باستان، بقایای سرب دیده شده است؛ به نظر می‌رسد که پس از پایان نوشتن متون، داخل آنها را برای پایداری بیشتر با سرب، و تمام نمای کتیبه را با اندودی که برای ما ناشناخته است؛ پوشانده بوده‌اند. در حین ساخت، هر کجا که به دلیلی سطح سنگ تخریب می‌شد؛ قطعه سنگ دیگری را به اندازه محل تخریب شده می‌تراشیده و در جای آن نصب می‌کرده‌اند. نمونه این وصله‌ها در قوس کمان داریوش و سردارِ همراه او و نیز در کلاه و دستِ «گوی بالدار» دیده می‌شود.

وضعیت ظاهری سنگ‌نگاره

بزرگترین چهره سنگ‌نگاره، سیمای داریوش است که به اندازه طبیعی با بلندای ۸/۱ متر تراشیده شده و پیکره مُغ گِئومات در زیر پای او افتاده است. پشت سرِ داریوش، دو تن از ملازمان او به اندازه ۵/۱ متر با نیزه و کمان ایستاده‌اند و در برابر او نُه نفر قیام‌کننده نامبردار شده در کتیبه با دست‌ها و گردن‌های بسته، به ردیف ایستاده‌اند. در بالای همه آنها نشان گوی بالدار جای گرفته است. این بخش حدود ۶ متر درازا و ۳ متر بلندی دارد.

شباهت با سنگ‌نگاره آنوبانی‌نی

شباهت بسیار زیاد این نگاره با سنگ‌نگاره «آنوبانی‌نی» در سرپل‌ ذهاب، نشاندهنده توجه داریوش به این اثر ۴۰۰۰ ساله است. در آنجا نیز شمار اسیرانی که با ریسمانی مهار شده‌اند به نُه نفر می‌رسد و در برابر آنان ایزدبانویی قرار دارد که حلقه‌ای در دست و گوی خورشید را بر کنار دارد. این حلقه و گوی خورشید به گونه‌ای دیگر در نشان گوی بالدارِ بیستون تکرار شده است.

وضعیت ظاهری کتیبه‌ها

سنگ‌نبشته یا کتیبه داریوش به سه زبان و خطِ فارسی باستان، عیلامی نو و اَکَدی (به گویش بابلی نو) و در مجموع در ۱۱۱۹ سطر نویسانده شده است. همانگونه که در طرح و نقشه آخر کتاب دیده می‌شود؛ متن بابلی از دید ناظر، در سوی چپ نگاره و بر دو پهلوی صخره‌ای به پهنای میانگین ۸/۳ متر و بلندای میانگین ۵/۳ متر در ۱۱۲ سطر نوشته شده است و ترجمه بندهای ۱ تا ۶۹ متن فارسی باستان را در بر می‌گیرد. متن عیلامی در سوی راست نگاره و در چهار ستون به بلندای ۱/۲ متر و پهنای ۵/۱ متر در ۳۲۳ سطر نوشته شده است که در همان زمان به انگیزه افزودن چهره سکونخای سکایی، بخشی از آن را پاک کرده و مجدداً همه متن عیلامی را در سه ستون و ۲۷۰ سطر در پایین نبشته بابلی تراشیده‌اند. متن فارسی باستان در زیر نگاره و در چهار ستون ۴ متری و یک ستون ۲ متری، همگی به پهنای میانگین ۹۳/۱ متر در ۴۱۴ سطر به خط میخی فارسی باستان نویسانده شده است. بجز این، چندین کتیبه کوچک در جای‌های گوناگون سنگ‌نگاره به چشم می‌خورد که در بر دارنده نام قیام‌کنندگان و همچنین گزیده‌هایی از کتیبه اصلی می‌باشد. بیشتر کتیبه‌های کوچکِ بیستون به سه زبان نگارش یافته‌اند، اما کتیبه آ و ک تنها به زبان‌های فارسی‌باستان و عیلامی، و کتیبه ل تنها به زبان عیلامی نویسانده شده است.

رونویس‌های دیگر کتیبه

از این کتیبه نسخه‌های آسیب‌ دیده‌ای به خط و زبانی که فعلاً آرامی نامیده می‌شود، در بابل و مصر نیز پیدا شده است. نسخه بابلی که قطعاتی از سنگ‌نگاره را نیز به همراه دارد؛ بر روی سنگ، و نسخه مصری که از جزیره اِلِـفانتین در میانه رود نیل بدست آمده است، بر روی پاپیروس نگاشته شده‌اند. به نظر می‌آید همانگونه که در متن اصلی نیز به آن اشاره رفته است؛ نسخه‌های متعددی از کتیبه را برای نواحی گوناگون فرستاده بوده‌اند. ارسال برخی از این رونویس‌ها به هنگام پادشاهی داریوش و برخی دیگر در زمان پادشاهان بعدی و از جمله داریوش دوم صورت پذیرفته بود.

تفاوت در آوانویسی

آوانوشت و ترجمه کتیبه‌های فارسی باستان هنوز دچار پاره‌ای ناسازگاری‌ها و دوگانگی‌هاست که بیشتر تلفظ دقیق نام‌ها را در بر می‌گیرد. در آثار پژوهشگران، نام‌های بکار رفته در کتیبه به گونه‌های متفاوتی ثبت شده‌اند که در حال حاضر و با دانش امروزی نمی‌توان هیچکدام را بر دیگری ترجیح داد. چرا که خط میخی فارسی باستان در سرشت خود امکان تلفظ دقیق را برای ما فراهم نمی‌سازد و تنها در زمان خود به سبب آشنایی مردم با واژه‌ها، به درستی قابل خواندن بوده‌اند. از سوی دیگر تلفظ نام‌ها در متن فارسی باستان با تلفظ همان نام در متن‌های عیلامی و بابلی متفاوت است.

تفاوت در ترجمه

گزارش فارسی این کتاب، بر اساسِ متن میخی فارسی باستان انجام شده است. اما هر سه متنِ کتیبه بیستون، ترجمه برابر و یکسانِ یکدیگر نیستند و نسبت به یکدیگر تفاوت‌های کم و بیشی را عرضه می‌دارند. از سوی دیگر هیچیک از ترجمه‌های امروزی کتیبه، معادل دقیق معنای واژگان اصلی آنرا ارائه نمی‌کنند. بدین لحاظ استناد کردن به یک واژه یا استنباطی که محصول توجه صرف به بارِ معنایی واژه‌ای در ترجمه باشد؛ امری کاملاً نادرست است. ترجمه‌های امروزی بر مبنای مضمون و محتوای کلی آن انجام می‌پذیرد و به همین ترتیب تنها با استناد به مضمون کلی آن می‌توانیم اظهار نظر نماییم. بطور نمونه می‌توان از واژه‌ای نام برد که در متن فارسی باستان به گونه «کارَه» آمده و در ترجمه همه پژوهشگران و از جمله در این گزارش بیشتر به «سپاه» و گاه به «مردم» برگردانده شده است.

خط یا زبان آریایی

یکی از جنجالی‌ترین بخش‌های کتیبه داریوش، بند پایانی ستون چهارم (سطر ۸۹) می‌باشد که از نگارش یا ترجمه دیگری از کتیبه به «آریایی» (خط یا زبان؟) یاد می‌کند که ترجمه دقیق آن می‌تواند روشنگر بسیاری از ناگفته‌ها در باره زمان پیدایی خط میخی فارسی باستان باشد که امروزه محل اختلاف نظر فراوان است. از سویی آثاری به این خط از پادشاهان و شاهان محلی هخامنشی پیش از داریوش به دست آمده است و از سویی دیگر شواهد فراوانی در نوآوری این خط در زمان داریوش و نبشتن کتیبه‌هایی به نام شاهان گذشته در زمان پادشاهان متأخر هخامنشی در دست است. اما متأسفانه این بند امروزه بسیار آسیب دیده است و علیرغم نسخه‌برداری و عکس‌های دقیق نگارنده، همچنان خوانش آنها روش‌های تازه و بردباری افزون‌تر را درخواست می‌کند. با توجه به اینکه در پایان همین بند از فرستاده شدن رونوشت‌های «آریایی» به سرزمین‌های دیگر یاد شده است، و نیز با توجه به پیدا شدن نمونه‌هایی از آن در بابل و مصر به خط و زبانی که امروزه آرامی نامیده می‌شوند؛ این گمان نیز وجود دارد که نام اصلی و باستانی متون و کتیبه‌های آرامی، «آریایی» (در فارسی باستان« آری‌یا») بوده باشد.

اشتباهی متداول

نکته دیگری که ذکر آن در اینجا لازم به نظر می‌رسد، نشان ویژه‌ای برای جدایی واژه‌ها در خط میخی فارسی باستان است. در همه کتاب‌ها دو علامت به عنوان واژه‌جدا‌کن در این خط معرفی شده‌اند: میخ کج و میخ زاویه‌دار. در حالیکه نگارنده در هیچیک از متون میخی فارسی باستان با شکل دوم به عنوان واژه‌جداکن مواجه نشده است و این حرف تنها برای عدد ۱۰ بکار رفته است. به نظر می‌آید این اشتباه که متأسفانه بسیار فراگیر شده است؛ از آنجا ناشی شده که در کتیبه بیستون نسبت به دیگر کتیبه‌های هخامنشی، نشان واژه‌جداکن مقداری کوتاه‌تر و پهن‌تر نگاشته شده و در نتیجه با حرف ویژه نشانگر عدد ۱۰ اشتباه شده است.

منبع:http://ghiasabadi.com/behistun.html

کتیبه داریوش در بیستون

کتیبه داریوش در بیستون

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

برگرفته از چاپ سوم کتاب کتیبه داریوش بزرگ در بیستون (۱۳۸۴) از همین نگارنده

ستون یکم

بند ۱    سطرهای ۱-۳      مـن «دارَیَـوَئـوش» (داریوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در «پـارسَـه» (پارس)، شاه سرزمین‌ها، پسر «وِشـتـاسَـپـَه» (ویشتاسپ)، نـوه «اَرَشـامَـه» (اَرشام)، هخامنشی.

بند ۲   ۳-۶           داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ، پدر ویشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَری‌یـارَمـنَـه» (آریـارَمـــنَـه)، پدر آریـارَمنَـه «چِـش‌پِـش» (چیش‌پیش)، پــدر چیش‌پیش «هَـخامَـنِش» است.

بند ۳  ۶-۸          داریوش شاه گوید: از این رو ما هخامنشی ‌نامیده می‌شویم. ما از دیرباز بزرگ بوده‌ایم. از دیرباز دودمان ما شاهی بود.

بند ۴     ۸-۱۱        داریوش شاه گوید: هشت تن از دودمان ما پیش از این شاه بودند. من نهمین آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بوده‌ایم.

بند ۵     ۱۱-۱۲        داریوش شاه گـویـد: من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

بند ۶    ۱۲-۱۷        داریوش شاه گوید: اینست سرزمین‌هایی که به بخشایش اهورامزدا به من رسیده است و من در این سرزمین‌ها شاه هستم: «پـارسَـه» (پارس)، «اووْجَـه» (خوزیه/ عیلام)، «بابیروش» (بابل)، «اَثـورا» (آشور)، «اَرَبـایَـه» (عربیه)، «مـودرایَـه» (مصر)، «تْـیَـئی‌یْ دْرَیَـهْـیا» (دریانشینان)، «سْـپَـردَه» (اسپارت/ سارد/ لیـدی)، «یَـئـونَـه» (یونان)، «مـادَه» (ماد)، «اَرمیـنَه»[۱] (ارمنیه)، «کَـتـپَـتوکَـه» (کاپادوکیه/ آناتولی مرکزی)، «پَـرثَـوَه» (پارت)، «زْرَکَه» (زَرَنگ/ سیستان)، «هَـرَئیـوَه» (هرات/ آریان)، «اووارَزمی‌یْ» (خوارزم)، «باخْـتْـریش» (بلخ/ باکتریا)، «سُـگودَه» (سُغد)، «گَـدارَه» (قندهار)، «سَـکَـه» (سکا)، «ثَـتَـگوش» (شاید هفت‌رود/ پنجاب)، «هَـرَئووَتیش» (آراخوزی/ رُخَـج/ شاید ناحیه علیای رود هیرمند)، «مَـکَـه» (مَکا/ مُـکران/ جنوب بلوچستان). روی هم ۲۳ سرزمین. 

بند ۷    ۱۷-۲۰        داریوش شاه گوید: اینست سرزمین‌هایی که خود را پیرو من می‌خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج می‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

بند ۸    ۲۰-۲۴        داریوش شاه گوید: در این سرزمین‌ها هر آن مردی که شایسته بود، او را پاداش دادم و هر آن کس که پیمان‌شکن بود؛ او را سخت گوشمال کردم. بخواست اهورامزدا این سرزمین‌ها قانون مرا گرامی داشتند. همانگونه که به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.

بند ۹    ۲۴-۲۶        داریوش شاه گوید: اهورامزدا این شاهی را به من داد. اهورامزدا مرا یاری داد تا این پادشاهی را استوار سازم. بخواست اهورامزدا این پادشاهی را دارم.

بند ۱۰    ۲۶-۳۵        داریوش شاه گوید: این است آن کارهایی که پس از شاهی به انجام رساندم: پسر «کـورَئـوش» (کورش)  به نام «کَـبـوجـی‌یَـه» (کمبوجیه) از دودمان ما در اینجا شاه بود. این کمبوجیه برادری داشت به نام «بَـردی‌یَـه» (بَـردیا) که با کمبوجیه از یک مادر و از یک پدر بودند. آنگاه کمبوجیه این بردیا را کشت. هنگامی‌که کمبوجیه بردیا را کشت؛ مردم نمی‌دانستند که بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رفت. هنگامی که کمبوجیه رهسپار مصر شد؛ مردمانی  پیمان‌شکن شدند و در کشور، در پارس و در ماد و دیگر سرزمین‌ها دروغ فراوان شد.

بند ۱۱    ۳۵-۴۳        داریوش شـاه گـویـد: آنگاه یک مـردِ مَـگوس (مجوس/ مُـغ)[۲] بنام «گَـئوماتَـه» (گَئومات) در «پَـئـیـشی‌یـا اووادا» و کوهی بنام « اَرَکَـدریش» شورش کرد. آنگاه که او شورش کرد، ۱۴ روز از ماه «وی‌یَـخـنَـه»[۳] گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ می‌گفت که من بردیا پسر کورش برادر کمبوجیه هستم. سپس همه سپاهیان یاغی شدند و از کمبوجیه به سوی او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین‌ها. او شاهی را برای خود ربود. آنگاه که او شاهی را به دست گرفت، ۹ روز از ماه «گَـرمَـپَدَه»[۴] گذشته بود. پس از آن کمبوجیه به مرگِ خودش[۵] درگذشت.

بند ۱۲    ۴۳-۴۸        داریوش شاه گوید: این پادشاهی که مُـغ گَئومات از کمبوجیه گرفت، از دیرباز به دودمان ما بایسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و دیگر سرزمین‌ها دست انداخت و آنها را از کمبوجیه گرفت و از آن خود کرد. او شاه شد.

بند ۱۳    ۴۸-۶۱        داریوش شاه گوید: هیچ مردی، نه پارسی و نه مادی و نه کسی از دودمان ما نبود که شاهی را از دست مُغ گَئومات بازپس گیرد. مردم از او بسیار می‌ترسیدند چرا که او کسانی که بردیا را از پیش می‌شناختند، می‌کشت. از آن روی مردم را می‌کشت که هیچکس نداند من بردیا پسر کورش نیستم. هیچکس توان نداشت که در باره مُغ گَئومات سخنی بگوید. تا اینکه من سر رسیدم. آنگاه من از اهورامزدا یاری خواستم. اهورامزدا مرا یاری داد. آن هنگام ۱۰ روز از ماه «باگَـیادَئیش»[۶] (باگَیادی/ بَـغَـیادی)  گذشته بود که من با چند مرد، مُغ گَئومات و همه همدستانش را کشتم. در دژ «سیکَـیَـئووَتیش»  در ناحیه «نِــسـایَـه» (نِـسا) در مـاد او را کشتم. شاهی را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهی را به من داد.

بند ۱۴    ۶۱-۷۱        داریوش شاه گوید: پادشاهی‌ای را که از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پای کردم. چنان در جایش استوار نمودم که پیش از این بود. آیین‌‌هایی را که مُغ گَئومات از میان برده بود؛ پایدار کردم.[۷] من چراگاه‌ها و رمه‌ها و کارکنان و خانه‌هایی را که مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم.[۸] من مردمان را در جایشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین‌ها را. من آنچه را که به تاراج رفته بود؛ به همانگونه که پیش از آن بود، باز پس گرداندم. این کاری بود که من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من کوشیدم که خانه (دودمان/ میهن؟) خود را در جای خود استوار نمایم؛ همانگونه که پیش از این بود. من بخواست اهورامزدا، چنان کوشیدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانه ما را تباه کند.

بند ۱۵    ۷۱-۷۲        داریوش شاه گوید: اینست آنچه که پس از شاهی انجام دادم.

بند ۱۶    ۷۲-۸۱        داریوش شاه گوید: پس از آنکه من مُغ گَئومات را کشتم؛ مردی به نام «آثْـریـنَـه»[۹] پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزیه/ عیلام شورش کرد. او به مردم می‌گفت: من در خوزیه شاه هستم. سپس خوزیان شورشی شدند و به سوی آثرینَه رفتند. او در خوزیه شاه شد. همچنین مردی بابلی به نام «نَـدیـتَـبَـئـیـرَه» پسر «اَئـیـنَـه ایرَه» در بابل شورش کرد. او مردم را چنین می‌فریفت که من «نَـبوکُـدرَچَـرَه» (نَبوکَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئـیتَـه» (نَبونید) هستم. سپس همه مردم بابل به سوی او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهی را در بابل به دست گرفت.

بند ۱۷    ۸۱-۸۳        داریوش شاه گوید: سپس من به پیکی به خوزیه فرستادم. آثْـرینَـه بسته‌ به نزد من آورده شد. من او را کشتم.

بند ۱۸    ۸۳-۹۰        داریوش شاه گوید: آنگاه من به سوی نَـدیـتَـبَـئـیـرَه که خود را نَبوکَـد‌نَصَـر می‌خواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـدیـتَـبَـئـیـرَه «تـیـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ایستاده بود. رودخانه درخور ناو رانی بود. آنگاه من سپاهیان را سوار بر «مَـشَـکائووَه»ها (ناوهای رودخانه‌رو با مَـشک‌های باد شده) کردم و دیگران را همراه با شتران و اسبان بر برخی دیگر نشاندم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتیم. در آنجا سپاه نَـدیـتَـبَـئـیـرَه را شکست دادم. آنگاه که نبرد کردیم، ۲۶ روز از ماه «آثْـری‌یادی‌یَـه»[۱۰] گذشته بود.

بند ۱۹    ۹۰-۹۶        داریوش شاه گوید: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسیده بودم که نَـدیـتَـبَـئـیـرَه که خود را نَبوکَـد‌نَصَـر می‌نامید، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزدیکی «اوفْـراتـو» (فرات) رسید تا با من نبرد کند. پس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـدیـتَـبَـئـیـرَه را سخت شکست دادم. بازمانده‌هایشان در آب انداخته شدند و آب آنان را برد. آنگاه که ما نبرد کردیم، ۲ روز از ماه «اَنامَـکَـه»[۱۱] گذشته بود.

ستون دوم

بند ۱    ۱-۵        داریوش شاه گوید: پس از این نَـدیـتَـبَـئـیـرَه با چند سوار گریخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـدیـتَـبَـئـیـرَه را. پس از آن نَـدیـتَـبَـئـیـرَه را در بابل کشتم.

بند ۲    ۵-۸        داریوش شاه گوید: آنگاه که من در بابل بودم؛ این سرزمین‌ها بر من شورشی شدند: پارس، خوزیه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سکا.

بند ۳    ۸-۱۱        داریوش شاه گوید: مردی به نام «مَـرتی‌یَـه» پسر «چِـچِـخْـرائیش» از شهر «کوگَـنَـکا» در پارس بود. او در خوزیه شورش کرد و به مردم می‌گفت که من «ایمَـنیش» شاه خوزیه هستم.

بند ۴    ۱۱-۱۳        داریوش شاه گوید: آن هنگام من در نزدیکی خوزیه بودم. خوزیان از من ترسیدند. آن مَـرتی‌یَـه را که سر دسته آنان بود؛ گرفتند و کشتند.

بند ۵    ۱۳-۱۷        داریوش شاه گوید: مردی مادی به نام «فْـرَوَرتیش» در ماد برخاست و به مردم گفت که من «خْـشَـثـریتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهیان مادی که در تختگاه بودند،[۱۲] بر من شوریدند و به سوی فْـرَوَرتیش رفتند. او در ماد شاه شد.

بند ۶    ۱۸-۲۹        داریوش شاه گوید: سپاه پارسی و مادیِ زیر فرمان من، کم‌شمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهی آنان را به یک نفر پارسیِ پیرو من به نام «ویدَرنَـه» سپردم. به آنان گفتم بروید و سپاه ماد را که خود را از من نمی‌داند، در هم بشکنید. آنگاه ویدارنا با سپاهیانش رهسپار شدند. هنگامی که به ماد رسید؛ در شهری به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد کرد. آن کسی که سرکرده مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را در هم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز گردید، ۲۷ روز از ماه اَنامَـکَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزمینی به نام «کَـپَـدَه/ کَمپَـندَه»[۱۳] در ماد، برای من درنگ کردند تا که من به ماد رسیدم.[۱۴]

بند ۷    ۲۹-۳۷        داریوش شاه گوید: یک ارمنیِ پیرو من به نام «دادَرشیش» (دادَرشی) را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی‌دانند، درهم شکن. پس از آن دادَرشی رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید؛ شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با دادَرشی پیش آیند. در دهی به نام «زوزَه» در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۸ روز از ماه «ثورَواهَـرَه»[۱۵] گذشته بود.

بند ۸    ۳۷-۴۲        داریوش شاه گوید: برای دومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ «تیگـرَه» در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ۱۸ روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.

بند ۹    ۴۲-۴۹        داریوش شاه گوید: برای سومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ «اویَـما» در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ۹ روز از ماه «ثائیگَـرچیش»[۱۶] (ثایگَرچی) گذشته بود. پس از این دادَرشی در ارمنیه برای من درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

بند ۱۰    ۴۹-۵۷        داریوش شاه گوید: سپس یک پارسیِ پیرو من به نام «وَئومیسَـه» را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی‌دانند، درهم شکن. پس از آن وَئومیسَـه رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید، شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با وَئومیسَـه پیش آیند. در سرزمینی به نام «ایزَلا» در آشور نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۱۵ روز از ماه اَنامَـکَه گذشته بود.

بند ۱۱    ۵۷-۶۳        داریوش شاه گوید: برای دومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئومیسَـه شوند. آنان در سرزمین «اَئوتی‌یارَه» در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را نابود کرد. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پایان[۱۷] بود. پس از این وَئومیسَـه در ارمنیه برایم درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

بند ۱۲    ۶۴-۷۰       داریوش شاه گوید: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه که به ماد رسیدم؛ فْـرَوَرتیش که خود را شاه ماد نامیده بود، با سپاه خود به شهر «کُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد کند. سپس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من به سختی سپاه فْـرَوَرتیش را شکست دادم. آنگاه که نبرد کردیم، ۲۵ روز از ماه «اَدوکَـنَـئیشَـه»[۱۸] گذشته بود.

بند ۱۳    ۷۰-۷۸       داریوش شاه گوید: سپس فْـرَوَرتیش با سواران کمی گریخت و به سرزمین «رَگا» (ری) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهی به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتیش دستگیر و به نزد من آورده شد. من بینی، گوش‌ها و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه‌ نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ‌دیدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» (اکباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجسته همدست او را در درون دژی در هَـگْـمَـتانَـه آویزان کردم.

بند ۱۴    ۷۸-۹۱       داریوش شاه گوید: مردی به نام «چیثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتی» بر من نافرمان شد. او چنین به مردم می‌گفت که من در اَسَـگَـرتی شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. یک مادیِ پیرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان کردم. به آنان چنین گفتم که بروید و این سپاه شورشی را که خود را از من نمی‌داند؛ در هم شکنید. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چیثْـرَتَـخـمَـه نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشی را فرو کوبید[۱۹] و چیثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بینی و گوش‌های او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ‌دیدند. پس از آن، او را در «اَربَـئیرا» دار زدم.

بند ۱۵    ۹۱-۹۲       داریوش شاه گوید: اینست کاری که من در ماد انجام دادم.

بند ۱۶    ۹۲-۹۸       داریوش شاه گوید: «پَـرثَـوَه» (پارت) و «وَرکانَـه» (هیرکانی/ گرگان) بر من شوریدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتیش خواندند. پدرم ویشتاسپ در پارت بود. سپاهیان او را رها کرده و یاغی شدند. آنگاه ویشتاسپ با سپاهی که وفادارش بود، رهسپار شد. در شهری پارتی به نام «ویشـپَه‌ اوزاتیش» با پارتیان نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا، ویشتاسپ آن سپاه شورشی را به سختی درهم شکست. آنگاه که آنان به نبرد آغازیدند، ۲۲ روز از ماه وی‌یَـخـنَـه گذشته بود.

ستون سوم

بند ۱    ۱-۹       داریوش شاه گوید: سپس من سپاه پارسی را از ری به نزد ویشتاسپ فرستادم. چون این سپاه به نزد ویشتاسپ فرا رسید؛ ویشتاسپ این سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهری پارتی به نام «پَـتیـگـرَبَـنا» با شورشیان به نبرد شد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا ویشتاسپ به سختی سپاه شورشگران را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه (گَرماپَـد) ۱ روز گذشته بود.

بند ۲    ۹-۱۰       داریوش شاه گوید: سپس آن سرزمین از آنِ من شد. این است آن کاری که من در پارت انجام دادم.

بند ۳    ۱۰-۱۹       داریوش شاه گوید: سرزمینی به نام «مَـرگوش» (مرو) بر من شورید. مردی از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداری برگزیدند. سپس من یک پارسیِ پیرو خودم به نام «دادَرشیش»[۲۰] (دادَرشی)، که شهربان[۲۱] بلخ بود را به رویارویی با او فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاهی که خود را از من نمی‌داند، درهم شکن. پس از آن دادَرشی با سپاه رهسپار شد و با مروزیان نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی آن سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۲۳ روز از ماه «آثْـری‌یادی‌یَـه» (آثْـریاد) گذشته بود.

بند ۴    ۱۹-۲۱       داریوش شاه گوید: سپس آن سرزمین از آنِ من شد. این است آن کاری که من در بلخ انجام دادم.

بند ۵    ۲۱-۲۸       داریوش شاه گوید: مردی به نام «وَهـیَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمین «یَـئوتی‌یا» در پارس می‌زیست. او دوباره در پارس آشوب برپا کرد.[۲۲] او چنین به مردم می‌گفت که من «بَـردی‌یَـه» (بردیا) پسر کورش هستم. سپس سپاه پارسی که در تختگاه[۲۳] بود و پیش از آن از «یَـدا/ یَـدایا؟»[۲۴] آمده بود، بر من شورید و به سوی وَهـیَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد.

بند ۶    ۲۸-۴۰       داریوش شاه گوید: آنگاه من سپاه پارسی و مادی را که در فرمان من بودند؛ گسیل داشتم. یک پارسی پیرو خودم به نام «اَرتَـ‌وَردی‌یَـه» را سردار آنان کردم. دیگر سپاهیان پارسی به دنبال من، روانه ماد شدند. سپس اَرتَـ‌وَردی‌یَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه که او به شهری به نام «رَخا» در پارس فرا رسید؛ در آنجا آن وَهـیَـزداتَـه که خود را بردیا می‌نامید، با سپاه خود برای نبرد با اَرتَـ‌وَردی‌یَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه وَهـیَـزداتَـه را درهم شکست. آنگاه که نبرد در گرفت، ۱۲ روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.

بند ۷    ۴۰-۴۹       داریوش شاه گوید: سپس وَهـیَـزداتَـه با سواران کمی گریخت و به پَـئـیـشی‌یـا اووادا رفت. در آنجا سپاهی را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردی‌یَـه نبرد کند. در کوهی به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه وَهـیَـزداتَـه را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان آغاز شد، ۵ روز از ماه گَـرمَـپَـدَه (گرماپَـد) گذشته بود. وَهـیَـزداتَـه و همدستان برجسته او را دستگیر کردند.

بند ۸    ۴۹-۵۲       داریوش شاه گوید: سپس من وَهـیَـزداتَـه و مردانی که همدستان برجسته او بودند را در شهری به نام «اووادَئیچَـیَـه» در پارس به دار آویختم.

بند ۹    ۵۲-۵۳       داریوش شاه گوید: این است آنچه که به دست من در پارس انجام شد.

بند ۱۰    ۵۴-۶۴       داریوش شاه گوید: آن وَهـیَـزداتَـه که خود را بردیا می‌خواند، به رویارویی با شهـربان پیرو من در آراخوزی/ رُخَـج به نام «ویـوانَـه» سپاه گسیل داشت.[۲۵] او مردی را سردار آنان کرد و به ایشان گفت که بروید و ویوانَـه و سپاهی که خود را از آنِ داریوش می‌داند، درهم شکنید. سپس آن سپاهی که وَهـیَـزداتَـه گسیل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ویوانَـه به نبرد درآید. آنان در دژی به نام «کاپیشَـکانیش» نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشگران را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، ۱۳ روز از ماه اَنامَـکَـه گذشته بود.

بند ۱۱    ۶۴-۶۹       داریوش شاه گوید: پس از آن دگرباره شورشیان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ویوانَـه شدند. در سرزمینی به نام «گَـدوتَـوَه/ گَـندوتَـوَه»[۲۶] نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، ۷ روز ماه از ماه وی‌یَـخـنَـه گذشته بود.

بند ۱۲    ۶۹-۷۵       داریوش شاه گوید: پس از آن، مردی که سردار آن سپاهی بود که از سوی وَهـیَـزداتَـه به رویارویی با ویوانَـه گسیل شده بود؛ با اندک سوارانی گریخت. او به راه افتاد و از کنار دژی به نام «اَرشادا» در آراخوزی گذشت. آنگاه ویوانَـه با سپاهی به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مردانی که از همدستان برجسته‌اش بودند را کشت.

بند ۱۳    ۷۵-۷۶       داریوش شاه گوید: آنگاه این سرزمین از آنِ من شد. این است آنچه در آراخوزی به دست من انجام شد.

بند ۱۴    ۷۶-۸۳       داریوش شاه گوید: هنگامی که من در پارس و ماد بودم؛ بابلیان دوباره بر من شوریدند. مردی ارمنی به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـدیتَـه» در سرزمینی به نام «دوبالَـه» در بابل شورش کرد. در آنجا چنین به مردم دروغ می‌گفت که من «نَـبوکُـدرَچَـرَه» (نَبوکَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئیتَـه» (نَبونید) هستم. آنگاه بابلیان بر من نافرمان شدند و به سوی آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.

بند ۱۵    ۸۳-۹۲       داریوش شاه گوید: پس‌آنگاه من سپاهی به بابل گسیل داشتم. یک پارسیِ پیرو خودم به نام «ویدَفَـرنـا» را به سرداری آنان برگزیدم و به آنان چنین گفتم که بروید و آن سپاه بابلی را که نمی‌خواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شکنید. پس ویدَفَـرنـا با سپاهی به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا، ویدَفَـرنـا بابلیان را شکست داد و آنان را ببسته و بیاورد. ۲۲ روز از ماه «وَرکَـزَنَـه»[۲۷] گذشته بود آنگاه که اَرخَـه که خود را به دروغ نبوکدنصر می‌نامید و مردانی که همدستان برجسته او بودند را دستگیر کرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مردانی که همدستان برجسته‌اش بودند را در بابل به دار آویزند.

ستون چهارم

بند ۱    ۱-۲       داریوش شاه گوید: این است آن کاری که من در بابل انجام دادم.

بند ۲    ۳-۳۱       داریوش شاه گوید: این است آنچه که من بخواست اهورامزدا در همان یک سالِ پس از پادشاهی انجام دادم. ۱۹ نبرد کردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شکست دادم و ۹ شاه را دستگیر کردم.
یک مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنین گفت: “من بـردیـا پسر کـورش هستم.” او پارس را شوراند.
یک خوزی به نام آثْـرینَـه بود. او به دروغ چنین ‌گفت: “من شاه خـوزیـه (عیلام) هستم.” او خـوزیـه را شوراند.
یک بابلی به نام نَـدیتـَبَـئیرَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت “من نَبوکُــدرَچَـرَه (نَـبوکَد نَـصَـر) پسر نَـبونید هستم.” او بابل را شوراند.
یک پـارسـی به نام مَـرتی‌یَـه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من ایمَـنیش شاه خـوزیـه (عیلام) هستم.” او خـوزیـه را شوراند.
یک مادی به نام فْـرَوَرتیـش بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من خَشَثْریتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند.
یک سـاگـاراتی بنام چیـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من شاه سـاگـارتی هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتی را شوراند.
یک مروَزی به نام فْـرادَه بود. او به دروغ می‌گفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.
یک پـارسـی به نام وَهـیَـزداتَـه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من بـردیـا پسر کورش هستم.” او پارس را شوراند.
یـک ارمـــنی به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنیـن می‌گـفت: “مـن نَبوکُـدرَچَـرَه (نَـبوکَـد نَـصَـر) پسر نَبونید هستم.” او بابل را شوراند.

بند ۳    ۳۱-۳۲       داریوش شاه گوید: داریوش شاه گوید: این ۹ شاه را در این نبردها دستگیر کردم.

بند ۴    ۳۳-۳۶       داریوش شاه گوید: این است سرزمین‌هایی که شوریدند. دروغ اینان را شورشی کرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه که خواستم بود، رفتار کردم.

بند ۵    ۳۶-۴۰       داریوش شاه گوید: تو که پس از این شاه خواهی شد؛ خود را با همه توان از دروغ پاس دار. اگر چنین می‌اندیشی که سرزمین من در آسایش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالی ده.

بند ۶    ۴۰-۴۳       داریوش شاه گوید: این است آنچه که من کردم. بخواست اهورامزدا در همان یک سال کردم. تویی که از این پس، این نبشته‌ها را خواهی خواند (/ خواهی شنید؟)؛ آنچه من کرده‌ام ترا باور شود. مباد این را دروغ انگاری.

بند ۷   ۴۳-۴۵       داریوش شاه گوید: من به شتاب به اهورامزدا روی می‌آورم (اهورامزدا را گواه می‌گیرم) که آنچه من در همان یک سال کردم، راست است، نه دروغ.

بند ۸    ۴۵-۵۰       داریوش شاه گوید: بخواست اهورامزدا و من، کارهای زیاد دیگری هم کرده شد که در این نبشته نوشته نشده است.  از آن روی نوشته نشد، مبادا آنکه سپس کسی این نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسیار بیاید و این او را باور نیاید و دروغ پندارد.

بند ۹    ۵۰-۵۲       داریوش شاه گوید: آنان که پیش از این شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان کار نکردند که به دست من و بخواست اهورامزدا در همان یک سال کرده شد.

بند ۱۰    ۵۲-۵۶       داریوش شاه گوید: اکنون کارهایی که به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوی و آن را پنهان مکن. اگر این «هَـدوگام» (بیانیه/ گزارش) را پنهان نداری و به مردم باز گویی؛ اهورامزدا ترا یار باشد. دودمان تو افزون شود و دیرزی باشی.

بند ۱۱    ۵۷-۵۹       داریوش شاه گوید: اگر این بیانیه را پنهان داری و به مردم باز نگویی؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برایت نباشد.

بند ۱۲    ۵۹-۶۱       داریوش شاه گوید: این است آنچه من کردم. بخواست اهورامزدا در همان یک سال کردم. اهورامزدا (متن عیلامی: «اهورامزدا خدای آریاییان») مرا بپاید و دیگر خدایانی که هستند.

بند ۱۳    ۶۱-۶۷       داریوش شاه گوید: اهورامزدا و دیگر خدایانی که هستند؛ از آن روی مرا یاری دادند که من بدپیمان (بی‌وفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار کردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزیدم. مردی که با خانه (تخت‌گاه/ مردم؟) من همراهی کرد؛ او را نیک نواختم و آنکه زیان رسانید؛ او را سخت گوشمال دادم.

بند ۱۴    ۶۷-۶۹       داریوش شاه گوید: تو که از این پس شاه خواهی شد؛ مردی را که دروغزن است یا آنکه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختی گوشمال ده.

بند ۱۵    ۶۹-۷۲       داریوش شاه گوید: تویی که از این پس، این نبشته را که من نویساندم و این نگاره‌ها را می‌بینی؛ مبادا آنها را تباه سازی. تا آنگاه که توان داری، آنها را در همین‌گونه نگاهدار.

بند ۱۶    ۷۲-۷۶       داریوش شاه گوید: اگر تو این نبشته و یا این نگاره‌ها را ببینی و آنها را تباه نکنی و تا هنگامی که ترا توانایی هست، نگاهشان داری؛ اهورامزدا ترا یار باشد. دودمان تو افزون شود و دیرزی باشی و اهورامزدا ترا در هر آنچه کنی، کامیاب کند.

بند ۱۷    ۷۶-۸۰       داریوش شاه گوید: اگر تو این نبشته و یا این نگاره‌ها را ببینی و تباهشان کنی و تا هنگامی که توانایی داری، نگاهشان نداری؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه کنی، اهورامزدا آنرا براندازد.

بند ۱۸    ۸۰-۸۶       داریوش شاه گوید: هنگامی که من گَـئوماتَـه مُـغ که خود را بردیا می‌نامید، کشتم؛ اینان مردانی بودند که در آن هنگام، آنجا بودند. این مردان در آن هنگام همکاری کردند و پیروان من بودند: «ویدَفَـرنا/ وینْـدَفَـرنا» پسر «وایَـسـپارَه» پارسی؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسی؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدونی‌یَـه» پارسی؛ «ویدَرنَـه» پسر «بَـگابیگـنَـه» پارسی؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـیَـه» پارسی؛ «اَردومَـنیش» پسر «وَهَـئوکَـه» پارسی.

بند ۱۹    ۸۶-۸۸       داریوش شاه گوید: تویی که پس از این شاه خواهی شد؛ دودمان این مردان را به نیکی نگاهداری کن.

بند ۲۰    ۸۸-۹۲       داریـوش شـاه گـوید: بخواست اهورامزدا ایـن است نبشته‌ای که من کردم. افزون بر این به «اَری‌یا» (آریایی)[۲۸]. هم بر روی پوست (پوست درخت/ لوح گِلین) و هم بر روی چرم تصنیف شد. پیکره خودم را هم برساختم. تبار‌نامه‌ام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مُـهر؟) شد. آنگاه من این نبشته را به همه جا در میان سرزمین‌ها فرستادم. مردم یاری کردند.

ستون پنجم[۲۹]

بند ۱    ۱-۱۴       داریوش شاه گوید: این است آنچه که من در دومین و سومین سال، پس از آنکه شاه شدم، انجام دادم. سرزمینی به نام خوزیه (عیلام) شورشی شد. یک مرد خوزی به نام «اَتَـمَـئیتَـه» را سردار خود کردند. سپس من سپاه گسیل داشتم. یک مرد پارسیِ پیرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان کردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزیه شد. او با خوزیان نبرد کرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزیان را بزد و آنان را درهم شکست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را کشتم. آنگاه این سرزمین از آنِ من شد.

بند ۲    ۱۴-۱۷       داریوش شاه گوید: آن خوزیان بدپیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمی‌شد.[۳۰] من اهورامزدا را می‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه که خواستم بود رفتار کردم.

بند ۳    ۱۸-۲۰       داریوش شاه گوید: کسی که اهورامزدا را بستاید؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.

بند ۴    ۲۰-۳۰       داریوش شاه گوید: آنگاه من با سپاه به سوی سکاییان/ سکستان رهسپار شدم. به دنبال سکاییانِ «خَئودام تیگْرام» (تیزخُود/ با کلاه‌خُود نوک تیز). این سکاییان از پیش من برفتند. چون به رود[۳۱] رسیدم، آنگاه با همه سپاه به آنسوی رفتم. سپس من سکاییان را بسیار بزدم و سردار دیگری از آنان را گرفتم. او دست‌بسته به نزد من آورده شد و من او را کشتم. همچنین سردار آنان به نام «سْـکوخَـه/ سَـکونخَـه» را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار دیگری برای آنان برگزیدم. چنانکه خواست من بود. آنگاه آن سرزمین از آنِ من شد.

بند ۵    ۳۰-۳۳       داریوش شاه گوید: آن سکـاییان بدپیمان/ بی‌وفا بودند و اهورامزدا را نمی‌ستودند. من اهورامزدا را می‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه که خواستم بود رفتار کردم.

بند ۶    ۳۳-۳۶       داریوش شاه گوید: کسی که اهورامزدا را بستاید؛ چه در زندگانی و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.

کتیبه‌های کوتاه بیستون

A
بند ۱    ۱-۴       من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام، هخامنشی.

بند ۲    ۴-۸       داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ اَرشام، پدر اَرشام آریارمنه، پدر آریارمنه چیش‌پیش، پدر چیش‌پیش هخامنش است.

بند ۳    ۹-۱۳       داریوش شاه گوید: از این روی ما هخامنشی ‌نامیده می‌شویم. ما از دیرباز بزرگ بوده‌ایم. از دیرباز دودمان ما شاهی بود.

بند ۴     ۱۳-۱۸        داریوش شاه گوید: هشت تن از دودمان ما پیش از این شاه بودند. من نهمین آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بوده‌ایم.

B
این مُـغ گَـئـومـاتَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من بـردیـا پسر کورش هستم. من شـاه هستم.”

C
این آثْـریـنَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من شـاه خـوزیـه هستم.”

D
این نَـدیـتَـبَـئـیـرَه است. او به دروغ چنین گفت: “من نَـبوکُـدرَچَـرَه (نَـبـوکَـد‌نَـصَـر) پسر نَـبونـید هستم. من شـاه بـابـل هستم.”

E
این فْـرَوَرتیـش است. او به دروغ چنین گفت: “من خْـشَـثْـریتَـه از دودمان اووَخْـشْـتْـرَه (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. من شـاه مـاد هستم.”

F
این مَـرتـی‌یَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من ایـمَـنیـش شاه خـوزیـه هستم.”

G
این چیـثْـرَتَـخمَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من شـاه سـاگـارتی هستم، از دودمان هُـوَخـشَـتَـرَه.”

H
این وَهـیَـزداتَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من بـردیـا پسر کورش هستم. من شـاه هستم.”

I
این اَرخَـه است. او به دروغ چنین گفت: “من نَـبوکُـد‌رَچَرَه (نَـبوکَـدنَـصَـر) پسر نَـبونیـد هستم. من شـاه بـابـل هستم.”

J
این فْـرادَه است. او به دروغ چنین گفت: “من شـاه مـرو هستم.”

K
این سْـکوخَـه/سَـکونخَـه سکـایـی است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت‌ها:

[۱] در متن بابلی: «اوراشْـتو» (اورارتو).
[۲] در متن بابلی: یک مردِ مادی (اهل ماد).
[۳] ششمین ماهِ سال هخامنشی که از ابتدای پاییز آغاز می‌شده است و برابر با اسفندماه؛ در متن بابلی: چهاردهمین روز از ماه «اَدارو» (آدار). نام ماه‌ها در سراسر متن عیلامی، همانند متن فارسی باستان است و نیازی به مقایسه آنها نیست. معادل‌های آرامیِ نام ماه‌ها، تنها در صورتی آورده شده که در نسخه‌های آرامی بدست آمده باشند (نگاه کنید به پیشگفتار).
[۴] دهمین ماهِ سال هخامنشی و برابر با تیر‌ماه؛ در متن بابلی: نهمین روز از ماه «دُئـوزو»؛ در متن آرامی: روز نهمِ ماه «تَـموز». همسانیِ شماره روزها در تقویم‌های متفاوتِ یادشده در گزارش اصلی و روایت‌های عیلامی، بابلی و آرامیِ کتیبه بیستون، نشان‌دهنده این است که آن تقویم‌ها از نظام گاهشماریِ یکسانی پیروی می‌کرده و در نام ماه‌ها با یکدیگر متفاوت بوده‌اند.
[۵] دانسته نیست که آیا داریوش با کاربرد دو واژه «اووامَـرشی‌یوش- اَمَـری‌یَـتـا» (مردنِ به خود‌مـرگی)، از «مـرگ طبیعی» سخـن می‌راند؛ یا از «خـودکشی» و یا از «عمل سهویِ منجر به مرگ».
[۶] نخستین ماهِ سال هخامنشی و برابر با مهـرمـاه؛ در متن بابلی: دهمین روز از ماه «تَـشریتو».
[۷] در متن بابلی: من نیایشگاه‌های خدایان را که مُغ گَئومات ویران کرده بود، بازسازی کردم.
[۸] بخش‌هایی از این بند کتیبه داریوش شباهت فراوانی با کتیبه کورش هخامنشی دارد: “… فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. … همه شهرهایی را که ویران شده بود، از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که آواره و پراکنده شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. (برگرفته از منشور کورش هخامنشی، از همین نگارنده).
[۹] در متن بابلی: « اَتْـریـنَـه».
[۱۰] سومین ماهِ تقویم هخامنشی و برابر با آذرماه؛ در متن بابلی: بیست و ششمین روز از ماه «کِـسلیمو»؛ در متن آرامی: روز ۲۶ ماه «کِـسْـلِـوْ».
[۱۱] چهارمین ماه تقویم هخامنشی و برابر با دی‌ماه؛ در متن بابلی: دومین روز از ماه «تِـبِـتـو»؛ در متن آرامی: روز ۲ ماه «تِـبِـت».
[۱۲] منظور سپاهیان ذخیره‌ای که در جنگ شرکت نداشته‌اند.
[۱۳] قرائت این واژه به سبب تخریب متن، مشکوک است. در متن آرامی «هَـنَـبان» آمده است.
[۱۴] در اینجا و در بسیاری از بندهای دیگر، شمار دقیق کشته‌شدگان و اسیران سپاه دشمن در ترجمه‌های بابلی و آرامیِ کتیبه داریوش در بیستون آورده شده است. اما گاهی این آمار در این دو ترجمه متفاوت است که شاید از اشتباه کاتب و یا از تخریب کتیبه‌ها ناشی شده است. شمار کشته‌شدگان مادی در متن بابلی ۳۸۲۷ نفر آمده؛ در حالیکه در متن آرامی تعداد ۵۸۲۷ نفر ثبت شده است.
[۱۵] هشتمین ماهِ تقویم هخامنشی و برابر با اردیبهشت‌ماه؛ در متن بابلی: هشتمین روز از ماه «اَیارو» (اَیار)؛ در متن آرامی: روز ۸ ماهِ «ای‌یار».
[۱۶] نهمین ماهِ تقویم هخامنشی و برابر با خردادماه؛ در متن بابلی: نهمین روز از ماه «سیمانو»؛ در متن آرامی: روز ۹ ماه «سیوَن».
[۱۷] منظور روز سی‌ام ماه. در متن بابلی: روز سی‌ام از ماه «اَیارو» (اَیار)؛ در متن آرامی: روز ۳۰ «ای‌یار».
[۱۸] هفتمین ماه تقویم هخامنشی و برابر با فروردین‌ماه؛ در متن بابلی: بیست و پنجمین روز از ماه «نیسانو»؛ در متن آرامی: روز ۲۵ ماه «نیسان».
[۱۹] متن فارسی باستان از تاریخ این نبرد یاد نمی‌کند؛ اما در متن بابلی این نبرد در روز پنجم از ماه «تَشریتو» ثبت شده است که با روز پنجم از ماه هخامنشیِ «باگَـیادَئیش» (مهرماه) برابر است.
[۲۰] همنامِ سرداری ارمنی که در بند ۷ ستون دوم از او یاد شد.
[۲۱] در متن فارسی باستان: «خْـشَـثْـرَپاو» (شهربان/ استاندار). همین واژه به گونه «ساتراپ» به زبان یونانی راه یافته است.
[۲۲] اما از نخستین آشوب/ شورش سخنی نرفته است.
[۲۳] نگاه کنید به پانویس ۱۳.
[۲۴] ظاهراً نام دیگر « اَنشان». درمتن عیلامی « اَن- شا- اَن» آمده است.
[۲۵] در اینجا مانند چند واقعه دیگر، رویدادها با ترتیب زمانی نقل نمی‌شوند.
[۲۶] متن عیلامی این محل را در آراخوزی و متن بابلی آنرا در ثَـتَـگوش می‌داند.
[۲۷] دومین ماهِ تقویم هخامنشی و برابر با آبان‌ماه؛ در متن بابلی: بیست و دومین روز ماه «اَرَهْسَـمَـه».
[۲۸] مفهوم کامل این بخش دانسته نشده است ( نگاه کنید به پیشگفتار). برای آگاهی بیشتر، آوانوشت و معنی کلمه به کلمه این عبارت آورده می‌شود:
ای‌(یَـ) ـم ]ایـن[  دیـپـیـمَـئی‌یْ ]نبشته‌ای/ کتیبه‌ای[  تْــیـ (ـا)م  ]که[  اَدَم  ]مـن[  اَکـونَـوَم  ]کـردم[  پَـتیشَـم  ]افزون بر این[  اَری‌یا  ]به آریایی[  آهَـه  ]بـود[  اُتـا ]و/ هم[  پَـوَسـتـایا ]بر پوست (پوست درخت/ لوح گِلین)[  اُتـا ]و/ هم[  چَـرْما ]چرم[  گْـرَثـیـتـا ]تصنیف شده[  آهَـه ]بود[.
[۲۹] ستون پنجم بدون ترجمه عیلامی و بابلی است.
[۳۰] در اینجا و در همه ستون پنجم (که چند سال پس از چهار ستون پیشین نگاشته شده است)، آشکارا تغییراتی در اندیشه و شیوه حکومتداری داریوش پدید آمده است. در هیچ‌ کجای گزارش‌های پیشینِ داریوش، دخالت در دین و باورهای مردم دیده نشده بود و سرداران شورشی تنها به سبب دروغ و شورش سرکوب می‌شدند. اما در اینجا باورهای دینی آنان نیز به عنوان یکی از دلایل سرکوبی مطرح شده است. (مقایسه کنید با بند ۱۴ از ستون یکم). پیش از این، داریوش حتی به صراحت «خدایان دیگر» را نیز به رسمیت شناخته بود. (نگاه کنید به بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم).
[۳۱] در متن فارسی باستان «دْرَیَــه» (دریـا) آمده است. اما از این واژه، معنای «رود بزرگ» استنباط می‌شود. همانگونه که امروزه نیز در آسیای میانه و افغانستان از واژه «دریا» برای رودهای بزرگ استفاده می‌شود. (همچون «آمودریا» و «سیردریا»).

منبع:http://ghiasabadi.com/behistun2.html

تحریر بابلی کتیبه داریوش در بیستون

تحریر بابلی کتیبه داریوش در بیستون

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱

متداول است که در ارجاع به کتیبه داریوش در بیستون به مفاد دلپذیر آن بسنده شود و بخش‌های ضدانسانی آن عامداً نادیده انگاشته و کتمان شود. در اینجا متن کامل تحریر بابلی (اَکَدی) این کتیبه که در بردارنده تلفات و فجایع انسانی سال نخست پادشاهی داریوش از زبان خودش است، ارائه می‌گردد:

کتیبه داریوش در بیستون به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی نگاشته شده و رونویس‌های دیگری از آن به زبان آرامی در بابل و مصر پیدا شده است. این کتیبه سه‌زبانه که به فرمان داریوش یکم (بزرگ) هخامنشی نوشته شده، در بردارنده شرح قیام‌هایی است که در سال نخست پادشاهی او در سرزمین‌های تابعه حکومت هخامنشی رخ داده و داریوش آنها را سرکوب کرده است.

تحریر بابلی کتیبه بیستون- از دید ناظر- در سمت چپ سنگ‌نگاره و بر دو طرف صخره‌ای به عرض متوسط ۳.۸ متر و ارتفاع متوسط ۳.۵ متر در ۱۱۲ سطر نوشته شده و ترجمه بندهای ۱ تا ۶۹ از مجموع ۷۶ بند تحریر فارسی باستان (از ابتدا تا پایان بند نوزدهم از ستون چهارم) را در بر می‌گیرد. یک بند پایانی ستون چهارم و نیز تمامی شش بند ستون پنجم تحریر فارسی باستان فاقد تحریر بابلی هستند.

تحریر بابلی این کتیبه در قیاس با تحریرهای فارسی باستان و عیلامی، در برخی موارد دارای جزئیات بیشتری است و برای مثال، آمار کشته‌شدگان و اسیران هر سرکوب در آن ثبت شده است. این آمار در نسخه‌های آرامی نیز دیده شده است.

به موجب این کتیبه، داریوش در سال نخست پادشاهی خود چندین قیام داخلی علیه حاکمیت هخامنشیان (و نه حمله خارجی) را با کشتن ۳۸.۰۰۰ تن از مادها (در دو نوبت) ۵.۵۰۰ تن از مروزیان، ۵۰.۰۰۰ تن از پارسیان (در چهار نوبت) و بسیاری مردمان دیگر، سرکوب کرده و در مجموع حدود ۱۲۰٫۰۰۰ نفر را کشته، ۲۸٫۰۰۰ نفر را به اسارت گرفته، گوش و بینی و زبان عده‌ای را بریده و چشمشان را از حدقه در آورده، تیر در ماتحت آنان فرو کرده و یا آنان را مطابق با شکنجه‌های داریوشی بر روی تیرهای تیز نشانده است. داریوش مکرراً تکرار می‌کند که: «ما همه آنان را کشتیم و هیچکس را زنده نگذاشتیم». چنین حجم عظیمی از کشتارها نشان‌دهنده اینست که قیام‌هایی که برای رهایی از سلطه هخامنشیان بر پا شده بود، شکل جنبش‌های گسترده مردمی به خود گرفته بوده‌اند و می‌توان اعمال داریوش را مصداقی از نسل‌کشی برای بقای حاکمیت دانست.

 

ترجمه‌ای که نگارنده از این تحریر به دست می‌دهد، بر اساس ترجمه انگلیسی کینگ و تامپسون و با مقایسه با داده‌های جدیدتر پی‌یر لوکوک و م. آ. داندامایف انجام پذیرفته است (بنگرید به فهرست منابع).

تحریر بابلی کتیبه داریوش در بیستون

کتیبه و سنگ‌نگاره داریوش در بیستون و محل تحریر بابلی آن، عکس از غیاث‌آبادی، ۱۳۷۶.

ترجمه فارسی تحریر بابلی کتیبه داریوش در بیستون

بند ۱) من «داریاموش‌» (داریوش)، شاه، پسر «اوشْتاسْپَه» (ویشتاسپ)، «اَهَمَنیش» (هخامنشی)، شاه شاهان، پارسی، شاه «پَرسو» (پارس).

بند ۲) داریوش‌شاه گوید: پدر من اوشتاسپه، پدر اوشتاسپه «اَرشام»، پدر اَرشـام «اَریَه‌رَمـنَـه»، پدر اریه‌رمنه «چِش‌پِش»، پدر چش‌پش «اَهَمنیش» است.

بند ۳) داریوش‌شاه گوید: ما دودمان خود را هخامنشی می‌نامیم. ما از دیرباز از بزرگان بوده‌ایم. از دیرباز دودمان ما شاه شاهان بوده‌اند.

بند ۴) داریوش‌شاه گوید: هشت تن از دودمان ما پیش از من شاه بودند. من نهمین آنها هستم. نُه شاه از دودمانی جاودان.

بند ۵) داریوش‌شاه گوید: من با حمایت «اورَمازدَه» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

بند ۶) داریوش‌شاه گوید: اینست سرزمین‌هایی که به بخشایش اهورامزدا مطیع من هستند و من در این سرزمین‌ها شاه هستم: «پَرسو» (پارس)، «عِلَمَت/ اِلَمَت» (خوزیه/ عیلام)، «بابیلیم» (بابل)، «آشور»، «عَرَبی/ اَرَبی» (عربیه)، «میصیر» (مصر)، «دریانشینان»، «سَپَردو» (سارد/ لیـدی)، «یَمَنو» (ایونیه/ یونان)، «اومانمَندَه» (ماد)، «اوراشتو» (اورارتو/ ارمنیه)، «کَتپَتوکَه» (کاپادوکیه)، «پَرتو» (پارت)، «زَرَنگَه» (زَرَنگ/ سیستان)، «اَرییمو» (هرات/ آریان)، «هومَریزمَه» (خوارزم)، «بَهتَر» (بلخ/ باکتریا)، «سوگدو» (سُغد)، «پَروپَرَاِسَنَه» (نام دیگری برای قندهار)، «گیمیری» (سکا)، «سَتَگوئو» (شاید هفت‌رود/ پنجاب)، «اَروهَتی» (آراخوزی/ رُخَـج/ شاید ناحیه علیای رود هیرمند)، «مَک» (مَکا/ مُـکران/ جنوب بلوچستان). روی هم ۲۳ سرزمین.

بند ۷) داریوش‌شاه گوید: اینست سرزمین‌هایی که خود را پیرو من می‌خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج می‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

بند ۸) داریوش‌شاه گوید: در این سرزمین‌ها هر آن مردی که شایسته بود، او را پاداش دادم و هر آن کس که پیمان‌شکن بود؛ او را سخت گوشمال کردم. بخواست اهورامزدا، قانون خود را در این سرزمین‌ها جاری کردم. همانگونه که به آنان گفتم، همانگونه انجام دادند. چه شب و چه روز.

بند ۹) داریوش‌شاه گوید: اهورامزدا این شاهی را به من داد. اهورامزدا مرا یاری داد تا این پادشاهی را استوار سازم. بخواست اهورامزدا این پادشاهی را گرفتم.

بند ۱۰) داریوش‌شاه گوید: این است آن کارهایی که پس از آنکه به یاری اهورامزدا شاه شدم، به انجام رساندم: پسر «کورَش» (کورُش)، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها،  به نام «کَمبوزیَه» (کمبوجیه) از دودمان ما در اینجا شاه بود. این کمبوجیه برادری داشت به نام «بَرزیَه» (بَردیا) که با کمبوجیه از یک مادر و از یک پدر بودند. آنگاه کمبوجیه این بردیا را کشت. هنگامی‌که کمبوجیه بردیا را کشت؛ مردم نمی‌دانستند که بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رفت. هنگامی که کمبوجیه با سپاه خود رهسپار مصر شد؛ مردمان به بدکرداری گراییدند و در سرزمین‌ها، در پارس، در ماد، در بابل، و در دیگر سرزمین‌ها دروغ فراوان شد. (منظور از دروغ و بدکرداری، قیام‌ علیه حکومت هخامنشی است).

بند ۱۱) آنگاه «گومَتو» (گَئومات) مُغ از سرزمین ماد در «پیشیحومَدو» (پَئیشی‌یا اووادا) و کوهی بنام «اَرَکَدری» شورش کرد. آنگاه که او شورش کرد، ۱۴ روز از ماه «آدارو» (وی‌یَخنَه) گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ می‌گفت که من بردیا پسر کورش برادر کمبوجیه هستم. سپس همه سپاهیان یاغی شدند و از کمبوجیه به سوی او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین‌ها. او شاهی را برای خود ربود. آنگاه که او شاهی را به دست گرفت، ۹ روز از ماه «دُئوزو» (گَـرمَـپَدَه) گذشته بود. پس از آن کمبوجیه به مرگِ خودش درگذشت.

بند ۱۲) داریوش‌شاه گوید: این پادشاهی که مُغ گَئومات از کمبوجیه گرفت، از ابتدا از آن ما و دودمان ما بود. مُغ گَئومات، پادشاهی پارس، ماد، بابل و دیگر سرزمین‌ها را از آن خود کرد. او شاه شد.

بند ۱۳) داریوش‌شاه گوید: هیچ مردی، نه پارسی، نه مادی، نه بابلی، نه هیچکس در سرزمین‌ها، و نه کسی از دودمان ما نبود که شاهی را از دست مُغ گَئومات بازپس گیرد. مردم از او بسیار می‌ترسیدند چرا که او کسانی که بردیا را از پیش می‌شناختند، می‌کشت. از آن روی مردم را می‌کشت که هیچکس نداند من بردیا پسر کورش نیستم. هیچکس در امان نبود، هیچکس حرفی نمی‌زد. تا اینکه من سر رسیدم. آنگاه من از اهورامزدا یاری خواستم. اهورامزدا مرا یاری داد. با حمایت اهورامزدا و در آن هنگام که ۱۰ روز از ماه «تَشریتو» (باگَیادَئیش/ باگَیادی/ بَغَیادی) گذشته بود، من با چند تن از بزرگان، مُغ گَئومات و بزرگان همراه او را کشتم. در شهر «سیکَموبَتیع»  در ناحیه «نیسَئَه» (نسا) در ماد. در آنجا او را کشتم. شاهی را از او پس گرفتم. بخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهی را به من داد.

بند ۱۴) داریوش‌شاه گوید: پادشاهی‌ای را که از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پای کردم. چنان در جایش استوار نمودم که پیش از این بود. آیین‌‌ها/ معابد خدایان را که مُغ گَئومات از میان برده بود، برقرار کردم. من رمه‌های بزرگ و چارپایان کوچک و کارگران زمین/ برده‌هایی را که مُغ گَئومات از سپاه/ مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. من سپاه/ مردم را در جایشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم دیگر سرزمین‌ها را. من آنچه را که به تاراج رفته بود؛ به همانگونه که پیش از آن بود، باز پس گرداندم. این کاری بود که من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من کوشیدم که خانه/ کاخ/ دودمان خود را در جای خود استوار نمایم؛ همانگونه که پیش از این بود. من بخواست اهورامزدا، چنان کوشیدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانه/ کاخ/ دودمان ما را تباه کند.

بند ۱۵) داریوش‌شاه گوید: اینست آنچه که پس از شاهی انجام دادم، چنانکه پیش از من بود.

بند ۱۶) داریوش‌شاه گوید: پس از آنکه من مُغ گَئومات را کشتم؛ مردی به نام «اَشینَه» (آثرینَه) پسر «اوپَدَرمَه»، یک عیلامی، در خوزیه/ عیلام شورش کرد. او به مردم می‌گفت: من در خوزیه شاه هستم. سپس خوزیان عیله من شورشی شدند و به سوی آثرینَه رفتند. او در خوزیه شاه شد. همچنین مردی بابلی به نام «نیدینتوئیلوبِل» (نَدیتَبَئیرَه/ نیدینتوبِل) پسر «کینزِر» در بابل شورش کرد. او مردم را چنین می‌فریفت که من «نَبوکودوری‌اوصور» (نَبوکُدرَچَرَه/ نَبوکَد‌نَصَر/ بخت‌النصر پسر «نَبونَئید» (نَبونَئیتَه/ نَبونید) شاه بابل هستم. سپس همه مردم بابل به سوی او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهی را در بابل به دست گرفت.

بند ۱۷) داریوش‌شاه گوید: سپس من پیکی به خوزیه فرستادم. آثْرینَه بسته‌ به نزد من آورده شد. من او را کشتم.

بند ۱۸) داریوش‌شاه گوید: آنگاه من به سوی نَدیتَبَئیرَه که خود را نَبوکَد‌نَصَـر می‌خواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَدیتَبَئیرَه در ساحل «دیقلَت» (تیگْرَه/ دجله) بود. در سراسر دجله انبوه شده بودند. آنگاه من سپاهیان را با اسب‌ها و شتران سوار بر قایق‌هایی از مَشک‌های باد شده کردم و از دجله گذشتیم. در آنجا سپاه نَدیتَبَئیرَه را شکست دادم. آنگاه که نبرد کردیم، ۲۶ روز از ماه «کِسلیمو» (آثْری‌یادی‌یَه) گذشته بود. ما همه آنان را کشتیم و هیچکس را زنده نگذاشتیم.

بند ۱۹) داریوش‌شاه گوید: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز به بابل نرسیده بودم که نَدیتَبَئیرَه که خود را نَبوکَد‌نَصَر شاه بابل می‌نامید، با سپاه خود به شهر «زَزَنو» (زازانَـه) در نزدیکی «پورَتو» (اوفْراتو/ فرات) رسید تا با من نبرد کند. پس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَدیتَبَئیرَه را سخت شکست دادم. آنان به سوی رودخانه گریختند و رودخانه آنان را با خود برد. ما در روز ۲ از ماه «تِبِتو» (اَنامَکَه) نبرد کردیم. ما همه آنان را کشتیم و هیچکس را زنده نگذاشتیم.

بند ۲۰) داریوش‌شاه گوید: پس از این نَدیتَبَئیرَه با چند تن از سربازانش بر پشت اسب گریخت و به بابل رفت. آنگاه من به یاری اهورامزدا به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَدیتَبَئیرَه را. پس از آن، تیر در ماتحت نَدیتَبَئیرَه و بزرگان همراه او کردم. من همه آن ۴۹ نفر را کشتم. این کاری است که در بابل کردم.

بند ۲۱) داریوش‌شاه گوید: آنگاه که من در بابل بودم؛ این سرزمین‌ها بر من شورشی شدند: پارس، خوزیه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَرگوع» (مَرگوش/ مرو)، ثَتَگوش و سکا.

بند ۲۲) داریوش‌شاه گوید: مردی به نام «مَرتی‌یَه» پسر «شینشَهریش» (چِچِخْرائیش) از شهر «کوگونَکَه» (کوگَنَکا) در پارس بود. او در خوزیه شورش کرد و به مردم می‌گفت که من «ایمَنیشو» (ایمَنیش) شاه خوزیه هستم.

بند ۲۳) آن هنگام من در نزدیکی خوزیه بودم. خوزیان از من ترسیدند. آن مَرتی‌یَه را که سر دسته آنان بود؛ گرفتند و من او را به دست خودم کشتم.

بند ۲۴) داریوش‌شاه گوید: مردی مادی به نام «پَرومَرتیش» (فْرَوَرتیش) در ماد برخاست و به مردم به دروغ گفت که من «هَشَتریتی» (خْشَثریتَه) از دودمان «اومَکوئیشتَر» (اووَخْشْتْرَه/ هُوَخشَتَرَه) هستم. سپس سپاهیان مادی که در تختگاه بودند، بر من شوریدند و به سوی فْرَوَرتیش رفتند. او در ماد شاه شد.

بند ۲۵) سپاه پارسی و مادیِ زیر فرمان من، کم‌شمار بود. پس از آن من سپاهی به سرزمین ماد فرستادم. فرماندهی آنان را به یک نفر پارسیِ پیرو من به نام «اومیدَرنَع» (ویدَرنَه) سپردم. به آنان گفتم بروید و سپاه ماد را که خود را از من نمی‌داند، در هم بشکنید. آنگاه ویدرنه با سپاهیانش رهسپار سرزمین ماد شدند. هنگامی که به ماد رسید؛ در شهری به نام «مَروع» (ماروش) در ماد، با مادان نبرد کرد. آن کسی که سرکرده مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را در هم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز گردید، ۲۷ روز از ماه «تِبِتو» (اَنامَکَه) گذشته بود. آنان ۳۸۲۷ نفر (در نسخه آرامی: ۵۸۲۷ نفر) را کشتند و ۴۳۲۹ نفر را زنده اسیر کردند. پس از این، ویدرنه دست به نبرد دیگری در سرزمین ماد نزد. سپس سپاه من در سرزمینی به نام «هَمبَنو» (کَپَدَه/ کَمپَندَه) در ماد، برای من درنگ کردند تا که من به ماد رسیدم.

بند ۲۶) داریوش‌شاه گوید: یک ارمنیِ پیرو من به نام «دَدَرشو» (دادَرشیش/ دادَرشی) را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی‌دانند، درهم شکن. پس از آن دادَرشی رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید؛ شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با دادَرشی پیش آیند. در دهی به نام «زوزَو» (زوزَهیَه/ زوزَه) در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۸ روز از ماه «اَیارو» (ثورَواهَرَه) گذشته بود. (ادامه در نسخه آرامی: ۸۲۷ نفر را کشتند و . . . نفر را زنده اسیر کردند).

بند ۲۷) شورشیان برای نبردی دیگر گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ «تیگرَه» در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ۱۸ روز از ماه اَیارو (ثورَواهَرَه) گذشته بود. ۵۴۶ نفر (در نسخه آرامی: ۵۰۴۶ نفر) از آنان را کشتند و ۵۲۰ نفر را زنده اسیر کردند.

بند ۲۸) شورشیان برای یک نبر دیگر گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشی شوند. آنان در دژ «هویَوْ» (اویَما) در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ۹ روز از ماه «سیمانو» (ثائیگَرچیش/ ثایگَرچی) گذشته بود. ۴۷۲ نفر از آنان را کشتند و . . . نفر را زنده اسیر کردند. پس از این دادَرشی کار دیگری نکرد و برای من درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

بند ۲۹) داریوش‌شاه گوید: سپس یک پارسیِ پیرو من به نام «اومیسی» (وَئومیسَه/ وَهومیسَه) را به ارمنیه فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاه شورشیانی که خود را از من نمی‌دانند، درهم شکن. پس از آن وَئومیسَه رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنیه رسید، شورشیان گرد آمدند تا برای نبرد با وَئومیسَه پیش آیند. در سرزمینی به نام «ایزَلا» نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۱۵ روز از ماه تِبِتو (اَنامَکَه) گذشته بود. ۲۰۳۴ نفر از آنان را کشتند.

بند ۳۰) برای دومین بار شورشیان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئومیسَه شوند. آنان در سرزمین «اوتیاری» (اَئوتی‌یارَه) در ارمنیه نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را نابود کرد. آنگاه که این نبرد آغاز شد، ماه اَیارو (ثورَواهَرَه) رو به پایان بود. ۲۰۴۵ نفر از آنان را کشتند و ۱۵۵۸ نفر را زنده اسیر کردند. پس از این وَئومیسَه نبرد دیگری نکرد و در ارمنیه برایم درنگ کرد تا اینکه من به ماد رسیدم.

بند ۳۱) داریوش‌شاه گوید: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه که به ماد رسیدم؛ فْرَوَرتیش که خود را شاه ماد و از خاندان هوخشتره نامیده بود، با سپاه خود به شهر «کُدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد کند. سپس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا من به سختی سپاه فْرَوَرتیش را شکست دادم. آنگاه که نبرد کردیم، ۲۵ روز از ماه «نیسانو» (اَدوکَنَئیشَه) گذشته بود. ما ۳۴۴۲۵ نفر از آنان را کشتیم و ۱۸۰۱ نفر را زنده اسیر کردیم.

بند ۳۲ سپس فْرَوَرتیش با سواران کمی گریخت و به سرزمین «رَگَع» (رَگا/ رَغا/ ری) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهی به دنبالش فرستادم. آنان فْرَوَرتیش و همراهان او را دستگیر کردند و به نزد آوردند. من بینی، گوش‌ها و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه‌ نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ‌دیدند. سپس در «اَگَمَتَنو» (هَگْمَتانَه/ اکباتان/ همدان) تیر در ماتحت او کردم. آنگاه ۴۷ نفر از بزرگان همراه او را کشتم. سر آنان را بر کنگره‌های دژی در هَگْمَتانَه قطع کردم.

بند ۳۳) مردی به نام «شیترَنتَهمَه» (چیثْرَتَخمَه) از «سَگَرتَه» (اَسَگَرتی/ ساگارتی) بر من نافرمان شد. او چنین به مردم می‌گفت که من در اَسَگَرتی شاه هستم. از دودمان هُوَخشَتَرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسی و مادی را فرستادم. یک مادیِ پیرو من به نام «تَخمَسپادَه» را سردار آنان کردم. به آنان چنین گفتم که بروید و این سپاه شورشی را که خود را از من نمی‌داند؛ در هم شکنید. آنگاه تَخمَسپادَه با سپاه رهسپار شد و با چیثْرَتَخمَه نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشی را فرو کوبید. در روز پنجم از ماه تشریتو  (باگَیادَئیش/ باگَیادی/ بَغَیادی) نبرد کردند. او چیثْرَتَخمَه را گرفت و به نزد من آورد. سپس من بینی و زبان و گوش‌های او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همه سپاه/ مردم؟ او را ‌دیدند. پس از آن، در «اَربَئیل» (اَربَئیرا/ اربیل) تیر در ماتحت او کردم. کل کشته‌ها و اسرای شورشی ۴۴۷ نفر بودند.

بند ۳۴) داریوش‌شاه گوید: اینست کاری که من در ماد انجام دادم.

بند ۳۵) داریوش‌شاه گوید: پارت و «وَرکانَه» (هیرکانی/ گرگان) بر من شوریدند و خودشان را وفادار به فْرَوَرتیش خواندند. پدرم ویشتاسپ در پارت بود. سپاهیان او را رها کرده و به فرورتیش پیوستند. آنگاه ویشتاسپ با سپاهی که وفادارش بود، رهسپار شد. در شهری پارتی به نام «ویشپَه‌ اوزاتیش» نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا، ویشتاسپ آن سپاه شورشی را به سختی درهم شکست. آنگاه که آنان به نبرد آغازیدند، ۲۲ روز از ماه اَدارو (وی‌یَخنَه) گذشته بود. ۶۳۴۶ نفر از آنان را کشتند و ۴۳۴۶ نفر را زنده اسیر کردند.

بند ۳۶) داریوش‌شاه گوید: سپس من سپاه پارسی وفادار را از ری به نزد ویشتاسپ فرستادم. چون این سپاه به نزد ویشتاسپ فرا رسید؛ ویشتاسپ این سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهری پارتی به نام «پَتیگرَبَنا» با شورشیان به نبرد شد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا ویشتاسپ به سختی سپاه شورشگران را درهم شکست. آنگاه که این نبرد آغاز شد، از ماه «دُئوزو» (گَرمَپَدَه/ گَرماپَد) ۱ روز گذشته بود. ۶۵۷۰ نفر را کشتند و ۴۱۹۲ نفر را زنده اسیر کردند. ۸۰ نفر از سرکردگان و بزرگان همراه او را هم کشتند.

بند ۳۷) داریوش‌شاه گوید: سپس آن سرزمین از آنِ من شد. این است آن کاری که من در پارت انجام دادم.

بند ۳۸) داریوش‌شاه گوید: سرزمینی به نام مَرگوع (مَرگوش/ مرو) بر من شورید. مردی از مرو به نام «پَرَدَه» (فْرادَه) را به سرداری برگزیدند. سپس من یک پارسیِ پیرو خودم به نام دَدَرشو (دادَرشیش/ دادَرشی)، که شهربان بلخ بود را به رویارویی با او فرستادم و او را چنین گفتم که برو و سپاهی که خود را از من نمی‌داند، درهم شکن. پس از آن دادَرشی با سپاه رهسپار شد و با مروزیان نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی آن سپاه شورشیان را شکست داد. آنگاه که نبرد درگرفت، ۲۳ روز از ماه «کیسیلیمو» (آثْری‌یادی‌یَه/ آثْریاد) گذشته بود. او فراده و ۴۶ نفر بزرگان همراه او را کشت. او . . . نفر (در نسخه آرامی: ۵۵۲۴ نفر) را کشت و ۶۵۷۲ نفر را زنده اسیر کرد.

بند ۳۹) داریوش‌شاه گوید: سپس آن سرزمین از آنِ من شد. این است آن کاری که من در بلخ و در مرو انجام دادم.

بند ۴۰) داریوش‌شاه گوید: مردی پارسی به نام «اومیزدَتو» (وَهیَزداتَه) در شهر «تَرمَه» (تارَوا) در سرزمین «یوتیَه» (یَئوتی‌یا) در پارس می‌زیست. او در پارس آشوب برپا کرد. او چنین به مردم می‌گفت که من بردیا پسر کورش، شاه سرزمین‌ها، هستم. سپس همه سپاه پارس که پیش از این در کاخ بابل بودند و از «اَنزان» (انشان) و «یَـدا/ یَـدایا؟» آمده بودند، بر من شوریدند و به سوی وَهیَزداتَه رفتند. او در پارس شاه شد.

بند ۴۱) داریوش‌شاه گوید: آنگاه من سپاه دیگری از پارسیان، آن تعداد اندکی که علیه من شورش نکرده بودند، و نیز سپاه ماد را به پارس گسیل داشتم. یک پارسی پیرو خودم به نام «ارتَه‌مَرزیَه» (اَرتَه‌وَرد‌یَه) را سردار آنان در پارس کردم. دیگر سپاهیان پارسی به دنبال من، روانه ماد شدند. سپس اَرتَه‌وَرد‌یَه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه که او به شهری به نام «رَخا» در پارس فرا رسید؛ در آنجا آن وَهیَزداتَه که خود را بردیا پسر کورش می‌نامید، با سپاه خود برای نبرد با اَرتَه‌وَرد‌یَه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه وَهیَزداتَه را که می‌گفت من بردیا هستم، درهم شکست. آنگاه که نبرد در گرفت، ۱۲ روز از ماه اَیارو (ثورَواهَرَه) گذشته بود. ۴۴۰۴ نفر (در نسخه آرامی: ۳۵۴۰۴ نفر) از آنان را کشتند و . . . نفر از آنان را زنده اسیر کردند.

بند ۴۲) سپس وَهیَزداتَه با سواران کمی گریخت و به پیشیحومَدو (پَئیشی‌یا اووادا) رفت. در آنجا سپاهی را آماده ساخت و بار دیگر رهسپار شد تا با اَرتَه‌وَرد‌یَه نبرد کند. در کوهی به نام «پَرگَه» در پارس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه وَهیَزداتَه را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان آغاز شد، ۵ روز از ماه دُئوزو (گَرمَپَدَه/ گرماپَد) گذشته بود. وَهیَزداتَه و همدستان برجسته او را دستگیر کردند. ۶۲۴۶ نفر از آنان را کشتند و ۴۴۶۴ نفر از آنان را زنده اسیر کردند. آنان وهیزداته و بزرگان همراه او را به زندان انداختند.

بند ۴۳) داریوش‌شاه گوید: سپس من در شهری به نام «اووادَئیچَیَه» در پارس، تیر به ماتحت وَهیَزداتَه و وفاداران اصلی او فرو کردم و ۵۲ نفر از آنان را کشتم.

بند ۴۴) داریوش‌شاه گوید: این است آنچه که به دست من در پارس انجام شد و آنگاه این سرزمین از آن من شد.

بند ۴۵) داریوش‌شاه گوید: آن وَهیَزداتَه که خود را بردیا پسر کورش می‌خواند، سپاهی به اَروهَتی (آراخوزی/ رُخَج) گسیل داشت و به مردی که سردارش بود فرمان داد تا علیه یک پارسی به نام «اومیمَنَع» (ویوانَه)- بنده من و شهربان آراخوزی- برود و سپاهی که خود را از آنِ داریوش می‌داند، درهم شکند. سپس آن سپاهی که وَهیَزداتَه گسیل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ویوانَه به نبرد درآید. آنان در دژی به نام «کاپیشَکانیش» نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشگران را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، ۱۳ روز از ماه تِبِتو (اَنامَکَه) گذشته بود. کل کشته‌ها و اسرای سپاهی که وهیزداته فرستاده بود . . . (در نسخه آرامی: آنان ۴۵۷۹ نفر را کشتند و . . . نفر را زنده اسیر کردند).

بند ۴۶) پس از آن دگرباره شورشیان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ویوانَه شدند. در سرزمینی به نام «گَندَتَمَکی» در «سُتغیدی» نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختی سپاه شورشیان را درهم شکست. آنگاه که نبرد آنان درگرفت، ۷ روز از ماه اَدارو (وی‌یَخنَه) گذشته بود. کل کشته‌ها و اسرای سپاهی که وهیزداته فرستاده بود، ۴۵۷۹ نفر بود (در نسخه آرامی: ۴۵۷۹ نفر را کشتند و ۳۷۶۰ نفر را زنده اسیر کردند).

بند ۴۷) پس از آن، مردی که سردار آن سپاهی بود که از سوی وَهیَزداتَه گسیل شده بود؛ با اندک سوارانی گریخت. او به راه افتاد و از نزدیکی شهری به نام «اَرشادا» در آراخوزی گذشت. آنگاه ویوانَه با سپاهی به دنبال آنان رفت. در آنجا او را گرفت و کشت. و نیز مردانی که از همدستان برجسته‌اش بودند را کشت. کل کشته‌ها و اسرایی که سپاه من کشت و گرفت . . . بودند.

بند ۴۸) داریوش‌شاه گوید: آنگاه این سرزمین از آنِ من شد. این است آنچه در سُتغیدی و آراخوزی به دست من انجام شد.

بند ۴۹) داریوش‌شاه گوید: هنگامی که من در پارس و ماد بودم؛ بابلیان دوباره بر من شوریدند. مردی ارمنی به نام «اَرَحو» (اَرخَه) پسر «هَلدیتَه» در سرزمینی به نام «دوبالَه» در اور، در بابل شورش کرد. در آنجا چنین به مردم دروغ می‌گفت که من نَبوکُدرَچَرَه (نَبوکَد‌نَصَر/ بخت‌النصر) پسر نَبونَئید (نَبونَئیتَه/ نَبونید) هستم. آنگاه بابلیان بر من نافرمان شدند و به سوی آن اَرخَه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.

بند ۵۰) پس‌آنگاه من سپاهی به بابل گسیل داشتم. یک پارسیِ پیرو خودم به نام «ویدَفَرنَه» را به سرداری آنان برگزیدم و به آنان چنین گفتم که بروید و آن سپاه شورشی بابلی را که نمی‌خواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شکنید. پس ویدَفَرنَه با سپاهی به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا یاری داد. بخواست اهورامزدا، ویدَفَرنَه جمعیت شورشگر بابل را شکست داد و آنان را دستگیر کرد و بیاورد. ۲۲ روز از ماه «اَرَهسَمنَه» (وَرکَزَنَـه) گذشته بود که نبرد آغاز شد و اَرخَه که خود را به دروغ نبوکدنصر پسر نبونید می‌نامید و مردانی که همدستان برجسته او بودند، دستگیر شدند. من فرمان دادم آن اَرخَه و مردانی که همدستان برجسته‌اش بودند را روی تیرهای نوک‌تیز بنشانند. آنگاه در بابل تیر به ماتحت ارخه و وفاردان اصلی او فرو شد. کل کشته‌ها و اسرای سپاه ارخه ۲۴۷۹ نفر بودند.

بند ۵۱) داریوش‌شاه گوید: این است آن کاری که من در بابل انجام دادم.

بند ۵۲) داریوش‌شاه گوید: این است آنچه که من بخواست اهورامزدا در همان یک سالِ پس از پادشاهی انجام دادم. ۱۹ نبرد کردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شکست دادم و آنان را دستگیر کردم.
یک مُغ به نام گَئومات بود. او به دروغ چنین گفت: “من بردیا پسر کورش شاه پارس هستم.” او پارس و ماد را شوراند.
یک خوزی به نام آثْرینَه بود. او به دروغ چنین ‌گفت: “من شاه خوزیه (عیلام) هستم.” او خوزیه را شوراند.
یک بابلی به نام نَدیتَبَئیرَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت “من نَبوکُدرَچَرَه (نَبوکَد نَصَر) پسر نَبونید شاه بابل هستم.” او بابل را شوراند.
یک پارسی به نام مَرتی‌یَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من ایمَنیش شاه خوزیه (عیلام) هستم.” او خوزیه را شوراند.
یک مادی به نام فْرَوَرتیش بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من خَشَثْریتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَتَرَه) هستم.” او ماد را شوراند.
یک ساگاراتی بنام چیثْرَتَخمَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من شاه ساگارتی هستم، از دودمان هوخشتره هستم.” او ساگارتی را شوراند.
یک مروَزی به نام فْرادَه بود. او به دروغ می‌گفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.
یک پارسی به نام وَهیَزداتَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من بردیا پسر کورش شاه پارس هستم.” او پارس را شوراند.
یـک ارمنی به نام اَرخَه بود. او به دروغ چنین می‌گفت: “من نَبوکُدرَچَرَه (نَبوکَدنَصَر) پسر نَبونید هستم.” او بابل را شوراند.

بند ۵۳) داریوش‌شاه گوید: اینان ۹ شاهی هستند که سپاه من با آنان نبرد کرد. آنان را گرفت، چه زنده و چه مرده. در این جنگ‌ها، سپاه من سپاهیان آنان را در هم کوبید.

بند ۵۴) داریوش‌شاه گوید: این است سرزمین‌هایی که شوریدند. دروغ اینان را شورشی کرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. اکنون آنان چنان رفتار می‌کنند که میل من است.

بند ۵۵) داریوش‌شاه گوید: تو که پس از این شاه خواهی شد؛ خود را با همه توان از دروغ پاس دار. اگر چنین می‌اندیشی که سرزمین من در آسایش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالی ده.

بند ۵۶) داریوش‌شاه گوید: این است آنچه که من کردم. بخواست اهورامزدا در همان یک سال کردم. تویی که از این پس می‌آیی، این کتیبه را که روی سنگ نوشته شده و آنچه من کرده‌ام را باور کن. مباد این را دروغ انگاری.

بند ۵۷) داریوش‌شاه گوید: من سوگند اهورامزدا را می‌خواهم که آنچه من در همان یک سال کردم، راست است، نه دروغ.

بند ۵۸) داریوش‌شاه گوید: بخواست اهورامزدا و من، کارهای زیاد دیگری هم کرده شد که در این کتیبه سنگی نوشته نشده است.  از آن روی نوشته نشد، مبادا کسی که بعدها این کتیبه سنگی را خواهد دید، آنچه من کردم را باور نکند و بگوید که این دروغ است.

بند ۵۹) داریوش‌شاه گوید: آنان که پیش از این شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان کار نکردند که به دست من و بخواست اهورامزدا در همان یک سال کرده شد.

بند ۶۰) داریوش‌شاه گوید: اکنون آنچه را که من کرده‌ام باور کن و به مردم سخن راست بگو. اینها را پنهان نکن. ای کاش این سخنان را از سپاه/ مردم پنهان نکنی. اهورامزدا ترا بپاید و قرین رحمت او باشی و فرزندانت بسیار باشد و روزهای عمرت دراز.

بند ۶۱) اگر این بیانیه را پنهان داری و سخنان راستی را که در اینجا نوشته شده به دیگران نگویی؛ لعنت اهورامزدا بر تو باد. باشد که ‌فرزندی برایت نماند.

بند ۶۲) داریوش‌شاه گوید: این است آنچه من کردم. بخواست اهورامزدا در همان یک سال کردم. اهورامزدا مرا بپاید و تمام خدایانی که هستند.

بند ۶۳) داریوش‌شاه گوید: اهورامزدا و تمام خدایانی که هستند؛ از آن روی مرا یاری دادند که من بدپیمان (بی‌وفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار کردم. نه بر توانا و نه بر ناتوان خشونت نورزیدم. مردی که با خانه (تخت‌گاه/ مردم؟) من همراهی کرد؛ او را نیک نواختم و آنکه زیان رسانید؛ او را سخت گوشمال دادم.

بند ۶۴) داریوش‌شاه گوید: تو که از این پس شاه خواهی شد؛ مردی را که دروغزن است یا آنکه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختی گوشمال ده.

بند ۶۵) داریوش‌شاه گوید: تویی که از این پس، این کتیبه و این نگاره‌ها را می‌بینی؛ مبادا آنها را تباه سازی. تا آنگاه که توان داری، آنها را در همین‌گونه نگاهدار.

بند ۶۶) اگر تو این کتیبه سنگی و یا این نگاره‌ها را ببینی و آنها را تباه نکنی و تا هنگامی که ترا توانایی هست، نگاهشان داری؛ اهورامزدا ترا بپاید. به تو نعمت ببخشد. بر تو رحمت آورد. فرزندان ترا زیاد کند. روزهای عمرت را دراز کند. اهورامزدا ترا خوشبخت کند و سعادتمندی را برای هر کاری که دوست داری، در دست‌هایت بگذارد.

بند ۶۷) اگر تو این کتیبه سنگی و یا این نگاره‌ها را ببینی و تباهشان کنی و تا هنگامی که توانایی داری، نگاهشان نداری؛ اهورامزدا ترا لعنت کند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه کنی، اهورامزدا آنرا براندازد و از دست‌هایت جدا کند.

بند ۶۸) داریوش‌شاه گوید: هنگامی که من گَئوماتَـه مُغ که خود را بردیا می‌نامید، کشتم؛ اینان مردانی بودند که در آن هنگام، آنجا بودند. این مردان در آن هنگام همکاری کردند و پیروان من بودند: «ویدَفَرنَه» پسر «میشپَروع» (وایَسپارَه) پارسی؛ «اوتانَه» پسر «ثوخرَه» پارسی؛ «گُبریاس» (گَئوبَرووَه) پسر «مَرَدونی‌یَه» پارسی؛ «ویدَرنَه» پسر «بَگابیگنَه» پارسی؛ «بَگَبوکیشو» (بَگَبوخشَه) پسر «زَتوئَه» (داتووَهیَه) پارسی؛ «اَردیمَنیس» (اَردومَنیش) پسر «اومَهکو» (وَهَئوکَه) پارسی.

بند ۶۹) داریوش‌شاه گوید: تویی که پس از من شاه خواهی شد؛ این مردان و فرزندان این مردان را بپای.

منابع:

داندامایف، م. آ.، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۳.
لوکوک، پی‌یر، کتیبه‌های هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۸۲.
مرادی غیاث‌آبادی، رضا، بیستون: کتیبه داریوش بزرگ، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۳.

Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, New Haven, Connecticut, 1953.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907.

منبع:http://ghiasabadi.com/behistun3.html

اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان

اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶

بخشی از مقدمه کتاب ناتمام

در قرن ششم قبل از میلاد، امپراتوری هخامنشی سراسر آسیای غربی و برخی نواحی مجاور را تحت انقیاد خود در آورد. سرعت و دامنه فتوحات نظامی در تاریخ عصر باستان بی‌سابقه بود. این فرمانروایی تا حدود دویست سال دوام آورد و آنگاه پس از چندین قیام استقلال‌طلبانه که همگی سرکوب شدند، در نهایت تضعیف و تجزیه گردیده و متلاشی شد.

در آن هنگام، بابل کشور و شهری پرجمعیت بشمار می‌رفت که به مفهوم امروزی خود یک مگاپلیس بزرگ و تمام عیار بود. کشوری که ناگهان تمامی سابقه تاریخی و استقلال سیاسی خود را متعاقب حمله کورش هخامنشی برای همیشه از دست داد و هیچگاه نتوانست مجدداً آنرا احیاء کند.

بابل و عموم تمدن‌های بین‌النهرین را می‌توان مهد پیدایش و رونق نگارش و کتابت بشمار آورد. از آنجا بیش از صدها کتیبه سلطنتی و هزاران لوح گلی حقوقی و اداری به دست آمده است. اوج این اکتشافات و تلاش برای دستیابی به کتیبه‌ها و الواح باستانی در بین‌النهرین به نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد. زمانی که بین‌النهرین بخشی از قلمرو عثمانی را تشکیل می‌داد. در آن هنگام گروه‌های اکتشافی متعددی از بریتانیا، فرانسه و آمریکا در آن منطقه و بخصوص در محل شهرهای باستانی بابل* و نیپور** مشغول تفحص بوده‌اند و الواح کشف شده را به موزه‌های مختلفی در جهان و از جمله موزه بریتانیا، موزه لوور و انستیتوی مطالعات شرقی دانشگاه شیکاگو منتقل کرده‌اند.***

*شهر بابل که پایتخت کشور بابل بود، بر کرانه یکی از شعب رود فرات و در ۳۰ کیلومتری جنوب شرقی کربلا و ۹۰ کیلومتری جنوب بغداد امروزی جای داشت.

*شهر نیپور از شهرهای مهم سومری و بابلی بود که در ۸۰ کیلومتری شرق نجف امروزی جای داشت.

***رونق اکتشاف کتیبه‌های باستانی و خواهان زیادی که این کتیبه‌ها و الواح در بین موزه‌ها و مجموعه‌داران به وجود آورده بود، موجبات ترغیب و تشویق عده‌ای از شهروندان بریتانیا به ساخت کتیبه‌های تقلبی و شبه‌باستانی را فراهم آورده بود. کریستوفر واکر در کتاب «خط میخی» نقل می‌کند که «در فاصله سال‌های ۱۸۹۰ تا دهه ۱۹۳۰ میلادی کتیبه‌های زیادی به اروپا و آمریکای شمالی منتقل شدند و به موزه‌ها و مجموعه‌های خصوصی راه یافتند که بسیاری از آنها جعلی بودند. کتیبه‌های تقلبی‌ای که برادران ریدی (Ready) به نحوی بسیار حرفه‌ای می‌ساختند، حتی از نظر متخصصان نیز قابل تشخیص نبودند. بدین لحاظ برادران ریدی به استخدام موزه بریتانیا در آمدند تا مشغول ساخت کپی‌های رسمی از آثار شوند». برای آگاهی بیشتر بنگرید به:

Walker, C. B. F., Cuneiform, University of California Press, 1987, pp. 59-60.

هرچند که کتیبه‌های سلطنتی عمدتاً در بردارنده محتوای شعارگونه و تبلیغاتی به نفع فرمانروای غالب را دارند، اما اسناد و الواح حقوقی و اداری که تعدادشان بسی بیشتر است، به عنوان اسناد دست اول، آگاهی‌های ارزشمند، بکر و دست نخورده‌ای را از چگونگی زندگی عامه مردم و جزئیات اجتماعی و اقتصادی در اختیار محققان قرار می‌دهد.

فصل اول کتاب حاضر دربردارنده آن بخش از این دو دسته اسناد است که از عصر پادشاهی کورش بر بابل (۵۳۸-۵۲۹ قبل از میلاد) به دست آمده‌اند. این متون را اولِه اریکسون هاگِن و لودویگ دِموث در جلدهای دوم و سوم مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان‌شناسی* ترجمه و منتشر کرده و سپس به دفعات توسط دانشمندان دیگر به زبان‌های مختلف ترجمه و تحشیه شده‌اند.

*Hagen, O. E., Keilschrifturkunden zur Geschichte des Königs Cyrus, in: Beiträge zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Herausgegeben von: Friedrich Delitzsch and Paul Haupt, Zweiter band, Leipzig, 1984, pp. 205-248; Demuth, Ludwig,  Keilschrifturkunden zur Geschichte des Königs Cyrus, in: Beiträge zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Herausgegeben von: Friedrich Delitzsch and Paul Haupt, Dritter band, Leipzig, 1898, pp. 393-444.

به گفته م. ا. داندامایف- دانشمند متخصص و صاحب‌نظر عصر هخامنشی- الواح موجود حکایت از آن دارد که پس از تصرف بابل به دست کورش هخامنشی، اصلاحات اقتصادی نبونید برای کنترل و محدودیت اموال معابد ملغی شد و در مقابل، بابلیان مجبور شدند تا خراج قابل ملاحظه‌ای برای تأمین مخارج پادشاه و حکومت پرداخت کنند. این خراج شامل کالاها و محصولات متنوعی می‌شد: گوسفند، گاو، جو، کنجد، خرما، شراب، آبجو، روغن، ادویه، ترشی، پشم و کالاهای دیگر. بجر این آنان وظیفه داشتند تا انبوهی از بردگان را برای کار بر روی زمین‌ها و املاک سلطنتی هخامنشیان اعزام کنند.*

*Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia, from Nabopolassar to Alexander the Great (626-331 BC), Translated by Victoria A. Powell, Revised edition, Northern Illinois University Press, 1984, p. 58.

اسناد بابلی از عصر پادشاهی کورش از این جهت اهمیت بسزایی دارند که منابع ایرانی، کورش را نادیده گرفته و در مورد او ساکت هستند. نام کورش و یا اقدامات مربوط به او بطور کلی در مجموعه متون اوستایی (اعم از یسناها، یشت‌ها، ویسپرد، وندیداد و خرده‌اوستا) نیامده است. نه تنها در متون اوستایی، که حتی متون پهلوی اشکانی، پهلوی ساسانی (اعم از کتاب‌ها و کتیبه‌ها)، متون دینی زرتشتی، متون مانوی، متون شرق ایرانی (اعم از سغدی، بلخی، خوارزمی، سکایی و جز آنها) در این زمینه ساکت هستند و یادی از کورش نکرده‌اند. این در حالیست که حتی شاهنامه فردوسی که گنجینه‌ای ممتاز از نام‌ها و فعالیت‌های شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌ای ایران باستان است، کورش را بطور کلی نادیده گرفته است. دیگر متون ادبیات فارسی نیز همین رویه را در پیش گرفته‌اند.

در متون فارسی باستان هخامنشی اطلاعاتی باره کورش وجود ندارد، اما در دو جا نام او به شکل‌های زیر آمده است. یکبار در کتیبه‌های کوتاه و مکرر مشهد مادرسلیمان (پاسارگاد احتمالی): «من کورش، شاه هخامنشی» که با توجه به ابداع خط میخی فارسی باستان در زمان پادشاهی داریوش یکم، نمی‌توانند قدیمی‌تر از عصر او باشند؛ و دیگری در کتیبه داریوش در بیستون که کمبوجیه و بردیا پسران کورش معرفی شده‌اند: «پسر کورش به نام کمبوجیه از دودمان ما در اینجا شاه بود»، «مغ گئومات به دروغ چنین می‌گفت که من بردیا پسر کورش هستم»، «وَهیَزداتَه به دروغ چنین می‌گفت که من بردیا پسر کورش هستم».

در متون تاریخی عصر اسلامی نام کورش چند بار به شکل‌های کورش، قورش، قورس همراه با شرح مختصری از او در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی، تاریخ پادشاهان و پیامبران حمزه اصفهانی و چند متن دیگر آمده که بازتاب و تلخیصی از کتاب تورات یهودیان است. حمزه اصفهانی در همان اثر نام کورش را یک نام عبرانی یهودی می‌داند.

این همه آن چیزی است که در متون ایرانی در باره کورش آمده است. سکوت منابع ایرانی در قبال نام کورش نشان می‌دهد که ایرانیان با اینکه اندکی با نام او آشنا بوده‌اند، اما کورش در بهترین حالت شخصیتی ناچیز بوده است که ایرانیان برای او اهمیتی قائل نبوده‌اند. از همین بابت است که توجه به متون بابلی اهمیتی مضاعف می‌یابند.

از نظر م. ا. داندامایف، متون حقوقی و اداری عصر کورش که در بابل پیدا شده‌اند، بخصوص از این جهت نیز حائز اهمیتند که تاکنون هیچ سند حقوقی و تجاری مکتوبی به زبان فارسی باستان یا دیگر زبان‌های ایرانی باستان شناخته نشده است. بدین ترتیب به نظر می‌رسد که در پارس و ماد، هیچ معامله‌ای به صورت سند مکتوب ثبت نشده باشد. با اینحال، پارسیان و دیگر ایرانیان ساکن بابل به صورت فعالانه در تجارت شرکت می‌جستند و به پیروی از قاعده سنتی بابلی، قباله‌هایی را با افراد بومی تنظیم می‌کردند. اسناد سلطنتی در منطقه اصلی هخامنشیان در جنوب ایران عمدتاً به زبان عیلامی و گاهی به زبان آرامی مکتوب می‌شدند.*

*Dandamaev, M. A., Babylonian and Egytian Documents in the Achaemenid Period, in: http://www.iranicaonline.org/articles/documents#pt2

اسناد حقوقی، اداری و اقتصادی بابل عصر هخامنشی که بالغ بر شش هزار لوح گلی هستند، در اغلب مواقع از میان آوارهای بایگانی معابد و نیز از بایگانی دو بنگاه مالی یا رباخانه بابلی یعنی «اِگیبی» (Egibi) و «موراشو» (Murashu) پیدا شده‌اند. این اسناد به زبان بابلی نو و لهجه اَکَدی هستند. آنها شامل متون قرارداد فروش و اجاره زمین و خانه، اخذ ربا، گرونامه، رسید پرداخت خراج و امثال آن هستند. اکثر این متون متعلق به عصر پادشاهی کورش، کمبوجیه، داریوش اول و اردشیر اول هستند. تعداد اندکی از آنها (حدود بیست لوح) از همدان، شوش، تخت‌جمشید و اووادئیچَیَه/ خوادایتشیه/ هومادشو (در مجاورت تخت‌جمشید) و چند شهر غرب و جنوب غرب ایران کشف شده‌اند. این اسناد، حاوی ثبت معاملات تجار بابلی ساکن ایران هستند.

از بایگانی معبد اِآنا* (Eanna) در اوروک** و معبد اِبابار*** (Ebabbar) در سیپار**** ، اطلاعات جامعی پیرامون اقتصاد و اجتماع بابل به دست آمده است. بیشتر اسناد بنگاه اگیبی (که الواح معرفی شده در بخش دوم همین کتاب به این مجموعه تعلق دارد)، در شهر بابل تنظیم شده‌اند.***** اما بیشتر اسناد تجارتخانه موراشو متعلق به شهر نیپور هستند. جایی که محل دفتر اصلی آن بنگاه مالی بود. این اسناد، مهمترین منابع و مآخذ برای مطالعه تاریخ اقتصادی بابل در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد و آشنایی با دیوانسالاری هخامنشی و سیاست‌های مالی و زمینداری آن است. این اسناد همچنین اطلاعات گسترده‌ای در باره فعالیت‌های مالی پارسیان و دیگر نظامیان و مقامات حکومتی ایرانی که در نیپور ساکن شده بودند، به ما می‌دهند.******

*معبد «اِآنا» در اوروک همان معبد بزرگ و مهمی است که در اسطوره‌های سومری، گیل‌گمش- پهلوان حماسی سومری- دیوار باشکوه آنرا می‌سازد و حماسه سومری «اِنمِرکار و فرمانروای آراتّا» به همین معبد معطوف است. به موجب این حماسه، پادشاه اوروک از فرمانروای سرزمین دوردست آراتّا می‌خواهد تا برای بازسازی معبد اِآنا، سنگ‌های مرغوب و لاجورد به شهر او بیاوردند.

**اورورک که بدان «اَرَخ» یا «وارکا» نیز می‌گویند، بزرگترین شهر سومری و یکی از شهرهای مهم بابلی بوده است. بازمانده‌ای این شهر در کنار یکی از شعب رود فرات در جنوب بین‌النهرین باز مانده است.

***معبد «اِبابار» به معنای لغوی «خانه درخشان» به «اوتو» خدای سومری خورشید تعلق داشت. دو معبد بزرگ اِبابار در شهرهای لارسا و سیپار قرار داشتند.

****سیپار از شهرهای مهم و بزرگ سومری و بابلی بود که ویرانه‌های آن در ۳۰ کیلومتری جنوب غربی بغدا واقع است.

*****Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia from Nabo-polassar to Alexander the Great, DeKalb, Illinois, 1984, pp. 12-22.

******Stolper, M. W., Entrepreneurs and Empire: The Murašû Archive, the Murašû Firm, and Persian Rule in Babylonia, Leiden, 1985, pp. 1, 23-24.

علاوه بر اسناد بابلی، اسناد دیگری نیز از مصر عصر هخامنشی به دست آمده است که در جای خود بدان‌ها خواهیم پرداخت. این اسناد با خط هیروگلیف مصری بر روی پاپیروس نوشته شده‌اند. یکی از این اسناد، مجموعه پاپیروس‌های ریلَند است که شامل تعدادی سند از ادوار مختلف است. یکی از آنها به نام «عرضحال پِتِسی» (Petesi) به تملک غیرقانونی اموال توسط روحانیون هخامنشی اختصاص دارد. این سند آگاهی‌های ارزشمندی از نظام حقوقی مصر در عصر هخامنشیان بدست می‌دهد. اسناد دیگر شامل اجاره‌نامه زمین و ستور (حیوان اهلی)، خرید و فروش برده، استخدام کارگر، ثبت خودفروشی (خود را به بردگی فروختن) و موارد مشابه می‌شوند.**

*پاپیروس‌های ریلند (Ryland Papyri) مجموعه بزرگی از هزاران قطعه پاپیروس مکتوب است که از نواحی شمال آفریقا و جنوب شبه‌جزیره یونان پیدا شده و اکنون در دانشگاه جان ریلند در منچستر انگلستان نگهداری می‌شوند.

**Seidl, E., Ägyptische Rechtsgeschichte der Saiten- und Perserzeit, Glückstadt, Germany, 1968, pp. 51-83; Cruz-Uribe, E., Saite and Persian Demotic Cattle Documents: A Study in Legal Forms and Principles in Ancient Egypt, American Studies in Papyrology 26, Chico, California, 1985, 103-111.

در مصر هخامنشی همچنین حدود دویست سند به خط آرامی کشف شدند. این اسناد شامل قباله‌های ازدواج، عهدنامه‌ها، اجاره‌نامه املاک و دیگر اسناد تجاری هستند. برخی از آنها نشاندهنده سیاست‌های دیوانسالاری هخامنشیان در مصر می‌شوند. عمده این متون آرامی بر روی پاپیروس نوشته شده‌اند. از میان آنها سیزده نامه به اَرشامه، ساتراپ مصر در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد تعلق دارد که بر روی چرم نوشته شده‌اند. اینها مشتمل بر دستورات و فرامینی هستند که کار اشراف‌زاده‌های هخامنشی در امور املاک و متصرفاتشان تسهیل شود.*

*Porten, B., and A. Yardeni, Textbook of Aramaic Documents from Ancient Egypt, 3 vols., Jerusalem, 1986-93.

 

شرح نام‌‌های یادشده در مقدمه

فردریش دلیتزش (Friedrich Delitzsch): آشورشناس آلمانی و یکی از دو سرویراستار مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان‌شناسی.

ابرهارد شرادر (Eberhard Schrader): شرق‌شناس و آشورشناس آلمانی و متخصص مطالعات تاریخی بر روی متون مقدس مسیحی.

هرمزد رسّام (Hormuzd Rassam): میسیونر مسیحی کلدانی، تبعه بریتانیا، عضو هیئت عتیقه‌یابی بریتانیا، و مدعی کشف منشور منسوب به کورش هخامنشی. گزارش‌های موجود از محل کشف کتیبه موسوم به منشور کورش تا حد زیادی با یکدیگر متفاوت و متناقض هستند. اولِه اریکسون هاگِن در حالی بر اساس تداول زمان خود، محل کشف منشور توسط رسام را در تپه قصر* در بابل معرفی می‌کند، که شخص رسام بعدها و در شرح خاطرات خود گفته است که این استوانه را در حوالی بقعه عمران بن علی در نزدیکی روستای جمجمه پیدا کرده است.** عده‌ای دیگر نیز مدعی هستند که منشور کورش در معبد بزرگ اِسَگیلَه (نیایشگاه مَردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر باستانی بابل کشف شده است. تناقض‌ها و ابهام‌های زیاد در زمینه محل و چگونگی کشف کتیبه‌های سلطنتی در حالی است که محل و جزئیات کشف کتیبه‌های غیرسلطنتی (بخش دوم همین کتاب) به روشنی و دقت، معین و مشخص است.

*تپه قصر در بابل همان تپه‌ای را گویند که در مرکز شهر باستانی بابل واقع بوده و زیگورات بزرگ اِتِمِنانکی (Etemenanki) یا برج بابل بر روی آن ساخته شده بوده است.

**Rassam, Hormuzd, Asshur and the land of Nimrod, Londo, Curts & Jennings, 1897; Hilprecht, Hermann Volrath, Explorations in Bible lands during the 19th century, Philadelphia, A. J. Molman and Company, 1903.

 

ویلیام کِنِت لوفتوس (Wiliam Kennet Loftus): سرهنگ انگلیسی و اولین کسی است که در جستجوی آثار عتیقه در تپه‌های باستانی شوش حفاری کرد. او از سال ۱۸۴۳ میلادی همکار هیئت اعزامی بریتانیا برای تعیین خط مرزی بین ایران و عثمانی بود و سپس در فاصله سال‌های ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۱ میلادی (یعنی در سال‌های آغازین پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار) تبدیل به باستان‌شناس شد. او بخصوص این نظریه قبلی سر جان مَلکُم (Sir John Malcolm)، افسر بریتانیایی کمپانی هند شرقی و مأمور سیاسی-نظامی مقیم ایران، را دنبال می‌کرد که محوطه‌های باستانی مجاور مقبره دانیال‌نبی همان شهر شوش یاده شده در عهد عتیق یهودیان است. ویلیام لوفتوس همچنین نخستین گزارش‌ها از وجود نفت در جنوب ایران را به اطلاع بریتانیا می‌رساند. لوفتوس در سال ۱۸۵۰ مدعی شد که یک کتیبه آجری از کورش در اوروک پیدا کرده است. این کتیبه اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود. اما جیمز واتمن بوسِنکوئِت (James Whatman Bosanquet) گفته است که این کتیبه نه از اوروک که از سِنکِرِه (محل فعلی شهر قدیم لارسا) در جنوب بابل پیدا شده و آنرا نخستین بار سر هنری راولینسون قرائت کرده است.*

*Transactions of the Society of Biblical Arcaeology, Vol. 2, p. 148.

تئوفیلوس پینچز (Theophilus Goldridge Pinches): آشورشناس انگلیسی و کارشناس موزه بریتانیا که همزمان با سر هنری راولینسون (Sir Henry Rawlinson) نخستین قرائت از منشور کورش را انجام دادند. راولینسون که دیپلمات و وابسته نظامی بریتانیا در ایران و عثمانی بود، اولین نسخه‌بردار از کتیبه داریوش در بیستون (در سال ۱۸۳۵ میلادی) و کاشف رمز خط میخی فارسی باستان و چند خط میخی دیگر بود. او پس از مدت اقامت در کرمانشاه و غرب ایران به بغداد رفت و علاوه بر وظایف سیاسی به فعالیت‌های مرتبط با کتیبه‌های بابلی می‌پرداخت. پینچز کسی بود که اصالت کتیبه موسوم به «رویدادنامه نبونید و کورش» که موزه بریتانیا آنرا در سال ۱۸۷۹ از سمساری «اسپارتولی و کمپانی» (Spartoli & Co) در شهر لندن خریده بود، تأیید کرده بود. کتیبه‌ای که محل کشف آن نامعلوم بود و پینچز مؤکداً اطمینان می‌داد که این کتیبه به بابل تعلق دارد.

نمونه اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان

لوح شماره ۲۵۲

مشخصات

لوح گلی، دارای ۱۷ سطر سالم، پیدا شده از بایگانی تجارتخانه اِگیبی در شهر بابل، متعلق به سال هفتم پادشاهی کورش.

حرف‌نویسی

۱ manê ۱۰ ŝikil kaspi ša I-N-E ina muh-hi Ikî-ša-aplu aš E-gi-bi a. amrêu sisî. ina ûmu 1. ša Simâni kaspa a 1 manê ۱۰ ŝikil i-nam-din. iluNa-na-a-ki-li-li-usrî u Tab-lu-tu mârti-ŝu maŝ-ka-nu ŝa 1. amrâšu-ú úš-nam-ma ina muh-hi ul i-šal-lat a-di muh-hi ša I kaspa-šu i-šal-li-mu.

II ammu-kin-nu Nabû-zêr-iki-ša aš Apla-a a. E-gi-bi, Ukîn-aplu aš Nûr-e-a a. Ir-a-ni, Nabû-zêr-ikî-ša a. Gu-za-nu a. amsasini(?) u(?) amdupsar Marduk-šâkin-šùm aš Nêrgal-êtir a. Ga-hal.

Bâbilu Aaru ûmu 13. šăttu VII. Ku-ra-aš šàr Bâbili šàr mâtăte.

ترجمه

مبلغ یک مینه و ۱۰ شِکِل نقره، بدهیِ I-N-E (نام مستعار گیرنده ربا م.) به ایکیشا-اَپلو پسر اگیبی است. بدهکار باید تمامی یک مینه و ۱۰ شِکِل نقره را در روز اول ماه سیوان مسترد کند. برای تضمین طلب، نانا-کیلیلی اوصْری و تابلوتو، دختر بدهکار، به گرو گرفته می‌شوند و در خدمت طلبکار هستند. این دو تن تا استرداد کامل بدهی آزاد نخواهند شد (نام‌های شهود و ضامن). به تاریخ روز ۱۳ ماه ایار از هفتمین سالِ پادشاهی کوروش.

شرح

لوح ۲۵۲ از سال هفتم پادشاهی کورش بر بابل، با همه اختصار و کوتاهی، شامل اطلاعات مفید و ارزنده‌ای از یک نظام بهره‌کشی است. «شِکِل»، واحد سکه نقره به وزن ۸ گرم و «مینه»، واحد وزن و معادل ۶۰ شِکِل بوده است. به عبارت دیگر، مبلغ کل بدهکاری مرهون ۷۰ شِکِل یا ۵۶۰ گرم نقره بوده است. این مبلغ به قیمت امروزی نقره حدود ۱.۴۰۰.۰۰۰ تومان می‌شود. در سند، نام وام گیرنده بصورت مستعار و با سه حرف اختصاری نشان داده شده که لابد صلاحدید وام دهنده بوده است. وام دهنده یا ایکیشا-اَپلو، پسر صاحب رباخانه اِگیبی است. با توجه به تاریخ ثبت سند و تاریخ تأدیه که بدون ذکر سال است، و نیز با توجه به اینکه ماه سیوان اولین ماه بعد از ماه ایار است، دریافته می‌شود که او این مبلغ ناچیز را فقط برای ۱۷ روز در اختیار مرد نیازمند گذاشته است. او حتی از ذکر میزان اصل پول و سود متعلقه به تفکیک خودداری کرده و مجموع آنها را بلاتفکیک قید کرده است. طلبکار برای تضمین تأدیه، دو نفر را به گرو گرفته که می‌باید بدو خدمت کنند. نوع خدمت مشخص نشده و جریمه دیرکرد نیز در سند قید نشده است، چرا که اصولاً جریمه دیرکردی در کار نبوده و مرتهن برای جبران خسارت تأخیر، اقدام به بهره‌کشی جنسی از گروگان خویش می‌کرده است. البته مؤلف بر این نظر است که اصولاً سود نقدی اضافه بر اصل پول وجود نداشته و بهره‌کشی از دختر در حکم سود بوده است.

 

 

فهرست منابع و مأخد فصل اول

Beaulieu, Paul-Alain, The Reign of Nabonidus, King of Babylon 556-539 B.C. 1989.
Cruz-Uribe, E., Saite and Persian Demotic Cattle Documents: A Study in Legal Forms and Principles in Ancient Egypt, American Studies in Papyrology 26, Chico, California, 1985.
Dandamaev, M. A., Babylonian and Egytian Documents in the Achaemenid Period, in: http://www.iranicaonline.org/articles/documents#pt2
Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia from Nabo-polassar to Alexander the Great, DeKalb, Illinois, 1984.
Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia, from Nabopolassar to Alexander the Great (626-331 BC), Translated by Victoria A. Powell, Revised edition, Northern Illinois University Press, 1984.
Grayson, A. K., Assyrian and Babylonian Chronicles, New York, 1975, 1- 15.
Grayson, A. K., Babylonian Historical and Literary Texts, Toronto Semitic Texts and Studies III, University of Toronto Press, 1975.
Porten, B., and A. Yardeni, Textbook of Aramaic Documents from Ancient Egypt, 3 vols., Jerusalem, 1986-93.
Pritchard, James B., Ancient Near Eastern texts relating to the Old Testament, 3rd., Princeton University Press, 1969, 305- 307 (First edition 1950).
Seidl, E., Ägyptische Rechtsgeschichte der Saiten- und Perserzeit, Glückstadt, Germany, 1968.
Stolper, M. W., Entrepreneurs and Empire: The Murašû Archive, the Murašû Firm, and Persian Rule in Babylonia, Leiden, 1985.
Walker, C. B. F., “Babylonian Chronicle 25: A Chronicle of the Kassite and Isin Dynasties”, in G. van Driel: Zikir Šumim: Assyriological Studies Presented to F.R. Kraus on the Occasion of His Seventieth Birthday, 1982.
Wiseman, D. J., Chronicles of Chaldean King, 1956.

منبع:http://ghiasabadi.com/achaemenid-babylonian-documents.html

هخامنشیان و طرد زنان از سنگ‌نگاره‌ها و کتیبه‌ها

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱

می‌دانیم که در تخت‌جمشید و دیگر آثار هخامنشی هیچ نقشی از زنان بر روی سنگ‌نگاره‌ها دیده نشده است. اما باید اضافه کرد که این مختص به سنگ‌نگاره‌ها نیست و حتی در کتیبه‌های سلطنتی هخامنشی نیز نامی از هیچ زنی برده نشده است. این در حالی است که پیش از عصر هخامنشیان و در زمان عیلامیان و لولوبیان و جز آنان، نقش زنان و نام زنان بر روی سنگ‌نگاره‌ها و کتیبه‌ها دیده می‌شود. همچنین پس از عصر هخامنشیان و در زمان اشکانیان نیز نقش زنان و نام آنان بر روی سنگ‌نگاره‌ها و تندیس‌ها و کتیبه‌ها ثبت شده است. این شواهد نشان می‌دهد که زنان در ایران بی‌قدر و بی‌منزلت نبوده‌اند، بلکه در دوره هخامنشیان از سیاست و اجتماع و نهادهای تصمیم‌گیری به کنار نهاده شده بوده‌اند و لاجرم نقش و نام آنان نیز حذف شده است.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-198.html

 

عیش و نوش‌های پادشاهان هخامنشی

عیش و نوش‌های پادشاهان هخامنشی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱

چنین به نظر می‌رسد که در نقل عیش و نوش‌های پادشاهان و تقبیح آنان، دیوار پادشاهان قاجاری کوتاه‌تر از دیگران و دیوار پادشاهان هخامنشی بلندتر از دیگران بوده است. در این میان فتحعلی‌شاه قاجار چوب‌خور بیشتری در قیاس با دیگران داشته است. پرداختن بیش از اندازه لازم به عیش و نوش پادشاهان قاجار و سکوت تقریباً مطلق در قبال رفتارهای مشابه پادشاهان هخامنشی ظاهراً به این دلیل بوده که قلم در دست تاریخ‌نویسان دل‌بسته به پهلویان و آریاگرایان بوده که از سویی بر سلسله ماقبل پهلوی بتازند و از سوی دیگر، در مواجهه با سلسله هخامنشی سکوت کنند و یا آنان را یکسره پاک و منزه نشان دهند تا بتوان رؤیایی از یک حکومت آرمانی که مورد نیاز رویه‌های ناسیونالیستی و فاشیستی است، بسازند. اما آیا منابع تاریخی نیز در این زمینه ساکت هستند؟ مختصری از پاسخ به این پرسش طولانی را با استناد به مضمون آنچه جلال خالقی مطلق در «ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان» ترجمه کرده است، می‌آوریم:

پیش از این و در گفتار «سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی» گفته شد که ملزومات سفره شاه هخامنشی و خاندان سلطنتی در بر گیرنده بیش از پنجاه قلم خوراکی و نوشیدنی بود که از جمله عبارت بودند از: ۴۰۰ گوسفند، ۱۰۰ گاو، ۴۰۰ غاز چاق، ۳۰۰ قمری، ۶۰۰ بلدرچین، ۳۰۰ بره، ۵۰۰ خمره شراب، و نیز انواعی از مخلفات غذایی، سبزیجات، چاشنی‌ها، بادام و عسل. گندم سفره شاهانه از آئولیس در غرب آناتولی (ترکیه امروزی)، آب نوشیدنی از رود خواسپس و شراب شاهانه از خالوبون در سوریه آورده می‌شد. کنیزکان به هنگام غذا خوردن شاه برای او آواز می‌خواندند و ساز می‌نواختند (ص ۲۲).

آنتیفان آورده است که برای سفره شاه یک شتر غول‌آسا را کباب می‌کردند و آریستفان از کباب کردن یک گاو کامل بر روی اجاق حکایت می‌کند (ص ۱۸). فلیپیکا اضافه کرده که چنانچه شاه در سفر بود، هر شهری که شاه بدان وارد می‌شد موظف بود پذیرایی و هزینه پذیرایی شاهانه را به عهده بگیرد (ص ۲۱). هرودوت افزوده است که مردم شهری در یونان که از خشیارشا پذیرایی کرده بودند، به اندازه‌ای در خرج افتادند که خانه و حیاط خود را از دست دادند و گاه تأمین هزینه پذیرایی شاهانه موجب چپاول شهرها می‌شد (ص ۲۳).

گزنفون نقل کرده که عده‌ای از طرف پادشاه مأمور می‌شدند تا به همه سرزمین‌ها سفر کنند تا بهترین انواع خوراکی‌ها را بیابند و برای شاه بفرستند. پادشاه پول زیادی را به کسی جایزه می‌داد که می‌توانست هر چیز لذت‌بخشی را برایش بیابد و به او بدهد (ص ۲۱). بخصوص اگر کسی توانسته باشد لذت تازه‌ای پدید آورد (ص ۵۲). دینون اضافه کرده که نوبر هر میوه‌ای در هر جای قلمروی شاهی که به دست آید، باید برای پادشاه فرستاده شود (ص ۶۰).

هراکلیدوس (هراکلاید) چنین شرح داده که در حرمسرای پادشاه ۳۰۰ زن و انبوهی از کنیزکان (دخترهای برده کم سن و سال) زندگی می‌کردند که موظف بودند روزها بخوابند تا شب‌ها بتوانند بیدار بمانند و بساط بزم و عیش شاه را فراهم کنند (ص ۳۹). کل درآمد شهر آنتیلا (Antylla) برای مخارج «کمربند زنان» یعنی مخارج زیور و آرایش آنان به هنگام بزم شاهانه اختصاص یافته بود (ص ۱۰). دینون می‌افزاید که شهبانو در دربار ایران باید بتواند با شمار بزرگی از «زنان فرعی» سازگاری پیشه کند و پادشاه با زن خود مانند یک بنده‌فروش رفتار می‌کند (ص ۵۳ و ۵۴).

هراکلیدوس همچنین آورده است که پادشاه تمامی این زنان و کنیزان را با خود به شکار می‌برد (ص ۳۹). دیکایارخ اضافه کرده که داریوش ۳۶۰ کنیز خود را حتی در جنگ نیز با خود می‌برد (ص ۵۴) تا خوشگذرانی در حضر و سفر فراهم باشد و باکی از این نداشت که این زنان به دست دشمن بیفتند (ص ۹۹).

گزنفون از زنان آوازخوانی یاد می‌کند که در جنگ به غنیمت کورش در آمده بودند و موظف بودند شب‌ها برای او آواز بخوانند و بزم بسازند. کورش یکی از این زنان اسیر را به یکی از سرداران خود می‌بخشد (ص ۹۰). کتزیاس نیز از زن رقاصی به نام زنون یاد کرده که محبوب اردشیر بود (ص ۹).

کتزیاس گفته است که لشکرکشی کمبوجیه به مصر بخاطر یک زن بود. زیرا او زنان مصری را بهترین زنان برای خلوت می‌دانست (ص ۵۴). کاری که کورش نیز تجربه آنرا داشت و دختری از آماسیس مصری را به زنی گرفته بود (ص ۵۵).

هراکلیدوس نقل کرده که اردشیر هخامنشی یک چادر با نگاره‌هایی از گل و ستارگان، ۲۰ کاسه زرین گوهرنشان، ۱۰۰ کاسه سیمین بزرگ، ۱۰۰ کنیزک، ۱۰۰ برده، ۶۰۰۰ اشیای زرین گوناگون و وسایلی دیگر را در اختیار تیماگراس نهاد (ص ۱۱). پلیارخ نیز شرح می‌دهد که شاه پارسیان چگونه آسایشی صرف خود می‌کرد، پرستاران او چند تن و چگونه بودند، نیازهای زمان عشق‌ورزی او چگونه بود و چه بوهای خوشی برای طراوت پوست خود مصرف می‌کردند (ص ۵۲).

هرودوت چنین آورده که پارسیان با هر سرگرمی و لذتی که آشنا شوند، آنرا می‌پذیرند. آنان تعداد زیادی زن و تعداد زیادتری همخوابه دارند. با این حال از لواط نیز که از هلنی‌ها آموخته‌اند، رویگردان نیستند (ص ۱۰۲).

خارس میتیلنی می‌نویسد که پادشاهان پارس در تجمل تا آنجا پیش رفتند که در یک طرف نیمکت پادشاه ۵۰۰۰ تالان طلا گذارده بودند و آنرا «بالش پادشاه» می‌نامیدند. در سوی دیگر نیز ۳۰۰۰ تالان طلا نهاده بودند و آنرا «زیرپایی پادشاه» می‌گفتند. در اطاق خواب پادشاه نیز درختی آراسته به خوشه‌هایی از گوهرها دیده می‌شد. هراکلیدوس آن نیمکت یا تخت را یکسره از جنس طلا می‌داند که در هر چهار طرف آن چهار ستون زرین و گوهر نشان قرار داشت (ص ۳۹). این شاهان چشمه آبی نیز داشتند که فقط پادشاه و پسر بزرگ او حق نوشیدن از آنرا داشتند و چنانچه کس دیگری از آن چشمه آب بر می‌داشت، به مجازات مرگ می‌رسید (ص ۴۰).

بدیهی است که اگر رفاه عمومی در جامعه هخامنشی در حداقلی از نیازهای انسانی وجود می‌داشت، شاید چنین عیش و نوش‌هایی قابل توجیه بود. اما در شرایطی که دستمزد کارگران هخامنشی معادل پانزده کیلو جو در ماه و دستمزد کارگران زنان و برده‌ها ده کیلو جو در ماه بوده، به هیچ عنوان قابل توجیه و رفع‌ و رجوع نیست.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-229.html

سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱

پیش از این گفته شد که دستمزد کارگران هخامنشی که بصورت جیره غذایی بوده، پانزده کیلو جو در ماه و جیره غذایی کارگران زنان و برده‌ها (که حقوقی برابر هم داشتند) ده کیلو جو در ماه بوده است. دستمزدی که فقط کفاف چند قرص نان جو برای خانواده هخامنشی را می‌کرده است.

سفره پادشاهان هخامنشی

سنگ‌نگاره حاملان سفره شاهی، انبار موزه تخت‌جمشید، عکس از غیاث‌آبادی، ۱۳۷۸

اما پرسشی که پیش می‌آید، این است که در چنین وضعیتی، سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی چگونه بوده است؟ این سؤال را والتر هینتس به نقل از پولیانوس و هراکلیدس و کتسیاس (مورخ و پزشک دربار هخامنشی) پاسخ داده است که به اختصار چنین است: بر روی ستونی فلزی در تخت‌جمشید، فرمان‌های کورش همراه با ملزومات سفره ناهار و شام شاهنشاه (و خاندان سلطنتی) ثبت شده است. این فهرست دربرگیرنده بیش از پنجاه قلم خوراکی و نوشیدنی است که حتی در صورت مازاد بر نیاز بودن، می‌بایست فراهم شده باشند: ۳۰.۰۰۰ کیلو آرد گندم، ۴۰۰ گوسفند، ۱۰۰ گاو، ۴۰۰ غاز چاق، ۳۰۰ قمری، ۶۰۰ بلدرچین، ۳۰۰ بره، ۵۰۰ خمره شراب، و نیز انواعی از مخلفات غذایی، سبزیجات، چاشنی‌ها، بادام و عسل. گندم سفره شاهانه از آئولیس در غرب آناتولی (ترکیه امروزی)، آب نوشیدنی از رود خواسپس و شراب شاهانه از خالوبون در سوریه آورده می‌شد.

برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۲۷۸ تا ۲۸۲.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-222.html

نسبت دستمزد مردان به زنان در عصر هخامنشی

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۱

به موجب لوحه‌های تخت‌جمشید، نسبت متوسط دستمزد مردان به زنان حدود سه به دو بوده است. یعنی هر زن در شرایط برابر و برای کار یکسان، دو سوم مردان دستمزد می‌گرفته است. دستمزد زنان حدود یک لیوان جو در روز بوده که می‌توانسته‌اند با آن یک قرص نان بپزند.

اما به موجب لوحه شماره ۹۹ از الواح باروی تخت‌جمشید، دریافته می‌شود که در مواردی این نسبت فاصله بیشتری می‌یافته است. به موجب این لوحه که به پرداخت دستمزد کارگران یا بردگان مقیم «اووادئیچَیَه» (مَتِصیش) تعلق دارد، صورت ثبت شده پرداخت غلات به شرح زیر است (اعداد تا دقت یک کیلو گرد شده‌اند):

پرداخت اول: ۲۸ کیلو برای یک مرد، ۲۸ کیلو برای چهار زن (دستمزد مردان چهار برابر زنان).
پرداخت دوم: ۲۲ کیلو برای ۴۸ مرد، ۲۲ کیلو برای ۱۲۰ زن (دستمزد مردان دو و نیم برابر زنان).
پرداخت سوم: ۱۹ کیلو برای ۳۱ مرد، ۱۷ کیلو برای ۱۴۶ زن (دستمزد مردان پنج برابر زنان).
پرداخت چهارم: ۱۷ کیلو برای ۲۳ مرد، ۱۱ کیلو برای صد زن (دستمزد مردان هفت برابر زنان).

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بریان، پی‌یر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، جلد دوم، تهران، ۱۳۷۷، صفحه ۹۰۱.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-207.html

چرا کورش پادشاهان مغلوب را نمی‌کشت؟

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱

پیش از گفتیم که یکی از سجایای اخلاقی که به کورش بزرگ منسوب شده، بخشندگی او بوده است؛ و دیدیم که نمونه‌ای از این بخشندگی چنین بوده که زنان اسیر را به سرداران خود می‌بخشیده است. اما یکی دیگر از صفات اخلاقی کورش که از آن بسیار یاد می‌شود و در مورد علت آن سکوت می‌شود، خودداری او از کشتن پادشاهانی است که پس از حمله و غلبه به شهرها و کشورها به اسارت او در می‌آمده‌اند. پاسخ این پرسش که چرا کورش پادشاهان اسیر را نمی‌کشته است، در برخی منابع تاریخی و از جمله در یک متن تاریخی سنتی رومانیایی به نام «رویدادنگاری موکسالیه» آمده است.

به موجب این متن تاریخی «کورش پادشاهان را زنده نگاه می‌داشت تا بتواند آنها را در زندان تنبیه و شکنجه کند». در رویدادنگاری موکسالیه همچنین آمده است که «کورش گردونه‌ای از طلا برای خود ساخته بود و بجای اسب، پادشاهان اسیر را به گردونه می‌بست تا آنرا بکشند و او را به گردش و تفرج در شهرهای خود ببرند. کورش پادشاهان اسیر را نمی‌کشت، بلکه بر پشت آنان زین می‌گذاشت و بر دهانشان افسار می‌بست تا بتواند هر روز آنان را خفت و خواری دهد.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: باجاکو، ویورل، یافته‌های ایران‌شناسی در رومانی، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۰، ص ۷۷ (باجاکو استاد زبان فارسی در دانشگاه بخارست است و این کتاب را به زبان فارسی نوشته است).

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-201.html

جیره غذایی برده‌های هخامنشی به موجب الواح تخت‌جمشید

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱

پیش از این گفته شد که دستمزد یک کارگر هخامنشی به موجب لوحه‌های تخت‌جمشید ۱۵ کیلو جو در ماه بوده است که گاهی مورد مرحمت شاهانه قرار می‌گرفتند و نیم کیلو جوی دیگر به آنان داده می‌شد. و نیز گفته شد که دستمزد زنان در حدود دو سوم مردان، یعنی ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است.

اما پرسشی که پیش می‌آید، این است که دستمزد یا جیره غذایی بردگان به چه میزان بوده است؟ لوحه‌های هخامنشی نشان می‌دهد که دستمزد یک برده برابر با دستمزد یک زن یعنی معادل با ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است. در نتیجه می‌توان گفت که حقوق زنان هخامنشی با حقوق بردگان برابری می‌کرده است.

والتر هینتس گفته است که این برده‌ها همچون اسیران جنگی فقط «وظیفه» داشتند و نه «حق». او در پاسخ به این سؤال که یک کارگر با دستمزدی تا این اندازه اندک چگونه گذران زندگی می‌کرده است، می‌گوید که آنان برای خود و خانواده خود کلبه ساده‌ای از خشت و گل می‌ساختند و در کنار آن پیاز و سبزی می‌کاشتند. او همچنین اضافه می‌کند: «پیداست که زندگی یک کارگر ساده در ایران باستان یک زندگی پررنج و نیاز بوده است».

بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحات ۳۴۷ و ۳۴۸ و ۳۵۱.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-218.html

ماسیست هخامنشی

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱

ماسیست برادر خشیارشا (پسر داریوش و چهارمین پادشاه هخامنشی) بود. خشیارشا در حالیکه ماسیست در جبهه جنگ به سر می‌برد، ابتدا به زن او و س‍پس به دختر او چشم داشت. پس از کامجویی خشیارشا، زبان و بینی و گوش‌ها و پستان‌های آن دختر را می‌برند و نزد سگ‌ها می‌اندازند. ماسیست پس از بازگشت از جنگ از ماجرا آگاه می‌شود و سر به شورش بر می‌دارد. خشیارشا دستور می‌دهد تا او را همراه با جمیع فرزندان و خانواده‌هایشان قتل‌عام کنند تا نسل آنان از بین برود.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد سوم، تهران، ۱۳۸۱، ص ۴۱؛ ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران، ۱۳۷۷، ص ۷۲ و ۷۳؛ تواریخ هرودوت، کتاب نهم، بندهای ۱۰۹ تا ۱۱۲.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-84.html

هخامنشیان و تجاوز به زنان و مثله کردن آنان

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱

قبلاً از تجاوز خشیارشا به زن و دختر ماسیست و سپس قتل‌عام همگی اعضای خانواده آنان به دست این شاه هخامنشی یاد کردیم. کتزیاس مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی نمونه‌های فراوان دیگری را نیز نقل کرده است. او آورده که خشیارشای دوم به این دلیل به جانشینی پدرش اردشیر گمارده شد که تمامی هفده پسر دیگرش حرامزاده بودند و محصول همخوابگی او با فواحش و کنیزان و دختران اسیری که از سرزمین‌های گوناگون به دربار گسیل شده بودند. او همچنین آورده است که دختری به نام رکسانا/ رخشان را پس از آنکه بدو تجاوز نمودند، بطور زنده قطعه‌قطعه‌اش کردند.

برای نمونه‌ای از منابع بنگرید به: خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۹۰ و ۱۰۳ و ۱۰۴.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-170.html

گروگیری دختران و وادار کردن آنان به فحشا در زمان کورش

 رضا مرادی غیاث آبادی

سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۱

به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند. دخترانی که به گرو گرفته می‌شدند، برای بهره‌کشی جنسی اجاره داده می‌شدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند. برای آگاهی بیشتر بنگرید به:

Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷

برای شرح مفصل‌تر بنگرید به: «اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان».

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-67.html

 

نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه

نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱

ویرایش اول اردیبهشت ۱۳۹۱، ویرایش دوم و افزوده‌ها شهریور ۱۳۹۱

به آرمان همبستگی و همزیستی میان تمامی مردمان ستم‌کشیده

درآمد

سال‌ها پیش و در کتاب «مهاجرت‌های آریاییان» کوشیدم تا با شواهد متعدد باستان‌شناسی، باستان‌زمین‌شناسی و نیز اسطوره‌شناسی و متون کهن، دلایلی در رد فرضیه مهاجرت آریاییان به ایران ارائه کنم. اما اکنون و با توجه به مجموعه شواهد موجود بر این باورم که بیش از آنکه لازم باشد در رد چنین فرضیه‌ای سخن راند، لازم است تا نشان داده شود اصطلاح «نژاد آریایی» (Aryan race) در اروپا و در میانه‌های سده نوزدهم میلادی و به مقاصد نژادپرستانه و بهره‌گیری‌های استعماری وضع شد و بر روی آن تبلیغات گسترده‌ای انجام گرفت. با اینکه عمر این نظریه در میانه‌های سده بیستم به پایان رسید و اروپا و دانشمندان جهان از آن دست برداشتند (برای نمونه بنگرید به مدخل Aryan در دانشنامه بریتانیکا)، اما در میان عوام کشورهای شرقی و برای مقاصد استعماری زنده نگاه داشته شده و مورد سوءاستفاده قدرت‌های استعماری و نفاق‌افکنان قرار می‌گیرد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. سلطه‌گران به صلاح خود می‌دانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.

مفهوم نژاد آریایی از فرضیه‌ای سرچشمه می‌گیرد که بر اساس آن، هندواروپایی‌ زبانانِ اصلی و فرزندان آنان تا عصر حاضر، یک نژاد متمایز بوده و یا زیر مجموعه‌ای از نژاد بزرگتر قفقازی می‌باشند.* اعتقاد به وجود نژاد آریایی، با عنوان «آریایی‌گرایی» (Aryanism) نیز تعبیر می‌گردد.

* Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachusetts; Merriam-Webster, See original definition (definition #1) of “Aryan” in English, p. 66.

این در حالی است که نظریه و اصطلاح آریایی در زمان پیدایش خود به سادگی یک مفهوم زبان‌شناختی و فاقد مفهوم نژادی/ قومیتی بود، اما بعدها این اصطلاح بصورت یک ایدئولوژی برای تحریک حس نژادپرستی در انگاره‌ها و اهداف استعماری و سلطه‌گرانه قرار گرفت. این اصطلاح به ویژه در عقاید نازی‌ها و نئونازی‌ها استفاده شد (بنگرید به پایین‌تر) و به همین شکل نیز در میان گروه‌های دیگری مانند معتقدان به برتری نژاد سفید آریایی و آریاصوفی‌های پیرو علوم غیبی و خفیه که معتقد بودند این نژاد پاک از ستاره دبران به کره زمین آمده و باید نسل آنان با مهندسی ژنتیک اصلاح شود، بکار گرفته شد.

عبارت «نژاد آریایی» یا معادل آن، در هیچیک از متون ایرانی باستان و میانه، اعم از متون اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، سغدی، مانوی و نیز متون ادبیات فارسی بکار نرفته است. افزون بر این، حتی کلمه «آریا» و «آریایی» در شاهنامه فردوسی و تمامی متون تاریخی، اسطوره‌ای و ادبی فارسی مهجور و ناشناخته است. چنانکه این مفهوم واقعیتی عینی داشت (تا حدی که امروزه بدان بها می‌دهند)، می‌بایست رد و نشانی از آن در این متون موجود می‌بود و تا این اندازه در میان مردمانی که به حفظ خاطره تاریخی خویش (حتی به شکل داستانی) پایبند بوده‌اند، متروک و ناشناخته نمی‌بود. اصطلاح نژاد آریایی مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دسته‌جمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.

شایسته است که مردمان جوامع ستم‌کشیده مشرق‌زمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگ‌ها و مدنیت‌های باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمی‌کرده است. سکوت و بی‌توجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریک‌های استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی می‌تواند آینده‌ای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.

 

آریایی و زبان‌شناسی

در قرن هجدهم میلادی، اجدادِ زبان‌های هندوایرانی به عنوان باستانی‌ترین گونه زبان‌های هندواروپایی شناخته می‌شد. بنابر این، واژه آریایی نه تنها برای معرفی مردمان هندوایرانی، بلکه برای معرفی تمام متکلمانِ بومی زبان‌های هندواروپایی شامل یونانی‌ها، آلمانی‌ها و نیز کسانی که به زبان لاتین صحبت می‌کردند، پذیرفته شد. سپس چنین مطرح شد که آمریکایی‌ها، سلت‌ها ، آلبانیایی‌ها و اسلاوها نیز به همان گروه تعلق دارند. البته اینکه تمام این زبان‌ها دارای یک ریشه مشترک بنام زبان هندواروپایی نخستین (که مردم باستان به آن صحبت می‌کردند) باشند، مورد بحث و محل تردید بود. کاربرد اولیه اصطلاح «آریایی» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم منحصراً برای اشاره به «هندواروپایی زبانان اولیه» بود.*

* Widney, Joseph P. (1907), Race Life of the Aryan Peoples, New York: Funk & Wagnalls; Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachuetts; Merriam-Webster, p. 66.

در سده نوزدهم میلادی زبان‌شناسان هنوز بر این گمان بودند که برتری یک زبان از روی قدمت آن مشخص می‌گردد و می‌پنداشتند که آن زبان از تبار و دودمان خالصی برخوردار است. پس از آن به‌رغم قدمت الفبای یونانی، زبان‌شناس سوییسی آدولف پیکته (Adolphe Pictet) در سال ۱۸۳۷ بر اساس این فرض که زبان سنسکریت قدیمی‌ترین زبان هندواروپایی است و نیز با توجه به نظریه مردودی که نام ایرلندی جزیره ایرلند یعنی «ایره» (Éire) را از نظر علم ریشه‌شناسی واژه‌ها (اتیمولوژی) با واژه «آریایی» (Aryan) در پیوند می‌دانست، ایده بکارگیری اصطلاح «آریایی» را برای همه خانواده زبان‌های هندواروپایی وضع کرد. پیش از او و در اواخر سده هجدهم میلادی ویلیام جونز (William Jones) زبان‌شناس انگلیسی و آشنا با زبان فارسی و سنسکریت، متوجه خویشاوندی این دو زبان با یکدیگر و نیز با زبان‌های اروپایی شده بود و رابطه میان آنها را شناسایی کرده بود.

بر این اساس، دیکتاتورهای وقت اروپایی در تلاشی برای متقاعد کردن خود مبنی بر اینکه مردم کشورشان نیز از نسل مردمان سنسکریتی امروزی شامل هند، پاکستان، ایران و افغانستان هستند؛ خود را آریایی نامیدند. اساس این کار در سال ۱۸۰۸ توسط فردریش شِلگِل (Friedrich Schlegel) پایه‌گذاری گردید. شلگل که محقق برجسته‌ای در زمینه زبان‌های هندواروپایی بود، در نظریه‌ای واژه‌های هندوایرانی را به شکل آلمانی واژه آنِر (honor به معنای «شرف/ نجابت») در زبان هندواروپایی آغازین (به اختصار: PIE) و نیز به نام‌های آلمانی قدیمی‌تر که دارای واژه آریو (ario-) بودند- مانند نام جنگجوی آلمانی «آریوویستوس» (Ariovistus)- مرتبط کرد. شلگل این فرضیه را بنیاد نهاد که ورایِ ارتباط واژه آریا (Arya-) به زبان‌های هندوایرانی، در حقیقت این واژه اصطلاحی است که مردمان هندواروپایی خود را به آن می‌نامیده‌اند و مفهومی به معنای «مردمان نجیب/ شریف» (Honorable people) دارد. فرضیه‌ای که صحت آن همچنان مورد تردید قرار دارد.*

* Watkins, Calvert (2000), “Aryan”, American Heritage Dictionary of the English Language (4th ed.), New York: Houghton Mifflin.

آریایی و نژادپرستی

در قرن نوزدهم میلادی انسان‌شناسی زیستی توسط عده‌ای بصورت نژادپرستی علمی ظاهر شد و نژاد آریایی به عنوان یکی از زیرشاخه‌های نژاد قفقازی (Caucasian or Europid race) تعریف گردید. این نژاد از نظر آنان شامل همه هندواروپایی زبانانی می‌شد که نیاکان آنان هندواروپایی‌های اولیه بودند و پس از سده‌های میانه در شمال هند، سریلانکا، مالدیو، پاکستان، گُجَرات، مهاراشترا، بنگلادش، نپال، شرق و شمال شرقی هند، اروپا، آسیا، روسیه، بخش انگلیسی زبان آمریکا، کِبِک، جنوب آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی، استرالیا، نیوزیلند، ارمنستان، ایران، افغانستان و تاجیکستان سکنی گزیدند.*

* Rand McNally’s World Atlas, International Edition (1944), Chicago; Rand McNally Map: “Races of Mankind”, pp. 278–۲۷۹.

در دهه ۱۸۵۰ میلادی، آرتور دو گوبینو (Arthur de Gobineau) در کتابی با نام «یادداشتی بر نابرابری نژادهای انسانی» استدلال کرد که «آریان» همان تمدن هندواروپایی پیش‌تاریخی است که زبان‌شناسان از آن سخن رانده‌اند. بعدها گوبینو اعتقاد پیدا کرد که تنها سه نژاد اصلی شامل سفید، زرد و سیاه وجود داشته است و بقیه نژادها از ازدواج بین نژادی (به ویژه با افراد سفید) به وجود آمده‌اند. او حتی ادعا  کرد که ازدواج بین نژادی سبب هرج و مرج در نژادها شده است. بر طبق نظر گوبینو، آریایی‌های شمال اروپا نژاد برتر بودند که بطور کامل از لحاظ نژادی خالص باقی مانده‌اند. از نظر او مردمان جنوب اروپا (شامل اسپانیا و جنوب فرانسه)، شرق اروپا، شمال آفریقا، خاورمیانه، ایران، هند و آسیای مرکزی، کاملاً با نژادهای غیر آریایی آمیخته شده‌اند و دارای ارزشی به مراتب پایین‌تر هستند. به عبارت دیگر، میان آریاانگاران نیز ستیزهایی بر سر میزان خلوص نژادی رایج است و هر دسته از آنان بنا به مصالح و منافع خود، آن دیگری را دارای خون خالص نمی‌داند.

در دهه ۱۸۸۰ میلادی، تعدادی از زبان‌شناسان و انسان‌شناسان استدلال کردند که خاستگاه اقوام آریایی در جایی از شمال اروپا بوده است. هدف از طرح این موضوع آن بود که بطور غیر مستقیم منشاء اولیه وداها (Vedas) و آیین هندو (Hinduism) را در اروپا معرفی کنند؛ ادعایی که آشکارا هم نشانه جهل و هم نشانه نژادپرستی بود.

پس از آنکه یک زبان‌شناس به نام کارل پنکا (Karl Penka) این ایده که منشاء اولیه اقوام آریایی شبه جزیره اسکاندیناوی بوده است را مطرح کرد، منطقه خاصی در شمال اروپا به عنوان خاستگاه اولیه آریاییان در نظر گرفته شد. او همچنین معتقد بود که آریاییان باید با ویژگی‌های ظاهریِ مردمان شمال اروپا یعنی موهای بور و چشمان آبی شناخته شده و متمایز گردند. این نظریه توسط زیست‌شناس مشهور توماس هنری هاکسلی (Thomas Henry Huxley) مورد تأیید واقع شد و هاکسلی واژه «زانتوکرُی» (Xanthochroi) را برای نامیدن سفیدپوستان اروپا ابداع کرد، وی در مقابل از واژه «مِلانوکرُی» (Melanochroi) برای مردمان تیره‌تر منطقه مدیترانه استفاده کرد.*

* Huxley, Thomas (1890), The Aryan Question and Pre-Historic Man, Nineteenth Century (XI/1890).

ماکس مولر (Max Müller) زبان‌شناس و مشاور ملکه بریتانیا، به عنوان نخستین نویسنده‌ای که از واژه آریایی به عنوان یک نژاد صحبت می‌کند، شناخته می‌شود. او در تدریس درسی با عنوان «علم زبان» (Science of Language) در سال ۱۸۶۱ میلادی*، واژه آریایی را بصورت «یک نژاد» معرفی کرد. اما در آن زمان، اصطلاح «نژاد» صرفاً معنای «یک گروه از قبایل یا مردم» را داشت.

* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).

هنگامیکه از سخنان ماکس مولر در مورد نژاد آریایی چنین برداشت شد که این نژاد یک زیرگروه انسانی متمایز از لحاظ زیست‌شناسی است، او فوراً تصریح کرد که منظور او بسادگی بخشی از یک دودمان بوده است. وی پافشاری کرد که این بسیار خطرناک است که علم زبان‌شناسی با انسان‌شناسی مخلوط گردد: «من باید تکرار کنم که این بسیار نادرست است که درباره خون (نژاد) آریایی به عنوان سرآغاز دستور زبانِ جمجمه کشیده‌ها/ دولیکوسِفالی‌ها (Dolichocephalic Grammar) صحبت شود».* او مخالفت خود با این روش را در سال ۱۸۸۸ در مقاله‌ای تحت عنوان «زندگی‌نامه واژه‌ها و سرزمین آریاها» (Biographies of words and the home of the Aryas) مطرح کرد.**

* Speech before the University of Stassbourg, 1872, Chaudhuri, Nirad, Scholar Extraordinary: The Life of Professor the Rt. Hon; Max Muller, Freidrich (1974), Chatto and Windus, p. 313.

** Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).

با این حال مولر مسئول گسترش انسان‌شناسی نژادی و تأثیر کارهای آرتور دو گوبینو بود. چنانکه گفته شد، آرتور دو گوبینو کسی بود که مدعی شد هندواروپاییان شاخه برتری از نژاد انسانی را نمایندگی می‌کنند. تعدادی از نویسندگان بعدی مانند انسان‌شناس فرانسوی واشر دو لپوژ (Georges Vacher de Lapouge) در کتابش  تحت عنوان «آریایی» (L’Aryen) ادعا کرد که این شاخه برتر می‌تواند بوسیله ویژگی‌های زیست‌شناسی و با استفاده از شاخص جمجمه یا سنجش شکل سر (Cephalic index) یا شاخص‌های دیگر شناخته شود (در باره لپوژ همچنین بنگرید به پایین‌تر و بخش آریایی و یهودستزی نازیسم) . او همچنین ادعا کرد اروپاییانی که «موی بور و جمجمه‌های کشیده» دارند و با چنین ویژگی‌هایی در شمال اروپا دیده می‌شوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گردیده‌اند بر انسان‌های «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند.*

* Vacher de Lapouge (trans Clossen, C), Georges (1899). “Old and New Aspects of the Aryan Question”. The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–۳۴۶.

تقسیم‌بندی نژاد قفقازی به سه نژاد آریایی، سامی و حامی در اصل مبنایی زبان‌شناسی داشت و بر اساس انسان‌شناسی زیستی نبود. بر اساس انسان‌شناسی زیستی، نژاد قفقازی به سه نژاد نوردیک (ژرمن)، آلپی و مدیترانه‌ای تقسیم‌بندی می‌شد. اما بعدها نژاد آریایی که بر مبنای تقسیم‌بندی زبان‌شناسی بود، در بین برخی از باستان‌شناسان و زبان‌شناسان به نژاد نوردیک که مبنایی فیزیکی (ظاهری) داشت، بسیار نزدیک گردید و یکسان تلقی شد.

این ادعا در طی قرن نوزدهم بسیار جدی شد. در میانه این قرن، باور رایج بر این بود که خاستگاه نژاد آریایی، مناطق جنوب غربی استپ در روسیه امروزی بوده است؛ اما در اواخر قرن نوزدهم نظریه استپ در ارتباط با خاستگاه آریایی‌ها، به واسطه نظریه دیگری که مدعی بود منشاء اقوام آریایی در ژرمن باستان (Ancient Germany) یا اسکاندیناوی بوده و یا حداقل قوم اصلی آریایی در مناطق مذکور حفظ گردیده‌اند، به چالش کشیده شد.

تئوری منشاء ژرمنی داشتن زبان آریایی در سال ۱۹۰۲ میلادی بویژه توسط زبان‌شناس و باستان‌شناس آلمانی گوستاو کاسینا (Gustaf Kossinna) بسط داده شد. او ادعا کرد که هندواروپایی‌های اولیه همان مردم متعلق به «فرهنگ ظروف طنابی‌شکل»* در عصر نوسنگی آلمان (Neolithic Germany) بوده‌اند. این عقیده در اوایل قرن بیستم به شکل وسیعی هم در محافل فکری اروپا و هم در بین عوام رایج گردید** و در سال ۱۹۳۹ بصورت موضوعی با عنوان «ژرمن‌های طنابی شکل» (Corded-Nordics) در کتاب «نژادهای اروپا» نوشته انسان‌شناس آمریکایی کارلتون استیونز کون  (Carleton S. Coon) بازتاب یافت.

* فرهنگ ظروف طنابی‌شکل (Corded Ware culture) یکی از افق‌های متعدد باستان‌شناسی اروپاست که در اواخر عصر نوسنگی آغاز شد، در عصر مس رشد و گسترش یافت و در اوایل عصر مفرغ به اوج خود رسید. این فرهنگ بوسیله عده‌ای از پژوهشگران به برخی از زبان‌های خانواده هندواروپایی ارتباط داده می‌شد.

** Arvidsson, Stefan (2006). Aryan Idols: University of Chicago Press, p. 143.

چنین ادعاهایی موجب شد تا انسان‌شناسان دیگر دست به اعتراض بزنند. در آلمان، پزشک و مورخی به نام رادولف فیرخو (Rudolf Virchow) مطالعه‌ای را در ارتباط با جمجمه سنجی (Craniometry) آغاز کرد که این مطالعه سبب شد او در سال ۱۸۸۵ در کنگره انسان‌شناسی در کارلسروهه از موضوع «شهود نوردیک» (Nordic mysticism) به شدت انتقاد کند. در همان کنگره یکی از همکاران او با نام جوزف کلمن (Josef Kollmann) عنوان کرد که مردم اروپا، صرف نظر از اینکه انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اسپانیایی باشند «به ترکیبی از نژادهای مختلف» تعلق دارند. بعلاوه او فاش کرد که «نتایج جمجمه‌شناسی خلاف هر گونه نظریه مربوط به برتری این یا آن نژاد اروپایی نسبت به سایر نژادها است».*

* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).

مشارکت فیرخو در این مناقشه، مجادله‌ای عمومی را جرقه زد. هیوستون استوارت چمبرلن (که در ادامه در باره‌اش خواهیم نوشت)، یک حمایت کننده قوی از برتری نژاد آریایی بود که به جزئیات مناقشه‌های عمومی مطرح شده توسط جوزف کلمن حمله کرد. اگرچه نظریه «نژاد آریایی» جنبه عمومی پیدا کرده بود، اما برخی از نویسندگان بویژه در آلمان از نظرات فیرخو دفاع کردند. در این میان بطور خاص می‌توان به اتو شرادر (Otto Schrader) زبان‌شناس و مورخ آلمانی، رادولف فون جرینگ (Rudolph von Jhering) حقوقدان آلمانی، و رابرت هارتمن (Robert Hartmann) متخصص تاریخ طبیعی و مردم‌شناس آلمانی اشاره کرد. هارتمن که یک نژادشناس نیز بود، پیشنهاد کرد که بکارگیری مفهوم «آریایی» در انسان‌شناسی ممنوع گردد.*

* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).

در ایالات متحده آمریکا، کتاب پرفروش سال ۱۹۰۷ میلادی، با عنوان «زندگی نژادی مردمان آریایی» نوشته یک پزشک و کشیش آمریکایی به نام جوزف پُمِرُی ویدنی (Joseph Pomeroy Widney)  توانست این عقیده را در اذهان عمومی مردم آمریکا تقویت کند که واژه «آریایی» اصطلاح مناسبی برای شناخت هویت تمامی هندواروپاییان است و به «آمریکایی‌های آریایی» (Aryan Americans) یا همان آمریکایی‌های اروپایی (European American) که آن بخش از شهروندان ایالات متحده هستند که نیاکان آنان اروپایی‌الاصل می‌باشند، مقدر شده است که تقدیر متصور* مبنی بر شکل‌گیری امپراتوری آمریکا** را به انجام برسانند.

* تقدیر متصور (Manifest Destiny) عقیده‌ای آمریکایی در قرن‌های نوزدهم و بیستم میلادی بود. بر طبق این عقیده، بر ایالات متحده مقدر گردیده است که در سراسر قاره آمریکای شمالی توسعه و گسترش یابد. این عقیده توسط دموکرات‌های آمریکا در سال ۱۸۴۰ میلادی برای توجیه جنگ با مکزیک بکار گرفته شد.

** امپراتوری آمریکا (American Empire/ American Imperialism) اصطلاحی است برای بیان سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایالات متحده بر سایر کشورها. این مفهوم برای نخستین بار در دوره ریاست جمهوری جیمز پولک (James K. Polk) معروف شد. جیمز پولک در سال ۱۸۴۶ میلادی جنگ آمریکا و مکزیک را براه انداخت که منجر  به الحاق دو منطقه کالیفرنیا و گدسدن پرچس ( Gadsden purchase) به ایالات متحده شد.

در همان هنگام، یعنی در اوایل قرن بیستم اروپا، یک زبان‌شناس آلمانی به نام هرمان هرت (Hermann Hirt) در سال ۱۹۰۵ میلادی و در کتاب «هندوآلمانی» (Die Indogermanen) با اطمینان اعلام کرد که بدون اینکه جای پرسشی وجود داشته باشد، جلگه‌های شمال آلمان خاستگاه اولیه زبان‌های هندواروپایی بوده است. او همچنین «تیره بور» (Blond type) را به جمعیت اصلی هندواروپایی‌های «خالص» معاصر مرتبط کرد. هرمان هرت بصورت پیوسته از اصطلاح «هندوآلمانی‌ها» (Indogermanen) و نه «آریایی‌ها» (Arier) برای ارجاع به هندواروپاییان استفاده می‌کرد. در واقع بازشناسایی هویت هندواروپاییان بوسیله تمدنی در شمال آلمان موسوم به «فرهنگ ظروف طنابی‌شکل» (بنگرید به بالاتر) چنین موضعی را تقویت کرد. چنانکه پیش از این گفته شد، این نظریه را ابتدا گوستاو کاسینا مطرح کرد و طی دو دهه بعدی مقبولیت زیادی پیدا کرد تا اینکه گوردون چایلد (Vere Gordon Childe) باستان‌شناس مشهور استرالیایی در سال ۱۹۲۹ و در کتاب «آریاییان- مطالعه‌ای بر خاستگاه مردمان هندواروپایی» (ترجمه فارسی از محمدتقی فرامرزی، تهران، ۱۳۸۶) نتیجه گرفت که: «برتری فیزیکی مردمان شمال اروپا آنان را شایسته داشتن یک زبان برتر نیز کرده است». هرچند گوردون چایلد بعدها از بیان چنین نظریه‌ای اظهار تأسف کرد، اما تصور برخوردار بودن از یک زبان برتر تبدیل به موضوعی مبتنی بر غرور ملی در محافل تحصیل‌کرده آلمان شد.

کاربرد این اصطلاح کماکان در قرن‌های نوزدهم و بیستم میلادی رواج داشت. یکی از مثال‌هایی که کاربرد چنین اصطلاحی را در سال ۱۹۲۰ نشان می‌دهد، کتاب «دورنمای تاریخ»* اثر هربرت جورج ولز (Herbert George Wells) است. او در این کتاب در باره دستاوردهای مردم آریایی می‌نویسد و بیان می‌کند که آنان چگونه «شیوه‌های مدنیت را آموختند» و درحالیکه «ساراگون دوم و ساراداناپالوس (آخرین پادشاه آشور به روایت کتسیاس) بر آشور حکومت می‌کردند، در همان حال با بابل، سوریه و مصر در جنگ بودند». از همین روی ولز مدعی شد که آریایی‌ها سرانجام تمام مردمان جهان همچون سامی‌ها، اژه‌ای‌ها و مصری‌ها را مطیع خود ساختند.*

* Wells, H. G. (1920), The Outline of History, New York:  Doubleday & Co., Chapter 19, The Aryan Speaking Peoples in Pre-Historic Times, pp. 271-285.

* Wells, H. G., Describes the origin of the Aryans (Proto-Indo Europeans): (http://www.bartleby.com/86/19.html).

در ویرایش سال ۱۹۴۴ اطلس جهان که بوسیله رَند مک نالی (Rand McNally) تهیه شده بود*، نژاد آریایی به عنوان یکی از ده دسته‌بندی نژادی عمده نوع بشر ترسیم شده است. همچنین پائول اندرسون نویسنده داستان‌های علمی- تخیلی در بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش بطور پیوسته از اصطلاح آریایی به عنوان مترادفی برای هندواروپاییان استفاده می‌کرد. او همچنین در داستان‌هایش عنوان کرد که پرنده شکاری آریایی (Aryan bird of prey)، نژاد آریایی را وادار ساخته است که در گسترش سفرهای بین سیاره‌ای و سکنی‌ گزیدن در سیارات سایر منظومه‌ها گوی سبقت را از دیگران بربایند و به سردسته کارآفرینان در سیارات جدیدِ تحت سلطه تبدیل گردند.**

* Rand McNally’s World Atlas International Edition Chicago: 1944.

** Indians are one people descended from two tribes (http://www.dnaindia.com/scitech/report_indians-are-onepeople-descended-from-two-tribes_1292864).

آریایی و آریاصوفی

در سال ۱۸۸۸ یک نژادپرست آمریکایی به نام هلنا پترونا بلاواتسکی (Helena Petrovna Blavatsky) در کتاب «دکترین راز» (The Secret Doctrine) نوشت که روح نژاد اصلی آریایی به عنوان پنجمین نژاد از هفت نژاد اصلی از حدود یک میلیون سال پیش در آتلانتیس به تجسم در آمده است. اما به‌رغم اینکه این آریاصوفی خدعه‌پرداز نژاد سامی را یک زیر مجموعه از نژاد اصلی آریایی محسوب کرده بود، در ادعایی متناقض می‌آورد که هیچگونه تقسیم‌بندی میان نژاد آریایی و سامی وجود ندارد و نژاد سامی به ویژه اعراب، گونه‌ای نژاد آریایی جدیدتر هستند که از نظر معنوی منحط شده‌، اما از نظر مادی بسیار کامل و پیشرفته هستند. او یهودیان و اعراب را برای مقاصدی که در نظر داشت، جزء نژاد سامی به حساب می‌آورد. بر طبق عقاید بلاواتسکی، یهودیان یک قبیله پست از طبقه مطرود و سطح پایین هند به نام چاندالای (Tchandalas) بوده‌اند. او معتقد بود که قوم یهود از نسل ابراهیم هستند و یهود واژه‌ای دستکاری شده به معنای غیر برهمایی است.* (کتاب بلاواتسکی با عنوان «تعالیم سری» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است).

* Blavatsky, Helena Petrovna (1947) [1888], The Secret Doctrine, the Synthesis of Science, Religion and Philosophy, II: Anthropogenesis (Fascimile of original ed.), Los Angeles: The Theosophy Company, p. 200, OCLC 8129381, retrieved 2011-06-14.

بعدها یک شاعر و دلال آلمانی به نام گیدو فون لیست (Guido von List) و برخی از پیروانش مانند لنتس فون لیبِنفیلز* (Lanz von Liebenfels) برخی از عقاید هلنا بلاواتسکی را ادامه دادند و آنها را با عقاید ناسیونالیستی/ ملی‌گرایانه و فاشیستی در آمیختند. پس از چندی این طرز فکر به نام «آریاصوفی» (Ariosophy) معروف گردید. آریاصوفی عبارت است از یک سیستم ایدئولوژیکی مربوط به علوم خفیه که به نیروهای مافوق طبیعت می‌پردازد و اسرار آن در نزد عالمانش پنهان می‌ماند. در آریاصوفی این عقیده وجود داشت که نژاد قدیم ژرمن بر  سایر انسان‌ها برتری دارد. زیرا بر پایه عقاید «علم حکمت کهن» (Theosophy) که بلاواتسکی بنیانگذار آن بود، نژاد ژرمن یا نوردیک، جدیدترین زیرگروه از نژاد اصلی آریایی بوده که تکامل یافته است.** چنین افکاری به گسترش ایدئولوژی نازی‌ها کمک شایانی کرد.

* لنتس فون لیِبنفیلز (۱۹۵۴-۱۸۴۷) نویسنده و ناشر و راهب اتریشی بود که در مجله اُستارا (Ostara) نظریه‌های ضد سامی خود را منتشر می‌کرد.

**  Goodrick-Clarke, Nicholas (1992), The Occult Roots of Nazism: Secret Aryan Cults and Their Influence on Nazi Ideology, New York: New York University Press, Chapter 13. “Herbert Reichstein and Ariosophy”. pp. 164-176.

آریایی و یهودستیزی نازیسم

چارلز موریس (Charles Morris) که نویسنده رمان‌های تاریخی و عامیانه در آمریکا بود، در سال ۱۸۸۸ کتابی تحت عنوان «نژاد آریایی» (The Aryan Race) منتشر کرد که در آن عنوان کرده بود آریایی‌های اصلی باید با موهای بور و سایر مشخصه‌های مردمان شمال اروپا (نوردیک) از جمله داشتن جمجمه‌های کشیده شناخته شوند. پیرو انتشار این کتاب نظریه نژاد نوردیک یا نژاد ژرمن (Nordic race) طرفداران بسیار زیادی کسب کرد. چنانکه دیده می‌شود و در ادامه باز هم خواهیم دید، حتی رمان‌نویسان و پیروان علوم خفیه نیز در طرح فرضیه‌های متعلق به توجیه نژاد موهوم آریایی دخالت داشته‌اند.

چنانکه پیش از این گفته شد، عقیده مشابهی نیز بوسیله ژرژ واشِر دو لِپوژ در کتابش با نام «نژاد آریایی و نقش اجتماعی آن» (The Aryan and his Social Role) در سال ۱۸۹۹ ارائه گردید. این انسان‌شناس فرانسوی ادعا کرده بود که اروپاییانی که «موی بور و جمجمه‌های کشیده» دارند و با چنین ویژگی‌هایی در شمال اروپا دیده می‌شوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گردیده‌اند بر انسان‌های «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند. طبق نظر واشِر دو لِپوژ، یهودیان مصداق اصلی انسان‌هایی با جمجمه کوتاه/ غیر کشیده بودند.*

* Vacher de Lapouge, Georges; Clossen, C., trans. (1899), “Old and New Aspects of the Aryan Question”, The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–۳۴۶.

لپوژ برای پشتیبانی از این ادعا، اصطلاح بسیار نگران‌کننده و خطرناک «گزینش‌گرایی» یا «به‌نژادی/ اصلاح نژادی» (Selectionism) را ارائه داد که با آن دو هدف را پیگیری می کرد: نخست نابودی اعضای اتحادیه‌های کارگری که افرادی فاسد قلمداد می‌شدند، و دوم پیشگیری از نارضایتی کار از طریق القای این تفکر که گونه‌های مختلف انسان هر یک برای انجام وظیفه بخصوصی بوجود آمده‌اند. رمان «دنیای شجاع نو» (Brave New World) نوشته یک نویسنده انگلیسی داستان‌های علمی- تخیلی به نام آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley) نیز برای القای داستان‌گونه این نگرش نوشته شد. این رمان با عنوان «دنیای قشنگ نو» به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

پس از جنگ جهانی اول، چنین تصوری ایجاد شده بود که علت شکست آلمان خیانت از درون بوده است. به این معنا که ازدواج بین نژادی عامل این شکست بوده و گواه آن نیز انحرافی است که بوسیله اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست و دیگر گروه‌های به‌زعم آنان خرابکار نمایندگی شده است. برای مقابله با چنین پیش‌فرض دهنی، آلفرد روزنبرگ* (Alfred Rosenberg) با قطعیت ادعا کرد که یک «تهدید نژادی» در همگنی «تمدنِ آریایی شمال اروپا» یا «شمال آتلانتیس» در آلمان وجود داشته است. از دیدگاه روزنبرگ، آن تهدید نژادی، «نژاد یهودی- سامی» بود. بنابر این درحالیکه مردم همگن و آریایی آلمان به عنوان یک «نژاد برتر»، قادر یا علاقه‌مند به آفرینش و حفظ فرهنگ هستند، نژادهای دیگر صرفاً قادر به واژگونه کردن یا تخریب فرهنگ می‌باشند.

* آلفرد روزنبرگ (۱۹۴۶-۱۸۹۳) از اعضای تأثیرگذار در حزب نازی بود که توسط دیتریش اِکارت (Dietrich Eckart) به آدولف هیتلر معرفی گردیده بود. او بعدها موقعیت‌های مهمی را در دولت نازی عهده‌دار گردید.

روزنبرگ به عنوان یکی از معماران اصلی عقاید ایدئولوژیکی نازی، بر پایه برانگیختگی ذاتی روح شمال اروپا (نوردیک)  دلایلی برای یک «مذهب خون جدید»  (Religion of the Blood) ارائه کرد تا بتواند از ویژگی «اصیل بودن» در مقابل تباهی فرهنگی و نژادی دفاع کند. مقصود از «مذهب خون» یا «ایدئولوژی خون و خاک» مجموعه عقاید فاشیستی است که بر قومیت‌گرایی بر پایه دو اصل «دودمان/ تبار» و «سرزمین اجدادی» تمرکز دارد. زیر لوای اندیشه روزنبرگ، تمام نظریه‌های آرتور دو گوبینو، ژرژ واشر دو لپوژ، بلاواتسکی، هیوستون استوارت چمبرلین* (Houston Stewart Chamberlain)، مدیسون گرنت** (Madison Grant) و هیتلر (که معتقد بود: «مخالفان واقعی آریایی‌ها، یهودیان هستند») در سیاست‌های نژادی آلمان نازی و احکام آریایی کردن در دهه‌های ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی به اوج خود رسید. در مدل پزشکی مخوف این عقیده، نابودی کامل «نژاد پست‌تری» که دارای صفات شبیه به انسان (Untermensch) است، شکلی مقدس به خود گرفت؛ بطوریکه این دیدگاه معتقد بود که سلامتی یک بدن منوط به برداشتن عضو بیمار است*** و همین عقیده بود که به هولوکاست انجامید.

* هیوستن استوارت چمبرلن نویسنده‌ای آلمانی و انگلیسی‌تبار است که در «فرهنگ زندگینامه شهروندان» (Dictionary of National Biography) چاپ دانشگاه آکسفورد، از او به عنوان نویسنده‌ای نژادپرست یاد شده است. وی در کتابی با عنوان «بنیان‌های قرن نوزدهم»، تاریخ معاصر اروپا را عرصه تعارض دو نژاد آریایی و سامی معرفی می‌کند.

** مدیسون گرانت انسان‌شناس، مورخ و وکیل آمریکایی است که فعالیت‌های او در خصوص نژادگرایی علمی (Scientific Racism) و به‌نژادی معروف است.

*** Glover, Jonathan (1998), “Eugenics: Some Lessons from the Nazi Experience”, in Harris, John; Holm, Soren, The Future of Human Reproduction: Ethics, Choice, and Regulation, Oxford: Clarendon Press, pp. 57–۶۵.

این عقیده که خاستگاه اولیه نژاد آریایی، شمال اروپا بوده است، در آلمان بسیار مورد توجه قرار گرفت، عده زیادی عقیده داشتند که آریایی‌های ودایی از لحاظ قومیتی همان گوت‌ها* (Goths) و وندال‌ها** (Vandals) و دیگر اقوام ژرمن باستان در دوره‌ای موسوم به «دوره مهاجرت‌ها»*** (Völkerwanderung) هستند. این عقاید اغلب با عقاید ضد سامی کاملاً در هم آمیخته بود. در حالیکه تمایز میان «آریاییان» و «سامیان» در سده نوزدهم (چنانکه پیش از این گفته شد) در اصل بر اساس تمایز زبانی پی‌ریزی شده بود.

* گوت‌ها از قبایل ژرمنی شرقی بودند که به دو زیرمجموعه به‌نام‌های اوستروگوت‌ها و ویزوگوت‌ها تقسیم می‌شدند. این قبیله نقش مهمی در سقوط امپراتوری روم و ظهور قرون وسطی در اروپا ایفا کرد.

** وندال‌ها یکی دیگر از قبیله‌های ژرمنی شرقی بودند که در قرن پنجم میلادی وارد قلمرو امپراتوری روم شدند و در سال ۴۲۹ میلادی تحت پادشاهی گایسریک (Genseric) وارد آفریقا شدند. آنان پیش از ورود به آفریقا در جنوب اسپانیا ساکن شده و در سال ۴۵۵ میلادی همچنان تحت فرماندهی گایسریک شهر رم را ویران کردند.

*** دوره مهاجرت‌ها (Migration Period) به دوره هجوم بربرها (The Barbarian Invasions) نیز معروف است. در این دوره که حدود سال‌های ۸۰۰ تا ۴۰۰ قبل از میلاد بوده، مهاجرت انسان‌ها از اروپا به نواحی دیگر رخ داده است.

طبق عقاید نازیسم، به سامیان همانند بیگانگانی در بین اجتماع آریاییان نگریسته می‌شد و آنان به عنوان تغییردهندگان و تخریب‌کنندگان نظم و ارزش‌های اجتماعی معرفی می‌شدند که فرهنگ و تمدن را به سقوط و انحطاط می‌کشانند. از جمله کسانی که چنین عقایدی داشتند، می‌توان به استوارت چمبرلن و آلفرد روزنبرگ اشاره کرد که در بالاتر از آنان یاد کردیم. چنین عقایدی هنوز در میان عده‌ای از ناسیونالیست‌های تمامیت‌خواه ایرانی متداول است و گناه تمامی تیره‌روزی‌های خود را به گردن آنان می‌اندازند.

با توجه به پیروی ایدئولوژی نازی‌ها از عقاید افسانه‌ای «آریاصوفی» (که در بالا بدان اشاره شد)، نژاد آریایی یک نژاد برتر بود که تمدنی را پایه‌گذاری کرده بود که از حدود ده هزار سال پیش تمام جهان را از منطقه آتلانتیس/ آتلانتیک تحت سلطه خود در آورده بود. اما هنگامیکه دیگر نقاط جهان پس از تخریب آتلانتیس در هشت هزار سال قبل از میلاد، تحت سیطره اقوام دیگر قرار گرفت، این تمدن مورد ادعا رو به افول نهاد؛ چرا که نژادهای پست‌تر با نژاد آریایی مخلوط شدند. با این حال از نظر آنان، اختلاط نژادها با نژاد آریایی اثراتی از تمدن آریایی را در تبت (از طریق آیین بودایی)، در آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و مصر باستان بر جای گذاشت (تاریخ تخریب آتلانتیس در توهمات آریاصوفی هشت هزار سال قبل از میلاد، یعنی دو هزار سال پس از بنیان‌گذاری این تمدن اعلام شده است). توهمات مذکور بر جنبه‌های محرمانه و درونی ایدئولوژی نازی‌ها اثر شگرفی گذاشت.

یک نظریه مبسوط اما کاملاً بر پایه حدس و گمان در مورد تاریخچه نژاد آریایی و ضد سامی را می‌توان در اثر مشهور آلفرد روزنبرگ با نام «افسانه قرن بیستم» دید. نوشته‌های او در مورد تاریخ باستان که با گمانه‌زنی‌های نژادی وی درهم آمیخته بود، موجب گسترش نژادپرستی در محافل آلمان در اوایل قرن بیستم و بویژه پس از جنگ جهانی اول شد.

مجموعه این عقاید و برخی عقاید دیگر، در نازیسم برای استفاده از مفهوم «نژاد آریایی» به عنوان یک نژاد برتر، گسترش یافت. این نژاد برتر بصورت یک زیر مجموعه از نژاد آریایی که مساوی با نژاد شمال اروپا بود تعریف می‌شد. نازی‌های ناسیونالیست/ ملی‌گرا تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسیله برنامه‌های اصلاح نژادی (شامل وضع قوانین ممنوعیت ازدواج بین نژادی، عقیم‌سازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بیماران روانی بستری شده در آسایشگاه‌ها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان) حفظ کنند.

هاینریش هیملر (Heinrich Himmler) یکی از فرماندهان ارشد اس‌اس که هیتلر به او دستور داد راه حل نهایی یا هولوکاست را بکار بندد*، به ماساژور شخصی‌اش به نام فیلیکس کرستن (Felix Kersten) گفته بود که همواره یک نسخه از کتاب مقدس آریایی‌ها بنام بهَگَوَد گیتا** (Bhagavad Gita) را همراه خود داشته است؛ زیرا این کتاب احساس گناهی را که به خاطر اعمالش داشته است، تسکین می‌داده و او احساس می‌کرده است که همانند آرجن/ آرجونای*** (Arjuna) رزمنده فقط به وظیفه‌اش عمل می‌کند و اعمالش هیچ ارتباطی به شخص او ندارند****.

* Evans, Richard J. (2008), The Third Reich at War, New York: Penguin.

** بهگود گیتا یا باگاواد گیتا که به نام گیتا نیز شناخته می‌شود، کتابی مقدس و منظوم با ۷۰۰ بیت می‌باشد و بخشی از حماسه ماهابهاراتا به زبان سنسکریت باستان است.

*** آرجن یا آرجونا یکی از شخصیت‌های اصلی منظومه حماسی ماهابهاراتا است.

**** Padfield, Peter (1990), Himmler, New York: Henry Holt, p. 402.

هیملر همچنین به آیین بودا علاقه‌مند بود و در موسسه‌اش به نام آنِنِربه* (Ahnenerbe) تلاش می‌کرد که برخی از سنت‌های آیین‌های هندو و بودایی را با یکدیگر بیامیزد.** از نظر او نام اصلی آیین گئوتامه بودا (Gautama Buddha) که ما امروزه آنرا آیین بودایی می‌نامیم «راه آریایی»*** بود. هیملر در سال ۱۹۳۹ یک هیأت آلمانی را برای تحقیق درباره منشاء اقوام آریایی به تبت اعزام کرد.

* آنِنِربه اتاق فکر آلمان نازی بود که خود را «جامعه مطالعاتی برای تاریخ باستانی عقلانیت» معرفی می‌کرد و در اول جولای سال ۱۹۳۵ بوسیله هاینریش هیملر، هرمان ویرت (Herman Wirth) و ریچارد والتر داره (Richard Walther Darré) تأسیس گردید.

** P.7, New Religions and the Nazis, By Karla Powne.

*** Wells, H.G. (1920), The Outline of History New York: Doubleday & Co. See chapter on Gautama Buddha.

در سال ۱۹۳۶ میلادی دو زیست‌شناس به نام‌های جولین هاکسلی (Julian Huxley) و آلفرد کورت هدون (Alfred Court Haddon) عقیده نازی و نژاد برتر آریایی را مورد استهزاء قرار دادند. آنها در کتاب «ما اروپاییان» (We Europeanse) نوشتند: «بنابر این، همسایه‌های ژرمنی ما به نژاد ژرمن قدیم نسبت داده شده‌اند که زیبا، دارای جمجمه‌های کشیده، بلند قامت، باریک، بدون احساس، شجاع، رُک، نجیب و دارای صفات مردانه هستند. اجازه بدهید که تصویری از این نژاد ژرمن بوسیله نمایندگان برجسته‌اش، بسازیم. اجازه بدهید که این شخصیت از لحاظ ظاهری بور و از نظر روحی بی‌احساس و شبیه به هیتلر باشد. همچنین از نظر کشیدگی جمجمه و رُک بودن مانند آلفرد روزنبرگ، از نظر بلندی قد و صداقت همانند گوبلز (Goebbels)، از نظر باریکی و نجابت شبیه گورینگ (Goering) و از نظر مردانگی و رُک‌گویی مثل استریچر (Streicher) باشد».

از هنگامی که آلمان نازی در سال ۱۹۴۵ از قوای متحدین شکست خورد، تشکیلات تازه‌ای به نام نئونازی به وجود آمد. بیشتر نئونازی‌ها مفهوم نژاد آریایی را از مفهومی که نازی‌ها بکار می‌بردند و آریایی‌های خالص را از نژاد ژرمن قدیم یا نوردیک در شمال اروپا می‌دانستند، به عقیده دیگری متوسل شدند که طبق آن، آریایی‌های واقعی تمام کسانی هستند که از نسل شاخه غربی یا اروپایی مردمان هندواروپایی هستند؛ زیرا این چنین تصور می‌شود که این دسته از مردمان هندواروپایی بسیار بیشتر به نژاد اصلی هندواروپایی‌های اولیه شباهت دارند. گرچه هندوآریاییان و شاخه هندوایرانی مردمان هندواروپایی در لفظ به عنوان آریایی پذیرفته شده‌اند، اما این عقیده میان آریاانگاران نئونازی وجود دارد که ایرانیان و هندیان آریایی خالص و واقعی نیستند و با اعراب و مغولان و دراویدیان و دیگران در هم آمیخته شده‌اند.* در بالاتر نیز دیدیم که میان آریاانگاران ستیزهایی بر سر میزان خلوص نژادی رایج است و هر دسته از آنان بنا به مصالح و منافع خود، آن دیگری را دارای خون خالص نمی‌داند. چنین طرزفکرهایی بارها موجبات خشونت‌ورزی‌های ضد بشری و نسل‌کشی‌ها را فراهم آورده است.

* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapter 15 for a discussion of Aryan identity politics.

سفیدپوست‌های ناسیونالیست/ ملی‌گرای میانه‌رو که از نامیده شدن با عنوان «پان‌آریانیسم» شرم دارند، مایل هستند که یک حکومت فدرال آریایی را پایه‌گذاری کنند. چنین تصور می‌شود که آمریکای شمالی به عنوان بخشی از این حکومت فدرال، یک سرزمین جدید برای آمریکاییان انگلیسی- اروپایی (شامل آمریکاییان اروپایی و کانادایی‌های انگلیسی‌زبان) خواهد بود که به تصور آنان وینلند (Vinland) نامیده می‌شود. این کشور نوین، سرزمین‌هایی که امروزه ایالات متحده آمریکا و تمام کشور کانادا (به استثنای استان کبک) در آن قرار دارند را در بر می‌گیرد و پرچم ویلند را بکار خواهد برد.

از سوی دیگر، بنا به نظر یک انگلیسی نویسنده کتاب‌های علوم خفیه/ علوم غریبه به نام نیکولاس گودریک-کلارک (Nicholas Goodrick-Clark) بسیاری از نئونازی‌ها می‌خواهند که یک حکومت مطلقه / یکه سالار (Autocratic state) را پس از آلمان نازی پایه‌گذاری کرده و آنرا «امپراتوری غربی» بنامند. بین ناسیونالیست‌ها/ ملی‌گرایان نئونازی این عقیده وجود دارد که این قدرت پیشنهادی قادر خواهد بود که با به هم پیوستن زرادخانه‌های هسته‌ای چهار قدرت آریایی بزرگ، شامل ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و روسیه تحت لوای یک نیروی نظامی واحد، همه جهان را تحت تسلط خود بگیرند.*

* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, pp. 221.

این قدرت آنگونه که بوسیله نئونازی‌ها در نظر گرفته شده است، بوسیله رهبرمانندی (Führer-like) که ویندکس (Vindex) نامیده می‌شود، هدایت می‌گردد و تمام سرزمین‌هایی که نژاد آریایی در آن ساکن هستند را در بر می‌گیرد. از نظر آنان، در این نظام حکومتی فقط این دسته از آریاییان شهروندان کامل به حساب می‌آیند. آنان بر این تصورند که «امپراتوری غربی» در یک برنامه قوی و پویا، اکتشافات فضایی را آغاز خواهد کرد و این برنامه بوسیله نژاد برتری از آریاییان که توسط مهندسی ژنتیک بوجود آمده و انسان کهکشانی/ هومو گلاکتیکا (Homo Galactica) نامیده می‌شود، پیگیری خواهد شد. مفهوم قدرت مطلقه غربی (Western Imperium) که در جملات پیشین شرح آن رفت بر اساس برداشتی از مفهوم قدرت مطلقه است که در سال ۱۹۴۷ میلادی در کتابی با عنوان «امپراتوری- فلسفه تاریخ و سیاست» توسط نظریه‌پرداز سیاسی آمریکایی به نام فرانسس پارکر یوکی (Francis Parker Yockey) نوشته شد. این کتاب بعدها در سال ۱۹۹۰ توسط فردی انگلیسی به نام دیوید میات (David Myatt) ویرایش و گسترده‌تر شد و بصورت یک جزوه منتشر گردید.*

* Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapters 4 and 11 for extensive information about the proposed “Western Imperium”; “Vindex—The Destiny of the West—Imperium of the West” by David Myatt; “Space Exploration: An Expression of the Aryan Soul” by John Clarke National Vanguard magazine Issue 130, January–February 2006.

نئونازی‌های آریاانگار دارای یک بخش مذهبی نیز هستند. این بخش مذهبی نئونازی‌ها که در شهر وین در اتریش قرار دارد «تمپله هوگز شافت» (Tempelhofgesellschaft) نامیده می‌شود و در سال ۱۹۹۰ میلادی پایه‌گذاری شده است. این مؤسسه مذهبی آنچه را که اصطلاحاً مارسیونیسم (Marcionism) یا مذهب مرقیون نامیده می‌شود، آموزش می‌دهد. افراد این مؤسسه جزوه‌هایی را منتشر می‌کنند که در آنها ادعا شده است نژاد پاک آریایی در اصل از ستاره دَبَران (چشم گاو/ پرنورترین ستاره صورت فلکی ثور یا گاو) به کره زمین و به منطقه آتلانتیس آمده‌اند.

استفاده از نظریه نژاد آریایی برای مقاصد یهودستیزی موجب پیدایش نازیسم گردید و منجر به یکی از فجیع‌ترین جنایات علیه بشریت شد که همگان از آن مطلع هستند.

آریایی پس از جنگ جهانی دوم و در دوره معاصر

در پایان جنگ جهانی دوم، واژه «آریایی» در بین تعداد زیادی از مردم معنای آرمانی و خیالی خود را از دست داد و به واژه‌ای تبدیل شد که با نژادپرستی نازی‌ها مرتبط بود. از آن پس در نزد تعدادی از پژوهشگران دو اصطلاح «هندوایرانی» و «هندواروپایی» بیشترین کاربرد را بجای اصطلاح غیر ضروری «آریایی» پیدا کرد. اکنون واژه آریایی در برخی از  کاربردهای پژوهشی، فقط بصورت «هندوآریایی» و برای توصیف نیمه هندی خانواده «زبان‌های هندوایرانی» و اشاره به کسانی که به زبان‌های شمال هند صحبت می‌کنند، به حیات خود ادامه داده است. به عنوان نمونه، خانواده زبان‌هایی که شامل زبان سنسکریت و زبان‌های امروزی مانند هندی، اردو و بنگالی است، در این گروه قرار دارند. یکی از پژوهشگران اطمینان داده است که دو اصطلاح «هندوآریایی» و «آریایی» احتمالاً برابر نیستند و چنین برابری‌ای بوسیله شواهد تاریخی پشتیبانی نمی‌شود.*

* Kuiper, B.F.J. (1991), Aryans in the Rigveda, Leiden Studies in Indo-European, Amsterdam: Rodopi.

امروزه در نظر عموم دانشمندان بکارگیری واژه آریایی به عنوان مترادفی برای واژه «هندواروپایی» و به میزان کمتر برای «هندوایرانی» کاربردی منسوخ و مخالف رویه علمی دارد و بکار بردن اصطلاح آریایی برای نامیدن هندواروپایی‌زبانان را با عنوان «خطایی که باید از آن پرهیز گردد»* قلمداد می‌کنند.؛ اگرچه هنوز این واژه گاهگاه ممکن است در تحقیقات قدیمی‌تر یا در نوشته‌های کسانی که به کاربردهای قدیمی‌تر این واژه عادت دارند، دیده شود.

* Witzel, Michael (2001), “Autochthonous Aryans? The Evidence from Old Indian and Iranian Texts”, Electronic Journal of Vedic Studies 7 (3): pp. 1–۱۱۵.

با این حال، برخی از نویسندگان داستان‌های علمی- تخیلی و عامه‌پسند، همچون جورج ولز* انگلیسی و پائول اندرسون (Poul William Anderson) آمریکایی، و نیز تعدادی از محققان مانند کولین رنفرو** (Andrew Colin Renfrew) انگلیسی در نوشته‌هایی که برای رسانه‌های عمومی تهیه می‌شد، به استفاده از واژه «آریایی» برای نامیدن «همه هندواروپایی‌ها» ادامه دادند. رنفرو  در سال ۱۹۸۹ واژه آریایی را در مقاله‌ای در مجله ساینتیفیک اَمریکن (Scientific American) در معنای ساقط شده آن یعنی مترادف با «هندواروپایی» استفاده کرده است.***

* Wells, H.G. (1920), The Outline of History, New York: Doubleday & Co., Chapter 19, The Aryan Speaking Peoples in Pre-Historic Times [Meaning the Proto-Indo-Europeans], pp. 271-285; Wells H. G., Describes the origin of the Aryans (Proto-Indo Europeans).

** Renfrew, Colin (1989), The Origins of Indo-European Languages, Scientific American, 261(4), pp. 82-90, In explaining the Anatolian hypothesis, the term “Aryan” is used to denote “all Indo-Europeans”.

*** Renfrew, Colin (1989), The Origins of Indo-European Languages, Scientific American, 261(4), pp. 82-90.

امروزه دریافتی از نژاد آریایی به عنوان یک گروه نخبه که بر سایر نژادها برتری دارد، فقط در میان ملی‌گراهای راست افراطی مانند نئونازی‌ها و ناسیونالیست‌های ایرانی، و نیز در رسانه‌های قدرت‌های استعماری و سلطه‌گر به حیات خود ادامه داده و در میان دانشمندان و افکار عمومی جهان منقرض شده است.

در یک پس‌زمینه سیاسی- اجتماعی در اروپا، عقیده نژاد آریایی شامل اروپایی‌های سفیدپوست که فقط مردمان غرب را بدون در نظر گرفتن شاخه شرقی مردمان هندواروپایی در بر می‌گیرد، معمولاً بوسیله ناسیونالیست‌ها/ ملی‌گرایان سفیدپوست نمایندگی می‌شود.* آنان با این طرز تفکر قصد دارند از مهاجرت شرقیان و مسلمانان از خاورمیانه و آفریقا به اروپا جلوگیری کنند و نیز مهاجرت مکزیکی‌ها به ایالات متحده را محدود نمایند. این افراد احساس می‌کنند مهاجرت بیش از اندازه مردمان غیر سفیدپوست یک تجاوز ناخوشایند به اروپا، شمال آسیا، ارمنستان، بخش انگلیسی‌زبان آمریکا و کانادا، بخش جنوبی آمریکای لاتین، استرالیا و نیوزیلند است، چرا که این مناطق را وطن اصیل آریایی‌ها می‌دانند.** آنان همچنین استدلال می‌کنند که تجاوز گسترده مهاجران به این مناطق سبب شیوع درگیری‌های قومی همانند آشوب کرونولا در سال ۲۰۰۵ در استرالیا و ناآرامی‌های قومی در سال ۲۰۰۵ در فرانسه می‌گردد.

* The Aryan Alternative:–online and print newspaper published by Alex Linder.

** Goodrick-Clarke, Nicholas (2003), Black Sun: Aryan Cults, Esoteric Nazism and the Politics of Identity, New York: New York University Press, See Chapter 15 for a discussion of Aryanidentity politics.

آریایی و استعمار بریتانیا در هند

برخی از مدل‌های مهاجرت هندوآریاییان، مهاجرت‌های پیش‌تاریخی اقوام هندوآریایی اولیه را این گونه توصیف می‌کنند که این اقوام نخست به سمت زیستگاه‌های تاریخی تأیید شده در جنوب غربی شبه‌قاره هند مهاجرت کرده‌اند و از آنجا نیز به سرتاسر مناطق شمالی هندوستان کوچیده‌اند. منشاء اولیه ادعاهای مربوط به مهاجرت اقوام هندوآریایی مبتنی بر برخی فرضیه‌های تأیید نشده زبان‌شناختی بود* و مطالعات ژنتیکی اخیر در صحت ادعاهای نژادی پیشین در این زمینه تردید ایجاد کرده است.**

* The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate, Edwin Bryant, 2001.

** Indians are one people descended from two tribes (http://www.dnaindia.com/scitech/report_indians-are-onepeople-descended-from-two-tribes_1292864) Aryan-Dravidian divide a myth: (http://timesofindia.indiatimes.com/news/india/Aryan-Dravidian-divide-a-myth-Study/articleshow/5053274.cms), Times of India.

در خلال این سال‌ها در هند، حکومت استعماری بریتانیا از ادعاهای گوبینو در مسیر دیگری بهره‌برداری کرد و اندیشه «نژاد برتر آریایی» را گسترش داد، چرا که این ایده سبب همسویی سیستم طبقاتی هند با مطامع امپریالیستی می‌شد.* تعبیر بریتانیایی نژاد برتر آریایی در شکل کاملاً توسعه یافته آن، یک تفکیک نژادی «آریایی» و «غیر آریایی» را در بین لایه‌های مختلف طبقات اجتماعی هند پیش‌بینی و معین کرده بود. بطوری که طبقات بالاتر اجتماع آریایی دانسته می‌شدند و طبقات پایین‌تر غیر آریایی به حساب می‌آمدند. این ترفندها نه فقط اجازه داد که حکومت بریتانیا خودش را به عنوان طبقه بالای اجتماع معرفی کند، بلکه اجازه داد طبقه برهمن (Brahmans) نیز خود را هم‌طبقه بریتانیا معرفی کند. بعدها این نظریه نژاد برتر آریایی سبب ارائه تفسیر مجددی از تاریخ هند هم از جنبه نژادپرستانه/ راسیستی و هم در جناح مقابل، از جنبه ملی‌گرایانه/ ناسیونالیستی شد.

* Thapar, Romila (January 1, 1996), “The Theory of Aryan Race and India: History and Politics”, Social Scientist (Social Scientist) 24 (1/3): 3–۲۹, doi:10.2307/3520116, ISSN 09700293, JSTOR 3520116; Leopold, Joan (1974), “British Applications of the Aryan Theory of Race to India, 1850-1870”, The English Historical Review 89 (352): 578–۶۰۳, doi:10.1093/ehr/LXXXIX.CCCLII.578.

ملی‌گرایان هندی از یک تفسیر خاص در ارتباط با شناسایی نژاد آریایی که توسط ماکس مولر ارائه شده بود، برای استفاده از اصطلاح آریایی به عنوان یک نام ملی بهره‌برداری کردند. این موضوع اخیراً در میان ناسیونالیست‌های هند موسوم به تشکیلات زعفران (the Saffron Brigade) با نظریه‌ای تحت عنوان «آریاییان بومی» یا «نظریه خارج از هند» (که البته مورد مخالفت بسیاری از پژوهشگران است) مطرح شده و آنان درصدد یافتن خاستگاهی هندی برای آریایی‌های هندواروپایی هستند. در هر دوی این نظریه‌ها ادعا می‌شود مردمی که به زبان‌های هندوآریایی صحبت می‌کنند، نه مهاجران آسیای مرکزی به هند، که در واقع بومیان شبه‌قاره هند بوده‌اند. بنابر این، سرچشمه زبان‌های هندواروپایی شبه‌قاره هند است و خانواده زبان‌های هندواروپایی از آنجا به وسیله یک سلسله مهاجرت‌ها به سایر مناطق پراکنش یافته‌اند. این نظریه با تئوریِ پذیرفته شده مبنی بر مهاجرت قبایل هندوآریایی از آسیای مرکزی به هند مغایرت دارد.

اما با این ده‌ها سال گذشت تا در سال ۲۰۰۹ میلادی در مرکز «مطالعات زیست‌شناسی سلولی و مولکولی» در هند، مطالعه‌ای با همکاری دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و چند موسسه تحقیقاتی دیگر انجام شود که در آن تعداد پانصد هزار شاخصه ژنتیکی ژنوم ۱۳۲ نفر که متعلق به ۲۵ گروه قومی از ۱۳ استان هند و از طبقات مختلف بوده‌اند، بررسی و تحلیل شده است. این مطالعه اطمینان می‌دهد که بر اساس غیر ممکن بودن شناسایی شاخصه‌های ژنتیکی در بین طبقات مختلف هند، طبقات اجتماعی در جنوب آسیا در طول شکل‌گیری جامعه هند در خارج از ساختار قبیله‌ای سنتی بوجود آمده‌اند و این طبقات اجتماعی محصول حمله اقوامی موسوم به آریایی و غلبه آنان بر مردمان دراویدی نیست.*

* Aryan-Dravidian divide a myth: (http://timesofindia.indiatimes.com/news/india/Aryan-Dravidian-dividea-myth-Study/articleshow/5053274.cms), Times of India.

بحث‌های تاریخی در مورد مهاجرت اقوام هندوآریایی یا مناقشه بین نژادهای وهمی آریایی و دراویدی در هند، برای مدت‌های طولانی و تاکنون بصورت عاملی تفرقه‌افکن و جدال‌آمیز باقی مانده است و بر مناقشات اجتماعی، سیاسی و مذهبی تأثیر می‌گذارد.

قوم دراویدی اصطلاحی است که برای اشاره به گروه‌های متعدد از مردمانی که زبان بومی آنان به خانواده زبان‌های دراویدی تعلق دارد، بکار می‌رود. حدود ۲۲۰ میلیون نفر در جنوب هند به این زبان‌ها صحبت می‌کنند.

آریایی و استعمار بریتانیا در ایران

سیاست‌های استعماری و آریاپرستانه بریتانیا همزمان با هند در ایران نیز متداول شد. بانی این ترفند در ایران یکی از زرتشتیان هند به نام اردشیر جی ریپورتر بود که عامل ارتباطی و اجرایی برنامه‌های سلطهٔ بریتانیا در ایران، و نیز جاسوس و رئیس سرویس مخفی اطلاعات بریتانیا (Secret Intelligence Service) در ایران بود.

یکی از برنامه‌های اردشیر ریپورتر، القا و اجرای نظریات نژادپرستانه بریتانیایی در ایران بود. او از جمله وظیفه داشت که نام «آریا» و «نژاد آریایی» را که مطلقاً برای ایرانیان ناشناخته بود، رواج و گسترش دهد تا «بخشی از ایرانیان خود را از نژاد آریایی بدانند» و «بخشی دیگر از ایرانیان خود را از نژاد آریایی ندانند». امثال اینچنین ترفندها، از جمله مأموریت‌های او برای ترویج اختلافات قومیتی در میان مردم بود.*

* Phythian, Mark (2000), The politics of British arms sales since 1964: ‘to secure our rightful share’, Manchester University Press, p. 89; Louis, William Roger (2006), Ends of British imperialism: the scramble for empire, Suez and decolonization: collected essays, I. B. Tauris, p. 775.

به دنبال این ماجرا، نخستین رگه‌های ملی‌گرایی/ ناسیونالیسم متعصبانه ایرانی را می‌توان در نوشته‌های سده نوزدهم اشخاصی نظیر میرزا فتحعلی آخوندی/ آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی پیدا کرد. ناسیونالیست‌های ایرانی همسو با دیدگاه‌های شرق‌شناسان و القائات استعماری بریتانیا تمایل به اثبات برتری مردمان آریایی و متقابلاً تحقیر مردمان سامی را دارند. آنان از شاهنشاهی‌های آرمانی باستانی که البته فقط منحصر است به هخامنشیان و ساسانیان، داد سخن سر می‌دهند.*

* Adib-Moghaddam, Arshin (2006), “Reflections on Arab and Iranian Ultra-Nationalism”, Monthly Review Magazine 11/06.

چشم‌اندازی به آینده

تأکید و تکیه بر مفاهیم نژادی و نژاد آریایی رویه‌ای است که همچنان مورد سوءاستفاده قدرت‌های استعماری و نفاق‌افکنان قرار دارد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. در حالیکه هر دو ادعای «از نژاد آریایی بودن» یا «از نژاد آریایی نبودن»- چنانکه در بالا دیدیم- نادرست و وهمی و ترفندی برای سلطه بر مردم بوده و چیزی به نام نژاد آریایی وجود خارجی ندارد. سلطه‌گران به صلاح خود می‌دانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.

«نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دسته‌جمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.

شایسته است که مردمان جوامع ستم‌کشیده مشرق‌زمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگ‌ها و مدنیت‌های باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمی‌کرده است. سکوت و بی‌توجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریک‌های استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی می‌تواند آینده‌ای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.

سپاسگزاری: از سرکار خانم بهاره اسکندری برای کوشش پیگیرانه در ترجمه برخی منابع مورد نیاز صمیمانه سپاسگزارم.

 برای مطالعه بیشتر بنگرید به: رواسانی، شاپور، نادرستی فرضیه‌های نژادی آریا، سامی و ترک، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۷؛ و نیز کتاب ارزنده «افسانه آریایی- تاریخچه‌ای از عقاید ملی‌گرایانه و نژادپرستانه در اروپا» نوشته لئون پولیاکوف:

Poliakov, Leon (1996), The Aryan Myth- A History of Racist and Nationalistic Ideas In Europe, New York: Barnes & Noble Books.

منبع:http://ghiasabadi.com/aryans.html

نژاد و رایش سوم: کتابی دیگر در رد نظریه نژاد آریایی

 رضا مرادی غیاث آبادی

شنبه ۹ دی ۱۳۹۱

پیش از این و در گفتار «نژاد آریایی» با استناد به منابع متعدد نشان دادیم که مفهومی به نام نژاد آریایی وجود خارجی نداشته است. بلکه این اصطلاح با تغییر مفهوم «سرزمین» به «نژاد» ساخته شده و از این ترفند برای مقاصد استعماری و سلطه بر مردم بهره‌برداری شده است. و نیز دیدیم که نظریه موهوم نژاد آریایی در خدمت نازیسم قرار گرفت و یکی از فجیع‌ترین جنایات علیه بشریت را رقم زد.

«نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دسته‌جمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.

در سال‌های اخیر کتاب تازه‌ای در رد موجودیت نژادی به نام آریایی و سوءاستفاد‌های سیاسی و سلطه‌گرانه که از آن به عمل آمده، منتشر شده است. این کتاب «نژاد و رایش سوم: زبان‌شناسی، انسان‌شناسی و ژنتیک در دیالکتیک نژادی» (Race and the Third Reich: Linguistics, Racial Anthropology and Genetics in the Dialectic of Volk) نام دارد که کریستوفر هاتن (Christopher M. Hutton) آنرا تألیف و انتشارات وایلی (Wiley) منتشر کرده است.

کتاب نژاد و رایش سوم قصد دارد که مفاهیم کلیدی، مناقشات و منازعاتی را که مطالعات دانشگاهی مربوط به نژاد در آلمان نازی را نشانه رفته‌اند؛ دسته‌بندی کرده و به نمایش بگذارد. این کتاب بویژه مباحث مربوط به انسان‌شناسی نژادی و رابطه آن با زبان و زیست‌شناسی انسانی را در بر می‌گیرد.

کریستوفر هاتن مفاهیم اصلی درگیر در مطالعه نژادی در دوره رژیم نازی را بررسی کرده و پیوستگی و ناپیوستگی‌های بین نازیسم و تنوع‌های انسانی را بر پایه سنت غرب ردیابی می کند. او آورده است که نظریه نژادگرایانه نازی وابسته و متکی به افسانه «نژاد برتر آریایی» بوده است. مفهومی افسانه‌ای که این نظریه‌پردازان آنرا توسعه دادند و کوشیدند تا در باورهای عامه و مباحث دانشگاهی توسعه یابد و ریشه بدواند (صفحه ۸۰). هاتن همچون لئون پولیاکوف از «آریایی» با عنوان «افسانه» یاد می‌کند.

او به درستی تأکید کرده که اصطلاح «آریایی» برای مدتی کوتاه در سده نوزدهم کاربردی در زبان‌شناسی داشته است و به هیچ عنوان یک گونه نژادی نیست. انسان‌شناسی نژادی تحت تاثیر علم ژنتیک مندل نتیجه گرفته است که هیچگونه ارتباط ضروری بین ظاهر فیزیکی ایده‌آل و ویژگی نژادی ایده‌آل وجود ندارد. در دوره رایش سوم (آلمان هیتلری) انسان‌شناسی نژادی به نفع ژنتیک انسانی به حاشیه رانده شد. با این همه، انسان‌شناسان نژادی نقش مهم و کلیدی در جرائم و جنایاتی ایفا کردند که آلمان نازی علیه انسان‌های از نظر آنان «غیر آریایی» مرتکب گردید.

چنانکه در وب‌سایت ناشر آمده است، عده‌ای از پژوهشگران و صاحب‌نظران دیدگاه خود را در باره کتاب کریستوفر هاتن بیان داشته‌اند. پیتر وینگارت (Peter Weingart) این کتاب را چشم‌انداز تازه‌ای به نژادپرستی و نازیسم می‌داند که نویسنده آن درک بسیار استادانه‌ای از ریشه‌های فکری پیچیده و تا حدی متناقض ایدئولوژی نازی و رابطه آن با علم، انسان‌شناسی نژادی و زیست‌شناسی داشته است. او گفته است که نویسنده بصورت قانع‌کننده‌تر و جزئیات جذاب‌تر جدایی ایدئولوژی از علم را نشان می‌دهد.

روی هریس (Roy Harris) گفته است که هاتن همگرایی جامعی از موضوع نازیسم همراه با جزئیات مهم و مفاهیم آگاهی‌بخش درباره کنترل سیاسی بر روی موضوعات ایدئولوژیکی را ارائه داده است. او ادامه داده است که نویسنده ابهاماتی را که حول مفاهیم آریایی و آرمان نوردیک وجود داشته، تحلیل کرده و حجم زیادی از مفاهیم مبهم را روشن کرده است.

داوبر کرلر (Dov-Ber Kerler) چنین نظر داده که این کتاب یک مطالعه عمیق و استادانه از ارتباط پیچیده بین عقاید، ایدئولوژی و سیاست است. ارتباطی که با اتکای به آن، سوسیالیسم ملی‌گرای آلمان جنایات هولناکی را علیه بشریت انجام داده است. هدف مهمی که هاتن بصورت شایسته و قابل درکی بدان دست یافته، این است که ارتباط بین نظریات نژادپرستانه و ایدئولوزی سوسیالیست ملی‌گرایانه را به اطلاع افکار عمومی رسانده است.

همچنین بنگرید به: «کتابی مهم در نادرستی فرضیه‌های نژادی آریا، سامی و ترک» و «روشنگری‌های پژوهشگران در برابر آریاگرایی و باستان‌پردازی».

منبع:http://ghiasabadi.com/race-and-the-third-reich.html

جغرافیای کهن و سرزمین‌های گمشده: کشف‌نامه نژاد پاک آریایی!

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۵ دی ۱۳۹۱

چنانکه پیش از این و در گفتار «چقدر فاشیست هستیم» گفته شد، فاشیسم و برادرخوانده آن ناسیونالیسم، برای بسط قدرت و سلطه خود به نظریه خون و نژاد برتر، توسعه مفاهیم و تعلقات نژادی، و وجود سرزمین نژادی بزرگ و باشکوه در دوران باستان نیاز دارند. چنانکه به برترانگاری، تمامیت‌خواهی و تفرقه‌پراکنی میان مردم نیز نیاز دارند.

در سال‌های اخیر و در ادامه روندی که در سده گذشته تداوم داشته است، انبوهی از کتاب‌هایی که برای القای چنان موهوماتی به ذهن ساده‌اندیشان طراحی شده‌، نوشته و منتشر شده‌اند. یکی از اینها کتاب «اسطوره‌شناسی آسمان شبانه» بود که قبلاً از آن یاد کردم. تعداد اینگونه کتاب‌ها بیش از آن است که بتوان همه آنها را بررسی و معرفی کرد. ولی نقصان اساسی این کتاب‌ها در این است که اگر در گذشته‌ها، چنین آثاری با دقت و زیرکی علمی و توسط دانشمندانی در خدمت استعمار نوشته می‌شدند و تا حد زیادی طرف توجه و باور عموم قرار می‌گرفتند، اکنون شکلی از بازیگوشی و سطحی‌نگری بخود گرفته که بیشتر می‌تواند مایه سرگرمی و انبساط‌ خاطر شوند.

یکی از شاهکارهای این دسته از کتاب‌ها که اخیراً منتشر شده، کتاب «جغرافیای کهن و سرزمین‌های گمشده» نوشته آقای فرشاد فرشید راد (انتشارات سمرقند با همکاری کتابسرای بلخ، تهران، ۱۳۹۱) است. این کتاب را می‌توان به راستی یک «کشف‌نامه بزرگ نژاد پاک آریایی» دانست و اکنون می‌توان تاریخچه پیدایش نظریه استعماری «نژاد آریایی» را به قبل و بعد از انتشار این کتاب تقسیم کرد. چرا که تعداد و تنوع کشف‌های انجام شده در این کتاب به اندازه‌ای فراوان و گسترده است که نه فقط با نظریه نژاد آریایی، که اصولاً با تعداد کل کشف‌های بشری در همه قرون و اعصار رقابت می‌کند.

این کتاب با انگاره‌های ایدئولوژیکی ملی‌گرایانه و با تکیه بر نژادپرستی وهمی و رنگ پوست و مو و چشم نگاشته شده است. انگاره‌هایی که در سده اخیر موجبات فجیع‌ترین جنایات در قبال نسل بشر را فراهم آورد و همچنان در کشورهای عقب‌افتاده بر طبل آن کوبیده می‌شود.

مهم‌ترین اتکای نویسنده در این کتاب بر نجوم و جغرافیا است. دیوار نجوم فعلاً در سرزمین ما کوتاه است و هر کس می‌تواند مانند آقای شروین وکیلی که حتی مفهوم دایره‌البروج را نمی‌دانست و یا مثل آقای فرشید‌راد که تصور می‌کند صورت فلکی دب اکبر یکبار در سال به دور ستاره قطبی می‌گردد (صفحه ۱۸۲)، دست به تألیف کتابی نجومی بزند. ایشان طرحی نیز از گردش دب اکبر به گرد ستاره قطبی کشیده‌اند که در چهار سوی آن چهار فصل سال نقش بسته است و به این نکته بسیار ساده توجه نفرموده‌اند که هر نوآموز آماتور نجوم و هر روستایی کشاورز و هر چوپان دامداری بخوبی می‌داند که دب اکبر یک بار در هر شبانه روز به دور ستاره قطبی می‌گردد و این گردش برای او به منزله یک ساعت طبیعی کیهانی است.

کتاب با مقدمه‌ای خواندنی و دلنواز و شیرین‌گفتار از آقای هوشنگ طالع آغاز می‌شود. موهوماتی که در این سه صفحه مقدمه به قلم ایشان نوشته شده، به اندازه‌ای خرافه‌پردازانه و بی‌اساس است که هر عاقلی را فوراً دیوانه و هر دیوانه‌ای را فوراً عاقل می‌کند: «استقرار ایرانیان در ایران‌ویچ (نگارش غلط «ویچ» بجای «ویج/ وئجه» در همه جای کتاب تکرار شده است) به سال ۱۰۷۶۲ پیش از میلاد مسیح بوده است (یعنی نه ۱۰۷۶۱ و نه ۱۰۷۶۳). ایران ویچ بنگاه ایرانیان بود و در پایان دوری چهارم یخبندان دوران چهارم زمین‌شناسی بر اثر پایین آمدن ناگهانی لبه یخ تا عرض ۳۳ درجه شمالی، کیفیت زندگی را از دست می‌دهد. ایرانیان برای در امان ماندن از سرما، به زیر زمین پناه می‌برند. ایرانیان به پیشوایی جم برای این منظور دو وَر می‌سازند، یکی برای انسان‌ها و دیگری برای جانوران».

نویسنده کتاب در حدود ۳۰۰ تصویر در کتاب خود آورده است که جز چند تا از آنها هیچکدام به ایران و نجوم ایرانی ربطی ندارند. در بخش‌های دیگر کتاب نیز با اینکه همه جهان را زیر سیطره آریاییان دانسته است، اما چندان اشاره‌ای به دستاوردهای واقعی و افتخارآمیز نجومی ایرانیان نشده است. و این نکته عجیب که در کتاب آقای وکیلی نیز دیده می‌شد، مجدداً این سؤال را به وجود می‌آورد که روش سکوت در قبال دستاوردهای واقعی علمی ایرانیان و قربانی کردن واقعیت‌هایی مستند از کوشش علمی پربار، درخشان و دیرین مردمان فلات ایران به پای انبوهی از مدعیات غلط و مجعول، چگونه به منظور گسترش علم و برای پاسداشت هویت تاریخی علمی ایران صورت پذیرفته است؟

نویسنده کتاب- همچون آقای وکیلی- کوشیده است تا تاریخچه‌ای قلابی برای دانش عصر هخامنشی بسازد و حتی آنرا مرکز دانش جهانی بنامد: «آنچه که معلوم است، حداقل ایران و هند در دوره‌های هخامنشی و ساسانی مرکز دانش جهان بوده‌اند» (صفحه ۴). بدون اینکه حتی برای یکبار به نمونه‌ای از یک شاهد تاریخی اشاره کند و نشان دهد که این واقعیت از کجا «معلوم» شده است.

نویسنده همچون آقای وکیلی بر این ادعا سخن رانده که دانشمندان یونانی در اصل یونانی نبودند، بلکه فقط در آنجا «جمع» شده بودند و ضمناً «اجازه بزرگ‌تر کردن جهان را نداشتند تا اسکندر همچنان جهان‌گشا بماند» (صفحه ۳). اما سندی عرضه نکرده تا خواننده بداند کی و در کجا چنین اجازه‌ای از آنان سلب شده بوده است.

در ادامه فقط به ذکر نمونه‌هایی از کشفیات ایشان می‌پردازم و از بحث در باره آنها خودداری می‌کنم. چرا که مهمل بودن و نژادپرستانه بودن آنها آشکارتر از آن است که نیازی به بحث و نقد و رد داشته باشد:

در صفحه ۱۸ کشف شده که «نشان شیر و خورشید از روزگاران بسیار کهن در این سرزمین نشان کشور ایران بوده است» و در صفحه ۱۹ نقشه‌ای رسم شده تا ادعا شود از غرب آفریقا در ساحل اقیانوس اطلس تا میانه هندوستان قلمرو این شیر ایرانی و به تبع، کشور ایران است.

در صفحه ۲۰ کشف شده آریاییان/ ایرانیان اهل نقشه‌کشی و نقشه‌برداری بوده‌اند. دلیل آن نیز این است که جزء «کش» در کلمه «کشور» معنای «کشیدن» می‌دهد.

در صفحه ۲۵ کشف شده که معادل غربی واژه ریاضیات از واژه یونانی Mathematike گرفته شده که آن نیز از Mathema گرفته شده و این ماتما همان واژه ایرانی مزدا است که معنای دانا و آگاه را می‌دهد.

در صفحه ۳۰ کشف شده که دانش آریاییان/ ایرانیان باستان بسیار دقیق بوده است و دو نیمه شمالی کره زمین از غرب آمریکا تا شرق آسیا را به صورت علمی ترسیم کرده بودند. اما ایشان نمونه‌ای از چنین ترسیمی یا شاهدی تاریخی یا توصیفی از آنرا عرضه نکرده‌اند و فرموده‌اند این متون از بین رفته‌اند. حضرت آقای طالع نیز در مقدمه گران‌سنگ خود فرموده‌اند «چپاول بی‌فرهنگان و بی‌خردان» اینها را از بین برده است. حال با این از بین رفتن‌ها، نویسنده محترم از کجا جزئیات آنرا به دقت دانسته است، توضیحی اصدار نفرموده‌اند.

در صفحه ۳۰ به نکته مهمی اشاره شده است: «علم و دانش روز به روز پیشرفت می‌کند».

در صفحه ۳۶ و اغلب صفحات دیگر، مهم‌ترین کشف نویسنده بروز یافته و آن اینکه ایران‌ویچ یا خاستگاه اصلی آریاییان در قطب شمال بوده است.

در صفحه ۳۸ کشف شده که کتاب هندی سیدهانتا «کهن‌ترین دستنویس ستاره‌شناسی آریایی» بوده است. دلیلی برای این کشف عرضه نشده است. چنانکه برای هیچ کشف دیگری دلیلی عرضه نشده است.

در صفحه ۳۸ کشف شده که در دوران باستان، نیمروز دیگری (یعنی نصف‌النهار مبدأ) در مکزیک وجود داشته که درست ۱۸۰ درجه با نیمروز اول که در سیستان است، فاصله دارد. این نصف‌النهار از لس‌آنجلس می‌گذشته و وارد خاک آریایی‌نشین مکزیک می‌شده است. با توجه به اینکه نصف‌النهاری که از لس آنجلس می‌گذرد، وارد اقیانوس آرام می‌شود و کاری با مکزیک ندارد، نویسنده توضیح نداده که آیا مکزیک در دوران باستان اینطرف‌تر بوده یا لس‌آنجلس آنطرف‌تر؟ و یا اینکه آن نقب زیرزمینی آقای طالع از زیر بدان می‌رسیده است؟

در صفحه ۴۰ و ۴۱ کشف شده که منظور از اپاختر در متون ایرانی همین نصف‌النهاری است که از لس‌آنجلس می‌گذشته است و در زمان خلفای عباسی معنی شمال به خود می‌گیرد.

در صفحه ۴۳ کشف شده که همه این کشفیات قبلاً در متن پهلوی بندهش کشف شده بوده‌اند و دیاگرام آنها نیز رسم شده بوده‌اند. اما نویسنده محترم نفرموده‌اند که این فرمایشات و ترسیمات در کجای کتاب بندهش رسم شده و اصولاً «دیاگرام» چه ربطی به نقشه جغرافیایی دارد؟

در صفحه ۴۳ کشف شده که تمام قاره‌ها و خشکی‌های جهان که تا ۵۰۰ سال پیش ناشناخته بودند، در همین کتاب بندهش رسم شده‌اند. از آنجا که ایشان به تأکید فرموده‌اند که پس «ملاحظه کردید دانش جغرافیای آریایی را» باید عرض کنم که خیر متأسفانه ملاحظه نکردم، چرا که گفته نشد در کجای آن کتاب مستطاب بندهش چنین مطالبی و چنان «دیاگرامی» آمده است.

در صفحه ۱۵۲ ادعا شده که به موجب اوستا، کیومرث ناف ممالک آریایی و نژاد ممالک آریایی بوده است. چنین سخنی در هیچ جایی از اوستا نیامده و همچون بسیاری از ادعاهای دیگر جعل اسناد تاریخی است.

در صفحه ۴۵ کشف شده که فرودینگان در روز اول فروردین بوده است، اما برای آن سندی عرضه نشده است.

در صفحه ۵۱ و در کشفی نژادگرایانه ادعا شده بر طبق متون کهن جهانیان، در ایرانویچ مردمانی خردمند و زنان و مردان زیبای سفیدپوست با موهای طلایی وجود داشتند که در دانش به کمال رسیده بودند. اما ایشان هیچ یادی از نام و مشخصات آن «متون کهن مردمان جهان» و نیز چگونگی دانش و کمال ایشان نکرده‌اند. و نیز فرموده‌اند این مردمان ساکن ایرانویچ تمام ثروت جهان را در کشور خود جمع کرده بودند و ساختمان‌های شهر با طلا و جواهر ساخته شده بودند. ایشان البته در ضمن این قصه زیبای سیندرلا نفرموده‌اند که آیا این آریاییان شریف و نجیب «تمام ثروت جهان» را با چپاول و غارت در کشور خود جمع کرده بودند و یا اینکه دیگر مردمان پست‌نژاد جهان همه دارایی خود را دو دستی تقدیم این نژاد برتر مو بور آریایی کرده بودند؟ و نیز نفرموده‌اند که ایرانیان فعلی که اکثریت قریب به اتفاق آنان موی طلایی ندارند، جزو کدام نژاد پست هستند؟

در صفحه ۱۵۳ به موجب استناد به منبع مجعولی به نام «روایات حکمای چینی» کشف شده که در چین جزیره‌ای وجود داشته که محل سکنای انسان‌های سفیدپوست با چشمان آبی و موهای زیبا بوده است. این انسان‌های زیبا از آسمان فرود آمده بودند و هنر تمدن را به انسان‌های بومی یاد داده بودند. سپس اضافه فرموده‌اند که علوم زمین‌شناسی این موضوع را تأیید کرده است.

در صفحه ۷۳ کشف شده که آریاییان/ ایرانیان کاشف واقعی قطب شمال و قطب جنوب بوده‌اند. البته گفته نشده که اگر خاستگاه ایرانیان و سرزمین آنان در قطب شمال بوده، چه نیازی بوده تا دوباره آنرا کشف کنند؟ و نیز گفته نشده که چه دلیل و شاهدی برای کشف قطب جنوب در دست است؟

در صفحه ۸۹ کشف شده که تصویر خورشید مشهور بابلی در اصل نقشه قطب شمال و سرزمین آریاییان است که که توسط سومریان رسم شده است.

در صفحه ۹۰ کشف شده که نقش یک علامت بعلاوه (+) بر روی ظرف باستانی اروپایی نشان دهنده سرزمین آریاییان یا همان ایرانویچ است.

در صفحه ۱۰۱ به بعد ادعا شده که نقشه‌های جغرافیایی دقیق و اسرارآمیزی که در قرون وسطی در اروپا کشف شدند، متعلق به آریاییان بوده است. و ضمناً پروفسور آلبرت انیشتن نیز آنها را تأیید کرده است. (بیچاره انیشتن خبر ندارد که عده‌ای از ایرانیان چگونه او را ملعبه دروغ‌پردازی‌های خود کرده‌اند. از قصه‌های ساختگی و قلابی منسوب شده به آقای محمود حسابی تا ده‌ها قصه عوام‌فریبانه دیگر).

در صفحه ۱۰۴ کشف شده که دریانورد و نقشه‌بردار مشهور عثمانی یعنی پیری رئیس، ایرانی بوده است و هر چه نقشه که طراحی و ترسیم کرده، ملک طلق آریاییان است. البته بدین نکته نیز توجه نشده که بسیاری از نقشه‌های منتسب به پیری رئیس قلابی هستند و ساخت کارخانه جعل‌کاری ترکیه.

در صفحه ۱۲۲ کشف شده که مردمان باستانی کشور پرو در آمریکای جنوبی ایرانی بوده‌اند. چرا که نام آنان «ویراکوچا» بوده و وسط این کلمه یک آوای «ایرا» وجود دارد.

در صفحه ۱۳۳ کشف شده که مردمان باستانی بولیوی در آمریکای جنوبی ایرانی و آریایی بوده‌اند. چرا که نام آنان «آرائوکا» و «ایراکوچا» بوده و اول این کلمه یک آوای «ایر» وجود دارد. در این صفحه همچنین کشف شده سرخپوستان ونزوئلا به یک غول سفیدپوست مو طلایی اعتقاد دارند و چنین عقیده‌ای در زیمبابوه آفریقا هم شناسایی شده است.

در همین صفحه کشف شده که نام اینکایی «تایتی کاکا» همان نام رود «دایتیا» اوستایی است و شهر «کوزکو» نیز همان ایرانویچ است. چون معنای ناف جهان را می‌دهد.

در صفحه ۲۶۷ کشف شده که نام کوه و شهر انادیر در آمریکای لاتین و نیز نام کوه و رود و شهر دارین در کشور پاناما از نام دارین (دارا/ داریوش) گرفته شده و منسوب به حکومت ایرانی است. چنانکه به فرمایش ایشان، نام‌های کوبا و باکو هم برگفته از همین دارین هستند.

در صفحه ۲۶۶ کشف شده که کوروش اولین کسی بود که از رود تیگره گذشت. و ضمناً امروزه در ونزوئلا برج و بارویی به اسم تیگره و رودی به اسم تیگریتو وجود دارد.

در صفحه ۱۴۱ به بعد کشف شده که قاره آتلانتیس/ آتلانتیک همان سرزمین آریایی ایرانویچ بوده است.

در صفحه ۱۴۸ نیز کشف شده که ساکنان آتلانتیک یا همان خاستگاه آریاییان، همچون تولتک‌های باستانی به دانش ساخت موتورهای جت و ماشین‌های پرنده دست یافته بودند.

در صفحه ۱۶۶ کشف شده که یک مرد قد بلند و سفیدپوست موجب آشنایی سرخ‌پوستان آمریکای جنوب با تمدن شد.

در همین صفحه کشف شده که یک کیهان‌نورد با لباس فضایی و با سفینه خود بر روی زمین فرود آمده و به مردم زمینی کشاورزی و شهرسازی و خط میخی آموزانده است.

در صفحه ۱۴۸ کشف شده که مایاها اعتقاد دارند مردی سفیدپوست در هزاران سال قبل به سرزمین آنان آمده و بر آنان حکومت کرده است.

در صفحه ۱۵۹ تصویری از یک ماکت هواپیما که متعلق به مایاهای آریایی بوده، آمده است و ادعا شده در آزمایشات (کدام آزمایش‌ها؟) معلوم گردیده این هواپیما قابلیت پرواز دارد.

در صفحه ۱۶۰ تصویر تعدادی اشیاء و قطعات فلزی آمده و گفته شده با دقت سه هزارم میلیمتر ساخته شده‌اند. سپس فرموده‌اند که دانشمندان (کدام دانشمندان؟) قدمت این قطعات را ۳۱۸۰۰۰ سال پیش می‌دانند.

در صفحه ۱۵۷ و ۱۶۶ به بعد گفته شده دانشمندان نمی‌توانند پاسخ معماهای باستانی را بدهند چون فقط در یک رشته تخصص دارند و باستان‌شناسان بر مبنای کاسه و کوزه تمدن بشری را ده هزار سال می‌دانند. اما ما (یعنی نویسنده کتاب) از شواهد زیست‌شناسی، نجومی، زمین‌شناسی، جغرافیایی و تاریخ کمک می‌گیریم و تمدن بشر را ده‌ها هزار سال دیگر به عقب می‌بریم.

در صفحه ۱۶۹ کشف شده که بهشت یهودیان همان ایرانویچ آریاییان است.

در همین صفحه کشف شده که آنچه قرن‌هاست فکر دانشمندان جهان را مشغول کرده، حاکی از بی‌خردی آنان است.

از صفحه ۱۷۲ به بعد کشف شده که بومیان آفریقا، بومیان آمریکا، اسکاتلند، ارمنستان، دانمارک، فنلاند و بسیاری جاهای دیگر آریایی بوده‌اند. چرا که در آثار هنری آنان نشان صلیب شکسته (آرم بعدی نازی‌ها) پیدا شده و در نتیجه آریایی بوده‌اند.

در صفحه ۱۸۷ کشف شده که خط سیر آریاییان در زمان مهاجرت بر روی خط نیمروز بوده است (لابد به ستون یک و از جلو نظام)؛ و اینها وقتی به مرکز جهان رسیدند، از آنجا به همه جا پخش شدند.

در صفحه ۱۸۸ کشف شده که نشان چلیپا یا صلیب شکسته، پلان سرزمین مرکزی جهان یا همان ایرانویچ آریاییان است.

در صفحه ۱۹۹ کشف شده که ایرانیان باستان یک رصدخانه در قطب شمال ساخته بودند. در صفحه ۳۲۱ نیز این کشف چنین تکمیل شده که این آریاییان ساکن ایرانویچ اولین منجمین جهان بودند و دایره‌البروج را شناخته بودند و صورت‌های فلکی آنرا رصد می‌کردند. اما جناب ایشان گویا توجه نفرموده‌اند که در عرض جغرافیایی نود درجه، اصلاً برج های فلکی به درستی دیده نمی‌شوند و قابل تشخیص و رصد نیستند.

ایشان در صفحه ۳۲۳ نقشه‌ای ترسیم کرده‌اند که برج‌های دوازده‌گانه چنین و چنان به دور ستاره آلفای دب اصغر می‌چرخیده‌اند. در حالیکه در زمان مورد نظر ایشان اصولاً چنین ستاره‌ای که اکنون قطب شمال سماوی است، در چنین راستایی وجود نداشته است.

در صفحه ۳۲۱ کشف شده که گنگ دژ همان رصدخانه ایرانی در قطب شمال بوده است.

در صفحه ۲۱۰ کشف شده که در شهرسوخته آپارتمان‌سازی وجود داشته و آپارتمان‌سازی بعدی اینکاها شبیه آنها است.

در صفحه ۲۱۳ به بعد مطابقت قبیله سرخپوست زونی در آمریکا با مردم سیستان کشف شده است. به این دلیل بسیار مهم که مردان هر دو جا دستار به سر می‌بندند و زنان هر دو جا کوزه بر سر می‌نهند.

در صفحه ۲۶۳ سخن از این کشف مهم رفته است که آمریکاییان همان پارسیان هخامنشی هستند که بعد از شکست از اسکندر به آمریکا رفتند.

در صفحه ۲۷۱ کشف شده که داستان جزیره خضراء از علامه محمد باقر مجلسی دلالت بر شناسایی قاره آمریکا و مهاجرت شیعیان بدانجا می‌کند. که رفتند و اذان دادند و برای تعجیل فرج امام زمان دعا کردند.

در کتاب ایشان مکرراً سخنانی از نژادپرستان آریایی‌گرای غربی (همچون هلنا بلاواتسکی) و نیز سخنانی از حقه‌بازانی همچون اریک فون دانیکن نقل شده و بدان استناد شده است. ترکیبی حیرت‌آور از همجوشی نژادپرستی، شبه‌علم، عوام‌فریبی و خیال‌پردازی‌های آریایی‌گرایانه.

آنچه نوشته شد، محصول تورقی گذرا در این کتاب بود. این سرزمین تا زمانی که چنین دوستان و عاشقان سینه‌چاکی داشته باشد، نیازی به دشمن ندارد. اگر تا ده‌ها سال پیش نظریه‌هایی به ظاهر دانشی برای توجیه نژاد آریایی و انگاره‌های ناسیونالیسیتی تمامیت‌خواهانه وضع می‌شد، اکنون با انتشار چنین کتاب‌هایی می‌توان گفت که ناسیونالیسم نژادپرست آریایی با همه موهومات متعلق به آن به نهایت ابتذال و لودگی رسیده و پایان عمر خود را نوید می‌دهد.

البته گمان دارم که ایشان مطالب نژادپرستانه کتاب خود را عامداً و عالماً برای مقاصد و انگاره‌های نژادپرستی ناسیونالیستی و فاشیستی ننوشته‌اند؛ بلکه خود نادانسته از چنان منابعی استفاده کرده و بدون اینکه سوءنیتی داشته باشند، به دام چنین اشخاصی افتاده‌اند.

منبع:http://ghiasabadi.com/farshidrad.html

جعل اصطلاح آریایی در درخت زبان‌ها

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲

پیش از این با نمونه‌هایی از تحریف داده‌های تاریخی و باستان‌شناختی که به دست آقایان فریدون جنیدی، شروین وکیلی، هوشنگ طالع، و مهرداد ملکزاده انجام شده بود، آشنا شدیم. اکنون در صفحه ۵۲ از شماره چهل و هفتم ماهنامه سرزمین من (مرداد ۱۳۹۲) نوشته‌ای با عنوان «زبان آریایی چیست» از آقای مهرداد ملکزاده منتشر شده که نمونه دیگری از تاریخ‌سازی‌های رایج است. آقای ملکزاده در این شماره از مجله، همچون چند نوشته دیگر خود، با نگاهی توهمی- ایدئولوژیکی دست بکار دستکاری در مفاهیم شناخته شده بین‌المللی برای مقاصد نژادپرستی آریاگرایانه و کورش‌پرستانه شده است. نگاهی توأم با بیان ادعاهای فاقد اسناد و شواهد تاریخی که نمونه دیگر آنرا در مقاله ذوقی «نوروز و گاهشماری مغانی- مادی» دیدیم.

نامبرده در این مطلب کوتاه که کل آن به زحمت به صد کلمه می‌رسد، به اندازه‌ای دچار خطاهای فاحش و بدآموزی‌های گسترده و تحریف‌های عامدانه شده که شرح و نقد کامل آن محتاج صفحات متعددی خواهد بود. نخستین خطای ایشان استفاده از اصطلاح منقرض و منسوخ «زبان آریایی» است که در مدت کوتاهی در اروپا استفاده می‌شد و اکنون بیش از نیم قرن است که مطرود و حتی منفور شده است و تنها توسط عده کمی از نژادپرستان و نئونازی‌ها و در محافل غیرعلمی بکار می‌رود. نمونه‌ دیگری از خطاهای فاحش ایشان، معادل دانستن دو مفهوم بکلی مجزا و مستقل «هیتی» و «حتی» است که این دو را برابر با یکدیگر بکار برده‌اند. چنین عملی درست مانند آنست که کسی «ایرانی» و «عیلامی» را معادل با یکدیگر بکار برد (برای آگاهی بیشتر بنگرید به «اشتباهی متداول: تمایز ننهادن میان حتی و هیتی»).

اما مهمترین خطای این نوشته که در واقع دستکاری و جعل یک نقشه زبان‌شناختی مشهور جهان است، می‌تواند به گمراهی گروه وسیعی از خوانندگان مجله بینجامد. گمراهی‌ای که امیدوار است در شماره‌های آتی آن مجله اصلاح شده و به اطلاع خوانندگان که عمدتاً نسل جوان و علاقه‌مند به فرهنگ ایران هستند، برسد. این خطای فاحش عبارت است از تحریف نام‌های Indo-Iranian و Iranian (هندوایرانی و ایرانی) در یک نمودار درختی مشهور زبان‌شناسی و افزودن جاعلانه اصطلاح «آریایی» به آن نمودار. این تحریف و تقلب به این منظور انجام شده که بتوان از دل آن سندی ساختگی برای عنوان «زبان آریایی چیست» به دست آورد.

منبع:http://ghiasabadi.com/malekzadeh-02.html

 

قلعه انوشبرد یا زندان سیاسی- عقیدتی ساسانیان

قلعه انوشبرد یا زندان سیاسی- عقیدتی ساسانیان

 رضا مرادی غیاث آبادی

دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲

قلعه فراموشی که با نام‌های قلعه گیلگَرد و قلعه اَنوشبَرد (به معنای نابودکننده زندگی) نیز شناخته می‌شود، کهن‌ترین زندان سیاسی- عقیدتی شناخته شده در ایران است. قلعه انوشبرد، زندان و شکنجه‌گاه و سیاهچالی قلعه‌مانند و مخوف در خوزستان بوده که در دوره ساسانی برای حبس دائمی و شکنجه مخالفان حکومت و معترضان به دین زرتشتی ساخته شده بود. این زندان در حدود شهر جندی‌شاپور یا دزفول جای داشته است. برخی پژوهشگران بر اساس کاوش‌های جدید در شهر دزفول معتقدند که محل دقیق آن زندان در محله مرتفع موسوم به «قلعه» در داخل شهر دزفول و در مجاورت رود دز و پل تاریخی آن بوده است. جایی که امروزه نیز بقایایی از استحکامات آن برجای مانده است. زندانیان سیاسی و عقیدتی محبوس در قلعه انوشبرد هیچگاه آزاد نمی‌شدند و اعدام نیز نمی‌شدند، بلکه به مدتی نامحدود در شرایط سخت و هولناک زندان سپری می‌کردند تا زجرکُش شوند. کسی در کشور حق نداشت در باره این زندان یا زندانیان آن صحبت کند و یا حتی نام آنها را بر زبان بیاورد. همگان می‌بایست کسانی را که به این زندان انداخته می‌شدند، برای همیشه فراموش کنند. همچنین سخن گفتن از زندانبانان نیز ممنوع بود و مجازات‌های سختی در پی داشت.

برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۸۵، ص ۴۱۲ تا ۴۱۴ (به نقل و استناد به هوبشمان، لانگلوا و دیگران).

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-240.html

رفتار ساسانیان زرتشتی با اقلیت‌های دینی

رفتار ساسانیان زرتشتی با اقلیت‌های دینی

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲

پیش از این چندین مطلب در باره تنگ‌نظری‌ها و خشونت‌ورزی‌ها و شکنجه‌های دینی ساسانیان زرتشتی نوشته شد. یکی دیگر از منابع دست اول موجود برای این مطالعات، رساله سریانی «تذکره اربیل/ وقایع‌نامه آربلا» است که همزمان با عصر ساسانیان به دست مسیحیان اربیل و موصل در کردستان نوشته شده است. در بخش‌هایی از این رساله آمده است:

«در همین ایام، اردشیر پادشاه پارس‌ها، درگذشت و شاپور (منظور شاپور یکم) بر جای او نشست. شاپور بس تندخو بود و در سال نخست پادشاهی خود با کوراسمی‌ها (اهالی پیرامون رود جیحون/ آمودریا) و نیز با مادها که در کوهستان‌ها بودند، وارد جنگ شد و در نبردهای سهمگین آنان را در هم شکست. پس گیل‌ها و دیلمان و هیرکانیان را مطیع ساخت… ترس او بر دل‌های همگان مستولی شد» (ص ۷۷).

«بهرام دستور داد تا گوپرشنسپ را پوست بکنند و پیکرش را از دروازه کاخ سلطنتی بیاویزند تا همه ببینند و بدانند که پادشاه آرام نخواهد نشست، مگر به این شیوه هولناک… ابوحی دلیر این بی‌رحمی‌ها و شقاوت‌ها را دید، اما روح لایزالش به هیچ روی نومید و ناتوان نشد» (ص ۸۵).

«پدران و مادران و خاندان‌ها رنج‌ها می‌برند و اشک‌ها از چشمان مادران سرازیر می‌شود. زیرا که شمشیرها به زندگی فرزندان آنها پایان داده، و خنجرها پیکرهای نورچشمان آنها را پاره پاره کرده است» (ص ۸۶).

«هرمز پادشاه ایرانیان سپاه بزرگی آراست و حمله برد و بسیاری از شهرهای رومی را غارت کرد… هرمزد چون بر ایشان غالب آمد، بنای آزار و شکنجه گذاشت، با شقاوت تمام» (ص ۹۲).

«مُغ‌ها (موبدان) به شاهنشاه القا کردند که مسیحیان همگی جاسوسان روم هستند… و پادشاه دستور داد که مسیحیان را بدون رحم و ملاحظه به قتل آورند» (ص ۱۰۳).

«آنان آتشکده‌هایی برپا ساختند تا کلیساها به وادی فراموشی سپرده شوند. کشیش‌ها دستگیر و به پیشگاه شاهنشاه برده شدند و پس از شکنجه‌های بسیار، شاپور شکنجه را متوجه رفقای او ساخت که شمارشان ۱۰۲ تن بود. سرانجام سرهای همه را از تن جدا کردند. از آن روز، شمشیر در سراسر مشرق‌زمین از کار باز نایستاد و مسیحیان دسته‌دسته تا دوردست افق همچون گله‌های گوسفندان که به سوی مسلخ می‌روند، در نوبت ذبح صف کشیده بودند. و این سوای آن کسان بود که در خانه‌های خود به قتل می‌رسیدند» (ص ۱۰۴ و ۱۰۵).

«در سال سی‌وپنجم از پادشاهی شاپور شاهنشاه، اسقف یوحنا و کشیش او یعقوب، به دستور پیروز تهم شاپور دستگیر شدند و موبدان آنها را با بی‌رحمی تمام زندانی کردند و انواع شکنجه‌ها را در حق آن دو گشودند، بیرون از قوه فهم و بیان. و در این روز، مردان و زنان و دختران هم‌دین از هر طبقه، گروه‌گروه کشته شدند. سپس دو شَمّاس کلیسا را پس از همه تفتیش‌ها و زجرها و جفاها که در حق آنان اعمال شد، از خانه و شهر بیرون بردند و مصلوب ساختند. و شمشیر از آن روز تا پایان سال تشنه خون بود و سیر نمی‌شد. مُغان (موبدان) که گرد هم آمده بودند، سلاخ‌هایی در سرزمین ما بودند و مانند سگان ولگرد، هر روز دلمه‌های خون ما را می‌لیسیدند» (ص ۱۰۶ و ۱۰۷).

«شاهنشاه به زور از یوحنا و یعقوب خواست از آفریدگار تبری جویند و آفریدگار را با آفریده عوض کنند، اما آنان حاضر نشدند. پس شاهنشاه دستورش را صادر کرد و سرهای آنها در روز نخست از ماه تشرین دوم به شمشیری از تن جدا شد» (ص ۱۱۱).

«پادشاه شخص دیگری به نام آذرفره را منصوب کرد… این موبد از شخص پیش از خود هم درنده‌خوتر بود. دندان‌هایش را برای خونریزی باز هم بیشتر تیز کرده بود و با تمام وجود سوگند خورده بود که خون بریزد. آبراهام چون خبردار شد که این شیر تشنه به خون پا به سرزمین او گذاشته است، بی‌درنگ گریخت تا شاید در امان بماند. اما موبد عده زیادی را مأمور کرد تا او را پیدا کردند و به شکنجه‌های بی‌رحمانه بستند تا خداوندگارش مسیح را انکار کند. او زیر شکنجه‌ها تاب آورد و تسلیم خواست آنان نشد. پس او را در روز پنجم از ماه شباط سر بریدند» (ص ۱۱۲).

«از چه کسی بر می‌آید که عدد همه آنان را برشمارد که در سرزمین ما کشته شدند و از میان رفتند؟ بیرون است از شمار. نسل بعد از نسل تا به امروز، شمشیر همچنان بر دور گردن‌ها می‌چرخید» (ص ۱۱۶).

در بیان رنج‌های بشری نمی‌توان تبعیض قائل شد. تبعیض در بیان ظلم به انسان‌ها، خود ظلم دیگری به انسان‌ها است.

تذکره اربیل (وقایع نامه آربلا)، متن کهن اثر مؤلف ناشناس، ترجمه محمود فاضلی بیرجندی، تهران، ۱۳۹۰.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-250.html

جنایات ساسانیان

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲

پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سه‌پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است، خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد. در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد. در کنار همین سه‌پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده‌اند. دلیل اینکه چه عاملی موجب می‌شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده، عده‌ای به پای خویش آماده هلاکت شوند، در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است. ظاهراً این سه‌پایه‌ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته‌اند که در مجاورت تخت‌جمشید برپا بوده‌اند.

بنگرید به: پروکوپیوس، جنگ‌های پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-252.html

حمله خسرو انوشیروان به انطاکیه

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲

شهر و سرزمین انطاکیه در جنوب کیلیکیه و در شمال غربی دریای مدیترانه واقع است. این نواحی که قبلاً شاپور یکم آنجا را تصرف و غارت کرده و به آتش کشیده بود، بار دیگر به حمله خسرو انوشیروان دچار آمد. شرح این حمله را برخی مورخان رومی و از جمله پروکوپیوس ثبت کرده‌اند. در بخشی از تاریخ پروکوپیوس آمده است:

«سخنان خسرو در ظاهر فریبنده و حاکی از مردی و بزرگواری بود. اما او در پوشیدن حقیقت و نسبت دادن گناهان خویش به کسانی که دچار آزار و ستم او شده بودند از همه مردم چیره‌دست‌تر بود. بعلاوه برای انجام هر کاری به آسانی سوگند یاد می‌کرد و بعد به همان آسانی عهد و پیمان خود را می‌شکست. حرص پول در او به قدری زیاد بود که برای تحصیل آن از مبادرت به هر کار زشت و ناشایستی دریغ نمی‌کرد… خسرو به لشکریان خویش فرمان داد که باقی اهالی انطاکیه (که کشته نشده بودند) را اسیر سازند و به غارت و چپاول شهر بپردازند. خود نیز به کلیسای شهر آمد و در آنجا ذخایر بسیار از طلا و نقره به دست آورد… پس از انجام این کارها به سپاهیان فرمان داد که شهر را آتش بزنند. لیکن سفرا از او درخواست نمودند که چون غرامت کافی از کلیسا گرفته، لااقل از خراب کردن آن صرفنظر نماید. خسرو این تقاضا را پذیرفت و گروهی را مأمور سوزاندن شهر کرد».

 

بنگرید به: پروکوپیوس، جنگ‌های پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۴۷ و ۱۴۸.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-251.html

حمله آنان گجستگی بود و حمله ما خجستگی؟

 رضا مرادی غیاث آبادی

شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۰

هر یک از سه سپاه مهاجم مقدونی و عرب و مغول فقط یکبار به ایران حمله کردند. در آن یکبار نیز بیشتر قوا و قشونشان را ایرانیان تشکیل می‌داده‌اند. اما ایرانیان بارها و بارها در طول تاریخ به کشورهای همسایه حمله کرده و آنجاها را غارت کرده و به آتش کشیده‌اند. اگر آنان نتوانستند ایران را نابود کنند، اما ایران توانست چند کشور و شهر و تمدن بزرگ و درخشان را برای همیشه نابود کند. بخصوص در زمان کورش هخامنشی و شاپور یکم ساسانی.

با این حال سالیانی بس دراز است که ایرانیان بخاطر همان یک حمله، همگی مقدونیان و اعراب و مغولان را از زمان بدو آفرینش تا به روز رستاخیز با زشت‌ترین و ناپسندترین تعابیر یاد می‌کنند، اما حملات خود را از روی پاکی و پارسایی و پیروی از حقوق بشر می‌دانند و نقشه آن «مرز پر گهر» و آن تاخت‌و‌تازها و ویرانگری‌ها را با افتخار بر در و دیوارها می‌چسبانند که «نیزه مرد پارسی بسی دورتر جای رفته» (از بند چهارم کتیبه یکم داریوش در نقش‌رستم DNa).

تجاوز و آدمکشی و غارت و قتل‌عام زشت و غیرانسانی است. خواه از سوی اسکندر و اعراب و مغول بوده باشد و خواه از سوی ایرانیان و کورش و داریوش و شاپور. تجاوز زشت است و توجیه آن با انگاره‌های نژادگرایانه و خودبرترانگارانه، زشت‌تر.

منبع:http://ghiasabadi.com/inroad.html

حمله سپاه ساسانی به شهرهای دارا و اورشلیم

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲

ارتش ساسانی در سال ۶۰۴ میلادی و پس از فرمان شاه و موافقت موبدان زرتشتی، حمله به شهر دارا در روم شرقی (جنوب آناتولی/ ترکیه امروزی) را آغاز می‌کند. سپاهیان ساسانی پس از محاصره شهر و به آتش کشیدن دیوارهای آن به اندازه‌ای دست به قتل و خشونت می‌زنند که «جوی‌های خون جاری می‌شود». اسقف شهر از ترس اجرای شکنجه‌های زرتشتی و خوفناک موسوم به «چهل‌مرگ» دست به خودکشی می‌زند. در همین هنگام، قیام‌کنندگان شهرزور در کردستان سرکوب می‌شوند و رهبر مسیحی آنان به صلیب کشیده می‌شود. علت این سرکوب، قیام مردم محلی علیه سلطه و اختناق دینی ساسانیان و تخریب کلیساها به دست آنان بوده است.

سپس ارتش ساسانی به فرماندهی بهرام و شهربراز، پس از تسخیر شهر قیصریه در آناتولی مرکزی و قتل‌عام مردم آنجا، راه تصرف و غارت شهرهای دیگر غرب فرات را در پیش می‌گیرد تا به اورشلیم می‌رسد. آنچه به دست ارتش ساسانی در اورشلیم اتفاق افتاد، از هولناک‌ترین وقایع جنگی و نسل‌کشی‌های تاریخ بشریت است: شهر به مدت بیست روز در محاصره قرار می‌گیرد تا اهالی گرفتار گرسنگی و تشنگی مدید شوند. آنگاه باروی شهر با منجنیق ویران می‌شود و سپاهیان به شهر می‌ریزند. آنان قتل‌عام عمومی و غارت شهر را آغاز می‌کنند و زن و مرد و پیر و جوان را به تیغ‌های تیز می‌سپارند. «کودکان با کوفته شدن بر زمین کشته می‌شوند» و شهر وحشت‌زده یکسره به خاک و خون و آتش کشیده می‌شود. «شقاوتی که در کشتار مردم به خرج داده شد، وصف‌ناپذیر بود»، «آنان به هر کسی تیر پرتاب می‌کردند و سرش را همچون سر گوسفند می‌بریدند و یا همچون هیزم قطعه‌قطعه‌اش می‌کردند». عده‌ای از مردم شهر به کلیساها و معابد پناه بردند، اما در همان اماکن هدف حمله قرار می‌گرفتند.

لشکریان ساسانی در پایان عملیات خود، هر کس را که زنده مانده بود به عنوان برده به ایران فرستادند و شهر را به دست آتش سپردند. «آتشی که تا ابرها می‌رسید و تمام اورشلیم را فرا گرفته بود»، «چنانکه حتی اورشلیم آسمانی بر اورشلیم زمینی اشک می‌ریخت».

تمامی منابع تاریخی این زمان از این حمله و کشتار بی‌رحمانه یاد کرده و تعداد کشته شدگان را بین ۶۲.۰۰۰ تا ۹۰.۰۰۰ نفر ذکر کرده‌اند. میخائیل سوری آورده است که پارسیان سرزمین‌های روم، بین‌النهرین، سوریه، کیلیکیه، فلسطین، مصر و تمامی نواحی ساحلی را تصرف و تاراج کردند و مردمان بی‌شماری را به اسارت و بردگی به سرزمین پارس بردند. آنان با چنان ثروت و نیروی کار رایگان ناگهان به ثروتی عظیم دست یافتند.

در شاهنامه فردوسی نیز مکرراً از خشونت‌ورزی‌های ساسانیان و دیگران یاد شده است. بنگرید به: «شاهنامه فردوسی و گزارش قیام‌های مردمی و شکنجه‌گری در ایران باستان».

برای آگاهی بیشتر و فهرست مفصل منابع بنگرید به: پیگولفسکایا، نینا، ایران و بیزانس در سده‌های ششم و هفتم میلادی، ترجمه کامبیز میربهاء، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱، صفحه ۱۲۲ تا ۱۳۱.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-248.html

فردوسی و رنج‌نامه مردم معاصر با انوشیروان عادل

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

به گزارش شاهنامه فردوسی، انوشیروان عادل بجز نسل‌کشی مزدکیان به قتل‌عام‌های دیگری نیز دست یازید که از آن جمله است قتل‌عام بلوچیان و گیلانیان و سپس غارت اموال آنان و سوزاندن خانه‌هایشان. فردوسی درد و رنج مردم و قتل‌عام گروهی زن و مرد و کودک را به دست لشکریان ساسانی انوشیروان با شیواترین سروده‌ها بیان کرده است: «ازیشان فراوان و اندک نماند، زن و مرد جنگى و کودک نماند». او همچنین آورده است که گستردگی نسل‌کشی بلوچ‌ها به اندازه‌ای بوده که یک نفر بلوچ و حتی یک نفر چوپان بلوچ در هیچ کجا به دیده نمی‌آمد: «ببود ایمن از رنج ایشان جهان، بلوچى نماند آشکار و نِهان/ شبان هم نبودى پس گوسپند، به هامون و بر تیغ کوه بلند».

به گزارش شاهنامه فردوسی، انوشیروان عادل پس از سرکوب بلوچ‌ها به سوی گیلان حرکت کرد و سکونتگاه‌های گیلانیان را با بی‌رحمی به زنان و اطفال در آتش سوزاند و غارت کرد و قیام آنان را چنان به خاک و خون کشید که: «چنان بُد ز کشته همه کوه و دشت، که خون در همه روى کشور بگشت/‏ ز بس کشتن و غارت و سوختن، خروش آمد و ناله مرد و زن/ ببستند یکسر همه دست خویش، زنان از پس و کودک خُرد پیش»‏.

برای آگاهی بیشتر و متن کامل گزارش فردوسی بنگرید به: شاهنامه فردوسی، بکوشش جلال خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، دفتر هفتم، بخش پادشاهی نوشین‌روان، تهران، ۱۳۸۶، صفحه ۱۱۸ و ۱۱۹.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-139.html

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲

پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سه‌پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است، خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد. در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد. در کنار همین سه‌پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده‌اند. دلیل اینکه چه عاملی موجب می‌شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده، عده‌ای به پای خویش آماده هلاکت شوند، در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است. ظاهراً این سه‌پایه‌ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته‌اند که در مجاورت تخت‌جمشید برپا بوده‌اند.

بنگرید به: پروکوپیوس، جنگ‌های پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-252.html

همه زنان متعلق به انوشیروان عادل

 رضا مرادی غیاث آبادی

شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱

پیش از این و در گفتار «آیین مزدک به روایت دینکرد» اشاره کردیم که منظور مزدکیان از اشتراک بر زن و دارایی که همواره بگونه‌ای تحریف‌شده بازگو شده است، عبارت بوده از لغو جامعه طبقاتی و ایجاد فرصت‌های برابر در فعالیت‌های اقتصادی، لغو مالکیت دستگاه دینی بر زمین‌های زراعی، اجازه و امکان اینکه هر کس بتواند همسر خود را بدون رعایت محدودیت‌های طبقاتی انتخاب کند و دختران نیز بتوانند همسر کسی غیر از اشراف یا پدر و برادر خود بشوند.

و نیز گفتگویی میان مزدکیان با موبدان را آوردیم که مزدکی از موبد زرتشتی می‌پرسد ما از آموزه‌های کتاب زرتشت دانسته‌ایم که می‌باید ثروت و زن از آن همگان باشد و در انحصار گروهی خاص نباشد، چرا شما ما را نکوهش می‌کنید؟ موبد به شیوه ناهنجار پیشین خود در پاسخ می‌گوید که اینها سخنانی فریبکارانه است و کیهان را به سوی ویرانی می‌برد و موجب درهم شدن نژاد می‌گردد. این کار موجب آسیب به دارایی‌های طبقات خاص می‌شود و جایگاه‌های طبقاتی مردم از میان خواهد رفت. دیو پرستی رواج می‌یابد و دروغ بالنده می‌شود.

زن در جامعه طبقاتی و فئودالی نظام دینی زرتشتی عصر ساسانی، کالا و مایملکی بشمار می‌رفته که می‌توانسته‌اند او را همچون هر کالای دیگری خرید و فروش کنند و یا اجاره دهند. قیمت زن به موجب متون زرتشتی و به ویژه «ماتیگان هزار دادستان» معمولاً برابر با قیمت یک مرد برده، یعنی در حدود ۲۰۰۰ سکه نقره بوده است.

اما افزون بر اینها، فرانتس آلتهایم و روت استیل آورده‌اند که در زمان انوشیروان عادل (که با فتوای موبدان دست به نسل‌کشی سراسری مزدکیان زد) اصولاً همه زنان جامعه بطور پیش‌فرض متعلق به شاهنشاه بوده‌اند و زنان تنها با بخشش یا تفویض اختیار از جانب او به دیگران اعطا می‌شدند. او هرگونه تعدی را بیرحمانه به کیفر می‌رساند و جبری شدید و بیرحمانه برقرار کرده بود.

در نتیجه مفاد بالا، شاه حق داشت هر زن دلخواهی را شخصاً تصاحب کند و به حرمسرای خود یا حرمسراهای اشراف و موبدان بفرستد و یا اینکه او را به هر کس که میل دارد، واگذار کند.

برای آگاهی بیشتر و تفصیل منابع بنگرید به: آلتهایم، فرانتس و روت استیل، تاریخ اقتصاد دولت ساسانی، ترجمه هوشنگ صادقی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، صفحه ۲۰۱ و ۲۰۲؛ آذرفرنبغ فرخزادان، دینکرد، ترجمه فریدون فضیلت، کتاب سوم، دفتر یکم، تهران، انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱، صفحه ۱۵ و ۱۶.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-181.html

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲

پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سه‌پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است، خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد. در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد. در کنار همین سه‌پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده‌اند. دلیل اینکه چه عاملی موجب می‌شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده، عده‌ای به پای خویش آماده هلاکت شوند، در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است. ظاهراً این سه‌پایه‌ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته‌اند که در مجاورت تخت‌جمشید برپا بوده‌اند.

بنگرید به: پروکوپیوس، جنگ‌های پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-252.html

قتل و طرد معلولان جسمی و ذهنی در وندیداد

قتل و طرد معلولان جسمی و ذهنی در وندیداد

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲

یکی از اعمال نازی‌ها عبارت بوده است از قتل‌عام و نسل‌کشی معلولان جسمانی و عقب‌افتاده‌های ذهنی، و یا دستکم طرد و حذف آنان از جامعه با این توجیه که این عده اشخاص پلید و ناپاک و مضری هستند که می‌توانند مانع رشد و ترقی و اعتلای «انسان برتر» و «نژاد برگزیده» شوند.

نازی‌ها تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسیله برنامه‌های اصلاح نژادی، شامل عقیم‌سازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بیماران روانی بستری شده در آسایشگاه‌ها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان، حفظ کنند. (بنگرید به: «نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه»).

چنین دستورات و توصیه‌هایی در دین زرتشتی دارای سابقه است. به موجب فرگرد دوم متن اوستایی وندیداد، جمشید به فرمان اهورامزدا مأمور می‌شود تا انسان‌ها و دیگر موجودات آفریده اهورامزدا را نجات دهد و در یک سرزمین نمونه و آرمانی گرد هم بیاورد. چرا که قرار است هر شخص یا موجود دیگری بجز این عده به سرنوشت محتوم هلاکت دچار شوند. یکی از انواع گروه‌های انسانی که از راه یافتن بدان جامعه باز می‌مانند و حق زندگی و زنده ماندن را از دست می‌دهند، معلولان جسمی و عقب‌افتاده‌های ذهنی هستند. اعم از اشخاصی که قوز یا قد کوتاه دارند و یا دارای چشمان ضعیف و اندام شکسته هستند. چرا که مطابق با آموزه‌های دین زرتشتی، این انسان‌ها «داغ خوردگان اهریمن» (شیطان صفت) به حساب می‌آیند و لازم است تا از اجتماع تصفیه شوند.

اهورامزدا در بندهای ۲۹ و ۳۷ از فرگرد دوم وندیداد به صراحت و تأکید به جمشید هشدار می‌دهد که: «مبادا اینان بدان جایگه راه یابند».

با این حال نگارنده بعید می‌داند موبدان زرتشتی عصر ساسانی توانسته باشند این ایده آرمانی خویش را که به اسطوره جمشید نسبت داده‌اند، بطور گسترده به مرحله اجرا در آورند.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-254.html

دو نسل‌کشی مستند به منابع دست اول در تاریخ ایران

دو نسل‌کشی مستند به منابع دست اول در تاریخ ایران

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱

گزارش‌های تاریخی حاکی از اجرای مکرر قتل‌عام‌های عمومی در تاریخ ایران است. نمونه‌ای این اعمال عبارتند از: «به آتش کشیدن و غارت و قتل‌عام مردم به دست کیکاووس»، «به بردگی گرفتن مردم ماد به دست کورش»، «به آتش کشیدن خانه‌های مردم و شهر اپیس به دست کورش»، «قتل‌عام مردم نینوا به دست کورش»، «غارت و سرکوب و به بردگی گرفتن لیدیایی‌ها به دست کورش»، «نابودی تمدن خوزیان به دست کورش»، «به آتش کشیدن شهرها و به بردگی گرفتن مردم ایونیه و بهره‌کشی جنسی از زنان ایونیه به دست داریوش»، «به آتش کشیدن و غارت شهرها به دست شاپور بزرگ»، «قتل‌عام و به آتش کشیدن خانه‌های بلوچیان و گیلانیان به دست انوشیروان عادل»، «قتل و غارت اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف» و بسیاری نمونه‌های دیگر.

اما تعدادی از این قتل‌عام‌ها به اندازه‌ای گسترده و سهمگین و سراسری بوده است که تبدیل به نسل‌کشی شده‌اند. اگر بخواهیم از روی توجیه یا ساده‌انگاری، داده‌های تاریخی از اجرای نسل‌کشی را اعتمادناپذیر و غرض‌ورزانه بدانیم، دستکم در دو مورد از آنها جای هیچ چون و چرایی نیست؛ چرا که این دو نمونه از نسل‌کشی و جنایت در حق بشریت، گزارشی اول شخص است که در کتیبه‌های بازمانده از آنان ثبت شده است. یعنی اقدام‌کننده به نسل‌کشی، علاوه بر اینکه از زبان خود چنین واقعه‌ای را با افتخار شرح داده و بر آن صحه گذارده است، که آن وقایع را در کتیبه‌‌هایی ثبت کرده است. در نتیجه و برخلاف متون تاریخی، این گزارش‌ها دچار تحریف و بازنویسی‌های احتمالی و مکرر نشده‌اند و نمی‌توان آنها را بی‌اساس یا اتهام دانست.

نخستین روایت مستند به منبع دست اول، کتیبه داریوش بزرگ در بیستون است. کتیبه‌ای که سندی ممتاز از جنایت در حق بشریت و یک نسل‌کشی تمام‌عیار در سراسر سرزمین‌های تحت حاکمیت هخامنشیان بوده است. داریوش در تحریر بابلی و نسخه آرامی کتیبه خود، مجموعاً از قتل‌عام ۱۲۰.۰۰۰ نفر یاد می‌کند. کسانی که جرمشان تلاش برای رهایی از سلطه هخامنشیان و یا نپرستیدن اهورامزدا بوده است. او مادها را با کشتار ۳۸.۰۰۰ نفر سرکوب می‌کند، عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که میلش بوده است» و به جرم نپرستیدن اهورامزدا قتل‌عام می‌کند، پارسیان را با کشتار ۴۰.۰۰۰ نفر منکوب می‌سازد، اسرای بابلی را بطور دسته‌جمعی در آب رودخانه خفه می‌کند، عده‌ای را در تخت‌جمشید بر روی تیرهای تیز می‌نشاند و تیر در ماتحت آنان فرو می‌کند، و عده بیشمار دیگری را به دست شکنجه‌های مرگبار که عبارت بوده از بریدن بینی، بریدن گوش، از حدقه در آوردن چشم، به زنجیر کشیدن، آویزان کردن از دروازه‌های شهر می‌سپارد.

دومین روایت مستند به منابع دست اول، کتیبه موبد کرتیر (بنیانگذار دین زرتشتی) بر بدنه کعبه زرتشت در نقش‌رستم است. او در این کتیبه مهم ساسانی از قتل‌عام عمومی تمامی پیروان ادیان غیرزرتشتی در سراسر ایرانشهر یاد کرده است. به گفته خودش: «شهر به شهر و جای به جای». قتل‌عام‌هایی که با تخریب نیایشگاه‌ها و تبدیل آنها به آتشکده همراه بوده است. آرتور کریستن‌سن نقل کرده که فقط در یک نوبت در سال ۳۶۲ میلادی، تعداد ۱۲٫۰۰۰ تن از ایرانیان مسیحی به روش شکنجه موسوم به «نُه مرگ» قتل‌عام شدند (بنگرید به: «شکنجه‌های زرتشتی»). قساوت بی‌پایان او در یک نسل‌کشی عظیم دینی موجب روی آوردن اجباری بسیاری از مردم به دین زرتشتی شده است تا فقط حق زندگی کردن و زنده ماندن داشته باشند.

کسانی که در قبال این نسل‌کشی‌ها سکوت می‌کنند، آنها را نادیده می‌گیرند و یا با لطائف‌الحیلی توجیهشان می‌کنند، یا در حال حمایت از این اعمال هستند و یا منتظر فرصتی برای تکرار آن.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-233.html

شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان

شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه‌ حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقع‌گرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشته‌اند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته می‌شوند، سانسور می‌گردند و یا با لطائف‌الحیلی توجیه می‌گردند. اما بیت‌های زن‌ستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشی‌های تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار می‌رود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمی‌دانسته‌اند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهره‌کشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداخته‌ایم.

با اینکه تعداد شخصیت‌های زن شاهنامه زیاد نیست و همان تعداد نیز بجز معدودی استثناء، شخصیت‌های کلیدی شاهنامه نیستند، اما با توجه به رفتار و گفتار همان عده قلیل می‌توان تا اندازه‌ای به نگاه جامعه به زن پی برد.

نگاه عمومی و غالب جامعه به زن که در شاهنامه فردوسی تجلی یافته است، نگاهی آکنده از تحقیر و خوارمایگی است. شخصیت‌های زن معمولاً منزلتی به اندازه مردان ندارند و مردان به دفعات آنان را سرزنش و تحقیر می‌کنند. بخصوص رستم که بزرگترین شخصیت شاهنامه است، مکرراً زنان را نکوهش و سرزنش می‌کند.

بیشتر زنان شاهنامه، شخصیت‌های منفی و مکار و نیرنگ‌باز و هوسباز هستند. چنانکه تئودور نولدکه در کتاب حماسه ملی ایران در باره مقام زن در شاهنامه گفته است: «در شاهنامه زنان نقش فعالی ایفا نمی‌کنند و تنها زمانی ظاهر می‌شوند که هوس یا عشقی در میان باشد». در شاهنامه، دایه‌ها و خدمتکاران زنان درباری و شاهزاده‌‌‌ها دلال محبت هستند و موجبات کامیابی خانم خود از مردان مورد علاقه‌اشان را ترتیب می‌دهند. رودابه به نیرنگ و به واسطه زن نیرنگ‌باز دیگری با زال خلوت می‌کند. گردآفرید، سهراب را به نیرنگ فریب می‌دهد. سودابه به ناپسری خود نظر دارد و بر ناکامی خود با انواعی از دروغ‌ها و تهمت‌ها سرپوش می‌گذارد و در نهایت موجب مرگ او می‌شود. منیژه هوسباز و نیرنگ‌باز است و برای کامیابی از بیژن او را بیهوش می‌کند و به کاخ تورانیان می‌برد. همای بخاطر از کف ندادن احتمالی قدرت، فرزند نوزاد خود را به آب می‌سپرد. گلنار دزد و هوسباز و خائن است. دختر اردوان خائن و نیرنگ‌باز و شوهرکُش است. مالکه هوسباز و خائن و نیرنگ‌باز است. گُردیه هوسباز و خائن و شوهرکُش است تا بتواند به حرمسرای خسرو پرویز راه یابد. خاتون خائن و ابله و جاعل است. شیرین هوسباز و حسود و دغلکار است و مریم را پنهانی می‌کشد تا جایگاه بهتری در حرمسرای پرویز به دست آورد.

مهراب دختران را شایسته مرگ می‌داند: «مرا گفت چون دختر آید پدید/ ببایستش اندر زمان سر بُرید».

افراسیاب دختران را موجب بداختری می‌داند: «کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بداختر بود».

قیصر دختران را موجب عیب و ننگ می‌داند: «چنین داد پاسخ که دختر مباد/ که از پرده عیب آورد بر نژاد».

فردوسی پس از داستان سودابه، نکوهش زنان را می‌آورد که: «به کاری مکن نیز به فرمان زن/ که هرگز نبینی زنی رایزن».

او وظیفه اصلی زن را زاییدن فرزند پسر آورده است و بس: «زنان را همین بس بود یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر» و «چو فرزند شایسته آمد پدید/ ز مهر زنان دل بباید بُرید».

او همچنین زنان را در بند غریزه جنسی می‌داند و توصیه می‌کند که در نزد زنان نمی‌باید از مردان سخن راند: «چه نیکو سخن گفت آن رای زن/ ز مردان مکن یاد در پیش زن».

و دل زن را جایگاه دیوان می‌داند: «دل زن را همان دیو هست جای/ ز گفتار باشند جوینده رای».

اسفندیار زنان را برملا کننده راز می‌داند: «که پیش زنان راز هرگز مگوی/ چو گویی سخن بازیابی به کوی».

رستم مرگ را بهتر از فرمان زن می‌داند: «کی کاو بود مهتر انجمن/ کفن بهتر او را ز فرمان زن» و «سیاوش به گفتار زن شد به باد/ خجسته زنی کاو ز مادر نزاد».

و نیز همو زنان را به سختی نکوهش می‌کند و کار آنان را فقط خوردن و خوابیدن می‌داند: «زنان را از آن نام ناید بلند/ که همواره در خوردن و خفتن‌اند».

با این حال، زنان و دختران هنرمند و خوب تربیت شده‌ای نیز وجود دارند. اما تعریف این دختران چنین است که بتوانند در حضور شاه به رقص و آواز و پایکوبی و چنگ‌نوازی بپردازند و دل شاه را به دست آورند تا از آنان کامیاب شود. دخترانی همچون آرزو و سه دختر برزین دهقان.

نگاه عمومی جامعه، زن خوب را زنی می‌داند که شوهر از او راضی و خندان باشد: «بهین زنان جهان آن بود/ کز او شوی همواره خندان بود».

و نیز زن را در ردیف خوراک و پوشاک و مسکن، یکی از نیازهای مردان قرار می‌دهد: «چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ ز پوشیدن و خورد و جای خفت».

حتی از نظر زنان نیز ویژگی‌های نیک زن عبارت است از: زاییدن فرزند پسر و داشتن حجاب. چنانکه شیرین می‌گوید: «دگر آنکه فرزند پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیفزاید او، سدیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود».

برای آگاهی بیشتر بجز شاهنامه فردوسی بنگرید به: سرامی، قدمعلی، از رنگ گل تا رنج خار- شکل‌شناسی قصه‌های شاهنامه، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۶۹۳ تا ۷۰۸؛ رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نام‌های شاهنامه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-197.html

شاهنامه فردوسی و گزارش قیام‌های مردمی و شکنجه‌گری در ایران باستان

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

فردوسی بر خلاف اغلب متون پهلوی زرتشتی که مروج و توجیه‌کننده سختگیری‌های دینی و شکنجه‌های مذهبی هستند و جنبش‌های مردمی را نشانه‌هایی از دیوپرستی و اهریمن‌صفتی دانسته‌اند، به گزارش‌هایی واقعگرایانه از قیام‌های مردمی علیه ساسانیان پرداخته است. او همچنین نمونه‌های فراوانی از انواع شکنجه‌های متداول در ایران باستان را نقل کرده است. شکنجه‌هایی که نمونه‌های دیگر آنرا بر اساس کتیبه‌های هخامنشی و متون زرتشتی در دو گفتار «شکنجه‌های داریوشی» و «شکنجه‌های زرتشتی» آورده بودیم.

این گزارش‌های شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته می‌شوند و یا انکار می‌گردند. پنهان کردن برخی از گزارش‌های شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمی‌بایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی می‌دانیم، نادیده گرفتن بخش‌هایی از آن می‌تواند نادیده گرفتن و سانسور بخش‌هایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود.

به گزارش فردوسی در شاهنامه، ایرانیان دستکم شش بار در زمان ساسانیان علیه ظلم و بیدادگری‌های حکومت قیام می‌کنند که دو قیام از شش قیام، حرکت‌ها و جنبش‌های مسالمت‌آمیز و غیرمسلحانه بوده است.

یکبار در زمان پادشاهی قباد و به دلیل کشته شدن سوفزای –سردار بزرگ ایران- به دست او؛ بار دوم در زمان پادشاهی هرمزد و به دلیل بیدادگری‌های او؛ بار سوم در زمان پادشاهی شیروی و علیه بیدادگری‌های او و خسرو پرویز؛ و بار چهارم در زمان فرایین و به دلیل ظلم و خونریزی‌های مکرر او.

دو بار دیگر که جنبش‌ها مسالمت‌آمیز بوده‌اند و در واقع کوششی برای اصلاحات دینی و اجتماعی بشمار می‌رفته‌اند، عبارت بوده‌اند از دین‌آوری مانی به عنوان یک دین مسالمت‌جو، به دور از خشونت‌ورزی، و با رویکردی فرهنگی و هنری که همزبانی و همبستگی همه مردم و ادیان را در سر داشت؛ و دیگری جنبش مزدک و مزدکیان که به دنبال اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بودند. هر دوی این کوشش‌ها به فجیع‌ترین شکل ممکن سرکوب شدند. مانی را پس از یک دادگاه تفتیش عقاید پوست کندند و پوست او را از کاه انباشتند و از دروازه شهر آویختند. مانویان به فرمان موبد کرتیر -پیشوای زرتشتیان و بنیانگذار دین زرتشتی- قتل‌عام شدند. مزدک و ۱۰۰.۰۰۰ نفر از مزدکیان را نیز به فرمان انوشیروان عادل زنده‌بگور کردند.

اگر حکومت دینی ساسانی تن به این اصلاحات داده بود و صدای اعتراض مردم را شنیده بود، ای بسا با چنان پایان تلخی مواجه نمی‌شد.

علاوه بر شکنجه‌های بالا، فردوسی نمونه‌های دیگری از شکنجه‌ها را در شاهنامه آورده است. این شکنجه‌ها عبارتند از: بریدن دست و پا (به فرمان خسرو پرویز)، بریدن دست و پا و گوش و بینی و گذاشتن سنگ داغ بر روی زخم (به فرمان بیژن طرخان)، بستن به دم اسب و کشیدن بر روی زمین (به فرمان پوراندخت)، جدا کردن کتف و به آتش کشیدن بدن (به فرمان شاپور ذوالاکتاف)، کندن پوست (به فرمان بهرام یکم)، سوراخ کردن گوش و بینی و گذراندن افسار از آنها (به فرمان شاپور ذوالاکتاف)، خون‌آشامی و خوردن خون دشمن (توسط گودرز)، به بند و زنجیر کشیدن در زندان و غار (به فرمان تعدادی از پادشاهان)، زهر خوراندن (به فرمان هرمزد و چند تن دیگر)، و بسیاری نمونه‌های دیگر.

فردوسی این رویدادها را سانسور نکرده است. ما نیز نکنیم.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-196.html

شاهنامه فردوسی و گزارش قتل و غارت‌ اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست تا موجب شود زشتکاری‌های ایرانیان را نادیده انگارد و بر آن پرده بیفکند. او گزارش‌های منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و می‌داند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربه‌ها و درس‌های تاریخی و آسیب رساندن به نسل‌های آینده را در پی نخواهد داشت.

او آورده است که شاپور ذوالاکتاف با سپاه بی‌شمارش به مُلک «طایر غسانی» حمله می‌برد و «همه بوم و بر» آن ملک را چنان غارت می‌کند که «خروش آمد از کودک و مرد و زن». شاپور پس از آنکه عده زیادی را می‌کشد و «گنج‌های کهن» را تاراج می‌کند، «طایر» شاه غسانیان را در بند می‌کند و کتف او را به شکلی فجیعی از دستانش جدا می‌کند. سپس او را در برابر چشم دخترش سر می‌برد و بدن بی سرش را به آتش می‌کشد: «به دژخیم فرمود تا گردنش/ زَنَد، به آتش اندر بسوزد تَنَش». به گزارش فردوسی، شاپور پس از این اعمال ملقب به «ذوالاکتاف» می‌شود. او آنگاه «مالکه» دختر همان شاه غسانیان را که بدو دلبسته بود، تصرف می‌کند و به «پارس» باز می‌گردد تا «جهانی همی برد پیشش نماز».

فردوسی این حکایت را سانسور نکرده است. ما نیز نکنیم.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: شاهنامه فردوسی، داستان شاپور ذوالاکتاف.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-195.html

ماه‌آفرید در شاهنامه فردوسی

 رضا مرادی غیاث آبادی

شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱

سرگذشت رنج انسان و به ویژه رنج زنان به روایت شاهنامه فردوسی از نکات مغفول مانده در مطالعات ایرانی است. زنانی که عمدتاً به کنیزی حرمسرای پادشاهان و ابزار هوسبازی آنان گمارده می‌شدند و فردوسی روایتگر راستین رنج‌های آنان بوده است. برای نمونه می‌توان از «ماه‌آفرید» یاد کرد که نام سه تن از زنان یاد شده در شاهنامه است:

ماه‌آفرید ۱: یکی از کنیزان حرمسرای ایرج که از او باردار شده بود. (پادشاهان و پهلوانان پس از فریدون- همچون منوچهرشاه- از نسل دختری هستند که محصول همخوابگی ایرج با این کنیز بوده است. در نتیجه نسل این پادشاهان ایران- برخلاف نسل سلمیان و تورانیان- از طریق پدری به فریدون نمی‌رسد).

ماه‌آفرید ۲: دختر تور که کیخسرو به هنگام بدرود با کنیزان خود از او یاد می‌کند.

ماه‌آفرید ۳: یکی از سه خواهری که بهرام گور او و دو خواهر دیگرش را یکجا تصرف می‌کند و پس از اینکه در حال مستی با هر سه دختر گرد می‌آید، آنان را به جمع صدها زن حرمسرای خود اضافه می‌کند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: داستان‌های فریدون، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، و بهرام گور در نسخه‌های گوناگون شاهنامه و از جمله در: شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ۱۹۶۸، جلد پنجم، صفحه ۴۰۹؛ جلد هفتم، صفحه ۳۳۱ تا ۳۳۴ و ۳۴۰ تا ۳۴۶٫

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-188.html

شاهنامه فردوسی و زن‌بارگی‌های بهرام گور

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱

ارج و ارزش سخن فردوسی علاوه بر تمام شگفتی‌ها و زیبایی‌های گفتاری او، به نگاه واقع‌گرایانه و انسانی او نیز باز می‌گردد. شاهنامه فردوسی بسا بیش از آنکه در مدح و گزافه‌گویی پادشاهان باشد، متکی بر بیان زشت‌کاری‌ها و تباه‌گری‌های آنان است. یکی از این نمونه‌ها، شرح زن‌بارگی‌ها و عیش و عشرت‌های بهرام شاه پنجم (بهرام گور) است که فردوسی به شیوایی آنها را به نظم کشیده است. او گزارش کرده که بهرام در یکی از شکارگاه‌ها با پیرمردی به نام برزین روبرو می‌شود که سه دختر داشته است. بهرام با اینکه سیصد زن از حرمسرایش را به همراه آورده بوده است، اما از سه دختر پیرمرد دل نمی‌کند و هر سه آنان را برای شبی که در آنجا اقامت داشته، یکجا تصاحب می‌کند. در جای دیگری نیز فردوسی آورده است که بهرام گور به آسیاب و آسیابانی می‌رسد که چهار دختر داشته است. او هر چهار دختر آسیابان را نیز یکجا برای یک هفته‌ای که مقیم آنجا بوده تصاحب می‌کند. و همه اینها بجز آن چهارصد کنیز رومی است که برای انتخاب بهترین‌ها به نزد بهرام‌شاه به ارمغان آورده بوده‌اند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: داستان بهرام گور در نسخه‌های گوناگون شاهنامه و از جمله در: شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ۱۹۶۸، جلد هفتم، صفحه ۳۳۱ تا ۳۳۴ و ۳۴۰ تا ۳۴۶.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-164.html

ماجرای اسپنوی و زن‌دزدی در شاهنامه فردوسی

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۱

پیش از این نمونه‌هایی از زن‌دزدی‌های شاهنامه را آوردیم و دیدیم که فردوسی با رویکردی واقعگرایانه، مضمون و محتوای منابع موجود را نقل کرده و رفتارهای زشت و زیبای ایرانیان و تورانیان را بدون سانسور و پرده‌پوشی به نظم کشیده است. بی‌گمان اگر فردوسی امروزه زنده بود و در حال سرایش شاهنامه، به دلیل چنین عملکردی به اتهام ایران‌ستیزی و دروغ‌پردازی گرفتار می‌شد.

فردوسی آورده است که کیخسرو شیفته اسپنوی (دختر افراسیاب و همسر تژاو تورانی) می‌شود که زنی «ماه‌روی» و «سمن‌پیکر» و «مشک‌بوی» است. او چند جام زرین و پر از طلا و نقره را جایزه کسی می‌داند که تژاو را بکشد و زنش را برباید. در حمله‌ای که به فرمان کیخسرو در می‌گیرد و پس از آنکه سپاهیان کیخسرو «همه مرز و بوم‌ آتش اندر زدند»، اسپنوی و تژاو سوار بر یک اسب و با چشمانی گریان از مهلکه می‌گریزند. اما در نهایت، بیژن اسپنوی را گرفتار می‌کند و برای کیخسرو می‌برد و گیو نیز تژاو را می‌کشد.

چنانکه پیش از این دیدیم، تصرف زنان و زنان شوهردار (که گاه همراه با کشتن شوهران آنان بوده) در زمان هخامنشیان و ساسانیان و از جمله توسط کورش و بهرام‌گور گزارش شده است.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نام‌های شاهنامه، جلد اول، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹، صفحه ۷۰ تا ۷۱ و ۲۸۹ تا ۲۹۱؛ و نیز داستان کیخسرو در شاهنامه فردوسی.

یادآور می‌شود که در کتاب «فرهنگ شاهنامه» نوشته حسین شهیدی مازندرانی، (نشر بلخ وابسته به بنیاد نیشابور، ۱۳۷۷) ماجرای اسپنوی جعل و تحریف شده و بدون اشاره به دلبستگی و درخواست کیخسرو، گفته شده که تژاو اسپنوی را ترک کرد و بیژن او را یافت.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-205.html

شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان

شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه‌ حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقع‌گرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشته‌اند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته می‌شوند، سانسور می‌گردند و یا با لطائف‌الحیلی توجیه می‌گردند. اما بیت‌های زن‌ستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشی‌های تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار می‌رود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمی‌دانسته‌اند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهره‌کشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداخته‌ایم.

با اینکه تعداد شخصیت‌های زن شاهنامه زیاد نیست و همان تعداد نیز بجز معدودی استثناء، شخصیت‌های کلیدی شاهنامه نیستند، اما با توجه به رفتار و گفتار همان عده قلیل می‌توان تا اندازه‌ای به نگاه جامعه به زن پی برد.

نگاه عمومی و غالب جامعه به زن که در شاهنامه فردوسی تجلی یافته است، نگاهی آکنده از تحقیر و خوارمایگی است. شخصیت‌های زن معمولاً منزلتی به اندازه مردان ندارند و مردان به دفعات آنان را سرزنش و تحقیر می‌کنند. بخصوص رستم که بزرگترین شخصیت شاهنامه است، مکرراً زنان را نکوهش و سرزنش می‌کند.

بیشتر زنان شاهنامه، شخصیت‌های منفی و مکار و نیرنگ‌باز و هوسباز هستند. چنانکه تئودور نولدکه در کتاب حماسه ملی ایران در باره مقام زن در شاهنامه گفته است: «در شاهنامه زنان نقش فعالی ایفا نمی‌کنند و تنها زمانی ظاهر می‌شوند که هوس یا عشقی در میان باشد». در شاهنامه، دایه‌ها و خدمتکاران زنان درباری و شاهزاده‌‌‌ها دلال محبت هستند و موجبات کامیابی خانم خود از مردان مورد علاقه‌اشان را ترتیب می‌دهند. رودابه به نیرنگ و به واسطه زن نیرنگ‌باز دیگری با زال خلوت می‌کند. گردآفرید، سهراب را به نیرنگ فریب می‌دهد. سودابه به ناپسری خود نظر دارد و بر ناکامی خود با انواعی از دروغ‌ها و تهمت‌ها سرپوش می‌گذارد و در نهایت موجب مرگ او می‌شود. منیژه هوسباز و نیرنگ‌باز است و برای کامیابی از بیژن او را بیهوش می‌کند و به کاخ تورانیان می‌برد. همای بخاطر از کف ندادن احتمالی قدرت، فرزند نوزاد خود را به آب می‌سپرد. گلنار دزد و هوسباز و خائن است. دختر اردوان خائن و نیرنگ‌باز و شوهرکُش است. مالکه هوسباز و خائن و نیرنگ‌باز است. گُردیه هوسباز و خائن و شوهرکُش است تا بتواند به حرمسرای خسرو پرویز راه یابد. خاتون خائن و ابله و جاعل است. شیرین هوسباز و حسود و دغلکار است و مریم را پنهانی می‌کشد تا جایگاه بهتری در حرمسرای پرویز به دست آورد.

مهراب دختران را شایسته مرگ می‌داند: «مرا گفت چون دختر آید پدید/ ببایستش اندر زمان سر بُرید».

افراسیاب دختران را موجب بداختری می‌داند: «کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بداختر بود».

قیصر دختران را موجب عیب و ننگ می‌داند: «چنین داد پاسخ که دختر مباد/ که از پرده عیب آورد بر نژاد».

فردوسی پس از داستان سودابه، نکوهش زنان را می‌آورد که: «به کاری مکن نیز به فرمان زن/ که هرگز نبینی زنی رایزن».

او وظیفه اصلی زن را زاییدن فرزند پسر آورده است و بس: «زنان را همین بس بود یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر» و «چو فرزند شایسته آمد پدید/ ز مهر زنان دل بباید بُرید».

او همچنین زنان را در بند غریزه جنسی می‌داند و توصیه می‌کند که در نزد زنان نمی‌باید از مردان سخن راند: «چه نیکو سخن گفت آن رای زن/ ز مردان مکن یاد در پیش زن».

و دل زن را جایگاه دیوان می‌داند: «دل زن را همان دیو هست جای/ ز گفتار باشند جوینده رای».

اسفندیار زنان را برملا کننده راز می‌داند: «که پیش زنان راز هرگز مگوی/ چو گویی سخن بازیابی به کوی».

رستم مرگ را بهتر از فرمان زن می‌داند: «کی کاو بود مهتر انجمن/ کفن بهتر او را ز فرمان زن» و «سیاوش به گفتار زن شد به باد/ خجسته زنی کاو ز مادر نزاد».

و نیز همو زنان را به سختی نکوهش می‌کند و کار آنان را فقط خوردن و خوابیدن می‌داند: «زنان را از آن نام ناید بلند/ که همواره در خوردن و خفتن‌اند».

با این حال، زنان و دختران هنرمند و خوب تربیت شده‌ای نیز وجود دارند. اما تعریف این دختران چنین است که بتوانند در حضور شاه به رقص و آواز و پایکوبی و چنگ‌نوازی بپردازند و دل شاه را به دست آورند تا از آنان کامیاب شود. دخترانی همچون آرزو و سه دختر برزین دهقان.

نگاه عمومی جامعه، زن خوب را زنی می‌داند که شوهر از او راضی و خندان باشد: «بهین زنان جهان آن بود/ کز او شوی همواره خندان بود».

و نیز زن را در ردیف خوراک و پوشاک و مسکن، یکی از نیازهای مردان قرار می‌دهد: «چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ ز پوشیدن و خورد و جای خفت».

حتی از نظر زنان نیز ویژگی‌های نیک زن عبارت است از: زاییدن فرزند پسر و داشتن حجاب. چنانکه شیرین می‌گوید: «دگر آنکه فرزند پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیفزاید او، سدیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود».

برای آگاهی بیشتر بجز شاهنامه فردوسی بنگرید به: سرامی، قدمعلی، از رنگ گل تا رنج خار- شکل‌شناسی قصه‌های شاهنامه، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۶۹۳ تا ۷۰۸؛ رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نام‌های شاهنامه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-197.html

حمله سپاه ساسانی به شهرهای دارا و اورشلیم

حمله سپاه ساسانی به شهرهای دارا و اورشلیم

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲

ارتش ساسانی در سال ۶۰۴ میلادی و پس از فرمان شاه و موافقت موبدان زرتشتی، حمله به شهر دارا در روم شرقی (جنوب آناتولی/ ترکیه امروزی) را آغاز می‌کند. سپاهیان ساسانی پس از محاصره شهر و به آتش کشیدن دیوارهای آن به اندازه‌ای دست به قتل و خشونت می‌زنند که «جوی‌های خون جاری می‌شود». اسقف شهر از ترس اجرای شکنجه‌های زرتشتی و خوفناک موسوم به «چهل‌مرگ» دست به خودکشی می‌زند. در همین هنگام، قیام‌کنندگان شهرزور در کردستان سرکوب می‌شوند و رهبر مسیحی آنان به صلیب کشیده می‌شود. علت این سرکوب، قیام مردم محلی علیه سلطه و اختناق دینی ساسانیان و تخریب کلیساها به دست آنان بوده است.

سپس ارتش ساسانی به فرماندهی بهرام و شهربراز، پس از تسخیر شهر قیصریه در آناتولی مرکزی و قتل‌عام مردم آنجا، راه تصرف و غارت شهرهای دیگر غرب فرات را در پیش می‌گیرد تا به اورشلیم می‌رسد. آنچه به دست ارتش ساسانی در اورشلیم اتفاق افتاد، از هولناک‌ترین وقایع جنگی و نسل‌کشی‌های تاریخ بشریت است: شهر به مدت بیست روز در محاصره قرار می‌گیرد تا اهالی گرفتار گرسنگی و تشنگی مدید شوند. آنگاه باروی شهر با منجنیق ویران می‌شود و سپاهیان به شهر می‌ریزند. آنان قتل‌عام عمومی و غارت شهر را آغاز می‌کنند و زن و مرد و پیر و جوان را به تیغ‌های تیز می‌سپارند. «کودکان با کوفته شدن بر زمین کشته می‌شوند» و شهر وحشت‌زده یکسره به خاک و خون و آتش کشیده می‌شود. «شقاوتی که در کشتار مردم به خرج داده شد، وصف‌ناپذیر بود»، «آنان به هر کسی تیر پرتاب می‌کردند و سرش را همچون سر گوسفند می‌بریدند و یا همچون هیزم قطعه‌قطعه‌اش می‌کردند». عده‌ای از مردم شهر به کلیساها و معابد پناه بردند، اما در همان اماکن هدف حمله قرار می‌گرفتند.

لشکریان ساسانی در پایان عملیات خود، هر کس را که زنده مانده بود به عنوان برده به ایران فرستادند و شهر را به دست آتش سپردند. «آتشی که تا ابرها می‌رسید و تمام اورشلیم را فرا گرفته بود»، «چنانکه حتی اورشلیم آسمانی بر اورشلیم زمینی اشک می‌ریخت».

تمامی منابع تاریخی این زمان از این حمله و کشتار بی‌رحمانه یاد کرده و تعداد کشته شدگان را بین ۶۲.۰۰۰ تا ۹۰.۰۰۰ نفر ذکر کرده‌اند. میخائیل سوری آورده است که پارسیان سرزمین‌های روم، بین‌النهرین، سوریه، کیلیکیه، فلسطین، مصر و تمامی نواحی ساحلی را تصرف و تاراج کردند و مردمان بی‌شماری را به اسارت و بردگی به سرزمین پارس بردند. آنان با چنان ثروت و نیروی کار رایگان ناگهان به ثروتی عظیم دست یافتند.

در شاهنامه فردوسی نیز مکرراً از خشونت‌ورزی‌های ساسانیان و دیگران یاد شده است. بنگرید به: «شاهنامه فردوسی و گزارش قیام‌های مردمی و شکنجه‌گری در ایران باستان».

برای آگاهی بیشتر و فهرست مفصل منابع بنگرید به: پیگولفسکایا، نینا، ایران و بیزانس در سده‌های ششم و هفتم میلادی، ترجمه کامبیز میربهاء، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱، صفحه ۱۲۲ تا ۱۳۱.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-248.html

زنان و فرهنگ پارس ها

آزرمیدخت و شاه‌زنان ساسانی

 رضا مرادی غیاث آبادی

جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲

پوراندخت و آزرمیدخت هر دو دختران خسرو پرویز ساسانی بودند که به شاهی رسیدند. اما سلطنت تشریفاتی و کوتاه‌مدت این دو زن که آلت دست صاحبان نفوذ و قدرت شده بودند، به این دلیل بوده که تمام مردان نسل شاهی در نزاع‌های درون دربار کشته شده بودند و خاندان شاهی «بی مرد» شده بود. این زنان خاندان شاهی بطور موقت و از روی ناچاری برای مدت کوتاهی به شاهی گمارده شده بودند تا برای معضل مهم و حیاتی «نبودن مرد» راه حلی پیدا شود. با اینکه در نهایت تصمیم بر آن می‌شود که نوه خسرو پرویز یعنی یزدگرد سوم به شاهی نشانده شود؛ اما سرنوشت تلخی برای آزرمیدخت رقم می‌خورد. رستم فرخزاد که بعدها یکی از فرماندهان سپاه ایران در جنگ با اعراب شد، به آزرمیدخت تجاوز می‌کند و سپس او را کور می‌کند و می‌کشد.

بنگرید به: رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد پنجم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۳۹۵ تا ۴۰۲.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-259.html

آتوسا و چهار زن داریوش و اجبار زنان بابلی به فحشا

 رضا مرادی غیاث آبادی

شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱

تصرف زنان و دختران پادشاهان مرده یا مغلوب از سنت‌های دیرین سلطه‌گران و تسکینی برای خوی تجاوزگرانه آنان بوده است. یکی از این زنان، آتوسا دختر کورش است که سه بار توسط پادشاهان دست به دست می‌شود. در ابتداء برادرش کمبوجیه او را از آن خود می‌کند. پس از مرگ مشکوک کمبوجیه، به تصرف گئومات در می‌آید و پس از قتل گئومات به دست داریوش، به تصرف داریوش در می‌آید. با این حال داریوش به آتوسا قناعت نمی‌کند و دختر دیگر کورش و خواهر آتوسا، یعنی آریستونه را نیز به جمع زنان خود اضافه می‌کند. این نیز داریوش را کفایت نمی‌کند و به سراغ پرموش دختر بردیا و نوه کورش و نیز به سراغ فیدوما دختر هوتانه نیز می‌رود. این گروه چهار نفره، زنان رسمی و عقدی داریوش‌شاه را تشکیل می‌دادند. زنانی که سه تن از آنان دختر یا نوه کورش بودند. دو تن با یکدیگر خواهر بودند و دختر دیگری که هووی دو دختر عمه خود بود. شواهد دیگری نیز حاکی از آنست که داریوش زنان بابلی را مجبور می‌کرد تا علناً به فحشا بپردازند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۷، صفحه ۱۳۹ و ۱۴۰؛ ادی، سموئیل کندی، آئین شهریاری در شرق، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران، ص ۱۳۶.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-157.html

شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان

 رضا مرادی غیاث آبادی

پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱

وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه‌ حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقع‌گرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشته‌اند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته می‌شوند، سانسور می‌گردند و یا با لطائف‌الحیلی توجیه می‌گردند. اما بیت‌های زن‌ستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشی‌های تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار می‌رود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمی‌دانسته‌اند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهره‌کشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداخته‌ایم.

با اینکه تعداد شخصیت‌های زن شاهنامه زیاد نیست و همان تعداد نیز بجز معدودی استثناء، شخصیت‌های کلیدی شاهنامه نیستند، اما با توجه به رفتار و گفتار همان عده قلیل می‌توان تا اندازه‌ای به نگاه جامعه به زن پی برد.

نگاه عمومی و غالب جامعه به زن که در شاهنامه فردوسی تجلی یافته است، نگاهی آکنده از تحقیر و خوارمایگی است. شخصیت‌های زن معمولاً منزلتی به اندازه مردان ندارند و مردان به دفعات آنان را سرزنش و تحقیر می‌کنند. بخصوص رستم که بزرگترین شخصیت شاهنامه است، مکرراً زنان را نکوهش و سرزنش می‌کند.

بیشتر زنان شاهنامه، شخصیت‌های منفی و مکار و نیرنگ‌باز و هوسباز هستند. چنانکه تئودور نولدکه در کتاب حماسه ملی ایران در باره مقام زن در شاهنامه گفته است: «در شاهنامه زنان نقش فعالی ایفا نمی‌کنند و تنها زمانی ظاهر می‌شوند که هوس یا عشقی در میان باشد». در شاهنامه، دایه‌ها و خدمتکاران زنان درباری و شاهزاده‌‌‌ها دلال محبت هستند و موجبات کامیابی خانم خود از مردان مورد علاقه‌اشان را ترتیب می‌دهند. رودابه به نیرنگ و به واسطه زن نیرنگ‌باز دیگری با زال خلوت می‌کند. گردآفرید، سهراب را به نیرنگ فریب می‌دهد. سودابه به ناپسری خود نظر دارد و بر ناکامی خود با انواعی از دروغ‌ها و تهمت‌ها سرپوش می‌گذارد و در نهایت موجب مرگ او می‌شود. منیژه هوسباز و نیرنگ‌باز است و برای کامیابی از بیژن او را بیهوش می‌کند و به کاخ تورانیان می‌برد. همای بخاطر از کف ندادن احتمالی قدرت، فرزند نوزاد خود را به آب می‌سپرد. گلنار دزد و هوسباز و خائن است. دختر اردوان خائن و نیرنگ‌باز و شوهرکُش است. مالکه هوسباز و خائن و نیرنگ‌باز است. گُردیه هوسباز و خائن و شوهرکُش است تا بتواند به حرمسرای خسرو پرویز راه یابد. خاتون خائن و ابله و جاعل است. شیرین هوسباز و حسود و دغلکار است و مریم را پنهانی می‌کشد تا جایگاه بهتری در حرمسرای پرویز به دست آورد.

مهراب دختران را شایسته مرگ می‌داند: «مرا گفت چون دختر آید پدید/ ببایستش اندر زمان سر بُرید».

افراسیاب دختران را موجب بداختری می‌داند: «کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بداختر بود».

قیصر دختران را موجب عیب و ننگ می‌داند: «چنین داد پاسخ که دختر مباد/ که از پرده عیب آورد بر نژاد».

فردوسی پس از داستان سودابه، نکوهش زنان را می‌آورد که: «به کاری مکن نیز به فرمان زن/ که هرگز نبینی زنی رایزن».

او وظیفه اصلی زن را زاییدن فرزند پسر آورده است و بس: «زنان را همین بس بود یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر» و «چو فرزند شایسته آمد پدید/ ز مهر زنان دل بباید بُرید».

او همچنین زنان را در بند غریزه جنسی می‌داند و توصیه می‌کند که در نزد زنان نمی‌باید از مردان سخن راند: «چه نیکو سخن گفت آن رای زن/ ز مردان مکن یاد در پیش زن».

و دل زن را جایگاه دیوان می‌داند: «دل زن را همان دیو هست جای/ ز گفتار باشند جوینده رای».

اسفندیار زنان را برملا کننده راز می‌داند: «که پیش زنان راز هرگز مگوی/ چو گویی سخن بازیابی به کوی».

رستم مرگ را بهتر از فرمان زن می‌داند: «کی کاو بود مهتر انجمن/ کفن بهتر او را ز فرمان زن» و «سیاوش به گفتار زن شد به باد/ خجسته زنی کاو ز مادر نزاد».

و نیز همو زنان را به سختی نکوهش می‌کند و کار آنان را فقط خوردن و خوابیدن می‌داند: «زنان را از آن نام ناید بلند/ که همواره در خوردن و خفتن‌اند».

با این حال، زنان و دختران هنرمند و خوب تربیت شده‌ای نیز وجود دارند. اما تعریف این دختران چنین است که بتوانند در حضور شاه به رقص و آواز و پایکوبی و چنگ‌نوازی بپردازند و دل شاه را به دست آورند تا از آنان کامیاب شود. دخترانی همچون آرزو و سه دختر برزین دهقان.

نگاه عمومی جامعه، زن خوب را زنی می‌داند که شوهر از او راضی و خندان باشد: «بهین زنان جهان آن بود/ کز او شوی همواره خندان بود».

و نیز زن را در ردیف خوراک و پوشاک و مسکن، یکی از نیازهای مردان قرار می‌دهد: «چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ ز پوشیدن و خورد و جای خفت».

حتی از نظر زنان نیز ویژگی‌های نیک زن عبارت است از: زاییدن فرزند پسر و داشتن حجاب. چنانکه شیرین می‌گوید: «دگر آنکه فرزند پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیفزاید او، سدیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود».

برای آگاهی بیشتر بجز شاهنامه فردوسی بنگرید به: سرامی، قدمعلی، از رنگ گل تا رنج خار- شکل‌شناسی قصه‌های شاهنامه، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۶۹۳ تا ۷۰۸؛ رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نام‌های شاهنامه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-197.html

هخامنشیان و تجاوز به زنان و مثله کردن آنان

 رضا مرادی غیاث آبادی

یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱

قبلاً از تجاوز خشیارشا به زن و دختر ماسیست و سپس قتل‌عام همگی اعضای خانواده آنان به دست این شاه هخامنشی یاد کردیم. کتزیاس مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی نمونه‌های فراوان دیگری را نیز نقل کرده است. او آورده که خشیارشای دوم به این دلیل به جانشینی پدرش اردشیر گمارده شد که تمامی هفده پسر دیگرش حرامزاده بودند و محصول همخوابگی او با فواحش و کنیزان و دختران اسیری که از سرزمین‌های گوناگون به دربار گسیل شده بودند. او همچنین آورده است که دختری به نام رکسانا/ رخشان را پس از آنکه بدو تجاوز نمودند، بطور زنده قطعه‌قطعه‌اش کردند.

برای نمونه‌ای از منابع بنگرید به: خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۹۰ و ۱۰۳ و ۱۰۴.

منبع:http://ghiasabadi.com/human-sufferings-170.html

تکمله‌ای بر حقوق زنان در دین زرتشتی

 رضا مرادی غیاث آبادی

چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰

از خوانندگانی که نوشته قبلی‌ام در مورد حقوق زنان در دین زرتشتی را خوانده و یا در رسانه‌های دیگر منتشر کرده بوده بودند، تقاضا می‌کنم بخش زیر را نیز بدان بیفزایند:

در دین زرتشتی عصر ساسانی مجازات زنان نه تنها بخاطر گناه خودشان، که حتی بخاطر جرم و گناهی که مردان مرتکب شده بودند، امری متداول بود و به سخت‌ترین و باورنکردنی‌ترین شکل ممکن اجرا می‌شد. در نمونه‌ای از این مجازات‌ها که در اوستا آمده است، چنین مقرر شده که چنانچه مردی سگ‌آبی را چنان بزند تا بمیرد، می‌باید برای مجازات و کفاره گناهش، یکی از خواهران یا دخترانش را به خزانه موبدان و یا به خود موبد واگذار کند (احتمالاً برای مدتی موقت و نه دائمی). این خواهر یا دختر می‌بایست باکره و پانزده‌ساله باشد تا موبد او را به خود بپذیرد.

نوع دیگری از مجازات‌ها سبک‌تر است و برای نمونه عبارت است از: تقدیم خوراک کباب به هجده نفر از موبدان یا تقدیم تعدادی رختخواب با زیرانداز و روانداز و بالش به آنان.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد چهارم، صفحه ۲۴۴۷ و ۲۴۴۸؛ همو، ترجمه و شرح وندیداد، جلد سوم، صفحه ۱۴۳۴ و ۱۴۶۳.

منبع:http://ghiasabadi.com/zanesasani-02.html

 

فرمای به هندوان جادو
کز حد نبرند ساحری را
#جان_کرچمبولو
#کولتور_تاریخ

در ادبیات فارسی به کرات به نامهای قومی هندو و تورک بر می‌خوریم. حافظ می‌فرماید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را (غزل شماره ۳)
مولانا می‌فرماید:
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن
مستیز همچو هندو بشتاب همرها (غزل شماره ۲۰۱)
بر همین منوال اگر از دیوان شاعران و کتابهای نویسندگان قدیمی زبان فارسی بیاغازید و تا یک قرن پیش جلو بیایید، به قومی به نام فارس یا پارس بر نمی‌خورید. آیا فارس‌ها مثل قارچ از یک قرن پیش سبز شده‌اند! اگر چنین نیست پس چرا در ادبیات فارسی ردپایی آنچنانی از آنها نمی‌بینیم! 
اگر پارسیانی وجود دارند پس چرا شاعران از هندوها در برابر تورکان مثال می‌آورند؟ نکند پارسیان در ادبیات خودشان ترانسپرنت‌اند!
برخی از محققین به این موضوع پرداخته‌اند و دلایلی چند ارائه کرده‌اند که همه جانبه نیست. یکی از جوانب غفلت شده در این تحقیقات، مطلب زیر است:
حقیقت این است که با کشف ناگهانی کوروش و داریوش توسط رژیم پهلوی، قومیت فارسی نیز به تبع آن به سرعت رو به انکشاف نهاد. قبل از آن اکثر پارسیان با قومیت هندو یا تاجیک شناسایی می‌شده‌اند. 
ممکن است عده‌ای معترض شوند که مگر ممکن است زبان و قومیت با هم فرق داشته باشند؟
پاسخ مثبت است؛ برای نمونه قشقایی‌ها زبانشان تورکی است ولی قومیت‌شان قشقایی است؛ بختیاری‌ها قومیت بختیاری دارند ولی زبانشان لری است. بسیاری از ایلات، نام ایلی و قومی متفاوتی از زبانشان دارند و این امری طبیعی است. 
آخرین پادشاهی پارسیان، پادشاهی ساسانی بوده. نظام اجتماعی‌ ساسانیان یک نظام کاملا طبقاتی مشابه با نظام کاستی هندی بوده است. ازدواج با محارم جهت آلوده نشدن از کاستهای دیگر یا از اقوام دیگر (همچنانکه نژاد‌پرستی‌شان که ناشی از خودکم‌بینی‌شان بوده چون ساسان به معنی گداست) نیز گواه این مطلب است. بر همین اساس است که با آمدن اسلام، رعایای ساسانیان به آسانی اسلام را پذیرفته‌اند و از آن پس نیز رویارویی چندانی در برابر اعراب مسلمان سامان نداده‌اند. 
بالعکس بزرگترین و طولانی‌ترین قیام و مقاومت بر علیه اعراب توسط سرخ جامگان آذربایجانی سازماندهی شده است. خود همین موضوع نشان می‌دهد که فرهنگ آذربایجانی‌ها، با سایرین فرق داشته و سرکش‌تر و آزاده‌وارتر بوده است که اگر غیر از این بود آنها نیز ظلم خلفای عباسی را مثل سایرین تحمل می‌کرده‌اند و دم بر نمی آورده‌اند.
زبان فارسی نیز جزو زبانهای هندو-اروپایی است. گاهی برخی از هموطنان فارس زبانمان متوهم می‌شوند که آنها نیز آریایی‌اند. اگر بر فرض محال قبول کنیم که نژاد آریایی وجود دارد (حداقل در این محدوده‌ها) باید مثل گروه زبانی‌اش دو شاخه بودنش (یعنی هندی و اروپایی بودنش) را نیز قبول کنیم. در این صورت هموطنان آریایی ما به شعبه‌ی هندی این قومیت‌ فرضی منتسب خواهند شد و اروپایی‌ها همان رفتاری را با آنها خواهند داشت که با هندی‌ها دارند که اصلا با اصل موضوع جور درنمی‌آید و در صورت اصرار در تلقین آن به فرزندانمان، متاسفانه عواقب ناگواری نیز در پی خواهد داشت که به یک نمونه اشاره می‌کنیم:
در سال ۲۰۱۶ یک نوجوان ایرانی‌الاصل آلمانی، (علی دیوید سنبلی) خودش و ۹ نوجوان هم سن و سال خودش را که همگی از مهاجران بودند کشت و موضوع داغ خبرها شد. جامعه‌ی فرهیخته‌ی ایرانی از این موضوع هم به سرعت رد شد و دلایل این جنایت را موشکافی نکرد. اما مطبوعات نوشتند که پدر این نوجوان ۱۸ ساله در شهر مونیخ راننده‌ی تاکسی است. یک ویدئو هم از او منتشر شد که او را بالای پشت بام نشان میداد در حالی که فریاد می‌زد: من اینجا به دنیا آمده‌ام! من آلمانی هستم!
به نظر من خانواده‌ی این نوجوان نیز فرقی بین یک آریایی هندی‌تبار و یک آریایی اروپایی‌تبار قایل نشده‌ بودند.
این حادثه حداقل برای من درس عبرت بزرگی بود. از این تاریخ بود که تصمیم گرفتم در خصوص هویتم با خودم و با فرزندانم بیش از پیش رو راست‌ باشم.
«ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید»
مولانا

پانوشت:
۱- عنوان مطلب از غزل ۱۲۹ مولانا با مطلع:
«مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را» 
گرفته شده است.
۲- چند روز پیش در یک گروه تلگرامی از متخصصان ایرانی ساکن کانادا، از فرهنگ باستانی مردان آریایی سخن رفت که عشقشان را (خانم‌هایشان را) به لفظ مهربانو‌ خطاب می‌کردند و مرا به واکنش واداشت. این مطلب، جهت تذکر به آن دسته از هموطنان ایرانی نوشته شد که بدون آنکه در آینه نگاه کنند در توهم نژاد آریایی غرق‌اند.

پارس یا تاجیک یا هندو؟

فرمای به هندوان جادو
کز حد نبرند ساحری را
#جان_کرچمبولو
#کولتور_تاریخ

در ادبیات فارسی به کرات به نامهای قومی هندو و تورک بر می‌خوریم. حافظ می‌فرماید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را (غزل شماره ۳)
مولانا می‌فرماید:
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن
مستیز همچو هندو بشتاب همرها (غزل شماره ۲۰۱)
بر همین منوال اگر از دیوان شاعران و کتابهای نویسندگان قدیمی زبان فارسی بیاغازید و تا یک قرن پیش جلو بیایید، به قومی به نام فارس یا پارس بر نمی‌خورید. آیا فارس‌ها مثل قارچ از یک قرن پیش سبز شده‌اند! اگر چنین نیست پس چرا در ادبیات فارسی ردپایی آنچنانی از آنها نمی‌بینیم! 
اگر پارسیانی وجود دارند پس چرا شاعران از هندوها در برابر تورکان مثال می‌آورند؟ نکند پارسیان در ادبیات خودشان ترانسپرنت‌اند!
برخی از محققین به این موضوع پرداخته‌اند و دلایلی چند ارائه کرده‌اند که همه جانبه نیست. یکی از جوانب غفلت شده در این تحقیقات، مطلب زیر است:
حقیقت این است که با کشف ناگهانی کوروش و داریوش توسط رژیم پهلوی، قومیت فارسی نیز به تبع آن به سرعت رو به انکشاف نهاد. قبل از آن اکثر پارسیان با قومیت هندو یا تاجیک شناسایی می‌شده‌اند. 
ممکن است عده‌ای معترض شوند که مگر ممکن است زبان و قومیت با هم فرق داشته باشند؟
پاسخ مثبت است؛ برای نمونه قشقایی‌ها زبانشان تورکی است ولی قومیت‌شان قشقایی است؛ بختیاری‌ها قومیت بختیاری دارند ولی زبانشان لری است. بسیاری از ایلات، نام ایلی و قومی متفاوتی از زبانشان دارند و این امری طبیعی است. 
آخرین پادشاهی پارسیان، پادشاهی ساسانی بوده. نظام اجتماعی‌ ساسانیان یک نظام کاملا طبقاتی مشابه با نظام کاستی هندی بوده است. ازدواج با محارم جهت آلوده نشدن از کاستهای دیگر یا از اقوام دیگر (همچنانکه نژاد‌پرستی‌شان که ناشی از خودکم‌بینی‌شان بوده چون ساسان به معنی گداست) نیز گواه این مطلب است. بر همین اساس است که با آمدن اسلام، رعایای ساسانیان به آسانی اسلام را پذیرفته‌اند و از آن پس نیز رویارویی چندانی در برابر اعراب مسلمان سامان نداده‌اند. 
بالعکس بزرگترین و طولانی‌ترین قیام و مقاومت بر علیه اعراب توسط سرخ جامگان آذربایجانی سازماندهی شده است. خود همین موضوع نشان می‌دهد که فرهنگ آذربایجانی‌ها، با سایرین فرق داشته و سرکش‌تر و آزاده‌وارتر بوده است که اگر غیر از این بود آنها نیز ظلم خلفای عباسی را مثل سایرین تحمل می‌کرده‌اند و دم بر نمی آورده‌اند.
زبان فارسی نیز جزو زبانهای هندو-اروپایی است. گاهی برخی از هموطنان فارس زبانمان متوهم می‌شوند که آنها نیز آریایی‌اند. اگر بر فرض محال قبول کنیم که نژاد آریایی وجود دارد (حداقل در این محدوده‌ها) باید مثل گروه زبانی‌اش دو شاخه بودنش (یعنی هندی و اروپایی بودنش) را نیز قبول کنیم. در این صورت هموطنان آریایی ما به شعبه‌ی هندی این قومیت‌ فرضی منتسب خواهند شد و اروپایی‌ها همان رفتاری را با آنها خواهند داشت که با هندی‌ها دارند که اصلا با اصل موضوع جور درنمی‌آید و در صورت اصرار در تلقین آن به فرزندانمان، متاسفانه عواقب ناگواری نیز در پی خواهد داشت که به یک نمونه اشاره می‌کنیم:
در سال ۲۰۱۶ یک نوجوان ایرانی‌الاصل آلمانی، (علی دیوید سنبلی) خودش و ۹ نوجوان هم سن و سال خودش را که همگی از مهاجران بودند کشت و موضوع داغ خبرها شد. جامعه‌ی فرهیخته‌ی ایرانی از این موضوع هم به سرعت رد شد و دلایل این جنایت را موشکافی نکرد. اما مطبوعات نوشتند که پدر این نوجوان ۱۸ ساله در شهر مونیخ راننده‌ی تاکسی است. یک ویدئو هم از او منتشر شد که او را بالای پشت بام نشان میداد در حالی که فریاد می‌زد: من اینجا به دنیا آمده‌ام! من آلمانی هستم!
به نظر من خانواده‌ی این نوجوان نیز فرقی بین یک آریایی هندی‌تبار و یک آریایی اروپایی‌تبار قایل نشده‌ بودند.
این حادثه حداقل برای من درس عبرت بزرگی بود. از این تاریخ بود که تصمیم گرفتم در خصوص هویتم با خودم و با فرزندانم بیش از پیش رو راست‌ باشم.
«ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید»
مولانا

پانوشت:
۱- عنوان مطلب از غزل ۱۲۹ مولانا با مطلع:
«مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را» 
گرفته شده است.
۲- چند روز پیش در یک گروه تلگرامی از متخصصان ایرانی ساکن کانادا، از فرهنگ باستانی مردان آریایی سخن رفت که عشقشان را (خانم‌هایشان را) به لفظ مهربانو‌ خطاب می‌کردند و مرا به واکنش واداشت. این مطلب، جهت تذکر به آن دسته از هموطنان ایرانی نوشته شد که بدون آنکه در آینه نگاه کنند در توهم نژاد آریایی غرق‌اند.

مخفی کردن معنی وریشه ساسان برای بزرگ کردن ساسانیان و تاریخ باستان ایران!!!!!!

sumer-türk bağı سومر-تورک باغی @sumerturkbagi, [30.07.20 16:47]
[Forwarded from دوست دوشمان]
✴️مخفی کردن معنی وریشه ساسان برای بزرگ کردن ساسانیان و تاریخ باستان ایران!!!!!!


ساسان.
)ص، ِا() (1گـدا و گـدائی کننـده. )برهـان(. گـدا. )دهار( )جهانگیري و شـرفنامهء منیري از اجمال حسـینی(. گـدا و فقیر. )غیاث از
کشف اللغات(. گدا و فقیر و درویش. )ناظم الاطباء( )استینگاس(. رأس الشحاذین و کبیر هم. )قطر المحیط(. رئیس گدایان. نرگدا.
سردار گدایان. گویند چون بهمن، هماي دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان بکوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد
جمعی از درویشـان بر او گرد آمدنـد و در هیـچ مسـکنی منزل نسـاخت و در هیـچ موضع وطن نگرفت بـدین معنی آن طـایفه را که
ایشـان به انواع کـدیه و گـدائی و اصـناف سؤال، جواهر و نقود از دکـان و کیسه هـاي مردم اسـتخراج میکردنـد ساسانیان نامنـد).(2
)برهـان(. گوینـد دزدي بـود که وسائـل کـثیري براي تحصـیل پول ابتکـار کرد از آنجـاست که همهء طراران و کسـانی که از کلاـه
برداري و تقلب نان میخورنـد نام »بنو ساسان« دارند و شـیوهء آنان »طریقه ساسان« یا »علم ساسان« نامیده میشود کلمهء »سوس« را در
حریري ص  326ببینید. )دزي ج  1ص  .(621رجل کان فقیر ًا بصـیر ًا فی اسـتعطاء الناس و الاحتیال فی تحصیل ال ّصدقۀ منهم. )اقرب
الموارد ||(. صاحب ترك و تجریـد و تفرید. )برهان() .(3مجرد و تنها و عزلت گزین و گوشه نشـین و خلوت نشـین. )ناظم الاطباء(
)استینگـاس(. رجوع به مـادهء ذیل شود. ) - (1پهلـوي » sasanدینکرت  .«VI،283، 20» « Bharucha224یوستی در نـام نامه
)ص  (291بـدون ذکر وجه اشـتقاق گویـد در فارسـی ساسان بمعنی گداست. )حاشـیهء برهان چ دکتر معین(. ) - (2مطرزي )شـرح
مقامات حریري چ سـنگی ایران  1273ص  ] 39در اصـل بی شـماره [( آرد: ساسـان نیـاي ساسانیان را ساسان کرد و ساسان چوپانی
میگفتند و سـپس هرکس را که گدائی میکرد یا به کار کسـی می پرداخت و نادان و برهنه بود و شـعبده گران و سگداران و میمون
داران و مانند ایشان را هم به او نسـبت کردند، اگر هم از فرزندان او نبوده اند. شریشی نیز )شرح مقامات حریري، چ مصر 1314ج 1
ص  (23و مؤلف تـاج العروس )مـادهء سـیس وسوس( و محیط المحیط )مادهء: سوس( همین مطلب را تکرار کرده انـد. »سسـی« در
عربی بمعنی گـدائی کردن آمـده و بنظر میرسـد از زبان بربري مأخوذ است. در قاموس بربري »یتسسـی« بمعنی گـدایی کردن ضـبط
شـده. )دزي ج  1ص  :651سسـی(. نویسـندگان اسـلامی بین »ساسان« و مادهء اخیر خلط کرده اند. »ایران باسـتان: سعید نفیسی ص
) .«41حاشیهء برهان چ معین(. ) - (3به این معنی در دیگر کتب دیده نشده و ظاهر ًا از برساخته هاي فرقهء آذرکیوان است.


@dost_dushman

لغت ساسان مطابق لغت نامه های قدیم دری به معنی "بی خانمان، دربدر، فقیرا، گدا و..." می باشد...

sumer-türk bağı سومر-تورک باغی @sumerturkbagi, [31.07.20 16:46]
چرا ساسانیان طمغاها و لباس ترکان اشکانی و کوشانی را اقتباس می کنند؟
و چرا ساسانیان و دین زرتشتی دینی هندی و غیر بومی ایران است؟
لغت ساسان مطابق لغت نامه های قدیم دری به معنی "بی خانمان، دربدر، فقیرا، گدا و..." می باشد...
مطابق سنت دین طبقاتی و کاست بندی شده هندو جامعه به طبقات غیر قابل تغییر تقسیم شده اند که نباید بین طبقات التقاطی باشد.
ولی افرادی هم هستند که در خارج این طبقات هستند که نباید آنها را در هیچ کار و موقعیت اجتماعی قرار داد چون آنها از گرد و خاک پاها بوجود آمده اند و جزو  غیر انسانها هستند که حتی لمس آنها نیز انسانهای هندو را نجس میکند...
این افراد خارج از سیستم کاستی در هندوستان مورد انواع توهینها و ظلم ها واقع شده و چون در هیچ چیز و کاری بکار گرفته نمیشدند بصورت کولیان آواره و فقیری درآمده بودند که از دوره ساسانیان تا قرون اوایل اسلام اینها بصورت ایلات کولی تا اروپا مهاجرت می کنند... و در واقع صاحب قدرت و دولتی هیچ زمان نبودند...
یکی از مشخصات آنها اعتقاد به خدایان هندو گاهی وقتها بصورت برعکس است یعنی در حالیکه هندوها به دیوا (دیو) به عنوان خدای مهربان و خوب معتقدند در دین زرتشتی آن را از فرزندان اهریمن میدانند و... هندوها که به آثورا یا اهورا به عنوان مرکز بدیها یا شیطان اعتقاد دارند در دین زرتشتی اهورا خدای خوبی ها است... در حالیکه در بین هندوها ازدواج با محارم حتی بین فرزندان دایی و عمو و... هم حرام است در بین زرتشتیان حتی بین خواهر و برادر، مادر و پسر، پدر و دختر مقدس محسوب می گردد و...
به هر حال لغت ساسان به عنوان کولی با مشخصات رانده شدگان هندو هم آهنگی دارد و دینشان نیز با نام خدایان هندو ولی به عنوان شعبه ایی شاید مترود می خواند ... ولی چه دین زرتشتی و چه نام ساسان با هیچ خدایان بومی ایران ماقبل هخامنشی خوانایی ندارد...
و چون ساسانیان مهاجر از هندوستان دارای گذشته ایی پادشاهی در آنجا نبودند کلا طمغاها و لباس کوشانی، هیاتله و پارتی را اقتباس نمودند و مطابق آخرین نوشته ریچارد فرای ... چون در بین پارتی ها تاریخ بصورت شفاهی و اساطیری بوسیله گوزانها-اوزانها با ساز خوانده میشد... ساسانیان نیز تمام این اساطیر را گرفته و با عوض نمودن شخصیتهای اشکانی به ساسانی و زرتشتیزه کردن دین آنها شروع به جعل افسانه و تاریخ برای خود نمودند...
ریچارد فرای پس اذعان میکند نوشته های جعلیات ساسانی غیرقابل استناد برای تاریخنویسی است...
این جعل طمغاهای اشکانی، کوشانی و هونهای سفید به ساسانی بر روی سکه ها و ظروف ساسانیان نیز نقش می بندند... دین زرتشتی با مقاومت فرهنگ مردم بومی مواجه میشود و ادیان مختلفی بر علیه زرتشتی یا شاخه عجیب هندویی قد علم میکنند ... زبانیکه ساسانیان از اختلاط هندی با آرامی و ترکی کوشانی-پارتی با نام پهلوی برای کارهای اداری و مذهبی بوجود آورده بودند جا نمی افتد و در حد زبانی ساسانی و زرتشتی می ماند و خط آرامی که در پهلوی بکار گرفته میشود هم باز نشانه بارز این اختلاط هندی-آرامی- اشکانی- کوشانی است ... پس با این نگرش است که باید به سکه و اشکال و حتی به معماری بسیار کمی که از ساسانیان نگاه کرد ...  درباره علوم دکران ساسانی باید گفت که اکثرا هندی و بین النحرینی هستند و حتی آرک معماری تیسفون رومی و نیمدایره است که البته نظامی معمار آن را صنار نام و بابلی میداند ...
قابل توجه است که هنر یونانی نیز قبلا در بین اشکانیان و تا حدودی کوشانیان تاثیر گذاشته بود و اقتباس از آنها بوسیله ساسانیان این تاثیر یونانی را هم دارد ...

sumer-türk bağı سومر-تورک باغی @sumerturkbagi, [31.07.20 18:52]
[Forwarded from 💎 قزوین تۆرک💎]
[ Photo ]
🔴 روزنامه اطلاعات 27 آذر 1325

☪️ آتش زدن 80 هزار جلد کتاب و نسخه خطی تورکی در آزربایجان توسط #پهلوی
 ☪️ حضور فعالانه #ارمنی ها در آتش زدن کتابهای تورکی
☪️ سوزاندن 1000 جلد نسخه تورکی سال 1326، تبریز

میلت اؤز دوشمنلرین تانیسین😏

@qazvinturklari

سخنان بسیار جالب و منطقی دکتر سیدمحمد بهشتی رییس سازمان میراث فرهنگی دوره خاتمی

sumer-türk bağı سومر-تورک باغی @sumerturkbagi, [04.08.20 15:48]
[Forwarded from Ali N]
📄سخنان بسیار جالب و منطقی دکتر سیدمحمد بهشتی رییس سازمان میراث فرهنگی دوره خاتمی:

📝مشکل ما اینست که قاجار را از پشت عینک پهلوی‌ها می‌بینیم و واقعیت را قبول نمی‌کنیم.

📝بزرگترین توسعه شهری ما در دوره فتحعلیشاه قاجار است.

🔹 در جنگ با روس‌ها غیر از آذربایجانی‌ها بقیه اقوام ایرانی از جمله خراسانی‌ها و کردها و بختیاری‌ها و تنگستانی‌ها و ...  حضور نداشتند، جنگ ایران و روس را ما مصطلح کردیم، وگرنه این جنگ فقط جنگ آذربایجانی‌ها با روس‌ها بود.

🔹 دلیل بدنامی فتحعلیشاه در تاریخ ایران، قتل عام خاندان خاخام ملا آشر یهودی و میرزا ابراهیم خان کلانتر توسط فتحعلیشاه بوده است. نوادگان این یهودیان از جمله احمد قوام توانستند در دوران رضا و محمدرضاشاه پهلوی به مقام وزارت و نخست وزیری رسیده و به سیاهنمایی و بدنامی فتحعلیشاه همت کنند.


#نشریه_سیاسی_اجتماعی_فرهنگی #سؤز
#دانشگاه_علوم_پزشکی_تبریز

نیایش تحویل سال به زبان پارسی باستان (اوستایی)

sumer-türk bağı سومر-تورک باغی @sumerturkbagi, [15.08.20 14:47]
[Forwarded from دوست دوشمان]
✳️نیایش تحویل سال به زبان پارسی باستان (اوستایی)


🌿ایتا. آت. یزَه مَیدِه. اَهورِمْ. مَزدامْ. یه. گامْچا. اَشِمْچا. دات. اَپَسْچا. اُرْوَراوْسْچا. وَنْگهواشِ. رَئُوچاوْسْچا. دات. بومیمچا. ویسْپاچا. وُهو...

🌿دیتی. کنامْچا. ایدْیونام. هْیتْ. اُرونو. یزَه مَیدِه... اَشااُنامْ. آئَتْ. اُرونو. یزَه مَیدِه. کودُ. زاتَنامْچیت. نَرامْچا. نااِئری نامْچا. یئِه شامْ. وَهِه هیش. دَائِناوْ. وَهنَینْتی. وا. وِنْگهِن. وا. وَاونَرِه. وا...

🌿آت. ایتا. یزَه مَیدِه. وَنْگهوشْچا. ایت. وَنْگهومیشْچا. ایت. سْپِنْتِ نْگ. اَمِشهِ نْگ. یوَاِجِْیو. یوَاِسْوو. یوئی. وَنْگهِه اُش. آ. مَنَنْگهو. شْینْیتی. یاوْسْچا. اوُایتی...  😅😅😅       
                                                                                                                    ظاهرا این زبان مردمی است که چهار قرن قبل از فردوسی می زیسته اند و با آمدن اسلام این زبان فراموش شد و فردوسی با تلاش سی ساله آنرا زنده کرد. آیا جای تعجب نیست که آنچه فردوسی زنده کرد بجای شباهت به چهار قرن قبلتر به هشت قرن بعدتر شبیه تر هست؟!!!

@dost_dushman

تلاش نافرجام رضاخان برای تغییر نام آذربایجان به آذرباد

تلاش نافرجام رضاخان برای تغییر نام آذربایجان به آذرباد

رضاخان پالانی برای جعل هویت تاریخی آذربایجان، قصد داشت نام این خطه را به آذرباد تغییر دهد که موفق به انجام آن نشد.

دورنانیوز – دکتر توحید ملک زاده: پس از بازگشت از خوزستان و سرکوب شیخ خزعل سفر به آذربایجان و آوردن امیرطهماسبی به تهران در برنامه کاری سردار سپه قرار گرفت. امیرلشکر عبدالله خان امیرطهماسبی که با توجه به اقداماتش در بین آذربایجانیان محبوب القلوب بود به تهران اورده شد تا در جلب حمایت ترکان آذربایجانی از رضاخان اقداماتی انجام دهد. سفر رضاخان به آذربایجان در خرداد ۱۳۰۴ آخرین چک لیست وی برای انهدام نظام قاجاریه بود. دو ماه پس از سفر رضاخان به آذربایجان سیل تلگرامها و نامه های اهالی آذربایجان برای خلع قاجاریه به تهران سرازیر شد.

سردار سپه در تبریز از اهمیت آذربایجان و می گوید و درباره تغییر نام آذربایجان چنین می گوید: « نظر به اینکه مردم آذربایجان در همه مسائل حساس کشور فعالانه شرکت کرده حتی در دوره جنگ که همرزم برادران نظامی بوده و همچنین عشایر و مردم آذربایجان تا طرح خلع سلاح عمومی همکاری کرده اند و وفاداری و پشتیبانی خود را از دولت مرکزی اعلام کرده¬اند لازم می دانم بر طبق علاقه شخصی خود به این سرزمین باافتخار سفر نمایم. تغییر نام آذربایجان به آذرباد چون اسم آذربایجان بی¬خط نیست و در بعضی جراید قفقاز، آذربایجان ایران را آذربایجان جنوبی نامیده_اند و خطر تجاوز به این سرزمین وجود دارد. برای رفع سوتفاهمات و دفع خطر پیشنهاد می شود که اسم آذربایجان به آذرباد و اهالی آن آذربآبادی نامیده شوند.»( ستاره ایران، شماره ۱۲۰( ۲۰/۳/۱۳۰۴) ص: ۱، به نقل از شیری آذر، ص: ۱۷)

منبع:http://durnanews.ir/?p=43357

آیا قانون اساسی «آمريكا» با الهام از استوانه کوروش‌ نوشته شده است.!

🔴🟠🟡🟢🔵آیا قانون اساسی «آمريكا»
با الهام از استوانه کوروش‌ نوشته شده است.!؟

آیا آقایان جرج واشینگتن ، توماس جفرسون ، جان آدامز ، جیمز مدیسون، جیمز مانرو ، ساموئل آدامز ، بنیامین فرانکلین، جرج میسون، توماس پین، و جان هنکاک و ...

در جائی گفته‌اند که قانون اساسی آمریکا تحت تاثیر یا با الهام از کوروش بوده است.!؟
 

⚫️استوانه‌ای که ادعا میشود متعلق به کوروش است!!! در سال1879 میلادی در نیایشگاه اِسَگیله (معبد مردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهرِ بابِلِ باستانی پیدا شده

و پدران بنیانگذار در سال1776 میلادی در راستای تدوین و اقتباس چارچوب قانون اساسی آمریکا فعالیت نمودند،

🔺پس اساسا تاثیر استوانه کوروش بر اندیشه پدران بنیانگذار منتفی است.

🔴یعنی بازهم مثل همیشه، این یک دروغ است و از بیسوادی مردم سوءاستفاده میکنند‌.

#پانفارسیسم_بیسوادی_پوکی_جهل_تحریف

@qazvinturklari

نیایش تحویل سال به لهجه سی و سوم عیلامی(فارسی)

✳️نیایش تحویل سال به زبان پارسی باستان (اوستایی)


🌿ایتا. آت. یزَه مَیدِه. اَهورِمْ. مَزدامْ. یه. گامْچا. اَشِمْچا. دات. اَپَسْچا. اُرْوَراوْسْچا. وَنْگهواشِ. رَئُوچاوْسْچا. دات. بومیمچا. ویسْپاچا. وُهو...

🌿دیتی. کنامْچا. ایدْیونام. هْیتْ. اُرونو. یزَه مَیدِه... اَشااُنامْ. آئَتْ. اُرونو. یزَه مَیدِه. کودُ. زاتَنامْچیت. نَرامْچا. نااِئری نامْچا. یئِه شامْ. وَهِه هیش. دَائِناوْ. وَهنَینْتی. وا. وِنْگهِن. وا. وَاونَرِه. وا...

🌿آت. ایتا. یزَه مَیدِه. وَنْگهوشْچا. ایت. وَنْگهومیشْچا. ایت. سْپِنْتِ نْگ. اَمِشهِ نْگ. یوَاِجِْیو. یوَاِسْوو. یوئی. وَنْگهِه اُش. آ. مَنَنْگهو. شْینْیتی. یاوْسْچا. اوُایتی...  😅😅😅       
                                                                                                                    ظاهرا این زبان مردمی است که چهار قرن قبل از فردوسی می زیسته اند و با آمدن اسلام این زبان فراموش شد و فردوسی با تلاش سی ساله آنرا زنده کرد. آیا جای تعجب نیست که آنچه فردوسی زنده کرد بجای شباهت به چهار قرن قبلتر به هشت قرن بعدتر شبیه تر هست؟!!!

پان فارس و مانقورت ها و تحریف تاریخ

♦️ بسیاری از مترجمین فارسی زبان زمان حکومت پهلوی و حتی جمهوری اسلامی در راستای جعل تاریخ برای «ایران» در ترجمه کتب مرجع از آن جمله «قرآن» و «نهج البلاغه» دست به جعلیات و حذف و اضافه های جدی زده اند. ♦️به عنوان مثال در خطبه ۱۲۸ «نهج البلاغه» در وصف «ترکان» آورده می شود: «فی وصف الأتراک کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ اَلْمَجَانُّ اَلْمُطَرَّقَهُ یَلْبَسُونَ اَلسَّرَقَ وَ اَلدِّیبَاجَ وَ یَعْتَقِبُونَ اَلْخَیْلَ اَلْعِتَاقَ» ♦️که معنی فارسی آن چنین می شود: «در وصف ترکان؛ گويى آنان را مى بينم، كه چهره هاشان چون سپرهاى سخت است، حرير و ديبا پوشند، و اسبهاى نجیب پرورند.» ♦️این جملات آشکارا ترکان را می ستاید. زیرا کسانی که ۱۳۰۰ سال پیش حریر و دیبا می پوشیدند و اسب های نجیب داشتند بی شک انسان‌هایی متمکن، مرفه و متمدن بوده اند. ♦️گویا این جملات حضرت علی که آشکارا «اتراک» یعنی مشخصا «ترکان» را می ستاید مورد غبطه مترجمین فارس قرار گرفته است که در ترجمه های فارسی عبارت «الاتراک» را به گونه هایی عجیب و غریب ترجمه کرده اند. ♦️ «الاتراک» را شهیدی «تاتارها»، فیض الاسلام «تاتارها و مغولها»، انصاریان «مغول»، دشتی و مکارم شیرازی «ترکهای مغول» و از مترجمین معروف فقط آیتی «ترکان» ترجمه کرده اند. ♦️همچنین در خطبه ۱۴۶ نهج البلاغه آمده است: ♦️«لِعُمَرَبْنِ الْخَطّابِ وَ قَدِ اسْتَشارَهُ فِى الشُّخُوصِ لِقِتالِ الْفُرْسِ بِنَفْسِهِ» ♦️یعنی :«به عمر بن خطاب وقتى که براى رفتن به جنگ فارسها [پارس ها] با حضرت مشورت کرد» ♦️جالب است که بسیاری از مترجمین فارس عبارت «الفرس» که معنای مشخص «فارسها» و یا «پارسها» را دارد «ایرانیان» ترجمه کرده اند تا القا کنند که گویا در آن زمان کشوری به نام ایران وجود داشته است. ♦️ این در حالیست که با وجود اینکه در جای جای نهج الابلاغه از «فارس» و «کرمان» و «احواز» نام برده می شود و برای هر کدام فرماندار جداگانه فرستاده می شود هیچ نامی از ایران برده نمی شود. زیرا اساسا در آن زمان کشور و جغرافیایی به نام ایران وجود خارجی نداشت، بلکه حکومت ساسانیان و مردم پارس وجود داشت (البته بنا به مستندات، زبان فارسی امروزی ادامه آن زبان نیست، بلکه زبان تاجیکی می باشد. زبان تاجیکی که در منطقه فارس راه یافته است به انتساب جغرافیایی متاخرا فارسی نامیده شده است) که با حمله سپاه اسلام سرنگون شد. ♦️مادامی که نامی از ایران برده نمی شود چگونه ممکن است از ایرانیان صحبت شود و از «الفرس» عبارت «ایرانیان» استنتاج‌ شود!؟ ♦️ جالب اینکه در حالی که در نهج البلاغه نامی از ایران برده نمی شود، نام «آزربایجان» ۱۴ بار به صورت «إذربیجان» ذکر می شود و برای آزربایجان فرماندا جداگانه فرستاده می شود که به نوبه خود نشان می دهد زمانی که کشوری به نام ایران وجود نداشته است آزربایجان یک واحد جغرافیایی و سیاسی مجزا بوده است. ♦️مترجمین فارس با دیدن شرایط فوق سعی کرده اند با جعل ترجمه برای واژه «الفرس» برای ایران در نهج البلاغه جایگاهی دست و پا کنند @dost_dushman